گودرز حسنوند فرانکفورت
قتل های زنجیره ای مهاجرین در آلمان توسط فاشیست ها با همیاری پلیس
بیش از دوهفته اخبار ترور و قتل های زنجیر ه ای وحشتناک در آلمان در صدر اخبار روز اروپا بود و هنوز و هر روز جزئیات تازه ای از این جنایات هولناک بوسیله مطبوعات آلمان رو می شود و در روز 22 نوامبر حتی در پارلمان المان یک بیانیه مشترک از طرف تمام احزاب چپ و راست پارلمانی در محکومیت این جنایت قرائت شد و حتی وزیر دادگستری آلمان اعلام کرده که به خانواده قربانیان نفری 10000 هزار ایرو خسارت پرداخت خواهد شد. برای کسی که از بیرون و بدون آگاهی به زمینه ها و علل تاریخی و شرایط فعلی در المان به قضییه نگاه کند به نظرش چقدر دولت آلمان دلسوز و یا ضد فاشیست می باشد. ولی این اشک دولتمردان آلمانی بخصوص دو حزب بزرگ سوسیال دمکرات و سوسیال مسیحی که به تناوب بعد از جنگ دوم جهانی قدرت را در دست داشته اند فقط مانند اشک همان تمساحی می باشد که بعد ازقورت دادن قربانی اش جاری می شود. ولی اول بپردازیم به خود اصل قتل ها و نحوه رخداد آنها.
از سال 20001 تا 2006 در شهر های مختلف آ لمان از جنوب تا شمال 9 نفر آلمانی ترک تبار(مهاجرین نسل دوم) و یک یونانی مهاجر که اکثر دارای شغل آزاد مثل داشتن مغازه کوچک کباب فروشی یا یک اینترنت کافه بودند در روز روشن و در محل کارشان با اسلحه کشته می شوند بدون اینکه پلیس " هیچگونه اثری یا نشانه ای" از قاتلین بیابد. از سال 2001 تا سال 2011پلیس آلمان ضمن "جستجوی" قاتل یا قاتلین، این قتلها را کار باند های مافیایی ترک و یا درگیری خانوادگی مهاجرین ترک می دانست و بدین شکل افکار عمومی را توجیه می کرد. حتی در یک مورد همسر یکی از این مهاجرین را دستگیر کرده و او را متهم به قتل همسرش می کند. در مطبوعات، پلیس از عدم همکاری "جامعه بسته و موازی " ترکها شکوه می کند که با پلیس المان در دستگیری قاتلین همکاری نمی کند و ظاهرا این توضیحات پلیس برای افکار عمومی کافی و قانع کننده بود تا اینکه در سال 2007 یک پلیس زن هم با همان اسلحه در شهر هایل برون آلمان به وسیله فرد یا افرادی ناشناس به قتل می رسد و حتی اسلحه آن پلیس هم به سرقت برده می شود. قتل این پلیس زن هم مثل بقیه قتل های زنجیره ای بصورت یک معما می ماند تا اینکه در 4 نوامبر در شهر آیزناخ بانکی مورد سرقت می گیرد و پلیس در جستجوی اتوموبیل کاراونی مانند بوده که بی ارتباط با این سرقت نبوده . چند ساعت بعد آن آتوموبیل را پیدا می کنند که جسد دو مرد یکی بنام
Uwe Munlos و دیگری بنامUwe Böhnhard
در آن بوده که پلیس ادعا کرده آنها به محض نزدیک شدن پلیس دست به خودکشی زده اند. چند ساعت بعد در شهر سویکاو خانه ای منفجر می شود و پلیس بعد از ورود به ساختمان منفجر شده که در آن دو فاشیستی که در حمله به بانک دست داشته و "خودکشی" کرده اند همراه با زنی بنام
Beate Zschäpe.
