نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ مهر ۲۹, چهارشنبه

الله الله، فریاد از جور زمان الله الله، فریاد از اهرمنان

الله الله، فریاد از جور زمان الله الله، فریاد از اهرمنان


بزن ای آه غمگین، نفسی بانگ یاحق
نفس سینه بشکن، بزن آهنگ یا حق
الله الله، کو صبح فتح و ظفر؟
کی می آید پایان رنج بشر؟
عالم در شور و نوا است، انسان بر سیل فنا است
یک سو طغیان ستم، یک سو آهنگ بلا است
نه خروش و آوایی، نه امیدی از جایی
یارب دلها خون شد، از غربت و تنهایی
ستم از حد بیرون شد، غم دلها افزون شد
رفت از عالم یکسر، آرام و شکیبایی
بنگر خصم سرکش را، بنگر دود و آتش را
یک سو ذبح انسان را، یک سو مسخ ایمان را
الله الله، فریاد از جور زمان
الله الله، فریاد از اهرمنان
در گمراهی سرگردان مانده بشر
بی رونق شد ایمان از فتنه و شر
وای از روزگار تنهایی
یارب کو دم مسیحایی؟
بزن ای دل آب دعا
مگر آید روح بقا
ناجی عالم کو؟ ناجی عالم کو؟
بگذر از دام عصیان، بشکن کابوس طغیان
بنگر هر سوی عالم، چه رسد بر جان انسان؟
با ثارالله فریادی تازه بزن، همچون زینب کاخ ظالم بشکن
مردان شهر دعا، یاران خون خدا
منجی خود منتظر است، امروز ماییم و شما
دل اگر ایمان دارد، به خدا دل بسپارد
می آید در میدان، مردانه و شیدایی
دل آگه می داند، به کجا قرآن خواند
بر نی قرآن خواندن، نی خلوت تنهایی
هر روز، روز *عاشورا*، هر روز بانگ واویلا
عالم از بلا پر شد، خاک از کربلا پرشد
خبر از کوفه رسد، همه مشتاق حضور
همه سرمست طلب، همگی طالب نور
*الله الله*، وای از پیمان شکنان
تنها مانده در میدان، مرد زمان
آمد با دعوتشان، ای وای از بیعتشان
تنها شد روز نبرد، دنیا شد دشمن مرد
سخن از ایمان ها شد، سخن از پیمان ها شد
کوفی ماند و پیمان، با آنهمه رسوایی
شه خوبان تنها شد، به سر نی سرها شد
زینب ماند و زینب با آن سر سودایی
نور از نیزه ها سرزد، آه از سینه ها سرزد
بانگ نینوا زینب*، تیغ کربلا زینب
دل غمگین بشارت، غم عالم سرآید
برود این زمستان، خبر دیگر آید
الله الله می آید فصل امید
بر تاریکی می تازد صبح سپید
شب را صبحی دگر است
یاران وقت سحر است
برخیز ای اهل وفا، برخیز ای روح رها
جور دیگر باید دید، دیده ها را باید شست
تا کی جنگ و نفرت این دوزخ هرجایی؟
زیر باران باید رفت، کینه ها را باید شست
باید پایان یابد، این دوزخ تنهایی
برخیز تا به هم سازیم، از عشق عالمی سازیم
آن روز نوبهار آید، آن روز شهسوار آید


عفو بین‌الملل بیانیه می‌دهد که پناهنده اریتره‌ای "صرفا به خاطر رنگ پوست‌اش" کشته شد. او را "قربانی نژادپرستی و خارجی‌هراسی" می‌داند. می‌گوید: "این نتیجه (سیاست‌) دولت و مقام‌های اسرائیلی است که اعدام مردم بدون دادرسی را تشویق می‌کنند."
نخست وزیر اسرائیل پاسخ می‌دهد: "در این کشور به قانون احترام می‌گذاریم. کسی نباید خود را مجری قانون بداند."
اما شدت تنش بیش از این حرف هاست. شهردار بیت‌المقدس همین چند روز پیش از اسرائیلی‌هایی که در خانه تفنگ دارند می‌خواست هرجا می‌روند تفنگ‌شان را ببرند.
وزیر فرهنگ‌ اسرائیل هم چندی پیش پناه‌جویان آفریقایی را "سرطانی بر پیکر اسرائیل" خوانده بود. دادگاهی اسرائیلی هم سه ماه پیش حکم داده بود که پناه‌جوها باید به رواندا و اوگاندا برگردانده شوند – و آن‌ها که برنمی‌گردند، بازداشت شوند.
آن‌ها که برنگشته‌اند و بازداشت شده‌اند، دوشنبه در بازداشتگاه برای او که بازداشت نبود عزاداری کردند. برای جوان اریتره‌ای که نه سر پیاز بود نه ته پیاز – اما سیه‌چرده بود، می‌خورد که 'دشمن' باشد.

 کارناوال امام حسین در شهرها و خیابانها
لو موند دیپلماتیک - می توان مجسم کرد که دستیابی به ۱۵۰۰ برگ از یادداشت های دستنوشته ”ایوان مئیسکی“ سفیر اتحاد جماهیر شوروی در لندن از ۱۹۳۲ تا ۱۹۴۳ تا چه انداره ”گابریل گورودتسکی“ تاریخدان را ذوق زده کرده بود. عوامل چندی دست به دست هم داده بودند تا چنین سندی را بی همتا سازند: اهمیت مأموریت دیپلوماتیک ”مئیسکی“ که آغاز آن با صعود محتمل ”هیتلر“ به اریکه قدرت همزمان بود، احتمالی که بیم درگیری آتی جنگ را در اروپا در بر داشت؛ اوضاع و احوال شوروی که با حذف افسران و دیپلومات های بلند پایه رقم می خورد؛ و دست آخر سجایای فردی خود سفیر: شخصیتی فرهیخته و استوار، و مبارزی انقلابی که تردیدی به خود راه نمی داد که برای نگارش نمایشنامه ای منظوم آنقدر که باید وقت بگذارد.
Manoutchehr Marzbanian منوچهر مرزبانيان
در سال ۱۹۳۲، مسکو نخست از ”مئیسکی“ انتظار داشت که خویشتن را «دیپلوماتی مجرب تر و کمونیستی کم حرارت تر» از سفیر پیشین بنمایاند. در واقع، دیری نپائید که او بازیگر نقش اول یک تراژدی شد که در اروپا تکوین می یافت و ایده ها و طرح های دیپلوماتیک خود را به مخاطبان بریتانیائی پیشنهاد می کرد تا سپس هنگام گزارش به مسکو بتواند همه را از زبان آنها باز گوید … ”مائیسکی“ با افزودن بر تماس ها، از جمله با خانواده سلطنتی و محافل مالی، امیدوار بود که بی اعتمادی میان دو پایتختی را از میان بردارد که هریک بدگمان بود که دیگری در پی راندن وی به سوی ستیز با آلمان است. تمایز صحنه ای که تبانی «رسوای» ”وینستون چرچیل“ را با سفیر اتحاد جماهیر شوروی در ۱۶ نوامبر ۱۹۳۷ پیش می کشد، آنقدر هست که یادآور گزینه دولتمردان بریتانیا باشد، که آنگاه آشکارا به آلمان گرایش داشتند. سال بعد، عهدنامه های ”مونیخ“ که در کنفرانسی اروپائی منعقد گردیدند که اتحاد شوروی را حتی به آن دعوت هم نکرده بودند، تائیدی بر بدگمانی مسکو می نمود. سرچشمه تغییر استراتژی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و تکانه رعد آسای پیمان عدم تعرض میان آلمان و شوروی [۱۹۳۹] همین امر بود.
” گورودتسکی“ در تفاسیر دقیق خود که با چنان روشنی به نگارش درآمده که هنوز محک بازشناختن چند تن از بهترین مورخان است، یادآور شده که در سال های دهه ۱۹۳۰، ترور استالینی، رغبت به دراز نویسی را در هیچ مسئولی باقی نمی نهاد، و به اقوی دلیل از روزنگاری ها بازمی داشت. یادداشت های ”مائیسکی“، که مورخ پانزده سالی روی آن کار کرده، سندی ارزشمند، درست تر بگوئیم، سندی یگانه را به ما هدیه داده. یادداشت های سفیری که حتی وقتی می هراسید که برای مشورت به پایتخت کشورش فراخوانده شود، و مانند شمار فراوانی از همکارانش با مخاطره اعدام یا حبس روبرو گردد (۶۲ ٪ دیپلومات های شوروی قربانی پاکسازی ها شدند)، باز با پشتکار و سرسختی می کوشید مصالح کشورش را با منافع پایتخت های غربی آشتی دهد. با خواندن یادداشت های وی، می توان دریافت که این کار همیشه هم آسان نبوده …
”چرچیل“: «تضعیف روسیه خطر سهمگینی است»
۱۶ نوامبر ۱۹۳۷
امروز ”آنیا“ [همسر ”مئیسکی“] و من به «ضیافت دولت» رفتیم که ”جرج پنجم“ به افتخار ”لئوپولد“، پادشاه بلژیک، برپا داشته بود که برای دیداری سه روزه به خاک بریتانیا گام نهاده. ضیافتی بود مثل همه ضیافت های دیگر. یک صد و هشتاد میهمان، جمع کامل خانواده سلطنتی، اعضای دولت، سفیران (به جز مأموران اعزامی) و والاتباران بریتانیائی به وفور. در بشقاب های زرین و با قاشق چنگال های زرین غذا خوردیم. شام، برخلاف اغلب شام های انگلیسی خوشمزه بود (ظاهراً شاه آشپزی فرانسوی دارد). هنگام صرف غذا ناگهان دو دوجین نوازنده نی انبان اسکاتلندی به تالار ریختند و چندین بار به آرامی دور میزها چرخیدند، و تاق قوسی کاخ را با آوای موسیقی نیمه بربر خود آکندند. من این موسیقی را دوست دارم. در نوای آن، نغمه ای از کوهساران و جنگل های اسکاتلند، پژواکی از قرون گذشته و روزگاران بَدَوی انسان ها نهفته است.

”لئوپولد“ با ”چمبرلن“، ”هوئار“ (۱)، ”مونتاگو نورمن“ (مدیرعامل بانک [مرکزی] انگاستان) و از میان سفرا با ”گراندی“، ”ریبنتروپ“ و ”کوربین“ (۲) سرگرم گفتگو شد. از تمام ظواهر برمی آمد که [”لئوپولد“] علاقه فراوانی به «کشور متجاوز» و همدست او دارد.

