قصد نداشتم درباره زنان به تنهایی، مطلبی بنویسم، چرا که مجموع زن و مرد و کودک را واحدی از خانواده انسانی میدانم و اگر در کشورها این خانواده مورد استثمار و استعمار و استکبار و استضعاف و استحمار قرار گرفتند، دسته جمعی بوده است. همگی با هم ستم دیدهاند و رنج کشیدهاند. بارها خانمها از گروههای مختلف از من خواستند که به سازمان یا جمعیت یا حزب منحصرا زنانهشان بپیوندم و استدلالشان آن بود که زنها همواره گرفتار ستم مضاعف بودهاند. ستم دستگاه از یک طرف و ستمی که از مردسالاری در خانواده بر آنها رفته است از جانب دیگر. نپذیرفتم و استدلالم چنین بود که اگر عدالت حکمروا گردد، زن و مرد و کودک در پناه آن خواهند آسود و اما ستم دوم را بایستی با خود مردان حل کرد و با مردان به تفاهم رسید که پدران و شوهران و برادران و پسران ما هستند و جمعیتهای زنانه سوای مردان یک نوع جبههگیری در برابر آنان است و نکند که این جمعیتها موجب تفرقهاندازی در این دورانی شود که بیش از هر زمان به وحدت کلمه نیازمندیم و دست کم نکند که این جمعیتها جنبه مشغولیت برای خلایق به خود بگیرد، موجب پراکندگی خاطرهای جمع شود و چوبی بشود لای چرخی که بایستی بر اساس سازندگی انقلابی در جهت استقلال و عدالت و آزادی بچرخد.
در دوران پنجاه سال استبداد سیاه مقداری روغن ریخته، نذر امامزاده زنان کردند اما نه به قصد خیرات که به قصد راضی نگه داشتن گروهی از آنان به صورت عوامل مهار کننده، تا در پدران و شوهران و برادران و پسران خود تاثیر بگذارند و آنان را از مبارزه بر علیه دستگاه ستم باز بدارند. رضاخان به زور و خشم حجاب از سر زنان برداشت و پسرش قانون حمایت خانواده را پیش آورد. هیچ کدام اساس درستی نداشت چرا که به مجرد رفتن پدر نیم بیشتر زنان به سنت قدیم بازگشتند و میدانیم که فشار همیشه ضد خود را در درون میپروراند و جمع اضداد نیرویی میشود سیلآسا. اما قانون حمایت خانواده فقط در تهران و شهرهای بزرگ اعمال میشد وگرنه در روستاها و شهرهای کوچک، زنان کمتر خبردار شدند. انگار نه خانی آمده بود و نه رفته بود. درست است که وکیل و وزیر هم از میان زنان به مجلس و هیات دولت راه یافتند که کاش راه نمییافتند. اما این قضیه یک رویه دیگر هم داشت و آن موقعشناسی زنان آگاه و بیداردل بود. موقعشناسی زنان روشنفکر و مبارز که پا به پای برادران خود به مدارس و دانشگاهها راه یافتند و دانش و تجربه اندوختند و به استقلال اقتصادی دست یافتند و اگر احیانا در خانوادههای مردسالاری ما کارد به استخوانشان رسید از قانون حمایت خانواده هم استفاده کردند. شاهد فداکاری این گروه از زنان بودم که فدیه گرانی به بهای آزادی میپرداختند و سه چهار کار را با هم یدک میکشیدند و خم به ابرو نمیآوردند. شوهرداری – خانهداری – بچه داری و کار خارج. این زنان معلم، پرستار، پزشک، مهندس، حقوقدان، کارمند و کارگر و غیره بودند که سنگینی بارهایی را که به دوش داشتند به خاطر دست یافتن به آزادی با شکیبایی تحمل میکردند و اکثریت مردهای این زنان حتی دکمههای افتاده کتهای خود را نمیدوختند و همچنان چشم به دست زنهایشان داشتند، چه رسد به اینکه در کار خرید خانه و پرورش کودکان قدمی بردارند.
