۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه
America’s Devolution Into Dictatorship
اولین سالگرد شهادت دکتر رامین پوراندرجانی، پزشک بازداشتگاه کهریزک، صبح امروز جمعه ، ۲۱ آبانماه برگزار شد.
به گزارش دانشجو نیوز، این مراسم در مسجد طوبی تبریز با حضور باشکوه دوستان و اساتید دوران تحصیل آن مرحوم ، پزشکان و اعضای جامعه پزشکی ، فعالین سیاسی ، فعالین دانشجویی و دیگر اقشار مردم درتبریز برپا شد.
در این مراسم دکتر مسعود پزشکیان و دکتر شکور اکبرنژاد نمایندگان تبریز در مجلس شورای اسلامی نیز حضور یافتند.
پیش از این نیز فعالین دانشجویی دانشگاه های تبریز با انتشار بیانیه ای با گرامیداشت سالگرد شهادت دکتر پوراندرجانی نسبت به مصونیت امران و عاملان اصلی حوادث "جنایتگاه کهریزک" اعتراض کرده بودند.
رامین پوراندرزجانی، پزشک بازداشتگاه کهریزک، روز ۱٩ آبان ماه ٨٨، بعد از تعطیلی آن بازداشتگاه و پس از آنکه از موارد متعدد شکنجه های منجر به مرگ بازداشت شدگان وقایع بعد از انتخابات خبر داده و مورد تهدید قرار گرفته بود، در سن ٢۶ سالگی به طرز مشکوکی جان باخت و جسد وی بدون اجازۀ کالبد شکافی به خانواده، توسط نیروی انتظامی دفن شد و علت مرگ "خودکشی" اعلام شد.
جسدها بر خاک ماند و ایده ها بر پا ــ ( کمون پاریس ، اربعین حسینی و طرح یک سئوال )
این روزها سالروز تولد «کمون پاریس» The Paris Commune بود که مرا بی اختیار به یاد قیام مردم تبریز در ۲۹ بهمن سال ۵۶ می اندازد... کمون پاریس، مانند بسیاری از حرکت های انقلابی، از جنگ برخاسته است. در اینجا نمیخواهم به کمون پاریس تمام و کمال بپردازم، برای بررسی کمون پاریس می بایست زیر و بم جنگ فرانسه با پروسPrussia، و نیز پیمان ورسای و...بررسی شود که فرصت دیگری می خواهد. با اشاره و تلگرافی ! یادآور می شوم که پیدایش كمون پاريس به اواخر دهه ۷۰ ـ ۶۰، قرن نوزدهم و امپراتورى فرانسه تحت زمامدارى لويى بناپارت بازمى گردد . در آن ایام «بيسمارك» صدراعظم وقت پروس و دیگر همفکرانش براى ايجاد آلمان متحد و يكپارچه تحت رهبرى پروس، جنگ راه می اندازند و تصمیم می گیرند چند كشور كوچك آلمانى زبان همسايه فرانسه را تسخیر کنند. با شیطنت بیسمارکدر ژوئيه ۱۸۷۰ فرانسه وارد جنگ می شود اما پس از گذشت ۴۵ روز از آغاز جنگ، شكست مى خورد و ارتش پروس به سوى پاريس سرازير مى شود... *** در برابر امثال «آدلف تى ير» و حکام نالایق فرانسه که نهایتاً هم با «بیسمارک» روی هم میریزند و دوز و کلک می چینند ــ در پاریس تهیدستان شورش می کنند و حكومت پاريس به دست نمايندگان كارگران مى افتد و پيروزى قيام ۱۸ مارس، به برپايى رؤياى نخستين حكومت كارگرى نقش واقعيت مى زند. *** خلاصه... کمون پاریس پا می گیرد و نمايندگان مردم برگزيده مى شوند. رهبران کمون اعلام داشتند كه به همان گونه كه پيش از به وجود آمدن حكومت ها در جهان، گروه هاي انساني برادروار باحقوق مساوي و استفاده مشترك از منابع زندگي مي كردند و طبقه و امتياز در ميان نبود از اين پس هم نخواهد بود، همه برابر و كارگرند و در توليد و مصرف شريك يكديگرند و ميان انسان ها مطلقاً برتري وجود نخواهد داشت. مردم در حكومت شريكند و تصميمات به صورت گروهي گرفته مي شود.
