جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش شانزدهم)
اسماعيل وفا يغمائى
سفر طولانى على ابن موسى هشتمين امام شيعيان با حوادث و ماجراهاى گوناگونىهمراه بود كه در كتابهاى فراوان و قابل دسترس چند وچون آن با شرح مسير گذرگاهها و قدمگاهها وآنچه كه على ابن موسى خطاب به مردم و پيروان و دوستداران خود گفته است ثبت شده است.
ماجراهاى ياد شده بر دوگونه اند:
بخشى شامل استقبال مردمان از على ابن موسى وسخنان رد و بدل شده ميان او وديگران و چند و چون درنگهاى ميان راه، و سلوك سيد نامدارو بزرگ شاخه اى از هاشميان و علويان مدينه، با مردمان در طول راههاست .
بخش ديگر شامل معجزه آفرينى ها و خوارق عاداتى است كه به او نيز مانند ساير امامان شيعه نسبت داده مىشود. جارى كردن چشمه اى خشك، پر آب كردن قناتى كم آب، كاشتن درخت بادامى كه بيماران را شفا مى داد، و هر كس شاخه اى از آن را مى شكست هلاك مى شد از اين زمره اند.
ماجراهاى دسته نخست را مى توان در زمينه واقعيات به تماشا نشْست وحوادث گروه دوم را مى توان در اختراعات ملايان در قرنهاى مختلف بازبينى كرد و يا به باورها وفرهنگ و اعتقادات مذهبى توده هاى مردم واگذاشت ونيز در حيطه روانشناسى وجامعه شناسى تاريخىمذهبى ايرانيان به تماشا نشست.
در هر حال ، و در طول اين سفر در حيطه ىك جستجوى تاريخى، بايست سيماى رجلى نامدار واعتدال گرا و مذهبى واجتماعى را به تماشا نشست كه عليرغم نرمش در مشى و منش سياسى و دورى ازانقلابها و شورشهاى خونين و خشن خويشاوندان علوي تند روى زيدى و حسنى، به دليل شخصيت و محبوبيت اش، ونيز نياز دربار خلافت به حل و فصل پاره اى از مشكلات حكومتى، و كاركردهاى عوامل ريز و درشت ديگر به سفرى ناخواسته و تلخ و دردناك كشيده شده است .
مى توان تصور و باور كرد كه سفر از مدينه تا مرو، براى على ابن موسى سفرى رنجبار و همراه با اندوه فراوان بوده است. مسافرغمگين و تنهاى راههاى مدينه تا مرو كه با چشمانى اشكبار، ديداراز آرامشگاه نياى بزرگ خونى و تاريخى و مكتبى اش پيامبراسلام را ناتمام گذاشته، و كسى كه بزودى در سرزمينى ناشناس و دور از زادگاهش چشم از جهان خواهد پوشيد و در طول تاريخ بنام غريب الغربا و غريب خراسان شهرت خواهد يافت و محبوب ايرانيان خواهد گرديد، و ايرانيان نه تنها آرامشگاه پر شكوه او بلكه بناى رفيع حرمتش را به دلائل مختلف خشت بر خشت خواهند نهاد، در اين سفر كسى از اعضاى خانواده اش را با خود نياورد. سفر او سفرى جبرى ولى پيچيده در لفافه اى از زرورق احترامات رسمى و سياسى و دربارى بود.
مى شود به اين مساله انديشيد كه على ابن موسى مى دانست كه از ولايتعهدى دربارمامون طرفى بر نخواهد بست. خلافتى كه بر سر آن در نخستين گام برادرى دست به خون برادر ديگر آلوده بود، و اندك زمانى بعد در شورشهاى مختلف خون دهها هزار نفر شورشى براى استحكام بخشيدن به خلافت بر خاك ريخته بود وقهرمان سركوب كننده اين شورشها يعنى هرثمه ابن اعين را با دماغ شكسته بر نطع جلاد نشانده بود طبعا نمى توانست كام بخش على ابن موسى باشد.
بجز اينها على ابن موسى به مثابه كسى كه از تاريخ خونين اسلام و كشاكشها و خونريزى هاى ميان مدعيان خلافت و قدرت سياسى و حكومتى آگاه است، هيچ آينده روشنى براى خلافت خود نمى ديد. با اين همه او را از دامگاه حادثه درى به سوى رهائى متصور نبود. در اينجاست كه ماجراى زندگى و مرگ على ابن موسى نه در چهار چوب يك تصادف تاريخى بلكه در قاب يك تراژدى يعنى ماجرائى قانونمند و تاريخى كه آز آن گريزى وجود ندارد خود را نشان مى دهد. دريك تراژدى تاريخى علتها و معلولها مانند تار و پودى كه قالى يا قاليچه اى را پديد مى آورند در هم بافته مى شوند و سر انجام طرح ناگزير نهائى پديدار مى شود.
در طول سفر با امام رضا كه قرار بود وليعهد و سپس خليفه بعدى باشد با احترام رفتار شد. برخى از متون ياد آور شده اند كه اين احترام ظاهرى بوده است وبا او به نهان بد رفتارى مى شده وحتى در سرخس او مدت زمانى زندانى و تحت الحفظ بوده است و اين شايعه پراكنده شده كه على ابن موسى ادعاى الوهيت و خدائى كرده است.اين موضوع بعيد به نظر مى رسد ، نه على ابن موسى مدعى الوهيت بود و نه مامون نيازى به محبوس كردن مجدد او در قفسى طلائى كه او را به مرو مى كشانيد احساس مى كرد. با اين همه ماخذ مختلف ثبت كرده اند كه يكى از نزديكترين مشاوران و دوستان نزديكش در همان آغاز توسط دربارخلافت خريدارى شد وكنترل ملاقاتها را در دست گرفت و به دادن گزارش پرداخت و مانع ملاقات شمارى از دوستداران على ابن موسى شد . بزرگترين و جالبترين ماجرائى كه در طول راه ثبت شده است ماجراى ورود امام رضا به شهر نيشابور است كه متون مختلف و فراوان از جمله:
الصواعق المحرقة ص 122، حلية الاولياء جلد 3 ص 192 ،عيون اخبار الرضا جلد 2 ص 135 ،امالى صدوق ص 208 ، ينابيع المودة ص 364 و 385 ، بحارالانوار جلد49 ص 123و 126و 127 ،الفصول المهمة ابن الصباغ، نور الابصار،اثبات الوصية، بحرالانساب، الاعلاق النفيسه، مسند الامام الرضا، الخرائج والجرائح،الارشاد، اصول كافى، تحفه الرضويه،و بسيارى منابع شيعه آنرا با طول و تفصيل فراوان ثبت كرده و از آن تصويرهائى بسيار پر جوش و خروش و رنگين وپر عظمت ساخته اند. دو گزارش در اين زمينه را باز مى خوانيم. گزارش اول گزارش دكتر جعفر شهيدى در كتاب زندگى سياسى امام هشتم( صفحات 94 به بعد) است.
