ملاقات رحیم زادۀ صفوی نمایندۀ ملّیون و مدرّس با احمد شاه (۲)
◀ گزارش اول نیس
روز دوازدهم اوت 1303 دو ساعت قبل ازظهر شرفیاب حضور شدم، شاه صحبت کردند و تا ظهر این صحبت طول کشید و اینکه قسمتهای برجستۀ بیانات شاه را می نویسم:
من چه کرده ام ؟ آیا ملت ایران مشروطه نمی خواست، آیا شاه قانونی با اختیارات محدود آرزو نمی کرد؟ اگر مردم پادشاهی می خواهند که در همۀ کارها مداخله کند و به اراده و میل خودش هر طور مقتضی بداند فرمان بدهد، پس چرا به مرحوم مظفر الدین شاه غیر از این گفتند و چرا بر خلاف پدرم قیام و چرا قانون اساسی نوشتند، و آن همه داد و فریاد و نوحه سرایی خود را به گوش دولتهای عالم رسانیدند؟ اگر راست است که مشروطه می خواستند و حال هم طرفدار مشروطه و آزادی و قانون و محدود بودن اختیارات شاه و دخالت نکردن شخص پادشاه در امور قانونگذاری و اجرائیه می باشند، حرفشان چیست و طرفشان کیست؟ من چه خلافی مرتکب شده ام ؟ و مردم به من چه اعتراضی دارند. مگر من بر خلاف قانون اساسی رفتار کرده ام؟ مگر من از حدودی که قانون معین کرده است تجاوز کرده ام ؟کی، کجا تجاوز کرده ام بگویند، نشان بدهند. تو خودت یکی از اشخاصی بودی که در روزنامه به من اعتراض کردی و گفتی از مملکت بیرون نروم. اما نمی دانستی که من یک وقت نگاه کردم دیدم در تهدید خودی و بیگانه هستم و به من گفتند ملّت به شما بدبین شده است و بعضی عقلا گفتند بروید از مملکت بیرون، در فرنگستان بنشینید بگذارید این شربت تلخی که به دست دشمنان ترکیب شده است، به حلق مردم ریخته شود آن وقت به فکر شما خواهند افتاد و قدر شما را خواهند دانست، من تنها و بدون پشتیبان بودم و گفتم حرف عقلا را بشنوم تا روزی که ملّت مرا بخواهد و پشتیبان من شود به مملکت خود بر گردم. حالا از تو چیزی های دیگر می شنوم . آیا می خواهید من پادشاه مستبدی باشم تا مردم مرا دوست داشته باشند. خیر اشتباه است اگر سر من برود در مقابل خودم را به ضدّیت با آزادی و حکومت ملّی بدنام نخواهم کرد . تو می گویی ملّت ایران پادشاهی می خواهد مقتدر که سرپرست عملی او باشد . بسیار خوب اگر عقلا و وکلای مجلس که آنجا نشسته اند چنین چیزی می خواهند قانونی بگذرانند و آن وقت لیاقت مرا ببینند و تجربه کنند . امّا اینکه من هم مثل رضا خان با قانون ، بازی کنم و حقّ ملّت و قانون اساسی را بازیچه قرار دهم محال است محال... تربیت من از اوّل عمر با وجود اشخاصی مانند ناصرالملک و مستوفی الممالک و مشیرالدوله و دیگران که با من محشور بوده اند غیر از این است . من قسم خورده ام که با قانون اساسی همراه باشم و پایبند قسم خود هستم و نمی توانم و از من بر نمی آید که به طرزی که شما می گویید رفتار کنم. به همین سبب تا امروز یک قدم برخلاف قانون و به ضررسیاسی و اجتماعی ایران برنداشته ام و سعی کرده ام که رجال وطندوست مصدر امور باشند و همیشه بامجلس تا مجلس بوده است و با رجال وطنخواه در غیاب مجلس مشورت می کرده ام و شاید گناه بزرگ من نیز همین باشد...»
اینجا شاه قدری عصبانی به نظر رسید، کسل شد و وقت هم گذشته بود مرخص شدم.