كمون پاريس» پس از تأسيس، با شرايط قرارداد صلح با آلمان كه دولت فرانسه آن را امضاء كرده بود و متعهد به پرداخت غرامت شده بود مخالفت و از دولت فرانسه كه باعث اين تحقير شده بود سلب حاكميت و
صلاحيت كرده بود. كمون طى نخستين فرمان خود اعلام نمود:
دولت غیر مردمی «تى ير» (در فرانسه) با جلب حمايت دولت پروس که هر دو از پیروزی کارگران و مردم تهیدست وحشت کرده بودند ــ براى براندازى كمون پاريس زد و بند کردند و در همین رابطه «بيسمارك»، صدراعظم پروس صدهزار دهقان اسير جنگى فرانسه را براى پيوستن به صفوف ارتش ورساى آزاد کرد.
بيست و يكم ماه مه ۱۸۷۱، ارتش ۱۳۰هزار نفرى فرانسه از «ورساى» برای سركوب كمون خیز برمی دارد. نبرد خيابانى، سنگر به سنگرآغاز می شود. اما كمون پاريس با تهاجم سخت و سركوب خونين توسط «تى ير» و همكارى «بيسمارك» شكست مى خورد. اعضاى كمون پاريس تا آخرين دم مقاومتى جانانه می کنند و سنگفرش هاى پاريس از جسد پوشيده مى شود. ژنرال «گاليفه» و ديگر همدستان او، هزاران زن و مرد كارگر را به گلوله مى بندند و پيگرد و كشتار تا اواخر ژوئن ادامه مى يابد. *** همانطور که بعدها مارکس و انگلس جمعبندی کردند، عدم قاطعيت کافی در مقابل نهادها و عوامل بورژوازی حاکم در شکست سريع کمون نقش داشت. مارکس و انگلس برخلاف کسانی که از شکست کمون پاريس به اين نتيجه رسيده بودند که «کارگران نبايد دست به اسلحه می بردند»، اين تجربه ارزشمند را بزرگ داشتند و در کتاب «جنگ داخلی در فرانسه» جمعبندی همه جانبه ای از آن ارائه دادند. آنان در اين کتاب، قهر انقلابی محرومان را در برابر ستم عریان دشمنان آزادی ستايش کردند. *** به نظر من مارکس را ، «جنگ داخلی در فرانسه» و کمون پاریس، نوشت ! به عبارت دیگر کمون پاریس به مارکس برای تئوریزه کردن اندیشه هایش کمک کرد ! تجربه کمون، تئوری ها و ايده های «مانيفست كمونيست» و ديگر آثار ماركس و انگلس در مورد انقلاب اجتماعي، ديكتاتوری پرولتاريا و فرايند گذار به كمونيسم را صيقل داد و شفاف تر كرد. همانطور که مارکس و انگلس درس های کمون را ارزیابی کرده بودند؛ لنین و تروتسکی، هم همان کار را کردند. لنین در نوشته های خود درباره انقلاب ۱۹۰۵ و انقلاب های فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ تجربه های کمون را بکار برد. مشروح ترین بررسی او از کمون در کتاب «دولت و انقلاب» آمده است. تروتسکی نیز، مانند لنین، تداوم تجربه بین کمون و انقلاب های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷روسیه را پذیرفت. *** در پایان این بحث اجازه میخواهم پرسشی را با شما در میان بگذارم. [فراموش نکنيم که ارزش و اهميت پرسش، بالاتر از پاسخ است.]