به حکم منطقی قوی، از اینکه افتخاراتی بارم کنند دوری گزیدند: این زمان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، به ویژه در محافل بلندپایگان حزب محافظه کار، چندان خورند روز نیست. ”یوشیدا“ سفیر ژاپن را هم که در گوشه ای می پلکید دعوت نکردند تا احترامات فائقه خود را به پیشگاه پادشاه تقدیم دارد. جای تعجبی هم نیست: در همین لحظه توپ های ژاپنی سرگرم کوبیدن پایتخت و حیثیت بریتانیا در چین اند!
خسته از این نمایش کسل کننده، درست در لحظه ای که مترصد بودم تا به سوی تالارهای اطراف گام بردارم و از نظرها پنهان شوم، چون به یقین در آنجا می توانستم تعدادی آشنایان جالب را بازیابم، جنب و جوشی ناگهانی سرتاسر تالار افتخار را پیمود. چشم برافکندم و آنچه می گذشت را دیدم. لرد ”کرُمر“، که از تالار مجاوری بیرون می آمد، ”چرچیل“ (۳) را همراهی می کرد تا او را به ”لئوپُلد“ معرفی کند. ”جرج“ بی درنگ به آنها پیوست. گفتگوی طولانی و سرزنده ای میان سه مرد، به ضرباهنگ جنباندن پرشور سر و دست”چرچیل“ و قهقه های تندرگونه دو پادشاه درگرفته بود. سپس شرفیابی پایان یافت. ”چرچیل“ از سلاطین دوگانه فاصله گرفت و سینه به سینه به ”ریبنتروپ“ [سفیر آلمان] برخورد که منتظر نماند که او را به مختصر گپ و گفتگوئی با ”بلعنده آلمانی ها“ دعوت کنند. گروهی هم بیدرنگ سر رسیدند و دور آنها حلقه زدند. نمی توانستم بشنوم که چه می گویند، اما از دور می دیدم که ”ریبنتروپ“ به عادت همیشگی، با حالتی گرفته مشغول فضل فروشی است و ”چرچیل“ هم با تکه پرانی های شوخ طبع خود جوابش را می داد و غش عش شنوندگانش را به راه می انداخت. سرانجام ”چرچیل“ که پیدا بود از این گفت و شنود حوصله اش سر رفته، روی پاشنه پا چرخید و نگاهش به نگاهم خورد. آنگاه آنچه در پی می آید روی داد: او آشکارا پیش چشم حاضران و زیر نگاه دو پادشاه عرض تالار را به سوی من پیمود و لطف و محبتش را با فشردن سفت و سخت دستم از من دریغ نداشت. آنگاه به دنبالش بحث پرشوری میان ما درگرفت. در میانه گفتگو، ”جرج“ پادشاه انگلیس، به ما نزدیک شد تا نکته ای را با ”چرچیل“ در میان بگذارد. احساس کردم که ”جرج“، بی تردید آشفته از مجاورت توجیه ناپذیر ”چرچیل“ با «سفیر بلشویک»، به نجات وی شتافته تا او را از چنگال «ابلیس مسکو» برهاند. قدمی به کنار برداشتم و منتظر ماندم تا ببینم چه پیش می آید. ”چرچیل“ در پایان شورای مشورتی با ”جرج“، باز به سراغ من آمد و گفتگو را از آنجائی که قطع کرده بودیم از سر گرفت. به نظر می آمد که عالیجنابان، اشراف دور و بر ما ذره ای تکان خورده باشند.

”چرچیل“ با این اصرار چه چیزی داشت که به من بگوید؟
بدون مقدمه و یکراست درآمد که او «میثاق ضد کمونیستی» [علیه ”کمینترن“ که در نوامبر ۱۹۳۶ میان آلمان و ژاپن منعقد گردید] را مانوری می پندارد که در وهله اول علیه امپراتوری بریتانیا و فقط در مرحله بعد علیه اتحاد شوروی سمت و سو داده اند. اهمیت حیاتی این پیمان میان متجاوزان برای وی بیشتر ناظر به آینده است تا اکنون. به چشم او آلمان دشمنی پیش و بیش از دیگران است. ”چرچیل“ دنباله حرفش را گرفت که «وظیفه اصلی همه ما مدافعان صلح این است که دست به دست هم بدهیم. بدون آن همگی به باد فنا خواهیم رفت. برای مدعای صلح و تعرض ناپذیری امپراتوری ما، روسیه ای تضعیف شده خطر عظیمی به شمار می آید. ما نیاز به روسیه ای قوی داریم، خیلی قوی.» سپس ”چرچیل“ با پائین آوردن صدایش مثل اینکه بخواهد رازی را با من در میان بگذارد، مشغول پرسیدن شد: در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چه می گذرد؟ آیا رویدادهای اخیر ارتش ما را تضعیف نکرده؟ آیا بر توانائی ما برای مقاومت در برابر فشارهای ژاپن و آلمان اثر نگذاشته؟
به پاسخ گفتم که «اجازه می دهید به پرسش شما با سئوالی پاسخ بدهم؟»، و در پی پرسیدم: «اگر به جای ژنرال خائن فرمانده تیپی از ارتش، ژنرال صادق و قابل اعتمادی را بگمارند، آیا این باعث تقویت یا تضعیف ارتش ماست؟ اگر مدیر درستکار و امینی را جانشین مدیر یک کارخانه بزرگ اسلحه سازی کنند که به خرابکاری وی یقین دارند، آیا این تضعیف یا تقویت صنایع نظامی ماست؟» به همین سیاق بازهم لختی با تمسخر تأثیر «پاک سازی ها» بر اوضاع و احوال عمومی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، قصه ای برای کودکان که اینجا اینهمه محبوب است، ادامه دادم.
”چرچیل“ با تمرکز و دقت فراوانی به من گوش می داد، و گهگاه با بی اعتمادی سری می جنبانید. وقتی حرفم را تمام کردم، گفت: «شنیدن همه اینها مایه دلگرمی است. اگر روسیه به جای ضعیف شدن، خود را قوی کند، آنوقت همه چیز رو براه است. تکرار می کنم: ما همگی به یک روسیه قوی نیازمندیم، خدا می داند که چقدر ما به چنین روسیه ای احتیاج داریم!» لحظه ای خاموش ماند و باز از سر گرفت: «این ”تروتسکی“، ابلیس مجسمی است. نیروی سازنده ای که نیست هیچ، ویرانگر هم هست. من کاملا طرف ”استالین“ را می گیرم.»
از او پرسیدم در باره دیدار آتی ”هالی فاکس“ [وزیر امور خارجه بریتانیا] از برلین چه فکر می کند. شکلک ریشخند واری درآورد و پاسخ داد که او این سفر را یک اشتباه می داند. هیچ چیز بدرد بخوری از آن بر نخواهد خاست؛ آلمانی ها نوک دماغشان را اندکی بالاتر می گیرند و این ابتکار را نشانه ضعف انگلستان تعبیر می کنند. اما دستکم ”هالی فاکس“ آدم صدیقی است که هرگز به دام نقشه های «شرم آور» نخواهد افتاد مثل خیانت به چکسلواکی یا دست آلمان را در جبهه شرق باز گذاشتن. اما نا گفته نماند، که او نمی بایستی هرگز خودش را به بدنامی چنین دیداری در اندازد.
”چرچیل“ دستم را فشرد و اطمینان داد که باید بیشتر همدیگر را ببینیم.
تسلیم ”مونیخ“ و پیامدهای آن
۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸
احساس شومی که رهبران حزب کارگر پیشاپیش از آن واهمه داشتند، به واقعیت پیوست. دیروز تا پیش از ساعت ۴ بامداد به بستر نرفتم، نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم. در ساعت ۲ و ۴۵ دقیقه، اعلام کردند که توافقی در مونیخ به دست آمده و صلح نجات یافته است. اما عجب توافقی! عجب صلحی!
”چمبرلین“ و [رئیس شورای وزیران فرانسه] ”دلادیه“، به کلی وا داده اند. کنفرانس چهار جانبه در اساس ضرب العجل ”باد گادسبرگ“*، را با مختصر جرح و تعدیل بی اهمیتی پذیرفت. «پیروزی» که بریتانیائی ها و فرانسوی ها به چنگ آوردند از این قرار است که انتقال حاکمیت ”سودت“، [ ناحیه آلمانی زبان چکسلواکی] به آلمان نه در روز اول اکتبر بلکه روز ۱۰ اکتبر به انجام برسد. چه موفقیت شکوهمندی ! (…)
صبح با سردرد از خواب بیدار شدم و به اولین چیزی که فکر کردم این بود که می بایستی به دیدار ”ماساریک“ [سفیر چکسلواکی در لندن از ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۸] بروم.
وقتی به درون تالار پذیرائی گام نهادم کسی آنجا نبود. یک دقیقه بعد صدای پائی را شنیدم که از پلکان فرود می آمد و سرو کله میزبانم پیدا شد. در طرح اندام باریک و عضله دار او چیزی غریب و غیر طبیعی به چشم می خورد. انگار که ناگهان در جا منجمد شده و چابکی معمول خود را از دست داده باشد. ”ماساریک“ نگاهش را به روی من دواند و کوشید مؤدبانه سر صحبت را باز کند، به شیوه گپی میان همسایه ها.
«امروز هوا چقدر خوب است، اینطور نیست؟»
با حرکت غیر ارادی دستم از سر خشم و بی حوصلگی جواب دادم «هوای خوب را فراموش کنید. برای شنیدن این نیامده ام. آمده ام تا در این لحظات استثنائی دشوار، همدردی عمیق با مردم شما و همچنین انزجار شدید خودم را از رفتار شرم آور بریتانیای کبیر و فرانسه ابراز دارم!»
می توانستی گفت که برق ناگهان دوباره در مدارهای اندام لق ”ماساریک“ به جریان افتاده. یخ به یکباره آب شد. لرزشی جای بی تحرکی را گرفت. کمرگاهش را به اسلوب مضحکی تکان داد و، بی آنکه خبر کند خود را به آغوش من انداخت و هق هق گریه تلخی سرداد. از رفتار او جا خوردم و دستپاچه شدم. ”ماساریک“ در حینی که مرا می بوسید با لکنت از ورای پرده اشک هایش می گفت:

«مرا به بردگی فروانداختند، به آلمانی ها فروختند، مثل فروش سیاه پوستان تا در آمریکا بردگی کنند.»
کم کم توانست آرام گیرد و حتی از اینکه اختیار از دستش در رفته و از خود صعف نشان داده پوزش بخواهد. من به گرمی دستش را فشردم.
[پس از اشغال چکسلواکی، ”هیتلر“ لهستان را تهدید کرد. لندن، پاریس، و مسکو بر ملاقات ها و نقشه های خود برای مقابله با برنامه های برلین افزودند. بدون نتیجه]
۴ اوت ۱۹۳۹
اعضای هیئت نمایندگی نظامی [بریتانیا] که باید به مسکو بروند ــ دریا سالار ”دراکس“ (رئیس هیئت)، مارشال نیروی هوائی ”بِرنِت“ و سرتیپ ”هی وود“ ــ برای صرف صبحانه پیش من آمدند. میهمانانم رازداری تمام وکمالی از خود نشان می دادند. ترجیح آنها بحث درباره موضاعاتی چنان حیاتی چون شکار کبک بود که لابد برای صیدش، اقامتی در مسکو را بیش از هرچیز دیگری تجویز کرده بودند.
با اینحال، ضمن صرف صبحانه از چیزی خبر یافتم که مرا جداً به هراس افکند. وقتی از ”دراکس“ که دست راست من نشسته بود پرسیدم، چرا هیئت با هواپیما سفر نمی کند که زمان بیشتری به دست آورد، لبهایش را گزید و پاسخ داد: «ای بابا، ما بیست تائی هستیم، با بار و بندیل فراوان، از اینرو هواپیما راحت نخواهد بود …» من که توضیح او را چندان قانع کننده نیافتم، اصرار ورزیدم که: «در این صورت، چرا بر عرشه یک ناو جنگی سفر نمی کنید، مثلا یک رزمناو تیز رو؟ چنین سفینه ای هیبتی دارد و زودتر شما را به لنینگراد می رساند.»

