نبرد خلق، شماره 295
جنبش اجتماعی از 30 خرداد تا روز عاشورا یعنی 6 دی شش ماه و شش روز فرصت لازم داشت تا به نتیجه ای مشخص برسد. روز سی خرداد جنبش به میدان آمد تا بهار خونین جنبش را در آخرین روز آن به تابستان داغ این سال پیوند زند. بدون هیچ فراخوانی از سوی رهبران اسمی، شبکه اجتماعی حرکتی بدیع را تدارک می بیند. این روز جنبش هدفمند به میدان آمد و هشدار داد که راه خود رایافته است. خیابانهای شهر را در زیر گامهای مصمم خود آنچنان داغ کرد که در اقصا نقاط جهان چشمها از دیدن شهامت و شجاعت آنان خیره ماند. ندا بر خاک افتاد و به عنوان سمبل جنبش بیشماران فرا رویید. جهان حالا دیگر جنبش مردم ایران را با سمبل آن، ندا می شناسد. جانهای جوان بسیاری برخاک افتاد تا از خون آنان نهال جنبش تنومند شود. سمبلهای شجاعت و شهامت و پایداری از خونهای ریخته بر سنگفرش خیابانها می رویند و مدعیان را به پس می رانند. از اتفاق این روز تا 6 دیماه زمان لازم است تا جنبش بار دیگر بدون فراخوان به میدان آید. اما فرق 6 دی با روزهای قبل از خود آنجاست که شعارها نشان می دهد که جنبش به آن راهی می رود که خود انتخاب کرده است؛ نه آنچه دیگران می گویند. پر قدرت و یکپارچه علیه ولی فقیه شعار می دهد. پر طنین فریاد سرنگونی را به گوش بسیاری می رساند. با رژیمی که چیزی جز قتل و کشتار، شکنجه و تجاوز، بسیجی و سپاهی و اطلاعاتی در آستین ندارد، تعیین تکلیف می کند. رژیم خیلی وقت است که میدان را واگذار کرده و ناکار آمدی اوباشان سرکوبگر خود را می بیند. اما در روز عاشورا سرپیچی بعضی از نیروها از سرکوب، تسلیم به جنبش خیابانی در پیش چشم دوربینها و احتمال فروپاشی تام و تمام رژیم زنگ خطر را برای بسیاری به صدا درآورد. از این روز به بعد است که اتفاقات پیرامونی رنگ دیگری به خود می گیرد و بیانیه ها و نظریه های رنگارنگی درباره آن صادر می شود. چه رازی در تظاهرات 6 دیماه نهفته است که بسیاری را این چنین نگران کرده است! چرا صداهای نگران یکپارچه علیه رادیکال شدن جنبش و خشونت و تخریبگری بلند می شود! فرض بر این که رژیم تصمیم به سرکوب قهر آمیز گرفته باشد. مگر نباید به رژیم هشدار بدهند که این کار او اشتباه است. مگر نه این که باید او را وادار کنند تا دست از قتل و کشتار بردارد. مگر نه این که باید فرماندهان و نیروهای بدنه نهادهای سرکوب را تشویق کنند تا از اجرای فرامینی که علیه مردم است خود داری کنند. پس چرا این گونه نمی شود؟ اما در عوض تا دلتان بخواهد بیانیه و نامه فدایت شوم و تهدید نامه و ... علیه جنبش و جوانان فعال در آن صادر می کنند و آنها را از عاقبت کار برحذر می دارند؟ یعنی اینها راه گم کرده اند؟ یعنی زور اینان فقط به مردمی که برای حق خودشان به میدان آمده اند رسیده و یا نه، کاسه دیگری زیر نیم کاسه آنان است؟ چرا همه این بیانه ها و برحذر داشتنها به سوی مردم است و یک از هزار آن به سوی حاکمیت و دم و دستگاه سرکوب آن نیست؟ مگر آنها کاری را که انجام می دهند وظیفه شان است و نمی شود در امور نهادهای قدرت دخالت کرد. چرا عدم دخالت و فضولی در کار رهبر نمی کنند و تا می توانند به سوی مردم حق خواه انگشت تهدید را نشانه می روند؟
عزت الله سحابی رئیس شورای ملی مذهبیها جزء اولین کسانی است که از اتفاق روز عاشورا ترسیده و با انتشار نامه ای تلاش می کند تا به شیوه خود ترمز جنبش را بکشد. او در نامه خود که 12 دی یعنی شش روز بعد از قیام عاشورا منتشر کرده می گوید:"تشدید حرکات و مطالبات عمل نادرستی است که جامعه ایران و نیروهای مختلف ذینفوذ و مرجع را در آن دچار تعارض دوقطبی میکند." وی ادامه می دهد:"تند کردن خواستهها و شعارها با شبیهسازیهای نادرست با دوران انقلاب دومین نگرانی بنده است."
