جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش پانزدهم)
اسماعيل وفا يغمائى
درپايان سال 200 ودر آستانه قرن سوم هجرى قمرى، شورشهاى علويان چنانكه اشاره شد با ارتشى كه هرثمه ابن اعين رجل برجسته لشكرى و سياستمدار تامدار دستگاه خلافت عباسى در زمان هارون و مامون فرماندهى آن را بر عهده داشت در خون خاموش شد ولى ماجرا هنوز پايان نيافته بود و حكومت نوپاى مامون در حال لرزش بود.
تضادهاى درونى دربار خلافت
وقتل هرثمه سپهسالارارتش مامون
قدرت براى خود رقيب نمى شناسد، و در بازى قدرت ترحم وجود ندارد و در بسيارى از اوقات بازيگران اجازه نمى يابند كه پس از برد از سر ميز بلند شوند. قانونمندى هاى بازى قدرت آنان را مجبور مى كند دوباره و تا آخرين كارت و آخرين سكه به بازى خود داده وسرانجام با باختن جان خود بازى را تمام كنند. در مورد هرثمه ابن اعين بازى اين چنين تمام شد.
دو ماه پس از فتح كوفه، شهرى كه مركز شورش علويان بود، مامون، سردار فاتح كوفه و سركوب كننده شورشها هرثمه را به خراسان و مرو، شهرى كه تختگاه او بود باز خواند. مامون از جانب هرثمه عليرغم تمام خدماتش در سركوب شورشيان خراسان در دوران هارون و سپس سركوب علويان كوفه چندان احساس امنيت و اطمينان نداشت، هرثمه كسى بود كه با قتل امين موافق نبود و به او پناه داده بود. تضاد فضل ابن سهل سرخسى ايرانى تبار و ايرانى گرا، با هرثمه ابن اعين عرب تبار و عرب گرا، كه اولى وزير و مشاور مامون و دومى فرمانده برجسته سپاهيان در دوران هارون و مامون بود به تضادهاى درون دستگاه خلافت دامن مى زد و مامون را نگران مى كرد، بويژه كه هرثمه به دليل سوابقش دل به عباسيان بغداد داشت و تصميم داشت مامون راوادار كند كه با خاندانش راه آشتى در پيش گيرد. اين ويژگى ها موجب نگرانى جناح قدرتمند ايرانى تبار درون دستگاه مامون و به معنى تضعيف قدرت ايرانيان و از جمله فضل و طاهر ذواليمينين بود.
هرثمه دو ماه بعد از فتح كوفه به مرو رسيد، كشاكش ميان فضل و هرثمه شدت گرفت و در ا ين كشاكش فضل ابن سهل سرخسى بازى را برد وهرثمه فرمانده پيروزمندى كه عمرى در سركوب شورشگران و تحكيم قدرت خلافت عباسى بجان كوشيده بود باخت. فضل ابن سهل سرخسى با اتكا به ا ينكه:
مامون هنوز به ايرانيان متكى بود، و با دامن زدن به اين ظن كه هرثمه خود در شورشهاى علو يان نقش داشته و ابوالسريا فرمانده نظامى شورشيان كوفه با هرثمه در ارتباط بوده است خشم مامون را برانگيخت و مامون در محاكمه اى كوتاه دستور داد بينى هرثمه را خرد كردند و سپس ا و را به زندان افكندند و فضل دستور داد در زندان او را بكشند و شايع كردند كه هرثمه در گذشته است( تاريخ طبرى جلد13 صفحات 5647 و5671)
بنا بر نقل حسين مونس( معالم تاريخ المغرب و الاندلس ص79) و ابن عذارى(البيان المغرب فى اخبار المغرب ص 110) و نويرى ( نهايه الارب فى فنون ج 24, ص 95-96)هرثمه از كارگزاران و فرماندهان وفادار كم نظير و با فراست دولت عباسى بود. او كسى بود كه در بنياد گذارى نيروى دريائى در دوران هارون نقش اساسي داشت و هم او بود كه در دوران هارون سرزمين گسترده و پر شورش و تلاطم افريقيه را به خوبى سر و سامان داده بود. هرثمه بن اعين نزديك به دو سال (180-181 هجري قمري 796-797م) در افريقيه حكومت كرد و طى اين مدت كوتاه آرامش و ثبات به منطقه بازگشت. هرثمه شهرها, بندرها و اسكله هاى زيادى را تجديد بنا كرد تا اعتماد مردم را به حكومت عباسى جلب كند. بندر تونس را از نو ساخت, مسجد قيروان را تعمير كرد و بازارهايى در آن درست كرد و به ساختن خانه هاى مردم توجه نشان داد.