من مارکسیست نیستم ، اما از آنجا که در کمون پاریس ، جان های پاکی قربانی شد و به قول ویکتور هوگو"جسدها بر خاک ماند و ایده ها برپا!" ــ نکته زیر شایسته تأمل بسیار است: چرا و چه رمزی است که پس از ۱۴۰۰ سال که از حماسه عاشورا می گذرد، حتی اکنون که اربعین حسین با نوروز پیروز ، مماس شده، مردم ایران که به این جشن باستانی خو دارند و به کوری چشم دشمنان شادی و سرور، خانه تکانی می کنند و سبزه می آرایند ــ از اربعین حسینی هم نمی گذرند و آن را گرامی می دارند؟ چرا به هر قیمتی که شده از عاشورا و یاد شهیدان کربلا نمیگذرند اما مارکسیست های ما آنچنان که باید و شاید از کمون پاریس یاد نمی کنند؟ امیدوارم مضمون و اهمیت پرسش مزبور روشن باشد. آیا به فرمان حکومت عوامفریب کنونی است که مردم ما در روزهائی چون عاشورا و اربعین سر از پا نمی شناسند؟ آیا می توانیم همه کسانی را که از حسین بن علی یاد می کنند، کارگزار استبداد دینی دانسته، مرتجع و عقب مانده بنامیم و به آنان توهین کنیم؟ در روايت طبري و انشاي زيباي فارسي ابوعلي بلعمي آمده است که پس ازعصر تاسوعا که جنگ آغاز شد حسین رو به یارانش کرد و گفت دشمن پیش پای من تسلیم و ذلت، و یا جنگ و رویارویی گذاشته و هیهات اگر تن به پستی بدهم. «...فَقَد نَزَلَ بِنا مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ... وَانَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ وَاَدْبَرَ مَعْرُوفها...هيهات مِنَ اِلذلّه فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلا سَعادَةً وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ اِلا بَرَماً،...» اوضاع همين است كه مىبينيد، زمانه دگرگون شده، زشتيها آشكار و نيكي ها رخت بربسته است ... ، دشمن مرا به تسلیم فرا میخواند هیهات... من در چنين محيط آلودهای مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را چيزى جز ذلت و خواری نمى دانم...فردا نبرد آغاز می شود... شما بازگرديد و برويد. در این شب تار هر کسی که نمی خواهد و نمی تواند مرا همراهی کند راه خود را پیش گیرد و برود و هیچ ملامتی بر او نیست. ۱۴۰۰ سال پیش، احترام به آزادی انتخاب حتی در این لحظات بحرانی، داستانی را حکایت میکند که سراپا با رفتار سراسر اجبار مرتجعین تفاوت دارد... آیا وجه غالب حماسه عاشورا نوحه و ندبه و زاری است یا عزت و زيبايی و آزادگی؟ با کمال فروتنی و ادب بگویم خیلی ها نه تنها مضمون داستان عاشورا را نمیشناسند، به حوادث شورانگیزی چون کمون پاریس هم بی توجه اند؟ مگر ۱۸ مارس یادآور تولد کمون پاریس و رنج و شکنج انسان های از جان گذشته ای نیست که روبروی ستمگران برخاستند و براي رهائي بشريت مبارزه کردند؟ کو و کجاست گرامی داشت یاد آن همه زن و مرد فداکار کمون پاریس ؟ *** همنشین بهار |
هرچه غمناک است عمیق نیست ، هرچه عمیق است غمناک است