زندگی می کرده اند که این خانم بعد از انفجار خانه و به آتش کشیدن مدارک در آن خود را به پلیس معرفی می کند. در این خانه مدارک و اسلحه های زیادی از جمله اسلحه پلیس به قتل رسیده در شهر هایل برون در سال 2007 و همیچنین مقدار زیادی ویدئو و سی دی و بروشورهای تبلیغاتی فاشیستی کشف شده که در یکی از این ویدوئوها قتل مهاجرین حتی در موقع وقوع فیلمبرداری شده . در ویدئوی دیگری این گروه ضمن اعلام خود تحت عنوان" سازمان ناسیونال سوسیالیستی زیر زمینی" یا
NSU
مسئولیت تمام قتلها را با فیلم برداری دقیقی که ضمن جنایات انجام گرفته بعهده گرفته و ویدوئوی آن را هم برای برخی از مطبوعات ارسال می نماید. پلیس در اغاز مثل همیشه اعلام می کند تمام قتلها کار فقط این گروه سه نفری فاشیستی بوده که این روزها بعنوان سلول سویکاو شهر ت پیدا کرده و بس. سویکاو شهر کوچکی در آلمان شرقی در ایالت زاکسن می باشد.
بعد از این هر روز ذره ذره اخبار بیشتری از فعالتها و نحوه شکل گیری این باند فاشیستی رو می شود و معلوم می گردد که آنها در سرقت 12 بانک و بمب گذاری در شهرهای مختلف از جمله در شهر کلن در سال 2001 که منجر به زخمی شدن دهها مغازه و اتوموبیل از جمله یک خانم ایرانی-آلمانی شده که در مغازه ای در آنجا مشغول کار بوده دست داشته اند. علی رغم ادعای پلیس بزودی روشن می شود که آین سه نفر سالها برای پلیس شناخته شده بودند و حتی در دسامبر سال98 پلیس در شهر برلین این سه نفر را در یک کارگاه بمب سازی با مقادیر زیادی اسلحه دستگیر و بلافاصله هم آزاد می کندو آنها هم ازآن موقعیت استفاده کرده و "مخفی " می شوند و تازه دو روز بعد دادستانی دستور دستگیری آنها را صادر می کند. علاوه بر این تازگی معلوم شده که این سه نفر با شناسنامه های جعلی ای زندگی می کرده اند که سازمان امنیت آلمان آنها را قانونی صادر کرده و در اختیارشان قرار داده و افراد این گروه خیلی بیش از سه نفر بوده و اکثریت آنها عضو پلیس مخفی یا سازمان امنیت بوده و مستقیم در این جنایات دست داشته اند و من بعنوان نمونه فقط یکی آز انها را بیان می کنم. در یکی از این سری قتلها در 6 آوریل 2006 در شهر کاسل در یک اینترنت کافه که صاحب اینترنت کافه یک آلمانی ترک تبار با دوتیر در سرش به قتل می رسد چندین مشتری هم وجود داشته که یکی از این "مشتریان" فردی بوده بنام
Holger G.
که از فاشیتهای سابق دار و از دوستان نزدیک باند سه نفری معروف به "سلول سویکاو" بوده و از اعضاء سازمان امنیت المان که بعد از دستگیری ادعا کرده که بطور تصادفی آنروز در اینترنت کافه بوده و آزاد می شود.
و پس از جریان این قتل در شهر کاسل به خاطر فاش شدن نامش او را فقط از سازمان امنیت به یک بخش اداری دولتی دیگر می کنند. جالب توجه اینکه فرد نامبرده باز هم بطور" تصادفی" در نزدیکی محل وقوع شش قتل دیگری هم از این سری قتل های زنجیره ای که رخ داده حضور داشته. و یا یک مامور دیگر برای آنها اتوموبیل اجاره کرده و یا یک مامور پلیس مخفی دیگر برای آنها کارت ما هانه مترو خریده که فعلا همه اینها مورد بررسی و تحقیق هستند و هر روز اخبار جدیدی از آن به بیرون درز می کند.نقش پلیس مخفی و همکاری و شرکت آن در این قتلها چنان واضح و برجسته هست که دولت و مطبوعات هم سازمان مخفی را این روزها زیر ضربات "انتقاد "قرار داده اندو همه بدان معترفند و من در بخش بعدی آنرا جداگانه بررسی می کنم.البته ساواک آلمان ادعا می کند که بخاطر کسب اطلاعات این نازی ها را به خدمت در آورده و بقول معروف این ها عنصر نفوذی هستند.