بعد از اين دو سال ـ آن گونه كه ابن خلدون مى گويد:
هرثمه بن اعين ديد به دليل اقداماتش در افريقيه امنيت و آسايش در اين منطقه حاكم شده است, او در حقيقت او سختى فراوانى كشيده و خود را به تنگنا افكنده است او خواست كه به بغداد باز گردد. در سال 181 هجري قمري 797م به بغداد بازگشت و از ياران و معتمدين هارون الرشيد شد. هارون فرماندهى سپاه را به او واگذار كرد. اين ماجرا تا دوران مامون ادامه داشت ولى در پايان كار، هرثمه كه خود شاهد افول دولت برمكيان بود و دو ماه قبل نيز دستور داده بود تا تيغ بر گردن ابوالسرايا فرود آيد خود به همان سرنوشت دچار شد.
دور ديگرى از بازىخطرناك و خونين قدرت در دربار مامون
بعد از قتل هرثمه قدرت جناح طرفداران عباسيان و عربگرايان در دربار مامون به شدت تضعيف وقدرت جناح ايرانى دربار تقويت شد.تا كنون بجز سركوب شورشّيان علوى زيدى شمارى از برجستگان آنها كه در زير به نامهاى شمارى از آنها اشاره شده به قتل رسيده بودند.
1ــ محمد ابن محمد ابن زيد نبيره امام سجاد( از علويان زيدى)
2 ــ حسن ابن حسين ابن زيد(نبيره امام سجاد ( از علويان زيدى) كه در جنگ قنطره كوفه به دست سپاهيان هرثمه كشته شد.
3 ــ حسن ابن اسحاق ابن زيد نبيره امام سجاد (ازعلويان زيدى) كه پس از خروج ابوالسرايا از كوفه در جنگ سوس كشته شد.
4 ــ محمد ابن حسين ابن حسن اب على كه در دوران ابوالسرايا در يمن كشته شد
5 ــ على ابن عبدالله ابن محمد كه او نيز در زمان ابوالسرايا در يمن كشته شد.
با قتل اين شورشيان و قتل هرثمه به دست مامون و با نقشه فضل ابن سهل، خيلى از كارها انجام شده بود ولى اين كافى نبود.
در بازى خطرناك و خونين قدرت كه در دربار مامون در مرو ادامه داشت فضل ابن سهل سرخسى بر آن بود كه هر چه بيشتر مامون را متكى به ايرانيان نگه دارد . شمارى از تاريخ نگاران بر اين اند كه فضل ابن سهل به علويان گرايش داشت و همو بود كه مشوق مامون در ماجراى ولايتعهدى امام رضاشد. در اين كه قشرهاى وسيعى از خراسانيان خود را با علويان همدرد مى ديدند و در اين كه فضل ابن سهل خراسانى تبار به خراسانيان متكى بود بحثى نيست ولى نقش فضل را در كنار مامون و در سركوبى علويان شورشى زيدى و ماجراى ابوالسرايا چگونه بايد توجيه كرد؟ آيا علويان شورشى خون پيامبر و على و فاطمه را در رگ نداشتند؟
به نظر مى رسد كه فضل ابن سهل عليرغم تمام نكات مثبتى كه شمارى از تاريخ نگاران و بويژه تاريخنگاران ايرانگرا از آن ياد مى كنند چندان علاقه اى به شورشيان تند روى علوى كه حكومت مامون و لاجرم اقتدار ايرانيان در بار مامون را تهديد مى كرده اند نداشته است و به جناحى از علويان گرايش نشان مى داده كه به دور از شورشيان علوى رفتارى آرام و صلح آميز در پيش گرفته بودند.
در هر حال در سال 200 هجرى فضل ابن سهل خطر علويان شورشى زيدى و ديگر علويان شورشى را پايان يافته مى ديد، كار هرثمه نيز پايان يافته بود ولى خطر قدرت گرفتن خاندان عباسيان بغداد و نيز خطر شورشگران ايرانى و برخى شورشهاى كوچك ديگرهنوز پايان نيافته بود. آيا راهى وجود داشت كه هم عباسيان وهم علويان خلع سلاح شوند و هم رضايت خاطر ايرانيان را به دست آورد و هم حكومت مامون را تثبيت كرد؟ ماجراى وليعهدى امام رضا را در يك جسستجوى واقعى و نه خيالى تاريخى بايد، دراين زمينه دنبال كرد. اما پيش از آن سرى به مدينه بزنيم.
