چشمان بیدار - مهستی شاهرخی
چشمان بیدار - مهستی شاهرخی
عاطفه اقبالatefehm@hotmail.com
بدرود برادرم، خون تو پشتوانه نبردمان خواهد بود
هرگز از مرگ نهراسیده ام. حتی اکنون که آنرا در غریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان در کنار خویش حس می کنم. آنرا می بویم و بازش می شناسم، چرا که آشنایی است دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم.
از نامه احسان فتاحیان قبل از اعدام
احسان 28 ساله را امروز اعدام کردند. متولد سال 60 : سال خون، سال اعدامهای دسته جمعی، سال به بند کشیدن همه آزادی ها. سال سر بریدن رسمی انقلاب مردم ایران. 28 سال به خون کشیدن مستمر بچه و پیر و جوان در این کشور ویران. سن احسان، سن سربریدن آزادی بدست دزدان انقلاب مردم ایران بود.
جرمش چه بود؟ فریاد زده بود : آزادی . برادرم احسان از کردستان دلیر، اما، حسرت یک آه را بر دل دژخیمان گذاشت. در دو روز آخر با اعتصاب غذای خشک به جلادان نشان داد که با آنها سر آشتی ندارد و تا آخرین نفس به حکم غیر انسانی آنها اعتراض خواهد کرد و در آخرین لحظه نیز به شجاعت مبارزی از نسل "چه گوارا"، "بیژن" ، "موسی" چهارپایه را از زیر پای خود به کناری انداخت و بر فراز دار پرواز کرد. احسان حسرت به دار آویختنش را نیز از این جلادان گرفت و آنها را در این لحظه آخر کیش و مات کرد.
دژخیمان آنقدر از این جوان بی باک وحشت داشتند که روز قبل از اعدام اعلام میکنند که حکم اعدام به تعویق افتاده است تا اعتراضات مردمی را مهار کنند. نوشته اند که حتی نگذاشتند در آخرین لحظات با خانواده اش دیدار داشته باشد. این خبر را که خواندم از خودم پرسیدم : براستی از رژیم ددمنش ولایت فقیه چه انتظاری بیش از این باید داشت؟ مگر در 28 سال گذشته به خانواده های صدها هزار زندانی مجاهد و مبارز خلق اجازه داده بودند که فرزندانشان را در آخرین لحظات ببینند؟ مگر با جعبه شیرینی به درب خانه دختران جوانمان بعد از تجاوز و اعدام نرفته بودند تا خبر باکره اعدام نشدنشان را به خانواده ها دهند؟ از این وحوشان وابسته به قرون وسطی بیش از این چه انتظاری میتوان داشت؟ احسان با رفتن شجاعانه اش یک شاهد دیگر بر فریاد مردمی شد که میگویند : تجاوز، شکنجه، اعدام دیگر اثر ندارد و خلقی که بپا خاسته است را نمی توان خاموش کرد.
گزارشگر صحنه نوشته بود :" این آخرین صحنه از مردی بود که دیگر برنگشت". من اما دلم میخواهد فریاد کنم و بگویم که احسانها باز خواهند گشت. همراه با طنین افکن شدن سرود آزادی در خیابانهای میهنمان. همراه با خنده های شادی خلقمان، روزی که این دژخیمان را سرنگون کنیم. روزی که از این قاتلان دیگر اثری در ایران زمین باقی نگذاریم . آری آنروز احسانها به همراه صدها هزار شهید دست در دست هم باز خواهند گشت تا با ما سرود آزادی بخوانند.
آری احسان، دروغ گفته ام اگر بگویم که در سوگ تو نگریسته ام. با شنیدن خبر، درد، سینه ام را چنان در هم فشرد که احساس کردم یک لحظه جهان هستی پیش چشمانم تاریک می شود. مثل هر بار که خبر بخاک افتادن عزیزی را در این 28 سال نحس وشوم شنیده ام. ولی مثل همیشه اشکهایم را پاک کردم و به خودم گفتم که در شانزده آذرو در هزاران مناسبت دیگر نام احسان ها را همانند صدها هزار شهید دیگر بر فراز شهرهایمان فریاد خواهیم کرد و به دژخیم خواهیم گفت : منتظر باش. روز سرنگونیت فرا رسیده. ما بچه های جنگیم بجنگ تا بجنگیم.
11 نوامبر 2009
- بی بی سی امروز بی شرمانه سعی کرد به کمک دژخیمان جمهوری اسلامی بیاید و برای تردید و شک انداختن در دل مردم با تیتر بزرگ در صفحه اول بنویسد که اعدام احسان فتاحیان هنوز تائید نشده است. تا مردم بجان آمده به خیابانها نریزند و اعتراض نکنند. ولی این تاکتیک ها و کمک رسانی های امداد غیبی دیگر اثر ندارد و فریاد این شهید بسیار رساتر از هر رسانه ی دیگری فریاد اعتراض خود را به دنیا خواهد رسانید.
با حضور گسترده برای بخاک سپردن شهید احسان فتاحیان، این مراسم را به اعتراض عمومی علیه این جنایتکاران تبدیل کنیم.
كاريكاتوري از صد سال پيش :
مار و عقربهاي عمامه به سر به جان مشروطه افتادند !
اين كاريكاتورها از فكاهي نامه "ملا نصرالدين" است و تقابل مشروعه و مشروطه را مي نماياند: همانطور كه مي بينيم، مار و عقربهاي عمامه به سر به جان فرشته مشروطه افتاده اند.
اگر مي بينيم آخوندها قدرت را چارچنگولي چسبيده اند و براي حفظ آن خباثت و جنايت مي كنند، براي آن است كه براي به چنگ آوردن آن قرنها كمين كرده بودند.
آخوندها هميشه در قدرت شريك بودند. آنها در انقلاب ۵۷ فرصت يافتند كه كل قدرت را قبضه كنند.
درهمين فكاهي نامه كاريكاتور ديگري هم هست كه آرزوي آزاديخواهان را نشان ميدهد: در حالي كه آزاديخواهان در بهشت به سر مي برند، مرتجعان در آتش جهنم مي سوزند.
ملانصرالدين" نام نشريهاي بود كه به سردبيري جليل محمدقليزاده به زبان تركي آذربايجاني و گاهي اوقات به زبان روسي منتشر ميشد. اين نشريه در ابتدا در تفليس (از ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۷) منتشر ميشد و سپس در تبريز (در ۱۹۲۱) و باكو (از ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۱) انتشارش ادامه يافت.