نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

مقاله زير از آقاى جفرى رابرتسون، قاضى برجسته استراليايى مقيم انگلستان درباره كشتار سال ١٣٦٧ زندانيان

سلام
مقاله زير از آقاى جفرى رابرتسون، قاضى برجسته استراليايى مقيم انگلستان درباره كشتار سال ١٣٦٧ زندانيان
سياسى است. آقاى رابرتسون، يكى از قضات و وكلاى مشھور و بسيار با اعتبار جھانى درباره حقوق بشر،
آزادى و دمكراسى است .از مشھور ترين فعاليت ھاى وى، اولين حمايت گرى از سلمان رشدى، بعد از قضيه
انتشار كتاب، آيه ھاى شيطانى و ھمچنين قاضى دادگاه جنايت عليه بشريت در اتفاقات سريلانكا از سوى
سازمان ملل بوده است. وى در اين مقاله معتقد است كه اگر دمكراسى و عدالت در جھان و بويژه در ايران وجود
داشته باشد، افرادى ھمچون " مير حسين موسوى، على خامنه اى و على اكبر ھاشمى رفسنجانى" بايستى
در پشت ميله ھاى زندان براى جنايت عليه بشريت در كشتار عام زندانيان سياسى در سال ١٣٦٧ ، باشند. وى
در اين مقاله به بررسى حقوقى و بين المللى اين جنايت و پيگيرى آن مى پردازد. مقاله بسيار جالب، كوتاه و
خواندنى از يكى از معروف ترين قضات جھانى و روشنفكرى آگاه است.
اين مقاله امروز در روزنامه سيدنى مورنينگ ھرالد، منتشر شده كه آدرس و ھمچنين اصل آن را در زير مى آورم.
بھروز
http://www.smh.com.au/opinion/politics/iranians‐involved‐in‐1988‐massacres‐remain‐inpublic‐
life‐20100613‐y5uo.html
Iranians involved in 1988 massacres remain in public life
GEOFFREY ROBERTSON
June 14, 2010
با تشکر از رفيق بھروز عزيز من دست در مقدمه نمی برم. اميدوارم که دوستان اگر
لغزشی در ترجمه می بينند مرا مورد عفو قرار داده و برمن منت کذاشته و مرا تصحيح
نمايند. فقط خواستم که صريح اين کار انجام گردد. اين ترجمه به خاطره عمو سی (
سيروس) يکی از جريک ھای فدائی ( ارتش رھائی بخش خلق ھای ايران) و يکی از
زندانيان سياسی زمان شاه که خيلی دوستش داشتم و نمی دانم چه سالی اعدام گرديد و يا
زير شکنجه اين جانيان جان باخت، تقديم می کنم. ياد ھمگی شان گرامی باد.
حميد قربانی
ايرانيانی که در قتل عام ١٩٨٨ شرکت کردند امروز بعنوان مقامات رسمی باقی مانده
اند
جفری رابرتسون
اولين يادبود انتخابات پر از تقلب ايران روشنی انداخت بر نقش مردی که با امضاء
نمودن آنرا برسميت شناخت يعنی رھبر آيت لله خامنه ای وھمچنين مردی که
سخنگوئی را( جنبش توده ای بايد منظور باشد- مترجم) با فريب بدست آورد يعنی مير
حسين موسوی .
اگر در جھان عدالتی وجود داشت او مير حسين موسوی و خامنه ای و ھمچنين علی
اکبر ھاشمی رفسنجانی و با تعدادی ديگر از رھبران بالای ھئيت حاکمه ايران و
خقوقدانان ايران ، بايد اکنون در زندان برای گذراندن دوران مجرميت شان می بودند.
آنھا ھمه در يکی از جدی ترين و مخوف ترين جنايات عليه بشريت بعد از جنک دوم
جھانی شرکت داشتند. و آن اينکه آنھا زندانيان سياسی را در پايانه جنگ و عراق ايران
در سال ١٩٨٨ قصابی ( قتل عام) کردند.
آن زمان موسوی نخست وزير ، خامنه ای رئيس جمھوری و رفسنجانی رئيس سپاه
پاسداران بودند. آنھا يک فتوای مخفی را اجرا کردند که دستور قتل عام زندانيان چپ را
در زندانھای کشور صادر کرده بود.
بيشترين آنھا دانشجويان تطاھرکننده ای بودند که به جرم پخش اعلاميه و تظاھرات بر
عليه جمھوری انقلابی خامنه ای (جمھوری اسلامی سرمايه مترجم) در اوائل دھه ١٩٨٠