مسئله اینجاست که این روزها فقط این سری جنایات گروهای فاشیستی و آنهم فقط در این سالهای 2001 تا 2007مورد بحث مطبوعات هست و نه کل جنایاتی که احزاب و گروهای فاشیستی بعد از سقوط رایش سوم و بخصوص بعد از وحدت دو آلمان انجام داده اند.
فاشسیم و راسیسم در آلمان بعد از جنگ جهانی دوم
بعد از شکست فاشیسم در آلمان در سال 1945 و دستگیری و محاکمه فقط چند نفر از سران آن در دادگاه نورنبرگ بخش اعظم این دستگاه مخوف و جنایت کار دولتی بخصوص پلیس اعم از مخفی و غیر مخفی آن دوباره به کمک آمریکایی ها باز سازی شد و در جنگ سرد بعنوان بهترین وسیله نه فقط برای سرکوب جنبش ها و مبارزات طبقه کار گر در آلمان مثل سرکوب و کشتار اعضاء گروه بادر ماینهوف معروف به فراکسیون ارتش سرخ در دهه 70 تا 80 قرن گذشته بکار گرفته شد، بلکه حتی
بخشی از اعظاء پلیس مخفی و گشتاپوهم بکمک سازمان سیا به آمریکای لاتین منتقل شدند تا در آنجا هم از محاکمه احتمالی در انتظارشان به خاطر جنایات که در زمان رایش سوم مرتکب شده بودند در امان باشند و هم در سازمان دهی و سرکوب ملت های امریکای لاتین و گروهای چپ و سازمانهای چریکی آنجا ازشان استفاده شود. دو نمونه آن شیلی و آرژانتین می باشند که در آنجا این افراد با داشتن اسم و تابعیت جدید جنایات فراوانی در دوران پینوشه و یا سرهنگ های حاکم در آراژنتین مرتکب شدند که هر روز بخشی از آن تکه تکه رو می شود. آیشمن نمونه بارز آن هست که توسط اسراییلی ها در سال 1960 در آرژانتین دستگیر و مخفیانه به اسراییل منتقل شد و بعد هم محاکمه و در سال 1962 اعدام شد.
تمامی مقامات از افسران گرفته تا قضات و کارمندان عالیرتبه رایش سوم بعد از جنگ با همان تفکر راسیستی/فاشیستی به سر کارهای دولتی سابق خود برگشتند و تا پایان دهه 80 هنوز بخشی از آنها زنده بودند و سرکار. هلموت اشمیت صدر اعظم سابق آلمان (1974تا1982)که در سرکوب گروه چریکی بادر- ماینهوف و کشتن آنها در زندان بنام خودکشی و صدور اجازه و برقراری پایگاهای اتمی آمریکا در خاک آلمان غربی بعنوان یکی از دست راستی ترین صدر اعظم های آلمان از حزب سوسیال دمکراسی بود که جزء افسران نیروی هوایی ارتش فاشیستی هیتلر تا آخرین روز نبرد جنگید و مدتی هم در زندان متفقین بود و یا پاپ اعظم اسقف کلیساهای کاتولیک هم که در جنگ دوم جهانی آنهم در بخش ضد هوایی ارتش آلمان می جنگید و بعد از جنگ دستگیر و او هم مثل هلموت اشمیت مدتی را در زندان متفقین بود دو نمونه بارز این مصداق هست.
طبقه حاکم سرمایه داری المان توانست بعد از جنگ به کمک طرح مارشال آمریکایی ها خود را بازسازی کند و پس از حدود 15تا 20 سال دو باره به بزرگترین قدرت امپریالیستی اروپا تبدیل شود و به یمن رشد اقتصادی دهه 50 و 60 خود، به خاطر کمبود نیروی کار، قراردادهایی با کشورهای ترکیه-تونس-اسپانیا-پرتقال و حتی یوگسلاوی سابق برای وارد کردن نیروی کار ارزان بین سالهای 1960 تا 1968 امضاء کرد و چندین ملیون نیروی کار از این کشورها وارد آلمان کرد که حتی در موقع ورود به انها گل و سایر چیزها هدیه می کردند. این دوران دوران شکوفایی و طلایی رشد سرمایه داری در آلمان غربی بود.
