ضرورت دوبارهنگاری تاريخ ايران برای ايرانيان
حسن مکارمی
خلاصه: تاريخ پربار و ديرپای سرزمين ايران با حوادث گوناگونی که بر آن رفته است، با کوشش پيگير مردمان اين سرزمين، چه پيش از آمدن آريائیها و چه پس از آن، پيش از تهاجم اعراب، مغولان و تيموريان و يا پس از اين حملات، راه بسياری تا شناخته شدن کامل و علمی در پيش دارد. تاريخ رشد و پيشرفت فرهنگی ساکنين يک سرزمين با تلاش هرروزه اينان در راه زيست و بهزيستی از يک¬سوی و با هم درآميزی با فرهنگهای همسايگان از راه مهاجرتها، جنگها، پيروزیها، پايمال شدنها و پايمال کردنها از سوی ديگر همراه است. اين تلاش و درهم آميزی فرهنگها جای پای خويش را در زبان و فرهنگ و تاريخ شفاهی و آداب و رسوم و گويشها به جای میگذارند و از خلال سدهها و هزارهها سر برون میآورند. ناخودآگاهِ فرد با تعريفی که روانکاوی بالينی از آن میدهد، همان خاطرات تلنبار شده آدمی است که دارای ساختاری است چون زبان. و از خلال واژههای گفتار هر فرد، ناخودآگاه فردی خود را میشناساند. اين انديشه را میتوان به دامنه يک ملت کشاند و گفت که خاطره گروهی ساکنين يک سرزمين، در گفتار و سنن مردم اين ديار فشرده شده است. گوش فرا دادن به تاريخنگاران، آنان که از نزديک به تلاش ساکنين يک سرزمين نگريستهاند و حرکت اينان را زير نظر گرفتهاند، پلی است بر گشايش رازهای پنهان، رازهای پنهانی که در خاطرات گروهی مردمان اين سرزمين پنهان است. اين دوسويی تأثير و تأثر بسيار پربار، به شيوهای تاريخنگاری تازهای میآفريند. تاريخنگاران پيوستگی حوادث تاريخی و فرهنگی را با واژههای کاربردی و رشد و دگرگونی اين واژهها همساز کرده و واژهشناسی را چون ابزاری در راستای حفاریهای باستانشناسی، سندپردازی، اسطورهخوانی و غيره، بهکار میگيرند. از سوی ديگر موشکافی گفتار تاريخنگاران، ما را به چگونگی رشد گروهی و مردمی و شايد به زخمهای تاريخی مردم آشنا میسازد. کوشش ما در اين نوشتار گشايش دريچهایست بر اين تأثير و تأثر متقابل از راه چند بررسی و نمونه کوتاه که بی گمان نه جامع است و نه مانع.
پيشگفتار: در اين نوشته به مکاتب گوناگون تاريخنگاری چه بر بنيان شيوه نگرش آنان به سرگذشت آدمی و چه بر بنيان روش و اسباب به کار گرفته شده، اشارهای نخواهيم کرد. به ويژه که پس از نظريات ميشل فوکو پس از دهه هفتاد، شناخت عينی و مستقل تاريخ بدون اعمال نظر نويسندگان آن به زير سوال برده شده است. تاريخ، سرگذشت آدميانی است که در ميانه جغرافيايی زيستی خود زيستهاند و در اين راستا در خود و در پيرامون خود اثر گذاشتهاند، زندگی گروهی خود را سازمان دادهاند، سازمانها در هم اثر کردهاند و از اين کنش و واکنشهای محيط پيرامون، سازمانِ گروهی و فرد دگرگون شدهاند. تاريخ بهگونهای که در اين نوشته از آن ياد میشود بر پايههای گوناگون زير استوار است: - تاريخ اسطورهای – افسانهای - تاريخ پنهان در گويش مردم - تاريخ نهفته در ادبيات، شعر و ترانه و هنر و فرهنگ - تاريخ به دست آمده از لابلای سفرنامهها، يادداشتها، خاطرات - تاريخ بر اساس متون قديمی اينان پايههای به هم پيوسته و جداناشدنی تاريخاند. و از سوی ديگر تاريخ میتواند بر شاخههای گوناگون خود چون اجتماعی، اقتصادی، علمی، فرهنگی، سياسی، عقيدتی، مذهبی و ديگر استوار باشد. پيش از ورود به مبحث، نگاهی به منابع و مأخذ شناختِ امروز ايرانيان از تاريخ و سرگذشت خود بيافکنيم: - فرهنگ خانواده: آنچه از راه قصهها و مثلها و گويشهای گوناگون چون سرگذشت نياکان از نسلی به نسلی و از راه خانواده به ما میرسد و پايههای نخستين شناخت تاريخی ما را میسازند. - فرهنگ مدرسه: در سطوح گوناگون، از دبستان تا دانشگاه. اين «فرهنگ تاريخی مدرسهای» در سده حاضر به بک¬دستی ويژهای رسيده است و در خاطره جمعی ما نقش بسته است. - فرهنگ مسجد و مدارس تعليم اسلامی (شيعی، سنّی) و دگر مذاهب ايران: اين فرهنگ و آنچه که به مسلمانان و شيعيان مربوط است، در دايره بسته شبه جزيره عربستان- عراق امروز و قرن اول و دوم هجری محدود میگردد. زمان و مکان در اين فرهنگ ويژگی خود را دارد. افراد تاريخی در اين فرهنگ از يک زندگی ميانی (خواب و واقع) برخوردارند. اين ويژگی برای شيعيان بهويژه در زندگی پيامبر و ائمه و اصحاب آنها و در ادبيات تاريخی بهخوبی مشاهده میشود. - فرهنگ رسانههای گروهی؛ روزنامه، راديو، تلويزيون، سينما...: هر چند در سده اخير اينان دچار تنگبينی و سانسور و خودسانسوری و کنترلهای گوناگون بودهاند، ولی از خلال کارکرد کلی اينان میتوان به انتقال شناخت تاريخی دست يافت. کوشش دست اندرکاران اين رسانهها گويی همان آرام و راکد نگاه داشتن فضای جامعه است تا به شيوه کجدار و مريز نه افکار عمومی مردم را خدشهدار سازند و نه با ارباب دولت و دين رسمی و ساختار عمومی جامعه برخوردی داشته باشند. نگاهی نيز به ريشههای دانستههای تاريخی امروز مردم ايران بيافکنيم. در اين بررسی اينان را چنين دستهبندی میکنيم: ۱- کوشش تاريخنگاران ايرانی در تصحيح، چاپ، خلاصه سازی متون گذشته به زبانهای گوناگون ايرانی، پهلوی، عربی و غيره و استفاده از اين دانستهها. ۲- ترجمه آثار پژوهشگران و تاريخنگاران غير ايرانی: - غرب (اروپا و آمريکا) که سهم عمده و اساسی را در اين ترجمهها دارند. - بلوک شرق که يا بهطور مستقيم از زبانهای روسی و اروپای شرقی ترجمه شده و يا از متون فرانسه، انگليسی و آلمانی به فارسی ترجمه شدهاند. - مدارک باستانی، دوران يونان و روم که اساسا از طريق زبانهای زنده امروز اروپايی به ما رسيدهاند. ۳- گردآوری فرهنگ عامه، تلاشی که از زنده ياد دهخدا آغاز شد و بزرگانی چون انجوی شيرازی، احمد شاملو و ديگران آن را پی گرفتهاند. ۴- تفسير، بررسی، مقابلهخوانی متون قديمی ايرانی و عربی با استفاده از فرضيههای تازه تاريخی چون تفسيرهای مارکسيستی، جامعه شناسانه، روانکاوانه، تاريخی و غيره. ٥- و در انتها تلاش پژوهندگان ايرانی در جمعآوری مدارک و مأخذ در چهارگونه ذکر شده در بالا و نگارش تاريخ عمومی- کلی يا شاخهای- منطقهای يا زمانی (چون تاريخ اجتماعی ايران- راوندی، تاريخ ايران باستان- حسن پيرنيا...).
چالشهای تاريخنگاری با اين درآمد آمادهايم تا نگاهی تازه به چالشهای تاريخنگاری امروز ايران بيافکنيم: ۱- شايد از همه چالشها بنيانیتر و پررنگتر، همان نفوذ نگرش مذهبی بهويژه اسلامی- شيعی در تاريخنگاری اوليه دورانِ کنونی است. تاريخنگارانی که کتابهای درسی را در سطوح گوناگون از مدارس ابتدايی تا دانشگاهی تدوين کردهاند، خود آموزش يافته مکاتب قرآنی بودهاند و خواسته و نخواسته نفوذ مذهب شيعه و نوع نگرش تاريخی اين مذهب در عمق جانشان کاشته شده است. از سوی ديگر تاريخنويسان رسمی مدارس نمیتوانستند تاريخ درست و واقعی را بنويسند و تدريس کنند، چه میبايست به هر شکل نوع هماهنگی در متون دروس مختلف چون تعليمات دينی، آموزش مذهبی و قرآن و غيره با فضای کتابهای درسی وجود میداشت. همانگونه که تاريخ خشکِ بی رابطه با فرهنگ و باور و سنّت مردم، به دليل جدايیاش از زندگی روزمره خواننده را با گذشته خود آشنا نمیسازد، به همانگونه تاريخی که حقايق وقايع را در پشت باورهای سنتی و مذهبی پنهان میدارد، نمیتواند تاريخ ناميده شود. نمونهها فراوانند: - در تاريخ رسمی، تا آنجا که ممکن است از مذهب بزرگان علم و ادب و هنر ايران پيش از دوران صفويه نام نمیبرند، چه به دوگانگی شيعه- سنّی دچار میگردند، چنانکه مردم ايران امروز به درستی نمیدانند که پدرانِ پدرانشان در شش قرن قبل شافعی بودهاند يا حنبلی يا... - اشاره به کتاب¬سوزی اعراب در حمله خود به ايران، حجم اين کتابها، دليل اين کتاب¬سوزی در پرده نگاه داشته شده است. در بسياری از متون تاريخی به شکلی از کاربرد مفهوم حمله خودداری میگردد. در پيشگفتار ايران پل فيروزه (۱) از قلم سيد حسين نصر میخوانيم: «...تا دوره کوچ و مهاجرتِ قبايل آريايی و آغاز عصری نوين در فلات ايران و سپس بنياد نخستين آيين شاهنشاهی جهان به دست کوروش بزرگ و پيدايی و گسترش دين زرتشتی در ايران و بعد حمله اسکندر و آنگاه احياء حيات ملی در دوران اشکانی و بازگشت به نهادهای عصر هخامنشی در دوران ساسانی و سرانجام پذيرش دين اسلام و آغاز عصر تابناک اسلامی که در اندک مدت ايران را به صورت يکی از والاترين و معتبرترين مراکز فرهنگی جهان در آورد و نشيب و فرازهای سدههای بعد مانند يورشهای ترکان و حمله مغولان و به دنبال آن احيای حکومت ملی توسط خاندان صفوی...» چگونه است که برای پژوهشگر، حمله اسکندر، يورشهای ترکان و حمله مغولان مطرح است، و بهجای حمله اعراب، زيرکانه از پذيرش دين اسلام نام میبرد و صفويه را بنيانگزار حکومت ملی میخواند؟ می دانيم که نخستين کسانی که بنيان مدرسه و دانشگاه را در اوايل قرن بيستم در ايران بنياد نهادند، دانش خود را عمدتا در حوزه های علميه يا محيط های وابسته به آن ها فرا گرفتند و هم اينان بودند که بنيانگزار کتاب¬های رسمی تاريخ نگاری ايران گشتند.خوشبختانه خانم سيمين فصيحی در کار پژوهشی خود که آن را به صورت کتابی به نام : "جريان های اصلی تاريخ¬نگاری در دوره پهلوی ٢" چاپ کرده اند به بسياری از مشکات تاريخ نگاری معاصر اشاره کرده اند به ويژه برای شناخت دقيق تاريخ نگاران و مدرسان اوليه تاريخ پس از پيدايش نظام آموزش جديد در ابتدای قرن بيستم در ايران می توان به اين کتاب مراجعه کرد. جغرافيای فرهنگی تاريخی آنانی که از سنين کودکی خواندن و نوشتن را از زبان عربی آغاز کردند و تحت تأثير معلمانی بودند که حليهالمتقين و بحارالانوار کتابهای کنار تختی آنان بوده است، نمیتواند در طی يک نسل تغيير کلی کند و اينگونه پژوهندگان با خود دانستههای ابتدايی خود را حمل میکنند. اين فضای فرهنگی تاريخی، در ابتدای اسلام در جزيرﺓالعرب آغاز میشود و در جغرافيای معلقی خارج از مکان، تا يازدهمين امام ادامه میيابد. در اين نوع تاريخنگاری، سند، تاريخ دقيق وقايع، نام راوی، روابط علت و معلولی بسيار کمرنگ است. عباراتی چون راوی میگويد، شنيدم، آوردهاند، در آن ولايت، در آن ديار، جای نام و تاريخ و چگونگی وقايع را میگيرد. به نمونهای اشاره کنيم از کتاب کشکول طبسی (دانستنیهای سودمند) (۳) در بخش رنگارنگ اين واعظ محترم خراسانی زير نام زنی که چهل قولو زاييد از کتاب نزههالجليس تأليف سيد عباس مکی چاپ نجف میآورد: «صالح بن ابی الرجال از قضات نامی زمان خود محسوب میشد. فرزند او منحصر به يک پسر بود... بر اثر گزيدن مار طفل مزبور به هلاکت رسيد... زن... خطاب به شوهر گفت: بدان که اين بچه، به عنوان امانتی از خدا پيش ما بود و امروز خداوند امانتش را از ما پس گرفت. اکنون ما نبايد بیتابی کنيم... اندک زمانی از اين حادثه نگذشته بود که زن از شوهرش باردار شد و هنگام زاييدنش کيسهای از او افتاد. چون کيسه را گشودند، با کمال تعجب مشاهده شد که چهل نفر بچه در آن کيسه قرار گرفته، هر يک از آن بچهها به اندازه يک وجب بودند. بچههای مزبور در فاصله کمی به امر الهی به حد اطفال شيرخواره رسيدند... پس از گذشت زمانی همگی آنان از دانشمندان بزرگ عصر خود به شمار میرفتند... به همين مناسبت پدرشان ابی الرجال ملقب گرديد... در صدق اين قضيه در آن مرز و بوم هيچ گونه شک و ترديد وجود ندارد.» اين فضای خيالی تاريخی- جغرافيايی بهگونهایست که نه راوی نه مولف و نه خوانندگان و شنوندگان اين روايات از خود نمیپرسند، کدام ولايت، در چه تاريخی، حال از روابط منطقی چهل قلو (نه قولو) و اندازه يک وجب بگذريم. تاريخ شفاهی دست پروردگان شيعه ايرانی زبان، کمتر نوشته شدهاست. ليک آنچه از نوشتههای به دست آمده، چه متون دوران صفويه چون بحارالانوار مجلسی و چه نوشتههای سالهای اخير چون آثار دستغيب که در دسترس مردم قرار گرفته است، استنباط میشود، بيشتر حوادث تاريخی است که خارج از زمان و مکان اتفاق میافتد. تاريخ از مرزهای جغرافيايی حادثهای زمينی خود خارج شده و به حوادثی ميان خواب و بيداری ميان آن جهان و اين جهان تبديل شدهاند. گويی يک بار ديگر اسطورهها بازگشتهاند، چه منطق حوادث، چون خواب از هيچ عامل فيزيکی- زمانی- واقعی تبعيت نمیکنند. در اين متون راوی، هميشه حاضر غايب است. راوی حکايت میکند، ولی از حضور جسمی او خبری نيست. گاه راوی از حادثهای تاريخی آغاز میکند و دنباله را به خواب و خيال پيوند میزند. اينگونه گفتار را در پديده شيخ احمد کافی، از روضهخوانان بنام سالهای ۵۷- ۱۳۵۵ و نوارهای ضبط شده او میتوان دريافت، که چگونه از بالای منبر برای شيعيان آماده عزاداری به کربلا تلفن میزند و از راوی لحظه به لحظه چگونگی حوادث را سوال میکند و آن را برای شنوندگان مشتاق با فرياد دوبارهسازی میکند. چنان که مردم يک باره در باور خود راوی را زنده با تلفنی در دست در صحرای کربلا تجسم میکنند. آنچه به آن تلاش واقعگرايانه موج نوی انديشمندان شيعه میگويند، که ريشه در نوشتههای جلال آل احمد، علی شريعتی... دارد نيز از اين مشکل مبرا نيست. اينان بی آنکه به مبنای تاريخی حوادث و حضور و تسلسل و چرايی حوادث تاريخی اسلام و شيعه توجه کنند، بيشتر به « نظام¬های انديشهسازی يا جهانبينی» پرداخته و بيشتر مرادشان نوعی ايجاد آشتی ميان جهانهای عقيدتی- سنتی خود و دريافتهايشان از دانش و شناخت جهان امروزين است. اين نوشتهها بر دو پايه استوارند، نخست آنکه در غرب خبری نيست و سپس آنکه، دوباره خوديابی کنيم. اين نگرشها در کوتاه زمان بر زخمهای تاريخی- فرهنگی آن گروه که به دنبال آرامسازی فوری رنج خويشند، مرهم مینهند. از گفتار و رفتار يک قرن يک خاندان، از پيامبر تا يازدهمين امام و روايات دور و نزديک، واقع و خيالی، نمیتوان سيستم انديشه و ساختار تغيير تاريخی را به وجود آورد که جوابگوی هستیشناسی و جهانبينی تشنگان باشد. اينگونه تلاشها گرچه بر ضرورت و نياز تشنگی مردم هوشمند که به دنبال «فراتر» هستند در نخستين پله پاسخ میگويد، ولی به زودی به خلاء تاريخی باز میگردد. ۲- نفوذ تاريخنگاری غربی: شيوهای از تاريخنگاری که بر اساس مدارک و اسناد و دريافتهای ملموس تاريخی، حفاریهای باستانشناسی بنياد گذاشته شده است. اينگونه تاريخنگاران، زبان فارسی نمیدانند، از فرهنگ کوچه و بازار به دورند، نوشتههای پارسی، قصهها، اشعار، اسطورههای ايرانی را نمیشناسند، به درون و عمق فرهنگ ايرانی آشنايی ندارند، به همين مناسبت تاريخنگاری اينان خشک و خالی از رنگ و بوی فرهنگی انسانی است. نمونهها فراوانند. تکرار گفتههای کسانی چون هرودت توسط تاريخشناسان غربی، يا عدم درک اختلاف مذاهب و گرايشهای انديشهای، مخلوط کردن مفهوم مسلمانان و اعراب، عدم درک مسئله تقيه در شيعه و غيره. ۳- نفوذ تاريخنگاری بلوک شرق: تکيه بر شيوههای توليد و محور قرار دادن شيوههای توليد و ابزار و نحوه توليد؛ اشاره اصلی به تاريخ اقتصادی؛ رنج و درد جسمی و جانی و مادی آدميان و فشار اربابان و قدرتمداران دولتی و مذهبی، اينان را از چگونگی شکلگيری فرهنگی و شناخت تمدن فرهنگی به دور داشته است. در نتيجه اينان به زبان چون پايه ساختار فرهنگی و ناخودآگاه فردی کم توجهاند، به مرزها و مشکلات و اختلافات فرهنگی و شکلگيری اين فرهنگها که در اثر درهم آميختگی فرهنگهاست کم توجهاند. ۴- تاريخنگاری رسمی مدارس: گذشته از مشکلی که ريشه در فرهنگ مکتبخانهای بنيانگذاران فرهنگ مدرسهای ما در ابتدای قرن حاضر چون ملک الشعرای بهار، محمد علی فروغی، جلال الدين همايی... دارد، فشار مستقيم و غيرمستقيم سياست و مذهب در دوران گوناگون قرن حاضر کتابهای تاريخی مدارس را زير تأثير بردهاند. - در دوران پهلوی؛ بازگشت بسيار سطحی و اوليهای به دوران قبل از اسلام همراه با غربگرايی بسيار سادهانگارانه، بر دو پايه نظام شاهنشاهی از يک¬سوی و نمونهسازی شيوههای توليدی و زيستی غرب از سوی ديگر نوعی مقاومت فرهنگی را در مردم ايجاد نمود. - در دوران پس از انقلاب، يک¬سونگری، شيعهنگری بهگونهای که مفاهيم ملت و فرهنگ ملی و زبان پارسی و ادبيات و هنر و گذشته فرهنگی زير تأثير اتحاد شيعيان آن هم از نوع جنگجويانه خود قرار گرفت و به روايت يکی از نشريات چاپ شده در ايران(۴): «اکنون تاريخ معاصر ايران در سه چيز خلاصه شده است: انقلاب مشروطيت و رهبری شيخ فضلالله نوری، نهضت ملی شدن نفت و رهبری کاشانی و انقلاب اسلامی و ريشههای تاريخی انقلاب ۱۳۵۷ به ۱۵ خراد ۱۳۴۲ آن هم در انحصار جناحی خاص». ۵- تأثير اين نوع نگرشهای تاريخی چنان است که ما را به دامان افراط و تفريطهای بيهوده میاندازد. افتخار بیرويه به فرهنگ و بزرگی امپراطوری گذشته، تلاش در احياءسازی زبان خالص پارسی و حذف کلمههای غيرپارسی به ويژه عربی، احياء افراطی فرهنگها و سنتهای فراموش شده. بازگشت به اصل خويش و چشم بستن بر جهان متحول و متحرک پيرامون، اختراع مفاهيم غربزدگی و جايگزينی نوعی اسلام و شيعه با کاربری مفاهيم جامعهشناسانه مدرن و امروزين، توجه افراطی به تاريخنگاری اقتصادی و به فراموشی سپردن حيات فرهنگی، قومگرايی افراطی، کرد و بلوچ و ترک، عمده کردن هرکدام از مفاهيم به شکل مجرد خود حاصل