از یوسف کنعان تا اکبر گنجی
فربد رضانیا |
حضور دائمی آقای اکبر گنجی در رسانه های ماهواره ای و اینترنتی مانند بی بی سی و صدای آمریکا از ایشان چهره ای آشنا برای مردم ایران ساخته است. آوازه شهرت ایشان ازایران فراتر رفته و بسیاری از سیاستمداران غربی هم با ایشان حشر و نشر دارند و از محضر ایشان سود میبرند. رسالت آقای گنجی امروز دیگر تنها رستگاری مردم ایران نیست بلکه ایشان در پی خوشبختی و سعادت همه مردم دنیا هستند و برای مردم همه کشورها از سوریه و لبنان گرفته تا برمه وچین تا ایالات متحده و اسرائیل پیام حقوق بشر و نفی خشونت میفرستند. آوازه آقای گنجی و
موقعیت پیامبرگونه ایشان موجب شده است که گروهی به شک و تردید به موقعیت
امروز ایشان و سوابق دیروز ایشان نگاه کنند. در این نوشته سعی خواهد شد که
با مقایسه ای اجمالی بین شخصیتهای شناخته شده تاریخی و آقای گنجی جایگاه ویژه ایشان را به کسانی که در شک و تردید بسر میبرند نشان دهیم
یکم، شباهت با حضرت ابراهیم
بگذارید از اعتصاب غذای نامحدود آقای گنجی که هفتاد روز طول کشید شروع کنیم، گروهی از هموطنان باور نمی کردند و نمی کنند که ایشان اعتصاب غذا کرده باشد آن هم هفتاد روز. این دسته از هموطنان میگویند که اصلا شدنی نیست که کسی ٧٠ روز اعتصاب غذا بکند و کتاب و مانیفست هم بنویسد ، مصاحبه هم بکند و درنهایت هم فقط چند کیلو وزن کم کند. این هموطنان آقای گنجی را با بابی ساندز و سایراعضای ارتش آزادیبخش ایرلند که سال ١٩٨١ اعتصاب غذا کردند مقایسه میکنند و می گویند که بابی ساندز بعد از ٦٦ روز از دنیا رفت. فرانسیس هیوز بعد از ٥٩ روز مرد. ریموند مک کریش و پتسی اوهارا هردو بعد از ٦١ روز از دنیا رفتند. جو مک دانل بعد از ٦١ روز اعتصاب غذا از دنیا رفت و مارتین هرسون بعد از ٤٦ روز مرد. تازه مسئولین و مامورین زندان با هیچ کدام از این مرحومان بد رفتاری نمی کردند، زنجیر هم به دست و پایشان نمی بستند، از بازجویی و سلول انفرادی و شکنجه هم خبری نبود و تازه همه اعتصابیون قبل از اعتصاب غذا توسط دکتر معاینه شده بودند و سالم و سر حال بودند. در جواب این گروه باید گفت که این مقایسه از اساس اشتباه بوده و بندگان خاص خدا را نمیشود با چند تا ایرلندی تروریست مقایسه کرد. مقایسه آقای گنجی با حضرت ابراهیم بسیار گویاتر خواهد بود. حضرت ابراهیم در آتش نسوخت و آتش حتی به گلستان تبدیل شد در حالیکه همه کسانی که چه قبل و چه بعد از ابراهیم در آتش افتاده اند سوخته اند.، پس همانطور که ابراهیم سالم از آتش در میاید اکبر گنجی هم از هفتاد روز اعتصاب غذا سالم در میاید.
