نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

جنبش بیشماران، بیانیه‌ها و توصیه‌ها - جعفر پویه


نبرد خلق، شماره 295
جنبش اجتماعی از 30 خرداد تا روز عاشورا یعنی 6 دی شش ماه و شش روز فرصت لازم داشت تا به نتیجه ای مشخص برسد. روز سی خرداد جنبش به میدان آمد تا بهار خونین جنبش را در آخرین روز آن به تابستان داغ این سال پیوند زند. بدون هیچ فراخوانی از سوی رهبران اسمی، شبکه اجتماعی حرکتی بدیع را تدارک می بیند. این روز جنبش هدفمند به میدان آمد و هشدار داد که راه خود رایافته است. خیابانهای شهر را در زیر گامهای مصمم خود آنچنان داغ کرد که در اقصا نقاط جهان چشمها از دیدن شهامت و شجاعت آنان خیره ماند. ندا بر خاک افتاد و به عنوان سمبل جنبش بیشماران فرا رویید. جهان حالا دیگر جنبش مردم ایران را با سمبل آن، ندا می شناسد. جانهای جوان بسیاری برخاک افتاد تا از خون آنان نهال جنبش تنومند شود. سمبلهای شجاعت و شهامت و پایداری از خونهای ریخته بر سنگفرش خیابانها می رویند و مدعیان را به پس می رانند. از اتفاق این روز تا 6 دیماه زمان لازم است تا جنبش بار دیگر بدون فراخوان به میدان آید. اما فرق 6 دی با روزهای قبل از خود آنجاست که شعارها نشان می دهد که جنبش به آن راهی می رود که خود انتخاب کرده است؛ نه آنچه دیگران می گویند. پر قدرت و یکپارچه علیه ولی فقیه شعار می دهد. پر طنین فریاد سرنگونی را به گوش بسیاری می رساند. با رژیمی که چیزی جز قتل و کشتار، شکنجه و تجاوز، بسیجی و سپاهی و اطلاعاتی در آستین ندارد، تعیین تکلیف می کند. رژیم خیلی وقت است که میدان را واگذار کرده و ناکار آمدی اوباشان سرکوبگر خود را می بیند. اما در روز عاشورا سرپیچی بعضی از نیروها از سرکوب، تسلیم به جنبش خیابانی در پیش چشم دوربینها و احتمال فروپاشی تام و تمام رژیم زنگ خطر را برای بسیاری به صدا درآورد. از این روز به بعد است که اتفاقات پیرامونی رنگ دیگری به خود می گیرد و بیانیه ها و نظریه های رنگارنگی درباره آن صادر می شود. چه رازی در تظاهرات 6 دیماه نهفته است که بسیاری را این چنین نگران کرده است! چرا صداهای نگران یکپارچه علیه رادیکال شدن جنبش و خشونت و تخریبگری بلند می شود! فرض بر این که رژیم تصمیم به سرکوب قهر آمیز گرفته باشد. مگر نباید به رژیم هشدار بدهند که این کار او اشتباه است. مگر نه این که باید او را وادار کنند تا دست از قتل و کشتار بردارد. مگر نه این که باید فرماندهان و نیروهای بدنه نهادهای سرکوب را تشویق کنند تا از اجرای فرامینی که علیه مردم است خود داری کنند. پس چرا این گونه نمی شود؟ اما در عوض تا دلتان بخواهد بیانیه و نامه فدایت شوم و تهدید نامه و ... علیه جنبش و جوانان فعال در آن صادر می کنند و آنها را از عاقبت کار برحذر می دارند؟ یعنی اینها راه گم کرده اند؟ یعنی زور اینان فقط به مردمی که برای حق خودشان به میدان آمده اند رسیده و یا نه، کاسه دیگری زیر نیم کاسه آنان است؟ چرا همه این بیانه ها و برحذر داشتنها به سوی مردم است و یک از هزار آن به سوی حاکمیت و دم و دستگاه سرکوب آن نیست؟ مگر آنها کاری را که انجام می دهند وظیفه شان است و نمی شود در امور نهادهای قدرت دخالت کرد. چرا عدم دخالت و فضولی در کار رهبر نمی کنند و تا می توانند به سوی مردم حق خواه انگشت تهدید را نشانه می روند؟

عزت الله سحابی رئیس شورای ملی مذهبیها جزء اولین کسانی است که از اتفاق روز عاشورا ترسیده و با انتشار نامه ای تلاش می کند تا به شیوه خود ترمز جنبش را بکشد. او در نامه خود که 12 دی یعنی شش روز بعد از قیام عاشورا منتشر کرده می گوید:"تشدید حرکات و مطالبات عمل نادرستی است که جامعه ایران و نیروهای مختلف ذی‌نفوذ و مرجع را در آن دچار تعارض دوقطبی می‌کند." وی ادامه می دهد:"تند کردن خواسته‌ها و شعارها با شبیه‌سازیهای نادرست با دوران انقلاب دومین نگرانی بنده است."

آری اشتباه نکرده است. او از "تشدید مطالبات" مردم نگران است و دلیل آن را هم شکاف بین رژیم و ملت که هم اکنون نیز بسیار زیاد است اعلام می کند. رژیمی که برای مردم هیچ ارزشی قائل نیست و ازتریبونهای رسمی مردم را گاه بزغاله و گوساله و گاه وابسته به بیگانه و .... می نامد. منظور او از افراد ذی نفوذ و مرجع هم صاحبان قدرت یا بیت ولی فقیه است. او در ادامه می گوید:"انقلاب در ایران فعلی، نه شدنی است و نه درست".

دلیل نادرستی آنرا هم تئوریزه کرده است زیرا:"آنها که با خشونت پیروز می‌شوند خود وقتی حاکم می‌شوند دست به سرکوب و خشونت و حذف مخالفان و منتقدان می‌زنند و این دور باطل هم‌چنان ادامه پیدا می‌کند."

آفتاب آمد دلیل آفتاب. حال معلوم می شود چرا چرخ پنجمهای گاری شکسته رژیم در مواقع ضروری به میدان می آیند و مردم را از عاقبت انقلاب می ترسانند و دلیلشان چیست؟ سحابی انقلاب در ایران را نادرست می داند و به همین دلیل نیز از تند کردن خواسته ها و شعارها پرهیز می دهد. وی این تند بودن خواسته ها را خشونت می نامد تا در سطر بعدی حرف نهایی خود را بزند. سحابی خطاب به جوانان می گوید:"و الا صداقت و شجاعت ستودنی و قابل احترام‌شان برای دستیابی به آزادی و عدالت کافی نیست."

می دانید چرا کافی نیست:"گاه انسان در یک لحظه گلوله می‌خورد و از این اوضاع راحت می‌شود. اما اگر بخواهد چند سال تحمل ناملایمات را بکند تا در مبارزه سیاسی‌اش منطقی و آرام باشد و در برابر تهمتها و افتراها و سرکوببها و حبسسها خویشتن داری نماید، این هم خود یک نوع فداکاری و ایثار است. شاید هم سخت‌تر باشد."

و این گونه پیر سالخورده ملی مذهبی ذلیل و خائف بودن را ستایش و تئوریزه می کند. او صداقت و شهامت جوانانی که در برابر گلوله سینه سپر می کنند و از خواست خود که آزادی است اندکی عقب نمی کشند را به هیچ می گیرد. زیرا به نظر او "گلوله می خورد و راحت می شود." اما هنر این است که "در برابر تهمتتها و افتراها و سرکوببها و حبسها خویشتن داری نماید"، توسری بخورد و دم برنیاورد. چون "این هم خود یک نوع فداکاری و ایثار است". این دیگر از عجایب روزگار است که شجاعت و شهامت را بی ارزش می کنند و دستبوسی و سر خم کردن در برابر ظالم و "تحمل تهمت و افترا و سرکوب" را ایثار بنامند. آیا از کسانی که بدون پروا چنین جملات مُهملی به هم می بافند نباید ترسید. با وجود این گونه رهبران است که بیش از سی سال رژیم جمهوری اسلامی هر آنچه می خواهد با فرزندان مردم ایران می کند و آنان هنوز هم از کرده خود خجالت نمی کشند. اگر بنابود که مردم به حرف این گونه کسان گوش بسپارند باید جهان هنوز در عصر بادیه نشینی و بربریت عصر حجری قرار داشت. آزادی معنایی نداشت و شهامت و شجاعت هم یاوه های بیهوده ای بود که بعضیها بر اثر آن گلوله می خورند و راحت می شوند. شاید کسی پیدا شود به آقای سحابی بگوید که تو با خود و اطرافیانت هرچه کردی کافی است، ما را به خیرخواهی امثال شما نیازی نیست.

اما از نصایح دادن و پند اندرز های خام دستانه که بگذریم، همزمان آقای موسوی هفدهمین بیانیه خود را صادر کرد. بیانیه موسوی موجی از اظهار نظرهای متفاوت را برانگیخت و باعث بحث و جدل بسیاری شد. در مقدمه این بیانیه موسوی به صراحت و باتکرار می گوید که نه او و نه خاتمی و کروبی اطلاعیه نداده اند، اما با این همه مردم خودشان تصمیم به میدان آمدن گرفته اند. او با اشاره به شبکه های اجتماعی شکل گرفته به حکومت می گوید که مردم "منتظر اطلاعیه و بیانیه نمی مانند." به زبان دیگر او از آنچه در روز عاشورا گذشته خود را بیرون می کشد و مسئولیت آن را نمی پذیرد. همانطور که مسئولیت اتفاقات روز 30 خرداد را نپذیرفت. موسوی در این بیانیه جا به جا می گوید:"می اندیشیدم که تا اصلاحات لازم با تکیه براصول روشن که می توان آنها را از قانون اساسی استخراج کرد، صورت نگیرد ، آب رفته به جوی باز نخواهد گشت." و یا "نظام ما آن قدرت را دارد که در صورت تدبیر و در صورت داشتن یک نگاه احترام آمیز و توام با ملاطفت به همه ملت و اقشار آن این مهم را بانجام برساند."

و همه سعی خود را برای قانونی دانستن بحران را می نماید و به ولی فقیه هشدار می دهد که "هنوز دیر نشده" و می توان برای کنترل این بحران فکری کرد. این که آیا این بحران قانونی است یا غیر قانونی مجالی دیگر را می طلبد. اما آنچه در روز عاشورا گذشت به عینه مشخص کرد که بحران غیرقانونی تر از آنی است که آن را بتوان با گردگیری اندکی در رویه حکومت کنترل کرد. هرچند موسوی می داند که ولی فقیه رژیم نه می خواهد و نه می تواند چنین کاری را انجامد دهد، اما سعی خود را می نماید. او در اولین بند از 5 بند درخواست خود برای کنترل بحران "مسئولیت پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه" رادرخواست می نماید. این درخواست را بسیاری به رسمیت شناختن دولت احمدی نژاد از سوی موسوی تعبیر می کنند و نشانی از عقب نشینی او می دانند. هرچند او در بندهای دیگر اصلاح قانون انتخابات، آزادی زندانیان سیاسی و آزادی مطبوعات را نیز ضمیمه خواسته های خود می نماید. اما سراسیمه به میدان آمدن جریانی با نام 5 روشنفکر دینی و صادر کردن بیانیه ای که آن را مکمل بیانیه شماره 17 موسوی می نامند، نشان از اتفاقاتی دیگر دارد. مهاجرانی، اکبر گنجی، سروش، کدیور و عبدالعلی بازرگان نام خود را اتاق فکر جنبش سبز گذاشته و سعی می نمایند تا بخشی از بار اتفاق افتاده را بدوش بگیرند. هرچند آنها در بند اول بیانیه خود برخلاف موسوی خواستار "استعفای آقای محمود احمدی نژاد و برگزاری مجدد انتخابات ریاست جمهوری تحت نظارت نهادهای بی طرف، لغو نظارت استصوابی، تشکیل کمیسیون مستقل انتخابات با شرکت نمایندگان مخالفان و معترضان به منظور تدوین ضوابط برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه" می شوند. اما وظیفه آنان این نیست. آنها در ابتدای بیانیه شان حرف خود را زده اند و برای رنگ آمیزی آن نیز روی تنفر مردم به ویژه جوانان از احمدی نژاد سرمایه گذاری می کنند و خواستار استعفای او می شوند. اما آنچه راز این گونه بیانیه هاست در طرح این گونه خواسته های انحرافی نیست. در جملاتی از این دست است: "خشم وخشونتی که امروز شاهد آنیم، اگر به زبان اصلی سیاست در ایران تبدیل شود، عقلانیت و دموکراسی و تحقق آزادیهای مدنی و سیاسی را به حاشیه خواهد راند."