نديده گرفتن همهجانبه همگی اين مفاهيم است در حيات تاريخی يک ملت. بیجا نخواهد بود که با اشاره به چند کتاب، بسيار کوتاه نمونههايی از آنچه تا کنون آمد، به دست بدهيم: نمونه ۱: نوشتهای به نام «سفر جنگی اسکندر مقدونی به درون ايران و به هندوستان بزرگترين دروغ تاريخ است.» (۵) تلاش پژوهشگر در آن است که نشان دهد «گمراهی همه اسکندرنامهنويسان، اسکندرشناسان، ستايشگران اسکندر و غربزدگان پيرو آنها در اين است که هندِ جنوبِ خوزستان را، هندوستان پنداشتهاند. اين گمراهی گريبانگير...». پژوهشگر در پيش نوشته به چرايی کار پژوهش خود به شيوهای اشاره میکند: «زخمهايی که بر اندام آدمی بخورد، پس از چندی بهبود يافته، از ياد میروند. زخمهای تاريخی که بر پيکر ملتی بخورد، هر چه کهنهتر شوند، دردناکتر میگردند». چنانچه آوردهايم، مراد ما در اينجا بحث در چگونگی و صحت و سقم نوشتهها نيست، مهم آن است که پژوهشگر از زخم تاريخی میگويد و راه آن را بهيک¬باره از ريشه دروغ دانستن يکی ازحملات تاريخی به ايران بداند. نمونه ۲: نوشتهای به نام «در تاريکی هزارهها»(۵) نوشته زندهياد ايرج اسکندری. نخست اين نکته بسيار جالب است که چگونه يکی از بنيانگذاران و روشنفکران و تاريخسازان اين سده در ايران به کار بررسی ژرف تاريخ ايران و به ويژه زمان پيش از تشکيل اولين دولت بزرگ هخامنشيان بپردازد. و اينکه چگونه تلاش دارد با بهرهوری از تاريخ اسطورهای، فرهنگ اوستا، کارهای تاريخنگاران کشورهای اروپای شرقی و اروپای غربی به سوال اساسی زير پاسخ گويد که «مثلا شايسته دقت است که چرا همبودیهای (communes) دهکدهای ايران در سير تحولی خود به آن شکل از مالکيتی که در يونان و رم کلاسيک به وجود آمد و زمينه را برای تعميم و تفوق نظام بردهداری در توليد آماده نموده است، نرسيدهاند و اصولا چه عواملی باعث شدهاند که جامعه طبقاتی ايران که تشکيل دولت نمونه بارز آناست، حتی از دوران قوام دولتهای سرتاسری بزرگی چون دولتهای هخامنشی، اشکانی و ساسانی بر پايه شيوه توليدی نظير سيستم جامعه بردهداری «يونان و رم» باستان استوار نگشته است؟ اگر چنين باشد و چنين هم هست، آنگاه بدوا اين سوال مطرح میشود که «در ايران دولت بر پايه چه عوامل و چه تناقضاتی به وجود آمده و تکامل يافته است؟ بار اساسی استثمار در اين جامعه بهطور عمده بر دوش کدام طبقه يا طبقات قرار داشته است و بهرهکشی انسان از انسان ديگر به چه صورت و تحت چه اشکالی اعمال میشده است؟» پژوهشگر اشاره دارد که هدف او الگوسازی نيست. و با اين همه پس از همه بررسیها در آخرين برگهای نوشته خود به همان فرضيه اوليه خود باز میگردد و از همان اگر چنين باشد، بيشتر چنين هم هست، را بيرون میکشد: «چنانکه ديده شد اين تعريف با ساختار اقتصادی- اجتماعی ايلام، شکل ويژهای که در آن جامعه، از درآميزی مناسبات توليد جامعه بیطبقه بدوی با مناسبات توليد استثماری و استيلاجويانه جامعه طبقاتی به وجود آمده است انطباق دارد و لذا به ما حق میدهد جامعه ايلامی را يکی از قديمیترين نمونههای شيوه توليد آسيايی تلقی نماييم». پژوهشگر اگرچه پاسخ پرسش خود را از ابتدا دارد ولی در شيوه تاريخنگاری بسيار پيشرفته و متعادل است. از آنجا که بر زبان و ادبيات ايران آشنايی دارد، میتواند از خلال اشعار اسطورههای شاهنامه فردوسی، اسناد شيوههای توليد و يا بودن مردمان اوليه (نئاندرتال) را در سرزمينهای ايران قبل از حضور آريايیها بيرون بکشد: «فردوسی شاعر بزرگ ملی ايران اين تحول در زندگی بدوی را به نحوی بيان کرده است که گرچه با واقعيت انطباق ندارد، معدالک نشاندهنده مراحل مختلفه اين تغييرات در شرايط زيست مردم است:
نخستين يکی گوهر آمد به چنگ به دانش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مايه کرد آهن آبگون کزان سنگ خارا کشيدش برون
چو بشناخت آهنگری پيشه کرد کجا زو تبر، اره و ريشه کرد
چو آگاه مردم بر آن برفزود پراکندن تخم و کشت و درو
بسنجيد پس هر کسی نان خويش بورزيد و بشناخت سامان خويش
از آن پيش کاين کارها شد بسيج نبد خوردنیها جز از ميوه هيچ
مه کار مردم بودی به برگ که پوشيدنیشان همه بود برگ( ۶)
نمونه ۳- «تاريخ ملل قديم آسيای غربی از آغاز تا روی کار آمدن پارسها» نوشته احمد بهمنش (۷): آنگونه که مولف میگويد کتاب برای دانشجويان نوشته شده است. در مقدمه آمده است: «کسانی که با تاريخ سروکار دارند به خوبی واقفند که تاريخ «ملل قديم مشرق» مللی که بنيانگذار تمدن کنونی جهان بودهاند، تا اين اواخر چقدر پيچيده و تاريک بود. منابعی که در اين باره اطلاعاتی به دست میداد منحصر به نوشتههای مورخين يونانی و تورات بود که همه ناقص و جنبه افسانهای و يا مذهبی داشتند ولی از روزی که دانشمندان خارجی مشغول حفرياتی در بينالنهرين شدند، سستی و نادرستی گفتههای مورخين قديم به تحقق پيوست». اشاره کوتاهی به فهرست منابع و مأخذ اين کتاب کافی است تا دريابيم که تاريخنگار ما يک-باره تنها و تنها يک سوی تاريخنگاری را میخواند. از ۴۶ مأخذ، ۴۳ مأخذ فرانسوی است که در فاصله سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۹۵۳ چاپ شدهاند. پيش از آنکه به طرح و بررسی پيشنهاد خود درباره دوبارهنگاری تاريخ ايرانيان برای ايرانيان بپردازيم، لازم است به مفهوم زخم تاريخی- فرهنگی و اثرات آن بپردازيم. چرا که برداشت تاريخی مردم ما تنها در سايه بيرونريزی همهجانبه پيشدادهها و پيشباورهای گوناگون و مجرد میتواند شکل گيرد. مفهوم زخم تاريخی را به "سوراج پراساد نايپُل" بهويژه کتاب «تا انتهای ايمان»(۸) مديونم. آنچه در روانکاوی بالينی، زخمروانی يا ضربه روانی (Traumatisme از ريشه لغت يونانی Trauma زخم) ناميده شده است، بهگونهای درباره خاطره قومی- تاريخی مردمی که در يک فرهنگ ريشه دارند، میتواند بهکار گرفته شود. زخم روانی حادثهای است ناخوشايند که ريشههای خود را در ناخودآگاه فرو میکارد و مقدمات دشواریها و ناهنجاریها و نابسامانیهای روانی را فراهم میکند. گرچه ساختار ناخودآگاه در همان کودکی شکل کلی خود را گرفته است، ليک زخمروانی میتواند در استحکام و کارکرد ناخودآگاه زهر خود را بکارد. در روند روانکاوی فرد با به يادآوری و دوبارهسازی ريشههای مولد زخمهای روانی، به تدريج گره بافته بر پيرامون زخم را میگشايد. بازگويی حادثه، گفتگو پيرامون آن، تکرار و دوبارهسازی صحنههای مربوط به حادثه، همگی در گشايش گره زخمروانی کارسازند. بيهوده نيست که در زندگی هرروزه آدميان به شکل طبيعی، حادثههای ناگوار را بارها و بارها باز میگويند، هر بار به زبانی و هر بار از زاويهای آنها را میشکافند و چنين است که در سوگواری در فاصلههای مشخص سه روز، يک هفته، يک ماه، چهل روز، چهار ماه و ده روز و يک سال، به دور يکديگر گرد میآيند تا از فقدان عزيزی سخن بگويند. فاصلههای زمانی اين گردهمايیها به تدريج طولانیتر میشود تا به تدريج تازگی زخم کهنه گردد. زخمهای تاريخی، فرهنگی بر پيکره فرهنگی يک مردم نيز چنين میکنند. تنها چاره، بازگويی و گشايش اين زخمهاست. اين زخمها با خود و در دل خود در فرهنگ و زبان حمل میشوند. آنچه به فرهنگ مردم ايران زمين باز میگردد، شکافتن ريشههای اين زخمهای قومی و فرهنگی، عريانسازی اينان، شکافتن و کاووش در اينها و بازيابی اثرات اين زخمها به شناخت فرهنگی ما از ما، ياری سترگی میرساند. برای روشن شدن گفته خود پارهای از نوشته يکی از انديشهوران معاصر ايران را با هم میشکافيم. محمد علی اسلامی ندوشن در نوشتهای به نام «ايران را از ياد نبريم»(۱۱) مینويسد: «من در قعر ضمير خود احساسی دارم، چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه به گاه بر دل میگذرد، و آن اينست که رسالت ايران به پايان نرسيده است و شکوه و خرّمی او به او باز خواهد گشت. من يقين دارم که ايران میتواند قد راست کند، کشوری نامآور، زيبا و سعادتمند گردد، و آنگونه که در خور تمدن و فرهنگ و سالخوردگی اوست، نکتههای بسياری به جهان بياموزد.» احساس قعر ضمير خود را چون نشانهای از درون ناخودآگاه دانستن چندان بيراهه نيست. در ادامه آمده است: «ايران سرزمين شگفتآوری است. تاريخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کمنظير است. بزرگترين مردان و پستترين مردان در اين آب و خاک پرورده شدهاند، حوادثی که بر سر او امده بدانگونه است که در خور کشور برگزيده و بزرگی است، فتحهای درخشان داشته است و شکستهای شرم آور، مصيبتهای بسيار و کامروايیهای بسيار. گويی روزگار همه بلاها و بازیهای خود را بر