دوم شباهت به اصحاب کهف
ێک دسته دیگر از هموطنان ایراد میگیرند که چرا آقای گنجی و دوستان به سرکوب مردم و کشتار زندانیان در دهه شصت اعتراض نکردند و هنوز هم حاضر نیستند که برای روشن شدن حقایق آن دوران همکاری کنند. این دسته از هموطنان می توانند داستان اصحاب کهف را به خاطر بیاورند، همانطور که اصحاب کهف رفتند در یک غاری و سالهای سال خوابیدند آقای گنجی و اصحاب اصلاحات هم حدود سال ١٣٦٣ رفتند و خوابیدند و سالها بعد، حدود سال ٧٢ بیدار شدند و چون خواب بودند طبیعتا از سرکوب مردم و کشتار زندانیان خبر نداشتند و نه میتوانستند اعتراض بکنند و نه امروز اطلاعاتی دارند که افشا بکنند
سوم، شباهت به حضرت یوسف
گروه دیگری از هموطنان در مورد خروج آقای گنجی از ایران
و دریافت جوایز متعدد مادی و معنوی سوالاتی مطرح میکنند. دسته ای دیگر
میپرسند چگونه ممکن است یک نفر بدون تحصیلات عالی در طی چند سال به آنچنان
مرتبه ای برسد که در مورد همه علوم از فلسفه و تاریخ و جغرافی و اقتصاد و جامعه شناسی و غیره صاحب مقالات و کمالات بشود. برای رفع شک و تردید این دسته از هموطنان نگاهی تطبیقی به داستان حضرت یوسف مفید خواهد بود. برادران یوسف او را در سر راه کاروانهایی که به مصر میرفت گذاشتند و پیراهن پاره یوسف را به خون آغشته کردند (البته نه به خون خود یوسف) و گفتند که یوسف را گرگ خورد و پدر یوسف آنقدر گریه کرد که کور شد. اما بعد به خواست خدا کاروانی از راه رسید ویوسف سالم و سرحال به مصر رفت و مورد استقبال بزرگان مصر و علی الخصوص زلیخا قرار گرفت و به ثروت زیادی هم رسید . مدتی بعد هم برادران یوسف که او را در چاه انداخته بودند به مصر رفتند و به یوسف ملحق شدند. از خبر بدرفتاری با آقای گنجی در زندان و اعتصاب غذای ایشان هم همه، حتی جرج بوش و تونی بلر، اینقدر گریه کردند که نزدیک بود کور بشوند ولی به خواست خدا آقای گنجی از زندان درآمد و به آمریکا و مقابل سازمان ملل رفت و مورد استقبال خانم گوگوش هم قرار گرفت و جایزه پانصد هزار دلاری هم گرفت و مدتی بعد سایر برادران پاسدارسابق هم از ایران آمدند و در آمریکا به آقای گنجی ملحق شدند.
در ضمن حضرت یوسف هم تا قبل از رفتن به مصر تنها در بیابان به دنبال گوسفند دویده بود و تحصیلات عالی نداشت. ولی مدت کوتاهی بعد از رسیدن به مصر از آنجایی
که معلومات فراوانی در هواشناسی، روانشناسی، اقتصاد کشاورزی، مهندسی ساختن
سیلو وغیرو کسب کرده بود توانست خواب فرعون را تعبیر کند و کشور و مردم
مصر را نجات دهد و حتی مازاد تولید گندم مصر را به کشورهای همسایه صادر کند و مردم آن کشورها را هم نجات بدهد
این تنها مقایسه کوتاهی بود بین سرگذشت آقای گنجی و پیامبران قبل از ایشان. علاقمندان می توانند برای اطلاعات تطبیقی بیشتر و رفع شک و تردیدهای احتمالی به تاریخ پیامبران از جلد ١ تا ١٢٤٠٠٠مراجعه کنند
تنها یک نکته در سرگذشت آقای گنجی هست که قابل مقایسه و تطبیق با احوال پیشینیان نیست.
نکته از این قرار هست که همه پیامبران پیشین برای گرفتن پیام از غیب
و رساندنش به مردم سختی زیادی میکشیدند. یکی باید سر کوه میرفت و پیغام را
میگرفت، یکی باید در بیابان بالا و پائین میدوید، یکی در شکم نهنگ میرفت،
یکی باید با قوم لوط همسفره میشد و بعد که پیام را میگرفتند تازه باید سالها زحمت میکشیدند تا با هزار بدبختی پیام غیب را به مردم برسانند، ولی الان به شکرانه وجود اینترنت از رسیدن پیام غیبی به آقای گنجی تا پخش پیام از بی بی سی و رادیو فردا چند لحظه ای پیشتر طول نمی کشد
|
|
۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه
از یوسف کنعان تا اکبر گنجی
سوء استفاده از بیت المال در حد المپیک تثبیت ریاست بر شرکت هوایی با 62 میلیون تومان آگهی تبریک دولتی در روزنامه ها! + سند کامبیز بابایی