راسیسم کنترل شده از بالا بوسیله دو حزب بزرگ حاکم
نا قبل از فروپاشی شوروی و وحدت دو آلمان ماهمیشه و مداوم با یک فرهنگ راسیستی حاکم بر مطبوعات و همچنین حضور عینی آن در تمام احزاب و بخصوص دو حزب بزرگ سوسیال دمکرات و شدیدتر در احزاب دمکرات مسیحی و سوسیال مسیحی مواجه بودیم. طبقه سرمایه داری حاکم در آلمان دیگر احتیاج به دیکتاتوری خشن فاشیستی برای پیش برد اهدافش نداشت. سرمایه و صنعت آلمانی بخصوص بعد از دهه 90 اکثریت کشورهای جدا شده از بلوک شرق مثل لهستان یا مجارستان یا بلغارستان و یا کشورهای جدا شده از یوگسلاوی مثل کرواتسین ....را عملا زیر کنترل و نفوذ خود در آورد. اگر هیتلر با توپ وتانک این کشورها را توانست اشغال و به زیر سلطه خود بکشد سرمایه و صنعت آلمان بعد از جنگ با کمک دولت اش همین تصرف را مسالمت آمیز و بدون خشونت با تسلط بر بازار این کشورها انجام داد. نفوذ و تسلط آلمان در این کشورها چنان شدید می باشد که زبان آلمانی جای زبان روسی بعنوان زبان دوم این کشورها را گرفته. بنابراین راسیسم حاکم نه برای کشور گشایی به سبک سابق بلکه برای مصرف داخلی آنهم بر علیه مهاجرین بوده و هست و دوهدف را دنبال می کند: اولا با شوریدن بخشی از طبقه کارگر بومی بر علیه بخش دیگر آن یعنی کارگران مهاجر، خاک در چشم طبقه کارگر پاشیده و باین طریق بی عدالتی وبیکاری را که ریشه در ذات سرمایه داری دار د را لاپوشانی می کند، و مبارزه آنها را به جهتی دیگر و غیر انسانی می کشاند و ثانیا در رقابت های دو حزب حاکم برای کسب قدرت این راسیسم هم کاتالیزاتوری هست که در موقع انتخابات پارلمانی برای پیروزی بر رقیب انتخاباتی بدردشان می خورد. تا اواخر قرن گذشته در اکثر کشورهای اروپایی دو حزب بزرگ سوسیال دمکراسی به همین سبک وسیاق حکومت می کردند و اجازه پیدایش یا رشد به احزاب از خود چپ تر ( چپ تر از سوسیال دمکراسی) یا راست تر (مثل احزاب راست افراطی با گرایشات فاشیستی) را نمی دادند ولی با عمیق شدن بحران سرمایه داری و افزایش ملیونی بیکاران دیگر احزاب سنتی حاکم قادر به کنترل اوضاع نبودند و احزاب دست راستی افراطی جدیدی با گرایشات فاشیستی شکل گرفتند که در مبارزات پارلمانی حتی تا 20 یا30دصد آراءانتخاباتی را در پارلمانهای مرکزی یا ایالتی یا شهرداری کسب می کردند. نمونه این احزاب در فرانسه حزب ن.پ به رهبری لوپن یا اف. پ. او در اطریش .... هستند که ویژگی مشترک همه این احزاب شعار بر علیه اقلیت ها و کارگران مهاجر می باشد.