◀ گزارش دیگر از نیس 4 حمل 1304
این روز ها شنیدم که تیرگی هایی از جانب جنوبی ها در روابط با شاه موجود است، این موضوع را در یکی از شرفیابی هایم به عرض رساندم . شرحی فرمودند، از جمله قسمتی را می نویسم:
« آنچه را که راجع به سیاست خارجی می گویند درست است من این ضربه را می دانی از کجا می خورم؟ از انجا که زیر بار قرار داد 1919 نرفتم و آن را امضا نکردم.
... اینها را خوب می دانم اما تو هم خوب بدان که این قدر ملّت ملّت می گوید این ملّت است که دوستانش را به دست خود برای میل دشمنانش خفه می کند...»
در پاسخ پرسش اینک از طرف شاه در لندن آیا اقداماتی به عمل آمده است و مردم موثّق و قابلی برای مذاکره توانسته اند بفرستند چنین فرمودند:
« چند نفر از محترمترین رجال ایران و حتّی دو سه نفر از دوستان خارجی من که در محافل لندن نفوذ و دوستان مؤثّر دارند داوطلبانه رفتند و با اولیای وزارت خارجه و رئیس ادارۀ شرق و بعضی وزرا صحبت کردند. نظر انگلیسی ها نسبت به من عوض نمی شود و اشکارا می گویند که با من نمی شود کار کرد. با تجربه هایی که کرده ام این قدر یقین دانسته ام که دوستی سیاسیون خارجه خیری ندارد ولی دشمنی آنها مضرّ است. ما باید خودمان به فکر خودمان باشیم ، هر روزی که بتوانیم خودمان را روی پای خود نگاه داریم . خواهی دید که آنها اوّل کسی هستند که دست دوستی به ما بدهند والّا نظریۀ انگلیسی ها تنها به من نبوده است که این را عیب کار من یا خطای من بدانند. آنها ازعهد فتحعلی شاه به بعد به خاندان قاجار بد نگاه می کردند. با وجود این صد و چهل سال است که قاجاریه هستند و پادشاه اند و آنها هم هستند. هر زمان یکی از ما قوی بود آنها دوستی می کردند و هر زمان ضعیف بود می گفتند با او نمی شود کار کرد. از همین دورل مرحوم ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه و دورۀ پدرم داستانها شنیده ام. خلاصه آنکه باید باید ما خودمان قوی باشیم و بس...» (1 )
◀ یک پرده از زندگانی احمد شاه
به بیان دیگر حسین مکّی در کتاب «زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه » به نقل از کتاب « آرزو » که نویسندۀ آن عباس میرزا اسکندری و احمد شاه را در پاریس ملاقات کرده است ، نظر احمد شاه در قبال اوضاع سیاسی آن روز های بحرانی، اینگونه شرح می دهد: پس از مسافرت سوّم سلطان احمد شاه به اروپا و پیش آمدن اوضاع جمهوری مصنوعی و برهم خوردن آن به منظور تهیۀ وسائل مقدّمات تغییر سلطنت لازم بود یک پردۀ دیگری بازی شود.
در این نمایش شیخ خزعل وجه المصالحه قرار گرفت؛ لذا نقشۀ قیام سعادت ایران طرح گردید و طبق اسنادی که در دست است ( این اسناد در کتاب سفر نامۀ خوزستان که اسماً به قلم سردار سپه نوشته شده موجود است ) .] نویسندۀ این کتاب دبیر اعظم بهرامی می باشد [
ازجمله تلگرافات زیادی است که بین خزعل وقنسول انگلیس دربوشهرومحمّره مبادله شده است و چون خیلی مفصل است ازذکرآن دراین مختصرقناعت نموده بجای دیگر یعنی درکتاب «انقراض قاجاریه و تشکیل سلسلۀ پهلوی» احاله می نمایم.
همسایۀ شمالی به تصوّراینکه خزعل به تحریک همسایۀ جنوبی در صدد وسائل استقلال خوزستان و خیال تحت الحمایه قراردادن خوزستان را دارد با سردار سپه معناً موافقت کرده حتّی مخفیانه مقداری اسلحه و مهمّات هم به سردار سپه دادند.