گزارش دكتر جعفر شهيدى
...هنگام ورود به نيشابور دو حافظ قرآن به نامهاى «ابوزرعه رازى» و «محمد بن اسلم طوسى» همراه با تعداد بيشمارى از دانشجويان سر راهش را گرفتند تا چشمشان به جمال رويش روشنى گيرد. مردم بسيارى به استقبال آمده بودند، برخى فرياد مىزدند، برخى ديگر از خوشحالى جامه خود را بر تن مىدريدند، عدهاى روى زمين در مىغلتيدند، عدهاى هم سم استر امام را در آغوش مىكشيدند و بالاخره جمعى نيز گردنها را به سوى سايبان محملش كشيده، هر كس به نحوى احساسات خود را ابراز مىكرد. روز به نيمه رسيد و از چشمان مردم همچنان سيل اشك سرازير بود. بالاخره چند تن از راهنمايان فرياد برآوردند كه: «اى مردم، همه سكوت اختيار كرده گوش فرا دهيد. پيغمبر اسلام(ص) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهيد. . . »
در آن هنگام امام(ع) حديثى را با ذكر سلسله سند طلائيش كه مشهور است، براى مردم چنين بازگو كرد:
خدا مىفرمايد: «كلمه توحيد يعنى لا اله الا الله دژ من است، هر كس وارد اين دژ شود، از عذاب ايمن است».
امام اين را بگفت و مركبش از جا حركت كرد، آنگاه دوباره سر از سايبان مركب بيرون آورده افزود: «اما با رعايتشروط آن كه من خود از جمله شروط آن هستم».
در آن روز تعدادى بالغ بر بيست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند كه حديث امام را مىنوشتند. آرى، و بدينگونه مورخان رويداد معروف نيشابور را يادداشت كردهاند.
گزارش سيد محسن امين
گزارش بعدى گزارش سيد محسن امين در كتاب سيره معصومان جلد پنجم و صفحات 159 به بعد با ترجمه على حجتى كرمانى است. در اين گزارش مى خوانيم:
...شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا روايت كرده است: چون رضا (ع) به نيشابور وارد شد در محلهاى به نام قزوينى (غزينى) فرود آمد. در اين محله، حمامى بود كه امروز به حمام رضا معروف است. در آنجا چشمه كم آبى وجود داشت. امام بر آن كسى را گماشت تا آب چشمه را بيرون آورد تا آنجا كه آب بسيار فزونى گرفت و از بيرون كوچه حوضى ايجاد كرد كه چند پل مىخورد تا آن حوض، آب از آن فرود مىآمد سپس امام رضا (ع) به اين چشمه وارد شد و در آن غسل كرد و سپس از آن بيرون آمد و در كنار محل آن نماز گزارد مردم نيز متناوبا در اين حوض وارد مىشدند و در آن غسل مىكردند و براى تبرك از آب آن مىنوشيدند و در كنار محل آن چشمه نماز مىگزاردند و حاجات خود را از خداوند عز و جل طلب مىكردند. اين چشمه معروف به«چشمه كهلان»است كه امروز نيز مقصود نظر مردمان مىباشد...
حديث سلسله الذهب
در كتاب فصول المهمة نوشته ابن صباغ مالكى آمده است كه:
مولى السعيد امام الدنيا عماد الدين محمد بن ابو سعيد بن عبد الكريم وازن گفته است: در محرم سال 596 مؤلف تاريخ نيشابور در كتابش نوشته است:
چون على بن موسى الرضا (ع) در همان سفرى كه به فضيلتشهادت نايل آمد، به نيشابور قدم نهاد در هودجى پوشيده و بر استرى سياه و سفيد نشسته بود. شور و غوغا در نيشابور برپا شد. پس دو پيشواى حافظ احاديث نبوى و رنجبرندگان بر حفظ سنت محمدى، ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى، كه عده بىشمارى از طالبان علم و محدثان و راويان و حديثشناسان، آن دو را همراهى مىكردند، نزد امام رضا (ع) آمده عرض كردند: اى سرور بزرگ، فرزند امامان بزرگ، به حق پدران پاك و اسلاف گرامىات نمىخواهى روى نيكو و مبارك خود را به ما نشان دهى و براى ما حديثى از پدرانت از جدت محمد (ص) روايت كنى؟ما تو را به او سوگند مىدهيم. پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پردهها را از هودج كنار زنند. چشمان خلايق به ديدار چهره مبارك آن حضرت منور گرديد. آن حضرت دو گيسوى بافته شده داشت كه بر شانهاش افكنده بود. مردم، از هر طبقهاى ايستاده بودند و به وى مىنگريستند. گروهى فرياد مىكردند و دستهاى مىگريستند و عدهاى روى در خاك مىماليدند و گروهى نعل استرش را مىبوسيدند. صداى ضجه و فرياد بالا گرفته بود. پس امامان و علما و فقها فرياد زدند: اى مردم بشنويد و به خاطر سپاريد و براى شنيدن چيزى كه شما را نفع مىبخشد سكوت كنيد و ما را با صداى ناله و فرياد و گريه خود ميازاريد. ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسى در صدد املاى حديثبودند. پس على بن موسى الرضا (ع) فرمود:
حدثني ابي موسي الكاظم عن ابيه جعفر بن محمد الصادق عن ابيه محمد الباقر عن ابيه زين العابدين عن ابيه الحسين عن ابيه علي بن ابي طالب قال حدثني رسول الله صلي الله عليه وآله قال حدثني جبرئيل قال سمعت عن الله تعالي قال كلمة لا آله إلا الله حصني فمن قال لا اله اا الله دخل في حصني ومن دخل في حصني امن من عذابي!
حديث كرد مرا پدرم موسى كاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش على زين العابدين از پدرش حسين شهيد كربلا از پدرش على بن ابى طالب كه گفت: عزيزم و نور چشمانم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل حديث كرد مرا و گفتشنيدم پروردگار سبحانه و تعالى مىفرمايد: كلمه«لا اله الا الله»دژ من است. هر كه آن را بگويد به دژ من وارد گشته است و آن كه به دژ من وارد شده از عذاب من ايمن و آسوده است.
سپس پرده هودج را افكند و رفت. پس نويسندگانى كه اين حديث را نوشتند شماره كردند افزون بر بيست هزار نفر بودند. و در روايتى است كه بيست و چهار هزار مركب دان، به جز دوات، در آن روز شمارش شد.
