۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه
نگاهی اجمالی به آثار علی اشرف درويشيان، پيش از انقلاب
نگاهی اجمالی به آثار علی اشرف درويشيان، پيش از انقلاب
پژمان رحيمی
زندگی و آثار نويسنده
علی اشرف درويشيان در سال 1320 در خانواده ای تنگ دست در كرمانشاه متولد شد. از نوجوانی دست به كارهای گوناگونی زد و به قول گوركی دانشگاه اجتماع را گذراند و سرانجام معلم روستا شد. نخستين كتاب او با نام «از اين ولايت» در سال 1352، در ميان كتاب خوانان شوری بر انگيخت و تولد نويسنده ی تازه ای از مكتب گوركی را بشارت داد. نويسنده، موضوع داستان هايش را هنگام آموزگاری در روستا، تجربه و احساس كرده است و زندگی فاجعه بار مردم غرب كشور را با نثری روان به شكلی صريح و گزارشی توصيف می كند. درويشيان ضمن توجه به بی كاری و نداری مردان و صبوری زنان، به تاثير فقر و بيماری و جهل بر كودكان توجهی ويژه نشان می دهد(1).
در دهه ی چهل و پنجاه نهضت ضد ستم مردم ايران عليه رژيم شاه اوج می گرفت و انديشه های عدالت خواهانه مورد توجه روشنفكران و هنرمندان بود. درويشيان نيز از اين رويدادها بر كنار نبود و در مبارزه ی مردم ايران شركتی فعال داشت و در اين ميان بارها به زندان افتاد و در راه عقيده و آرمان خود كه همانا آزادی و عدالت بود، سال هايی را در زندان با سختی به سر برد(2).
درويشيان به لحاظ فكری و عقيدتی تفكری چپ گرا داشت و با توجه به ويژگی انديشه ی چپ، توجه او به عدالت اجتماعی و برابری و نيز علاقه به كنكاش در وضعيت طبقه پايين، روشن و مشخص است.
او هم چنين در منطقه ای از ايران متولد شده بود كه با فقری شديد رو به رو بود. تاثير اين شرايط زندگی و پشتوانه ی فكری و عقيدتی كه پيدا كرده بود، همگی باعث شد كه درويشيان توجهی خاص به مسايل طبقه ی خود و پديده ی فقر نشان دهد.
همان گونه كه پيش تر عنوان شد، نخستين اثر درويشيان به نام «از اين ولايت» در سال 1352 منتشر شد. در اين مجموعه داستان، فضای همگی ِ داستان ها روستايی است و مسايل روستاييان به دست و قلم نويسنده برجسته شده اند. درويشيان كتاب آبشوران را در سال 1354 به چاپ رساند. آبشوران محله ای از شهر كرمانشاه است كه درويشيان با زبانی ساده و روان سختی های زندگی مردمان آن را به تصوير می كشد. نويسنده، مجموعه ی «فصل نان» را در سال 1357 منتشر می كند كه مجموعه ای از داستان هايی است كه هم در شهر و هم در روستا می گذرند و در اين مجموعه دو قشر پايين شهر و روستا در كنار هم گذاشته می شوند و به وضوح نمايان است كه دغدغه ی درويشيان چه قشر و طبقاتی را در بر می گيرد. در سال 1358، نويسنده مجموعه داستان«همراه آهنگ های بابام» را منتشر می كند. درويشيان هم چنين تعدادی از آثار خود را به كودكان و نوجوانان اختصاص داده است كه عبارتند از: رنگينه(1353) ابر سياه هزار چشم (پايان نگارش 1348، چاپ نخست 1357) گل طلا و كلاش قرمز (1357) روزنامه ديواری مدرسه ی ما (پايان نگارش 1354 چاپ نخست 1357) كِی بر می گردی داداش جان(1357) آتش در كتابخانه ی بچه ها(؟)
پس می بينيم كه درويشيان توجه خاصی نيز به كودكان و نوجوانان داشته است. در اين آثار نيز او با تكيه بر فقر، در عين حال تلاش و اميد انسان ها به ويژه كودكان و نوجوانان را برای مبارزه با ظلم به صورتی هنری نشان می دهد. در مجموع شايد بتوان آثاری را كه درويشيان برای كودكان و نوجوانان نوشته است در جايگاهی بالاتر از ديگر آثار او قرار داد. «داستان بلند روزنامه ديواری مدرسه ی ما» يكی از كارهای پر محتوا و قوی ِ درويشيان است كه تا كنون برای نوجوانان نوشته است(3). «درويشيان به دنبال صمد بهرنگی می رفت كه مواضع بسياری از ادبيات كودكان و نوجوانان را در اختيار بگيرد. اما با فروغلتيدن از فراز و نشيب های ِ نگارش و تجربه اندوزی در ادبيات بزرگسالان خواسته يا ناخواسته از راهی كه در پيش گرفته بود به حاشيه زد(4).»
طبق تاريخ نگارش داستان ها، درويشيان نخستين داستان های خود را از سال 1343 قلم زده است. برای داشتن تحليل درستی از ظهور نويسنده ای به نام «علی اشرف درويشيان» لازم است كه به شرايط تاريخی و اجتماعی و دوره ی زندگيش توجه كنيم. ساختار زبان ادبيات تحت تاثير ساختار اجتماعی است.
در نظام گذشته برنامه های عمرانی را تنظيم كرده بودند كه تاثير زيادی بر ساختار طبقاتی ايران گذاشت (مانند اصلاحات ارضی). با اين تغييرهای ساختاری، شاهد ظهور دو طبقه در شهر و روستا هستيم كه مضمون داستان های درويشيان به طور خاص برگرفته از اين دو طبقه است. درويشيان به طور عمده روی دو طبقه متمركز می شود. 1- طبقه ی مزد بگير روستايی وخوش نشينان. 2- طبقه كارگر شهری (لشكر فقرای شهری)(5).
درويشيان به دو پديده ی جهل و فقر توجهی خاص دارد و اين را در رابطه ناگسستنی قرار مي دهد كه هر يك ديگری را توليد می كند و در جهت حفظ يك ديگر هستند. در اين ميان «جهل» را نتيجه ی نا آگاهی علمی و ضعف در به كارگيری دانش روز نمی داند، بل كه با توجه به بينش خود، خرافات مذهبی و به طور روشن باور را نيز زير مجموعه ی اين جهل قرار می دهد. هر چند درويشيان نمودهای نابرابری (جهل و فقر) را در ميان اين قشرها در نظر دارد ولی از سطحی محلی و منطقه ای گذر می كند و ذهن خواننده را متوجه ساختارهای سيال واقتصادی جامعه می كند. حتا در داستان كوتاه «موتور برق» از مجموعه ی «از اين ولايت» نويسنده اشاره ای ظريف و قوی به توسعه ی نامتوازن كشورهای به اصطلاح «جهان سوم» نيز دارد.
نگاهی كلی به شيوه ی داستان نويسی درويشيان
علی اشرف درويشيان با نثری روان و به شكلی صريح و گزارشی موضوع های خود را در داستان هايش مطرح می كند و در اين ميان تاكيد زيادی بر تكنيك های متداول داستان نويسی ندارد. به نظر می رسد درويشيان اين شيوه را با توجه به مخاطبان خود كه قشر پايين جامعه هستند، انتخاب می كند و سعی می كند بی واسطه پيام خود را در اختيار خواننده قرار دهد ودر اين ميان تنها گزينش موضوع را، كه در رابطه با خواننده است را در نظر می گيرد. اما درويشيان شخصيت و روان شناسر هماهنگ با مخاطبان خود را دارد و به همين دليل تشبيه ها واشاره هايی كه در داستان هايش دارد، به شدت متناسب با وضعيت شخصيت های داستان ها و مخاطبانش است: «پدرش از پشت خميده به نظر می رسيد، مثل وقتی كه دلش درد می كرد.» [مجموعه ی از اين ولايت، داستان قبرگيری،ص 21] «تكه های سياه ابر روی آسمان دور هم نشسته بودند مثل زن هايی كه دور جنازه جمع می شوند» [همان مجموعه، داستان هتاو،ص 52]،«پنجره لبش را محكم روی هم فشرده بود، مثل مرده ای كه خشكش زده باشد»[همان مجموعه، داستان سه خم خسروی، ص 17]. شايد صحيح باشد كه درويشيان را علاقه مند به ادبيات توده ها بدانيم و در اين راستا است كه او روشی را در پيش می گيرد كه پيچيدگی ها و تكنيك های داستان نويسی وادبيات خواص (چه روشنفكرها و چه طبقه ی بالا) را ندارد. از لحاظ تعلقات اجتماعی ادبيات به دو دسته ی عوام و خواص تقسيم می شود. نگرش ادبيات عوام متفاوت با نگرش ادبيات خواص است. ادبيات سبك عوام در لفافه پيچيده نيست ولی ادبيات سبك خواص بسيار در لفافه پيچيده شده است.
درويشيان تجربه ی معلمی در روستا را دارد و فقر فرهنگی غرب كشور، او را بيش تر مقيد كرده است با پرداختی ساده و استفاده از نشانه هايی عام و در بيشتر مواقع محلی، پيام خود را به مخاطبان خود (كه قشرهای پايين دست هستند) برساند. با توجه به استقبال مردم، قشر پايين و متوسط رو به پايين از كتاب های او، می توان با جرات عنوان كرد كه او در استفاده ی از اين روش داستان نويسی، موفق بوده و دست كم توانسته است آينه ای باشد برای قشر وسيعی از مردم كه زندگی خود را در آثار درويشيان می بينند. تيراژ كتاب های او و نويسنده های هم سبك او نشان می دهد كه اين نويسندگان توانسته اند مردمی را كه غم نان و ظلم، آن ها را وادار به شركت در انقلاب 1357 كرد همراهی كنند و به سفارش اجتماعی در آن دوره پاسخ بگويند.