می دانید این خشم و خشونت از کجا ناشی می شود و مقصود آنان کدام خشم است؟ به این جملات دقت کنید:"کینه و نفرتی که در سی سال گذشته در سطوح مختلف جامعه انباشته شده، بسیار عمیق و ریشه دار است."

این جانمایه کلام آنهاست. آنان می دانند کسانی که در این همه سالها باد کاشته اند اکنون باید طوفان درو کنند. آنانی که از کشته جوانان مردم ایران پشته ساخته اند، باید بترسند. آنان باید بدانند اگر این مردم دست شان به ظالمان و ستمگران برسد وقتی برای بحث و عذر خواهی و بخشش برایشان باقی نمی گذارند. آنان می دانند که طوفان خشم می رود تا سر ریز کند و نشانه های آن در روز عاشورا کاملن عیان شد. آنها دیدند که مردم و جوانان آنان با رشادت سینه در برابر گلوله ها سپر کردند و شعار دادند "این ماه، ماه خونه، سیدعلی سرنگونه". به همین دلیل هشدار می دهند:"این نارضایتی ژرف توان تخریبی عظیمی دارد که در صورت فوران، موج گسترده ای از خشونت را در سطوح مختلف جامعه ایران دامن خواهد زد."

این خشم تلنبار شده در پشت سد سرکوب می رود تا همه موانع را درنوردد و به سوی حکومت ظالم و ستمگر روانه شود. تا برای همیشه تکلیف آدمکشان و غارتگران را یکسره کند. ترس و وحشت به ظاهر روشنفکران دینی که آرد خود را الک کرده اند و به ضرورت هرازگاهی الک را بر می دارند تا تردستی خود در استفاده از آنرا نشان دهند، از این خشم و نفرت مردم است. بی دلیل نیست که به جوانان درس اخلاق می دهند و موعظه می فرمایند که:"این جنبش به عنوان جریانی که نگران آینده ی کشور و سرنوشت آن است، باید برتری اخلاقی خود را بر زورگویان و شکنجه گران، همان طور که تاکنون نشان داده، ادامه دهد."

منظور آنان از برتری اخلاقی چیست؟ یعنی همان کلام سحابی؟ در مقابل زور و جور و ستم سر خم کنند و دم برنیاورند. مورد تجاوز واقع شوند و به طور پنهانی دست به خودکشی بزنند، اما آبروی حکومت را نبرند، شلاق اوباش و گله های بسیجی و چماق گله های انصار حزب الله را بر سر و گردن خود تحمل کنند و به دفاع برنخیزند؟ اینها برتری اخلاقی است، اینها اخلاق است؟ این چه اخلاقی است که خفت و ذلت را برتری می داند و شهامت و شجاعت، در مقابل زورگو ایستادن و سرخم نکردن را تقبیح می کند؟ اینان روشنفکران دینی اند تا استبداد دینی را از گزند مردم مصون دارند. اینان کوته نظرانی هستند که حتا در آستانبوسی سید علی خامنه ای نیز آنان را نمی پذیرد، چه برسد به جنبشی که کرامت و حرمت انسان را سر لوحه خود دارد و حاضر نیست به هیچ قیمتی ظلم و ستم آخوندهای هرزه گو و پرده در را تحمل کند. برای اینان فرق ندارد که زیر بیرق سبز موسوی سینه بزنند و یا دنباله رو راه خاتمی باشند که دوره افتاده تا به گفته منابع داخل رژیم شاید بتواند رژیم شقه شده را وصله پینه کند.

اگر موسوی در انتهای بیانیه خود بی طرفانه می نویسد:"همه این پیشنهادات بدون نیاز به توافق نامه و مذاکره و داد و ستدهای سیاسی و از موضع حکمت و تدبیر و خیرخواهی می تواند اجرایی شود."

به قول معروف از کیسه خلیفه می بخشد. مدتهاست مردم در خیابانها حضور دارند. خون جوانانشان بر زمین ریخته شده، تعداد بسیاری در بازداشتگاهها به شدیدترین وجه ممکن مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته و تا سرحد مرگ مورد ضرب و شتم واقع شده اند. بازداشتگاهها از زندانیان سر ریز شده است و جانیان مترصد فرصتی هستند تا بار دیگر از کشته آنان پشته بسازند. اما آقای موسوی بدون این که نگران باشد، بدون این که ضرب العجلی قرار دهد، بدون این که خود رادر انتظار اجرایی شدن خواسته هایش نشان دهد، هنوز این توهم را دارد که از سر "حکمت و تدبیر و خیرخواهی" ولی فقیه خواسته های او را اجرایی کند و بدون این که پاسخگوی خونهای به زمین ریخته باشد؟ بدون این که از مردم عذر بخواهد و یا این که تغییری در رویه خود بدهد، پند پذیر شود. پس کجای این بخشش و یکجانبه به آستان ولی فقیه رفتن مردم جای دارند؟ تکلیف خواسته های آنان چه خواهد شد؟

اما 5 به ظاهر روشنفکر نگران در پایان بیانیه خود می نویسند:"نپذیرفتن این خواستهای بهینه جنبش سبز، و افزودن سرکوب و ارعاب نه تنها ما را از بحران عبور نخواهد داد، بلکه ایران را در بحران عمیق تری فرو خواهد برد، و تبعات سهمگینی از پی خواهد آورد، که مسئولیت اش با "صاحب ولایت مطلقه" است."

اینان در انتها حرف خود را صریحتر می زنند. یعنی همان موارد مورد ترس و وحشت را به رخ می کشند و ادعا دارند که "سرکوب و ارعاب ما را از بحران عبور نخواهد داد". مقصود آنان از ما چه کسانی است؟ اینجا کاملن مشخص می شود که آنان خود رادر چهار چوب حاکمیت تعریف می کنند که با فعل جمع تصمیم به عبور از بحران دارند. به همین دلیل رد این خواسته ها و "افزودن سرکوب تبعات سهمگینی از پی خواهد آورد" که در بالا به آن اشاره کرده و هشدار داده اند. این خشم و خشونتی که از نارضایتی ژرف ناشی می شود و ثمره سی سال ظلم و ستم عمله و اکره ولی فقیه است، حالا دیگر سر ریز شده است و بسیاری را به تقلا واداشته مگر راه نجاتی بیابند. حرکت جنبش در روز عاشورا آنان را به تقلا انداخته که راه عبوری از بحران پیدا کنند و الا باید منتظر توان تخریبی نارضایتی ژرف باشند.

از سوی دیگر در داخل کشور نیز عده ای شروع به کار کرده اند که در راس آنها خاتمی قرار دارد. او که 8 سال با شعار اصلاحات دروغین مردم را در بیراهه ولی فقیه سرگردان کرده است. اکنون سعی دارد تا بار دیگر رهبری جناحی که خود را اصلاح‌طلب می نامد را در کنترل خود بگیرد. دوره افتادن خاتمی برای وصله پینه کردن نظام ولی فقیه که چندن تکه شده است، از هم اکنون می توان گفت که تلاش عبثی است. این چند تکه شدن را ولی فقیه رژیم، خامنه ای می خواهد به سود خود و یک طرفه جمع کند و همه را به زیر عبای خود بگیرد. هرچند در جناح مقابل و اردوی ولی فقیه نیز حرکاتی برای موفقیت خاتمی انجام گرفته است. اما چگونگی این جمع کردن مهم است که به آن چندان اشاره ای نمی شود. از سوی دیگر پدر خوانده این باندها یعنی رفسنجانی همچنان مترصد فرصت است تا موضوع را به نفع شخصی خود ختم به خیر کند. رفسنجانی مدتهاست که سکوت پیشه کرده و در ملا عام خبری از او نیست. اما در پنهان او را می شود به عنوان یکی از مهره های مهم زد و بند پشت پرده به حساب آورد. او که موقعیت خود را در خطر می بیند نمی تواند پروژه یکدست سازی خامنه ای و تجمیع قدرت در دستهای او را بپذیرد و از سوی دیگر به دلیل فشارهای زیادی که تحمل می کند باید با طرفین تعیین تکلیف کند. بعید نیست که او با توافقاتی که در پس پرده انجام گرفته مدتی در سایه بماند تا آبها از آسیاب بیفتد. اما جنبشی که در میانه میدان قد علم کرده و کلیت رژیم را به زیر ضرب گرفته او را وادار خواهد کرد تا آفتابی شده و موضع مشخصی بگیرد. بدیهی است در چنین حالتی او نه به سود مردم بلکه به نفع کلیت رژیم تصمیم می گیرد و همانکاری را خواهد کرد که در این بیش از سی سال انجام داده است.

دیگر اظهار نظرها و رفت و آمدها که از سوی افراد مختلف بیان می شود همگی در راستای کلی این موضوع است. لاریجانی که تا دیروز شمشیر از روبسته و رقبا را "سران فتنه" خطاب می کرد ناگهان ملایم شده رو به سوی جناح مقابل می گوید:"شما آقایان که خود سابقه دار انقلاب هستید چرا از نظر ملی به این رویدادهای چند ماهه نمی‌نگرید."

و در ادامه همه را به پیروی از ولی فقیه فرا می خواند بگیر تا رحیم صفوی که از ترس جنبش به دست و پا افتاده و می گوید:"مهمترین نیاز امروز ما ایجاد آرامش و جلوگیری از تنش و تندروی است و صحبت من صرف گروههای سیاسی نیست بلکه از جوان‌ها چنین درخواست می‌کنم."

یعنی سر دسته تفنگچیهای آدمکش و رهبر چاقو کشان و قداره بندان وقتی که تیغه چاقوی خود را بُرّا نمی بیند از در دیگر وارد می شود و علیه تنش و تندروی و خواص آرامش موعظه می کند. جالب تر این که کسی که جوانان را به گلوله بسته و تا دیروز نعره های بد مستانه می کشید حالا دیگر ماستها را کیسه کرده و به جوانان التماس می کند که کمی کوتاه بیایند.