اندكى در باره مفهوم حديث سلسله الذهب
حديث سلسله الذهب يكى از احاديث قابل تامل شيعه است. توده هاى مردم با اين حديث احساسات و عواطف خود را نسبت به امام مورد علاقه اشان نيرو مى بخشند و از آن معنا و مفهوم طبيعى و عارفانه دوست داشتن و محبت ورزيدن آزاد و بدون هراس نسبت به مقسين و مقدسات و امامان خود را برداشت مى كنند ولى در دنياى شريعت حاكم و سياستى كه عميقا با مذهب آميخته است اين حديث انعكاس و معنا و مفهوم ديگرى دارد كه از دنياى باورهاى شخصى راه به جامعه و سياست مى برد ومسلمان شيعه را در زير سيطره قدرت ولايتمداران قرار مى دهد و از جمله قيد و بند ماجراى ولايت فقيه را در اذهان سفت مى كند. ماجرائى كه تا روزگار ما هم ادامه دارد.
به باور شارحان و مفسران اين حديث كلمة لا اله الا الله، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. كلمه لا اله الا الله، در حقيقت همان معنا و مفهوم ريشه اى قرآن است، معنا و مفهوم همان كتابي است كه ماية سعادت جامعة بشري در سراسر تاريخ و تا پايان جهان است ولي از نظرشارحان، كلمة لا اله الا الله منهاي ولايت( و به برداشت شمارى ولايت فقيه)، ناقص و بلكه هيچ است. آنان بحثهاى مفصلى در اين زمينه دارند و كتابهاى فراوانى در اين مورد و وصل موضوع مهم ولايت به مفهوم اصلى اسلام يعنى لا اله الا الله قلمى كرده اند و آن را به سر منزلى كه على ابن ابيطالب به ولايت منصوب شد رهنمون شده اند. اعتقاد عمومى فقها اين است كه:
پروردگار وقتي على ابن ابيطالب را به ولايت منصوب نمود آيه اكمال را فرو فرستاد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا .
در اين روز كامل نمودم براي شما دين شما را و اتمام نمودم براي شما نعمت خود را و راضي شدم كه اسلام ـ توأم با ولايت ـ دين شما باشد.
آنان توضيح مى دهند كه قبل از نصب اميرالمؤمنين به ولايت، آية تبليغ به پيامبر چنين خطاب مي كند:
يا ايها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته .
اي پيامبر آنچه به تو نازل شد ـ نصب اميرالمؤمنين به ولايت ـ به مردم بگو اگر تبليغ نكني، رسالت خود را نرسانيده اي .
بنا بر بسيارى تفسيرها ماجراى حديث سلسله الذهب امام رضا با تاكيد روى جملة شرطها وشروطها همان آية اكمال و آية تبليغ را يادآوري مي كند و مى گويد:
شرط اساسي كلمة لا اله الا الله پذيرش ولايت و رهبرى امام و در پى آن فقيه است و بدون پذيرش ولايت اساسا زنده بودن ومسلمانى و رستگارى اخروى شما زير علامت سئوال است.
واما نكاتى قابل تامل
در مورد اين دو گزارش و گزارشات مشابه
دو گزارش ياد شده (گزارشات دكتر شهيدى و محسن امين) از گزارشاتى هستند كه نسبت به احاديث مورد استفاده بر بالاى منابر از ارزش قابل توجهى برخوردارند اما با اين همه بايد توجه داشت كه از گرايشات قوى ذوقى و تمايلات مذهبى ولاجرم دور شدن از وقايع تاريخى در امان نمانده اند. پيش از اين از شمارى از نامدارانى كه از پايه گذاران شيعه رسمى هستند و از عجائبى كه بر قلم آنها جارى شده است ياد كردم. به نظر نگارنده بايد به اين مساله توجه كرد كه براى جا انداختن تشيع رسمى و مطلق كردن آن از اين نوع نگاه گريزى نيست و در طول تاريخ ما با انبارهائى از اين نوع اسناد روبروئيم. صحنه را دوباره مى نگريم:
امامى از امامان شيعه در حال عبور از نيشابور است.غلغله اى بر پاست كه از يك شهر شيعى انتظار مىرود. در سال 200 هجرى و در هنگام عبور امام رضا بيش از بيست هزار قلم و به روايتى بيست و چهار هزار قلم در دواتها فرو مىروند تا حديثى را ثبت كنند كه در آن شرط و شروط مسلمانى پذيرش ولايت امام رضاست. صحنه پر جوش و خروش و وسيع و زيبائى است بخصوص كه در يك شهرآن هم در دوازده قرن قبل ــ در مملكتى كه تا آغاز دوران حكومت پهلوى اكثريت آن روستائى و از سواد بى بهره بودند ــ ما با بيست و چهار هزار تن شخصيت با سواد و حديث نگار با قلمها و دواتهاى آماده در يك شهر روبروئيم و تازه محدثان تاكيد كرده اند اين مقدار قلم و دوات شمارش شده و گرنه تعداد نويسندگان بيش از اينها بوده است!.
در باره ارج و مقام و محبوبيت على ابن موسى در ميان دوستدارانش بحثى نيست اما شگفتى آفرين است وقتى بدانيم كه مردمان نيشابور در قرن مورد نظر و تا قرنها بعد بيش از آنكه شيعه باشند. سنيانى حنفى مذهب اند و راه و رسمى خاص خود دارند آنچنانكه تا چند قرن بعد و تا دورانى كه سلسله صفوى در هشت قرن بعد بر سر كار آيد و ايران شيعى تاريخ خود را آغاز كند بيشترين برجستگان فكرى و مذهبى نيشابور و خراسان بزرگ، كسانى چون ابوسعيد ابى الخير، شيخ ابوالحسن خرقانى، بايزيد بسطامى، عطار نيشابورى، سنائى، مولانا، جامى و فيلسوف برجسته نيشابورى ابوالحسن عامرى در قرن چهارم يعنى دويست سال پس از امام رضا، و امثالهم بر مذهب اهل سنت اند. در اين مورد سخن پژوهشگر برجسته، مقدسى، در كتاب ارزشمند احسن التقاسيم جالب توجه است. او مى گويد اكثر خراسانيان حنفى مذهب اند و در قسمتهائى چون نيشابور و بخارا شافعى مذهبان در كنار حنفى مذهبان فراوانند.