امام رضادر مدينه
اسناد شيعه به روشنى از روزگار امام رضا در اين ايام سخن مى گويند. بنا بر شرايط اجتماعى و سياسى ايران، از چند دهه قبل تا هم اكنون باب شده است كه در زندگى تمام پيشوايان و امامان و بزرگان مذهبى رگه هائى از شورشگرى و انقلابيگرى كشف و گاهى اختراع شود و زندگى امامان و بزرگان با آن تطبيق داده شود! ولى واقعيت تاريخى همان است كه اتفاق افتاده است و پييش از اين اشاره كردم كه ارج و مرتبت امامان شيعه و اساسا بزرگان مذهبى در هر مذهب بيش از آنكه به ارزشهاى اجتماعى و مبارزاتى و به طور خاص سياسى متكى باشد در ميان توده هاى مردم ريشه هاى فلسفى و الهى دارد.
هشتمين پيشّواى شيعيان وشهريار محبوب و مظلوم خراسان كه در طول دوازده قرن واندى اقتدار معنوى اونه تنهاخدشه اى بر نداشته است بلكه درگذر دوازده قرن بر آن بسابيش از دوران حياتش افزون شده است، و در روزگار ما آرامگاهش سالانه پذيراى دوازده ميليون زائر(بنا بر گزارش آستانقدس رضوى) و شلوغترين مركززيارتى جهان( بنا بر گزارش يونسكو) است در دوران حيات خود به مثابه پيشواى بخش قابل توجهى از پيروان پدرش درهيچكدام از شورشهاى علويان شركت نكرد و در كشاكش جنگها و تلاطمات مختلف پس از پايان دوران هارون، در مدينه و به سبك و سياق خاص خودروزگار مى گذرانيد . رضايت خاطر او از زندگى در مدينه و در ميان پيروان و دوستانش چنان بود كه با رسيدن دستور مامون براى حركت به خراسان بارها ناراحتى و نارضايتى خودش را از دورى از مدينه و سفر اجبارى اعلام كرد. روش و منش او همان روش و منش پدرش موسى ابن جعفر و جدش امام صادق و نياى بزرگترش امام محمد باقر و سرانجام امام سجاد بود. واقعيات تاريخى حكايت از اين دارد كه پس از سومين امام و واقعه عاشورا، آنچه شورش و پيكار بود در شاخه هاى ديگر شيعيان علوى، و نه شاخه امامان شيعه دوازده امامى رخ داده است. امامان شيعه پس از سومين امام راه و رسم ديگرى را در پيش گرفتند . آنان اگر چه از مخالفان حكومتهاى وقت بوده وخلافت و امامت بر مردمان را حق خود مى دانستند ولى در وجه غالب به تعليم و تعلم و بنياد گذارى و تنظيم و استوار كردن مبانى اعتقادى و مذهبى و به زبان امروزى كار فرهنگى و تئوريك در ميان پيروان خود مشغول بودند و به دليل همين كوششها و نيز ماجراها و علل تاريخى قرنهاى پس از خود ، شاخه اى كه آنها نمايندگان آن بودند موفق شد به عنوان بزرگترين و نيرومند ترين شاخه تشييع خود را تثبيت كندو سرانجام به مدد روى كار آمدن دولت صفوى در سراسر ايران پراكنده شده و تبديل به دين رسمى گردد. بر پايه اسناد شيعه اندكى توضيح در اين باره لازم است و ما را بيشتر با حقايق نهفته در درون تاريخ حقيقى تشيع آشنا مى كند.
نگاهى به پيشينه ها
پس ازواقعه كربلا امام سجاد عليرغم آنكه در خطبه مشهور خود در شام در مسجد اموى و در برابر يزيد شجاعانه فرياد بر آورد كه:
اى مردم.. ما – اهل بيت- از شش صفت نيكو بر خوردار هستيم ، وبه هفت فضيلت بر ديگـران بر ترى يافتيم. ما از علم و بردبارى ، بخشش و فصاحت و از شجاعت و محبت قلبهاى مؤمنين بر خوردار شديم. و اما فضيلت هاى خاص ما اينست كه پيامبر و افرادى چون صدّيق ، طيار ، شير خدا ، شير رسول خدا و دو سبطِ اين امت از ما هستند". و سپس چنين به ذكر فضائل امام على – نياى خود – مىپردازد: "من فررزند صالحترين مؤمنان ، وارث پيامبران ، يعسوب مسلمانان ، نور مجاهدان و شكست دهنده ناكثين و قاسطين ومارقين هستم. اوست كه با پايدارى در اعتقاد و استوارى در جهاد ، لشكر احزاب را پرا كند. او پدر سبطين اين امت ، على بن ابى طالب است".