درصورتی که نقشۀ قیام سعادت ایران غیر از این بود و منظور از بین بردن خزعل ایجاد حسن ظن بین همسایۀ شمالی و سردار سپه بوده تا بدین طریق وسائل تغییر رژیم و انقراض قاجاریه را فراهم نمایند.
بهرحال خزعل به کمک عدّه ای از رؤسا وخوانین بختیاری و رؤسای ایل بویر احمدی و عدّه ای از رؤسای عشایر عرب خوزستان بدواً به تحریک انگلیسها برعلیه حکومت مرکزی و سردار سپه قیام می نماید و از احمد شاه دعوت می کنند که از راه محمّره به ایران بازگشت نماید. ولی چون احمد شاه از جریان این سیاست تا اندازه ای آگاه بود و قسمتی از ایران در مخاطره دید، نه تنها با قیام خزعل روی خوشی نشان نداد ؛ بلکه برای آنکه استقلال ایران را حفظ کرده باشد و قسمتی از ایران مستقل نگردد حاضر شد که حتّی از سلطنت خودش هم صرفنظر کند که از حدود و ثغور ایران چیزی کاسته نگردد.
به همین لحاظ هم بعداً همان سیاستی که خزعل را به قیام تشویق و تحریک کرده بود به او دستور داد که تسلیم سردارسپه بشود. این بود که عدم موافقت احمد شاه با قیام سعادت، خوزستان به حال اولیۀ خود باقی ماند.
در موقعی که قیام سعادت برپا شده بود سئوال و جواب زیادی با سلطان احمد شاه در پاریس راجع به موافقت شاه با خزعل شده و حتّی نماینده ای هم از طرف خزعل به نزد شاه ایران در پاریس فرستاده می شود، درهمین موقع نیز عبّاس میرزا اسکندری که در آن موقع از طرف ملّیون و مرحوم مدرّس مأمور بوده با احمد شاه ملاقات و مذاکره نماید در پاریس بود و از جریانات و اظهارات احمد شاه اطّلاعات دقیقی بدست آورده و قسمتهائی از آن در کتاب «آرزو » بصورت ادعا مدّعی العموم و مجلس محاکمه ای در آورده است که اینک عین آن اطّلاعات را ذیلاً به نظر خوانندگان گرامی می رساند، تا بیشترشخصیت سلطان احمد شاه مورد توجّه قرار گرفته زندگانی سراسر اسرار مشارالیه روشنتر بنظر خواننده برسد.
◀ قیام خزعل و موجبات عدم موفّقیت آن
.] به نقل [ از کتاب آرزو از صفحۀ 70 تا صفحۀ 76 : «... بعد از آنکه سلطان احمد شاه رئیس دولت را عزل نمود و مجلس دوباره درتحت تأثیر فشار به او رأی اعتماد داد، شیخ خزعل در خوزستان با کمک قبایل بختیاری و بویراحمدی اعلام مخالفت نمود و « قیام سعادت » را بر پا نمودند. این قیام با اینکه بسیار خوب آماده شده بود، بعلل ذیل بعدم موفّقیت منتهی شد:
1- اصولاًخزعل شخص بدنام و ستمکار بود؛ چنانکه گفتیم این شخص برادر .] شیخ مزعل [ خود را کشته وجانشین او شده و برای جمع آوری پول ازهیچ فکری فروگذارنکرده بود؛ طبیعتاً هیچ آزادیخواهی با او موافقت نمی توانست بنماید و از اینرو کسانی که با حکومت زور مخالفت داشتند برای خود ننگ دانستند که دفاع از آزادی را در پیشرفت خزعل بدانند.
2- در این « قیام سعادت » جمعی از خوانین بختیاری شرکت داشتند که به استثنای چند نفر از آنها بقیه خوش نامی نداشته و آزادیخواهان نگران بودند که مبادا دنبالاً این قیام به تجزیۀ قسمتی از ایران منتهی شود و عملاً با این نهضت موافقت نشد.
3- به همین منظور از تهران نمایندۀ مخصوص به پاریس فرستاده شد که نظر احمدشاه را دراین باب استعلام نمایند و منظور قلبی آزادیخواهان را به اطّلاع شاه برساند.