آری اشتباه نکرده است. او از "تشدید مطالبات" مردم نگران است و دلیل آن را هم شکاف بین رژیم و ملت که هم اکنون نیز بسیار زیاد است اعلام می کند. رژیمی که برای مردم هیچ ارزشی قائل نیست و ازتریبونهای رسمی مردم را گاه بزغاله و گوساله و گاه وابسته به بیگانه و .... می نامد. منظور او از افراد ذی نفوذ و مرجع هم صاحبان قدرت یا بیت ولی فقیه است. او در ادامه می گوید:"انقلاب در ایران فعلی، نه شدنی است و نه درست".
دلیل نادرستی آنرا هم تئوریزه کرده است زیرا:"آنها که با خشونت پیروز میشوند خود وقتی حاکم میشوند دست به سرکوب و خشونت و حذف مخالفان و منتقدان میزنند و این دور باطل همچنان ادامه پیدا میکند."
آفتاب آمد دلیل آفتاب. حال معلوم می شود چرا چرخ پنجمهای گاری شکسته رژیم در مواقع ضروری به میدان می آیند و مردم را از عاقبت انقلاب می ترسانند و دلیلشان چیست؟ سحابی انقلاب در ایران را نادرست می داند و به همین دلیل نیز از تند کردن خواسته ها و شعارها پرهیز می دهد. وی این تند بودن خواسته ها را خشونت می نامد تا در سطر بعدی حرف نهایی خود را بزند. سحابی خطاب به جوانان می گوید:"و الا صداقت و شجاعت ستودنی و قابل احترامشان برای دستیابی به آزادی و عدالت کافی نیست."
می دانید چرا کافی نیست:"گاه انسان در یک لحظه گلوله میخورد و از این اوضاع راحت میشود. اما اگر بخواهد چند سال تحمل ناملایمات را بکند تا در مبارزه سیاسیاش منطقی و آرام باشد و در برابر تهمتها و افتراها و سرکوببها و حبسسها خویشتن داری نماید، این هم خود یک نوع فداکاری و ایثار است. شاید هم سختتر باشد."
و این گونه پیر سالخورده ملی مذهبی ذلیل و خائف بودن را ستایش و تئوریزه می کند. او صداقت و شهامت جوانانی که در برابر گلوله سینه سپر می کنند و از خواست خود که آزادی است اندکی عقب نمی کشند را به هیچ می گیرد. زیرا به نظر او "گلوله می خورد و راحت می شود." اما هنر این است که "در برابر تهمتتها و افتراها و سرکوببها و حبسها خویشتن داری نماید"، توسری بخورد و دم برنیاورد. چون "این هم خود یک نوع فداکاری و ایثار است". این دیگر از عجایب روزگار است که شجاعت و شهامت را بی ارزش می کنند و دستبوسی و سر خم کردن در برابر ظالم و "تحمل تهمت و افترا و سرکوب" را ایثار بنامند. آیا از کسانی که بدون پروا چنین جملات مُهملی به هم می بافند نباید ترسید. با وجود این گونه رهبران است که بیش از سی سال رژیم جمهوری اسلامی هر آنچه می خواهد با فرزندان مردم ایران می کند و آنان هنوز هم از کرده خود خجالت نمی کشند. اگر بنابود که مردم به حرف این گونه کسان گوش بسپارند باید جهان هنوز در عصر بادیه نشینی و بربریت عصر حجری قرار داشت. آزادی معنایی نداشت و شهامت و شجاعت هم یاوه های بیهوده ای بود که بعضیها بر اثر آن گلوله می خورند و راحت می شوند. شاید کسی پیدا شود به آقای سحابی بگوید که تو با خود و اطرافیانت هرچه کردی کافی است، ما را به خیرخواهی امثال شما نیازی نیست.