ترتيب داده ويا در آنھا شرکت کرده بودند. آنھا سمپاتھای مجاھدين خلق يک گروه
مسلحانه اسلامی بودند ونيز از سازمانھای چپ و کمونيست سوسياليست که نه به خدا
اعتقادی داشتند و قدر مسلم اينکه به قدرت تئوکراتيک آيته لله خامنه ای نيز باور نداشتند.
ھنگامی که جنگ ايران و عراق در سال ١٩٨٨ پايان يافت ، حاکمان و نظم دھندگان
دريافتند که وجود زنده آن مبارزان خطرناک است و نبايد اين اجازه را داد.پس رھبران
در نھايت به يک تصميم نھائی در رابطه با حل آن رسيدند. آنھا از ٢٨ يولی يعنی يک
ھفته بعد از آتش بس بر طبق فتوای مخفی شروع به کشتن ھمه کسانی که در پشتيبانی
خود از مجاھدين "ثابت قدم" بودند، کردند و ھمه را اعدام و يا به جرثقيل ھا آويزان
نمودند.
آنھا را از سلول ھايشان بيرون می کشيدند و قبل ازاجرای مرگ به صفحه کرده و با رژه
به نزد سه نفر يک قاضی مذھبی، يک دادستان و يک نفر از وزارت اطلاعات امنيت می
بردند- آنھا را از جرثقيل ھا آويزان می کردند، چھار نفر در يک زمان، يا به شکل
گروھی ٦ نفره به طنابھائی سپرده می شدند که به سقف سالن عمومی زندان آويزان
بودند. جناره ھای آنھا را شبانه و در گورھای دسته جمعی و مخفيانه که تا کنون نيز
ھنوز از خانواده آنھا پنھان مانده اند، دفن می کردند. با اين شيوه از ٢٨ يولی تا ١٣
آگوست ھزاران نفر از اعضا و ھواداران مجاھدين خلق را کشتند.
بعد از يک تنفس کوتاه بعلت يک جشن مذھبی، کميته مرگ شروع به کشتن ھمه زندانيان
سياسی که عبارت بودند از کمونيست ھا و سوسياليست ھا و اعضای ديگر گروھھای
مخالف جمھوری اسلامی و يا حتا مسلمانانی کردند که مسلمان متولد شده و اما برداشت
متفاوتی از اسلام داشتند، نمودند. آنھا يعنی زندانيان مسلمان حمله کنندگان ناميده می
شدند.
در باره مردان، آنھا بعد از يک دادگاه کوتاه بدون ھيگونه بازپرسی( گويا فقط سه سئوال
می نمودند - مترجم) و بدون داشتن وکيل مدافع به سالن مرگ فرستاده می شدند.زنان را
به ٥ بار چيره روزانه شلاق خوردن محکوم می کردند. آنھا را اعدام نمی کردند، بلکه
آن قدر شلاق می زدند که يا از باور خود دست بردارند و يا زير تازيانه جان می
سپردند.
اين دومين موج اعدام نيز به اعدام ھزاران زندانی انجاميد و شامل ھمان مخفی کاری و
سکوت امنيتی گرديد. آھسته آھسته، بعد از چند ماه خانواده ھای آنھا را به زندان ھا
دعوت کردند و يک پوسه پلاستيکی که اثرات عزيزانشان بودند، به آنھا می دادند. در
ماه اکتبر ھزاران زندانی کشته شده بودند، بدون دادگاه استينافی و يا بخششی.
ھنگامی که اخبار قتل عام به بيرون از زندانھای درز کرد، و در سطح جھانی مطرح
گرديد، سياسيون و ديپلماتھای ايرانی شروع کردند به سياه افکنی بر مسئله. آنھا گفتند که
زندانيان اعدام شده اندک بودند و می خواستند که بر زندانھا بوسيله زور و خشونت مسلط
شوند. موسوی در اين جا يک نقش مخصوص بی شرمانه بازی کرد. من در اين جا به
"روشنکران غربی " اخطار می کنم که به او به مانند آلنده قربانی نگاه می کنند که در
خاتمه با دشمنان در آويخت. بايد بدانيد که سخنرانی ھای انتخاباتی او در سال گذشته،
بارھا با سوت زدن بريده شد و از او در باره نقشش در قتل عام زندانيان سياسی در دھه
١٩٨٠ سئوال شد. او ھرگر بر نقش و سھم خود در اين چنايت جھانی روشنی نيانداخته
است، ھمواره با سکوت از کنار آن گذشته است.
طبيعتن ديگران ھم اين کار نکرده اند، مخصوصن آيته لله خامنه ای که اکنون رھبر است
و در آن زمان در بيرون گفته بود که : " شما فکر می کنيد که ما بايد به آنھا شکلات می