سوء استفاده از بیت المال در حد المپیک تثبیت ریاست بر شرکت هوایی با 62 میلیون تومان آگهی تبریک دولتی در روزنامه ها! + سند کامبیز بابایی، رییس جدید که انتصاب وی با مقاومت و تجمع تعدادی از پرسنل شرکت آسمان مواجه شده است، در اقدامی عجیب و بی سابقه، اقدام به چاپ 65 میلیون تومان آگهی در صفحه اول روزنامه های پرتیراژ امروز صبح کشور کرده و مبلغ 20 میلیون تومان برای روزنامه همشهری، 19 میلیون تومان روزنامه جام جم، و 18میلیون تومان برای روزنامه ایران صرف کرده است در حالی که انتصاب یکی از مدیران خوشنام! منتسب به مشایی که بدون هیچ سابقه ای به مدیر عاملی اولین سرویس دهنده خدمات هوایی ایران منصوب شده، موجی از نارضایتی را در شرکت آسمان، رسانه ها و کارشناسان این صنعت به دنبال داشت، وی از بودجه دولتی مبلغ 65 میلیون تومان را صرف چاپ آگهی تبریک برای خود کرد تا مشت محکمی بر دهان منتقدین زده و خدای نا کرده در انتصابش تجدید نظر نشود. به گزارش خبرنگار «بازتاب»، کامبیز بابایی از نیروهای اسفندیار رحیم مشایی که چندی قبل با اعمال نفوذ وی به سمت مدیر عاملی شرکت توریستی پرشین گلف، وابسته به صندوق بازنشستگی کشوری منصوب شده بود و عملکرد وی در این شرکت توسط نهادهای نظارتی مورد پیگرد می باشد، در اقدامی عجیب و بی سابقه و بدون سابقه در صنعت هوایی به مدیر عاملی شرکت آسمان که بیشترین بار پروازهای داخلی کشور بر دوش آن است، منصوب شده است. این اقدام که با مخالفت پرسنل شرکت و کارشناسان صنعت هوایی مواجه شده و ممکن است به دلیل بی تجربه و تخصص بودن فرد مذکور، پیامدهایی برای شرکت آسمان در ای کا ئو نیز به همراه داشته باشد، در حالی انجام شده است که کشور در شرایط سخت تحریم هوایی به سر می برد و مدیر فعلی آسمان با اتکا به تجربه بیست ساله خود توانسته است قطعات یدکی و مورد نیاز هواپیماهای موجود را تامین کرده و در 80 درصد مسیرهای پروازی آسمان بدون حضور سایر ایرلاین های داخلی، امکانات حمل و نقل مسافر و بار را تامین کرده است. آگهی و چک روزنامه جام جم جالب تر آن که کامبیز بابایی، رییس جدید که انتصاب وی با مقاومت و تجمع تعدادی از پرسنل شرکت آسمان مواجه شده است، در اقدامی عجیب و بی سابقه، اقدام به چاپ 65 میلیون تومان آگهی در صفحه اول روزنامه های پرتیراژ امروز صبح کشور کرده و مبلغ 20 میلیون تومان برای روزنامه همشهری، 19 میلیون
سوء استفاده از بیت المال در حد المپیک
تثبیت ریاست بر شرکت هوایی با 62 میلیون تومان آگهی تبریک دولتی در روزنامه ها! + سند
کامبیز
بابایی، رییس جدید که انتصاب وی با مقاومت و تجمع تعدادی از پرسنل شرکت
آسمان مواجه شده است، در اقدامی عجیب و بی سابقه، اقدام به چاپ 65 میلیون
تومان آگهی در صفحه اول روزنامه های پرتیراژ امروز صبح کشور کرده و مبلغ 20
میلیون تومان برای روزنامه همشهری، 19 میلیون تومان روزنامه جام جم، و
18میلیون تومان برای روزنامه ایران صرف کرده است
در حالی که انتصاب یکی از مدیران خوشنام! منتسب به
مشایی که بدون هیچ سابقه ای به مدیر عاملی اولین سرویس دهنده خدمات هوایی
ایران منصوب شده، موجی از نارضایتی را در شرکت آسمان، رسانه ها و کارشناسان
این صنعت به دنبال داشت، وی از بودجه دولتی مبلغ 65 میلیون تومان را صرف
چاپ آگهی تبریک برای خود کرد تا مشت محکمی بر دهان منتقدین زده و خدای نا
کرده در انتصابش تجدید نظر نشود.
به گزارش خبرنگار «بازتاب»،
کامبیز بابایی از نیروهای اسفندیار رحیم مشایی که چندی قبل با اعمال نفوذ
وی به سمت مدیر عاملی شرکت توریستی پرشین گلف، وابسته به صندوق بازنشستگی
کشوری منصوب شده بود و عملکرد وی در این شرکت توسط نهادهای نظارتی مورد
پیگرد می باشد، در اقدامی عجیب و بی سابقه و بدون سابقه در صنعت هوایی به
مدیر عاملی شرکت آسمان که بیشترین بار پروازهای داخلی کشور بر دوش آن است،
منصوب شده است.
این اقدام که با مخالفت پرسنل شرکت و کارشناسان صنعت
هوایی مواجه شده و ممکن است به دلیل بی تجربه و تخصص بودن فرد مذکور،
پیامدهایی برای شرکت آسمان در ای کا ئو نیز به همراه داشته باشد، در حالی
انجام شده است که کشور در شرایط سخت تحریم هوایی به سر می برد و مدیر فعلی
آسمان با اتکا به تجربه بیست ساله خود توانسته است قطعات یدکی و مورد نیاز
هواپیماهای موجود را تامین کرده و در 80 درصد مسیرهای پروازی آسمان بدون
حضور سایر ایرلاین های داخلی، امکانات حمل و نقل مسافر و بار را تامین کرده
است.
