۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
پروژههایی که جریان «دومخرداد» رژیم به مدد فعالان جبههی فرهنگی خود به صورت هماهنگ پیش میبرد
پروژههایی که جریان «دومخرداد» رژیم به مدد فعالان جبههی فرهنگی خود به صورت هماهنگ پیش میبرد جاانداختن این تئوری است که ماهیت اپوزیسیون این نظام با کسانی که قدرت را در ۲۸ سال گذشته در دست داشتهاند تفاوتی نمیکند و بخشی از حاکمان(یعنی خودشان) به لحاظ اینکه سالها در قدرت بودهاند و به اشتباهاتشان واقف گشتهاند به نیروهای اپورزیسیون برتری نیز دارند. از طرف دیگر چنان تبلیغ میکنند که گویا جنایات انجام گرفته از سوی جمهوری اسلامی و حاکمان آن گریز ناپذیر و طبیعی بوده است. این سیاست با توجه به در دست داشتن اهرمهای فرهنگی کشور توسط این جریان در هشت سال زمامداری خاتمی، با موفقیت روبرو بوده است.
این بخش از رژیم که امروز از سوی مردم و نیروهای جوان در بارهی سابقهشان مورد سؤال واقع شدهاند با زیرکی از پاسخ دادن مستقیم طفره رفته و به جای نقد گذشته و عذر تقصیر قیافهی حق به جانب گرفته و خواهان «توبه ملی»، گریز از «خشونت» از سوی همهی مردم و نیروها و نقی انقلاب و سرنگونی میشوند. نتیجهی این سیاست آن است که در میان دعوا نقش آنها در سرکوب و جنایت گم میشود. درست مثل قتلی که برای لوث کردن نقش قاتل، جنبه نزاع دست جمعی بدان میدهند تا قاتل را به در ببرند. چند نمونه از این سیاست را در زیر باهم مرور میکنیم.
علیرضا علویتبار یکی از خشنترین چهرههای سرکوب دههی ۶۰ و از فعالان کنونی جبههی فرهنگی رژیم(عضو شورای سردبیری روزنامههای توقیف شده صبح امروز، دوران امروز و ماهنامهی آفتاب) و یکی از تئوریسین های «اصلاح طلبان» حکومتی میگوید:
«گفتمان غالب در دهه ۶۰ مبتنی بر خشونت و اقتدارگرایی بود، این نوع ضعفها در رفتار همه كسانی كه در عرصه سیاست در آن دوران فعال بودند دیده میشد و لذا به نظرم باید نسبت به خشونت اعمال شده در آن زمان یك توبه ملی صورت گیرد. ... در اول انقلاب نه تنها حكومت اقتدارگرا بود بلكه اپوزسیون موجود نیز اقتدارگرا و خشونتطلب بود و جنگ اول انقلاب را باید جنگ اقتدارگرایان و خشونت طلبان دانست» [1]
این ها صحبت کسی است که نیکآهنگ کوثر کاریکاتوریست روزنامههای «اصلاحطلب» در بارهاش مینویسد:
«نشستن پای صحبتهای کسانی که از اوائل انقلاب خاطرات جالبی داشتند، خالی از لطف نبود. مثلاً صحبت به علویتبار رسید. میدانستم که نام خانوادگیاش جدید است، ولی وقتی نشانی داد که او پسر حاجی سیمین بود، تازه دوزاری ام افتاد که ماجرا چیست. سالهای شصت، فضای شیراز بسیار مخوف بود، اگر کسی پایش به زندان عادل آباد می رسید، معلوم نبود جان سالم به در ببرد یا نه. خیلیها از جماعت سپاهی وحشت داشتند. فامیل به فامیل رحم نمی کرد. حتی رقابتهای خانوادگی جان بعضیها را گرفت. روزی که نوه حاج حبیب مشکسار، یکی از معلمهای مذهبی با سابقه را اعدام میکردند(دختری ۱۳-۱۴ ساله) تازه میفهمیدی که یکی از فامیلها که مرید دستغیبیها بوده در لو دادن آن دختر تا چه حدی تاثیر گذاشته. در آن فضا، پسر حاجی سیمین در اطلاعات سپاه بوده. و فردی متنفذ و قدرتمند. شاید برای پسر حاجی سیمین که پدرش پایبند خیلی رفتارهای آخوند پسند نبود، کسر شان بود که با نام پدرش شناخته شود.
علویتبار را هم هر از گاهی میدیدم. البته باورم نمی شد این همان کسی باشد که در شیراز جولان میداده. ...همیشه سعی میکردم ریشه آدمهایی که در صبح امروز [2] رفت و آمد می کنند را در بیاورم. یک جای کار میلنگید» [3]
چنانکه ملاحظه میشود یکی از کسانی که در زمرهی جنایتکاران علیه بشریت قرار دارد به جای عذرتقصیر خواستن از قربانیان و خانوادههای آنان به خاطر مشارکت در یک دهه جنایت و کشتار و ارتکاب خشنترین اعمال، تازه قربانیان خود را «خشونت طلب» معرفی میکند و به گونهای ظریف حاکمیت جمهوری اسلامی را نیز «اقتدارگرا» معرفی میکند که الحمدالله این عارضه نیز در بخشی از حاکمیت که ایشان نماینده آن هستند برطرف شده است. تنها مشکل باقیمانده آن است که قربانیان سر از قبر درآورده و از ایشان و همفکرانشان به خاطر «خشونتی» که به خرج داده بودند معذرت خواهی کنند.
تعریفی که این ایدئولوگ «دوم خردادی» از خود و جریانش میکند به خوبی بیانگر ماهیت آنهاست:
«ما رشد کرده جریان خط امامیم و امام میراث سیاسی فکری دارد.» [4]
علیرضا علوی تبار مشخص نمیکند چگونه میشود پاسدار «میراث سیاسی فکری امام» بود و عمیقاً ضدخشونت هم بود. وی روشن نمیکند که «میراث امام» به جز خشونت، کشت و کشتار، فرمان قتلعام زندانیان سیاسی، سرکوب آزادیهای اجتماعی، سیاسی، نفی حقوق زنان و نابودی حرث و نسل ملی،فقر، فساد و فحشا چیست؟
سید ابراهیم نبوی یکی از نزدیکان سابق ناطق نوری [5] در وزارت کشور و یکی از چماقداران فاجعهی «انقلاب فرهنگی» در دانشگاه شیراز، حالا که پرچم ضد «خشونت» را به دوش میکشد، بدون آن که روی نقش خمینی و پیروانش دست بگذارد شاید باور نکنید اما دکتر علی شریعتی را باعث و بانی جنایتهای انجام گرفته در جمهوری اسلامی معرفی کرده مینویسد:
«آثار و دیدگاههای شریعتی پایه و اساس اتفاقات بیست ساله جمهوری اسلامی ایران است. بنیاد شهید، بنیاد مستضعفان، واحد نهضت های آزادیبخش سپاه پاسداران( مهم ترین نقطه آغاز تروریسم در منطقه)، بسیج، انقلاب فرهنگی، روحانیت انقلابی، صدور انقلاب، حمایت از پابرهنگان در جهان و هیستری ضدغربی برخاسته از تشعشعات دکتر شریعتی است.»
وی همچنین مینویسد:
«با عشق شریعتی وارد سیاست و دولت شدم و در وزارت کشور حکومت و صدا و سیمای جمهوری اسلامی کار کردم»
ظاهراً سید ابراهیم نبوی مانند میلیونها ایرانی شریف تنها کارمند دولت بوده و مدتی در وزارت کشور و صدا و سیمای جمهوری اسلامی مشغول کار و خدمت بوده است و نقشی در سرکوب و جنایت یک رژیم قرون وسطایی نداشته است. معلوم نیست عاشق شریعتی چگونه خدمتگزار ناطق نوری و خمینی شد که خصم شریعتی بودند. او سپس به همین هم بسنده نکرده و در رابطه با چهگوارا مینویسد:
«اما حاصل اندیشه چه گوارا همان نکبتی است که کوبا در آن غرق است. کشوری عقب مانده که هنوز سیستم حمل و نقل پایتخت آن درشکه است و مهم ترین منبع درآمدش از روسپیگری است. اگر عمرمان را با شریعتی و چه گوارا تلف کرده ایم،.به جای پافشاری بر این اشتباهات لااقل بقیه عمر را به فرزندانمان دروغ نگوییم» .
سید ابراهیم نبوی حرفی در بارهی نکبتی که ایران در آن غرق است نمیزند و به جایش به چهگوارایی که محبوب میلیونها نفر در سراسر دنیاست بند میکند. ابراهیم نبوی که قرار است بقیه عمرش به فرزندانش دروغ نگوید، خودش (در مقام همدست جنایتکاران) را در کنار قربانیان قرار داده و از همه میخواهد که از گذشته خود طلب مغفرت کنند. به نوشتهی او دقت کنید:
«هر کدام از ما انقلابیون سابق لازم است گذشته خود را نقد کنیم. یک نام این گذشته انقلابیگری است. تعبیر مارکسیستی یا چپ یا مذهبی یا ملی مذهبی یا حزب اللهی یا مجاهدانه آن هم فرق نمیکند. ما باید این گذشته را نقد یا به قول امت شهیدپرور از آن توبه کنیم. یکی از مهم ترین سوابقی که باید از آن توبه کنیم و آنرا بیرون از فکرمان در موزه بگذاریم دکترعلی شریعتی است» [6]
ابراهیم نبوی تلاش میکند همدستی خود با یکی از جنایتکارترین، سیاهترین و ارتجاعیترین حکومتها را انقلابیگری بنامد. او در این رابطه تلاش میکند بن لادن و ملاعمر را نیز در کنار چهگوارا بنشاند. او توصیه میکند شریعتی را از فکرمان بیرون کنیم و نه خمینی و ایدئولوژی منحط او را.
دکتر محمد ملکی اولین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب، زندانی سیاسی سابق و یکی از دلسوزان میهن در نامه به احمدی نژاد در مورد حمیدرضا جلایی پور یکی از سردمداران «جبههی دوم خرداد» مینویسد:
شما حتماً میدانید در اوایل انقلاب سپاه پاسداران [7] و نظامیها به چند روستا[در کردستان] از جمله «قارنا» و «ایندرقاش» حمله کردند و تعداد کثیری زن و بچه مردم را کشتند و حتی به حیوانات هم رحم نکردند با بهانه اینکه تعدادی از ضد انقلاب در این روستاها نفوذ کردهاند. به من بگویید حکومتی که خود را مسلمان و پیرو پیامبر محبت و دوستی و ائمه میداند با کدام منطق دینی، اخلاقی و قانونی به این عمل زشت و ننگین دست زد؟ جالب اینکه بعدها با توضیحات آقای حسنی (امامجمعه ارومیه) و آقای جلاییپور که آن روز فرماندار مهاباد بود و امروز از سردمداران «اصلاحات» است و با همفکرانش میخواهند «جبهه دموکراسیخواهی و حقوق بشر» تشکیل دهند در جواب یکی از دانشجویان خواجه نصیر که در این مورد سئوال کرده بود با عصبانیت گفته بود «باز چرا موضوع کردستان را پیش کشیدید این موضوع دیگر تمام شده است هر که در قدرت باشد همین کار را انجام میدهد». [8]
سیاست در پیش گرفته شده از سوی «دومخردادی» ها بدین گونه طراحی شده است که نشان دهند گویی که اشتباهی رخ داده و همه در انجام آن شریک بودهاند. هر کس هم بود بهتر از آنها عمل نمیکرد. قربانی و شکنجهگر، ظالم و مظلوم به یک اندازه گناهکارند و ملزم به انجام «توبه». آنان که جهنم رژیم استبدادی مذهبی را با گوشت و پوستشان لمس کردند با کسانی که از بهشت حکومت مذهبی برخوردار شده اند هر دو به یک اندازه گناهکارند و مجرم. به این ترتیب تلاش میشود هم از پاسخ دادن به جنایتهایی که انجام دادهاند طفره روند و هم خود را نسبت به دیگران به خاطر سبقت در «توبه» ارجج نشان دهند.
سعید حجاریان بنیانگذار یکی از مخوفترین و خشنترین سازمانهای اطلاعاتی دنیا [9] که نزدیک به دو دهه از عمر خود را در دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی رژیم از دفتر اطلاعات نخستوزیری گرفته تا وزارت اطلاعات و شورایعالی امنیت ملی، دانشکده امام محمدباقر وابسته به وزرات اطلاعات و مرکز تحقیقات استراتژیک گذرانده در پیامی به همایش «عدم خشونت و جستجوی حقیقت» به مناسبت سالگرد تولد ماهاتما گاندی، به تشریح عوامل و چهرههای خشونت در عصر جهانی شدن میپردازد و قویاً توصیه میکند مبادا کسی بخواهد در مقابل رژیمی که جز خشونت و ترور و کشتار زبانی ندارد و حتا به خودی هایی مثل او نیز رحم نمیکند به جز مسالمت و مدارا سخنی بر زبان آرد و یا عملی انجام دهد! ای کاش این رژیم نیز از در مدارا و مسالمت در میآمد.