داديم؟" رفسنجانی که اکنون نيز ھمچنان يک فعال سياسی است و در آن زمان رل مھمی
را بازی می کرد: او فرمان داد که سپاه پاسداران برای قصابی کردن به زندانھای گسيل
شود.
اعضای کميته ھای مرگ امروز ھم در پست ھای حساس در وزارت دادگستری باقی
مانده اند و چندتائی نيزوزير ھستند. از نظر حقوق بين الملل و مخصوصن بخش رسيدگی
به جنايات و جرائم ضد انسانی، آنھا نمی توانند از مجازات با اين گفته که ما مجری
فرمان بوديم فرار کنند و ھمچنين ھيچ فتوا به آنھا اجازه شرکت در انسان کشی و قتل عام
ھا را نمی دھد. بايد ھمه آنھا در يک دادگاه جھانی محاکمه گردند. ( من اشاره می کنم به
رئيس جمھورمحمود احمدی نژاد با وجود آنکه در آن ھنگام او پک پاسدار بود. يک نفر
شاھد او را بعنوان جلاد شناسائی کرده است. اين ھنور مورد تأئيد قرار نگرفته است.)
خامنه ای چون يک رھبر يک سری امنيت ھا دارد و اين نيز ھمان طور که
چارلزتايلرکشف کرده است، او را چون يک رھبر در قدرت از اينکه در يک دادگاه بين
المللی به جرم جنايات جھانی، از دادگاھی شدن به طور کلی معاف نمی کند.
در سال اخير من يک تحقيق به درخواست سازمان خيريه واشنگتن در مورد قتل عام
زندانيان سياسی در سال ١٩٨٨ انجام داده ام و اين تحقيقات مدارک روشنی را ارائه داده
است که به مردم حق می دھد که مدعی برای محاکمه کردن يک گروه از رھبران
کنونی ايران شوند و اين مدارک برای اين ھدف کافی ھستند. آنھا که در زندانھای ايران
در سال ١٩٨٨ قتل عام زندانيان سياسی را اجرا کردند، نه فقط شکنجه گر و قاتل ھستند،
بلکه آنھا مسئول ريختن يک نقشه آگاھانه برای ريشه کنی يک گروه از مردم که مثل آنھا
فکر نمی کردند، ھستند ( مثلن مجاھدين خلق که به اسلام به شيوه ديگری نگاه می کنند.)
يا گروه ھای مارکسيست سوسياليست و کمونيست که اصلن به خدا اعتقادی ندارند.
اين عمل در حقوق بين الملل يک مردمکشی و نسل کشی است و ھمه ملت ھا در اين
رابطه به طور روشن مسئوليت و وظيفه دارند تحت کنوانسيون نسل کشی و ريشه
کنی يک گروه از مردم به اين مسئله توجه نمايند و وارد کتاب کنند.
آن مردانی که فتوا را اجرا کردند، به خو.بی می دانستند که يک عمل جنايتکارانه جھانی
را مرتکب می شوند. آنھا به خوبی از کنوانسيون ژنو آگاه بودند، زيرا که آنھا ھمواره از
صدام حسين بعنوان مجرم و جانی به اين کنوانسيون شکايت می کردند. ھم اکنون نيز با
ممنوع کردن اينکه پرونده ھای اين قتل عام در دسترس ھمگان قرار گيرند و با نشان
ندادن محل دفن قربانيان اين قصابی يه خانوادھھا و عموم، رھبران در قدرت کنونی
ايران و( سکوت کنندگان مانند موسوی و غيره ٠ مترجم) مرتکب جرم و جنايت می
شوند و( برای ھمين نيز بايد محاکمه گردند. مترجم )
شورای امنيت بايد از حقوق و اختيارات خويش استفاده نموده و دستور برپائی يک دادگاه
جھانی برای رسيدگی به اين جرائم و جنايات را بدھد و رھبر عالی ايران ، با تمام ھم
دستانش دراين دادگاه به جرم جنايت و ريشه کنی يک نسل محاکمه گردند. اين می تواند
يک شيوه خوبی برای جزا دادن يه يک رھبر مذھبی و. تئوکراتيک باشد که از جواب
دادن و دادگاھی شدن خود را محفوظ می داند. اين از طرف ديگر می تواند به او يقبولاند
که حالا که برای قتل عام زندانيان سياسی که در سال ١٩٨٨ مرتکب شده، محاکمه می
شود، در آينده نيزبخاطر برنامه ھای اتمی اش ھمين سرنوشت در انتظارش می باشد.
برگردان به فارسی
حميد قربانی
١٤ يونی ٢٠١٠

