جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش دهم)اسماعيل وفا يغمائى
در قسمت قبل اشاره شد كه هفتمين امام شيعيان بر خلاف پيروان نظريه امامت الهى ــ و كسانى كه ماجراى تشييع را در حيطه تاريخ مقدس شيعه و جهانى انفسى و عارفانه، و در پاره اى از اوقات خيالى و بر اساس اختراعات تاريخى و نه كشف دنبال مى كنند ــ پس از درگذشت پدرش در زمينه اى واقعى و اجتماعى، از پس كشاكشهاى بسيار با ديگر رقيبان جايگاه امامت و پيروانشان، به عنوان هفتمين پيشواى شيعيان بر مسند امامت نشست. از اين دوره به بعد طبعا بايد جدالى ديگر را و اين بار نه با مدعيان امامت بلكه با مخالفان امامت شيعى دنبال كرد.
موسى ابن جعفر و خلفاى عباسى
جدال اشكار و پنهان، و در اكثر اوقات خشنى كه ميان امويان و علويان و عباسيان شروع شده بود پس از سقوط امويان به جدال ميان علويان و عباسيان تبديل شد. قبل از اين نيز اشاراتى شد وحال ديگربار بر اين نكته تاكيد مىشود. بر اساس آنچه كه در دسترس است در رابطه باچگونگى سلوك موسى ابن جعفر و خلفا ما با دو دسته از اسناد و مدارك روبروئيم.
مدارك و اسناد دسته نخست، موسى ابن جعفر را در جايگاه يك امام و پيشواى مذهبى با نفوذ و در جايگاه رهبرنامدار اپوزيسيون شيعه تصوير مى كنند. اين اسناد مى گويند:
موسى ابن جعفر اگر چه هيچگاه شخصا به مبارزه آشكار براى براندازى عباسيان نپرداخت، و يا به دليل قدرت و خشونت حكومت و سيستم عريض و طويل جاسوسان و گزارش دهندگان اين امكان را نيافت، ولى به طور ايدئولوژيك و بر اساس سنت علويان، خلفاى عباسى را غاصب حقى مى دانست ــ حق خلافت و حكومت ــ كه به نظر او به علويان و به طور خاص به امامان شيعه كه خود او هفتمين آنان بود تعلق داشت. در چنين شرايطى او سالهاى متمادى همراه با تربيت شاگردان و جلسات بحث و فحص و ارشاد پيروان، وجدال فكرى با مخالفان و پيروان ساير گروهها، به ويژه عقل گرايان معتزلى و نقل گرايان افراطى اهل حديث، به تقويت بنيه مالى پيروان و تائيد غير علنى برخى از جنبشهاى شيعى مشغول بود. او در رابطه با ساير جنبشها تا جائى كه اسناد و مدارك باقيمانده مى گويند ابراز نظرى نكرده است. هفتمين امام در برخورد با خلفا در موارد متعدد بر حق و حقوق از دست رفته خود تاكيد مى كرد. ابن شهر آشوب فقيه و دانشمند بزرگ شيعه( متولد بغداد يا سارى489 هجرى قمرى، درگذشت 22شعبان 588 هجرى قمرى در صد سالگى در شهر حلب) نمونه جالبى را در اين مورد ذكر مى كند.
نمونه برخورد با هارون الرشيد
او در مناقب (جلد چهارم صفحه 320 و 321 ) مى نويسد:
روزى هارون الرشيد خليفه عباسى در مجلسى از موسى ابن جعفر خواست كه حدود فدك ــ باغ يا مزرعه غصب شده فاطمه زهرا را كه مورد اختلاف تاريخىعلويان با عمر، ابوبكر، عثمان و خلفاى اموى بود ــ مشخص كند تا اين باغ را به او بر گرداند و موسى ابن جعفر تمام امپراطورى تحت سلطه هارون را به عنوان باغ فدك معرفى كرد و هارون را بر سر خشم آورد.
دو نكته در اين گزارش و گزارشات مشابه كه در اسناد شيعه به راحتى مى توان به آنها دسترسى پيدا كرد حائز اهميت است.
نكته اول اين است كه:
امام هفتم شيعيان بنا بر اعتقاد خود خلفاى عباسى را غاصب، وحكومت بر قلمروى را كه تحت سلطه عباسيان بوده،يعنى تمامى امپراطورى را در زمره ميراث شرعى و تاريخى خود يعنى باغ فدك مى دانسته است و اگر رسيدن به اين حق را به طور عملى ناممكن مى ديده است از بيان نظر و اعتقاد خود ابائى نداشته و در برابر سئوال خليفه مقتدرى چون هارون الرشيد و درباريانش آن را بر زبان مى آورده است و از تيغ تيز و نطع چرمين خادمان و جلادانى چون مسرور كه به اشاره اى براى قطع سر مخالفان حاضر بود وحشتى نداشته است.
نكته دوم اين كه:
اگرسنديت ودرستى اين گزارش و گزارشهاى مشابه را قبول كنيم مى توانيم به اين نتيجه برسيم كه بر خلاف روضه خوانى هاى ملايان و تغييرات متن اين روضه ها بر اساس شرايط روز،موسى ابن جعفر صرفا آن زندانى مهجور و رنج كشيده و بى پناهى كه آخوندها مى گويند نبوده است، بلكه به مثابه يكى از رقبا و بهتر است بگوئيم اپوزيسيون خلافت عباسى و در پايتخت خلافت با خلفاى وقت رفت و آمد داشته در مجالس آنها شركت مى كرده است و به مثابه شخصيتى سياسى و واقعى و تاريخى آن چنان نفوذ و موقعيتى داشته كه بتواند با سمبوليزه كردن باغ فدك به هارون الرشيد بگويد كه آنچه كه تو دارى از آن ماست.
نمونه برخورد با مهدى عباسى
نمونه همين برخورد را در گزارش تهذيب (جلد چهارم صفحه 304 ) مى توانيم ببينيم. در اينجا موسى ابن جعفر از مهدى خليفه عباسى مى خواهد كه رد مظالم نموده و آنچه را از خانواده او گرفته شده است به آنها برگرداند و وقتى مهدى عباسى از او خواست كه آنچه را مورد نظر اوست معرفى و مشخص كند، موسى ابن جعفر قصه فدك را باز گفت و حدود آن را با شاخص حدود امپراطورى عباسيان مشخص كرد و خليفه را بر سرخشم آورد.
نمونه برخورد با منصور عباسى
به نمونه ديگرى اشاره مى كنم. اين نمونه را در مناقب آل ابيطالب (جلد چهارم صفحه 319) مى توان يافت. در اين نمونه باز هم ما با رجلى روبرو هستيم كه در برابر خليفه قدرتمند عباسى منصور، نه چون يك ميهمان معمولى بلكه چون پيشوائى صاحب قدرت مى ايستد.ماجرا اين چنين است:
منصور ازموسى ابن جعفر تقاضا مى كند كه در روز عيد نوروز، به طور رسمى در مجلس دربار، براى سلام و شادباش بنشيند، و هر چه مردم به عنوان هديه مى آورند بپذيرد، موسى ابن جعفر اين تقاضا را رد كرده ومى گويد:
اخبارى را كه از جدم رسول خدا رسيده بررسى كردم، خبرى در مورد عيد نوروز نيافتم، جلوس در چنين روزى از مراسم فارسيان است و اسلام آن را محو نمود، معاذالله از چيزى را كه اسلام محو كرده، من آن را زنده نمى كنم.
منصور پاسخ مى دهد كه اين مراسم را به خاطر سياست و تدبيرامور ارتشيان انجام مى دهد و او را به خدا سوگند مى دهد كه در مجلس بنشيند. موسى ابن جعفر ناگزير در محل تهنيت مى نشيند، سرلشگران و اعيان و رجال كشور مى آيند و تبريك مى گويند وهدايايى راپيشكش مى كنند.
موسى ابن جعفرخادمى را معين كرده بود كه نام و نشان آن هدايا را ثبت كند، هدايا بسيار زياد است و ثروت كلانى راتشكيل مى دهد. در ساعت آخر پيرمردى مى آيد و مى گويد كه من چيزى ندارم كه هديه كنم . ولى سه بيت از شعرى را كه جدم در مرثيه حسين ابن على سروده مى خوانم و هديه مى كنم. سپس آن سه شعر را مى خواند:
عجبت لمصقول علاك فرنده
يوم الهياج و قد علاك غبار
و لاسهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدك و الدموع غزار
الا تقضقضت السهام و عاقها
عن جسمك الاجلال و الاكبار
«در شگفتم از آن شمشيرهاى بر نده اى كه تيزىآنها در روز درگيرى عاشورا بر روى پيكر غبار آلودت وارد شدند.
و نيز در شگفتم از آن تيرهايى كه در برابر چشم بانوان حرم در پيكرت فرو رفتند، در حالى كه آن بانوان جدت را صدا مى زدند و چشمانشان پر از اشك بود.
چرا سرو صداى آن تيرها از پيكر مقدس و با شكوهت دور نشدند و به جاى ديگر نرفتند؟»
موسى ابن جعفر به او مى گويد كه هديه ات را پذيرفتم و پس از آنكه نگهبانى را به سراغ منصور مى فرستد و در باره هدايا از او سئوال مى كند و منصور عباسى تمام هدايا را به او مى بخشد او هم مجموع آن هدايا را به پيرمرد مى بخشد.