من به انقلاب مردم ایران عشق میورزیدم و همچنان عشق میورزم. در انقلاب اسلامی ایران با ابعاد وسیع و حیرتانگیزش، زنان همگام مردان بودند. زنان از هر گروهی و بیشتر از همه زنان محروم راه به جایی نبرده. روز هفده شهریور خونین در میدان شهدا زنان حتی در صف جلو بودند و میگویند هفتصد شهید دادهاند و در همان گورستان به خاک خفتهاند که تربت شهدا مرد هم هست. و پیش از انقلاب در میان مبارزان راه آزادی، اسامی صدیقه و اشرف و محبوبه و امثالشان همان اندازه برای ما عزیز است که نامهای مسعود و مجید و خسرو و بیژن و نظایرشان....
من حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمه الحق میدانم. مردی میدانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانۀ کم نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کس نکرد و کارشان. مردی میدانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو، مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالا دعای نیمه شبان امام به تعبدش چنین بوده است که ای ایمان یقین را به من ارزانی دار... و دعایش مستجاب گشته و چنین است که اینگونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است. و چنین مردی بارها و بارها گفته است که مسوول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد (پیام ۴ ذیالحجه ۱۳۹۸) و گفته است که انقلاب ایران فرصتی است الهی برای به ثمر رساندن آزادی و استقلال کشور (پیامهای اول ذیالحجه ۹۸ به آیات عظام طالقانی و منتظری پس از رهایی ایشان از زندان) و چنین مردی از بار امانتی که بر دوش دارد آگاه است و به مسوولیت عظیمش وقوف دارد.
اما متاسفانه دستهای مرئی و نامرئی در کار و در راه است و میداند که آسانترین راه مخدوش کردن چهرۀ پاک انقلاب مردم ایران تفرقهاندازی و ایجاد دلهره، ترس، اضطراب و ایجاد جنگ روانی است و کدام تفرقهاندازی بهتر از جدا کردن گروه عظیمی از زنان زحمتکش و روشنفکر از نهضت؟ چه تفرقهاندازی عظیمتر از دلزده کردن و دلسرد کردن و شک در دل آنان افکندن و رماندشان و راندنشان به سمت اعتقادات افراطی از چپ و راست؟
این دستها ابتدا لغو قانون حمایت خانواده را با استناد به رای دفتر امام در یک مورد استثنایی پیش کشید در حالی که بارها گفتند و نوشته شده بود که حضرت خمینی سخنگو و مشاور ندارد. در حالیکه نخستوزیر منتخب حضرت خمینی گفته بود که فعلا ملاک عمل ما قانون اساسی سابق است منهای موادی که به نظام سلطنت مربوط میشود و بر طبق همین ملاک یکی از احزاب را همچنان منحله اعلام کرده بود. خوشبختانه هوشیاری حضرت خمینی و آگاهیش به این بحث خاتمه داد و حق زن را در اسلام حتی برتر از مرد شمرد. اینک مساله حجاب مطرح شده است به وسیلۀ تلفن و از طریق رادیو و آن هم نه به زبان بر حق خود حضرت خمینی، و آنچنان زنان و دختران زحمتکش و شیفته آزادی را آشفته کرده که در این برف و سرمای زیر صفر همهشان را به خیابانها کشانده است.
خیال همه را راحت کنم که حجاب به صورت چادر یک مساله اسلامی نیست، یک مساله سنتی است و خواهران ما که زیر این پوشش با انقلاب همگام شدند چادر را مظهری از مبارزه و واکنشی نسبت به بندگی مصرف و بیبند و باری زنان عروسکی دوران پهلوی شمردند. اما زنان نازپرورده آن دوران با دلارهای بیحساب حمایتگرانشان چون ولیشناس نبودند از این ولایت گریختند و ما ماندیم و این خوان یغما شده با عدهای آتشبیاران معرکه که میتوانند از کاهی کوهی بسازند و از اشارهای فریادی.