اما از نصایح دادن و پند اندرز های خام دستانه که بگذریم، همزمان آقای موسوی هفدهمین بیانیه خود را صادر کرد. بیانیه موسوی موجی از اظهار نظرهای متفاوت را برانگیخت و باعث بحث و جدل بسیاری شد. در مقدمه این بیانیه موسوی به صراحت و باتکرار می گوید که نه او و نه خاتمی و کروبی اطلاعیه نداده اند، اما با این همه مردم خودشان تصمیم به میدان آمدن گرفته اند. او با اشاره به شبکه های اجتماعی شکل گرفته به حکومت می گوید که مردم "منتظر اطلاعیه و بیانیه نمی مانند." به زبان دیگر او از آنچه در روز عاشورا گذشته خود را بیرون می کشد و مسئولیت آن را نمی پذیرد. همانطور که مسئولیت اتفاقات روز 30 خرداد را نپذیرفت. موسوی در این بیانیه جا به جا می گوید:"می اندیشیدم که تا اصلاحات لازم با تکیه براصول روشن که می توان آنها را از قانون اساسی استخراج کرد، صورت نگیرد ، آب رفته به جوی باز نخواهد گشت." و یا "نظام ما آن قدرت را دارد که در صورت تدبیر و در صورت داشتن یک نگاه احترام آمیز و توام با ملاطفت به همه ملت و اقشار آن این مهم را بانجام برساند."
و همه سعی خود را برای قانونی دانستن بحران را می نماید و به ولی فقیه هشدار می دهد که "هنوز دیر نشده" و می توان برای کنترل این بحران فکری کرد. این که آیا این بحران قانونی است یا غیر قانونی مجالی دیگر را می طلبد. اما آنچه در روز عاشورا گذشت به عینه مشخص کرد که بحران غیرقانونی تر از آنی است که آن را بتوان با گردگیری اندکی در رویه حکومت کنترل کرد. هرچند موسوی می داند که ولی فقیه رژیم نه می خواهد و نه می تواند چنین کاری را انجامد دهد، اما سعی خود را می نماید. او در اولین بند از 5 بند درخواست خود برای کنترل بحران "مسئولیت پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه" رادرخواست می نماید. این درخواست را بسیاری به رسمیت شناختن دولت احمدی نژاد از سوی موسوی تعبیر می کنند و نشانی از عقب نشینی او می دانند. هرچند او در بندهای دیگر اصلاح قانون انتخابات، آزادی زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات را نیز ضمیمه خواسته های خود می نماید. اما سراسیمه به میدان آمدن جریانی با نام 5 روشنفکر دینی و صادر کردن بیانیه ای که آن را مکمل بیانیه شماره 17 موسوی می نامند، نشان از اتفاقاتی دیگر دارد. مهاجرانی، اکبر گنجی، سروش، کدیور و عبدالعلی بازرگان نام خود را اتاق فکر جنبش سبز گذاشته و سعی می نمایند تا بخشی از بار اتفاق افتاده را بدوش بگیرند. هرچند آنها در بند اول بیانیه خود برخلاف موسوی خواستار "استعفای آقای محمود احمدی نژاد و برگزاری مجدد انتخابات ریاست جمهوری تحت نظارت نهادهای بی طرف، لغو نظارت استصوابی، تشکیل کمیسیون مستقل انتخابات با شرکت نمایندگان مخالفان و معترضان به منظور تدوین ضوابط برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه" می شوند. اما وظیفه آنان این نیست. آنها در ابتدای بیانیه شان حرف خود را زده اند و برای رنگ آمیزی آن نیز روی تنفر مردم به ویژه جوانان از احمدی نژاد سرمایه گذاری می کنند و خواستار استعفای او می شوند. اما آنچه راز این گونه بیانیه هاست در طرح این گونه خواسته های انحرافی نیست. در جملاتی از این دست است: "خشم وخشونتی که امروز شاهد آنیم، اگر به زبان اصلی سیاست در ایران تبدیل شود، عقلانیت و دموکراسی و تحقق آزادیهای مدنی و سیاسی را به حاشیه خواهد راند."
می دانید این خشم و خشونت از کجا ناشی می شود و مقصود آنان کدام خشم است؟ به این جملات دقت کنید:"کینه و نفرتی که در سی سال گذشته در سطوح مختلف جامعه انباشته شده، بسیار عمیق و ریشه دار است."
این جانمایه کلام آنهاست. آنان می دانند کسانی که در این همه سالها باد کاشته اند اکنون باید طوفان درو کنند. آنانی که از کشته جوانان مردم ایران پشته ساخته اند، باید بترسند. آنان باید بدانند اگر این مردم دست شان به ظالمان و ستمگران برسد وقتی برای بحث و عذر خواهی و بخشش برایشان باقی نمی گذارند. آنان می دانند که طوفان خشم می رود تا سر ریز کند و نشانه های آن در روز عاشورا کاملن عیان شد. آنها دیدند که مردم و جوانان آنان با رشادت سینه در برابر گلوله ها سپر کردند و شعار دادند "این ماه، ماه خونه، سیدعلی سرنگونه". به همین دلیل هشدار می دهند:"این نارضایتی ژرف توان تخریبی عظیمی دارد که در صورت فوران، موج گسترده ای از خشونت را در سطوح مختلف جامعه ایران دامن خواهد زد."
این خشم تلنبار شده در پشت سد سرکوب می رود تا همه موانع را درنوردد و به سوی حکومت ظالم و ستمگر روانه شود. تا برای همیشه تکلیف آدمکشان و غارتگران را یکسره کند. ترس و وحشت به ظاهر روشنفکران دینی که آرد خود را الک کرده اند و به ضرورت هرازگاهی الک را بر می دارند تا تردستی خود در استفاده از آنرا نشان دهند، از این خشم و نفرت مردم است. بی دلیل نیست که به جوانان درس اخلاق می دهند و موعظه می فرمایند که:"این جنبش به عنوان جریانی که نگران آینده ی کشور و سرنوشت آن است، باید برتری اخلاقی خود را بر زورگویان و شکنجه گران، همان طور که تاکنون نشان داده، ادامه دهد."
منظور آنان از برتری اخلاقی چیست؟ یعنی همان کلام سحابی؟ در مقابل زور و جور و ستم سر خم کنند و دم برنیاورند. مورد تجاوز واقع شوند و به طور پنهانی دست به خودکشی بزنند، اما آبروی حکومت را نبرند، شلاق اوباش و گله های بسیجی و چماق گله های انصار حزب الله را بر سر و گردن خود تحمل کنند و به دفاع برنخیزند؟ اینها برتری اخلاقی است، اینها اخلاق است؟ این چه اخلاقی است که خفت و ذلت را برتری می داند و شهامت و شجاعت، در مقابل زورگو ایستادن و سرخم نکردن را تقبیح می کند؟ اینان روشنفکران دینی اند تا استبداد دینی را از گزند مردم مصون دارند. اینان کوته نظرانی هستند که حتا در آستانبوسی سید علی خامنه ای نیز آنان را نمی پذیرد، چه برسد به جنبشی که کرامت و حرمت انسان را سر لوحه خود دارد و حاضر نیست به هیچ قیمتی ظلم و ستم آخوندهای هرزه گو و پرده در را تحمل کند. برای اینان فرق ندارد که زیر بیرق سبز موسوی سینه بزنند و یا دنباله رو راه خاتمی باشند که دوره افتاده تا به گفته منابع داخل رژیم شاید بتواند رژیم شقه شده را وصله پینه کند.
اگر موسوی در انتهای بیانیه خود بی طرفانه می نویسد:"همه این پیشنهادات بدون نیاز به توافق نامه و مذاکره و داد و ستدهای سیاسی و از موضع حکمت و تدبیر و خیرخواهی می تواند اجرایی شود."