نكات قابل توجه بسيارى در اين گزارش وجود دارد كه از آنها مى گذريم و تنها روى رابطه شگفت خليفه و امامى كه دشمنان طبيعى سياسى و ايدئولوژيك يكديگر بوده انداندكى درنگ مى كنيم و مى انديشيم كه:
ــ اگر هفتمين امام شيعيان برجسته ترين ميهمان اين مراسم نبوده بدون ترديد يكى از معدود برجستگانى بوده كه به عنوان شخصيتى مذهبى و سياسى قدرت و نفوذ آن را داشته كه در مجلس نوروزى خليفه عباسى هداياى فراوانى را كه دريافت داشته يكجا به پيرمردى فقير ببخشد.
ــ نكته ديگر اين كه، بايد توجه داشت كه منصور عباسى قدر قدرت ترين خليفه عباسى، وروزگار او روزگار اوج گيرى قدرت عباسيان بود ودرروزگار او، عباسيان در جامعه پايه هاى نيرومندى داشتند.
اين خليفه در كشتار شورشيان تند رو علوى، از پير و جوان ترديدى به خود راه نمى داد. نمونه هاى تاريخى اين كشتارها ثبت شده است و بويژه طبرى نمونه هاى تكان دهنده اى را كه نشانگر شخصيت بيمار گونه و خشن اين خليفه ولذت بردن او از كشتار مخالفان است ثبت كرده است، ولى منصور عباسى و خلفاى بعدى تا روزگار هارون، به غير از تحت نظرقرار دادن موسى ابن جعفر كارى با او نداشتند و تلاشى براى حذف فيزيكى او نكردند، تنها در دوران هارون الرشيد است كه دوران زندان و زنجير شروع مى شود و بنا بر اقوال و اسناد شيعه خرماى زهر آلود كار را تمام مى كند.
باتوجه به اين نكات، مقوله انگور زهر آلودى را كه منصور عباسى به ششمين امام شيعيان مى خوراند ودر عين حال همين خليفه از به قتل رساندن امام بعدى و فرزند امام جعفر صادق در تمام طول حكومتش نه تنها خود دارى مى كند بلكه او را به عنوان شخصيتى گرانقدر به مجالس ميهمانى خود مى خواند چگونه بايد تعبير كرد.
آيا بايد در قضاوتمان نسبت به خليفه خونريز تجديد نظر كنيم؟
آيا بايد قبول بكنيم كه رمانتيزه كردن تاريخ توسط ملايان و فقيهان بيش از آنست كه ما فكر مى كنيم وفارغ از خشونتها و جنايات خلفاى وقت براى حفظ قدرت، اين قضيه ى گاهىخرما وگاهى انار وگاهى انگور كه بعد از روزگارشهادت سومين امام شيعيان تا روزگار امام غايب به عنوان ابزار به شهادت رساندن امامان شيعه به كار گرفته شده، از اختراعات آخوندهاست و واقعيت زندگى و درگذشت امامان شيعه پس از ماجراى كربلا ـ آخرين مبارزه و قيام مسلحانه امامان شيعه ــ چيزى بجز اين است كه ما مى دانيم؟ و امامان شيعه از دوران امام چهارم( رجوع شود به گزارش تكان دهنده شيخ صدوق در اكمال الدين صفحه 191 و امالى صفحه 396از برخورد امام سجاد پس از سركوب فجيع و خونين موسوم به حره) عليرغم شورشهاى خونين ديگر گروههاى علوى، بخصوص شورشهاى خونين شيعيان حسنى و زيدى راه و روشى ديگر را در سلوك مذهبى و سياسى خود اختيار كرده بودند كه مى توان در اين سير و سلوك تامل كرد و حقايقىديگر را دريافت.
نمونه ها باز هم فراوانست از زمره اينها مى توان به مباحثات موسى ابن جعفر با هارون الرشيد بر سر برترى شرافت نسبى او بر هارون ونيز مباحثات او با ابو يوسف از دانشمندان وابسته به در بار خلافت مهدى در برابر خليفه و سران كشورى اشاره كرد.
در اين زمينه به نمونه اى جالب از شيخ صدوق يكى از اركان شيعه رسمى در عيون الاخبار(به نقل از منتهى الامال صفحه 897 ـ899 )اشاره مى كنم:
در مجلس هارون الرشيد
در اين نمونه ما شاهد احترام فى الواقع بى حد و حصر هارون الرشيد خليفه افسانه اى عباسى به موسى ابن جعفر هستيم.
هارون در سفر حج در مدينه توقف مى كند و بار عام مى دهد و مى گويد هر كدام از فرزندان مهاجرين يا انصار(ياران پيامبر، آنان كه با او از مكه به مدينه رفتند و آنان كه در مدينه از پيامبر حمايت كردند) و بنى هاشم و قريش كه وارد شدند بايد سلسله نسب خود را بگويند .
بار عام شروع مى شود. هر كدام از فرزندان مهاجرين يا انصار يا بنى هاشم و يا قريش كه مى آمدند، و خود را معرفى مى كردند از دويست تا پنجهزار دينار زرسرخ عطا مى گرفتند. درگرماگرم مجلس، فضل ابن ربيع مى آيد و مى گويد كه موسى ابن جعفر بر در است. هارون دستور مى دهد او را با احترام فراوان و همانطور كه سوار است وارد كنند. موسى ابن جعفر با پيكرى از شدت عبادت رنجور و در هم شكسته وارد مى شود و مى خواهد از مركب خود پياده شود كه هارون مى گويد كه همانطور سواره پيش آيد.
موسى ابن جعفر سواره وارد مى شود و با اين وضعيت تا كنار مسند هارون جلو مى رود. هارون به استقبال او مى رود و سر و دو چشمش را مى بوسد و او را به صدر مجلس مى آورد و در كنار خود مى نشاند و از احوالاتش سئوال مى كند و مشكلات زندگى و احوال زنان و فرزندان و كسان تحت تكفل او را مى پرسد. مجموع سخنانى كه ميان امام هفتم شيعيان و هارون رد و بدل مىشود بسيار جالب است كه در اينجا از آنها مى گذرم .
در پايان صحبت هارون دستور مى دهد، مامون و امين و موتمن ــ فرزندانش ــ ، ركاب موسى ابن جعفر را بگيرند تا او سوار شود ودستور مى دهد تا منزل او را مشايعت كنند.
در پايان مجلس، و موقعى كه هارون آهنگ عزيمت به مكه را دارد دستور مى دهد كيسه اى حاوى دويست دينار زر سرخ به موسى ابن جعفر برسانند. فضل ابن ربيع مى گويد تو به بسيارى ديگر پنجهزار دينار عطا كردى! چه شده كه به موسى ابن جعفر دويست دينار عطا مى كنى. هارون با عصبانيت مى گويد خاموش باش كه اگر من او را مال بسيار عطا كنم از او ايمن نباشم كه مى تواند صد هزار شمشير را بر عليه من بسيج كند.
در اين نمونه ثبت شده توسط شيخ بزرگ شيعه صدوق، عليرغم تناقضات، باز هم با سيماى يك رجل بزرگ و يك شخصيت اجتماعى و مذهبى صاحب نفوذ روبروئيم . مردى كه از يكسو خليفه نامدار عباسى او را برادر و پسر عموخطاب مى كند و به استقبال او مى رود و در برابر همگان بالاترين احترام را براى او قائل مى شود و از سوى ديگر از قدرت و نفوذ او در ميان پيروانش مى هراسد. از اين نمونه ها بازهم وجود دارد كه به همين اندك اكتفا مى كنم..
در مقابل اين نمونه ها اسناد ديگرى وجود دارد كه سيماى ديگرى از موسى ابن جعفر را ترسيم و او را زاهدى عالم وفاضل واز دنيا بريده و از غوغاى زندگى و مسائل آن دورى گزيده معرفى مى كنند كه از كثرت نماز و عبادت و سجده هاى متوالى غلامش با قيچى پينه هاى زانوان او را قطع مى كند..گزارش جالب توجه شيخ صدوق عالم بزرگ و از اركان شيعه از اين زمره است.
گزارشى ديگراز شيخ صدوق
شيخ صدوق در اكمال الدين( صفحه361 و امالى صفحه338) مى گويد كه:
موسى ابن جعفراز سياست دورى مى گـزيد و پيروان شيعه مسائل مورد اختلاف خود را به نزد ايشان نمى بردند. او امر امامت خود را پنهان نگـه مى داشت.
صدوق در جائى ديگـر حديثى بسيار شگـفت آور نقل مى كند كه در آن موسى ابن جعفر به شيعيان دستور مى دهد از سلاطين در همه حال اطاعت كنند. اگـر عدالت خواه بودند براى بقايشان دعا كنند و اگـر ستمگـر بودند از خداوند بخواهند كه آنان را اصلاح كند. همزمان با امامت موسى ابن جعفر، عموم شيعه در گـوشه و كنار سرزمين اسلامى به دليل همين عزلت گـزينى سياسى ، توجهى خاص به افرادى از اهل بيت نشان مى دادند كه به جنبش هاى انقلابى گـرايش داشتند. به عنوان مثال و به نقل از ابوالفرج اصفهانى (در مقاتل الطالبيين صفحه 270) مردم كوفه در سال 156 هجرى با عيسى فرزند زيد بن على مخفيانه بيعت كردند و گـروه زيادى از اهالى اهواز ، مكه ، مدينه ، تهامه و واسط با نمايندگـان او اعلام بيعت نمودند. او با يارانش پس از درگـذشت منصور خليفه عباسى در پى بسيج نيرو براى اعلام نهضت بودند كه در يكى از نواحى كوفه در سال 168 هجرى مسموم شد و درگـذشت. نمونه ديگرماجراى شورش فخ است كه پيش از اين اشاره شد.