”دراکس“ باز لب هایش را ترکرد، گوئی در افکارش گم شده بود و گفت: «این متضمن آن خواهد بود که بیست افسر را ازکابین هایشان بیرون کنیم … شگفت انگیز خواهد بود.» آنچه به گوشم شنیدم برایم باور کردنی نبود. عجب احساسات با نزاکتی، چه سلوک ظریفی!
با اینحال دریاسالار به خودش زحمت داد تا با ذکر این نکته مرا خوشحال کند که هیئت نظامی کشتی مخصوصی به نام ”City of Exeter“ را اجاره کرده است که مردان او و همینطور هیئت فرانسوی را سوار خواهد کرد و تا لنینگراد خواهد برد. آنگاه ”کرژ“ [دبیر اول سفارت] میان صحبتمان دوید و یکهو درآمد که صاحب کشتی همان صبج با وی در میان گذاشته که کشتی با حداکثر سرعت ۱۳ مایل بر آب پیش می رود. نگاهی حاکی از تعجب به ”دراکس“ انداختم و پرسیدم: «آیا چنین چیزی ممکن است» دستپاچه شد و زیر لب زمزمه کرد: «دفتر بازرگانی این کشتی را اجاره کرده، من جزئیات را نمی دانم.»
بدینسان نظامیان انگلیسی و فرانسوی سوار بر شناوری لکنده به مأموریتی رهسپار مسکو می شوند! اگر سرعت آنرا را ملاک گیریم، سفینه ای تجاری. و اینهمه در لحظه ای از تاریخ اروپا که خاک آن به سوختن کف پاها آغازیده. باور کردنی نیست! آیا دولت بریتانیا به راستی می خواهد به توافقی دست یابد؟ من بیش از پیش معتقد شده ام که ”چمبرلین“ مشغول دو دوزه بازی کردن است: میثاق سه جانبه ای در کار نیست، بلکه به گفتگوهائی به منظور عقد پیمانی چشم دوخته، تا بدان شیوه برگ برنده ای در دست داشته باشد تا بهتر بتواند با هیتلر مذاکره کند. (…)
سرگیری جنگ در غرب
اول سپتامبر ۱۹۳۹
امروز صبح آلمان بدون کوچکترین هشداری به لهستان حمله کرد و به بمباران شهرهای لهستان آغازید. ارتش زمینی و نیروی هوائی لهستان مقاومتی سرسختانه برپا داشته اند. پس جنگ آغاز شده است. (…)
جلسه پارلمان در ساعت ۶ عصر تشکیل شد. (…) ”چمبرلین“ که پیدا بود اندوه و افسردگی از سر و رویش می بارد، با صدای یکنواخت بی روحی اعتراف کرد که، هجده ماه پیش، دست به دعا برداشته بود تا ناگزیر نشود مسئولیت اعلان جنگ را بر دوش گیرد، اما در حال حاضر بیمناک است که دیگر نتواند از آن شانه خالی کند. با اینحال مسئولیت واقعی ورود به جنگ نه بر دوش نخست وزیر، بلکه «بر شانه های مردی ــ صدر اعظم آلمان» سنگینی می کند که تردیدی به خود راه نمی دهد تا به یگانه نیت «خدمت به منافع کورکورانه اش»، بشریت را به مغاک رنجی بیکران در اندازد. گهگاه، ”چمبرلین“ وسوسه می شد که با مشت بر «جعبه» معروف کرسی خطابه سخنرانان مجلس عوام بکوبد. اما هر زیر و بمی که برای جلب توجه به صدایش می داد انگار چنان کوششی از وی می طلبید و با چنان نومیدی در چشم ها، صدا و حرکاتش همراه بود، که نمی شد به او نگریست و رنجی احساس نکرد. چگونه به شگفتی نیافتاد که همین مرد است که امپراتوری بریتانیا را در حساس ترین لحظه تاریخش رهبری می کند! او رئیس امپراتوری بریتانیا نیست، گورکن آن است! (…)
در چهل و هشت ساعت آینده ، بریتانیای کبیر با آلمان در جنگ خواهد شد، مگر آنکه در آخرین لحظه معجزه ای روی دهد.
۳ سپتامبر ۱۹۳۹
امروز کار یکسره شد: نخست وزیر در ساعت ۱۱ و ۱۵ دقیقه از رادیو پیامی داد تا اعلام دارد که از این لحظه بریتانیا با آلمان در جنگ است. (…)
در نیمه روز به مجلس عوام رفتم. وقتی رسیدم ”چمبرلین“ قبلا سخنرانی اش را شروع کرده بود. زرد رو و گرفته، نزار. صدائی گریان، شکسته. حرکاتی از سر تلخی و نومیدی. مردی از پا درآمده، که نیروئی در وی نمانده است. در دفاع از او باید گفت که پنهان نمی کرد که فاجعه غافلگیرش کرده. می گفت، «امروز روز اندوهباری برای همه ماست، و این روز برای هیچکس غمناک تر از من نیست. هرچه برآن همت گماشته بودم، هرچه مایه امیدم بود، به هرچه در طول حیات سیاسی ام باور بسته بودم نقش برآب شد.»

با شنیدن سخناش از جایگاهم، فکر کردم: «اینک رهبر یک امپراتوری بزرگ در روزی بحرانی از هستیش! چتر کهنه رنگ و رو رفته ای که آب از همه جایش نشت کرده! او قادر به نجات چه کسی است؟ اگر ”چمبرلین“ دیری همچنان نخست وزیر باقی بماند، کار امپراتوری [بریتانیا] تمام است.»
۱۷ ژوئن ۱۹۴۰
فرانسه تسلیم شد. (…) حالا انگلستان چه خواهد کرد؟
بدیهی است که به تنهائی خواهد جنگید. چاره دیگری ندارد. حرفی که حدود پانزده روز پیش ”راندولف چرچیل“ [روزنامه نگار، نظامی، سیاستمدار، فرزند ”وینستون چرچیل“] به من می گفت خوب به یادم مانده: «حتی اگر بدترین بدترین ها روی دهد فرانسه بدون امپراتوریش می تواند جان به در برد. اقتصاد وی چنان است که حتی اگر مستعمراتش را هم از دست بدهد، باز قادرخواهد بود گلیم خود را چون قدرت دست دومی از آب بکشد، اندکی مثل سوئد در مقیاسی وسیع تر. انگلستان موقعیت متفاوتی دارد: اگر ما امپراتوری خود را از دست بدهیم قدرتی نه در رتبه دوم، بلکه در رده دهم خواهیم شد. ما هیچ چیز نداریم. همه ما از گرسنگی خواهیم مرد. از اینرو چاره دیگری جز جنگیدن تا آخرین نفس پیش رویمان نمانده.»

۵ ژوئیه ۱۹۴۰
دیدار ”پیر کُت“ [وزیر هوانوردی در دوران حکومت جبهه مردمی ۱۹۳۸ ــ ۱۹۳۶] که سیر رویدادها او را به سواحل بریتانیا رسانده. (…) او به زودی در لندن مستقر خواهد شد و یک کمیته غیر رسمی فرانسوی چپگرا به راه خواهد انداخت تا روزنامه خود را در اینجا منتشر سازد و تماس هائی را با فرانسه نگه دارد. ”کُت“ نظری تا اندازه ای قطعی در باره شکست فرانسه دارد: افسران بلند مرتبه (که پیوندهای تنگاتنگی با نخبگان سیاسی منحط دارند)، نمی خواستند به راستی بجنگند، به همین سادگی. گذشته از آن، اگر جنگ را به شیوه های کمابیش «متعارف» ــ یعنی تحت لوای حفاظت از خط ”ماژینو“، که ذهنیت نظامی فرانسوی را به معنی واقعی کلمه به خواب برده ــ پیش می بردند، ”وگان“ و ژنرال های دیگر شاید کار خود را می کردند. اما هنگامی که در پایان نخستین پیشروی های ارتش آلمان، دیگر بدون کوچکترین سایه شکی پیدا بود که فقط «جنگ توده ای» فرانسه را نجات خواهد داد، انگیزه جنگیدنی در افسران عالیرتبه باقی نمانده. همه چیز به کنار این ”وگان“ کیست؟ او اساسا یک فاشیست است، اما فاشیستی ساخت فرانسه ــ به عبارت دیگر با آب و رنگی کاتولیک. بسیارند کسانی که ”وگان“ را خائن توصیف می کنند. ”کُت“ خلاف آنها نمی گوید، اما دلائل کافی در دست ندارد تا کاملا به این اتهام قانع شود. به هر رو، ”وگان“ خائن هم که نباشد، از یک فاشیست چگونه می توان انتظار داشت که بارقه شور و حرارتی نسبت به «جنگ توده ای» در دلش گیرد؟ اغلب ژنرال های بزرگ از ارتجاعیون هستند، غالبا فاشیست اند یا با فاشیست ها همدل. به زعم ”کُت“، پس از پیشروی آلمان در ”سدان“، ”وگان“ را فقط یک «ایده کلی» هدایت می کرده: نبرد علیه آلمان را باز ایستاند و از موقعیت تازه بهره جوید تا جمهوری سوم را براندازد و یک رژیم فاشیستی برپا کند.
در واقع، پس از ”دانکرک“، ارتش فرانسه دیگر هرگز در هیچ جا به راستی درگیر نبردی نشد. البته کوشش کمرنگ مقاومتی در ”سًوم“ رخ داد، اما هنوز چیزی از سقوط آن نگذشته بود که عقب نشینی سپاهیان در دشت های رو باز و بی حفاظ آغاز گردید که ضد حمله های ساختگی به دشواری توانستی آنرا پوشاند. هیچ کس همتی نکرد تا پل ها یا کارخانه ها، یا راه های آهن و غیره را منفجر کند. از کندن سنگرها و ساختن استحکامات خودداری کردند، حتی در سوق الجیشی ترین نقاط (بر روی رودخانه های ”سن“، ”مارن“، ”لوآر“ و غیره). شمار هنگفتی از اسلحه و مهمات را برای آلمانی ها برجا گذاشتند، که ارتش فرانسه می توانست به کمک آنها طی ماه ها مقاومت کند. هیچ اقدامی در مرز ایتالیا هم صورت نگرفت، که معذالک فرصت های بی نظیری را عرضه می داشت. چرا؟ به این دلیل ساده که پس از پیشروی آلمان، در «دویست خانواده» و افسران عالیرتبه کوچکترین نیت در گیری در نبرد نبود. آنها در انتظار لحظه مناسب شروع مذاکرات با آلمان فقط دست به مانور می زدند.
اتحاد شوروی خواستار گشایش جبهه دومی شد
[روز ۲۱ ژوئن ۱۹۴۱، آلمان به اتحاد شوروی حمله کرد. نخستین پیروزی های سپاهیان ارتش ”نازی“ برق آسا بود. فرانسه شکست خورده و ایالات متحده هنوز وارد جنگ نشده بود، ”استالین“ ناگزیر به”چرچیل“ روی آورد و از وی به شیوه ای اضطراری خواستار گشودن جبهه دومی در اروپا شد. مأموریت ”مائيسکی“ همین بود.]
۴ سپتامبر ۱۹۴۱