آگهی و چک روزنامه جام جم
جالب تر آن که کامبیز بابایی، رییس جدید که انتصاب
وی با مقاومت و تجمع تعدادی از پرسنل شرکت آسمان مواجه شده است، در اقدامی
عجیب و بی سابقه، اقدام به چاپ 65 میلیون تومان آگهی در صفحه اول روزنامه
های پرتیراژ امروز صبح کشور کرده و مبلغ 20 میلیون تومان برای روزنامه
همشهری، 19 میلیون تومان روزنامه جام جم، و 18میلیون تومان برای روزنامه
ایران صرف کرده است که تصاویر چک های پرداخت شده از بیت المال و آگهی های
چاپ شده، توسط «بازتاب» منتشر می گردد.
آگهی و چک روزنامه ایران
آگهی و چک روزنامه همشهری
مادران ميدان مايو
مادران ميدان مايو
سی سال پیش، در آوریل ١٩٧٧زناني كه سربندي سفيد بسر داشتند و عكسهاي فرزندان خود را به سينه نصب كرده بودند، اولین راهپیمائی خود را دور ميدان مایو آغاز كردند. اينان مادران ناپديد شدگان بودند و ميدان مايو را که مركز سياسي شهر بوئنوس آيرس و مشرف به مقر روساي جمهور آرژانتين است، برای تجمع خود انتخاب کردند. در همين ميدان بود كه در مه سال ١٨١٠ مردم آرژانتين استقلال خود را از اسپانيا جشن گرفتند.
نخستين گردهمائي علني آنها در آوريل ١٩٧٧، يك سال پس از كودتاي نظامي صورت گرفت. پيش از آن، در كليسائي در مركز شهر جمع مي شدند ميدان مايو مركز سياسي شهر بوئنوس آيرس و مشرف به مقر روساي جمهور آرژانتين است. در همين ميدان بود كه در مه سال ١٨١٠ مردم آرژانتين استقلال خود را از اسپانيا جشن گرفتند.
سالهاي زيادي، روزهاي پنجشنبه هر هفته، ساعت پانزده و سي دقيقه زناني كه سربندي سفيد بسر داشتند و عكسهاي فرزندان خود را به سينه نصب كرده بودند، دور اين ميدان راه پيمائي ميكردند. اينان مادران ناپديد شدگان بودند. نخستين گرد همائي علني آنها در آوريل ١٩٧٧، يك سال پس از كودتاي نظامي صورت گرفت. پيش از آن، در كليسائي در مركز شهر جمع مي شدند. بنا به پيشنهاد خانم آزوسنا ويلافلور، كه خود نيز بعدها به جرگه ”ناپديد شدگان“ پيوست، مادران محل تجمع شان را به ميدان مايو، ميدان اصلي شهر انتقال دادند. در نخستين راهپيمائي تنها ١٤ مادر شركت داشتند. پس از مدت كوتاهي بر تعداد آنها افزوده شد.
در شرايطي كه ارعاب ناشي از كودتا همه جا حكمفرما بود و هيچ مطبوعات آزادي وجود نداشت كه مفقودالاثر شدن آدمها را انعكاس دهد، حركت مادران در ملا عام، كه در نفس خود اعتراض و فرياد دادخواهي بود، اقدامي بسيار شجاعانه بود. خشم و درد ناشي از دست دادن فرزند چنان سنگين بود كه آنها در حركت خود درنگ و پروا نكردند. بيشتر اين مادران، زنان خانه دار و عامي بودند كه پيشترها علاقه چنداني به سياست نداشتند. اما همين مادران ”غير سياسي“ ها يكي از بزرگترين حركات سياسي آمريكاي لاتين را در دو دهه آخر قرن بيستم به راه انداختند.
آنها در ادارات دولتي و مقر هاي پليس همديگر را شناخته و از سرگذشت مشترك يكديگر آگاه شدهبودند. در راهپيمائيها سربند سفيد را براي خود برگزيدند كه ابتدا چيزي نبود جز مانده هائي از قنداق كودكي فرزندان گمشده. بعدها اين سربندهاي سفيد سمبل صلح، زندگي، رابطه مادرانه و ضديت با خشونت شد.
بزودي بر تعداد آنها افزوده شد و آوازهشان به مطبوعات خارجي هم كشيد. اما در روزنامه هاي آرژانتين در باره آنها همچنان سكوت حاكم بود. تجمع منظم آنها در مركز شهر، خود براي جلب توجه ديگران كفايت مي كرد. حركت آنها ضمنا مقابله با سكوتي بود كه حاكمان نظامي بر همه جا حاكم كرده بودند.