این که آیا در اردوگاه ولی فقیه آن قدر صندلی خالی وجود دارد که این همه میهمان ناراضی را بپذیرد؟ باید از نویسندگان روزنامه کیهان پرسید که سردسته رجاله ها و خُفیه نویس دربار ولی فقیه است. اما هرآنچه در بین حکومتیان برای رفو کردن درز و شکاف بوجود آمده بگذرد، هیچ ربطی به مردمی ندارد که خواهان آزادی و حقوق حقه خود هستند. بیانیه های رنگ و وارنگ، نصحیتهای خام دستانه و بی محتوا، داد و فریاد علیه تند روی و تو سرزدن به دلیل رادیکال شدن جنبش نیز برای سست کردن اراده جوانان و جنبش آنان بکار رفته نیز کارساز نبوده و نیست. حرافی و زمین و زمان بهم بافتن برای اثبات و تبدیل رادیکالیسم به خشونت طلب کار بیهوده چنگ زنندگان به ریسمان ولی فقیه است. ترس و وحشت از خواسته های به حق مردم و همسان دانستن آنها با خشونت طلبی آبروی تئوری بافان را می برد، بدون این که اندک خللی در اراده جوانان بوجود آورد. رژیم جمهوری اسلامی با ولی فقیه آن برخلاف منافع ملی و عالی ترین منافع مردم ایران است. این چنین رژیمی را مردم دست رد به سینه اش می زنند و با شعارهایی که گوش بسیاری را می آزارد در روز عاشورا به بلندترین شیوه بیان کرده اند. آنانی که نبودن ولی فقیه و رژیم ستمگر او را به معنای فروپاشی کشور معنا می کنند، در اصل ترس از نان دانی خود دارند. تلاش بیانیه نویسان و تدوین کنندگان خواسته های مردم برای ندید گرفتن بخش وسیعی از آنان به معنی کور رنگی بیانیه نویسان است نه عدم وجود آنان. زنان به عنوان فرماندهان میدانی مبارزات این روزها، یکی از ارکان اصلی جنبش بیشماران، خواسته های مشخص و عیانی دارند که در هیچ کجای بیانیه های دراز آنان جایی ندارند. آنانی که خواهان جدایی دین از دولت هستند و می خواهند بساط حکومت دینی را یکبار و برای همیشه از ایران براندازند، حق و حقوقی دارند که بیانیه نویسان به عمد آنان را نمی بینند. ترس و وحشت رژیم جمهوری اسلامی و ولی فقیه درمانده آن از جنبش قدرتمند مردم به حدی رسیده است که پادوهای دربار خود را برای کنترل حداقلی آن به کار گرفته است. این ترس و وحشت کابوسی است که بنا ندارد حالا حالاها دست از سر ستمگران و غارتگران ثروت ملی مردم ایران بردارد. زیرا روزهای دیگری برای میدان آمدن در حال برنامه ریزی است. اگر تا آنروز بسیاری از ترس غالب تهی نکرده باشند.

تئوری "بیشماران" و مباحث گرد آن (3) - لیلا جدیدی


*امپراتوری از زبان نگری
اندیشه های آنتونیو نگری در تیوریهای "امپراتوری" (امپایر) و "بیشماران" ( مالتیتود) بحثهای زیادی را در جنبش چپ، به ویژه در اروپا برانگیخته است. برخی از گروهها که به آنها القاب "ارتدوکس و رادیکال" داده شده، این تفکر را مورد بررسی و نقدهای اساسی قرار داده اند. بدون شک شناخت تیوری "بیشماران" بدون بررسی نظرات نگری و هارت که در کتاب "امپراتوری" تشریح شده، ممکن نیست. در نوشته زیر نخست به منظور درک دقیق تر از تیوری "بیشماران" به مبحث "امپراتوری" که نگری و هارت آن را در کتابی به نام "امپایر" یا "امپراتوری" پیش از تدوین کتاب "بیشماران" ارایه دادند نظر می افکنیم.

برای اشاره فشرده به نکات اصلی نظرات نگری در کتاب "امپراتوری"، رجوع می کنیم به قسمتهایی از مصاحبه ای که دوفورمانتله (A.Dufourmantelle)، فیلسوف، روانكاو و پروفسور موسسه معماری "لویلته" در پاریس با وی انجام داده است. توضیح آن که این مصاحبه به صورت یک کتاب مستقل با ابتكار جالب تنظیم آن در 26 فصل و مبتنی بر 26 حرف الفبای زیان انگلیسی، منتشر گردیده است. در خلال این گفتگو، مفاهیم و دیدگاههای نگری کاویده شده است.

نگری در مصاحبه مزبور "امپراتوری" را این گونه تعریف کرده است:
"منظور اصلی ما از این اثر و مفهوم، به طور عمده یك تبیین و شفافیت زبان شناختی بود؛ آنچه که به سرعت به ادبیات سیاسی و روزنامه نگاری وارد و شكل جا افتاده ای به خود گرفت. با كتاب "امپراتوری" ما قصد داشتیم گذار از دولت- ملت به یك ماهیت بالاتر را نشان دهیم. تمام تاكید ما این است كه گذار گسترده و عظیم موجود (مالی، نظامی، فرهنگی، سیاسی و زبانی) نمی تواند به چنین تمثیل و مقایسه درونی کاهش یابد. ساختار امپراتوری بسیار رادیكال تر از دولت- ملت است و فرایند معطوف به آن از سه پدیده ناهمگون شكل گرفت :







سپس نگری توضیح می دهد که چگونه فرایند امپریال دارای مفهومی است که هم از نظر خاستگاه و هم توسعه اش ناهمگون است. وی معتقد است:"امروزه ما شاهد جكومت جهانی هستیم كه به دنبال تحمیل اشكال حكومت جهانی است و تا شهروندی کره زمین نیز گسترش می یابد."

تشریح حکومت جهانی که نگری بدان اشاره می کند بدین دلیل اهمیت می یابد که زمینه های مبارزه نیروهای مخالف با این فرایند، در قلب امپراتوری به وجود می آید. این امر به روند جدید جهانی سازی اقتصادی مرتبط است كه مبتنی بر تقاضاهای بنیادی شكل گرفته است و مانند سه روند زیر است:



این بدان مفهوم است که نیروی كار دیگر هیچ مرزی را نمی شناسد و بیان دیگر آن آغاز تفكر برحسب شهروندی جهانی است. دراین شرایط، مردم هرجا كه بخواهند باید بروند، باید قادر به رای دادن در همه جای دنیا باشند یعنی، هرجا كه هستند و كار می كنند. آزادی جابجایی و تحرك تاكنون توسط سرمایه و به دلیل نیاز به نیروی كار ارزان و سپس تحرك نیروی كار ضروری برای تولید ارزش، مدیریت شده است. پس اینك تقاضا نیز مبتنی می شود بر اصل حق تردد و جابجایی آزادانه به عنوان شهروند جهانی.



یک حداقل دستمزد باید وجود داشته باشد. این بدین معنا است که نظامی وجود داشته باشد که در آن توزیع ثروت برای بازتولید هم نیروی كار و هم انسانیت صورت بگیرد. دلیل آنهم این است که همكاری و تلاش اجتماعی جزء ذاتی تولید ارزش است. در این صورت همه باید به بهداشت، دانش و لوازم بهزیستی دستیابی داشته باشند. نگری توضیح می دهد:"از این رو دنیا دیگر نمی تواند بین فقیر و دارا فاصله ایجاد كند، چرا كه تولید غیر قابل تفكیك از خود زندگی شده است. از این جهت، دستمزد شهروندی پایان بخش سیاست همیاری و توجیه فقر و تهیدستی است چون تولید كاملا زیستی- سیاسی biopolitical است، پاداش و حق الزحمه زندگی نیز ضروری است."



البته نگری معتقد نیست حذف حق تکثیر با پایان نویسندگی مترادف می شود، او این امر را پایان ایده مالکیت می داند و می گوید:"روزگاری دسترسی به انجیل و فهم آن حق ویژه و امتیاز غیرقابل بحث كلیسا بود. دسترسی آزادانه به انجیل و محتوایش توسط صاحبان قدرت دینی و وابستگانش خطرناك تلقی می شد. امروزه این مساله درسطح دانش عمومی و سطح زبان عامه مطرح است. زبان، بنیاد زندگی شده است. هر چیزی زبانی و زیستی- سیاسی شده است. قدرتمندان از هر چیزی كه به دست فقرا برسد می هراسند؛ فقرایی كه دیگر ثروتی به جز زندگی شان ندارند! پس می بینیم كه دیگر كسی نمی تواند در پس انجیل و مالكیت انحصاری آن به قشری خاص، برای خود قدرت مقدسی بسازد."


جنبش ضد جهانی سازی
آنتونیو نگری همچنین در مبحث جهانی سازی نظرات قابل توجهی دارد. وی موضوع جهانی سازی اقتصاد را که به طور طبیعی آنتی تز خود یعنی، جنبش ضد جهانی سازی را به وجود آورده است، اینگونه توضیح می دهد:

«پدیده "جنوا" (شهری در ایتالیا) مربوط به تلاشی است جهت سازماندهی مبارزه و رشد جنبش ضد جهانی سازی. دراین اجتماع، پلیس به سوی جمعیت آتش می گشاید و یك نفر نیز كشته می شود. این یك اعلام جنگ بود. تحت حفاظت قرار گرفتن گروه هشت كشور صنعتی به وسیله نیروهای پلیس جهانی، نمایانگر نقطه اوج فاشیزم نهادی، فاشیزم ارگانیك و بی پرده است. دراین تظاهرات 200 هزار نفر شركت داشتند كه وقتی یك نفر به قتل رسید - فقط یك نفر! - روز بعد 100 هزار نفر دیگر هم به آنها اضافه شدند. این بار تظاهرات علیه دولتهای هشت كشور مهم، تبدیل به تظاهرات علیه جنگ شد. و از این نقطه به بعد، به تظاهرات برای صلح برچسب خیانت زده شد و معترضان به عنوان برانداز شناخته شدند. با این منطق هر چیزی به طور بالقوه تروریسم است، این پیام جنوا بود. پیام دیگر این كه نیروهای ضد جهانی سازی برای نخستین بار جهانی شدند. جمعیت پشت روند ضد جهانی سازی در آن واحد دو كاركرد داشت:نخست عامل آزادیخواهی و بعد سوژه سركوب. به قرینه جمله مشهور كلاوزویتز "جنگ، ادامه سیاست است"، می توان گفت "جنگ، بنیاد امپراتوری است". همه می گویند جنگ بس است ولی چگونه می توان علیه جنگ، جنگ كرد!؟ جنبش ضد جهانی سازی این راه خروج را نشان می دهد:محاصره قدرت توسط جمعیت كثیر و توده مردم.»


*نقدی بر نظرات نگری
همانطور که پیشتر گفته شد، نظرات نگری از جانب نیروهای چپ بسیار به نقد کشیده شده است. با این حال نقد تیوری وی یکسان نبوده است. برخی با بخشی از نظرات وی موافق هستند و عده ای دیگر از آن به سختی انتقاد کرده اند. در زیر به بخشهایی از نوشته "پیترو دی ناردو"، یک منتقد مارکسیست ایتالیایی با عنوان "امپراتوری وجود ندارد" می پردازیم. وی نظرات نگری را به طور اساسی رد می کند. او می نویسد:"به هر حال هنگامی که من شروع به خواندن این کتاب قطور چهارصد صفحه ای (امپراتوری) کردم، هیجان اولیه ام فروکش کرد و به احساس نارضایتی و عدم توافق بدل گشت. اگر چه بدون شک کتاب ازنظر سبک نگارش به خوبی به رشته تحریر در آمده است، (روش خطی نگارش و استفاده نویسندگان از استعاره و تصویر سازی، مطالعه آن را از حالت کسل کننده خارج می کند). اما اولین نکته ای که با خواندن این کتاب به ذهن خواننده خطور خواهد کرد این است که ایده در اساس جدیدی در آن وجود ندارد. در این اثر، مجموعه ای از اندیشه های قدیمی به نگارش در آمده که سالها پیش در داخل جنبش کارگری به بحث گذاشته شده اند. در برخی موارد نویسندگان حتی بدترین نمونه های تفکراتی را طرح کرده اند که به کرات به منظور پایین آوردن سطح آگاهی سیاسی طبقه کارگر به کار گرفته شده است،(بدین طریق در جهت خلع سلاح کردن این طبقه در لحظات سرنوشت ساز تاریخ گام بر داشته اند).