گزارش مقدسى در احسن التقاسيم از نيشابور
مقدسى كتاب احسن التقاسيم را در فاصله سالهاى 375 تا 381 تاليف كرده است و اين كتاب مهمترين كتاب جغرافى عمومى قرن چهارم است مقدسى براى تاليف اين كتاب مسافرتها كرده وبسيارى از شهرها و راهها را به چشم ديده و با گروههاى مختلف مردم معاشرت كرده است. او در باره نيشابور مى نويسد:
نيشابور:
ايرانشهر، مركز اين سوى رودخانه ـ در برابر ماوراء النهر ـ و قصبه نيشابور، شهر مهم و مركزى آبرومند، بزرگى زمين، فزونى دانشمندان و بزرگان، بازارهاى بزرگ، آبادىهاى گران مايه، باغهاى دلگشا است.پارچههايش درخششى دارند كه مردم عراق و مصر بدان خود آرائى مىكنند.دروازه سند و كرمان و فارس و بار انداز خوارزم و رى و گرگان است.فقيهانش از ادب بهره مندند، هيچ روز بىمجلس مناظره نگذرد.مردمش غير از دو گروه ـ سنى و معتزلى ـ شيعه و كرامىاند.وقتى يك فرمانروا بر كنار مىشود، عياران از هر دو سو بر شهر چيره مىشوند.در نيشابور يك تپه با خاك سياه همچون مداد هست كه بدان نامهها و مانندش را مىنويسند و كتابها را مهر مىكنند.
بيهق:
جاده رى از آن مىگذرد.دو شهرك آباد سبزوار و خسروجرد در آن است.مردمش ادب دوستند .چندين دانشمند و نويسنده دارد.پارچه بسيار صادر مىكند.
ويژگى خراسانيان:
مردمش بر مذهب سنت هستند.در نيشابور معتزليان آشكارند، اما تسلط ندارند .شيعه و كراميان در آنجا جاذبهاى دارند.اكثريت در اين سرزمين از آن حنفيان است.كراميان در هرات و غرجشار خانقاه دارند.در روستاهاى هيطل مردمى هستند كه سپيد جامگان خوانده مىشوند. [در تفسير تاج التراجم نيز از مبيضه ماوراء النهر ياد شده است]. آيين ايشان به زندقت( زرتشتيگرى، زنديقى و غير مسلمانى) نزديك است.در سجستان ميان حنيفيان و شافعيان خونها ريخته مىشود.قبر على الرضا در طوس است و دژى براى آن ساخته شده كه خانهها و بازار دارد.عميد الدوله فائق نيزمسجدى برايش ساخت كه در همه خراسان به از آن نيست.زبان نيشابوريان رساتر و گيراتر است، ولى آغاز واژهها را كسره مىدهند و سين بىفائده مىافزايند چنان كه بخردستى، بگفتستى.زبان مردم بلخ شيرينترين زبانهاست، جز اين كه واژههاى زشت بكار مىبرند.(پايان گزارش مقدسى در احسن التقاسيم)
از زمان ورود به مرو تا فرجام كار
از زمان ورود امام رضا به مرو تا زمانى كه دربنا بر برخى اقوال در آخر صفر سال 203 هجرى جهان را ترك گفت زمان زيادى نبود و در اين فرصت كوتاه ماجراهاى فراوانى اتفاق افتاد كه نخست فهرست وار بر آنها مى گذريم و سپس برخى از آنها را درروشنائى بيشتر قرار مى دهيم. حوادث بدين ترتيب اند.
* استقبال گرم مأمون از امام رضا و مراعات احترام او مقدم داشتن او بر علويان و عباسيان.
* صحبتها و بحثهاى مامون با امام رضا براى پذيرش خلافت و سرانجام وليعهدى.
* پذيرش ولايتعهدى مامون توسط امام رضا مشروط بر عدم دخالت در امور كشوردارى، در سال 201 هجرى.
* ضرب سكه بهنام امامرضا و خواندن خطبه بهنام او ، در منابر و محافل، و تبليغ ولايتعهدى امام رضا در شهرهاى مختلف اسلامى .
* ازدواج امام رضا با ام حبيبه دختر(يا خواهر) مامون و نامزدى (ام الفضل دختر مامون براى امام محمد تقى به پيشنهاد مامون.
* فرمان مامون به مردم براى تعويض لباس سياه( سمبل عباسيان) و پوشيدن لباس سبز( سمبل علويان) * تشكيل جلسات بحث و گفتگو و مناظره امام رضا با رؤساى مذاهب واديان مختلف (مسيحيان، يهوديان، صابئين، زرتشتان و...) درباره مسائل كلامى، به دستور مأمون.
* روانه شدن كاروانى از علويان از مدينه به سوى مرو ودرگذشت شمارى از آنان در مسير راه.
* شورش عباسيان عليه خلافت مامون و عليه ولايتعهدى على ابن موسى در بغداد.
* انتقال مقر خلافت و تشكيلات حكومتىِ مأمون از مرو به بغداد به خواست امام رضا .
* خروج امام رضا به همراه
مأمون، فضل بن سهل و تمامىِ دست اندر كاران حكومتى از مرو.
* ترور فضل بن سهل و كشته شدن او در حمام سرخس، به دستور مأمون، در سال 203 هجرى.
* بيمارى و درگذشت امام رضا به دليل مسموميت، در روز آخر صفر سال 203 هجرى.
استقبال مامون از امام رضا و پيشنهاد خلافت و ولايتعهدى
امام رضا با استقبال با شكوهى به مرو وارد شد. او را در سرائى بزرگ و با امكانات فراوان سكنى دادند و شبا هنگام مامون و فضل ابن سهل به ديدار او آمدند. گام نخست، گرم پرسيدنها و محبتها و احترامات بود و پس از آن نوبت آنچه كه مورد نظر مامون بود رسيد. مامون نخست پيشنهاد كناره گيرى از خلافت و سپردن زمام امور به دست امام رضا را داد كه پذيرفته نشد.
صحبتهاى مامون و پاسخهاى امام رضا در منابع مختلف نقل شده و نشان دهنده توانائى فراوان و منطق مستحكم و مجاب كننده على ابن موسى در برابر مامون است. پس از بحثهاى فراوان مامون پيشنهاد ولايتعهدى را داد كه باز هم پذيرفته نشد. ماجرا مدتى به طول كشيد تا اينكه مامون سرانجام پيغام داد:
«عمر بن خطاب»براى خلافتبعد از خود شورايى با عضويت شش نفر تعيين كرد و يكى از آنان جد شما على بن ابيطالب بود،و عمر دستور داد هر يك از آنان مخالفت كند گردنش را بزنند،اينك چارهيى جز قبول آنچه اراده كردهام ندارى، چون من راه و چارهى ديگرى نمىيابم.
پذيرش ولايتعهدى مامون توسط امام رضا
مامون با بيان اين مطلب خشم و تهديد خود را آشكار كرد و على ابن موسى بناچار وليعهدى را پذيرفت و تاكيد كرد:
«ولايتعهدى را مىپذيرم بشرط آنكه آمر و ناهى و مفتى و قاضى نباشم و كسى را عزل و نصب نكنم و چيزى را تبديل و تغيير ندهم».