خواهران من بهتر از من میدانند که سرانداز و چادر بیشتر پوشش خاص زنان دربارهای یغمامنش و عیلام و اورارتو بوده است (رجوع کنید به مقاله آقای دکتر فرخ ملکزاده زیر عنوان نقوش زن در هنر هخامنش – مجله دانشکده ادبیات – دانشگاه تهران سال ۱۳۴۷) اگر خواهران سنتگرای ما میخواهند چادر به سر کنند خود دانند و آزادند. حداقل آزادی، آزادی انتخاب پوشش است. اما بدانند که در این راه مقلد زنان دربارهایی هستند که خود با نظیرش در افتادهاند و به «مشیت الهی» موفق گردیدهاند. خواهران من که تمام احترام و ستایشم نثار آنان باد، چرا که بیشترین شهید را آنها دادهاند، و ما به دنبال آنها بود که راه افتادیم، میتوانند به کمک طراحان لباس به پوششهای متنوعی دست یابند که الزاما سیاه نباشد، دست و پا گیر و مخل آزادی حرکات و فعالیتشان نشود، پارچه زیاد مصرف نکند، گران در نیاید، دستها آزاد باشد که بتواند بسازد و در نتیجه ذهن را به فعالیت وا دارد و ضمنا پوشیدگی شرعی و اسلامی را هم تضمین کند. کسی چه میداند؟ شاید این بار هم تمام زنان ایرانی سراسر کشور به دنبال شما آمدند. شرط اصلی آزادی انتخاب است.
اما چه مساله چادر و چه حجاب شرعی اسلامی که اینک برای زنان کارمند و پرستار و پزشک و مهندس و معلم و حقوقدان و کارگر و غیره مطرح شده است از مسایل فرعی و فقهی و ظاهری است، در حالیکه فعلا کوهی از مشکلات در برابر ما برپا ایستاده و سد راهمان است و طرح این مسائل با آن آب و تابی که از رادیو شنیدیم که حتی خواهران اقلیتهای مذهبی ما را هم در برگرفته بود و بعد کشدار کردنش به دست غرضورزان که: یا روسی یا تو سری، جز اینکه مشکلی بر مشکلاتمان بیفزاید و چند دستگیها و تشتتها را افزون کند حاصلی ندارد و بیندیشیم چه عاملی یا عواملی از این تشتت، از این انفکاک نیروها سود میبرد، از اینکه زنهای زحمتکش و سازنده را از نهضت جدا سازد، آنها را در مقابل مردان به جبههگیری وادارد، آنها را وادارد که احساس غبن و ستمدیدگی و شکست بنمایند، انها را وادارد که برادران و پسران و شوهران و پدران خود را از سازندگی انقلابی بازدارند...
ما هر وقت توانستیم این خانه ویران را آبادان سازیم، اقتصادش را سر و سامان بدهیم، کشاورزیش را به جایی برسانیم، حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم، هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهرهمند گردیدند میتوانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم. میتوانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانهای از پایبست مستحکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم.
درد زنها را میدانم، مساله بر سر این نیست که حجاب به سر بکنند یا نکنند. مساله در ترس از لچک به سر شدن است. مساله بر سر ترس از دور ماندن از مسئولیت عظیم است. مساله بر سر به غیراساسی چسبیدن و از اساس منفک شدن است. اما هر طور که باشد به هر جهت همه میدانند که تقوا در پوشیدگی ظاهری نیست، تقوا بایستی مرکوز ذهن و روح انسان چه زن و چه مرد باشد.
در دوران پنجاه سال استبداد سیاه مقداری روغن ریخته، نذر امامزاده زنان کردند اما نه به قصد خیرات که به قصد راضی نگه داشتن گروهی از آنان به صورت عوامل مهار کننده، تا در پدران و شوهران و برادران و پسران خود تاثیر بگذارند و آنان را از مبارزه بر علیه دستگاه ستم باز بدارند. رضاخان به زور و خشم حجاب از سر زنان برداشت و پسرش قانون حمایت خانواده را پیش آورد. هیچ کدام اساس درستی نداشت چرا که به مجرد رفتن پدر نیم بیشتر زنان به سنت قدیم بازگشتند و میدانیم که فشار همیشه ضد خود را در درون میپروراند و جمع اضداد نیرویی میشود سیلآسا. اما قانون حمایت خانواده فقط در تهران و شهرهای بزرگ اعمال میشد وگرنه در روستاها و شهرهای کوچک، زنان کمتر خبردار شدند. انگار نه خانی آمده بود و نه رفته بود. درست است که وکیل و وزیر هم از میان زنان به مجلس و هیات دولت راه یافتند که کاش راه نمییافتند. اما این قضیه یک رویه دیگر هم داشت و آن موقعشناسی زنان آگاه و بیداردل بود. موقعشناسی زنان روشنفکر و مبارز که پا به پای برادران خود به مدارس و دانشگاهها راه یافتند و دانش و تجربه اندوختند و به استقلال اقتصادی دست یافتند و اگر احیانا در خانوادههای مردسالاری ما کارد به استخوانشان رسید از قانون حمایت خانواده هم استفاده کردند. شاهد فداکاری این گروه از زنان بودم که فدیه گرانی به بهای آزادی میپرداختند و سه چهار کار را با هم یدک میکشیدند و خم به ابرو نمیآوردند. شوهرداری – خانهداری – بچه داری و کار خارج. این زنان معلم، پرستار، پزشک، مهندس، حقوقدان، کارمند و کارگر و غیره بودند که سنگینی بارهایی را که به دوش داشتند به خاطر دست یافتن به آزادی با شکیبایی تحمل میکردند و اکثریت مردهای این زنان حتی دکمههای افتاده کتهای خود را نمیدوختند و همچنان چشم به دست زنهایشان داشتند، چه رسد به اینکه در کار خرید خانه و پرورش کودکان قدمی بردارند.