مدّتها است می خواهم از «قادر شریف» بنویسم امّا نمیتوانم! هر بار که قلم به دست میگیرم تا در باره این کُرد فرزانه بنویسم، از دستم میافتد... نه میتوانم سانسور کنم و نه می توانم هر آنچه میدانم و می خواهم بنویسم! اگر بگویم نشاید و اگر نگویم نیز، نشاید... قادر شریف که در کردستان، کوهی نیست او را نشناسد، کیست؟ و چرا بسیاری از ما اصلاً نام امثال او را هم نشنیده ایم؟ همین را بگویم وقتی در سال ۱۳۴۸ به خاک و خون غلطید ساواک شاه که از محبوبیّتش در میان پیشمرگان و روستائیان کردستان آگاه بود، به غایت خوشحال شد و جشن گرفت. خوب است کمی به عقب برگردیم تا زیر و بَم رویدادها کمی دست مان بیاید. بعد از «جمعیت احیای ُکرد» یعنی «کومه له ی ژيانه وی کورد» (ک. ژ. ک.)،که نخستین گروه سیاسی کرد در ایران بود ــ حزب دموکراتِ کردستان، قدیمی ترین تشّکل کردی در میهن ما است. در شانزدهم آذر ۱۳۲۵ با فروپاشی «جمهوری مهاباد»، یعنی نخستين دولت کردی که در غرب ایران پا گرفت ــ رژیم شاه، «قاضی محمد»، رهبر حزب را همراه با شماری از یارانش به دار آويخت و بسیاری را هم به زندان انداخت. در آن جنگ و گریز، برخی موفق شدند خود را به مناطق کردنشين شمال عراق برسانند. قاضی محمد و یارانش به خاک افتاده بودند امّا یادشان زنده بود و حزب دموکرات از نفس نیافتاد. گرچه در دوران نخست وزيری دکتر مصدق فعالیت علنی داشت امّا تا انقلاب بزرگ ضّدسلطنتی که بر سر زبان ها افتاد، بارها با کینهتوزیهای ساواک روبرو شد... و بعدها در ادامه همان کینهها دیدیم عبدالرحمن قاسملو ، شرفکندی...و دیگر رهبران کرد با جوخه های جهل و جنایت روبرو شده، همانند قاضی محمد، در خون خویش غلطیدند.
بعد از شكست جمهورى مهاباد كه اولين كنگره حزب دمكرات تشكيل شد ــ دو بخش مهم پا گرفت، یکی كميته مركزى و دیگری كميته اجرايى. در كميته مركزى عبدالرحمن قاسملو و افراد بوركرات فعاّل بودند و در كميته اجرايى، پیشمرگانی از جنس ِ عبدالله اسحاقى (احمد توفيق) و قادر شريف... این مبارزین باوفا در دهه ۱۳۴۰ در كردستان ايران و گاه عراق، حضور فعال داشتند. با روشدن همکاری یکی از نزدیکان دکتر قاسملو با ساواک [...] و اخراجش از كميته مركزى، اختلاف بين دو جناح حزب بالا مى گيرد و كميته اجرايى رو میآید! درسال ۱۳۴۳ به كمك ملامصطفي بارزانی كنگره دوم حزب دمكرات در كوي سنجاق عراق به صورت مخفى برگذار مى شود و عبدالله اسحاقي با نام مستعار احمدتوفيق به عنوان دبيركل حزب انتخاب ميشود و كميته اجرايى پای خودش را سفت میکند. حالا چرا در تاریخچه حزب دمكرات به این مورد مهم اشاره نمیشود ــ بر من معلوم نیست. البته كم كم نيروهاي بارزاني از احمد توفيق سلب صلاحيت ميكنند و او را به روستاي بارزان تبعيد مينمايند. احمد توفيق, چند سال بعد در هالهاي از ابهام به قتل ميرسد که بعذاً به آن خواهم پرداخت. در همين دهه در حزب دمكرات كردستان عراق بین ملا مصطفى بارزانى و ابراهيم احمد ( پدر زن جلال طالبانى) نيز، مشکلاتی بروز می کند که البته ساواک از آن آب گل آلود هم، ماهی می گیرد...[...] ابراهيم احمد پس از جدا شدن از ملا مصطفى ، به دعوت دولت عراق براى مذاكره، به سليمانيه رفته و با هوادارانش در دهى در نزديكى اين شهر به نام «بكره جو» مستقر مى شوند. از اين پس بخشى از حزب دمكرات كه بعدها به اتحاديه ميهنى مشهور مى گردد، رفته رفته شكل مى گيرد. همین جا یادآور شوم که سازمان انقلابى حزب توده ايران نيز در همين ده مستقر مى شوند... اعضاء و كادرهاى حزب دمكرات ايران كه قادر به همكارى با مّلا مصطفى نبودند از اين پس به مقر جناح احمد توفيق و جلال طالبانى در ده " بكره جو" مى روند، و در آنجا پناه مى گيرند. با گردهمآيى كردهاى راديكال در نزديكى مرز ايران، نه تنها ساواك در صدد توطئه بر مى آيد، زیر پای ملا مصطفی بارزانی هم مینشیند و در نتیجه رابطه حزب دمكرات كردستان عراق با حزب دمكرات ايران، شکرآب میشود. با کمال تأسف در دهه هفتاد نيروهاى بارزانى به كشتار اعضاى حزب دمكرات كردستان ايران مى پردازند. برای نمونه از «صديق انجيرى» عضو كميته مركزى در دوران عبدالله اسحاقى، میتوان نام بُرد كه به دست يك عضو حزب دمكرات كردستان عراق جلو چشم ديگران با گلوله اسلحه كمرى كشته شد... در این وسط ساواک هم که از خوشحالی در پوست نمی گنجد، دست به ترور كادرهاى حزب دمكرات ايران مى زند و از جمله در سال ۱۳۴۸ زمانى كه قادر شريف به مسجدى در سليمانيه به توالت می رود با پرتاب نارنجك از توالت بغلى، این انسان بزرگوار را به قتل میرساند. قادر شریف یکی از چهار نفری است که در تابستان ۱۳۴۲ کمیته بازسازی حزب دمکرات کردستان ایران را تشکیل داده بود و ساواک چشم دیدنش را نداشت. [در سال ۱۳۴۳ ملا آواره نیز به این کمیته میپیوندد.] کمیته برای تماس با اعضای حزب سه گروه تشکیل داده و روانه ایران میکنند. قادر شریف مسئولیت یکی از این گروهها را به عهده میگیرد، ملا آواره هم یکی دیگر و... قادر شریف مرزبندی های خاص خودش را داشت، برای مثال بعد از کنگره دوم حزب، مدتی به حالت قهر در ده «ورچه ک» در خاک ایران تحصّن اختیار کرد چون سر ِآشتی کمیته باز سازی و رهبری تازه حزب، حرف داشت...[...] بگذریم... پس از ضربات پی در پی ساواک به جنبش مسلحانه در کردستانِ ايران ــ پیشمرگه ها از ايران فرار کرده و در کردستانِ عراق جمع شده بودند. قادر شريف که گرايش چپ هم داشت، خود را به «بکره جو» رساند. او در اینزمان به کمک جلال طالبانی و کادرِ سازمان انقلابی، به جمع جور کردن پيش مرگان که از خلاء رهبری رنج می بردند ــ میپردازد... نام اصلی قادر شريف، هاشم ئهقهلهتولاب (هاشم اقل الطلاب) بودو او را هاشم فقیه صالحی و، «مام سلیمان» هم صدا می زدند. با جانباختن قادرشریف، کاوه (معاون ملا آوره ) رهبری پيش مرگان را به عهده داشت اما ساواک یا یکی از نوکران دشمن که لباس پیشمرگان را پوشیده بود، این فرمانده دلاور را درقلادزه به رگبار بست. جان او یا قادر شریف را هر کس گرفت ساواک را شاد شاد کرد. بازجویان کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری در سال ۵۳ که زمان مدیدی از شهادت قادر شریف می گذشت ، خوشحالی خود را از جانباختن او کتمان نمیکردند...[...] بیهوده نبود که با فروپاشی «کمیته ی انقلابی حزب دمکرات کردستان ایران» و شهادت كاك اسماعيل شريف زاده، (که برخی گردن ملا مصطفی میگذارند)، و برادران معينی، ملا آواره ، ملا محمود زنگنه ، مراد پادامی (مرادشیرێژ ) و ... ــ ماموران رژیم شاه به قصد ارعاب مردم كردستان، پيكر شهدا را در شهرهای مختلف استان به دار میآویختند و جار می زدند « اين سزای خيانت است» ! به قادر شریف برگردیم. تابستان سال ۴۷ رفته بودم «آلوت»، آلوت یک روستای مرزی است در «بانه» کردستان. آشنائی آنجا سپاه دانش بود و من که سّن زیادی هم نداشتم از پدر و مادرم اجازه گرفتم که به تنهائی راهی آلوت بشوم ... بالاخره راضی شدند...از تهران به کرمانشاه و سنندج و سقز رفتم تا به بانه رسیدم. حالا باید به آلوت بروم. آن آشنا هم آمده بود بانه تا قاطر اجاره کند که بالاخره جور نشد و قرار شد دل به دریا بزنیم و خودمان بزنیم به کوه! آنزمان هرکس به آلوت می رفت می بایست پیه کوه و کمر و راه طولانی را به خود می مالید! من هم که سفرندیده و نازک نارنجی بودم... شب در یک روستا ماندیم و فردا دوباره راه افتادیم و خلاصه به هر هول و ولائی بود تشنه و مُرده به آنجا رسیدیم...زیباترین خاطرات عمر من از همین روستای پر از مهربانی و انگور است...[...] شبها بیرون مدرسه روستا می خوابیدم...یک روز صبح بوق سحر یکی مرا بیدار کرد...چشمم را که باز کردم دیدم یا حضرت عباّس ! یکی با تفنک و فانوسقهای پُر از فشنگ بالای سرم ایستاده...با شگفتی دیدم که لخند میزند . گفت ببخشید شما را بیدار کردم. پرسیدم شما «چتة هستی؟»، خندید و گفت نه چته یعنی دزد...گفتم پس «جاش» هستی؟ گفت نه من و دوستانم که بعد آن ها را می بینی پیشمرگه هستیم و برای آزادی مبارزه می کنیم...اگر من چته یا جاش بودم، می توانستم شما را در خواب بکشم و ده را آتش بزنم و...اما من پیشمرگه هستم . گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی پیشاپیش مسئله مرگ را حل کرده ایم... بعد گفت اگر مایلی و دو سه بار تأکید کرد «اگر مایل هستی» بیا در مسجد چون دوستانم آنجا هستند. مسجد به مدرسه خیلی نزدیک بود. دور تا دور آنجا افرادی با تفنگ و فشنگ (و خنجرُ به کمر) ایستاده بودند. تا داخل صحن مسجد شدم مرد محترمی که کمی هم چشمانش چپ بود با تواضع تمام جلوی پای من پا شد و سلام کرد... از افتادگی او خشکم زد. گفت اسم من قادر شریف است. «چاک اشکول...سر چاوکانم...» گفتم کردی بلد نیستم. خندید و گفت میدانم بفرمائید بنشینید. ببخشید که دوست ما شما را بیدار کرد...بعد مفصل صحبت کرد. یکی از پیشمرگان پایش زخم مختصری برداشته بود و دوستش کنار قادر شریف روی آن دستمال میبست... یادم میاید که اولین بار از قادرشریف کلمه امپریالیسم را شنیدم، چون تا آن زمان به گوشم نخورده بود و او به تفصیل و ساده شرح داد. یادم هست در باره انقلاب سفید می گفت این طرح «کندی» است و ابتدا شاه زیر بار نمی رفته ، تا این که آمریکا دکتر امینی را کوک میکند و به شاه اولتیماتوم میدهد... شاه هم می بینه ممکنه اون بابا جاشا بگیره، میپذیره... چه انقلاب سفیدی؟... من از سپاه دانش تعریف کردم که پاسخ هایش قانعم نکرد. بعد گفت اویسی با هلیکوپتر آمده بود «سیاهومه».(سیاهومه نام دهی در همان منطقه بود) حکومت از خون ما پیشمرگان تشنه است... برادر ما قاضی محمد را همین حکومت پهلوی به دار زد... اسم «آیه الله خمینی» هم به میان آمد و قادر شریف گفت جُدا از مسئله کاپیتالاسیون و اشاراتی که ایشان علیه صهیونیسم می کنند ــ حرف نوئی در نظراتشان نیست ولی ما احترام می گذاریم به هر کسی که یک دهم ایشان هم علیه دیکتاتوری قدم بر دارد... قادر شریف گرچه در مجموع گرایش چپ و رادیکال داشت و این را حالا بهتر می فهمم اما آنروز شاهد بودم که او و برخی (نه همهاشان) نماز میخوانند (اهل تسنن سر ساعت های خاص نماز را بجا میآورند) ... ملا خلیفه که امام جمعه و مورد احترام روستائیان بود نیز برای دیدار قادر شریف به مسجد آمد و تا آنجا که یادم میآید همه محترمین ده آمده بودند... فردا شب هم در تاریکی از آنجا رفتند. زیارت آن انسان والا یکی از دو واقعه مهم زندگی من بود. دیدار قادر شریفِ دریادلِ دریا صفت، مرا که قطره ای بیش نبوده و نیستم، برای همیشه دگرکون کرد، دستم را گرفت و پا به پا بُرد! نزدیک به۴۰ سال است آن را جائی بازگو نکرده بودم. پائیز امسال با شگفتی تمام او را و آلوت زیبا را خواب دیدم و نمی دانم چرا... گوئی «روز واقعه» مثل یک فیلم جلوی چشمانم ظاهر می شد...از خواب که بیدار شدم یاداشتهایم را در باره «کازانتزاکیس» که با خون دل نوشته بودم و نکته تازه ای هم داشت، پاره کردم که وسوسه ام نکند و تصمیم گرفتم از همه برای نگارش زندگی قادر شریف تقاضای یاری کنم، جز دو انسان خوب، و غیر از (هموطنی که از ساواک و ترور قادر شریف دفاع کرده، و در زیر نویس آوردهام) ــ هیچ گروه و سازمانی نبود که در پاسخ ننویسد متاسفانه او را نمی شناسیم... اگر چنین است پس نسل جدید چه باید بگوید؟... هنوز صدای اودر گوشم زنگ میزند: «ما چته یا جاش نیستیم، برای آزادی مبارزه میکنیم...معشوقی جز آزادی و هدفی جز رهائی مردممان از استبداد نداریم.» به یاد او و یارانش دو سرود کردی اینجا گذاشته ام: واهاتن پێشمهرگهی مه ( شوان پهروهر) سرودی نهتهوایهتی ئهر رهقیب زیرنویس: ۱ - بازیهای روزگار یکی دو تا نیست. قبل از امضای قرارداد الجزائر( یعنی پیش از ۱۶ اسفند سال ۱۳۵۳)، به واسطه ناظم گزار، از روساى استخبارات ( اطلاعات و امنيت ) عراق، مسئولین حزب دموکرات ایران به بغداد دعوت میشوند. كنگره سوّم حزب در هتل حمورابى بغداد، تشكيل شده و دکتر قاسملو به رهبرى برگزیده می شود. پس از امضای قرارداد الجزاير بين شاه و صدام ، دولت عراق تمام افراد كميته اجرايى حزب دمكرات را كه رقيب دکتر قاسملو و همراهانش بودند دستگير و به زير شكنجه میبَرد . گویا عده اى هم به دولت ايران تحويل مى شوند...[...] میگویند عبدالله اسحاقى (احمد توفيق) و كادرهاى بالاى همراه او در عراق شكنجه و كشته مى شوند... آيا واقعاً نامبرده بهدليل اختلافات داخلي حزب بهقتل رسيده؟ آيا توسط هواداران ملامصطفي كشته شده؟ يا بعثيها او را به قتل رسانيدند ؟ معلوم نیست. برخی این واقعه را اینگونه روایت می کنند: «کسی از شناخته شدههای فعلی با احمد توفیق که خودش را در آن دوره رهبر حزب میدانست، نبوده است. احمد توفیق طرفدار سرسخت بارزانی بود و به خاطر حساسیت ساواک گویا بارزانی از او میخواهد که خودش را در جایی پنهان کند. او هم خودش را تحویل حکومت عراق میدهد. بعد از مدت کمی خبر میآید که در زندان مُرده است!» ۲- شنیده ام هواداران كاك اسماعيل شريف زاده که بعدها به همراه ديگران در سازمانى به نام " كومله يكسانى" گرد آمدند از قادر شریف اطلاع بیشتری دارند اما، متاسفانه دست من کوتاه است و خرما بر نخیل ! دوستی هم نوشته اند: در كتابي به نام كاروان شهدا نوشتهي آقای كريم حسامي زندگينامه قادر شريف همراه با عكسش موجود است، به این کتاب دسترسی نداشتم. از دوستان عزیزی که در مورد قادر شریف به من کمک کرده اند، سپاسگزارم و از خواهران و برادران عزیز کُرد و سایر هموطنانم خواهش می کنم اگر در ارزیابیهای من اشتباهی هست ببخشند، من فقط می خواستم نام و یاد انسان فرهیخته ای چون قادر شریف را زنده کنم. ۳-.افسوس که کِرم ِقدرت، وفا به دوستان دیروز را هم می جَود ، وگرنه جلال طالبانی و دوستانش از انسانیت و رادمردی امثال قادر شریف و اسماعیل شریف زاده ــ داستان ها دارند اما با این که بهمن ۵۷ فرا رسید و « شد آن كه اهل نظر بركناره مي رفتند . هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش » ــ نگفتند و ننوشتند. قادر شریف یک نمونه است، مگر مثلاً در مورد شکرالله پاک نژاد، الله قلی جهانگیری، احمد آرامش، یا حبیب الله آشوری آن روحانی صمیمی و عاشق ـ نسل امروز چقدر میداند؟ راستش دلم گرفته است...آیا نه زمان را درد کسی است، نه کسی را درد زمان ؟... ۴ - (نامه هموطن محترمی که از ترور قادر شریف دفاع کرده اند): توهین شما را نسبت به رژیم گذشته در پوش ِ فردی موهوم به نام «قادر شریف» ملاحظه نمودم و منزجر شدم. شما فراموش کرده اید که ماموران وظیفه شناس سازمان امنیت و اطلاعات کشور در دوران شاه فقید چه خدماتی کردند و چگونه در کردستان هر سختی را به جان خریدند تا فتنه اشرار را بخوابانند؟ افرادی چون قاضی محمد و ملا آواره و شریف زاده مگر چه گلی به جمال این ملت زدند که حالا جنابعالی سنگ شان را به سینه می زنید؟ بروید کتاب سرتیپ منوچهر هاشمی را که در مورد خدمات ساواک به رشته تحریر درآورده اند بخوانید تا متوجه شوید ساواک چه خدماتی کرده است. حالا جنابعالی در باره فردی موهوم و بی وطن به نام قادر شریف نوشته اید ساواک در مسجدی در شهر سلیمانیه با نارنجک وی را ترور کرده است !! جل الخالق . اولاً سلیمانیه حوزه فعالیت ساواک نبوده است، در ثانی ساواک هیچوقت در مسجد اقدام به مجازات خرابکاران نمینموده و از همه بالاتر اصلاً بگو ببینم قادر به قول جنابعالی شریف ! کیست؟ ایرانی است یا عرب پابرهنه (است)؟ . |