چرا مک فارلین و هیأت همراه به تهران سفر کردند، تحلیل آمریکاییها از این سفر چه بود؟
سیدمحمد خامنه ای
باند هاشمی از مدتها پیش با آمریکا ارتباط داشتند مثلاً گنگرلو مشاور سیاسی میرحسین یکی از آنها بود. اقوام نزدیک هاشمی هم به اروپا در رفت و آمد بودند. اصل ارتباط هاشمی و اطرافیانش با آمریکا از چند طریق بود، اولاً ساواکی فراری محکوم به اعدامی قربانی فر که نقش دلال اسلحه را بازی می کرد و طرف سازمانی او همان مشاور موسوی بود، دوم برادرزاده هاشمی که به بهانه تهیه اسلحه با قربانی فر آشنایی پیدا کرده بود و مورد توجه آمریکاییها و امید آنها به وساطت مستقیم قرار گرفته بود.
نهایتاً پس از مطالعات و بررسی هایی که دو طرف ایرانی و آمریکایی درباره نوعی توافق برای مدیریت آینده کشور کرده بودند، اصل توافق نهایی را که مهمترین قسمت روابط مذکور بود به همان ملاقات معروف مک فارلین معاون رئیس جمهور آمریکا با شخص اکبر هاشمی موکول کرده و برنامه سفر کاملاً محرمانه را تدوین و هتل اقامتگاه و امور امنیتی هم پیش بینی شده بود تمام این اقدامات از لحاظ ظاهری و به اصطلاح فیزیکی در پوشش معامله اسلحه و آزادسازی گروگان های آمریکایی در لبنان بود ولی عمق قضیه سری بود و فقط چند نفر اطلاع داشتند. تحلیل آمریکایی تثبیت آینده نفوذشان در ایران و به تحلیل بردن تدریجی نظام اسلامی و انقلابی بود و با این سفر می خواستند به موضع مطمئنی برسند.
در واقع ملاقات مهم و محرمانه مک فارلین، برای محکم کاری و قرارداد رسمی با طرف ایرانی بود و شاید به نظر آنها بیت منتظری مهره سوخته ای بود و گزینه هاشمی قطعی و تمام شده به نظرشان می رسید. هاشمی در ایران هم اطرافی یا اطرافیانی داشت که این ارتباط را در رقابت با بیت منتظری تقویت و تسریع می کردند و در مذاکرات تهران او را مترجم فیمابین معروف کردند و ارتباط او با ساواک در عراق را بیت منتظری قبلاً منتشر کرده و مدرک آن بطور گسترده در مجلس شورای اسلامی پخش کرده بودند که گویا با حمایت جریان رئیس مجلس ماست مالی شد.
موضوع اصلی ملاقات مک فارلین و ریسک سفر او که اگر کشف می شد کاخ سفید و حزب متبوع رئیس جمهور آمریکا ریگان را سخت در فشار قرار می داد، موضوع حفظ آینده ایران بعد از امام موضوعی فوق سری بود که باید کاملاً محرمانه میماند و جز اصحاب سرّ، باید حتی کنگره آمریکا و همه مقامات ایرانی ـ چه رسد به مجلس و امام ـ هم بویی نمی بردند.
در صورت قطعی شدن پیمان فیمابین، جان امام هم بیشتر به خطر می افتاد چون ممکن بود آمریکا عجولانه دست به جنایت دیگری بزند، همانطور که طرح ترور امام توسط قطب زاده یکی از آنها توطئه ها و از قرار شنیده ها ـ اصرار منافق نفوذی در ریاست جمهوری زمان مرحوم رجائی به نام کشمیری برای بردن کیف محرمانه به همراهی رجایی به ملاقات امام ـ که آقای سیداحمد خمینی اجازه بردن کیف بدون بازدید را نداده و جان امام را حفظ کرده بود ـ توطئه دیگر بود.