اما در عین حال سعید حجاریان ابایی ندارد که اعتراف کند در صورتی که قافیه رژیم به تنگ آید حاضر است با خشنترین، راستترین و خشونت طلب ترین جناحهای رژیم نیز وحدت کرده و دمار ار روزگار بقیه در آورد چنان که پیشتر کردند.
برای تصدیق ادعایم، توجه شما را به مصاحبه حجاریان با خبرنگار روزنامه ابرار که در روزنامه اینترنتی روز آمده است جلب میکنم:
«خبرنگار: شما اخیراً تمایل زیادی به اجماع نشان میدهید، ممکن است حتا با راست سنتیها همسنگر شوید؟
حجاریان : وقتی مملکت در خطر بیفتد، بقا در خطر باشد... وقتی شرایط به سمتی رفت که با هم باشیم من و بادامچیان هم در کنار هم قرار میگیریم.
خبرنگار: حجاریان و بادامچیان در کنار هم؟
حجاریان: مگر در شرایط جنگ کنار هم و در یک سنگر نبودیم در حالی که باهم اختلاف داشتیم» [10]
بادامچیان معاون رئیس قوه قضاییه بود و پیش از آن نیز از پشتیبانان دادستانی انقلاب و ادارهکننده باندهای سیاه چماقدار در سیاه ترین روزهای تاریخ کشورمان بود. [11]
این وضعیت کسی است که آقای گنجی او را صالح تر از خود برای دریافت «قلم طلایی» مطبوعات معرفی میکند و معتقد است که سعید حجاریان هم مانند خودش رژیم را «سلطانی» میداند. اما چنانچه میبینید وقتی که «بقا»ی رژیم «سلطانی» به خطر میافتد با فاشیستیترین جناحها هم برای حفظ آن همکاری میکند. در درون نظام و در وزارت اطلاعات معروف بود که دو «سعید» هستند، سعید چپ( سعید حجاریان) و سعید راست (سعید امامی). اعمال جنایتکارانهی اولی هیچگاه کمتر از دومی نبوده است.
دکتر عبدالکریم سروش که در مقام ریاست ستاد «انقلاب فرهنگی» نقش بزرگی در فاجعهی «انقلاب فرهنگی»، اخراج و خانه نشینی اساتید دانشگاه، اخراج دانشجویان و نابودی بنیادهای علمی کشور داشته، برای فرار از زیر بار مسئولیت خود در برپایی یکی از خشنترین سیستمهای حکومتی سعی میکند خشونت به کار گرفته شده در دوران مسئولیت خود را کتمان کند و از آن دوران به عنوان جوانههای عنصر خشونت نام میبرد.
«به هر حال یكی از چیزهایی كه برای من بسیار ناراحت كننده بود، همین عنصر خشونت بود كه جوانه هایش از همان روزها به چشم میخورد و متأسفانه نه تنها كاهش نیافت كه روزبروز شدت گرفت و از سال ۱۳۷۰ به صورت عریان در دستور قرار گرفت و حقیقتاً سازماندهی شد و به صورت یك عنصر رسمی در سیاست ما در آمد ». [12]
سروش پس از سرکوب خونین دانشگاه که صدها کشته و زخمی بر جا گذشت، از سوی خمینی به ریاست «ستاد انقلاب فرهنگی» گمارده شد. او اعدام دهها و صدها نفر در روز، قتلعام گستردهی زندانیان، شکنجه، تجاوز، نابودی آزادی بیان، عقیده و دین و ... در دههی ۶۰ را جوانههای خشونت میداند.
اما اجازه ندادن به او جهت تدریس در دانشگاههای داخلی و حمله به سخنرانیاش از سوی انصار حزبالله که روزی مشابه آن را «امت حزبالله و همیشه در صحنه» معرفی میکرد، خشونت عریان و سازماندهی شده و رسمی معرفی میکند. در حالی که سنت اخراج استاد و دانشجو از دانشگاه را خود وی در جهت خواست مقتدایش خمینی بنیان نهاد. [13] دوران حاکمیت و صدارت(در سالهای ۶۰-۶۷) سروش در ستاد انقلاب فرهنگی و مصطفی معین و فرهادی در وزارت علوم، یادآور سیاهترین روزهای حیات دانشگاه در ایران است. در دوران جمهوری اسلامی، هیچگاه محیط رعب و وحشت، سرکوب و اختناق در دانشگاهها به اندازهی دوران حاکمیت سروش، معین و فرهادی در دههی اول انقلاب نبوده است.
تنها کافیست نظری اجمالی به فاجعهی «انقلاب فرهنگی» داشته باشیم. آمار تحصیلی ۱۳۵۸-۵۹ شمار دانشجویان را ۱۷۴،۴۱۷ نفر نشان میدهد، همین رقم در سال تحصیلی ۱۳۶۱-۶۲ پس از بازگشایی دانشگاه ۱۱۷،۱۴۸ نفر اعلام شد. به عبارت دیگر، ۵۷۰،۶۹ دانشجو از ادامهی تحصیل باز ماندند و شمار فارغالتحصیلان از ۴۳،۲۲۱ نفر در سال ۱۳۵۸-۵۹ به ۵۷۹۳ نفر در سال ۱۳۶۱-۶۲ کاهش یافت. [14]
عبدالکریم سروش در راه تحمیل «انقلاب فرهنگی» چنان عنان گسیخته عمل میکرد که صادق زیبا کلام یکی از دستاندرکاران نادم انقلاب فرهنگی در رابطه با او میگوید:
«در سال ۶۰ اگر میگفتید چیزی به نام جامعه شناسی اسلامی وجود ندارد، خود دکتر سروش شما را شقه میکرد. حالا دیگران به کنار» [15]
سروش همچنین معتقد بود که :
«در زمینه علوم انسانی ما رعایت لیسانس و میسانس و امثال اینها را نکنیم، بلکه تا کسی در این رشتهها مجتهد نشده او را فارغالتحصیل ننامیم» [16]
ابراز این نظرات لومپن مآبانه از سوی سروش در جهت اجرای منویات خمینی برای نابودی پایههای علم و فضلیت در دانشگاههای کشور بود چرا که خمینی در فرمان ۱۹ آذر ۶۳ خود به صراحت گفته بود:
«با اخراج کارشناسان خائن اجنبی و فرار کارشناسان غرب و شرق زده که کشور را وابسته به خارج در تمام ابعاد نموده بودند نیاز مبرم به متخصصان متعهد و اسلام شناسان متخصص و مغزهای متفکر وطن خواه و نیروهای فعال ماهر و اساتید و مربیان و معلمان معتقد به اسلام و استقلال کشور در تمام کشور محسوس و در علوم دانشگاهی و فرهنگ مترقی محسوس تر میباشد.» [17]
عبدالکریم سروش که امروز در مقام تئوریسین «ضدخشونت» ظاهر شده، اقدام رژیم و خمینی جهت کودتا علیه رئیس جمهوری قانونی کشور و زمینه سازی ۳۰ خرداد و بسته شدن فضای سیاسی کشور و تسلط خشن ترین حکومتهای معاصر را پیشتر حرکت «مدبرانهی امام» معرفی کرده بود.
«حادثه نادری که در ایام اخیر در کشور ما اتفاق افتاد و رئیس جمهور با خواست عمومی مردم و با یک حرکت مدبرانه امام از صحنه سیاست حذف شد، از آموزنده ترین و عبرت انگیزترین حوادث سیاسی کشور ما در دوران جمهوری نوپای اسلامی ایران بود.»
«حرکت مدبرانه»ای که سروش دم از آن میزند گاه روزانه جان صدها تن را گرفت و عاقبت دهها هزار خانواده را داغدار و صدها هزار تن را اسیر و میلیون ها تن را آواره ساخت. از دورانی صحبت میکنیم که حجاریان در توصیفاش میگوید:
«...اما نكن، نكن فایده نداشت، دولت هم قدرت مهار نداشت، یك مرتبه اسلحه كشید و همه را كشت. حتا گفت زخمیها را تیر خلاص بزنید. ظهر سیخرداد بود، این را رادیو گفت، اسمشان را هم نپرسید كه چه كسانی هستند. توجیه شرعیاش را هم پیدا كردند.» [18]
البته این وظیفهی عبدالکریم سروش است که در مورد «آموزنده ترین و عبرتانگیزترین حوادث سیاسی کشورمان» و پیامدهایش توضیح دهد. او همچنین اظهار داشت:
«همانطور که یک بدن سالم یک عضو فاسد را دفع میکند، او [بنی صدر] را دفع کردند.» [19]
البته تعجب نکنید یکی از اقدامات «ضد خشونت» عبدالکریم سروش در سالهای گذشته حذف رشتهی موسیقی از دانشگاه تحت عنوان «دانش کاذب» بود. فردی با که تحصیل موسیقی را «دانش کاذب» معرفی میکند چگونه میتواند پرچمدار ضد خشونت معرفی شود، بدون آن که انتقادی از گذشتهی خود کرده باشد؟
عباس عبدی از مسئولان سابق وزارت اطلاعات و همچنین مشاور دادستان کل کشور در دوران قتلعام زندانیان سیاسی، امروز که «اصلاح طلب» و «ضد خشونت» شده است بدون آنکه از عباس امیر انتظام به خاطر ظلمی که بر او روا داشتند عذرخواهی و طلب بخشش کند، در مقام قاضی و حاکم شرع میگوید:
«به نظر من آقای امیر انتظام بیش از آن چه حقش بود در زندان مانده، حدود پنج سال زندان برایش کافی بود.» [20]
ملاحظه میکنید مخالفت این دسته افراد با خشونت و خشونت طلبی از چه زاویهای است؟ «عدالت» در منظر آنها به چه معناست؟ برخورد عبدی با امیرانتظام را ببینید تا به وضع و حال بقیه قربانیان نقض حقوق بشر در نظر ایشان پیببرید.
مخالفت با خشونت و خشونت طلبی در جمهوری اسلامی مد روز است و منحصر به این افراد نیست.
روحالله حسینیان یکی از دست اندرکاران پروژهی «قتلهای زنجیرهای» و یکی از مدافعان سلاخی کردن پروانه و داریوش فروهر با توجیه ناصبی و مرتد که در معرفی خود گفته بود ما نیز زمانی «قاتل» بودیم، دلیل شرکتش در مراسم ختم سعید امامی (اسلامی) را چنین عنوان میکند:
«اگر خانواده سعید اسلامی کافر یا ضدانقلاب بودند بنده هرگز به كارشان كاری نداشتم، اما بازماندگان، مسلمانانی هستند كه قضا و قدر الهی آنها را در سخت ترین شرایط قرار داده است. راستی كه سیاست بازان بیرحمی را تا جایی كشانده اند كه میخواهند روزنه های اخلاقی را مسدود كنند و با همه شعارشان تخم خشونت را حتی در انسانیترین عواطف بپاشند. آیا پسری ۱۳ ساله و دختری ۸ ساله كه پدرشان را در سلك خدمتگزاران نظام میدیدهاند و این پدر دستگیر میشود و پس از پنج ماه انتظار با جسد بی جان پدر روبرو میشوند انتظار ندارند كه مسلمانی به آنان تسلیت بگوید! آیا زنی مومنه كه شوهر خویش را پس از ماهها انتظار روی سنگ غسالخانه ملاقات میکند قابل تعزیت و دعوت به صبر نیست آیا پدر داغدار و شكسته او كه هیچ دخالتی در جرائم احتمالی فرزندش ندارد قابل ترحم نیست! راستی منشا اینهمه خشونت روح در چیست، آیا قدرت اینقدر برای این و آن اصالت دارد كه همه چیز باید فدای آن شود؟» [21]
این ها صحبت کسی است که مثل آب خوردن حکم به قتل و شکنجه میداده و میدهد. چه پدران و مادرانی، چه همسران و فرزندانی را که داغدار و عزادار نکرده است. تعجب نکنید اینها از کرامات نظام جمهوری اسلامی است.
روحالله حسینیان که خود از نزدیک در جریان امور است، از شعارهای ضد خشونت همراهان سابق به خشم آمده پرده دری کرده و میگوید:
«خشونت همین آقای «وردینژاد» مدیر خبرگزاری جمهوری اسلامی[در دوران خاتمی و سفیر رژیم در چین]، همین آقای «علی ربیعی» [مشاور اجتماعی خاتمی و دبیر شورای عالی امنیت ملی و جامعه شناس فعلی] با اسم مستعار آقای «عباد»، من كه با شما همكار بودم. من بارها با شما سر خشونتتان با متهمین درگیر شدم... آقای «محسنیاژهای»[وزیر اطلاعات دولت احمدینژاد و از آمران قتلهای زنجیرهای] به خاطر خشونت همین آقای «عباد» با متهمین استعفا داد و رفت. اینها آمدهاند؛ شعار ضد خشونت سر میدهند. واقعاً انسان نمیداند قسم «حضرت عباس» را باور كند یا دم خروس را؟ [22]
به سایت فریدون وردینژاد یکی از مسئولان اصلی «اطلاعات و امنیت سپاه پاسداران» و از خشنترین چهرههای دههی ۶۰ و سیاهترین روزهای حاکمیت جمهوری اسلامی به آدرس http://www.verdinejad.com مراجعه کنید. او هدف از راهاندازی سایت خود را چنین بیان کرده است.