محور اصلی کتاب این نظریه است که عصر امپریالیسم به سر آمده است و ما اکنون در دوران "امپراتوری" به سر می بریم. نویسندگان همچنین به طرح ادعاهای دیگری نیز پرداخته اند که لازم است به منظور ارایه تحلی صحیحی از محتوای کتاب، با آنها نیز برخورد مناسب صورت گیرد.

شاید مهمترین قسمت کتاب بخشی باشد که نویسندگان در آن به شرح مفهوم "امپراتوری" می پردازند. نگری و هارت می کوشند تا ثابت کنند که نظام سرمایه داری از مرحله امپریالیستی فرا رفته و به فاز جدیدی وارد شده است که آن را می توان با عنوان "امپراتوری" توصیف نمود. "ایده بزرگ" نگری همان کلمات آشنای "توزیع شبکه ای جهانی قدرت" است که به مثابه ساختار غالب و همگون، کاپیتالیستی عمل می کند و در آن به علت انهدام آنچه "قدرت متمرکز" نامیده می شود، شکل جدیدی از استثمار "توده مردم" پدید می آید. نویسندگان معتقدند که "امپراتوری" یک "جمهوری جهان گستر" است و گسترش آن به این دلیل که بر پایه دولت - ملتها و شیوه های استعماری قدیمی بنا نهاده نشده است، هیچ وجه اشتراکی با گسترش امپریالیستی ندارد. توسعه و گسترش امپراتوری بر خلاف امپریالیسم بر مدار صلح و عدم تخاصم می گردد یعنی، کشورهای مختلف امپریالیستی اکنون به دوره ای قدم گذارده اند که به جای جنگیدن با هم، به همگرایی در جهت دستیابی به صلح و آرامش البته در چارچوب امپراتوری و در جهت منافع آن می پردازند."


"امپراتوری" نگری همان "اولترا امپریالیسم" کاووتسکی است
پیترو دی ناردو این نوع تفکر را با اندیشه هایی که توسط نظریه پرداز مشهور آلمانی، "کارل کائوتسکی" در قالب نظریه "اولترا امپریالیسم" فرمول بندی شده، از بسیاری جهات همگون می داند و آن را در تقابل با نظریات لنین توصیف می کند. وی برای مثال به گفته زیر از کاووتسکی اشاره می کند:" ... از یک منظر صرفا اقتصادی ناممکن نیست که سرمایه داری را در حال ورود به فاز جدیدی بدانیم که مشخصه آن انتقال از ساز و کارهای تراستی به سیاستهای بین المللی است ... [و این چیزی نیست جز] گونه ای اولترا امپریالیسم. امپریالیستها در سراسر جهان متحد می شوند و ما به دوره ای وارد خواهیم شد که در آن از جنگ خبری نیست و کشورهای امپریالیستی خود را به استثمار دسته جمعی جهان به نمایندگی از ائتلاف سرمایه مالی بین المللی متعهد می گردانند ... "

دیناردو می گوید:"همانطور که می بینید، هم نگری و هم کائوتسکی ما را به تغییراتی در ساختار قدرت جهانی ارجاع می دهند که گویا طی آن قرار است که تضاد بین دول امپریالیستی خاتمه یابد. نگری از اختلافات لنین و کائوتسکی کاملا مطلع است اما گامی فراتر نهاده و می گوید که در حقیقت:" ... لنین با این استدلال پایه ای کائوتسکی توافق دارد که توسعه کاپیتالیستی در درون خود حاوی گرایشی در جهت افزایش همکاری سرمایه های مالی ملی مختلف است که به احتمال یک ساز و کار جهانی واحد را پدید خواهند آورد. اگر چه لنین به شدت با تلاشهای کائوتسکی برای بهره گیری از این چشم انداز در راستای موجه جلوه دادن پیش بینی خود در مورد آینده صلح و نادیده گرفتن پویایی موقعیت کنونی مخالف است ... "

اما دیناردو چنین اظهار نظری را تحریف تیوری لنین می داند و ادعا می کند که با این حال نویسندگان "امپراتوری" می کوشند از اندیشه های خود درمقابل اتهام احتمالی رویزیونیسم دفاع کنند و در جهت بسط ایده های "مارکسیستی" خود تلاش می نمایند. وی توضیح می دهد:"در حفیقت لنین نظرات کاملا متفاوتی در باره پدید آمدن یک تراست اقتصادی جهانی دارد. او در رساله "امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله سرمایه داری" به روشنی می گوید که اگر چه قدرتهای امپریالیستی می توانند در مقیاس جهانی بین خود به توافق دست پیدا کنند اما این توافقها کاملا موقتی و تنها بازتاب تعادل قوای موجود بین کشورهای متخاصم امپریالیستی در یک مقطع مشخص زمانی است و بدیهی است که با به هم خوردن توازن قوا، این توافقها نیز پایدار نخواهد ماند. بنابراین چنین وضعیتی را نمی توان به عنوان یک همکاری مستمر و همیشگی صلح آمیز توصیف کرد."

از سوی دیگر، وی به نوشته هایی از مارکس اشاره می کند و می گوید:«مارکس خاطر نشان می سازد که کاپیتالیسم همیشه به جنگ و تخاصم به منظور تحمیل سلطه خود بر بازارها نیاز ندارد. در برخی مواقع تعادل قوای مشخصی که به واسطه سطح توسعه نیروهای تولیدی در یک کشور پدید می آید، برای تحمیل شرایط مورد نیاز کافی است.

امروزه شاید کشورهای سرمایه داری انعقاد توافقهای تجاری با همدیگر را به نفع خودشان تلقی کنند اما در دوره ای دیگر ممکن است جنگ دیگری با هدف تسخیر و تضمین بازارهای جدید بین آنها برپا شود. کاپیتالیسم البته به شرط آن که بهترین سود و نتیجه را در یک مقطع مشخص به دست آورد، از به کار بردن چنین روشهایی پرهیز ندارد .

بدین ترتیب، ادعای این که فرارسیدن مرحله "امپراتوری" یا همان "اولترا امپریالیسم" منجر به برقراری صلح خواهد شد، یک ادعای نه تنها نادرست که، به غایت ارتجاعی است.»


جنگ و صلح در عصر امپریالیسم و امپراتوری
دیناردو معتقد است که نگری و هارت در کتاب "امپراتوری"، نوشته های مارکس را بارها تحریف کرده اند. همچنین او اشاره می کند:"نگری در مصاحبه با روزنامه "ماتینو" در اثبات نظریه خویش در باره به سر رسیدن عصر امپریالیسم می گوید که "دیگر هیچ گونه شواهدی مبتنی بر تصرف و استعمارگری در جهان وجود ندارد" و بدین گونه با یک چرخش قلم، یکی از مولفه های اساسی تحلیل امپریالیسم را نادیده می گیرد.

لنین درفصلهای پنجم و ششم رساله "امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری" به روشنی توضیح می دهد که امپریالیسم و استعمار در دوره مشخصی از تاریخ سرمایه داری به موازات یکدیگر گسترش می یابند. پس از به پایان رسیدن فرایند تقسیم جهان در اوایل قرن بیستم بین قدرتهای امپریالیستی، فضای کوچکی برای تداوم گسترش به شیوه استعماری باقی مانده بود. به عبارت دیگر، لنین معتقد بود که پس از این که برای یکبار سراسر جهان بین کشورهای پیشرفته سرمایه داری تقسیم شد، آنگاه درگیری بین نیروهای امپریالیستی مختلف به منظور حفظ کنترل بر آنچه که قبلا تصرف شده، در می گیرد. به عنوان مثال آلمان در اوایل قرن بیستم هنوز نیروهای تولیدی خود را به حد کافی توسعه نداده بود و در نتیجه به نسبت رقبایش، سهم کوچکتری از بازار جهانی را داشت.

در نتیجه باید تاکید کرد که فاکتور موثر در تقسیم مناطق نفوذ بین دولتهای مختلف، ظرفیت یک دولت امپریالیست خاص در رشد کمتر یا بیشتر نیروهای تولیدی خود خواهد بود و افزوده برآن، صرف نظر از صلح آمیز بودن یا نبودن پروسه تقسیم مناطق نفوذ، هدف و انگیزه اصلی، تکاپو به منظور تحصیل بالاترین درجه سود می باشد.

محدودیتهایی که در قسمتهای پیشین رفته رفته آشکار شدند، در بحث نگری پیرامون "دخالت نظامی" به نهایت منطقی خود می رسد. نگری می گوید که آمریکا به مثابه ژاندارم جهانی در جهت منافع امپراتوری و نه امپریالیسم عمل می کند. به اعتقاد او، آمریکا در راس امپراتوری قرار ندارد بلکه، تنها یکی از اجزای خاص تشکیل دهنده آن است، در نتیجه وقتی آمریکا دست به عملی در اشکال نظامی و اقتصادی می زند، می توان گفت که در جهت منافع امپراتوری وارد میدان شده است.

در اینجا اولین سووالی که به ذهن من خطور می کند این است که تونی نگری در تمام این سالها کجا بوده است؟! کدام مارکسیست می تواند قبول کند که منافع آمریکا مثلا در یوگسلاوی سابق با منافع آلمان یکی بوده و یا در همان مورد، منافع آلمان و فرانسه کاملا بر هم منطبق بوده اند؟

منافع آمریکاییها و اروپاییها در یوگسلاوی سابق بارها بر سر انتخاب نوع تاکتیکهای لازم برای دخالتگری، با هم تصادم پیدا کرد. این تضادها البته محدود به تاکتیکهای نظامی نبود بلکه، بازتاب منافع متعارض سرمایه داریهای ملی اروپا و آمریکا در یوگسلاوی سابق بود.

با این وصف، پیشگامی آمریکا در جنگ افروزی تنها به منظور کسب موقعیت برتر در هنگام تقسیم غنایم است. در جهان سرمایه داری تا کنون موقعیتی پیش نیامده و به احتمال در آینده هم پیش نخواهد آمد که طی آن قدرتی جهانی تنها به منظور تسلیم سهم خود از غنایم به "امپراتوری" فرضی، خود را در یک مجادله نظامی درگیر نماید."

این سخن دیناردو بدون در نظر گرفتن دو جنگ افغانستان و عراق از جانب آمریکا ابراز شده است. در هر دو جنگ اگر چه آمریکا به قصد تصاحب همه غنایم و ندادن سهمی به دیگران وارد شد اما از همین رو نیز با شکست کامل روبرو گردید. سیاست آمریکا با درس آموزی از این شکستها تعدیل یافت و با روی کار آوردن رییس جمهور تازه، تلاش در جهت همکاری بین المللی برای تصاحب بیشتر غنایم صورت می گیرد. اگر چه ما شاهد بودیم که در نشست "جی 20" ، شرکت کنندگان به هیچ تفاهم قابل توجهی دست نیافتند، با این حال چرخش سیاست روز جهانی به سمت همکاریها و دوری از جنگ است. این که این وضعیتی رو به جلو و یا رو به زوال است، پرسشهایی است که می تواند تفاوت دیدگاه نگری و مارکس و لنین را برجسته کند.