مدّعی العموم سند صحیح دارد که نمایندۀ مزبور در مهمانخانۀ ماژستیک، آپارتمان 160، پادشاه آنوقت ایران« سلطان احمد شاه » از طرف رفقای خود چنین اعلام کرد:
اعلیحضرتا ، در همان حالیکه عموم دوستان،آزادی بازگشت شما را به ایران لازم و حتمی می شمارند هیچگونه موافقتی با قیام خوزستان نداشته و این قبیل دستها را برای پیشرفت افکار آزاد موجب بدنامی می دانند. و چقدر نمایندۀ مزبور خشنود شد که نظر شاه را با فکر خود و رفقای خود موافق دید.
شاه بسمت جعبه ای که روی میز تحریر نهاده شده بود، رفته و چندین تلگراف را بنمایندۀ مزبور ارائه داد؛ این تلگرافات همه از شیخ خزعل بود که شاه را به ایران دعوت نموده و استدعا کرده بود از راه خوزستان به ایران مراجعت نماید و اطمینان داده بود که تمام قبایل جنوب با او متّفق می باشند.
آنوقت شاه به نمایندۀ مزبورگفت: من یک نفر ایرانی وپادشاه دولت مشروطه هستم ، نمی توانم خود را حاضر کنم برعلیه دولتی که بموجب فرمان من در مملکت حکومت می کند اقدام نمایم.
من می دانم این شخص ( رئیس الوزرا) دشمن آزادی است و مجلس و نمایندگان مجلس ] مجلس پنجم شورای ملّی [ هم حقیقی نیست؛ امّا علم من کفایت نمی کند و اگر من اقداماتی بر سرنگون نمودن همین دولتی که بزور دسیسه زمام را بدست گرفته است ، بنمایم مردم حق دارند مرا قانون شکن بنامند.
در موقعی که این شخص ( سردار سپه) حریم مجلس را شکست و اعمال قوّه بر علیۀ مردم نمود و نظر خود را دادم؛ تاریخ آینده هم قضاوت خواهد نمود ؛ بیش از این قدم برنمی دارم.
به شیح خزعل هم تلگراف نموده ام ازهراقدامی که موجب ضعف مملکت باشد خودداری نمایند و همچنین تذکّردادم که به دولت دستور داده شود در رفاه و آسایش وحوائج شما ها اقدام بنمایند.
ودرهمین موقع نمایندۀ شیخ خزعل رئیس التجّار محمّره ای که آدم کوچک جثّه و ضعیف المزاجی بود به پاریس آمد.
این شحص هر چه جسماً کوچک بود از حیث فکر قوی ، زرنگ و فهیمده بود؛ ولی آنچه خواستار ملاقات شاه گردید پذیرفته نشد و پیام شاه چنین بود: پس از تصفیه امور خوزستان به او بار داده خواهد شد.
مدّعی العموم یقین دارد در این موقع اگر آزادیخواهان و شخص سلطان احمد شاه با این نهضت موافقت می کرد قطعاً حکومت تهران نمی توانست مقاومت کند، در مجلس هم آن موقع گذشته از نمایندگان اقلّیت ، بسیاری از وکلا که بیمناک از آتیه خود شده بودند برعلیه دولت اقدام نموده و نطق مفصّل آنها در صورت مجلس موجود است و برای چند روزی با اقلّیت دمساز شدند.
آزادیخواهان در ملحق نشدن به قیام خزعل پانزده سال تازیانه و مرگ را استقبال کردند؛ ولی مختصر خدشه ای هم در خاطر آنها نگذشت که کاش با کمک فاسد دفع افسدی را کرده بودند.
( زیرا) مسئولیت این امر زیاد بود و شاید به قیمت خوزستان تمام می شد و ملّیون و شاه هر دو برصلاح مملکت و به ضرر خود اقدام کردند.
4 - موقعی که در قشون ایران جمعی از صاحب منصبان وفادار نسبت به سلطان احمد شاه تصمیمی گرفتند رئیس دولت یاغی را گرفته تسلیم نمایند؛ مشارالیه ( منظور احمد شاه می باشد ) از قبول نقشۀ آنها استنکاف نمود.