«من فریدون وردی نژاد تبعه ایران و دارای تحصیلات دکتری هستم .از آنجایی که در دنیای امروز تبادل اطلاعات و ارتباطات فرهنگی ضرورتی حتمی و قطعی است و من نیز به انتشار شفاف اخبار و اطلاعات اعتقاد دارم،اطلاعات مربوط به زندگی شخصی و گذشته تحصیلی و اجرایی خود را در این مجموعه قرار داده ام تا قادر شوم برای رشد خود و کسب دانش بیشتر و بهره مندی از دیدگاهای دیگران به تبادل نظر بپردازم»
اما همین فرد که مدعی است اطلاعات مربوط به زندگی شخصی و گذشتهی تحصیلی و اجرایی خود را در این مجموعه قرار داده، ضمن کتمان سیاهترین روزهای گذشته خود که روحالله حسینیان تنها گوشهای از آن را رو میکند، مینویسد:
«وردي نژاد از فعالان مبارزات فرهنگي و سياسي در دانشگاه بوده است. پس از پيروزي انقلاب اسلامي با تداوم حضور در مجامع دانشگاهي،فرهنگي و اجتماعي ايفاي نقش كرده است. با آغاز جنگ تحميلي وي از طريق ستاد جنگ و سپاه و بسيج مسئوليت هاي متعددي در بخش فرهنگي،تبليغات و پشتيباني دفاع مقدس داشته است.»
چنانچه ملاحظه میکنید ایشان فقط «مسئولیتهای متعددی در بخش فرهنگی، تبلیغات و پشتیبانی دفاع مقدس» داشته و لابد مانند آقای گنجی به آن افتخار هم میکند. اما او به همراه حسن روحانی و محمدعلی هادی نجفآبادی سه نفری هستند که با مک فارلین و هیأت همراه او، یعنی فرستادگان دولت ریگان در سال ۶۵ دیدار کردند. نقش او در این دیدار به عنوان مقام «اطلاعاتی و امنیتی» حائز اهمیت است. او هیچ صحبتی از نقش اصلیاش در سرکوب و جنایت و کشتار دههی ۶۰ نمیکند و عمدهی کارش را حضور در «مجامع دانشگاهی، فرهنگی و اجتماعی» معرفی میکند.
و یا آن دیگری با نام «شاهد (ع)» که خود از بازجویان اوین بوده در مصاحبه با رضا گلپور نویسنده کتاب «شنود اشباح» در بارهی اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و محسن آرمین یکی از «اصلاحطلبان» «ضد خشونت» «دوم خردادی» و نایب رئیس مجلس ششم میگوید:
«...زمانی كه در اوین بودیم، غالباً بچههای مجاهدین انقلاب، بازجوئیهای موفق و مورد اعتماد داشتند...«محسن [آرمین»] مجاهد انقلاب بود. برادرش (فكر میكنم «محمود») با مجاهدین خلق بود... حالا منظورم این بود كه «آرمین» شخصاً برادرش را تعزیر میكرد تا اطلاعات بدست بیاره» [23]
دکتر مصطفی معین، سال گذشته در روزهایی که به هر دری میزد تا در انتخابات ریاست جمهوری نظر مردم را به خود جلب کند و در این راه حتا «جبههی دمکراسی خواهی و حقوق بشر» هم تأسیس کرده بود، در نامهای خطاب به میترا فانی یزدی دختر ۱۲ ساله مقیم آمریکا که پدرش در ارتباط با حزب توده ایران ۶ سال زندان بوده مینویسد:
«من تردیدی ندارم ایرانی كه تو با خیال آن پلكهای زیبایت را روی هم میگذاری و میخوابی، هنوز آنگونه كه باید ساخته نشده است. قرار است همه ما بسازیمش. بهتر بگویم: ایران ما به یك ساختمان نیمهتمام میماند، با همه باغهای دلانگیز اطرافش و پرندههایی كه روی درختانش آواز میخوانند. ایران ما زیبا و دوست داشتنی هست، اما نیمه تمام است. ما باید دوباره بسازیمش. میدانم؛ تو حق داری تردید كنی، و من و دوستانم ناگزیریم در عمل به تردیدهای تو پاسخ بدهیم. اما من ایمان دارم كه یك روز همه ابرهای سیاه كنار میروند و آسمان كشورمان دوباره آبی میشود و پرندههای مهاجر برمیگردند به آشیانهشان. اما اول باید آن ساختمان را تمام كنیم. آنوقت این ساختمان تازهساز میتواند از مهمانهای عزیزش، بلكه از همه آنهایی كه در آن حق و سهمی دارند، آبرومندانهتر پذیرایی كند» [24]
به انشای مصطفی معین توجه کنید، او و دوستانش از جمله آقای محسن آرمین عضو دیگر «جبهه دمکراسی خواهی و حقوق بشر» که به برادرش هم رحم نکرده و او را به زیر کابل و شکنجه برده بود، با چه از خود گذشتگی و مرارتی در حال ساختن کشور هستند. ما و همهی تبعیدیان هم شدهایم پرندههای مهاجر، که روزی به «آشیانه» باز میگردیم. از این رمانتیک تر فکرش را کرده بودید؟
تنها مانده به مصطفی معین رأی داده شود تا او «ساختمان نیمه تمام» را به اتمام رسانده و از مهمانهای عزیزش که ما باشیم دعوت به عمل بیاورد تا در ساختمانی که او با خون و دل ساخته «آبرومندانهتر» از قبل مورد «پذیرایی» قرار گیریم. البته من «پذیرایی» در زندانهای رژیم و «آموزشگاه» و «آسایشگاه» آن را تجربه کردهام این که «آبرومندانه» بود یا نه موضوع این نوشتار نیست. اما خوب است آنهایی که در دوران مصطفی معین به ویژه در دهه ۶۰ «پذیرایی» در دانشگاههای کشور را تجربه کردهاند در این مورد شهادت دهند تا مشخص شود منظورشان از «آبرومندانهتر» چیست. مصطفی معین البته توضیحی نمیدهد که حکم اخراج چه تعداد از این «پرندههای مهاجر» را از دانشگاه امضا کرده است و با حضور در ستاد و شورای انقلاب فرهنگی چه ویرانهای را تحویل مردم داده است؟ البته طبق آمار دولتی در فاصلهی سالهای ۶۸-۷۸ که شش سال آن وزارت علوم در اختیار مصطفی معین بوده، ۱۲۰ هزار نفر از پاسداران و وابستگان رژیم برای اتمام «ساختمان نیمه تمام» آقای معین و نگهداری از «باغهای دلانگیز اطرافش و پرندههایی كه روی درختانش آواز میخوانند» از طریق سهمیه وارد دانشگاهها شدهاند. [25] این در حالی بود که زندانیان آزاد شده راهی به دانشگاه نداشتند. دانشجویانی که به خاطر گرایشات سیاسی و یا گزارشات محلی و... از ادامهی تحصیل باز مانده بودند، برای پذیرفته شدن دوباره در در دانشگاه میبایستی از فیلتر «هیأت تشخیص و قبول توبهی دانشجویان تعلیقی» و سپس «کمیتهی مرکزی تشخیص توبهی دانشجویان تعلیقی» میگذشتند و مورد تأیید قرار میگرفتند. در حالی که این «کمیته»ها و «هیأت»ها در خصوصیترین حوزههای زندگی افراد کنکاش میکردند.
مصطفی معین در نامهی مزبور چند خط پایین تر تئوری «ببخش و فراموش نکن» اکبر گنجی را مورد استفاده قرار داده و مینویسد:
«پرسیده بودی مگر پدرت چهكار كرده بود كه به زندانش انداخته بودند، یا چهكار كرده بود كه بعد از بیرون آمدن از زندان هم آنقدر اذیتش كردند كه ایران برایش یك زندان بزرگ شد. راستش چه بگویم، جوابی ندارم... اما معروف است كه آمریكاییها یك ضرب المثلی دارند كه میگوید: «ببخش، ولی فراموش نكن!» تو فراموش نكن، ولی نه اینكه چیزی در دلت بماند. اینها را همیشه یادت نگه دار، تا تلخیهای تاریخ هیچوقت، در هیچ جا و به دست هیچ كس، دوباره تكرار نشود.» [26]
مصطفی معین نیازی به پاسخگویی نمیبینند و صلاح را در این میبینند که جوابی ندهند چرا که همه تلاش و کوششان این است که افراد را تشویق به شرکت در انتخابات کنند و به همین خاطر به انشا نویسی برای کودکان هم متوسل شده است. معلوم نیست اگر قرار باشد چیزی را فقط به یاد نگه داریم و در دلمان هم نگه نداریم چگونه میتوان جلوی تکرار «تلخیهای تاریخ» را گرفت؟ نکته جالب آنکه یکی از گلایههای رضا فانی یزدی خطاب به معین آن بود که همسرش با وجود آنکه نفر سوم کنکور سراسری بوده در دورهی قدرت و مسئولیت او و «اصلاحطلبان» در دههی ۶۰ امکان راه یابی به دانشگاه را نیافته بود. اما معین در پاسخ به دختر او موضوع را که به او مربوط است به روی خود نیاورده و همه چیز را به سوم شخص ارجاع میدهد.
مصطفی معین همان موقع در وبلاگ شخصیاش در کنار این نامه رو به دیگرانی که به رأی آنها هم نیاز داشت مینویسد:
«آنچه در این میان بارزتر از هر چیز است مظلومیت دوباره امام خمینی (ره) است...اما من ترجیح می دهم در باب آنچه امروز "مساله" است، سخن را از زبان خود امام بیاورم. تلاش كردم كه نگاه امام به این مسایل را بطور جامع جستجو كنم: اززمانی كه هنوز جمهوری اسلامی تشكیل نشده ، تا زمانی كه این نظام مستقر گردیده است و به خصوص با در نظر گرفتن دغدغه های سال های آخر حیات پربار آن بزرگ.» [27]
البته آقای معین به روی خودش نمیآورد که فرمان قتلعام زندانیان سیاسی و برکناری آیتالله منتظری هم جزو «دغدغههای سالهای آخر حیات پربار آن بزرگ» بوده است. ظاهراً «امام خمینی» میبایستی مورد «ظلم» من و امثال من و دیگر «پرندههای مهاجر» و یا پرندگان مدفون در قبرستانهای کشور قرار گرفته باشد تا «مظلومیت امام» معنا دهد. لابد ما که چهرهی «امام خمینی» را خشن معرفی کردهایم در حق ایشان اول بار «ظلم» کرده بودیم.
و یا در جای دیگری میگوید:
«امروز در سالگرد درگذشت امام دریغم آمد كه خاطره ای را از گذشته های دور از آن بزرگمرد تاریخ برای شما دوستان جوانم بازگو نكتم، خاطره ای كه هنوز هم برایم زنده و الهام بخش است» [28]
از یک طرف «حیات پربار امام»، «مظلومیت دوباره امام»، «بزرگمرد تاریخ» «خاطرهی الهام بخش امام » و از طرف دیگر «ساختمان نیمه تمام»، «باغهای دلانگیز»، «پرندگان مهاجر»، «آسمان آبی»، «پذیرایی آبرومندانهتر» و... چطوری اینها را با هم جمع میکنند، خدا میداند و «اصلاحطلبان» دوم خردادی.