براى شناخت علل و فضاى حاكم بر مباحثات مامون و على ابن موسى بجاست كه به بر خى از اسناد بر جاى مانده اشاره شود.
در علل الشرايع( ص 227- 228) و عيون اخبار الرضا( ج 2 ص 138) نكات جالبى در مورد علل پذيرش ولايتعهدى ذكر شده است از جمله:
... «ريان بن صلت»مىگويد:
نزد امام رضا رفتم وگفتم اى فرزند پيامبر برخى مىگويند شما قبول وليعهدى مامون را نمودهايد با آنكه نسبتبه دنيا اظهار زهد و بى رغبتى مىفرمائيد!
گفت:
«خدا گواه است كه اينكار خوشايند من نبود،اما ميان پذيرش وليعهدى و كشته شدن قرار گرفتم و ناچار پذيرفتم...آيا نمىدانيد كه«يوسف»پيامبر خدا بود و چون ضرورت پيدا كرد كه خزانهدار عزيز مصر شود پذيرفت،اينك نيز ضرورت اقتضا كرد كه من مقام وليعهدى را به اكراه و اجبار بپذيرم،اضافه بر اين من داخل اين كار نشدم مگر مانند كسى كه از آن خارج است (يعنى با شرائطى كه قرار دادم مانند آنست كه مداخله نكرده باشم) به خداى متعال شكايتمىكنم و از او يارى مىجويم»
همچنين در عيون الاخبار الرضا (جلد 2 صفحه 141) از قول محمد ابن عرفه نقل شده است:
به امام گفتم:
اى فرزند پيامبر خدا!چرا وليعهدى را پذيرفتى؟
گفت:
به همان دليل كه جدم على عليه السلام را وادار كردند در آن شورا شركت كند.
در امالى صدوق نيز( ص 72) از قول ياسر خادم چنين مى خوانيم:
پس از آنكه امام ولايتعهدى را قبول كرده بود،او را ديدم دستهايش را به سوى آسمان بلند كرده،مىگفت:
خدايا تو مىدانى كه من بناچار و با اكراه پذيرفتم،پس مرا مؤاخذه مكن همچنانكه بنده و پيامبرت يوسف را مؤاخذه نكردى هنگاميكه ولايت مصر را پذيرفت .
نمونه ها در اين زمينه بسيار است كه به همين اندازه اكتفا مى شودتصويرى از جشن اعلام ولايتعهدى
با استفاده از گزارش شيخ صدوق در عيون الاخبار الرضا
پس از كسب رضايت على ابن موسى، مأمون مجلسی برای بزرگان و صاحب منصبان تشکيل داد. پس از پايان اجلاس بزرگان، فضل بن سهل به عنوان وزير و نماينده مامون بيرون آمد وولايتعهدى على ابن موسى را اعلام كرد و گفت كه خليفه تصميم گرفته ولی عهدی خود را به علی بن موسی واگذار کند و او را رضا ناميده است و دستور داده كه همگان لباس سبز بپوشند.
فضل ابن سهل اعلام كرد برای پنج شنبه آينده همگان بايد برای بيعت با وليعهد به مجلس مأمون حاضر شوند. او همچنين اعلام كرد به فرخندگى اين واقعه، خليفه در روز بيعت حقوق يكسال افراد را به عنوان هديه به حاضران خواهد پرداخت. چون روز پنج شنبه فرا رسيد انبوه عظيمى از طبقات مختلف مردم از اميران و حاجيان و قاضيان و كاتبان و شاعران و مداحان و ديگراقشار مردمان لباس سبز بر تن کرده به جانب قصر مأمون روان شدند . مأمون بر تخت خلافت نشست و برای وليعهد دو تشک و پشتی بزرگ گذاردند به طوری که به پشتی و تشک مأمون متصل می شد .
على ابن موسى با لباس سراسر سبز بر تشك نشسته بود. بر سراو عمامه ای بود و شمشيری نيز داشت . آنگاه مأمون فرزندش عباس را فرمان داد که به عنوان نخستين کس با على ابن موسى بيعت کند . حضرت دست خود را بالا گرفت به گونه ای که پشت دست به طرف خود آن حضرت و کف آن به روی مردم بود
. مأمون گفت :
دست خود را برای بيعت باز کن . امام فرمود :
رسول خدا ( ص ) اين گونه بيعت می کرد .س مردم با آن حضرت بيعت کردند و کيسه های پول را در ميان نهادند و سخنوران وشاعران برخاسته اشعاری درباره فضل رضا و آنچه مأمون در حق آن حضرت انجام داده بود ، سخنها گفتند و شعرها سرودند . پس ابو عباد يکی از وزرای مأمون و نويسنده نامه های محرمانه دربار او عباس بن مأمون را فرا خواند . عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسيد . مأمون به او امر کرد که بنشيند . سپس محمد بن جعفر را صدا کردند . فضل بن سهل گفت : برخيز . محمد بن جعفر برخاست تا به نزيک مأمون رفت و همانجا ايستاد و دست مأمون را نبوسيد . به او گفته شد :
برو جلو و جايزه ات را بگير .مأمون نيز وی را صدا کرد و گفت :
ای ابوجعفر به جای خويش برگرد .
او نيز بازگشت .
سپس ابوعباد يکايک علويان و عباسيان را صدا می زد و آنان پيش می آمدند و جايزه خود را دريافت می کردند . تا آن که مالهای بخششی تمام شد . سپس مأمون به امام رضا گفت:
برای مردم خطبه ای بخوان و با ايشان سخنی بگوی .
امام رضا به خطبه ايستاد و خدای را حمد کرد و او را ستود سپس فرمود :
همانا از برای ما بر شما حقی است به واسطه رسول خدا و از شما نيز به واسطه آن حضرت بر ما حقی است . چنانچه شما حق ما را داديد مراعات حق شما نيز بر ما واجب است - در آن مجلس به جزاين گفتار از آن حضرت سخن ديگری نقل نشده است.
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالى روايت کرده است که :
مأمون بر فراز منبر آمد تا با علی بن موسی الرضا بيعت کند . پس گفت :
ای مردم ! بيعت با علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی ابی طالب برای شما محقق شده است به خدا سوگند اگر اين نامها بر کران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عزوجل شفا می يابند .
طبری می نويسد :
مأمون علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب را ولی عهد مسلمانان و خليفه آنان پس از خويش قرار داد و وی را رضای آل محمد ناميد و به لشکرش دستور داد جامه سياه را از تن به در کنند و به جای آن جامه سبز بپوشند و اين خبر را به همه کشور اطلاع داد . اين ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201 هجرى به وقوع پيوست.