نمایندۀ آزادیخواهان به، شاه تلگراف رمزی را ارائه داد که منتظر اجازه او می باشند و به محض وصول دستور اجازۀ دونفر از آجودانهای مخصوص رئیس الوزراء و وزیر جنگ ( سردار سپه) و چند نفر که عدّه های مجاور شهر تهران در زیر فرمان آنهاست این اقدام را اجرا خواهند نمود.
وشاه پیشنهاد مزبور را با دو کلمه تلگراف «اجازه نمی دهم ، شاه» رد نموده بود و چنین اظهار داشت:
آقا... جدّ اعلای من یکبار مردخود سری را مجازات نمود که داعیه سلطنت داشت؛ سالها می گذرد و همه می گویند این کار بخت ایران را به طلسم انداخت؛ من دوباره اجازه نمی دهم امام زاده ای در این مملکت ساخته شود.
من به حفظ اصول مشروطیت قسم یاد کرده ام و حاضر نیستم چنین قضاوت غلطی را نسل آینده نسبت به من بنمایند.
می دانم خواهید گفت این فکر ناشی از خود پسندی است ، بسیار خوب شما و دیگران هم این عقیده را داشته باشید، اما تصّمیم من پاک و از روی اصولیست که به آن خو گرفته و به احترام آن با خدای خود تعهّد کرده ام. قانون به من اجازه نداده است و پادشاه مشروطۀ ایران جز صورت تشریفاتی چیز دیگری نیست ، چرا از من تقاضائی دارند که قانون به من اجازۀ آن را نداده است.
( در این مذاکرات مشاور الممالک انصاری ، سفیر کبیر ایران در مسکو که آن زمان به پاریس آمده و در هتل ایماژ، نمرۀ 121 ، منزل داشت حاضر بود.)
5 - شاه در مراجعت آخری خود از اروپا از بوشهر و شیراز عبور کرد. رؤسای قبایل جنوب پیشنهاد نمودند اجازه دهد تا وزیر جنگ را توقیف نمایند و به او توضیحاتی دادند که ناراستی وزیر جنگ را اثبات می نمود . مع ذالک به این امر تن نداد و گفت: من وزیر جنگ خود را توقیف نمی کنم. سرهنگ محمّد پولادین و رفقایش بعدها تعقیب و قسمتی زندانی شدند. خود سرهنگ مزبور تیرباران شد.
در موقعی که آخرین اشعۀ زندگانی او خاموش می گشت زنده و پاینده باد ایران برزبان او بود. سرهنگ مزبور آجودان مخصوص رئیس الوزراء بود و وفا داری او نسبت به احمد شاه و جریان کنکاش به اطّلاع سردار سپه رسید و بیچاره جان خود را باخت.
◀ پادشاه مشروطه موافقت با قیام مسلّح نکرد
از نمایندۀ آزادیحواهان ایران که با اختیارات تامّه به اروپا رفته و در مدّت چند ماه تماس مستقیم با سلطان احمد شاه داشت بعنوان مطّلع، سئوالاتی شد و مشارالیه در پاسخ اظهار داشته است:
اگرملّتی تشخیص داد که حکومت مشروطه سلطنتی باشد و پادشاه را برای مملکت لازم شمرد باید آرزو کند که آن شاه مثل احمد شاه باشد. این شخص ( منظور احمد شاه می باشد.) بسیار با هوش و علاقمند به رعایت اصول مشروطیت بود.
روزی که به مأموریت می رفتم ، عقیدۀ دیگری به شاه داشتم و او را به مملکت بی علاقه می دانستم و بعد از چهار ماه که از او جدا شده به سویس رفتم ، افکار تازه ای نسبت به او پیدا کردم و آنچه که برای شما ذکر می کنم، تمام با اسناد و مدارک است.
مجلسی درحضور سلطان احمد شاه در هتل ماژستیک تشکیل گردیدو سیاست خارجی ایران با وقایع داخلی مورد بررسی قرار گرفت. حاضرین به استثنای شاه موافقت نمودند که نمایندۀ مخصوصی به لندن و مسکو رفته و قضایا را روشن نماید. پس از بهم خوردن جلسه، شاه به نمایندۀ آزادیخواهان ایران گفت:
به هیچ صورت با تصمیم این مجلس موافقت ندارم ؛ و من اقدام سیاسی برای رجعت به ایران نخواهم نمود؛ و با اینکه از جزئیات امور مستحضرم حاضرم از تاج و تخت سلطنت ایران صرفنظر کنم؛ ولی به این وسائل سیاسی تشبث نخواهم نمود.