در جريان شورش فخ او با اينكه ازبيعت با شورشيان و شركت در شورش فخ خود دارى كرد وشكست شورش و قتل عام شورشيان را پيش بينى كرد، آن را تائيد كرد.چنانكه پيش از اين اشاره شد شورش فخ كه رهبرى آن با سادات حسنى بود با شدت تمام سركوب شد و بدنهاى كشتگان طعمه درندگان گرديد.
علل دستگيرى هفتمين اما م
دوران امامت موسى ابن جعفر مصادف با دوران حكومت خلفاى دوم تا چهارم عباسى منصور(136ــ 158) هادى (158 ــ169) مهدى(169 ــ170) و هارون(170 ــ193) بود . در دوران منصور و هادى و مهدى، موسى ابن جعفر با اين كه تحت نظر بود و جاسوسان و گزارشگران خليفه و برخى از اقوام و نزديكان فعاليتهاى او را زير نظر داشتند كسى متعرضش نبود و سر و كار هفتمين امام شيعيان بجز يك دوره كوتاه به زندان نيفتاد و او مشغول عبادات و تعليم شاگردان و گذران معمول زندگانى اش بود.
بسيارى از راويان و عالمان شيعه پيشه كردن روشهاى ملايمت آميز وتوجه به تعليم وتعلم از سوى موسى ابن جعفررا در دوران منصور و مهدى و هادى عباسى، بخاطر خشونت خلفا و كشتارهاى بى رحمانه علويان و مترصد بودن آنان براى كشتن موسى ابن جعفر و پايان كار شيعه مى دانند. بْسيارى از آنان كثرت عيال و اولاد هفتمين امام را از همين زاويه بررسى مى كنند.
در دوران هارون اما وضع اندك اندك دگرگون شد. گفته مىشود مشاهده احترام فراوانى كه مردم در جريان حج در سال 179 هجري نثار موسى ابن جعفر كردند،هارون را انديشناك كرد و با اينكه موسى ابن جعفر(به نقل از شيخ مفيد در ارشاد و شيخ طوسى در غيبت) بنا بر رسم معهود با بزرگان شهر به استقبال آمده بود، هارون دستور داد او را دستگير كرده ومخفيانه از مدينه به بصره آورند و در آنجا تحت نظر حاكم بصره بازداشت كنند.
ــ برخى از منابع علت اين كار را گزارشات جاسوسان دربار و نيز دشمنى برخى از نزديكان موسى ابن جعفر با او مى دانند.
ــ نوشته اند كثرت پولهائى كه گاه از سوى نزديكترين كسان و درباريان و از جمله على ابن يقطين وزير شيعه و از مريدان موسى ابن جعفر به دست هفتمين امام مى رسيد هارون را شديدا به خشم مى آورد.
ــ نوشته اند كه روزى يكى از جاسوسان هارون به او مى گويد كه در امپراطورى تو دو خليفه وجود دارد، يكى تو در بغداد، و ديگرى موسى ابن جعفر در مدينه، زيرا بسيارى از مردم و حتى درباريان تو يك پنجم از آنچه را كه به دست مى آورند(خمس) و حتى پولهائى را كه تو به آنها مى دهى براى موسى ابن جعفر مى فرستند.
ــ شيخ صدوق در عيون الاخبار رضا مى گويد به دليل سعايت على ابن محمد ابن اسماعيل ابن جعفر برادرزاده موسى ابن جعفر،هارون تصميم به زنذانى كردن موسى ابن جعفر گرفت.
ــ شيخ طوسى و ابن بابويه و شمارى ديگر از بزرگان شيعه اشاره كرده اند كه برادر زاده موسى ابن جعفر در ازاى دويست هزار درهم كه از هارون گرفت موجب زندانى شدن عمويش موسى ابن جعفر گرديد.
ــ در يكى ديگر از ماخذ شيعه، كتاب كشف القمه آمده است كه گروهى از اهل بيت موسى ابن جعفر نزد هارون از او سعايت كردند و هارون تصميم به دستگيرى او گرفت.
ــ نوشته اند هارون تصميم به معرفى جانشين و وليعهد خود گرفت و چون از قدرت نفوذ پيشواى شيعيان نگران بود تصميم گرفت او را از سر راه بردارد تا جابجائى قدرت راحت تر انجام گيرد. اگر توجه داشته باشيم كه چندى بعد مامون جانشين هارون، هشتمين امام شيعيان و فرزند موسى ابن جعفر را به ولايتعهدى انتخاب مى كند مى توانيم اين فرضيه را در روشنائى بيشتر مشاهده كنيم.
در هر حال وبدون اين كه اين نمونه ها را از نظر دور بداريم و فراموش كنيم كه:
موسى ابن جعفر در پى يك بحران شديد در ميان شيعيان كه موجب چندين انشعاب شد به امامت رسيد، و بدون اينكه از نظر دور بداريم كه:
اين اختلافات كه دربعضى موارد به كينه ورزى انجاميد موجب همكارى بعضى از نزديكان موسى ابن جعفر با دستگاه خلافت شد، بايد در نهايت، علت اصلى دستگيرى موسى ابن جعفر را درعرصه سياسى، و جدال بين امامى دانست كه عليرغم دارا بودن سيماى انسانى وارسته از جهان، در هر حال خليفه را به رسميت نمى شناسد، خلافت را حق خود مى داند، از محبوبيت فراوانى نيز بر خوردار است،ودر كنار گوش خليفه به نوعى سيماى اپوزيسيون خوشنام و مشروع را در ميان اقشار قابل توجهى از مردم نمايندگى مى كند و لاجرم قهر خليفه بخصوص در شرايطى كه مى خواهد وليعهد و خليفه پس از خود را معرفى كند بر او فرود مى آيد.
زندان بصره
موسى ابن جعفربه دستور هارون و توسط فضل ابن ربيع در هنگام نماز دستگيرشد وبه بصره برده شد وبه عيسى ابن جعفر پسر عموى هارون سپرده شد.
اين دوران يكسال به طول انجاميد . در اين دوران زندان اين امام زاهد و عابد در جائى قرار داشت كه آرامش آن را نواهاى خوشباشى و شب زنده دارى بزرگان بصره مى آشفت و به قول محمد ابن سليمان نوفلى كاتب مسيحى عيسى ابن جعفر(نقل از منتهى الامال صفحه 928):
...در اين ايام كه در اين خانه محبوس بود چيزى چند شنيد از لهو و لعب و ساز و خوانندگى و انواع فواحش و منكرات كه گمان ندارم هرگز به خاطر شريفش خطور كرده باشد...
. نوشته شده است كه هارون چندين بار دستور قتل موسى ابن جعفر را داد، ولى عيسى ابن جعفر از اين كار سر باز زد و تصميم داشت زندانى را رها كند كه هارون دستور داد موسى ابن جعفر را به بغداد منتقل كرده و به فضل ابن ربيع بسپارند.
زندان بغداد
دربغداد و در بازداشتگاهى كه تحت نظر فضل ابن ربيع اداره مى شد با موسى ابن جعفر بد رفتارى نمى شد. فضل ابن ربيع از علاقمندان به موسى ابن جعفر بود. در اين زندان اوقات هفتمين امام در اكثر اوقات به عبادت مى گذشت. در اين زندان بارها هارون مخفيانه و از روزنه اى به ديدار موسى ابن جعفر مى رفت و او را در حال عبادت مى ديد.فضل ابن ربيع بارها از هارون خواست موسى ابن جعفر را آزاد كند ولى هارون نپذيرفت و آزادى او را منوط به تقاضاى بخشش وقبول خطا كرد. موسى ابن جعفر اين را نپذيرفت و هارون چون احساس كرد فضل ابن ربيع به زندانى علاقمند است و موجبات آسايش او را فراهم مى آورد او را به زتدانى ديگر منتقل كرد.
زندان سندى ابن شاهك وفرجام زندگى
زندان سندى ابن شاهك آخرين منزلگاه موسى ابن جعفر بود. او در اين زندان بدون اين كه به درخواستهاى هارون وقعى بگذارد و از او طلب عفو كند در عوالم روحانى خود با آرامش و نماز و عبادت دمساز بود. جدال ميان خليفه مغرور و افسانه اى عباسى و امام صبورو مقاوم ادامه يافت. گاه هارون به زندان مى آمد تا به نهان وضعيت او را بنگرد و با او صحبت كند. بنا بر اسناد شيعه و در ادامه ماجرا و براى پايان دادن به اين كشاكش، هارون توسط يحيي برمكى به سندى ابن شاهك دستور داد كار را تمام كند و اين چنين هفتمين امام شيعه با خرماى آلوده به زهر مسموم شد و درسال 183 هجرى پس از چهار سال زندان در سن پنجاه و پنجسالگى در گذشت . پس ازدر گذشت موسى ابن جعفر، به دستور هارون، سندى ابن شاهك شاهدان عادل (پنجاه و چند تن از بزرگان) را به شهادت طلبيد تا به اين درخواست كه زندانى نامدار به مرگ طبيعى در گذشته گواهى دهند. سندى دستور داد پيكر بيجان را برهنه كرده و در معرض ديد قرار دهند و گواهى دهند كه نشانه شلاق و شكنجه وجود ندارد. در ميان شاهدان احمد ابن حنبل، بنياد گذار مكتب حنبلى از مكاتب چهار گانه اهل سنت، از شهادت دادن سر باز زد و عليرغم شكنجه و آزار، امضاى خود را بر سند مورد درخواست هارون نگذاشت. پس از درگذشت موسى ابن جعفر از آنجا كه زمزمه غيبت او به عنوان مهدى موعود در ميان اقشارى از مردم بخصوص جماعت واقفيان، از همان آغاز زندانى شدن آغاز شده بود، پيكر بيجان موسى ابن جعفر را بر پل بغداد گذاشته و كفن او را گشودند و مردم را دعوت كردند كه بيايند و او را ببينند و بدانند كه در گذشته است و بر بدن او نشانه اى از شكنجه نيست.
