تنها ره رهائی جنگ مسلّحانه !؟
م-ت اخلاقی |
حمله به بند ۳۵۰ زندان اوین
صبح روز ۵ شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۳ رخ داد،همان بندی که در دهه ۶۰ وجود داشت،
با این تفاوت که تعداد زندانیان سیاسی محبوس در آن بسیاربیشتر از تعداد
زندانیان سیاسی کنونی بود،وزندانیان با کوچکترین اعتراضی به جوخه تیرباران
سپرده می شدند. وضمنا رژیم همین رژیم جمهوری اسلامی بود .
ابتدا به بخشی از اصل خبر به نقل از گاردین نگاهی می اندازیم :
رهبران مخالفان حکومت
ایران روز جمعه ادعا کردند که مقامات اطلاعاتی و زندانبانان این کشور در
یکی از بدنامترین زندانهای ایران خشونت شدیدی را علیه زندانیان سیاسی
اعمال کرده اند.
وبسایت کلمه که نزدیک به
میرحسین موسوی، از رهبران مخالفان ایران، است گزارش داد که روز پنجشنبه پس
از ناآرامی و آزار و اذیت در زندان اوین، دهها تن از زندانیان زخمی
شدهاند؛ برخی از آنها به بیمارستان و برخی به سلول انفرادی منتقل
شدهاند.
گفته میشود بین زندانیان
ناراضی از وضعیت و نگهبانان بند ۳۵۰ اوین، که به افراد سیاسی اختصاص دارد،
درگیری رخ داده است. به گفته شخصیتهای مخالف، نگهبانان برای آرام کردن
آنان از باتوم استفاده کردهاند .
به گزارش کلمه: "بیش از
۳۰ زندانی زخمی شدهاند و حداقل چهار نفر به خاطر خونریزی و شکستگی استخوان
به بیمارستانی خارج از زندان منتقل شدهاند و ۳۲ نفر را نیز به سلول
انفرادی انتقال دادهاند."
به گزارش ایلنا، روز جمعه
غلامحسین اسماعیلی رئیس زندان اوین، بروز درگیری را انکار کرد. خبرنگاران
بدون مرز میگویند اطلاعاتی دریافت کردهاند که نگهبانان "از خشونت شدید
استفاده کرده و تلویزیونها و وسایل زندانیان را شکستهاند."
انعکاسها ونتیجه این تهاجم برای رژیم وزندانیان به چه بهائی تا کنون ادامه داشته وبه کجا ختم خواهد شد ؟
به دنبال این تهاجم،
موضعگیریها واخبار، چه از طرف خود زندانیان مورد تهاجم، وچه از طرف خانواده
های زندانیان وافراد وشخصیتها وگروها به شکل زیر بر روی آنتهای خبری رفت
که به برخی از کلمات وجملات بکار گرفته شده در برخی از بیانیه ها و
فراخوانهای اشاره شده، در زیر پرداخته می شود(آگاهانه به واکنشهای داخل
میهن توّجه شده است) .
پیام استیصال قدرت
صدیقه وسمقی
مسئولان جمهوری اسلامی همواره منکر نقض حقوق انسانی و قانون شکنی شده اند. حمله وحشیانه به زندانیان سیاسی
که در واقع اسیر دست جمهوری اسلامی هستند، نه تنها از مصادیق بارز نقض
حقوق بشر و قوانین بین المللی است ، بلکه نشان دهنده عدم پای بندی دستگاه
حاکمه به قوانین داخلی، موازین دینی، اخلاقی و انسانی است.
و اما پیام مهم دیگر این حرکت به ناظران، پیام استیصال قدرت است. قدرتی که تمام ظرفیت خو را در طول سالیان گذشته برای سرکوب معترضان و جریان تحول خواه به کار گرفته است و این حرکت نشان می دهد که نتیجه مطلوب را به دست نیاورده، لذا کنترل سیستم عصبی خود را از دست داده است.
حمله به فرزندان دلاور ایران زمین در زندان حاکی از آنست که چماق سرکوب، همچنان بلند است. این حرکت غیر انسانی، خشم و وجدان همگان را اعم از ایرانی و غیر ایرانی، در داخل و سطح بین المللی نسبت به مسئولان وعاملان آن بر می انگیزد. همگان باید با شجاعت و همبستگی بیاندیشیم که چگونه باید این چماق را از بالای سر ملت ایران برداشت.
تأسف بیت آیت الله منتظری از تهاجم به زندانیان سیاسی اوین
آمرین و عاملین این حادثه غمبار اگر مجازات نشوند، تمامی مسئولین مملکتی در این گناه عظیم شریک خواهند بود.
عمل غیرانسانی
بیت آیت الله منتظری با انتشار بیانیه ای حمله به زندانیان بند ۳۵۰ اوین را محکوم کرد.
آخرین خبر از بند ۳۵۰ زندان اوینروایت تکاندهنده خانوادههای زندانیان بند ۳۵۰ از ملاقات با آنهابرخی خانوادههای زندانیان بند ۳۵۰ اوین که با این زندانیان ملاقات کردهاند روایتهای تکاندهندهای از این ملاقات شرح دادهاند. آنها میگویند آثار ضرب و شتم بستگان زندانیشان کاملا مشهود بود.
کاربران شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی
“ما همه با هم هستیم”. حرکت "سرافراز
"تمام ایران ۳۵۰ است"
کاربران شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی ضمن محکوم کردن اعمال روز پنج شنبه گذشته ماموران اعلام کردند که به نشانه همبستگی موهای خود را می زنند
و یک بار دیگر نشان خواهند داد که شعار “ما همه با هم هستیم” تنها شعار
نیست. این حرکت با اقبال دانشگاهیان و فعالان مدنی و اجتماعی همراه شد.
موهای شان را زدند و عکس های خود را در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی
منتشر کردند."
مادر جانباخته مصطفی کریم بیگی از جانباختگان اعتراضات 88، هم موهای خود را تراشیده و با انتشار عکس خود در صفحه فیس بوکش نوشت:” یکبار برای از دست دادن مصطفی موهایم سپید شد و اینبار برای پسران دربندم تراشیده ام.تمام ایران ۳۵۰ است.”
جبهه ملی ایران
تنفرشدید خود را ازین عملیات وحشیانه زندان بانان اوین ابراز می دارد
این رفتار های غیرقانونی ونابهنجار که یادآور خشونتهای زندان بانان قرون وسطی است ودر زندانهای کشور ما اتفاق می افتد نه تنها فرسنگها از رعایت حقوق بشر دور است بلکه دردنیای متمدن امروز نسبت به حیوانات هم خشونت از نوع جرائم است و پی آمدهای قانونی دارد.
جبهه ملی ایران تنفرشدید خود را ازین عملیات وحشیانه زندان بانان اوین ابراز می دارد و این گونه رفتار قرون وسطایی ...
رئیس شورای مرکزی وهیئت رهبری جبهه ملی ایران ـ ادیب برومند تهران – سوم اردیبهشت ۱۳۹۳ حسین رونقی ملکی در اعتصاب غذا
وضعیت حسین رونقی ملکی «وخیم» است
حسین رونقی ملکی، وبلاگنویس و فعال حقوق بشری، از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین، در دومین روز از اعتصاب غذای خود به بهداری اوین منتقل شده .
حسین رونقی از روز دوشنبه و در اعتراض به ضرب و شتم هفته گذشته زندانیان بند ۳۵۰همراه ۱۱ تن دیگر از هم بندانش دست به اعتصاب غذا زده است.
اعلام اعتصاب غذای ۱۲ زندانی سياسی بند ۳۵۰ زندان اوين :
ارائه اخبار کذب در جهت قلب واقعيت ها
وحشتناک، بسيارخشن، فاجعه و بی سابقه
پنج شنبه سياه
- حسن اسدی زيدآبادی ۲- امير اسلامی ۳- اکبر امينی ارمکی ۴- عماد بهاور ۵- قربان بهزاديان نژاد ۶- مسعود پدرام ۷- امين چالاکی ۸- محمدصادق ربانی املشی ۹- عليرضا رجايی ۱۰- سيد حسين رونقی ملکی ۱۱- رضا شهابی ۱۲- محسن ميردامادی
گزارشی از آخرین وضعیت مجروحان و مصدومان حمله به بند ۳۵۰
بیانیه دوم ۱۲ زندانی در اعتصاب غذا:
اعتصاب غذای ما در اعتراض به مظالم آشکار
صدای مظلومیت زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین
۱- حسن اسدی زیدآبادی۲- امیر
اسلامی۳- اکبر امینی ارمکی۴- عماد بهاور۵- قربان بهزادیان نژاد۶- مسعود
پدرام۷- امین چالاکی۸- محمدصادق ربانی املشی۹- علیرضا رجایی۱۰- سید حسین
رونقی ملکی۱۱- رضا شهابی۱۲- محسن میردامادی
نامه خانم نسرین ستوده به زندانیان بند سیصدوپنجاه اوین نسرین ستودهپنجشنبهٔ سیاه .فاجعهای ملی برای ایرانیان.
همراه شما رنج بردیم و اشک ریختیم .
شجاعتتان را تحسین کردیم .
تسلیم عربدههایی نشدید که شما را به سکوت فرا میخواند .
ظلمشان را فریاد زدید.
سرهایمان را تراشیدیم
یک ملت ۵ سال است در انتظار آزادی زندانیان وجدان است .
پیام ما به خشونت گران .
زندانیان سیاسی را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید .
محاکمهٔ آنها ناعادلانه بوده است.
بازجویان بیخرد
باتونهایتان را محکمتر در هوا بچرخانید،
دروغهایتان را بزرگتر کنید و هر آنچه به ذهن خشونت طلبتان میرسد، دریغ نکنید.
همهٔ اینها قبلا آزمایش شده است، نتیجه نمیدهد. کمی تاریخ بخوانید.
۵ سال است ایستادهایم .
عمل وحشیانهای .
بسیاری از اعضا ی جامعهٔ وکالت با افتخارآمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضرب وشتم قرار گرفتهاند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمیدهند.
نامه ۲۸ زندانی سیاسی به روحانی.
حمله وحشیانه به بند ۳۵۰ اوین
فجایع روز ۲۸ فروردین،
،یک روز خونین در بند ۳۵۰
،،برخوردهای بسیار خشن،
تعداد زیادی نیروهای لباس شخصی .
تعدادی از زندانیان خواهان آن بودند که تخت و وسایل آنها در حضور خودشان بازرسی شود .
از پشت به دستان آنها دستبند زدند .
چشمهای آنها را نیز با چشم بند پوشاندند و با این وضع آنها را از راهرو زندان و پلهها به سمت بیرون بردند.
اسامی امضا کنندگان:
۱- حسن اسدی زیدآبادی
۲- امیر اسلامی
۳- اکبر امینی ارمکی
۴- سیدمحمود باقری
۵- کاظم برجسته
۶- عماد بهاور
۷-قربان بهزادیاننژاد
۸- سیدعلیرضا بهشتی شیرازی
۹- مسعود پدرام
۱۰- نادر جانی
۱۱- امین چالاکی
۱۲- مهدی دولتی درآباد
۱۳- محمدصادق ربانی املشی
۱۴- علیرضا رجایی
۱۵- علیرضا رجبیان فرد
۱۶- حسین رونقی ملکی
۱۷- مهرداد سرجویی
۱۸- رضا شهابی
۱۸- آروین صداقت کیش
۲۰- سیامک قادری
۲۱- محسن قشقایی
۲۲- رحمان قهرمانپور
۲۳- حمید کرواسی
۲۴- جعفر گنجی
۲۵- محسن میردامادی
۲۶- نصور نقیپور
۲۷- سیداحمد هاشمی
۲۸- محمدحسین یوسفپور
وصدها بیانیه وموضعگیری بسا شدیدتر در داخل میهن در زنجیر .
امّا،امّا وامّا :
به عنوان یکی از زندانیان
سیاسی سالهای سیاه دهه ۶۰،وقتی که اینهمه حمایت وموضعگیری داخلی را می
بینم،به راستی از خود سئوال می کنم که :
چرا در دهه ۶۰،حتّی یک دهم چنین حمایتهای مردمی وبه اصطلاح خلقی از ما نشد ؟
مگر ما ،فرزندان این ملّت نبودیم ؟
مگر بر ما ظلم وشکنجه هائی که بر زندانیان بند ۳۵۰ در ۲۸فروردین ۱۳۹۳ اوین گذشت،بدتر از آن روا داشته نشد ؟
چرا وکلای شریف که در داخل
میهن کم هم نبودند، بیانیه ندادند ،و دفاع از ما زندانیان دهه ۶۰را همچون
وکیل شجاع وبا شرف"نسرین ستوده"،فریاد نزدند که ؟:
بسیاری از اعضا ی جامعهٔ وکالت با افتخارآمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضرب وشتم قرار گرفتهاند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمیدهند.
مگر در دهه ۶۰ بر ما دستبند،چشمبند نزدند،وبدترین شکنجه ها را بر ما و خانواده هایمان اعمال نکردند ؟
مگر در دهه ۶۰ ما زندانیان را در سلول" قبر" وسلول "تابوت" زنده به گور نکردند ؟
چرا کسی در داخل میهن(نه در خارج از مرزها ) جرئت نکرد ویا نخواست فریاد بزند که این
"عمل غیرانسانی" است ؟
چرا کسی ویا کسانی به یکی از روزهای پر درد ورنج ما در دهه 60،نگفت :
یک روز خونین در بند ۳۵۰(که در دهه ۶۰ درتمامی ۳۶۵ روز سال بر ما خونین می گذشت).وکلماتی دیگر همچون:
مظالم آشکار،
برخوردهای بسیار خشن
حمله وحشیانه به بند ۳۵۰ اوین(که
در دهه ۶۰ در تمامی بندها وسلولها ودر سرتا سر خاک در خون خفته ایران جزء
برنامه روزانه لاجوردی،حاج داوود رحمانی وهمین حاکمان کنونی بود)
مگر در کنار زندان قزلحصار،منطقه مسکونی جهت تجاوز به خواهران ومادران رندانیمان بنا نکردند ؟
.چرا کسی ویا کسانی(در داخل خاک میهن،مثل امروز اینچنین)،این عمل جنایتکارانه را ،فریاد نزد وننوشت :
فاجعهای ملی برای ایرانیان.
چرا امروزه زندانیان سیاسی با
اسم ورسم بیانیه میدهند واعتصاب غذا اعلام می کنند،ورژیم به لرزه می
افتد"، امّا در "دهه ۶۰" هر روز با این جملات حاج داود رحمانی،اسدلله
لاجوردی ودیگر جلّادان در سرتا سر زندانها روبرو می شدیم که :
هر کس می خواهد اعتصاب غذا بکند،اعلام کند(با طعنه)،تا به آشپزخانه بگوئیم غذای اضافی درست نکنند.
چرا در هنگامی که در روز
روشن"فتوا وفرمان" میدادند که ""ضرب حتّی الموت""،بزنید تا در زیر شکنجه
بمیرند(وزدند وشکنجه دادند ومردند)،کسی فریاد نزد وبر لب نیاورد که ؟:
بازجویان بیخرد
برخوردهای بسیار خشن،
محاکمهٔ آنها ناعادلانه بوده است.
چرا هیچ حمایت داخلی(اعتراض پیکش) از طرف اقشار ملّت از ما نشد ؟
چرا کسی به ما نگفت :
شجاعتتان را تحسین کردیم .
تسلیم عربدههایی نشدید که شما را به سکوت فرا میخواند .
چرا کسی به عنوان همدردی با ما "سر نتراشید" وفریاد نزد که :
زندانیان سیاسی را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید .
و این در حالی بود که بیشتر
از یک سلّاخ خانه شبی حتّی ۱۰۰۰ "انسان" عاشق آزادی وآبادی میهن،فقط در
همین "زندان اوین تیر باران" می شدند،وبه گفته یک شاهد عینی که در آن موقع
۱۴ سال سن داشت(ج/ت) و به همراه دیگر کودکان ایران،در بند آموزشگاه در دست
لاجوردی اسیربود ،یک شب آنقدر زندانی سیاسی جهت تیرباران زیاد بود،که بر
عقب وانتی تیربار سوار کرده وزندانیان را به رگبار بستند ؟
آنقدرر کفش از زندانیان تیر
باران شده بر جای مانده بود که "کودکان"بند آموزشگاه تا چند روز کارشان این
بود که کامیون کفش بار بزنند(به زودی این کودک زندانی که اکنون پا به
میانسالی گذاشته، در یک گزارش تلویزیونی این جنایت را به عرض ملّت ایران
خواهد رساند) .
وبه ر استی هیچ از خود پرسیده ایم که چرا پس از جریانات 28 فرودین سال 1393 ،فرزند آیت الله منتظری اطّلاعیه میدهد که :
آمرین و عاملین این حادثه غمبار اگر مجازات نشوند، تمامی مسئولین مملکتی در این گناه عظیم شریک خواهند بود.
وآنرا عملی " غیرانسانی" می خواند.