یک ربع قبل از قرار ملاقات از خانه بیرون آمدم. ماه با درخششی خیره کننده می تابید. ابرهائی به اشکالی وهم آمیز از شرق به سوی غرب می شتافتند. وقتی ابرها قرص ماه را در سینه فرومی گرفتند و کناره های بلعنده آنها به رنگ سرخ و سیاهی در می آمد، صحنه به تمامی سیر و سلوک شوم و تشویش آوری به خود می گرفت. جهان انگار واپسین روز پیش از ویرانیش را سپری می کرد. با گذار از خیابان هائی که برایم آشنا بودند، فکر می کردم: «تا چند دقیقه دیگر ما خود را در مقطعی مهم، شاید سرنوشت سازی از تاریخ خواهیم یافت، که پیامدهائی سخت وخیم برآن سنگینی خواهند کرد. آیا درخور مأموریتی که بر عهده دارم خواهم بود؟ آیا آنقدر که باید توان، انرژی، مکر، چابکی و حضور ذهن در خویشتن خواهم یافت تا با بیشترین بخت پیروزی برای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و تمامی بشریت به ایفای نقش خویش برآیم؟»
با جدیت وظیفه و خُلقی درهم فشرده چون یک فنر، به دهلیز ورودی منزلگاه مشهور گام نهادم. با اینهمه جزئیات کوچک و پیش پا افتاده هستی مرا خیلی زود به روی زمین باز گرداندند. دربان، که یک انگلیسی با لباسی کاملا معمولی بود، با تعظیم غرائی دولا شد و مرا از سنگینی کلاهم رهانید. نگهبان دومی، که تشخیص وی از اولی ممکن نبود، مرا به دالانی هدایت کرد که نور چندانی روشن نمی کرد و جوانان شتابزده ای، احتمالا منشیان و همکاران نخست وزیر، در طول آن در رفت و آمد بودند. پیش از آنکه ورودم را اعلام کنند مرا به نشستن پشت میز کوچکی دعوت کردند. این امور روزمره، که تجربه ای چندین ساله مرا به خوبی با آنها آشنا کرده بود، تأثیر ریختن سطل آب سردی بر وجدان جوشان من داشت.
مرا تا درون دفتر نخست وزیر همراهی کردند، یا دقیق تر گفته باشم، به تالار اجتماعات دولت بردند. ”چرچیل“ که لباس ”اسموکینگی“ در بر و سیگار برگ معمولش را میان دندان هایش می فشرد، در وسط ردیف طولانی صندلی های خالی پشت میز بزرگی نشسته بود که رومیزی سبزی رویش را می پوشاند. در کنارش ”آنتونی ایدن“ [وزیر امور خارجه] در لباس خاکستری تیره ای، دوخته از الیافی سبک، ایستاده بود. ”چرچیل“ نگاهی حاکی از بدگمانی به سرو پای من انداخت، پکی به سیگار برگش زد و مانند سگ ”بولداگی“ غرید: «خبرهای خوبی با خودتان آورده اید؟»
پاسخ دادم که «گمان نمی برم که چنین باشد» و دستم را با پیام ”استالین“ به سمت او دراز کردم. کاغذ را از پاکت درآورد، عینک را به چشمش زد و به دقت به خواندن آن آغازید. وقتی موضوع برگ اول دستش آمد آنرا به ”ادن“ رد کرد. من که کنار نخست وزیر نشسته بودم سکوت اختیار کرده بودم وحالات چهره اش را می پائیدم. وقتی خواندنش را به آخر برد، دیگر شکی برایم نمانده بود که پیام ”استالین“ تأثیر عمیقی بر وی نهاده.
رشته کلام را به دست گرفتم وگفتم: «حالا آقای ”چرچیل“ شما و دولت بریتانیا از آنچه می گذرد آگاهید. امروز یازده هفته می شود که ما دست تنها در برابر ماشین هولناک جنگی آلمان ایستادگی می کنیم. آلمانی ها تا سیصد تیپ جنگی را در جبهه ما انباشته اند. در این نبرد کسی یاور ما نیست. وضعیت دشوار و خطرناک شده؛ هنوز برای عوض کردن آن خیلی دیر نشده. اما برای توفیق در این امر ضروری است که سریع و قاطعانه به انجام آنچه ”استالین“ می گوید برآمد. اگر بی درنگ اقدامات مقتضی انجام نگیرد، فرصت ممکن است از دست برود. یا شما تصمیمات قاطع و تعیین کننده ای که در این شرایط لازم است خواهید گرفت تا کمکی را که اتحاد جماهیر شوروی نیاز دارد به وی برسانید، که در آنصورت جنگ به پایان خواهد رسید، ”هیتلریسم“ نابود خواهد شد و فرصتی برای توسعه آزاد و مترقی بشریت خواهد گشود. یا اینکه کمکی که ما نیاز داریم را دریغ خواهید داشت، و آنگاه اتحاد جماهیر شوروی دستخوش خطر یک شکست، با همه عواقبی ناشی از آن خواهد شد.»
نخست وزیر با مکیدن سیگار برگش به سخنان من گوش می داد، و اینجا و آنجا با حرکت اندام یا خطوط چهره اش به سخنان من واکنش نشان می داد، در همان حال ”ایدن“ همچنان غرق خواندن مکتوب ”استالین“ بود و یادداشت هائی در حاشیه آن قلم می زد.
سپس پاسخ ”چرچیل“ به گوشم فرود آمد. به صدائی بلند گفت: «من هیچ شکی ندارم که ”هیتلر“ سیاست کهنه خودش را دنبال می کند که عبارت از کوبیدن دشمنانش یکی پس از دیگری است … اگر می توانستم ده تیپ او را در جبهه شما از میان بردارم، حاضر بودم جان پنجاه هزار انگلیسی را فدای آن کنم!» آنگاه افزود، افسوس که اکنون انگلستان نیرو برای گشودن جبهه ای در فرانسه کم دارد: «کانال ”مانش“ که مانع دست اندازی آلمان به انگلستان است، به همان اندازه نمی گذارد که انگلستان خود را به فرانسه اشغال شده برساند.»
”چرچیل“ می انگاشت که در حال حاضر گشودن جبهه ای در شبه جزیره بالکان را هم نمی توان در نظر گرفت. بریتانیائی ها هم سرباز، هم هواپیما و هم ظرفیت بارگیری دریائی لازم را کم دارند. ”چرچیل“ سرخ شد و گفت «مجسم کنید که در بهار، هفت هفته طول کشید تا سه یا چهار تیپ را از مصر به یونان ببریم. و همه اینها در حالی که یونان، به گمان، نه دشمن، که هم پیمان ماست! نه، نه! ما نمی توانیم خود را به شکست مسلمی در اندازیم، نه در فرانسه نه در بالکان!»
وقتی دیدم که فایده ای ندارد که بیش از آن به نفع گشودن جبهه دومی دلیل بیاورم، با پافشاری درباره کمک های مادی، بر آنچه «مایه تسلی» ام بود قناعت کردم. اینبار چنانکه انتظار داشتم نخست وزیر روی خوشتری نشان داد و وعده کرد که به درخواست ”استالین“ برای تانک و طیاره با حسن نیتی هرچه تمامتر بیاندیشد و بعدا پاسخی قطعی به من بدهد. ”چرچیل“ هشدار داد که: «اما انتظار زیادی از ما نداشته باشید! ما هم با کمبود اسلحه رو در روئیم. بیش از یک میلیون سرباز بریتانیائی همچنان سلاحی در دست ندارند.» (…)
”چرچبل“ باز درآمد که «نمی خواهم شما را به اشتباه اندازم. رک و راست می گویم، ما در موقعیتی نیستیم که تا پیش از زمستان، هیچگونه کمک اساسی، برای شما فراهم آوریم، چه با باز کردن جبهه دوم، چه با تأمین وسائل مادی به وفور. همه آنچه ما اکنون قادریم برای شما فراهم آوریم ــ تانک، هواپیما، و غیره ــ در سنجش با نیازهای شما خردلی بیش نیست. گفتنش برایم درد آور است، اما حقیقت را به شما می گویم. فردا، وضع دیگری خواهد بود. در سال ۱۹۴۲ وضعیت عوض خواهد شد. در سال ۱۹۴۲، آمریکائی ها و خود ما می توانیم چیزهای زیادی به شما بدهیم. اما در حال حاضر …» ”چرچیل“ با سایه لبخندی حرفش را تمام کرد: «تنها خداوندی که شما ایمانی به او ندارید، طی شش یا هفت هفته آتی می تواند یاورتان باشد. حتی اگر همین حالاهم، تانک ها و هواپیماها را بفرستیم، تا پیش از زمستان به مقصد نخواهند رسید.» (…)
وقتی از پیش نخست وزیر مرخص شدم یک ربع به ساعت یک بود. گفتگوی ما نزدیک دوساعت به درازا کشیده بود. ماه به افق فرو رفته و سکوت نگران کننده ای در خیابان های غرق در تاریکی لندن طنین انداخته بود.
در فردای ”استالینگراد“
۵ فوریه ۱۹۴۳

بریتانیای کبیر چگونه با پیروزهای ما کنار خواهد آمد؟ دشوار بتوان به این پرسش در یک یا دو کلمه پاسخ داد، آنقدر که عکس العمل انگلیس به موفقیت های ارتش سرخ پیچیده و متضاد می نماید. می کوشم تا چکیده دریافت های خودم را به دست دهم.
پس از رنج های ناگوار تابستان گذشته، توانائی ما در حفظ نیروی رزمنده خود همه را غافل گیر کرده. از اینرو نخستین و اصلی ترین واکنشی که پیروزی های ما در انگلستان برانگیخت احساس بهت زدگی بود. سپس تحسین و تمجید خلق شوروی، ارتش سرخ و شخص رفیق استالین به دنبال آمد. (…) ظهور او بر پرده سینما همواره کف زدن هائی پر سر و صداتر از تشویق هائی برمی انگیرد که از ”چرچیل“ یا پادشاه می کنند. ”فرانگ اون“ (که حالا در ارتش خدمت می کند) (۴) چند روز پیش به من گفت که ”استالین“ بت و امید سربازان شده. وقتی سربازی از چیزی خشمگین است، یا درجه داری به او توهین کرده، یا از اجرای دستور یا امری که از بالا آمده باشد سر باز می زند، واکنش وی می تواند تماشائی و همزمان روشنگر باشد. دستی به تهدید بلند می کند و فریاد می زند: «فقط بگذارید عمو ”جو“ [جوزف استالین] سر برسد! آنروز است که حسابهایمان را وا می کَنیم!»
هرچه از پلکان هرم قدرت بالاتر برویم، این تحسین با احساسات دیگری در می آمیزد که ماهیتی تلخ و گزنده دارند. طبقات حاکم ناخشنودند، یا بهتر گفته شود نگرانند: آیا ”بلشویک“ها پر قویتر نخواهند شد؟ حیثیت اتحاد جماهیر شوروی و ارتش سرخ دست و پاگیرتر نخواهد بود؟ بر بیم «بلشویکی شدن اروپا» نخواهد افزود؟ نظامیان شوروی هرچه موفقیت های بیشتری به دست آرند، هراس بیشتری در دل نخبگان حاکم می افکنند.
این احساسات متضاد که رهبران بریتانیا را در کنار یکدیگر به کنش وامی دارد، طنینی ویژه در صحن دو گروه اصلی می یابد که معرف طیف دولتمردان اند، و شاید بتوان آنها را به توصیفی کوتاه طرفداران ”چرچیل“ و ”چمبرلن“ نامید.

[”مائيسکی“در ماه فوریه ۱۹۵۳، اندکی پیش از مرگ ”استالین“، بازداشت شد و به جاسوسی متهم گردید؛ یادداشت های روزانه او را مصادره کردند. دوسال بعد وقتی نخست آزاد و سپس بخشوده شد، خاطرات خود را نوشت و در سال ۱۹۷۵ در ۹۱ سالگی درگذشت.]

* سندی حاوی اولتیماتومی که ”هیتلر“ در نخستین ساعات روز ۲۴ سپتامبر ۱۹۳۸ خطاب به دولت چکسلواکی منتشر ساخته بود. این سند را به نام محله ای در بُن آلمان خوانده اند که روز پیش از آن میزبان گفتگوئی میان ”هیتلر“ صدر اعظم آلمان و ”نویل چمبرلین“ نخست وزیر بریتانیا بود.
پی نوشت
۱ـ ”نویل چامبرلین“ در آن دوران نخست وزیر بود، و ”ساموئل هوآر“ وزیر کشور.
۲ـ به ترتیب سفیران ایتالیا، آلمان و فرانسه در لندن.”ریبنتروپ“ چند ماه بعد وزیر امور خارجه رژیم هیتلر شد.
۳ـ ”وینستون چرچیل“ مخالف سرسحت مماشات با آلمان در درون حزب محافظه کار، آنوقت از قدرت برکنار بود.
۴ـ مدیر ” Evening Standard “ از ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۱، سرگرد در ”سپاه زرهی سلطنتی“ میان سال های ۱۹۴۲ و ۱۹۴۳.
به گزارش پایگاه خبری شبکه روسیا الیوم، روزنامه یدیعوت احارانوت اسرائیل، تصویری را منتشر کرده است که نتانیاهو را در حال رصد اوضاع مرز نوار غزه با دوربین درپوش‌دار نشان می‌دهد.

موضوع عجیب‌تر این‌که وی پس از رصد اوضاع غزه به سبک خود، گفت که اوضاع تحت کنترل است.
این اقدام نتانیاهو، ذهن‌ها را یاد گاف «عمیر بیرتز» وزیر جنگ اسرائیل در سال ۲۰۰۷ می‌اندازد که وی نیز با دوربینی درپوش دار در حال رصد مواضع ارتش صهیونیستی بود که باعث طنزپردازی رسانه‌ها شد و آن‌ها نوشتند که وزیر جنگ در تاریکی می‌بیند!.



گزارش تصویری از کارگران میدان خاتم الانبیا ارومیه که از وضعیت مناسبی برخوردار نیستند.
برساس آخرین آمار حدود ۹۱۰۰۰ هیات در سراسر کشور و ۱۸۰۰۰ در شهر تهران جز چادرها و تکیه‌های فصلی شناسایی شده و مجوز فعالیت رسمی گرفته‌اند.