در اواخر سال ١٩٧٧ حدود ١٥٠ تن از مادران در محلي خارج شهر بوئنوس آيرس نشستي برگزار كردند تا بر سر گامهاي بعدي تصميمگيري كنند. آنها نياز به يك تشكل را براي گسترش حركتشان احساس ميكردند و ميخواستند موجوديتشان را رسما اعلام كنند. پس بيانيه اي نوشتند كه با اين عنوان شروع مي شد ”ما چيزي نمي خواهيم جز حقيقت“، و آن را به يكي از روزنامه هاي پرتيراژ آرژانتين فرستادند.
عكس العمل نظاميان در مقابل اين حركت جسورانه به شيوه هميشگي بود. سه تن از بنيادگزاران مادران ميدان مايو، آزوسنا ويلا فلورا، يك راهبه فرانسوي الاصل و يك زن هنرمند جوان ناپديد شدند و هيچگاه اثري از آنها بدست نيامد. قتل اين سه نفر ضربه بزرگي بر پيكر ”مادران“ بود. تعدادي خود را كنار كشيدند و ادامه دهندگان بايد خود را براي خطرهاي بزرگ آماده مي ساختند. خوش خيالي بود اين فرض، كه تيغ نظاميان گلوي مادران سالخورده و دردمند را نگيرد. بعدها خانم هبه بونافيني، جانشين ويلا فلورا در باره ادامه حركتشان چنين نوشت:
”نيروئي كه به ما توان داد تا حركتمان را همچنان ادامه دهيم، بچه هايمان بودند. ما نخستين مادراني بوديم كه از فرزندانمان زاده شديم. ما نميخواستيم خون آنها بيهوده هدر رود.“
در سال ١٩٧٨ كه مسابقات جهاني فوتبال در آرژانتين برگزار ميشد، اين كشور ميزبان هزاران ميهمان خارجي و در بين آنها صدها خبرنگار از چهار گوشه جهان بود. به رغم تدابير امنيتي كه در سراسر كشور پديد آمده بود، مادران كوشيدند از موقعيتي كه پيش آمده بود، بهره جسته و صداي خود را به گوش جهانيان برسانند. آنها صدها كارت و نامه به سياستمداران و خبرنگاران خارجي فرستادند. اين تلاشها ثمر زيادي بهمراه نداشت. اين بار علاقه ها به تمامي متوجه فوتبال بود. آرژانتين عنوان قهرماني را از آن خود ساختهبود و اين پيروزي براي مدتي هر چند كوتاه بيشتر مردم را در رويائي شيرين فروبرد.
به زودي اما صداي مادران را گوشهاي شنوا در كشور دوردست هلند شنيدند. با حمايت خانم دن اويل، همسر نخست وزير هلند، گروه حمايت از مادران مايو تشكيل گرديد و به دنبال آن سفرهاي تبليغاتي خانم هبه بنافيني، نماينده مادران، به كشورهاي خارج آغاز شد. او در نخستين سفر خود به آمريكاي شمالي و اروپا با سياستمداران و خبرنگاران ملاقات كرد و از آدمربائيها توسط نظاميان كشورش سخن گفت. در سال ١٩٧٩ بنافيني موفق به ديدار پاپ و همچنين رئيس جمهور ايتاليا گرديد. اين توجه و حمايت بينالمللي، مادران را در
حركتشان اميدوارتر و مصمم تر ساخت و نيز باعث شد تا حاكمان نظامي آرژانتين
ديگر نتوانند به راحتي آنها را سر به نيست كنند. آنها ”انجمن مادران ميدان مايو“ را به ثبت رساندند و يك كميسيون يازده نفره از بين خود به رياست انجمن برگزيدند. شدت يافتن حركت مادران تشديد فشار نظاميان را به همراه داشت. نظاميان مي خواستند با ايجاد موانع مختلف مانع راهپيمائي هفتگي در ميدان مايو شوند.
در سال ١٩٨٠ جايزه صلح نوبل به آدولفو پرز، فعال و مبارز در راه احقاق حقوق بشر، تعلق گرفت. اين حادثه توجه جهانيان را متوجه آرژانتين ساخت. مادران به همراه آدولفو پرز راهي اسلو شدند تا دنيا را متوجه ناپديدشدگان در آرژانتين قرار دهند. در همين سال آنها نخستين بولتن خود را با عنوان ”عدالت، عشق و صلح“ منتشر كردند. اولين بولتن نه در چاپخانه، بلكه در منزل هبه بنافيني به چاپ رسيد و توزيع آن حتي به خيابانهاي كشور همسايه، اروگوئه، هم كشيده شد. در تمام اين كارها مادران از پشتيباني گروه هلندي ”حمايت از مادران ميدان مايو“ برخوردار بودند.