اما اين عدم توجه درويشيان به صناعت های ادبی و اصول داستان نويسی متداول، باعث انتقادهای فراوانی به او شده است كه به نظر می آيد اگر ظرف زمان و مكان، يعنی دوره و شرايط زندگی درويشيان را در نظر بگيريم، اين انتقادها درباره ی آثار او ناصحيح است. آقای جعفر كازرونی (منتقد ادبی) می نويسد: «به يقين درويشيان در شمار نويسندگانی است كه بيش تر اساس نگارش آنان بر پايه ی آگاهی دادن به مخاطبان است و اغلب از جرات ادبی ويژه ای برخوردارند و چون می خواسته اند به طور مستقيم با همگان در تماس باشند، بايد ساده و بی تكلف می نوشتند. اما اين مقصود و هدف، آنان را از اصول بنيادين و تكنيك هنری غافل كرده است (6).»
منتقد ديگری می نويسد: «جامعه گرايی و اعتقاد به تعهد اجتماعی به عنوان وظيفه ی عمده ی هنر و ادبيات كه نويسنده ی مردمی و متعهد معاصر، علی اشرف درويشيان در بيشتر آثارش همواره سرسپرده ی آن بوده است، شايد سبب بوده كه او آن چنان كه بايد به آن الزاماتی كه داستان نويسی امروز در جهت كشف قالب ها و شگردهای نوين بيانی پيش روی نويسنده قرار داده است، توجه كافی مبذول نداشته باشد(7).»
می بينيم كه منتقدين، انتقادی مشترك را به درويشيان وارد می كنند. اما اگر خاستگاه اجتماعی نويسنده را در نظر بگيريم، متوجه می شويم كه نويسنده چاره ای نداشته است مگر اين كه با ذهنيت قشرهای پايين دست مشغول بشود و تمام تلاشش ارتباط با اين قشر باشد كه به ناچار درويشيان به سوی ادبيات عوام سوق پيدا می كند. وی در «هنر هم دل» در شمار نويسندگان موفق كشور ماست كه همواره دل سوز و صادق در كنار مردم ساده و تهی دست ايران حضوری معنوی داشته است. در كنار مردمی كه با قلبی رئوف و دستی پررنج طی سال های عمر خود در زير فشار ظالمانه ی نظام طبقاتی خُرد شده بودند(8).» اما اگر كمی دقيق باشيم متوجه می شويم كه با توجه به سطح سواد در بين قشرهای پايين دستِ شهری و روستايی وامكان های ضعيف آن ها برای مطالعه ی آثار درويشيان، طبيعی است كه قشر متوسط و متوسط رو به پايين جامعه نيز مخاطب درويشيان قرار می گيرند.
حال با توجه به موقعيت اين قشرها وشرايطی كه دارند، طبيعی است كه ادبيات عوام به آن شكل كه درويشيان به كار می گيرد، نمی تواند هميشه جواب گوی خواسته ها و سليقه ی ادبی و هنری افراد خاص باشد. يعنی اين قشرها فرصت و امكان كشف لذت های هنری را تا حدودی دارند و نيز با توجه به پايگاهشان شگردها و تكنيك های ادبی و هنری متفاوت و نوينی را جستجو می كنند و به اين ترتيب است كه شيوه ی داستان نويسی درويشيان برای هميشه مقبول اين قشرها و منتقدان برخاسته از آن ها قرار نمی گيرد. يكی از منتقدان حرف درستی می زند: «از آن جا كه درويشيان پيش از آن كه نويسنده باشد، معلمی ساده و مهربان بوده است، آثارش نيز سرشار از روحيه ی اومانيستی بر اساس خاستگاه های قوی ِ رئاليستی است(9).» در ادامه نيز می نويسد: «... اما اين حالت غم خواری و بشر دوستی، او را از فرم و اصول بنيادين هنری دور ساخته است.» اگر به اين جمله ی لوين.ل شوكينگ توجه كنيم تا حد زيادی مشكل برطرف می شود. شوكينگ می نويسد: «اما گاهی چيزها چندان غريب و شگفت انگيز نيستند كه می نمايند، به شرط آن كه آن ها را در محيط تارخی و جامعه شناختی خودشان، موردِ نظر قرار دهيم(10).»
پانوشت :
1- حسن عابدينی، صد سال داستان نويسی در ايران، جلد 3، نشر چشمه، چاپ سوم، 1377، ص 546.
2- درويشيان مدت ها در زندان های قصر، اوين و كميته ی مشترك به سر برده است. نگاه كنيد به خاطرات صفرخان در گفت و گو با درويشيان، نشر چشمه، چاپ سوم، 1379، ص 13.
3- آثار درويشيان در بوته ی نقد، جعفر كازرونی، ندای فرهنگ، چاپ نخست، 1377، ص 93.
4- همان جا، ص 275.
5- آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، برگردان گل محمدی و فتاحی، نشر نی، چاپ 4، 1378، ص 525-534.
6- همان جا، ص 45.
7- مهدی قريب، نقد كتاب درشتی، نشر نيكا، چاپ نخست، 1374، ص 26.
8- همان جا، ص 38.
9- همان جا، ص 12.
10- لوين.ل شوكينگ، جامعه شناسی ذوق ادبی، برگردان دكتر فريدون بدره ای، نشر توس، چاپ نخست، 1373، ص 11.
محمد قراگوزلو: احمد شاملو خارِ چشم اصلاح بان
وبلاگ پروسه
ده سال از خاموشی رفیق نازنین و استاد صمیمی ما گذشت و ما که از نوجوانی با شعرهای او عاشق شدهایم، با سرودههایش به مصاف دشمنان زحمتکشان رفته ایم و... با وجود استوارش قوت قلب گرفته ایم و بالیده ایم و درخشیده ایم و وزیده ایم، سال به سال قاطعیت غیاب او را در غایت دلتنگی ناباورانه میپذیریم و به این شعر – که با ترجمان و صدای جانانه احمد جان شاملو جاودانه شده است – ایمان میآوریم که:
زادنش به دیر خواهد انجامید
مقالهیی که در پی میخوانید برای نخستین بار منتشر میشود. این متن در واقع بخش کوتاهیست از فصل سوم کتاب غیر مجاز اعلام شدهی "من درد مشترکام". طی چهار سال گذشته این کتاب چند بار با جرح و تعدیل فراوان مسیر "وزارت ارشاد" و خانهی کوچک ما را رفت و برگشت. بینتیجه.
نتیجه ی نهایی همان قضاوت اولیه ی بررس ناشناس کتاب بود: غیر مجاز. حالا دیگر از خیر چاپ این کتاب و چند کتاب دیگر از جمله رمان سیاسی عاشقانه ی "پرستو در باد" – که حکایتیست از برخورد عشق و سیاست در میدان رقابت چپ چریکی و چپ کارگری - گذشتهام. باری فصل سوم کتاب "من درد مشترکام" خود از چند بخش مسلسل و در عین حال مستقل شکل بسته است.
ü بخش اول، در نقد مداحان شاملو (. ) و نکوهشگران افراطی او ().
ü بخش دوم، در نقد دموکراسی لیبرال آمریکائی از منظر شاملو و بلائی که با دستان و - طی اقامت احمد در آمریکا – بر سر شاعر و کتاب کوچه آمده است.
ü بخش سوم، همین متن حاضر است که در اینجا آن را به شدت فشردهام.
ü بخش چهارم، در نقد بیانیهی (لیدر سابق حککا) و سایر مواضع این تشکیلات، با تاکید بر این نکته است که خلط جایگاه شاعری سوسیالیست و انقلابی با و نادرپور و ادعای مبتذل ترجیح شهرت و بر محبوبیت شاملو و خزعبلاتی از قبیل تعلق احمد شاملو به سنتهای ملی. مذهبی؛ ناشی از "خلاصی فرهنگی" این "دوستان" و جهل اولترا مرکب است. (خلاصی فرهنگی را از نوشتهی وام گرفتهام)
نگفته پیداست که هر یک از سه فصل این کتاب خود میتواند کتابی مفصل و مستقل باشد.
هر چه کوشیدم مقاله از حجم فعلی، کوتاهتر و خلاصه تر نشد.