این روزها تکایا و چادرهای عزاداری در گوشه و کنار شهرها و محله‌های مختلف به چشم می‌خورند. مکان‌هایی که صرفا چند روزی مانده به ماه محرم برپا می‌شوند و عزاداران برای عزاداری و سوگواری در آن گرد هم می‌آیند، عموما مکانی موقت هستند که با پایان ماه محرم یا صفر جمع‌آوری شده و تا سال آینده خبری از آن‌ها نیست.
تکایا و حسینیه‌‌های غیرمتمرکز که عمدتا به صورت خودجوش و از سوی اهالی محله‌های مختلف شهر گردانده می‌شوند نیز نمادی از روضه‌خوانی و ماه محرم به‌شمار می‌آیند ولی به دلیل اینکه عمدتا فصلی و دوره‌ای هستند نه مکان ثابتی دارند و نه در لیست آمار رسمی تکایا و حسینیه‌ها لحاظ می‌شوند. تعداد قابل توجهی (۶۰ تا ۷۰ درصد) از تکایا و حسینیه‌ها همین هیات‌های فصلی و موردی ویژه‌ی ماه محرم هستند.
از دیگر مکان‌هایی که در ایام محرم و صفر، به‌طور موقت، برای برگزاری مراسم عزاداری و سوگواری استفاده می‌شوند، اماکن مسکونی، نمایشگاه‌ها و بنگاه‌های معاملاتی، پارکینگ‌ها و … هستند که آن‌ها نیز موقت بوده و پس از دهه محرم به فعالیت صنفی و شغل اصلی خود برمی‌گردند.
براساس آخرین آمار حدود ۹۱۰۰۰ هیات در سراسر کشور و ۱۸۰۰۰ در شهر تهران شناسایی شده و مجوز فعالیت رسمی گرفته‌اند که این تعداد؛ تکایای غیرثابت و به‌اصطلاح فصلی مذکور را شامل نمی‌شود، چراکه به دلیل موقت بودن این چادرها و نداشتن مکان ثابت، با وجود لزوم دریافت مجوز فعالیت جزء مراکز ساماندهی‌ شده‌ی سازمان تبلیغات اسلامی لحاظ نشده و اطلاعاتی از آن‌ها ثبت یا نگهداری نمی‌شود. به‌طور کلی تنها حدود ۳۵ تا ۴۰ درصد هیات‌های موجود در کشور دارای حسینیه هستند و هیات‌های به ثبت نرسیده و خانگی ـ فقط در تهران ـ به بیش از ۲۲ تا ۲۳ هزار مورد می‌رسند.
از سوی دیگر آخرین آمار سازمان تبلیغات اسلامی و ستاد اقامه نماز در سال ۹۳ نشان می‌دهد، در حال حاضر  ۷۲۰۰۰ مسجد در کشور فعالیت می‌کنند. این بدان معناست که تکایا و حسینیه‌های کشور حدود ۲۰۰۰۰ مورد بیشتر از مساجد هستند. چنین اعداد و ارقامی از چند جهت جای تامل و بررسی دارد. اول آنکه رشد تکایا و حسینه‌ها از چه منظر اجتماعی و شهری می‌تواند توجیه و دلیل داشته باشد؟ دوم اینکه چرا مساجد به‌عنوان نمادهای اصلی دین اسلام نتوانسته‌اند یا نخواسته‌اند در ماه‌ها محرم و صفر نقش اول را در پوشش مراسم‌ مذهبی مربوط به این ایام ایفا کنند؟
ابراهیم غلا‌م‌رضایی (رئیس اداره هیات‌ها و تکایای مذهبی در اداره تشکل‌های دینی کل کشور) با اذعان به اینکه شاید تنها حدود ۱۰درصد مراسم مختلف ماه‌های محرم و صفر در مساجد برگزار شود؛ می‌گوید: تعداد تکایا و حسینیه‌هایی که در سراسر کشور مجوز گرفته‌اند بیش از ۹۰هزار حسینیه و تکیه است و البته تعدادی از مراسم‌ مرتبط با ماه محرم نیز در مساجد برگزار می‌شود. البته تمام مساجد در استان‌ها و شهرهای مختلف در دهه‌ی اول محرم و روزهای شهادت امام حسن(ع)، امام رضا(ع) و وفات حضرت محمد(ص) برنامه‌ی روضه‌خوانی و عزاداری دارند اما اینکه هیاتی در خود مسجد دایر باشد همان ۱۰ درصد است و ۹۰ درصد هیات‌ها در تکایا، حسینیه‌ها و خانه‌ها میزبان مردم هستند.
حسام سیروس (معاون تشکل‌های دینی و مراکز فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی) نیز با یادآوری این نکته که ما در کشور سه مکان عمد‌ه‌ی حسینیه، تکیه و مسجد را برای برپایی مراسم عزاداری امام حسین (ع) داریم، عنوان می‌کند: تمامی این مراکز شناسایی شده‌اند و بر مبنای یک روال مشخص سطح‌بندی برایشان درنظر گرفته‌ایم. فقط چادرهای خیابانی باوجود لزوم دریافت مجوز فعالیت جزء ساماندهی‌های سازمان تبلیغات اسلامی لحاظ نشده و آماری از آن‌ها نگهداری نمی‌شود. این گونه مکان‌ها؛ فصلی هستند و با پایان محرم جمع‌آوری می‌شوند تا سال دیگر.
چرایی رشد تکایا و حسینیه‌ها در دهه‌های اخیر
برای پاسخ به این سوال باید چند فاکتور مهم درمورد تکایا و حسینیه‌ها را در نظر گرفت: اول آنکه رشد تصاعدی تکایا و حسینه‌های چادری یا فصلی عملا آمارگیری و داشتن اطلاعات درست و کامل از آن‌ها را با مشکل مواجه کرده است. ثانیا بالا رفتن تعداد تکایا بدون آمار دقیق چه مسائلی را به همراه می‌آورد؟
اختلاف آمار درباره تعداد هیات‌های مذهبی وقتی اهمیت می‌یابد که یک تفاوت ۵۰۰۰ تایی در آمار این مکان‌ها؛ به دلیل آنکه نهادهای مختلف، مبالغی را برای کمک آن‌ها از دولت دریافت می‌کنند، یک میلیارد تومان اختلاف در بودجه را باعث می‌شود. به عنوان مثال وزارت بازرگانی هرساله کالاهایی مثل برنج و روغن را تحت عنوان «سهمیه نذورات» در اختیار مکان‌های سوگواری قرار می‌دهد.
ستاد هماهنگی محرم، شهرداری و دیگر بخش‌های دولتی و غیردولتی نیز در این ایام بسته‌های حمایتی ویژه‌ای شامل کالاهای اساسی را به تکایا و حسینیه‌ها اختصاص می‌دهند. البته از میانه‌ی دهه‌ی ۸۰ این کمک‌ها بیشتر مبالغ نقدی بوده‌اند تا کالاهایی از این دست.
بنابر مستندات چند سال گذشته، در ایام محرم هرسال به هر کدام از هیات‌های دائمی ۲۰۰ هزار تومان، هیات‌های فصلی ۱۵۰ هزار تومان، مساجد ۳۰۰ هزار تومان، حسینیه‌ها ۲۵۰ هزار تومان و مدارس ۱۰۰ هزار تومان کمک اختصاص یافته است. شرکت بازرگانی دولتی نیز همه ساله در این ایام، اقدام به توزیع کالاهای اساسی بین تکایا و هیات‌های مذهبی می‌کند. به عنوان مثال سال گذشته این نهاد  ۳۵ هزار تن برنج از نوع هندی ۱۱۲۱ و ۳۰ هزار تن شکر سفید را بین تکایا توزیع می‌کند که قیمت اقلام توزیعی هر کیلوگرم برنج ۳ هزار و ۶۵۰ تومان و شکر سفید ۱۹۰۰ تومان بوده است. همچنین شهرداری سال گذشته با ارائه بن‌کارت‌های ۴۰۰ هزار تومانی به حسینه‌ها که با مجوز سازمان تبلیغات اسلامی صورت گرفت؛ به نوعی در برگزاری مراسم هیات‌های مذهبی حضور مستقیم داشت. این درحالی است که سازمان تبلیغات اسلامی به‌عنوان متولی اصلی مکان‌های عزاداری در ماه محرم صراحتا تاکید دارد؛ گرداندن این مراسم باید متکی به کمک‌های مردمی باشد و دولت کمترین دخالتی در امر بودجه‌های تکایا و حسینیه‌ها نداشته باشد.
جدا از این اختلاف آمار و دیدِ اقتصادی اختلاف‌نظر در تعدد مکان‌های سوگواری (هیات، مسجد، حسینیه و تکیه) نیز طی این سال‌ها محل بحث و اختلاف بوده است. نگرانی از سوءاستفاده از اعتقادات مذهبی مردم و محتواهای نامناسب و سخیف در برخی از این هیات‌ها موجب شده کارشناسان مذهبی بر کنترل و نظارت مکان‌های عزاداری اصرار داشته باشند.
بروز و ظهور پدیده‌های نو در روش عزاداری مثل کوتاه کردن مو با ثبت نام حسین (ع)، انواع نوحه‌ها با موسیقی ریتمیک و حتی بر پایه‌ی موزیک‌های خوانندگان خارج‌نشین یا در جدیدترین سبک سینه‌زنی نوینی که به نوعی با باله تلفیق شده است؛ تنها بخشی از آسیب‌های محتوایی در برنامه‌های ماه محرم هستند. همین مسائل است که این سوال را مطرح می‌کند که: این همه تکیه و حسینیه در یک خیابان چه معنایی دارد؟ چرا مانند گذشته ترتیبی نمی‌دهیم تا درهر محله یک تکیه یا حسینیه باشد و عزاداری به شکلی هرچه باشکوه‌تر برگزار شود؟
رئیس اداره هیات‌ها و تکایای مذهبی در اداره تشکل‌های دینی کل کشور هم درباره‌ی نگاه این نهاد به تعدد تکایا و حسینیه‌ها در مقابل مساجد تصریح می‌کند: اصولا تمامی کارشناسان و دست‌اندرکاران مراسم محرم و عزاداری امام حسین(ع) معتقدند اینگونه مکان‌ها علی‌رغم تعدد و پراکندگی‌ها باید وجود داشته باشند. سیاست ما به عنوان متولی‌ امور عزاداری و روضه‌خوانی ماه محرم این است که هرکس و هرکجا که برای بالا بردن پرچم اباعبدالله تمایل نشان می‌دهد با ممانعتی روبرو نشود.
غلامرضایی در ادامه به آسیب‌های احتمالی عدم تمرکز داده‌ها درخصوص تکایا و حسینیه‌های پراکنده‌ی شهر گفت: در هر صورت از آنجا که احتمال آسیب و اشکال در برخی از هیات‌های به اصطلاح داربستی وجود دارد تمامی این مکان‌ها تحت نظارت و کنترل شورای هیات مذهبی قرار دارند. البته حتی آن تکایا و حسینیه‌هایی که مجوز و مکان ثابت دارند نیز از این قاعده‌ی نظارتی مستثنی نیستند. تمامی این حسینیه‌ها باید تحت سامان‌دهی و نظارت قرار داشته باشند. متاسفانه گاهی اوقات چنین مکان‌هایی که تحت عنوان تکیه و حسینیه در ایام محرم دایر می‌شوند؛ رنگ عوض کرده و آسیب‌رسان می‌شوند. جدا از فضای حاکم درخصوص مداحی و عزاداری دیده شده که حتی اینگونه محل‌ها جایی برای ترویج مواد مخدر می‌شوند که با پیگیری و نظارت شورای هیات‌های مذهبی در اسرع وقت با آن‌ها برخورد می‌کنیم.
او البته لزوم چنین تکثر و تعددی همراه با نظارت محتوایی را نیز یادآور می‌شود و تاکید می‌کند: ما یک «تربیت فرهنگی» داریم و یک «تبلیغ فرهنگی» که هر دوی این موضوعات باید در جای خود وجود داشته باشند. چنانچه در جریان واقعه‌ی غدیر خم شیعیان تبلیغ فرهنگی را به نحو احسنت انجام می‌دادند؛ بحث غدیر غم نادیده گرفته نمی‌شد و شورای خلیفه‌ای هم به‌وجود نمی‌آمد. اگر مملکت ما شیعه است و تا امروز هم روی پای خود و اعتقاداتش ایستاده به دلیل همین عزاداری‌هاست. به خاطر همین است که می‌گوییم این عزاداری‌ها باید حفظ شود و در کل شهر مشهود باشد. در واقع در مراسم ماه محرم پیام کشور شیعی ایران به دیگر کشورها فرستاده می‌شود. البته این شورِ کار است و محبتِ محتوایی هم شعور آن را تشکیل می‌دهد. با این معنی که مضمون و پایه‌ی محتوای مراسم ماه محرم باید قرآن، احکام و احادیث اهل بیت باشد و درگیر مسائل غیرعقلانی و سخیف نشویم. این می‌شود تربیت فرهنگی. یعنی اول شور باید به‌وجود بیاید و بعد افراد بروند دنبال اینکه امام حسین(ع) چه حرف‌هایی زده و چه کار بزرگی انجام داده است.