به قول معروف از کیسه خلیفه می بخشد. مدتهاست مردم در خیابانها حضور دارند. خون جوانانشان بر زمین ریخته شده، تعداد بسیاری در بازداشتگاهها به شدیدترین وجه ممکن مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته و تا سرحد مرگ مورد ضرب و شتم واقع شده اند. بازداشتگاهها از زندانیان سر ریز شده است و جانیان مترصد فرصتی هستند تا بار دیگر از کشته آنان پشته بسازند. اما آقای موسوی بدون این که نگران باشد، بدون این که ضرب العجلی قرار دهد، بدون این که خود رادر انتظار اجرایی شدن خواسته هایش نشان دهد، هنوز این توهم را دارد که از سر "حکمت و تدبیر و خیرخواهی" ولی فقیه خواسته های او را اجرایی کند و بدون این که پاسخگوی خونهای به زمین ریخته باشد؟ بدون این که از مردم عذر بخواهد و یا این که تغییری در رویه خود بدهد، پند پذیر شود. پس کجای این بخشش و یکجانبه به آستان ولی فقیه رفتن مردم جای دارند؟ تکلیف خواسته های آنان چه خواهد شد؟
اما 5 به ظاهر روشنفکر نگران در پایان بیانیه خود می نویسند:"نپذیرفتن این خواستهای بهینه جنبش سبز، و افزودن سرکوب و ارعاب نه تنها ما را از بحران عبور نخواهد داد، بلکه ایران را در بحران عمیق تری فرو خواهد برد، و تبعات سهمگینی از پی خواهد آورد، که مسئولیت اش با "صاحب ولایت مطلقه" است."
اینان در انتها حرف خود را صریحتر می زنند. یعنی همان موارد مورد ترس و وحشت را به رخ می کشند و ادعا دارند که "سرکوب و ارعاب ما را از بحران عبور نخواهد داد". مقصود آنان از ما چه کسانی است؟ اینجا کاملن مشخص می شود که آنان خود رادر چهار چوب حاکمیت تعریف می کنند که با فعل جمع تصمیم به عبور از بحران دارند. به همین دلیل رد این خواسته ها و "افزودن سرکوب تبعات سهمگینی از پی خواهد آورد" که در بالا به آن اشاره کرده و هشدار داده اند. این خشم و خشونتی که از نارضایتی ژرف ناشی می شود و ثمره سی سال ظلم و ستم عمله و اکره ولی فقیه است، حالا دیگر سر ریز شده است و بسیاری را به تقلا واداشته مگر راه نجاتی بیابند. حرکت جنبش در روز عاشورا آنان را به تقلا انداخته که راه عبوری از بحران پیدا کنند و الا باید منتظر توان تخریبی نارضایتی ژرف باشند.
از سوی دیگر در داخل کشور نیز عده ای شروع به کار کرده اند که در راس آنها خاتمی قرار دارد. او که 8 سال با شعار اصلاحات دروغین مردم را در بیراهه ولی فقیه سرگردان کرده است. اکنون سعی دارد تا بار دیگر رهبری جناحی که خود را اصلاحطلب می نامد را در کنترل خود بگیرد. دوره افتادن خاتمی برای وصله پینه کردن نظام ولی فقیه که چندن تکه شده است، از هم اکنون می توان گفت که تلاش عبثی است. این چند تکه شدن را ولی فقیه رژیم، خامنه ای می خواهد به سود خود و یک طرفه جمع کند و همه را به زیر عبای خود بگیرد. هرچند در جناح مقابل و اردوی ولی فقیه نیز حرکاتی برای موفقیت خاتمی انجام گرفته است. اما چگونگی این جمع کردن مهم است که به آن چندان اشاره ای نمی شود. از سوی دیگر پدر خوانده این باندها یعنی رفسنجانی همچنان مترصد فرصت است تا موضوع را به نفع شخصی خود ختم به خیر کند. رفسنجانی مدتهاست که سکوت پیشه کرده و در ملا عام خبری از او نیست. اما در پنهان او را می شود به عنوان یکی از مهره های مهم زد و بند پشت پرده به حساب آورد. او که موقعیت خود را در خطر می بیند نمی تواند پروژه یکدست سازی خامنه ای و تجمیع قدرت در دستهای او را بپذیرد و از سوی دیگر به دلیل فشارهای زیادی که تحمل می کند باید با طرفین تعیین تکلیف کند. بعید نیست که او با توافقاتی که در پس پرده انجام گرفته مدتی در سایه بماند تا آبها از آسیاب بیفتد. اما جنبشی که در میانه میدان قد علم کرده و کلیت رژیم را به زیر ضرب گرفته او را وادار خواهد کرد تا آفتابی شده و موضع مشخصی بگیرد. بدیهی است در چنین حالتی او نه به سود مردم بلکه به نفع کلیت رژیم تصمیم می گیرد و همانکاری را خواهد کرد که در این بیش از سی سال انجام داده است.