مدّعی العموم اطّلاع دارد که اشخاص مزبور بسیار کوشش کردند و از شاه هم اجازه گرفتند و مأموری به مسکو فرستادند؛ ولی در برلن به نمایندۀ مزبور مستقیماً از طرف شاه تلگراف رسید بازگشت کند . تلگراف مزبور رمز و متن آن به این مضمون بود:« با گاژ بعد فرستاده خواهد شد» و مفهوم آن انصراف از تصمیم بود و کسی هم مطّلع نگردید که چرا از مذاکرات مسکو نتیجه گرفته نشد.
این مأمور قرار بود که در وزارت خارجۀ شوروی با چیچرین کمیسر خارجه و پوستاخوف رئیس اداره شرق مذاکرات خود را انجام دهد.
بعد از نهم آبانماه 1304 وتغییر سلطنت ودر کابینۀ مستوفی الممالک ، صاحب منصبان فداکاری حاضر شدند به منفعت سلطان احمد شاه در تهران اقدام نموده و با قیام مسلّح حکومت ( جدید ) را واژگون کنند . برادار شاه ( سلطان محمود میرزا ) هم به تهران آمده و وضع را از نزدیک مطالعه کرد. دیگر هیچ اشکالی جز اجازۀ احمد شاه در کار نبود و مع ذالک وقتی نقشۀ کار را به او دادند و مسلّم بود اگر در تهران موفّقیت حاصل می شد در ولایات اشکالی ندارد، او مخالفت نمود . در این باره بسیاری از هوا خواهان او عصبانی شدند؛ ولی مراسله ای از این پادشاه در دست آمده که جریان امر را توضیح می دهد و برای مخالفین راه اعتراضی نمی گذارد و چنین می نویسد:
مملکت ایران چون مریض نیازمندی به استراحت و آسایش داشت و حتّی دوستان من که هیچوقت آنها ازیاد من نمی روند، آنها ایرانی پاک و آزادی طلب واقعی بودند؛ به من پیشنهاد کردند با قوّۀ قهریه به مملکت مراجعت نمایم و وسائل آن را هم ظاهراً حاضر نموده بودند. من پس از مطالعۀ کامل صلاح مملکت را در مراجعت خود ندانستم؛ زیرا این مراجعت باید با زد و خورد انجام می گرفت و دو دستگی پیش آمد می نمود و دامنه پیدا می کرد. زیرا امور داخلی ایران بتنهائی حلّ اشکال را نمی کرد و من هم مایل به هیچ قسم رفع مشکل سیاسی نبودم.
بنابراین خونریزی بیقاعده و رفتن یکنفر و آمدن نفرات دیگری را ایجاب می نمود.
با اظهار امتنان از این دوستان به آنها نصیحت دادم، فداکاری نموده، برای خاطر مملکت از هر پیش آمدی که منتهی به اغتشاش داخلی بشود خودداری کنند. البته کسی نمی تواند نسبت ترس به من بدهد؛ زیرا این زد و خورد و قیام مسلح در غیاب من انجام می گرفت.
دراین تصمیم فقط و فقط سلطنت خود وخانواده را وقف سلامت و سعادت ایران نمودم. کاش آن کسی که بر اریکۀ سلطنتی بجای من تکیه نموده از راه صواب منحرف نشود و از فرصتی که روز گار بدست ما داده و در قرون متمادی برای من و احداد من میسر نگردیده بود استفاده نماید...» (2 )
◀ توضیحات و مآخذ:
**دکترفریدون آدمیت در کتاب « امیر کبیر و ایران» می نویسد: اسناد ما حکایت از این می کند که امیرهیچگاه در اندیشۀ پناهندگی به سفارت خارجی نبود. حتی به گفتۀ ناسخ التواریخ به او پیشنهاد بست نشستن در یکی از امامزاده ها را کردند. او نپذیرفت. دو کاغذی که امیر به شاه نوشته بیزاری او را در پناه جستن به سفارتخانه های بیگانه می نماید. باید دانست که از روز عزل امیر از صدارت ، شایعۀ دستگیر شدن او در شهر جاری بود. در بیستم محرم میرزا حسن خان وزیر نظام برادر امیر در راه که به خانه می آمد، خبر توقیف برادرش را شنید. هراسناک به سفارت انگلیس پناه برد. شیل گوید : میرزا تقی خان بلافاصله تقاضا کرد که او سفارت را ترک نماید.