در آلمان تا قبل از وحدت دو آلمان احزاب و گروهای ملیتانت کوچک فاشیستی مثل د. فاو. او در جنوب آلمان داشتیم که بنیان گذارانشان اکثرا فاشسیت های پیر و پاتال سابق بودند که در رویای باز پس گرفتن سرزمین های از دست رفته در جنگ اول و دوم جهانی و اخراج تمام خارجیان بودند و همین ها بودند که با خلاء ی که در بخش شرقی آلمان پس از وحدت پیش آمد و بر بستر هیستری ضد کمونیستی ناشی از فروپاشی بلوک شرق با ارسال نیرو و پول به آلمان شرقی که بعد از وحدت دو بخش با بیکاری بالای 50درصدی از یک طرف و عدم شکل گیری موئسسات و ارگانهای دولتی توانستند حداکثر بهره را در جذب و ارگانیزه کردن نیروی عظیم بیکارا ن ببرند و از این رهگذر دهها گروه و سازمان ملیتانت فاشیستی در عرض مدت کوتاهی مثل قارچ از زمین رویید. ترور مهاجریان و گروههای چپ آتش زدن خانه ها و اروگاهای پناهندگان از سال 1990 ابعاد گسترده و وحشتناکی ابتدا از شرق المان شروع شد و بعد به غرب هم آلمان سرایت کرد که کشته شدن و سوختن 11 پناهنده در سال 1996 در شهر لوبک در ساختمان پناهنده گان و سوختن یک خانواده 5 نفری در خانه شخصی شان در سال 1993 در شهر زولین گن بر اثر حمله فاشیستها دو نمونه دلخراش این حملات ضد انسانی فاشسیتها بود. آمار زیر بیان واضح این شرایط در سال 2010 تاکنون می باشد.
1. طبق آمار دولتی در سال 2010 بیش از 25.000 دست راستی افراطی یا بعبارت ساده تر ملیتانت فاشیست وجود دارد 9.600 از آنها ارگانیزه شده در احزاب و سازمانها هستند.
2. تا همین سال حدود 8 دصد مردم تفکرات راست افراطی و راسیستی دارند که چیزی در حدود 6ملیون جمعیت آلمان را تشکیل می دهند.
3. از سال 1990 تا سال 2010 بیش از 182 نفر در حملات راسیستی و فاشیستی جان خود را از دست داده اند.
4. بیش از 762 نفر زخمی شده اند.
5. بیش از15.905 عمل و جرم راسیستی و فاشیستی اتفاق افتاتد .
6. حزب " ناسیونال آلمان" یا ن.پ.د که یک حزب دست راستی افراطی یا دقیقتر بگوییم یک حزب فاشیستی هست که دست اعضایش بخون صدها نفر آغشته می باشد و در شرق آلمان نفوذ زیادی دارد در دو تا از ایالت های شرقی آلمان دارای 14 نماینده پارلمانی می باشد و در کل آلمان در شهرداری ها و انجمن های شهرداری ها 330 نماینده دارد.
با توجه به آمار بالا این سوال پیش میاید که در کشوری مثل آ لمان قانون و ارگانهای دولتی کجا هستند وقتی که فاشیست ها این همه جنایت و کشتار می کنند؟
پاسخ این سوال سخت نیست. وقتی که مردم در مطبوعات و رادیو تلویزیون و یا در ادارات دولتی با بمباران تبلیغاتی راسیستی مدام مواجه می شوند، بنابراین جای تعجب نیست وقتی که این حوادث رخ می دهد. مطبوعات و رادیو تلویزیونهای دولتی جاده صافه کن و زمینه ساز حملات گروه ها و احزاب فاشیست می باشند.
در خود ادارات دولتی و بخصوص پلیس تبعیض و آزار و حتی شکنجه کسانی که جزء اقلیت ها یا تبار غیر المانی دارند بیشتر از جاهای دیگر می باشد. در مورد همین قتل های زنجیری تیتر مطبوعات " قتل های زنجیره ای دنر کبابی ها" بود که خود این تیتر تحقیرآمیز بود و باعث اعتراضا ت گسترده ای قرار گرفت که از آن بعد بجای کلمه "کبابی ها" کلمه بسپرس را گذاشتند. حالا از این هم بگذریم که فقط دو نفر از این قربانیان این شغل را داشته اند.
یک مثال دیگر شاید بهتر حرف مرا روشن کند و آنهم کتابی راسیستی از تیلو سارازین از وزرای سابق حزب سوسیال دمکرات هست که سال قبل پرفروشترین کتاب سال شد.