جسد سه روز بر پل بغداد باقى و در معرض ديد مردم بود. شيخ مفيد به نقل از منتهى الآمال (صفحه935) گزارش مى كند كه در همين كشاكش اسب سندى ابن شاهك بر پل بغداد رم كرد و سندى را در آب افكند و به اين ترتيب سندى مرد ولى اين گزارش را بايد جزو اخبار رمانتيك ــ و مانند گزارش بيرون ريختن روده هاى برادر زاده موسى ابن جعفر پس از دريافت پول از هارون ــ و در زمره اسناد مربوط به روضه خوانى به حساب آورد، زيرا در گزارشات ديگر ميبينيم كه همين سندى غرق شده وقتى جنازه را براى دفن حركت مى دهند در كنار تابوت حضور دارد!( منتهى الامال صفحه934) . پس از سه روزپيكر بيجان را برداشتند و در حاليكه مناديان به دستور سندى ابن شاهك ندا مى دادند:
هذا امام الرافضه فاعرفوه
اين است پيشو وا مام رافضيان بشناسيد او را
او را به بازار بغداد بردند و بر زمين گذاشتند و دوباره از مردم خواستند بيايند و ببينند كه نشانى از جراحت و شكنجه در بدن نيست. در همين كشاكش و غوغا عموى هارون سليمان ابن جعفر كه از دوستداران موسى ابن جعفر بود از قصر خود در كنار شط به شهر آمد و به غلامان خود دستور داد مناديان را راندند و عمامه از سر انداخت و گريبان پاره كرد و پاى برهنه به دنبال تابوت روانه شد و به مناديان دستور داد كه ندا كنند:
بيائيد و نگاه كنيد به طيب ابن طيب ( پاكيزه پسر پاكيزه)
اين چنين جنازه را به مقابر قريش رساندند و در آنجا سليمان خود كار غسل و كفن كردن را بر عهده گرفت واو را با احترام فراوان در كفن مخصوص به خود كه بهاى آن دو هزار و پانصد دينار بود و تمام قران بر آن نوشته شده بود به خاك سپرد. هارون الرشيد در اين ايام در شام بود. او هنگامى كه از ماجرا با خبر شد نامه اى نوشت و سليمان را تحسين و از كار او ابراز رضايت كرد و تاكيد كرد كه سندى ابن شاهك آن كارها را بدون اجازه من انجام داده است.
اندكى در باره سيما وشخصيت و
اخلاق و روحيات موسى ابن جعفر
بر اساس اسناد شيعه موسى ابن جعفر مردى بود با قامتى متوسط چهره اى گندمگون و موئى انبوه و اندامى لاغر، ودر زهد و عبادت و رياضت و نمازهائى كه گاه از سپيده صبح تا آغاز شب به طول مى انجاميد مشهوربود.
آوازه زهد و عبادت بسيار، هفتمين امام شيعيان را تبديل به سيمائى برجسته در ميان صوفيان كرده است و در بخشهائى از ادبيات و فرهنگ صوفيان جائى خاص به او داده است.
ا واوقاتى از روز رادر مزرعه اش به كشاورزى مى پرداختو ساعاتى از روز را به بحث و فحص با شاگردان و نزديكان مى پرداخت. او صدائى خوش داشت و قرآن را خوش مى خواند بدانگونه كه مردمان براى شنيدن صدايش به گرد خانه او جمع مى شدند.
موسى ابن جعفر لباسى ساده و خشن چون روستائيان مى پوشيد. در شماري از اسناد برجاى مانده بر اينكه او در زير لباسهاى گرانبهاى خود ــ كه به دليل بر نيانگيختن شك ماموران حكومتى مى پوشيد ــ لباسهاى خشن بر تن مى كرده تاكيد شده است.
او مردى آرام و سليم النفس بود و با زنان و كنيزان متعدد و فرزندان فراوانش با محبت رفتار مى كرد. بنا بر روايت شيخ صدوق در عيون الاخبار و به استناد روايتى از سفيان ابن نزار تعداد كسانى كه تحت تكفل و سرپرستى او بودند اعم از زنان و فرزندان و كنيزان و غلامان به پانصد تن مى رسيد .موسى ابن جعفر با فقيران و درماندگان وبردگان و رانده شدگان از جامعه نشست و برخاست داشت و مى گفت بنده و آزاد هر دو آفريدگان خدا هستند و در طول زندگى خود تعداد زيادى از بردگان زن و مرد را خريدارى و آزاد كرد. اودر بذل و بخشش به نيازمندان به شيوه و به وصيت پدرش رفتار مى كرد.موقعيت و محبوبيت او باعث مى شد كه پولهاى فراوانى حتى از ميان كسانى كه در دربار خلافت كار مى كردند ولى از پيروان او بودند به دست او برسد. او تمام آنچه را كه به دستش مى رسيد در اختيار نيازمندان مى گذاشت يا با اين پولها به پرداختن قرضهاى درماندگان و مى پرداخت.
در برخورد با مخالفان فكرى اش و حتى كسانى كه به او توهين مى كردند صبور و بردبار بود ودر زندگى شيوه پدرش را مد نظر قرار داه و به تعليم و تعلم مشغول بود و شاگردان فراوانى تربيت كرد. عارفان و صوفيانى چون شقيق بلخى بردانش او تاكيد كرده وگفته مى شود كه صوفى معروف بشر حافى به دليل ارشادات موسى ابن جعفرراه و رسم زندگى خود را عوض كرد واز ثروتمندى شادخوار و كامجو به عارفى وارسته تبديل شد.
زنان و فرزندان
موسى ابن جعفر داراىهمسران متعدد بود. همسر نامدار اوتكتم(حميده) مادر امام رضاست.منابع شيعه نام ونشان نوزده پسر و هجده دختر او را ثبت كرده اند. اسامى فرزندان عبارتند از:
پسران :
1. على ا بن موسى الرضا 2. ابراهيم . 3. عباس . 4. قاسم . 5. اسماعيل . 6. جعفر .7.. هارون . 8. حسن . 9. احمد. 10. محمد. 11. حمزه . 12. عبد اللّه . 13. اسحاق . 14. عبيداللّه . 15. زيد. 16 حسين . 17. فضل . 18. سليمان
دختران:
1. فاطمه كبرى . 2. فاطمه صغرى . 3. رقيه . 4. حكيمه . 5. ام ابيها. 6. رقيه صغرى . 7. كلثوم . 8. ام جعفر. 9. لبابه . 10. زينب . 11. خديجه . 12. عليه . 13. آمنه . 14. حسنه . 15. بريهه . 16. عائشه . 17. ام سلمه . 18. ميمونه . 19. ام كلثوم .
تعداد ياران , اصحاب و راويان موسى ابن جعفر بسيار است . تعدادى از مشهورترين آنها عبارتند از:
1. على بن يقطين (وزير هارون الرشيد) 2. ابوصلت بن صالح هروى . 3. اسماعيل بن مهران . 4. حماد بن عيسى . 5. عبدالرحمن بن حجاج بجلى . 6. عبداللّه بن جندب بجلى .7. عبداللّه بن مغيره بجلى . 8. عبداللّه بن يحيى كاهلى . 9. مفضل بن عمر كوفى 10. هشام بن حكم . 11. يونس بن عبدالرحمن . 12. يونس بن يعقوب .
از فرزندان مشهور اواحمد ابن موسى (شاهچراغ) و محمد ابن موسى كه هر دو در شيراز وفات يافتند و فاطمه معصومه كه در قم وفات يافت مى باشند. سخنان بر جاى مانده از اوسيماى حكيمانه اى ترسيم مى كند و بازگو كننده نگاه او به زندگى ومسائل زندگى است. از جمله از او برجاى مانده است كه:
به دانشمندان و آگاهان احترام بگذاريد و با آنها مجادله نكنيد اما نادانان را طرد نكنيد و به آنان بياموزيد. به باطل رو نكنيد اگر چه راه نجات شما در آن باشد زيرا باطل سرانجام شما را بد فرجام خواهد كرد.
****
مختصرى از روزگار امامت هفتمين امام شيعيان باز گفته شد و در كنار آن اشاره اى به جنبشهاى مختلف استقلال طلبانه ايرانيان و اعراب در نقاط مختلف شد. اكنون در آغاز سال 184 هجرى و در مقطع موجى ديگر از جنبشهاى ايرانيان بويژه جنبش بزرگ و مستقل بابك خرمدين و به موازت آن دوران خلافت مامون و امامت هشتمين امام شيعيان هستيم كه در بخش يازدهم اين مهم را دنبال خواهيم كرد.