امام سجاد اين خطبه شجاعانه را در برابر يزيد ايراد كرد اما پس از اين ماجرا او رسم و راهى خاص خود در پيش گرفت كه در تاريخ قابل دسترسى است. روزگار اوبعد از ماجراى كربلا چنانكه از لقب و شهرت او آشكار است در عبادت دائم گذشت و به همين دليل به زين العابدين ( زينت عبادت كندگان) و سجاد( كسى كه بسيار نماز مى خواند و سجده مى كند) مشهور شد.
بنا بر گزارش فقيه نامدار شيعه شيخ صدوق ( اكمال الدين صفحه 191) كه پيش از آن اندكى به مقامات او اشاره شده است، امام سجاد پس از واقعه خونين حره وسركوب شورش وقتل عام بسيار قساوت بار مردم مدينه و كشتار هزاران تن( بنا بر گزارش ابن قتيبه 12000تن) از مردم و تجاوز به صدها تن از زنان و دختران ( نزديك به دو هزار تن) حتى در مسجد و در كنار مزار پيامبر اسلام، و قتل هفتاد تن از صحابه پيغمبر، با يزيد بيعت مى كند و از سياست كناره مى گيرد . گزارش شيخ صدوق را عليرغم مقامات شيخ اگر به كنارى نهيم، و حرف كسانى را بپذيريم كه معتقدند دو نفر از اهل مدينه بيعت نكردند كه يكى از آنها امام سجاد بود، باز هم واقعيت اين است كه امام سجاد تا پايان عمر ازشركت در شورشها و پذيرش رهبرى شورشيان خود دارى كرد و شورشيان بناچاربه سوى عموى او محمد ابن حنفيه(فرزند على ابن ابيطالب و خوله) رفتند . شيخ صدوق در اين باره در همان ماخذ و همان صفحه پيش از اين ياد شده در باره امام سجاد مى گويد:
" ايشان چنان از مردم عزلت جستند كه با كسى ديدار نمى كرد و تنها برخى از اصحاب خواص به ديدار وى مى رفتند. او چنان مشغول انجام عبادتهاى خويش بود كه از علم او جز اندكى بهره نيافتم".
حتى شيخ صدوق در مواردى (چنانكه در اكمال الدين ص 306 )به نحو حيرت برانگيزى چنان امام سجاد را توصيف مى كند كه گـويا شيعيان را به خضوع و اطاعت از حاكم دعوت مى كرد تا دچار خشم سلطان نشويد. وگـويا حتى طرفداران قيام و جنبش را متهم مى كرد كه مسؤوليت ستمگـرى سلطان نتيجه اقدامات آنهاست .مجموعه اين نوع برخوردها موجب شد كه شورشى به نام شورش توابين به رهبرى و ولايت سليمان ابن صرد خزاعى شكل بگيرد. بعد از آن هم وقتى مختارقيام خود را بخاطر خونخواهى حسين ابن على و شهيدان كربلا آغاز كرد نامه اى براى امام سجاد فرستاد و آمادگـى خود را براى بيعت با اوو اعلام آشكار امامت او نشان داد و پول فراوانى را نيز براى اوفرستاد ، اما امام سجاد از پذيرش دعوت او امتناع كرده و حتى پاسخ نامه مختار را نداد.
مختار از امام سجاد مأيوس گـشته و به نقل از مسعودى( مروج الذهب جلد 2 صفحه 84) دعوت مشابهى از عموى امام سجاد به عمل آود به اين ترتيب محمد حنفيه عملاً زمام رهبرى شيعه شورشى را در آن برهه از زمان بدست گـرفت و از قيام مختار در كوفه حمايت كرد. ممانعتى نيز از سوى امام سجاد در اين خصوص ديده نشد. از دوران پس از امام سجاد و شيوه زندگى دو تن از بزرگترين پايه گذاران و قوام دهندگان تشيع امامان پنجم و ششم و نيز چگونگى گذران موسى ابن جعفر، پيش از اين با اشاراتى چند ياد شده است.
امام رضا در مدينه(ادامه)
بر اين روال هشتمين امام شيعيان به شيوه اجداد خود در مدينه به عبادت و زهد مشغول وبه دانش اندوزى مشهور و به حل و فصل مسائل و مشكلات مذهبى پيروان خود اشتغال داشت. على ابن موسى در ميان پيروان و مردمان مدينه به عنوان فاضل ترين رجل روزگار خود شهرت داشت. طبرسى در اعلام الورى از قول ابراهيم ابن عباس مى گويد كه در ايام او كسى را داناتر از او نيافتم.