( ۶) به مناسبت ٢٩ ارديبھشت امسال( ١٣٨٩ )

برای ادامه کتاب
لطفا به پائين اين صفحه توجه فرماييد:
( ۶) به مناسبت ٢٩ ارديبھشت امسال( ١٣٨٩ )
وی از مخابره اين تلگراف دو نظر داشت يکی اين بود که ميخواست بعلت
نداشتن امکان ارتباط فوری از طريق ديگر تلگرافی و سربسته با جمله
٣١
پيش آمدھای محتمل الوقوع به شاه حالی کند که رفتنی است و نبايد بھمان
مقاومت منفی مجلس ضيافت لندن و عدم تأييد قرارداد استعماری ١٩١٩
اکتفاء کند و اگر ميرود نام درخشانی از خود در تاريخ مملکت بگذارد و ديگر
اينکه شايد فرصتی بدست آيد و حکام ساير ايالات از احساسات ضد استعماری
مردم بخصوص در آذربايجان که مردم آن از بدو مشروطه ، ھيچگاه از ابزار
وطن پرستی و فداکاری خودداری نکرده اند ، استفاده کنند و با وی ھمگام
شوند و با يک دولت ساخته و پرداخته سياست خارجی موافقت ننمايند . بھمين
جھات ھم مصدق دخالت خود را در امور تا ورود قوام الملک محرز نمود تا
فرصتی برای انجام نقشه باقی بماند . ولی اين دو آرزو و انتظار تحقق نيافت
و جامه عمل نپوشيد و در تاريخ دوم فروردين ماه ١٣٠٠ جواب ذيل از
سلطان احمد شاه رسيد:
"استعفای شما از ايالت فارس به تصويب جنايت رئيس الوزراء قبول"
"شد لازم است کفالت امور ايالتی را به قوام الملک تفويض نموده"
و فورا حرکت نمائيد – شاه"
دراينجا احمد شاه ميخواست تأکيد کند که سلطان مشروطه است و تصويب
رئيس دولت را ابلاغ نموده ولی شاه جوان و بی تدبير نميدانست که سياست
جديد سلطان مشروطه نميخواھد و ھر زمان که مقتضی باشد جوان سرکش
را که در لندن حاضر به تأييد قرارداد نشد از سلطنت خلع خواھند کرد .
مصدق سالھا بعد در سخنرانی تاريخی خود در مجلس چھاردھم که قبلا نيز
بدان اشاره شد گفت که:
" . . . حوادثی که موجب بلندی نام ميشود کم است و شايد "
" در عمر کسی باين حوادث تصادف نکند. خوشبخت کسانی"
" که از اين حوادث استفاده کنند و بدبخت آنھائی که خود را "
٣٢
"مطيع اين پيش آمد نموده اند که از آنھا فقط دو نفر پادشاه"
"نامی شده اند اول مظفرالدين شاه است که در سلطنت او"
"آزادی نصيب ملت شد و بعد احمد شاه است که تن باسارت"
" نداد و از سلطنت گذشت، ايکاش که اين پادشاه جوانبخت"
"بکودتا تسليم نميشد و زودتر مقام سلطنت را ترک کرد.
پس از قبول استعفاء ناچار از شيراز خارج شد. چون دستور توقيف او_
صادر شده بود و مراتب توسط ژاندارمھائی که مأمور اين کار بودند نزديک
اصفھان باطلاعش رسيده بود مدتی در چھار محال بختياری در ميان ايل
بختياری ماند تا کابينه سيدضياء الدين سقوط کرد و در کابينه بعدی
بسمت وزارت دارائی منصوب شد اما مدت چند ماه اين پست را بعلت وجود
آرميتاژ اسميت مستشار انگليسی ماليه در آن وزارتخانه ( که وجودش از مظاھر
قرارداد ١٩١٩ بود ) قبول نکرد تا آنکه پس از رفتن مستشار قرارداد
در عقرب ( آبان) ١٣٠٠ مجلس شورايملی اختياراتی را که شرط قبول