دیگر اظهار نظرها و رفت و آمدها که از سوی افراد مختلف بیان می شود همگی در راستای کلی این موضوع است. لاریجانی که تا دیروز شمشیر از روبسته و رقبا را "سران فتنه" خطاب می کرد ناگهان ملایم شده رو به سوی جناح مقابل می گوید:"شما آقایان که خود سابقه دار انقلاب هستید چرا از نظر ملی به این رویدادهای چند ماهه نمینگرید."
و در ادامه همه را به پیروی از ولی فقیه فرا می خواند بگیر تا رحیم صفوی که از ترس جنبش به دست و پا افتاده و می گوید:"مهمترین نیاز امروز ما ایجاد آرامش و جلوگیری از تنش و تندروی است و صحبت من صرف گروههای سیاسی نیست بلکه از جوانها چنین درخواست میکنم."
یعنی سر دسته تفنگچیهای آدمکش و رهبر چاقو کشان و قداره بندان وقتی که تیغه چاقوی خود را بُرّا نمی بیند از در دیگر وارد می شود و علیه تنش و تندروی و خواص آرامش موعظه می کند. جالب تر این که کسی که جوانان را به گلوله بسته و تا دیروز نعره های بد مستانه می کشید حالا دیگر ماستها را کیسه کرده و به جوانان التماس می کند که کمی کوتاه بیایند.
این که آیا در اردوگاه ولی فقیه آن قدر صندلی خالی وجود دارد که این همه میهمان ناراضی را بپذیرد؟ باید از نویسندگان روزنامه کیهان پرسید که سردسته رجاله ها و خُفیه نویس دربار ولی فقیه است. اما هرآنچه در بین حکومتیان برای رفو کردن درز و شکاف بوجود آمده بگذرد، هیچ ربطی به مردمی ندارد که خواهان آزادی و حقوق حقه خود هستند. بیانیه های رنگ و وارنگ، نصحیتهای خام دستانه و بی محتوا، داد و فریاد علیه تند روی و تو سرزدن به دلیل رادیکال شدن جنبش نیز برای سست کردن اراده جوانان و جنبش آنان بکار رفته نیز کارساز نبوده و نیست. حرافی و زمین و زمان بهم بافتن برای اثبات و تبدیل رادیکالیسم به خشونت طلب کار بیهوده چنگ زنندگان به ریسمان ولی فقیه است. ترس و وحشت از خواسته های به حق مردم و همسان دانستن آنها با خشونت طلبی آبروی تئوری بافان را می برد، بدون این که اندک خللی در اراده جوانان بوجود آورد. رژیم جمهوری اسلامی با ولی فقیه آن برخلاف منافع ملی و عالی ترین منافع مردم ایران است. این چنین رژیمی را مردم دست رد به سینه اش می زنند و با شعارهایی که گوش بسیاری را می آزارد در روز عاشورا به بلندترین شیوه بیان کرده اند. آنانی که نبودن ولی فقیه و رژیم ستمگر او را به معنای فروپاشی کشور معنا می کنند، در اصل ترس از نان دانی خود دارند. تلاش بیانیه نویسان و تدوین کنندگان خواسته های مردم برای ندید گرفتن بخش وسیعی از آنان به معنی کور رنگی بیانیه نویسان است نه عدم وجود آنان. زنان به عنوان فرماندهان میدانی مبارزات این روزها، یکی از ارکان اصلی جنبش بیشماران، خواسته های مشخص و عیانی دارند که در هیچ کجای بیانیه های دراز آنان جایی ندارند. آنانی که خواهان جدایی دین از دولت هستند و می خواهند بساط حکومت دینی را یکبار و برای همیشه از ایران براندازند، حق و حقوقی دارند که بیانیه نویسان به عمد آنان را نمی بینند. ترس و وحشت رژیم جمهوری اسلامی و ولی فقیه درمانده آن از جنبش قدرتمند مردم به حدی رسیده است که پادوهای دربار خود را برای کنترل حداقلی آن به کار گرفته است. این ترس و وحشت کابوسی است که بنا ندارد حالا حالاها دست از سر ستمگران و غارتگران ثروت ملی مردم ایران بردارد. زیرا روزهای دیگری برای میدان آمدن در حال برنامه ریزی است. اگر تا آنروز بسیاری از ترس غالب تهی نکرده باشند.