در باره اين گونه اقوال كه نمونه هاى آن در متون شيعى در باره امامان شيعه فراوانست طبعابايد به دو نكته توجه داشته باشيم.
با معيارهاى مذهبى و تاريخ مقدس شيعه، امام و از زمره امامان امام رضا، به مثابه مطلق دانش وحاوى و حامل دانشى الهى است كه آموختنى نيست و از سوى پروردگار به آنان تفويض شده است. از اين مقوله پيش از اين سخن گفته شده است، اما اگر به زمينه اى اجتماعى بر گرديم با مقولاتى در زمينه دانشهاى مذهبى و بحث و فحص با پيروان ساير مذاهب و اقناع آنان در باره برترى اسلام بر ساير مذاهب و برخى مسائل كلامى و فلسفى و طبى روبرو خواهيم بود و على ابن موسى در اين زمينه ها با معيارهاى روزگار خود دانشى در خور توجه داشت.
امام رضا مردى بود ميانه قامت كم خواب و كم خوراك و اهل عبادت فراوان و چنانكه نقل شده است هر سه روز يكبار قرآن را ختم مى كرد و بسيار روزه مى گرفت. او چون پدر و جدش بخشنده و مهربان و متواضع بود و با خدمتگاران و غلامان و كنيزان بر سر يك سفره غذا مى خورد و تبسم از چهره اش دور نمى گشت. او بنا بر سنت پدرانش شبها به سراغ محرومان و بينوايان مى رفت و به آنان كمك مى كرد. بستر او در تابستان حصير و در زمستان پلاس بود و جامه خشن مى پوشيد و چون از خانه بيرون مى رفت لباسى مناسب بر تن مى كرد. به دليل رفتار و خصوصياتش از نفوذى فراوان در ميان مردم برخوردار بود وبدون اين كه امامت او مورد اجماع عموم شيعيان باشد در حقيقت بزرگ و سيد با نفوذ و چشم و چراغ بنى هاشم بود. امام رضا در بيست و يكسالگى در مسجد پيامبر به صدور حكم و فتوى مى پرداخت و در سال 200 هجرى و در گذر از پنجاه سالگى و در هنگامى كه محمد ديباج عموّيش با ادعاى مهدويت شورشى زود گذر در حجاز بر پا كرد وشكست خورد و در غل و زنجير به مرو فرستاده شد و بيعت مامون را پذيرفت، سيماى پيشوائى مشهور و برجسته را در مدينه و بسيارى نقاط ديگر نمايندگى مى كرد و همين ويژگى ها نظر فضل ابن سهل سرخسى و مامون را به سوى او جلب كرد. ولايتعهدى سيد و سالار نامدار بنى هاشم مى توانست به خيلى از مشكلات از جمله مشكلاتى كه علامه عاملى ( حياه السياسيه للامام رضا صفحات 192 و 193 ) به آنها اشاره كرده پايان دهد و مشروعيتهاى دستگاه خلافت را قوام بخشد. نويسنده كتاب مزبور اعتقاد دارد وليعهدى امام رضا توسط مامون كليد سياست چند جانبه حل مشكلات دولت عباسى بود زيرا مى توانست:
1 ــ شورش هاى علويان را فرو نشاند
2 ــ حكومت عباسيان را در چشم علويان قانونى جلوه دهد.
3 ــ محبت و احترام رو به فزونى علويان را از دل هاى مردم بزدايد. او مى كوشيد اين احساس را از نهاد مردم بركَنَد تا حمايت مردمى را از دست دهند و در برابر عباسيان توان ايستادگى نداشته باشند.
4 ــ اعتماد و محبت اعراب را به دست آورد.
5 ــ حمايت اهالى خراسان و تمام ايرانيان را استمرار بخشد.
6 ــ عباسيان و هواخواهان شان را كه با علويان دشمنى داشتند، خشنود سازد.
7 ــ حسّ اعتماد و اطمينان مردم را كه به سبب كشتن برادر از كف داده بود، تقويت كند.
8 ــ در خويش مصونيت پديدآورد و شخصيت گرانقدرى چون امام رضا را كه همواره تهديدى براى او به شمار مى رفت از ميان ببرد.
اينها نظرات علامه عاملى است اما آيا تمام ماجرا يك بازى سياسى بود و يا اين كه حقايقى ديگر هم وجود داشت . براى روشنائى انداختن بر روى قضايا بايد مامون را بيشتر بشناسيم.