وزارت قرار داده بود جھت اصلاح تشکيلات وزارت دارائی باو داد و او ھم
اين پست را قبول کرد.
*****************
(ھشت)
اصلاحات مصدق در دارائی روی سه اصل استوار بود. اول موازنه
بودجه که در اين مورد موفق به تنظيم و ارائه نخستين بودجه منظم دوران
مشروطيت گرديد ، دوم رسيدگی به سوابق کارمندان ماليه که در اين زمينه
تصفيه دامنه داری را شروع نمود و سوم تنظيم لايحه تشکيلات و بعد از
آزمايش پيشنھاد آن بمجلس شورايملی .
مجلس ضمن ماده واحده مربوط به اختيارات ، به مصدق سه ماه وقت
٣٣
داده بود تا لوايح خود را به مجلس پيشنھاد کند . ولی بر اثر اقدامات
دامنه دار متنفذان و صاحبان قدرت که منافع خود را در خطر ميديدند
از يک طرف و سياست خارجی که مايل نبود اصلاحات دارائی بدست ايرانی
و در تضاد با منافع آن انجام شود از طرف ديگر (ميخواست که بازھم زمينه
برای آمدن مستشاران خارجی اين بار ظاھرا "بيطرف و غير انگليسی جديد"
شود ) اکثريت مجلس پس از ۶۵ روز بعلت اقدامات موثر مصدق دست از
پشتيبانی دولت کشيدند و دولت مجبور به استعفا شد زيرا تنھا با سقوط
دولت وقطع دست مصدق ازوزارت ماليه ممکن بود که وی راازکارش منصرف کرد.
چون بعلت پشتيبانی مردم ازمصدق و بخاطر افکار عامه ، حفظ ظاھر لازم بود لذا
بجای قوام رأی تمايل به شخصی وجيه المله لکن محافظه کار که سابقا
مصدر امور ملی بود دادند و حسن پيرنيا مشيرالدوله مجددا رئيس
دولت شد مشروط به آنکه مصدق ديگر بوزارت ماليه دعوت نشود و برای
خالی نبودن عريضه و حفظ ظاھری تصدی وزارت ديگری بوی پيشنھاد شد.
مصدق اين دعوت را نپذيرفت، زيرا ھدف او صرفا تصدی شغل وزارت
نبود از طرف ديگر با قبول سمت ، چنين وانمود ميشد که خودش مايل
به انجام کاری که شروع کرده است نميباشد.
برخی از اقداماتی که باعث دشمنی ديگران و سقوط مصدق شد
عبارت بودند از تقاضای سلب صلاحيت يکی از وکلای مجلس چھارم که قبلا
در سمت رياست ماليه يکی از شھرھا متھم به سوء استفاده شده بود
و الزام مالکين دھات اطراف تھران به فروش گندم خود به نرخ دولتی برای
مصرف نان شھر و قطع حقوق اشخاصی که از دو محل حقوق دريافت
ميداشتند و نيز قطع پرداخت در تمام مواردی که اشخاص و تشکيلاتی بدون
دليل و تصويب مجلس از خزانه دولت استفاده ميکردند و انسداد کليه
طرق استفاده مثل بودجه دربار سلطنتی که طبق تصويب انجمن مالی مجلس
٣۴
ماھيانه سی ھزار تومان بود و دولت وثوق الدوله برای جلب دربار ده ھزار
تومان بدان افزوده بود و نيز حقوق وليعھد که از ماھی ده ھزار تومان
بدون مجوز قانونی به چھارده ھزار تومان افزايش يافته بود. در نتيجه
پس از پايان دوره تصدی در ماليه مصدق با مخالفين مقتدری از شاه
و وليعھد گرفته تا ديگران روبرو بود و جز در ميان مردم که ھميشه ھمراه
و حامی وی بودند حامی ديگری نداشت و مطرود ھيئت حاکمه شد.