اکبر گنجی نیز متأسفانه راه شکنجهگران و ناقضان حقوق بشر دیروز و اصلاحطلبان «ضد خشونت» امروز را میرود و توجیحات آنها را تکرار میکند. به مصاحبهی او با بهنام باوند پور، خبرنگار صدای آلمان توجه کنید: [29] او که در محکوم کردن قتلهای زنجیرهای، بستن روزنامههای «دوم خردادی»، اعمال خامنهای، حمله به متینگها و ظهور فاشیسم پادگانی، حمله و هجوم به دانشجویان و نقض حقوق بشر توسط جناح راست و... تردیدی به خود راه نمیدهد ولی وقتی نوبت به اعمال «اصلاحطلبان»امروزی و حاکمان خونریز دههی ۶۰ کشور میرسد، دچار لکنت زبان شده و به در و دیوار میزند تا از دادن پاسخ مشخص طفره رود. با هم مروری به مصاحبهی او میکنیم:
« خبرنگار: انقلاب پیروز شده حالا در این دوران چه نقشی در تثبیت موقعیت جدید داشتید؟
اکبر گنجی: همه ما طرفدار انقلاب بودیم. یک انقلاب صددرصد مردمی بود، بدین معنا که تمام مردم، یعنی اکثریت مردم ایران در این انقلاب شرکت داشتند و همه طرفدار انقلاب بودند و ما هم یکی از آن طرفدارهای این انقلاب بودیم»
پرسشگر از نقش گنجی در تثبیت رژیم و نظام جمهوری اسلامی سؤال میکند، به پاسخ او توجه کنید، گنجی با زیرکی موضوع را همگانی میکند تا به توضیح نقش خود نپردازد؟ گویا همهی مردم عضو سپاه پاسداران و نهادهای سرکوبگر رژیم بودهاند. معلوم نیست آیا در دههی ۶۰ اساساً نهاد سرکوبگری بوده؟
«خبرنگار: پس از انقلاب جامعه ایران شاهد حدوداً اگر بگوییم ۶ ماه، فضای نسبتا آزاد بود. در این دوران چه فکر میکردید؟ آیا فعالیت آزادانه احزاب یا سازمانهای غیرحکومتی، مثل چریکهای فدایی یا مجاهدین خلق، برایتان طبیعی و مطلوب بود یا آزاردهنده؟
اکبر گنجی: تمام شعارهایی که آقای خمینی در پاریس میداد مبنی بر این بود که ما میخواهیم یک جمهوری شبیه جمهوری فرانسه در ایران بسازیم که آن جمهوری آزادی را بهرسمیت میشناسد، آزادی بیان را بهرسمیت میشناسد، آزادی فعالیت گروههای مخالف را بهرسمیت میشناسد، آزادی تجمعات را بهرسمیت میشناسد و همه در آن آزادانه هر کاری خواهند کرد در محدوده قانون و قانون اساسی هم که تصویب شد تقریبا همین چیزها در آن شمرده شد، غیر از اصل ولایت فقیه که با آن اصول تعارض داشت و ما خیلی خوشحال بودیم که چنین چیزی بوقوع بپیوندد.»
آیا پاسخ گنجی ربطی به سؤال خبرنگار رادیو آلمان دارد؟ آیا نیازی به پیچ و تاب پاسخ است؟ گنجی توضیحی نمیدهد که درست پس از ۶ ماه فضای نسبتاً آزادی که خبرنگار از او پرسش میکند «امام خمینی» در سخنرانی «تاریخی» خود در روز جمعه ۲۶ مرداد ۵۸ فرمودند: «اشتباهی که ما کردیم، این بود که انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد و دولت انقلاب و ارتش انقلاب و پاسدار انقلاب، هیچ یک، از اینها انقلابی عمل نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خبراب کردیم و به طور انقلابی عمل کرده بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به جزای خودشان رسانده بودیم و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد...اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود کنند؛ تمام احزاب را ممنوع میکردیم؛ تمام جبههها را ممنوع میکردیم و یک حزب؛ حزبالله؛ حزب مستضعفین تشکیل میدادیم و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم» [30] » چنانچه که دیدم «امام خمینی» به توبه خود عمل کرد و چنان که وعده داده بود کرد و چوبههای دار را در میادین بزرگ برپا کرد و ...اما گنجی از پرداختن به آن طفره میرود. گنجی توضیحی نمیدهد وقتی «امام خمینی» خلف وعده کرد و سرکوب خونین را در دستور کار خود قرار داد چرا از او روی نتافت و همچنان سنگ او را تا دو دهه بعد به سینه میزد.
«خبرنگار: میرسیم به وقایع کردستان. در رابطه با درگیریها و حوادث کردستان چه موضعی داشتید؟
اکبر گنجی: ببینید، آنچه در ایران پیش آمده، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، یک ترکیبی هست از کاری که رژیم حاکم میکند و نیروهای مخالف آن. در هر دورهای اینجوری بود. رژیم شاه تمام شرایط را بسته بود، سرکوب کرده بود و یک حالتی بوجود آورده بود که راههای اصلاحات دمکراتیک را بسته بود و مخالفین هم رفته رفته به اینسو سوق داده شدند که این رژیم اصلاحناپذیر است و راهی جز انقلاب وجود ندارد. لذا، انقلاب محصول کنش و واکنش هر دو سوی این مبارزه بود که به انقلاب هم ختم شد. بعد از انقلاب هم هرچه پیش آمد همین وضعیت را داشت. یعنی کنش و واکنش نظام حاکم و نیروهای مخالف بود که آن شرایط را پدید آورد. ما هنوز در دوران در تفکر انقلابی بسر میبردیم، در تفکر مبارزه مسلحانه بسر میبردیم، هم رژیم و هم مخالفین آن، و هردوی این تفکرها اشتباه بود و منجر شد به آن تحولاتی که همه شاهدش بودیم.»
ملاحظه میکنید، ظالم و مظلوم، قربانی و جنایتکار هر دو مقصر بودهاند. گنجی وقتی به بررسی دوران شاه میپردازد شاه را عامل بسته شدن فضا، مبارزهی مسلحانه، وضعیت پیش آمده در کشور و مسئول جنایات انجام گرفته از سوی رژیم پهلوی معرفی میکند ولی وقتی نوبت جمهوری اسلامی میرسد همه چیز تغییر کرده، منطق وارونه شده و نظام جمهوری اسلامی و نیروهای مخالف آن هر دو مقصر معرفی میشوند و گفته میشود که بایستی گذشتهی خود را «بازخوانی» کنند. اکبر گنجی در این رابطه سیاست دوستان «اصلاحطلب» «دوم خردادی» خود را که روی آن در محافل و مجامع «دوم خردادی» کار شده دنبال میکند و چیز جدیدی برای ارائه ندارد. الا این که هر یک از آنها به فراخور حال، روی سیاست مزبور مانور میدهند.
«خبرنگار: سال ۶۰ است. درگیریهای شدید خیابانی میان مجاهدین و نیروهای دولتی و به موازات آن موج اعدامهای مجاهدین و احزاب تندروى چپ. اکبر گنجی در این زمان چه فکر میکند؟
اکبر گنجی: آنچه آن دوره اتفاق افتاد، همهی ما امروز داریم بازخوانیاش میکنیم. همه نیروها، حالا نیروهای حاکم را نمیگویم، کلیه نیروهایی که در آن دوره در مبارزات شرکت داشتند و مخالف رژیم بودند و کشته شدند، بازماندگانشان الان دارند آن دوره را ارزیابی مجدد میکنند و بسیاری از آنها رفتارهای خودشان را در آن دوره محکوم میکنند. اما یک نکته را توجه بکنید، و آن این است که شما میخواهید من گذشته را بازخوانی بکنم.»
چنانچه ملاحظه میکنید این قربانیان هستند که رفتار خود را محکوم میکنند و لاجرم آنچه بر سرشان آمده نیز بازتاب اعمال خودشان بوده است و نبایستی گلهای داشته باشند. چنانچه میبینید این یک خط کلی است که تلاش میکند مسئولیت جنایت انجام گرفته در نظام جمهوری اسلامی را به دوش نیروهای مخالف نظام بیاندازند.
«خبرنگار: من میخواهم یک پرتره از شما ارائه بدهم...
اکبر گنجی: بله، بله! ولی بهرحال این بازخوانی گذشته است. در این بازخوانی هم میخواهید که من بگویم، آنموقع چکار میکردم. اصلا این امکانناپذیر نیست.»
گنجی به هیچ وجه حاضر نیست دم لای تله دهد و مسئولیت خود و دوستانش را در سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان بپذیرد. چرا امکان ناپذیر است که توضیح دهد در سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان چه میکرده؟
«خبرنگار: میخواهم بدانم که شما چه تحولی را از سر گذراندهاید.
اکبر گنجی: بله، میفهمم. ولی هر انسانی که میخواهد یک گزارشی درباره خودش بدهد که در آن دوره چکار میکرده، این بهیچوجه امکانپذیر نیست به نظر من، که بتواند دقیقا آنچیزی را که آنموقع بوده توضیح بدهد. برای آدمها خیلی دشوار است که چنین قرائتی از خودشان بدهند و هرکسی میتواند اینجا گزارشی که در مورد خودش میدهد تا حدود زیادی همراه با تحریف واقعیت باشد. کمااینکه شما دیدهاید، وقتی از هایدگر در مورد گذشتهاش میپرسند، چیزهایی که میگوید دیگران میآیند و میگویند اینجوری نبوده. تمام کسانی که خاطرهنویسی کردهاند، خاطراتشان را که منتشر میکنند، خیلی کسان دیگری میآیند به آن خاطرات ایراد میگیرند که این مثلا دقیقا با آنچیزی که در واقعیت گذشته است یکسان نبوده. لذا، خیلی دشوار است راجع به این مسایل صحبت کردن، اینکه یکنفر خودش بیاید گزارشی بدهد و آن گزارش دقیقا منطبق با واقع باشد. این موضوع راجع به هرکسی صدق میکند.»
خبرنگار بیهوده تلاش میکند، چرا که گنجی به هیچ وجه حاضر به پذیرش خطا و توضیح تحولی که از سر گذرانده نیست. دشواریای که گنجی از آن صحبت میکند تنها برای کسانی است که قصد ندارند صادقانه با گذشتهی خود برخورد کنند و مسئولیت بپذیرند.
«خبرنگار: درست است، ولی در عین حال همه حساسیتهای شما را میشناسند. فکر میکنم مصاحبهها و اعتراف های تلویزیونی دقیقاً از همان زمان شروع شد. هنگام دیدن این اعترافات تلویزیونی، حالا چه آنها را اختیاری فرض کنیم چه زیر فشار، چه احساسی داشتید؟
اکبر گنجی: آن مقدمه را گفتم برای این که بعد که صحبت میکنم بگویم که من هم مدعی نیستم. من که سوال ها از قبل نمیدانستم چه هست و الان خیلی یکدفعه سریع سوالات پیش آمده و من هم باید اظهار نظر بکنم و روی آنها هم فکر نکردهام. ولی میخواهم بگویم تا حدود زیادی، هرچه هم که من بگویم، میتواند آغشته به آن پیشفرضی که الان برایتان گفتم باشد. یعنی شنونده باید آن را مدنظر داشته باشد.»
خبرنگار از در دیگری وارد میشود تا بلکه گنجی پاسخ مشخصی دهد. به پاسخ او توجه کنید. چه ربطی میان سؤال و پاسخ گنجی است؟ آیا سؤال نامفهوم است؟ آیا گنجی در زندان وقت کمی داشت که به این نوع سؤالات فکر کند؟ آیا اصلاً به بازخوانی گذشته دست زده یا در همه حال به دنبال توجیه اعمال خود و دوستانش بوده است؟
آیا گنجی تا کنون در پیش وجدان خودش به این سؤالات فکر نکرده است؟ آیا اگر از شما بپرسند وقتی مصاحبههای دههی ۶۰ را میدیدید چه احساسی داشتید، نمیتوانید راحت آن را بیان کنید؟ این دیگر صغرا، کبرا چیدن میخواهد؟ آنچه مشخص است سؤالات وقتی جدی میشود گنجی شروع به جر زدن میکند.
«خبرنگار: سال ۶۷ است. دیگر اثری از، اینطور بگوییم، «احزاب مزاحم» وجود ندارد و اعضای این سازمانها و احزاب یا در زندان هستند یا مهاجرت کردهاند و یا متواریاند. کشتار زندانیان در زندانهای مختلف آغاز میشود و زندانیان در برابر دو پرسش قرار میگیرند. پرسشهایی که سرنوشت آنها را رقم میزند. آیتاله منتظری هم در خاطرات خودشان به گوشهای از این فجایع پرداختهاند. آیا در آنزمان واکنشی در قبال این اعدامها از خودتان نشان دادید؟
اکبر گنجی: ببینید، در آن وقایع سال ۶۷ باید چند نکته را از هم جدا بکنیم. یکی اینکه اساسا آنموقع چه روی داد. آن واقعه همزمان بود با عملیاتی که از عراق بسوی ایران صورت گرفت. یعنی آن حادثه را در کنار این حادثه باید ببینیم. نمیشود آن را از این منفک کرد و فکر کنیم که... چون شما یکجوری سوال میکنید که انگار هیچی نبوده. میگویید، همه مخالفین رفتند و هیچ خبری نبوده و یکدفعه یک عده شب خوابیدند و صبح بلند شدند و گفتند که برویم زندان و بزنیم و زندانیان را بکشیم. نه! آن حادثه هم بوده. یعنی این دو در کنار هم صورت گرفته است که هرگونه تحلیلی باید این دو حادثه را در کنار هم مدنظر قرار بدهد. این نکته اول. نکته دوم این است، یک واقعهای که پنهانی اتفاق میافتد، باید ببینیم که چه کسانی از آن اطلاع داشتند و چه کسانی اطلاع نداشتند. نمیگویم، چه کسانی در آن شرکت داشتند و چه کسانی نداشتند. این یک بحث دیگریست. ممکن یک حادثهای صورت بگیرد و خیلیها اصلا ازش اطلاع نداشته باشند. من خودم از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۹، بمدت ۳سال، در کشور ترکیه بودم و اصلا آنموقع من در ایران نبودم و تا وقتی در ترکیه بودم اصلا از این حادثه مطلع نشدم، چون خیلی از ایران دور بودیم و ارتباطمان با ایران خیلی خیلی کم بود. ...»