دینارود در خاتمه بحث خود می گوید:"نگری به درستی به این مطلب اشاره می کند که جامعه مدرن، جامعه ای حقیقتا" جهانی شده" است که در آن سرمایه داری به حدی ازگسترش رسیده که قادر است بر هر نقطه ای از کره زمین چنگ بیاندازد اما به موازات آن محدودیتهایی که توسط دولت - ملتها (که در حقیقت بازتاب وجود سرمایه داریهایی داخلی می باشند) بر پیشرفت بشریت اعمال می شود، در چارچوب نظام کاپیتالیستی قابل رفع نمی باشد. امروزه، بیش از هر زمان دیگری تنها با نابودی سرمایه داری و فراهم آوردن شرایط
1)نبرد طبقاتی كارگران علیه سرمایه در كشورهای توسعه یافته كه بازتولید نظام سرمایه داری را در سطح ملی غیر ممكن ساخته است.
2)جنگهای ضد استعماری و ویتنام كه فشارهای ضد امپریالیستی را افزایش داد. 3)بحران كشورهای سوسیالیستی كه مدیریت سرمایه در این نظام در برابر تقاضا برای آزادی با شكست مواجه شد. " ی که در آن از میان برداشتن مرزها و دولت - ملتها امکان پذیر باشد، می توان به از میان برداشتن این ناهمگونیها دست پیدا کرد. 1- حق تردد آزاد به عنوان شهروندان جهانی 2- حق دستمزد اجتماعی به عنوان درآمد شهروندی
3- حق اختصاص مجدد به معنای به رسمیت شناختن تولیدی است كه متعلق به بسیاری از مردم می باشد و چون زندگی موتور تولید است، از این رو شهروندان جهان باید اجازه اختصاص زندگی به خودشان را هم داشته باشند. برای نمونه، حتی دیگر نباید چیزی مانند حق تکثیر یا copy right وجود داشته باشد چرا كه دانش كه امروزه مركز تولید است باید در دسترس همگان قرار داشته باشد.

تئوری "بیشماران" و مباحث گرد آن * (2) - لیلا جدیدی




معرفی کوتاه طراح "تئوری بیشماران"
آنتونیو نگری که برخی او را "نویسنده مانیفست نوین كمونیستی" می شناسند، معتقد است کمونیست بودن یعنی راحتی و خوشبختی!

او می گوید: "در دهه هفتاد دریافتم كه ماركسیسم كلاسیك نیاز به رفرم دارد. پرولتاریای كامپیوتری شبها كوفته تر از پرولتاریای سنتی به خانه باز می گردد. چهره های زشت چپ و چهره های زشت راست شبیه هم اند. ایتالیا تنها كشور جهان بود كه حزب كمونیستی توان پذیرش افکار نو را داشت: اخته كردن! این توان خیانت به خلاقیت بشر بود و بحران بزرگ را هنگامی درك كردم كه دریافتم سیستم اتحاد شوروی قابل رفرم نبود."

روزنامه آلمانی "فرانکفورتر روندشاو"، نگری را این گونه معرفی می کند:

"آنتونیو نگری، شورشی چپ جنبش كارگری و دانشجویی دهه های 60 و 70 ایتالیا، امروز با آن که مورد تنفر طبقه حاكمه كشور خود است، در جوامع روشنفكری اروپا به عنوان فیلسوف و نظریه پرداز غیر قابل انكاری شناخته می شود كه می خواهد با ایجاد رفرم در اندیشه های كمونیستی، راهكاری را عنوان بدیل برای سرمایه جهانشمول ارایه كند.

نگری كه اكنون هفتاد سال دارد، در سال 1958 هنگامی كه دانشجو بود، خود را وقف مبارزات كارگری شمال ایتالیا كرد، شوراهای كارگری را بنیاد نهاد و به سازماندهی تظاهرات سیاسی پرداخت. در دورانی كه به عنوان استاد دانشگاه تدریس می كرد، حتی تا ایجاد كمونهای خودمختار در چند شهر ایتالیا پیش رفت. او به این ترتیب هدف دشمنی كینه توزانه نیروهایی قرار گرفت كه با تمام توان می كوشیدند از ورود كمونیستها به حوزه قدرت جلوگیری كنند. فاشیستها، دست به اقدامات تروریستی هولناك متعددی زدند و با استفاده از ابزارهای تبلیغاتی خود مسئولیت آن را به گردن گروههای چپ انداختند. در پایان این دوران سیاه، در سال 1979 نگری همراه با شصت روشنفكر دیگر دستگیر شد. از آن زمان تا روز بیست و پنجم آوریل 2003 یعنی، 24 سال، فیلسوف معاصر، روزگار خود را یا در زندان سپری كرد و یا در تبعید فرانسه."

آنتونیو نگری در سال 2000 با همكاری مایکل هارت كتابی را با عنوان "امپراتوری" به دست انتشار سپرد كه منتقدان از آن به عنوان "مانیفست تازه كمونیستی" در دوران جهانشمولی سرمایه نام می برند. در این كتاب كه یكی از پرفروش ترین كتابهای آمریکا و اروپا بوده است، فیلسوف ایتالیایی پایان دوران "پرولتاریای سنتی" و آغاز دوران "پرولتاریای كامپیوتری" را اعلام می دارد.

نگری در ژانویه ۲۰۰۴ به ایران رفت و در "مرکز بین المللی گفت وگوی تمدنها"، "خانه هنرمندان" و "دفتر انتشارات قصیده سرا" سخنرانی کرد. کتاب "بیشماران" جنگ و دموکراسی در عصر امپراتوری" وی نیز که به همراه مایکل هارت نوشته بود، در همین سال در ایران منتشر شد.


ارتباط فلسفی تئوری نگری
آنتونیو نگری در باره تئوری خود و ارتباط فلسفی آن طی مصاحبه ای با رسانه فرانسوی "مجله فلسفی" ابراز می کند که تمام دوره های بین 1979 تا 1983 در آثار اسپینوزا شناور بوده است. او می گوید که از دوران جوانی‌ آثار اسپینوزا را دنبال می کرده و کتاب "اخلاق" او را تقریبن از حفظ داشت و اندیشه وی را به طور قلبی پذیرفته بوده است. نگری می افزاید: "نوشته‌ی اسپینوزا در مورد انسان شناسی و بررسی در فردیت و منحصر به فردی آن مرا به خود جلب کرد. این مساله به ما اجازه می د‌هد که جهان را در افقی مشاهد‌ه نماییم که به طور اجتناب ناپذیر به پیش می رود و بازگشتی نخواهد داشت. افق وسیع یاد شد‌ه در یگانگی خویش جای گرفته است که در برابر هیچ سلطه ای سر فرود نمی آورد و محدودیت و نهایتی نخواهد داشت. اسپینوزا اولین فیلسوفی است که وجود انسانی را در چهارچوب مادیت آن به تفسیر کشیده است و بر خلاف هابس، تمایل به حفظ زندگی او، منفی و خودخواهانه نیست بلکه، به عشق به انسانهای دیگر می گرود و حقیقت را به وجود می آورد."

نگری در بخش دیگری از این مصاحبه توضیح می دهد: "مفهوم بیوپولیتیک برای اولین بار به وسیله‌ی میشل فوکو طرح و عرضه می گردد. وی به ما می فهماند که چگونه مفهومهای زندگی ما به وسیله‌ی قدرت سیاسی فراگیر و همه جانبه، پایه ریزی می شود. درواقع رژیمهای کهنه و سنتی و زورگو، جای خود را به رژیمهایی داده‌اند که قادرند کل جامعه را درتمام شئونات آن کنترل کنند و نظمی به وجود آورند که با فردیت درونی افراد هماهنگی دارد و به رفتار اجتماعی آنها مبدل می شود. به عنوان مثال من سوال ساد‌ه‌ای را در مورد جهانی شدن بازار طرح می کنم و آن این است که چگونه قدرت همه جانبه و احکام کلی و مطلق آن درونی و یکپارچه می گردد و حتا به طور عمیق، رفتار فردی را به خود جذب می کند؟

در واقع، جهانی شدن بازار و سرمایه، طبیعت قدرت را تغییر داد‌ه است. امروزه تغییر شکل قدرتهای سیاسی را مشاهد‌ه می کنیم، حاکمیت ملی دولتها تضعیف شد‌ه است و سازمانهای غیر دولتی و یا فرا دولتی، قدرت همه جانبه ای را به پیش می برند و احکام کلی و امنیت آن را تامین می کنند. دقیقن برچنین پایه و مبنایی بود که برای نظم و منطق قدرت سیاسی نوین، اصطلاح "امپراتوری" را برگزیدم."

آنتونی نگری در پاسخ به این سوال "مجله فلسفی" که چرا شما اصرار می ورزید جهانی شدن بازار نه از خارج بلکه، به کلی از درون به یکپارچگی دامن زده است پاسخ می دهد:

"روزالوکزامبورگ معتقد بود که رشد سرمایه داری به هزینه‌ی بخشهای بیرونی آن صورت می پذیرد و همه چیز از حاشیه و خارج از آن جذب مرکز سرمایه می شود و بدین شکل است که پدید‌ه‌ی مذکور، موجب توسعه‌ی سرمایه داری فراتر از مرزهای کشورهای غربی می شود. در این زمینه می توان به کلنیالیسم قرن نوزده‌ی اروپا در جهان و به همان میزان، نفوذ آمریکا در شرق توجه کرد. واقعیت این است که تا پایان جنگ سرد، دینامیسم و عملکرد سرمایه داری برای نفوذ هر چه بیشتر، از بیرون به سوی مرکز بهره می گرفت ولی در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دیگر رشد سیستم سرمایه بدین شیوه نخواهد بود. عملکرد و کیفیت نوین یاد شد‌ه از نقطه نظر فلسفی اهمیت دارد و مرا به سمت خود جلب می کند. از این رو برای شناسایی نکات ضعف و خطرات ناشی از آن، باید واقعیت یگانگی قدرت سیاسی امپراتوری نوین را درک نماییم. در چنین راستایی هیچ نوعی از قدرت، مطلق نخواهد بود و هر قدرت سیاسی در هر منطقه‌ای می تواند شکسته شود. در این شرایط روشن است که از این پس تغییرات و جابجایی قدرت سیاسی نه از خارج بلکه، از درون آن صورت می پذیرد."

مجله فرانسوی می پرسد: غلبه‌ی امپراتوری بر مبنای "کثرت و چند گانگی" قرار دارد. شما مفهوم یاد شده را که تمامی بشریت و نیز فرد فرد آنها را در برمی گیرد از اسپینوزا به امانت گرفته‌اید. آیا پیشنهاد شما از کار برد عبارت "کثرت و چند گانگی"، در واقع گزینه ای است در برابر "پرولتاریا" که ازنظر شما کهنه شده است؟

نگری در پاسخ می گوید: "مفهوم خلق، پرولتاریا و طبقات اجتماعی باطل گشته‌اند. چنین مفهومهایی با واقعیتهای مشخص تاریخی خویش سازگار بودند که امروزه دیگر از بین رفته‌اند. در واقع "خلق" متکی به دولت ـ ملت و "پرولتاریا" به توسعه‌ی صنعتی از قرن نوزد‌هم وابسته بود، در حالی که دولت ـ ملت تضعیف شد‌ه‌ است و کاربرد نیروی کار شکل دیگری به خود گرفته است و مسایل اساسی نوین در رابطه با کار غیر یدی یعنی، فکری تغییر شکل می یابند. بخشهای کمکی یا ارتش ذخیره در کشورهای سرمایه داری به نفع خدمات کنار زده می شوند و محو می گردند. مفهوم کار به صورت فکری با مهارت و آگاهی عرضه می شود و کمیت جای خود را به کیفیت می دهد، همانند عکاسی که از گرفتن کلیشه، هدفی را دنبال می کند. یا کار او با موفقیت انجام می شود و یا تباه می گردد، مزد او چگونه باید مشخص شود؟

واقعیت این است که هر اندازه کار فکری گسترش می یابد، تردید و بی اعتمادی بر مجموعه‌ی فعالیتها غالب می گردد. این دسته از فعالیتهای فکری و هنری نیز کاهش نمی یابد. همچنین می بایست از بخش دیگر خدمات صحبت نمود که به طور قابل توجه‌ای گسترش یافته است، به عنوان نمونه پرستاری که در هواپیما درصورت لزوم به مهمانداران و مسافران یاری می رساند و یا مدد کار اجتماعی و غیره. در گذشته کاربرد سرمایه بر مبنای نیروی کار فیزیکی در محل کارخانه صورت می پذیرفت ولی امروزه این استعدادهای فکری اند که نیازهای واقعی سیستم مذکور را برآورده می سازند. بنابراین دیگر نه کارخانه بلکه، مراکز و پایتخت و یا متروپلهایی که نیمی از بشریت در آن بسر خواهند برد هستند که تولیدات را عرضه می کنند. به عبارت دیگر، متروپلی که در حال حاضر با چنین شیوه ای در آن بسر می بریم، استثمار آن بسی شدید تر از سابق است و در آن، زمان استراحتی وجود نخواهد داشت زیرا کارهای فکری که از درون مرکز برمی خیزد، بیست و چهار ساعت شبانه روز انسان را اشفال می کند."