پارازیت ۴ تیر ۲

جنبش طبقات دیگر در غیاب جنبش طبقۀ کارگر و حزب ِ طبقاتیش




بهروز شادیمقدم

رفیقی بنام بهنام کامنتی مفید و سرخط بر مطلب: ناسیونالیسم کرد و احزابش (3) نوشته است،ابتدا نوشتۀ این رفیق را میآورم و بدنبال آن بحث این مطلب را پیش میبرم.

«سلام رفیق عزیز و خسته نباشید.من هر سه قسمت مقاله ات را خواندم مقاله بسیار خوبی است ولی امیدوارم قسمت چهارمی داشته باشد که به چه باید کرد؟در وضعیت کنونی بپردازد.در یکسالی که جنبش اعتراضی توده ها در جریان بود همه میدانیم که کردستان جزء آرام ترین بحشهای ایران بود علیرغم اینکه نگاههای فراوانی به آن دوخته شده بود. اتفاقاً جریانات ناسیونالیست حسابی در جهت اهداف سکتاریستی کاملاً فعال بودند و سیاست های اصلاح طلبان و لیبرال ها را به خوبی نمایندگی میکردند.-

امروزه ناسیونالیسم کردستان دیگر همان ناسیونالیسم سنتی فئودالی نیست و اتفاقاً تماماً در خدمت سیاست های بورژوازی ابران و کردستان حرکت میکند .لااقل در یکسال اخیر این را به وضوح تمام نشان دادند. اما از طرف دیگر هم کومله و ح.ک.ا. هم با توجیهات واهی و غلظ و بیشتر برای توجیه انفعال و ناتوانی خود درکردستان و نیز بانظریات متناقض در این باره راه را هر چه بیشتر بر جریانات لیبرالی ناسیونالیستی هموار نمود.بیان اینکه عاشورا که برای مردم کردستان نیست یا اینکه سرکوب در کردستان شدید است آیا میشود تحلیل ؟ -

کومله حق دارد که نتواند برای امروز کردستان استراتژی مشخص داشته یاشد چرا که استراتژی را تنها بر پایه تحلیل درست از اوضاع مشخص در یک مقطع معین ارائه داد چیزی که کومله و ح.ک.ا. فاقد آن است . حال اگر بخواهیم ما هم خود را به سطح تحلیل آنها پایین بکشیم باید از کومله پرسید که مگر 22 بهمن مال کردستان نیست؟مگر 16 آذر و سالگرد جنگ 24 روزه برای کردستان نیست ؟ -

آیا میشود رفتن جوانان به آبیدر در روز کومله را جنبش انقلابی کردستان نامید؟آیا همین کافی است که کردستان اعتصاب را با موفقیت پشت سر گذاشت و ما هم هر سال برایش سالگرد بگیریم و به مناسبتش مقاله و گفتار بنویسیم؟یا اینکه باید این دستاورد بزرگ را با ارایه استراتژی درست در این مقطع حفظ نمود و ادامه داد؟بحث بر سر این کمبودها و تحلیلهای نادرست زیاد است و در توان این کامنت نیست ولی بهتر است که درکنار نقد جزیانات معلوم الحال ناسیونالیستی نقدی هم به جریانات چپ کردستان داشته باشیم.علی الخصوص جریاناتی که داعیه رهبری جنبش انقلابی کردستان را هم دارندولی با عملکرد خود در چند سال اخیر راه را برای جریانات بورژوایی بازتر نموده اند.قصد من از این انتقادات نه اهداف سکتی و پیش بردن آن بلکه کمک به پیشروی استراتژی سوسیالیستی است .پیروز باشیدبهنام

+ + + +

کامنت بجا و حاوی نظرات و مواضع درست رفیق بهنام را مبنا قرار داده و نگاهی گذرا به وضعیت جنبش لیبرالی درایران و هم چنین موضع بخشی از جریان چپ و جایگاهش در معادلات و خیزش های ایران داشته باشیم.

حکومت حاکم بر ایران در سی سال اخیر یک دم از سرکوب و خشونت نسبت به مردم،اقلیت‌های مذهبی،کمونیست‌ها و آزادیخواهان خود داری نکرده است.به پا خاستن توده های ستمدیده و ناراضی در سالهای اخیر در مخالفت با نظام قرون وسطایی حاکم و تلاش آن‌ها برای رسیدن به حقوق حق طلبانۀ خویش،تظاهرات خیابانی برای اعتراض، اسارت هایشان در دست دشمن، شکنجه ها،اعدام ها و در بدری ها، قتل عام های هر از چند گاه،قتل های زنجیره ای نویسندگان و به رگبار بستن صف مبارزین و جان باختن ِ آزادیخواهان و... صحنه‌هایی از زندگی مردم در جامعه ایران بوده و هست.

مبارزۀ اقشار و طبقات معترض جامعه برای سرنگونی رژیم حاکم و عدم رهبری انقلابی که بتواند این صف را هدایت و به پیش ببرد،در هر دوره ای از خیزش های توده‌ای تلفات،ناکامی ها و شکست ببار آورده است .

لیبرالیسم در پوشش اصطلاحات و جنبش سبز

بخشی از بورژوازی حاکم نیز در ادامۀ حاکمیتش و در مقابل نارضایتی عمومی با انتقاداتی به جناح طرفدار ولایت فقیه و برای نجات حاکمیت سرمایه و رژیم اسلامی و با طرح ِرفرم و اصلاحاتی توانست رهبری بخش قابل توجهی از این مبارزه و اعتراضات را بدست گیرد و با این کار مانع پپشروی های جنبش توده ای شود .

لیبرالیسم به مثابه یک جنبش و جریان در دهه های گذشته در ایران هیچ‌گاه نماینده و سخنگوی جدی و مؤثر نداشته است .جبهۀ ملی شاخص ترین و شناخته ترین حزب لیبرالی ایران چه در اوج قدرتش در دورۀ پهلوی و چه با تتمه هایش در زمامداری جمهوری اسلامی حتی نتوانست بخش کوچکی از بورژوازی را هم پشت سر داشته باشد و در حرکت‌های سیاسی نقش آفرینی کند.اتکای این جریان در دورۀ مصدق هم بر طبقات میانی و خرده بورژواها بود.