در سال ١٩٨١ مادران حركت خود را تشديد كردند. در دسامبر آن سال ٨٠ تن از مادران يك راهپيمائي ٢٤ ساعته را در ميدان مايو ترتيب دادند و آن را ”راهپيمائي مقاومت“ ناميدند و آن را در دسامبر هر سال تكرار كردند. آنها شعار مي دادند:
ناپديدشدگان
به زندگي باز گردانده شوند/ عاملان و مقصران مجازات گردند/ قاتلان مردم
زنداني شوند/ مقاومت ادامه دارد/ عقب نشيني نمي كنيم/ نه فراموشي و نه عفو/
پايدار باد مبارزه، عقب نشيني هرگز/ اتحاد و مبارزه يا گرسنگي و سركوب/ فكر روشن، قلب متحد، مشت مبارز/ مقاومت و مبارزه براي پيروزي فردا/ پرچم ما برافراشته خواهد ماند در دستان فرزندان امروز.
با شروع جنگ مالويناس در مارس ١٩٨٢ موجي از ناسيوناليسم كشور را فراگرفت. مادران از شركت در تظاهرات ”وحدت ملي“ خودداري كردند. هبه بنافيني در اين باره به صراحت اعلام داشت: ”جزيره مالويناس متعلق به آرژانتين است، همينطور هم ناپديدشدگان“
تسليم بي قيد وشرط نظاميان در مقابل دولت انگليس زنگ خطري براي نظاميان بود. موجي از حركتهاي مخالف دولت، كشور را فراگرفت. نظاميان از ترس محاكمه و مجازات كه قابل پيش بيني بود، پيشاپيش براي خود قانون عفو گذراندند. دهها هزار نفر به دعوت مادران در اعتراض به اين قانون راهپيمائي كردند. نظاميان ناچار شدند به انتخابات آزاد تن دهند.
يك سال بعد، شب پيش از واگذاري قدرت به رائول آلفونسين، اولين رئيس جمهور منتخب بعد از حكومت نظاميان، مادران آخرين راهپيمائي خود را در حيات نظاميان با حمل اسامي ٣٠٠٠٠ زن و مرد ”ناپديد شده“ برگذار كردند. آلفونسين رسما از مادران ميدان مايو براي شركت در مراسم توديع رياست جمهوري دعوت به عمل آورد. موجوديت آنها به خاطر شجاعت و پايداريشان چه در سطح كشور و چه در سطح بين المللي قابل انكار نبود.
آلفونسين كميسيوني را مامور روشن كردن سرنوشت ناپديدشدگان كرد. از آنجا كه اين كميسيون مجوز و اختياراتي براي وادار ساختن مسئولين جنايتهاي گذشته به اعتراف نداشت، مادران مايو
از آن استقبال نكرده و آن را تحريم كردند و نوشتند: ”ما كميسيون را به
رسميت نميشناسيم زيرا منتخب مردم نيست بلكه انتصاب حكومت است.“
آنها انتخاب ارنستو ساباتو را به رياست كميسيون يك سازشكاري خواندند و يادآور شدند كه او همان كسي است كه در سال ١٩٧٦ بعد از ميهماني ناهار با ژنرال ويدلا از او تمجيد كرده بود. مادران رئيسجمهور آلفونسين را هم مورد انتقاد قرار داده و وي را به دوگانگي در گفتار و كردار متهم كردند.
نظرات در باره اقدامات دولت آلفونسين در راه تحقق دموكراسي و تضمين حقوق بشر متفاوت بود. عده اي آن را در مجموع مثبت ارزيابي مي كردند اما معتقد بودند كه اقداماتي كه در آغاز راه است، بايد تعميق و گسترش يابد. بخشي از انجمن مادران ميدان مايو هم همين نظر را داشتند و حمايت از حكومت جديد را ضروري ميدانستند. اين اختلاف نظرها باعث شكاف در انجمن مادران شد. در سال ١٩٨٦ مادران طرفدار اين نظر از بقيه جدا شده و شاخه”مادران ميدان مايو- خط پايه“ را تشكيل دادند. تلاش آنها اين بود كه اهداف خود را در چارچوب سيستم سياسي موجود پيش برند و از اينكه به عنوان اپوزيسيون راديكال شناخته شوند، ابا داشتند. ديگر مورد اختلاف اين بخش از مادران، در روش رهبري بود. اما به رغم اختلاف نظرها و موضع گيريهاي متفاوت همگي مشتركا در راهپيمائي روزهاي پنجشنبه در ميدان مايو شركت مي كردند.
درگيري هاي نظري زماني به اوج خود رسيد كه مادران با شعار ”فرزندان ما را زنده به ما بازگردانيد“ دومين دور راهپيمائي مقاومت را سازمان دادند. عدهاي طرح اين شعار را ديوانگي خواندند. اما اين شعار، كه به نظر غيرمنطقي ميآمد، عكسالعملي بود در مقابل گزارش كميسيون، كه مسئله ناپديدشدگان را موضوعي تمام شده ارزيابي كرده بود. مادران ناپديدشدگان نميخواستند با پذيرش مرگ فرزندانشان مقاومت را پايان يافته اعلام كنند. آنها در يكي از بيانيه هاشان، زماني كه تعدادي از اجساد ناپديدشدگان شناسائي شد، چنين نوشتند: ”چرا بايد اجساد را بپذيريم در حاليكه قاتلها بدون ترس از مجازات در كشور آزادانه زندگي مي كنند.“
پيشترها هم نظاميان، زماني كه هنوز بر سر كار بودند، اعلام كرده بودند كه مفقودشدگان در مبارزه كشته شده اند و براي اثبات مدعاي خود اجسادي را براي شناسائي خانواده هاشان از گورهاي دسته جمعي بيرون كشيده بودند.[1] چه در آن وقت و چه بعدها مادران با اعلاميه هاي خشك و خالي و نيز نبش قبرها به مقابله برخاستند و حتي از پذيرش غرامت مالي براي وابستگان خودداري ورزيدند و همچنان بر خواست بازگرداندن فرزندانشان به زندگي پاي فشردند. از نگاه بسياري، اين كار خارج از منطق و يك لجاجت تلقي مي شد. از جنبه روانشناسانه ميتوان گفت كه شايد تب و تاب هاي ناشي از ابهام و ناروشن بودن سرنوشت فرزندانشان و نيز عدم قبول از دست دادن آنها به مادران نيروي تحرك ميبخشيد و آنها براي حفظ موجوديت خود به اين باورها نياز داشتند. برخلاف تعدادي از خانواده ها كه اميدشان را از دست دادند و مرگ فرزندشان را پذيرفتند، مادران مايو هيچوقت مرگ فرزندانشان را به رسميت نشناختند و همچنان بر خواست خويش پاي فشردند. آنها نميخواستند كه مسئله تنها در اشكال جنائي و آدم كشي خلاصه شود. ميخواستند كه ريشه هاي سياسي ناپديد كردن انسانها روشن شود و مسئولان آن محاكمه و مجازات شوند. آنها با هر نوع مصالحه اي در اين راه مخالف بودند و به حركت خود ادامه دادند. آنها حتي از برگزاري مراسم يادبود و بزرگداشت براي
عزيزان ناپديدشده خودداري ميكردند. آنها با اقدام دانشجوياني كه
ميخواستند به احترام دختر هم دانشكدهشان، كه توسط نظامي ها سر به نيست
شده بود، سالني را به اسم او نام گذاري كنند، مخالفت كردند. به نظر مادران اين گونه مراسم و يادبودها بي ارزش و به معناي پذيرش مرگ عزيزانشان بود. مي گفتند ”هيچ دردي وجود ندارد كه بي ثمر بماند.“ به بيان ديگر درد اجتماعي بايد ثمري براي تغيير حال و آينده داشته باشد.
در سال ١٩٨٧، دهمين سالگرد شروع حركتشان، مادران بار ديگر موجوديت و حضور خود را به نمايش گذاشتند و شديدا به سياست هاي كارلوس منم در آزاد كردن جنايتكاران نظامي اعتراض كردند.
امروز مادران ميدان مايو حركت خود را از مسئله ناپديدشدگان و قربانيان ديكتاتوري نظاميان فراتر برده اند. آنها در موضع اپوزيسيون سياسي- البته نه در چارچوب يك حزب سياسي- خود را درگير مسائل اجتماعي و سياسي روز ميكنند. در مارس ٢٠٠٤ خانم هبه بنافيني اقدامات كيرشنر را ستود. كيرشنر اولين رئيسجمهوري بود كه مورد ستايش محبوبترين سخنگوي انجمن مادران مايو قرار مي گرفت. در دوره رياست جمهوري او بود كه قانون مصونيت نظاميان را مجالس قانونگذاري كشور براي هميشه لغو كردند. اين حادثه با شادي مردم آرژانتين روبرو شد. مادران در حاليكه بار ديگر عكسهاي رنگ و رو رفته فرزاندانشان را بدست گرفته بودند، به تظاهرات رفته و شعار دادند: مصونيت پايان مي يابد/ عدالت حكمفرما خواهد شد.
كيرشنر در اقدامي بي سابقه تمام كادر
رهبري ارتش را، كه از بازماندگان ديكتاتوري ارتش بودند، به بازنشستگي
فرستاد و سران پليس را از كار بركنار كرد. و باز كيرشنر، اولين رئيس
جمهوري بود كه در مارس ٢٠٠٤ از اسما بازديد كرد. در اين مراسم كه با حضور بازماندگان اين
زندان بدنام برگذار ميشد، رئيس جمهور رسما از بازماندگان و از كساني كه
ديگر نبودند كه سخنان او را بشوند، پوزش خواست و خواستار آن شد كه حداقل
بخشي از اين پادگان بزرگ به موزه تبديل شود.
انتقاد از وضع زندانها، شكنجه، بدرفتاري توسط پليس و سانسور مطبوعات هميشه موضوعات مجله مادران واقع مي شوند. آنها در تظاهرات شان خواستار رعايت تمامي جنبه هاي حقوق بشر و اجراي عدالت اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي مي شوند. به حقوق كودكان و به سياست هاي آموزشي توجه ويژهاي دارند. صلح جهاني نيز يكي ديگر از محورهاي مهم توجه مادران بوده و هست.
امروز مادران مايو حضور خود را در تركيب گسترده تري به نمايش ميگذارند. مادراني هم كه فرزندانشان در حوادث خشونت بار به قتل رسيده اند مثلا در برگزاري بازي هاي فوتبال، در ديسكوتكها و يا در خدمت سربازي، خود را در حركت مادران سهيم مي دانند. آرژانتين در زمره جوامعي قرار دارد كه در آن آمار جنايت و خشونت بسيار بالاست. تجربه نشان داده است كه در كنار فقر و بيكاري اين مسئله يكي از عوارض و ميراث ديكتاتوريها است. در سال ١٩٩٧ انجمن مادران مايو حدود ٢٥٠٠ نفر عضو داشت. انجمن با چندين ”زيرگروه“ و گروه هاي موازي در سراسر آرژانتين نماينده دارد از جمله آنها:
- گروه ”مادربزرگها“ كه در تلاشهاي مشتركشان براي جستجوي نوه هاي گم شده، كه پدر و مادرشان بدست نظاميان به قتل رسيده اند، دور هم جمع شدهاند. نظاميان كودكاني را كه در زندان به دنيا آمده بودند يا هنگام دستگيري والدين شان، خردسال بودند، پنهاني به خانواده هائي از بين خود ميسپردند. ”مادربزرگها“ خواستار باز گرداندن اين افراد- البته در صورت تمايل خويش- به خانواده هاي واقعي شان هستند.
- سازمان خودياري وابستگان قربانيان ديكتاتوري نظاميان.
مادران از پشتيباني گروه هاي مختلفي برخوردارند. مثلا در مجله مادران مايو گروه هائي از پزشكان، روانشناسان، وكلا، هنرمندان و غيره هر كدام در حوزه تخصص خود مقاله و مطلب مي نويسند.
تاثير حركت مادران مايو از مرزهاي آرژانتين فراتر رفته است. حركت آنها الگوئي شد براي مادراني از ديگر كشورهاي آمريكاي لاتين مثل شيلي و اروگوئه و غيره، كه سرنوشتي مشابه داشتند. بعدها تاثير اقدامات آنها از مرزهاي آمريكاي لاتين هم فراتر رفت. بيست سال بعد از شروع تجمع مادران آرژانتيني در ميدان مايو، مادران مفقود شدگان تركيه حركت مشابهي را آغاز كردند. آنها هر شنبه در زمان و مكاني معين در استانبول بر روي سنگفرش خيابان مي نشستند و عكس فرزاندانشان را به دست ميگرفتند. روي پلاكاردي كه معرف آنها براي رهگذران بود، نوشته شده بود: ما اينجا هستيم براي انسانهاي مفقود شده/ ما فرزندان خود را مي خواهيم.
دريافت مدال كارل فون اوسيتسكي از طرف جامعه حقوق بشر آلمان به مادران شنبه استانبول در سال ١٩٩٧ فرصتي براي آنها فراهم آورد تا صداي خود را به گوش مردم اروپا برسانند. در چين هم مادران كشتهشدگان ميدان تيان آن من گردهم آمدهاند و تلاش ميكنند كه دولت چين به آمار رسمي قربانيان اعتراف كند و جاي دفن آنها را به خانوادهها اطلاع دهد. حركت ديگر كه در زمان خود تاثير گذار بود، تجمع مادران سياهپوش صرب بود عليه جنگ.
انجمن مادران ناپديدشدگان از كشورهاي مختلف با هم ارتباط دارند و شبكهاي را تشكيل ميدهند. اين انجمنها همراه با سازمانهاي بينالمللي حقوق بشر خواستار تصويب كنوانسيوني از طرف سازمان ملل عليه سربه نيست كردن انسانها هستند و خواستار آنند كه عاملان اين جنايتها در هر گوشه جهان، كه باشند، محاكمه و مجازات شوند. اين انجمنها گردهمآئيهاي سالانه دارند. در يكي از اين گردهمآئيها، كه در نوامبر ٢٠٠٤ در برلين برگذار شد، آنها از دولت آلمان خواستند كه از تصويب كنوانسيون عليه ناپديد كردن انسانها حمايت كند.
مادران پارک لاله ایران
خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی
هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی
هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت
گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
اشتراک در:
پستها (Atom)