حسام سیروس نیز در باره‌ی پراکندگی‌های متعدد در برنامه‌‌های ویژه‌ی ماه محرم می‌گوید: گسترش کار ما به سمت تمرکز است و چند سال اخیر در استان‌های مختلف کشور تجمعات باشکوه میلیونی را شاهد هستیم. میل مردمی هم به سمت مجالس عزاداری پررنگ‌تر با مداح قوی‌تر و سخنران ماهرتر است. البته این سیاست اجتماع گسترده و تمرکز تنها برای یک روز یا یک برنامه است تا به دیگر فعالیت‌های محرم لطمه‌ای نخورد. به عقیده‌ی سازمان تبلیغات اسلامی باید در ماه‌های محرم و صفر کل شهر؛ فضای محرم و عاشورایی را تداعی کند. البته باید محل اجرای مراسم محرم را به مساجد سوق بدهیم و این سیاست را به شهرستان‌ها را هم ابلاغ کرده‌ایم.
او؛ البته یکی از دلایل عدم اقبال عمومی به برنامه‌های مساجد را تنوع بیشتر در نوع نوحه‌ها و عزاداری‌های تکایا و حسینیه‌ها می‌داند و بیان می‌کند: برنامه‌های مساجد عموما جوان‌پسند نیست و برای همین بخش عظیمی از کسانی که می‌خواهند در مراسم محرم شرکت کنند به سمت این مکان کشیده نمی‌شوند و در تکایا و حسینه‌ها حتی آن‌هایی که فصلی و در چادر هستند؛ حضور می‌یابند. هرچند مساجد واقعا قوی در این مورد هم داریم مثل مسجد ارک، مسجد امام حسین و …
معاون تشکل‌های دینی و مراکز فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی  درباره‌ی نظارت‌هایی که بر تکایا و حسینیه‌ها صورت می‌گیرد هم می‌گوید: متولی کار عزاداری شوارای هیات‌های مذهبی است که نظارت بر تکایا و حسینیه‌ها را نیز برعهده دارد. براساس همین وظیفه، سال گذشته ۸۱۰۰۰ هزار هیات فعال در سراسر کشور داشتیم و از این تعداد حدود ۲۱هزار تا ۲۲ هزار هیات را مورد بازرسی قرار دادیم که می‌توان گفت حدود ۲۵درصد کل برنامه‌های محرم در سال ۹۳ توسط شورای هیات‌های مذهبی نظارت شدند.
بنابر اطلاعات مرکز رسیدگی به امور مساجد امسال حدود ۴۷ مسجد در شهر تهران دارای برنامه‌های جامع و کاملی برای شب‌های محرم هستند و اطلاعاتشان روی پایگاه اینترتی این نهاد قرار گرفته است. گویا این سازمان بیشتر در بخش تولید محتوا مثل نرم‌افزار، کتاب و جزوه فعالیت می‌کند و با ائمه‌ی جماعت یا خطبا تعامل داشته و محتوای سخنرانی به آن‌ها ارائه می‌دهد. همین اقدامات محدود نیز تنها شامل حال استان تهران است و مساجد در دیگر استان‌ها زیر نظر نمایندگی ولایت فقیه اداره می‌شوند. از دیگر فعالیت‌‌های مرکز رسیدگی به امور مساجد تجهیز مساجد از لحاظ امکانات، بنر و … ویژه‌ی مراسم عزاداری است.
نگاهی به اقتصاد تکایا و هیات‌های مذهبی
شاید اقتصادی‌ترین موضوعات درباره عزاداری‌های ماه محرم دو مقوله‌ی نذری و انتخاب مداح باشد. عمده‌ی فعالیت‌های دعوت از مداحین، تهیه و تدارک نذری و ..  نیز تماما توسط هیئت امنای تکیه یا حسینه‌ی مذکور برنامه‌ریزی و اجرایی می‌شود. هر تکیه هم براساس بضاعت و تشخیص خود از مداحی برای حضور در مراسم عزاداری خود دعوت می‌کند یا تدارک غذای نذری مشخصی را می‌بیند. مخاطبان هم معمولا هیات‌های مذهبی را یا براساس نوع مداحی و فضای عزاداریشان انتخاب می‌کنند و یا به واسطه‌ی نذری‌های هرشبی و متنوع.
بیشتر اقلام مورد نیاز برای پخت یک شب غذای نذری شامل برنج خارجی، لپه و روغن مایع است. به گفته‌ی یک فعال صنف بنکداران باتوجه به قیمت‌ مواد اولیه‌ی غذای نذری و تعداد عزادارن؛ پخت قیمه؛ قرمه و … به عنوان نذری هیئت ۲۰۰نفره، حدود ۵میلیون و ۸۵۰ هزار تا ۶میلیون تومان هزینه برمی‌دارد. بر همین اساس هزینه‌ پخت نذری یک شب محرم در کل کشور ۸۱ میلیارد تومان و در شهر تهران حدود ۲۰میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان خواهد بود.
همچنین به گفته‌ی خانه‌ی مداحان هیئت امنای هر تکیه خودش مبلغی را به عنوان اجرت برای مداح درنظر می‌گیرد و تا آخر برنامه هم چیزی درباره‌ی مبلغ تعیین شده به مداح نمی‌گویند.
قیمت پایه برای مداحان معمولی در شهر تهران از شبی صد هزار تومان آغاز و تا ۵۰۰ هزار تومان هم می‌رسد، همچنین بنابر برخی گزارش‌ها دستمزد برخی مداحان برای یک شب مداحی و نوحه‌خوانی بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ میلیون متغییر است. البته مداحان معروف و سرشناس که معمولاً با اشعار جدید و سبک‌های نو مجلس را به اصطلاح گرم می‌کنند، ارقام  بالایی را بابت مداحی (صله) برای یک شب دریافت می‌کنند. حتی شنیده شده برای ۲۰ شب سخنرانی یک سخنران شناخته‌شده تا۳۰ میلیون تومان به او پرداخت می‌شود؛ چراکه با حضور او تعداد شرکت‌‌کنندگان در عزاداری چندین برابر می‌شود و حتی سهم کمک به هیئت یا مسجد نیز افزایش می‌یابد. بسته به اینکه یک مداح چقدر عزادار را به مجالس تکیه و حسینیه بکشاند حتی ممکن است تنها در ۱۰ شب مداحی مبلغ ۴۰ میلیون تومان صله برایش درنظر گرفته شود یا برای تنها نیم ساعت مداحی کردن چک ۳ میلیون تومانی به عنوان صله برایش کشیده می‌شود.
معاون تشکل‌های دینی و مراکز فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی اما تاکید می‌کند که مراسم مذهبی نباید از طیف مردمی خارج شود و به سمت دولتی شدن برود و می‌گوید: هیات‌های مذهبی هیچگونه بودجه‌ی دولتی و مشخص ندارند و اساسا بنا هم بر راه اندختن چنین رویه‌ای نیست چراکه این مراسم نباید به سمت دولتی شدن بروند. تنها مجموعه‌هایی که برنامه‌های متنوع‌تر و تاثیرگذار‌تر داشته باشند مورد برخی حمایت‌ها قرار می‌گیرند. محتوای فرهنگی مناسب و تاثیرگذار، شخص مداح، جمعیت بالا و تنوع فعالیت‌ها از جمله نکاتی است که ما به عنوان استاندارد یا امتیاز در نظر می‌گیریم.
ورود سیاست به تکایا و حسینیه‌ها
ورود سیاست به مراسم عزادی و محرم مسئله‌ی نوظهور و تازه‌ای نیست و اساسا بنیان تفکر انقلاب اسلامی نیز بر پایه‌ی حرکت انقلابی امام حسین (ع) بنا شده است. با این حال به نظر می‌رسد در سال‌های اخیر به‌جای نمود آرمان‌های امام حسین در سیاست‌های جاری شاهد سیایت‌بازی در مراسم محرم و عزاداری اباعبدالله هستیم.
به عنوان مثال با سازماندهی مداحان و اعطای منزلت مذهبی، سیاسی و اقتصادی به آن‌ها مواجه شده‌ایم که این فرآیند در دوره‌ی ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد شدت گرفت. می‌توان گفت در دولت‌های نهم و دهم نقش مداحان در عرصه اقتصادی و سیاسی صریح‌تر شد و  آن‌ها در قالب جامعه مداحان تهران یا سازمان بسیج مداحان رسمیت بیشتری هم یافتند تا جایی که اینک رسماً خواهان سهم ویژه سیاسی هم شده و صحبت از ارائه لیستی در انتخابات مجلس می‌کنند و حتی تاکید دارند که در صورت به وحدت نرسیدن اصول‌گرایان حساب خود را از آن‌ها جدا کرده و با فهرست جداگانه در انتخابات مجلس حاضر خواهند شد. هرچند سعید حدادیان (مداح مشهور نزدیک به اصول‌گرایان) کمی بعد گفت که مداحان قصد ارائه لیستی برای حضور در انتخابات آتی مجلس شورای اسلامی را ندارند و نمی‌خواهند وارد مجلس شوند.
جدای از حضور مداحان در عرصه‌ی سیاست، بسیاری از رجل سیاسی اعم از دولتی‌ها، نمایندگان مجلس و … نیز نقش پررنگی در سامان‌دهی تکایا و حسینیه‌ها بازی می‌کنند و حتی برخی از مسئولین هیات‌های از سیاسیون هستند.
غلامرضایی هم حضور سیاسیون در امور مربوط به مراسم ماه محرم را امری طبیعی ارزیابی می‌کند ولی متذکر می‌شود: برخی سیاسیون براساس اردتی که به امام حسین(ع) دارند مثل همه‌ی اقشار دست‌اندر کار امور مربوط به برنامه‌های محرم می‌شوند. تا اینجای کار ابدا ایراد و مشکلی ندارد. اما از طرف دیگر گاهی دیده می‌شود از فضای تکیه و محرم بهره‌برداری‌های سیاسی می‌شود و به ویژه با نزدیک بودن به انتخابات این اتفاق شدت می‌یابد. به همه‌ی هیات‌ها و تکایا صراحتا تاکید کرده‌ایم که به هیچ وجه اجازه‌ی مانور سیاسی عده‌ای زیر پرچم امام حسین(ع) را ندهند. مراسم عزاداری محرم در بخش کلان خود باید محتوای دینی و مذهبی داشته باشد. چنانچه کار سیاسی هم قرار اضافه شود باید در جهت درک بهتر سیاست درست باشد نه سیاسی بازی.
رئیس اداره هیات‌ها و تکایای مذهبی در اداره تشکل‌های دینی کل کشور سپس توضیحی درباره‌ی نحوه‌ی انتخاب مدیران هیات‌ها می‌دهد و می‌گوید:  انتخاب مدیران و مسئولان هیات‌ها براساس رای خودشان صورت می‌گیرد. هر هیات و تکیه‌ای به انتخاب هیئت امنای خود فردی را به عنوان مسئول معرفی می‌کند و بعد از آن شورای نظارت بر هیات مذهبی براساس معیارهای مشخصی به او مجوز فعالیت می‌دهد. این مجوز هر سال نیز مجدد مورد بررسی و بازبینی واقع می‌شود.
حسام سیروس اما حضور رجل سیاسی در راس هیات و تکیه را چندان بالا نمی‌داند و تصریح می‌کند: مدیران سیاسی در راس هیات‌ها خیلی تعداد محدودی هستند، شاید رجل سیاسی با گرایش‌ها مختلف در برخی تکایا و حسینیه‌ها تاثیرگذار باشند ولی حضورشان به عنوان یک مسئول هیات به ندرت مشاهده می‌شود.
او هم در ادامه متذکر می‌شود که هر هیاتی برای انتخاب مدیر و مسئول خود پارامترهایی دارد و هر تکیه و حسینیه‌ای که تاسیس می‌شود توسط هیات امنای خود فردی را به عنوان مسئول معرفی می‌کنند و سازمان تبلیغات اسلامی براساس فرمت‌های معینی که دارد اطلاعات او را بررسی و در صورت تایید به عنوان مدیر هیات ثبت می‌کند.
به گفته‌ی معاون تشکل‌های دینی و مراکز فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی، این سازمان در حال راه‌اندازی سامانه‌ای الکترونیکی است که تمامی داده‌های مرتبط با هیات مذهبی و مسئولان آن‌ها را به‌صورت دسته‌بندی شده در اختیار می‌گذارد. براساس این داده‌ها که حداکثر تا یک ماه آینده قابل دسترسی خواهد بود، حتی می‌توان مدیران تکایا را براساس سطح تحصیلات، شرایط سنی و … مشخص کرد.
او می‌گوید: ان‌شاء‌الله که چنین سامانه‌ای به صحیح‌تر و بیش از بیش با کیفیت‌تر برگزار شدن مراسم عزاداری امام حسین منجر شود و دیگر شاهد بدعت‌ها و اتفاقات عجیب‌ و غریب در چنین مراسم‌هایی که در شان امام حسین(ع) و عزاداران نیست؛ نباشیم.

