نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۶ فروردین ۵, شنبه

دوستت دارم
تو را به عنوان چیزهای تاریکی که باید دوست داشت دوست دارم
 در خفا، بین سایه و روح.
دوستت دارم 
به عنوان گیاهی که هرگز نمی شکوفد
اما
نور گلها را در خود پنهان کرده است
ممنونم بابت رایحه ای که در من پنهان است
که از عشق است
 که از زمین بلند می شود.
دوستت دارم
بی آنکه بدانم چگونه ، کی ، و چرا
تو را بی شایبه دوست دارم
بی هیچ پیچیدگی و غروری
 چرا که راهی جز این نیست...
«پابلو نرودا»
 ترجمه: مریم آقاخانی
نوظهور چیزی جز یکی از جلوه‌های دیرپای ایرانیت اسلامی ما نیست و نوظهوری‌اش را از لگام‌گسیختگی انقلابی به سردمداری «روحانیت مفتخوارسلحشور!!» دارد.
 بنابراین وقتی در این بدخواب شدن و آشفته‌حالی ناشی از آن از خود می‌پرسیم: چاره‌ی نهایی این وضع را از کجا و چگونه باید یافت؟ پاسخ سهل‌انگارانه ی ما این است:
 در وهله‌ی اول و آخر از هرچه ایرانی‌ست، چه پیش از اسلام و چه در اسلام! انگار که چنین چیزی نزد ما هست و اگر باشد آسان به چنگ می‌آید و اگر به چنگ آید مؤثر خواهد افتاد! از اینرو آن‌هایی که از این زمین‌لرزه‌ی جهل و جنایت وآتش شوزی کتابها اعتقادی تکان و صدمه خورده‌اند ـ و تعدادشان نباید کم باشد‌ ـ به‌امید یافتن پناهی برای دفاع از خود و حمله به «اسلام سلحشور!!»، یا به دوره‌ی باستانی متوسل می‌شوند، یا به بزرگان فکر و ادب همین ایران اسلامی، یا به هر دو با هم. این دو به ‌اصطلاح حربه برای زدن «دشمن» است، اما هیچیک کارگر نخواهد بود.
 دوره‌ی باستانی- خود ذاتاً زمینه‌ی مساعد برای کشت و پرورش دین اسلام بوده است،‌ و بزرگان فکر و ادب ما در زمین اسلامی شده‌ی چنین فرهنگی روییده‌اند و رویاننده‌ی آن بوده‌اند. طبعاً در روزگاری که با شبیخون اسلامی خود ما را غافلگیر کرده، توسل به آنچه ایرانی‌ست یا ایرانی می‌نماید، خصوصاً وقتی که ما در نهب و غارت این شبیخون داریم از دست می‌رویم، یک واکنش طبیعی‌ست. اما این واکنش «طبیعی» نمی‌تواند در برابر آن نیرویی مؤثر افتد که زمانی از برون بر ما تاخته و سپس ما را به دستیاری خودمان به مرور از درون تسخیر و جذب کرده است. قرن‌هاست که ما طبیعت دیگری جز این نیروی مجذوب نداریم. و اینک پس از گذشت این زمان دراز، فرهنگ ما در همه‌ی زمینه‌ها آنچنان اسلامی شده است که ما حتا قادر نیستیم عناصر ایرانی آن را در خود اسلامی‌مان بازشناسیم، تازه اگر قادر می‌شدیم، شرطش این بود که شناسایی را با آن شوخی مجنونانه یکی نگیریم که ایران را زهدان دنیای قدیم می‌پندارد و ما را زادگان و وارثان آن. و جز این، شناختن صرف این عناصر چه کمکی به حل مشکلات فعلی‌شده‌ی ما می‌کند، مشکلاتی که در توفان حوادث اخیر از درون خود ما برون ریخته‌اند؟ این مشکلات از بنیادی برمی‌آیند که بدون آن حتا تصور این فرهنگ هزار و چهارسده ساله‌ی «ایرانی» ممکن نیست. این بنیاد، ‌پیش از آنکه اسلام پا به‌عرصه‌ی وجود گذاشته باشد، در بدایت خود ایرانی بوده است. به دو دلیل باید این بنیاد را شناخت. یکی آنکه وجهی از آن به عنوان پندار دینی اساساً چهارده قرن ایرانیت اسلامی را ممکن کرده و دیگر آنکه به عنوان الگویی که ما خود سازنده‌ی آن بوده‌ایم در اعماق این قرون مدفون مانده است
چیزی مسخره
در دوستی ماست
از من می خواهی که
جامه‌ی کریستین دیور بر تن کنم
و خود را به عطر شاهزاده موناکو
عطر آگین سازم
و دائرة المعارف بریتانیکا را
حفظ کنم
و به موسیقی یوهان برامز
گوش فرا دهم
‌ به شرط اینکه
 همانند مادر بزرگم بیندیشم !!...
از من می خواهی که پژوهشگری چون
مادام کوری باشم،
چون مادونا
و رقاصه ای دیوانه در شب سال نو
چونان لوکریس بورگیا
هم بدین شرط
که حجابم را همچون عمه ام حفظ کنم.
 و زنی عارف باشم چون رابعه عدویه ... ؟!
اما فراموش کردی که به من بگویی
چگونه ...
«غاده السمان»
 ترجمه: عبدالحسین فرزاد

Michel Onfray - Brève encyclopédie du monde. Volume 2, Décadence

Zemmour & Naulleau : Michel Onfray, Chistian Estrosi, Eric Brunet, Mathi...

پرویز صیاد را بهتر بشناسیم

Moscou s’éteint pour célébrer l’Earth Hour (Direct du 25.03)