ادامه دارد
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش دهم)اسماعيل وفا يغمائى
در قسمت قبل اشاره شد كه هفتمين امام شيعيان بر خلاف پيروان نظريه امامت الهى ــ و كسانى كه ماجراى تشييع را در حيطه تاريخ مقدس شيعه و جهانى انفسى و عارفانه، و در پاره اى از اوقات خيالى و بر اساس اختراعات تاريخى و نه كشف دنبال مى كنند ــ پس از درگذشت پدرش در زمينه اى واقعى و اجتماعى، از پس كشاكشهاى بسيار با ديگر رقيبان جايگاه امامت و پيروانشان، به عنوان هفتمين پيشواى شيعيان بر مسند امامت نشست. از اين دوره به بعد طبعا بايد جدالى ديگر را و اين بار نه با مدعيان امامت بلكه با مخالفان امامت شيعى دنبال كرد.
موسى ابن جعفر و خلفاى عباسى
جدال اشكار و پنهان، و در اكثر اوقات خشنى كه ميان امويان و علويان و عباسيان شروع شده بود پس از سقوط امويان به جدال ميان علويان و عباسيان تبديل شد. قبل از اين نيز اشاراتى شد وحال ديگربار بر اين نكته تاكيد مىشود. بر اساس آنچه كه در دسترس است در رابطه باچگونگى سلوك موسى ابن جعفر و خلفا ما با دو دسته از اسناد و مدارك روبروئيم.
مدارك و اسناد دسته نخست، موسى ابن جعفر را در جايگاه يك امام و پيشواى مذهبى با نفوذ و در جايگاه رهبرنامدار اپوزيسيون شيعه تصوير مى كنند. اين اسناد مى گويند:
موسى ابن جعفر اگر چه هيچگاه شخصا به مبارزه آشكار براى براندازى عباسيان نپرداخت، و يا به دليل قدرت و خشونت حكومت و سيستم عريض و طويل جاسوسان و گزارش دهندگان اين امكان را نيافت، ولى به طور ايدئولوژيك و بر اساس سنت علويان، خلفاى عباسى را غاصب حقى مى دانست ــ حق خلافت و حكومت ــ كه به نظر او به علويان و به طور خاص به امامان شيعه كه خود او هفتمين آنان بود تعلق داشت. در چنين شرايطى او سالهاى متمادى همراه با تربيت شاگردان و جلسات بحث و فحص و ارشاد پيروان، وجدال فكرى با مخالفان و پيروان ساير گروهها، به ويژه عقل گرايان معتزلى و نقل گرايان افراطى اهل حديث، به تقويت بنيه مالى پيروان و تائيد غير علنى برخى از جنبشهاى شيعى مشغول بود. او در رابطه با ساير جنبشها تا جائى كه اسناد و مدارك باقيمانده مى گويند ابراز نظرى نكرده است. هفتمين امام در برخورد با خلفا در موارد متعدد بر حق و حقوق از دست رفته خود تاكيد مى كرد. ابن شهر آشوب فقيه و دانشمند بزرگ شيعه( متولد بغداد يا سارى489 هجرى قمرى، درگذشت 22شعبان 588 هجرى قمرى در صد سالگى در شهر حلب) نمونه جالبى را در اين مورد ذكر مى كند.
نمونه برخورد با هارون الرشيد
او در مناقب (جلد چهارم صفحه 320 و 321 ) مى نويسد:
روزى هارون الرشيد خليفه عباسى در مجلسى از موسى ابن جعفر خواست كه حدود فدك ــ باغ يا مزرعه غصب شده فاطمه زهرا را كه مورد اختلاف تاريخىعلويان با عمر، ابوبكر، عثمان و خلفاى اموى بود ــ مشخص كند تا اين باغ را به او بر گرداند و موسى ابن جعفر تمام امپراطورى تحت سلطه هارون را به عنوان باغ فدك معرفى كرد و هارون را بر سر خشم آورد.
دو نكته در اين گزارش و گزارشات مشابه كه در اسناد شيعه به راحتى مى توان به آنها دسترسى پيدا كرد حائز اهميت است.
نكته اول اين است كه:
امام هفتم شيعيان بنا بر اعتقاد خود خلفاى عباسى را غاصب، وحكومت بر قلمروى را كه تحت سلطه عباسيان بوده،يعنى تمامى امپراطورى را در زمره ميراث شرعى و تاريخى خود يعنى باغ فدك مى دانسته است و اگر رسيدن به اين حق را به طور عملى ناممكن مى ديده است از بيان نظر و اعتقاد خود ابائى نداشته و در برابر سئوال خليفه مقتدرى چون هارون الرشيد و درباريانش آن را بر زبان مى آورده است و از تيغ تيز و نطع چرمين خادمان و جلادانى چون مسرور كه به اشاره اى براى قطع سر مخالفان حاضر بود وحشتى نداشته است.
نكته دوم اين كه:
اگرسنديت ودرستى اين گزارش و گزارشهاى مشابه را قبول كنيم مى توانيم به اين نتيجه برسيم كه بر خلاف روضه خوانى هاى ملايان و تغييرات متن اين روضه ها بر اساس شرايط روز،موسى ابن جعفر صرفا آن زندانى مهجور و رنج كشيده و بى پناهى كه آخوندها مى گويند نبوده است، بلكه به مثابه يكى از رقبا و بهتر است بگوئيم اپوزيسيون خلافت عباسى و در پايتخت خلافت با خلفاى وقت رفت و آمد داشته در مجالس آنها شركت مى كرده است و به مثابه شخصيتى سياسى و واقعى و تاريخى آن چنان نفوذ و موقعيتى داشته كه بتواند با سمبوليزه كردن باغ فدك به هارون الرشيد بگويد كه آنچه كه تو دارى از آن ماست.
نمونه برخورد با مهدى عباسى
نمونه همين برخورد را در گزارش تهذيب (جلد چهارم صفحه 304 ) مى توانيم ببينيم. در اينجا موسى ابن جعفر از مهدى خليفه عباسى مى خواهد كه رد مظالم نموده و آنچه را از خانواده او گرفته شده است به آنها برگرداند و وقتى مهدى عباسى از او خواست كه آنچه را مورد نظر اوست معرفى و مشخص كند، موسى ابن جعفر قصه فدك را باز گفت و حدود آن را با شاخص حدود امپراطورى عباسيان مشخص كرد و خليفه را بر سرخشم آورد.
نمونه برخورد با منصور عباسى
به نمونه ديگرى اشاره مى كنم. اين نمونه را در مناقب آل ابيطالب (جلد چهارم صفحه 319) مى توان يافت. در اين نمونه باز هم ما با رجلى روبرو هستيم كه در برابر خليفه قدرتمند عباسى منصور، نه چون يك ميهمان معمولى بلكه چون پيشوائى صاحب قدرت مى ايستد.ماجرا اين چنين است:
منصور ازموسى ابن جعفر تقاضا مى كند كه در روز عيد نوروز، به طور رسمى در مجلس دربار، براى سلام و شادباش بنشيند، و هر چه مردم به عنوان هديه مى آورند بپذيرد، موسى ابن جعفر اين تقاضا را رد كرده ومى گويد:
اخبارى را كه از جدم رسول خدا رسيده بررسى كردم، خبرى در مورد عيد نوروز نيافتم، جلوس در چنين روزى از مراسم فارسيان است و اسلام آن را محو نمود، معاذالله از چيزى را كه اسلام محو كرده، من آن را زنده نمى كنم.
منصور پاسخ مى دهد كه اين مراسم را به خاطر سياست و تدبيرامور ارتشيان انجام مى دهد و او را به خدا سوگند مى دهد كه در مجلس بنشيند. موسى ابن جعفر ناگزير در محل تهنيت مى نشيند، سرلشگران و اعيان و رجال كشور مى آيند و تبريك مى گويند وهدايايى راپيشكش مى كنند.
موسى ابن جعفرخادمى را معين كرده بود كه نام و نشان آن هدايا را ثبت كند، هدايا بسيار زياد است و ثروت كلانى راتشكيل مى دهد. در ساعت آخر پيرمردى مى آيد و مى گويد كه من چيزى ندارم كه هديه كنم . ولى سه بيت از شعرى را كه جدم در مرثيه حسين ابن على سروده مى خوانم و هديه مى كنم. سپس آن سه شعر را مى خواند:
عجبت لمصقول علاك فرنده
يوم الهياج و قد علاك غبار
و لاسهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدك و الدموع غزار
الا تقضقضت السهام و عاقها
عن جسمك الاجلال و الاكبار
«در شگفتم از آن شمشيرهاى بر نده اى كه تيزىآنها در روز درگيرى عاشورا بر روى پيكر غبار آلودت وارد شدند.
و نيز در شگفتم از آن تيرهايى كه در برابر چشم بانوان حرم در پيكرت فرو رفتند، در حالى كه آن بانوان جدت را صدا مى زدند و چشمانشان پر از اشك بود.
چرا سرو صداى آن تيرها از پيكر مقدس و با شكوهت دور نشدند و به جاى ديگر نرفتند؟»
موسى ابن جعفر به او مى گويد كه هديه ات را پذيرفتم و پس از آنكه نگهبانى را به سراغ منصور مى فرستد و در باره هدايا از او سئوال مى كند و منصور عباسى تمام هدايا را به او مى بخشد او هم مجموع آن هدايا را به پيرمرد مى بخشد.