اندكى ديگر درباره مامون
به مامون پيش از اين اشاراتى شده است اما از آنجا كه در ماجراى امام رضا نقش منفى نمايشنامه را مامون بر عهده دارد بايد اندكى بيشتر از او بدانيم. مامون از خلفاى قابل تاملى است كه شخصيت و شايد بتوان گفت دو شخصيت را در يك كالبد با خود حمل مى كرد. شخصيت نخست او شخصيت رجل و خليفه اى است هوشيار و باسواد و زيرك كه در سوداى قدرت از بريدن سر برادر خود و بر نطع جلاد نشاندن كسى چون هرثمه با تمام خدماتش ابائى ندارد. شخصيت دوم او اما حكايت ديگرى با ما باز مى گويد. كم نيستند محدثان و فقيهانى مانند مجلسى كه اسناد و احاديثى در باره تشيع مامون و گرايش به تشيع هارون ارائه كرده اند. مجلسى در بحار الانوار (جلد 48 ص 129 ) روايتى جالب در اين زمينه ارائه مى كند. او مى نويسد:
مامون فرزند هارون روزى به اطرافيان گفت:
آيا مىدانيد چه كسىتشيع را به من آموخت؟
گفتند:
نمىدانيم.
گفت:
هارونالرشيد بهمن آموخت.
گفتند:
چگونه؟ درحالى كه هارون اهل بيت را مىكشت؟
گفت:
آنان را به خاطر ملك و سلطنت مىكشت زيرا ملكعقيم است.
او در ادامه افزود:
سالى به حج رفتيم و سپس واردمدينه گشتيم، مردم به ديدن هارون مىآمدند و او هركدام را بهاندازه شرافت و منزلت صله مىبخشيد، ناگهان «فضلبنربيع»[رئيس تشريفات] گفت، مردى آمده و خود را موسى بن جعفر معرفىمىكند، با شنيدن اين نام، هارون از جا برخاست، به استقبال اورفت و با عزت و احترام زياد آن حضرت را بر مسند خود نشاند، پساز ختم ديدار رو به من(مامون) و امين و موتمن كرد و گفت:
ركاب سيد و عمويتان را بگيريد و تا منزلش مشايعت كنيد، او( موسى ابن جعفر) دراين اثناء رازى به من گفت و بشارت به خلافت داد و افزود: وقتىبه قدرت رسيدى با فرزندان من نيكى كن.
وقتى برگشتيم و مجلس پدرم خلوت شد به او گفتم:
يااميرالمومنين اين مرد چه كسى بود؟ اين قدر او را تعظيم و اجلالكردى، به استقبالش شتافتى، به صدر مجلس نشاندى و پائيندست اونشستى و سپس دستور دادى ركاب او با بگيريم؟ رشيد گفت: اينامام مردم است، او حجتخدا بر خلق و خليفه او بر بندگان است.
گفتم: آيا اين صفات در تو نيست گفت:
من با زور و غلبه امامگروهى شدهام، اما موسى بن جعفر امام حق است. فرزندانم; بهخداى سوگند او به جانشينى رسول خدا شايستهتر از من وشايستهتر از همه خلق است. و به خدا سوگند كه اگر در امر خلافت،تو هم بامن به منازعه برخيزى، سرت كه چشمانت در آن است،برخواهم گرفت زيرا ملك عقيم است .
روايت مجلسى مقدارى دير هضم است و به نظر نگارنده از زمره چيزهائى است كه علما ( مانند حكايت گواهى دادن حجر الاسود بر امامت امام سجاد در برابر محمد حنفيه) در اثبات امامت موسى ابن جعفر ساخته اند اما جداى از اينها نمونه هاى ديگرى در گرايش مامون به تشيع وجود دارد و اين دلائل توسط شمارى از علما و فقها و تاريخنگاران شيعه ارائه مى شود ارائه مى شود:
1 ــ مأمون از شيعيان اميرمؤمنان علی بود و بدين اعتقاد تصريح و بر آن احتجاج می کرد .
2 ــ در حق آل ابوطالب نيکی و اکرام می کرد و در مقابل آنان گذشت به خرج می داد . در اين زمينه می توان وی را عکس پدرش هارون الرشيد ، دانست .
3 ــ مأمون در برتری دادن علی با دلايل استوار ، با علماء مناظره کرد . چنان که مؤلف عقد الفريد داستان اين مناظره را روايت کرده است و درمعادن الجواهر به اين مساله اشاره شده است . شيخ نامدار شيعه صدوق نيز در عيون اخبار الرضا اين روايت را به صورت مسند آورده است .
4 ــ وی على ابن موسى را ولی عهد خود گردانيد و دخترش را به ازدواج امام رضا در آورد . همچنين وی در حق علويان بسيار احسان می کرد .