به هرحال، این ملاقات ها کاملاً حساب شده و امنیتی بود، مک فارلین با گذرنامه ایرلندی و با نام دروغی به ایران آمده بود. برای آنکه سفر او کشف نشود، به کمک یکی از همدستان آنها در سپاه آن روزگار، او را بدون عبور از گذرگاه های رسمی مستقیماً به هتل برده بودند، بدون آنکه کسی حتی مأمورین حساس دولتی متوجه شوند. پس از یک جلسه مقدماتی، قاعدتاً خود هاشمی وارد مذاکره شده بود چون مسلماً شخص دوم آمریکا حاضر نبود پیام و هدایای خود را به کس دیگری غیر از مقام بالا (رئیس مجلس) بدهد گر چه به دروغ این ملاقات را منکر شدند و گفتند که مک فارلین از اینکه با مقامات عالیه روبرو نشده عصبانی بوده. ولی خود هاشمی در جلسه غیر رسمی مجلس (که ضبط شده) پس از بروز فضاحت موضوع هرگز نگفت که ملاقاتی نکرده است بلکه گفت: حیف نگذاشتند که کار به آخر برسد چون این کار یک «فتح الفتوح» بود. اما به دروغ به امام وانمود کردند که مک فارلین بدون اطلاع دادن به ایرانیها سرخود و محرمانه به ایران آمده و هتل گرفته و آرزوی ملاقات با هاشمی را داشته ولی حسرت آن را به دلش گذاشته اند و ناامید از ایران رفته که ادعایی نامعقول و غیر قابل قبول بود.
به امام وانمود کردند که این هیأت بلند پایه آمریکایی خودسرانه و بدون اطلاع مقامات ایرانی به فرودگاه تهران و سپس هتل آمدهاند و گذرنامه تقلبی داشته اند و حال آنکه در گزارش ها و مصاحبه های بعدی هاشمی و هیأت مربوط ایرانی با تمام تناقض هایی که در گفتارشان هست، به این موضوع اقرار دارند که حداقل از یک سال پیش ا زآن یعنی در سال 1364 این روابط برقرار بوده و ایرانی ها از خصوصیات سفر و حتی ساعت ورود آنها و اسامی واقعی افراد آمریکایی- اسرائیلی مطلع بوده اند و ساعت شماری می کرده اند. علم و اطلاع هیأت ایرانی به جعل گذرنامه و اقدام قضایی و جزایی نشدن مجرمین، گناه دیگر هیأت ایرانی است جرم جعل چند سال زندانی دارد. سعی و تلاش برای فریب امام و به اصطلاح قانونی «گزارش خلاف» دادن مأمور دولتی هم جرم است که بایستی دنبال می شد.
چه نیازی بود که شخص دوم آمریکا با آن همه ذلت و ترس و نگرانی و گذرنامه مجعول به تهران بیاید. دولت آمریکا با زیرکی برای پنهان کردن اصل منظور از سفر (که نوعی توافق سیاسی برای رهبری پس از امام بود) به سرعت خودش موضوع کونتراها را مطرح کرد تا مهره های آینده سوخته نشوند و فقط موضوع یک تخلف از ناحیه کاخ سفید در برابر کنگره باشد و با مختصر مجازات سیاسی فراموش شود. و به همین دلیل بود که مک فارلین در برابر محاکمه در استیضاح خود در کنگره از ارائه مدارک مذاکره خودداری کرد و گویا به دروغ مدعی شده بود که مدارک از بین برده شده، و حتی تظاهر به خودکشی کرد. امّا اصل قضیه دلالی سیاسی و مهره سازی برای آینده جمهوری اسلامی ایران تمام نشد و شکل عوض کرد. از جمله اطرافیان هاشمی او را به سمت ریاست جمهوری سوق دادند تا یک پله به رهبر شدن نزدیکتر شود و ضمناً مقدمات یک توافق قطعی را فراهم کنند، البته آمریکا از خامی و بی تجربگی طرف ایرانی استفاده های موردی هم می کرد از جمله آزادسازی گروگان های آمریکایی در لبنان. طی ریاست جمهوری هم زمزمه مادام العمر کردن ریاست جمهوری برای هاشمی هم شروع شد که با هوشیاری مقام معظم رهبری توطئه خنثی شد.
ریاست جمهوری هاشمی مقدمه ای برای هماهنگ سازی امور و زمینه سازی برای ایجاد پایگاه قدرت و خیز به سمت آرزوی دیرینه پس از فوت امام بود ولی قدری دیر شده بود و با حکمت و عنایت الهی و با تصمیم و رأی ناگهانی و تقریباً بی مقدمه مجلس خبرگان رهبری، آقای خامنه ای انتخاب شد و کار از کار گذشت و توطئه آمریکایی به راه دیگری افتاد که نمونه آن فتنه های سالهای 78 و 88 است و این حکایت همچنان باقی است.
سفر مک فارلین و هیأت مرکب آمریکایی- اسرائیلی به ایران کاملاً مخفی بود و کشف آن جرم بزرگی در چشم امام و مردم به حساب می آید و شاید اکبر هاشمی را برای همیشه از اهدافش دور می کرد به همین دلیل طبق اظهار خود هاشمی فقط چند نفر آنرا می دانستد که یکی از آنها کنگرلو مشاور سیاسی نخست وزیر موسوی بود گرچه به احتمالی خود موسوی در جریان نبود. البته بعد از رسوایی به سرعت به یکی دو نفر سربسته و تحت عنوان کشف راهی جدید برای تهیه اسلحه مطالبی گفته بودند تا ادعا کنند که موضوع سری نبوده ولی با وجود این، وقتی ما از وزیر خارجه به طور خصوصی پرسیدیم که آیا از این سفر سری اطلاع داشته؟ جواب داد که به هیچ وجه اطلاع نداشته است.
یعنی شخصی غیر مسئول در روابط خارجی دست به ریسک بزرگی برای ایجاد رابطه صمیمی و خودمانی با دشمن انقلاب زده بود که مسئول ترین مقام های جمهوری اسلامی ایران از آن مطلقاً خبری نداشت و این اهمیت سرّی و محرمانه بودن آنرا می رساند و علت سرّی بودن آن هم معلوم بود.
چرا باند مهدی هاشمی معدوم ماجرای سفر مک فارلین را افشا کرد؟
به علت افشاگری سید مهدی هاشمی اشاره کردم و نتیجه تعارض و جنگ پنهانی بیت آقای منتظری و باند اکبر هاشمی رفسنجانی و لو رفتن سفر مک فارلین به طرفیت هاشمی که از طرف سیدمهدی هاشمی انجام شده بود، انتقام از او به صورت به میان کشیدن پرونده سیدمهدی و محاکمه و اعدام او بود که نوعی زخم چشم و قدرت نمایی هم محسوب می شود، بعلاوه خود بیت آقای منتظری را از دور سیاست خارج می کرد.
روابط سری و نزاع اخیر این دو باند سابقه زیادی داشت. در اوایل که قرار جانشینی آقای منتظری در میان بود باند هاشمی و افرادی در جماران طمع داشتند که به این وسیله به اهدافشان برسند و با نام منتظری و رهبری او نفوذ و جایگاه خود را حفظ کنند ولی پس از مدتی متوجه شدند که سیدمهدی هاشمی و باند بیت منتظری حصاری دور او کشیده اند و کسی را در آن مجموعه راه نخواهند داد، وضع برگشت و حمله به سیدمهدی هاشمی شروع شد و موضوع قتل و شهادت مرحوم شمس آبادی و نگهداری اسلحه قاچاق و مانند اینها را مطرح کردند و با وسایطی مؤثر منتظری را بوسیله امام از قائم مقامی عزل و بیت او را زیر نظر قرار دادند، تا قدرت پس از امام دست آنها نیفتد و آنرا در دست بگیرند.
شما از چه زمانی وارد این مسأله شدید و زمانی که 8 نماینده از آقای ولایتی سوال پرسیدند چه اطلاعاتی داشتند؟ دلیل سخنان امام خمینی که منجر به پس گرفتن سوالات شد، چه بود؟
من در آن ایام به حوزه انتخابیه خودم رفته بودم وقتی برگشتم این موضوع را شنیدم. ابتدا باور نمی کردم که چنین کار مهم خودسرانه ای بدون اذن امام و اطلاع افراد مسئول انجام شده باشد گر چه از مهمل کاری و بی منطقی طرف ایرانی عامل آن خبر داشتم. بلافاصله به تحقیق پرداختم و موضوع مسلم شد بیشتر نمایندگان دلسوز هم ناراحت بودند ولی اقدامی نکرده بودند.
من شخصا طبق وظیفه خودم نامه ای با طرح یک سؤال کلّی به وزیر خارجه نوشتم دو نفر از دوستان هم مایل به امضا شدند. این موضوع باعث دستپاچگی رئیس مجلس و باند او شده بودند و با مشورت کسانی در جماران و دولت، توطئه ای کردند و سؤالاتی را که امام را عصبانی و ناراحت می کردند تهیه و به زور و اصرار برای امضا به دست افرادی داده بودند که به هشت نفر معروف شدند. پیش من هم آوردند من قبول نکردم که آن را امضا کنم ولی خیلی اصرار کردند که شما فقط یک امضا دارید اینجا 7 امضا هست همه را یک کاسه بکنید بهتر است. از دو نفر دیگر هم امضا گرفته بودند.
من در آن شدت ناراحتی که از آن موضوع داشتم (که در واقع افتضاح ایران بود نه آمریکا ولی آنرا وارونه جلوه دادند) قهراً امضا کردم و به دام آنها افتادم. شیاطین بلافاصله آنرا به ضمیمه پیش فرض های دیگری، در موقع حساسی به امام دادند و حضرت امام را با این روش، عصبانی کردند و امام هم در یک سخنرانی به امضا کننده ها حمله شدید کردند و کار آنها را بدتر از کار اسرائیل دانستند.
وقتی من سخنرانی امام را شنیدم در منزل بودم بجای آنکه ناراحت شوم ،سجده شکر بجا آوردم و گفتم خدا را شکر که امام بار مسئولیت را بعد از این از دوش ما برداشت. ابتدا تصمیم گرفتم که از مجلس استعفا دهم ولی دیدم توهین به امام است و دلم راضی نشد. یکی از دوستان امضاکننده خیلی نگران به منزل ما آمد و پرسید که من چه خواهم کرد آیا صلاح هست به مجلس برویم یا نه؟
من به او آرامش دادم و گفتم ما کار درستی کرده ایم و نگرانی ندارد من روز مقرر به مجلس خواهم رفت. ولی با وجود شهامتی که این کار در آن جوّ شدید می خواست من راحت بودم گر چه حتی احتمال می دادم که در مجلس اولین فرد پاسداری که به محض ورود، اسلحه به روی من خواهد کشید.
عجیب این بود که همه پاسداران و حتی مستخدمان مجلس آن روز بطور بی سابقه ای با لبخند و شوخی و احوالپرسی با من روبرو شدند و حتی یکی از افراد هیچ وقت جواب سلام مرا نمی داد آن روز با روی خوش خودش به سلام مبادرت کرد و این وضع عجیب خیلی معنی داشت و بعدها هم برخی از خواص و عوام به امام نکاتی را گفته و حرف هایی زده بودند.
از قضا آن روز در صحن مجلس طرح سؤال از قوه قضائیه مطرح بود و من یکی از سخنرانان و اولین سخنران موافق طرح بودم. منشی وقتی طرح را مطرح کرد و گفت آقای خامنه ای موافق اول صحبت کنند، رئیس مجلس که شاید باور نمی کرد من در مجلس آن روز شرکت کنم و مرا هم ندیده بود ،گفت: آقای خامنه ای نیامده! منشی گفت: ایشان حضور دارند و من مشغول دفاع از طرح شدم.
هاشمی در این باره در سایت شخصی خودش با عبارت تحقیر آمیزی نوشته که آنروز «محمد خامنه ای» بدون آقا و سید و القاب رایج، خیلی ترسیده بود! گوینده این ادعا باید اینقدر شعور داشته باشد که کسی که ترسیده باشد آن گونه اول وقت به مجلس نمی آید و اولین نفر از طرحی که عنوان خطرناک «سؤال از قوه قضائیه» را دارد، دفاع نمی کند.
من آنروز چند بار وسوسه شدم گله ای از حضرت امام بکنم که شما خودتان به ما درس دادید که هر متهم فرضی حق دارد که پاسخ و دفاعش را در محکمه بگوید و بقول فقها «الغایب علی حجّته» پس چرا از ما نپرسیده ما را محکوم کردید و یا قصه دزدی را بگویم که از دیوار منزل کسی افتاده بود و پایش شکسته بود از صاحب خانه به دادگاه شکایت کرده بود که چرا دیوار بلندی ساخته؟ و عجیب آنکه دادگاه صاحبخانه را محکوم کرد نه دزد را ولی صبورانه گذشتم.
دلیل آنکه سؤالی را پس گرفتیم هم، نوعی احترام به اعتراض حضرت امام بود و هم نشان دادن مظلومیت این 8 نفر که با وجود ابراز غیرت ملی و اسلامی و انجام وظیفه در قالب قانون اساسی و قوانین دیگر، برای کار درستی که انجام داده بودند محکوم می شدند و شخص خاطی که دستش را بر خلاف قانون پنهانی در دست دشمن گذاشته بود از خطر مجازات فرار می کرد.
شنیدم بعدها افراد محترمی از حوزه و از بازار تهران به امام اعتراض کرده بودند و ایشان قول داده بود جبران کند. توده مردم هم هر جا به ما می رسیدند در مساجد و نماز جمعه به ما دلداری می دادند و ابراز حمایت می کردند، هیچکس جز معدود مزدوران هاشمی و خط نحس آنها به ما 8 نفر توهین نکرد و هدف آنها نه فقط 8 نفر بلکه به جناح معروف به 99 نفر مخالف موسوی بود و حتی کار به حمله به روزنامه رسالت و بازاریان رسید. همیشه تهمت طرفداری از مالکین و خوانین به این جماعت می زدند.
غیر از این فشار مصنوعی فحاشان باند هاشمی و موسوی و امثال آنها، هیچ فشاری به ما نرسید بلکه همان طور که گفتم جوّ سیاسی جامعه همه به نفع ما و خط امام بود و خط چپ که ادعای مخالفت با آمریکا و لیبرالها را داشتند، مفتضح شده بودند که در جناح طرفداران آمریکا قرار گرفتهاند و به دروغ شعار میدهند.
اگر صلاح میدانید درباره ماجرای 99 نفر و رای منفی تان به نخست وزیری میر حسین موسوی هم بفرمایید.
درباره ماجرای 99 نفر نماینده مجلس که به نخست وزیری میرحسین موسوی در دور دوم نخست وزیریش رأی ندادند من قبلاً مطالبی گفته ام، حاصل موضوع این بود که رئیس جمهور وقت (آقای خامنه ای) با آن که در دوره اول ریاست قوه مجریه خود با علاقه و اصرار میرحسین موسوی را برای نخست وزیری انتخاب کرده بود ولی در دو سال اخیر آن دوره حرکات و اقداماتی سیاسی و اجتماعی و اداری از طرف موسوی پدید آمد که رئیس جمهور وقت احساس خطر برای نظام کرده و اندک اندک به این نتیجه رسیده بود که در دوره دوم او را انتخاب نکنند. موسوی با هاشمی و بخش هایی از جماران از جمله فرزند امام ارتباطاتی مستقیم و مؤثر ایجاد کرده بود و به محض اطلاع از نظر آقای خامنه ای به آنها متوسل شده بود که امام را واسطه قرار دهند و در نتیجه امام خمینی بدون آنکه دستور و امر شرعی یا قانونی بکند، برای حفظ مصلحت فرضی اظهار میل کرده بودند که موسوی بماند، گفته شد که به امام گفته بودند اگر موسوی نخست وزیر نشود در جبهه جنگ خلل وارد میشود و مدافعان جنگ طرفدار موسوی هستند.
از این تمایل اخلاقی امام، غوغایی بزرگ بر پا کردند و در مجلس اقلیت طرفدار هاشمی و موسوی آن را چماقی ساختند تا نمایندگان را مرعوب کنند. عده ای از نمایندگان واقعاً به عدم صداقت و صلاحیت میرحسین موسوی و دروغ بودن تأثیر او در جبهه جنگ و روحیه سربازان علم داشتند، عده ای هم مردّد شده بودند. نتیجه تردیدهای نمایندگان این شد که عده ای ،99 نفر وظیفه خود را در این دانستند که به وی رأی ندهند با آنکه مرید و عاشق امام بودند ولی فریب اطرافیان و طرفداران موسوی را هم می دانستند.
خود من تا صبح روز رأی گیری در یک بن بست و برسر یک دو راهی قرار گرفته بودم از طرفی حقیقت امر و دروغی را که به امام گفته بودند می دانستم و از طرفی چهره امام در برابرم مجسم می شد و دلم بر مظلومیت او می سوخت و جرات به رأی مخالفت پیدا نمی کردم. اما اول صبح قبل از حرکت از منزل به خودم جنبیدم و تصمیم گرفتم دل یکدله کنم مخصوصاً عده زیادی از نمایندگان درباره رأیی که می خواستند بدهند همیشه با من مشورت می کردند و من باید برای آنها جواب داشتم، این بود که قرآن را برداشتم و استخاره کردم و جواب عجیبی آمد که تکلیف مرا روشن کرد. آخر آیه آمده بود که «حُرمَّت ذلک علی المؤمنین!»
وقتی به مجلس وارد شدم بسیاری از نمایندگان که از نظر و رأی من پرسش می کردند گفتم که قطعاً رأی نخواهم داد، نتیجه رأی مجلس امضای نخست وزیری میرحسین موسوی شد منهای 99 نفر که رأی نداده بودند و بعدها هم امام با هوشیاری به عمق قضایا پی برده بود و شخص رئیس جمهور (آقای خامنه ای) هم بعدها گفته بود که ایشان هم نفر صدم بوده است.
انتخاب میرحسین در دوره دوم وزر و وبالی است که دامن همه را گرفت و ضایعات و صدماتی داشت که ظاهراً هنوز درباره آن چیزی نوشته نشده و یکی از سیئات هاشمی هم شمرده می شود، و یک نمونه و مصداق آن تحمیل پذیرش قطعنامه ضد جنگ به امام و امّت و کمک به صدام و به سیاست آمریکا بود.
تحلیل کلان شما از این ماجرا پس از گذشت نزدیک به 30 سال چیست و آیا ماجرای مک فارلین برای امروز، مخصوصاً اکنون که درگیر مذاکرات هسته ای هستیم درسی دارد؟
ماجرای ارتباط به ظاهر کاخ سفید با باند هاشمی، در واقع فقط ارتباط رئیس جمهور وقت آمریکا با ایرانیها نبود بلکه حکومت در سایه و مدیران سیاست آمریکا که بیشترشان صهیونیست هستند دنبال آن بودند و هستند. یعنی با تغییر رئیس جمهوری آمریکا، آن سیاست از بین نرفت و به صورت های مختلف، از جمله کارگزاران ـ اصلاحطلبان و امثال آنها ـ خودش را نشان داد و فتنه 88 و فتنه آزمایشی سال 78 هم از جلوه های همان سیاست بوده است.
طرح مسأله خرید اسلحه از آمریکا، برای اداره جنگ یکی از سیاست های طرف ایرانی بود و مسأله کمک به کونتراهای ضد ساندنیست از سیاست های طرف آمریکایی، و هر دو هدف اصلی مشترک را در پوشش قابل قبول و باورکردنی این دو بهانه دنبال می کردند. دلایل و قراینی بر این حقیقت همیشه وجود داشته و گاه گاه تکرار می شود. حضور فعال و به اصطلاح تکیه گاه شدن هاشمی در همه وقایعی مثل فتنه سال 88 و قبل از آن و عدم انصراف او از پیگیری رسیدن به رهبری نظام و دفاع از اهداف و منافع آمریکا در نقل قول های دروغ از امام و اصرارهای چند ساله او در اتمام جنگ و باصطلاح نوشاندن جام زهر قطعنامه منحوس به امام و دیگر گفته ها و مصاحبه های مشابه دیگر و مخصوصاً روابط مستحکم دیپلماتیک و سیاسی با سعودی های خصم لدود ایران و شیعه، همه قراین و دلایلی عقل پسند بر وجود رابطه پنهانی و اصرار آمریکا بر به قدرت رساندن این شخص است.