،امّا پدر ایشان مرحوم آیت الله منتظری که در
سیستم حکومتی ودر سیستم مذهبی ایران قدرو قدرتی معنوی، ونفوذی عظیم
داشت،پس از یک نصیحت ساده به خمینی "سلطان دژخیمان" جمهوری اسلامی"، در
رابطه با کشتار زندانیان در سال ۱۳۶۷ به سرعت تحت بازداشت خانگی و مورد
هزار اذیت وآزار قرار می گیرد ؟
وبه راستی چرا ما فراموش
شده بودیم وهستیم، وکسی بر درد و رنج ما وخانواده هایمان نه تنها اشکی
نریخت،سری نتراشید،بلکه هیچ یادی هم از ما نکرد،وخانواده هایمان ساختند
وسوختند وخاکستر شدند ؟
وسرانجام توّسط سازمان
"مسعود رجوی" پس از سالها زندان وغربت نشینی دوراز همه به لقب"مزدور"،یعنی
همان اتهام رژیم منحوس خامنه ای "تیرآجین" می شویم،وشخصیتی و وکیلی بی غرض
وبی مرض وبدون ضدّیت کور با سازمان مسعود رجوی، به دفاع از رنج ودردما
زندانیان"تکه پاره شده" دهه ۶۰ بر پا نمی شود ؟
آیا رژیم مدره شده که
اینچنین خانواده ها ووکلا ی با شرف به حمایت از این زندانیان برخاسته
اند،وزندانیان سیاسی به راحتی در زندان شعار میدهند واعتصاب غذا هم می کنند
؟
اگر محمّد خاتمی طی ۸ ریاست جمهوری،رژیم را مدره کرد،حتما جواب سئوال بالا مثبت است.
به راستی چرا،ومشکل کجا بود وهست ؟
رژیم شاه سرنگون شده،و ملّتی
از بند استبداد "کلاسیک محمّد رضا شاه پهلوی" رها شده بود.رژیمی که فی
الواقع به لحاظ حفظ حرمت حقوق فردی جامعه، اصلا با این رژیم قرون وسطائی
قابل مقایسه نیست،وباید به او نمره قبولی داد،.
نیروی عظیم رها شده ملّت
وبویژه جوانان آماده برای همه نوع فدا جهت"آبادی ایران" وحفظ "آزادی
عزیز"بدست آمده، منتظر برنامه ای از طرف حاکمان غاصب تازه به قدرت رسیده
،برای پیشرفت کشوربود.امّا خمینی وباندش که اهل برنامه ریزی وپیشرفت واهل
آزادی نبود،درمانده ،که با اینهمه انسان"آزاد" شده چه باید کرد ؟
راه چاره خمینی وباندش، تنها یک چیز بود،وآن هم ناتوانی خویش وسیستمش را، به بیرون از خانه پرتاب کردن.
لذا "انگولک دادن" به کشور
همسایه یعنی عراق که تقریبا در بین تمامی کشورهای منطقه،کم وابسته ترین وبی
کسترین بود،جهت راه حل فرار از این نیروی آزاد شده، مورد انتخاب قرار
گرفت.لذا پس از کش وقوسهای جنگ لفظی ودخالت علنی خمینی در عراق،جنگی ۸ ساله
به پا شد که خمینی آن را به نام،"نا مقدّس" زیر نام گذاری کرد :
نعمت الهی
پس از شروع جنگ ،هر خواسته واقعی ومشروعی،با چماق :
جنگ است وکشور در تهدید دشمن، یا سرکوب می شد ویا به پس از ختم جنگ احاله می شد.
با شروع جنگ، بخش عظیمی
ازنیروی جامعه به تنور جنگ سرازیر شد،وسازمان مجاهدین خلق ایران طی
اطّلاعیه های رسمی نیز تمامی نیروهای خود را به شرکت در جنگ دعوت کرد.
رژیم نیروهای سازمان مجاهدین
را به اتهام جاسوسی برای دشمن در جبهه ها دستگیر وروانه زندان می کرد(پس از
شروع جنگ مسلّحانه سازمان مجاهدین در۳۰خرداد سال ۱۳۶۰ ،این افراد دستگیر
شده،تقریبا همه به جوخه اعدام سپرده شدند) .
پس از حدود یک سال از جنگ
گذشته،جریانات سیاسی ودر راس همه آنها سازمان مجاهدین خلق ایران،بر خواسته
های خویش پای می فشرد.رژِیم جمهوری اسلامی(یعنی همین رژیم کنونی) برای ا ز
جلو پا برداشتن این مزاحمین واقعی به خود می پیچید وبه د نبال راه چاره
بود.به همه نیروها واز جمله به سازمان مجاهدین به شیوه های مختلف،به اصطلاح
"سیخ" می زد تا به یک حرکت عکس العملی افتاده،ورژیم را به کامل دل برساند.
رژیم جمهوری اسلامی(رژیم
ایران کنونی)توّسط همین لباس شخصیهایش که الآن معرّف حضور همه هستند،،تحت
عنوان "امّت حزب الله" که ما در آن موقع به آنها "فالانژ" می گفتیم،به
نیروها حمله،چاقو وقمه کشی می کرد،و حتّی اگر اشتباه نکرده باشم در مواردی
در زندان دست به اعدام برخی از افراد دستگیر شده(بویژه نفرات وابسته به
سازمان پیکار،گروه فرقان،ودر آخر سازمان چریکهای فدائی خلق)اقدام می کرد .
امّا هیچ گاه جرئت یک سرکوب
عمومی را به ذهن خویش راه نمی داد(این در حالی بود که بطور روزمره از رژیم
نیرو می ریخت وبه جریانات سیاسی ودر راس آنها سازمان مجاهدین، پیوسته
واضافه می شد.
تا زمانی که بدنه سازمان
مجاهدین مورد تهاجم لباس شخصیها(فالانژها) بود،هیچ حرکت متقابلی از سمت
سازمان پاسخ داده نشد،فقط یکبار مسعود رجوی(می شودگفت سخنگوی اصلی سازمان
مجاهدین در آن موقع) در یک سخنرانی فریاد زد:
"وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت،و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم، آنوقت خودتان پشیمان خواهید شد."
این در حالی بود که خمینی و
نیروی قضائی وسرکوبگر رژیم،و در راس آنها "اسدلله لاجوردی"و باند
جنایتکارش، بی تاب وبی صبر در انتظار این شلیک گلوله ها برای شروع قلع وقمع
نیروهای سیاسی وزندانیان موجود در زندانها، خواب نداشتند و ثانیه شماری می
کردند.واین در حالی بود که یکی از بهترین کادرها واعضای بالای سازمان
مجاهدین یعنی"سید محمّد رضا سعادتی" تحت عنوان جاسوس شوروی در دستان قوّه
قضائیه رژیم ولاجوردی در زندان اوین به اسارت در آمده بود،امّا جرئت چپ
نگاه کردن به او را نداشتند، و وکیل سرشناس و با شرفی همجون آقای عبدالکریم
لاهیجی(که در حال از نظر مسعود رجوی مزدور می شود) با افتخار وکالت این
زندانی سیاسی مجاهد را به عهده گرفته بود.
قبل از ۳۰ خرداد سال
۱۳۶۰،وحتّی پس از شروع جنگ "خمینی با عراق" وزمانی که" سلاح مظلومیت" در
دست تمامی جریانات سیاسی و در راس همه آنها سازمان مجاهدین خلق ایران"
بود،ما(یعنی همه آنهائی که بر رژیم بودیم وبرای آزادی وحقوق ملّت پای می
فشردیم)،درست عین همین الآن یعنی فروردین سال ۱۳۹۳ در دامان پر مهرومحبّت
ملّت حمایت می شدیم،ورژیم با همه قدرت نظامی ونیروی سرکوبگرش، در پی راه
چاره بود که چه باید کرد که براحتی بتوان از دست این مزاحم های واقعی
وبویژه سازمان مجاهدین خلق ایران،خلاصی پیدا کرد، وبه د نبال جواب عملی این
سئوال کلیدی جهت فرار از خواسته های به حقّ ملّت و نیروهای سیاسیش بودکه:
چیست :
تنها ره رهائی ؟
همچنانکه در سطور بالا اشاره
شد،" تا زمانی که بدنه سازمان مورد تهاجم لباس شخصیها(فالانژها) بود،هیچ
حرکت متقابلی از سمت سازمان مجاهدین پاسخ داده نشد.
امّا به د نبال تهاجم نیروهای
رژیم به خانه پدری مهدی ابریشمچی(از کادرهای بالای سازمان) جهت دستگیری
ایشان،سازمان مجاهدین طی اطّلاعیه ای رسمی عملا اعلام کرد که از این پس:
هر تهاجمی را با تهاجم،پاسخ خواهیم داد
به دنبال این کش وقوسهای
سیاسی،تظاهرات ۳۰ خردا ۱۳۶۰ سازمان مجاهدین، بدون اجازه رسمی آغاز ،وبا
درگیریهای خیابانی بین دوطرف،یعنی شلیک با سلاح گرم از سمت پاسداران ولباس
شخصیها،وکشیدن کاتر وریختن فلفل به چشمان پاسداران وبه زیر ومشت لگد بردن
نیروهای رژیم(بطورکل)به قصد کشت،عملا "جنگ مسلّحانه سازمان مجاهدین خلق
ایران" بر علیه رژیم آغاز شد.
این درحالی بود که نیروهای
سازمان یعنی بدنه(قدرت اصلی وبا لقوه هر سازمان سیاسی)بویژه در شهرستانها
آمادگی چنین حرکتی را نداشت،و بخش ناراضی جامعه ایران،هرگز به این مسئله
فکر نمی کرد وگرایشی نشان نمی داد،ورژیم وشخص خمینی هنوز آنچنان دارای
پایگاه مردمی بسیار قوی بود، که براحتی می شد شاهد بر این گفته را، سیل
عظیم تشییع کنندگان جنازه خمینی پس از مرگش اشاره کرد.(به غلط بودنش به
لحاظ بینشی وتئوری در این نوشته پرداخته نمی شود).
با آغاز این جنگ مسلّحانه
سازمان مجاهدین،رژیم با شور وشعف به سرکوب بیرحمانه ای دست زد که باید در
مقیاس آنرا با کوره های آدمسوزی"هیتلر تشبیه کرد،وبه آن"سیاسی سوزی خمینی"
لقب داد داد.رژیم،ولاجوردی در راس همه آنها پای کوبان ودست افشان،اوّل از
همه در خیابان به تصویه حساب خونی با سازمان مجاهدین(نیروی محوری)
پرداختند،"بنا به فتوای علمای رژیم،زخمی های آنها از بیمارستان بیرون کشیده
شده وتمام کش شدند،ودر خیابان ومعابر عمومی دستگیر شدگان تیر باران .
درست پس از این جریان،
زندانیهائی که در فازسیاسی(واژه ای که از طرف"سازمان مسعود رجوی" قبل از
شروع جنگ مسلّحانه بکار برده می شود) در دست رژیم اسیر بودند وهمه به چند
سال یا چند ماهی محکوم شده بودند(احکامی غیر جدّی،از طرف حتّی خود نیروهای
رژیم) به جوخه تیرباران سپرده شدند،که در راس آنها می توان به اعدام با
شتابانه "سید محمّد رضا سعادتی اشاره کرد.
رژِیم به حجره عشقش رسیده بود(بخوانید رسانده شد) و بدون ترمز به هر صغیر وکبیری که می رسید می کشت وشکنجه می داد.
زمانی که خود دستگیر شدم(در اصل ربوده شدم)،پاسداران ولباس شخصی ها،بشکن می زدند وبا آواز می خواندند که :
"کیا بودند می گفتند جنگ مسلّحانه" ؟
چرا دیر شروع کردید ؟
کار ما را راحت کردید .
به دنبال این حرکت عکس
العملی"رژِیم خواسته"(شروع جنگ مسلّحانه گروهی وسازمانی،ونه توده ای) جامعه
وبویژه همه نیروهای سیاسی،وکلا،جریانات حقوق بشری،جریانات وحرکتهای سیاسی
با سابقه، مثل نهظت آژادی مهدی باززگان،حزب ملّت ایران(فروهرها) که هیچگاه
به فکر در گیری فیزیکی با رژِیم نبودند،آنچنان سرکوب شده،که دیگر هیچکس را
یارای دفاع از ما زندانیان دستگیر شده،ودیگر افراد سیاسی(مثلا هواداران
آقای ابوالحسن بنی صدر،یا کارکنان دفاتر ریاست جمهوری او در شهرستانها)
نبودند ،ودر یک کلام رژیم بهترین راه نجات خویش از پاسخگوئی به درخواستهای
واقعی ملّت ونیروهای سیاسی را بدست آورد.
وکلای با شرف، با این جمله
لاجوردی که در گفت وگوبا یک خبرنگار با افتخار می گفت:"اینها یک مشت
تروریست جنایتکارند،و هر وکیلی که قصد دفاع از اینهار ا داشته باشد،خودش
همفکر ومجرم آنهاست وباید به سزای اعمالش برسد"،همه در سکوت فرورفتند.
سازمان مجاهدین دست به عملیات
نظامی بی پشتوانه مردمی زد،و دربرابر هر عملیات نظامی که منجربه مرگ
یک آخوند بی خاصیت شپشو می شد، صدها و شاید هزاران انسان سیاسی وکارآمد در
زندانها به جوخه اعدام سپرده می شدند. بنا به آمارهای خود سازمان
مجاهدین،۱۲۰۰۰۰ هزار زندانی سیاسی تیرباران ویا به طنابهای دار سپرده شدند.
جنگ مسلّحانه "بدون پشتوانه
توده ای"، آنچنان جامعه را در بهت و خاموشی وخفگی فرو برد،که هر انسان غیر
رژیمی که میخواست نفسی بکشد، مجبور به ترک وطن شد،و با فراخوان سازمان
مجاهدین به ته مانده نیروها وبرخی از زندانیان هودار آزاد شده در آمدن به
عراق،پس از تشکیل به اصطلاح" ارتش آزادیبخش"شکل کلاسیک همان "جنگ
مسلّحانه"،عملا ایران ازنیروی سیاسی خالی شد وجامعه نا امیدانه در گوشه ای
تنها وبی کس وکار به اسارت رژیم در آمد.
با خروج همه نیروهای سیاسی
وکارآمد ،به ویژه پس از تجمّع نیروهای فعّال سازمان در قرارگاه اشرف"در
عراق،عملا یکی از پیشنهادات رفسنجانی به اجرا در آمد.
"رفسنجانی قبل از ۳۰ خرداد
گفته بود،"برای خلاصی از دست اینها،یا باید همه آنها را زندانی کرد
وکشت،ویا باید همه را در یک جا جمع کرد.
مسعود رجوی که هنوز به مقام
"رهبریت" سازمان مجاهدین نرسیده بود،پس از "فرار از ایران"،در یک مصاحبه
با" بی بی سی"با اطمینان کامل می گفت که ۶ ماه دیگر برخواهیم گشت. وبارها
در مصاحبه های مختلف می گفت:"ما رژِیم را بی آینده کردیم" .
امّا دیدیم ومی بینیم که رژِیم ۳۰وچند ساله شده است!؟
در یک کلام حرکت مسلّحانه ۳۰
خرداد ۱۳۶۰ عملا راه حلی شد برای نجات رژیم، از پاسخ به خواستهای برحقّ
مردم ونیروهای سیاسی موجود در آن دوران،که می رفت یک حرکت ملّی ومیهنی
شود،امّا این حرکت خودسر(جنگ مسلحّانه غیرتودهای)، همه چیز وهمه کس را به
خفقان کشید،وهمه چیز را باخود برد.بهترین انسانهای سیاسی مملکت یا به جوخه
مرگ سپرده شدند ویا آواره کشورهای بیگانه ،ومملکت تهی شد از یک نیروی
بالنده سیاسی.
در رابطه با زندانیان اسیر در چنگال رژیم در سالهای دهه ۶۰ باید یاد آوری کنم که :
حمله هائی بدتر حمله نیروهای
رژِیم به زندانیان بند۳۵۰ اوین در ۲۸ فروردین سال ۱۳۹۳برای ما زندانیان
،عادی وجزء برنامه روزانه وهمیشگی رژیم بود،برای نمونه،" در نیمه شب در
بندهای مختلف اوین وقزلحصار،با نقابهائی همچون کوکلوس کلان ها به بند حمله
شده وبه قصد کشت، به جان زندانیان می افتادند.ریختن به بندها وجستجوی وسائل
به بدترین شکل،اینکه خود زندانی در کنار وسائلش باشد،یک رؤیا بود.
بردن زیرهشت و سرپا نگه
داشتن زندانیان به مدّت حتّی یک هفته(به شکلی که پاها بطرز وحشتناکی ورم می
کرد)،خواباندن هفته ها در سلول قبر وتابوت امری عادی بود،شکنجه دادن
زندانی،توّسط زندانی از پا در آمده ای براثر شکنجه در تمامی بندها امری
عادی بود.به خانواده ها بدترین توهینها وتحقیرها می شد.
و در این وانفسای شب تار، هیچ
وکیل با شرفی هم به علّت جوّخفقان و وحشتی که با عملیات مسلّحانه سازمان
مجاهدین ایجاد شده بود و رژیم با این بهانه همه را در نطفه خفه کرده
بود،قدرت دفاع از مارا نداشت.اگر حرفی از اعتصاب غذا می زدیم،حتما به جوخه
اعدام سپرده می شدیم .حتّی خانواده های زندانیان قدرت اینرا نداشتند که یک
اعتراض ساده ای به راه بیندازند.
به نظراین نگارنده وبه عنوان یک زندانی سیاسی دهه ۶۰،پاسخ چرای آنهمه درد"بی حامی" این بود که شرحش گذشت. .
امّا جنبش عظیم ملّت ایران با
سلاح برّنده "مظلومیت" در سال ۱۳۸۸ به همّت وابتکار خویش،بدون کمک از هیچ
قدرت خارجی ،وسازمانهای فراموش شده ایرانی(در داخل میهن)،امثال سازمان به
اصطلاح مجاهدین،آنچنان شالوده رژِیم را به لرزه در آورده،که رژِیم در وحشت
از آن، این جنبش عظیم ملِّی را، به سازمانها وگروهای خارج از ایران امثال
سازمان مجاهدین نسبت میداد ومیدهد،تا شاید باز بتواند همان سناریو کهنه شده
را به اجرا در آورد، وبه د نبال همان راه حل سال ۱۳۶۰ می گردد .تا دیگر
کسی جرات دفاع از فرزندان پیشتاز آن یعنی"زندانیان سیاسی" را به خود راه
ندهد .
بله، رژِیم عملا به د نبال
سرکوب" ۶۰گونه" ملّت وزندانیانش طرح می ریزد، ومشاهده می شود که، پس از
اعلام هر اطّلاعیه سازمان مجاهدین به د نبال هر حرکت ملّی ومردمی،تحت
عنوان،
نیروهای "اشرف نشان" ویا زندانیان اشرف نشان است
امّا می بینیم که ملّت با
هوشیاری کامل راه را برهر دو رقیب،یعنی خامنه ای وسازمان مسعود رجوی سد
کرده ،و عملا به دورقیب پیام میدهند که دیگر نمی توان دهه ۶۰ را با شعار:
تنها ره رهائی
جنگ مسلاحانه
تکرار کرد .
و حرکت جامعه و همه زندانیان سیاسی آنرا با چسباندن بر چسب"اشرف نشان" به حود(مسعود رجوی) نسبت داد
و جامعه را به بهانه مسعود ساحته "اشرف نشان" در خفقان به بند کشید ودهه سیاه ۶۰ و وقایع پس از آنرا دوباره نوسازی کرد(خامنه ای).
با دورد به همه زندانیان مقاوم سیاسی آزادیخواه،و
با درود به ملّت شریف و وکلای شرافتمند،مدافع آن .
م- ت اخلاقی
۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
|
۱۳۹۳ اردیبهشت ۸, دوشنبه
نامه خانم نسرین ستوده به زندانیان بند سیصدوپنجاه اوین
نسرین ستوده
پسران، برادران و بزرگ مردان بند ۳۵۰
فاجعهای که پنجشنبهٔ سیاه بر شما رفت، اکنون به فاجعهای ملی برای ایرانیان تبدیل شده است. فاجعهای که بر شما روزنامه نگاران رفت، چراکه ایران به یکی از بزرگترین زندانهای شما تبدیل شده است. فاجعهای که بر شما فعالان کارگری رفته است. شما که سال هاست با دیدگاههای چپ زندگی کردهاید و هویت خود را در آن قالب سامان دادهاید. فاجعهای که بر شما اقلیتهای قومی و مذهبی رفته است. فاجعهای که بر شما فعالان مدنی و دانشجویی رفته است. فاجعهای که بر شما فعالان سیاسی و اجتماعی و فعالان حقوق بشر رفته است. و فاجعه برای آن دسته از هموطنانمان که به نام جاسوسی به گروگان گرفته شدهاند و از شرم یارای سخن گفتن ندارند.
بدانید که همراه شما رنج بردیم و اشک ریختیم و هزاران بار صحنهٔ خشونتی که بر شما روا داشتند را مرور کردیم و باز هم مرور کردیم و شجاعتتان را تحسین کردیم که تسلیم عربدههایی نشدید که شما را به سکوت فرا میخواند و هنوز از بند بیرون نرفته بودند که ما را در دردی که میکشیدید شریک کردید و ظلمشان را فریاد زدید. پا به پای شما و همراه شما به بهداری رفتیم و برگشتیم، از پلههای بند بالا و پایین رفتیم، به بند انفرادی رفتیم، سرهایمان را تراشیدیم و تعجب زده از دروغها نگاهشان کردیم. در حالی که یک ملت ۵ سال است با حالتی بهت آلود در انتظار آزادی زندانیان وجدان است، با خشونتی چنین گسترده پیام میفرستند که منتظر نباشید.
پیام ما به خشونت گران موکدا آن است که: زندانیان سیاسی را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید زیرا: محاکمهٔ آنها ناعادلانه بوده است. حکم آنها بر اساس درخواست بازجویان بیخردی بوده است که از استقلال قوه قضاییه و عدالت و برابری و آزادی بیان و حقوق بشر چیزی نمیدانستند. و بدتر از همه به دست قضاتی صادر شده است که مرعوب باز جو بودهاند. راستی چرا حبسهای دو رقمیشان را سه رقمی نمیکنند؟ باتونهایتان را محکمتر در هوا بچرخانید، دروغهایتان را بزرگتر کنید و هر آنچه به ذهن خشونت طلبتان میرسد، دریغ نکنید. همهٔ اینها قبلا آزمایش شده است، نتیجه نمیدهد. کمی تاریخ بخوانید. به قول پسر عزیزم عماد بهاور: «۵ سال است ایستادهایم.» سال هاست ایستادهایم. درهای زندان را به روی ما بگشایید، ما پشت در زندانها در همین نزدیکیها به انتظار ایستادهایم..... دوستان و هم بندیان سابق مجازات چنین عمل وحشیانهای توسط ماموران دولتی حبس است. هر چند در میان زندانیان بند ۳۵۰ یکی از شایستهترین و شجاعترین وکلای ایران، حضور دارد که قطعا راهنماییهای لازم را خواهد کرد، معهذا بسیاری از اعضا ی جامعهٔ وکالت با افتخارآمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضرب وشتم قرار گرفتهاند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمیدهند. شاید از این طریق به افکار عمومی که خواهان رسیدگی دقیق و روشن شدن ابعاد فاجعه و شناسایی عاملان و آمران آن است نیز پاسخی دقیق و روشن داده شود.
هم بندی سابق شما در بند زنان نسرین ستوده
نسرین ستوده
پسران، برادران و بزرگ مردان بند ۳۵۰
فاجعهای که پنجشنبهٔ سیاه بر شما رفت، اکنون به فاجعهای ملی برای ایرانیان تبدیل شده است. فاجعهای که بر شما روزنامه نگاران رفت، چراکه ایران به یکی از بزرگترین زندانهای شما تبدیل شده است. فاجعهای که بر شما فعالان کارگری رفته است. شما که سال هاست با دیدگاههای چپ زندگی کردهاید و هویت خود را در آن قالب سامان دادهاید. فاجعهای که بر شما اقلیتهای قومی و مذهبی رفته است. فاجعهای که بر شما فعالان مدنی و دانشجویی رفته است. فاجعهای که بر شما فعالان سیاسی و اجتماعی و فعالان حقوق بشر رفته است. و فاجعه برای آن دسته از هموطنانمان که به نام جاسوسی به گروگان گرفته شدهاند و از شرم یارای سخن گفتن ندارند.
بدانید که همراه شما رنج بردیم و اشک ریختیم و هزاران بار صحنهٔ خشونتی که بر شما روا داشتند را مرور کردیم و باز هم مرور کردیم و شجاعتتان را تحسین کردیم که تسلیم عربدههایی نشدید که شما را به سکوت فرا میخواند و هنوز از بند بیرون نرفته بودند که ما را در دردی که میکشیدید شریک کردید و ظلمشان را فریاد زدید. پا به پای شما و همراه شما به بهداری رفتیم و برگشتیم، از پلههای بند بالا و پایین رفتیم، به بند انفرادی رفتیم، سرهایمان را تراشیدیم و تعجب زده از دروغها نگاهشان کردیم. در حالی که یک ملت ۵ سال است با حالتی بهت آلود در انتظار آزادی زندانیان وجدان است، با خشونتی چنین گسترده پیام میفرستند که منتظر نباشید.
پیام ما به خشونت گران موکدا آن است که: زندانیان سیاسی را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید زیرا: محاکمهٔ آنها ناعادلانه بوده است. حکم آنها بر اساس درخواست بازجویان بیخردی بوده است که از استقلال قوه قضاییه و عدالت و برابری و آزادی بیان و حقوق بشر چیزی نمیدانستند. و بدتر از همه به دست قضاتی صادر شده است که مرعوب باز جو بودهاند. راستی چرا حبسهای دو رقمیشان را سه رقمی نمیکنند؟ باتونهایتان را محکمتر در هوا بچرخانید، دروغهایتان را بزرگتر کنید و هر آنچه به ذهن خشونت طلبتان میرسد، دریغ نکنید. همهٔ اینها قبلا آزمایش شده است، نتیجه نمیدهد. کمی تاریخ بخوانید. به قول پسر عزیزم عماد بهاور: «۵ سال است ایستادهایم.» سال هاست ایستادهایم. درهای زندان را به روی ما بگشایید، ما پشت در زندانها در همین نزدیکیها به انتظار ایستادهایم..... دوستان و هم بندیان سابق مجازات چنین عمل وحشیانهای توسط ماموران دولتی حبس است. هر چند در میان زندانیان بند ۳۵۰ یکی از شایستهترین و شجاعترین وکلای ایران، حضور دارد که قطعا راهنماییهای لازم را خواهد کرد، معهذا بسیاری از اعضا ی جامعهٔ وکالت با افتخارآمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضرب وشتم قرار گرفتهاند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمیدهند. شاید از این طریق به افکار عمومی که خواهان رسیدگی دقیق و روشن شدن ابعاد فاجعه و شناسایی عاملان و آمران آن است نیز پاسخی دقیق و روشن داده شود.
هم بندی سابق شما در بند زنان نسرین ستوده
حسین رونقی ملکی در اعتصاب غذا
وضعیت حسین رونقی ملکی «وخیم» است
به گزارش وبسایت کلمه،حسین رونقی ملکی،
وبلاگنویس و فعال حقوق بشری، از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین، در
دومین روز از اعتصاب غذای خود به بهداری اوین منتقل شده، اما پس از تزریق
مسکن به بند بازگشته است.
حسین
رونقی از روز دوشنبه و در اعتراض به ضرب و شتم هفته گذشته زندانیان بند
۳۵۰ همراه ۱۱ تن دیگر از هم بندانش دست به اعتصاب غذا زده است.
به
گزارش کلمه با وجود آنکه مسوولان وعده داده بودند که این زندانی سیاسی روز
سهشنبه به مراکز درمانی جهت معاینات درمانی کلیه اش اعزام شود اما به
وعده خود عمل نکردند.
“ما همه با هم هستیم”. حرکت "سرافراز" در شبکه های اجتماعی
"تمام ایران ۳۵۰ است"
این مادر داغدار در صفحه فیسبوک خود نوشته است:
«یکبار برای از دست دادن مصطفی موهایم سپید شد و اینبار برای پسران دربندم تراشیده
تمام ایران ۳۵۰ است.»
کاربران
شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی ضمن محکوم کردن اعمال روز پنج شنبه گذشته
ماموران اعلام کردند که به نشانه همبستگی موهای خود را می زنند و یک بار
دیگر نشان خواهند که شعار “ما همه با هم هستیم” تنها شعار نیست. این حرکت
با اقبال دانشگاهیان و فعالان مدنی و اجتماعی همراه شد. موهای شان را زدند و
عکس های خود را در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر کردند"
این حرکت که در شبکه های اجتماعی با عنوان “سرافراز” مطرح
شده است از روز گذشته آغاز شده است. پس از آنکه ماموران به بند ۳۵۰ زندان
اوین حمله کردند و به بهانه بازرسی زندانیان را مورد ضرب و شتم قرار دادند،
تعدادی از آنان را به انفرادی منتقل کردند. این حرکت همراه با این بود که
موهای زندانیان در بند را نیز به نشانه تحقیر آنان از ته تراشیدند.کاربران شبکه های اجتماعی و فعالان مدنی ضمن محکوم کردن اعمال روز پنج شنبه گذشته ماموران اعلام کردند که به نشانه همبستگی موهای خود را می زنند و یک بار دیگر نشان خواهند که شعار “ما همه با هم هستیم” تنها شعار نیست.
این حرکت با اقبال دانشگاهیان و فعالان مدنی و اجتماعی همراه شد. موهای شان را زدند و عکس های خود را در فیس بوک و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر کردند.
مادر جانباخته مصطفی کریم بیگی از جانباختگان اعتراضات 88، هم موهای خود را تراشیده و با انتشار عکس خود در صفحه فیس بوکش نوشت:” یکبار برای از دست دادن مصطفی موهایم سپید شد و اینبار برای پسران دربندم تراشیده ام.تمام ایران ۳۵۰ است.”
باز هم لیبرتی و باز هم جان ساکنان لیبرتی اسماعیل وفا یغمایی
باز هم لیبرتی و باز هم جان ساکنان لیبرتی
اسماعیل وفا یغمایی |
شبی که یک اشتباه ده هزار( صد هزار جسد) را بر زمین میریزد
امیل زولا. رمان شکست
**
مدتهاست خبری از لیبرتی نیست.یا اینکه خبر هائی ی هست و
صلاح نیست دیگران بدانند. خانم عاطفه اقبال خبری را عنوان کرده که جان
ساکنان لیبرتی در خطر جدی است(خبر فوری و مهم.) نمیدانم که باید چقدر نگران بود، ولی میخواهم بگویم:
از حدود دوازده سال قبل جان ساکنان(قبلا اشرف و حال لیبرتی)
کی در معرض خطر جدی نبوده است؟. سالهاست، پس از حمله دوم آمریکا، سقوط و
اعدام صدام و دگرگونیهای اساسی سیاسی و منطقه ای، و مخفی شدن دوازده ساله
آقای مسعود رجوی و مهاجرت همزمان همسر و رئیس جمهور شورای آقای رجوی، جان
ساکنان لیبرتی در معرض خطرات جدی بوده است.
در طول سالهای گذشته بارها و بارها ساکنان اشرف و لیبرتی به
وحشیانه ترین شکل ممکن کشتار و تکه پاره شدهاند، و با شور و غرور فراوان،
اسناد و فیلمهای کشتار و تکه پاره شدن فرزندان رنجدیده مردم ایران نمایش
داده شده، انعکاسات فراوان و پر بار مطبوعاتی و رسانه ای! گرفته شده و در
خارج کشور، «بزرگان» لباسهای سوگ پوشیده و جلسات مطبوعاتی و عزاداری محتشم،
و همزمان طلبکاری از دیگران برگزار شده است.
من اطمینان دارم اگر مجموع مقالاتی را که از وضع لیبرتی و
ساکنان لیبرتی اعلام نگرانی و اعلام خطر شده جمع بکنیم، چند جلد کتاب میشود
.
بسیار کسان نوشتند. خود من از سال دو هزار و هفت تا الان
چندین و چند مقاله مفصل نوشته ام و چندین شعر بلند سرودم و از قبل اعلام
خطر کرده ام، کسانی چون ایرج شکری ، دکتر قصیم، محمد رضا روحانی، ایرج
مصداقی، عاطفه اقبال، همنشین بهار و بسیار کسان دیگر نوشتند و در عوض پاسخ
گرفتند که :
خیانتکار، ماماچه، مزدور، بریده، واداده، تواب، زمینه ساز کشتار ساکنان لیبرتی هستید.
به این میگویند شرم و حیای انقلابی و توحیدی.
آخرین بار در نوشته «*میتوانیم فرض کنیم کمپ لیبرتی جابجا شده است»
توضیح دادم که لیبرتی برای بزرگان چه کارکردی دارد، هم نانشان است و هم
آبشان و هم سقف بالاسرشان و هم سیاست و هم استراتژی و هم تاکتیک وهم موقعیت
و آبرو و هم موضوع بحث و فحص در جلسات سخنرانی خارج کشور...
من نمیدانم اساتید ازل در چه کارند. امیدوارم کارشان درست و
خیر باشد و امیدوارم فهمیده باشند که ساکنان لیبرتی و اشرف برخلاف امثال
من، و نیزخود حضرات، (که میشود مارک تواب و بریده و زندگی طلب و فراری و
مهاجر را به پیشانیهامان و پیشانیهاشان زد)، به اندازه کافی کشته شده اند و
به شهادت رسیده اند وشهادت دوباره آنها حتی اگر تک تکشان مشتاق شهادت
باشند دردی سیاسی را دوا نمی کند.
بحث بسیار بسیار مفصل و در عین حال بسیار بسیار برای همه و
از جمله خود رهبران روشن است. حضرات محترم اگر در پی پوشاندنها در پی
پوشاندنها، پوشاندن اشتباه محاسبه وخطای بزرگ سال شصت و گریزتاریخسوز به
خارج کشور،با انقلاب درونی! ،وسپس زنجیره ای از انقلابات و بندها برای
مداوای دائمی انقلاب درونی و مهار بحرانها و... واقعیت را پذیرفته، اشتباه
را باور کرده و در پی رفع اشتباه بودند، به این نقطه نمیرسیدند و یک جنبش
که میتوانست در تاریخ ایران تاثیر خود را داشته باشد به این سرانجام واقعا
تراژیک و دردناک نمیرسید که:
خود گوید و خود خندد و بقیه را با رگبار مقالات نویسندگان
شناسا و ناشناس، واداده و خائن و تواب و مزدور بشناسد وبه هیچ کس جز«خدا»،
چنانکه در سال هزار وسیصد و شصت و چهار اعلام شد، یعنی در حقیقت به
«خود»، پاسخگو نباشد.
رهبران اگر باور داشتند و حاضر بودند بپذیرند که با سقوط
صدام حسین استراتژی آنها که از سال هزار و سیصد و شصت و هفت و پایان جنگ
ایران و عراق، در بن بست قرار گرفته و فقط با جلسات مختلف و دائمی «عبور از
تنگه» و «امام زمان» و «نشست صلیب» و «طلاقهای جمعی» وبندهای متعدد «الف ب
ج» تا «غسل هفتگی» و.... تنفس میکرد، بپایان خود رسیده و باید از خدا
گونگی دست برداشت و بر زمین آمد و راه حلی برای مشکل جست، امروز می
توانستند بعنوان یک نیروی سیاسی آبرومند در خارج کشور نه فقط در مجالس انس
هواداران خود و شخصیتهای خارجی و پر کردن سالنها، بلکه در کنار سایر
نیروها، اگر چه کوچک یا فشرده تر نقش درست و بدرد بخوری داشته باشند واین
دخیل بستن به مقالات صد من یک غاز گروهی نویسنده محترم، اما «بریده واقعی و
شناخته شده برای همه!»، و این تراژدی کشتار در پی کشتار و توهین مجنون وار
به هر کس که زبان به نقد میگشاید پایان یافته بود.
سخن کوتاه کنم
قصد من آزردن مخاطبان نیست. بقول حافظ:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
قصد آزردن نیست بلکه بازهم اگر مخاطبان بتوانند در خود انقلابی ایجاد
کنند و بعد از سالها ،سی و سه سال متوالی «متکلم وحده و ناطق مطلق» بودن و
هزاران ساعت حرف زدن، میتوانستند دیگران را هم بحساب آوردند و کمی هم رنج
گوش دادن و «مستمع شدن» را بر خود هموار کنند، می توانستند بفهمند قصد و
غرض من هشداری از زاویه انسانی است. می خواهم تاکید کنم:
اگر من اشتباه میکنم که شرمنده ام از نادانی خویش و عفو بفرمائید که میدانم در عفو کردن بجز علاقه مفرط ید طولائی دارید
اما اگر ذره ای حقیقت در هشدار من میابید گوش بندها و چشم بندها را از
چشم و گوش بردارید و اگر در ید قدرت شماست که کاری برای در خطر نشستگان
لیبرتی انجام دهید ، دریغ نکنید که این بار:
کشتار فرزندان مردم ایران به هیچوجه سودی تبلیغاتی و سیاسی و
مکتبی و تشکیلاتی و ایدئولوژیک( اگر چیزی مانده باشد) نخواهد داشت و به
نظر من موجی از خشم و نفرت را بر خواهد انگیخت که اگر تمام دشنامهای دنیا
را هم نثار معترضان بکنید دردی را دوا نخواهد کرد، بنابر این بخود آئید و
راهی بجوئید.
نجات ساکنان لیبرتی به نظر من، اگر بمن حق بدهید نظرم را
بدهم فقط و فقط در بعد اصلی بر عهده رهبران ساکنان لیبرتی است. بنابر این
اگر «کشتیبانان» را سیاستی دگر آید و برای یکبار هم که شده باور کنند که
از این «ستون به آن ستون» جز اجساد دیگری در انتظار نیست و دست از بر پائی
«موسسان های خیالی» و «به چرخش در آوردن آسیاب بادیهای مرحوم دن کیشوت»
بردارند مطمئنا پروسه نجات ساکنان لیبرتی سرعت خواهد گرفت و جان انها به
تطاول سربازان خشن خونریز وآدمکشان خامنه ای نخواهد رفت.
من معتقدم بسیار کسان ، بسیار ایرانیان، آنهائی که هنوز
گوشه چشمی به سرنوشت ساکنان لیبرتی دارند، این چنین فکر میکنند و در اینجا
زاویه دید ونظر خود را اعلام میکنم.
بنظر من نگرانی فقط و فقط « تاکید میکنم» فقط و فقط «جنبه
انسانی» دارد و بس.من و بسیار کسان چون من از «زاویه انسانی» نگران هستی و
جان ساکنان لیبرتی هستیم و نمی خواهیم زنان و مردانی که پس از سی و سه سال
رنج و آوارگی ،در سالهای سالخوردگی هستند و بخصوص جوانانی که از سنین سیزده
چهارده سالگی تا اکنون که در سنین سی تا سی و پنجسالگی هستند، در زیر ضرب
موشک و گلوله جنایتکاران کشته شوند.
نگران حیات انسانها بودن وظیفه ای انسانی است واز این زاویه
نگرانی وجود دارد و باید آنرا اعلام نمود حتی وقتی میغرند و دندان سیاسی
ایدئولوزیک می کروچندکه به شما ربطی ندارد.
نگرانی از زاویه انسانی است و بس و گرنه بنظر من ساکنان
لیبرتی از «زاویه سیاسی» و مبارزاتی با خطوطی که رهبرانشان دنبال میکنند
مدتهاست(باز هم بنظر من) از حیطه ارزشهای سیاسی و مبارزاتی ایرانیان بیرون
قرار دارند و تاریخ مبارزات مردم ایران در داخل و خارج کشور بستر و مسیری
دیگر را میپیماید که از مسیر و بستر راهبران مخفی و مهاجر بسیار فاصله
دارد.
در روزگاری که یک موضعگیری نسرین ستوده در زیر دندانهای
درندگان حاکم، و فریاد خشم دکتر ملکی هشتاد ساله بیمار وشاعرانی چون
استادبادکوبه ای و بیداد و بیشمار مبارزان در زیر گوش ارتجاع و خامنه ای و
دستگاه سرکوب و جنایتش فریاد دادخواهی بر می آ ورند غرش شیرانه شان از
تهران و نه جلسات امن گردهمائی در خارج کشور و مخفیگاه، در اقصی نقاط کشور
منعکس میشود و دوران زندان آقای امیر انتظام، با هر مختصاتی که دارد، گوی
سبقت از سالهای زندان نلسون ماندلا ربوده است، برای من حیات سیاسی ساکنان
لیبرتی و رهبرانی که سالهاست در هزاران کیلومتری کشور تنفس میکنند متاسفانه
با آنکه سی سال عمر خود را در مسیر آنان سپری کردم،نگرانی آفرین نیست. این
را باید فهمید و به آن اندیشید.
نگرانی ،نگرانی سیاسی نیست! بل فقط زاویه ای انسانی دارد
درست بر عکس طرف مقابل که بمدد «مکتب و ایدئولوژی!! و توجیهات خاص»، باز هم
بنظرمن، سالهای سال است ذره ای نگرانی انسانی در خود احساس نمی کندو مرگ
ما را و نفس بر آوردن ما را از ما طلبکار است و فقط نگرانی او «نگرانی
سیاسی و بر باد رفتن رویاها»ئی است که مطلقا جائی در عرصه واقعیت ندارد.
***
از همان سپیده بهمن پنجاه و هفت تا هم اکنون سی و شش سال
است که در میان راهی لبریز از جسد راه میسپریم که در دو سویش رود اشک و خون
سه نسل ، پدران و مادران،خود ما و فرزندان ما جاریست. سئوال این است ، تا
کی؟ و به کجا رسیده ایم؟ و ایا کشتاری دیگر گرهی خواهد گشود؟ برای یکبار
اگر میتوانید بخود آئید، مطمئن باشید:
شما بخش کوچکی از این ملت بزرگ هستید که متاسفانه پنداشتید
که تمامی این ملت اید و هرگز نبودید ومتاسفانه هرگز نتوانستید با سیر واقعی
تاریخ ایران خود را به آینده پرتاب کنید و در گذشته محبوس ماندید.
بر خلاف شما تاریخ این ملت با تمام هیمنه و جباریت حکومت
خمینی و خامنه ای و آخوندهای حاکم انسانخوار از حرکت نایستاده است. این را
مطمئن باشید.
تاریخ این ملت بزرگ(با شناسنامه حقوقی ملت ایران) متشکل از
ملیتهای حقیقی سرافراز(ترک و کرد و لر و ترکمان و بلوچ و ترکمن و عرب و
گیلک و مازندری و فارس و....)با تاریخی که بیست و چند قرن قبل در جغرافیای
جهان به ثبت رسیده است ،با تمام ضعف و قوتهایش همانطور که از کورانهای
متعدد گذشته است با اراده تمام مردم ونیروهائی که از مردم میجوشند و با
مردم حمایت میشوند و باتمام وزن و ظرفیت تاریخی و فرهنگی خود از فراز
دستگاه جور و جنایت آخوندی و مذهبی و این دریای عمامه ها و دستارهای گندناک
و ننگین واستخوانهای کهنه و شکمهای متعفن درشتی که خون و جسد مردم را
میگوارد چه ما زنده باشیم و چه مرده،خواهد گذاشت آنها را خرد و نابود
خواهد کرد و به دیار آزادی پا خواهد نهاد.در این تردیدی نیست. به داوری
فردا بیندیشیم که فرصتی چنان باقی نیست.
اسماعیل وفا یغمائی
بیست و هفتم آوریل دو هزار و چهارده میلادی
|
|
گزارش کمال رفعت صفایی، عضو سابق سازمان مجاهدین از «شاه بازی مذهبی» مسعود رجوی- قسمت دوم کمال رفعت صفایی گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی «موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی قسمت دوم : شکست میثاق با ابوالحسن بنی صدر و صدور حکم طلاق برای فیروزه بنی صدر صبح روز ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ یعنی ساعاتی پیش از تظاهرات بزرگ , ارگان رهبری درون تشکیلاتی, تحلیلی درباره "موقعیت سیاسی بنی صدر در مرحله کنونی" ارائه داد . بر اساس این تحلیل بنی صدر در برابر رژیم جمهوری اسلامی از همان موفعیتی برخوردار بود که دکتر مصدق در برابر نظام سلطنتی, به این دلیل دفاع از بنی صدر در دستور کار تمامی نیروهای سازمان قرار گرفت. ۳۰ خرداد به پایان رسید, روز اول تیر، جمهوری اسلامی که پیش از آن در گنبد، کردستان و خوزستان دستش به خون آلوده بود با ترور ۵۱ تن از هواداران مجاهدین در شهرهای مختلف ثابت کرد که رژیمی ضد خلقی است. اعدام دهها مجاهد و مبارز را از طریق رادیو به اطلاع عموم رسانده شد. از آن پس عملیات بزرگ سازمان آغاز شد. این سری از عملیات به اتکاء در اختیار داشتن دهها امکان استثنائی (نفوذی) هدف خود را زدنِ "سرِ رژیم" قرار داده بود . نفوذی ها عملیات خود را شروع کردند و این در حالی بود که هنوز رهبری سازمان نه سلاح فردی در میان ما تقسیم کرده بود و نه حتی سیانور. البته اعضای مرکزیت از پیش مسلح بودند. پائینی های سازمان و اعضا و هواداران شناخته شده بی سلاح و بدون هیچ امکان استقراری طی چند هفته دستگیر و به همراه کسانی که در ۳۰ خرداد دستگیر شده بودند تیرباران شدند. در مقابل رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی که پیوسته آماده بوده است و آماده است تا چندین و چند برابر هزارانی را که تیرباران کرده است، باز هم تیرباران کند. البته مجاهدین برغم بی کفایتی رهبرشان قهرمانانه مقاومت کردند و بسیاری از آنان حتی نام خود را نیز به جلادان جمهوری اسلامی نگفتند. پس از آغاز فازِ زدنِ "سرِ رژیم" مسعود رجوی به فرانسه رفت. (همان کشوری که تا وقتی محل اقامت او بود نامی همچون "اقامتگاه رهبر انقلاب نوین مردم ایران" را بر پیشانی خود داشت اما پس از پرواز دلنخواه و تاریخساز !!! به بغداد، به ناگهان در ادبیات سازمان به "گذرگاه ولگردان سیاسی " تبدیل شد.) در پیوند با همین روش ها از جمله پس از " پرواز تاریخساز"! به عراق، مسعود رجوی به ستاد تبلیغات سازمان خط داد که با خارجه نشینان باید از موضع بالا حمله کرد. چرا که از نظر بالاترین فرد سازمان، خارج کشور فقط تا زمانی به عنوان محل فعالیت گروههای سیاسی مشروعیت داشت که مسعود رجوی در فرانسه بود. از آن رو "خارجه نشینان فرومایه" و "ولگردان سیاسی " که نام مستعار همهء افراد سیاسی ایران بود ، رسمأ به ادبیات سیاسی سازمان راه یافت. باری انقلاب عکسی یا قیام عکس های مسعود رجوی جویبارهائی از خون را در قفای خود جاری کرد و به هیچ قیام مسلحانه توده ای منجر نشد، اما زمینه ای برای انقلاب ایدئولوژیک را مهیا کرد. انقلاب ایدئولوژیک پاسخی به بن بست های استراتژیک و بحران درونی نا شی از آن در سطح تشکیلات بود. مسعود رجوی با عنوان خودفریب "بزرگترین استراتژیک جهان :" از "زدنِ سر" عناصر بالای جمهوری اسلامی, با استراتژی تظاهرات مسلحانۀ ۵ مهر( که قرار بود تا عصر همان روز رژیم را جارو کند !)، با "زدن سرانگشتان رژیم"( که قرار بود تا پایان سال ۶۱ کار رژیم را تمام کند !)، با میثاق با ابوالحسن بنی صدر ( که از نظر رهبری سازمان مصدق زمان بود.) و با ازدواج با فیروزه بنی صدر( که " ازدواجی در امتداد اسلام و انقلاب" بود.) ، و نیز استراتژی تلفنی و "خلق جدید رهبری از دور" (که قرار بود تا پایان سال ۶۳ رژیم را سرنگون کند) ،... فقط توانسته بود بر لیست پر افتخار شهدای انقلاب نوین مردم ایران بیفزاید، بی آنکه در عرصۀ استراتژیک، یعنی نزدیک شدن به قیام سازمان یافته و مسلحانۀ توده ای برای سرنگون کردن رژیم جمهوری اسلامی گامی پیش گذاشته باشد. این همه بحرانی بی سابقه را در درون تشکیلات بوجود آورده بود. بحران در درون هر ساختار سیاسی، نتیجه مستقیم شیوه های اتخاذ شدۀ آن ساختار در برخورد با تضادها است. این بحران ها اگر در آغازِ تولد، از طریق مشارکتِ فعال عناصر متشکله و جمع بندی انقلابی، راه حل اصولی نیابد، گام به گام شدید می شود. ارزیابی جمعی-انقلابئ بحران های گریبانگیر سازمان به هیچ روی در سرشت سیستم ولایت فقیه حاکم بر سازمان نبود. از این روی بحران درونی سازمان به کلافی سردرگم می مانست که با گذشت زمان بر گره های کور آن افزوده می شد. برای خارج شدن از این بحران ها دو راه حل در پیش بود یک : راه حل مبارزاتی متکی بر پرنسیپ های دشوار انقلابی ، که مسعود رجوی در جایگاه "فرا انقلابی" موضوعیتی برای آن قائل نبود. دوم : راه حل ارتجاعی مسعود رجوی راه حل ارتجاعی را برگزید. بنابراین با تقلید از ولایت فقیه خمینی، برای فرار از محاکمه تشکیلاتی، نردبانی بر نردبان گذاشت و چند بام بالاتر و یا به زبان بهتر به قعر رفت . باری همزمان با مخالفت های بنی صدر بر رابطۀ سازمان با دولت عراق، زمینه و تدارکات طلاق فیروزه بنی صدر چیده شد و برای پیش درمانی آثار منفی بازتاب خبر این طلاق، که به واقع برخورد و دیدگاه سازمان را در رابطه با عنصر زن بعنوان "کالا" و "موضوع مبادله و مصالحۀ سیاسی" برملا می کرد، در نشست های درونی عنوان شد که : "بله در این میان زنی قربانی شده است ولی این از اهمیتی برخوردار نیست زیرا ما پیش از ان مسعود را در پذیرفتن این ازدواج قربانی کرده بودیم (!) و بارها اتفاق می افتاد که در گرماگرم بزرگترین تصمیم گیری ها و نشست های دفتر سیاسی ، با ورود فیروزه، مسعود را روانه می کردیم تا به روابط او با فیروزه صدمه ای وارد نیاید "!!!(از بیانات مهدی ابریشمچی در اور سور اؤآز در زمستان ۶۳) . به این ترتیب در پایان سال ۶۳ در بستر مجموعه ای از هوس بازی های فردی بعنوان یک پاتک تبلیغاتی در مورد سؤالاتی که می توانست به خصوص در این زمینه یعنی برخورد با فیروزه بنی صدر بعنوان یک "زن" در افکار مطزح شود، مریم قجر عضدانلو را بعنوان همردیف مسئول معرفی کرد. بدنبال آن در جایگاه ولی فقیه نوین، بر مبنای ازدواج خود با عضدانلو همسر ابریشمچی، نافوس انقلاب ایدئولوژیک را به صدا در آورد و خطاب به تمام اعضاء سازمان که چیزی جز مبارزه با دو رژیم ضد خلقی سلطنتی و جمهوری اسلامی در کارنامه خود نداشتند، گفت : "گناهان خود را بالا بیاورید" و به این ترتیب "انقلاب ایدئولوژیک" که نام رمز "انحراف افکار عمومی" و "محاکمات خشن اعضای سازمان" و "تعظیم در برابر عظمت منحصر به فرد مسعود رجوی" بود، آغاز شد . در نشریه شماره 241 به تاریخ 15 فروردین 1364 همزمان با درج اخباری نظیر "اعدام های مختلف" ، "ادامه بمباران و ناامنی" در شهرهای بلادفاع ایران در جنگ ایران و عراق،"مکانیسم غارت عمومی، غارت و چپاول گستردۀ مردم"، "اعدام دستجمعی 16 تن از مجاهدین خلق مستقر در جنگل، در زندان ساری" ، در نخستین صفحه به تیتر بزرگ "تصمیم به ازدواج "انقلابی و توحیدی" و معرفی رهبری نوین سازمان" بر می خوریم. و چنین ادعا می شود که "این انقلاب ایدئولوژیک ادامهء همان خون ها و همان فداکاری هائی است که تا کنون نثار شده است"و "رسوبات جهل و جاهلی بایستی در درون خودمان باید سوزانده شود, حلقات مفقودهی عقیدتی بایستی پیدا و کارسازی شود". تراوشگر این جملات و کلامات قصار ! کسی نیست جز مسعود رجوی که سه ماه بعد در 31 خرداد سال 64 در اورسوراوآز فرانسه ( در جلسه ای که بعنوان دیدار با اعضای منطقه که برای شرکت در مراسم عروسی آمده بودند) با فروتنی تمام ! برجای خود ایستاد تا بیش از صد عضو دفتر سیاسی، مرکزیت، معاونین مرکزیت و مسئولین نهاد ها در حالی که از روی صندلی هایشان بلند شده و صف کشیده بودند، یکی یکی روی زمین بیفتند و پای او را ببوسند. "آقا" پس از اتمام پابوسی ها خطاب به جمع گفت : " مردان سازمان گناهانتان را به خصوص گناهان جنسیتان (!) را روی دوش من و زنان سازمان روی دوش مریم بگذارید و از زیر این سقف بیرون بروید و همه صفر کیلومتر به مبارزه تان ادامه دهید. هرکسی که فکر می کند که گناهانش را زمین نگذاشته از این جا بیرون نرود و بماند تا با او صحبت کنم ." به راستی چقدر شیادی سیاسی باید به کار گرفته شود که "آقائی" که از یک سو فرهنگ پابوسی را در تمام پیکرۀ سازمانی خود، جاری می کند، از آن سوی دیگر، همچنان مدعی "سوزاندن رسوبات جهل و جاهلی" باشد !!!؟ گویا ان "آقا" چند ساعتی باید در کلاس اکابر حاضر شود تا از فرهنگ فارسی عمید "رسوبات جهل و جاهلی" را برایش معنی کنند. و نیز از طریق مراجعه به دستاوردهای مبارزاتی-تاریخی جوامع انسانی برایش توضیح دهند که انقلاب نه به مفهوم نشستن این فرد به جای آن فرد بر تخت قدرت که در معنای وسیع کلمه به مفهوم نابودی سیستم ارزشی کهن در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، فرنگی و سیاسی و جایگزینی سیستم ارزشی "نو" و پویاست. البته تا زمانی که مسعود رجوی بر آن است که ولایت فقیه بر دو نوع است : یکی "ولایت فقیه ارتجاعی" و یکی "ولایت فقیه انقلابی", همچنان نیز بر آن خواهد بود که بوسه بر پای رهبر نیز به دو دسته تقسیم می شود "بوسۀ انقلابی" و "بوسۀ ارتجاعی"." نحوۀ اعمال "انقلاب ایدئولوژیک " در دفتر سیاسی، کمیته مرکزی و بدنهی سازمان زمان و مکان برخورد من با انقلاب ایدئولوژیک بخش نشریه سازمان از نیمه های بهمن سال 63 تا اوائل اسفند همان سال به عراق منتقل شد. من بعنوان عضو بخش نشریه چون هنوز پاسپورتم آماده نشده بود در انتظار صدور پاسپورت و اعزام به عراق، در فرانسه، به "پایگاه جلالزاده " منتقل شدم. صبح روز 29 اسفند سال 63 تمامی نفرات پایگاه را صدا زدند و بی هیچ توضیح مقدماتی یک نسخه از "اطلاعیه دفتر سیاسی و کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران " در اختیار افراد قرار گرفت. این نخستین بار بود که بعد از چند سال فعالیت در سازمان، از طریق چند برگه اعلامیه از یک تغییر و تحول سازمانی مطلع می شدم. غیر از دفتر سیاسی و کمیته مرکزی که از مدت ها پیش در جریان اختراع مسعود رجوی بودند، سایر اعضاء لابد به دلایل مسائل حاد امنیتئ طلاق و ازدواج ! همزمان با دیگران و چند ساعت زودتر از نیروهای رژیم از داستان مطلع شدند. بر تارک اطلاعیه این زیرتیترها به چشم می خورد: ""معرفی رهبری نوین سازمان و انقلاب دموکراتیک نوین خلق قهرمان ایران" "رهائی و اعاده ی حقوق زن, شرط ضروری رهائی مرد" و " نقطه عزیمت بک جهش ایدولوژیک در درون مجاهدین". "این انقلاب ایدئولوژیک ظرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صد چندان نمود و صفوف پولادین ما را هرچه پاکیزه تر و یگانه تر می سازد"." تصمیم فرخنده ی انقلابی و توحیدی برای ازدواج خواهر مریم عصدانلو با برادر مجاهد مسعود رجوی" و بعد آیه ای آمده بود با این ترجمه : "آنانکه رسالت ها و پیام های خدائی را می رسانند و از خدا خشیه و پروا دارند و جز خدا از هیچ کس ترس و بیمی به دل راه نمی دهند و بس است خدا به حسابرسی و کارسازی". به این ترتیب رجوی در اولین گام ادعا کرده بود که با این ازدواج رسالت پیام خدائی را به دیگران منتقل می کند و اعلام کرده بود که جز از خدا از هیچ کس ترس و بیمی به دل راه نمی دهد. تصریح کرده بود که : بس است خدا به حسابرسی و کارسازی. اما به رغم توسل به "آیه آسمانی" از آنجا که می دانست حرکتِ زمین، ملزومات زمینی می خواهد و نمی شود با امداد غیبی ضرورت این طلاق و ادواج را توضیح دهد، پس با اسامی نوزده تن از اعضای دفتر سیاسی، بیست چهار تن از اعضای مرکزیت، بیست و یک تن از اعضای اجرائی مرکزیت و سه تن از همردیفان مرکزیت، که بیش از نیمی از آنها یک شبه در حضور خود او (در تاریخ 15 اسفند همان سال), به مقام دفتر سیاسی، مرکزیت، اعضای اجرائی مرکزیت و همردیفان مرکزیت منسوب شده بودند، هر کدام به زبانی، ازدواج خدایان را تبریک گفته بودند تا سایر اعضای سازمان، شیوه ی تائید کردن و تبریک گفتن را بیآموزند. علی زرکش بعنوان جانشین مسئول اول و فرمانده سباسی-نظامی سازمان (که چند سال بعد بعنوان هوادار سازمان در عملیات موسوم به فروغ جاویدان شهید شد)، نوشته بود : "با عمیق ترین و صمیمانه ترین تهنیت ها و با ایمان و قاطعیتی بیش از بسیاری از تصمیم گیری های تعیین کننده ی سیاسی- نظامی, ضرورت و حقانیت این ازدواج پر برکت و فرخنده را گواهی می دهم و ان را بر تارک ایدئولوی سازمان می شناسم". مهدی ابریشمچی نیز از اینکه افتخار شرکت ور "چنین تصمیم گیری مبارک عقیدتی" را داشت سپاسگزار بود. محمد حیاتی از عدم درک عظمت این رهبری" استغفار " کرده بود . مهدی برائی "با تمام ایمان و درک ایئولوزی اش به رهبری نوین عقیدتی مسعود و مریم و انقلاب عظیم ایدئولوژیک" این ازدواج فرخنده را گرامی داشته بود. محمد علی جابرزاده که از مشاور دفتر سیاسی با اتکا به تختۀ پرشِ "تأئید انقلاب ایدئولوژیک" روی سکوی دفتر سیاسی رسیده و کمی بعد، ریاست تبلیغات سازمان به او هدیه شد, ( و البته مسعود رجوی پانزده ماه بعد پاگون هایش را کند و در تأسیسات یکی از تیپ های ارتش آزادیبخش مشغول به کار گلًش کرد)، نوشته بود : "این ازدواج مقدس و انقلابی را به عنوان ره آورد کبیر انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان و فراتر از همه حماسه های مجاهدین، به خلق قهرمان ایران تبریک می گویم". براستی بی انصافی بود اگر مسئولیت ستاد تبلیغات که تبلیغ خصایص ما فوق انسانی رجوی برایش هم استراتژی بود و هم تاکتیک، به کسی جز جابرزاده محول شود. انسان سرسختی که از تملق گوئی بیزار است براحتی نمی تواند کلمات "مقدس", "انقلاب"، "انقلاب کبیر"و "فراتر از همه حماسه های مجاهدین" را در توضیحِ شأن یک ازدواج به کار بگیرد. ولی جابر زاده استعدادِ ارتجاعی اش شکوفاتر می شود، او ازدواج مسعود و مریم را براحتی از عملیات انتحاری مجاهدین شهیدی همچون : گوهر ادب آواز، مجید نیکو و ....را که کمربند انفجاری به کمر بستند و با انفجار آن، آیت الله های رژیم ولایت فقیه را به جرم صدور هزاران حکم اعدام، مجازات کردند، فراتر می داند ! و نیز این ازدواج مسعود و مریم را از حماسه های مقاومت هزاران مجاهد در شکنجه گاه های رژیم که سرانجام نیز بسیاری از آنان برای آرمان های آزایدیخواهانه خویش جان باختند، فراتر می داند. و این همه پس از تأئید مسعود رجوی به ضرورت تک اطلاعیه منتشر می شود، تا ما نیز به عنوان عضو سازمان بخوانیم و از بزرگان بیاموزیم و برای پیوستن به کاروان تأئید کنندگان، آماده شویم. باید گفت صفِ تأئید کنندگان، که بخشی از آنان سابقه های سال ها مبارزۀ انقلابی را با رژیم شاه و ولایت فقیه را در کارنامه ی مبارزاتی خود داشتند و در چارچوب سازمان برای اعضا و بدنه سازمان، نقش الگو های انقلابی را ایفا می کردند، بر ما بی تأثیر نبود، خاصه آنکه با ضعف و قوت هایمان پیوسته در جاده ی اصلی رزم، حرکت کرده بودیم و از تجربه ی افتادن در جاده ی خاکی و شرکت در " ازدواج دوران ساز و تاریخی" نیز بی بهره بودیم و افزونتر اینکه ما بر بستر اعتمادِ مطلق به دستگاه رهبری از بروز هر نوع تردید و شک، پرهیز می کردیم. این اعتماد هر چند جاده ای یک طرفه از پائین به بالا بود اما هنوز چاله و چوله هایش از هم نشکافته بود. واکنش اولیه من در برابر اطلاعیهی "انقلاب ایدئولوژیک" من بعنوان یکی از بازماندگانِ مبارزه ی سهمگین و خونین چند سالِ اخیر با رژیم ولایت فقیه، شیوه ها و شگردهای جنایتکارانه و خائنانه دشمن را از پیش می شناختم ، اما برای شناسائی خیانت دوستان که با هزل و ابتذال و شیاد بازی آمیخته بود هیچ آمادگی نداشتم. بنابراین بر سکوی اعتماد مطلق تشکیلاتی، پس از خواندن اطلاعیه به خود گفتم : در جهانی که روزانه هزاران نفر از گرسنگی می میرند و هزاران نفر در زندان ها کشته می شوند، خُب این دو نفر هم با هم ازدواج کرده باشند و اسمش را هم بگذارند "انقلاب ایدئولوژیک"، مگر آسمان به زمین می آید. آن روز هیچ در تصورم نمی گنجید که کسی یک سازمان را با حیاتی بیست ساله به عنوان مهریه و هزینه ی یک ازدواج و تولد یک امام نوین تمام خواه مصرف کند. اما آنچه که تصور ناکردنی بود رخ داد و تازه این فصل اول داستان بود... روانشناسی اطلاعیه انقلاب ایدئولوژیک بیش از نود در صد اطلاعیه ی انقلاب ایدئولوژیک به تعریف و تمجید بی کران از مسعود رجوی اختصاص دارد اما چرا ؟ او در آستانه ی یک چرخش ارتجاعی، بایست لیست چشمگیری از نقش منحصر به فرد سیاسی-اجتماعی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک خود را ارائه می داد و در نقطه ی اوکسیده شدن، با پیشینه ی سیاسی سازمان، که متعلق به کارکرد جمعی تمام اعضای سازمان و خلق است، خود را آب طلا دهد. در نقطه ی بحرانی سر فروبردن در احوالات شخصیه : تاج افتخارات گذشته را بر سر داشته باشیم تا درخشش تاج به چشم بیاید و تماشاگر، سردرگریبانی را در نیابد. در اطلاعیه از جمله نوشته بود : "اگر رهبری اخص مسعود رجوی چه در سال های زندان و چه پس از انقلاب ضد سلطنتی در کار نمی بود، امروز صورت مسئله ی انقلاب نوین مردم ایران محققأ از اساس بی پاسخ بود ". و نوشته بودند : "مجاهدین این جایگاه رفیع تاریخی را قبل از هر چیز مرهون ایدئولوژی و رهبری عقیدتی و سیاسی مسعود رجوی هستند. معلم بزرگی که همه ی ما حقأ افتخار شاگری اش را را داشته و فی الواقع در مکتب او در زمینه های مختلف کسب کرده ایم". و باز نوشته بود : "تحت رهبری مسعود رجوی، سازمان مجاهدین خلق ایران در رابطه با سایر نیروها و بویژه متحدین سیاسی اش هیچگاه دچار تنگ نظری گروهی نشد و هم او بود که با که با بلند نظری دموکراتیک و انقلابی، روابط سازمان ما با سایر نیروها را که حقأ در عهده ی خود او بود، در چارچوب مصالح کلی تمام خلق و انقلاب تنظیم نمود. و براستی حافظِ اساسی ترین و مهمترین حقوق تمام مردم و نیروهای جبهه ای خلق در داخل سازمان مجاهدین خلق ایران بود ". و باز چون نظرشان این بود که شرم، احساسی است انقلابی (اما برای همسایه إ) نوشته بودند : " رهبری خاصِ مسعود خود واقعی ترین و مشهودترین ضامن یگانگی و رُشد و دمکراسی واقعی و رهبری دستجمعی در درون سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است." و باز کوتاه نیامده بودند و نوشته بودند : "مسعود رجوی هیچ صعوبت و سختی را در حقِ دیگران روا نداشته مگر آنکه خود پبیشابش طعم آن را نچشیده باشد و یا خود پیشتازانه نخستین داوطلب عمل کردن و بر دوش کشیدنش نباشد." (إإإ) و نیز برای دموکراتیزه کردن "امام تازه تولدیافته"، به مسئله ی محاکمه ی تک تک اعضای سازمان خیز برداشته بودند و نوشته بوند : " در فضائل این رهبری یکتاپرستِ انقلابی ، این نکته نیز قابل توجه است مسعود نه تنها هیچگاه از پذیرش پیشتازانه ی انتظارات وارده به شخص خود، دریغ نکرده، بلکه خطاها و اشتباهات سازمان را در زمینه های مختلف نیز ولو اینکه مستقیمأ هیچ نقشی در انجام آن نداشته، پیوسته به تمام و کمال به گردن گرفته است". و بعد همچنان کلمات را که گویا در تبِ فضائل شماری بی محتوا می شوند, به کار گرفته و نوشتند که : "در پرتو رهبری مسعود, در آستانه ی جهش ایدئولوژیک و تشکیلاتیِ عظیم دیگری هستیم که آثار گسترده ی استراتژیکی و اجتماعی و سیاسی آن به موقعِ خود به وحله ی ظهور خواهد رسید". و برای ثابت کردنِ اینکه مسعود رجوی، انقلابی ترین مرد جهان معاصر إإإ است، مشت محکمی هم بر دهان سازمان ها و احزاب انقلابی حاضر زده و نوشتند: "در یک کلام بار دیگر تحت رهبری ایدئولوژیکی مسعود رجوی ما مجاهدین در مواجهه با تضاد بین زن و مرد که یکی از پیچیده ترین تضاد ها است، گامی انقلابی و یکتاپرستانه ی عظیمی به جلو برداشتیم، گامی که فی الواقع در کلیه ی سازمان ها و احزاب سیاسی بی نظیر است." و بعد برای نوه ها و نتیجه های جامعه ی قران بیست و یکم که با انتظار کشیدن عادت کرده اند، نوید دادند که : " بر همین روال آثار عظیم ایدئولوژیکی و سیاسی اجتماعی رهبری مسعود و مریم در طولِ زمان به ظهور خواهد رسید". و سپس برای ثبت در تاریخ ادبیات فکاهی ایران، با یک پُل هوائی، رهبری سازمان که هنوز حتی در یک نمایش فرمالیستی نیز به تأئید اعضای سازمان نرسیده بود، را به سوی انقلاب دموکراتیک نوین مردم ایران، صادر کردند و نوشتند : " بنابراین ترکیب مسعود- مریم از این پس رهبری نوین سازمان مجاهدین خلق ایران را که همانا انقلاب دمکراتیک نوین مردم ایران نیز هست، مشخص می کند". آموزش غیرمستقیم تبریک گوئی در حین مطالعهی اطلاعیه ی انقلاب ایدئولوژیک، ابولفصل امشاسپند، عضو مرکزیت سازمان ( این فرد بعدها در سال 65 در عراق خلع رَده شد و در آستانه تبعید به اردوگاه از طریق بوسیدن پای محمد حیاتی، گناهانش را بخشیدند و در آخرین عملیات ارتش ایدئولوژیک رجوی از پای در آمد.) به افراد پایگاه جلال زاده گفت : ""خُب تبریک می گوئید یا نه ؟ " در پاسخ او دو نفر از معاونین مرکزیت سازمان که قبلأ در نشست اورسواوآز، معروف به نشست "شقه شدنِ دفتر سیاسی" شرکت کرده بودند، طبق برنامه ای از پیش طزح ریزی شده برای اینکه به افراد سازمان بیاموزند که چطور باید موضع بگیرند به نوبت گفتند که : " از صمیم قلب و با تمام وجودمان، این ازدواج تاریخی را به مسعود و مریم تبریک می گوئیم، واقعأ باید قدر و ارزش این رهبری را درک کرد، ما تا به حال عظمتِ این رهبری را خوب نشتاخته بودیم. هرکس که تبریک نگوید معلوم است که خودش ناخالصی های بورژوآزی و طبقاتی دارد و باید برود و مشکل خودش را پیدا کند... " جملاتی از این قبیل که ترجمانِ ادبیاتی ارتجاعی بود. بدین ترتیب ما نیز هرکدام برای ماندن در سازمان و ادامه ی مبارزه با رژیم، باید این "زبان جدید" را یاد می گرفتیم. و دستور کارِ روز را که عبارت بود از تبریک گفتن و تمجید های آسمانی از مسعود رجوی, آماده می کردیم. همنوازی حلال و تکنوازی حرام . و ما که فقط در دوران حاکمیت رژیم ولایت فقیه در پهنه های سیاسی و نظامی، همراه و همنوا مبارزه کرده بودیم، بعادت باید همسرائی می کردیم و به عبارت دیگر، اشتراک عمل در رزم انقلابی، در دورانی تب آلود به اشتراک موضع گیری مثبت در قبال انقلاب ایدئولوژیک تبدیل شد . در کاوشی روانشناسانه، ما که در کنار هم می جنگدیم ، در کنار هم نیز به غلط برای یک ازدواج و طلاق و بازجوئی ها و محاکمه های پس از آن که به نام "انقلاب ایدئولوژیک" را هم بر خود نهاده بود، هورای تأئیدآمیز سر می دادیم، چرا که با هم بودن مهم بود. برای یک انقلابی، زندگی مشترک، رزم مشترک، اعتماد مشترک، به یاد آوردن خاطرات مشترک، زیباترین است، به همین جهت آنگاه که "زنگ های خِرَد" انحراف را اخطار می کنند، "عاطفه مشترک" پیروز می شود و او را با موج می برَد. پس بی جهت نبود که رهبری سازمان با اتکاء به این اعتماد و عاطفه ی مشترک، کم و بیش می دانست که تا روشن نشدنِ ماهیت انقلاب ایدئولوژیک، اثر انگشت تمام اعصای دفتر سیاسی، کمیته مرکزی، مسئولین نهادها، عضوها و سمپاتیزان ها را در قباله ی ازدواج خود خواهد داشت. نخستین نشست توضیحیِ عمومی توسط یکی از اعضای دفتر سیاسی حول اطلاعیه ی انقلاب ایدئولوژیک، بعد از ظهر روز چهارشنبه 29/12/63، توسط حسین ربوبی یکی از اعضای دفتر سیاسی در پایگاه جلال زاده، در حومه پاریس برای ما برگزار شد. حسین ربوبی که خود در اورسوراوآز انقلاب کرده بود و از ایدئولوژی مسعود رجوی "پُر شده " بود، بعد از مقداری مقدمه چینی رو به جمع کرد و گفت : " اگر تمام اعضای دفتر سیاسی یک طرف باشند، و مسعود یک طرف، شما به کدام سمت می روید ؟ آیا مسعود را انتخاب می کنید یا اعصای دفتر سیاسی را ؟" افراد که با خواندن اطلاعیه بقدر کافی در بهت و حیرت و ناباوری فرو رفته بودند در برابر این پرسش سکوت کردند. طبق طرح آنهائی که وظیفه داشتند تا در این شاه بازیِ نوین نقش محوله را با تردستی تمام ایفا کنند، رشته کلام را به دست گرفتند و نخستین نفر که در برابر مسعود "بالا آورده" بود و داروی تحول را یک ضرب نوشیده بود گفت : "من مسعود را انتخاب می کنم، دفتر سیاسی بدون مسعود که معنی ندارد، اصلأ دفتر سیاسی را مسعود بوجود آورده، اعضای دفتر سیاسی پرورش یافته خودش هستند، مسعود خودش معیار ایدئولوژی است ..." و از این دست با مناسبت و بی مناسبت، عبارت مختصرِ : "مسعود برترین است" به وسیله ی پامنبری های دیگر تکرار شد. تا آن زمان مسعود که عنوان "مسئول اول سازمان" را داشت، بنا به استدلالات جدید بر اثر پذیرش ازدواجی تؤام با "مشقات"! و "شدائد" ! تحول بسیار شگرفی در او بوجود آمده بود و با بالهای نوین از سقف مسئول اول بودن، عبور کرده و مقامی فراسازمانی یافته بود. پس چه جای تعجب که "مسئول اول" در لباس "رهبر ایدئولوژیک" ظهور کند. چرا باید همچون کشیش های خشک مغز، انگشت حیرت به دهان بگیریم . توقع بی جائی خواهد بود اگر از مسئول اول یک سازمان بخواهیم که به نردبان ترقی بی اعتِنا باشد و همیشه مسئول اول بماند. خاصه اینکه مسئول اول باید خود را به دردسرهای بحثِ جمعی حول مسائل سیاسی سازمان، استراتژی سازمان، تشکیلات سازمان و هزار و یک مسئله ی دیگر آلوده کند. در صورتی که رهبر ایدئولوژیک با یک فتوا کاری می کند که تمام اعضای دفتر سیاسی، مرکزیت و بدنه ی سازمان، با هزاران ساعت، بحث و استدلال در انجام آن می مانند. به همین دلیل باید بین تمام سازمان و مسعود یکی را انتخاب کرد. هیچ پرسش و ابهامی هم در کار نیست. مسعود را هم می شناسیم. ارزشِ یک مویش از تمام قواره ی دفتر سیاسی و کلِ سازمان بیشتر است. بحث های ذهنی و تجریدی را بگذارید کنار. کارنامه طرفین را ارزیابی کنید. مسعود یک طرف کلِ سازمان یک طرف. ارزشِ کدامشان بیشتر است ؟ اگر ارزش عبارت باشد از فداکاری، پایداری، قاطعیت، دانش، انتقاد پذیری، مسئولیت پذیری، صداقت، سخاوت، جسارت... آیا همه ی اینها در مسعود رجوی به تمامی در مسعود رجوی یافت می شود یا در سازمان ؟ بی هیچ تردید در مسعود رجوی، اصلأ سازمان مجاهدین خلق ایران به اعتبار مسعود رجوی سازمان مجاهدین خلق ایران شده است. نه اینکه مسعود به اعتبار سازمان مجاهدین خلق ایران، مسعود رجوی شده باشد. او می تواند "دفتر سیاسی" تعیین کند، می تواند "مرکزیت " تعیین کند، می تواند سازمان تعیین کند، اما "سازمان" مگر می تواند "رجوی" تعیین کند ؟ به هر ترتیب باید "ایدئولوژیکمان" رهبری را تأئید می کردیم. آن روز پس از اینکه یکی دو نفر از زنان مجاهد در شاه بازی مذهبی اورسوراوآز, کار آزموده شده بودند، قاطعانه به دهان دفتر سیاسی و کل سازمان کوبیدند و مسعود رجوی را انتخاب کردند. نوبت به سایرین رسید. چند تن از زنان و مردان مجاهد هم رجوی را تأئید کردند. من هم با این استدلال که داستان چندان هم پیچیده نیست، رجوی را که در ذهنم رجوی سال های گذشته بود، تأئید کردم. وخام خیالانه به خود گفتم : مسعود رجوی کسی نیست که بگوید دفتر سیاسی و مرکزیت، بی دفتر سیاسی و مرکزیت. او با این روش ها می خواهد ما را نیز به نقطه تصمیم گیری بکشاند. تا هم خودش و هم انقلاب ایدئولوژیکش را تأئید کنیم. ضمن اینکه انقلاب ایدئولوژیک هم هنوز برای من حکم یک کودتای ارتجاعی و مبتذل را نداشت. پس از من نوبت به دیگران رسید. در جمع فقط همسر من, بعد از توضیحات مختصری در رابطه با تکیه بر آنچه از اصول اولیه ی سازمان و "سانترالیسم دموکراتیک" می داند گفت : "نظر یک جمع که طبعأ به وسیله ی یکدیگر اصلاح شده، از نظر یک فرد معتبر تر می باشد و به این جهت دفتر سیاسی را بر می گزینم" . او هنوز آخرین کلمات را بزبان نیاورده بود که توسط چند تن از همان افراد پامنبری، بوسیله ی کلمات و جملات تحقیرآمیزی مبنی بر نداشتن درک و عقب افتادگی و غیره مورد حمله قرار گرفت و سپس حسین ربوبی یک ساعتی آسمان و ریسمان را به هم بافت تا لباس تردید ناپذیری را بر تن مسعود رجوی بپوشاند و موقعیت و موضع او را همان عرش اعلائی که بود تحکیم کند. او از جمله گفت :" دفتر سیاسی و مرکزیت را خود مسعود رجوی پرورش داده و صلاحیت مسعود تردید ناپذیرو بی رقیب است." سپس یکی دیگر از افراد گفت : " در قبال جریان انقلاب ایدئولوژیک من تنها نگران واکنش جامعه هستم و به هر حال مردم نمی پذیرند." حسین ربوبی جواب داد : "ما که به دنبال جامعه حرکت نمی کنیم, ما پیشتاز هستیم. پیشتاز همیشه پیشاپیش جامعه حرکت می کند. اگر ما به این موضوع فکر کنیم که مردم چه خواهند گفت ؟ و مردم چه نخواهند گفت ؟ مردم با ما خواهند آمد یا نخواهند آمد ؟ هیچگاه نمی توانیم گامی به پیش برداریم. این انقلاب سنت های ارتجاعی را در هم می شکند. وانگهی در نقطه ی اتخاذ تصمیمِ ایدئولوژیک، نباید به عوامل بازدارنده فکر کرد، باید عاشورا وار حرکت کرد نتیجه عمل هر چه می خواهد باشد. نباید چُرتگه انداخت که این عمل و این حرکتِ ما چه حاصلی خواهد داشت، در حلِ تضاد، باید رفت، باید با سر هم رفت وگرنه در جا می زنیم. مثلاً ورود به 30 خرداد را هم ما، با ایدئولوژیکمان تصمیم گرفتیم. انقلاب ایدئولوژیک یک تصمیمِ ایدئولوژیک است." در هر حال پس از سخنرانی دانشمندانه ی ! عضو دفتر سیاسی که طی آن هم دفتر سیاسی، هم مرکزیت و هم اعضا و هواداران سازمان و دست آخر خلق ایران را به ته صف فرستاد، تا پشت مسعود رجوی صف بگیرند، نخستین نشست به این ترتیب به آخر رسید.... (ادامه دارد) جریان نمایش شقه شدن دفتر سیاسی در اقامتگاه رهبری
گزارش کمال رفعت صفایی، عضو سابق سازمان مجاهدین از «شاه بازی مذهبی» مسعود رجوی- قسمت دوم
کمال رفعت صفایی |
گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین
از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی
«موسوم به «انقلاب ایدئولوژیک
و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی
قسمت دوم :
شکست میثاق با ابوالحسن بنی صدر و صدور حکم طلاق برای فیروزه بنی صدر
صبح روز ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ یعنی ساعاتی
پیش از تظاهرات بزرگ , ارگان رهبری درون تشکیلاتی, تحلیلی درباره "موقعیت
سیاسی بنی صدر در مرحله کنونی" ارائه داد . بر اساس این تحلیل بنی صدر در
برابر رژیم جمهوری اسلامی از همان موفعیتی برخوردار بود که دکتر مصدق در
برابر نظام سلطنتی, به این دلیل دفاع از بنی صدر در دستور کار تمامی
نیروهای سازمان قرار گرفت.
۳۰ خرداد به پایان رسید, روز اول تیر،
جمهوری اسلامی که پیش از آن در گنبد، کردستان و خوزستان دستش به خون آلوده
بود با ترور ۵۱ تن از هواداران مجاهدین در شهرهای مختلف ثابت کرد که رژیمی
ضد خلقی است. اعدام دهها مجاهد و مبارز را از طریق رادیو به اطلاع عموم
رسانده شد. از آن پس عملیات بزرگ سازمان آغاز شد. این سری از عملیات به
اتکاء در اختیار داشتن دهها امکان استثنائی (نفوذی) هدف خود را زدنِ "سرِ
رژیم" قرار داده بود . نفوذی ها عملیات خود را شروع کردند و این در حالی
بود که هنوز رهبری سازمان نه سلاح فردی در میان ما تقسیم کرده بود و نه حتی
سیانور. البته اعضای مرکزیت از پیش مسلح بودند. پائینی های سازمان و اعضا و
هواداران شناخته شده بی سلاح و بدون هیچ امکان استقراری طی چند هفته
دستگیر و به همراه کسانی که در ۳۰ خرداد دستگیر شده بودند تیرباران شدند.
در مقابل رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی که پیوسته آماده بوده است و آماده
است تا چندین و چند برابر هزارانی را که تیرباران کرده است، باز هم
تیرباران کند. البته مجاهدین برغم بی کفایتی رهبرشان قهرمانانه مقاومت
کردند و بسیاری از آنان حتی نام خود را نیز به جلادان جمهوری اسلامی
نگفتند.
پس از آغاز فازِ زدنِ "سرِ رژیم" مسعود
رجوی به فرانسه رفت. (همان کشوری که تا وقتی محل اقامت او بود نامی همچون
"اقامتگاه رهبر انقلاب نوین مردم ایران" را بر پیشانی خود داشت اما پس از
پرواز دلنخواه و تاریخساز !!! به بغداد، به ناگهان در ادبیات سازمان به
"گذرگاه ولگردان سیاسی " تبدیل شد.)
در پیوند با همین روش ها از جمله پس از "
پرواز تاریخساز"! به عراق، مسعود رجوی به ستاد تبلیغات سازمان خط داد که با
خارجه نشینان باید از موضع بالا حمله کرد. چرا که از نظر بالاترین فرد
سازمان، خارج کشور فقط تا زمانی به عنوان محل فعالیت گروههای سیاسی مشروعیت
داشت که مسعود رجوی در فرانسه بود. از آن رو "خارجه نشینان فرومایه" و
"ولگردان سیاسی " که نام مستعار همهء افراد سیاسی ایران بود ، رسمأ به
ادبیات سیاسی سازمان راه یافت.
باری انقلاب عکسی یا قیام عکس های مسعود
رجوی جویبارهائی از خون را در قفای خود جاری کرد و به هیچ قیام مسلحانه
توده ای منجر نشد، اما زمینه ای برای انقلاب ایدئولوژیک را مهیا کرد.
انقلاب ایدئولوژیک پاسخی به بن بست های استراتژیک و بحران درونی نا شی از
آن در سطح تشکیلات بود. مسعود رجوی با عنوان خودفریب "بزرگترین استراتژیک
جهان :"
از "زدنِ سر" عناصر بالای جمهوری اسلامی,
با استراتژی تظاهرات مسلحانۀ ۵ مهر( که قرار بود تا عصر همان روز رژیم را جارو کند !)،
با "زدن سرانگشتان رژیم"( که قرار بود تا پایان سال ۶۱ کار رژیم را تمام کند !)،
با میثاق با ابوالحسن بنی صدر ( که از نظر رهبری سازمان مصدق زمان بود.)
و با ازدواج با فیروزه بنی صدر( که " ازدواجی در امتداد اسلام و انقلاب" بود.) ،
و نیز استراتژی تلفنی و "خلق جدید رهبری از دور" (که قرار بود تا پایان سال ۶۳ رژیم را سرنگون کند) ،...
فقط توانسته بود بر لیست پر افتخار شهدای
انقلاب نوین مردم ایران بیفزاید، بی آنکه در عرصۀ استراتژیک، یعنی نزدیک
شدن به قیام سازمان یافته و مسلحانۀ توده ای برای سرنگون کردن رژیم جمهوری
اسلامی گامی پیش گذاشته باشد.
این همه بحرانی بی سابقه را در درون
تشکیلات بوجود آورده بود. بحران در درون هر ساختار سیاسی، نتیجه مستقیم
شیوه های اتخاذ شدۀ آن ساختار در برخورد با تضادها است. این بحران ها اگر
در آغازِ تولد، از طریق مشارکتِ فعال عناصر متشکله و جمع بندی انقلابی، راه
حل اصولی نیابد، گام به گام شدید می شود.
ارزیابی جمعی-انقلابئ بحران های گریبانگیر
سازمان به هیچ روی در سرشت سیستم ولایت فقیه حاکم بر سازمان نبود. از این
روی بحران درونی سازمان به کلافی سردرگم می مانست که با گذشت زمان بر گره
های کور آن افزوده می شد.
برای خارج شدن از این بحران ها دو راه حل در پیش بود
یک :
راه حل مبارزاتی متکی بر پرنسیپ های دشوار انقلابی ، که مسعود رجوی در جایگاه "فرا انقلابی" موضوعیتی برای آن قائل نبود.
دوم :
راه حل ارتجاعی
مسعود رجوی راه حل ارتجاعی را برگزید.
بنابراین با تقلید از ولایت فقیه خمینی، برای فرار از محاکمه تشکیلاتی،
نردبانی بر نردبان گذاشت و چند بام بالاتر و یا به زبان بهتر به قعر رفت .
باری همزمان با مخالفت های بنی صدر بر
رابطۀ سازمان با دولت عراق، زمینه و تدارکات طلاق فیروزه بنی صدر چیده شد و
برای پیش درمانی آثار منفی بازتاب خبر این طلاق، که به واقع برخورد و
دیدگاه سازمان را در رابطه با عنصر زن بعنوان "کالا" و "موضوع مبادله و
مصالحۀ سیاسی" برملا می کرد، در نشست های درونی عنوان شد که : "بله در
این میان زنی قربانی شده است ولی این از اهمیتی برخوردار نیست زیرا ما پیش
از ان مسعود را در پذیرفتن این ازدواج قربانی کرده بودیم (!) و بارها اتفاق
می افتاد که در گرماگرم بزرگترین تصمیم گیری ها و نشست های دفتر سیاسی ،
با ورود فیروزه، مسعود را روانه می کردیم تا به روابط او با فیروزه صدمه ای
وارد نیاید "!!!(از بیانات مهدی ابریشمچی در اور سور اؤآز در زمستان ۶۳) .
به این ترتیب در پایان سال ۶۳ در بستر
مجموعه ای از هوس بازی های فردی بعنوان یک پاتک تبلیغاتی در مورد سؤالاتی
که می توانست به خصوص در این زمینه یعنی برخورد با فیروزه بنی صدر بعنوان
یک "زن" در افکار مطزح شود، مریم قجر عضدانلو را بعنوان همردیف مسئول معرفی
کرد. بدنبال آن در جایگاه ولی فقیه نوین، بر مبنای ازدواج خود با عضدانلو
همسر ابریشمچی، نافوس انقلاب ایدئولوژیک را به صدا در آورد و خطاب به تمام
اعضاء سازمان که چیزی جز مبارزه با دو رژیم ضد خلقی سلطنتی و جمهوری اسلامی
در کارنامه خود نداشتند، گفت : "گناهان خود را بالا بیاورید" و
به این ترتیب "انقلاب ایدئولوژیک" که نام رمز "انحراف افکار عمومی" و
"محاکمات خشن اعضای سازمان" و "تعظیم در برابر عظمت منحصر به فرد مسعود
رجوی" بود، آغاز شد .
در نشریه شماره 241 به تاریخ 15 فروردین
1364 همزمان با درج اخباری نظیر "اعدام های مختلف" ، "ادامه بمباران و
ناامنی" در شهرهای بلادفاع ایران در جنگ ایران و عراق،"مکانیسم غارت عمومی،
غارت و چپاول گستردۀ مردم"، "اعدام دستجمعی 16 تن از مجاهدین خلق مستقر در
جنگل، در زندان ساری" ، در نخستین صفحه به تیتر بزرگ "تصمیم به ازدواج "انقلابی و توحیدی" و معرفی رهبری نوین سازمان" بر می خوریم. و چنین ادعا می شود که "این انقلاب ایدئولوژیک ادامهء همان خون ها و همان فداکاری هائی است که تا کنون نثار شده است"و "رسوبات جهل و جاهلی بایستی در درون خودمان باید سوزانده شود, حلقات مفقودهی عقیدتی بایستی پیدا و کارسازی شود".
تراوشگر این جملات و کلامات قصار ! کسی نیست جز مسعود رجوی که سه ماه بعد
در 31 خرداد سال 64 در اورسوراوآز فرانسه ( در جلسه ای که بعنوان دیدار با
اعضای منطقه که برای شرکت در مراسم عروسی آمده بودند) با فروتنی تمام !
برجای خود ایستاد تا بیش از صد عضو دفتر سیاسی، مرکزیت، معاونین مرکزیت و
مسئولین نهاد ها در حالی که از روی صندلی هایشان بلند شده و صف کشیده
بودند، یکی یکی روی زمین بیفتند و پای او را ببوسند. "آقا" پس از اتمام
پابوسی ها خطاب به جمع گفت : " مردان سازمان گناهانتان را به خصوص
گناهان جنسیتان (!) را روی دوش من و زنان سازمان روی دوش مریم بگذارید و از
زیر این سقف بیرون بروید و همه صفر کیلومتر به مبارزه تان ادامه دهید.
هرکسی که فکر می کند که گناهانش را زمین نگذاشته از این جا بیرون نرود و
بماند تا با او صحبت کنم ."
به راستی چقدر شیادی سیاسی باید به کار
گرفته شود که "آقائی" که از یک سو فرهنگ پابوسی را در تمام پیکرۀ سازمانی
خود، جاری می کند، از آن سوی دیگر، همچنان مدعی "سوزاندن رسوبات جهل و
جاهلی" باشد !!!؟ گویا ان "آقا" چند ساعتی باید در کلاس اکابر حاضر شود تا
از فرهنگ فارسی عمید "رسوبات جهل و جاهلی" را برایش معنی کنند. و نیز از
طریق مراجعه به دستاوردهای مبارزاتی-تاریخی جوامع انسانی برایش توضیح دهند
که انقلاب نه به مفهوم نشستن این فرد به جای آن فرد بر تخت قدرت که در
معنای وسیع کلمه به مفهوم نابودی سیستم ارزشی کهن در زمینه های اقتصادی،
اجتماعی، فرنگی و سیاسی و جایگزینی سیستم ارزشی "نو" و پویاست.
البته تا زمانی که مسعود رجوی بر آن است
که ولایت فقیه بر دو نوع است : یکی "ولایت فقیه ارتجاعی" و یکی "ولایت فقیه
انقلابی", همچنان نیز بر آن خواهد بود که بوسه بر پای رهبر نیز به دو دسته
تقسیم می شود "بوسۀ انقلابی" و "بوسۀ ارتجاعی"."
نحوۀ اعمال "انقلاب ایدئولوژیک " در دفتر سیاسی، کمیته مرکزی و بدنهی سازمان
زمان و مکان برخورد من با انقلاب ایدئولوژیک
بخش نشریه سازمان از نیمه های بهمن سال 63
تا اوائل اسفند همان سال به عراق منتقل شد. من بعنوان عضو بخش نشریه چون
هنوز پاسپورتم آماده نشده بود در انتظار صدور پاسپورت و اعزام به عراق، در
فرانسه، به "پایگاه جلالزاده " منتقل شدم.
صبح روز 29 اسفند سال 63 تمامی نفرات
پایگاه را صدا زدند و بی هیچ توضیح مقدماتی یک نسخه از "اطلاعیه دفتر سیاسی
و کمیته مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران " در اختیار افراد قرار گرفت. این
نخستین بار بود که بعد از چند سال فعالیت در سازمان، از طریق چند برگه
اعلامیه از یک تغییر و تحول سازمانی مطلع می شدم. غیر از دفتر سیاسی و
کمیته مرکزی که از مدت ها پیش در جریان اختراع مسعود رجوی بودند، سایر
اعضاء لابد به دلایل مسائل حاد امنیتئ طلاق و ازدواج ! همزمان با دیگران و
چند ساعت زودتر از نیروهای رژیم از داستان مطلع شدند. بر تارک اطلاعیه این
زیرتیترها به چشم می خورد:
""معرفی رهبری نوین سازمان و انقلاب دموکراتیک نوین خلق قهرمان ایران" "رهائی و اعاده ی حقوق زن, شرط ضروری رهائی مرد" و " نقطه عزیمت بک جهش ایدولوژیک در درون مجاهدین".
"این انقلاب ایدئولوژیک ظرفیت و توان انقلابی مجاهدین را صد چندان نمود و صفوف پولادین ما را هرچه پاکیزه تر و یگانه تر می سازد"."
تصمیم فرخنده ی انقلابی و توحیدی برای ازدواج خواهر مریم عصدانلو با برادر
مجاهد مسعود رجوی" و بعد آیه ای آمده بود با این ترجمه : "آنانکه رسالت ها
و پیام های خدائی را می رسانند و از خدا خشیه و پروا دارند و جز خدا از
هیچ کس ترس و بیمی به دل راه نمی دهند و بس است خدا به حسابرسی و کارسازی".
به این ترتیب رجوی در اولین گام ادعا کرده
بود که با این ازدواج رسالت پیام خدائی را به دیگران منتقل می کند و اعلام
کرده بود که جز از خدا از هیچ کس ترس و بیمی به دل راه نمی دهد. تصریح
کرده بود که : بس است خدا به حسابرسی و کارسازی.
اما به رغم توسل به "آیه آسمانی" از آنجا
که می دانست حرکتِ زمین، ملزومات زمینی می خواهد و نمی شود با امداد غیبی
ضرورت این طلاق و ادواج را توضیح دهد، پس با اسامی نوزده تن از اعضای دفتر
سیاسی، بیست چهار تن از اعضای مرکزیت، بیست و یک تن از اعضای اجرائی مرکزیت
و سه تن از همردیفان مرکزیت، که بیش از نیمی از آنها یک شبه در حضور خود
او (در تاریخ 15 اسفند همان سال), به مقام دفتر سیاسی، مرکزیت، اعضای
اجرائی مرکزیت و همردیفان مرکزیت منسوب شده بودند، هر کدام به زبانی،
ازدواج خدایان را تبریک گفته بودند تا سایر اعضای سازمان، شیوه ی تائید
کردن و تبریک گفتن را بیآموزند.
علی زرکش بعنوان جانشین مسئول اول و
فرمانده سباسی-نظامی سازمان (که چند سال بعد بعنوان هوادار سازمان در
عملیات موسوم به فروغ جاویدان شهید شد)، نوشته بود : "با عمیق ترین و
صمیمانه ترین تهنیت ها و با ایمان و قاطعیتی بیش از بسیاری از تصمیم گیری
های تعیین کننده ی سیاسی- نظامی, ضرورت و حقانیت این ازدواج پر برکت و
فرخنده را گواهی می دهم و ان را بر تارک ایدئولوی سازمان می شناسم". مهدی ابریشمچی نیز از اینکه افتخار شرکت ور "چنین تصمیم گیری مبارک عقیدتی" را داشت سپاسگزار بود.
محمد حیاتی از عدم درک عظمت این رهبری" استغفار " کرده بود . مهدی برائی "با تمام ایمان و درک ایئولوزی اش به رهبری نوین عقیدتی مسعود و مریم و انقلاب عظیم ایدئولوژیک" این ازدواج فرخنده را گرامی داشته بود.
محمد علی جابرزاده که از مشاور دفتر
سیاسی با اتکا به تختۀ پرشِ "تأئید انقلاب ایدئولوژیک" روی سکوی دفتر
سیاسی رسیده و کمی بعد، ریاست تبلیغات سازمان به او هدیه شد, ( و البته
مسعود رجوی پانزده ماه بعد پاگون هایش را کند و در تأسیسات یکی از تیپ های
ارتش آزادیبخش مشغول به کار گلًش کرد)، نوشته بود : "این ازدواج مقدس و
انقلابی را به عنوان ره آورد کبیر انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان و فراتر
از همه حماسه های مجاهدین، به خلق قهرمان ایران تبریک می گویم".
براستی بی انصافی بود اگر مسئولیت ستاد
تبلیغات که تبلیغ خصایص ما فوق انسانی رجوی برایش هم استراتژی بود و هم
تاکتیک، به کسی جز جابرزاده محول شود. انسان سرسختی که از تملق گوئی بیزار
است براحتی نمی تواند کلمات "مقدس", "انقلاب"، "انقلاب کبیر"و "فراتر از
همه حماسه های مجاهدین" را در توضیحِ شأن یک ازدواج به کار بگیرد. ولی جابر
زاده استعدادِ ارتجاعی اش شکوفاتر می شود، او ازدواج مسعود و مریم را
براحتی از عملیات انتحاری مجاهدین شهیدی همچون : گوهر ادب آواز، مجید نیکو و
....را که کمربند انفجاری به کمر بستند و با انفجار آن، آیت الله های رژیم
ولایت فقیه را به جرم صدور هزاران حکم اعدام، مجازات کردند، فراتر می داند
! و نیز این ازدواج مسعود و مریم را از حماسه های مقاومت هزاران مجاهد در
شکنجه گاه های رژیم که سرانجام نیز بسیاری از آنان برای آرمان های
آزایدیخواهانه خویش جان باختند، فراتر می داند.
و این همه پس از تأئید مسعود رجوی به
ضرورت تک اطلاعیه منتشر می شود، تا ما نیز به عنوان عضو سازمان بخوانیم و
از بزرگان بیاموزیم و برای پیوستن به کاروان تأئید کنندگان، آماده شویم.
باید گفت صفِ تأئید کنندگان، که بخشی از
آنان سابقه های سال ها مبارزۀ انقلابی را با رژیم شاه و ولایت فقیه را در
کارنامه ی مبارزاتی خود داشتند و در چارچوب سازمان برای اعضا و بدنه
سازمان، نقش الگو های انقلابی را ایفا می کردند، بر ما بی تأثیر نبود، خاصه
آنکه با ضعف و قوت هایمان پیوسته در جاده ی اصلی رزم، حرکت کرده بودیم و
از تجربه ی افتادن در جاده ی خاکی و شرکت در " ازدواج دوران ساز و تاریخی"
نیز بی بهره بودیم و افزونتر اینکه ما بر بستر اعتمادِ مطلق به دستگاه
رهبری از بروز هر نوع تردید و شک، پرهیز می کردیم. این اعتماد هر چند جاده
ای یک طرفه از پائین به بالا بود اما هنوز چاله و چوله هایش از هم نشکافته
بود.
واکنش اولیه من در برابر اطلاعیهی "انقلاب ایدئولوژیک"
من بعنوان یکی از بازماندگانِ مبارزه ی
سهمگین و خونین چند سالِ اخیر با رژیم ولایت فقیه، شیوه ها و شگردهای
جنایتکارانه و خائنانه دشمن را از پیش می شناختم ، اما برای شناسائی خیانت
دوستان که با هزل و ابتذال و شیاد بازی آمیخته بود هیچ آمادگی نداشتم.
بنابراین بر سکوی اعتماد مطلق تشکیلاتی، پس از خواندن اطلاعیه به خود گفتم :
در جهانی که روزانه هزاران نفر از گرسنگی می میرند و هزاران نفر در زندان
ها کشته می شوند، خُب این دو نفر هم با هم ازدواج کرده باشند و اسمش را هم
بگذارند "انقلاب ایدئولوژیک"، مگر آسمان به زمین می آید. آن روز
هیچ در تصورم نمی گنجید که کسی یک سازمان را با حیاتی بیست ساله به عنوان
مهریه و هزینه ی یک ازدواج و تولد یک امام نوین تمام خواه مصرف کند. اما
آنچه که تصور ناکردنی بود رخ داد و تازه این فصل اول داستان بود...
روانشناسی اطلاعیه انقلاب ایدئولوژیک
بیش از نود در صد اطلاعیه ی انقلاب ایدئولوژیک به تعریف و تمجید بی کران از مسعود رجوی اختصاص دارد اما چرا ؟
او در آستانه ی یک چرخش ارتجاعی، بایست
لیست چشمگیری از نقش منحصر به فرد سیاسی-اجتماعی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک
خود را ارائه می داد و در نقطه ی اوکسیده شدن، با پیشینه ی سیاسی سازمان،
که متعلق به کارکرد جمعی تمام اعضای سازمان و خلق است، خود را آب طلا دهد.
در نقطه ی بحرانی سر فروبردن در احوالات
شخصیه : تاج افتخارات گذشته را بر سر داشته باشیم تا درخشش تاج به چشم
بیاید و تماشاگر، سردرگریبانی را در نیابد. در اطلاعیه از جمله نوشته بود :
"اگر رهبری اخص مسعود رجوی چه در سال های زندان و چه پس از انقلاب ضد
سلطنتی در کار نمی بود، امروز صورت مسئله ی انقلاب نوین مردم ایران محققأ
از اساس بی پاسخ بود ".
و نوشته بودند : "مجاهدین این جایگاه
رفیع تاریخی را قبل از هر چیز مرهون ایدئولوژی و رهبری عقیدتی و سیاسی
مسعود رجوی هستند. معلم بزرگی که همه ی ما حقأ افتخار شاگری اش را را داشته
و فی الواقع در مکتب او در زمینه های مختلف کسب کرده ایم". و باز نوشته
بود : "تحت رهبری مسعود رجوی، سازمان مجاهدین خلق ایران در رابطه با سایر
نیروها و بویژه متحدین سیاسی اش هیچگاه دچار تنگ نظری گروهی نشد و هم او
بود که با که با بلند نظری دموکراتیک و انقلابی، روابط سازمان ما با سایر
نیروها را که حقأ در عهده ی خود او بود، در چارچوب مصالح کلی تمام خلق و
انقلاب تنظیم نمود. و براستی حافظِ اساسی ترین و مهمترین حقوق تمام مردم و
نیروهای جبهه ای خلق در داخل سازمان مجاهدین خلق ایران بود ". و باز چون نظرشان این بود که شرم، احساسی است انقلابی (اما برای همسایه إ) نوشته بودند : " رهبری
خاصِ مسعود خود واقعی ترین و مشهودترین ضامن یگانگی و رُشد و دمکراسی
واقعی و رهبری دستجمعی در درون سازمان مجاهدین خلق ایران بوده است."
و باز کوتاه نیامده بودند و نوشته
بودند : "مسعود رجوی هیچ صعوبت و سختی را در حقِ دیگران روا نداشته مگر
آنکه خود پبیشابش طعم آن را نچشیده باشد و یا خود پیشتازانه نخستین داوطلب
عمل کردن و بر دوش کشیدنش نباشد." (إإإ)
و نیز برای دموکراتیزه کردن "امام تازه تولدیافته"، به مسئله ی محاکمه ی تک تک اعضای سازمان خیز برداشته بودند و نوشته بوند : " در
فضائل این رهبری یکتاپرستِ انقلابی ، این نکته نیز قابل توجه است مسعود نه
تنها هیچگاه از پذیرش پیشتازانه ی انتظارات وارده به شخص خود، دریغ نکرده،
بلکه خطاها و اشتباهات سازمان را در زمینه های مختلف نیز ولو اینکه
مستقیمأ هیچ نقشی در انجام آن نداشته، پیوسته به تمام و کمال به گردن گرفته
است". و بعد همچنان کلمات را که گویا در تبِ فضائل شماری بی محتوا می شوند, به کار گرفته و نوشتند که : "در
پرتو رهبری مسعود, در آستانه ی جهش ایدئولوژیک و تشکیلاتیِ عظیم دیگری
هستیم که آثار گسترده ی استراتژیکی و اجتماعی و سیاسی آن به موقعِ خود به
وحله ی ظهور خواهد رسید".
و برای ثابت کردنِ اینکه مسعود رجوی،
انقلابی ترین مرد جهان معاصر إإإ است، مشت محکمی هم بر دهان سازمان ها و
احزاب انقلابی حاضر زده و نوشتند:
"در یک کلام بار دیگر تحت رهبری
ایدئولوژیکی مسعود رجوی ما مجاهدین در مواجهه با تضاد بین زن و مرد که یکی
از پیچیده ترین تضاد ها است، گامی انقلابی و یکتاپرستانه ی عظیمی به جلو
برداشتیم، گامی که فی الواقع در کلیه ی سازمان ها و احزاب سیاسی بی نظیر
است."
و بعد برای نوه ها و نتیجه های جامعه ی قران بیست و یکم که با انتظار کشیدن عادت کرده اند، نوید دادند که : " بر همین روال آثار عظیم ایدئولوژیکی و سیاسی اجتماعی رهبری مسعود و مریم در طولِ زمان به ظهور خواهد رسید".
و سپس برای ثبت در تاریخ ادبیات فکاهی
ایران، با یک پُل هوائی، رهبری سازمان که هنوز حتی در یک نمایش فرمالیستی
نیز به تأئید اعضای سازمان نرسیده بود، را به سوی انقلاب دموکراتیک نوین
مردم ایران، صادر کردند و نوشتند : " بنابراین ترکیب مسعود- مریم از
این پس رهبری نوین سازمان مجاهدین خلق ایران را که همانا انقلاب دمکراتیک
نوین مردم ایران نیز هست، مشخص می کند".
آموزش غیرمستقیم تبریک گوئی
در حین مطالعهی اطلاعیه ی انقلاب
ایدئولوژیک، ابولفصل امشاسپند، عضو مرکزیت سازمان ( این فرد بعدها در سال
65 در عراق خلع رَده شد و در آستانه تبعید به اردوگاه از طریق بوسیدن پای
محمد حیاتی، گناهانش را بخشیدند و در آخرین عملیات ارتش ایدئولوژیک رجوی از
پای در آمد.) به افراد پایگاه جلال زاده گفت :
""خُب تبریک می گوئید یا نه ؟ "
در پاسخ او دو نفر از معاونین مرکزیت سازمان که قبلأ در نشست اورسواوآز،
معروف به نشست "شقه شدنِ دفتر سیاسی" شرکت کرده بودند، طبق برنامه ای از
پیش طزح ریزی شده برای اینکه به افراد سازمان بیاموزند که چطور باید موضع
بگیرند به نوبت گفتند که :
" از صمیم قلب و با تمام وجودمان،
این ازدواج تاریخی را به مسعود و مریم تبریک می گوئیم، واقعأ باید قدر و
ارزش این رهبری را درک کرد، ما تا به حال عظمتِ این رهبری را خوب نشتاخته
بودیم. هرکس که تبریک نگوید معلوم است که خودش ناخالصی های بورژوآزی و
طبقاتی دارد و باید برود و مشکل خودش را پیدا کند... " جملاتی از این
قبیل که ترجمانِ ادبیاتی ارتجاعی بود. بدین ترتیب ما نیز هرکدام برای
ماندن در سازمان و ادامه ی مبارزه با رژیم، باید این "زبان جدید" را یاد می
گرفتیم. و دستور کارِ روز را که عبارت بود از تبریک گفتن و تمجید های
آسمانی از مسعود رجوی, آماده می کردیم. همنوازی حلال و تکنوازی حرام . و ما
که فقط در دوران حاکمیت رژیم ولایت فقیه در پهنه های سیاسی و نظامی، همراه
و همنوا مبارزه کرده بودیم، بعادت باید همسرائی می کردیم و به عبارت دیگر،
اشتراک عمل در رزم انقلابی، در دورانی تب آلود به اشتراک موضع گیری مثبت
در قبال انقلاب ایدئولوژیک تبدیل شد .
در کاوشی روانشناسانه، ما که در کنار هم
می جنگدیم ، در کنار هم نیز به غلط برای یک ازدواج و طلاق و بازجوئی ها و
محاکمه های پس از آن که به نام "انقلاب ایدئولوژیک" را هم بر خود نهاده
بود، هورای تأئیدآمیز سر می دادیم، چرا که با هم بودن مهم بود.
برای یک انقلابی، زندگی مشترک، رزم مشترک،
اعتماد مشترک، به یاد آوردن خاطرات مشترک، زیباترین است، به همین جهت
آنگاه که "زنگ های خِرَد" انحراف را اخطار می کنند، "عاطفه مشترک" پیروز می
شود و او را با موج می برَد. پس بی جهت نبود که رهبری سازمان با اتکاء به
این اعتماد و عاطفه ی مشترک، کم و بیش می دانست که تا روشن نشدنِ ماهیت
انقلاب ایدئولوژیک، اثر انگشت تمام اعصای دفتر سیاسی، کمیته مرکزی، مسئولین
نهادها، عضوها و سمپاتیزان ها را در قباله ی ازدواج خود خواهد داشت.
نخستین نشست توضیحیِ عمومی توسط یکی از
اعضای دفتر سیاسی حول اطلاعیه ی انقلاب ایدئولوژیک، بعد از ظهر روز
چهارشنبه 29/12/63، توسط حسین ربوبی یکی از اعضای دفتر سیاسی در پایگاه
جلال زاده، در حومه پاریس برای ما برگزار شد. حسین ربوبی که خود در
اورسوراوآز انقلاب کرده بود و از ایدئولوژی مسعود رجوی "پُر شده " بود، بعد
از مقداری مقدمه چینی رو به جمع کرد و گفت : " اگر تمام اعضای دفتر سیاسی
یک طرف باشند، و مسعود یک طرف، شما به کدام سمت می روید ؟ آیا مسعود را
انتخاب می کنید یا اعصای دفتر سیاسی را ؟" افراد که با خواندن اطلاعیه بقدر
کافی در بهت و حیرت و ناباوری فرو رفته بودند در برابر این پرسش سکوت
کردند. طبق طرح آنهائی که وظیفه داشتند تا در این شاه بازیِ نوین نقش محوله
را با تردستی تمام ایفا کنند، رشته کلام را به دست گرفتند و نخستین نفر که
در برابر مسعود "بالا آورده" بود و داروی تحول را یک ضرب نوشیده بود گفت :
"من مسعود را انتخاب می کنم، دفتر سیاسی بدون مسعود که معنی ندارد،
اصلأ دفتر سیاسی را مسعود بوجود آورده، اعضای دفتر سیاسی پرورش یافته خودش
هستند، مسعود خودش معیار ایدئولوژی است ..." و از این دست با مناسبت و بی مناسبت، عبارت مختصرِ : "مسعود برترین است"
به وسیله ی پامنبری های دیگر تکرار شد. تا آن زمان مسعود که عنوان "مسئول
اول سازمان" را داشت، بنا به استدلالات جدید بر اثر پذیرش ازدواجی تؤام با
"مشقات"! و "شدائد" ! تحول بسیار شگرفی در او بوجود آمده بود و با بالهای
نوین از سقف مسئول اول بودن، عبور کرده و مقامی فراسازمانی یافته بود. پس
چه جای تعجب که "مسئول اول" در لباس "رهبر ایدئولوژیک" ظهور کند.
چرا باید همچون کشیش های خشک مغز، انگشت
حیرت به دهان بگیریم . توقع بی جائی خواهد بود اگر از مسئول اول یک سازمان
بخواهیم که به نردبان ترقی بی اعتِنا باشد و همیشه مسئول اول بماند. خاصه
اینکه مسئول اول باید خود را به دردسرهای بحثِ جمعی حول مسائل سیاسی
سازمان، استراتژی سازمان، تشکیلات سازمان و هزار و یک مسئله ی دیگر آلوده
کند. در صورتی که رهبر ایدئولوژیک با یک فتوا کاری می کند که تمام اعضای
دفتر سیاسی، مرکزیت و بدنه ی سازمان، با هزاران ساعت، بحث و استدلال در
انجام آن می مانند.
به همین دلیل باید بین تمام سازمان و
مسعود یکی را انتخاب کرد. هیچ پرسش و ابهامی هم در کار نیست. مسعود را هم
می شناسیم. ارزشِ یک مویش از تمام قواره ی دفتر سیاسی و کلِ سازمان بیشتر
است. بحث های ذهنی و تجریدی را بگذارید کنار. کارنامه طرفین را ارزیابی
کنید. مسعود یک طرف کلِ سازمان یک طرف. ارزشِ کدامشان بیشتر است ؟ اگر
ارزش عبارت باشد از فداکاری، پایداری، قاطعیت، دانش، انتقاد پذیری، مسئولیت
پذیری، صداقت، سخاوت، جسارت... آیا همه ی اینها در مسعود رجوی به تمامی در
مسعود رجوی یافت می شود یا در سازمان ؟ بی هیچ تردید در مسعود رجوی، اصلأ
سازمان مجاهدین خلق ایران به اعتبار مسعود رجوی سازمان مجاهدین خلق ایران
شده است. نه اینکه مسعود به اعتبار سازمان مجاهدین خلق ایران، مسعود رجوی
شده باشد. او می تواند "دفتر سیاسی" تعیین کند، می تواند "مرکزیت " تعیین
کند، می تواند سازمان تعیین کند، اما "سازمان" مگر می تواند "رجوی" تعیین
کند ؟
به هر ترتیب باید "ایدئولوژیکمان" رهبری
را تأئید می کردیم. آن روز پس از اینکه یکی دو نفر از زنان مجاهد در شاه
بازی مذهبی اورسوراوآز, کار آزموده شده بودند، قاطعانه به دهان دفتر سیاسی و
کل سازمان کوبیدند و مسعود رجوی را انتخاب کردند. نوبت به سایرین رسید.
چند تن از زنان و مردان مجاهد هم رجوی را تأئید کردند. من هم با این
استدلال که داستان چندان هم پیچیده نیست، رجوی را که در ذهنم رجوی سال های
گذشته بود، تأئید کردم. وخام خیالانه به خود گفتم : مسعود رجوی کسی نیست که
بگوید دفتر سیاسی و مرکزیت، بی دفتر سیاسی و مرکزیت. او با این روش ها می
خواهد ما را نیز به نقطه تصمیم گیری بکشاند. تا هم خودش و هم انقلاب
ایدئولوژیکش را تأئید کنیم. ضمن اینکه انقلاب ایدئولوژیک هم هنوز برای من
حکم یک کودتای ارتجاعی و مبتذل را نداشت.
پس از من نوبت به دیگران رسید. در جمع فقط
همسر من, بعد از توضیحات مختصری در رابطه با تکیه بر آنچه از اصول اولیه ی
سازمان و "سانترالیسم دموکراتیک" می داند گفت : "نظر یک جمع که طبعأ به وسیله ی یکدیگر اصلاح شده، از نظر یک فرد معتبر تر می باشد و به این جهت دفتر سیاسی را بر می گزینم"
. او هنوز آخرین کلمات را بزبان نیاورده بود که توسط چند تن از همان افراد
پامنبری، بوسیله ی کلمات و جملات تحقیرآمیزی مبنی بر نداشتن درک و عقب
افتادگی و غیره مورد حمله قرار گرفت و سپس حسین ربوبی یک ساعتی آسمان و
ریسمان را به هم بافت تا لباس تردید ناپذیری را بر تن مسعود رجوی بپوشاند و
موقعیت و موضع او را همان عرش اعلائی که بود تحکیم کند. او از جمله گفت :" دفتر سیاسی و مرکزیت را خود مسعود رجوی پرورش داده و صلاحیت مسعود تردید ناپذیرو بی رقیب است."
سپس یکی دیگر از افراد گفت : " در قبال جریان انقلاب ایدئولوژیک من تنها نگران واکنش جامعه هستم و به هر حال مردم نمی پذیرند."
حسین ربوبی جواب داد : "ما که به
دنبال جامعه حرکت نمی کنیم, ما پیشتاز هستیم. پیشتاز همیشه پیشاپیش جامعه
حرکت می کند. اگر ما به این موضوع فکر کنیم که مردم چه خواهند گفت ؟ و مردم
چه نخواهند گفت ؟ مردم با ما خواهند آمد یا نخواهند آمد ؟ هیچگاه نمی
توانیم گامی به پیش برداریم. این انقلاب سنت های ارتجاعی را در هم می شکند.
وانگهی در نقطه ی اتخاذ تصمیمِ ایدئولوژیک، نباید به عوامل بازدارنده فکر
کرد، باید عاشورا وار حرکت کرد نتیجه عمل هر چه می خواهد باشد. نباید
چُرتگه انداخت که این عمل و این حرکتِ ما چه حاصلی خواهد داشت، در حلِ
تضاد، باید رفت، باید با سر هم رفت وگرنه در جا می زنیم. مثلاً ورود به 30
خرداد را هم ما، با ایدئولوژیکمان تصمیم گرفتیم. انقلاب ایدئولوژیک یک
تصمیمِ ایدئولوژیک است."
در هر حال پس از سخنرانی دانشمندانه ی !
عضو دفتر سیاسی که طی آن هم دفتر سیاسی، هم مرکزیت و هم اعضا و هواداران
سازمان و دست آخر خلق ایران را به ته صف فرستاد، تا پشت مسعود رجوی صف
بگیرند، نخستین نشست به این ترتیب به آخر رسید....
(ادامه دارد)
جریان نمایش شقه شدن دفتر سیاسی در اقامتگاه رهبری
|
اشتراک در:
پستها (Atom)