اما در سالهای اخیر بورژوازی لیبرال(اصلاح طلبان حکومتی، سبزها)در غیاب جنبش کارگری و حزب رهبری کنندۀ جنبش، توانست خرده بورژوازی و اقشار متعلق به این طیف را به دلیل نابسامانی های طبقاتی و گرایش و تمایلی که از نظر اقتصادی به بورژوازی دارند و همچنین طبقات متوسط جامعه،بورژواهای ناراضی از این نظام،سازمانها،نهاد ها،شخصیت‌های معترض و دور شده از رژیم در داخل و خارج کشور را، به اتکای رسانه‌های بورژوازیی در غرب و بزرگ نمایی جنبش سبز به دور خود جمع کند و اعتبار سیاسی دست و پا نماید.

بخشی از جریانات چپ هم سرگردان و درمانده پشت این جنبش را گرفتند و با اتخاذ این موضعشان به دنباله روان بورژوازی ملحق شدند.جنب و جوش سلطنت طلبان فراری هم با پرچم سه رنگشان در خارج کشور و قرار گرفتن حزب کمونیست کارگری ایران در کنارشان،حزبی که اوضاع و احوال یکسال اخیر و سر برآوردن سبز ها را همه باهم انقلاب (لابد انقلاب سوسیالیستی)نامید، هم از جمله، اوضاع چپ را دراماتیزه تر کرد.

یک حرکت و یک مذیت

جنبش حق طلبانه و آزادیخواهانۀ اقشار و طبقات تحت ستم جامعه در ادامۀ اعتراضات و مبارزات خود چندی پیش با اعدام پنج تن از زندانیان سیاسی از طرف حکومت سیاه اسلامی ایران و اعتصاب سراسری درکردستان در اعتراض به این عمل جنایتکارانۀ رژیم بعد دیگری از جنبش و اعتراضات مردمی و ضدیت با نظام حاکم را به نمایش گذاشت.

درضمن کردستان یک مذیت هم دارد و آن اینکه از جنبش سبز و اعوان و انصارش در آنجا خبری نیست.اما اینکه احزاب حقیر ناسیونالیست و تو سری خور و ذبون ِکرد میخواهند از راه نیرنگ و ریا جای پایی برای این جنبش منحط باز کنند،بحث دیگری است که در مطلب « بیرق ِسبز ِقوم پرستان کرد » به آن پرداخته ام

اعتصاب عمومی در کردستان

درست است که کومه له(سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) این اعتصاب را اعلام کرد و احزاب و سازمان هایی نیز از این موضع پشتیبانی نمودند.اما نوشتن این حرکت سیاسی به پای کومه له و نفوذ این جریان که انگار قادر است در معادلات سیاسی این چنین وزن و اتوریته ای داشته باشد و اینکه با یک اطلاعیه و رهنمود، حرکت مشابهی در کردستان را دامن بزند و در مبارزۀ سیاسی کنونی نقش تعیین کننده ای داشته باشد، غلط است و چنین برداشتی ما را از واقعیت‌ها دور میکند و خطای فکری و ذهنیت غلط سیاسی به بار خواهد آورد. چرا ؟

واقعیت این است که کردستان در حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی در وضعیت سیاسی خاصی قرار گرفت. بدلیل رو در رویی های سخت تودۀ مردم در این منطقه با حکومت، لشکر کشی های خشونت بار و مداوم به کردستان، جنگ‌ها ، بمباران های خانمانسوز ،خانه خرابی ها، در بدری ها، اسارات ها، زندان های مداوم، قتل عام ها، اعدام های بی‌وقفه و کشتار های همیشگی رژیم،این ها کردستان را به صحنه ای خونین و زخمی تبدیل کرده و مردم ستمدیده و رنج کشیدۀ این دیار را در کنار مردم ِدیگر نقاط ِستم دیده ایران به خون این رژیم تشنه و آماده کرده است تا در برآمدی سیاسی با اتحاد با دیگر طبقات رنج دیدۀ جامعه این حکومت جانی را به زیر کشند.

چنین زمینه‌ای و اعدام وحشیانۀ چندتن از زندانیان سیاسی در واقعۀ اخیر مساعدترین شرایط بود که مردم در کردستان به دعوت کومه له جواب مثبت داده و مخالفت خود را با این حکومت نشان دهند.