خبرنگار از گنجی در رابطه با قتلعام زندانیان سیاسی و واکنش او سؤال میکند. او به همه چیز میپردازد الا این یکی. پاسخ توجیهات او را در مقالهی «گنجی و قتلعام زندانیان سیاسی» دادهام. شما را به خواندن آن دعوت میکنم. مثل روز روشن است که او در این رابطه قصد روشنگری ندارد.
او در ادامهی پاسخ خود یک صفحه نیز راجع به آیتالله منتظری و «اخلاقی» بودن اقدام ایشان در محکومیت قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ توضیح میدهد که ربطی به سؤال خبرنگار ندارد.
پرسشگر در بارهی اقدامات گنجی در این رابطه سؤال میکند، اما او در رابطه با «اخلاقی» بودن محکومیت قتلعام توسط آیتالله منتظری توضیح میدهد! آیا گنچی در فهم زبان فارسی مشکل دارد؟ در جلد سوم کتاب «نه زیستن نه مرگ» به طور مشروح و با ارائهی فاکتها و نمونههای مختلف توضیح دادهام که قتلعام زندانیان سیاسی چگونه طرحریزی و اجرا شد. این موضوع چنانچه گنجی و عاملان و آمران آن جنایت بزرگ میگویند هیچ ربطی به عملیات فروغ جاویدان نداشت. از مدتها پیش طرح و برنامه ریزی شده بود. فاصلهی بین پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و اجرای آتش بس بین دولتهای ایران و عراق آخرین فرصت برای اجرای این طرح جنایتکارانه بود. عملیات فروغ جاویدان تنها به ابعاد این جنایت افزود که آن هم چیزی از مسئولیت جناحهای رژیم در این جنایت بزرگ نمیکاهد. آنچه گنجی و دوستانش میگویند بهانهای است برای فرار از زیر بار مسئولیت یکی از بزرگترین جنایتهای سیاسی تاریخ معاصر. لابد جنایات انجام گرفته از سوی هیتلر و فاشیستها را نیز بایستی به عملیات نیروهای «نهضت مقاومت» در کشورهای اروپایی پیوند داد.
گنجی اگر میخواهد از رژیم کنده شود و به جبران مافات بپردازد قبل از هر چیز میبایستی با گذشتهی خود و دوستانش برخورد کند، شتر سواری دولا دولا نمیشود. در غیر این صورت این ره که میرود به ترکستان است.
فیروز آبادی طرح نظامیان برای کنترل احزاب را فاش کرد
"تعیین مسیر درست سیاسی احزاب" در شورای عالی امنیت ملی!
جرس:رییس ستاد کل نیروهای مسلح از طرح جدید نظامیان برای کنترل احزاب پرده برداشت و خواستار"تعیین مسیر درست سیاسی از سوی" وزارت کشور،شورای عالی امنیت ملی و مجلس شورای اسلامی برای احزاب شد و گفت که همه احزاب باید براساس دستور العمل هایی از سوی وزارت کشور و شورای عالی امنیت ملی به آن ها ابلاغ خواهد شد فعالیت کنند.
اظهارات حسن فیروز آبادی پس از آن ابراز می شود سه روز پیش در انتخابات شورای مرکزی دور پنجم خانه احزاب که با حضور 127 گروه و حزب سیاسی فعال در کشور برگزار شد با اکثریت مطلق به پیروزی رسیدند.
حسن فیروز آبادی در مراسم معارفه محمد حجازی به فرماندهی آماد و پشتیبانی ستاد کل نیروهای مسلح اعتراضات مردمی پس از انتخابات را"اغتشاش" و "آشوب" نامید و گفت"در این آشوب ها و اغتشاشاتی که شد و قدری فضای سیاسی غبارآلود شد بعضی ها ممکن است ابهاماتی در ذهنشان بوجود آمده باشد که ادامه کار مسیر سیاسی چیست؟ چون یکی از آفت های آشوب های بعد از انتخابات این بود که کار سیاسی درست هم نتواند تداوم پیدا کند."
وی با اشاره به اینکه"بالاخره امام در زمان خودشان دو جناح را تایید فرمودند. هم این جناح و هم آن جناح با هم، با محبت و با تکیه به ارزش های انقلاب فعالیت کنند" و تاکید براینکه"جناح های سیاسی بایستی تکالیف شان را روشن کنند" گفت که"نه تکلیف جناح ها بلکه بایستی مراجع اصلی کشور که قانون اساسی تعیین کرده، وزارت کشور، شورای عالی امنیت ملی و مجلس، دست بکار شوند و مسیر سیاسی درست را به شکل قانونی اعلام کنند."
وی گفت که حتی اگر قانونی در مورد کنترل احزاب وجود ندارد باید"قانون آن را تدوین کنند و بفرستند مجلس شورای اسلامی و مجلس سریع تصویب کند."
فیروز آبادی با اشاره به اینکه"بالاخره کار سیاسی باید در کشور صورت بگیرد و کار سیاسی هم به هر حال جناح بندی دارد" گفت که"موضوع این است که باید از خطوط اصلی نظام خارج نشوند.طرفداری از آمریکا، انگلیس و نکنند، باید طرفدار برانداز نظام یا تغییر نباشند. باید با اسلام و مرجعیت و روحانیت برخوردی نداشته باشند."
وی با تاکید براینکه"شورای عالی امنیت ملی و وزارت کشور باید اینها را برای احزاب مشخص کنند" گفت که"اینها را مشخص کنند و برای احزاب اعلام کنند و احزاب برابر دستور العمل های وزارت کشور و مصوبات شورای عالی امنیت ملی و قوانین مجلس شورای اسلامی کار خودشان را شروع کنند و انجام دهند و هواداران و طرفدارانشان هم نگران این نباشند که حالا با ورود به این حزب یا آن حزب، ممکن است محکوم شوند و حتی خانواده ها یا بچه هایشان را نتوانند اداره کنند."
رییس ستاد کل نیروهای مسلح که از 20 سل پیش با حکم آیت الله خامنه ای به این سمت رسیده و از متحدان احمدی نژاد به شمار می آید همچنین گفت که"اگر این خطوط برای احزاب روشن شود و هر کس بداند که داخل این خطوط می تواند حرکت کند تکلیف همه جوانها روشن می شود و همه خانواده ها و همه احزاب و خطوط سیاسی مشخص می شود و فتنه هم غبارش بر زمین خواهد نشست."
روشنگری. چاپلوسی به درگاه خامنه ای و قرار دادن او در جايگاه خدا توسط عوامل رژيم ابعادی غيرعادی يافته است. در اينحال ,حجت الاسلام دعاگو, از جناح منتقد روحانيون در سخنرانی خود اشاره ای هم به چاپلوسی البته بدون اشاره مشخص به مساله فوق دارد.
ايلنا
نادانان قدرتطلب براى تخريب شخصيتهای دينی و ملی بذر چاپلوسی در اجتماع ميپاشند
دروغ سازی و تهمت، به دليل تأثيرگذارى در منازعات سياسی و کاربرد در فريب افکار عمومی به راهبرد پيروزی و فريبکاری تبديل شده و از خاستگاه شگفت انگيزی برخوردار گرديده و به گناهی موجه و مقبول تبديل گرديده است.
ايلنا:امام جمعه شميرانات با انتقاد شديد از تخريب شخصيتهاى دينى و ملى تاكيد كرد:نادانان قدرتطلب در تخريب شخصيتهای دينی و ملی بذر چاپلوسی در فضای مناسبات اجتماعی ميپاشند.
به گزارش ايلنا حجتالاسلام محسن دعاگو در خطبه اول نماز جمعه شميرانات ضمن گراميداشت هفته نيروی انتظامی با اشاره به نقش اتهام پراکنی در تخريب ارزشهای دينی و تضعيف وحدت و امنيت ملي، اظهار داشت:افترا، بهتان، تهمت و نسبت دروغ و ناروا به ديگران است در حوزه افترا، تهمتگرائي، تهمتسازي، تهمتپردازي، تهمتپراکنی و تهمتگستری قابل طرح هستند واژه افترا و مشتقاتش در قرآن 60 بار، واژه بهتان 6 بار و واژه افک و مشتقاتش 30 بار تکرار شده و در مجموع اين سه واژه 76 مرتبه در کتاب آسمانيمان آمده است.
وى افزود:: افترا به دروغ بافی و اتهام پراکني، بهتان به تهمت شگفتآور و افک به وارونه سازی و دروغ پراکنی اطلاق می شود و در مواردی ,تقوّل, به معنی دروغ سازی و تهمت پراکنی بکار ميرود.
دعاگو فضای مناسبات اجتماعی و انديشه همگانی را گرفتار دروغ سازي، تهمتپراکنی بی رويه و شايعه گستری سازمان يافته در قالبها و شيوههای شگفتانگيز و شيطنتآميز توصيف كرد و گفت: رواج نگران کننده دروغسازي، تهمتهای بزرگ و ناروا به شخصيتهای دينی و ملی با انگيزههای سياسی و اتهام پراکنيها و تهمت گستريها در مقياس ملی بزرگترين ناهنجاری فرهنگی و سياسی در شرايط کنونی است متأسفانه دروغ سازی و اتهام گستری ,تهمت, به دليل نقش تأثيرگذارش در منازعات سياسی و کاربردش در فريب افکار عمومی به راهبرد پيروزی و فريبکاری تبديل شده و از خواستگاه شگفت انگيزی برخوردار گرديده و به گناهی موجه و مقبول تبديل گرديده است.
خطيب جمعه شهرستان شميرانات پيامدهای تهمت سازی و تهمت گستری را تباهي، روسياهي، شرمساری و سقوط در باتلاق گناهکاری دانست و ادامه داد: افترا در کلام خدا گناه آشکار، گناه عظيم، ظلم و قول زور و مرتکبان آن گناهکار، زيانکار، فاسق، ستمگر و ظالمترين افراد توصيف شده، گستره آن خدا، ملائکه، پيامبران، پيروان پيامبران، همسران، زنان عفيف و بيگناهان را شامل ميشود و هلاکت دنيوي، لعن و نفرين آفريدگار هستي، محروميت از هدايت و رستگاري، خسران دنيوی و اخروي، گرفتاری در خشم الهی و عذاب اخروی را در پيدارد.
وی خاطر نشان كرد: نادانان قدرت طلب و تهمت سازان محروم از عنايت رب، در عاديسازی تهمت گستری و بناسازی انبوه گناهان اجتماعی و سياسی بر گناه دروغ سازی و تهمت پراکنی نقشی آشکار و غيرقابل انکار برعهده دارند بر بستر تخريب و تضعيف شخصيتهای دينی و ملي، بذر رياکاري، چاپلوسي، دنياطلبی و دين فروشی در فضای مناسبات اجتماعی ميپاشند و ناخودآگاه به ابزار توطئه های دشمن و عوامل اجرای نقشه های شوم اهريمن تبديل می شوند.
امام جمعه شميرانات بسترهای زمينه ساز افترا را وسوسه های شيطاني، فاصلهگيری از خردورزی و تکيه بر گمان,ظن, بجای علم و آگاهی دانست و گفت: بسترهای زمينه ساز افترا ,تهمت, نزول شيطان بر فضای زندگی و نقشآفرينی آن در اراده گناهکاري، دشمنی شياطين جنی و انسی و دام گستری برای گناهکاري، بی ايمانی و آلودگی به منش دروغگويي، محروم سازی فضای زندگی و عرصه تصميمگيری از خردورزی ,تعقل,، خودبزرگ بينی ,تکبر,، پيروی از گمان ,ظن, بجای علم و آگاهي، خودباوری افراطی و خودپسندی بجای حق گرائی و حق پسندی هستند و انگيزه دروغ سازی و تهمت پراکنی را در انسانهای فريب خورده، آلوده، ناهنجار و تباهکار ميآفرينند.
دعاگو در خطبه دوم نماز دوم به ادامه مبحث جنگ نرم تحت عنوان جنگ نرم صهيونيسم جهانی عليه اسلام و امت اسلامی پرداخت.
*تحريف خطبه امام اول شيعيان توسط مصباح يزدی. عليرضا بهشتی
اعتمادولايت پذيرى در عصر غيبت معصوم
اين نوشتار گفتار يکى از استادان برجسته حوزه علميه را در اينکه تبعيت از رئيس جمهور به منزله تبعيت از خداوند است، با دقت بيشترى مورد بررسى قرار مى دهد که ابتدا استناد ايشان به کلام امام على(ع) مورد توجه قرار مى گيرد. لذا لازم است آنچه در بيانات شان آمده را مرور کنيم؛
آن جمله يى که در ميان همه اين خطبه انتخاب کردم، براى توجه دادن به نکته يى است که براى بسيارى از ما مورد غفلت واقع مى شود. حضرت در ابتداى خطبه اشاره مى کنند که اصولاً حق از کجا پيدا مى شود و به مطلبى اشاره مى کنند که در هيچ يک از مکاتب فلسفه و حقوق درست تبيين نشده. ايشان مى فرمايند حق از جايى پيدا مى شود که کسى مالک چيزى باشد، اختيارش را داشته باشد. همه هستى مملوک خداست. هر کس هرچه دارد، از خداست. ريشه همه حقوق از خداى متعال است و اولين حقى هم که در عالم شکل مى گيرد، حق خدا بر بندگان است ولى خداى متعال از باب لطف و عنايتى که به بندگان دارد، حق را يک طرفه قرار نداده و فرموده من بر شما حقى دارم و شما هم بر من حقى داريد؛ حق من بر بندگانم اين است که اطاعت کنند، حق آنها هم اين است که پاداش درخورى به آنها عطا کنم.