نكات قابل توجه بسيارى در اين گزارش وجود دارد كه از آنها مى گذريم و تنها روى رابطه شگفت خليفه و امامى كه دشمنان طبيعى سياسى و ايدئولوژيك يكديگر بوده انداندكى درنگ مى كنيم و مى انديشيم كه:
ــ اگر هفتمين امام شيعيان برجسته ترين ميهمان اين مراسم نبوده بدون ترديد يكى از معدود برجستگانى بوده كه به عنوان شخصيتى مذهبى و سياسى قدرت و نفوذ آن را داشته كه در مجلس نوروزى خليفه عباسى هداياى فراوانى را كه دريافت داشته يكجا به پيرمردى فقير ببخشد.
ــ نكته ديگر اين كه، بايد توجه داشت كه منصور عباسى قدر قدرت ترين خليفه عباسى، وروزگار او روزگار اوج گيرى قدرت عباسيان بود ودرروزگار او، عباسيان در جامعه پايه هاى نيرومندى داشتند.
اين خليفه در كشتار شورشيان تند رو علوى، از پير و جوان ترديدى به خود راه نمى داد. نمونه هاى تاريخى اين كشتارها ثبت شده است و بويژه طبرى نمونه هاى تكان دهنده اى را كه نشانگر شخصيت بيمار گونه و خشن اين خليفه ولذت بردن او از كشتار مخالفان است ثبت كرده است، ولى منصور عباسى و خلفاى بعدى تا روزگار هارون، به غير از تحت نظرقرار دادن موسى ابن جعفر كارى با او نداشتند و تلاشى براى حذف فيزيكى او نكردند، تنها در دوران هارون الرشيد است كه دوران زندان و زنجير شروع مى شود و بنا بر اقوال و اسناد شيعه خرماى زهر آلود كار را تمام مى كند.
باتوجه به اين نكات، مقوله انگور زهر آلودى را كه منصور عباسى به ششمين امام شيعيان مى خوراند ودر عين حال همين خليفه از به قتل رساندن امام بعدى و فرزند امام جعفر صادق در تمام طول حكومتش نه تنها خود دارى مى كند بلكه او را به عنوان شخصيتى گرانقدر به مجالس ميهمانى خود مى خواند چگونه بايد تعبير كرد.
آيا بايد در قضاوتمان نسبت به خليفه خونريز تجديد نظر كنيم؟
آيا بايد قبول بكنيم كه رمانتيزه كردن تاريخ توسط ملايان و فقيهان بيش از آنست كه ما فكر مى كنيم وفارغ از خشونتها و جنايات خلفاى وقت براى حفظ قدرت، اين قضيه ى گاهىخرما وگاهى انار وگاهى انگور كه بعد از روزگارشهادت سومين امام شيعيان تا روزگار امام غايب به عنوان ابزار به شهادت رساندن امامان شيعه به كار گرفته شده، از اختراعات آخوندهاست و واقعيت زندگى و درگذشت امامان شيعه پس از ماجراى كربلا ـ آخرين مبارزه و قيام مسلحانه امامان شيعه ــ چيزى بجز اين است كه ما مى دانيم؟ و امامان شيعه از دوران امام چهارم( رجوع شود به گزارش تكان دهنده شيخ صدوق در اكمال الدين صفحه 191 و امالى صفحه 396از برخورد امام سجاد پس از سركوب فجيع و خونين موسوم به حره) عليرغم شورشهاى خونين ديگر گروههاى علوى، بخصوص شورشهاى خونين شيعيان حسنى و زيدى راه و روشى ديگر را در سلوك مذهبى و سياسى خود اختيار كرده بودند كه مى توان در اين سير و سلوك تامل كرد و حقايقىديگر را دريافت.
نمونه ها باز هم فراوانست از زمره اينها مى توان به مباحثات موسى ابن جعفر با هارون الرشيد بر سر برترى شرافت نسبى او بر هارون ونيز مباحثات او با ابو يوسف از دانشمندان وابسته به در بار خلافت مهدى در برابر خليفه و سران كشورى اشاره كرد.
در اين زمينه به نمونه اى جالب از شيخ صدوق يكى از اركان شيعه رسمى در عيون الاخبار(به نقل از منتهى الامال صفحه 897 ـ899 )اشاره مى كنم:
در مجلس هارون الرشيد
در اين نمونه ما شاهد احترام فى الواقع بى حد و حصر هارون الرشيد خليفه افسانه اى عباسى به موسى ابن جعفر هستيم.
هارون در سفر حج در مدينه توقف مى كند و بار عام مى دهد و مى گويد هر كدام از فرزندان مهاجرين يا انصار(ياران پيامبر، آنان كه با او از مكه به مدينه رفتند و آنان كه در مدينه از پيامبر حمايت كردند) و بنى هاشم و قريش كه وارد شدند بايد سلسله نسب خود را بگويند .
بار عام شروع مى شود. هر كدام از فرزندان مهاجرين يا انصار يا بنى هاشم و يا قريش كه مى آمدند، و خود را معرفى مى كردند از دويست تا پنجهزار دينار زرسرخ عطا مى گرفتند. درگرماگرم مجلس، فضل ابن ربيع مى آيد و مى گويد كه موسى ابن جعفر بر در است. هارون دستور مى دهد او را با احترام فراوان و همانطور كه سوار است وارد كنند. موسى ابن جعفر با پيكرى از شدت عبادت رنجور و در هم شكسته وارد مى شود و مى خواهد از مركب خود پياده شود كه هارون مى گويد كه همانطور سواره پيش آيد.
موسى ابن جعفر سواره وارد مى شود و با اين وضعيت تا كنار مسند هارون جلو مى رود. هارون به استقبال او مى رود و سر و دو چشمش را مى بوسد و او را به صدر مجلس مى آورد و در كنار خود مى نشاند و از احوالاتش سئوال مى كند و مشكلات زندگى و احوال زنان و فرزندان و كسان تحت تكفل او را مى پرسد. مجموع سخنانى كه ميان امام هفتم شيعيان و هارون رد و بدل مىشود بسيار جالب است كه در اينجا از آنها مى گذرم .
در پايان صحبت هارون دستور مى دهد، مامون و امين و موتمن ــ فرزندانش ــ ، ركاب موسى ابن جعفر را بگيرند تا او سوار شود ودستور مى دهد تا منزل او را مشايعت كنند.
در پايان مجلس، و موقعى كه هارون آهنگ عزيمت به مكه را دارد دستور مى دهد كيسه اى حاوى دويست دينار زر سرخ به موسى ابن جعفر برسانند. فضل ابن ربيع مى گويد تو به بسيارى ديگر پنجهزار دينار عطا كردى! چه شده كه به موسى ابن جعفر دويست دينار عطا مى كنى. هارون با عصبانيت مى گويد خاموش باش كه اگر من او را مال بسيار عطا كنم از او ايمن نباشم كه مى تواند صد هزار شمشير را بر عليه من بسيج كند.
در اين نمونه ثبت شده توسط شيخ بزرگ شيعه صدوق، عليرغم تناقضات، باز هم با سيماى يك رجل بزرگ و يك شخصيت اجتماعى و مذهبى صاحب نفوذ روبروئيم . مردى كه از يكسو خليفه نامدار عباسى او را برادر و پسر عموخطاب مى كند و به استقبال او مى رود و در برابر همگان بالاترين احترام را براى او قائل مى شود و از سوى ديگر از قدرت و نفوذ او در ميان پيروانش مى هراسد. از اين نمونه ها بازهم وجود دارد كه به همين اندك اكتفا مى كنم..
در مقابل اين نمونه ها اسناد ديگرى وجود دارد كه سيماى ديگرى از موسى ابن جعفر را ترسيم و او را زاهدى عالم وفاضل واز دنيا بريده و از غوغاى زندگى و مسائل آن دورى گزيده معرفى مى كنند كه از كثرت نماز و عبادت و سجده هاى متوالى غلامش با قيچى پينه هاى زانوان او را قطع مى كند..گزارش جالب توجه شيخ صدوق عالم بزرگ و از اركان شيعه از اين زمره است.
گزارشى ديگراز شيخ صدوق
شيخ صدوق در اكمال الدين( صفحه361 و امالى صفحه338) مى گويد كه:
موسى ابن جعفراز سياست دورى مى گـزيد و پيروان شيعه مسائل مورد اختلاف خود را به نزد ايشان نمى بردند. او امر امامت خود را پنهان نگـه مى داشت.
صدوق در جائى ديگـر حديثى بسيار شگـفت آور نقل مى كند كه در آن موسى ابن جعفر به شيعيان دستور مى دهد از سلاطين در همه حال اطاعت كنند. اگـر عدالت خواه بودند براى بقايشان دعا كنند و اگـر ستمگـر بودند از خداوند بخواهند كه آنان را اصلاح كند. همزمان با امامت موسى ابن جعفر، عموم شيعه در گـوشه و كنار سرزمين اسلامى به دليل همين عزلت گـزينى سياسى ، توجهى خاص به افرادى از اهل بيت نشان مى دادند كه به جنبش هاى انقلابى گـرايش داشتند. به عنوان مثال و به نقل از ابوالفرج اصفهانى (در مقاتل الطالبيين صفحه 270) مردم كوفه در سال 156 هجرى با عيسى فرزند زيد بن على مخفيانه بيعت كردند و گـروه زيادى از اهالى اهواز ، مكه ، مدينه ، تهامه و واسط با نمايندگـان او اعلام بيعت نمودند. او با يارانش پس از درگـذشت منصور خليفه عباسى در پى بسيج نيرو براى اعلام نهضت بودند كه در يكى از نواحى كوفه در سال 168 هجرى مسموم شد و درگـذشت. نمونه ديگرماجراى شورش فخ است كه پيش از اين اشاره شد.
در جريان شورش فخ او با اينكه ازبيعت با شورشيان و شركت در شورش فخ خود دارى كرد وشكست شورش و قتل عام شورشيان را پيش بينى كرد، آن را تائيد كرد.چنانكه پيش از اين اشاره شد شورش فخ كه رهبرى آن با سادات حسنى بود با شدت تمام سركوب شد و بدنهاى كشتگان طعمه درندگان گرديد.
علل دستگيرى هفتمين اما م
دوران امامت موسى ابن جعفر مصادف با دوران حكومت خلفاى دوم تا چهارم عباسى منصور(136ــ 158) هادى (158 ــ169) مهدى(169 ــ170) و هارون(170 ــ193) بود . در دوران منصور و هادى و مهدى، موسى ابن جعفر با اين كه تحت نظر بود و جاسوسان و گزارشگران خليفه و برخى از اقوام و نزديكان فعاليتهاى او را زير نظر داشتند كسى متعرضش نبود و سر و كار هفتمين امام شيعيان بجز يك دوره كوتاه به زندان نيفتاد و او مشغول عبادات و تعليم شاگردان و گذران معمول زندگانى اش بود.
بسيارى از راويان و عالمان شيعه پيشه كردن روشهاى ملايمت آميز وتوجه به تعليم وتعلم از سوى موسى ابن جعفررا در دوران منصور و مهدى و هادى عباسى، بخاطر خشونت خلفا و كشتارهاى بى رحمانه علويان و مترصد بودن آنان براى كشتن موسى ابن جعفر و پايان كار شيعه مى دانند. بْسيارى از آنان كثرت عيال و اولاد هفتمين امام را از همين زاويه بررسى مى كنند.
در دوران هارون اما وضع اندك اندك دگرگون شد. گفته مىشود مشاهده احترام فراوانى كه مردم در جريان حج در سال 179 هجري نثار موسى ابن جعفر كردند،هارون را انديشناك كرد و با اينكه موسى ابن جعفر(به نقل از شيخ مفيد در ارشاد و شيخ طوسى در غيبت) بنا بر رسم معهود با بزرگان شهر به استقبال آمده بود، هارون دستور داد او را دستگير كرده ومخفيانه از مدينه به بصره آورند و در آنجا تحت نظر حاكم بصره بازداشت كنند.
ــ برخى از منابع علت اين كار را گزارشات جاسوسان دربار و نيز دشمنى برخى از نزديكان موسى ابن جعفر با او مى دانند.
ــ نوشته اند كثرت پولهائى كه گاه از سوى نزديكترين كسان و درباريان و از جمله على ابن يقطين وزير شيعه و از مريدان موسى ابن جعفر به دست هفتمين امام مى رسيد هارون را شديدا به خشم مى آورد.
ــ نوشته اند كه روزى يكى از جاسوسان هارون به او مى گويد كه در امپراطورى تو دو خليفه وجود دارد، يكى تو در بغداد، و ديگرى موسى ابن جعفر در مدينه، زيرا بسيارى از مردم و حتى درباريان تو يك پنجم از آنچه را كه به دست مى آورند(خمس) و حتى پولهائى را كه تو به آنها مى دهى براى موسى ابن جعفر مى فرستند.
ــ شيخ صدوق در عيون الاخبار رضا مى گويد به دليل سعايت على ابن محمد ابن اسماعيل ابن جعفر برادرزاده موسى ابن جعفر،هارون تصميم به زنذانى كردن موسى ابن جعفر گرفت.
ــ شيخ طوسى و ابن بابويه و شمارى ديگر از بزرگان شيعه اشاره كرده اند كه برادر زاده موسى ابن جعفر در ازاى دويست هزار درهم كه از هارون گرفت موجب زندانى شدن عمويش موسى ابن جعفر گرديد.
ــ در يكى ديگر از ماخذ شيعه، كتاب كشف القمه آمده است كه گروهى از اهل بيت موسى ابن جعفر نزد هارون از او سعايت كردند و هارون تصميم به دستگيرى او گرفت.
ــ نوشته اند هارون تصميم به معرفى جانشين و وليعهد خود گرفت و چون از قدرت نفوذ پيشواى شيعيان نگران بود تصميم گرفت او را از سر راه بردارد تا جابجائى قدرت راحت تر انجام گيرد. اگر توجه داشته باشيم كه چندى بعد مامون جانشين هارون، هشتمين امام شيعيان و فرزند موسى ابن جعفر را به ولايتعهدى انتخاب مى كند مى توانيم اين فرضيه را در روشنائى بيشتر مشاهده كنيم.
در هر حال وبدون اين كه اين نمونه ها را از نظر دور بداريم و فراموش كنيم كه:
موسى ابن جعفر در پى يك بحران شديد در ميان شيعيان كه موجب چندين انشعاب شد به امامت رسيد، و بدون اينكه از نظر دور بداريم كه:
اين اختلافات كه دربعضى موارد به كينه ورزى انجاميد موجب همكارى بعضى از نزديكان موسى ابن جعفر با دستگاه خلافت شد، بايد در نهايت، علت اصلى دستگيرى موسى ابن جعفر را درعرصه سياسى، و جدال بين امامى دانست كه عليرغم دارا بودن سيماى انسانى وارسته از جهان، در هر حال خليفه را به رسميت نمى شناسد، خلافت را حق خود مى داند، از محبوبيت فراوانى نيز بر خوردار است،ودر كنار گوش خليفه به نوعى سيماى اپوزيسيون خوشنام و مشروع را در ميان اقشار قابل توجهى از مردم نمايندگى مى كند و لاجرم قهر خليفه بخصوص در شرايطى كه مى خواهد وليعهد و خليفه پس از خود را معرفى كند بر او فرود مى آيد.
زندان بصره
موسى ابن جعفربه دستور هارون و توسط فضل ابن ربيع در هنگام نماز دستگيرشد وبه بصره برده شد وبه عيسى ابن جعفر پسر عموى هارون سپرده شد.
اين دوران يكسال به طول انجاميد . در اين دوران زندان اين امام زاهد و عابد در جائى قرار داشت كه آرامش آن را نواهاى خوشباشى و شب زنده دارى بزرگان بصره مى آشفت و به قول محمد ابن سليمان نوفلى كاتب مسيحى عيسى ابن جعفر(نقل از منتهى الامال صفحه 928):
...در اين ايام كه در اين خانه محبوس بود چيزى چند شنيد از لهو و لعب و ساز و خوانندگى و انواع فواحش و منكرات كه گمان ندارم هرگز به خاطر شريفش خطور كرده باشد...
. نوشته شده است كه هارون چندين بار دستور قتل موسى ابن جعفر را داد، ولى عيسى ابن جعفر از اين كار سر باز زد و تصميم داشت زندانى را رها كند كه هارون دستور داد موسى ابن جعفر را به بغداد منتقل كرده و به فضل ابن ربيع بسپارند.
زندان بغداد
دربغداد و در بازداشتگاهى كه تحت نظر فضل ابن ربيع اداره مى شد با موسى ابن جعفر بد رفتارى نمى شد. فضل ابن ربيع از علاقمندان به موسى ابن جعفر بود. در اين زندان اوقات هفتمين امام در اكثر اوقات به عبادت مى گذشت. در اين زندان بارها هارون مخفيانه و از روزنه اى به ديدار موسى ابن جعفر مى رفت و او را در حال عبادت مى ديد.فضل ابن ربيع بارها از هارون خواست موسى ابن جعفر را آزاد كند ولى هارون نپذيرفت و آزادى او را منوط به تقاضاى بخشش وقبول خطا كرد. موسى ابن جعفر اين را نپذيرفت و هارون چون احساس كرد فضل ابن ربيع به زندانى علاقمند است و موجبات آسايش او را فراهم مى آورد او را به زتدانى ديگر منتقل كرد.
زندان سندى ابن شاهك وفرجام زندگى
زندان سندى ابن شاهك آخرين منزلگاه موسى ابن جعفر بود. او در اين زندان بدون اين كه به درخواستهاى هارون وقعى بگذارد و از او طلب عفو كند در عوالم روحانى خود با آرامش و نماز و عبادت دمساز بود. جدال ميان خليفه مغرور و افسانه اى عباسى و امام صبورو مقاوم ادامه يافت. گاه هارون به زندان مى آمد تا به نهان وضعيت او را بنگرد و با او صحبت كند. بنا بر اسناد شيعه و در ادامه ماجرا و براى پايان دادن به اين كشاكش، هارون توسط يحيي برمكى به سندى ابن شاهك دستور داد كار را تمام كند و اين چنين هفتمين امام شيعه با خرماى آلوده به زهر مسموم شد و درسال 183 هجرى پس از چهار سال زندان در سن پنجاه و پنجسالگى در گذشت . پس ازدر گذشت موسى ابن جعفر، به دستور هارون، سندى ابن شاهك شاهدان عادل (پنجاه و چند تن از بزرگان) را به شهادت طلبيد تا به اين درخواست كه زندانى نامدار به مرگ طبيعى در گذشته گواهى دهند. سندى دستور داد پيكر بيجان را برهنه كرده و در معرض ديد قرار دهند و گواهى دهند كه نشانه شلاق و شكنجه وجود ندارد. در ميان شاهدان احمد ابن حنبل، بنياد گذار مكتب حنبلى از مكاتب چهار گانه اهل سنت، از شهادت دادن سر باز زد و عليرغم شكنجه و آزار، امضاى خود را بر سند مورد درخواست هارون نگذاشت. پس از درگذشت موسى ابن جعفر از آنجا كه زمزمه غيبت او به عنوان مهدى موعود در ميان اقشارى از مردم بخصوص جماعت واقفيان، از همان آغاز زندانى شدن آغاز شده بود، پيكر بيجان موسى ابن جعفر را بر پل بغداد گذاشته و كفن او را گشودند و مردم را دعوت كردند كه بيايند و او را ببينند و بدانند كه در گذشته است و بر بدن او نشانه اى از شكنجه نيست.