ايران آزموده است.» (۱۱) در اين ميان واژههای بلاها و بازیهای بر سر ايران آمده آيا بهگونهای همان افسوس زخمهای فرهنگی- تاريخی نيستند! اينجا سخن از گونه ديگری از سوگواری است ، در چند خط دورتر میآيد: «بهرغم تلخکامیها، ما حق داريم که به کشور خود بنازيم، کمر ما در زير بار تاريخ خم شده است، ولی همين تاريخ به ما نيرو میدهد و ما را باز میدارد که از پای درافتيم... تراژدی همواره در شأن سرنوشتهای بزرگ بوده است.» (۱۱) آنچه نويسنده از آن به خم شدن کمر در زير بار تاريخ نام میبرد ما از آن با عنوان زخم فرهنگی- تاريخی ياد میکنيم. مو شکافی کوتاه اين نوشته که درد دل و آرزوی درونی و نهانی و پنهانی فرزند با فرهنگ اين مردم است، نشان میدهد که چگونه اين باور گره شده و اين خون دل منجمد گشته آماده سرباز کردن است. اين حال را شمس تبريزی در «مقالات» خود زيبا بيان کرده است: «شيخ گفت: خليفه منع کرده است از سماع کردن. درويش را عقدهای شد در اندرون و رنجور افتاد. طبيب حاذق آوردند. نبض او گرفت. اين علت و اسباب که خوانده بود، نديد. درويش وفات يافت. طبيب بشکافت گور او را و سينه او را و عقده را بيرون آورد. همچون عقيق بود. آن را به وقت حاجت بفروخت. دست بهدست رفت، بهخليفه رسيد. خليفه آن را نگين انگشتری ساخت. میداشت، در انگشتر، روزی در سماع، فرو نگريست. جامه آلوده ديد از خون! چون نظر کرد، هيچ جراحتی نديد... نگين را ديد گداخته.» (۹) چنين خون دلی که در زخمهای گوناگون تاريخی- فرهنگی عقده شده است، میبايست يک¬بار آن هم بیپرده بيرون ريخته شود. حمله اعراب به ايران را میتوان به عنوان شاهد اساسی اين زخم جمعی انگاشت. چه اين زخم نه تنها بنيان سياسی- اجتماعی- حکومتی مردم را درهم ريخت، بلکه تا عمق عقايد مذهبی و باورها و زندگی هرروزه و خط و نوشتار اثر گذاشت. (شيوههای توليد و مبادله کالا و خريد و فروش دست نخورده باقی ماندند، چه اعراب از اين نظر هديهای! برای ايرانيان نداشتند). از اين نگاه حمله اعراب به ايران بسيار فراتر از حمله مغولان، تيموريان بوده است. در اين راستاست و پس از اين حمله است که دو قرن سکوت زاده میشود، سکوت حيرتآور جمعی مردمی که هنوز از آنچه بر آنان گذشته است، بیخبرند. در گشايش اين عقده پرسشهای بیشماری در پيش روی ماست: - درهمآميزی فرهنگی، اسطورهای ايرانيان قبل و پس از اسلام چگونه صورت گرفته است و از ميان باورهای فرهنگی مردم امروزين اين مرز و بوم چه بخشی به پيش و چه بخشی به پس از اين حمله مربوط است. چند نمونه بياوريم. ارقام و اعدادی که در باور عامه جای خود را باز کرده است بدون آنکه رد پای آنها در فرهنگ و باورهای صدر اسلام باشد چون ۱۲۴۰۰۰ پيامبر، يا طبقات و خانهها و اطاقهای جهنم که مشتی از خروار را از کتاب حقاليقين ملا محمد باقر مجلسی میآوريم: «...جهنم را هفت طبقه میباشد. جهنم، سعير، سقر، حجيم، لظی، حطمه، هاويه، شراب جهنم حميم گرم و قطران و طعامش زقوم است. حميم گرم عبارت از چرک و ريم است. اين حميم گرم چنان چيزی است که اگر قطرهای از آن با آب دنيا مخلوط شود از تعفن آن تمامی اهل دنيا هلاک میگردند. در جهنم درهای است که در ميان آن هفتاد هزار خانه هست و در ميان هر خانه هفتاد هزار حجره و در هر حجره هزار افعی سياه و در شکم هر افعی هفتاد هزار سبوی زهردار، شدت گرمی آتش جهنم هفتاد درجه از آتش اين دنيا زيادهتر است... در پای هر يک از اهل جهنم نعلهای آتشين میباشد که از شدت حرارت آنها مغز ايشان در کله میجوشد.» - شخصيتهای فرهنگی- سياسی- اجتماعی و اسطورهای ايرانيان چگونه زاده شدهاند و چگونه درهم ادغام شدهاند. نمونههای رستم دستان و علی ابن ابی طالب، سياوش و حسين بن علی... - ظهور و شيوع عرفان و تصوف. مکاتب گوناگون و مدارس و خانقاهها و رابطه اينان با زخمهای تاريخی- فرهنگی. بازنگاری، ريشهيابی، موشکافی همه اين حوادث از سويی برای برپای ايستادن فرهنگی نسلهای مردم ايران اساسی است و از سوی ديگر کاری است بس دشوار که نياز به تاريخنگارانی همه سونگر و آگاه دارد. درمان چنين زخمهای تاريخی- فرهنگی، چون روانکاوی در بازگويی درست تاريخی اينان است. گرچه همخوانی دو سرنوشت آدمی و سرنوشت فرهنگی يک ملت دور از احتياط علمی است ولی نمیتوانم چون يک روانکاو بالينی از کنار اينهمه تشابه و همگونی بگذرم. سالمسازی خاطره جمعی مردم ايران با ريشهيابی زخمها و دردهای او از يک سوی و با سالمسازی فضای شناخت تاريخی و فرهنگی اين مردم از خود، از سوی ديگر ممکن میگردد. - ريشههای سوگپروری، شهيدنوازی، قهرمانپروری، فرهنگ تزوير و تعارف و تملَق در کجا است. - ريشههای کينه و مهر افراطی به اعراب از سويی و فرهنگ امروز غرب از سوی ديگر، بزرگنمايی مخرب و خودکوچک بينیهای انحرافی از سوی ديگر از چه حوادث فرهنگی- تاريخی آب میخورند.
پيشنهاد: دور از اين ادعا که اين مجموعه پيشنهادات هم ممکناند و هم همهجانبه بهطور بسيار خلاصه آنها را مطرح میکنيم. - ترجمه تاريخهای نوشته شده مستند و علمی از زبانهای گوناگون با تحليل و انتقاد و شرح روشنگرانه بر آنها. - تجديد چاپ کتابهای خطی و نادر تاريخی با توضيح، تشريح، شرح و انتقاد بر آنها. - جمعآوری روايات، قصهها، داستانهای تاريخی در فرهنگ مردم امروز ايران، ريشهيابی اين قصهها، تحليل و ضبط و ربط اينان با حوادث فرهنگی- تاريخی. - دوبارهنگاری تاريخ اسلام و ائمه به شکل جامع و مانع و عاری از پيشداوری با اين باور که در تاريخ شفاهی شيعه امروز تاريخ تحريف شده و جدای از مکان و زمان فيزيکی مطرح شده است. - نقد و حاشيهنگاری و بررسی کتب تاريخی نوشته شده در قرن حاضر در دورانهای گوناگون و سره کردن و علمی کردن اين کتب. - فرهنگ نگاری تاريخی در زمينههای هنری، معماری، فنآوری، ادبيات و غيره به شکلی که ريشههای تغييرات و تحولات در هر زمينه و ارتباط آنان با وقايع تاريخی روشن شود. مثال بسيار بارز در اين مورد مطالعه در معماری اماکن مقدسه قبل و بعد از اسلام است. - بررسی حرکتهای تاريخی- فرهنگی مردم ايران با توجه به روابط اين حرکتها با ديگر ملل منطقه به شکل بیطرفانه، امروزه تاريخ منطقه به شکل فوقالعادهای در سطح کشورهای مختلف با تعابير و تفاسير ملی گوناگون تعبير شده است، به شکلی که نادرشاه افشار در کتب درسی تاريخ ايرانی، افغانی، تاجيکی، به ترتيب ايرانی، افغان و تاجيک است. - دامن زدن به گفتگو در زمينههای فرهنگی و تاريخی به شکل بسيار همه گير. چگونه ممکن است مردمی که در کنار يکديگر میزيند، هر يک در جهان جغرافيايی- تاريخی- فرهنگی خود بهسر برند. بدون گشايش زبان و سخن و آزادی بازسازی و بازگويی، گفت و شنيد، ساکنان هر جهان، دنيای خود را بستهتر میکنند. زخم تاريخی چنان کرده است که فرهنگهای گوناگون در کنار هم و بدون برخورد با يکديگر زندگی میکنند و هر يک حضور ديگری را چون يک هستِ نيست مینگرد. ملتی میتواند در آرامش زندگی کند که جدای از سرزمين و دولت و پرچم و مرزهای يگانه، از خاطره فرهنگی هماهنگ و همگونی بارور باشد. آنچه در روان فرد آدمی همواریها و بيماریها و ناهنجاریها و نا آرامیهای گوناگون را به وجود میآورد، ريشه در تناقضات حاصل از زخمروانی در دوران حيات خود دارد. زخمهای روانی به دور خود هستهای مقاوم ايجاد میکند که به فرد اجازه میدهد خاطره زخمروانی را تحمل کند و به شکلی حادثه را تحملپذير سازد. کوتاه سخن آنکه تاريخ ژرف و ريشه دار مردم ايران زمين، که در زبان و گويش و فرهنگ و زندگی هر روزه جای گرفته است، در خود بستر همه حوادث تلخ و شيرين، کوچک و بزرگ را از زمانهای دور تا به امروز به ارمغان آورده است. شناخت دقيق، بیطرفانه، سندگرايانه، موشکافانه اين تاريخ، بی افراط و تفريط و سليقهبندیهای گوناگون بدون پيشفرضهای خيالی، میتواند ميان زندگی اجتماعی- اقتصادی مردم اين مرز و بوم و زندگی فرهنگی عقيدتی- سنّتی اينان هماهنگی و همگونی لازم را به وجود آورد. اين هماهنگی ما را در جهان امروز برای همزيستی انسانی بين گروههای گوناگون فرهنگی- مذهبی- قومی زبانی در داخل ايران و با ملل همسايه آمادهتر میسازد. هرگونه تلاش يک سويه، چه بهگونه بزرگسازی يک يا چند حادثه تاريخی- فرهنگی، چه بهگونه حذف قسمتهايی از اين تاريخ، چه بهگونه تفسير و جايگزينی به اشتباه حوادث و وقايع به شکست خواهد انجاميد. گويی تنها راه همان گوش فرا دادن پيگير و با صبر و متانت به زمزمه فرهنگی انسانهايی است که هنوز پس از چندين هزار سال نور و آتش و عشق و محبت و آشتی را در واژههای مهر و مهربانی چکيده کردهاند.
حسن مکارمی
ـــــــــــــــــــــــــ منابع و ماخذ
۱- بتی رولُف: «ايران پل فيروزه»، چاپ ۱۹۷۸، وزارت اطلاعات و جهانگردی ۲- جريان های اصلی تاريخ¬نگاری در دوره پهلوی، سيمين فصيحی، نشر نوند١٣٧٢ ـ مشهد http://www.takbook.com/Content/838 ۳ - طبسی حائری، سيد علينقی: «کشکول طبسی»، چاپ چهارم، چاپخانه رشديه،۱۳۵۲ تهران ۴ - نشريه ايران فردا، تيرماه ۱۳۷۵، مقاله «تاريخ سازی برای ملت بیحافظه» ۵. حامی، احمد: «سفر جنگی اسکندر»، چاپ دوم، ۱۳۶۲، چاپ داورپناه ۶. اسکندری، ايرج: «در تاريکی هزارهها»، چاپ ۱۹۸۴، خارج از کشور ۷. بهمنش، احمد: «تاريخ ملل قديم آسيای غربی»، چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۳۹. ۸. NAIPAUL Suraiprasad. : Jusqu’au bout de la foi, traduit de l'anglais par Philippe Delmare, Plon, 390 p. نايپل نويسنده هندیالاصل است که از سالهای ۱۹۵۰ در انگليس زندگی میکند. در سال ۱۹۷۹ برای اولين بار به مدت هفت ماه به کشورهای مالزی، اندونزی، پاکستان و ايران رفت و شرح مسافرت خود را کتاب میکند. در فاصله سالهای ۱۹۹۱-۱۹۹۰ به مدت شش ماه سفر را تکرار میکند و اين بار بيشتر بر گفتگوهايش با مردم کوچه و بازار تأکيد میورزد تا بتواند بهتر «رواننژندی مردمی که به زور به مذهب ديگر برگردانده شدهاند، درک کند» و خلاصه را در کتاب انتهای ايمان میآورد. نقل از نشريه 1998Mai 17 Liberation, Jeudi; ۹. تبريزی، شمس الدين محمد: «مقالات»، تصحيح احمد خوشنويس، مطبوعاتی عطايی، تهران، ۱۳۴۹ ۱۰. اسلامی ندوشن، محمد: «ايران را از ياد نبريم» مجموعه مقاله، چاپ انتشارات توس، تهران، بهمن
حسن مکارمی
خلاصه: تاريخ پربار و ديرپای سرزمين ايران با حوادث گوناگونی که بر آن رفته است، با کوشش پيگير مردمان اين سرزمين، چه پيش از آمدن آريائیها و چه پس از آن، پيش از تهاجم اعراب، مغولان و تيموريان و يا پس از اين حملات، راه بسياری تا شناخته شدن کامل و علمی در پيش دارد. تاريخ رشد و پيشرفت فرهنگی ساکنين يک سرزمين با تلاش هرروزه اينان در راه زيست و بهزيستی از يک¬سوی و با هم درآميزی با فرهنگهای همسايگان از راه مهاجرتها، جنگها، پيروزیها، پايمال شدنها و پايمال کردنها از سوی ديگر همراه است. اين تلاش و درهم آميزی فرهنگها جای پای خويش را در زبان و فرهنگ و تاريخ شفاهی و آداب و رسوم و گويشها به جای میگذارند و از خلال سدهها و هزارهها سر برون میآورند. ناخودآگاهِ فرد با تعريفی که روانکاوی بالينی از آن میدهد، همان خاطرات تلنبار شده آدمی است که دارای ساختاری است چون زبان. و از خلال واژههای گفتار هر فرد، ناخودآگاه فردی خود را میشناساند. اين انديشه را میتوان به دامنه يک ملت کشاند و گفت که خاطره گروهی ساکنين يک سرزمين، در گفتار و سنن مردم اين ديار فشرده شده است. گوش فرا دادن به تاريخنگاران، آنان که از نزديک به تلاش ساکنين يک سرزمين نگريستهاند و حرکت اينان را زير نظر گرفتهاند، پلی است بر گشايش رازهای پنهان، رازهای پنهانی که در خاطرات گروهی مردمان اين سرزمين پنهان است. اين دوسويی تأثير و تأثر بسيار پربار، به شيوهای تاريخنگاری تازهای میآفريند. تاريخنگاران پيوستگی حوادث تاريخی و فرهنگی را با واژههای کاربردی و رشد و دگرگونی اين واژهها همساز کرده و واژهشناسی را چون ابزاری در راستای حفاریهای باستانشناسی، سندپردازی، اسطورهخوانی و غيره، بهکار میگيرند. از سوی ديگر موشکافی گفتار تاريخنگاران، ما را به چگونگی رشد گروهی و مردمی و شايد به زخمهای تاريخی مردم آشنا میسازد. کوشش ما در اين نوشتار گشايش دريچهایست بر اين تأثير و تأثر متقابل از راه چند بررسی و نمونه کوتاه که بی گمان نه جامع است و نه مانع.
پيشگفتار: در اين نوشته به مکاتب گوناگون تاريخنگاری چه بر بنيان شيوه نگرش آنان به سرگذشت آدمی و چه بر بنيان روش و اسباب به کار گرفته شده، اشارهای نخواهيم کرد. به ويژه که پس از نظريات ميشل فوکو پس از دهه هفتاد، شناخت عينی و مستقل تاريخ بدون اعمال نظر نويسندگان آن به زير سوال برده شده است. تاريخ، سرگذشت آدميانی است که در ميانه جغرافيايی زيستی خود زيستهاند و در اين راستا در خود و در پيرامون خود اثر گذاشتهاند، زندگی گروهی خود را سازمان دادهاند، سازمانها در هم اثر کردهاند و از اين کنش و واکنشهای محيط پيرامون، سازمانِ گروهی و فرد دگرگون شدهاند. تاريخ بهگونهای که در اين نوشته از آن ياد میشود بر پايههای گوناگون زير استوار است: - تاريخ اسطورهای – افسانهای - تاريخ پنهان در گويش مردم - تاريخ نهفته در ادبيات، شعر و ترانه و هنر و فرهنگ - تاريخ به دست آمده از لابلای سفرنامهها، يادداشتها، خاطرات - تاريخ بر اساس متون قديمی اينان پايههای به هم پيوسته و جداناشدنی تاريخاند. و از سوی ديگر تاريخ میتواند بر شاخههای گوناگون خود چون اجتماعی، اقتصادی، علمی، فرهنگی، سياسی، عقيدتی، مذهبی و ديگر استوار باشد. پيش از ورود به مبحث، نگاهی به منابع و مأخذ شناختِ امروز ايرانيان از تاريخ و سرگذشت خود بيافکنيم: - فرهنگ خانواده: آنچه از راه قصهها و مثلها و گويشهای گوناگون چون سرگذشت نياکان از نسلی به نسلی و از راه خانواده به ما میرسد و پايههای نخستين شناخت تاريخی ما را میسازند. - فرهنگ مدرسه: در سطوح گوناگون، از دبستان تا دانشگاه. اين «فرهنگ تاريخی مدرسهای» در سده حاضر به بک¬دستی ويژهای رسيده است و در خاطره جمعی ما نقش بسته است. - فرهنگ مسجد و مدارس تعليم اسلامی (شيعی، سنّی) و دگر مذاهب ايران: اين فرهنگ و آنچه که به مسلمانان و شيعيان مربوط است، در دايره بسته شبه جزيره عربستان- عراق امروز و قرن اول و دوم هجری محدود میگردد. زمان و مکان در اين فرهنگ ويژگی خود را دارد. افراد تاريخی در اين فرهنگ از يک زندگی ميانی (خواب و واقع) برخوردارند. اين ويژگی برای شيعيان بهويژه در زندگی پيامبر و ائمه و اصحاب آنها و در ادبيات تاريخی بهخوبی مشاهده میشود. - فرهنگ رسانههای گروهی؛ روزنامه، راديو، تلويزيون، سينما...: هر چند در سده اخير اينان دچار تنگبينی و سانسور و خودسانسوری و کنترلهای گوناگون بودهاند، ولی از خلال کارکرد کلی اينان میتوان به انتقال شناخت تاريخی دست يافت. کوشش دست اندرکاران اين رسانهها گويی همان آرام و راکد نگاه داشتن فضای جامعه است تا به شيوه کجدار و مريز نه افکار عمومی مردم را خدشهدار سازند و نه با ارباب دولت و دين رسمی و ساختار عمومی جامعه برخوردی داشته باشند. نگاهی نيز به ريشههای دانستههای تاريخی امروز مردم ايران بيافکنيم. در اين بررسی اينان را چنين دستهبندی میکنيم: ۱- کوشش تاريخنگاران ايرانی در تصحيح، چاپ، خلاصه سازی متون گذشته به زبانهای گوناگون ايرانی، پهلوی، عربی و غيره و استفاده از اين دانستهها. ۲- ترجمه آثار پژوهشگران و تاريخنگاران غير ايرانی: - غرب (اروپا و آمريکا) که سهم عمده و اساسی را در اين ترجمهها دارند. - بلوک شرق که يا بهطور مستقيم از زبانهای روسی و اروپای شرقی ترجمه شده و يا از متون فرانسه، انگليسی و آلمانی به فارسی ترجمه شدهاند. - مدارک باستانی، دوران يونان و روم که اساسا از طريق زبانهای زنده امروز اروپايی به ما رسيدهاند. ۳- گردآوری فرهنگ عامه، تلاشی که از زنده ياد دهخدا آغاز شد و بزرگانی چون انجوی شيرازی، احمد شاملو و ديگران آن را پی گرفتهاند. ۴- تفسير، بررسی، مقابلهخوانی متون قديمی ايرانی و عربی با استفاده از فرضيههای تازه تاريخی چون تفسيرهای مارکسيستی، جامعه شناسانه، روانکاوانه، تاريخی و غيره. ٥- و در انتها تلاش پژوهندگان ايرانی در جمعآوری مدارک و مأخذ در چهارگونه ذکر شده در بالا و نگارش تاريخ عمومی- کلی يا شاخهای- منطقهای يا زمانی (چون تاريخ اجتماعی ايران- راوندی، تاريخ ايران باستان- حسن پيرنيا...).
چالشهای تاريخنگاری با اين درآمد آمادهايم تا نگاهی تازه به چالشهای تاريخنگاری امروز ايران بيافکنيم: ۱- شايد از همه چالشها بنيانیتر و پررنگتر، همان نفوذ نگرش مذهبی بهويژه اسلامی- شيعی در تاريخنگاری اوليه دورانِ کنونی است. تاريخنگارانی که کتابهای درسی را در سطوح گوناگون از مدارس ابتدايی تا دانشگاهی تدوين کردهاند، خود آموزش يافته مکاتب قرآنی بودهاند و خواسته و نخواسته نفوذ مذهب شيعه و نوع نگرش تاريخی اين مذهب در عمق جانشان کاشته شده است. از سوی ديگر تاريخنويسان رسمی مدارس نمیتوانستند تاريخ درست و واقعی را بنويسند و تدريس کنند، چه میبايست به هر شکل نوع هماهنگی در متون دروس مختلف چون تعليمات دينی، آموزش مذهبی و قرآن و غيره با فضای کتابهای درسی وجود میداشت. همانگونه که تاريخ خشکِ بی رابطه با فرهنگ و باور و سنّت مردم، به دليل جدايیاش از زندگی روزمره خواننده را با گذشته خود آشنا نمیسازد، به همانگونه تاريخی که حقايق وقايع را در پشت باورهای سنتی و مذهبی پنهان میدارد، نمیتواند تاريخ ناميده شود. نمونهها فراوانند: - در تاريخ رسمی، تا آنجا که ممکن است از مذهب بزرگان علم و ادب و هنر ايران پيش از دوران صفويه نام نمیبرند، چه به دوگانگی شيعه- سنّی دچار میگردند، چنانکه مردم ايران امروز به درستی نمیدانند که پدرانِ پدرانشان در شش قرن قبل شافعی بودهاند يا حنبلی يا... - اشاره به کتاب¬سوزی اعراب در حمله خود به ايران، حجم اين کتابها، دليل اين کتاب¬سوزی در پرده نگاه داشته شده است. در بسياری از متون تاريخی به شکلی از کاربرد مفهوم حمله خودداری میگردد. در پيشگفتار ايران پل فيروزه (۱) از قلم سيد حسين نصر میخوانيم: «...تا دوره کوچ و مهاجرتِ قبايل آريايی و آغاز عصری نوين در فلات ايران و سپس بنياد نخستين آيين شاهنشاهی جهان به دست کوروش بزرگ و پيدايی و گسترش دين زرتشتی در ايران و بعد حمله اسکندر و آنگاه احياء حيات ملی در دوران اشکانی و بازگشت به نهادهای عصر هخامنشی در دوران ساسانی و سرانجام پذيرش دين اسلام و آغاز عصر تابناک اسلامی که در اندک مدت ايران را به صورت يکی از والاترين و معتبرترين مراکز فرهنگی جهان در آورد و نشيب و فرازهای سدههای بعد مانند يورشهای ترکان و حمله مغولان و به دنبال آن احيای حکومت ملی توسط خاندان صفوی...» چگونه است که برای پژوهشگر، حمله اسکندر، يورشهای ترکان و حمله مغولان مطرح است، و بهجای حمله اعراب، زيرکانه از پذيرش دين اسلام نام میبرد و صفويه را بنيانگزار حکومت ملی میخواند؟ می دانيم که نخستين کسانی که بنيان مدرسه و دانشگاه را در اوايل قرن بيستم در ايران بنياد نهادند، دانش خود را عمدتا در حوزه های علميه يا محيط های وابسته به آن ها فرا گرفتند و هم اينان بودند که بنيانگزار کتاب¬های رسمی تاريخ نگاری ايران گشتند.خوشبختانه خانم سيمين فصيحی در کار پژوهشی خود که آن را به صورت کتابی به نام : "جريان های اصلی تاريخ¬نگاری در دوره پهلوی ٢" چاپ کرده اند به بسياری از مشکات تاريخ نگاری معاصر اشاره کرده اند به ويژه برای شناخت دقيق تاريخ نگاران و مدرسان اوليه تاريخ پس از پيدايش نظام آموزش جديد در ابتدای قرن بيستم در ايران می توان به اين کتاب مراجعه کرد. جغرافيای فرهنگی تاريخی آنانی که از سنين کودکی خواندن و نوشتن را از زبان عربی آغاز کردند و تحت تأثير معلمانی بودند که حليهالمتقين و بحارالانوار کتابهای کنار تختی آنان بوده است، نمیتواند در طی يک نسل تغيير کلی کند و اينگونه پژوهندگان با خود دانستههای ابتدايی خود را حمل میکنند. اين فضای فرهنگی تاريخی، در ابتدای اسلام در جزيرﺓالعرب آغاز میشود و در جغرافيای معلقی خارج از مکان، تا يازدهمين امام ادامه میيابد. در اين نوع تاريخنگاری، سند، تاريخ دقيق وقايع، نام راوی، روابط علت و معلولی بسيار کمرنگ است. عباراتی چون راوی میگويد، شنيدم، آوردهاند، در آن ولايت، در آن ديار، جای نام و تاريخ و چگونگی وقايع را میگيرد. به نمونهای اشاره کنيم از کتاب کشکول طبسی (دانستنیهای سودمند) (۳) در بخش رنگارنگ اين واعظ محترم خراسانی زير نام زنی که چهل قولو زاييد از کتاب نزههالجليس تأليف سيد عباس مکی چاپ نجف میآورد: «صالح بن ابی الرجال از قضات نامی زمان خود محسوب میشد. فرزند او منحصر به يک پسر بود... بر اثر گزيدن مار طفل مزبور به هلاکت رسيد... زن... خطاب به شوهر گفت: بدان که اين بچه، به عنوان امانتی از خدا پيش ما بود و امروز خداوند امانتش را از ما پس گرفت. اکنون ما نبايد بیتابی کنيم... اندک زمانی از اين حادثه نگذشته بود که زن از شوهرش باردار شد و هنگام زاييدنش کيسهای از او افتاد. چون کيسه را گشودند، با کمال تعجب مشاهده شد که چهل نفر بچه در آن کيسه قرار گرفته، هر يک از آن بچهها به اندازه يک وجب بودند. بچههای مزبور در فاصله کمی به امر الهی به حد اطفال شيرخواره رسيدند... پس از گذشت زمانی همگی آنان از دانشمندان بزرگ عصر خود به شمار میرفتند... به همين مناسبت پدرشان ابی الرجال ملقب گرديد... در صدق اين قضيه در آن مرز و بوم هيچ گونه شک و ترديد وجود ندارد.» اين فضای خيالی تاريخی- جغرافيايی بهگونهایست که نه راوی نه مولف و نه خوانندگان و شنوندگان اين روايات از خود نمیپرسند، کدام ولايت، در چه تاريخی، حال از روابط منطقی چهل قلو (نه قولو) و اندازه يک وجب بگذريم. تاريخ شفاهی دست پروردگان شيعه ايرانی زبان، کمتر نوشته شدهاست. ليک آنچه از نوشتههای به دست آمده، چه متون دوران صفويه چون بحارالانوار مجلسی و چه نوشتههای سالهای اخير چون آثار دستغيب که در دسترس مردم قرار گرفته است، استنباط میشود، بيشتر حوادث تاريخی است که خارج از زمان و مکان اتفاق میافتد. تاريخ از مرزهای جغرافيايی حادثهای زمينی خود خارج شده و به حوادثی ميان خواب و بيداری ميان آن جهان و اين جهان تبديل شدهاند. گويی يک بار ديگر اسطورهها بازگشتهاند، چه منطق حوادث، چون خواب از هيچ عامل فيزيکی- زمانی- واقعی تبعيت نمیکنند. در اين متون راوی، هميشه حاضر غايب است. راوی حکايت میکند، ولی از حضور جسمی او خبری نيست. گاه راوی از حادثهای تاريخی آغاز میکند و دنباله را به خواب و خيال پيوند میزند. اينگونه گفتار را در پديده شيخ احمد کافی، از روضهخوانان بنام سالهای ۵۷- ۱۳۵۵ و نوارهای ضبط شده او میتوان دريافت، که چگونه از بالای منبر برای شيعيان آماده عزاداری به کربلا تلفن میزند و از راوی لحظه به لحظه چگونگی حوادث را سوال میکند و آن را برای شنوندگان مشتاق با فرياد دوبارهسازی میکند. چنان که مردم يک باره در باور خود راوی را زنده با تلفنی در دست در صحرای کربلا تجسم میکنند. آنچه به آن تلاش واقعگرايانه موج نوی انديشمندان شيعه میگويند، که ريشه در نوشتههای جلال آل احمد، علی شريعتی... دارد نيز از اين مشکل مبرا نيست. اينان بی آنکه به مبنای تاريخی حوادث و حضور و تسلسل و چرايی حوادث تاريخی اسلام و شيعه توجه کنند، بيشتر به « نظام¬های انديشهسازی يا جهانبينی» پرداخته و بيشتر مرادشان نوعی ايجاد آشتی ميان جهانهای عقيدتی- سنتی خود و دريافتهايشان از دانش و شناخت جهان امروزين است. اين نوشتهها بر دو پايه استوارند، نخست آنکه در غرب خبری نيست و سپس آنکه، دوباره خوديابی کنيم. اين نگرشها در کوتاه زمان بر زخمهای تاريخی- فرهنگی آن گروه که به دنبال آرامسازی فوری رنج خويشند، مرهم مینهند. از گفتار و رفتار يک قرن يک خاندان، از پيامبر تا يازدهمين امام و روايات دور و نزديک، واقع و خيالی، نمیتوان سيستم انديشه و ساختار تغيير تاريخی را به وجود آورد که جوابگوی هستیشناسی و جهانبينی تشنگان باشد. اينگونه تلاشها گرچه بر ضرورت و نياز تشنگی مردم هوشمند که به دنبال «فراتر» هستند در نخستين پله پاسخ میگويد، ولی به زودی به خلاء تاريخی باز میگردد. ۲- نفوذ تاريخنگاری غربی: شيوهای از تاريخنگاری که بر اساس مدارک و اسناد و دريافتهای ملموس تاريخی، حفاریهای باستانشناسی بنياد گذاشته شده است. اينگونه تاريخنگاران، زبان فارسی نمیدانند، از فرهنگ کوچه و بازار به دورند، نوشتههای پارسی، قصهها، اشعار، اسطورههای ايرانی را نمیشناسند، به درون و عمق فرهنگ ايرانی آشنايی ندارند، به همين مناسبت تاريخنگاری اينان خشک و خالی از رنگ و بوی فرهنگی انسانی است. نمونهها فراوانند. تکرار گفتههای کسانی چون هرودت توسط تاريخشناسان غربی، يا عدم درک اختلاف مذاهب و گرايشهای انديشهای، مخلوط کردن مفهوم مسلمانان و اعراب، عدم درک مسئله تقيه در شيعه و غيره. ۳- نفوذ تاريخنگاری بلوک شرق: تکيه بر شيوههای توليد و محور قرار دادن شيوههای توليد و ابزار و نحوه توليد؛ اشاره اصلی به تاريخ اقتصادی؛ رنج و درد جسمی و جانی و مادی آدميان و فشار اربابان و قدرتمداران دولتی و مذهبی، اينان را از چگونگی شکلگيری فرهنگی و شناخت تمدن فرهنگی به دور داشته است. در نتيجه اينان به زبان چون پايه ساختار فرهنگی و ناخودآگاه فردی کم توجهاند، به مرزها و مشکلات و اختلافات فرهنگی و شکلگيری اين فرهنگها که در اثر درهم آميختگی فرهنگهاست کم توجهاند. ۴- تاريخنگاری رسمی مدارس: گذشته از مشکلی که ريشه در فرهنگ مکتبخانهای بنيانگذاران فرهنگ مدرسهای ما در ابتدای قرن حاضر چون ملک الشعرای بهار، محمد علی فروغی، جلال الدين همايی... دارد، فشار مستقيم و غيرمستقيم سياست و مذهب در دوران گوناگون قرن حاضر کتابهای تاريخی مدارس را زير تأثير بردهاند. - در دوران پهلوی؛ بازگشت بسيار سطحی و اوليهای به دوران قبل از اسلام همراه با غربگرايی بسيار سادهانگارانه، بر دو پايه نظام شاهنشاهی از يک¬سوی و نمونهسازی شيوههای توليدی و زيستی غرب از سوی ديگر نوعی مقاومت فرهنگی را در مردم ايجاد نمود. - در دوران پس از انقلاب، يک¬سونگری، شيعهنگری بهگونهای که مفاهيم ملت و فرهنگ ملی و زبان پارسی و ادبيات و هنر و گذشته فرهنگی زير تأثير اتحاد شيعيان آن هم از نوع جنگجويانه خود قرار گرفت و به روايت يکی از نشريات چاپ شده در ايران(۴): «اکنون تاريخ معاصر ايران در سه چيز خلاصه شده است: انقلاب مشروطيت و رهبری شيخ فضلالله نوری، نهضت ملی شدن نفت و رهبری کاشانی و انقلاب اسلامی و ريشههای تاريخی انقلاب ۱۳۵۷ به ۱۵ خراد ۱۳۴۲ آن هم در انحصار جناحی خاص». ۵- تأثير اين نوع نگرشهای تاريخی چنان است که ما را به دامان افراط و تفريطهای بيهوده میاندازد. افتخار بیرويه به فرهنگ و بزرگی امپراطوری گذشته، تلاش در احياءسازی زبان خالص پارسی و حذف کلمههای غيرپارسی به ويژه عربی، احياء افراطی فرهنگها و سنتهای فراموش شده. بازگشت به اصل خويش و چشم بستن بر جهان متحول و متحرک پيرامون، اختراع مفاهيم غربزدگی و جايگزينی نوعی اسلام و شيعه با کاربری مفاهيم جامعهشناسانه مدرن و امروزين، توجه افراطی به تاريخنگاری اقتصادی و به فراموشی سپردن حيات فرهنگی، قومگرايی افراطی، کرد و بلوچ و ترک، عمده کردن هرکدام از مفاهيم به شکل مجرد خود حاصل نديده گرفتن همهجانبه همگی اين مفاهيم است در حيات تاريخی يک ملت. بیجا نخواهد بود که با اشاره به چند کتاب، بسيار کوتاه نمونههايی از آنچه تا کنون آمد، به دست بدهيم: نمونه ۱: نوشتهای به نام «سفر جنگی اسکندر مقدونی به درون ايران و به هندوستان بزرگترين دروغ تاريخ است.» (۵) تلاش پژوهشگر در آن است که نشان دهد «گمراهی همه اسکندرنامهنويسان، اسکندرشناسان، ستايشگران اسکندر و غربزدگان پيرو آنها در اين است که هندِ جنوبِ خوزستان را، هندوستان پنداشتهاند. اين گمراهی گريبانگير...». پژوهشگر در پيش نوشته به چرايی کار پژوهش خود به شيوهای اشاره میکند: «زخمهايی که بر اندام آدمی بخورد، پس از چندی بهبود يافته، از ياد میروند. زخمهای تاريخی که بر پيکر ملتی بخورد، هر چه کهنهتر شوند، دردناکتر میگردند». چنانچه آوردهايم، مراد ما در اينجا بحث در چگونگی و صحت و سقم نوشتهها نيست، مهم آن است که پژوهشگر از زخم تاريخی میگويد و راه آن را بهيک¬باره از ريشه دروغ دانستن يکی ازحملات تاريخی به ايران بداند. نمونه ۲: نوشتهای به نام «در تاريکی هزارهها»(۵) نوشته زندهياد ايرج اسکندری. نخست اين نکته بسيار جالب است که چگونه يکی از بنيانگذاران و روشنفکران و تاريخسازان اين سده در ايران به کار بررسی ژرف تاريخ ايران و به ويژه زمان پيش از تشکيل اولين دولت بزرگ هخامنشيان بپردازد. و اينکه چگونه تلاش دارد با بهرهوری از تاريخ اسطورهای، فرهنگ اوستا، کارهای تاريخنگاران کشورهای اروپای شرقی و اروپای غربی به سوال اساسی زير پاسخ گويد که «مثلا شايسته دقت است که چرا همبودیهای (communes) دهکدهای ايران در سير تحولی خود به آن شکل از مالکيتی که در يونان و رم کلاسيک به وجود آمد و زمينه را برای تعميم و تفوق نظام بردهداری در توليد آماده نموده است، نرسيدهاند و اصولا چه عواملی باعث شدهاند که جامعه طبقاتی ايران که تشکيل دولت نمونه بارز آناست، حتی از دوران قوام دولتهای سرتاسری بزرگی چون دولتهای هخامنشی، اشکانی و ساسانی بر پايه شيوه توليدی نظير سيستم جامعه بردهداری «يونان و رم» باستان استوار نگشته است؟ اگر چنين باشد و چنين هم هست، آنگاه بدوا اين سوال مطرح میشود که «در ايران دولت بر پايه چه عوامل و چه تناقضاتی به وجود آمده و تکامل يافته است؟ بار اساسی استثمار در اين جامعه بهطور عمده بر دوش کدام طبقه يا طبقات قرار داشته است و بهرهکشی انسان از انسان ديگر به چه صورت و تحت چه اشکالی اعمال میشده است؟» پژوهشگر اشاره دارد که هدف او الگوسازی نيست. و با اين همه پس از همه بررسیها در آخرين برگهای نوشته خود به همان فرضيه اوليه خود باز میگردد و از همان اگر چنين باشد، بيشتر چنين هم هست، را بيرون میکشد: «چنانکه ديده شد اين تعريف با ساختار اقتصادی- اجتماعی ايلام، شکل ويژهای که در آن جامعه، از درآميزی مناسبات توليد جامعه بیطبقه بدوی با مناسبات توليد استثماری و استيلاجويانه جامعه طبقاتی به وجود آمده است انطباق دارد و لذا به ما حق میدهد جامعه ايلامی را يکی از قديمیترين نمونههای شيوه توليد آسيايی تلقی نماييم». پژوهشگر اگرچه پاسخ پرسش خود را از ابتدا دارد ولی در شيوه تاريخنگاری بسيار پيشرفته و متعادل است. از آنجا که بر زبان و ادبيات ايران آشنايی دارد، میتواند از خلال اشعار اسطورههای شاهنامه فردوسی، اسناد شيوههای توليد و يا بودن مردمان اوليه (نئاندرتال) را در سرزمينهای ايران قبل از حضور آريايیها بيرون بکشد: «فردوسی شاعر بزرگ ملی ايران اين تحول در زندگی بدوی را به نحوی بيان کرده است که گرچه با واقعيت انطباق ندارد، معدالک نشاندهنده مراحل مختلفه اين تغييرات در شرايط زيست مردم است:
نخستين يکی گوهر آمد به چنگ به دانش ز آهن جدا کرد سنگ
سر مايه کرد آهن آبگون کزان سنگ خارا کشيدش برون
چو بشناخت آهنگری پيشه کرد کجا زو تبر، اره و ريشه کرد
چو آگاه مردم بر آن برفزود پراکندن تخم و کشت و درو
بسنجيد پس هر کسی نان خويش بورزيد و بشناخت سامان خويش
از آن پيش کاين کارها شد بسيج نبد خوردنیها جز از ميوه هيچ
مه کار مردم بودی به برگ که پوشيدنیشان همه بود برگ( ۶)
نمونه ۳- «تاريخ ملل قديم آسيای غربی از آغاز تا روی کار آمدن پارسها» نوشته احمد بهمنش (۷): آنگونه که مولف میگويد کتاب برای دانشجويان نوشته شده است. در مقدمه آمده است: «کسانی که با تاريخ سروکار دارند به خوبی واقفند که تاريخ «ملل قديم مشرق» مللی که بنيانگذار تمدن کنونی جهان بودهاند، تا اين اواخر چقدر پيچيده و تاريک بود. منابعی که در اين باره اطلاعاتی به دست میداد منحصر به نوشتههای مورخين يونانی و تورات بود که همه ناقص و جنبه افسانهای و يا مذهبی داشتند ولی از روزی که دانشمندان خارجی مشغول حفرياتی در بينالنهرين شدند، سستی و نادرستی گفتههای مورخين قديم به تحقق پيوست». اشاره کوتاهی به فهرست منابع و مأخذ اين کتاب کافی است تا دريابيم که تاريخنگار ما يک-باره تنها و تنها يک سوی تاريخنگاری را میخواند. از ۴۶ مأخذ، ۴۳ مأخذ فرانسوی است که در فاصله سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۹۵۳ چاپ شدهاند. پيش از آنکه به طرح و بررسی پيشنهاد خود درباره دوبارهنگاری تاريخ ايرانيان برای ايرانيان بپردازيم، لازم است به مفهوم زخم تاريخی- فرهنگی و اثرات آن بپردازيم. چرا که برداشت تاريخی مردم ما تنها در سايه بيرونريزی همهجانبه پيشدادهها و پيشباورهای گوناگون و مجرد میتواند شکل گيرد. مفهوم زخم تاريخی را به "سوراج پراساد نايپُل" بهويژه کتاب «تا انتهای ايمان»(۸) مديونم. آنچه در روانکاوی بالينی، زخمروانی يا ضربه روانی (Traumatisme از ريشه لغت يونانی Trauma زخم) ناميده شده است، بهگونهای درباره خاطره قومی- تاريخی مردمی که در يک فرهنگ ريشه دارند، میتواند بهکار گرفته شود. زخم روانی حادثهای است ناخوشايند که ريشههای خود را در ناخودآگاه فرو میکارد و مقدمات دشواریها و ناهنجاریها و نابسامانیهای روانی را فراهم میکند. گرچه ساختار ناخودآگاه در همان کودکی شکل کلی خود را گرفته است، ليک زخمروانی میتواند در استحکام و کارکرد ناخودآگاه زهر خود را بکارد. در روند روانکاوی فرد با به يادآوری و دوبارهسازی ريشههای مولد زخمهای روانی، به تدريج گره بافته بر پيرامون زخم را میگشايد. بازگويی حادثه، گفتگو پيرامون آن، تکرار و دوبارهسازی صحنههای مربوط به حادثه، همگی در گشايش گره زخمروانی کارسازند. بيهوده نيست که در زندگی هرروزه آدميان به شکل طبيعی، حادثههای ناگوار را بارها و بارها باز میگويند، هر بار به زبانی و هر بار از زاويهای آنها را میشکافند و چنين است که در سوگواری در فاصلههای مشخص سه روز، يک هفته، يک ماه، چهل روز، چهار ماه و ده روز و يک سال، به دور يکديگر گرد میآيند تا از فقدان عزيزی سخن بگويند. فاصلههای زمانی اين گردهمايیها به تدريج طولانیتر میشود تا به تدريج تازگی زخم کهنه گردد. زخمهای تاريخی، فرهنگی بر پيکره فرهنگی يک مردم نيز چنين میکنند. تنها چاره، بازگويی و گشايش اين زخمهاست. اين زخمها با خود و در دل خود در فرهنگ و زبان حمل میشوند. آنچه به فرهنگ مردم ايران زمين باز میگردد، شکافتن ريشههای اين زخمهای قومی و فرهنگی، عريانسازی اينان، شکافتن و کاووش در اينها و بازيابی اثرات اين زخمها به شناخت فرهنگی ما از ما، ياری سترگی میرساند. برای روشن شدن گفته خود پارهای از نوشته يکی از انديشهوران معاصر ايران را با هم میشکافيم. محمد علی اسلامی ندوشن در نوشتهای به نام «ايران را از ياد نبريم»(۱۱) مینويسد: «من در قعر ضمير خود احساسی دارم، چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه به گاه بر دل میگذرد، و آن اينست که رسالت ايران به پايان نرسيده است و شکوه و خرّمی او به او باز خواهد گشت. من يقين دارم که ايران میتواند قد راست کند، کشوری نامآور، زيبا و سعادتمند گردد، و آنگونه که در خور تمدن و فرهنگ و سالخوردگی اوست، نکتههای بسياری به جهان بياموزد.» احساس قعر ضمير خود را چون نشانهای از درون ناخودآگاه دانستن چندان بيراهه نيست. در ادامه آمده است: «ايران سرزمين شگفتآوری است. تاريخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کمنظير است. بزرگترين مردان و پستترين مردان در اين آب و خاک پرورده شدهاند، حوادثی که بر سر او امده بدانگونه است که در خور کشور برگزيده و بزرگی است، فتحهای درخشان داشته است و شکستهای شرم آور، مصيبتهای بسيار و کامروايیهای بسيار. گويی روزگار همه بلاها و بازیهای خود را بر ايران آزموده است.» (۱۱) در اين ميان واژههای بلاها و بازیهای بر سر ايران آمده آيا بهگونهای همان افسوس زخمهای فرهنگی- تاريخی نيستند! اينجا سخن از گونه ديگری از سوگواری است ، در چند خط دورتر میآيد: «بهرغم تلخکامیها، ما حق داريم که به کشور خود بنازيم، کمر ما در زير بار تاريخ خم شده است، ولی همين تاريخ به ما نيرو میدهد و ما را باز میدارد که از پای درافتيم... تراژدی همواره در شأن سرنوشتهای بزرگ بوده است.» (۱۱) آنچه نويسنده از آن به خم شدن کمر در زير بار تاريخ نام میبرد ما از آن با عنوان زخم فرهنگی- تاريخی ياد میکنيم. مو شکافی کوتاه اين نوشته که درد دل و آرزوی درونی و نهانی و پنهانی فرزند با فرهنگ اين مردم است، نشان میدهد که چگونه اين باور گره شده و اين خون دل منجمد گشته آماده سرباز کردن است. اين حال