و بعد مى افزايند؛ بعد از حق خدا نوبت به اين مى رسد که خدا حقى بر بندگان، بعضى بر بعضى ديگر قرار داده است، چون همه بندگان خدا هستند و اگر حقى هم داشته باشند، خدا آن حق را به آنها مى دهد، پس هر بنده يى هم که حقى دارد، خدا به او داده، مثل حقى که پدر بر پسر دارد، حقى که همسايه بر همسايه دارد. حقوقى است که بندگان به هم دارند اما اين حقوق را خدا براى بندگان قرار داده است. همه هستى از خداست و هر چه از لوازم هستى است، از خداست. اين در مقدمه خطبه آمده است تا اينکه مى رسد به اينجا ، از حق خدا که اصل حقوق است، بگذريم، بزرگ ترين حقى که خدا براى يک انسان نسبت به انسان ديگر قرار داده است، حقى است که والى بر مردم و مردم بر والى دارند که متقابل است؛ حقى که سرپرست جامعه بر جامعه دارد و بالعکس. اين بالاترين حقى است که خدا براى انسانى نسبت به انسان ديگر قرار داده است.
قوام اين کشور به اين است که اين مردم اطاعت رهبرشان را، اطاعت از خدا مى دانند، چون دين با سياست توام است. وقتى امام مى فرمايد جبهه ها را پر کنيد، مردم همچون نماز خواندن اين را واجب مى دانند. وقتى مى فرمايد مصوبات حکومت هاى اسلامى واجب الاطاعه است، مردم آن را همچون امرى واجب مى پذيرند. آنچه رمز پيروزى اين انقلاب بود، اين بود که مردم اطاعت از رهبر اين حکومت را همچون اطاعت از خدا براى خود مى پنداشتند و محبت اين حکومت را محبت خدا مى دانند. همان پيامبر فرمود اجر رسالت پيامبر، محبت اهل بيت است. اجر قيام و انقلاب امام، محبت جانشين اوست . اين است که مردم را آنچنان با رهبرشان جوش مى دهد که از هم انفکاک ناپذير هستند.
سپس به نکته اصلى مورد نظر ما مى رسند که؛ يکى از آرزوهاى مردم در اقشار مختلف اين است که رهبرشان را ببينند. کجاى عالم چنين چيزى را سراغ داريد؟ و اين نيست چون که او را جانشين امام زمان مى دانند، ديدن ايشان را همچون ديدن امام زمان مى دانند، البته نه اينکه خود ايشان، بلکه پرتويى از وجود مقدس امام زمان را با ديدن ولى فقيه مى بينند. امام رحمه الله مى فرمود جان من، فداى خاک پاى امام زمان (روحى لتراب مقدمه الفداه). مقام امام زمان را با کسى نمى توان مقايسه کرد اما اين يک پرتويى است از ايشان. اين رمز پيروزى و رمز پيشرفت و دوام در مقابل همه توطئه هاست که اين را مى خواهند بگيرند. خوب هم درک کردند و تشخيص دادند. متاسفانه در درون جامعه ما آن طور که بايد و شايد به اين مساله توجه نشده و نمى شود. عموم مردم ما، همين مردمى که نمازخوان و مسجدى و متدين هستند، اين چيزها را خوب درک مى کنند، اما خواصى که مسووليت پذير هستند در پست هاى مختلف، آنها خيلى باورشان اين نيست. آنها خيال مى کنند رهبر هم همچون رئيس جمهور است. اين يک جور پست است و آن هم يک جور ديگر و چندان هم فرقى ندارد. همان طور که انتخاباتى مى شود و زد و خورد مى شود، آن هم همين طور است. فرقى نمى کند، يک عده طرفدارشان هستند و يک عده نيستند. در صورتى که ماهيت اين دو با هم تفاوت ماهوى دارد، آن يک رهبر دينى و جانشينى امام زمان دارد و آن ديگرى نماينده يى که مردم انتخابش کردند. اين دو با هم خيلى تفاوت دارد. بله رئيس جمهور وقتى از طرف ولى فقيه نصب شد، مى شود عامل او و آن پرتوى قداستى که او دارد، بر اين هم مى تابد. وقتى شد رئيس جمهورى اسلامى و حکمش را از رهبر يعنى از جانشين امام دريافت کرد، آن قداست بر اين هم مى تابد. آن وقت اطاعت رئيس جمهور، اطاعت مجلس و ساير نهادهاى قانونى هم مى شود اطاعت خدا. اما حساب رهبر جداست. اطاعت از ايشان اطاعت از امام زمان و خداست. مردم براى او مقامى قائل هستند که گويا از لب هاى ايشان شنيده اند او نايب من است. البته چنين چيزى نيست چون نصب، نصب عام است، يعنى گفتند در زمان غيبت، کسانى که واجد اين شرايط هستند، از طرف امام زمان نيابت دارند. شخص تعيين نشده، اما بعد از اينکه خبرگان تاييد کردند بهترين شخص درخور اين مقام، فلان شخص است، مصداق اين تعريف تاييد مى شود، به هر حال ,من اعظم تلک الحقوق, والى خطبه اميرالمومنين، همان رهبرى است که ما امروز از او ياد مى کنيم. در اول خطبه هم همين است حقى که من به شما دارم، آن نکته يى که من خواستم در اين مقدمه عرض کنم، اين است که عزيزان ما توجه بيشتر به اين مساله داشته باشيد که ديندارى فقط نماز خواندن نيست، اطاعت از رهبر شرعى و قانوني، اين هم جزء دين ماست. من نمى گويم، بلکه اميرالمومنين مى فرمايد. بالاترين حق، همين حق است. مردم هم حق دارند. مردم حق شان اين است که رهبر تمام توانش را صرف اجراى احکام اسلامى و رفع نيازهاى مردم کند. اگر کوتاهى کند، حق مردم را ادا نکرده است. اگر به جاى اينکه شب ها و روزهايش را صرف اين کند که ببيند مصلحت مردم چه چيزى را اقتضا مى کند، در روابط بين الملل چه چيزى اقتضا مى کند، حتى برود سفر زيارتى و به اين نياز مردم رسيدگى نکند، مسوول است، و اگر بدانيم هرچه فکر کنيم، کم است، خدا چه نعمتى را به ما داده که بعد از هزاران سال تاريخى که داريم از تاريخ خودمان و اسلام بگرديم، در حکامى که در کشورهاى اسلامى و غيراسلامى بوده اند، چنين رهبرى با چنين جامعيتى نمى يابيم.
و سرانجام به بخش حقوق مردم بر رهبر مى رسند؛ حالا اگر فرصت کرديد و اين خطبه را کامل خوانديد، نکته هاى عظيمى در آن پيدا مى کنيد. ممکن است مثلاً شما به ذهن تان بيايد که پست رهبرى در افق بالايى است و کسانى مى توانند به آنها کمک کنند که هم طراز خودشان باشند. فرض کنيد وزرا مى توانند به رئيس جمهور کمک کنند، علما و مراجع مى توانند به رهبر کمک کنند. در دنباله خطبه داريم که در عالم هيچ کسى نيست که نتواند به رهبر جامعه اسلامى کمک کند. همه مى توانند؛ کوچک و بزرگ و هيچ کس مستثنى نيست در اينکه اين حق را ادا کند. مثلاً کسانى در قواى نظامي، مجريه، مقننه، قضائيه و... فکر کنند اينها دارند به وظايف شان عمل مى کنند، ما ديگر چه کاره ايم، من طلبه، هنرمند، دانشجو، ما چه کار به مسوولان کشور داريم، اگر چنين چيزى به فکر کسى بيايد، اميرالمومنين در همين خطبه پاسخ آنها را داده است، که هيچ کس کوچک تر از اين نيست که بتواند به حاکم اسلامى کمک کند. همه اين عظمت را دارند که کمک کنند و بايد هم کمک کنند. حاکم اسلامى هر کس باشد، بزرگ تر از آن نيست که بزرگ تر از کمک مردم باشد. هر کس در هر حدى باشد به کوچک ترين افراد جامعه نياز دارد، يعنى هيچ مسلمانى نبايد خودش را نسبت به مسائل اجتماعى معاف بداند، کلکم راع و کلکم مسئول. با توجه به موضوع بحث نوشتار حاضر، مى توان نکات مهم در سخنان ايشان را به طور خلاصه چنين برشمرد؛
1- در نظام جمهورى اسلامي، رهبر جانشين امام زمان (عج) است و قداست امام معصوم (ع) به او سرايت مى کند.
2- هنگام تنفيذ حکم رياست جمهورى از سوى رهبري، اين قداست به رئيس جمهور هم سرايت مى کند.
3- حق متقابل مردم نسبت به رهبرى نظام اسلامى اين است که نسبت به امور سياسى جامعه بى تفاوت نبوده و آگاه باشد که صرف نظر از جايگاهى که هر کس دارد، مى تواند به او کمک کند.
حال خطبه 207 نهج البلاغه که در تاييد اين ديدگاه برگزيده اند را مرور مى کنيم تا معلوم شود چه اندازه مويد ديدگاه ايشان است. با اينکه خطبه مذکور طولانى است، اما ترجمه تمامى آن را در اينجا مى آوريم تا فضاى کلام امام على (ع) را آن طور که منعقد شده بازشناسيم؛
اما بعد، بى گمان خداى سبحان مرا بر شما- با ولايت امرتان- و شما را بر من حقى رقم زده است و اين حقوق متقابل ميان من و شما برابر است. حق را در مقام سخن فراخ ترين ميدان است، ولى در عمل و پاسدارى انصاف تنگنايى بى مانند چرا که حق چون به سود کسى اجرا شود ناگزير به زيان او نيز به کار رود و به زيان هر کس اجرا شود به سود او نيز جريان يابد. اگر بنا بود در موردى حق يک سويه اجرا شود چنين موردى تنها از آن خداى سبحان بود، نه آفريده هاى او، چرا که او بر بندگان قدرتى است بى کران و قلمرو سرنوشتى که او رقم زده است، عدالت ناب است بى گمان. با اين همه در اين مورد نيز حق را به گونه يى متقابل نهاده است؛ حق خويش را بر بندگان فرمانبرى بى چون و چرا و در برابر پاداش آنان را- از سر فضل و کرم و فزونى و گشايشى که خداوندى او را سزاست- دوچندان رقم زده است.
در اين ميان خداوند حقوق متقابل در روابط اجتماعى انسان ها را بخشى از حقوق خود رقم زده است که بزرگ ترين بعد آن، حقوق متقابل مردم و زمامداران است و اين فرضيه يى الهى است که خداوند سبحان آن را براى هر يک بر ديگرى واجب کرده است، پس آن حقوق متقابل را نظام همبستگى و راز شکوه دين شان خواسته است. چنان که ملت سامان نيابد مگر با اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نشوند جز با استقامت ملت. پس هرگاه ملت حق والى را بپردازد و زمامدار نيز حقوق ملت را پاس دارد حق در ميان شان شکوه يابد، راه هاى دين استوار شود، شناسه هاى عدالت راست شود و سنت ها در روندى فراخور جريان يابد. بدين سان زمانه اصلاح مى شود، به ماندگارى دولت اميد مى رود و آزمندى دشمنان به نوميدى مبدل مى شود. ولى هنگامى که ملت بر زمامدار خود چيره خو شود و زمامدار با ملت خود از در زورگويى درآيد، اختلاف کلمه رخ مى دهد، نشانه هاى جور آشکار مى شود، دغلکارى در دين فزونى مى يابد و راه هاى اصلى سنت بى رهرو مى ماند. هوا و هوس مبناى عمل قرار مى گيرد و احکام به تعطيل کشيده مى شود. بيمارى هاى نفسانى فزونى مى گيرد، چنان که از تعطيل حق، هرچند بزرگ باشد و عملى شدن باطل، هرچند چشمگير، کسى احساس نگرانى نمى کند. از اين رو نيکان به ذلت مى افتند و بدان عزت مى يابند و بندگان از خدا کيفرى گران مى بينند.
پس بر شما باد پند دادن متقابل در اين زمينه و همکارى نيک بر آن، چراکه هيچ کس هرچند بر خشنودى خدا سخت حريص و در سختکوشى و مبارزات عملى سابقه اش طولانى باشد نمى تواند به ژرفاى اطاعت خداوند- چنان که او را شايسته است- راه يابد. اما بخشى از حقوق واجب الهى بر بندگان اين است که در حد توان و استعداد خويش از نصيحت دريغ نورزند و بر اجراى حق در ميان خود همکارى کنند. هيچ کس- هرچند در شناخت و اجراى حق جايگاهى عظيم يابد و در کسب فضيلت دينى پرسابقه و پيشتاز باشد- در چنان مقامى نباشد که در اجراى حقوق الهى که بدو تکليف شده است، بى نياز از يارى ديگران باشد و از ديگر سو هيچ کس- هرچند نفوس کوچکش بشمارند و چشم ها حقيرش ببينند- کمتر از آن نباشد که در اين زمينه کمکى بدهد يا کمکى بستاند. چون سخن حضرت به اينجا رسيد مردى از اصحاب با گفتارى طولانى که در ضمن آن حضرتش را ثناى فراوان گفت و پيروى و گوش به فرمان بودنش را يادآور شد، مولا را پاسخ گفت و امام سخن خويش را چنين پى گرفت؛ بى گمان ناچيز ديدن همه چيز در برابر بزرگى خداوند بخشى از حقوق او است بر هر آن که شکوه خداى را در ژرفاى جان پذيرا باشد و او را در قلب جايگاهى شکوهمند دهد و بى شک سزاوارترين کس به اين ويژگى هم او است که نعمت خداوند بر دوش اش بيشتر سنگينى مى کند و از نيکى هاى سراسر لطف حق بهره يى افزون تر دارد، که بى ترديد نعمت خداوند بر دوش هر کس سنگينى کند، حق الهى نيز بر وى بزرگى گيرد. بى گمان از پست ترين حالت هاى زمامداران جامعه در نگاه مردم شايسته اين است که به اين گمان متهم شوند که دوستدار ستايش اند و سياست کشوردارى شان بر کبرورزى بنا يافته است. و به راستى که من خوش ندارم اين پندار در ذهن تان راه يابد که به چاپلوسى گراييده ام و شنيدن ثناى خويش را دوست دارم. من- با سپاس از خداوند- چنين نيستم اما اگر چنين نيز بودم، آن را به عنوان خاکسارى در برابر خداوند سبحان- که به بزرگى سزاوارتر است- وامى نهادم. آرى بسا که مردمان پس از درگيرى پيروزمندانه، از ستايش شيرين کام شوند. ولى از شما مى خواهم براى آنکه احياناً توانسته ام در پيشگاه خدا و شما- به انگيزه خداترسى- بخشى از حقوقى را که به گردن دارم، بپردازم و از عهده وظايف واجبى که ناگزير از انجام دادن آنم، برآيم، مرا با مدح و ثناى نيکو نستاييد و بدان سان که رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است، با من سخن مگوييد و آنچنان که از زورمندان دژخوى پروا مى کنند، از من فاصله مگيريد و با تصنع با من نياميزيد و چنين مپنداريد که اگر با من سخن حقى گفته شود مرا گران مى آيد، و نيز گمان مبريد من بزرگداشت نفس خويش را خواهانم، زيرا آن که از شنيدن حق و پيشنهاد عدالت احساس سنگينى کند، عمل به آن دو برايش سنگين تر باشد. پس از سخن حق و پيشنهاد عدل دريغ مورزيد، که من نزد خود برتر از آن نيستم که خطا نکنم و از خطا در کردار خويش نيز احساس ايمنى ندارم، مگر آنکه خداوند در برابر خويشتن خويشم کفايت کند، که او بيش از خود من قلمرو هستى ام را مالک باشد.
آري، واقعيت جز اين نيست که من و شما همگى بندگانى هستيم در ملک پروردگارى که جز او پروردگارى نباشد. او است که حتى بخش هايى از خود ما را که- فراتر از مالکيت خودمان- در تملک دارد، و هم او است که ما را از جاهليتى که در آن بوديم به نظامى درآورد که سامان مان دهد. پس در پى گمراهى هدايت را جايگزين ساخت و از پس کوري، بينايى مان ارزانى داشت.
آنچه از کلام امام على (ع) مى توان استنتاج کرد، عبارت است از؛
1- حقوق رهبر جامعه اسلامى و مردم حقوقى است برابر و متقابل
2- اگر قرار باشد حقوق يک سويه يى وجود داشته باشد تنها مى تواند از آن خدا باشد.
3- اما در اين مورد هم حق دوسويه است يعنى فرمانبرى بى چون و چراى بندگان از او و پاداش دهى به بندگان در مقابل
4- حقوق زمامداران و مردم نيز دوسويه است؛ به رسميت شناخته شدن فرمانبردارى فرمانروايان از سوى مردم و تلاش براى اصلاح زمامداران به وسيله مردم و از طريق پايدارى مردم.
5- ديده بانى امور از سوى مردم که هم شامل نظارت بر حکومت مى شود و هم شامل مراقبت از جامعه (امر به معروف و نهى از منکر)
6- در اين رابطه متقابل هيچ کس از ديگرى بى نياز نيست.
7- رهبرى جامعه اسلامى ممکن است خطا کند، مردم حق دارند او را نسبت به خطايش آگاه کنند و در اين کار بايد از زبان مدح و ستايش (که زبانى است که براى خطاب کردن حاکمان ستمکار به کار بسته مى شود) سخت پرهيز کنند. نتيجه آنکه به نظر مى رسد گزينش و قرائت ارائه شده توسط آن استاد گرامى با آنچه در خطبه امام على (ع) آمده از نظر سياق، محتوا و زمينه بحث ناسازگار است. اما مهم تر از اين ناسازگارى توجه به يک مساله مهم است يعنى تفاوت ميان دو گفتمان در باب ولايت و حکومت از ديدگاه اسلام. اما پيش از ورود به اصل بحث، لازم است مقدمتاً به چند نکته توجه شود.
اول اينکه شهيد بهشتى به عنوان يک انديشمند دو ويژگى بارز دارد؛ يکى از اين ويژگى ها اين است که درک صحيحى از پيوند ميان عمل و نظر نزد وى مشهود است. اهميت اين ويژگى در اين نکته مهم نهفته که در آسيب شناسى حرکت هاى اصلاحى که در چند سال اخير در ايران شکل گرفته، مى توان از علل عدم موفقيت نهضت هاى اصلاح گرانه به فقدان درک صحيح از نوع رابطه عمل و نظر اشاره کرد. اينکه بفهميم عمل و نظر پيوندهاى پيچيده يى با هم دارند، مى تواند راهگشاى بسيارى بن بست هاى مسدود فکرى و عملى باشد. در انديشه شهيد بهشتى و سيره عملى او و نوع فعاليت هاى او و در آثار باقى مانده از وى به خوبى اين درک صحيح از اين پيوند آشکار است. براى پيگيرى دقيق تر موضوع خوانندگان گرامى را مراجعه به برخى از آثار وى از جمله کتاب ربا، بانکدارى و قوانين مالى اسلام، کتاب بهداشت و تنظيم خانواده، کتاب اتحاديه انجمن هاى اسلامى اروپا، کتاب نقش آزادى در تربيت کودکان و کتاب سه گونه اسلام توصيه مى کنيم. ويژگى دوم اينکه در مواجهه با انديشه شهيد بهشتى درمى يابيم با مجموعه يى منسجم سر و کار داريم که اجزاى آن با هم ربطى منطقى دارند. برخلاف اکثر انديشمندان مسلمان معاصر شهيد بهشتى به طرح مباحث پراکنده يى که نتوان آنها را کنار هم قرار داد، اقدام نمى کند. براى نمونه مى توان به کتاب شناخت اسلام (به همراه آقايان باهنر و گلزاده غفورى) که سال گذشته با تجديدنظرهايى تجديد چاپ شد، مراجعه کرد.
بار نظام ولايی بر دوش کودکان کار
تصاوير کودکان کار ايران
آدامس، جعبه، طناب، بستني، فشفشه برای کودک...
روشنگری. 17 مهر"8 اکتبر" در سال 1953 از طرف يونيسف به عنوان روز جهانی کودک نام گذاری شد. برخلاف بسياری از روزهای بين المللی مثل روز کارگر در اول ماه مه و روز جهانی زن در 8 مارس، روز جهانی کودک در جمهوری اسلامی ايران ممنوع نيست و کودکان را مانند کارگران و زنانی که در روز بين المللی خود مراسم برگزار می کنند، به بهانه اين روز شلاق نمی زنند.
اما انبوهی از کودکان ايران نيز به نوبه خود وقت و فرصت برای برگزاری يا شرکت در مراسم روز جهانی کودک را ندارند.آنها "کار" دارند و وقت و فرصت برای اين نوع "تشريفات" را ندارند و اغلب اساسا از وجود چنين روزی بی خبرند.
آدامس، طناب، جعبه،بستني، فشفشه، آجيل، اسباب بازی و چيزهايی از قبيل آنها وسايلی است که قاعدتا کودک با آنها بازی ميکند، کام خود را شيرين ميکند، امروز خود را به کمک آنها شاد ميگذراند و با استفاده از تجربه ها و خلاقيت های نهفته در بازی ها و شادی های امروز، فردای روشن خود را می سازد.
اما در رابطه با ميليون ها کودک ايراني، اين جملات "انشا" يی بی ربط است. "وسايل بازی و نشاط کودک" برای آنها ابزار کار است. "امروز"، آنها همراه با جعبه ها و بسته های آدامس، بار نظام ولايی حاکم را بر دوش می کشند، و "فردا" ی آنها يک علامت سوال بزرگ را در مقابل خود دارد.
به اميد آنکه جنبش پرتوان آزاديخواهی که بر پا خواسته است بار نظام اسلامی حاکم را از دوش امروز کودکان بردارد و علامت سوال را از مقابل فردای آنها پاک کند که فردای روشن ايران و کودکان ايران را آسايش امروز کودکان ما می سازد.
http://www.ilna.ir/aks.aspx?ID=81969
به صورت زيبای کودکان کار در تصاويری که از وبسايت ايلنا برداشته ايم نگاه کنيد و باهم به اين اميد آمين بگوييم.
18 مهر 1388
مهدی محسنی
سردار رستم قاسمی، فرمانده قرارگاه خاتمالانبیاء به خبرگزاری مهر گفت که تأمین مالی عملیات در فازهای ۱۵ و ۱۶ میدان مشترک گازی پارس جنوبی در گرو برداشت یک میلیارد دلاری از حساب ذخیره ارزی است. به گفتهی وی، اجرای فازهای یاد شده با مشکلات شدید ناشی از کمبود منابع مالی مواجه شده است.
تاریخچه قرارگاه مهندسی خاتم الانبیا
قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا مجموعه ای است که از بعد از جنگ هشت ساله با عراق با دستور رهبر جمهوری اسلامی ، آیت الله خامنه ای تشکیل شد.
حجت الاسلام سعیدی نماینده ولیفقیه در سپاه پاسداران مدعی شده بود:" سپاه پاسداران در زمان جنگ حجم عظیمی از آلات و ادوات مهندسی را بنا به نیاز زمان جنگ در اختیار گرفته بودند که پس از جنگ بیاستفاده مانده است و بنابراین ضرورت دارد که این امکانات و تجهیزات برای کمک به توسعة اقتصاد به کارگرفته شود. بر این اساس تدبیر شده که بخشی از توان سپاه از حالت نظامی خارج و به غیرنظامی تبدیل شود و به سازندگی کشور کمک کند. با این پیشینه، قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا برای کمک به سازندگی و بازسازی خرابیهای جنگ به میدان آمده است".
از زمینه های فعالیت و بخش هائی که قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا در آن حضور یافت می توان دریافت که هدف از تاسیس این مرکز چه بود: آب رسانی، صدور نفت و گاز، پروژه های سدسازی و انتقال آب و نیرو و راه سازی .
محمود احمدی نژاد در بهمن سال ۸۲ در مقام شهرداری تهران چند قرارداد با سپاه بست و در پاسخ به خبرنگارانی که علت چنین تصمیمی را بدون برگزاری تشریفات مناقصه می پرسیدند گفت پیمانکاران دولتی به دلیل داشتن تجربه در کار و ارائه قیمت پایین، مورد قبول شهرداری هستند.
سال 1385 نیز شركت اورینتال اویل با تمام تجهیزات و سرمایه به قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء واگذار شد. ارزش دارائیهای این شركت 90 میلیون دلار بود. یک سال پیش از آن مدیرعامل این شرکت خصوصی، تحت پیگرد قضایی قرار داشت اما در دادگاه تجدید نظر تبرئه و شرکت اش در قرارگاه سازندگي خاتم الانبياء ادغام شد.
کمک های مالی احمدی نژاد و قرارداد های "تشریفاتی" در انحصار خاتم
با روی کارآمدن دولت احمدینژاد بخش عمده ای از پروژههای مهم گازی و نفتی کشور، بعضاَ بدون انجام روال قانونی مربوط به مناقصهها، به سپاه پاسداران و شرکتهای وابسته و خصوصا قرار گاه مهندسی خاتم النبیاء، واگذار شدند. طرح توسعه فازهای ۱۵ و ۱۶ پارس جنوبی در مرداد ۱۳۸۵ به صورت ترک تشریفات قانونی به قرارگاه خاتمالانبیا واگذار شد.
ارزش مالی این قرارداد ۲ میلیارد و ۹۷ میلیون دلار است. رویکرد دولت نهم در واگذاری پروژههای بزرگ کشور به نهادهای نظامی، قرارگاه خاتمالانبیا را به یکی از بزرگترین کارفرماهای کشور بدل کرده است. بخش خصوصی پیوسته به این رویکرد دولت انتقاد و اعتراض داشتهاند. برخی منابع خبری، خروج سرمایهگذاران خارجی از فعالیت در پارس جنوبی را هم با رویکرد دولت بیارتباط نمیدانند.
به رغم توجه دولت محمود احمدینژاد به تأمین مالی پروژههای واگذارشده به نهادهای نظامی حامی خود، به نظر میرسد که مشکلات مالی ناشی از کاهش قیمت نفت و عدم همکاری سرمایهگذاران خارجی باعث شده که این دولت در انجام تعهدات مالی خود نسبت به آنها نیز با مشکل روبرو شود.
از سوی دیگر از چند سال پیش که تحریم های هوشمند یا تدریجی ابتدا از سوی آمریکا و سپس بعضی از کشورهای اروپائی علیه ایران در دستور عمل قرار گرفت و نام از سپاه پاسداران در میان تحریم شدگان برده شد، شرکت های تابعه قرارگاه خاتم الانبیا نیز در فهرست شرکت های تحریم شده قرار گرفتند.
نگرانی برای بیکاری 4000 هزار نفر دیگر
سردار قاسمی در گفتوگو با خبرگزاری مهر گفته است که بر اساس برنامه باید در شرایط فعلی حدود ۱۰ هزار نفر به صورت روزانه در فازهای ۱۵ و ۱۶ مشغول به کار باشند، ولی مشکلات مالی به رکود کار انجامیده و تعداد این شاغلین هم به ۴ هزار نفر کاهش یافته است. در صورتی که شرایط به صورت فعلی ادامه یابد، موقعیت شغلی این افراد نیز در خطر خواهد بود.
هدف از توسعه فازهای ۱۵ و ۱۶ پارس جنوبی برداشت روزانه ۵۶ میلیون و ۶۰۰ هزار متر مکعب گاز از مخزن و تولید ۵۰ میلیون متر مکعب گاز تصفیه شده اعلام شده است. استحصال سالانه یک میلیون تن اتان و یک میلیون و ۵۰ هزار تن گاز مایع نیز از دیگر پیشبینیها برای این دو فاز است.
صنعت نفت ایران در خطر است
مشکل تأمین مالی صرفاَ محدود به فازهای یادشده نیست. غلامرضا منوچهری، مدیر عامل پتروپارس نیز پیش از این در مصاحبه با خبرگزاری مهر گفته بود که فاز ۱۲ پارس جنوبی نیز به دلیل مشکلات مالی با رکود در پیشرفت عملیات مواجه است. علی خیراندیش مدیر عامل شرکت مایعسازی گاز طبیعی نیز از تاخیر ۵ درصدی در اجرای طرح ایران ال ان جی (طرح تولید گاز مایع) خبر داده و علت را عدم تامین به موقع منابع مالی و اعتباری اجرای طرح ذکر کرد.
به باور کارشناسان عقب ماندگی و رکود در توسعه ی صنایع نفت و گاز ایران به دلیل افت سرمایه گذاری خارجی، رویکردهای نادرست داخلی و محرومیت از دستیابی به تکنولوژیهای روز دنیا ، افزایش تحریم های بین المللی و افزایش ریسک سرمایه گذاری در ایران است. سال ۲۰۰۸، با تصویب سومین قطعنامه تحریمی، چندین شرکت نفتی و گازی دیگر، از جمله شرکت بریتانیایی- هلندی رویال داچ شل، اینپکس ژاپن و استات اویل نروژ از ایران رفته یا افزایش سرمایهگذاری خود را متوقف کردند.
شرط خواننده مشهور برای اجرای برنامه: احمدینژاد نباشد
شنبه، ۱۸ مهر، ۱۳۸۸در حالی که بر اساس برنامه ریزی قبلی قرار بود در مراسم اختتامیه جشنواره رسانه های دیجیتال که فردا برگزار می شود، یک خواننده مشهور موسیقی پاپ ایران به اجرای برنامه بپردازد، این برنامه لغو شد.
به گزارش سلام ، م - الف؛ خواننده مشهور موسیقی پاپ پس از آنکه مطلع شده است قرار است احتمالا محمود احمدی نژاد در این مراسم حضور پیدا کند، به برگزارکنندگان اعلام کرده است که حتی اگر احمدی نژاد در میانه مراسم اجرای موسیقی هم به سالن وارد شود، او اجرای برنامه را متوقف و سالن را ترک خواهد کرد.
وی تاکید کرده است در صورتی که حضور احمدی نژاد در مراسم اختتامیه قطعی شود، تحت هیچ شرایطی حاضر به اجرای برنامه نخواهد شد.
پارلمان نیوز
بازجویی کتبی از دانشجویان دانشگاه گیلان توسط نیروهای خارج از دانشگاه
شنبه، ۱۸ مهر، ۱۳۸۸در راستای سرکوب و فشارهای شدید بر دانشجویان دانشگاه های مختلف کشور، موج سنگین برخوردهای انضباطی به دانشگاه گیلان رسید.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر، دانشگاه گیلان که پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری از جمله صحنه های اعتراضی دانشجوئی بوده اینک با آغاز سال تحصیلی جدید شاهد برخوردهای انضباطی گسترده با دانشجویان است.
68 دانشجوی این دانشگاه به کمیته انضباطی احضار و برای عده ی قابل توجهی از این دانشجویان احکام سنگین تعلیق از یک یا دو ترم صادر شده است. نکته ی دیگر قابل توجه در صدور احکام انضباطی، تعیین جریمه های دو یا سه میلیون تومانی برای دانشجویان این دانشگاه است.
هم چنین به گفته دانشجویان احضار شده به کمیته انضباطی، دانشجویان به شکلی نامتعارف و غیرقانونی در یكی از كلاسهای دانشگاه و توسط نیروهای امنیتی ناشناس، که از خارج از دانشگاه به این منظور به دانشگاه آمده بودند، مورد بازجویی (مكتوب) و تهدید واقع شدند. به گزارش خبرنامه امیرکبیر بازجوئی از دانشجویان توسط نیروهای امنیتی خارج از دانشگاه در حالی است که به موجب آئین نامه های انضباطی، کمیته انضباطی تنها مسئول رسیدگی به این امر می باشد.
لازم به ذکر است که دانشجویان دانشگاه گیلان با اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری دست به اعتراضات گسترده ای زده و در یک اقدام اعتراضی در جلسات امتحانات خود حضور نیافتند.
مرگ سمیه جعفر قلی دانشجوی دانشگاه پلی تکنیک به ضرب گلوله ماموران انتظامی/ ممانعت مدیریت دانشگاه از برگزاری مراسم یادبود این دانشجو
چهارشنبه، ۱۵ مهر، ۱۳۸۸مدیریت دانشگاه امیرکبیر به درخواست نیروهای امنیتی از برگزاری مراسم یادبود برای یکی از دانشجویان و نیز کارمند این دانشگاه که چند روز قبل به ضرب گلوله ماموران نیروی انتظامی کشته شد، ممانعت بعمل آوردند.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر، سمیه جعفر قلی، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر و یکی از کارکنان مرکز تحصیلات تکمیلی آموزش های مجازی در هفته ی نخست مهرماه، در حالیکه به همراه حمیدرضا و سارا؛همسر و دختر 8 ماهه اش در حال بازگشت از قم به تهران بودند، بر اثر اشتباه فاحش یکی از ماموران نیروی انتظامی، که در همان حین در تعقیب خودروی دیگری بوده اند، در اتوبان تهران-قم و شلیک گلوله بسر زخمی شده و جان سپرد.
بدنبال مرگ دلخراش این دانشجوی دانشگاه پلی تکنیک، جمعی از دانشجویان دانشکده کامپیوتر و اعضای شورای صنفی این دانشکده برای برگزاری یک مراسم یادبود برای این دانشجوی بیگناه، با ممانعت ها و سنگ اندازی های عجیب مدیریت انتصابی دانشگاه پلی تکنیک شده اند.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر، دیروز علیرضا رهائی طی تماسی با رئیس دانشکده کامپیوتر این دانشگاه شخصا به وی دستور ممانعت از هرگونه برنامه یادبود برای این دانشجوی کشته شده را داد. هم چنین واعظ از مسئولان حراست پلی تکنیک نیز به دستور نهادهای امنیتی تلاش زیادی برای ممانعت از این مراسم بعمل آورد.
این واقعه دلخراش در حالی رخ داد که پس از گذشت 10 روز از این فاجعه طی تماس های مکرر از سوی ارگان های مختلف لغو فوری مراسم یادبود درخواست شد.اما با پیگیری و اصرار مسئولان دانشکده کامپیوتر و نیز مسئولان مرکز تحصیلات تکمیلی آموزش های مجازی این مراسم روز گذشته در سکوت و بی خبری کامل و نیز بی اطلاعی دانشجویان در این دانشگاه برگزار شد.
ممانعت از برگزاری مراسم یادبود برای این دانشجوی در حالی است که جمع گسترده ای از دانشجویان این دانشگاه از آغاز سال تحصیلی، از حضور بر سر کلاس های درس منع شده و از ثبت نام آنها نیز جلوگیری بعمل آمده است.
هم چنین با وجود احتمالاتی مبنی بر حضور کامران دانشجو در این دانشگاه طی روزهای آتی جمع قابل توجهی از دانشجویان به این دانشگاه ممنوع الورود شده اند.
گفتنی است مدیریت دانشگاه و نهادهای امنیتی از بیم اعتراضات گسترده دانشجوئی به مرگ دلخراش این دانشجو، تاکنون برای عدم اطلاع رسانی خبری پیرامون این حادثه هولناک تلاش های زیادی نموده اند.
گزارش پشت پرده تغییرات سازمانی در سپاه
شنبه، ۱۸ مهر، ۱۳۸۸خبرگزاری کودتا (ایرنا) در گزارشی از تغییرات سازمانی در سپاه پاسداران، نوشته است که معاونت اطلاعات این نهاد به "سازمان اطلاعات" تبدیل می شود.
خبرگزاری ایرنا در گزارش مفصل خود که اخیرا منتشر شده، می نویسد: "صبح روز یکشنبه هفته جاری حسین طائب به سمت معاون اطلاعات کل سپاه منصوب شد. با توجه به تمرکز دشمن بر جنگ نرم و ضرورت تقویت نهادهای اطلاعاتی – امنیتی در مواجهه با این مسئله، می توان در یافت که ارتقاء معاونت اطلاعات سپاه به سازمان اطلاعات و آشنایی طائب با انواع جنگ نرم و فعالیت اطلاعاتی... مأموریت های متناسب با این مسئله را برای این سازمان تعریف خواهد کرد".
به گزارش خبرنگار نوروز، طائب که در دوران وزارت علی فلاحیان معاون ضد جاسوسی وزارت اطلاعات بود و پس از اخراج ار این وزارت خانه به سپاه پیوست، پس از انتخابات بخشی از وظیفه برخورد با اعتراضات گسترده مردمی به نتیجه اعلام شده را بر عهده گرفت، وظیفه ای که عمدتا به عهده سپاه و بسیج بود.
نقش نیروهای بسیج در آینده، موضوع تغییر مهم دیگری است که در گزارش مذکور آمده است.
در این گزارش تصریح شده که " در ساختار جدید و با ادغام بسیج در نیروی زمینی سپاه، سازمانی جدید در این نهاد ایجاد شده است که سازمان بسیج مستضعفین نامیده می شود".
در نتیجه در شرایطی که سپاه در حال تبدیل شدن به یک حزب سیاسی و کارتل اقتصادی بزرگ با تسلط بر ابزارهای نظامی - اطلاعاتی است، بسیج نیز از این پس نقش یک نیروی تمام وقت سیاسی - نظامی با سازمانی وسیع را خواهد یافت که اعضای آن در صورت لزوم به شکل مسلح در محل زندگی خود عمل خواهند کرد.
نورو
وای بحال مردم ايران که تصميم گيرانشان اينا نند!
پس مانده های "ابن زياد" !خوب نگاه کنيد! اينان کودکان بي سرپرست و خياباني هستند که شما لاشخورها سیدشمسالدین حسینی وزیر اقتصاد و دارایی، محمود احمدینژاد رئیس جمهوری محمد عباسی وزیر تعاون مصطفی پورمحمدی رئیس سازمان بازرسی، غلامحسین محسنی اژهای دادستان کل و مرتضی بختیاری وزیر دادگستری عکس/ سجاد صفری |