نگاهى به دو سند ارزشمند تاريخى
مأمون به خط و انشای خويش عهدنامه ولايت عهدی امام رضا را نوشت و بر آن نيز شاهد گرفت امام رضا نيز به خط خود بر اين عهد نامه صحه گذاشت و اين عهد نامه را عموم مورخان ياد کرده اند . بازخوانى دقيق متن اين اسناد و تامل بر محتواى هوشمندانه اى كه يك خليفه و يك امام آن را قلمى كرده اند بيشتر ما را با ماجراى امام رضا وشخصيتهاى اين ماجرا آشنا مى كند.
علی بن عيس اربلی در کشف الغمة می نويسد:
در سال 670 هجرى يکی از خويشانم از مشهد بدينجا آمد و با وی عهد نامه ای بود که مأمون به خط خويش آن را نوشته بود. در پشت اين عهد نامه خط امام بود . پس جای قلمهای وی را بوسيدم و چشمم را در بوستان کلامش گردش دادم و ديدن اين عهد نامه را از الطاف و نعمتهای الهی پنداشتم و اينک آن را حرف به حرف نقل می کنم آنچه به خط مأمون در اين عهد نامه نوشته شد ، چنين است
متن عهد نامه اى كه مامون به خط
خود ولايتعهدى امام رضا را در آن نوشته است
بسم الله الرحمن الرحيم.
اين نامه ای است که عبد الله بن هارون رشيد ، امير مؤمنان ، آن را به ولی عهد خود علی بن موسی بن جعفر نگاشته است.
اما بعد، همانا خداوند عزوجل دين اسلام را برگزيد و از ميان بندگان خود پيغمبرانی برگزيد که به سوی او هدايتگر و رهنما باشند و هر پيغمبر پيشين به آمدن پيامبر پس از خود نويد داده و هر پيامبر بعدی پيامبر پيش از خود را تصديق کرده است . تا اين روز که دوره نبوت پس از مدتی فترت و کهنه شدن علوم و قطع گرديدن وحی و نزديک شدن قيامت به محمد ( ص ) خاتمه يافت . پس خداوند به وجود او سلسله پيغمبران را پايان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امين گرفت و کتاب عزيز خود را بر او نازل فرمود چنان کتابی که از پيش رو و پشت سر باطن را بدان راه نيست و تنزيلی است از جانب خداوند حکيم و ستوده که در آنچه حلال و حرام کرده و بيم و اميد داده و بر حذر داشته و ترسانيده و امر و نهی کرده هرگز تصور باطلی نمی رود تا حجتی رسا بر مردم بوده باشد و هر کس که راه گمراهی و هلاکت سپارد از روی بينه و دليل و آن کس که به نور هدايت زندگی جاويدان يافته از روی بينه و دليل باشد ، و يقينا خداوند شنوای داناست .
پس پيامبر ( ص ) ، پيغام خدا را به مردم رسانيد و آنان را به وسيله آموختن حکمت و دادن پند و اندرز و مجادله نيکو به سوی خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گيری با دشمنان دين مأمور شد تا اين که خداوند او را نزد خود برد و آنچه بود برای وی برگزيد .
چون دوران نبوت پايان يافت و خدا وحی و رسالت را به محمد ( ص ) خاتمه داد و قوام دين و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قيام به حق خدای تعالی در طاعتی است که به وسيله آن واجبات و حدود خدا و شرايع اسلام و سنتهای آن بر پا شود و جنگ و ستيز با دشمنان دين انجام گردد . بنابر اين بر خلفاست که درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دين و بندگانش قرار داده است خدا را فرمان برند و بر مسلمانان است که از خلفا پيروی کرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنيت راهها و حفظ خونها و اصلاح در ميان مردم و اتحادشان از راه دوستی کمک و ياری کنند و اگر بر خلاف اين دستور عمل کنند ريشه اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعه شان آشکار و شکست دين و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه کلمه و زيان دنيا و آخرت حاصل می شود .
پس بر کسی که خداوند او را در زمين خود خلافت داده و بر خلق خويش امين کرده است سزاوار است که خود را در راه کوشش برای خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضايت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام کارهايی بکند که با احکام خدا و مسؤوليتی که در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالت حکم کند همان گونه که خداوند عزوجل به داوود می فرمايد :
ای داوود ما تو را در روی زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق حکم کن و از هوای نفس پيروی مکن که تو را از طريق خدا گمراهت سازد و کسانی که از راه خدا گمراه می شوند برای آنان عذاب سختی است زيرا که روز حساب را فراموش کرده اند و نيزخدادند عزوجل فرمود :
پس سوگند به پروردگارت هر آينه تمام مردم را از آنچه انجام می دهند بازخواست خواهيم کرد . و نيز در خبر است که عمر بن خطاب گفت :
اگر در کرانه فرات بره ای تباه گرد می ترسم که خداوند مرا از آن مؤاخذه کند و سوگند به خدا که هر کس در مورد مسؤوليت فردی يی که بين خود و خدای خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظيمی قرار گرفته پس چگونه است حال کسی که مسؤوليت اجتماعی را به عهده دارد ؟ در اين امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبت به سوی اوست که توفيق عصمت و نگهداری کرامت فرمايد و به چيزی هدايت کند که در آن ثبوت حجت است و به خشنودی و رحمت خدا رستگاری فراهم آيد و در ميان امت آن که از همه بيناتر و برای خدا در دين بندگان او خير خواهتر از خلايقش در روی زمين است خليفه ای است که به اطاعت از کتاب او و سنت رسولش عمل کند و با تمام کوشش ، فکر ونظرش را درباره کسی که ولی عهدی او را بر عهده می گيرد به کار برد و کسی را به رهبری مسلمانان برگزيند که بعد از خود آنها را اداره کند و با الفت جمعشان کند و پراکندگيشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهی و ضديت ميان يکديگر نگه دارد و وسوسه و نيرنگ شيطان را از آنان دفع کند . زيرا خداوند پس از خلافت مقام ولی عهدی را متمم و مکمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفای خود در استوار داشت آن مقام الهام فرموه که کسی را برای اين کار انتخاب کنند که سبب زيادی نعمت و مشمول عافيت شود . و خداوند مکر و حيله اهل شقاق و دشمنی و کوشش تفرقه اندازان و فتنه جويان را در هم شکند . از موقعی که خلافت به اميرمؤمنان رسيده است تلخی طعم آن راچشيده و از سنگينی بار خلافت و تکاليف سخت آن آگاه شده و وظيفه مشکلی را که خليفه در مورد اطاعت خدا و مراقبت دين بايد انجام دهد ، دانسته است . از اين رو همواره در مورد آنچه که موجب سرفرازی دين و ريشه کن کردن مشرکان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه کتاب و سنت است ، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بيدار نگهداشته و بسيار انديشه کرده است . انديشه در اين مسأله او را از آرامش و راحت و از آسايش و خوشی بازداشته است زيرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد کرد آگاه است و دوست دارد که به هنگام ديدار خدا ، در امر دين و امور بندگانش خيرخواه بوده باشد و برای ولی عهدی کسی را برگزيد که حال امت را مراعات کند و در فضل و دين و پارسايی و علم از ديگران برتر باشد و در قيام به امر خدا و ادای حق او بيشتر از ديگران به وی اميد بسته شود . از اين رو برای رسيدن به اين مقصود شب و روز به پيشگاه خدا مناجات کرد و از او استخاره کرد که در انتخاب ولی عهد کسی را به او الهام فرمايد که خشنودی و طاعت خدا در آن باشد و در طلب اين مقصود ، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و علی بن ابی طالب دقت نظر کرد و در احوال مشهورترين آنان از لحاخ علم و مذهب و شخصيت بسيار بررسی کرد ، تا آن که به رفتار و کردار همگی آگاه شد و آنچه درباره آنان شنيده بود به مرحله آزمايش در آورد و خصوصيات و احوال آنها را مکشوف داشت و پس از طلب خير از خدا و بجای آوردن کوشش فراوان در انجام فرمايشهای الهی و ادای حق او درباره بندگان و شهرهايش و تحقيق در افراد آن دو خاندان ، کسی را که برای احراز اين مقام انتخاب کرد علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب است . زيرا که فضل والا و دانش سودمند و پاکدامنی ظاهر و زهد بی شائبه و بی اعتنايی او به دنيا و تسليم بودن مردم را درباره وی از همه بهتر و بالاتر ديد و برای او آشکار شد که همگی زبانها در فضيلت او متفق و سخن درباره اش متحد است و چون هميشه به فضيلت از زمان کودکی و جوانی و پيری آشنا و آگاه بود لذا پيمان ولی عهدی و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا ، به نام او بست و خدا نيک می داند که اين کار را برای از خود گذشتگی در راه خدا و دين و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهايی در روزی که مردم در آن روز در پيشگاه پروردگار عالميان به پا خيزند ، انجام داد .
اکنون اميرمؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتکارانش را دعوت می کند که ضمن اظهار سرور و شادمانی در امر بيعت پيشدستی کنند و بدانند که اميرمؤمنان طاعت خدا را بر هوای نفس درباره فرزند و اقوام و نزديکان خويش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا کرد . زيرا که او مورد پسند و رضای اميرمؤمنان است پس ای خاندان اميرمؤمنان و کسانی که از فرماندهان و نظاميان و عموم مسلمانان در شهر هستيد به نام خدا و برکاتش و به حسن قضای او درباره دين و بندگانش برای اميرمؤمنان و برای علی بن موسی الرضا پس از او بيعت کنيد . چنان بيعتی که دستهای شما باز و سينه هايتان گشاده باشد و بدانيد که اميرمؤمنان اين کار را برای اطاعت امر خدا و برای خير خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشيد که مرا بدين امر ملهم کرد و آن در اثر حرص و اصراری بود که مرا به رشد و صلاح شما بود و اميدوار باشيد که اين کار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع استقامت امور شما مؤثر است و فايده آن به شما باز می گردد و بشتابيد به سوی طاعت خدا و فرمان اميرمؤمنان که اگر بشتابيد موجب امنيت و آسايش است و خدا را در اين امر سپاس گزاريد که اگر خدا خواهد بهره آن را خواهيد ديد " . اين نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دست خود نگاشت .
دستخط و نوشته امام رضا در پشت عهد نامه مامون
بسم الله الرحمن الرحيم .
ستايش و سپاس خدای راست که آنچه خواهد به انجام رساند . زيرا نه فرمانش را چيزی باز گرداند و نه قضايش را مانعی باشد . به خيانت ديدگان آگاه و اسرار نهفته در سينه ها را می داند ، و درود بر خدا و بر پيامبرش محمدپايان بخش رسولان و بر اولاد پاک و پاکيزه او باد .
من ، علی موسی بن جعفر ، می گويم :
همانا اميرمؤمنانکه خدا او را در استواری کارها کمک کند و به او رستگاری و هدايت توفيقش دهد آنچه را ديگران ازحق ما نشناخته بودند باز شناخت . رشته رحم و خويشاوندی را که از هم گسيخته شده بود به هم پيوست ودلهايی را که بيمناک شده بودند ايمنی بخشيد . بل آنها را پس از آن که تلف شده بودند جان بخشيد و از فقر و نيازمستغنی کرد . و تمام اين کارها را به منظور خشنودی پروردگار جهانيان انجام داد و پاداشی از غير او نخواست که خداوند شاکران به زودی جزا دهد و پاداش نکوکاران را تباه نکند . او ولايت عهد امارت کبرای خود را به من واگذار کرد چنانچه بعد از او زنده بمانم عهده دار آن گردم پس هر کس گرهی را که خداوند به بستن آن فرمان داد بگشايد و رشته ای را که خداوند پيوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمت حريم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام کرده است . زيرا با اين کار امام را حقير کرده و پرده اسلام را از هم دريده است . رفتار گذشتگان نيز بدين گونه بوده است . آنان بر لغزشها صبر کردند و به صدمات و آسيبهای ناشی از آن اعتراض نکردند زيرا از پراکندگی کار دين و از به هم خوردن رشته اتحاد مسلمانان می ترسيدند و اين ترس بدان جهت بود که مردم به زمان جاهليت نزديک بودند و منافقان هم انتظار می کشيدند تا راهی برای ايجاد فتنه باز کنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم که اگر مرا زمامدار امور مسلمانان کرد و امر خلافت را به گردن من نهاد درميان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار کنم که به اطاعت خدا و پيامبرش مطابق باشد . هيچ خون محترمی را نريزم و مال و ناموس کسی را مباح نکنم ، مگر اين که حدود الهی ريختن آن را جايز شمرده و واجبات دين آن را مباح کرده باشد ، تا حدود توانايی و امکان در انتخاب افراد کاردان و لايق بکوشم و بدين گفتار بر خويشتن عهد و پيمان محکم بستم که در نزدش درباره انجام آن مسئول خواهم بود که او فرمايد :
به پيمان وفا کنيد که نسبت به انجام آن مسؤول هستيد . و اگر از خود چيز تازه ای به احکام الهی افزودم و يا آنها را تغيير و تبديل کردم ، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبت خواهم بود . و پناه می برم به خداوند از خشم او و با ميل و رغبت به سوی او رو می کنم که توفيق طاعتم دهد و ميان من و نافرمانيش حايل گردد و به من و مسلمانان عافيت عنايت فرمايد . و من نمی دانم که به من و شما چه خواهد شد . حکم و فرمانی نيست مگر برای خداوند او به حق داوری می کند و بهترين جداکنندگان است . لکن من برای امتثال امر اميرمؤمنان اين کار را بر عهده گرفتم و خشنودی او را برگزيدم . خداوند من و او را نگاهداری کناد . خدا را در اين نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است .