تیلو سارازین چندین سال وزیر مالیات دولت سوسیال دمکرات در شهر-استان برلین بود و تا این اواخر هم یکی از مدیران رهبری بانک مرکزی آلمان. او در کتابش " آلمان خود خودش را از بین می برد" که مثل بمب در آلمان ترکید همان استدلال قدیمی هیتلر در کتاب نبرد من را لعاب تازه ای زده و می گوید که ژن ها تعیین کننده سرنوشت انسانها و آینده شان می باشد و از اینجا نتیجه گیری می کند که ترک های مهاجر سرنوشتشان از قبل رقم خورده و مردانشان سبزی فروش وکباب پز می شوند و زنانشان هم فقط دختران مقنعه پوش می زایند و از آنجایی که جمعیت آنها رو به افزایش و جمعیت خود آلمانی ها رو به کاهش می باشد بنابراین در دراز مدت انسانهای با ژن هوشمند اقلیت شده و خلاصه در درازمدت آلمان خوش خودش را ازبین می برد. این کتاب مورد استقبال وسیعی قرار گرفت و حتی فاشیستها در تبلیغات انتخابی شان یکی از جمله های معروف کتاب را شعار انتخاباتی خود قرار دادند.
در نهادهای دیگر مثل خود کلانتری هاکافی هست که من سرنوشت دلخراش یک پناهنده آفریقایی را بیان کنم که حتی جنبه جهانی پیدا کرده و آنهم سوزندان یک پناهنده آفریقایی در سلول زیر زمین یلیس در شهر دزاو Dessau در آلمان شرقی می باشد.این پناهنده که اسمش Oury Galloh
بود که در 7 ژانویه 2005 بدون هیچ دلیلی در خیابان توسط پلیس دستگیر می شود. او تا خره خره مشروب خورده بود و مست. پلیس دست و پای او را به یک تخت در زیر زمین اداره پلیس می بندد و او را به آتش می کشد. فردای آنروز پلیس اعلام کرد که با او فندکی که در جیب داشته خود سوزی کرده. در حالیکه دست و پایش محکم به تخت بسته شده بود و مست هم بوده . تا کنون دو بار رییس پلیس این پاسگاه محاکمه شده و هر دو بار به این دلیل که دادستان مدرکی برای اثبات قتل در دست ندارد او را آزاد کرده. در آخرین دادگاه که ناظرین و قضات بین المللی هم در صف تماشاچیان نشسته بودند رییس دادگاه اعلام می کند ما شاهدی برای وقوع قتل نداریم اگر چه قتلی صورت گرفته. " با توجه به این که دست و دماغ مقتول شکسته شده بوده و او حتی امکان تکان خوردن هم نداشته قتلی صورت گرفته و رییس پلیس دو بار هم بلند گوی زیرزمین را خاموش کرده و دستگاه آژیر خطر آتش سوزی را از کار انداخته" و پرونده را با توجه جهانی شدن امر به دادگاه عالی آلمان ارجاع داده و تا این تاریخ هنوز دادگاهی برگذار نشده. در دادگاه عده ای از فاشیستهای شناخته شده هم در صف تماشچیان حضور داشتند.در مورد پلیس مخفی یاVerfassungschutz
. رییس پلیس مخفی در ایالت تورینگن که اسمش هلموت رور می باشد با گروههای ملی تانت و فاشیست رابطه بسیار گرم و خصوصی داشته و تازگی رو شده که با اعضاء "سلول سویکاو" هم رابطه بسیار نزدیکی داشته. او را در سال 1987 به خاطر رشوه خواری از کار اخراج کردند و فعلا در یک اتشاراتی متعلق به جریانات فاشیست مشغول کار می باشد.
البته این هم لازم به توضیح می باشد که در بخش غربی آلمان همکاری پلیس و مقامات قضایی با جریانات فاشیست و یا دست راستیان افراطی فرق می کند و علت آن هم اولا مهاجرین و نیروهای چپ و سندیکاهای کارگری در غرب آلمان خیلی بیشتر و قویتر می باشند و در اینجا از دهه 60 با اوج گیری جنبش دانشجویی و همینطور بعدا با ایجاد سازمان چریکی ارتش سرخ آلمان یک مبارزه ضد فاشیستی بوقوع پیوست که ما آنرا در آلمان شرقی سابق نداشتیم. ولی این جمله و ضرب المثل آلمانی که " پلیس از چشم چپ پلیس کور هست" که به این معنا می باشد که (پلیس فقط چپ و فعالیت های آنها را زیر نظر دارد و سرکوب می کند و نه راست ها و دست راستی ها ) در همه کشورهای سرمایه داری و بخصوص آلمان صادق می باشد .