Military renews segregation on main street in Hebron, 2015

Settlers throwing stones at Palestinian homes in Hebron, soldiers look on

خاکسترنشینانی در انتظار مرگ یا معجزه‌ای برای ادامه زندگی کارتن‌خواب‌های پارک هرندی تهران

خاکسترنشینانی در انتظار مرگ یا معجزه‌ای برای ادامه زندگی
کارتن‌خواب‌های پارک هرندی تهران
 
گزارش ایلنا از بازدید شبانه منطقه هرندی خاکسترنشینانی در انتظار مرگ یا معجزه‌ای برای ادامه زندگی
در میان آسیب‌دیدگان و کارتن‌خواب‌ها بسیارند؛ افرادی که سالم هستند، نه معتادند، نه دزد و نه حتی بی‌سواد، اما به دلیل شرایط بدِ زندگی به جرگه بی‌پناهان و کارتن‌خواب‌ها پیوسته‌اند.
ساعت ۱۰ شب است؛ به همراه برخی اعضای شورای شهر، تعدادی از مسئولان شهرداری و تعدادی از خبرنگاران برای بازدید از منطقه هرندی عازم می‌شویم. منطقه‌ای که قرار است؛ در آن طرحی با عنوان «انضباط شهری» با رویکرد جمع‌آوری معتادان و کارتن‌خوابان اجرا شود و همین موضوع بحث و جنجال زیادی را به راه انداخته است. منطقه‌ای که به رغم هویت تاریخی و فرهنگی ارزشمند آن برای شهر تهران در حال حاضر به عنوان کانون تمرکز بسیاری از آسیب‌های اجتماعی تلقی می‌شود. این منطقه‌ امروز بی‌رمق و بی‌هیچ نشانی از شور زندگی در گوشه‌ای از شهر تهران آرمیده است.
ایستگاه اول: پارک هرندی
حول و حوش ۱۱ شب است که به پارک هرندی می‌رسیم؛ پارک پر است از افراد کارتن‌خواب بیشتر مرد هستند، اما زنان هم دیده می‌شوند در آن وقت شب «هیچستان» تنها نامی است که می‌توان به این پارک داد، افرادی که در این پارک یا خیابان‌های اطراف آن شب را به روز می‌رسانند، غالبا معتاد هستند. ماشین شهرداری و کمی‌آنطرف‌تر خودرویی متعلق به یک سمن میانشان غذا پخش می‌کند و خیل جمعیت برای گرفتن ظرفی غذا به سمت ماشین‌ها هجوم می‌برد. افرادی که غذا گرفته‌اند، گوشه‌ای می‌نشینند و با ولع غذا می‌خورند. زن و مرد جوانی کنار هم نشسته‌اند؛ مرد غذا می‌خورد، اما زن سرش به میان پا‌هایش افتاده است. خمار خمار است؛ حتما پولی برای خرید مواد نداشته است، آنقدر خم شده که پیشانیش زمین را لمس می‌کند. وضعیت رقت‌انگیزی دارد، اما هیچ کس نیست که دلسوزش باشد، حتی مردی که در کنارش نشسته.
در میان جمعیت زن میانسالی توجهم را جلب می‌کند؛ برعکس بیشتر زنان حاضر در پارک چهره‌ ساده‌ای دارد، با تاسف و غم به جمعیت نگاه می‌کند، گوشه روسری‌اش را تا جلوی دهان بالا آورده است. کاسه‌ کوچکی آبگوشت و تکه نانی به دست دارد به سمتش می‌روم می‌پرسم: تو پارک زندگی می‌کنی؟ «سری به علامت تایید تکان می‌دهد. دوباره سوال می‌کنم؛ می‌تونم باهات صحبت کنم؟ لبخند از نفس‌افتاده‌ای تحویلم می‌دهد به کاسه غذا نگاه می‌کند« باید اینو به امیرعلی بدم»، امیر علی کیه؟ «پسرم»«و آرام آرام از من دور می‌شود، آنقدر ناامید و غمگین است که به خود اجازه نمی‌دهم، شیشه ترک خورده خلوتش، ‌ غم مادرانه‌اش و اندوه زنانه‌اش را بشکنم.
به خاطر دوستانم در پارک زندگی می‌کنم
به داخل پارک می‌روم، کمی‌ آن سوتر زنی روی زمین نشسته، بزک می‌کند، ۳۶ ساله است؛ ادعا می‌کند، صاحب خانه و زندگی است می‌گوید: «۱۰ سال و سه ماهه که پاک پاکم، یه پسر دارم که ۲۱ سالشه، اما نمی‌خوام دوستام رو ترک کنم به خاطر همین هنوزم میام تو پارک، اگه یه روز دوستام رو نبینم افسردگی می‌گیرم.»
ادامه می‌دهد: «از ۱۳ سالگی مصرف‌کننده بودم، بیشتر هروئین مصرف می‌کردم، اما مصرف هروئین من رو به صفر رسوند به خاطر همین تصمیم گرفتم ترک کنم»
۱۴ سال پیش از همسرش جداشده است. مردی که در حال حاضر به اتهام حمل مواد مخدر محکوم به حبس ابد است.
درباره جمعیت معتادان می‌گوید: «اینجا تعداد معتاد‌ها رو به افزایشه، سال‌های اول که اینجا اومدم؛ معتادی نبود و با اینکه خودم معتاد بودم، دیدن یه معتاد اینجا برام عجیب بود، اما الان تعداد خیلی زیاد شده.» به جمع‌آوری معتادان از پارک شوش اشاره می‌کند: «یعنی سهم این آدما از این همه زمین یه پارک نبود؛ حداقل تا وقتی تو پارک بودند، کسی نمی‌دونست اینا چه کار می‌کنند، اما امروز همه حتی بچه‌ها خرید و فروش مواد رو می‌بینند.»
زن روحیه شادی دارد می‌گوید که در این دنیا هیچ آرزویی ندارد، هر طور که دوست داشته زندگی کرده و برای مرگ آماده است.
ایستگاه دوم: مدرسه خلاقیتی مهارتی صبح رویش
در بخش دیگری از بازدید شبانه به همراه اعضای شورای شهر به مدرسه‌ای می‌رویم که می‌گویند؛ ویژه کودکان کار است، «مدرسه خلاقیتی مهارتی صبح رویش».
داوودی؛ شمس مدیر مدرسه توضیح می‌دهد: این ملک متعلق به شهرداری است، قبلا متعلق به آموزش و پرورش بوده و سال گذشته این ملک توسط شهرداری تهران خریداری شد و ما به عنوان موسسه خصوصی تفاهم‌نامه‌ا ی با شهرداری تهران داریم که تامین وسایل، تجهیزات و... با شهرداری است. تعداد دانش‌آموزان ما در حال حاضر در شیفت  اول، ۳۰۰ نفر است و در شیفت بعداز ظهر تعدادی کلاس شناور برای بچه‌هایی که فرصت زیادی برای درس خواندن ندارند؛ به طور مثال ۲ ساعت برگزار می‌شود.
«قربتی‌ها» را ثبت‌نام می‌کنیم/ مدرسه‌ای برای جداسازی کودکان کار
اژدری معاون مدرسه نیز می‌گوید: «اینجا اولین مدرسه‌ای است که دانش‌آموزان قربتی (کولی) را ثبت‌نام می‌کند. در اینجا از متدهای آموزشی تازه تالیف استفاده می‌شود، همچنین هیات تالیف کتب آموزش و پرورش کتب تازه‌ای را برای آموزش این بچه‌ها تدوین کرده است.
در این مدرسه دانش‌آموزانی وجود دارند که درآمد خوبی دارند، اما از تحصیلات برخوردار نیستند. برای تدریس این افراد رده سنی خاصی وجود ندارد. برخی از دانش‌آموزان از مهارت‌های خوبی برخوردارند، اما تلاش ما آن است که سطح آموزشی آنان را نیز بالا ببریم و سعی می‌کنیم به نوعی ساعت کار و درس دانش‌آموزان به وسیله شیفت بندی هماهنگ شود.»
وجود مدرسه‌ای ویژه کودکان کار مرا به یاد سخنان محمد لطفی (نماینده سمن‌ها در شورای ساماندهی کودکان کار و خیابان و انتقاداو از جداسازی مدارس این گروه از کودکان می‌اندازد. اقدامی که از نظر او نوعی برچسب زنی به کودکانی است که در روند اقتصادی و اجتماعی نادرستی قرار گرفته‌اند، و زمینه ساز جاودانه شدن آسیب در این کودکان و جلوگیری از بازگشت آنان به چرخه عادی زندگی. هرچند که وزیر آموزش و پرورش پس از پی‌گیری‌های خبرنگار ایلنا این موضوع را تکذیب و اعلام کرد که چنین موضوعی صحت ندارد، اما حقیقت آن است که مدرسه‌ای برای این کودکان ساخته شده که از هر رده سنی در این کلاس‌ها نشسته و کتاب‌هایی را مطالعه می‌کنند که توسط گروه مولفان آموزش و پرورش به صورت خاص برای این کودکان تدوین شده است و مبادا جدا کردن مدرسه این کودکان از مدارس دیگر کودکان منطقه هرندی حس شوم متفاوت و مطرود بودن را در کودکان کار یا آنان که معاون مدرسه «قربتی‌ها» می‌نامد، ایجاد کند.
ایستگاه سوم: خانه‌ای برای زنان کارتن‌خواب
مخفیانه با دوهمراه به خانه‌ای سرک می‌کشیم، بانویی با خوشرویی ما را می‌پذیرد، معتادی بهبود یافته است که با یکی از سمن‌های ترک اعتیاد همکاری دارد. درباره خودش می‌گوید: «من از بدو تولد تا ۳۲ سالگی مبتلا به اعتیاد بودم، سبک زندگی خانواده‌ام باعث شد از لحظه تولد با مواد آشنا شوم اما خوشبختانه اکنون موفق به ترک آن شدم.»
درباره مشکلات زنان بی‌سرپناه که می‌پرسیم؛ می‌گوید: یکی از این مشکلات نبود جا برای زنان بی‌سرپناه دارای فرزند است، یعنی زنان باردار سرپناهی ندارند و اگر به دلیل دلسوزی هم جایی آن‌ها را بپذیرد؛ بعداز تولد فرزند، جایی قبولشان نمی‌کند.
در میان زنان و دختران معتاد، دختر۱۲ ساله هم دیده‌ام
وی ادامه می‌دهد: «براساس آنچه دیده‌ام؛ میزان ابتلا به اعتیاد در جامعه رو به گسترش است، اما علت گرایش زنان به اعتیاد آن است که خلاهای روحی و روانی در میان زنان بسیار بیشتر از مردان است. یعنی زنان از این نظر آسیب‌پذیرترند. غالبا زنان به دلیل وابستگی‌های خود به خانواده، پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر، ‌یا فرزند و مشکلاتی که در ارتباط با هریک از آنان یا فقدان هریک از این افراد دارند به سمت اعتیاد کشیده می‌شوند. در حقیقت اعتیاد زنان بیشتر به خاطر پر کردن خلاهایی است که در این ارتباط دارند، چنانکه در میان زنان و دختران معتاد، دختر ۱۲ ساله هم دیده‌ام.