امیربرای اینکه بهانۀ تازه ای به دست بد اندیشان نیفتد – شاه را آگاه کرد و دو نفر از معتمدانش را فرستاد که وزیر نظام را از سفارت بیرون آورند. نامۀ امیر تأثر انگیز است ؛ از خدا مرک می خواهد که این روز های سیاه را نبیند. نامه اش این است.*
قربان خاکپای همایونت شوم ،
جسارت است ، اما
چو آید به موئی توانش کشید
چو برگشت زنجیرها بگسلد
باری ، معلوم است مقدر آسمانی در تمامی این غلام است زیرا، زمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد. حالا دراین کلیۀ خراب نشسته بودمدیدم خبرآوردند که وزیر نظام را شدت ویل گوئی مردم و جبن واداشت کرده زحمت کشیده به خانۀ جناب وزیر مختار انگلیس رفته. دونفرآدم معتبر خود آقا هاشم وعبدالحسین را فرستادم، به هر زبان که بتصور آید براین مرد خوانده شد، واهمه نگذاشت تا حالا بیاید . اول خواستم که به عرض خاکپای همایون ترسد بلکه تا صبح هر طور هست او را بیرون آورم. اما از زبان بدگو که خانۀ من بیچاره را خراب کرد، اندیشه کرده آن فرمایش صبحی دستخط همایون هم مزید واهمۀ این غلام شده که یقین خواهید فرمود که خود این غلام بیخبر نیست. لابداً با کمال روسیاهی جسارت به عرض می شود که اولاً از خدا مرگ می خواهم که این روزهای زیادتی را نبینم. ثانیاً الحکم لله به قضای آسمانی و حکم پادشاهی حاضرم الامرهمایون مطاع. مهر « عبدالراجی محمد تقی » و « لا اله الملک الحق المبین محمد تقی ».
چند دقیقه از نگارش ان نامه نگذشت که وزیر نظام از سفارت بازگشت. امیر همان لحظه شاه را مطلع نمود.**
قربان خکپای همایونت شوم،
اگر چه واهمه و ترس دو دقیقۀ پیشتر عریضه عرض کردم که وزیر نظام از واهمه مرتکب کاری شده ، حالا با آقا هاشم آمد. پرسیدم چرا چنین کاری کردی ؟ گفت در راه به خانه خودم می رفتم ، دیدم در راه مردم حرف ویل می گویند، واهمه کردم . حالا خاطر جمع شدم دیدم اراجیف است با روسیاهی آمدم . باری روی ما دوسیاه است تا مروت و رحم پادشاهی چه اقتضا نماید . باقی الامر همایون.
* بیوتات، نامه های خصوصی امیر به شاه ، خطی .
** بیوتات، نامه های خصوصی امیر به شاه ، خطی .
منبع: دکتر فریدون آدمیت « امیر کبیر و ایران » - انتشارات خوارزمی – چاپ هشتم – آبانماه 1378 – صص 711 - 710
1 - به اهتمام علی جانزاده « خاطرات سیاسی رجال ایران» جلد اول – انتشارات جانزاده – 1371 - صص 240 – 213
2 - حسین مکی « زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه » - مؤسسۀ انتشارات امیر کبیر – 1357 - صص 214 207 ) و نگاه کنید به کتاب « آرزو یا تاریخ مشروطیت ایران- نگارش و تألیف عباس اسکندری – انتشارات غزل – چاپ دوم ، زمستان 1361 – صص 97 – 91
انقلاب اسلامی شماره ۸۲۵ از ۱۹ فروردین تا ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