را شمس تبريزی در «مقالات» خود زيبا بيان کرده است: «شيخ گفت: خليفه منع کرده است از سماع کردن. درويش را عقدهای شد در اندرون و رنجور افتاد. طبيب حاذق آوردند. نبض او گرفت. اين علت و اسباب که خوانده بود، نديد. درويش وفات يافت. طبيب بشکافت گور او را و سينه او را و عقده را بيرون آورد. همچون عقيق بود. آن را به وقت حاجت بفروخت. دست بهدست رفت، بهخليفه رسيد. خليفه آن را نگين انگشتری ساخت. میداشت، در انگشتر، روزی در سماع، فرو نگريست. جامه آلوده ديد از خون! چون نظر کرد، هيچ جراحتی نديد... نگين را ديد گداخته.» (۹) چنين خون دلی که در زخمهای گوناگون تاريخی- فرهنگی عقده شده است، میبايست يک¬بار آن هم بیپرده بيرون ريخته شود. حمله اعراب به ايران را میتوان به عنوان شاهد اساسی اين زخم جمعی انگاشت. چه اين زخم نه تنها بنيان سياسی- اجتماعی- حکومتی مردم را درهم ريخت، بلکه تا عمق عقايد مذهبی و باورها و زندگی هرروزه و خط و نوشتار اثر گذاشت. (شيوههای توليد و مبادله کالا و خريد و فروش دست نخورده باقی ماندند، چه اعراب از اين نظر هديهای! برای ايرانيان نداشتند). از اين نگاه حمله اعراب به ايران بسيار فراتر از حمله مغولان، تيموريان بوده است. در اين راستاست و پس از اين حمله است که دو قرن سکوت زاده میشود، سکوت حيرتآور جمعی مردمی که هنوز از آنچه بر آنان گذشته است، بیخبرند. در گشايش اين عقده پرسشهای بیشماری در پيش روی ماست: - درهمآميزی فرهنگی، اسطورهای ايرانيان قبل و پس از اسلام چگونه صورت گرفته است و از ميان باورهای فرهنگی مردم امروزين اين مرز و بوم چه بخشی به پيش و چه بخشی به پس از اين حمله مربوط است. چند نمونه بياوريم. ارقام و اعدادی که در باور عامه جای خود را باز کرده است بدون آنکه رد پای آنها در فرهنگ و باورهای صدر اسلام باشد چون ۱۲۴۰۰۰ پيامبر، يا طبقات و خانهها و اطاقهای جهنم که مشتی از خروار را از کتاب حقاليقين ملا محمد باقر مجلسی میآوريم: «...جهنم را هفت طبقه میباشد. جهنم، سعير، سقر، حجيم، لظی، حطمه، هاويه، شراب جهنم حميم گرم و قطران و طعامش زقوم است. حميم گرم عبارت از چرک و ريم است. اين حميم گرم چنان چيزی است که اگر قطرهای از آن با آب دنيا مخلوط شود از تعفن آن تمامی اهل دنيا هلاک میگردند. در جهنم درهای است که در ميان آن هفتاد هزار خانه هست و در ميان هر خانه هفتاد هزار حجره و در هر حجره هزار افعی سياه و در شکم هر افعی هفتاد هزار سبوی زهردار، شدت گرمی آتش جهنم هفتاد درجه از آتش اين دنيا زيادهتر است... در پای هر يک از اهل جهنم نعلهای آتشين میباشد که از شدت حرارت آنها مغز ايشان در کله میجوشد.» - شخصيتهای فرهنگی- سياسی- اجتماعی و اسطورهای ايرانيان چگونه زاده شدهاند و چگونه درهم ادغام شدهاند. نمونههای رستم دستان و علی ابن ابی طالب، سياوش و حسين بن علی... - ظهور و شيوع عرفان و تصوف. مکاتب گوناگون و مدارس و خانقاهها و رابطه اينان با زخمهای تاريخی- فرهنگی. بازنگاری، ريشهيابی، موشکافی همه اين حوادث از سويی برای برپای ايستادن فرهنگی نسلهای مردم ايران اساسی است و از سوی ديگر کاری است بس دشوار که نياز به تاريخنگارانی همه سونگر و آگاه دارد. درمان چنين زخمهای تاريخی- فرهنگی، چون روانکاوی در بازگويی درست تاريخی اينان است. گرچه همخوانی دو سرنوشت آدمی و سرنوشت فرهنگی يک ملت دور از احتياط علمی است ولی نمیتوانم چون يک روانکاو بالينی از کنار اينهمه تشابه و همگونی بگذرم. سالمسازی خاطره جمعی مردم ايران با ريشهيابی زخمها و دردهای او از يک سوی و با سالمسازی فضای شناخت تاريخی و فرهنگی اين مردم از خود، از سوی ديگر ممکن میگردد. - ريشههای سوگپروری، شهيدنوازی، قهرمانپروری، فرهنگ تزوير و تعارف و تملَق در کجا است. - ريشههای کينه و مهر افراطی به اعراب از سويی و فرهنگ امروز غرب از سوی ديگر، بزرگنمايی مخرب و خودکوچک بينیهای انحرافی از سوی ديگر از چه حوادث فرهنگی- تاريخی آب میخورند.
پيشنهاد: دور از اين ادعا که اين مجموعه پيشنهادات هم ممکناند و هم همهجانبه بهطور بسيار خلاصه آنها را مطرح میکنيم. - ترجمه تاريخهای نوشته شده مستند و علمی از زبانهای گوناگون با تحليل و انتقاد و شرح روشنگرانه بر آنها. - تجديد چاپ کتابهای خطی و نادر تاريخی با توضيح، تشريح، شرح و انتقاد بر آنها. - جمعآوری روايات، قصهها، داستانهای تاريخی در فرهنگ مردم امروز ايران، ريشهيابی اين قصهها، تحليل و ضبط و ربط اينان با حوادث فرهنگی- تاريخی. - دوبارهنگاری تاريخ اسلام و ائمه به شکل جامع و مانع و عاری از پيشداوری با اين باور که در تاريخ شفاهی شيعه امروز تاريخ تحريف شده و جدای از مکان و زمان فيزيکی مطرح شده است. - نقد و حاشيهنگاری و بررسی کتب تاريخی نوشته شده در قرن حاضر در دورانهای گوناگون و سره کردن و علمی کردن اين کتب. - فرهنگ نگاری تاريخی در زمينههای هنری، معماری، فنآوری، ادبيات و غيره به شکلی که ريشههای تغييرات و تحولات در هر زمينه و ارتباط آنان با وقايع تاريخی روشن شود. مثال بسيار بارز در اين مورد مطالعه در معماری اماکن مقدسه قبل و بعد از اسلام است. - بررسی حرکتهای تاريخی- فرهنگی مردم ايران با توجه به روابط اين حرکتها با ديگر ملل منطقه به شکل بیطرفانه، امروزه تاريخ منطقه به شکل فوقالعادهای در سطح کشورهای مختلف با تعابير و تفاسير ملی گوناگون تعبير شده است، به شکلی که نادرشاه افشار در کتب درسی تاريخ ايرانی، افغانی، تاجيکی، به ترتيب ايرانی، افغان و تاجيک است. - دامن زدن به گفتگو در زمينههای فرهنگی و تاريخی به شکل بسيار همه گير. چگونه ممکن است مردمی که در کنار يکديگر میزيند، هر يک در جهان جغرافيايی- تاريخی- فرهنگی خود بهسر برند. بدون گشايش زبان و سخن و آزادی بازسازی و بازگويی، گفت و شنيد، ساکنان هر جهان، دنيای خود را بستهتر میکنند. زخم تاريخی چنان کرده است که فرهنگهای گوناگون در کنار هم و بدون برخورد با يکديگر زندگی میکنند و هر يک حضور ديگری را چون يک هستِ نيست مینگرد. ملتی میتواند در آرامش زندگی کند که جدای از سرزمين و دولت و پرچم و مرزهای يگانه، از خاطره فرهنگی هماهنگ و همگونی بارور باشد. آنچه در روان فرد آدمی همواریها و بيماریها و ناهنجاریها و نا آرامیهای گوناگون را به وجود میآورد، ريشه در تناقضات حاصل از زخمروانی در دوران حيات خود دارد. زخمهای روانی به دور خود هستهای مقاوم ايجاد میکند که به فرد اجازه میدهد خاطره زخمروانی را تحمل کند و به شکلی حادثه را تحملپذير سازد. کوتاه سخن آنکه تاريخ ژرف و ريشه دار مردم ايران زمين، که در زبان و گويش و فرهنگ و زندگی هر روزه جای گرفته است، در خود بستر همه حوادث تلخ و شيرين، کوچک و بزرگ را از زمانهای دور تا به امروز به ارمغان آورده است. شناخت دقيق، بیطرفانه، سندگرايانه، موشکافانه اين تاريخ، بی افراط و تفريط و سليقهبندیهای گوناگون بدون پيشفرضهای خيالی، میتواند ميان زندگی اجتماعی- اقتصادی مردم اين مرز و بوم و زندگی فرهنگی عقيدتی- سنّتی اينان هماهنگی و همگونی لازم را به وجود آورد. اين هماهنگی ما را در جهان امروز برای همزيستی انسانی بين گروههای گوناگون فرهنگی- مذهبی- قومی زبانی در داخل ايران و با ملل همسايه آمادهتر میسازد. هرگونه تلاش يک سويه، چه بهگونه بزرگسازی يک يا چند حادثه تاريخی- فرهنگی، چه بهگونه حذف قسمتهايی از اين تاريخ، چه بهگونه تفسير و جايگزينی به اشتباه حوادث و وقايع به شکست خواهد انجاميد. گويی تنها راه همان گوش فرا دادن پيگير و با صبر و متانت به زمزمه فرهنگی انسانهايی است که هنوز پس از چندين هزار سال نور و آتش و عشق و محبت و آشتی را در واژههای مهر و مهربانی چکيده کردهاند.
حسن مکارمی
ـــــــــــــــــــــــــ منابع و ماخذ
۱- بتی رولُف: «ايران پل فيروزه»، چاپ ۱۹۷۸، وزارت اطلاعات و جهانگردی ۲- جريان های اصلی تاريخ¬نگاری در دوره پهلوی، سيمين فصيحی، نشر نوند١٣٧٢ ـ مشهد http://www.takbook.com/Content/838 ۳ - طبسی حائری، سيد علينقی: «کشکول طبسی»، چاپ چهارم، چاپخانه رشديه،۱۳۵۲ تهران ۴ - نشريه ايران فردا، تيرماه ۱۳۷۵، مقاله «تاريخ سازی برای ملت بیحافظه» ۵. حامی، احمد: «سفر جنگی اسکندر»، چاپ دوم، ۱۳۶۲، چاپ داورپناه ۶. اسکندری، ايرج: «در تاريکی هزارهها»، چاپ ۱۹۸۴، خارج از کشور ۷. بهمنش، احمد: «تاريخ ملل قديم آسيای غربی»، چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۳۹. ۸. NAIPAUL Suraiprasad. : Jusqu’au bout de la foi, traduit de l'anglais par Philippe Delmare, Plon, 390 p. نايپل نويسنده هندیالاصل است که از سالهای ۱۹۵۰ در انگليس زندگی میکند. در سال ۱۹۷۹ برای اولين بار به مدت هفت ماه به کشورهای مالزی، اندونزی، پاکستان و ايران رفت و شرح مسافرت خود را کتاب میکند. در فاصله سالهای ۱۹۹۱-۱۹۹۰ به مدت شش ماه سفر را تکرار میکند و اين بار بيشتر بر گفتگوهايش با مردم کوچه و بازار تأکيد میورزد تا بتواند بهتر «رواننژندی مردمی که به زور به مذهب ديگر برگردانده شدهاند، درک کند» و خلاصه را در کتاب انتهای ايمان میآورد. نقل از نشريه 1998Mai 17 Liberation, Jeudi; ۹. تبريزی، شمس الدين محمد: «مقالات»، تصحيح احمد خوشنويس، مطبوعاتی عطايی، تهران، ۱۳۴۹ ۱۰. اسلامی ندوشن، محمد: «ايران را از ياد نبريم» مجموعه مقاله، چاپ انتشارات توس، تهران، بهمن