این بانو می‌افزاید: «مرد‌ها اگر اعتیاد راترک کنند، بسیار راحت‌تر از زنان کار پیدا می‌کنند به علاوه اینکه مردان می‌توانند در محل کار خود بخوابند. در حالی که یک زن نمی‌تواند؛ چنین کند. معمولا در ابتدا زنان را به کار دعوت می‌کنند و در مرحله بعد وعده امنیت مالی به آنان می‌دهند و چنین وعده‌ای باعث درگیری زنی می‌شود که تازه اعتیاد را ترک و خود را پیدا کرده و علاقه دارد؛ خانه و زندگی داشته باشد و به خاطر اینکه بتواند پول بیشتری داشته باشد، وارد کلوب‌های خاص شده و دوباره به چرخه اعتیاد باز می‌گردد.»
او می‌گوید: «برای آنکه زن بتواند با مردان بیشتری وارد ارتباط شده و درآمد بیشتری کسب کند و کم نیاورد؛ چاره ای جز مصرف مواد ندارد. هرچند که بیشتر زنان معتاد؛ تن‌فروشی خود را انکار می‌کنند، اما حقیقت آن است که فرد معتاد به خاطر تامین مواد ناچار است یا دزدی کند یا تن فروشی. زنی ۷۵ ساله‌ای را می‌شناسم که به خاطر ۲ هزار تومان تن‌فروشی می‌کند. زنی که حتی یارانه‌ا ش را نمی‌دهند و اگر هم بدهند؛ باز هم کفاف معاش او را نمی‌دهد.»
بانو تاکید می‌کند: «اما در میان زنان تن‌فروش تعداد زیادی هستند که نه به دلیل اعتیاد که تنها و تنها به دلیل فقر و امرار معاش تن‌فروشی می‌کنند.»
هیچ‌کس به فکر دوجنسه‌ها نیست/ برابری انسان‌ها رعایت نمی‌شود
وی با تاسف می‌گوید: «یکی از گروه‌های آسیب‌دیده‌ای که هیچ سرپناهی ندارند و کسی هم به آن‌ها نمی‌پردازد دوجنسه‌ها هستند، این افراد در شرایط بسیار بدی به سر می‌برند؛ هیچ‌کس به آنان بها نمی‌دهد. این افراد به خواست خود چنین خلق نشده‌ا ند.»
او با بیان اینکه دوجنسه‌ها نه در مراکز زنانه پذیرش می‌شوند و نه در مراکز مردانه، می‌افزاید: «این افراد انقدر داغون و ناامید هستند که روزی هزار بار از خدا طلب مرگ می‌کنند و شرایطشان از سایر کارتن‌خواب‌ها بد‌تر است. برخی از این افراد تنها به دلیل دوجنسه بودن از خانواده طرد می‌شوند و سوال اینجاست که گناه این افراد چیست؟ آیا به خاطر نوع خلقتشان باید مورد تجاوز قرار بگیرند؟ آیا باید هزاران هزار بلا بر سر این افراد بیاید؟ آیا گرسنگی و سیلی خوردن حق دوجنسه‌هاست؟
وی تاکید می‌کند: «حقیقت آن است که افراد آسیب‌دیده به کمک‌های مردمی نیاز دارند و این کمک تنها تامین یک وعده غذا نیست. برخی نیاز به کمک روحی و حمایت دارند. خود من بعد از ۶ سال پاکی هنوز توسط جامعه پذیرفته نشده‌ام و هنوز برای کار کردن مشکل دارم واگر کار کوچکی در یکی از سمن‌ها به من داده نمی‌شد، حتما یکی از سکس ورکرهای خیابان بودم. من و امثال من هم نیاز به کار و امرار معاش داریم مثل همه مردم.
بانو با غم می‌گوید: «متاسفانه برابری انسان‌ها رعایت نمی‌شود.»
ایستگاه چهارم: مددسرای خاوران:
در پایان بازدید شبانه به مددسرای خاوران ویژه مددجویان مرد می‌رویم. وارد مددسرا که می‌شوی تخت‌های دو طبقه در دو ردیف کنارهم چیده شده‌اند، اثری از زندگی و شادابی در مددسرا نیست. نگاه مددجویان کنجکاو است. برخی هم لبخندی تمسخرآمیز بر لب دارند.
به دنبال کسی می‌گردم که بتوانم باب گفت‌وگو را باز کنم، چشمم به مرد جوانی می‌افتد که روی یکی از تخت‌ها نشسته و با نگاهی مات به مقابلش زل زده است به سمتش می‌روم، نگاهش که با نگاهم تلاقی می‌کند؛ خودش را جمع می‌کند. سرش را میان دستانش می‌گیرد و این یعنی نه. مزاحمش نمی‌شوم. کمی آنطرف‌تر کسی صدایم می‌کند، «خانم بیا اینجا» برمی‌گردم؛ صدا متعلق به مرد میانسالی است از روی تخت بلند شده، می‌گوید: «می‌خوای از درد ما بپرسی من می‌خوام حرف بزنم تو این همه سال هیچ کس از درد ما نپرسیده، هیچ کس حرف ما رو نشنیده»
۶۲ ساله است ۴ سال است که در مددسرای خاوران زندگی می‌کند، می‌گوید: «نمی‌دانم در کدام دادگاه این زندگی را به من تحمیل کرده‌اند. همسرم فوت کرده و پسرم آواره خانه مردم شده است. من را به زور فرستا‌ده‌اند اینجا. ۳ سال است که اعتیادم را ترک کرده‌ام. من محرومیت اجتماعی دارم کسی به من کار نمی‌دهد. من مستحق چنین زندگی‌ای نیستم. من روزی صدبار می‌میرم و زنده می‌شم.»
به من کار بدهید/ نمی‌خواهم دوباره معتاد شوم
چند نفر دیگر از مددجویان هم دور ما حلقه زده‌اند، غالبا مردان میانسال یا سالمند هستند با دقت به حرف‌های ما گوش می‌کنند و گاهی سری به علامت تایید تکان می‌دهند. حرف‌هایمان که تمام می‌شود. دیگری شروع به حرف زدن می‌کند، قامتش خمیده است به عصایی تکیه زده، دهانش حفره‌ای خالی از دندان، ۵۲ ساله است اما ظاهرش چنان است که گویی ۹۰ سالی از عمرش می‌گذرد. صدایش دورگه است و بسیار ضعیف، خس‌خس نفس‌هایش نمی‌گذارد؛ طولانی صحبت کند، فهم حرف‌هایش کمی مشکل است.
می‌گوید: «تو رو به خدایی که اعتقاد دارید به ما بدبختا، به ما فقیرا برسین. پدر و مادر ما، شما هستین. گریه می‌‌کند، من کار داشتم رفتم؛ خدمت سربازی آسیب دیدم. آیا الان حق من این نیست که کار داشته باشم؟ من از انجام هر کاری ابایی ندارم؛ توروخدا به من کار بدین.»
یکی از رفقایش می‌گوید: «هم‌بازی سعدی افشار بوده، بنده خدا حالا به این روز افتاده»، صدای گریه مرد بلند‌تر می‌شود و فهم‌حرف‌هایش که حالا با خس‌خس شدید‌تر همراه شده، مشکل‌تر است. با‌‌ همان حالت زار می‌گوید: «من هنرمندم، سریال امام حسن(ع) را نگاه کنید؛ کنار فتحعلی اویسی و اکبر زنجان‌پور بازی‌ کرده‌ام. هق هق گریه امانش را می‌برد و بریده بریده می‌گوید؛ من معتاد به هروئین بودم، الان ترک کرده‌ام. من کار می‌خوام، نون می‌خوام، دیگه نمی‌خوام برم سراغ هروئین؛ تورو خدا کمک کنید.»
چند مرد دیگر هم حضور دارند، آن‌ها هم تا دم در همراهیم می‌کنند و از نیاز خود به کار می‌گویند و اینکه علت اصلی اعتیاد بسیاری از آنان بیکاری است و اصرار دارند؛ مشکل کار آن‌ها به مسئولان منتقل شود.
ایستگاه آخر
در بازگشت از بازدید هنوز هم صدای هق هق‌های پیرمرد و التماس‌هایش برای داشتن کاری هرچند کوچک و سخت در گوشم فریاد می‌زند. سخنان بانویی را که از مشکلات دوجنسه‌ها می‌گوید و از نبود کار برای زنان از خطا بازگشته در ذهنم مرور می‌شود. به نظر می‌رسد؛ دیگر زمانی برای مرثیه‌سرایی راجع‌ به آسیب‌دیدگان اجتماعی نیست، دیگر فرصتی برای راه‌اندازی شو‌ها و نمایش‌ها گذشته است. در همین بازدید بود که یکی از مردم محله هرندی با هتاکی به یکی از اعضای شورای شهر اعتراض خود را نسبت به ناکارآمدی اقدامات انجام شده، نشان داد.
باید برای کاهش آسیب‌های اجتماعی چاره‌اندیشی کرد، اما عمیق و ریشه‌ای. باید ریشه فقر اقتصادی که بیکاری و ناکافی بودن دستمزد‌ها و بالا بودن هزینه زندگی مسببان اصلی آن هستند را سوزاند. باید شیشه عمر دیو‌ بی‌رحم، جهل و فقر فرهنگی را شکست که دختری را از خانه فراری می‌دهد، فرزندی را به خاطر دوجنسه بودن و در حقیقت به دلیل خلقت خالقش از خانه طرد و راهی خیابان‌ها می‌کند.
در میان آسیب‌دیدگان و کارتن‌خواب‌ها بسیارند؛ افرادی که سالم هستند، نه معتادند، نه دزد و نه حتی بی‌سواد، اما به دلیل شرایط بد زندگی به جرگه بی‌پناهان و کارتن‌خواب‌ها پیوسته‌اند. هستند؛ افرادی که امروز خاکسترنشین رویاهای دیروز خویشند و دوره‌ای از اشتباه را پشت سر گذاشته‌اند و امروز در انتظار فرصتی دوباره هستند که بتوانند به زندگی‌هایشان معنا و هدف دهند. هستند؛ افرادی که در میان کارتن‌خوابان، معتادان، تن‌فروش‌ها و در یک کلام انواع آسیب‌ها به دنیا آمده‌اند و زندگی هرگز فرصت نوعی دیگر زیستن را به آنان نداده است، اما می‌خواهند که زندگی جدیدی را تجربه کنند، اگر بگذارند و پذیرفته شوند و در این میان من و تو تنها به این می‌اندیشیم که چگونه به رخ بکشیم خوب بودنمان و کارساز بودن تصمیماتمان را.
گزارش: شادی مکی


منبع: ایلنا