وهن شاملو از سوی اصلاح طلبان فون هایکی
در پانزده سال گذشته و به ویژه پس از غروب شاملو (1379) و متعاقب تحولات موسوم به جنبش دو خرداد 76 لیبرالهای وطنی از طریق نشریات موسوم به اصلاحطلب تلاش گستردهیی را آغاز کردند تا مگر بتوانند از موقعیت ممتاز شاملو برای یارگیری و ارتقای گروه سیاسی خود بهره بگیرند. اما شاملو برخلاف انبوهی از "روشنفکران" مدعی ترقیخواهی از زمان تولد این جریانات رسانهی ی (جامعه، توس، نشاط، عصرآزادهگان و...) هرگز درهای خانهی کوچک خود را به روی آنان نگشود و تقاضای مکرر این افراد را برای مصاحبه بیپاسخ گزارد. با این همه اصلاحطلبان دوم خردادی بارها در رسانههای خود تیترهای مختلفی را به شاملو اختصاص دادند. نام مقالات و یادداشتهای خود را از شعرهای او کِش رفتند - بدون اشاره به نام شاعر- و در مرگ شاملو اشک تمساح ریختند. من از این حرکت فرصتطلبانه تا آنجا که امکان داشته است در کتاب خلاصه و موجز "چنین گفت بامداد خسته" - بدون هرگونه نقد و داوری - سخن گفتهام و ترجیح میدهم دیگر وارد آن پرونده نشوم. اما گویا لیبرالهای ما قصد ندارند دست از سر شاملو بردارند. ظاهر قضیه چنین است که بورژوازی لیبرال وطنی به قصد بیاعتبار کردن شاملو - یا کسب وجهه برای خود – برای چندمین بار و این دفعه به نحوی مذبوحانه به ریسمان احمدشاملو آویزان شد. اصلاح طلبان فعال در عرصهی سیاسی پس از شکست دوم خرداد با تلاش فراوان یکی دو رسانهی پر سود را قبضه کردند و به رسم اسلاف خود همزمان با تخطئهی مشی چپ چنان به مصادره و تخریب شاملو برخاستند که بهراستی شگفتانگیز است. پنداری آنان میخواهند انتقام همهی دشنامهائی را که شاملو نثار سرمایهداری کرده بود از طریق وارد آوردن دشنه برگردهی شاعر تلافی کنند. هدف نهائی لیبرالهای ما - که به اعتبار سرمایهی کلان خود از بخش رسانهیی قدرتمندی برخوردارند - البته فراتر از تعرض به شاملو است. شاملو به عنوان یک روشنفکر سوسیالیست و آزادیخواه سکوئی است که لیبرالهای وطنی از طریق تهاجم هدفمند به آن؛ در واقع جریان چپ را هدف گرفتهاند. همفکران رسانهیی و همقطاران همسو با محافل سلطنت طلب داخلی و خارجی و همنوا با نومحافظهکاران آمریکائی (در نشریهی فارن افیر) به شیوهیی حساب شده به ترجمه و تبلیغ افکار و میپردازند و در نشریهشان (امثال شهروند امروز و غیره) به رسم تایم (TIME) از زبان یک نئولیبرال وطنی ( ) مدعی میشوند "غرب [آمریکا و انگلیس] هیچگاه ما را استثمار نکردهاند. بلکه این ما بودهایم که تلاش چند صد سالهی آنها را در کسب دانش و تکنولوژی به بهای ناچیز یک بشکه نفت غصب کردهایم. پس در حقیقت این ما بودهایم که آنها را استثمار کردهایم" از قرار براساس این استدلال غنینژاد حملهی آمریکا به عراق و افغانستان به دلیل تمایل مازوخیستی آنان به استثمار شدن صورت گرفته است. این جماعت به سرگماشتهگی فردی موسوم به "مفتش فرهنگی" در شمارهی 23 مجلهی شهروند امروز حمله به روشنفکران چپ را در دستور کار خود قرار میدهند و به این بهانه احمدشاملو را هدف میگیرند. پیش از نقل مواضع موهن ایشان یکبار دیگر به تاکید و تکرار یادآور میشوم که نقد شعر و اندیشهی شاملو و هر شاعر دیگری نه فقط ضروری است و به رشد و بلوغ فرهنگ اجتماعی ما یاری میرساند بلکه در مقابل0 هرگونه تقدیس شاملو و هر متفکر مبارزی به همان اندازه به بالندهگی فرهنگ و هنر لطمه میزند. باری مفتش فرهنگی لیبرالها همزبان با احساننراقی و سایر مدافعان رژیم پهلوی چنین عقده گشایی میکند:
«حتا رادیکالیسم خفته در شعر مدرن - که شاعران آنرا در تقابل با سلطنت پهلوی قرار میدادند - از عوارض و علائم شبه مدرنیسم پهلوی بود که در شعر شاعرانی چون احمد شاملو تبلور مییافت و آنان با وجود مرزبندی سیاسی در افق فلسفی و جهانبینی مذهبی (لائیسیزم) با این نظام سیاسی همرای و همراه بودند.»
چنین وقاحتی که میکوشد جهانبینی سوسیالیستی شاملو را از طریق اپورتونیسم ژورنالیستی همعنان با رویکرد "روحانیت ستیزی رژیم شاه" قرار دهد به همین اندازه هم بسنده نمیکند و ادامه میدهد:
«شعر مدرن در موضعگیری سیاسی گاه شعری انقلابی بود در نقد دیکتاتوری پهلوی و سرمایهداری دولتی و امپریالیسم غربی که بر ایران آن زمان تحمیل میشد. گروهی از شاعران در سطح مجادلات سیاسی میماندند و به دلیل کوتاهی عمر و باختن جان (نه در مقام شاعر که در جایگاه چریک) موفق به فتح قلههای شعری نمیشدند و بیشتر به سبب اعتقادات سیاسی خود به شاعرانی نامور تبدیل میشدند و گروهی دیگر گرچه از منظر شکاف سیاسی اپوزیسیون محسوب میشدند اما با برجسته کردن پیوند فکری خود با حکومت سعی میکردند از مزایای لائیک بودن بهره برند و حیات شعری خود را تا فتح قلههای شعری ادامه دهند. شاخص گروه اول و احمد شاملو شاخص گروه دوم بود که نظام پهلوی در برخورد با آنها در وضعیتی متناقض به سر میبرد. از سوئی شاملو را همسو با خود مییافت و از سوی دیگر اختلافنظر سیاسی با او را احساس میکرد.»
(سرمقالهی شهروند امروز، سال 1386، ش23)
انسان باید به لحاظ اخلاقی خیلی سقوط کرده و ساقط و سقط شده باشد که آن همه ستایش شاملو از مبارزان چپ ضد شاه را – از تا و - که هم از جنبههای قوی معرفت شناختی برخوردار است و هم به لحاظ جامعهشناسی سیاسی معرف ادوار نکبتبار و تار روزگار پهلوی است نادیده بگیرد و شاملو را با رژیم پهلوی - به لحاظ لائیک بودن – همسو نشان دهد و تنها به یک "اختلافنظر سیاسی" رضایت دهد! چیزی در حد اختلاف و شاه. این نوع جهاننگریِ لیبرالهای وطنی که سخت دستوپا میزند تا شاید اختلاف سیاسی افراد و گروهها با حکومت دستنشاندهی شاه را ناچیز جلوه دهد البته چندان عجیب نیست. آنان (سران جبههی ملی و نهضت آزادی) به این سبب که خود فقط اندک کدورت سیاسی با شاه داشتند و از "اعلیحضرت" تمنا میکردند که به مقام رفیع سلطنت رضایت دهد و به قانون اساسی عمل کند و کمی هم برای نشستن آن حضرات جا باز فرماید، لاجرم همهی مبارزان ضد سرمایهداری را هم کیش خود میپندارند. وقتی که احسان نراقی در سال 1386 طی یک سخنرانی در مشهد را - که دست پروردهی C.I.A است1- بر ساختهی مارکسیسم میداند، تکلیف از دوش کوتولههای لیبرال ساقط است.
مجریان رسانهیی سرمایهداری ورشکستهی وطنی برای آنکه به زعم خود تیر خلاصی به شقیقهی شاملو بزنند، به ترزی سخت مکارانه به استقبال میلاد شاعر میروند و آستینها را بالا میزنند و "جشننامهی احمدشاملو" را در آذر 1386 منتشر میکنند. آنان به همین مناسبت سرمقالهی سخیف "زوال روشنفکری ادبی" را سر و سامان میدهند و به روشنفکران و نویسندهگان چپِ ضد لیبرال ایرانی میتازند و بلافاصله در مقالهیی تحت عنوان "پاسخ به پروندهسازیهای یک مفتش فرهنگی" – از سوی کانون نویسندهگان - جواب دندانشکن میگیرند.
جریان رسانهیی لیبرالیسم ایرانی که هر از چند گاهی یکی از رسانههای رنگی و پر زرق و برق را به تریبون سخن پراکنیهای خود تبدیل میکند و از طریق تبلیغ دموکراسی لیبرال اندیشههای فاشیستی فون هایک و را به خورد جامعهی جوان ایران میدهد این بار از شانههای بالا میرود. لیبرالهای ما که قبلاً و در جریان گردایش مسخرهیی به نام "کنفرانس برلین" دولتآبادی را آلتدست خود ساخته و او را تا حد مبصر یا ناظم یک کلاس شلوغ و پر هیاهو تنزل داده بودند،2 یکبار دیگر وی را وارد صحنهی نمایش موهنی میکنند و از حضراتاََش میخواهند تا در ذَم شعرهای انقلابی و ضد سلطنتِ شاملو ساز مرثیهیی کوک فرماید. دولتآبادی پاسخ به چنان دعوتی را لبیک میگوید و زبان به وهن شاملویی میگشاید که زمانی در ستایش از مبارزانِ دست از جان شسته سرودها سر داده بود. شاید به عقیدهی دولتآبادی مفهوم انسان مدرن (لیبرال) چیزیست در حد آدم سازگار با سلطنت شاه! از زبان خودش بشنوید که این گونه افاضه فرموده است:
«شاملو از آنچه کهنه و کهن سال بود بیزاریاَش را پنهان نمیداشت. پس چگونه در شعرهای میانسالی دچار خیال قهرمانی فردی شده بود؟ نه آیا قهرمانی امری بود مربوط به پیش از دورهی جدید - صنعت و دنیای نو؟ اکنون من... آیا مجاز هستم که این پرسش را عنوان کنم - ایبسا برای آیندهگان - که آیا این کافی است که نبض زندهگی دورههای متناوب عمر و زندهگی زمانهی یک شاعر در شعر او بتپد؟ آیا نمیتوان حد توقع خود را بسی فراتر برد و انتظار داشت که شاعری توانا و برجسته خوبتر خواهد بود اگر بتواند در عین ثبت تپش زندهگی در بیان خود بیش از آن برفراز وقایع قرار بگیرد که در دام افسون مضمون شعر خود نیفتد؟ از جمله در دام حماسهی قهرمانی فردی که رفتارش واکنش گونه است ؟» (شهروند امروز 18 آذر 1386 ش28، ص:72)
دولتآبادی دقیقاً به همان سوئی میغلتد که گردانندهگان کارگزارانی و سرمایهسالار شهروند امروز برایش تدارک دیدهاند. جماعتی که برای تخریب جانفشانیهای ویژهنامه در میآورند، معلوم است که از دولتآبادی چه میخواهند. نفی مدایح بیصلهی شاملو. رد ستایشِ قهرمانی مبارزان، به بهانهی نقد سنتگرائی. دولتآبادی نه آن قدر جامعهشناسی خوانده است که تضاد اصلی جامعهی سرمایهداری (کار ـ سرمایه) را با تضاد سنت ـ مدرنیته مخدوش نکند و نه آنقدر به پیچیدهگیهای مناسبات سیاسی جناحهای حاکمیت وارد است که آلت دست جناح لیبرال نشود (کما اینکه در انتخابات دهم شد، آنهم به جانبداری از میر!). و نه اینقدر میداند که به قول رفیقی "تصور وقوع انقلاب کارگری (سوسیالیستی)، حتا تصور پیشروی کارگران در چارچوب همین نظم موجود بدون قهرمانیهای جمعی و فردی تنها نشانهی خوشباوری احمقانه میتواند باشد." آیا شعری در ستایش تقی ارانی نمایانگر "کهنه"گرائی شاعر است، چنانکه دولتآبادی مدعی شده است؟
روی دیگر توقع و برداشت دولتآبادی میتواند دل سوزندان برای به هلاکت رسیدن سرلشکر یا کم شدن سود فلان سرمایهدار باشد. اگر آن بخش از غزلهای که فیالمثل از سال 754 تا 758 هـ.ق در نقد خُمشکنیهای شکل بسته در قالب یک مضمونسازی ساده و کنایه به "محتسب" باقی مانده و به دوران ما نرسیده است، میتوان همین قضاوت را نسبت به شعرهای ابراهیم در آتش و دشنه در دیس شاملو نیز تعمیم داد و شاعر را به دوران سنت و پیش صنعت و ما قبل "دنیای نو" عقب راند. احتمالاً منظور دولتآبادی از "دنیای نو" همان سرمایهداری لیبرال است و...! در متن دفتر دوم از همین مجموعه و ضمن تحلیل گوشهیی از شعرهای اجتماعی شاملو گفتیم که او همچون حافظ علاوه بر ثبت کلیات وقایع اتفاقیهی روزگار خود و پیشبرد رسالت شهادت دادن به تاریخ، وظیفهی شاعرانهاش را در متن همین شعرهای به اصطلاح "مناسبتوار" نیز اعتلا داده است. چنانکه فیالمثل شعرهای نازلی سخن نگفت، ساعت اعدام، شبانهها (اگر که بیهده...)، "میلاد آنکه عاشقانه..."، "شکاف" و... از حماسهی قهرمانی یک فرد خاص و حقیقی فراتر رفته و به ستایش تمام قهرمانهای ستم ستیز تعمیم یافته است. معلوم است که نبض زندهگی یک شاعر باید در متن زمانه و زندهگی او بتپد. اگر چنین نبود آبشار حافظ تا مرداب و و و و سقوط میکرد. هنر حافظ و شاملو – علاوه بر شاعرانهگی شعرشان - در آزادهگی و تعهد و التزامی است که تفسیر دولتآبادی از درک آن عاجز است.3 نسخهی تجویزی شعر دلپذیر دولتآبادی به غایت میشود یا نادرپور که اگرچه دوران تلخ و سیاه سالهای پس از کودتای 28 مرداد را تجربه کردهاند و شاهد شکنجه و آزار مبارزان بودهاند اما هنر شاعرانهشان در نبض مرگ زدهی "رُمانتیسم دربار پسند" متوقف مانده است. بیچاره دولتآبادی! که روزگار سپری نشدهی آرمانیاَش در دنیای صنعتی خفه شده است!
نفر بعدی که لیبرالیسم وطنی به میدان شهروند امروز میفرستد آدمی است به نام که پُست و مسوولیت سابق یا اسبق خود را - در زمان - "دبیر اقتصادی پیمان سنتو در آنکارا" بین سالهای 1965 و 1967 معرفی میکند. در آن زمان که جناب شعلهور در "کریدور مقام محترم اقتصادی" میان تهران و آنکارا آمد و شد داشتند یعنی چهار، پنج سال پس از "انقلاب اقتصادی" و صد درصد "سفید شاه و ملت"، بورژوازی نوکسیهی ایران با همکاری قدرتهای منطقهیی وابسته به امپریالیسم آمریکا، از جمله ترکیه و پاکستان مشغول تثبیت موقعیت سیاسی و اقتصادی فرهنگی خود بود. دو سال از واقعهی خونین خرداد 1342 سپری شده بود و شاه مخالفان سیاسی خود را با عناوین "ارتجاع سرخ و سیاه" میکوبید. ساواک از طریق دستگیری، شکنجه، تبعید و اعدام مبارزان شلتاق میزد و جوانان ایرانی - امثال گروه و و – نگران از سازش لیبرالیسم سیاسی نهضت آزادی و جبههی ملی با "اعلیحضرت" در فکر سازوکارهای دیگری برای استمرار مبارزه بودند. شعلهور در هذیان مقالهگون خود به قصد اثبات وفاداریاَش به همان مسوولیتهای نان و آبداری که زمانی، اعلیحضرت سرمایهداری – به تعبیر - در پیمان سنتو به او سپرده بود، مانند خروس بیمحلی و بیآنکه ضرورتی درمیان باشد از زمانی یاد می کند که " شاملو هروئین را ترک کرده و با عشق زندهگی دوبارهیی از سرگرفته." (پیشین، ص:73) من کاری به ترک مخدر و سایر مسایل شخصی شاملو ندارم و معتقدم در این سالها شاملو به لحاظ دور شدن از میدان مبارزهی اجتماعی و خلوتگزینی و خاموشی دوران درخشانی را سپری نکرده است. شعلهور در جای دیگر از نوشتهی گسیختهی خود ادامه میدهد که: "[شاملو] در اوایل زندهگی شعری خود و در زمانیکه تعهد اجتماعی و سیاسی او بر مهارت تغزلیاَش برتری داشت..." ما در کتاب همسایهگان درد به اختصار موضوع تعهد اجتماعی شاملو را بررسیدهایم و اینک از باب تذکر فقط میگوئیم و میگذریم که شاملو حتا در واپسین شعرهای خود – نمونه را دفتر مدایح بیصله که برخلاف اوهام جناب شعلهور هیچ ربطی به "اوایل زندهگی شعری"اَش نداشته است - مثل همیشه متعهد به درگیری با مسائل اجتماعی باقی مانده است. لیبرالهای ما به قدری دچار ضعف حافظهی تاریخی هستند که حتا به گفتآوردهای مستقیم و بری از تأمل شاملو نیز توجهی نمیکنند. شاملو به جد معتقد بود:
« هنرمند باید عمیقاً متعهد باشد. بنده هنر بدون تعهد را دو پول ارزش نمیگذارم. برای اینکه خود من فکر میکنم عمیقاً متعهد هستم...» (، 1382، ص:84)
در همین کتاب زمانیکه از دورهی سه چهار سالهی شعرهای عاشقانهی شاملو میگذشتیم به این مدعای شاعر اشاره کردیم که « حتا در عاشقانهترین شعرهای من نیز ردی از تعهد اجتماعی پیداست» اما چه کنیم که لیبرالها میکوشند به شیوهی تعهدزدائی از فرهنگ شعری، هنر شاعرانه را به ورطهی "رُمانتیسم قشنگ!" فرو کنند. در حالیکه شاملو مصرانه بر آن بود:
« آرمان هنر اگر جغجغهی رنگین به دست کودک گرسنه دادن و رخنهی دیوار خرابهنشینان را به پردهی تزئینی پوشاندن یا به جهل و خرافه دامن زدن نباشد، عروج انسان است... هر چند همیشه اتفاق میافتد که در برابر پردهی نقاشی تجریدی یا قطعهیی شعر محض فاقد هدف از ته دل به مهارت و خلاقیت آفرینندهاش درود بفرستم بیگمان از اینکه چرا فریادی چنین رسا تنها به نمایش قدرت حنجره پرداخته و کسانی چنین نیازمند به همدردی را در برابر خود از یاد برده است دریغ خوردهام.» (پیشین ص:85)
افزون بر حاشیههائی که سردمدار بافتن آنها به قول شاملو "فرصتطلبی" است به نام و همیشه تلاش میکند بعضی از خطاهای شاملو در "روایت حافظ شیراز" را به شاخی زیر چشم او تبدیل کند.4 این معرکه فقط بهمنشعلهوررا کم داشت که او نیز به جمع آراسته شد. حضرتاَش پس از اظهار فضلی بیسروته و شتابزده در مورد صحت کلمهی "کمر" یا "گهر" در بیتی از حافظ، فرموده:
«شاملو در چاپ اول کتاب "هوای تازه"اش با اندکی فروتنی خودش را با حافظ قیاس کرده بود:
نام اعظم آن چنانکه حافظ گفت/ و کلام آخرین آن چنانکه من میگویم.
ولی در آخرین چاپ همان کتاب، در همان بیت [!!] دیگر اثری از آن فروتنی به چشم نمیخورد:
نام اعظم که حافظ بود/ و کلام آخرین که منم...» (شهروند امروز، ص:73)
زمانی شاملو در پاسخی کنائی به" شاهزاده " که در تعرض به سخنرانی برکلی مدعی شده بود "در این هفت هشت سالی که مسوولیت سلطنت به عهدهی من قرار گرفته است...!!" به این مثل استناد کرده بود که در "مشنگیِِ این پادشاهان همین بس که یکی را به ده راه نمیدادند میگفت به کدخدا بگوئید رختِخواب مرا بالای پشتبام بیاندازد!" حالا حکایت جناب شعلهور است. ایشان بهتر است برای پرت نشدن خواننده ابتدا روایت درست و حسابی و مستندی از شعرهای شاملو به دست دهد و بعد به کینخواهی حافظ برخیزد. البته من چاپ اول و آخر "هوای تازه"ی شاملو را ندیدهام و همین اندازه میدانم که تکه شعر یاد شده [بیت!] ربطی به هوای تازه ندارد و در مجموعهی ابراهیم در آتش آمده و شکل صحیحاش نیز چنان که شعلهور گفته است، نیست. شاملو در شعری به نام "واپسین تیر ترکش، آن چنانکه میگویند" سروده:
« ... اسم اعظم
آن چنان
که حافظ گفت
و کلام آخر
آن چنان
که من میگویم.» (ص:737)
این شعر در چاپ نخست ابراهیم در آتش (سال1352) به همین صورت در صفحهی 19 آمده و در مجموعهیی که "موسسهی انتشارات نگاه" نیز منتشر کرده و ویراستار آن شخص شاملو بوده، باز هم به همین صورت ثبت شده است و دستکم 16 سال پس از آخرین شعرهای مجموعهی "هوای تازه" شکل بسته.
چه باید کرد؟ لیبرالهای وطنی ما حافظهی سالمی هم ندارند. آنان را به حال خود رها میکنیم تا در جهان زالوپرور سرمایهداری "ماه بلند را دشنام" گویند. کاری که پیش از ایشان، پیرانشان - امثال احساننراقی- چنین کرده بودند. در افق بحرانهایی که گریبان سرمایهداری و ایدهئولوژی سیاسی آن (نئولیبرالیسم) را گرفته شام دولت این جماعتِ اندک نیز فرا رسیده است.
ما برای خاموش کردن سرمایهداری و ایادیاَش مبارزه میکنیم.
Mohammad.QhQ @ Gmail.com
دوست ندیدهام بصیر نصیبی، کارگردان مولف و برجسته، طی مقاله گون هئی مفید و شفاف نظر احمد شاملو را دربارهی اصلاحطلبان دو خردادی تدوین و منتشر کرده است. بنگرید به سایت سینمای آزاد.
(www.cinemaye_azad.com)؛ به ياد روز ٣٠ تير ١٣٣١
؛ به ياد روز ٣٠ تير ١٣٣١
روز شرف و افتخار (بخش دوم)
حزب زحمت کشان نيز اعلاميه ای شديداللحن منتشر ساخت و افسران و
سربازان را به سرپيچی از فرماندھان خويش و پيوستن به صفوف ملت دعوت کرد
و متعاقب آن ساير احزاب و جمعيت ھا و البته جبھه ملی اعلاميه ای بر ضد قوام
( آمده است: ( ١ « از انشعاب تا کودتا » صادر کردند. در کتاب
از صبح يکشنبه ٢٩ تير تھران تقريبا در حال قيام بود. بازارھا به کلی بسته، »
بسياری از دکانھا و مکان ھای خصوصی تعطيل، عده زيادی از دانشجويان، دانش
آموزان، معلمان و کارمندان کارھای خود را رھا کرده به خيابان ھا آمده بودند.
خيابان ھای مرکزی آکنده از جمعيت بود و فرياد مرده باد قوام، زنده باد مصدق و
شعارھای ديگر از ھر گوشه ای بلند بود. دولت نيز از ھر جھت خود را برای
مقابله آماده و تانک ھای متعدد و کاميون ھای پر از سرباز و پليس را در ھمه جا
مستقر ساخته بود. با وجود اين ھنوز ارتشی ھا وارد عمل نشده بودند و درگيری
مردم با مأموران پليس بود. ولی به آنھا اجازه استعمال اسلحه گرم نيز داده شده بود و
در بعضی موارد تيراندازی ھوائی يا به روی مردم شليک می کردند. بدين سان
در خيابان ناصرخسرو يک نفر دست فروش کشته شد و احتمالا او نخستين قربانی
قيام مردم بود. خشونت پليس به سرحد کمال رسيده بود ولی ھنوز مردم اقدام به
مقابله با سنگ و چوب نکرده بودند. در برابر ب ی رحمی پليس آنھا فرياد اعتراض
خود را بلندتر می ساختند و علاوه بر شعارھای عليه مصدق و له مصدق، پای دربار،
شاه و ارتش نيز به ميان کشيده شد و شعارھايی عليه آنھا داده می شد.
عصر آن روز آيت لله کاشانی خبرنگاران خارجی و داخلی را برای مصاحبه
به آنجا « حجار » دعوت کرده بود. من نيز به عنوان نماينده جمعيت و روزنامه
رفتم. مصاحبه در حياط خانه ای در دروازه شميران انجام می گرفت. درسطح
حياط صندلی گذاشته و ھفتاد ھشتاد نفر نشسته بودند. در صدر حيات نيز آيت لله
پشت ميزی نشسته و شمس قنات آبادی پھلوی او ايستاده بود. ابتدا آيت لله به مجبور
١) نوشته انور خامه ای، صفحه ٣٩۶ )
۴٢
قوام در » : ساختن مصدق به استعفا و قانونی نبودن حکومت قوام اشاره کرد و گفت
محکمه ٢٠ ميليون ملت ايران محکوم است. اگر يک ملتی او را نخواھد فرمان شاه يا
رأی تمايل مجلس اگر بالاتفاق ھم باشد اثری ندارد . . . ملت ايران نمرده و زير بار
اين ارباب جنايتکار نخواھد رفت. اگر کار سخت شود خودم حاضرم کفن بپوشم.
در پايان افزود:
فردا تھران و ھمه ايران تعطيل عمومی است و اگر مقتضی باشد می گويم که »
پس فردا ھم تھران و ھمه ايران را تعطيل کنند.
سوآلات خبرنگاران مطرح گرديد که قنات آبادی يک يک می خواند و آيت
لله جواب می داد. من نيز سوآلی کرده بودم به اين مضمون که:
اگر انگليسی ھا در آبادان نيرو پياده کنند آيا آيت لله فتوا می دھند که تأسيسات نفت
آتش زده شود ؟ آيت لله جواب داد:
اگر پای يک انگليسی به موسسات نفتی ايران برسد من دستور خواھم داد که
تمام موسسات نفتی و پالايشگاه ھا را آتش بزنند و نابود کنند.
تمرکز مبارزات » در ھمان روز نمايندگان و طرفداران نھضت ملی کميته ای به نام
تشکيل دادند و تصميم گرفتند در سی ام تير اعتصاب عمومی در سراسر « ملی
کشور انجام گيرد.
نوشت. « علاء » آيت لله کاشانی نيز نامه ای به شرح زير به
از جانب قوام السلطنه آمد « ارسنجانی » عرض شود ديروز بعد از رفتن شما »
و گفت به شرط سکوت، قوام انتخاب ۶ وزيرش را در اختيار من می گذارد. به
طوری که حضوری عھد کردم، به عرض اعليحضرت برسانيد که اگر در بازگشت
دولت دکتر مصدق تا فردا اقدام نفرماييد، دھانه تيز انقلاب را با جلوداری شخص
«. خودم متوجه دربار خواھم کرد
در بيست و نھم تير جمعا ۶٢٠ نفر بازداشت و عده زيادی مصدوم و مجروح
گرديدند که در بيمارستان ھا بستری شدند. در شھرستان ھا نيز اعتصاب و کشاکش
با مأموران وجود داشت. پالايشگاه آبادان تعطيل و اعتصاب عمومی در سراسر شھر
برقرار بود.
در کرمانشاه و ھمدان نيز اعتصاب عمومی انجام شد و عده ای کفن پوشيده و
عازم تھران شدند. جلوی اين کفن پوشان را ژاندارم ھا در کاروانسرای سنگی گرفتند
(١) «. و پس از ضرب و شتم، آنھا را در ھمانجا متوقف ساختند
قيام ملی سی ام تير( ٢) - تظاھرات پرشکوه سی ام تير، قيام پر عظمت يک
ملت زنده بود. در آن روز ملت قھرمان به پا خاست و جنگ بی امانی بين حق و
باطل، ظلم و عدل، آزادی و ارتجاع آغاز گرديد.
١) پايان نوشته انور خامه ای ( ٢) گذشته چراغ راه آينده، صفحه ۶٣٨ )
۴٣
در اولين ساعات روز سی ام تير، تھران وضع يک شھر اشغال شده
نظامی داشت، اکثر خيابان ھا مخصوصا خيابان ھايی که به مجلس شورای ملی
ختم می شد، در محاصره نيروھای پليس و نظامی و تانک ھا و زره پوش ھا بود. در
:( آمده است ( ١ « نخست وزيران ايران » کتاب
ازبامداد روز ٣٠ تير، فرماندھان نظامی مشغول تدارک سرباز و »
مھمات شدند. سرلشگر وثوق، رئيس ژاندارمری با اعزام واحدھای ژاندارم در جاده
ھای اطراف تھران، از ورود مردم دھات [ديه ھا] به تھران جلوگيری می نمود.
عده ای از مردم کرمانشاه که کفن پوشيده و از طريق کرج عازم تھران بودند،
توسط نيروھای دولتی سرکوب گرديدند. سرلشگر مھدی قلی علوی مقدم فرماندار
نظامی تھران، تمام مواضع حساس را اشغال نموده و سربازان را در پشت بام ھا
قرار داد و سنگر بندی کرد. سرلشگر کوپال، رئيس شھربانی به تمام کلانتری ھا
آماده باش داده بود و آنھا را در خيابان ھا به انتظار برخورد با مردم صف کشيده
بودند. سرلشگر گرزن، رئيس ستاد ارتش تقريبا ھماھنگ کننده نيروھای انتظامی
بود. دستجات [دسته ھای] مختلف مردم و احزاب از ساعت ٧ بامداد شروع به
راھپيمائی کردند. ھدف آنھا ميدان بھارستان بود. از طرف دولت برای پراکندگی
مردم فرمان تير داده شد. مأموران انتظامی ابتدا با شليک گلوله ھوايی و گاز اشک
آور می خواستند مردم را متفرق کنند ولی يکباره متوجه شدند که مردم در مقابل آنھا
قرار گرفته اند و در صدد انتقام گيری ھستند. تانک ھا و زره پوش ھا در خيابان ھای
مرکزی استقرار يافته بود و تير اندازی می کردند. در خيابان ھای شاه آباد، سعدی،
لاله زار و فردوسی، زد و خورد بين مردم و قوای نظامی و پليس شدت گرفت.
برخورد مردم و ارتش خونين شد. عده زيادی از مردم شھيد شدند و بنا به تخمين ھائی
گذشته چراغ راه » تعداد مجروحين از ١٠٠٠٠ در تھران تجاوز کرد. در
:( می خوانيم ( ٢ « آينده
اولين محلی که تظاھرات را شروع کرد، دانشگاه بود. چند دقيقه پس از »
شروع تظاھرات، عده ای سرباز و پاسبان به محل رسيدند تا تظاھر کنندگان را
متوقف سازند ولی کاری از پيش نبردند. تظاھرکنندگان موج به موج جلو می
زنده باد دکتر » و « مرگ برحکومت ننگين قوام » رفتند . . . شعار اصلی اکثريت آنھا
بود. « مصدق
در خيابان اکباتان از طرف مردم مقاومت بيشتری می شد. جوانان دموکرات،
حزب زحمت کشان و چپ ھای افراطی، ابتکار عمليات را در دست داشتند. در
سراسر شھر مغازه ھا، اتوبوس ھای شھری، کارگاه ھا، کارخانه ھا و حتی ادارات
دولتی تعطيل گرديد و به علت اعتصاب کارگران راه آھن، قطارھا از حرکت
١) نوشته باقر عاقلی، صفحه ٧۵۴ )
٢) ھمان مأخذ، صفحه ۶٣٩ )
۴۴
بازماند وبه تدريج آثار عدم اطاعت از دستورھای فرماندار نظامی مبنی بر قتل
گزارش داد، « آسوشيتدپرس » تمام مردم در ميان نظاميان ظاھر گرديد. چنانکه
نزديک ميدان توپخانه سه ھزار نفر مردم به طرف تانک ھا حمله ور شدند ولی
سربازان و مردم به جای آنکه يکديگر را مجروح کنند ھمديگر را در آغوش گرفتند
و بوسيدند! روزنامه کيھان نوشت:
«. در تھران يک انقلاب کامل العيار به خوبی نمايان بود »
( انور خامه ای می نويسد: ( ١
قسمت اعظم تظاھرکنندگان درخيابان ناصريه، ميدان سپه و خيابان اکباتان
بودند و می کوشيدند که از طرف خيابان اکباتان به جلوی بھارستان بروند. در ھمين
جا اولين شليک ھا شروع شد. قوای نظامی که تمام نيروی خود را در خيابان اکباتان
متمرکز کرده بود، تظاھر کنندگان را عقب زد ولی کمی بعد دسته ديگری از
تظاھر کنندگان که از سرچشمه و خيابان نظاميه به طرف مجلس می آمدند، قوای
نظامی را عقب نشانده، خود را به جلوی مجلس رسانيدند. در اين موقع تانک ھا به
کار افتاده و با تير اندازی شديد، قوای نظامی توانست آنھا را از ميدان بھارستان
عقب نشاند. از اين به بعد در سراسر خيابان اکباتان و شاه آباد، کشمکش ادامه يافت و
تظاھرکنندگان که با دادن خون ھا و دادن قربانی ھا حس فداکاريشان به سر حد
کمال رسيده بو، با سپر کردن سينه ھای خود به مقاومت در برابر گلوله و سرنيزه
و تانک پرداختند. مردم سنگ ھای بزرگ خيابان ھا را به روی تانک ھا پرتاب می
کردند و جيپ ھای شھربانی را آتش می زدند و با گذاشته لوله ھای آب جلوی تانک ھا
راه را سد می کردند. ( چون لوله کشی آب تھران در جريان بود، در اغلب
خيابان ھا لوله ھای چدنی قطور را کنار خيابان ھا گذاشته بودند، تا پس از حفر کنال
ھا، آنھا را کار بگذارند. مردم اين لوله ھا را برای سد کردن راه تانک ھا بکار می
بردند.)
تظاھرات به نقاط ديگر شھر وسعت يافت و ھمه جا خونريزی جريان داشت.
از لحاظ خشونت سربازھا و افسران گارد و قوای پليس خيلی بيشتر از قوای
« پارابلوم » موتوريزه وحشيگری می کرد. در خيابان اکباتان پاسبانی کودکی را با
کشت. بلافاصله افسری که در ميان جمعيت بود جلو آمد و اسلحه را از دستش
گرفت و مردم او را قطعه قطعه کردند. در جای ديگر سربازی به مردم تيراندازی
می کرد و افسر وی خواست ممانعت کند، سرباز به روی افسر شليک کرد و او را
از پای در آورد!
عضو حزب زحمت کشان به « امير » در خيابان اکباتان مغز شخصی به نام
ديوار پاشيد ولی شخص ديگری که زخمی بود با خون مقتول بر روی ديوار نام
١) خاطرات انور خامه ای، جلد سوم، صفحه ۴٠٠ )
۴۵
افسر کلانتری سوار را نوشت. يکی از « ستوان فاطمی » مقتول و قاتل او يعنی
تانک ھا ھنگامی که به سوی مردم می تاخت، مردم جلوی آن ايستاده و عقب نمی
رفتند. در نتيجه سرنشينان تانک با حال گريه بيرون آمده و اعلام داشتند که ما ھرگز
به سوی شما شليک نخواھيم کردو مردم تانک را اشغال کرده و پيراھن ھای خون
آلود را بر فراز آن آويختند و حرکت کردند.
جيپ شاھپور عليرضا ھنگامی که از خيابان ژاله [برای بازديد از امور] به
سوی محل می آمد، مورد سنگسار قرار گرفت ( ١) و عليرضا با اسلحه کمری به سوی
مردم شليک کرد و سپس در سه راه ژاله به نظامی ھا دستور داد مردم را گلوله
باران کنند.
با ھمه خونريزی ھا، شقاوت ھا، نامردمی ھا و رذالت ھای دربار و دولتيان و
نظامی ھا سرانجام خون بر گلوله پيروز شد.
( می خوانيم: ( ٢ « نخست وزيران ايران » و باز در کتاب
فرماندھان نظامی احساس کردند که شکست آنھا در مقابل نيروی ملی حتمی است و
از اين رو به فکر چاره جوئی افتادند. عده ای از نمايندگان مجلس نزد شاه رفتند و
از شاه خواستند به ھر نحوی که ممکن است غائله را خاتمه دھد زيرا فرماندھان
نيروھای نظامی آماده تيراندازی به سوی مردم نيستند و حالت عصبانيت نيز به
حدی است که ممکن است دست به اعمال ديگری بزنند. شاه دستور داد تيراندازی به
سوی مردم را متوقف کنند و راديو نيز خبر دھد که قوام از نخست وزيری استعفا
کرده است.!
١) شاھپور عليرضا با سر و روی خونين به کاخ سلطنتی و کاخ شاه می رود و ھيجان و انقلاب مردم را به او )
گزارش می دھد.
٢) صفحه ٧۵۵ )
۴۶
با الهام از اهداء دکترای افتخاری به محسن مخملباف
فیلمنامه «دنیای وارونه» با الهام از اهداء دکترای افتخاری به محسن مخملباف |
(یک سکانس مهیج از این فیلمنامه!) هفته گذشته خبری که باید مثل بمب منفجر شود اما در حد ترکیدن یک بادکنک سبز هم انعکاس نداشت منتشر شد با این عنوان: «قدیمیترین و معتبرترین دانشگاه اسکاتلند دکترای افتخاری ادبیات سال 2010 این دانشگاه را به محسن مخملباف اهدا کرد» از بس همه سایت هاشبیه هم شده اند و شبیه جرس و کلمه ودیگرتارنما های اصلاح طلبان با ماسک سبز. تصمیم گرفته ام کار خودم را راحت کنیم یک سر میروم سراغ تار نمای رسمی باند مغلوب -روزی اون لاین- دستمایه مطالبم رافراهم می کنم وهمان جا هم خبر افتخار آمیز اهدای دکترا را خواندم. البته آقای مخملباف چند قصه نوشته اند . اما چرا کارخانه دکترا سازی دانشکاه برای او ماسک ادیب ساخته است؟ چه شایسته بود دکترای افتخاری را در زمینه سینما به نامرده تقدیم می کردند چرا که ایشان خود به فرمان خمینی کبیر در حوزه هنری سینمای اسلامی را بنا نهادند باتطبیق سینما با معیار های اسلام ناب مخمدی تحفه ای پدید آوردند که تا شر این نظام کنده نشود گریبان سینماگران را رها نخواهد کرد. اما زیاد مته به خشخاش نگذاریم باید شکر گذار باشیم تا آخرین لحظه های عمر این نظام قرآنی ،غرب فاسد وامریکای قبلا جهانخوار به معماران آن جایزه های کلان نقدی ،کلید طلایی ودکترای افتخاری تقدیم می کنند( هر چه این دوم خردادی هایی که ورقه ماموریتشان برای خارج از ایران امضاء شده فاسد تر وآلوده تر باشند جوایز نقدی واعتباری بیشتر ی نصیبشان می شود) اما این دکترای افتخار آمیز که متاسفانه تار نما های محدودی میزان اهمیتش را درک کردند به نظر میرسد به مجموعه کار ها ی سینمایی ورفتار های انسان دوستانه آقای نابغه تقدیم شده منتها چون دانشگاه معتبر مذکور نمی توانسته در زمینه سینما دکترای افتخاری اهدا کند وهیچ دانشکده سینمایی معتبری هم پیدا نکرده اند تابپذیرد چنین افتخاری در کارنامه خود داشته باشد به ناچار قرعه به نام دانشگاه معتر اسکاتلند اصابت کرده ودز زمینه ادبیات اهدا شده است. اماهیچ دلیلی برای اهدای این دکترا از سوی دانشگاه معتبر ارائه نشده ویا شده اما اعلام عمومی نشده. من حیقم آمد این افتخار غرور آفرین بدون ذکر دلایل اهدای آن در اذهان عمومی جا خوش کند. خود بی درنگ فیلمنامه ای با الهام از این رویداد استثنایی دنیای معاصر تنظیم کرده ام با عنوان دنیای وارونه که نخستین سکانسش را تقدبم خوانندگان می کنم . سکانسA ، دکور: داخلی. نور: روز. مکان: سالن اجتماعات دانشگاه اسکاتلند آقای مخملباف در حالیکه یک شنل سبز به تن دارد ومقامات دانشگاهی دوشادوشش حرکت می کنند،خرامان ،خرامان به سوی جایگاه اهدای جایزه حرکت می کند. لباس ویژه دکترای افتخاری و آن کلاه معروفش چقدر برازنده آقای نابغه است ( اصلا بهتر است از این ببعد با همین لباس در محافل دوم خردادی حاضر شوند چونکه ضد انقلاب متواری برای آن لباس پاپیون دارش خیلی حرف در آوردو کم اعتبارش کرد) مخملباف وهمراهان به محل اهدا دکترا میرسند. دکتر محسن و پرزیدنت دانشگاه با وقار ویژه ای هر دو بهم تعظیم می کنند .عکاسان وفیلمبرداران این لحظه تاریخی را ثبت می کنند. ادامه سکانسA سخنرانی رئیس دانشگاه: بسم الله قاسم الجبارین. به نام رهبر مرحول ورهبر حاضر (قبل ار کودتای انتخاباتی) ( میهمامان همه ماسک سبز بر چهره دارند وبصورت یک گروه کردر مراسم دخالت دارند) میهمانان با هم: سلام بر خمینی،مرگ برضد ولایت فقیه پرزیدنت دانشگاه اسکاتلندادامه می دهد... داشکاه اسکانلند مفتخر است به استاد نابغه محسن مخملباف دکترای اقتخاری اهدا می کند به خاطر: *فرو بردن نبش چاقو در شکم پاسبان گشت در نظام ستم شاهی (شعار حضار....) *قیچی ی موی سر زنان بد حجاب در حوزه هنری در حکومت عدل اسلامی(شعار حضار...) *شرکت دادن اجباری زندانیان عادل آباد شیراز در فیلم بایکوت زیر عنوان تواب(شعار حضار...) *فعالیت در گروه بلال حبشی وشکار مخا لفان وتحویل آنها به لاجوردی سرباز فداکار اسلام{واژه های سرباز فداکار اسلام را مقامات دانشگاه از گفته های خاتمی او هم کبیر وام گرفته اند}( شعار حضار...) *شرکت دادن تروریست متواری از امریکا دیویدبارفیلد-حسن تنتانی- در فیلم سفر قندهار. (شعار حضار ....) *سوء استفاده ازفضای مناسب افغانستان برای مطرح کردن خوددر دوران اشغال امریکا ،تا آن حد که عذرش را خواستند. (شعار حضار ....) *دفاع از حسن تنتانی بعد از برملا شدن ماجرای شرکت او در فیلم سفر قندهارواعلام این نظریه مترقی که کشتن درراه اسلام ترور محسوب نمی شود. (شعار حضار ....) *تدریس در کلاس های تواب سازی زندان( دانشکاه) اوین(شعار حضار ....) *ساختن فیلم ارزشمند وضد چپ بایکوت که در تسویه عناصر ملحد واعدام انقلابیشان نقش مهمی داشت(شعار حضار ....) * مقابله با اعتراض 54ضد انقلاب متواری به پارلمان اروپا به خاطر سخنرانی نابغه ما در پارلمان مذکور (شعار حضار ....) *اقدام علیه داریوش مهرجویی وآمادگی برای اعدام انقلابی وی به خاطر ساختن فیلمی با مجوز در جمهوری اسلامی با عنوان اجاره نشین ها. (شعار حضار ....) *فرامین انقلابی ایشان در یک کتاب پیرامون نحوه بازی زنان درتئاتر وسینما(شعار حضار...) وسرانحام تلاش یکسال اخیر ایشان برای حفظ نظام مقدس جمهوری اسلامی وادامه چپاول کشور های چپاولگر زیر عنوان جامعه جهانی. باز گشت به اندیشه ی تابناک امام خمینی،خدمت به سران سبزالهی به خصوص موسوی وکروبی ،همراه وهمگام با دکتر نوری زاده ودکتر سازگارا. امید این که اهدای این دکترا ورسیدن تعداد ماله کشان سبز الهی به 3 فقره با عنوانین دکترا، باعث شود مقام معظم رهبری دکتر احمدی نژاد را عزل ونخست وزیر کشتار های سالهای 60 رانصب فرمایند ،اصل واساس وساختارنظام مقدس نجات بیابد وغرب متعهد هم به اهداف انسانی! خود برسد. میهمانان بر میخیزند همراه با ارکستر کر معتبر ترین دانشگاه اسکاتلند شعار های دشمن کش سر می دهند: محسن ، محسن. تبریک ، تبریک میر حسین یا جسین دوربین روی دست حرکت می کند. دور سالن میچرخد وفیکس می شود روی چهره دکتر محسن مخملباف . پایان سکانس اهدای دکترای افتخاری بصیر نصیبی. 8 /7 /2010 |
|
همسر اسانلو : تلاش می کنند برایش پرونده سازی کنند تا باز هم در زندان نگه اش دارند
کلمه : منصور اسانلو، رییس سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران بارها و بارها بازداشت و زندانی شده است. او هم اکنون در زندان رجایی شهر کرج به سر می برد . این زندانی سیاسی این روزها صبر و استقامتش زبانزد همه شده است .او از آن نوع زندانی هاست که انگار همه فشارها را تاب می آورد اما از خواسته های قانونی اش پا عقب نمی گذارد . شاید به همین خاطر بود که بعد از خروج از کشور و با وجود آنکه می دانست دوباره به زندان خواهد رفت، باز هم ترجیح داد به وطنش بازگردد .سختی های زندگی اسانلو فقط مخصوص به خودش نیست و این روزها ماجرای ربودن عروسش نیز نقل محافل شده است . بعد از این ماجرا همه می پرسیدند خانواده این زندانی مگر چه گناهی کرده اند که باید این چنین تحت فشار باشند . درباره این ماجرا و سختی های زندگی این خانواده با همسرش پروانه اسانلو به گفت و گو نشسته ایم، زنی که همچون همسر مقاومش صبر و مقاومت پیشه کرده تا به قول خودش خانواده کوچکش را حفظ کند او چشم به راه آزادی منصور است و از سختی های زندگی همسر یک زندانی سیاسی سخن می گوید :
خانم اسانلو ! در ده سال گذشته ،همسر شما بارها بازداشت و زندانی شده است می خواهم بدانم این چند سال سخت و طاقت فرسا بر شما و فرزندان تان چگونه گذشته است ؟
مشکلات خانواده که خیلی زیاد بوده و هست. همیشه جای ایشان به عنوان همسر و پدر در خانه خالی بوده است . مواقعی بوده که واقعا به حضور ایشان در منزل احتیاج داشته ایم و کمبود او را حس کرده ام .پسر کوچکم در زمان بازداشت آقای اسانلو کم سن و سال بود و در نبود او دوران کودکی سختی را گذراند . در این سالها یی که دور از پدر بر او گذشته خیلی از نظر روحی برایش مشکل به وجود آمده است . در شب عروسی پسر بزرگم هم پدرش حضور نداشت. در حالی که با پی گیری های ما دادستان قول آزادی اش را داده بود تا حداقل بتواند در جشن عروسی پسرش حضور یابد . اما این اتفاق هرگز رخ نداد و مراسم بدون حضور منصور برگزار شد . هر چند جشن مان هم به همین دلیل تبدیل به مهمانی خیلی مختصری شد . این موضوع برای همیشه در دل پسرم باقی مانده است و برایش تبدیل به خاطره ای تلخ شده است . عروس مان هم از روزی که قدم به خانه ما گذاشته مدام تلفنی و غیر تلفنی تهدید می شود .چند وقت پیش هم که او را دزدیدند و ما چهارساعت از ایشان بی خبر بودیم. هرچه تماس می گرفتیم تلفن اش خاموش بود. او را در مترو کتک می زنند و با چشم بسته به محلی که خودش هم هنوز نمی داند کجا بوده ، می برند بعد هم آنجا دوباره به شدت کتک اش می زنند.
مگر عروس شما فعالیت سیاسی دارد که چنین برخوردهایی با او می کنند ؟
اصلا . به هیچ عنوان این را بارها گفته ام. ایشان آقای اسانلو را فقط یکبار آن هم در شب نامزدی اش دیده است .او در عمرش به هیچ عنوان فعالیت سیاسی نداشته است و کاملا یک زندگی عادی و معمولی دارد . طفلک، از صبح تا غروب سرکار می رود . به هیچ کاری، هم کار ندارد . آنجا رو به او می گویند باید قول بدهید وقتی اسانلو از زندان آزاد شد خانوادگی از این مملکت بروید، یا اینکه فعالیتی نکنید.عروسم هم که دهانش و چشمش بسته بوده نتوانسته چیزی بگوید . گذشته از این اصلا مگر مسایل خانواده من به او ارتباطی دارد .آقای اسانلو مگر به حرف من که زنش هستم گوش می کند ؟ به هرحال عروسم الان دچار مشکلات روحی شده است بعد از این حادثه خنده از لبش افتاده است . عروس من آدمی بود که دائم می خندید. جزو انسان های شاد محسوب می شد ولی الان واقعا دچار مشکلات روحی و عصبی شده است .
خانم اسانلو شما ضمن صحبت هایتان اشاره کردید که از عروس تان خواسته اند که شما و همسرتان از ایران بروید.همسر شما چندسال پیش سفری به خارج از کشور داشتند که برخی تصور می کردند با وجود رنج های زیادی که ایشان تحمل کرده اند ،پس از این سفر دیگر به ایران بازنگردند. توصیه خود شما در این باره به ایشان چه بود؟ و به نظر خودتان چرا با وجود تحمل این همه رنج ایشان دوباره به ایران بازگشتند ؟
من با توجه به بلاهایی که سرش آمده بود می دانستم چه خطراتی در انتظارش است . طبیعی است که من زندگی ام ، همسرم و بچه هایم برایم در اولویت هستند بنابراین خیلی اصرار کردم که دیگر برنگردد چون می دانستم اگر برگردد دوباره بازداشت و زندانی میشود .
ولی ایشان در جواب اصرارهای من گفتتند من نماینده کارگرها هستم. من برای مسائل کاری می روم و باید برگردم . اگر برنگردم به خودم و همه کارگرها خیانت کرده ام. من خیلی اصرار کردم. حتی شب قبل از پروازش ، واقعا به التماس افتادم که تو رو خدا برنگرد . گفتم حاضرم دوری از تو را تحمل کنم ولی آنقدر در اینجا رنج نکشی ولی گوش نکرد .
به عنوان خانواده یک زندانی سیاسی که سالهاست همسرش در زندان به سر می برد اکنون با چه مشکلاتی دست به گریبان هستید ؟
بعد از ۲۶ سال سابقه کار در شرکت واحد الان حقوق و مزایای همسرم را قطع کرده اند. یعنی اخراجش کرده اند. به هرحال وضعیت مادی خانواده تحت تاثیر این مسئله قرار گرفته است . همسر من به هر دلیلی الان دوران محکومیت اش را میگذراند اما چرا باید حقوق زن و بچه اش قطع شود ! در واقع آقای اسانلوبه تنهایی تنبیه نمی شود خانواده اش هم تنبیه می شود.
موضوع دیگری که خیلی برای ما اهمیت دارد، احساس عدم امنیت است. این احساس از خود عدم امنیت بدتر است. این احساس واقعا از زمانی که آن مشکل برای عروسم پیش آمد دامن مان را گرفته است و لحظه ای رهایمان نمی کند چه تضمینی وجود دارد که چنین اتفاقی دوباره رخ ندهد ؟
بعد از ماجرا یی که برای عروس تان رخ داد هیچ اقدام قانونی کرده اید ؟ منظورم شکایت یا دادخواهی یا مراجعه به مراکز قضایی است ؟
بله. ما به ۹ مرکز قضایی نامه نوشته و درخواست کرده ایم که به وضعیت مان رسیدگی شود. ولی متاسفانه تا الان جوابی دریافت نکرده ایم .
خانم اسانلو می خواهم سوالی صریح از شما بپرسم اینکه شما به عنوان یک همسر زندانی سیاسی که انواع فشارها ،تهدیدها و سختی ها را تحمل کرده ،تا به حال شده که از این نوع زندگی خسته شده باشید و آرزو کرده باشید کاش شوهری عادی داشتید ؟
هر انسانی به هرحال دوست دارد کانون خانواده اش حفظ بشود.اما گاه چیزهایی به انسان تحمیل می شود که باید تحمل کند . من هم تمام مشکلات را با صبوری تحمل می کنم. برای اینکه می دانم همسرم بی گناه است .او تنها در چارچوب قانون از حق و حقوق خودش و همکارانش دفاع کرده است. و هرگز فکر نمی کرد این اقدامهای قانونی جوابش زندان و این همه سحتی برای خود و خانواده اش باشد به خاطر همین چون مید انم این عواقب ناخواسته بوده، برای حفظ زندگی ام می کوشم .
ایا امکان استفاده از آزادی مشروط برای آقای اسانلو وجود دارد ؟
طبق قوانین ایشان الان سه چهارم مدت حبس اش را گذرانده است و باید از آزادی مشروط برخوردار شود یا از مرخصی استفاده کند.اما متاسفانه تاکنون هیچ یک از این موارد پذیرفته نشده است .الان یک سال از محکومیت اش هم باقی مانده است
چه مقام یا نهادی از آزادی مشروط ایشان جلوگیری می کند ؟
دادستان تهران دو هفته پیش خودش در زندان با آقای اسانلو صحبت کرده و گفته اند که برای آزادی مشروط و مرخصی تان در خواست داده ام اما تاکنون پاسخی نیامده است . یعنی منظورشان این بوده که کاری از دست شان ساخته نیست. اتفاقا یک بار هم که خودم به ایشان مراجعه کردم به من گفتند که “اگر با من باشد می تواند بیرون بیاید “ یعنی عین همین جمله را گفتند.
یعنی قدرتی فراتر از قانون و دادستان تهران از آزادی ایشان جلوگیری می کند؟
احتمالا همینطور است . وقتی دادستان با مرخصی یا استفاده از حق آزادی مشروط ایشان موافقت می کند . لابد قدرتی بالاتر جلویش را می گیرد . مگر در قوه قضاییه بالاتر از مقام دادستان هم کسی را داریم.
نظر وکلای آقای اسانلو درباره پرونده شان چیست ؟
وکلا یش خیلی تلاش کرده اند اما انگار وکلا در پرونده زندانیان سیاسی خیلی کاری از دست شان بر نمی اید و خیلی محدود شان کرده اند .
از مشکلات تان شنیدیم خانم اسانلو . اما آیا در زندگی شما به عنوان همسر یک زندانی سیاسی لحظات شیرینی هم وجود دارد ؟
لحظات شیرین !(می خندد) چه بگویم ؟ نمی توانم بگویم اصلا لحظات شیرین نداشته ام اما به هرحال بیشتر زندگی خصوصی مان تحت تاثیر این مسایل نگران کننده قرار گرفته است .
طبق گفته خانواده های زندانیان سیاسی اکنون شرایط نامناسبی از نظر وضعیت بهداشتی و و رفاهی بر زندانها حاکم است . آقای اسانلو از کدام وضعیت و شرایط بیشتر از همه گلایه دارند ؟
آقای اسانلو خوشبختانه همیشه خودش را با سختی ها انطباق می دهد . همیشه هم صبور است و معمولا گلایه ای نمی کند خودش از بیماری رنج می برد. کمر درد سختی دارد اما سعی میکند روحیه اش را حفظ کند . تنها با نرمش هایی که انجام میدهد کمی دردش را کنترل می کند. باید از کمرش ام آر آی گرفته شود باید قلب اش آنژیوگرافی شود و چندماه مدام تحت کنترل باشد . همه اینها دستورهای پزشکی قانونی است اما به هیچکدام اش رسیدگی نشده است .
گذشته از همه این ها پرونده جدیدی هم برایش باز کرده اند که واقعا بابت اش نگرانیم .
چه پرونده ای ؟ مگر ایشان تمام این مدت در زندان نبوده اند ؟
پرونده ای در بازپرسی شعبه شش کرج برایش باز شده است . می خواهند تلاش کنند برایش مدارک غیرواقعی توسط زندانی های دیگر درست کنند مثلا بگویند ما شاهد داشته ایم که آقای اسانلو در زندان شلوغ کاری کرده است . در صورتی که آقای اسانلو آدم قانون گرایی است . با شناختی که از همسرم دارم می دانم او دنبال هرج و مرج نیست. در زندان هم طبیعتا همین طور هست ولی متاسفانه باز هم قصد دارند برایش پرونده سازی کنند تا باز هم زندانی اش کنند .
حرف آخر ؟
فقط آرزو دارم هر چه زودتر روز آزادی اش را ببینم . البته هم آزادی همسرم هم همه زندانی های دیگر.