5 ــ به همسری دادن دخترش به امام جواد و نيکی به آن حضرت و بزرگداشت وی .
6 ــ سخن وی که گفت : آيا می دانيد چه کسی به من تشيع را آموزش داده است ؟ و حکايت کردن برخورد امام کاظم با پدرش هارون الرشيد .
7 ـ فتوای مأمون مبنی بر حلال کردن صيغه و سخن وی در آن روايت مشهور که گفت : ای حيوان تو کيستی که آنچ خدا حلال کرده ، حرام کنی ؟
8 ــ اعتقاد وی به مخلوق بودن قرآن ، مطابق اعتقاد شيعه . به طوری که اين اعتقاد يکی از معايب او قلمداد شده است . 9 ــ آنچه بيهقی در المحاسن و المساوی گفته است . وی گويد : مأمون گفت: شاعر شيعه رعايت انصاف کرد در آنجا که می گويد:
انا و اياکم نموت فلا افلح بعد الممات من ندما
بنا به گفته بيهقی ، آنگاه مأمون ابياتی سرود و در آن علی و اولاد آن حضرت را ستود و علي را بر همگان برتری داد و او را " اعظم الثقلين " خواند.
آنچه صدوق در عيون اخبار الرضا نقل کرده است . وی گويد :
روزی عبد الله برمأمون وارد شد . علی بن موسی الرضا نزد مأمون بود . مأمون ازعبد الله پرسيد :
درباره اهل بيت چه می گويی ؟
عبد الله گفت :
چه توانم گفت درباره سرشتی که با آب رسالت عجين شده و نهالی که با آب وحی غرس گرديده است ؟ آيا بويی جز مشک هدايت و عنبر تقوا از آن به مشام می رسد ؟
پس مأمون حقه ای طلبيد که در آن مرواريد بود و دهانش را بدان مروايد پر کرد .
10 ــ آنچه سبط بن جوزی در تذکره الخواص نقل کرده است ، وی گويد :
ابو بکر صولی در کتاب الاوراق و غير آن گفته است : مأمون علی را دوست می داشت . وی به گوشه و کنار مملکت خويش نامه ها فرستاده بود مبنی بر اين که علی به ابی طالب برترين مخلوقات پس از رسول خداست و کسی نبايد از معاويه به نيکی ياد کند و چنانچه کسی وی را به نيکی ياد کند خون و مالش مباح است . سپس صولی ، ابياتی از مأمون را که در حق علی بن ابی طالب سروده و طی آنها حضرت را ستوده و محبتش را به وی نشان داده بود ، نقل کرده است . سبط بن جوزی گويد : همچنين صولی در کتاب الاوراق ذکر کرده است که بر يکی از ستون های مسجد جامع بصره نوشته شده بود : " رحم الله عليا انه کان تقيا " ابو عمر خطابی بدين ستون تکيه می داد . نام وی حفض بود و يک چشم داشت . اين ابو عمر دستور داد نام علی را از اين شعر بزدانيد . اين خبر را برای مأمون نوشتند . شنيدن اين خبر بر مأمون گران آمد و دستور داد ابو عمر را به سوی او آوردند . چون ابو عمر به نزد وی رسيد مأمون از او پرسيد : چرا نام اميرمؤمنان را از آن ستون زدودی ؟ ابو عمر گفت : نام " علی " در آن شعر نبود . مأمون گفت :
رحم الله عليا انه کان تقيا "
ابو عمر گفت:
به من گفته بودند که در آنجا نوشته شده است " انه کان بنيا "
مأمون گفت : دروغت گفته اند بلکه قاف صحيح تر از عين ( چشم ) صحيح توست . و اگر نمی خواستم نفاق تو را نزد عامه بيشتر بنمايانم ترا ادب می کردم .
سپس دستور داد او رااخراج کنند
اينها نيز برخى نكاتى است كه در باره مامون گفته مى شود و تامل بر اين نكات بيشتر ما را با ماجراى ولايتعهدى ونيز ازدواج امام رضا با خواهر يا دختر مامون و نيز فرجام زندگى او آشنا مى كند.