هگل یا اسپینوزا؟
بابک سلیمی زاده در نوشته ای تحت عنوان "انقلاب پرولتاریا و نگری مرتد!" در مخالفت با نظریات نگری می گوید: "به عقاید آنتونیو نگری و انحرافِ خواسته یا ناخواسته‌ای که در مارکسیسم ایجاد می‌کند، نقدهای بسیاری وارد شده است. چنانچه می‌توان از عنوان متن مشهور لنین "انقلاب پرولتاریا و کائوتسکی مرتد" بهره گرفت و آنتونیو نگری را "نگری مرتد" نامید اما کجاست که نگری "مرتد" می‌شود؟ دقیقاً در همین‌جا که از ساختن مفهوم امپراتوری در جهت انحراف از مارکسیسم استفاده می‌کند. اما ریشه‌ی این انحراف در کجاست؟ ذات ارتداد فکری او در چیست و به کجا می‌انجامد؟ برای یک نظریه‌ی مارکسیستی شناخت تبار این اندیشه‌ی مبتنی بر دموکراسی مطلق انبوه خلق یا "بیشماران" امری ضروری‌ست. نگری به عنوان یک کمونیست با این که امکانات جدیدی را در خوانش مارکسیستی فراهم می‌کند اما این به قیمت نادیده گرفتن اصولی اتفاق می‌افتد که مارکسیسم بر پایه‌ی آن بنا شده است."

وی سپس این سوال را مطرح می کند: "آیا می‌توان نتایجی که نگری و هارت از مارکسیسم می‌گیرند را حسن ختام آن موجی دانست که پیش‌تر در فرانسه آغاز شده بود؟"

و خود پاسخ می دهد: "در فرانسه‌ی دهه‌ی شصت گرایشی در جهت گسست از دیالکتیک هگلی در مارکسیسم ایجاد شد. این "آلتوسر" بود که آشکارا در جهت حذف هگلیسم از کارهای مارکس و جایگزین کردن اسپینوزا به جای هگل در بسیاری از جنبه‌ها تلاش کرد؛ هرچند که این نسخه‌ی اولیه‌ای از این گرایش بود و هنوز حالتی مبهم و نابسنده داشت. با این‌حال به طور چشمگیرتر، این آنتونیو نگری است که جانب ماتریالسم اسپینوزا را می‌گیرد و معتقد است که ماتریالیسم او منادی پیشا مدرن و اولیه‌ی ماتریالیسم کاملاً مدرن مارکس است. از طرف دیگر، "پیر ماچری" مواجهه‌ای مستقیم میان اسپینوزا و هگل را پیش می‌کشد و می‌گوید که اسپینوزا از برداشتی که هگل از تاریخ فلسفه داشت دوری می‌کند و در نهایت یک آلترناتیو مهم را در برابر دیدگاههای هگل نشان می‌دهد. و سرانجام "ژیل دلوز" از سنت فلسفه‌ی غرب در راه عبور از هگل استفاده می‌کند که در این میان اسپینوزا را مهم‌ترین گزینه به حساب می‌آورد.

پرسش اولیه این است که چرا در اندیشه‌ی دهه‌های اخیر تدارک یک آلترناتیو برای مارکسیسم هگلی بسیار پسندیده و مد روز شده است؟ در مورد خود "آلتوسر" این راهی بود برای مبارزه علیه استالینیسمی که در درون حزب کمونیست فرانسه حکمفرما بود. نزد "دلوز" و اغلب پساساختارگرایان، جذبه‌ نیچه موثر بود که اسپینوزا را همچون منادی‌اش می‌دانست و روش و متدش به سختی با هگل (و نه با مارکس) در تضاد بود. به طور کل باید گفت که چنین انگیزه‌ای برای بازنگری در مارکسیسم هگلی در جهت پاسخگویی به پیشرفتهای پس از جنگ در عرصه‌ی سیاست و رکود آکادمیک سر بر آورد: زوال طبقه‌ی کارگر فرانسه به عنوان عاملی سیاسی از "آگاهی طبقاتی" و حزب کمونیست فرانسه به عنوان پیش‌قراول انقلابی آن و همچنین زوال کمونیستهای شوروی و چین به عنوان مهمترین رژیمهای ملهم از مارکس و در عرصه‌ی آکادمیک نیز افزایش و رشد ناخرسندی از ارکان هگلیِ تفکر مارکسیسم در میان تاریخ‌دانان و همچنین خود فیلسوفان.

اگر قدرت را به عنوان قدرت یک بدن بفهمیم، به مفهوم اسپینوزایی قدرت نزدیک‌تر می‌شویم. از نظر او، ما نمی‌دانیم که یک بدن چکار می‌تواند بکند اما این را می‌دانیم که او قدرت طبیعی‌اش، حق طبیعی‌اش را اعمال می‌کند اگر در فرایندی ضد تولیدی مسدود نشده باشد. کاری که این بدن انجام می‌دهد وظیفه‌ای اخلاقی است (یعنی همان اخلاق میل و اشتیاقهای جمعی نزد بیشماران). اینجاست که اخلاق اسپینوزایی بدن را به عنوان یک مدل برمی‌گزیند، چرا که هر بدن تا آنجا که بتواند قدرت خودش را گسترش و بسط می‌دهد. این هستیهای در تلاش برای بسط و گستردن قدرت خویش و میل خویش، موجب می‌شود که "دلوز" و "گتاری" کتاب "اخلاق" اسپینوزا را "کتاب بدنهای بدون اندام" بنامند یعنی، کتابی درباره‌ی بدنهای گسترده و بسط یابنده انواع یا گونه هایی از بدن بدون اندام."


بدیل اجتماعی از درون فردیت
در همین رابطه نگری به "مجله فلسفی" که می پرسد، شما در رابطه با کثرت و چند گانگی، نیرویی علیه قدرت امپراتوری را مشاهده می کنید ولی چگونه از درون فردیتی که به طور مجزا پخش می گردد، زندگی و نیروی اجتماعی سازماندهی می شود،پاسخ می دهد: "ما در چنین رابطه‌ای انگشت خود را بر روی بزرگترین مشکل فلسفی غرب می گذاریم که بر اساس آن از درون مدرنیته به طور قطعی هژمونی فردی و نیروی خصوصی تملک آن تامین می گردد. روابط اجتماعی مذکور، تنها بر پایه‌ی مقاصد ابزاری و بر اساس حقوق فردی به اندیشه می آید و سازماندهی می شود، منبع آن نیز بررسی انسانها به صورت مجزا و جداگانه است. در فلسفه‌ی سیاسی مدرنیته از هابس و روسو تا به هگل، اساس تمامی روابط اجتماعی بر اصل تفوق فردی بنا شده است و مفهومهای احکام آن مشروعیت خود را از طبیعت انسانی می گیرد.

در دوره های گذشته فکر می کردیم که فردیت بر اساس روابطی عالی و برتری با خدا و طبیعت و هنر به وجود می آید، مفهوم می یابد و تعریف می شود ولی این دیدگاه اشتباه آمیزی بیش نبود زیرا هر فرد انسانی نمی تواند به تنهایی پرورش یابد و یا تغییر و تکامل پذیرد. او در ارتباط با دیگر انسانها به چنین اهدافی دست خواهد یافت. اگر کودکی حافظ و حامی نداشته باشد، از دست خواهد رفت. هیچ فردی نمی تواند به تنهایی زندگی اش را به جلو ببرد. فردیت همواره در ارتباط با دیگران تعریف می شود و زندگی را با دیگران تقسیم می کند.

در واقع ما در یک جامعه به طور ارادی و به اختیار خود به گونه مشترک زندگی می کنیم و به طور مداوم و بدون وقفه در ساختن آن پیش می رویم. ولی علیه برتریت فردی و غلبه‌ی مدرنی که در بالا بدان اشاره گردید، فیلسوفان دیگری بر اشتراک زندگی انسانها تاکید کرده اند که از نظر من مهمترینشان ماکیاول، اسپینوزا و مارکس می باشند. از دیدگاه ماکیاول زمانی یک جمهوری به گونه حقیقی عادلانه و نیرومند می شود که نقش نه تنها خلق بلکه، فقرا و تهیدستان را نیز در مرکز سازندگی خود قرار دهد. در چنین رابطه‌ای تداوم مشخصی از اندیشه ماکیاول و اسپینوزا به چشم می خورد.

اسپینوزا نشان می د‌هد که کثرت و چند گانگی اعطا نمی گردد بلکه، ساخته می شود. مارکس نیز معتقد است که طبقات و مبارزه‌ طبقاتی، موتور محرکه‌ای جهت گسترش اقتصادی و گشایش آزادیها است. اندیشمندان یاد شده، مسایل زندگی مشترک انسانها را پیش روی ما قرار می دهند و به ما می آموزند که این امر سرچشمه همه‌ی غنایم است. ما امروزه با پدید‌ه ای به نام کثرت و چند گانگی مواجه‌ایم که نتیجه‌ی امپراتوری است، باید علیه آن مبارزه نمود. همیشه نیز یادآوری کرد‌ه ام که شیوه‌ی پیکار سیاسی آن روشن است و آن عشق در مبارزه با خودخواهی است."


کار غیرمادی همان کار مزدوری است
آلکس کالینیکوس، متولد سال 1950، تئوریسین تروتسکیست و عضو کمیته مرکزی حزب سوسیالیست در لندن است. او که همچنین دبیر مرکز مطالعات اروپا در کالج کینگ در این کشور می باشد، ضمن ابراز نظر در باره تئوری "امپراتوری" نگری و هارت و شباهت داده های آن با نظرات کارل کائوتسکی، خطای بزرگ تر را گزینه آنها در برابر "امپراتوری" یعنی، همان تئوری "بیشماران" می داند.

کالینیکوس می گوید: "هاردت و نگری این ایده که "امپراتوری فضای همواری" است را مشخصا پس گرفته­اند و پذیرفته­اند که "همه قدرتهای شبکه امپراتوری برابر نیستند" و این که رقابتهای اساسی، دولتهای اصلی سرمایه­داری را همچنان از یکدیگر جدا می­کند. "آمریکا در درازمدت با سه رقیب یعنی، اروپا، روسیه و چین رو در رو است."

درک این که بین این تحلیل و تئوری مارکسیسم کلاسیک در باره امپریالیسم چه تفاوت ماهوی وجود دارد مشکل است. براساس تئوری مارکسیستی کلاسیک، رقابت اقتصادی بین شرکتها و مبارزه و رقابت نظامی و سیاسی بین دولتهای سرمایه­داری مدرن حاکم است. هاردت و نگری این نظر را در "امپراتوری" رد کردند. بحث آنها در "بیشماران" این است که استراتژی بوش در استفاده از قدرت نظامی پنتاگون برای تثبیت سلطه جهانی سرمایه­داری آمریکا، استراتژی نامعقولی است. "امپراتوری به منظور حفظ خود باید نوع شبکه قدرتی را به وجود آورد که نه مرکز کنترل را منزوی کند و نه هیچ کشور خارجی یا نیروی مولده­ای را کنار بگذارد." در آن­جا آنها توصیه کرده بودند که آمریکا "فرمانروای مطلق" جهان باید با "اشرافیتهای جهان" – شرکتهای چند ملیتی – کنار بیاید تا جهان را به گونه معقول­تری اداره کند. این نظر با نظر کارل کائوتسکی در زمان جنگ اول جهانی تفاوت زیادی ندارد. در آن زمان کائوتسکی نیز معتقد بود که جنگ دیگر به نفع غولهای جهانی نیست.

آن جا که هاردت و نگری به بحث پیرامون بدیل "امپراتوری" می­پردازند، اغتشاش و ابهام بیش­تر و خطا آشکار تر حاکم است. این بحث در ایده­ای خلاصه می­شود که عنوان "بیشماران" به آن داده­اند. منظور هاردت و نگری از این عنوان "همه کسانی است که تحت حاکمیت سرمایه­اند و بنابراین بالقوه... طبقه کسانی است که حاکمیت سرمایه را نمی­پذیرند." بدین ترتیب منظور آنها از "بیشماران"، مفهومی طبقاتی است که در عین حال آن را جایگزین مفهوم مارکسیستی کلاسیک طبقه کارگر می کنند و مفهوم مارکسیستی طبقه کارگر را به عنوان "مفهومی استثنایی" رد می­کنند. هاردت و نگری اصرار دارند بگویند منظورشان این نیست که "طبقه کارگر صنعتی دیگر وجود ندارد" اما نگری رسما می­گوید که "مبارزه طبقه کارگر دیگر وجود ندارد." ایده "بیشماران" براساس آمیخته ای از ادعاهای آشفته بنا شده است. یکی از این ادعاها افزایش کار "غیر مادی" است؛ "کاری که تولیدات غیر مادی همچون دانش، اطلاعات، ارتباطات یک رابطه یا پاسخی احساسی به وجود می­آورد". بی تردید سهم تولید کالاهای مادی در کشورهایی چون ایالات متحده و بریتانیا کاهش یافته است اما این بدان معنی نیست که کسانی که به "کار غیرمادی" مشغولند، در مفهوم مارکسی کلمه کارگر نیستند.

مارکس طبقه را نه با آنچه تولید می­کرد بلکه، با وضعیتی که روابط تولیدی می­نامید، تعریف می­کرد. کارگران به خاطر فقر و نداشتن قدرت چانه­زنی مجبورند نیروی کارشان را در مقابل دستمزد مبادله کنند. آنها تحت کنترل سرمایه قرار دارند و بدین ترتیب است که استثمار می­شوند، خواه محل کارشان یک اداره، یک کارخانه، یک بیمارستان یا یک مرکز تلفن باشد. هاردت و نگری در واقع اهمیت کار مزدوری را در سرمایه­داری مدرن انکار می کنند. آنها در دفاع از چنین نظری می­گویند که کار و زندگی شبیه هم می­شوند. آنها می نویسند: "در بالاترین سطح، بازار کار شرکتهایی چون مایکروسافت قرار دارند که می کوشند اداره محل کار را بیش­تر شبیه خانه کنند، غدای مجانی و برنامه­های ورزشی ارایه می­دهند تا بدین طریق تا آنجا که می­توانند مستخدمان را ساعات بیش­تری در محل کار نگهدارند. در پایین­ترین سطح بازار کار، کارگران مجبور به پذیرش چندین شغل برای گذران زندگی­اند."

اما آنچه هاردت و نگری در این جا توضیح می­دهند، کار کمرشکن است. کار مزدوری روز به روز بیشتر شده، شیره جان مردم را می­مکد، خواه طراحان نرم­افزار باشند یا کارگران مهاجری که بی نهایت استثمار می­شوند. برعکس ادعای آنها، رابطه بین سرمایه و کار مزدوری به لحاظ اقتصادی و اجتماعی از گذشته فراگیرتر ­شده است. از آن جا که سرمایه به استثمار کارگران وابسته است، در نتیجه قدرتی که آنها کسب می­کنند برای همه کسانی که می­خواهند جهان را تغییر دهند، اهمیت استراتژیک خود را حفظ می­کند. ضعف تئوری طبقاتی هاردت و نگری، تمامی تلاشهایشان جهت تدوین یک بدیل برای "امپراتوری" را به آشفتگی می­کشاند.

آنها "تصاویر جذابی" در آستین دارند، مثلا اتحادی که به تفاوتهای بین مردم احترام می گذارد، "دموکراسی مطلقی" که در خلاقیت تولید اجتماعی ریشه دارد و انقلابی که "به کابوس استبداد" منتهی نمی­شود. اما اینها یادداشتهای نوید بخشی است که با تجزیه و تحلیل دقیق شرایط مادی، گزینه­های استراتژیک یا امکانات نهادینه، تضمین نشده است. کتاب "بیشماران" با به دست دادن چشم انداز "رویدادی پر اهمیت" و ادعای "رستاخیزی رادیکال" که "مهروزی سیاسی واقعی خواهد بود" پایان می گیرد اما تصویرهای شاعرانه جایگزینی برای اندیشه دشواری که این جهان وحشت­زا به آن نیاز دارد، نیست.


*در بخشهایی از این مقاله از نوشته های احمد بخرد طبع و ح.ریاحی نیز کمک گرفته شده است.
چهارشنبه, ۷م بهمن, ۱۳۸۸

جزییات جدید از قطع تدریس عروس خمینی در یک حوزه علمیه


در جلسه بعد که برای تدریس تشریف اوردند بر خلاف گفته رسا نیوز در تاریخ 15/11/88 که نوشته بود با استقبال کمی مواجه شدند، با استقبال بیشتر و پرشورتری مواجه شدند که نگران تعطیلی این کلاس بودند و ایشان پس از اتمام کلاس به شاگردان اعلام کردند از این پس این کلاس را در محل پژوهشکده خمینی تشکیل خواهیم داد و با تصمیم خود تدریس در این حوزه را قطع کردند.

کلمه:

درپی اعلام ضرب و شتم خانم دکتر طباطبایی در حوزه علمیه حضرت خدیجه مسئول این حوزه خانم دکتر شرکا اعلام کردند با احترامی که طلاب و مدرسین این حوزه برای بیت مکرم امام راحل و خانم طباطبایی قائل هستند احتمال هر گونه توهینی دور از ذهن است .

به گزارش نواندیش ، به گفته وی ، ماجرایی که یک ماه پیش اتفاق افتاد این بود که در کلاس درس شرح جنود عقل و جهل امام خمینی که توسط ایشان{دکتر طباطبایی} تدریس می شود به مناسبت بعضی از رخدادها بحث هایی میان شاگردان در گرفت که با هدایت خانم طباطبایی گفتگوها به صورت منطقی و علمی هدایت شد .لیکن به موجب سو تعبیر و تندروی افرادی که در خارج از کلاس حضور داشتند ، نماینده ولی فقیه در حوزه از من خواستند به ایشان بگویم که فقط به مطالب کتاب بپردازند ، من به خدمت ایشان رفتم و این مطلب را عرض کردم ولی ایشان با تعجب از این پیشنهاد گفتند :من خودم را پیرو خط امام خمینی میدانم که بارها اعلام فرمود دیانت ما از سیاست جدا نیست پس چگونه میتوانم اخلاق امام خمینی را ان هم در حوزه علمیه تدریس کنم و بر خلاف سیره ایشان رفتار نماییم؟

در جلسه بعد که برای تدریس تشریف اوردند بر خلاف گفته رسا نیوز در تاریخ ۱۵/۱۱/۸۸ که نوشته بود با استقبال کمی مواجه شدند، با استقبال بیشتر و پرشورتری مواجه شدند که نگران تعطیلی این کلاس بودند و ایشان پس از اتمام کلاس به شاگردان اعلام کردند از این پس این کلاس را در محل پژوهشکده امام خمینی تشکیل خواهیم داد و با تصمیم خود تدریس در این حوزه

حذف رنگ «سبز» پرچم ایران+عکس

چهارشنبه, ۷م بهمن, ۱۳۸۸



در عکسی که خبرگزاری حامی دولت حاضر منتشر کرده است این موضوع به روشنی قابل ملاحظه است. این پوستر پشت سر احمدی نژاد رئیس دولت حاضر در هنگام سخنرانی قرار گرفته بود.

کلمه: روز گذشته در مراسم تودیع و معارفه مدیرعامل خبرگزاری دولت ، پوستری در سالن نصب شد که رنگ سبز پرچم ایران به آبی تغییر داده بود.

به گزارش کلمه، در عکسی که خبرگزاری فارس، خبرگزاری حامی دولت حاضر، منتشر کرده است این موضوع به روشنی قابل ملاحظه است. این پوستر پشت سر احمدی نژاد رئیس دولت بعد از نهم هنگام سخنرانی قرار گرفته بود.

اخیرا بسیاری از سازمان های دولتی از بکار بردن رنگ سبز در برنامه ها و همایش های خود تا حد امکان خودداری می کنند.

چند ماه پیش هم در یکی از سفرهای استانی دولت دهم به مشهد مقدس فواره آبنمایی که سالیان سال رنگ سبز داشت را قطع کردند.


همکاری انتظامات و اعضای جامعه اسلامی دانشگاه فردوسی در حمله به دانشگاه آزاد مشهد

همکاری انتظامات و اعضای جامعه اسلامی دانشگاه فردوسی با لباس شخصی ها و انصار در حمله به دانشگاه آزاد مشهد و بازداشت دانشجویان دانشگاههای مشهد

برخی از دانشجویان بازداشت شده دانشگاه های مشهد طی ماههای اخیر، گفته اند که با كمك مستقیم انتظامات و چند عضو جامعه اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد، تشکل حامی دولت کودتا، با حمایت لباس شخصی های و اراذل و اوباش انصار بازداشت و ضرب و شتم شده اند.

یكی از دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد در این باره به خبرنامه امیرکبیر گفت: "در مقابل در اصلی این دانشگاه مهدی بادپا از اعضای جامعه اسلامی به دانشجویان حمله می كرده و با كمك چند لباس شخصی آن ها را بازداشت می كرده است."

همچنین طبق گزارشات رسیده از دانشگاه آزاد مشهد، مرتضی خواجی عضو جامعه اسلامی این دانشگاه و پسر معاون آموزشی دانشگاه فردوسی كه علیرغم چندین ترم مشروطی و اخراج آموزشی همچنان با رانت پدرش و به صورت غیرقانونی به تحصیل ادامه می دهد، گروهی از انصار مشهد را در حمله خونین نهم دی به دانشگاه آزاد مشهد رهبری می كرده و در بازداشت و مضروب کردن دانشجویان معترض این دانشگاه نقش مستقیم داشته است.

طبق گفته شاهدین فردی به نام محمدخانی از انتظامات دانشگاه فردوسی مشهد نیز در بیرون بردن یكی از دانشجویان این دانشگاه و تحویل وی به لباس شخصی ها نقش داشته است.

دانشجویان دانشگاه فردوسی ابراز امیدواری كرده اند، مسئولین جدید این دانشگاه رویه سابق را دنبال نكنند و با برخورد با كارمندان خاطی، جلوگیری از ورود و نمایش قدرت اوباش و بسیجیان از بیرون دانشگاه، تجدید نظر در احكام انضباطی صادر شده و آزادی سه دانشجوی دربند این دانشگاه، افتخار برزگریان، حسین قابل و علی معموی، فضایی امن برای تحصیل و فعالیت های فرهمنگی و اجتماعی دانشجویان فراهم نمایند.

گفتنی است دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد در فراخوان هایی اعلام کرده اند تا آزادی همه دانشجویان زندانی دانشگاه های مشهد، خصوصا سه دانشجوی دربند این دانشگاه، افتخار برزگریان، حسین قابل و علی معموی و همچنین محاکمه مهاجمان به دانشگاه های آزاد، فردوسی و خیام مشهد، به اعتراضاتشان در صحن این دانشگاه ادامه خواهند داد.

نامه سرگشاده جمعی از دانشجویان علم وصنعت به مسئولین قوه قضائیه

جمعی از دانشجویان دانشگاه علم و صنعت با انتشار نامه‌ای خطاب به قوه قضائیه خواستار پیگیری موضوع تصادف یک دانشجوی این دانشگاه در صحن دانشگاه و مرگ وی شدند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر روز دوشنبه میترا رضائی دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه علم و صنعت توسط کامیونی که در صحن دانشگاه حرکت می کرد، زیر گرفته شد و جان سپرد.
دانشجویان دانشگاه علم و صنعت در نامه خود نسبت به واکنش‌های مسئولین دانشگاه اعتراض کرده و از قوه قضائیه خواسته اند که با مسئولین این دانشگاه برخورد لازم را انجام دهد. متن این نامه به شرح زیر است:

ریاست محترم قوه قضائیه حضرت آیت الله آملی لاریجانی

ریاست محترم سازمان بازرسی کل کشور جناب حجت الاسلام والمسلمین پورمحمدی

با عرض سلام و درود
روز دوشنبه 5 بهمن ماه ساعت 2 بعدازظهر، دانشجویان دانشگاه علم وصنعت شاهد فاجعه ای بودند که تا ساعتها برای بسیاری حتی باورپذیر نبود. دانشجویی به بدترین وبعیدترین شکل ممکن در صحن دانشگاه جان خود را از دست داد.چه کسی به فکرش خطور میکند که روز روشن دختر دانشجویی جلوی دانشکده ای که برای درس خواندن وامتحان دادن به آنجا رفته کشته شود، آن هم زیر چرخ های کامیون. چقدر دور از ذهن و باورناپذیر. اما این اتفاق در دانشگاه علم وصنعت افتاد.

شنیدیم مسئولی از نا مسئولین دانشگاه افاضه کرده که آن دختر اجلش رسیده بود، اگر زیر کامیون نمیرفت سکته میکرد. شنیدیم مدیران دانشگاه جلسه ای تشکیل داده اند و با بیشرمی تمام راههای فریب خانواده مقتول وخبرسازی جعلی-ازجمله اینکه هنس فری در گوش دانشجو بوده-را بررسی کرده اند.شنیدیم وکیل دانشگاه را فرا خوانده اند تا راه های دور زدن قانون را نشانشان بدهد. این بود که بر آن شدیم تا داد دانشجویان را از بیداد این مدیران بی حیا با شما در میان بگذاریم. میدانید ومیدانیم که مسئولیت حقوقی تمامی اتفاقاتی که در دانشگاه رخ دهد با رییس دانشگاه است. پروژه های عمرانی چندیست در دانشگاه علم وصنعت در حال انجام است و با این حال مدیران دانشگاه هیچ نظارتی بر ایمنی و نحوه عملکرد پیمانکاران که از دوستان ایشانند انجام نمیدادند تا امروز که پایشان در تله مکر خداوند گیر کرده است.
کامیون های حمل نخاله های ساختمانی بدون هیچ نظارتی از طرف انتظامات وبا اطلاع همه مدیران دانشگاه-با توجه به اعتراضات قبلی دانشجویان- در ساعات روز بصورت غیرقانونی نخاله ها را به محوطه ای پشت ورزشگاه دانشگاه منتقل میکردند در حالی که تردد کامیون در روز در تهران ممنوع است وبنظر نمیرسد دانشگاه علم وصنعت سرزمینی جدا یا ملک خصوصی مدیران باشد.

حال که راننده ای بدون گواهینامه،روزهای متوالی بدون نظارت به این کار غیرقانونی پرداخته واکنون دختر دانشجویی را نیز به کشتن داده شما بگویید مسئول واقعی این قتل نفس کیست؟ از لحاظ قانونی راننده وصاحب ماشین وناظر پروژه همگی مجرمند ونیک میدانیم ناظر اصلی ومسئول اول اتفاقات در دانشگاه ،مدیریت یعنی رییس دانشگاه ومدیر امور دانشجویان ومسئول انتظامات هستند. با توجه به اینکه احتمال فریبکاری مدیران دانشگاه وفرار از از قانون توسط ایشان وجود دارد از شما خواهشمندیم با پیگیری خداپسندانه این وقایع،متخلفین را به مجازات برسانید.

خونی ریخته شده وروحی از تن جدا شده است. اگر بقول مدیران اجل این دانشجو رسیده بود واگر تصادف نمیکرد طور دیگری دار فانی را وداع میگفت، لااقل بانظارت ومسئولیت پذیری مدیران دانشگاه،این دختر شهرستانی که امید خانواده ونخبه شهرش بوده به این طرز فجیع وغم انگیز زیر چرخ های کامیون له نمیشد واین اتفاق میتوانست رخ ندهد.نقش قانون دراجتماع خصوصا در مملکت ما که قانون بر اساس شرع انور است حمایت از حقوق شهروندان وامنیت جانی آنهاست تا جان انسان ها از بی تدبیری دیگران ضرر نبیند.پس از شما خواهشمندیم با برخورد قانونی با مدیران متخلف دانشگاه علم وصنعت ودیگر شرکای این جرم بزرگ که قرآن آن را در حد نابود کردن یک جامعه دانسته، از پایمال شدن خون آن مرحومه جلوگیری نمایید.


با تشکر. جمعی از دانشجویان دانشگاه علم وصنعت

گردهم آئی اعتراضی خریداران و اعضای تعاونی مسکن لشکر 28 در سنندج

(اجتماعی و فرهنگی, کردستان)

به گزارش اتحادیه آزاد کارگران ایران، اعضا و خریداران تعاونی مسکن لشکر 28 سنندج روز شنبه 3 بهمن ساعت 3 بعد از ظهر برای چهارمین بار در محل تعاونی مسکن مذکور تجمع کردند. آنها بعد از گذشت 12 سال از عضویت یا خریداری زمین های این تعاونی مسکن هنوز به صورت بلاتکلیف مانده اند و زمینهایشان را برای ساخت سرپناه تحویل نگرفته اند. درخواست تجمع کنندگان حضور فرمانده لشکر برای پاسخ گویی به مشکلاتشان بود اما یکی از معاونین فرماندهی لشکر 28 در محل حاضر شد و اعضای تعاونی مسکن در اعتراض به بی توجهی فرمانده لشکر به خواستشان و امتناع ایشان از حضور و پاسخگویی، تجمع خود را به جلوی استانداری انتقال دادند.
تجمع کنندگان در مقابل استانداری که تعدادشان قریب به 300 نفر می بود با در دست داشتن پلاکاردهایی در اعتراض به 12 سال بلاتکلیفی خواستار پاسخگویی مسئولین شدند که سرهنگ سپهری فرمانده نیروی انتظامی سنندج شخصا با حضور در محل خواستار پایان تجمع شد و گفت که در اسرع وقت جلسه شورای تامین شهر را با حضور نمایندگان اعضا برای پیگیری این مسئله تشکیل خواهند داد و قول داد که تصمیماتی در راستای حل مشکل اخذ خواهد شد و با توجه به صحبتهای فرمانده نیروی انتظامی تجمع در ساعت 6 بعد از ظهر پایان یافت. گفتنی است 11 سال قبل ارتش فراخوانی به مردم سنندج داد تا در زمینهایی واقع در انتهای منطقه حاجی آباد و روبروی شرکت وحدت سپاه ،خانه سازی شود. از این تاریخ حدود دوهزارو سیصد خانواده بابت خرید این زمینها هر کدام مبلغی به حساب ارتش واریزکرده بودند.
در زیر متن بیانیه ی چهارمین تجمع اعضا و خریداران تعاونی مسکن لشکر 28 سنندج را می خوانید:

” ما خریداران و اعضاء تعاونی مسکن لشکر 28 بعد از 12 سال سرگردانی، 12 سال وعده و وعید توخالی، 12 سال ضرر و زیان مادی و معنوی، 12 سال انتظار صاحب سرپناه شدن، 12 سال تعرض به حقوق شهروندیمان نه تنها قانوناً (اصل 43) عرفاً و شرعاً مسکن را حق خود می‌دانیم بلکه دیگر اجازه نمی دهیم که اینگونه به حقوق شهروندیمان تعرض شود مگر صبر انسان چقدر باشد که هنوز لبریز نشود؟! مگر عمر مفید انسان چقدر است که 12 سالش فقط صرف گرفتن مجوز ساخت سرپناه شود ؟! مگر کدامین یک از مسئولین تحمل یک سال چنین وضعیتی دارند و اگر هم داشته باشد در کجای دنیا به این نحو با شهروندانش برخورد می‌شود؟! با توجه به پیگیری مستمر و خستگی‌ناپذیر نمایندگان و تعدادی از اعضا و تأکید وزیر مسکن بعد از ملاقات با نمایندگان در جلسه مسئولین استانی برای رهاسازی و واگذاری زمینهای تعاونی بعد ازاین همه بازی با سرنوشت یازده هزار نفر شهروند تازه آنها طلبکار بوده با تهدید و درج نام نمایندگان در درب دژبانی از ورود آنها به منظور پیگیری ممانعت به عمل آورده و از ارائه مدارک لازم بعد از توافق و عقد قرارداد به شهرداری جهت ورود به کمیسیون ماده 5 نیزخودداری می‌نماید لذا در این راستا قاطعانه اعلام می‌داریم در صورتیکه تا اسرع وقت موفق به اخذ مجوز ساخت نشویم اقدام به ساخت سرپناه برای خود و خانواده‌هایمان خواهیم کرد و هرگونه توهین، تهدید و برخورد با نمایندگان آقایان صدیق کریمی، ناصر محمدی، مصطفی محمدی، رحیم ساعدی، فرهاد میهمی و هرکدام از اعضا و خریداران توسط هر اشخاص یا ارگانی برخورد با 2287 خانوار (11435 نفر) دانسته و با توجه به اینکه 95 درصد این زمینها توسط اقشار مختلف شهرواندان شهر سنندج خریداری شده برخورد با هرکس برخورد با مردم شهر سنندج بوده و عواقب بعدی هرگونه تنش یا درگیری بعهده اشخاص یا ارگانی می‌باشد که در روند پیشرفت واگذاری زمینها کارشکنی یا کوتاهی بعمل آورند ضمناً زمان و مکان تجمعات بعدی، بعد از تصویب در مجمع عمومی‌های آتی اعلام خواهد شد.”
بازگشت به صفحه اول
عکس های این گردهم آئی را در اینجا ببینید





نميدانم .... نميدانم پس از مرگم ۰۰۰۰

http://mouhajer.files.wordpress.com/2008/05/i4dzyo.jpg