من به انقلاب مردم ایران عشق میورزیدم و همچنان عشق میورزم. در انقلاب اسلامی ایران با ابعاد وسیع و حیرتانگیزش، زنان همگام مردان بودند. زنان از هر گروهی و بیشتر از همه زنان محروم راه به جایی نبرده. روز هفده شهریور خونین در میدان شهدا زنان حتی در صف جلو بودند و میگویند هفتصد شهید دادهاند و در همان گورستان به خاک خفتهاند که تربت شهدا مرد هم هست. و پیش از انقلاب در میان مبارزان راه آزادی، اسامی صدیقه و اشرف و محبوبه و امثالشان همان اندازه برای ما عزیز است که نامهای مسعود و مجید و خسرو و بیژن و نظایرشان....
من حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمه الحق میدانم. مردی میدانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانۀ کم نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کس نکرد و کارشان. مردی میدانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو، مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالا دعای نیمه شبان امام به تعبدش چنین بوده است که ای ایمان یقین را به من ارزانی دار... و دعایش مستجاب گشته و چنین است که اینگونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است. و چنین مردی بارها و بارها گفته است که مسوول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد (پیام ۴ ذیالحجه ۱۳۹۸) و گفته است که انقلاب ایران فرصتی است الهی برای به ثمر رساندن آزادی و استقلال کشور (پیامهای اول ذیالحجه ۹۸ به آیات عظام طالقانی و منتظری پس از رهایی ایشان از زندان) و چنین مردی از بار امانتی که بر دوش دارد آگاه است و به مسوولیت عظیمش وقوف دارد.
اما متاسفانه دستهای مرئی و نامرئی در کار و در راه است و میداند که آسانترین راه مخدوش کردن چهرۀ پاک انقلاب مردم ایران تفرقهاندازی و ایجاد دلهره، ترس، اضطراب و ایجاد جنگ روانی است و کدام تفرقهاندازی بهتر از جدا کردن گروه عظیمی از زنان زحمتکش و روشنفکر از نهضت؟ چه تفرقهاندازی عظیمتر از دلزده کردن و دلسرد کردن و شک در دل آنان افکندن و رماندشان و راندنشان به سمت اعتقادات افراطی از چپ و راست؟
این دستها ابتدا لغو قانون حمایت خانواده را با استناد به رای دفتر امام در یک مورد استثنایی پیش کشید در حالی که بارها گفتند و نوشته شده بود که حضرت خمینی سخنگو و مشاور ندارد. در حالیکه نخستوزیر منتخب حضرت خمینی گفته بود که فعلا ملاک عمل ما قانون اساسی سابق است منهای موادی که به نظام سلطنت مربوط میشود و بر طبق همین ملاک یکی از احزاب را همچنان منحله اعلام کرده بود. خوشبختانه هوشیاری حضرت خمینی و آگاهیش به این بحث خاتمه داد و حق زن را در اسلام حتی برتر از مرد شمرد. اینک مساله حجاب مطرح شده است به وسیلۀ تلفن و از طریق رادیو و آن هم نه به زبان بر حق خود حضرت خمینی، و آنچنان زنان و دختران زحمتکش و شیفته آزادی را آشفته کرده که در این برف و سرمای زیر صفر همهشان را به خیابانها کشانده است.
خیال همه را راحت کنم که حجاب به صورت چادر یک مساله اسلامی نیست، یک مساله سنتی است و خواهران ما که زیر این پوشش با انقلاب همگام شدند چادر را مظهری از مبارزه و واکنشی نسبت به بندگی مصرف و بیبند و باری زنان عروسکی دوران پهلوی شمردند. اما زنان نازپرورده آن دوران با دلارهای بیحساب حمایتگرانشان چون ولیشناس نبودند از این ولایت گریختند و ما ماندیم و این خوان یغما شده با عدهای آتشبیاران معرکه که میتوانند از کاهی کوهی بسازند و از اشارهای فریادی.
خواهران من بهتر از من میدانند که سرانداز و چادر بیشتر پوشش خاص زنان دربارهای یغمامنش و عیلام و اورارتو بوده است (رجوع کنید به مقاله آقای دکتر فرخ ملکزاده زیر عنوان نقوش زن در هنر هخامنش – مجله دانشکده ادبیات – دانشگاه تهران سال ۱۳۴۷) اگر خواهران سنتگرای ما میخواهند چادر به سر کنند خود دانند و آزادند. حداقل آزادی، آزادی انتخاب پوشش است. اما بدانند که در این راه مقلد زنان دربارهایی هستند که خود با نظیرش در افتادهاند و به «مشیت الهی» موفق گردیدهاند. خواهران من که تمام احترام و ستایشم نثار آنان باد، چرا که بیشترین شهید را آنها دادهاند، و ما به دنبال آنها بود که راه افتادیم، میتوانند به کمک طراحان لباس به پوششهای متنوعی دست یابند که الزاما سیاه نباشد، دست و پا گیر و مخل آزادی حرکات و فعالیتشان نشود، پارچه زیاد مصرف نکند، گران در نیاید، دستها آزاد باشد که بتواند بسازد و در نتیجه ذهن را به فعالیت وا دارد و ضمنا پوشیدگی شرعی و اسلامی را هم تضمین کند. کسی چه میداند؟ شاید این بار هم تمام زنان ایرانی سراسر کشور به دنبال شما آمدند. شرط اصلی آزادی انتخاب است.
اما چه مساله چادر و چه حجاب شرعی اسلامی که اینک برای زنان کارمند و پرستار و پزشک و مهندس و معلم و حقوقدان و کارگر و غیره مطرح شده است از مسایل فرعی و فقهی و ظاهری است، در حالیکه فعلا کوهی از مشکلات در برابر ما برپا ایستاده و سد راهمان است و طرح این مسائل با آن آب و تابی که از رادیو شنیدیم که حتی خواهران اقلیتهای مذهبی ما را هم در برگرفته بود و بعد کشدار کردنش به دست غرضورزان که: یا روسی یا تو سری، جز اینکه مشکلی بر مشکلاتمان بیفزاید و چند دستگیها و تشتتها را افزون کند حاصلی ندارد و بیندیشیم چه عاملی یا عواملی از این تشتت، از این انفکاک نیروها سود میبرد، از اینکه زنهای زحمتکش و سازنده را از نهضت جدا سازد، آنها را در مقابل مردان به جبههگیری وادارد، آنها را وادارد که احساس غبن و ستمدیدگی و شکست بنمایند، انها را وادارد که برادران و پسران و شوهران و پدران خود را از سازندگی انقلابی بازدارند...
ما هر وقت توانستیم این خانه ویران را آبادان سازیم، اقتصادش را سر و سامان بدهیم، کشاورزیش را به جایی برسانیم، حکومت عدل و آزادی را برقرار سازیم، هر وقت تمامی مردم این سرزمین سیر و پوشیده و دارای سقفی امن بر بالای سرشان شدند و از آموزش و پرورش و بهداشت همگانی بهرهمند گردیدند میتوانیم به سراغ مسائل فرعی و فقهی برویم. میتوانیم سر فرصت و با خیال آسوده و در خانهای از پایبست مستحکم بنشینیم و به سر و وضع زنان بپردازیم.
درد زنها را میدانم، مساله بر سر این نیست که حجاب به سر بکنند یا نکنند. مساله در ترس از لچک به سر شدن است. مساله بر سر ترس از دور ماندن از مسئولیت عظیم است. مساله بر سر به غیراساسی چسبیدن و از اساس منفک شدن است. اما هر طور که باشد به هر جهت همه میدانند که تقوا در پوشیدگی ظاهری نیست، تقوا بایستی مرکوز ذهن و روح انسان چه زن و چه مرد باشد.