فرمان مامون و سفر امام رضا از مدينه به مرو
در سال 200 هجرى و پيش از عزيمت امام رضا از مدينه به مرو مامون دستور داد پوشش سياه را كه علامت و شعار عباسيان بود به پوشش سبز كه نشانه و شعار علويان بود تغيير دهند و بدىنسان سپاهيان مامون كه تا آن هنگام جامه سياه مى پوشيدند سبز پوش شدند. در آغاز سال 201 هجرى مامون چنانكه گفته اند و نوشته اند بنا بر پيشنهاد فضل ابن سهل تصمىم گرفت امام رضا را به ولايتعهدى بر گزيند. سطرى چند ازتحقيق دكتر عبدالعلى معصوى را از جلد اول اسلام در ايرانزمين در اين زمىنه باز مى خوانيم:
بخشى از گزارش دكتر معصومى
از چگونگى احضار امام رضا توسط مامون
ايرانيان با خاندان حضرت علي همسرنوشت بودند ومانند آنها، از بيدادگريها و آزار و كشتارهاي امويان و عبّاسيان داغدار. ازاينرو، ماٌمون پشتيباني از شيعهٌ آلعلي را وسيلهٌ جلب خوشنوديِ ايرانيان قرار داد و به صَلاحديدِ وزيرش فضلبن سهل سرخسي، علي بن موسي (امام هشتم شيعيان) را در دوّم رمضان 201هـ (22مه 817م) «وليعهد مسلمانان» اعلام كرد و او را «رضاي آل محمّد» ناميد.
(عليبن موسي ـامام رضاـ در روز «11ذيقعدهٌ 148هـ ـ 29دسامبر 765م» در مدينه به دنياآمد. تا هنگام خلافت ماٌمون در آن شهر زيست. زماني كه به وليعهديِ ماٌمون برگزيده شد، اندكي بيش از 52سال داشت).
«ابوالفضل بيهقي» دربارهٌ علّت اين تصميمگيري ماٌمون مينويسد: «وقتي محمّدِ زُبيده (=محمدِ امين) كشته شد و خلافت به ماٌمون رسيد، دو سال و چيزي به مرو بماند. فضلِ سهلِ وزير خواست كه خلافت از عبّاسيان بگرداند و به علويان آرد، ماٌمون را گفت نذركرده بودي به مَشهدِ من و سوگندان خورده كه اگر ايزدِ تَعالي شغلِ (=پيشامد، گرفتاري) برادرت كفايت كند(=از پيش پاي بردارد) و خليفه گردي وليعهد از علويان كني».
ماٌمون گفت: «سخت، صَواب آمد (=بسيار درست است) كدام كس را وليعهد كنيم؟»
گفت: «عليبن موسيالرّضا را، كه امامِ روزگار است و به مدينهٌ رسول، عَليهِالسّلام (=درود بر او)، ميباشد.
گفت پوشيده كس بايد فرستاد نزديك طاهر و بدو بايد نبشت كه ما چنين و چنين خواهيم كرد، تا او كس فرستد و علي را از مدينه بيارد و در نهان او را بيعت كند و بر سبيلِ (=بهگونهٌ) خوبي به مرو فرستد تا اينجا كار بيعت و ولايتعهد آشكارا كرده شود .
ماٌمون پذيرفت و راٌيشان بر اين قرار گرفت كه كسي را پنهاني نزد طاهربن حسين فرستند و به او آگاهي دهند و از او بخواهند كه كس فرستد و عليبن موسي را از مدينه بياورد و در نهان با وي بيعت كند و او را به خوبي به مرو ببرد و در مرو كار بيعت با وي و وليعهدي او را آشكار كنند.
ماٌمون به خط خود فرمان را نوشت و به فضل سپرد. فضل «معتمَد»ي (=فرد مورداعتماد) را با فرمانهاي ماٌمون و خودش، به سوي طاهربن حسين روانه كرد.
در روز سه شنبه دوّم رمضان201هـ (24مارس 817م) پيك به عراق رسيد. «طاهر بدين حديث، سخت، شادمانه شد كه ميلي داشت به علويان». او يكي از معتمَدان خود را با معتمَد ماٌمون همراه كرد و آنها را به مدينه فرستاد.
آن دو وقتي نامهها و پيغامها را به عليبن موسي الرّضا دادند، «رضا را، سخت، كَراهِيت (=بيزاري، بيميلي) آمد كه دانست آن كار پيش نرود. امّا، هم تن درداد.( پايان نوشته دكتر عبدالعلى معصومى)
از مدينه تا مرو
امام رضا با ناراحتى فراوان مكه و مدينه را ترك كرد و با هياتى كه مامون فرستاده بود راه سفر در پيش گرفت و پس از سفرى سخت و دور و دراز كه در بخشهائى از آن بيمار بود و عبور از شهرهاى مدينه، بصره، اهواز، فارس، يزد، نيشابور، طوس و سرخس و بسيارى از روستاها سرانجام به مرو رسيد. او در نيمه محرم سال 201 هجرى مدينه را ترك كرد و پنج ماه بعد به تختگاه مامون رسيد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر