نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ دی ۲۳, سه‌شنبه

ا توجه به موجودی حدود یک میلیون و ۳۰۰ هزار تنی قند و شکر در کشور و تولید این محصول به همین میزان در سال جاری، باید از ادامه واردات این محصول جلوگیری کند.

در تیرماه امسال علیرضا اشرف، عضو هیأت مدیره انجمن صنفی صنایع قند و شکر اعلام کرده بود، با توجه به موجودی حدود یک میلیون و ۳۰۰ هزار تنی قند و شکر در کشور و تولید این محصول به همین میزان در سال جاری، باید از ادامه واردات این محصول جلوگیری کند. 

به گفته وی، موجودی قند و شکر در انبارهای کارخانه‌ها و واردات آن‌ها به اضافه میزان واردات انجام شده به حدود یک میلیون و ۳۰۰ هزار تن می‌رسد که با توجه به پیش‌بینی تولید یک میلیون و ۳۰۰ هزار تنی شکر در سال جاری ـ که از ابتدای مهر ماه آغاز می‌شود ـ می‌توان گفت، ‌در پایان سال جاری، حدود ۷۰۰ هزار تن از تولید این محصول برای سال آینده ‌می‌ماند. 


به گفته رئیس کمیسیون بازرگانی داخلی و خدمات توزیعی اتاق بازرگانی ایران پس از مشخص شدن میزان برداشت چغندر داخلی (بهمن) و تعیین نیاز واردات، ثبت سفارش انجام و در بهمن اجازه واردات داده می‌شود. میزان شکر موجود، نشان می‌دهد تا پایان سال کمبود شکر و افزایش نرخ نخواهیم داشت. 

اما روز گذشته، یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در تذکر شفاهی به وزیر صنعت و معدن و تجارت، پرده از واردات انوبه شکر به کشور برداشت، به گفته این نماینده آمار‌های موجود در گمرک کشور نشان می‌دهد که محموله عظیمی از شکر‌ غیر قانونی وارد کشور شده است! 

نادر قاضی‌پور، کسی که برای اولین بار این مسأله را مطرح کرد، در خصوص این موضوع به تابناک گفت: ‌آقای نعمت‌زاده اعلام کرده ‌که شکر وارد کشور نشده، در حالی ‌که مجلس از گمرک کشور استعلام کرده و مشخص شده ‌۲۳ کشتی شکر وارد کشور شده است! 

وی افزود: از شکر‌های وارد شده به کشور، ۹ کشتی از برزیل و ۱۴ کشتی دیگر نیز از هند وارد شده است، حال آنکه شکر در کارخانجات ‌کشور مانده ‌و کسی نیست آنها ‌را خریداری کند. از سوی دیگر، مسولان هنوز پول چغندر‌کاران را نیز پرداخت نکرده است. 

این نماینده گفت: قول داده بود، ‌تعرفه واردات کشور را افزایش دهد و تا آنجا که می‌شود، از واردات آن جلوگیری شود، ولی مشخص شد که قصد وارد کنندگان این است که تولید شکر در کشور را مختل کنند. 

وی گفت: پشت پرده این ماجرا، رانت‌هایی است که برخی مسولان به بعضی از آقا‌زاده‌ها داده ‌است. من امروز اسامی آن‌ها را نمی‌گویم، ولی اگر لازم باشد، آن را هم اعلام خواهم کرد.

مرگ حاج ملاعلی کنی، آخوندِ حامی ناصرالدین‌شاه، در خاطرات اعتمادالسلط


مرگ حاج ملاعلی کنی، آخوندِ حامی ناصرالدین‌شاه، در خاطرات اعتمادالسلط


Sun 11 01 2015 

س. سیفی


هر چند نامه‌نگاری حاج ملاعلی کنی به ناصرالدین شاه در خصوص اخراج جنده‌ها از سطح شهر تهران شهرت دارد (روزنامه خاطرات، ص145)* ولی فقط جنده‌ها نبودند که به ظاهر فضای زیستن در شهر را برای افرادی همچون او تنگ می‌نمودند بل‌که حاج ملاعلی کنی در همدستی با شاه و امین‌السلطان، حضور رقبای روحانی خویش را نیز تاب نمی‌آورد. چنانکه ضمن حمایت دربار ناصری از او، افراد زیادی به نفی بلد مجبور می‌شدند. حاجی ملااسماعیل واعظ یکی از همین افراد به شمار می‌آمد که او را به توصیه‌ی ملاعلی کنی برای همیشه از تهران اخراج کردند. در نتیجه او بیش از سی و پنج سال در تبریز زیست و تا زمانی که حاج ملاعلی زنده بود جرأت نداشت به تهران پای گذارد. ولی ملااسماعیل پس از مرگ حاج ملاعلی با آرامش تمام به تهران بازگشت (ص606).
در عین حال در طرد آخوندها از سطح شهر بیش از همه دعواهای درون گروهی آنان در خصوص چپاول و غارت ثروت مردم انعکاس می‌یافت تا آنکه بتوان خط و سویی مردمی از این حرکت نشان گرفت. همچنان که دوستی کاسب‌کارانه‌ی حاج ملاعلی کنی با سیدباقر جمارانی در خصوص پیمان‌کاری جهت دربار عریض و طویل ناصری هم چندان نپایید. چون او که نزدیکی خود را به سفره‌ی گسترده‌ی دستگاه سلطنت بیش از همه مدیون سید جمارانی بود، حضور سید را در این عرصه تاب نیاورد. در نتیجه از سیدباقر جمارانی ولی‌نعمت خویش "شکایت بشاه کرد حکم شد سید را از تهران بیرون کنند" (ص205).
در نهایت سید جمارانی هم از ترس به "حضرت عبدالعظیم" پناه برد. او چند ماهی در آنجا بست نشست تا آنکه با وساطت انیس‌الدوله همسر شاه از مهلکه نجات یافت و آزاد شد. به آشکار بین حاج ملاعلی کنی و ناصرالدین شاه اُلف و اُنسی دیرینه بود. تا جایی که هر چند شاه روزه نمی‌گرفت ولی در دنیایی از تصنع و ظاهرسازی برای حلول ماه شوال فقط از او فتوا می‌گرفت (ص310). همچنین در شوال 1298 هجری قمری اعتراض‌های عمومی به همراه تهران اکثر شهرهای ایران را درنوردید. عده‌ای نیز از ساده دلی در منزل حاج ملاعلی کنی بست نشستند، ولی او همه‌ی بست‌نشینان را در همدستی با ناصرالدین‌شاه به نایب‌السلطنه سپرد (ص109) تا دوستی صمیمانه‌ی خود را با دستگاه ناصرالدین شاه به نمایش گذارد.
حاج ملاعلی کنی نمونه‌ای از ملاکان و ثروت‌مندانی به شمار می‌آمد که کار اجتهاد و فقاهت را با ثروت‌اندوزی و قضاوت‌های جانب‌دارانه به هم آمیخته بودند. تا جایی که بین آخوند‌ها و ملاهای تهران در عرصه‌های مال‌اندوزی کسی را یارای رقابت با او نبود و در عصر ناصری تنها "حجت‌الاسلام سید شفتی" در اصفهان رقیبی سرسخت برای او به شمار می‌آمد. در عین حال در دوره‌ی ناصرالدین شاه مدرسه‌ی مروی پایگاه اصلی حکمرانی حاج ملاعلی کنی قرار گرفت. مدرسه‌ای که زمان فتح‌علی شاه توسط وزیرش محمدحسین خان قاجار مروی بنا گردید تا بعدها تولیت آن را حاج ملاعلی کنی به دست آورد. او خود را مجتهد جامع‌الشرایط تهران می‌دانست چون در وقف‌نامه‌ی مدرسه‌ نوشته بودند که تولیت مدرسه را می‌بایست به چنین مجتهدی سپرد. در نتیجه در ایام عزاداری تمامی درباریان در آن گرد می‌آمدند تا آنجا که بنا به نذر واقف، آخوندهای مدرسه در نقش خادم به خدمت‌گزاری درباریان و میهمانان ویژه‌ی خود اشتغال می‌ورزیدند.
اعتمادالسلطنه که در همسویی با ناصرالدین شاه به نیکویی از حاج ملاعلی کنی یاد می‌کند، گزارش‌های جالبی از مرگ او به دست می‌دهد. او در این گزارش‌ها از حاج ملاعلی به عنوان "اعلم علمای ایران" نام می‌برد که از "متمولین مردمان این زمان" بوده است و "سه کرور نقد و ملک" داشت. تا جایی که می‌نویسد: "فی‌الواقع خوب زیستن و خوب مردنی کرد" (ص 595). فوت حاج ملاعلی کنی در 27 محرم 1306 هجری قمری اتفاق افتاد. سپس او را در تشییعی عمومی به "حضرت عبدالعظیم" بردند و در آنجا به خاک سپردند.
در تشییع جنازه‌ی او زردشتیان و ارمنی‌ها نیز به همراه یهودی‌ها حضور داشتند و سوگواری می‌نمودند. چنانکه هواداران او ضمن سینه‌زنی فریاد می‌زدند: رفتی تو ز دنیا ای نایب پیامبر / شد جای تو خالی در مسجد و منبر – در این مراسم نوحه‌ی کنی‌ها هم این بود: کندیان را خاک عالم بر سر است/ این عزای نایب پیغمبر است – اما یهودی‌ها در برگزاری عزاداری از این هم فراتر رفتند چنانکه همراه با گروه سینه‌زنان می‌گفتند: واویلا صد واویلا / ستون دین ناپیدا (ص597). آنچه که در این عزاداری‌ها اتفاق می‌افتاد شگفتی اعتمادالسلطنه را نیز برمی‌انگیخت تا آنجا که جانب‌دارانه می‌نویسد: "تا بحال برای احدی در ایران این طور عزاداری نکرده بودند" (پیشین).
چون همانند ایام عاشورا مغازه‌ها را به تعطیلی ‌کشاندند و با حضور در مدرسه‌ی مروی و مساجد سطح شهر تهران به عزاداری برای حاج ملاعلی کنی اشتغال ورزیدند. طرف‌داران او هم شبانه‌روز بی‌وقفه دیگ‌ها را بار می‌گذاشتند تا پذیرایی از عزاداران را به نحو احسن به انجام رسانند.
اگر کسانی همانند اعتمادالسلطنه بپذیرند که در این عزاداری همه‌ی گروه‌‌‌ها و اقشار جامعه ذی‌نفع بوده‌اند و از دیگ‌های کارگزاران دربار و حاج ملاعلی بهره می‌گرفتند، ولی کسی نمی‌تواند به انکار این مدعا برخیزد که جنده های شهر علی‌رغم نیازشان، از سفره‌های پرنعمت مرگِ او برائت جستند. چون رسم و راه آنان با دنیای درباریان و نایبان پیامبر همخوانی نداشت. آنان سر خویش داشتند و فارغ از فقیهان و عمله‌ی جور همچنیان ضمن مطربی و عشق‌آفرینی رهِ خویش می‌سپردند./

*************************************
*برای بازخوانی کلیه‌ی استنادها و ارجاع‌های این مقاله نگاه کنید به: روزنامهً خاطرات: محمدحسن اعتمادالسلطنه، مقدمه و فهارس از ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، چاپ هفتم.

جهاد، جنایت و جهان ِما


جهاد، جنایت و جهان ِما


Tue 13 01 2015 

حسین دولت آبادی


Hossein-Dowlatabadi0.jpg
کشتار روزنامه نگاران و کاریکاتوریستهای «چارلی هبدو» در پاریس، بار دیگر خشم و نفرت انسانهای ‌آزادیخوا کشور ‌فرانسه و دنیا را علیه بنبادگرایان مسلمانان و بدوی برانگیخت و همه به همدلی و همدردی فریاد بر آوردند:
«ما همه چارلی هستیم»
اگر با این شعار دردی درمان می‌شد، من نیز که از ایران و حکومت اسلامی‌گریخته‌ام، ولی روی کاغذ و در شناسنامه‌ام مسلمان‌ام و عمری‌است که نام امام سوم شیعیان را یدک می‌کشم، من نیز «چارلی» هستم، چارلی! ... ایکاش چارة درد به همین سادگی بود.
این‌ درد مشترک همة آزادیخواهان دنیا و به ویژه مردم ایران است. مردم ایران، اهل و فرهنگ و هنر ما تا به امروز قربانیها داده‌اند و سالهاست که با اینگونه فاجعه ها و جنایتها آشنایند. ترورهای سازمانیافتة دولتی برون مرزی و قتلهای زنجیره‌ای نمونه‌ای‌کوچک از جنایاتی‌است که عمال، مزدوران و آدمکشان به اصطلاح «جمهوری اسلامی!!!» در این سالها مرتکب شده‌اند. این مزدوران دوره دیده و حرفه‌ای‌که با خونسردی تمام آدم می‌کشند، جوانان را از بالای پلها و باروها، به پائین پرت می‌کنند، زنها و دخترها را چاقو می‌زنند و به روی آنها اسید می‌پاشند، اجزائی جدائی ناپذیر از پیکرة حکومتی‌‌اند که مدعی ‌است پایه‌هایش بر احکام الهی استوار شده‌است و با امام زمان ارتباط دارد و از او دستور و الهام می‌گیرد. روح الله خمینی، رهبر و بنیانگذار حکومت اسلامی و مرجع تقلید مسلمین، بی‌آنکه خم به ابرو بیاورد، با یک چرخش قلم، حکم اعدام چند هزار نفر از بهترین فرزندان این مرز و بوم را صادر کرد‌ و به شکستن قلمها، بستن روزنامه‌ها و قتل دگر اندیشان فتوا داد. در دنیائی که هنوز این گونه فتواها مانند «امر الهی» بی‌هیچ پرسشی اجرا می شوند، امنیّت جانی در هیچ کجای کرة خاکی ما، برای هیچ انسان آزادیخواهی وجود ندارد و نخواهد داشت. در‌جهانی‌که جنایت با احکام الهی تطهیر می‌شود و جنایتکارها پاداش و اجر دُنیَوی و اُخرَوی می‌گیرند، اگر همه آزادیخواهان دنیا در یکدم چارلی هبدو بشوند، آنها را باک و پروائی از این همبستگی نیست و ککشان حتا نخواهد گزید. نه، برای آنها خون کُفّار مباح است و باید ریخته شود. شاید مسلمانانی باشند که از شادی پیروزی فریاد نکشند، ولی در دل ناخرسند نیستند.
مشکل اینجاست. روی سخن ما با کیست؟
حتا اگر معجزه‌ای رخ دهد و شبانه روح چارلی هبدو به کالبد همة ما بدمد، این همانی، روی کسانی که هنوز در عصر رمه - شبانی زندگی می‌کنند و با شمشیر اسلام و به فرمان قرآن گردن می زنند و هر جنایتی را با آیه های از کتاب مقدس توجیه می‌کنند، هیچ تأثیری نخواهد داشت، این ابراز همدری و ابراز خشم و نفرت، این فریادهای آزادی خواهی شاید چند روزی ما را ارضا و آرام کند و به داغدیدگان فاجعه تسلی ببخشد، ولی‌‌از این‌ فراتر نخواهد رفت‌ و گرهی‌ از‌ کار فرو بستة دنیا نخواهد گشود. دنیای وارونة ما، بحرانی و بیمار است و میلیونها و میلیونها مردم فقیر و تنگدست سالهاست‌که از این بحران عمیق رنج می‌برند و «جهادیستها» از میان‌همین مردم محروم و لگد مال شده بیرون می آیند. ویروسهای این بیماری اگر چه ازدیرباز شناخته شده‌اند، ولی جان سخت اند و آنها که به درمان و چارة این درد می‌اندیشند، قدرتی ندارند. کسانی که اهرمهای‌قدرت را در دنیا به دست گرفته‌اند و این‌‌گردونه را به دلخواه خویشتن خویش می‌چرخانند، پروائی ندارند از این‌که چند کشور را در خاورمیانه در مدّت کوتاهی ویران کنند و مردم آن منطقه را به خاک سیاه بنشانند. دولتمدارانی‌که در برابر دوربین‌ها اشک تمساح می‌ریزند، رذیلانه مار در آستین می‌پرورند، باد می‌کارند و در کنج عافیت بر کنار می‌مانند تا مردم دنیا توفان درو کنند و مانند تمام دورانهای تاریخ تاوان جنایتهای آنها را پس بدهند. به گمان من حتا اگر نیمی ‌از جمعیّت کرة زمین‌ درجنگها و فجایعی از اینگونه از میان بروند، به شرطی‌که به «سرمایه» لطمه‌ای نخورد، اگر چه به غمخواری ‌آه و ناله سر می‌دهند، ولی‌چشم بر‌همه چیز فرو می‌بندند و به دروغ، دغل، ریاکاری، فریبکاری ادامه می‌دهند. جنگها، جنایات، کشتار‌ و فجایعی از این دست نتایج سیاستهای دولتهائی است که نوکر و دست نشاندة سرمایه‌اند و یا دولتهائی‌که با ادعاهای سوسیالیستی در برابر «سرمایه» و لیبرالیسم هار تسلیم شده‌اند، زانو زده‌اند، سپر انداخته‌اند ‌و ‌عنان و اختیار را به دست سرمایه داران داده‌اند. آسیاب سرمایه از آغاز با خون می‌چرخیده‌است و با خون می‌چرخد. کتمان ‌این حقیقت دشوار است، این دولتها دم از آزادی و دمکراسی می‌زنند، ولی‌گوش به فرمان و خدمتگزار سرمایه‌اند و در ‌این راه، مطبوعات و خیل روشنفکران مزدور و خود فروخته چهرة آن را بزک می‌کنند، رسانه‌های گروهی و روزنامه ها که اغلب مایملک و ابواب جمعی سرمایه دارانند افکار عمومی را با مهارت و رذالت می‌سازند و جهت می‌دهند و خاک به چشم مردم ساده دل می‌پاشند. جنگها، جنایات و‌ فجایع تاریخی معاصر مایة بقای سرمایه و ادامة حیات سرمایه داران بوده‌اند و خواهند بود. دولتهائی‌ که سر‌خشت می‌نشینند، تروریست می‌زایند و سالها به بهانه‌های مبارزه با تروریسم، دروغها و ادعاهای واهی ، برای تقسم دوبارة ثروت دنیا با هواپیماهای بی‌ ‌سرنشین بمب بر سر مردم بی‌پناه می ریزند، آنها که با جنگ افروزیها، چرخ زرادخانه‌های سرمایه داران را می‌چرخانند مسبب و عامل‌ اصلی‌ اینگونه فجایع اند. این دولتها جانی و جنایتکارند و جهانی که در برابر این جنایتها سکوت می کند، تبدار و بیمار است.
راستی روی سخن ما با کیست؟
اعتراض به انتگریستهای مسلمان، به فناتیکها، به قشریون و دفاع از آزادی بیان بی‌حصر و استثناء شایسته و بایسته است و جای خود دارد، ولی دراین مبارزه، روی سخن ما با کیست؟ با طالبانها، با داعشها، با جانوران ماقبل تاریخ؟ آیا آنها گوش شنوا دارند؟ اگر بشنوند که ما آزادیخواهیم و در‌این راه از جان و جیفة خود می‌گذریم کوتاه می‌آیند و صلح می‌کنند؟ آنها نیز از جان و جیفة خویش می‌گذرند تا «حقّانیت خویشتن خویش» را به‌جهان ثابت کنند. دست به انتحار سیاسی می‌زنند، کامیکاز می‌شوند و خود را آگاهانه و با طیب خاطر می‌کشند تا دشمن‌ را نابود کنند، دشمن، بله، دشمن! پرسش اینجاست:
چه‌کسانی و چرا به این دشمنیها، به این کینه و نفرتها دامن زده‌اند و دامن می‌زنند تا حریف ضعیف، خوار و تحقیر شده به تلافی، دست به جنایاتی چنین دهشتناک بزند؟ راستی این جانوران مخوف و منفور از کجا، از کدام مغاک تاریک بیرون آمده‌اند؟ این گروه های پراکندة تروریستی و فناتیک، آیا آن پادزهری نبوده اند و نیستند که صاحبان سرمایه و دولتهای خدمتگزار آنها زمانی که ضرورت داشت، بنا به مصلحت سیاسی، در لابراتوارهای خویش برای مقابله با نیروهای ترقیخواه‌ و آزادیخواه تولید کرده‌اند؟ پادزهری که به دملهای چرکی و عفونی تبدیل شده‌اند و جهان ما را تبدار و بیمار کرده‌اند. مذهب آیا همیشه ابزاری کارآ برای مقابله با اندیشه‌های مترقی، با آزادی نبوده است. از آغاز تا به امروز چه کسانی و چه دولتهائی این ابزار و این تیغ تیز و بُرّنده را به کار برده‌اند و به کار می‌برند؟ چه کسانی و چه دولتهائی و چرا این جانوران مخوف و منفور را از خواب بیدار کرده‌اند و از غار‌اصحاب کهف بیرون ‌آورده‌اند؟
روی سخن ما با کیست؟ با این جانوران مخوف و منفور؟
قصد ندارم ترورها و رفتار وحشیانة مسلمانهای فناتیک و قشریون را توجیه‌کنم. جنایت به هر بهانه و مستمسکی رخ دهد قابل توجیه و بخشیدنی نیست. حتا اگر خدا و یا به نام خدا آن را مرتکب شده باشند. دفاع از آزادیها و از جمله آزادی بیان بی‌حصر و استثناء نیز امری مسلم است. انسانها در دنیا، به ویژه در کشوری مانند فرانسه تا آزادی را به دست آورند، قربانیها داده اند و لاجرم فرانسویها که دو قرن پیش انقلاب کبیر را تجربه کرده‌اند، قدر آزادی را بهتر می‌دانند، هشیارند و یکدم از حفظ و حراست آن غافل نمی‌شوند. حضور بی شمار آنها در خیابانها و ابراز همدری آنها با قربانیان فاجعه اخیر و ترور کور مسلمانهای متعصب گواه این مدعاست. این بار‌ بام خانة همسایه خراب نشد، بام خانة آنها فرو ریخت و خون سرخ آزادیخواهان و روزنامه نگاران را بر سنگفرش کوچه و از نزدیک دیدند. این بار خبر ‌قتل و جنایت از راه دور نبود، در همین نزدیکیها و بیخ گوش‌آنها اتفاق افتاد. بله، خبر راه دور متفاوت‌است، ما خبر راه دور را به دشواری باور می‌کنیم و در نتیجه تأثرات و واکنشهای ما متفاوت است. ما در این گوشة دنیا، دور از مصائب و تیره روزی مردمی‌زندگی می‌کنیم‌ که در‌ این چند دهة اخیر هستی‌ خود را از‌ کف داده‌اند. میلیونها انسان کشته و زخمی شده‌اند و هزاران هزار نفر بی خانمان و آوارة چهار گوشة دنیا.
ارقام و آمار فجایع سالهای اخیر هول‌انگیزند.
این مردم از جنگهای بی‌معنائی‌که به آنها تحمیل کرده‌اند و از فجایع ناشی از این جنگها رنجها برده‌اند و رنجها می برند، در فلسطین، افغانستان، ‌سوریه، عراق، لیبی و... میلیونها انسان خانه خراب شده‌اند، در‌آفریقا و در خاور میانه، هر بار فاجعه‌ای به مراتب هولناکتر و دلخراش‌تر از فاجعة پاریس رخ می‌دهد و هربار عزیزان این مردم در خاک و خون می‌غلتند، ما این‌ صحنه‌ها را بر صفحة روزنامه‌ها و تلویزیون می‌بینیم و در روزمرگی ‌زندگی فراموش می‌کنیم. نه، این فجایع از حد خبر فراتر نمی‌روند. خبر خانه‌خرابی مردم مانند خبر سوانح و حوادث پیش‌پا افتاده‌ای ‌است که هر روز گوینده‌های رادیو و تلویزیون با خونسردی و بی تفاوتی به عرض ببیندگان می‌رسانند. این مردم، سالها است که به خاطر تحریمها و جنگها، هرج ومرج، اغتشاش و آشفتگی‌اوضاع، در ‌فقر و مسکنت، در شهرهای و دهکده‌های ویران شده، در خانه‌های تپیده، بی‌ آب و برق، در زمستان و در تابستان، در سرما و گرما، با کمبود غذا و دارو، و بدون کمترین امکانات، بدون هیچ گونه امنیّت جانی و مالی به زندگی غمبار خویش ادامه می‌دهند و ما هراز گاهی از راه دور، خبرها را می‌شنویم و از یاد می‌بریم که آنها با مرگ و نیستی همسایه اند. با مرگ و فاجعه!
راستی روی سخن ما با کیست؟
در همة این سالها، دنیای تبدار و بیمار ما هر روز و هر شب، بر سر میز شام و ناهار می‌نشیند و خاموش و بی‌تفاوت رنج‌‌ و درد این مردم را تماشا می‌کند، آهی از سر تأسف می‌کشد، دستمال سفره را به گوشه‌ای پرت می‌کند و پی‌کار و بار خویش می‌رود. این لختی و بی‌تفاوتی از تکرار فجایع جانگداز ناشی شده‌است و انگار طبیعی به نظر می رسد. اگر گاهی جماعتی در پاریس و یا شهرهای بزرگ دیگر به خیابان می‌ریزند و تظاهرات می‌کنند، به خاطر نگاه درمانده، مبهوت و ناباور آن‌کودک مجروح فلسطینی نیست که نمی‌داند چرا مادرش در برابر چشمان‌اش تکه تکه شده است، چرا سقف خانه‌شان فرو ریخته است و چرا کسی نیست که او را از زیر آوار بیرون بیاورد، به خاطر کودکان پابرهنه و گرسنة عراقی نیست که مانند‌گربه‌ها و سگها، توی زباله‌ها به دنبال غذا می‌گردند، برای مردم فقیر افغانستان و‌کابل ویرانه نیست که در برف و سرمای استخوانسوز زمستان، ساعتها درصفهای طولانی نان‌ پا به پا می‌مالند ‌و سرانجام دست خالی ‌از در نانوائی به خانه بر می‌گردند و شب خبر می‌شوند که عزیزی دیگری را در‌ انفجار دیگری در پایتخت از دست داده‌اند. شهری‌که بعد از سالها جنگ و بمباران، به قلعه‌ای متروک و ویرانه بیشتر شباهت دارد تا شهر کابل. نه، اینهمه خبر راه دور‌ است، آنها اگر کشتاری عظیم و حادثه ای اینچنین هول‌انگیر رخ ندهد که به حیرت و ناباوری از خانه بیرون بریزند و با شاخه‌های گل یاد قربانیان جهل و خرافات را عزیز بدارند، به کار و بار خویش مشغول و سرگرم اند و نمی توانند همه روزه، عزادار دنیائی باشند که خون از پیکرش می چکد. نه، آنها هر ازگاهی در خیابانها به راه می‌افتند و به درستی و به حق شعار می‌دهند که چرا بیکار شده اند، چرا سهم کمتری‌‌ از ثروت ملی نصیب کارگران و کارمندان می‌شود، چرا‌ کارخانه‌ها را می‌بندند، چرا این کارخانه‌ها را از اروپا به کشورهای ‌فقیر منتقل می‌کنند و یا هر چهار سال یکبار، درمیتینگها، به طرفداری نامزدهای انتخاباتی در خیابانها و میدانها گلو جر می‌دهند تا بعد از چهارسال دوباره پی ببرند که با انتخاب رئیس جمهور جدید که با طمطراق شعار تغییر و تحول ریشه ای و رادیکال در‌جامعه می‌داد، هیچ تغییری در وضع مردم حاصل نشد. بیکاری بیشتر شد، مردم فقیر فقیرتر شدند و اهل حشمت و دولت پولدارتر. نه، خبرهای راه دور دست و فجایع و مصائب اگر چه ابعاد وحشتناکی دارند، ولی خبر راه دور‌اند و از راه دور بوی خون به مشام ما نمی‌رسد
راستی روی سخن ما با کیست؟ با نهادها و سازمانهای بین‌المللی؟
واکنشهای نهادهای بین‌المللی نیز شرم‌آوراست. این نهادها از محتوا تهی و مضحکه شده‌اند، این نهادها اگر کارآئی می‌داشتند، تجاوزهای آشکار رخ نمی داد، جنگ اسرائیل و فلسطین سالها پیش خاتمه یافته بود و مردم آن منطقه بیش از پنجاه سال زیر بمباران رنج نمی‌بردند، این نهادها اگر توانائی و کارآئی می‌داشتند، اگر قدرتهای بزرگ حرف آنها را می‌خریدند، اگر، اگر جانب حق و حقیقت را می‌گرفتند، در جهت صلح و امنیّت جهانی حرکت می‌کردند، جنگ آمریکا و عراق هرگز شروع نمی‌شد، بوش عراق را بمباران نمی‌کرد و اعدام صدام، ویرانی عراق و تحقیر عربها و مسلمانها به فاجعه نمی‌انجامید.
آن سردار فاتحی که در‌‌آن زمان با شادی و قهقهه زنان بمباران بغداد را به چراغانی شب نوئل تشبیه می‌کرد و از قربانیان آن چراغانی هیچ حرفی نمی‌زد، غافل بود از این‌ که با قتل هر‌ انسانی، دانة کینه و نفرتی در دلها کاشته می‌شد و این‌کینه و نفرتها در دلهای ستمدیدگان کم‌کم به چرک می‌نشستند و به انتقام می‌اندیشیدند. انتقام، انتقام‌ از دشمنی قوی و قدر قدرت که تا بن دندان مسلح بود و به فکر تسخیر دنیا افتاده بود. در این میانه جاهلانی که از عصر رمه - شبانی به یادگار مانده بودند، «پاد زهرهائی» که درلابراتوار آمریکا ساخته شده بودند، از این نفرت و کینه‌ها و از دلهای چرکین سود می‌جستند تا با غرب و یا به تعبیر خمینی، با « شیطان بزرگ» و «شیطانکها» به مقابله و محاربه برخیزند. این گروههای فناتیک اسلامی در آن منطقه، مصر، عراق، ایران و پاکستان و و ... ریشة صد ساله و آبشخور مشترک دارند. اخوان‌المسلمین و سید جمال‌الدین اسد آبادی، سید قطب، روح الله خمینی همه، از دیرباز رؤیای بر قراری حکومتهای اسلامی‌ و از این رهگذر اتحاد مسلمانان در برابر غرب و برقراری امپراطوری اسلامی را در سر می‌پروراندند. رویائی که به یاری آمریکا‌ و غرب و ایجاد گروههای بنیاد گرای اسلامی، به کابوس مردم دنیا بدل شد. آنها ناسیونالیستهای عرب و حکومتهای آنها را ‌که مخل بودند، به مرور زمان، یکی بعد از دیگری به تزویر ساقط کردند و به‌جای دمکراسی و آزادی، ویرانی، هرج و مرج، اغتشاش و فقر و فلاکت به ارمغان بردند. این دولتها اگر چه فاسد شده بودند، اگر چه هیچ نیروی مترقی و آزادیخواهی را تحمل نمی‌کردند و زندانها را از این افراد انباشته بودند، ولی‌ با مدنیّت و دنیای مدرن بیشتر خوانائی داشتند و ازاین لحاظ با بنیادگراهای اسلامی قابل مقایسه نبودند.
باری، آنها با تلاشی این دولتها ثبات منطقه نفت خیز خاورمیانه را بر هم زدند و در این سالها خرابیهائی به وجود آوردند که حتا در صدسال آینده قابل ترمیم، تعمیر و بازسازی نخواهند بود. اینهمه فجایعی است که ما خبر آنها را از راه دور می‌شنویم و هنوز نمی‌دانیم نسلی که در میان خون و خاک و خرابی با کینه، نفرت و خشونتِ مدام بزرگ می‌شود، نسلی که سالها است با صدای انفجار از خواب می‌پرد، در کوچه‌ها و خیابانها روی خون تازه راه می‌رود، با هراس‌ از کنار جنازه‌های مثله شده می‌گذرد و با خون روی دیوار شعار می‌نویسد، آری، این نسل جوان و میانه سال در بارة آمریکا و غرب، در بارة دنیا چگونه می‌اندیشد و چه افکاری در سر دارد. این نسل دیر یا زود از خود خواهد پرسید که چرا خانه‌اش را خراب کرده اند و کدام دولتها باعث و بانی خانه خرابی او بوده‌اند. حقیقت روزی از پرده بیرون خواهد افتاد و آن روز به گمان من، همة آنها واکنشی عقلانی نشان نخواهند داد، خشم و خشونت در مدتی نه چندان طولانی باز تولید می‌شود و در کشورهائی‌که دولتها متلاشی شده اند، هرج و مرج حاکم شده و هیچ نظم و ثباتی در هیچ کجا وجود ندارد، در‌ کشورهائی که‌ حکومتهای آنها همة احزاب مترقی و نهادهای دمکراتیک را سالها پیش از میان برداشته‌اند و راه و مفری باقی نگذاشته‌اند، در این کشورها، جوانانی که بی‌کس و کار و بی‌خانمان مانده‌اند و آینده‌ای پیش رو ندارند، جوانانی‌که تحقیر شده‌اند و سرشار از کینة کور، انزجار و نفرتند، جوانانی که نامتعادل، بیمار و دچار بحران‌ روحی‌اند، جوانانی که مفری می‌جویند تا خشم و اعتراض خود را فریاد کنند، به سادگی‌‌ جذب گروه‌های بنیاد گرای اسلامی می‌شوند. این جوانان که زمینة ذهنی مذهبی دارند و اغلب با سختی و ذلّت بزرگ شده‌اند و با خشونت و شرارت چندان بیگانه نیستند، تحت تأثر تبلیغات موجوداتی قرار می‌گیرند‌که گوئی‌ از غارها بیرون ‌آمده‌اند، در‌عصر رمه - شبانی و احکام بدوی منجمد شده‌اند، موجوداتی که دنیای متمدن را نمی‌فهمند، آزادیها را بر نمی‌تابند و با شمشیر گردن می‌زنند. این جوانان محروم، شکست خورده و رانده شدة مسلمان، در خاورمیانه، در آفریقا و در اروپا نیروی ذخیرة گروههای‌ بنیادگرا، ارتجاعی و فناتیک اسلامی‌اند، آنها از میان این جوانان سرخورده، ولگرد، بیکار و بی آینده سربازگیری می‌کنند، آنها را در اردوگاهها آموزش و تعلیم می‌دهند و به مأموریت و به جهاد می فرستند.
روی سخن ما با کیست؟ با جهان اسلام؟
این جماعت در دنیا پراکنده‌اند، جهان اسلام آنها مرزی نمی‌شناسد و به ایران ما محدود نمی شود. این جماعت به هیچ ملتی تعلق ندارند، آنها امت‌اند. این «امت مسلمان» که انعطاف ناپذیر و با این دنیا ناسازگار‌است، در چرخه و چنبرة تمدن گیر افتاده است و از سر استیصال به روی آزادیخواهان و کسانی‌ که جهل و خرافة او را به سخره می‌گیرند، وحشیانه ناخن می‌کشد. این «امت مسلمان»، بعد از سقوط آخرین خلیفه در بغداد، بعد از قرنها دوباره در ایران قدرت سیاسی را تصاحب کرده است، ولی‌فقیه بر مسند خلافت تکیه زده و بعد از قرنها با همان شیوه‌ها و شگردهای محمد حکومت می‌کند. این حکومت مظهر و تجلی خشونتی‌است که در ذات اسلام نهفته است، اسلام قرنها پیش در شبه جزیرة عربستان، به رهبری محمد، با جنگ، قهر و خشونت، آیه به آیه و قدم به قدم نضج گرفت و به مرور زمان به قدرتی سیاسی و مذهبی تبدیل شد و حکومتی براساس احکام و شرایط زیستی آن مردم شکل‌گرفت. خشونتی‌ که در میان قبیله ها، عشیره‌ها و طایفه‌های بیابانگرد و بدوی عرب حرف آخر را می زد، به دین اسلام راه یافت و در ‌‌تار و پود آن تنیده شد. آیه‌های قرآن که گویا هر‌ کدام به مناسبتی و در موقعیّتها و شرایطی خاص بر محمد نازل شده گواه این مدعاست. جهاد یکی از الهامات الاهی پیامبر مسلمانان‌است. محمد جهاد را به عنوان تکلیف شرعی و وظیفة دینی مسلمانان مقرر کرد. از نظر او مجاهد کسی بود که در راه گسترش اسلام شمشیر می‌زد و از غنائم جنگی و از حوریان بهشتی سهمی می برد. کافر‌کشی و غزوات را محمد با جهاد توجیه می‌کرد و مجاهد در دنیا و‌آخرت پاداش می‌گرفت، محمد، به کاروانها شبیخون می‌زد، شبانه با صحابه به روستاهای جهودها و مردم بی‌گناه یورش می‌برد و آنها را که با او سر جنگ نداشتند، بی‌رحمانه کشتار می‌کرد، اموال‌ آنها را به غنیمت و زن و فرزندانشان‌را به ‌اسارت می‌برد. پیروان او، امیرالمومنین‌ها تا قرنها بعد بر این نمط رفتار می‌کردند و تا به امروز براین شیوه رفتار می‌کنند. آیت الله محمدی تا کندی پشیمان است که چرا زنان دشمنان را به غنیمت نگرفته اند.
آمده‌است که سلطان محمود غزنوی، در سال اگر هزار کافر را نمی‌کشت آرام نمی‌گرفت و از پا نمی نشست و به کافر کشی معروف و مفتخر بود. با اینهمه نباید اهداف پلیدی که در سایة اسلام گستری پنهان شده ‌بود و پنهان شده است نادیده گرفت و طلاها، جواهرات و ثروتی را که هر ‌بار و با هر لشکر‌کشی و کافرکشی از هندوستان به ایران می آورد فراموش کرد. زر و زور دو واژة سحرآمیزند و علت العلل جنگها. جنگهای صلیبی را که نزدیک به دو قرن به درازا کشید، مسیحیان دلرحم بنا به دعوت پاپ و به بهانة بازپس‌گیری اورشلیم و سرزمین‌های مقدس از دست مسلمانان آغاز کردند و اهداف و اغراض سیاسی را به مردم نگفتند. در سالهای آخر، این «مومنان» کودکان را به جنگ می‌بردند و در ‌راه به بردگی می‌فروختند. اسلام پناهان‌ایران نیز در غارت ثروت مملکت و مال اندوزی‌گوی سبقت را از سلطان محمود غزنوی ربوده‌اند، در حقیقت برای حفظ همین موقعیّت ممتاز و دفاع از منافع مادی، نیاز به بهانه‌های معنوی و به آدمکشی و آدمکش دارند و در این راه از احکام اسلام، جهاد و فتوا کمک می‌گیرند. اگر صلیبیان اجر دنیوی می بردند و توسط پاپ مورد تکریم قرار گرفته و آمرزیده‌ می‌شدند، بنیاگرایان مسلمان و مسلح، جهادگران نیز در این دنیا و آن دنیا اجر و پاداش می‌گیرند. بی‌جهت نیست که ‌در‌ فرانسه به مسلمانانی‌که مرتکب اینگونه جنایتها می‌شوند «جهادیست» می‌گویند. جهاد را محمد امین، پیامبر مسلمانان و مؤمنین برای دنیای ما به یادگار گذاشت تا قرنها بعد از او، در قرن بیست و یکم، در‌کشوری مانند ایران، موجودی به نام «ولی فقیه» اختیار مرگ و زندگی مردم ما را در دست داشته باشد و به کشتار چند هزار انسان آزادیخواه و دگر اندیش «فتوا» بدهد و درکشوری مانند فرانسه، دو «جهادگر!!» با شقاوت تمام روزنامه نگاران را به رگبار ببندند و در خیابان و فروشگاها مردم بی‌گناه را بکشند.
راستی روی سخن ما با کیست، با جمهوری اسلامی؟
باری، اگر ‌چه جمهوری اسلامی‌ ایران ام‌الفساد و آینة تمام قدی است که می‌توان چهرة کریه تروریسم را در آن مشاهده کرد، اگر‌ چه «ولی فقیه» و رهبر سیاسی- مذهبی شیعیان ایران، مدعی رهبری جهان‌اسلام است، اگر چه آدمکش حرفه‌ای تربیت می‌کنند و حکومت با اعدام، ارعاب، ترور و صدور فتوا به حیات‌اش ادامه می‌دهد، ولی همة این حشرات الارض از زیر عبای خامنه‌ای بیرون نمی‌آیند، نه، شماری از این «جهادیستها!!» در‌کشورهای اروپائی، مانند فرانسه به دنیا آمده‌اند، اغلب درحومة شهرهای بزرگ، در خانواده های فقیر و تنگدست مسلمان و مهاجر بزرگ شده‌اند، مهاجرینی ‌که از آفریقای گرسنه، از مستعمرات قدیمی اروپا و از سایر کشورهای فقیر مسلمان و غیر مسلمان به دنبال‌کار آمده‌اند و به مرور زمان درکشورهای اروپائی ماندگار شده‌اند. نسل اوّل این مهاجرین اغلب‌ کارگرهائی بودند که از الجزایر، مراکش و تونس آمدند و خرابیهای جنگ جهانی‌دوم را طی سالها دوباره ساختند. این نسل مسلمان و کم سواد و اغلب بی‌سواد، برای‌حفظ هویت اسلامی خویش به مساجد پناه برد و اگرچه بناچار با اروپائیها حشر و نشر داشت، ولی‌جذب فرهنگ و تمدن غرب نشد و از هر حیث درحاشیة جامعه باقیماند. نسل دوم که دراروپا به دنیا آمده بود و دراین خانواده ها بزرگ می‌شد، با این بحران هویّت رو به رو بود و اگر از استثناها بگذریم، به رغم امکانات موجود، تحصیل رایگان و کمکهای‌اجتماعی، به خاطر موقعیّت طبقاتی، اجتماعی و فرهنگی نازل خانواده ها، فراتر از دنیای آنها نرفت و اغلب جائی مناسب و در خور در جامعه پیدا نکرد. این نسل که در خاک بیگانه به دنیا آمده بود، تا مدتها به شهروندی پذیرفته نمی شد و بحث خاک و خون سالها مطرح بود و این معضل‌تا آنجا که من خبر دارم در کشور فرانسه هنوز حل نشده است و نژاد پرستها از خون‌دم می‌زنند و حتا نسل دوّم مهاجرین را فرانسوی نمی‌دانند. راستهای‌افراطی فرانسه به ویژه روی مسلمانها که شمار آنها‌گویا به پنج میلیون نفر می‌رسد، حساس‌اند و مردم را از اسلامیزه شدن جامعه می ترسانند و آنها را مسبب بیکاری می‌دانند و شعار فرانسه برای فرانسویها را مدام تکرار می‌کنند. بحرانهای دوره‌ای سرمایه داری و بیکاری روز افزون آرای این احزاب فاشیستی را روز به روز بالاتر می برد و آنها با رذالت و آگاهانه کینه، نفرت و هراس از بیگانه را در میان مردم دامن می‌زنند و انگشت اتهام را به سوی مهاجرین، به ویژه مسلمانها نشانه می‌روند. آری، نسل دوم در این فضای متشنج و تحقیرآمیز بزرگ شده است و علت عدم موفقیّت خود را تبعیض و بیگانه ستیزی‌کشور میزبان می‌داند. نسل دوم و محروم مهاجرین‌ که مانند نسل اوّل شغلی مناسب و بنیة مالی نداشته است، به مرور زمان از دل شهرها به حاشیه و حومه رانده شده، درساختمانهای بی‌ریخت و بیقواره‌ای که دولتها به همین نیّت ساخته‌اند و اجارة آپارتمانها چندان سنگین نیست، سکنا‌ گزیده و کم کم «گتوها» به وجود آمده‌اند، گتوهائی‌ که اهالی آن به امان خدا رها شده‌اند، جوانان ولگرد و بیکار برای تأمین زندگی مواد مخدر می‌فروشند، دله دزدی می‌کنند، مدام با پلیس و نیروهای امنیّتی در گیرند، اگر به تنگنا بیفتند و یا کسی نفله و دستگیر شود، به تلافی ماشین‌ آتش می‌زنند و ‌پلیس از ترس به این «گتوها» نزدیک نمی‌شود. کودکانی که در‌ این‌گتوها به دنیا می‌آیند، تا به جوانی برسند، اگر به زندان نیفتند، لابد پدر و مادرها به میمنت نذر و قربانی‌می‌کنند. این جوانها و نوجوانها در همة راه پیمائیها حضور دارند. همانها شیشه‌های فروشگاهها لوکس پاریس را می‌شکنند و اگر مجالی بیابند و فرصتی ‌دست دهد، مغاره ها را غارت و چپاول می‌کنند. روزنامه نگارها این جوانها و نوجوانها را « casseurs» می‌نامند که فارسی آن برابر «خرابکارها» است. خرابکارها، پس تظاهرات، اغلب هر چه بر سر راه می‌بینند می شکنند، خرد و خراب می‌کنند و یا به آتش می‌کشند. آنها خشم و نفرت خود را نسبت به جامعه‌ای‌که به آنها تعلق ندارد و در برابر آنها احساس مسؤلیّت نمی‌کند، بروز می‌دهند. من این جوانها را، خشم و نفرت آنها را، در دوران انقلاب بهمن از نزدیک دیدم، اکثر آنها در حومة تهران، در خارج از محدوه، در زورآبادها و در زاغه‌ها زندگی می‌کردند و غروبها، پیاده، سواره، خاک آلود و سیاه از دودة لاستیکهائی‌که آتش زده بودند، به حومه ها بر می‌گشتند و در راه شعار می دادند. حکومت این جوانان معترض و خشمگین را اراذل و اوباش می‌نامید و جامعه شناسها آنها را که در‌ کودکی همراه خانواده از روستا مهاجرت کرده و در شهر جذب بازار کار نشده بودند، به لقب لومپن پرولتاریا مفتخر می‌کرد، جماعتی ‌که در هر کجای دنیا که باشند، به سادگی جذب قدرت، هر قدرتی می‌شوند و در خدمت هر نیروی فاشیستی و ارتجاعی قرار می‌گیرند. گیرم تفاوت جوانان و نوجوانان جنوب شهر و حومه ‌های شرقی تهران با حومه های شمال شهر پاریس در نوع مهاجرت آنهاست، مهاجرت از ده به شهر با مهاجرت به کشوری بیگانه علتها، تفاوتها و عوارض مختلفی‌دارد، عارضة مهاجرت به کشوری بیگانه ‌بحران هویّت‌است و مزید بر علّت. جوانی ‌که در کشور بیگانه، خاک و خون، و هویّت ندارد و به‌ آگاهی طبقانی نیز نرسیده‌است، این جوان عاصی اگر مسلمان باشد در پی احراز هویّت، به تنها عنصر فرهنگی که به ‌طور غریزی می‌شناسد، به مذهب متوسل می‌شود و تا جامعه او را جدی بگیرد، تا به چشم بیاید، در دینداری افراط می‌کند و اگر جنگنده و مبارز باشد به گروههای افراطی و بنیاد گرای مسلمان می‌پیوندد، در کنار آنها قرار می‌گیرد و مسلح می‌شود، اینک دین اسلام خاک، خون و هوّیت اوست، خدا، قرآن و محمد تجلی این هویت‌اند و اینهمه، او را از دیگران متمایز می‌کند و زخمهای روحی، خواریها و تحقیرهائی‌که سالها متحمل شده، التیام می‌بخشد. این جوانها بی تردید مؤمن به معنای متعارف آن نیستند، اغلب آنها شاید اصول دین را نشناسند و نتوانند قرآن بخوانند و بفهمند، نه، آنها از دین اسلام مفهوم دیگری را مراد می‌کنند. اسلام به آنها هویّت می‌بخشد و به همین دلیل کسانی‌که «مقدسات» و مظاهر هویّت او را به سخره می‌گیرند، با قساوت و شناعت به قتل می رساند.
اگر از استثناها بگذریم، در‌میان این جهادیستها یک نفر از خانواده‌های پولدار و بورژوا، حتا از خانوادة متوسط و مرفه شهری پیدا نمی‌شود. در‌فرانسه، تا به امروز تمام جهادیستهائی که کشته و یا دستگیر و زندانی شده اند، در خانواده‌های فقیر عرب و مسلمان به دنیا آمده، اغلب از نسل دوم مهاجرین عرب بوده‌اند. جوانان با هوش و با استعدادی که به خاطر مشکلات مالی، ترک تحصیل کرده‌اند، و اغلب یکی دوبار به زندان افتاده اند. زندانهای کشور فرانسه از این جوانها انباشته است و جا ندارد، هر ماه شماری از این جوانها به سوریه می روند تا در جنگ مقدس شرکت کنند، هر روز در اردوگاههای بنیادگراها « جهادیست» تربیت می کنند، فرانسوا هلند، رئیس جمهور فرانسه، در کنیسه، به عزاداری و همدردی کنار نتانیاهو می نشیند و دست او را برادرانه می‌فشارد، در بعضی از دبیرستانهای فرانسه، شماری ‌از محصلین معترض یک دقیقه سکوتی را که به احترام قربانیان اعلام می شود، رعایت نمی‌کنند، شماری انگشتها را به شکل هفت (v) بالا می‌برند‌که نشانة پیروزی است ( vitoire ) و داستان هنوز و همچنان ادامه دارد.
راستی روی سخن ما با کیست؟
با رهبرانی که اشک تمساح می ریزند، فرسنگها از مردم فاصله دارند و فردای عزاداری و راهپیمائی عظیم همبستگی، در ‌پشت پرده، آشکار و پنهان، بنا به مصلحت سرمایه، سیاستهائی را دنبال می‌کنند که هرگز به صلح نمی‌انجامند و به کینه نفاق و نفرت دامن می زنند. جنگ و کشتار ذاتی و سرشتی دولتها و نظامهائی‌است که این رهبران ریاکار و دغلباز در رأس آنها قرار دارند و ترور و تروریسم زائیده و نتیجة سیاستهای ضد مردمی‌آنها است، گیرم آنها هرگز حقیقت را به مردم نمی‌گویند. هرگز. جهان ما به صلح، عدالت و آزادی نیاز دارد، صلح! جنگ در هر گوشه و کنار دنیا رخ دهد، دور یا نزدیک، عوارض‌آن دامن همه را خواهد گرفت. انسان جان جهان ما و هدف هستی بر روی این کرة خاکی است، انسان و انسانیّت مقدم بر همه چیز است، به باور من، تا زمانی که دولتها وجود دارند، تا زمانی‌که دولتها این‌ حقیقت را نادیده می‌گیرند و به سرمایه خدمت می‌کنند، بشریّت روی عدالت، آرامش و صلح را نخواهد دید.

حسین دولت آبادی
۱۲ ژانویه ۲۰۱۵ حومة پاریس

...آزادی...آزادی...آزادی...از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها




از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها

                           دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر می خا


به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل

                   دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا


تصورهای روحانی خوشی بی پشیمانی

                             ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر او اخفی


ملاحت های هر چهره از آن دریاست یک قطره

                     به قطره سیر کی گردد کسی کش هست استسقا


دلا زین تنگ زندان ها رهی داری به میدان ها

                      مگر خفته ست پای تو تو پنداری نداری پا


چه روزی هاست پنهانی جز این روزی که می جویی


            چه نان ها پخته اند ای جان برون از صنعت نانبا


تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو


                            زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا


از این سو می کشانندت و زان سو می کشانندت


                مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا


هر اندیشه که می پوشی درون خلوت سینه


                       نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما


ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می نوشد

                  شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا


ز دانه سیب اگر نوشد بروید برگ سیب از وی

                      ز دانه تمر اگر نوشد بروید بر سرش خرما


چنانک از رنگ رنجوران طبیب از علت آگه شد

                       ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا


ببیند حال دین تو بداند مهر و کین تو

                                     ز رنگت لیک پوشاند نگرداند تو را رسوا


نظر در نامه می دارد ولی با لب نمی خواند

                          همی داند کز این حامل چه صورت زایدش فردا


وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده

                                 اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما


وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را


                             فسانه دیگران دانی حواله می کنی هر جا

 
 
 

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: 

...آزادی...آزادی...آزادی...

و عابران خسته میپرسند: آزادی چند؟

و من عابری را دیدم که از راننده سوال میکرد آزادی کجاست؟

راننده گفت: رد کردی...آزادی قبل از انقلاب بود...