جسد سه روز بر پل بغداد باقى و در معرض ديد مردم بود. شيخ مفيد به نقل از منتهى الآمال (صفحه935) گزارش مى كند كه در همين كشاكش اسب سندى ابن شاهك بر پل بغداد رم كرد و سندى را در آب افكند و به اين ترتيب سندى مرد ولى اين گزارش را بايد جزو اخبار رمانتيك ــ و مانند گزارش بيرون ريختن روده هاى برادر زاده موسى ابن جعفر پس از دريافت پول از هارون ــ و در زمره اسناد مربوط به روضه خوانى به حساب آورد، زيرا در گزارشات ديگر ميبينيم كه همين سندى غرق شده وقتى جنازه را براى دفن حركت مى دهند در كنار تابوت حضور دارد!( منتهى الامال صفحه934) . پس از سه روزپيكر بيجان را برداشتند و در حاليكه مناديان به دستور سندى ابن شاهك ندا مى دادند:
هذا امام الرافضه فاعرفوه
اين است پيشو وا مام رافضيان بشناسيد او را
او را به بازار بغداد بردند و بر زمين گذاشتند و دوباره از مردم خواستند بيايند و ببينند كه نشانى از جراحت و شكنجه در بدن نيست. در همين كشاكش و غوغا عموى هارون سليمان ابن جعفر كه از دوستداران موسى ابن جعفر بود از قصر خود در كنار شط به شهر آمد و به غلامان خود دستور داد مناديان را راندند و عمامه از سر انداخت و گريبان پاره كرد و پاى برهنه به دنبال تابوت روانه شد و به مناديان دستور داد كه ندا كنند:
بيائيد و نگاه كنيد به طيب ابن طيب ( پاكيزه پسر پاكيزه)
اين چنين جنازه را به مقابر قريش رساندند و در آنجا سليمان خود كار غسل و كفن كردن را بر عهده گرفت واو را با احترام فراوان در كفن مخصوص به خود كه بهاى آن دو هزار و پانصد دينار بود و تمام قران بر آن نوشته شده بود به خاك سپرد. هارون الرشيد در اين ايام در شام بود. او هنگامى كه از ماجرا با خبر شد نامه اى نوشت و سليمان را تحسين و از كار او ابراز رضايت كرد و تاكيد كرد كه سندى ابن شاهك آن كارها را بدون اجازه من انجام داده است.
اندكى در باره سيما وشخصيت و
اخلاق و روحيات موسى ابن جعفر
بر اساس اسناد شيعه موسى ابن جعفر مردى بود با قامتى متوسط چهره اى گندمگون و موئى انبوه و اندامى لاغر، ودر زهد و عبادت و رياضت و نمازهائى كه گاه از سپيده صبح تا آغاز شب به طول مى انجاميد مشهوربود.
آوازه زهد و عبادت بسيار، هفتمين امام شيعيان را تبديل به سيمائى برجسته در ميان صوفيان كرده است و در بخشهائى از ادبيات و فرهنگ صوفيان جائى خاص به او داده است.
ا واوقاتى از روز رادر مزرعه اش به كشاورزى مى پرداختو ساعاتى از روز را به بحث و فحص با شاگردان و نزديكان مى پرداخت. او صدائى خوش داشت و قرآن را خوش مى خواند بدانگونه كه مردمان براى شنيدن صدايش به گرد خانه او جمع مى شدند.
موسى ابن جعفر لباسى ساده و خشن چون روستائيان مى پوشيد. در شماري از اسناد برجاى مانده بر اينكه او در زير لباسهاى گرانبهاى خود ــ كه به دليل بر نيانگيختن شك ماموران حكومتى مى پوشيد ــ لباسهاى خشن بر تن مى كرده تاكيد شده است.
او مردى آرام و سليم النفس بود و با زنان و كنيزان متعدد و فرزندان فراوانش با محبت رفتار مى كرد. بنا بر روايت شيخ صدوق در عيون الاخبار و به استناد روايتى از سفيان ابن نزار تعداد كسانى كه تحت تكفل و سرپرستى او بودند اعم از زنان و فرزندان و كنيزان و غلامان به پانصد تن مى رسيد .موسى ابن جعفر با فقيران و درماندگان وبردگان و رانده شدگان از جامعه نشست و برخاست داشت و مى گفت بنده و آزاد هر دو آفريدگان خدا هستند و در طول زندگى خود تعداد زيادى از بردگان زن و مرد را خريدارى و آزاد كرد. اودر بذل و بخشش به نيازمندان به شيوه و به وصيت پدرش رفتار مى كرد.موقعيت و محبوبيت او باعث مى شد كه پولهاى فراوانى حتى از ميان كسانى كه در دربار خلافت كار مى كردند ولى از پيروان او بودند به دست او برسد. او تمام آنچه را كه به دستش مى رسيد در اختيار نيازمندان مى گذاشت يا با اين پولها به پرداختن قرضهاى درماندگان و مى پرداخت.
در برخورد با مخالفان فكرى اش و حتى كسانى كه به او توهين مى كردند صبور و بردبار بود ودر زندگى شيوه پدرش را مد نظر قرار داه و به تعليم و تعلم مشغول بود و شاگردان فراوانى تربيت كرد. عارفان و صوفيانى چون شقيق بلخى بردانش او تاكيد كرده وگفته مى شود كه صوفى معروف بشر حافى به دليل ارشادات موسى ابن جعفرراه و رسم زندگى خود را عوض كرد واز ثروتمندى شادخوار و كامجو به عارفى وارسته تبديل شد.
زنان و فرزندان
موسى ابن جعفر داراىهمسران متعدد بود. همسر نامدار اوتكتم(حميده) مادر امام رضاست.منابع شيعه نام ونشان نوزده پسر و هجده دختر او را ثبت كرده اند. اسامى فرزندان عبارتند از:
پسران :
1. على ا بن موسى الرضا 2. ابراهيم . 3. عباس . 4. قاسم . 5. اسماعيل . 6. جعفر .7.. هارون . 8. حسن . 9. احمد. 10. محمد. 11. حمزه . 12. عبد اللّه . 13. اسحاق . 14. عبيداللّه . 15. زيد. 16 حسين . 17. فضل . 18. سليمان
دختران:
1. فاطمه كبرى . 2. فاطمه صغرى . 3. رقيه . 4. حكيمه . 5. ام ابيها. 6. رقيه صغرى . 7. كلثوم . 8. ام جعفر. 9. لبابه . 10. زينب . 11. خديجه . 12. عليه . 13. آمنه . 14. حسنه . 15. بريهه . 16. عائشه . 17. ام سلمه . 18. ميمونه . 19. ام كلثوم .
تعداد ياران , اصحاب و راويان موسى ابن جعفر بسيار است . تعدادى از مشهورترين آنها عبارتند از:
1. على بن يقطين (وزير هارون الرشيد) 2. ابوصلت بن صالح هروى . 3. اسماعيل بن مهران . 4. حماد بن عيسى . 5. عبدالرحمن بن حجاج بجلى . 6. عبداللّه بن جندب بجلى .7. عبداللّه بن مغيره بجلى . 8. عبداللّه بن يحيى كاهلى . 9. مفضل بن عمر كوفى 10. هشام بن حكم . 11. يونس بن عبدالرحمن . 12. يونس بن يعقوب .
از فرزندان مشهور اواحمد ابن موسى (شاهچراغ) و محمد ابن موسى كه هر دو در شيراز وفات يافتند و فاطمه معصومه كه در قم وفات يافت مى باشند. سخنان بر جاى مانده از اوسيماى حكيمانه اى ترسيم مى كند و بازگو كننده نگاه او به زندگى ومسائل زندگى است. از جمله از او برجاى مانده است كه:
به دانشمندان و آگاهان احترام بگذاريد و با آنها مجادله نكنيد اما نادانان را طرد نكنيد و به آنان بياموزيد. به باطل رو نكنيد اگر چه راه نجات شما در آن باشد زيرا باطل سرانجام شما را بد فرجام خواهد كرد.
****
مختصرى از روزگار امامت هفتمين امام شيعيان باز گفته شد و در كنار آن اشاره اى به جنبشهاى مختلف استقلال طلبانه ايرانيان و اعراب در نقاط مختلف شد. اكنون در آغاز سال 184 هجرى و در مقطع موجى ديگر از جنبشهاى ايرانيان بويژه جنبش بزرگ و مستقل بابك خرمدين و به موازت آن دوران خلافت مامون و امامت هشتمين امام شيعيان هستيم كه در بخش يازدهم اين مهم را دنبال خواهيم كرد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر