نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

Dastafshan, for Santur and Symphonic Orchestra

در سوگِ سرو



محسن یلفانی، نویسنده و نمایشنامه نویس گرانقدر، این روزها سوگوار مرگ ناگهانی فرزند خویش است. مهرداد، 24 سال پیش، در تبعید زاده شد. از کودکی با شوری وصف ناپذیر به آموختن پیانو و موسیقی روی آورد و بزودی در میان همدرسان خود در موسیقی کلاسیک سرآمد شد. دلبستگی ها و جستجوهایش در این زمینه در سالهای اخیر، او را به عرصه های مدرنِ موسیقی کشاند.
همه‍ی کسانی که مهرداد را از نزدیک دیده یا شناخته بودند، یادِ دلپذیر لبخندهای شیرین و متانت و ادبِ فروتنانه‍ی او را در خاطر نگه داشته اند. اما پشت آن لبخندهای پاک، روح سرگشته و پرسشگر او، آوار تیرگی های این جهان را تاب نیاورد و به ناگاه، جانِ جوان خود را به روشنی های صبح سپرد و همه‍ی ما را در اندوه و ماتمی بی پایان فرو برد.
در سوگ او و به نشانه‍ی همدردی با پدر، مادر داغدارش نیلوفر و خواهرش یلدا، شامگاه شنبه 25 دی ماه 1389، 15 ژانویه 2011، در مجلس یادبودی در پاریس گردِهم خواهیم آمد.

نعمت آزرم، ناصر پاکدامن، اکرم پورمهینی، اکبر پویانفر، حمیدرضا جاودان، محمد جلالی چیمه (م.سحر)، علی اصغر حاج سید جوادی، حسن حسام، حسین دولت آبادی، صادق رنجبران، زهره ستوده، شهزاد سرمدی، حماد شیبانی، شهرام قنبری، کیان کاتوزیان، مهشید کبیری، امیر هوشنگ کشاورز صدر، زریون کشاورز، مریم متین دفتری، هدایت متین دفتری، رضا مرزبان، ابراهیم مکی، باقر مومنی، تینوش نظم جو، شیدا نبوی.   

نشانی: GECA, 177 rue de Charonne, Paris 11
7 تا 9 شب

bbc


ربازان اسرائیلی یک فلسطینی را در کرانه باختری کشتند

پست بازرسی اسراییل در کرانه باختری
خبرنگاران می گویند که در چند سال گذشته از خشونتها در کرانه باختری کاسته شده، اما در چند روز گذشته تنش رو به افزایش بوده است.
به گفته مقامات نظامی اسرائیل، سربازان ارتش این کشور یک مرد فلسطینی را که قصد حمله به یک پست بازرسی در کرانه باختری را داشته، به ضرب گلوله کشته اند.
یک سخنگوی ارتش اسرائیل گفت که مرد مذکور از یک تاکسی پیاده شد و بعد در حالی که یک بمب لوله ای را با خود حمل می کرد، بدون اعتنا به دستورهای ایست، به سمت پست بازرسی شروع به دویدن کرد.
به گفته او، سربازان اسرائیلی بعدا بمب دیگری را هم که در بدن این مرد جاسازی شده بود، پیدا کردند.
مقامات امنیتی فلسطینی گفته اند که مرد کشته شده، از اعضای گروه تندرو جهاد اسلامی در شهر جنین بوده است.
یکشنبه گذشته هم یک مرد فلسطینی دیگر در همین پست بازرسی به ضرب گلوله کشته شد.
مقامات اسرائیلی گفتند که بعد از اینکه سربازان مانع از عبور مرد فلسطینی از مرز شده بودند، او با بطری به سوی آنها حمله کرده بود.
خبرنگاران می گویند که در چند سال گذشته از خشونت ها در کرانه باختری کاسته شده، اما در چند روز گذشته تنش رو به افزایش بوده است.
روز جمعه، سربازان اسرائیل یک مرد سالمند فلسطینی را در تخت خوابش در شهر الخلیل کشتند.
عمر قواسمه که شصت و چند سال داشت در جریان یک سلسله یورش های نظامی اسرائیل برای دستگیری اعضای حماس کشته شد و تصور می شود که هویت او با شخصی دیگر اشتباه گرفته شده بود.
او در همسایگی یکی از اعضای حماس زندگی می کرد که روز قبل از زندان آزاد شده بود.
مقامات اسرائیلی تایید کرده اند که آقای قواسمه بی گناه بوده و از کشته شدن او ابراز تاسف کرده اند.
اسرائیل تحقیقاتی را در مورد این واقعه آغاز کرده است.

ياد خودکشی افشاگرانه ات گرامی باد عليرضا.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
در عصری زندگی می کنيم که ضرورت توضيح و توضيع اطاعات صحيح، بويژه نياز مبرم
ملت ھای جھان به شفافيت (Transparency) در امر سياست و سياستمداری، پرده
پوشی ھای مصلحت انديشانه از سوی دغلکاران سياسی را بر نمی تابد. دليل اصلی
خودکشی عليرضا ھرچه بوده به نظر نمی رسد که با مطالب عنوان شده از سوی وسايل
ارتباط جمعی مصلحت انديش فارسی و غير فارسی طی چند روزی که از خودکشی او می
گذرد ھمخوانی داشته باشد. حقايق به زودی برما خواھد شد و رو سياھی بر پنھانکاران و
مصلحت انديشان ميماند. عدم ھمخوانی مطالب اعام شده از سوی مصلحت انديشان سياسی
با حقايق در اينباره از آنجھت نمودار می شود که ما می دانيم:  
  
١- عليرضا، يک دانش پژوه رشته تاريخ و زبان ايران بود. او اين رشته را با ميل و
عاقه انتخاب کرده بود نه با زور.
٢- عليرضا، فرسنگ ھا از شھر و مقرّ سکونت برادر و مادر(خاندان پھلوی) که دست
از مداخات سلطنت طلبانه زير عنوان ھای کھنه وليعھد و ملکه ايران در امور
مربوط به رھائی و آينده ايران بر نمی دارند سکونت گزيده بود!
٣- عليرضا، گرچه در يکی از محله ھای گرانقيمت شھر بوستون زندگی می کرد، اما
عليرغم امکانات مالی خانوادگی، بجای زندگی شاھپورمنشانه در يک واحد مسکونی
کوچک و نسبتا معمولی ھمانند مردم عادی روزگار می گذرانيد و ھمانند مردم عادی
به رستوران ھای معمولی، به سلمانی ھای معمولی، به لباس فروشی ھای معمولی
می رفت و در پياده رو خيابان ھا مثل مردم معمولی قدم ميزد.
۴- عليرضا را ھيچگاه در مراسم خانوادگی پھلوی ھا مثل سالگردھای تولد و غيره و
نيز مراسم سالگردھای سياسی/تاريخی در کنار برادر و مادر نديده بوديم. او به طور
کاما واضحی از ظاھر شدن در کنار مادر و برادر دوری می جست. در کنارشان
ظاھر نمی شد. با وجود بر اينکه تاريخدان بود، از او اظھار نظر تاريخی/سياسی
نشنيده و نديده و نخوانده بوديم. اعاميه نمی داد، مصاحبه ھم نمی کرد!. ۵- عليرضا، لوله تفنگ شکاری را در دھان خود گذاشت و ماشه را کشيد. اين يک
روش معمولی برای خودکشی نبود و با روش ديگر مردمی که خودکشی می کنند
تفاوت بسيار داشت. آن ھا که با اسلحه خودکشی می کنند گلوله را به شقيقه خود می
گذارند، مغز را نشانه می روند. تو گوئی او با انتخاب روش گذاشتن لوله تفنگ در
دھان به کسی يا به کسانی پيغام داده باشد که: . . . خيالتان راحت باشد من
دھانم را برای ابد بستم.
۶- عليرضا برخاف شاھان و شاھزادگان دينمدار و خرافاتی در غربت اجباری، وصيت
کرد تا پس از خودکشی جسدش را بسوزانند و خاکسترش را به آب ھای دريای خزر
بپاشند. دراين روش نيز پيغامی روشنفکرانه نھفته است. عليرضا رازھای نا گفته ای
در سينه داشت. دريغا که مانع بزرگی او را از سخن گفتن و نوشتن باز داشته بود.
راھی بجز خودکشی برايش نمانده بود.     
     
شايد می خواست در زنده بودن، عليرضای مردم باشد. اما نشد که نشد . . . . .  
من پيامش را دريافت کردم. ايکاش خاطره ای از او باقی مانده بود که بگويم خاطره اش
گرامی باد. حاا بايد بگويم:   
ياد خودکشی افشاگرانه ات گرامی باد عليرضا.  
محمد حسيبی  
ھشتم ژانويه ٢٠١١ 

"Sharmuta Video" - Settler harassment of Palestinians in Hebron


از سیاهچالهای ستم شاهی تا زندانهای مخوف جمهوری اسلامی - خاطرات زندان رسول شوکتی - بخش سوم






بخش سوم


نوروز 61 بدون هیچ مراسمی وتنها با روبوسی یکدیگر شروع شد همان روز برای اولین بار یک ملاقات حضوری دادند که برای ملاقات همان مراحل را طی کرده با چشم بند به اتفاق چند نفر دیگر سوار آمبولانس کرده واز بازداشتگاه سپاه به ساواک بردند .آمبولانس داخل محوطه نگهداشت ودر حد فاصل نگهبانی و دیوار ساختمان خانواده ها که در کوچه جمع شده وبه صف بودند ملاقات صورت می گرفت .
در این موقع یکی از خواهرانم گویا با پاسدارها دعوا کرده و هر چه لایقشان بوده به زبان آورده بود موقعیکه مرا به ملاقات می بردند پاسدار ها برای دستگیریش با همدیگر صحبت می کردند که نهایتا بخاطر عید بمن تذکر را احاله کردند .ملاقات با سه پاسدار برای کنترل بیشترانجام می شد وحق هیچگونه صحبت خارج از احوالپرسی نداشتیم حدود ده دقیقه زمان برای احوالپرسی صرف زیاد بود که بیشتر آنهم در چک وچونه با پاسدارها گذشت.
در بین صحبت ها مادر وخواهرانم بودن خانوادهائی برای آخرین ملاقات با عزیزان اعدامیشان را منتقل کردند و اینکه این دفعه که برای تحویل اجساد می آیند یک جعبه شیرینی وپول گلوله ها را با خود همراه داشته باشند . در بین خانواده ها یک همشهری بود به اسم خلخالی که نسبتا متمول به مقیاس درگز شهرمان. پسر بزرگشان رضا خلخالی بعنوان لیسانس وظیفه به جنگ اعزام وهمان اوایل اسیر شده بود .
پسر دومشان محمود که با من همسن وسال بود از مجاهدین بود که در مشهد دستگیر شده ودر این اکیپ ملاقاتی با من بود ودو خانواده در بیرون در صف با همدیگر درددل کرده بودند.موقع برگشت تقریبا همه زندانی ها اعدامی بودند ودر داخل آمبولانس چشم بند را کنار گذاشته وعلیرغم تذکرات متعدد پاسدارهای مسلح که گلنگدن کلاشینکفشان را کشیده وتهدید به رگبار بستن می کردند محمود به کنارم آمده وگفت که آخرین ملاقاتش بوده وامشب ویا فردا شب اعدام خواهد شد.من با محمود در یک دبستان هم نبودیم ولی بدلیل کوچک بودن شهرمان همدیکر را می شناختیم ولی با آمدن من به مشهد در همان اوایل دبیرستان دیگر همدیگر را ندیده بودیم. از وضعیت من اطلاع داشت از خودش وفعالیت اش گفت بلند حرف می زد وهر از گاهی جواب پاسدارها را که می خواستند کسی حرف نزند بتندی می داد .
یادم نمی اید حرفی بجز جریان پرونده ام بصورت خلاصه چیزی گفته باشم .در مقابل مرگی محتوم وآگاهانه که در پیش داشتند ودانستن شرایطی که تنها راه خلاصی از آن لودادن دیگران و انهارا بجای خود قربانی کردن ودروغ گویی و..بود هر حرفی ویا توصیه ای پوچ ومهمل واقع می شد.با رسیدن به بازداشتگاه سپاه با همدیگر روبوسی و وداع کردیم بسیار مصمم و محکم بوددر صورتی که من با بار غم توانفرسا بر دوشاهایم به اتاق برگشتم.  
تا اوایل اردیبهشت ماه هیچ اتفاق خاصی نیفتاد ومن که در تمام روزهای بعد از ملاقات وبا اکیپ اعدامی ها بردن وآوردنم آنرا به معنی نا امیدی از آزاد شدن ونشانه بدست آوردن سرنخ هایی از من تحلیل می کردم وهر روز وهر شب منتظر یا شروع بازجویی ویا بردن به اعدام گذراندم .یکی دو روز قبل از انتقالم پسر جوانی حدود 17-18 ساله را سر شب به اتاق ما آوردند.همان روز  خودرا معرفی کرده بود واز صبح سوار بر ماشینهای گشت برای شکار رفته و اوایل شب پس از خوردن بستنی وپالوده با آنان به اتاق ما فرستاده بودند .
وارد شد بدورش حلقه زدیم تا ببینیم بیرون چه خبر است با شروع صحبتش یکی یکی به بهانه ای جدا شدیم وی که با لباس شیک واطو شده بعد از شرح ماجرا خواستار معرفی دیگران شد واتهامات. محمد که شرح ماجرایش پیشتر آمد خودرا راننده تریلی معرفی کرد و مرا مهندس که سر کار حرفش شده وهمین امروز وفردا آزاد خواهد شد...فردا یا روز بعدش مرا قبل از ظهربا وسایل صدا کرده بچه ها فکر می کردند که آزاد می شوم .در بیرون به من گفتند که به تهران منتقل می شوی.دیگر حتمی دانستم که مسائلم رو شده است ورفتن به تهران یعنی شکنجه واعدام.

مراسم روز جهانی کارگر در سال 1358 : وقتی همه به نام «کارگر» سخن می گویند! (روزنامه کیهان/12 اردیبهشت 1358)


چند روزی بیشتر به اول مه روز جهانی کارگر باقی نمانده است . به نظر می رسد مراسم روز جهانی کارگر امسال ، قدری متفاوت از سالهای گذشته برگزار شود . شرایط کنونی کارگران در ایران و وضعیت نامناسب آنان به لحاظ پرداخت ها و امنیت شغلی ، بر اهمیت نمادین این روز افزوده است .
بازخوانی تاریخی امروز را به تحولات روز جهانی کارگر در 11 اردیبهشت 1358 اختصاص داده ایم . کارگران که از تاثیرگذارترین گروههای اجتماعی در روند پیروزی انقلاب بودند ، در روزهای پس از پیروزی انقلاب نیز ، بخاطر وزن اجتماعی شان ، مورد توجه گروه های مختلف سیاسی قرار گرفته بودند . با این حال جریان های چپ و طیف های مذهبی ، بیشترین نفوذ را بر جریانات کارگری داشتند . برگزاری مراسم روز جهانی کارگر در سال 58 شاید از این نظر قابل توجه باشد که همه ی شخصیت های مذهبی و انقلابی ، برگزاری این مراسم را گرامی داشته و برخی نیز خود در این مراسم شرکت کرده بودند . بهشتی در میتینگ بزرگ کارگران در میدان امام حسین تهران سخنرانی کرد ، و هاشمی رفسنجانی در اجتماع کارگران آبادانی ، از استثمار کارگران در رژیم پهلوی سخن گفت . آیت الله خمینی نیز به مناسبت این روز پیامی فرستاد ، آنگونه که آیت الله شریعتمداری و منتظری نیز چنین کردند .
گروه های چپ همچون سازمان چریک های فدایی خلق نیز مراسم های متعددی به مناسب روز جهانی کارگر برگزار کردند که شاید مهمترین شان ، راهپیمایی بزرگ کارگران از مقابل خانه ی کارگر بطرف میدان سپه بود . نکته ی مهم این اجتماع ، تلاش برخی گروه های اسلامی در برهم زدن راهپیمایی بود ، به نوشته ی روزنامه ی کیهان « در مسیر راهپیمایی عده ای با دادن شعارهای مذهبی به آنان نزدیک شدند و چندبار درگیری های مختصری روی داد که سپس به آرامش منجر شد . » در بخش دیگری از گزارش روزنامه ی کیهان آمده است : « آنها با نظم حرکت می کردند و بیشتر شعارهایشان پیرامون اتحاد و همبستگی کارگران بود . کسانی که در حاشیه ی خیابان جمهوری حرکت می کردند ، با صدای بلند صلوات می فرستادند . در نزدیکی چهار راه استانبول ، گروهی چند پلاکارد هم بالا بردند و با شعار « مرگ بر کمونیست » راه آنان را سد کردند و روی زمین نشستند . راهپیمایان نیز به اجبار روی زمین نشستند . سرانجام چند پاسدار مسلح وساطت کردند و گروه معترض را از راهپیمایان دور کردند . ولی هنگامی که راه پیمایان خانه ی کارگر وارد خیابان فردوسی شدند و به طرف میدان سپه حرکت کردند ، این گروه دوباره خود را به ابتدای صف رساندند و در نتیجه بی نظمی هایی در صفوف پیدا شد » خبرنگار دیگر
کیهان نیز مشاهدات خود از این وقایع را چنین ثبت کرده است : « در خیابان بهارستان ، سه راه ژاله ، یک گروه صد نفری در حالیکه شعارهایی علیه کمونیست می دادند ، مانع راهپیمایی کارگران شدند . بعد از دقایقی چند که صف طویل کارگران از راهپیمایی بازماند ، گروهی از این عده تصمیم گرفتند از سمت راست کارگران میانبر بزنند و پشت سر کارگران شعار بدهند . این ها در حالیکه شعار « الله اکبر » می دادند ، جلوی کلانتری 9 نیز توفق کردند و عده ای از آنها روی زمین نشستند و مانع راهپیمایی کارگران شدند . در حالیکه شعار « حزب فقط حزب الله … » میدادند ، سعی کردند وارد صفوف کارگران شوند . اما کارگران در حالیکه دست هایشان را زنجیر کرده بودند ، مانع از ورود این عده به صفوف خود شدند »
******************************************************************************
در حالیکه افرادی وابسته به گروههای تندروی مذهبی قصد داشتند مراسم جریانهای چپ را برهم زنند ، به دعوت حزب نوظهور جمهوری اسلامی ، مراسم بزرگی در میدان امام حسین برگزار شد . صدها هزار نفر زن و مرد از 5 مسیر اعلام شده ، به تدریج در میدان امام حسین و خیابانهای اطراف اجتماع کردند . بخشی از خبر را از روزنامه ی کیهان بازمی خوانیم :
« راهپیمایان در گروه های مجزای چند هزار نفری حرکت خود را آغاز کردند . در میدان انقلاب ( 24 اسفند سابق ) ، هشت هزار کارگر کارخانه های قرقره ی زیبا ، بنز خاور ، سازمان گوشت ، پارس متال ، گروه صنعتی ملی ، پریتون واخن ، ارج و کارخانه های دیگر ، اولین گروهی بودند که به سمت میدان امام حسین به راه افتادند . در پی این گروه صف راهپیمایان بیش از سه کیلومتر امتداد داشت و در پیشاپیش ، اعضای حزب جمهوری اسلامی ایران و روحانیون در حرکت بودند . در این راهپیمایی عکس هایی از امام خمینی ، آیت الله طالقانی و مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر ایران و شهدای انقلاب دیده می شد و صدها پلاکارد و شعار پارچه ای در حمایت از حقوق کارگران در اهتزاز بود »
در ساعت 9:15 دقیقه ی صبح 11 اردی بهشت 1358 ، صدها هزار نفر در میدان امام حسین گرد هم آمدند . ابتدا نمایندگانی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ، پاسداران انقلاب اسلامی ، انجمن اسلامی مهندسین ، کارگران صدا و سیما و کفش ملی ، انجمن اسلامی معلمان و جمعی از شوراهای اسلامی کارگران کارخانجات ، پیامهایی قرائت کردند و سپس ابوالحسن بنی صدر ، سید محمد بهشتی و هانی الحسن ( نماینده ی سازمان آزادی بخش فلسطین در ایران ) به سخنرانی پرداختند . هانی الحسن که گویا آن روزها با دیدن شور انقلابی ایرانیان اختیار از کف داده و جملات باربط و بی ربط را در پس هم ردیف می کرد ، در بخشی از سخنرانی اش می گوید : « ما می باید پیرو امام خمینی باشیم . آنچه امام می گوید اسلام است و آنچه امام قبول می کند ، قبول کنیم و آنچه امام رد می کند رد کنیم » هانی الحسن افزود : « شما کارگران مردم ایران را با ما کردید و مصر موقتا از ما جدا شد . اما مصر بزودی زود انشا الله جزو ما خواهد بود . امام دیروز هدیه ای بزرگ به ما و کلیه ی کارگران جهان تقدیم کرد و آن قطع روابط ایران و مصر بود و این بزرگترین هدیه ای بود که بما داده شد و ما به این دلیل بسیار سپاسگزاریم .» هانی الحسن در انتهای سخنان عجیب اش افزود : « برادران کارگر مسلمان ، آزاد ساختن کارگران یعنی آزاد ساختن بیت المقدس و کسی که برای آزاد ساختن بیت المقدس کاری نکند ، نمی تواند کارگری را آزاد کند ! »
بهشتی نیز در سخنرانی خود ، تلویحا به تاثیر گروههای غیراسلامی چپ بر کارگران اشاره کرد و گفت : « ای کارگر مسلمان ! آگاه باش هیچ شعاری ، هیچ وسوسه ای ، تو را از انتخاب راه راست و صراط مستقیم اسلام بسوی جامعه ی پرسعادت و جامعه ی بدون تبعیض توحیدی ، ذره ای منحرف نکند . انقلابی انقلاب است که بر متن جامعه تکیه داشته باشد . و تجربه ی تاریخی این چند ده سال به همه ی کاوشگران نشان داد که تنها ، انقلابی در ایران مردمی ، خلقی ، توده ای ، عمومی و همگانی است که آرمانش تنها و تنها از اسلام باشد »
*****************************************************************************
در خبرها آمده است که امسال به درخواست خانه ی کارگر مبنی بر برگزاری راهپیمایی کارگران در مراسم روز اول مه ، پاسخ منفی داده شده است . این پاسخ مقامات حکومتی در حالی است که آیت الله خمینی در پیام خود به مناسبت روز جهانی کارگر در سال 1358 ، بر برگزاری این مراسم تاکید کرده است : « اختصاص یک روز به کارگران شاید ، به لحاظ تشریفات و تعظیم باشد . والا هر روز ، روز کارگری و کارگران است ، بلکه عالم از کار و کارگر تشکیل شده است . اینکه ما یک روز را اختصاص بدهیم به کارگر ، مثل این است که یک روز را اختصاص بدهیم به نور ، یک روز را اختصاص بدهیم به خورشید . هر روز نور هست و روز نور هست ، هر روز روز خورشید است . لکن شاید این برای یک تشریفات و تعظیمی باشد . از این جهت مضایقه نیست » آیت الله خمینی در بخش دیگری از پیام خود می افزاید : « دیگر اختناق ها نیست ، دیگر فشارها نیست ، دیگر چپاولی نیست . امروز کشور مال شماست و شما مسئولیت آن را مستقیم دارید . اگر چنانچه در این مسئولیت کوشش نکنید ، اگر چنانچه در این امری که بر عهده ی شماست کوشش نکنید و آن دینی که در کشور خودتان و اسلام دارید ادا نکنید ، شما مسئول هستید … اسلام عزیز است که برای شما ارج قائل است و برای شما حق قائل است و حقوق شما را به شما رد خواهد کرد . بگذارید اسلام تحقق پیدا کند .. »
این فراز پایانی پیام آیت الله خمینی ، سی و یک سال بعد ، در آستانه ی روز جهانی کارگر ، صورتی تراژیک به خود می گیرد !

خودسانسوری، حصر آزادی است


خودسانسوری، حصر آزادی است / مقاله ای از زنده یاد محمد مختاری در سالگرد قتل های زنجیره ای

بار دیگر آذر…!
ماهی که سال هاست با نام قربانیان راه آزادی و اندیشه عجین گشته است. سعیدی سیرجانی، داریوش و پروانه فروهر، محمدجعفر پوینده و محمد مختاری. درباره ی قتل دردناک آنها به تفصیل نوشته اند و خوانده اید، اما آنچه از آنها باقی است، نوشته ها و گفته های آنهاست. از این روی، بازخوانی تاریخی امروز، به نوشته ای از محمد مختاری اختصاص دارد؛ مقاله ای درخشان و تاریخی از او در مجله ی آدینه (اردی بهشت 1373) و به مناسبت تجدید فعالیت کانون نویسندگان ایران. نوشته ی پرشور مختاری، شاید به تعبیری راز قتل او را نیز در خود دارد، چرا که این دفاع شورانگیزش از آزادی بیان و اندیشه را با ستاندن جانش تاوان دادند.
من چند روز قبل، نامه ی بیش از 370 کاربر وبسایت بالاترین را خطاب به مدیریت آن درباره ی آزادی بیان روی این وبلاگ قرار دادم که کاری نامتعارف و خلاف رویه ی پیشین من بود. اما گمان می کنم برای سخن گفتن از حق محدود ناشدنی آزادی بیان باید هیچ گاه از پای ننشست.
این شما و نوشته ی زنده یاد محمد مختاری که چون سندی تاریخی درباره ی آزادی بیان و اندیشه باقی خواهد ماند:
بحث و گفت و گو درباره فعال شدن دوباره کانون نویسندگان ایران، از یک سو مایه دلگرمی است و از سویی دستخوش نگرانی. دلگرمی از طرح آزادی است. اما نگرانی در حفظ استقلال است.
کارکرد و هویت نویسندگان، چه هنگامی که می نویسند و فردند، و چه هنگامی که برای مبارزه با موانع موجود در نهادی گرد می آیند و جمعند، در گرو آزادی و استقلال شان است. از این رو هم معنای فعال شدن دوباره ی کانون، و هم نقطه عزیمت و انگیزه فعالیت، باید پاسخگوی همین آزادی و استقلال باشد. چکیده نگرانی های پنهان و آشکار هم که گاه به صورت تاکید بر «موقعیت و شرایط کنونی» در می آید، این است که مبادا فعال شدن دوباره کانون، به زخم دیگری غیر از زخم خودش بخورد. البته من قصد ندارم به تحلیل «موقعیت» و «شرایط کنونی» بپردازم. اما یک نکته برایم روشن است که کانون نه اهداف خود را مطابق اقتضاها و موقعیت های خاص سیاسی ا اجتماعی تعیین می کند و نه فعالیتش را به چنین اقتضاها و موقعیت هایی گره می زند.
کانون در هر حالت و موقعیتی فقط از خود آغاز می کند. خودش برای خودش لباس می دوزد. با اندازه های خودش هم برای خودش لباس می دوزد. جامه اش هم باید با سلیقه و خواست و انتخاب خودش متناسب باشد. درجه حرارت بدنش را هم در برابر سرما و گرما، خودش تشخیص می دهد. در نتیجه هیچ عامل «غیرکانونی» نمی تواند دخالتی در این امر داشته باشد. یا از آن طرفی بربندد.
در ماده چهارم موضعِ کانون، مصوب 1358 تاکید شده است که استقلال کانون از همه جمعیت ها، احزاب و سازمان های سیاسی، اعم از مستقل یا وابسته به هر نوع نظام حکومتی.
این تاکید از آن روست که هر گروه یا تحلیل ویژه ی سیاسی یا هر دولتی، تعبیر ویژه و منحصری از آزادی است. یک تعبیر منحصر و ویژه نیز طبعا نمی تواند درخواست تمام کسانی باشد که عضو کانونند، و دارای اندیشه ها و گرایش های گوناگونند. کانون، مرکز درک اختلاف است. مرکز اندیشه ها و بیان های مختلف است. به همین سبب نیز به عام ترین تعبیر آزادی متکی است. تعبیری که وجه اشتراک نویسندگان است. و شرط بروز تمام تنوع و کثرت نمودهای فرهنگی است. در حالی که هر گروه سیاسی یا هر دولتی، خواه ناخواه تبلور اندیشه و بیان خاص و معین و غالبا متجانسی است. بحث در حقانیت یا عدم حقانیت مواضع این گروه ها یا دولت ها نیست. بلکه بحث در این است که نمی توان هدف و موضع و فعالیت کانون را با با هدف و موضع و فعالیت آنها یکی گرفت، یا به هم وابسته و موکول کرد. یا اصلا از یک جنس شمرد. زیرا در چنین وضعی، فلسفه وجودی کانون مخدوش می شود. خصلت دموکراتیک آن از میان می رود. کانون به زیر مجموعه ی یک گرایش سیاسی یا عقیدتی یا اندیشگی، و یا زیر مجموعه ی دولت ها تبدیل می شود. تجربه ی تاریخی – جهانی نویسندگان نشان داده است که دولتها همیشه دریافته اند که کنترل چنین کانون هایی برای مقاصد ملی یا تبلیغات حکومتی و… مفید است. به همین سبب نیز یا در تقابل با آنها قرار می گیرند، یا آنها را در راستای خود قرار می دهند. یا در حالت بینابین می کوشند از وجود آنها به طور غیرمستقیم در جهت تبلیغات فرهنگی یا حتی سیاسی داخلی یا خارجی خود استفاده کنند. همچنان که گاهی نیز آنها را به تعطیل می کشانند. البته مواقعی نیز هست که به حضور غیررسمی آنها تمکین می کنند. بدیهی است کانون نمی تواند در خلا حضور داشته باشد. کانون یک واقعیت علنی است. یک حضور علنی هم قطعاً و طبعاً با شرایط و موقعیت ها مرتبط است. اما کارکرد کانون همواره برقرار خود است و الزام حضورش را با الزامات دیگران جا به جا نمی گیرد. بلکه در هر شرایطی، فاصله ی «تفکر و کارکرد» خود را با تعبیرها یا انتظارات یا کارکردهای دیگر حفظ می کند. خواه آزادی در جامعه باشد، خواه نباشد، خواه گروه ها یا احزاب سیاسی حضور داشته باشند، خواه حضور نداشته باشند، خواه دولت ها در موقعیتی باشند که موافق فعالیت کانون یا یا ناگزیر از تمکین به حضور غیررسمی آن باشند، خواه نباشند، خواه شرایط معینی حضور کانون را توجیه کند، خواه نکند، یک امر قطعی است، و آن این است که فعال شدن کانون همواره در گرو خود و به اقتضای «تفکر کانونی» است و بس.
در این معنا، ضرورت فعال شدن کانون یک امر همیشگی است. هیچ موقعا شرایط ویژه ای نمی تواند در این ضرورت و معنا تغییری دهد. نمی توان بنا به موقعیت به گونه ای اعلام حضور کرد؛ و بنا به وضعیت به گونه ای دیگر. انتظارات مسلط بر یک دوره یا سیاست ها یا ایجاب های غیرکانونی و نمایش های تبلیغی و غیره، تاثیری بر تفکر و اصول کانون نمی گذارد. کارکرد و موضع و اصول کانون پیراهنی نیست که کسی بتواند هر روز به اقتضای سیاستی و یا دولتی یا موقعیتی آن را تعویض کند. حتی ملایم ترین نویسندگان «مستقل» نیز چنین انتظاراتی را در مخیله نمی گنجانند و فرق نهاد مستقل نویسندگان را هم با … ویترین نمایش های تبلیغی به خوبی باز می شناسند.
اما معنای فعال شدن کانون، به نظر من عبارت است از طرح و ترویج و پیگیری و دفاع از «تفکر کانونی»
تفکر کانونی برآیند خرد جمعی نویسندگانی است که چه دیروز و چه امروز، به آزادی و استقلال خلاقیت و نوشتن، و اعتلای فرهنگ ملی در تمام جنبه های تنوع و کثرتش اندیشیده اند و می اندیشند، و وفادار مانده اند و می مانندو با هرگونه حذف فرهنگی مخالفت ورزیده اند و می ورزند. بدیهی است که نویسندگان در تنهایی و به تنهایی می نویسند و خلق می کنند. مساله نوشتن و خلق اثر یک امر جمعی نیست. هیچ کس و هیچ نهادی نمی تواند به کسی دیکته کند که چه بنویسد یا چگونه بنویسد. نویسنده در تولید اثر نیازمند همراهی و همیاری دیگران نیست. هر اثر تبلور فردیت اندیشگی و بیانی یک نویسنده است. فردیتی که البته برآمدِ فرهنگ و بصیرت ملی است. و از طریق آموزش ها و تجربه ها و کوشش های او پدید می آید.
اما نویسنده از آغاز نوشتن با موانعی روبرو است که به گونه ای خاص بر تولید او تاثیر می نهد. او را از نوشتن باز می دارد یا دست کم نوشته اش را دچار اشکال می کند. او نیز نمی تواند موانع را بپذیرد، یا آنها را دور بزند.نمی تواند خود را با آنها تطبیق دهد. بلکه فقط آزادی از قید و بند آنها را طالب است. رفع موانع و بازدارنده های گوناگون و تاثیرگذار نیز از عهده ی او به تنهایی ساخته نیست. پس به همبستگی و همراهی و همعهدی دیگر نویسندگان نیاز می افتد. این نیاز و پیوند، همان محمل اشتراک نظر میان نویسندگان مختلف است. کوشش در راه رفع عوامل بازدارنده که از هنگام تولید اثر تا ارائه و انتشار آن نمودار می شود، کارکرد این اشتراک است. طبعاً چنین مساله ای هیچ ارتباطی به یک دوره ی معین یا شرایط ویژه ی سیاسی – اجتماعی، یا این دولت و آن دولت ندارد. زمان طرح این درخواست ها و اندیشه ها همیشه است. هر زمانی، زمان طرح آزادی از قید و بندهاست. فعالیت کانون همیشه از چنین ضرورتی آغاز می شود و همیشه نیز به معنای چنین روندی است.
کسانی که به عملی شدن یا عملی نشدن«فعالیت» کانون می اندیشند، شاید روند فعالیت را یکسره با تشکیل یا تعیین محلی به نام کانون یکی می گیرند. اما به نظر من فلسفه ی فعالیت کانون، با فلسفه ی برخی از نهادهای دیگر فرق هایی دارد.
کانون یک جمعیت ساده یا محفل معمولی یا گروه صنفی محدود نیست که کارکردش در خودش خلاصه شود. کانون نه مجمع فضلاست، نه انجمن نخبگان است. نه باشگاه ادبی است، نه محفل روشنفکران است. نه هیات سخنرانان است، و نه ضیافت کارشناسان است. البته فضلا و نخبگان و ادبا و روشنفکران و غیره در آن گرد می آیند. اما مقصود از تجمع شان یافتن پاسخ برای مشکلاتی است که از حد یک جمع فراتر می رود. یعنی کانون یک نهاد اجتماعی است که اگر چه در شمار اعضا و موقعیت تشکیلاتی خود فراگیر نیست، اما تفکرش «فراگیر» است. شعاع عملش نامحدود است. کارکردش مستقیما و به طور وسیع با کل فرهنگ ملی مرتبط است.
در نتیجه فعالیت اش عبارت است از روندی که ممکن است به تمرکز در یک محل معین بیانجامد؛ و ممکن هم هست نیانجامد و موانع و عوامل بازدارنده چنین محلی را از آن دریغ کنند.
در گذشته نیز نویسندگانی که «تفکر کانونی» را پی گرفتند، از این دلمشغولی آغاز نکردند که درخواستشان چقدر عملی است، و چقدر عملی نیست. نویسندگان ناگزیرند درخواست های خود را در جامعه مطرح کنند. همین طرح مطالبات به صورت جمعی، معنای فعال شدن کانون و اعتبار کانون است. امکان عملی شدن یا نشدن این درخواست ها را نیز باید از کسانی دیگر پرسید. کسانی که احتمالا با مطالبه آزادی در این معنا هماهنگ نیستند. یا احیاناً انتظارات دیگری از کانون دارند، یا ممکن است داشته باشند. مسئول هرگونه تعطیل و توقف این روند فعالیت کسانی دیگرند. کسانی که قدرت ایجاد چنین موانع و مشکلاتی را دارند. یا به تعبیر دیگر قدرت رفع موانع را دارند، اما موانع را رفع نمی کنند. پس همان ها هم قاعدتاً باید پاسخگو باشند.
اما نگرانی های موجود از آنجا نیز پدید آمده است که اخیراً برخی از اهل بخیه گمان کرده اند که می شود برای کانون لباسی دوخت که اگر هم با اندازه هایش خیلی جور نبود، نبود. اینان که روند فعالیت کانون را معکوس، و فقط به صورت رسمی می نگرند، شاید گمان کرده اند که هرچه زودتر باید سقفی به روی سر نویسندگان کشیده شود. یا تابلویی روی سردری کوبیده شود و حضور نهاد نویسندگان کشور را اعلام دارد.
این همان درک یا روند معکوسی است که عده ای را نگران کرده است.
نگرانی البته هنگامی افزوده می شود که بعضی از نویسندگان یا دوستان عضو کانون نیز که در حسن نیت کانونی و درد فرهنگی شان تردیدی نیست، گاه با ساده گرفتن مساله، از تعدیل برخی از مواضع، و رعایت برخی از جوانب، و فعالیت مطابق شرایط موجود سخن گفته اند. شاید از نظر اینان معنای فعالیت کانون با تشکیل و استقرارش در یک محل مترادف باشد. اما مطمئنم که هم اینان نیز باور دارند که اگر کانون نمی تواند به کارکرد خود وفادار بماند، یا نخواهد تفکرش را اشاعه دهد، عدمش به ز وجود.ضمن اینکه اینان قطعاً اعتبار فرهنگی شان را به داو (؟) اقتضاهای روز نمی گذارند. به هر حال اگر به روند طبیعی فعال شدن کانون بیندیشیم، و مطمئن باشیم که نویسندگان ایران و اعضای کانون در مجموع هشیارتر و باتجربه تر از آنند که گرفتار روندهای معکوس شوند، یقین خواهیم داشت که طرح تفکر کانون به زخم دیگری نخواهد خورد. ترویج تفکر کانونی تنها به سود کسانی است که از بسط تفکر انتقادی سود می برند. کانون همواره به اعتبار این تفکر و کارکرد وجود داشته است. هیچ گاه هم نمی توانسته است صرفا با اقدام به گرفتن مجوز یا به ثبت رساندن خود، فعالیت خود را آغاز کند. سابقه ی دو دوره فعالیت کانون گواه این امر است. کانون نه پیش از انقلاب توانست مجوز حضور کسب کند، و نه پس از انقلاب. اما اعتبار حضورش به صورت تفکر دموکراتیکی اش بیست و چند سال تداوم داشته است.
نام کانون با تجریه ی دموکراتیک در ایران گره خورده است. از این رو هرگز نمی تواند به روش های غیردموکراتیک برای اعلام حضور یا ادامه ی فعالیت خود تن در دهد. روند فعال شدن کانون، یک روند دموکراتیک علنی است. زیرا نوشتن امری علنی است؛ و رابطه ی میان خواننده و نویسنده علنی است. نه دموکراتیسم کانون می تواند با پنهان و پسله میانه ای داشته باشد، و نه علنی بودن کانون می تواند با اقدامی غیردموکراتیک هماهنگ شود.
اقدام دموکراتیک یا فعال شدن دوباره، همان روندی است که تمام اعضای کانون و نویسندگان ایران را به اندیشیدن درباره ی موانع موجود بر سر راه خلاقیت و نوشتم وا می دارد. فعال شدن کانون هنگامی تحقق می یابد که به درخواستی اجتماعی برای تمام نویسندگان تبدیل شود.
از اینرو طرح و اشاعه ی تفکر کانونی در جامعه، اولاً برای رفع هر گونه شبهه، و مشخص شدن برخی انتظارات غیرقانونی یا همان «روند معکوس» است. ثانیاً به منظور شناساندن مواضع و مطالبات و اصول آزادی و استقلال کانون برای نویسندگانی است که شاید در مقطع پیشین فعالیت آنرا درک نکرده باشند. یا با تمام تجربیات آن آشنا نباشند. یا حتی در موقعیت های متفاوتی می اندیشیده اند، اما اکنون می توانند با نهاد نویسندگان کشور همراه و همدل و همدرد باشند. ثالثاض به ضرورت طرح آزادی اندیشه و بیان برای کل جامعه و فرهنگ است.
طرح آزادی ها نیز مثل خود آزادی ها از هم تفکیک ناپذیر است. اما هر کسی از موضع خود آغاز می کند. نمی توان گفت باید همه چیز در همه ی عرصه ها فراهم شود تا ما هم به راه افتیم. مطالبه ی فعالیت کانون، در حقیقت مطالبه ی تجمع نیز هست. تجمع طبعاً به یک جمع دویست سیصد نفری منحصر یا محدود نمی ماند. زیرا چنین تجمعی درخواست «بیان» دارد. بیان نیز تنها به صورت نوشتاری نیست. بیان فکر، هم با سخن رانی است. هم در شعرخوانی است. هم در بحث و گفت و گو است و… چنین بیانی طبعاً به آزادی اجتماعات وابسته است. درست است که خواست کانون آزادی بیان است. اما جامعه از همه سو به هم مرتبط است.
بدین ترتیب طرح و اشاعه ی تفکر کانونی، به معنی طرح و اشاعه ی تفکر انتقادی در جامعه است. برخورد عقاید و آرای نویسندگان، بسیاری از مسائل را برای بخش هایی از جامعه مطرح یا روشن می کند. بسیاری را به تمرین مدارا و ذهنیت انتقادی فرامی خواند. تجریه ی دموکراتیک و خصلت تنوع طلب فرهنگ را اشاعه می دهد. به جامعه یادآور می شود که می توان با هم اختلاف داشت، اما در مسائل مشترک و مبتلابه باهم همراه شد و به هم پیوست.
تفکر کانونی بر آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا، و مخالفت با هرگونه سانسور مبتنی است. برای روشن تر شدن این موضع، ناگزیرم به توضیح چند مساله بپردازم.
بعضی با برداشتی نامناسب از قید «بی هیچ حصر و استثنا»، یا حتی از خود «آزادی» تصور کرده اند که حاصل این گرایش، تاکید بر هرج و مرج و بی بند و باری و یلگی است. حال آنکه کمترین عنایت به مفهوم «آزادی» معلوم می دارد که آزادی قظعاً باید غیرقابل تجاوز بودن آزادی های اساسی دیگران را تضمین کند.
هیچ متفکر یا آزادی خواهی، آزادی را با حق بی حرمتی به دیگران و یا توهین به عقاید و یا سلب حق و رای و آزادی دیگری تعبیر نکرده است.اما متاسفانه در جامعه ی ما بسیاری از بدیهیات را نیز باید توضیح داد. بی هیچ حصر و استثنا در تعبیر کانون به این معناست که نمی توان آزادی بیان و اندیشه را از کسی سلب کرد، همچنان که نمی توان آزادی را استثنائاً به کسی یا عرصه ای یا گروهی اختصاص داد. هم آزادند بیندیشند، و اندیشه شان را بیان کنند. اگر آزادی فقط برای موافقان باشد آزادی نیست. اگر آزادی برای تائید و تحسین اندیشه های موافق باشد که آزادی نیست. آزادی هنگامی است که مخالفان نیز بتوانند بیندیشند و اندیشه شان را بیان کنند. بعضی «حصر و استثنا» را نه تنها به افراد و گروه ها، بلکه به اندیشه ها و موضوع ها نیز سرایت می دهند. این کس بگوید، آن کس نگوید. اینگونه بیندیشد، آنگونه نیندیشد. این حرف را بزنید، آن حرف را نزنید. این یعنی حصر و استثنا. حرمت گزاری به عقاید دیگران و غیرقابل تجاوز بودن آزادی دیگران، ربطی به این حصر و استثنا ندارد. آنها مبتنی بر فرهنگی آزادی و آزادی خواهی است. حال آنکه اینها از سلب آزادی نشأت می گیرد.
آزادی یک فرهنگ است، به همین سبب نیز تجلی خود را در اصول و رفتارها و قوانین جامعه ی مدنی جاری می کند. حال آنکه حصر و محدود کردن آزادی دیگران، دوری جستن از اصول جامعه مدنی است.
اگرها و مگرهایی که در اصول و قوانین جامعه مدنی قید شده است، غالبا به منظور حفظ آزادی های اساسی جامعه است، حال آنکه در جوامعی چون جامعه ی ما که از «جامعه ی مدنی» بهره ی کمتری دارد، این اگرها و مگرها غالباً به منزله ی تعبیر یا حدّ خاصی از آزادی است. ضمن اینکه گاه اگرها و مگرها در اجرا، بیشتر و دقیق تر از خود آزادی رعایت می شود. گاه تاکید بعضی نهادها و مجریان قوانین بر این اگرها و مگرها چندان مشخص و متشخص است که آنچه از خود اصول قانون درباره ی آزادی باقی می ماند، شیر بی یال و دم اشکمی بیش نیست. از اینرو گاهی آدم فکر می کند انگار غرض از طرح آزادی، در برخی اصول قوانین، فقط تذکار و تاکید همین اگرها و مگرها بوده است.
با توجه به چنین حالات است که آزادی نوشتن و خلاقیت نمی تواند تابع این حصر و استثنا بماند. آزادی نوشتن و خلاقیت، آزادی آرمانی است. آزادی عام فرهنگی است. در خور تعبیر
عام نویسندگان و موقعیت عمومی فرهنگ ملی و بشری است. در نتیجه فراتر از دوره ها و اقتضاهای روزمره است. از اینرو آزادی انتقاد از قوانین را نیز در برمی گیرد. به ویژه اگر با قوانین یا اگرها و مگرهایی سروکار داشته باشیم که سانسور را به صراحت یا اشاره و در لفافه تائید کرده باشد.
وقتی سانسور در کار باشد، هم اندیشه آسیب می بیند و هم بیان. به عبارت مناسب تر هم ذهن محدود می شود و هم زبان. هم خلاقیت و نوشتن از تاثیر مخرب آن صدمه می بیند، و هم بهره وری از هنر و آموزش و خواندن و انتقال تجربه و… در نتیجه جامعه از توان زیبایی شناختی، فکری، تحقیقی، علمی، فرهنگی محروم می شود. رشد تفکر انتقادی متوقف می شود.
سانسور هیچ گاه در یک نقطه محدود نمی ماند. کافی است در یک نقطه شروع شود تا به تمام جامعه سرایت کند. سانسور میکرب جان است. جان را فاسد می کند. فرهنگ را از درون می پوساند. به همین سبب سانسور تنها به معنی نقطه چین شدن کتاب ها نیست. بلکه اندیشه و احساس را هم نقطه چین می کند. روابط و حضور و سلوک انسان ها را نیز نقطه چین می کند. حتی گریستن و خندیدن، و سکوت و تامل ها را نیز نقطه چین می کند.
برداشتن قید «بی هیچ حصر و استثنا» از اندیشه و بیان، در حقیقت پذیرش سانسور برای برخی از اندیشه ها یا بیانها است.
اما همبستگی تفکیک ناپذیر اندیشه و بیان نیز مساله ای است که ذیل سانسور باید توضیح داده شود. در تاریخ عقاید آزادیخواهانه و بحث های فلسفی و حقوقی سیاسیِ این چند ساله که بشر به چنین مطالباتی روی آورده، هیچگاه آزادی اندیشه و بیان از هم جدا تصور نشده است. برای دریافت این معنا می توان به منابع بی شمار مراجعه کرد. به همین سبب نیز من به تحلیل های و غیره متوسل نمی شوم. فقط اشاره می کنم به اصل هجده اعلامیه ی حقوق بشر که با این جمله آغاز می شود: هر کس حق دارد از آزادی فکر… و اظهار آن… سود ببرد.
اما آنچه می خواهم بگویم درباره ی پیوند ماهوی این دو اصل در صنف نویسندگان است. همان گونه که نوشتن از نویسنده، و شخصیت انسانی نویسنده از شخصیت حرفه ای اش جدا نیست، بیان نیز از اندیشه جدایی ناپذیر است.
نویسنده به لحاظ حرفه ای همان چیزی را بیان می کند که به لحاظ انسانی هم بیان می کند. حال آنکه در صنف های دیگر هم غالباً چنین نیست. حرفه، رابطه ای است براساس کالا و ماده و انرژی یا مهارت قابل تبادل . اساس حرفه ها بر تبادل شخصیت نیست. اما نویسنده هم به صورت فردی، یعنی در نوشتن و هم به صورت جمعی یعنی در نشر، شخصیتش را ارائه و اشاعه می دهد.
صاحبان حرفه های دیگر مثل نانوا یا بازرگان یا قالی فروش در کالاشان متبلور نیستند. بلکه فقط اجناسشان را می فروشند. فروش کالا نیز برای خود حساب و کتاب مناسب دارد. به عرضه و تقاضا و ساز و کار بازار مربوط است. در نهایت چنانکه امروز تعبیر می کنند «عقلانیت اقتصادی» مرتبط است. بر همین قرار است تبادل حرفه ای صاحبان تخصص و مشاغل کارشناسی و خدماتی و… که تخصص شان را جدا از عقاید و آراء شان به تبادل می گذارند.
شخصیت انسانی عالب این گونه اشخاص در جای دیگری بروز می کند یا ارائه می شود. انجمن های گوناگون محلی و ملی و صنفی و سیاسی و باشگاه ها و محافل و غیره، محل ارائه ی شخصیت انسانی آنهاست.
درست است که مهارت ها در حرفه های صنعتی و… منعکس است، اما شخصیت ها و ذهنیت ها به تمامی در فرآورده ی تولیدی متبلور نیست. شخصیت قصاب در گوشتی که می فروشد مجسم نیست. گوشته راسته یا ران که یک مسلمان می فروشد، با گوشته راسته و رانی که یک مسیحی می فروشد تفاوتی ندارد.
حال آنکه یک جمله یا صفحه یا فصل یا کتاب و سخنرانی و مقاله و یک شعرخوانی و بحث و… بازتاب شخصیت بیان کننده ی آنهاست. تکه ای از شخصیت است. زبان و ذهن و مهار و خلاقیت، همه در آن متبلور است. پس نویسنده یک واحد تفکیک ناپذیر است که حضور صنفی اش دقیقاً همان حضور انسانی اوست. به همین سبب نیز نوع اندیشه اش از نوع بیانش تفکیک ناپذیر است. کالای نویسنده بیان اوست. پس درون او هم هست. نویسنده نمی تواند درونش را از بیانش جدا کند. نمی تواند چیزی بنویسد که به «خود» ش مربوط نیست.
آزادی اندیشه از بابت سانسور هم از آزادی بیان تفکیک ناپذیر است. زیرا ما سانسور را در تمام ابعاد و گونه هایش نفی می کنیم. وقتی پیش از نوشتن، ذهن نویسنده سانسور شده باشد، خلاقین و تولید به درستی و شایستگی تحقق نمی پذیرد. همین که بخشی از درون نویسنده حذف شود، مساله از سانسور بیان فراتر می رود. نقطه چین شدن اندیشه ها و ذهن های ما را چه کسی باید مطرح یا چاره کند؟ هنگامی که پیشاپیش بخشی از نظر و عقیده مان را سانسور می کنیم، به معنی این است که بخشی از بیان خود را سانسور کرده ایم. هنگامی که کسی از داشتن عقیده یا اندیشه ای دچار بیم و اضطراب شود، قطعاً شکل اثر خود را مخدوش می کند. خلاقیت و نوشتن، ارائه ی شکل های تفکر است. پس اگر درون سانسور شود، شکل ها آسیب می بیند. وقتی درون تکه تکه شده باشد، دیگر خودمان نیستیم وقتی نویسنده نوعی از اندیشه را مجاز نیابد، طبعاً در داستانش از ابراز آن بازمی ماند.
پس آزادی اندیشه برای چاره ی خودسانسوری است. برای این است که نویسنده همانطور که می تواند بیندیشد، بیندیشد. خطری که در تفکیک اندیشه از بیان نهفته است این است که عملاً سانسور را به «بیان» تقلیل می دهد. همچنانکه سانسور بیان را نیز از خودسانسوری جدا می کند و دومی را نادیده می گیرد. حال آنکه این دو، اجرای یک مکانیسم اند. و به یک گونه هم باید با آنها مبارزه کرد.
خودسانسوری نتیجه ی حصر اندیشه است و این امری شخصی و مربوط به خود و یا خصلت نویسنده نیست. خودسانسوری محدود شدن نویسنده است. حصر آزادی است. بیماری فرهنگ و خلاف تفکر کانونی است.

کاریکاتوری که موجب توقیف روزنامه «حیات نو» شد / دفاع از آزادی مطبوعات یا دفاع از خط امام؟!



روزی که سحر افاضلی خبرنگار روزنامه حیات نو روبرو دکتر غلامعباس توسلی استاد سالخورده گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران نشست تا با او درباره ی «سرمایه اجتماعی» سخن بگوید، شاید در مهیب ترین کابوس هایش نیز نمی توانست تصور کند که این مصاحبه، جنجالی عظیم به راه خواهد انداخت. مصاحبه چند روز بعد روی پیشخوان روزنامه فروشی ها جای گرفت. صفحه ی اندیشه ی این روزنامه را اگر روز هجدهم دی ماه 1381 می گشودید، شاید جز تیتر درشت: «هنوز به مرز فروپاشی نرسیده ایم» کمتر چیزی توجه تان را به خود جلب می کرد. اما گرچه به تعبیر توسلی ساخت اجتماعی در ایران هنوز به مرحله فروپاشی نرسیده بود، اما این نوشتار با خود فروپاشی روزنامه حیات نو را همراه می آورد.
حیات نو را هادی خامنه ای منتشر می کرد. برادر رهبر جمهوری اسلامی که از دیرباز راهی را پیموده بود که چندان به مذاق برادر بزرگتر خوش نمی آمد. حیات نو پس از توقیف فله ای مطبوعات در بهار 1379 سربرآورد تا هم جانشین نشریه ی پیشین او «جهان اسلام» شود و از سویی در آن روزهای غمبار که پیشخوان مطبوعات را سکوتی قبرستانی فراگرفته بود، به مانند نسیمی روح نواز باشد.
حیات نو گرچه نتوانست نشاط «جامعه» و «توس» و بی پروایی «صبح امروز» را در خاطر آورد، اما در خزان آن روزهای مطبوعات ایران، توانست راوی رخدادهای مهمی باشد. از حمله به سروش و کدیور در خرم آباد گرفته تا دادگاه کنفرانس برلین. از انتخابات ریاست جمهوری هشتم گرفته تا بازداشت لقمانیان نماینده مردم همدان. حیات نو گرچه تا ماههای آخر حیاتش، عبوس و گرفته باقی ماند ( و در این میان مصاحبه های معروف منصور ضابطیان و طرح های نیک آهنگ کوثر استثنا بودند)، اما بازتابنده روزهای بیم و امید اصلاحات بود. روزنامه ای که در هنگامه پرامید مجلس ششم سر برآورد و سرانجام در روزهایی که اندک اندک کشتی دولت اصلاحات به گِل عافیت طلبی فرومی نشست، از پیشخوان مطبوعات رخت بربست.
اما ذره بین بدستان مقیم کیهان، کاریکاتور بسیار قدیمی استفاده شده در این گفت و گو را به آیت الله روح الله خمینی شبیه دانستند. بهانه ی توقیف «حیات نو» یافته شد. به ویژه آنکه جناح محافظه کار نیک از احساس نیروهای خط امام آگاه بود و می دانست که بدین واسطه خواهد توانست بازی را در زمین حریف به اندک تلاشی پیروز گردد. همین اتفاق نیز افتاد. جنجال محافظه کاران، اصلاح طلبان را در موضع ضعف نشاند. نام آیت الله خمینی کار خودش را کرد و این بار اصلاح طلبان بجای آنکه در برابر این اتهام افکنی مقاومت کنند، از موضع ضعف و در مقام اثبات وفاداری شان به آرمان های امام و انقلاب برآمدند. هادی خامنه ای و مهدی کروبی چهار روز بعد در جلسه ی علنی مجلس نطق هایی ایراد نمودند که بیشتر از موضع ضعف و ابراز ارادت به آرمانهای امام و انقلاب بود تا نقد این بداخلاقی آشکار محافظه کاران.
هادی خامنه ای در جلسه ی علنی 22 دی ماه 1381 به پشت تریبون رفت و چنین گفت: «فضای آکنده از سوتفاهم و بدگمانی در چند روز گذشته، روزنامه حیات نو را که در این سالها همیشه دغدغه اندیشه ناب اسلامی داشته است، بطور موقت در میان راه بازداشته است. آنکه در کانون این موج نشسته است بنده هستم. من که همه داشته ها و باورهای زندگی سیاسی ام، در طول بیش از چهار دهه، آکنده از نام امام خمینی و پیروی از اوست و افتخار زندگی ام را با وفاداری به راه و مرام او پیوند زده ام.» خامنه ای افزود: «امروز این شاگرد همیشگی مکتب امام بهای ارادت به مرادش را با این سخن تلخ روزگار می پردازد که او را به توهین نسبت به استاد و راهنمایش و محبوبش متهم و متصف می کنند… به خود گفتم ای کاش در کنج حبس و زیر شکنجه رژیم ستمشاهی از پا در می آمدم و این روزگار را نمی دیدم… کاش آنانکه قصد جانم را کرده بودند، تیر در نشانه نشانده بودند. من که در هنگامه جشن و پایکوبی منکران و مخالفان او با یاران خود حدیث غربت و حسرت یار را به خلوتی می بردم، چگونه در دورانی غریب و حسرت بار قرار گرفته ام که باید پاسخگوی این اتهام باشم؟»
خامنه ای افزود: «طرح تزئینی که در کنار مقاله ای چاپ شده و انتساب به نیتی توهین آمیز را به راه انداخته است، مربوط به 65 سال پیش است که توضیحات آن را در شماره جمعه روزنامه حیات نو دادم» وی سپس تصویر آن شخص را نشان داد و گفت: «خود داوطلبانه برای پیگیری موضوع، دو روز روزنامه را تعطیل کردم تا در صورت احراز مسامحه عمدی، اولین کسی باشم که با آن بستیزم، اما گویا این کافی نبود»
هادی خامنه ای اضافه کرد: «آنانکه به این موضوع یا از سر احساسات وفادارانه و یا نیات دیگر دامن می زنند، تصویر یک قاضی بیگانه را به جای آن بزرگمرد پنداشته اند»
خامنه ای در ادامه چنین گفته بود: «هرچند این احساسات وفادارانه برای آن امام عزیز قابل احترام است و حساسیت مردم و علما و مراجع نیز قابل تقدیر و سپاس و برای دشمنانی که جامعه ما را زیر نظر دارند، اخطارگونه و پندآمیز، اما نباید آنگونه عمل شود که به جایگاه رفیع آن عزیز ضربه ای ناخواسته وارد گردد… این سخنان را نه برای خودم و نه برای روزنامه عرض کردم بلکه نگران نسل جوان هستم که باید با روشی درست آنها را به وفاداری و پایداری در راه امام فراخوانیم.»
مهدی کروبی نیز پس از نطق پیش از دستور هادی خامنه ای در نطقی طولانی و پس از بیان جملات ستایش آمیز بسیار درباره ی آیت الله خمینی و پیروی دیرینه هادی خامنه ای از مشی او، باز از موضعی تدافعی با این موضوع روبرو شد. متن سخنان او را از روزنامه همبستگی شماره 637 بازمی خوانیم:
کروبی در ادامه با تقدیر و تشکر از حساسیت جامعه، مراجع تقلید، مدرسان و بزرگان خاطرنشان کرد: «از آنان که عنایت دارند که مبادا به ساحت مقدس امام اساعه ادب شود، تقدیر، تشکر و سپاسگزاری می کنم. البته از هر مفهومی ممکن است سواستفاده شود، اما بین مخلصان و آنان که از روی وفاداری استفاده می برند و کسانی که استفاده ابزاری می کنند، تفکیک قائل می شویم»
کروبی افزوده بود: «به عنوان مثال روزنامه ای مطلبی می نویسد، فرض کنید مطلب این روزنامه بد است و باید دست اندرکاران آن مواخذه شوند. پس چرا این وسط به رئیس جمهوری اهانت می شود؟ مگر رئیس جمهوری مسئول روزنامه است؟ سوابق مدیر روزنامه حیات نو می درخشد، پس این وسط چرا به اصلاحات بد گفته می شود و شعار علیه آن داده می شود و این در شرایطی است که همگان می دانند اصلاحات خواست و رای مردم است.»
کروبی بار دیگر با تشکر از مراجع، مخلصان و معترضان اظهار داشت: «امیدوارم همان طوری که دادگاه محترم ویژه روحانیت در نشستی که با آقای سید هادی خامنه ای قبلا داشتند و بنا بود روزنامه دو روز تعطیل باشد و قرار بود افرادی را ببرند و بعضی ها را هم بردند، بررسی کنند و اصل قضیه را دریابند و عمدی و غیرعمدی بودن آن را تعیین و قضیه را به صورت کامل و واقعی مشخص کنند.»
به گفته وی باید در حضور هیات نظارت، نماینده قوه قضائیه و جامعه مدرسین و غیره، معلوم شود که قضیه چه بوده تا حقی از کسی ضایع نشود.
***
طبق روال مرسوم این بحران ساختگی، نه در دفاع از آیت الله خمینی، بل بهانه ای برای به توقیف کشاندن روزنامه حیات نو بود. محافظه کاران به ظرافت دریافته بودند که نام خمینی، همواره دست و دل اصلاح طلبان را می لرزاند و آنها در دو راهی دفاع از یاد و نام او و دفاع از آزادی مطبوعات و حقوق روزنامه نگاران، ناخواسته در راه اولی خواهند لغزید. همین گونه نیز شد. حیات نو توقیف شد و روزنامه نگاران بسیارش بیکار شدند، اما برخلاف موارد پیشین، این بار کمترین حمایت ها به عمل آمد. کمتر بیانیه ای در محکومیت توقیف این روزنامه صادر گردید و به جای آن، از حساسیت های مراجع و دوستداران امام تقدیر می شد!
ماجرای توقیف روزنامه حیات نو و کاریکاتوری 65 ساله که به بنیانگذار جمهوری اسلامی تشبیه شد، یکی دیگر از حوادث تامل برانگیز دوران اصلاحات به شمار می آید!

۱۸,۱۰,۱۳۸۹
JafarKazemi
گویا نیوز- 
در حالی که برخی اخبار از ارسال حکم اعدام جعفر کاظمی به دایره اجرای احکام زندان اوین حکایت می کند یک فعال حقوق بشر مطلع از پرونده این زندانی عقیدتی به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت که وی در سراسر مراحل دادرسی از بازجویی تا بازپرسی و دادگاه ادعاهای ماموران امنیتی و قضایی مبنی بر عضویت یا ارتباط با در سازمان مجاهدین را رد کرده و معلوم نیست براساس چه مستنداتی به او حکم اعدام داده اندو آن را تایید کرده اند.
جعفر کاظمی، ۴۶ ساله، لیتوگراف کتب درسی و جزوات دانشگاه امیر کبیر، روز ۲۷ شهریور در میدان هفت تیر دستگیر و به سلول انفرادی بند ۲۰۹ منتقل و پس از ۷۴ روز به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد. جعفر کاظمی پیش از این نیز از سال ۱۳۶۰ تا اواخر سال ۱۳۶۹ زندانی بوده است. رودابه اکبری،همسر جعفر کاظمی، طی نامه‌ای از دبیر کل سازمان ملل برای متوقف کردن حکم اعدام همسرش کمک خواسته است. وی ابتدا در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب محاکمه شده بود.
پیش از این نسیم غنوی به کمپین بین المللی حقوق بشر درایران گفته بود که حکم اعدام موکلش جعفرکاظمی در دادگاه تجدیدنظر تایید شده و درخواست اعاده دادرسی وی نیز توسط شعبه ۳۱ دیوان عالی رد شده است. این حکم توسط دادگاه تجدید نظر شعبه ۳۶ استان تهران به ریاست حجت الاسلام زرگر تایید شده است. خانم غنوی گفت که موکلش مدتها درزندان انفرادی بوده است.
این فعال حقوق بشر به کمپین گفت: «سفر ایشان به عراق در سال های گذشته تنها برای دیدار با فرزندشان بوده است. به علاوه آقای کاظمی چندین ماه قبل از عاشورا بازداشت شده اند، ولی در اقدامی خلاف واقع و سیاسی اعلام شده که آقای جعفر کاظمی از متهمان اعتراضات مردمی روز عاشورا است. قاضی صلواتی به همین اتهام و در دادگاه هایی که در دی ماه سال ۸۸ به صورت شتابزده ، نمایشی و بدون رعایت آیین دادرسی عادلانه برای متهمان حوادث روز عاشورا تشکیل و از تلویزیون دولتی ایران پخش شد ،برای آقای کاظمی حکم اعدام صادر کرد. دادستان تهران آقای جعفری دولت آبادی نیز درمصاحبه ای در تاریخ بیست و پنجم اردیبهشت ماه امسال مدعی شد که جعفر کاظمی از متهمان اعتراضات روز عاشورا بوده است و به دلیل شرکت در اعتراضات عاشورا ۸۸ ،حکم اعدام دریافت کرده است.
حال آنکه جعفر کاظمی ماهها قبل از عاشورا بازداشت شده و هنگام اعتراضات روز عاشورا در زندان بوده است. این اظهارات خلاف واقع دادستان در اردیبهشت امسال و دادگاه نمایشی تشکیل شده برای جعفر کاظمی در دیماه سال گذشته به ریاست قاضی صلواتی مهمترین دلیل برای اثبات سیاسی و غیر حقوقی بودن این حکم است. ”
این فعال حقوق بشر همچنین گفت: «جعفر کاظمی در همه مراحل بازجویی ، بازپرسی و دادگاه بدوی از حق داشتن وکیل و حق دادرسی عادلانه محروم بوده است و حکم صادر شده برای ایشان کاملا سیاسی بوده و تنها برای مرعوب کردن جامعه در روزهای پس از عاشورا و پیش از بیست و دوم بهمن پارسال صادر شده است. اکنون نیز این نگرانی وجود دارد که دولت ایران در راستای اهداف سیاسی خود در داخل و خارج از کشور ، در یک زمان نامعلوم و به صورت ناگهانی این حکم را اجرا نماید. آقای کاظمی بیگناه است و تنها ارتباطش با سازمان مجاهدین خلق ، حضور فرزندش درقرارگاه اشرف است. »

خانم غنوی پیرامون اتهام موکل اش در گفت وگو با کمپین تصریح کرده بود: «جعفر کاظمی، متهم به محاربه از طریق هواداری گروه مجاهدین است اگرچه هیچ یک از بازجویی­ها اتهامات وارده را نپذیرفته است…. اتهام محاربه از جمله جرائمی است که قانونگذار باید شرایط فقهی را به سبب این که ریشه فقهی دارد لحاظ کند؛ از جمله این که اقدام مسلحانه هست که اکثر علمای شیعه معتقدند محارب به کسی می گویند که دست به سلاح ببرد. در مورد موکل من این طور نبوده، ایشان صرفا در اجتماعات بعد از انتخابات حضور داشته است و احتمال دارد شعارهایی داده باشد اما به عنوان وکیل معتقد هستم بحث محاربه در مورد ایشان اصلا مصداق پیدا نمی کند.»
نسیم غنوی در خصوص دفاعیات مطرح شده در دادگاه گفت: «متأسفانه نه دادگاه بدوی به دفاعیات ما توجه کرد نه تجدید نظر و دیوان هم همین طور و بحث محاربه را در مورد ایشان صادق دانستند.» به گفته وکیل این پرونده، حکم جعفر کاظمی در اجرای احکام است و از نظر قانونی هیچ اقدامی برای نجات جان جعفر کاظمی در حال حاضر میسر نیست.»