اعتصاب عمومی و حرکت سیاسی فوق را از این زاویه باید دید و ارزیابی کرد .نه اینکه مردم کردستان چنین حرکتی را صرفاً از به خط شدن و تحت تأثیر و رهنمود سیاسی حزب و سازمانی گرفته و پای این واقعه رفته باشند و حرکت فوق نشان دهندۀ نفوذ سیاسی خاص آن جریان بر مردم و این اعتصاب باشد. در نتیجه اعتصاب سراسری نه در راستای براه انداختن مبارزات توده‌ای و نه به اتکای فعالیت و نفوذ امروزی کومه له بلکه در درجه اول به اعتبار تحلیلی که بدان اشاره شد صورت گرفت.طبعا اعتبار نام کومه لۀ قدیم هم در کنارش نقش داشته است.غیر از این هر بر آورد دیگری نادرست است.

کومه لۀ قدیم بدلیل رادیکالیسم و سازش ناپذیریش در مقابل رژیم در سالهای بعد از قیام، و به خاطر رزمندگی صفوف پیشمرگانش درسالهای مقاومت و درگیری با دشمن و محبوبیت این صف در میان توده های ستمدیدۀ کردستان،نامی مورد اعتماد و به اعتبار آن نام، اعلام اعتصاب از طرف کومه له با موضع سیاسی و ضدیت خود مردم با دشمن همسو و هم جهت بوده است. در واقع این نام با اعتصاب عمومی در کردستان گره خورد.

اما وضعیت کنونی کومه له و حزب کمونیست ایران بعد از گذشت این همه سال با تغیر و تحولاتی که از سر گذرانده، آن اعتبار و نام گذشته را از او گرفته است .در نزد مردم و در حافظه و افکار عمومی کومه له اکنون یک ذهنیت از گذشته است و واقعیت این است که قطع ارتباط تحمیلی و طولانی بین یک سازمان با جامعه و مسائل آن و عوارض ناشی از این گسست، موضع سانتر و گرایش به راست رهبری کومه له در جریان اختلافات درونی حزب کمونیست ایران قبل از جدایی، ناسیونالیسم را در حزب خود جا دادن و حفظ کردن، در سالهای حاکمیت احزاب ناسیونالیسم کرد عراق سیاست سکوت و سازش و انتظار پیشه کردن، تصویر دیگری به کومه لۀ امروزی بخشیده است. با این حال این جریان هنوز با پیروی از کمونیسم(با تعابیر خودش) و ضدیتش با جمهوری اسلامی و پای بندیش در دفاع از حقوق کارگران و زحمتکشان شناخته میشود .

+ + + +

در صحنۀ سیاسی و مبارزۀ طبقاتی در ایران اقشار و طبقات اجتماعی با احزاب، سازمان، شخصیت ها،برنامه، شعارها و اهدافشان حضور دارند.بورژوازی لیبرال و رفرمیست هم با پرجم سبزش و در کنارش بخشی ازچپ و ناسیونالیسم کرد و احزابش.

این ها در شرایطی که از صف سوسیالیستی و حزب رزمنده و شعارهایش، از در صحنه بودن جنبش های کارگری خبری نیست، خطرناک ترین جریانات هستند و میتوانند سیر مبارزه و خواسته ها و مطالبات جنبش انقلابی و واقعی را به کج راه برده و مردم ناراضی و معترض را فریب بدهند و آن‌ها را از منافع طبقاتی و قدرت سیاسی متعلق به خودشان دور نمایند. رنج سالها زحمت و مبارزۀ ستم دیده گان ، محرومان و آزادیخواهان را به آب دهند و با تغیراتی در حاکمیت و یا اصلاحاتی ناچیز در حکومت و احتمالا در قدرت نشاندن عناصری از چپ اپورتونیست و تشنۀ قدرت ، برای سالها انقلاب سوسیالیستی در ایران را به عقب اندازند.

باید در مقابل صف اصلاح طلبان، ناسیونالیست ها ، چپ سر سپرده به آنها و مدافعین رنگارنگ این جنبش ارتجاعی ایستاد و به افشای این خائنین به انقلاب پرداخت. به فریب خوردگان جنبش سبز گفت که جنبش اصلاح طلبی جنبش آنها نیست و احزاب و جریاناتی که از این‌ جنبش دفاع میکنند، از ما نیستند.این‌ها صف سرمایه و مدافعین ارتجاع اند و فقط منافع دشمنان انقلاب را نمایندگی میکنند.


بهروز شادیمقدم 2010 .6 . 27

http://shadochdt.wordpress.com

shadi_behr@yahoo.de



منبع: سايت ديدگاه