اين نامه را در حضور اميرمؤمنان که خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و يحيی بن اکثم و عبدالله بن طاهر و ثمامة بن أشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان ، در ماه رمضان سال 201به خط خود نوشتم . "
گواهان طرف راست ميثاق
يحيی بن اکثم در پشت و روی اين مکتوب گواهی داده و از خداوند خواسته که امير مؤمنان و همه مسلمانان خجستگی اين عهد و ميثاق را دريابند .
عبدالله بن طاهر به حسين به خط خويش در تاريخی که در اين عهد نامه مشخص است گواهی خود را بر آن نوشته است .
حماد بن نعمان نيز پشت و روی اين عهد نامه را گواهی کرده است و بشر بن معتمر نيز در همان تاريخ مانند همين گواهی را داده است .
گواهان طرف چپ ميثاق
اميرمؤمنان ، که عمرش دراز باد ، خواندن اين صحيفه ، يعنی صحيفه ميثاق ، را مرسوم ساخت . اميدوارم بدين ميثاق و به حرمت سرورمان رسول خدا ( ص ) ، از صراط گذر کند . ميان روضه و منبر بر سرهای شاهدان ، به چشم و گوش بنی هاشم و ساير اوليا و انصار پس از کامل شدن شروطبيعت بر آنان بدانچه اميرمؤمنان حجت را بر همه مسلمانان تمام کند و شبهه ای را که انديشه های نادانان پيش می کشيدند ، باطل سازد و خداوند مؤمنان را بر آنچه شما برآنيد وا مگذارد و فضل بن سهل به امر اميرمؤمنان در همان تاريخ در اين عهد نامه نوشت . اين مطلبی بود که مؤلف کشف الغمه آن را ذکر کرده بود .
سبط بن جوزی در تذکره الخواص در اين باره گويد :
آنگاه اين عهد نامه در جميع آفاق و در کعبه و ميان قبر رسول الله ( ع ) و منبر وی خوانده شد و خواص مأمون و بزرگان دانشمند بر آن شهادت دادند . از اين جمله است شهادت فضل بن سهل که به خط خويش نوشته : شهادت دادم بر اميرمؤمنان عبد الله مأمون و برابو الحسن علی بن موسی بن جعفر بدانچه واجب گرداندند تا حجتی بر آنان برای مسلمانان باشد . و بدان شبهه جاهلان را باطل کنند .
فضل بن سهل در تاريخ مذکور نوشته است : و عبد الله بن طاهر نيز به مانند همين امر را شهادت داده است . و يحيی اکثم قاضی و حماد بن ابوحنيفه و ابوبکر و وزير مغربی و بشر بن معتمر به همراه گروه بسياری از مردم بر اين امر شهادت دادند .
باقى قضايا،سكه زدن بنام امام رضا
واعلام ولايتعهدى او در شهرهاى مختلف
بيعت با امام رضادر پنجم ماه رمضان سال 201انجام پذيرفت همزمان با اين بيعت و جشن بزرگ بيعت مامون دستور داد بنام على ابن موسى سكه بزنند.
بنا بر روايت مؤلف کتاب مطلع الشمس، شکل درهمی که در زمان امام رضا و به فرمان مامون ضرب شد و اصل صورت به خط کوفی است و با خط نسخ نيز نقش گرديده چنين است :
در وسط يکی از دو طرف سکه در هفت سطر چينن حک شده است
الله محمد رسول الله
المامون خليفه الله
مما امر به الامير الرضا ولی عهد المسلمين علی بن موسی ابن علی بن ابی طالب
ذوالرياستين
و در طرف ديگر سکه در چهار سطر چنين حک شده است :
لا اله الا الله الله وحده لا شريک له المشرق
و بر يکی از دو طرف درهم به شکل دايره وار نوشته شده است :
محمد رسول الله ارسله بالهدی و دين الحق ليظهره علی الدين کله ولو کره المشرکون
و بر طرف ديگر شکل دو دايره داخلی و خارجی به چشم می خورد که بر دايره داخلی چنين نوشته اشده است : بسم الله ضرب هذا الدرهم بمدينة اصبهان سنة اربع و مأئتين " . و بر دايره خارجی چنين نوشته شده است : "فی بضع سنين لله الامر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المومنون " .
شايان تذکر است که کتابت اين درهم ، اگر درست باشد ، تاييد می کند که وفات امام رضا ( ع ) در سال 206بوده و بدين ترتيب قولی که وفات آن حضرت را در سال 203يا کمتر دانسته اند تضعيف می شود . مگر آنکه بگوييم اين درهم ، پس از وفات امام و فقط به منظور تبرک به نام آن حضرت ضرب شده و ضرب آن به فرمان مأمون نبوده است .
همزمان با اين قضايا مامون مجلس عروسى اسحاق ابن موسى ابن جعفر(برادر امام رضا) را با دختر اسحاق فرزند امام جعفر صادق برگزار كرد و او را به عنوان نماينده و سفير دربار خلافت به حج فرستاد. همچنين دستور داد پيكها و نمايندگان مختلف به شهرهاى مختلف روانه شوند و و در هر شهرى بنام ولايتعهدى على ابن موسى خطبه بخوانند.
به نظر مى رسيد كه همه چيز به خوبى در حال پيش رفتن است و مامون در نقشه هاى خود دارد موفق مى شود. شايد اگر قضايا بر وفق مراد مامون جلو مى رفت فرجام زندگى هشتمين امام به گونه ديگرى رقم مى خورد وخليفه كه نزديك به بيست سال از ولىعهد خود جوانتر بود رفتار ديگرى در پيش مى گرفت و ماجراى مسموميت و شهادت على ابن موسى بنام مامون ثبت نمىشد ولى ماجرا بنا به خواست مامون جلو نرفت.
مامون با اعلام ولايتعهدى امام رضا توانست بخشى از مخالفان را آرام و رقيبان را از ميدان بدر كند ولى خاندان عباسى و هودارانشان كه رگ و ريشه اى مستحكم داشتند و با اعلام ولايتعهدى على ابن موسى از دست دادن زمام قدرت را بر نمى تافتند رفتار ديگرى در پيش گرفتند . شورش بغداد عليه ولايتعهدى على ابن موسى و خلافت مامون نزديك بود واين ماجرا على ابن موسى را به فرجام كار نزديكتر كرد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر