نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

Language Bookmark majidniknam.blogspot.com
آذر.من قربانی ستم بارگی شيخ خونخوارم (معلم زندانی ارژنگ داودی)


زندانی سياسی ارژنگ داودی وضعيت و شرايط ضد بشری و قرون وسطايی که توسط بازجويان و قوه قضاييه ولی فقيه عليه وی روا داشته شده است طی گزارشی تشريح نموده است و جهت ارسال به کميسر عالی حقوق بشر و گزارشگر ويژه وانتشار در رسانه ها در اختيار « فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ايران » قرار داده است; متن گزارش به قرار زير می باشد:
دوباره به تبعيد آمدم
که سخن می گفتم از دردی که ايشانند
و شگفتا هر چه از خوابگه شغال معظم دورترم می دارند
عمق رذالتشان را آشکارتر در می يابم

با ياد خدا
به نام نامی ايران و ايرانی
غارت دوبله يا چپاولگری همه جانبه
هم ميهنان
پرده اول : يک شناسنامه و ديگر هيچ
در تاريخ ۲\۳\۸۶ خانه سه طبقه ما واقع در تهران خيابان ستارخان که تا ان هنگام به مدت ۲۳ سال محل کار و سکونت ما بود به دست افراد معلوم الحال چون حسن حداد معاونت امنيت و سعيد مرتضوی دادستان تهران پلمپ گرديد
يادآوری ۱: حسن حداد و سعيد مرتضوی هر دو در زمره خيل کسانی هستند که در سال ۸۸ فاجعه شنيع کهريزک را رقم زدند . فاجعه ای که جهانيان را تکان داد و ايرانيان را آزاده را در بهت و حيرت فرو برد .
پس از گذشت ۲ سال و ۱۱ ماه در نتيجه پيگيری های مداوم خانواده بالاخره در تاريخ ۲۶\۱\۸۹ خانه مورد بحث توسط پليس امنيت تهران فک پلمپ و طی صورت جلسه ای در اختيار همسرم قرار گرفت . همانطور که مفاد اين صورت جلسه حاکی است در هنگام تحويل خانه کليه اموال و اسناد و اساسيه و غيره موجود درساختمان ۳ طبقه به غارت رفته بودند .
علاوه بر اين فردای آن روز که خانه فک پلمپ عده ای معلوم الحال از نامبردگان بالا که خود را از مراتبين نيروهای اطلاعاتی ـ امنيتی رژيم هستند و تنی چند از ارازل و اوباش قداره بند نيز انها را همراهی می کردند با در دست داشتن اسناد جعل شده ادعای مالکيت خانه را نمودند . و خودسرانه خانه را مجددا تصرف و اقدام به تعويض قفلها نمودند.
يادآوری ۲ : پليس ۱۱۰ تهران و کلانتری ۱۳...نيز با بله قربان گويان نظاره گر اقدامات غيرقانونی اين افراد لباس شخصی بودند .
خيلی زود معلوم شد که اين افراد لباس شخصی در هماهنگی با نيروهای امنيتی .... کليه اسناد و مدارک ضبط شده در خانه مورد بحث را که در دفتر شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب و نيز در دفتر پليس امنيت دادستان تهران نگهداری می شدند را به منظور غارت اينجانب و خانواده پدری از محل خارج نموده و طمع ورزانه مورد سوءاستفاده قرار دادند .
يادآوری ۳: اين در حاليست که چند ماه پس از پلمپ خانه و توقيف اسناد و مدارک فوق الاشاره و پس از پيگيری های مداوم خانواده ، معاونت امنيت فقط شناسنامه مرا در ازای تقاضای کتبی اينجانب از زندان و نيز اخذ رسيد به همسرم تحويل داده بود .
پرده دوم :۱ عدد پتو و ديگر هيچ
روز ۷\۴\۹۱ توسط ۳ تن از وحشی ترين ماموران وزارت اطلاعات از زندان رجايی شهر به زندان اوين منتقل و پس از ۱۳۷ روز تحمل سلولهای مخوف انفرادی در بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ در تاريخ ۲۰\۸\۹۱ ساعت ۳ صبح در حالی که فقط يک پيراهن و شلوار به تن و يک جفت دمپايی پلاستيکی به پا داشتم و از سرما به خود می لرزيدم که اين وضعيت تعجب و کنجکاوی مردم را برانگيخته بود از طريق فرودگاه مهرآباد مجددا به بندرعباس تبعيد و ابتدائا به اداره اطلاعات منتقل شدم.
يارآوری ۴:در تابستان امسال که به بند ۲۰۹ زندان اوين منتقل شدم تمام البسه ، وسايل ، کتابها و دست نوشته هايم ـ در آنجا ماندند و تاکنون حتی عينک های ذره بينی ام را تحويل نداده اند . هرچند موظف هستند وسايل زندانی را نيز همراه انتقال دهند و در هنگام انتقال نيز قول دادند که متعاقبا آنها را برای من ارسال می کنند اما اينک با گذشت قريب به ۶ ماه و تبعيد دوباره به زندان بندرعباس هنوز خبری نشده است.
در تاريخ۲۳\۸\۹۱ با همان پيراهن، شلوار و يک جفت دمپايی پلاستيکی از سلول انفرادی در اداره اطلاعات بندرعباس ، قرنطينه زندان مرکزی منتقل و روز پنجشنبه ۲۵\۸\۹۱در حاليکه فقط يک پتوی مستعمل به من داده بودند به بند ۲ زندان بندرعباس منتقل و در ميان ۱۹۲ نفر زندانی که جرمشان قتل ، آدمربايی ، سرقت مسلحانه است قرار گرفته ام.
يادآوری ۵ : در تابستان سال ۸۵ که از زندان مرکزی بندرعباس به تهران برگشتم به روال مرسوم تمام البسه ، وسايل و .... به اموال زندان تحويل دادم ولی متاسفانه چون همه آنها به غارت رفته اند اينک که مجددا مرا به همين زندان بازگردانده اند ، زندانی که انگار تبعيدگاهی در آخر دنياست ـ هنوز نتوانسته ام زيرپوش ، لباس راحتی ، حوله ، بالش ، ملافه، پتو، ليوان ـ بشقاب، قاشق ، چنگال و ساير ضروريات زندگی در حبس و تبعيد را تهيه نمايم.
هم ميهنانم
رژيم شيخ با اين رويه های ماقبل قرون وسطايی به خيال خام خود می کوشند تا مبارزان راه آزادی ايرانيان را به انحاء گوناگون عذاب داده و تحقير نمايند غافل از اينکه طلا حتی در منجلاب هم نفيس است و غبار در آسمان خسيس است .
من از روييدن خار بر سر ديوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد از اين بالا نشينی ها

ارژنگ داودی
معلم، شاعر، نويسنده
زندانی سياسی.....
زندان مرکزی بندرعباس


گزارش فوق به سازمانهای زير ارسال گرديد
کميسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد
گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل متحد
سازمان عفو بين الملل



fo@hrdai.netinin
www.hrdai.net
http://hrdai.blogspot.com
pejvakzendanyan@gmail.com
Tel.:0031620720193

دریافتی: ماجرای سر بریدن میرزا کوچک خان


رضا اسکستانی سر میرزا را برد و تحویل داد به قزاق های سردار سپه در رشت. قزاق ها هم سر را گذاشتند روی میز. موهای میرزا را از پشت گرفتند و با سر بریده ی میرزا کوچک عکس یادگاری گرفتند

آیا خودمان را می شناسیم؟
 
رضا اسکستانی شاخ نداشت
 
۹۰ سال پیش "رضا اسکستانی" سر از جنازه یخ زده ی "میرزا کوچک خان جنگلی" جدا کرد. رضا اسکستانی شاخ نداشت. رضا اسکستانی شبیه همه ما بود. رضا اسکستانی این آقا بود:
رضا اسکستانی سر میرزا را برد و تحویل داد به قزاق های سردار سپه در رشت. قزاق ها هم سر را گذاشتند روی میز. موهای میرزا را از پشت گرفتند و با سر بریده ی میرزا کوچک عکس یادگاری گرفتند:
   
نمی دانم قضیه آن صندلی روی میز چیست . شاید می خواسته اند ابعاد و اجزای عکس واضح تر بشود. یا اینکه قرار بوده یکی از قزاق ها برود روی میز بنشیند و پایش را بگذارد روی سر میرزا کوچک خان. بعد از عکس یادگاری هم سر میرزا را مدت ها در سربازخانه ی رشت گذاشتند برای نمایش. تا مردم بیایند و ببینند و عبرت بگیرند. بعد هم سر را بردند تهران و تحویل دادند به رضاخان:
 
این اتفاق ۹۰ سال پیش افتاد. یعنی فقط سه نسل قبل تر از ما. رضا اسکستانی پدرِ پدربزرگ های یکی از ما بوده. نمی دانم نوه نتیجه های آقا رضای اسکستانی الان چکاره اند و چه می کنند، اما می دانم که اگر میرزا کوچک خان در زمان ما زندگی میکرد،  قطعا یک رضا اسکستانی ای پیدا میشد که برود و سر میرزا را ببرد.فقط فرقش این بود که رضای زمان ما احتمالاً سبیل به این کت و کلفتی نداشت!
قطعا قزاق هایی پیدا می شدند که با سر میرزا عکس یادگاری بگیرند. فقط فرقش این بود که دوربینشان دیجیتال بود!
قطعا مردمی پیدا می شدند که بروند تماشای سر بریده میرزا. فقط فرقش این بود که موبایل هایشان را در می آوردند و از این صحنه ناب عکس و فیلم می گرفتند. تا شب بگذارند روی فیس بوک تا رفقا لایکش کنند! باور کنید! شک نکنید!
 

بنگلادش : بهشت جهان سرمایه داری و جهنم کارگران


احمد پرتوی
ا دسامبر 2012

بنگلادش :  بهشت جهان سرمایه داری و  جهنم کارگران
حوادث کار تبدیل به اخبار روزمره کارخانجات، کارگاه های تولیدی و ساختمانی شده است.  سوختن کارگران کارگاه های تولید لباس از شایع ترین آنش سوزی هاست.  فقط گزارش آتش سوزی های بزرگ در رسانه های جهانی منعکس میشود. با کمی جستجو در اینترنت میتوان به برخی اخبار اتش سوزی ها در کارگاهها دست یافت.
اغلب این کارگاه ها در فضائی بسته ایجاد شده و کارگران بطور فشرده پشت چرخها و میزهای خیاطی مشغول تولید لباسهائی هستند که حتی با پرداخت یکماه حقوق خویش هم توان خرید آن را ندارند.
این کارگران که بیشترشان را زنان و دختران جوان تشکیل میدهند با دستمزد بسیار کمی در این کارگاه ها مشغول کار هستند. 45 درصد  زنان از 15 تا 24 سال در بنگلادش بیکار هستند. کشوری که برابر آمار رسمی 12 درصد مردان بیکار و از این تعداد بیش از 40 درصد  برایشان شغل تمام وقت وجود ندارد، و بهمین دلیل از حقوقشان هم به نسبت ساعت کار از مقدار حداقل تعیین شده توسط دولت هم کمتر است. و در چنین شرایطی، نیاز به تامین معاش خانواده توسط زنان به مسئلۀ حیاتی تبدیل شده است.
دستمزد ناچیز، دستهای ظریف زنانه و دقت و حوصله مادرانه ، جنس مؤنث را به بهترین شکار برای تولید پوشاک مارک های   معروف "اچ اند ام"، "وال مارت"، "تسکو"، "مارکس اند اکسپنسر"، "سی یرز"، "جی سی پنی"، "دیسنی پیکسار"، "تدی اسمیت" و "وولن میل" تبدیل کرده است. مادرانی که برای تهیه قوت لایموت فرزندان، و تامین معاش خانواده ساعات کار طولانی  و هر خطری را به جان میخرند.
آتش سوزی در کارگاه های تولیدی بنگلادش اولین بار نیست که اتفاق میافتد. در 13 دسامبر 2011 هم 24 نفر از کارگران شرکت تولید پوشاک "ها- میین گروپ" در منطقه صنعتی آشولیا، در اتش سوزی کارگاه تولید لباس، جانشان را از دست دادند. علت کم بودن تلفات سال گذشته این بود که آتش سوزی در طبقه دهم رخ داد و  5000  کارگر آن شرکت توانستند  با فرار از در های اضطراری جان خود را نجات دهند. کارفرمایان در بنگلادش برای کنترل کامل کالا و محدود کردن تردد کارگران، در های اضطراری را قفل میکنند.  آتش سوزی  کارگاه پوشاک "تزرین" که در نوامبر  2012 اتفاق افتاد، باعث کشته شدن 112 نفر از کارگران که بیشرشان زن و دختر بودند شد. هنگام آتش سوزی، در های اضطراری کارگاه قفل  بود و در راهروهای منتهی به خروجی، انواع لباسهای دوخته شده و مواد اولیۀ انبار شده، مانعی بر سر راه کارگران ایجاد کرده بطوری که  تخلیه سریع ساختمان غیر ممکن شده بود. ماموران دولتی میگویند که این ساختمان فاقد خروج اضطراری بوده و هنوز ساختمان آن تکمیل نشده بود. و مالک آن چند سال است که از ساختمان برای تولید پوشاک استفاده میکند. انبار کردن کالای سرمایه دار صاحب گارگاه در راهروها و پله ها،  فرصت فرار را از کارگران گرفت. تمام پنجره ها برای جلوگیری از " سرقت " با میله های آهنی حفاظت شده و راه فرار کارگران  از پنجره ها هم  مسدود شده بود. و به همین دلیل بود که روی بیرقهای کارگران معترض نوشته شده بود: " کارخانه زندان نیست."
سود سرمایه دار آنقدر مقدس است که در خطرِ مرگ قرار دادن کارگران برایشان به یک امر روزمره تبدیل شده است. در کشوری که در صورت داشتن کار تمام وقت، حداقل دستمزد ماهیانه 43 دلار است و خیلی از کارگاه ها حتی همان را هم نمی پردازند ، آیا چنین جائی بهشت سرمایه داران و جهنم کارگران نیست. در کشوری که کمتر از 0.04 درصد از درآمد ناخالص ملی صرف خدمات اجتماعی میشود و هیچگونه امکان رفاهی عمومی در جامعه برای کارگران فراهم نیست قطعا دستمزد کارگر هم پائین خواهد بود. در مقایسه با بنگلادش، ژاپن 12 درصد درآمد ناخاص ملی را صرف خدمات اجتماعی میکند. پائین نگهداشن سطح زندگی در کشورهائی مثل بنگلادش جدا از طرح جهانی برنامه ریزان اقتصادی سرمایه داری برای حفظ نیروی کار بسیار ارزان نیست. برنامه هایی که سودهای نجومی را برای شرکتهای غول پیکر نامبرده در بالا تامین میکند. شرکت "اچ اند ام"  به تنهائی سالانه 1.5 میلیارد دلار صادرات پوشاک از بنگادش را بخود اختصاص داده است که با احتساب سادۀ حداقل بیست برابر قیمت، فروش هنگفت 30 میلیارد دلاری در سال را عاید سهامداران خود میکند. این ثروتِ "قانونی و حلال" فقط با سرکوب کارگران معترض به وضع موجود بنگلادش و ریختن خون آنها در خیابانها میتواند بدست بیاید. این ثروت هنگفت فقط با فراهم کردنِ کارگاه هایی که از حداقل امکانات ایمنی هم برخودار نیستند میتواند بوجود بیاید. این سود با وجود اتحادیه های کارگری که هم و غمشان حفظ رابطۀ کار مزدی و نه براندازی رابطۀ مزد و دستمزد است میتواند فراهم شود، همان  سیاست های سندیکالسیتی که فقط بدنبال افزایش  30 تا 80 درصدی دستمزدها در بنگلادش هستند، یعنی اتحادیه هایی که کارگران بنگلادش را فقط لایق حقوق ماهی 80 دلار میدانند. اتحادیه هایی که وقتی فعالین پیگیر کارگری عضو خودشان، بدست عوامل سرمایه داران ربوده میشوند و اجساد شکنجه شدۀ آنان  پیدا میشوند،  فقط به دادن بیانیه و یا اعتراضی کوچک بسنده میکنند.  و در مذاکرات با دولت،  مصلحت سرمایه گذاری خارجی که حفظ همان فقر و نکبت شدید جامعه است را می پذیرند.
صنایع پوشاک بنگلادش 20 میلیارد دلار از کل 24 میلیارد دلار صادرات سالانه بنگلادش را بخود اختصاص داده که این ثروت محصول کار کارگرانی است که در 4500 کارخانه پوشاک از جان خویش هم مایه میگذارند. بدین ترتیب است که بنگلادش را به کشوری که شدیدا به صادرات پوشاک محتاج است تبدیل کرده است. کشوری با جمعیت 152 میلیون نفر و فقر شدید، مطمئن ترین فراهم کننده نیروی کار ارزان برای صنایع پوشاک است. صنعتی که هنوز علاوه بر چرخهای مدرن خیاطی نیاز به کار یدی زیادی دارد. و کارگران بنگلادش با حقوق ماهی 43 دلار، کوه های ثروت را برای سرمایه داران بر پا می کنند.
صحبتها و حرافی های حقوق بشری هیچ فصلی در کتاب خود برای استثمار کارگران بنگلادش ندارد. علتش هم این است که " بنگلادش صاحب دموکراسی سرمایه داریست "، "پارلمان دارد" و رئیس جمهورش هم یک زن است. وسرمایه داران میتوانند هر بی قانونی را با پرداخت پولی بسیار ناچیز برای خود بخرند. دولت بنگلادش میخواهد با پرداخت مبلغ 2500 دلار به خانواده جانبختگان و  625  دلار به مجروحین بابت خسارت وارده پرداخت کند. و علاوه بر آن بنگاه صاحبان صنایع پوشاک بنگلادش هم تا 10 سال ماهی 43 دلار به خانوادها جانباختگان پرداخت خواهد کرد. با یک جمع ساده خسارت پرداخت شده به بازماندگان با احتساب ماهیانه 43 دلار طی 10 سال میشود 7660 دلار. کمترین متوسط حداقل حقوق در امریکا ساعتی 7.25 دلار است که کل خسارت پرداختی به خانواده های کارگران کشته شده کمتر ازمجموع  7 ماه حقوق  1340 دلار در ماه است. از این محاسبه میتوانید متوجه شوید که چرا "بنگلادش بهشت سرمایه داران و جهنم کارگران است". 
گارگران بنگلادش راهی بجز دور ریختن  اوهام پیشرفت بوسیله توسعه سرمایه داری ندارند. توسعه ای که بجز پایمال کردن زندگی انسانها هیچ ارمغان دیگری نخواهد داشت.  

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی ...
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رؤیاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی ...
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن!

» نسرین ستوده: جایزه ام را به تمام زندانیان سیاسی ایران تقدیم می‌نمایم جعفر پناهى: جایزه ام تقدیم به مبارزان بى نامِ صلح و آزادى که نامشان هیچ جا ثبت نمى شود


» نسرین ستوده: جایزه ام را به تمام زندانیان سیاسی ایران تقدیم می‌نمایم جعفر پناهى: جایزه ام تقدیم به مبارزان بى نامِ صلح و آزادى که نامشان هیچ جا ثبت نمى شود


» نسرین ستوده: جایزه ام را به تمام زندانیان سیاسی ایران تقدیم می‌نمایم جعفر پناهى: جایزه ام تقدیم به مبارزان بى نامِ صلح و آزادى که نامشان هیچ جا ثبت نمى شود
جعفر پناهی: متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در کشور من به پایین‌ترین حد خود رسیده است. تا جایى که تحمل ِیک فیلم یا یک روزنامه مستقل را ندارند. حتى به تازگى وبلاگ نویس گمنامى همچون «ستار بهشتى» را که وبلاگ‌اش روزانه حداکثر هشت نفر بازدیدکننده داشت، بازداشت و بعد از چند روز جسدش را به خانواده‌اش پس داده‌اند.‌‌ همان کارى که در تظاهرات سکوت سه سال پیش با «امیرجوادى فر» دانشجوى سینما و چندین تن دیگر کردند. بسیارى از وکلاى دستگیر شدگان را به زندان انداختند که «نسرین ستوده» نمونه ى بارز آن است….
جعفر پناهی، کارگردان ایرانی که به همراه نسرین ستوده جایزه ساخاروف به وی اعطا شده در پیامی به مراسم اهدای این جایزه تصریح کرد: متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در کشور من به پایین‌ترین حد خود رسیده است. تا جایى که تحمل ِیک فیلم یا یک روزنامه مستقل را ندارند. حتى به تازگى وبلاگ نویس گمنامى همچون «ستار بهشتى» را که وبلاگ‌اش روزانه حداکثر هشت نفر بازدیدکننده داشت، بازداشت و بعد از چند روز جسدش را به خانواده‌اش پس داده‌اند.‌‌ همان کارى که در تظاهرات سکوت سه سال پیش با «امیرجوادى فر» دانشجوى سینما و چندین تن دیگر کردند. بسیارى از وکلاى دستگیر شدگان را به زندان انداختند که «نسرین ستوده» نمونه ى بارز آن است.
به گزارش ندای سبز آزادی، مراسم اهدای جایزه ساخاروف ۲۰۱۲ یا جایزه حقوق بشر اروپا، روز چهارشنبه بدون حضور نسرین ستوده و جعفر پناهی، برندگان ایرانی این جایزه برگزار شد.
در این مراسم که روز چهارشنبه در پارلمان اتحادیه اروپا در استراسبورگ فرانسه برپا شد، شیرین عبادی، فعال حقوق بشر و برنده ایرانی جایزه صلح نوبل، از طرف نسرین ستوده، وکیل مدافع زندانی در ایران، جایزه او را دریافت و پیام خانم ستوده را نیز قرائت کرد. همچنین نامه جعفر پناهی توسط «کوستا گاوراس» کارگردان شهیر فرانسوی خوانده شد.
متن کامل نامه «جعفر پناهی» در پی می‌آید:
خانم‌ها و آقایان؛ سلام و پوزش از اینکه برخلاف می‌لم نتوانستم، در این جمع حضور پیدا کنم. نمی‌دانم من باید پوزش بخواهم یا دیگران!…
به هر حال، به رسم معمول وظیفه خود مى دانم که از بانیان و برگزارکنندگان اینجایزه تشکر کنم. همچنین درودِ من به «آندره ساخاروف» که با مبارزات آزادى طلبانه‌اش، خود دلیلى شد براى دوباره گفتن از انسان و حقوق اولیه ى آن…
دو سال پیش، پس از دریافت حکم محکومیتم، دوستى به من گفت: «مى دانى معنى این حکم چیست؟! این پیغامى است به تو، باید از کشورت بگریزى و هرگز باز نگردى.» نمی‌دانم واقعا پیام ِ این حکم همین بود یا نه؟ اما اگر چنین بود، چرا باید از کشورم که عاشقانه دوستش دارم مى گریختم. این عشق فرا‌تر از مرزهاى جغرافیایى است. مگر نه اینکه من، فیلمساز اجتماعى‌ام؟ فیلمسازِ اجتماعى از جامعه اى که در آن زندگى مى کند الهام مى گیرد تا اثر خود را بیافریند. این آفرینش محصول تجربه ى سال‌ها زندگى و درک و لمس، با گوشت و پوست و احساسِ هنرمند از آنجامعه است. یا باید مى گریختم یا منتظر مى ماندم تا حکم به اجرا درآید. اما آنچه مسلم بود، این بود که دیگر نمى توانستم همانند تمامی فیلم هایِ قبلیم، دوربینم رابه درون اجتماع ببرم. مگر مى شود فیلمساز فیلم نسازد؟
مى دانستم فیلم نساختن براى فیلمساز یعنى مرگ تدریجى. حتى اگر جسارت مى کردم، مخفیانه و مضطرب در جاى محدود وبسته فیلم مى ساختم، باید منتظر عواقب‌اش مى بودم. چرا که این حکم، همچون شمشیر «داموکلس» همواره بالاى سرم خواهد بود. حال پرسش این است، چرا توان تحملِ حکومت‌ها و صاحبان قدرت روز به روز کم و کمتر مى شود؟ در طول تاریخ،‌نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی و یا هر دست آویز دیگر بهانه اى بوده تا گروهی از انسان‌ها، عرصه را به جمع کثیر انسانهاى دیگر تنگ کرده و تحمل حضور آن‌ها را در کنار خود نداشته باشند.
متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در کشور من به پایین‌ترین حد خود رسیده است. تا جایى که تحمل ِیک فیلم یا یک روزنامه مستقل را ندارند. حتى به تازگى وبلاگ نویس گمنامى همچون «ستار بهشتى» را که وبلاگ‌اش روزانه حداکثر هشت نفر بازدیدکننده داشت، بازداشت و بعد از چند روز جسدش را به خانواده‌اش پس داده‌اند.‌‌ همان کارى که در تظاهرات سکوت سه سال پیش با «امیرجوادى فر» دانشجوى سینما و چندین تن دیگر کردند. بسیارى از وکلاى دستگیر شدگان را به زندان انداختند که «نسرین ستوده» نمونه ى بارز آن است.
نمونه هاى گسترده اى از این بى عدالتى‌ها را مى شود در ایران و یا برخى کشورهاى جهان برشمرد که اکنون چنین قصدى ندارم. چرا که معتقدم هنرمند بعد از دغدغه هنرى، آدم‌ها را در هر شرایطى چه صاحب قدرت و جه فاقد قدرت، به عنوان «انسان» مى نگرد. از این رو بیشتر به بیانِ زیبایى متمایل است تا زشتى. اما اگر به خود مى قبولاند تا تصویگر زشتى باشد از آن بابت است که با بیانِ زشتى‌ها تلنگرى بر وجدان خفتگان بزند تا به خود آیند و جهت زدودن زشتى‌ها تلاش کنند. هنرمند سلاح برنداشته تا بر علیه کسى بجنگد، تنها سلاح هنرمند، هنرش است.
اکنون ترسم فرا‌تر از حقوق اولیه بشر است. ترسم از جنگ است و قصدم، بیان یک تصویر. تصور کنید روزى برسد که حتى در موزه‌ها هم اثرى از آثار هنرى دیده نشود و کلکسیون سلاح هاى کشنده جاى آن‌ها را در مقابل دیدگان انسان هاى مسخ شده، بگیرد. شاید این تصویر به گمان برخى غیر وافعى به نظر آید، اما به راحتى مى تواند به واقعیتی انکار ناپذیر تبدیل شود و همه ى ما آن را بپذیریم. چرا که اکنون بیش از هر زمانى توان تحمل قدرت هاى جهانى کم شده و هر لحظه بیشتر بر طبل ِشومِ جنگ مى کوبند. گویى اراده ى این قدرت‌ها به گسترش زشتى هاست. عدم تحمل و بعد از آن جنگ، چنین راهى را هموار خواهد کرد. شاید تصوّرى نظیرِ همین تصویر غیر واقعى بود که «آندره ساخاروف» را واداشت تا پس از اختراعِ اولین بمب هیدروژنى و امکان کاربرد و قدرت تخریب آن، خود به مخالفت با جنگ برخیزد. فراموش نکنیم هر جنگِ کوچکى مى تواند در آینده زاینده ى جنگ هاى بسیارى گردد. که در آن صورت تنها چیزى که به حساب نخواهد آمد، حقوق اولیه ى بشر است.
و در پایان من این جایزه را تقدیم مى کنم به مبارزان بى نام و نشان صلح و آزادى که به دلیل گمنامى نامشان در هیچ جا ثبت نمى شود.
جعفر پناهى
تهران، آذرماه
به گزارش دویچه وله، متن کامل نامه نسرین ستوده خطاب به پارلمان اروپا بدین شرح است:
خانم ها و آقایان محترم
در ابتدا درودهای گرم و صمیمانه‌ی مرا از زندان اوین پذیرا باشید. همچنین تشکر بی‌پایانم را از بابت تعلق این جایزه به من و جعفر پناهی تقدیم‌تان می‌نمایم. کتمان نمی‌کنم که تعلق این جایزه مایه‌ی بسی افتخار و دلگرمی برای اینجانب جهت ادامه‌ی راه, توام با صبر و آرامش خواهد بود.
فرصت مغتنمی در اختیار من است تا از رویاهایم با شما سخن بگویم.
رویاهایم زیاد است و در هم تنیده. بشر, از رویای مفاهیم کلی حقیقت و عدالت و قانون تا استقلال قضایی و دادگاههای بین‌المللی و مکانیسم‌های نظارت بین‌المللی بر اقدامات بی‌حد و مرز دولت‌ها راه درازی را پیموده است. اکنون بشر امروزی برای زیستن صلح آمیز و متناسب با شان خویش, حقوقی می‌طلبد. حقوقی که به حقوق بشر شهرت دارد, واژه‌ای فریبنده و سخت گریزان از بخشی از آحاد بشر.
رعایت حقوق بشر که باید به مثابه‌ی یک وظیفه برای دولت‌ها به شمار می‌آید و حکومت‌ها موظف به رعایت آن هستند, به عنوان امتیازی ارزیابی می‌شود که دولت ها به شهروندانشان اعطاء می‌نمایند.
داستان حقوق بشر و مکانیسم‌های تضمین آن, مسیری را طی نموده است که پس از دهه‌های متمادی هنوز تحقق آن بیش از هر چیز به اراده‌ی دولتها وابسته است که خود بزرگترین ناقضان حقوق بشر هستند.
این چنین است که حقوق بشر در جای جای کره‌ی زمین نقض می‌شود بی‌آنکه مکانیسم‌های موثری برای محافظت از آن, بتواند اقدام موثری به عمل آورد.
زندانی‌های بسیاری از کشورها در سراسر کره‌ی زمین مملو از مخالفان سیاسی و عقیدتی و دگر اندیشان است.
اقدامات سیاسی و حقوقی دولتها و نهادهای بین‌المللی برای حفظ حقوق بشر و دگر اندیشان, حتی اگر تا اندازه‌ای در حفظ حقوق زندانیان سیاسی شناخته شده موثر واقع شود, هرگز نمی‌تواند حقوق هزاران زندانی سیاسی گمنامی را تامین کند که حقوق‌شان در هزارتوی مکانیسم‌های ناکامی بین المللی پایمال شده است.
البته کشورهایی مانند چین, کوبا, ونزوئلا و در همسایگی ما روسیه و کشورهای عربی از جمله کشورهایی هستند که زندانیان سیاسی شناخته شده‌ای دارند که سالهاست در زندان به سر می‌برند یا برده‌اند. لیو شیائوبو, دپلانکو و خواهران شورشی از جمله زندانیان سیاسی شناخته شده هستند. معهذا آن‌ها نمونه‌هایی از یک واقعیت تلخ و گسترده‌ای هستند, مبنی بر این که چنین نظام‌هایی اقدام به حبس و زندان‌های طویل‌المدت برای دگراندیشان یا مخالفان سیاسی در سطح گسترده می‌نمایند.
قطعا شما نیز نقض حقوق بشر را منحصر به موضوع زندانیان نمی‌کنید. طی دو سال گذشته منطقه‌ی خاور میانه چند انقلاب و ناآرامی را تجربه کرده است؟ کدام یک از این انقلاب‌ها در بهار عربی به موضوع حقوق بشر بی‌اعتنا بوده است؟ در حالی که مهم ترین خواسته ی این انقلاب‌ها از لیبی تا مصر, اردن تا عربستان و بحرین و فاجعه آمیزترین شان سوریه, آزادی بیان, آزادی مطبوعات استقلال قوه‌ی قضاییه, آزادی زندانیان سیاسی و قطع کشتارها بوده است که متاسفانه همچنان در سوریه ادامه دارد, می‌توان نتیجه گرفت مطالبه‌ی اصلی تمامی این انقلاب‌ها بنیادی‌ترین مقوله‌های حقوق بشر است که توسط دولت‌های مربوطه نقض می‌شده است. و از آنجا که این دولت‌ها هیچ راه مذاکره و گفتگویی باقی نگذاشته‌اند و مکانیسم‌های بین‌المللی نیز جهت تضمین حقوق بنیادین بشر, پاسخگو نبوده است ما شاهد اوج‌گیری انقلاب‌ها در منطقه هستیم.
به راستی دنیای واقعی در قرن بیست و یکم همچنان بازی قدرتهای سیاسی است. دولت سوریه باید تا کجا به کشتار خود ادامه دهد؟ در کدام نقطه این اقدامات دولت سوریه جنایت علیه بشریت محسوب می‌شود؟ و اگر عمل سوریه از مصادیق جنایت است چگونه باید این ماشین خشونت متوقف شود؟ نهادهای حقوق بشری چگونه می‌توانند این ماشین سرکوب را متوقف کنند؟
متاسفانه از دیدگاه من, بشری از ایران, زنی از ایران, مکانیسم‌های بین‌المللی برای پاسداری از حقوق بشر کافی نیست.
حقوق بشر و دموکراسی میراث مشترک بشریت است و همه‌ی افراد بشر, شایسته‌ی برخورداری از آن هستند و باید در جهت حفظ آن تلاش کنند.
من از رویای عدالت در کشوری سخن می‌گویم که به دنبال یک روز انتخابات, صدها تن از معترضان انتخابات را که همه‌ی افتخارشان به آن است که با پرهیز از هرگونه خشونتی اعتراض خود را اعلام کرده‌اند, راهی زندان نمود. جرم آنها شک در صحت نتیجه‌ی انتخابات بوده است!!
مجموع احکام صادره علیه آنان بیش از هزار سال و تعدادشان صدها نفر بوده است. این انتخابات دهها نفر کشته و بیش از ۱۰ اعدام سیاسی را در پی داشته است که حکم آنها اجرا شده است. در حالی که مردم ایران استحقاق برخورداری از انتخاباتی آزاد, عادلانه و دموکراتیک را داشتند.
بازداشت‌ها به معترضان انتخاباتی ختم نشد, خانواده‌های آنان در معرض انواع تهدیدها و مجازات‌ها قرار گرفتند و وکلای آنان نیز به طور وسیع مورد بازداشت و صدور احکام سنگینی قرار گرفتند و حتی وکلایی که وکالت چنین وکیلانی را به عهده گرفتند مورد تعقیب قضایی و مجازات قرار گرفتند.
می‌دانید که سه تن از پنج وکیل اینجانب تحت تعقیب قضایی قرار گرفتند که هم اکنون نیز یکی از آنان, عبدالفتاح سلطانی با حکم ۱۳ سال حبس در زندان به سر می‌برد. از طرف دیگر آگاهید که فشار قضایی رو به تزاید علیه خانواده‌ام و به ویژه کودکانم مرا واداشت تا دست به اعتصاب غذا بزنم, زیرا که مجازات خانوادگی در تنبیه مضاعف زندانیان سیاسی و متلاشی کردن خانواده‌ها از طریق فشارهای قضایی امری عادی و طبیعی است!! اجازه دهید بیش از این از دشواری‌هایی که با آنها موجه‌ایم سخنی نگویم. من نیز مانند شما میدانم دموکراسی مسیری طولانی و دشوار را طی می‌کند. از این بابت شکایتی باقی نمی‌ماند جز صبر و مداومت بر ادامه‌ی مسیری که در پیش گرفته‌ایم. با این مقدمه قصد دارم به شما بگویم هرگز با چنین سختی‌هایی امید به آینده را از دست نداده‌ایم.
بی شک آنها که پیش از ما این مسیر را طی کرده‌اند, سختی‌هایی مشابه ما را پشت سر نهاده‌اند, اما امید, چراغ راه آنها بوده است.
کافی است به خاطر داشته باشیم حوالی سالهایی که مبارزات پیگیر مارتین لوترکینگ در اعتراض به تبعیض نژادی می‌رفت تا به ثمر بنشیند, در منطقه‌ای دیگر از دنیا نلسون ماندلا, در مبارزه با تبعیض نژادی قریب ۳ دهه حبس را آغاز کرد و در سال آزادی وی, در قاره‌ای دیگر زنی مبارز در برمه که اکنون میانمار نامیده می‌شود به جرم آزادیخواهی قریب دو دهه حبس را تجربه کرد.
اکنون در سالهای مقارن با آزادی آنگ سان سوشی, آزادیخواهان ایرانی به جرم آزادیخواهی و استفاده از روش‌های کاملا مسالمت جویانه روانه‌ی حبس‌های طولانی مدت شده‌اند. اینها همه نشان از یک حقیقت دارد. مشعل آزادی دست به دست می‌گردد, اما خاموش نمی‌شود.
رویای تحقق عدالت، استقرار قانون و احیای حقوق بشر از طریق وکالت وسوسه انگیز است حتی اگر به زندان ختم شود.
هر نسلی حکایت‌های خاص خود را دارد. بشر کره‌ی زمین چندین نسل است که با تعصبات مذهبی دست و پنجه نرم می‌کند.
آنان که با تنگ نظری، جز پیروان دین خود را ساکنان جهنم می‌شمارند، آیا نمی‌دانند که بیشتر ساکنان کره‌ی زمین را به جهنم می‌فرستند؟
هم آنانند که دوست دارند کره‌ی زمین را به جهنم تبدیل کنند. به همین دلیل است که جدایی دین از حکومت ضروری است تا حکومت‌ها با سوء استفاده از قدرت رسمی‌شان فرصت ایجاد جهنم‌های بزرگ علیه پیروان افکار, ادیان و ایدئولوژی‌های دیگر را نیابند.
زمانی که بحث بر سر “عدم خشونت” است, خشونت طلبان هزاران استدلال می‌آورند تا خشونت رسمی را توجیه کنند. آنها می‌گویند کافی است مخالفین ما عقایدشان را انکار و یا حتی آن را کتمان کنند!!
راستی خشونت چیست؟ و عدم خشونت کدام است؟ آیا باید مردم معترض را که در گرفتن حقوق‌شان مصر‌اند و با صبر و بردباری جفایی را که بر آنان تحمیل شده است, تحمل می‌کنند خشونت طلب دانست؟
اگر چنین بود باید به میلیون‌ها انسان در قرون وسطی ایراد گرفت که چرا در برابر کلیسا ایستادند.
بحث‌ها و مجادلات مذهبی را پایانی نیست و تا عمر نوع بشر پا برجاست. فرصت کافی برای این بحث‌ها هم وجود دارد و البته علاقمندان خود را در جای‌جای کره‌ی زمین داراست. نتیجه‌ی این بحث‌ها هرچه باشد, تاثیرات خود را بر زندگی افراد می‌گذارد. اما آنچه حائز اهمیت است حقوق این افراد است که باید حفظ شود. باید از تعقیب افراد به دلیل عقایدشان جلوگیری به عمل آید تا شاهد رعایت عدالت در جامعه باشیم و این امکان پذیر نیست جز با “استقلال قضایی”.
من یک رویا بیشتر ندارم; رویای تحقق “عدالت” و بر این باورم این رویا در کشوری که به من تعلق دارد جز با استقلال قضایی محقق ‌شود.
اما استقلال قضایی نیز به نوبه‌ی خود بسیار دور و دست نیافتنی است. وقتی فعالان سیاسی, فعالان مدنی, وکلاء, معترضان انتخاباتی, اقلیت‌های دینی و قاچاقچیان مواد مخدر همگی در دادگاههای انقلابی محاکمه می‌شوند که اصولا “غیرعلنی”‌اند, احیاء عدالت و استقلال قضایی در چنین نظامی بسیار دور از دسترس قرار می‌گیرد.
پس من به راه حلی دیگر می‌اندیشم. به “دادگاه آسیایی حقوق بشر که اتباع کشورهای آسیایی بتوانند با مراجعه به آن دادگاه, از مظالم دستگاه قضایی نسبت به خود جلوگیری به عمل آوردند و حقوق‌شان به طرزی شایسته, مورد حمایت نهادی منطقه‌ای قرار گیرد.
در توجه به نیاز بالاست که ضرورت رعایت حقوق بشر توسط دولت‌ها به عنوان وظیفه‌ی آنها حائز اهمیت است. حکومت‌ها باید بدانند که برای حفظ خودشان ناگزیر از رعایت حقوق بشر برای تک‌تک شهروندان هستند. اینجاست که باید تدابیری را بیندیشند تا دولت‌ها به تعهدات فریبنده‌ی بین‌المللی‌شان امیدوار بود, در غیر این صورت پیوستن به هر کنوانسیونی جز تبلیغات پر سر و صدا, نتیجه‌ای در بر نخواهد داشت.
حق, حقیقت و حقوق مفاهیمی بس والا است که در طی سالیان متمادی توسط افرادی به مفاهیمی دور, دست نیافتنی و پیچیده تبدیل شده است.
به باور من آزادی رهایی است. همان رهایی از منافع شخصی تا نگذارد حقیقت را کتمان کنیم یا حتی بی‌اعتنا از کنار آن بگذریم. آن باور حقیقت بین, رنج را بر خود هموار می‌سازد تا با احساسی توام با رهایی و آزادی زندگی رضایت بخشی را تجربه کند.
بار دیگر مراتب سپاس و قدردانی و همچنین افتخار خود را بابت جایزه‌ای که به من تعلق گرفته است اعلام می‌دارم. من این جایزه را به تمام زندانیان سیاسی ایران تقدیم می‌نمایم و پیش از همه به اقلیتهای دینی که به نام اسلام, مذهبی که من پیرو آن هستم, بر آنان جفا روا داشته شده است, هموطنان بهایی و مسیحی‌ام و همچنین معترضان انتخاباتی که با صبر و بردباری حبس را تحمل می‌کنند و دیگر زندانیان سیاسی, به ویژه وکیل شجاع و ثابت قدم‌ام عبدالفتاح سلطانی که همواره با وجود تمام خطراتی که وی را تهدید می‌کرده است امر دفاع از متهمان سیاسی و عقیدتی را به عهده داشته است.
ایشان وکالت مرا نیز به عهده داشتند و در دفاع از اینجانب نیز شجاعت و چیره دستی بی‌نظیری را از خود نشان دادند.
او اکنون به ۱۳ سال حبس توام با تبعید به یکی از شهرستانهای دور دست ایران محکوم شده است و استوار و ثابت قدم در حال گذراندن حبس خویش است.
با تقدیم بهترین احترامات
و با آرزوی تحقق حقوق بشر در سراسر جهان
نسرین ستوده
اوین آذر ۱۳۹۱

باز هم در باره "آلترناتیو"


امپریالیستها و کارگزاران شان در پیشبرد سیاست نفوذ در جنبشهای اعتراضی، به اسم حمایت از جنبش کارگری برای کارگران بجان آمده "تشکلهای کارگری" دست ساز درست می کنند و به چنين جرياناتی پول و امکانات و تریبون می دهند؛ سعی می کنند تا با هزار و یک ترفند برای جدا سازی جنبش زنان از مبارزه آزادیخواهانه کل جامعه، مبارزات زنان بر علیه دشمن اصلی را از کانال خود منحرف سازند؛ دار و دسته های مرتجع مسلح که زیر نام "حقوق ملی" سنگر گرفته اند را تغذیه کرده و برای انحراف مبارزات ملی- دمکراتیک حلقهای تحت ستم و ایجاد دشمنی و نفاق بین ملتهای تحت ستم ایران به جلوی صحنه می رانند؛ با کمک اتاقهای فکر و نیروهای جیره خوارشان می کوشند تا با نقش آفرینی نیروهای رسوا که موجودیتشان در گرو حفظ نظام سرمایه داری و سلطه امپریالیسم می باشد برای آینده پس از جمهوری اسلامی، "آلترناتیو" سازی کنند. هیچ کدام از این باصطلاح آلترناتیو ها حتی اگر در شرایط بحرانی مورد توجه و حمایت عملی امپریالیستها قرار گیرند، قادر به برآوردن کوچکترین خواست دمکراتیک کارگران و زحمتکشان ما نیستند. برعکس این "آلترناتیوها" برغم هر ادعایی که داشته باشند چون از بالا و توسط دشمنان قسم خورده مردم ما یعنی امپریالیستها ساخته و پرداخته شده اند، در واقع برای پیشبرد منافع و سیاستهای آنان که در تباین با منافع و سیاستهای دمکراتیک و مردمی ست درست شده اند.
باز هم در باره "آلترناتیو"
نگارش:چریکهای فدایی خلق ایران
در چهارچوب تبليغاتی که قدرتهای غربی بر عليه "خطر" پروژه هسته ای جمهوری اسلامی سازمان داده اند و به دنبال تشدید تحريم هائی که بر عليه اين رژيم اعمال شده، ما شاهد تلاشهائی جهت متحد کردن برخی از مخالفين جمهوری اسلامی بوده و هستيم. کنکاش در این تلاشها مبین آن است که به واقع يکی از روشهائی که اين قدرتها جهت تحت فشار گذاشتن جمهوری اسلامی در پيش گرفته و به اين وسيله می کوشند جديت مخالفت خود با اين رژيم و يا سياستهای آن را در افکار عمومی بيشتر جا بيندازند همين "آلترناتيو سازی" برای جمهوری اسلامی می باشد.

در اين چهارچوب هر روز خبری مبنی بر تجمع تعدادی از سازمانها و افراد مخالف جمهوری اسلامی در این یا آن "کنفرانس" به گوش می رسد که در طی آنها برخی از چهره های شناخته شده قدرتهای امپرياليستی برای به اصطلاح شخصيتهای "اپوزيسيون" سخنرانی کرده و راه متحد شدن آنها و جايگزينی شان به جای جمهوری اسلامی را به آنها آموزش می دهند. از نشست استکهلم و پاريس تا کنفرانس واشنگتن و بروکسل و اخيرا هم نشست پراگ، در همه جا شاهد بوده و هستيم که چگونه قدرتهای امپرياليستی دارند برای سازمانها و افرادی که به تغيير رژيم به وسيله اين قدرتها دلخوش کرده اند جلسه گذاشته و آنها را آموزش داده و مثلا متحد می کنند. البته کسانی هم که به چنين کنفرانس ها دل خوش کرده اند، هم خود فريبند و هم مردم را فريب می دهند و گرنه هر کس کمترين شناختی از سياستهای قدرتهای بزرگ امپرياليستی داشته باشد قادر است بفهمد که اين بازی ها الزاماً برای متحد کردن اپوزيسيون و جايگزينی واقعی اين دارو دسته ها به جای جمهوری اسلامی نيست؛ بلکه بيشتر عامل فشاری است بر اين رژيم. البته همین واقعیت بهانه ای هم به دست ماشين تبليغاتی جمهوری اسلامی می دهد تا با تکيه به نقش امپرياليستها و آمريکا و نهاد های امنيتی شان در برگزاری چنين جلساتی، نه فقط این اپوزیسیون سازشکار بلکه کل اپوزيسيون را "وابسته" به قدرتهای غربی نشان داده و بکوشند تا در میان توده ها، نیروهای انقلابی و واقعاً مردمی مخالف رژیم جمهوری اسلامی را نیز منزوی سازند. یکی از نتایجی که اين تلاشهای ضد انقلابی در بر دارد این است که اين نيرو ها و افراد معلوم الحال بلندگوئی می شوند برای تبليغ "معجزه" دخالتهای امپرياليستی در امور ايران و ايجاد دلخوشی در افکار عمومی نسبت به اين بيراهه ضد مردمی. بر چنین اساسی است که مردم ما بيش از هر زمان ديگری بايد دشمنانشان را در چهره های مختلف شناخته و برای مبارزه با آنها آماده شوند؛ و جای امیدواری است که مردمی که تحربه جايگزينی خمينی به جای شاه در کنفرانس گوادالوپ را در مقابل خود دارند هرگز به افراد و نيرو هائی که جاده صاف کن امپرياليستها شده و خود را در واقع به آنها فروخته اند اعتماد نکرده و تره هم برايشان خرد نخواهند کرد. 

در حال حاضر استراتژی جنگ طلبانه امپریالیسم آمریکا از یک طرف و وضعیت ملتهب جامعه تحت سلطه ما به دلیل رشد هر چه فزونتر خشم و نفرت توده ها از رژیم حاکم و موقعیت بحرانی جمهوری اسلامی از طرف دیگر شرایط پیچیده ای را بوجود آورده است.

یکی از پيچيدگی های شرايط کنونی برای مردم ما از اين واقعيت نشات می گيرد که در سالهای اخیر با شدت گیری بحران نظام سرمایه داری جهانی و قرار گرفتن استراتژی جدید امپریالیسم آمریکا بر توسعه بلامنازع سلطه خویش، تنشهای امپریالیستی در سطح جهان بر سر چگونگی تجدید غارت و استثمار کارگران و خلقهای تحت ستم ایران و تقسیم مجدد منابع طبیعی آن نیز در میان امپریالیستها بالا گرفته و موجودیت رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی نیز بطور طبیعی به یکی از اجزاء این معادله و چگونگی فرجام آن بدل شده است. در چنین شرایطی ست که ما شاهد تحرک گسترده امپریالیستها برای آماده کردن زمینه های مادی سیاستهای ضد انقلابی آتی شان در ایران هستیم. امپریالیستها و در راس آنها آمریکا از یکسو با مطرح کردن "گزینه نظامی" چماق جنگ و کشتار را در بالای سر مردم ایران نگاه داشته اند و از سوی دیگر درست در همان زمان با تلاش برای آلترناتیو سازی و نفوذ در جنبشهای توده ای اجتماعی در صدد تحمیل پروژه های ضد انقلابی خود بر جنبش مردمی، به انحراف کشاندن مبارزات و سرکوب مبارزات آنها به منظور حفظ مناسبات ارتجاعی و استثمارگرانه موجود و در نتیجه در انقیاد نگاه داشتن کارگران و خلقهای تحت ستم ما برای یک دوره دیگر می باشند. آنان همین سیاست نفوذ در صف خلق از طریق افراد خود فروخته و اشاعه نظرات انحرافی و با آلترناتیو سازی ضد انقلابی را در شکلی دیگر در زمان رشد جنبش توده ای بر علیه سگ زنجیریشان شاه نیز به پیش بردند و از میان دارو دسته های مختلف با تحمیل رهبری دار و دسته خمینی بر جنبش مردم ما که البته کمک نیروهای سازشکار و اپوتونیست نیز در این رابطه باید به حساب آید، حفظ و تداوم سلطه خویش را با اتکا بر رژیم دارو شکنجه جمهوری اسلامی میسر ساختند. همین سیاست در اشکال متفاوت در بسیاری از کشورهای دیگر نظیر عراق و مصر و لیبی اجرا شده و  امروز نیز به طور برجسته در سوریه در حال اجراست.

با توجه به همه این تجارب،  اکنون نیز در شرایط بحران جاری ، نیروهای انقلابی و بویژه جوانان آگاه و مبارز ما باید با ارتقاء سطح آگاهی و تشدید تلاشهای مبارزاتی شان، درحالی که مبارزه خود را علیه دشمن اصلی یعنی امپریالیسم و جمهوری اسلامی با تمام جناح های ضد خلقی اش که حافظ نظام استثمارگرانه حاکم بوده و تا مغز استخوان به امپرياليسم وابسته است، متمرکز سازند، در عین حال سیاستهای ضد انقلابی را در هر شکلی که خود را نشان می دهند شناخته و نگذارند که خون و رنج و هستی مردم رنجديده ما دستاویز پیشبرد سیاستهای ضد خلقی خطرناک امپریالیستها و وابستگان و مشاطه گرانش شود. اکنون در شرایطی که مبارزات کارگران اسیر و بجان آمده برای نان و آزادی هر روز بیش از قبل گریبان نظام حاکم را می گیرد، در شرایطی که پیکار زنان دربند لحظه ای مزدوران حکومت را در خیابانها راحت نمی گذارد، در شرایطی که جوانان آگاه و مبارز هیچ فرصتی را برای سخره قدرت حاکم و درگیری با ماشین سرکوب آن از دست نمی دهند، در شرایطی که مبارزات خلقهای تحت ستم برای کسب حقوق عادلانه شان متوقف نمی شود و در شرایطی که  برای در بند کردن هر ندای مخالف در افکار عمومی، سایه سهمگین زندانیان سیاسی در سیاهچالهای نظام و امواج دریای خونی که این رژیم با کشتار سیستماتیک آزادیخواهان در طول 3 دهه گذشته پدید آورده،به آواری بر سر خود این رژیم تبدیل شده، ما می بینیم که امپریالیستها در تمام عرصه های فوق برای سوار شدن بر این جنبشها و مهار انرژی انقلابی آنها به تکاپو افتاده و با صرف منابع مادی و معنوی از طریق افراد و نیروهای سیاسی خود فروخته ای در صدد نفوذ و کنترل آنها برآمده اند.

امپریالیستها و کارگزاران شان در پیشبرد سیاست نفوذ در جنبشهای اعتراضی، به اسم حمایت از جنبش کارگری برای کارگران بجان آمده "تشکلهای کارگری" دست ساز درست می کنند و به چنين جرياناتی پول و امکانات و تریبون می دهند؛ سعی می کنند تا با هزار و یک ترفند برای جدا سازی جنبش زنان از مبارزه آزادیخواهانه کل جامعه، مبارزات زنان بر علیه دشمن اصلی را از کانال خود منحرف سازند؛ دار و دسته های مرتجع مسلح که زیر نام "حقوق ملی" سنگر گرفته اند را تغذیه کرده و برای انحراف مبارزات ملی- دمکراتیک حلقهای تحت ستم و ایجاد دشمنی و نفاق بین ملتهای تحت ستم ایران به جلوی صحنه می رانند؛ با کمک اتاقهای فکر و نیروهای جیره خوارشان می کوشند تا با نقش آفرینی نیروهای رسوا که موجودیتشان در گرو حفظ نظام سرمایه داری و سلطه امپریالیسم می باشد برای آینده پس از جمهوری اسلامی، "آلترناتیو" سازی کنند. هیچ کدام از این باصطلاح آلترناتیو ها حتی اگر در شرایط بحرانی مورد توجه و حمایت عملی امپریالیستها قرار گیرند، قادر به برآوردن کوچکترین خواست دمکراتیک کارگران و زحمتکشان ما نیستند. برعکس این "آلترناتیوها" برغم هر ادعایی که داشته باشند چون از بالا و توسط دشمنان قسم خورده مردم ما یعنی امپریالیستها ساخته و پرداخته شده اند، در واقع برای پیشبرد منافع و سیاستهای آنان که در تباین با منافع و سیاستهای دمکراتیک و مردمی ست درست شده اند.

در شرایط ملتهب کنونی درک واقعیات فوق، آگاه گری در ارتباط با آنها در جامعه و کمک برای شناخت این سیاست ضد انقلابی در تمام اشکالش و بالاخره عمل به وظایف خطیر مبارزاتی ای که این وضع در مقابل نیروهای واقعا دمکرات و آزادیخواه و کمونيست قرار می دهد، تنها راهی ست که نیروهای انقلابی و مبارز با پیگیری و پیمودن آن می توانند در پیشگاه تاریخ مبارزات کارگران و زحمتکشان دربند، به وظیفه خود عمل کرده و نقش مترقی خود در پیشرفت تاریخ به نفع توده های دربند را ایفا کنند
به نقل از : 19 بهمن ، نشریه سیاسی -  خبری چريکهای فدايي خلق ايران
شماره 102   15 آبان ماه 1391 http://www.siahkal.com/


بیرون بیائید وازآنچه متعلق بشماست؛دفاع کنید
این تنها راهی است که آنان را به شنیدن وادارمی کند
http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=JT5Dk_BavQk
این مجموعه را پیشکش می کنم به گارگران وزحمتکشان بخصوص معدنچیان ایران
تکثیراز جهانگیر محبی


خواهر ستار بهشتی: مادرم را کتک زدند

 مردم را ترسانده اند. و این ترس ناشی از ماجراهایی است که تا به حال شاهدش بودیم. وقتی شما را گرفتند معلوم نیست چه جوری از اینجا خارج خواهید شد. چنین چیزی یک ترس گسترده را در ذهن همه ایجاد کرده است که وقتی وارد مراسمی می شویم معلوم نیست انتهای این مراسم به کجا منجر می شود. و از این جهت باید بگویم که نیروهای امنیتی ما انصافا موفق بودند و باید بهشان تبریک گفت که مردم را ترسانده اند و امنیت خاطر آنها را برآشفتند. بله می ترسند. مردم می ترسند....

سحر بهشتی خواهر ستار پس از بازگشت از مراسم چهلم برادر خود با اعلام اینکه خانواده اش در این مراسم توسط ماموران ناجا کتک خورده اند می گوید که مادرش را طوری کتک زده اند که پایش بشدت آسیب دیده است. محمد نوریزاد نیز با اشاره به جمعیت کمی که در مراسم چهلم ستار بهشتی شرکت کرده بودند به کلمه می گوید که مردم را ترسانده اند، آنقدر که تنها چهل نفر توانسته بودند در این قبرستان و در کنار خانواده حاضر شوند.
 خانواده ستار بهشتی که امیدوار بودند حداقل بتوانند با برگزاری مراسم چهلم تسلی خاطری برای دل های داغدارشان پیدا کنند، عصر امروز در قبرستان رباط کریم با حضور سنگین نیروهای امنیتی رو به رو شدند که نه تنها برای اندک افراد شرکت کننده ایجاد مزاحمت کرد، بلکه مادر بیمار ستار بهشتی را نیز مجروح کردند.
سکوت نسبی خانواده ستار بهشتی طی چهل روز گذشته با این امید بود که ماموران قول برگزاری یک مراسم معمولی چهلم را به آنان داده بودند. اما مراسمی که قرار بود در آرامش کامل برگزار شود با دخالت پلیس به خشونت کشیده شد و نیمه کاره به پایان نرسید.
بر اساس این گزارش قرار بود این مراسم از ساعت ۳ تا ساعت ۵ بعدازظهر‬ برگزار شود اما اجازه ندادند حتی قبل از ساعت ۵ مردم با آرامش از امامزاده خارج شوند.
این در حالی است که شب پیش از مراسم نیز ماموران ناجا اعلامیه ها ی ستار بهشتی را پاره کرده و مغازه داران و شهروندان را تهدید کرده بودند که در مراسم شرکت نکنند.
گفتگوی کلمه با محمد نوریزاد و سحر بهشتی را با هم می خوانیم:
سحر بهشتی: خانواده ام را کتک زدند؛ پای مادرم به شدت آسیب دید‬
سحر بهشتی خواهر ستار با اعلام اینکه خانواده اش در این مراسم توسط ماموران ناجا کتک خورده اند می گوید که مادرش را طوری کتک زده اند که پایش بشدت آسیب دیده است.
خواهر ستار بهشتی همچنین با بیان اینکه ماموران تلاش کردند برادرش را بازداشت کنند به کلمه می گوید که با وساطت مردم و حضار برادرش را رها کردند اما در حال حاضر اعضای خانواده از نظر روحی در شرایط بسیار نامناسبی هستند.
به گفته ی وی درگیری ها و تنش ها در پایان مراسم در امامزاده رخ داده و ماموران همزمان با ضرب و شتم و بازداشت اقدام به پراکنده کردن حاضران کردند.
محمد نوری زاد: اگر فحاشی و ضرب و شتم نمی کردند باید تعجب می کردیم
محمد نوریزاد، جهادگر و مستند ساز منتقد نیز در گفتگو با کلمه با اشاره به جمعیت کمی که در مراسم چهلم ستار بهشتی شرکت کرده بودند به کلمه می گوید که مردم را ترسانده اند، آنقدر که تنها چهل نفر توانسته بودند در این قبرستان و در کنار خانواده حاضر شوند.
نوریزاد که خود از زندانیان سیاسی پس از انتخابات است با اشاره به تنش های به وجود آمده در این مراسم می گوید: ماجرای ضرب و شتم و تندی و تنش و برخوردهای بی ادبانه و گستاخانه چیز تازه ای نیست همیشه بوده و از این به بعد هم خواهد بود یعنی غیر از این را ما باید تعجب کنیم. یعنی اگر یک روز دیدیم که مردمی یک مراسم برگزار کردند به آرامی سپری شده است، باید تعجب کنیم. وگرنه یک مامور امنیتی جوری تربیت شده یا او را طوری تنظیم کرده اند که فحاشی و ضرب و شتم کند و ناسزا بگوید و ماموریت خودش را انجام دهد.
این نویسنده ی منتقد در ادامه می افزاید: منتهی در نقطه مقابل ناراحتی، نگرانی، افسردگی و دلگیری من برای این بود که مراسم چهلم این مرد شریف با ۴۰ نفر برگزار شد آن هم با یک مرثیه خوانی که ماموران امنیتی گذاشته بودند بی وقفه توی باند بلندگو فریاد می کشید و چیزهایی را می گفت و حتی فرصت نمی داد که صدای مادر ستار بهشتی که اعتراض می کرد و فریاد می کشید، به گوش کسی برسد. به هر حال این، همه ی آن چیزهایی بود که می خواستم به شما بگویم.
محمد نوریزاد با تاکید دوباره بر اینکه “من بیش از آنکه گله مند یا نگران باشم از ضرب و شتم خانواده ستار بهشتی بسیار مکدر شدم از جمعیتی که آنجا بودند، چیزی حدود ۲۰ آقا و ۲۰ خانم مجموعا ۴۰ نفر”، می گوید: این همه ی جمعیتی بود که در چهلم این مرد بزرگ جمع شده بودند. این بود خروجی هزاران ابراز علاقه مردمانی باشد که نسبت به مرگ این جوان معترض بودند و ابراز نگرانی می کردند؟ همه هیاهو سر دادیم و اعتراض کردیم و خواستار برخورد شدیم و بعد چهلم او ۴۰ نفر بتوانند بر سر مزار او بیایند؟ من اصلا تصور نمی کردم یک چنین اتفاقی رخ دهد.
مردم را ترسانده اند/ کسی نمی داند اگر بگیرندش، چطور از بازداشت خارج خواهد شد‬
این فعال سیاسی در پاسخ به چرایی حضور نیافتن مردم در این مراسم تصریح می کند: من شخصا احساسم این است که ترس. یعنی مردم را ترسانده اند. و این ترس ناشی از ماجراهایی است که تا به حال شاهدش بودیم. که یک جوانی را می گیرند و می برند از تحصیل محرومش می کنند و در زندان شاهد ماجراهایی بودیم. که خود ستار بهشتی هم یکی از همان هاست. که وقتی شما را گرفتند معلوم نیست چه جوری از اینجا خارج خواهید شد. چنین چیزی یک ترس گسترده را در ذهن همه ایجاد کرده است که وقتی وارد مراسمی می شویم معلوم نیست انتهای این مراسم به کجا منجر می شود. و از این جهت باید بگویم که نیروهای امنیتی ما انصافا موفق بودند و باید بهشان تبریک گفت که مردم را ترسانده اند و امنیت خاطر آنها را برآشفتند. بله می ترسند. مردم می ترسند.
با مشت به سینه یک خانم کوبیدند/ برای غربت این جوان گریستم
وی در ادامه می افزاید: برخی را گرفتند، بعضی ها را بردند، بعضی ها را هم برخی از دوستان وساطت کردند که آزاد کنند. واقعا برخوردها پرتنش بود. با مشت به سینه یکی از خانم ها کوفتند.
نوریزاد همچنین می گوید: به هر حال من باز هم می خواهم بگویم که این چیز عجیبی نیست ما از چنین برخوردی نباید تعجب کنیم عمده نگاهمان باید متوجه برگزاری یک مراسم غریبانه برای این عزیز باشد.
وی در پایان تصریح می کند: من آنچنان می گریستم برای غربت این جوان که در هیچ مراسمی این چنین نگریسته بودم. غربت جوانی که هستیش را از او گرفتیم و بعد اجازه نمی دهیم که خانواده اش ضجه بزنند و ناله کنند و خودشان را تخلیه کنند بر سر مزار عزیزشان. و آنچه که بسیار بسیار آزار دهنده بود حضور لباس شخصی ها و ماموران امنیتی در همه جا یعنی حضور فراگیرشان بود ۴۰ نفر شرکت کننده در محاصره ۴۰ مامور امنیتی بودند. جدای از پلیس هایی که با لباس فرم و یونیفرم رسمی مراقبت می کردند. ولی واقعا ۴۰ زن و مردی که آمده بودند از جاهای مختلف با بستگان خود ستار بهشتی در محاصره ۴۰ ماموران امنیتی و لباس شخصی بودند که مراقب بودند و عکس و فیلم گرفتند از همه.

علی اکبر آزاد : نظری به پدیدهء منفی لمپنیزم



اجتماع انسانی زایندهء پدیده های مختلف مثبت و منفی است. مثبت ها پدیده هایی هستند که در خدمت انسان قرار می گیرند و پدیده های منفی به انسانها ضرر می رسانند. خدمت و ضرر به انسان شامل جسم او بطور کامل و محیط اطراف اومی شوند. محیط پیرامون انسان، جهانی گسترده است. این جهان در اطراف انسان گسترده شده است و شامل پدیده های طبیعی و اجتماعی می شوند. پدیده هایی که انسان در آنها سیر می کند و بدون آنها نمی تواند به زندگی ادامه دهد. زندگی بدون داشتن محیط و اجتماعی سالم نمی تواند پیش برود. پیشروی زندگی انسانی در محیطهای ناسالم زمانی دچار مشکل و ایستایی می شود. ایستایی زندگی مساوی است با مرگ و به همین ترتیب پایان می پذیرد. مرگ نقطه مقابل زندگی است و هدف تلاش انسانی نجات و حفظ زندگی است. حفظ زندگی که انسان را به مقابله با پدیده های منفی کشانده است. یکی از پدیده های منفی اجتماعی لمپنیزم است. لمپنیزم هم ساختاری منفی دارد و هم عملکردهایش منفی هستند.
لمپنیزم پدیده ای اجتماعی است و در همهء جوامع دیده می شود. همهء جوامع رشد یافته و عقب مانده از این پدیده مبرا نیستند.  در جوامع عقب مانده بیشتر این پدیده مشاهده می شود. عدم رشد جامعه از لحاظ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی این پدیده را قوی نگه داشته است. قدرت این پدیده به جامعه ضربات بسیاری را می زند. ضربات این پدیده تا آنجا می توان دید که در تعیین وضعیت سیاسی یک جامعه می تواند تاثیر بسزایی داشته باشد. تاثیر این اقدام در بیشتر مواقع منفی است. منفی بودن اقدامات آنها ناشی از آموزشهایی است که در شرایط اجتماعی کسب کرده اند. این آموزشها همواره در محور خشونت گرایی، فساد و ستمگری سیر می کنند. خشونت بخشی از مجموعهء لمپنیزیم می باشد. لمپنها بیشتر جذب دستگاههای خشونت گرا می شوند. دستگاهها و ارگانهایی که خشونت بخشی از عملکرد آنهاست برای بعمل در آوردن ایدهء لمپنها ظروف مناسبی هستند. این ظروف احتیاج به آنها دارد، زیرا لمپنها پتانسیل لازم خشونت گرایی را دارند. این پتانسیل در آنها نهادینده شده است و بخشی از روان آنها را به خود اختصاص داده است.
 سیاست امری است که در ظاهر در خارج از حوزهء عمل لمپنیزم قرار دارد. حوزهء عمل آنها بیشتر در لایه های پائین اجتماع که در عرصهء حکومت تاثیر مستقیم ندارد، می باشد. اما این پدیده می تواند تحت شرایط خاصی به مانند کمک اهرمی عمل کند و قدرت یک کشور را از سمتی به سمت دیگر منتقل کند. لمپنیزم در امر جابجایی نمی تواند در کناره قرار گیرد.  کنار نماندن لمپنیزم از سیاست بستگی به خود آنها ندارد. خود معترف آن هستند که سیاست درحوزهء عمل آنها نیست. عمل آنها در شرایط به ظاهر بر ضدیت با سیاست یا برکنار ماندن از آن است. ضدیت با سیاست تنها در ادعاهای این پدیده می تواند صدق کند. ادعا با عمل فرق اساسی می تواند داشته باشد. در عمل همین پدیده می تواند یک عمل سیاسی باشد. عمل سیاسی لمپنیزم امری ناخودآگاه و غیر ارادی است. خود آنها بدون آنکه تشخیص بدهند، می توانند بوسیلهء قدرمتمداران در حوزهء عمل سیاسی و مورد استفاده  قرار گیرند.
لمپنیزم همچنین در کشورهای مدرن و پیشرفته وجود دارد. وجود این پدیده نمی تواند به همان وسعت کشورهای در حال رشد و عقب مانده باشد. لمپنیزم در کشورهای مترقی از میان نمی رود و همواره به زندگی خود ادامه می دهد. زندگی این پدیده به آشکاری کشورهای عقب مانده نیست و عرصه های حضور این پدیده محدود می گردد. محدود شدن آن بر اثر رشد و ترقی جامعه و عبور از عقب ماندگی به جامعهء پیشرفته روی می دهد. در جامعهء پیشرفته شرایطی پیش می آید که امکان بقا و رشد این پدیده به طور طبیعی محدود گردد. محدودیت این پدیده به در خفا رفتن آن می انجامد. مخفی شدن آن در اثر فشاری است که جامعه مترقی بر آنها اعمال می کند.
همانطور که اشاره شد در کشورهای درحال رشد و عقب مانده لمپنیزم وسعت و پایگاه گسترده تری دارد. وسعت وجود آنها در همهء عرصه های جامعه می تواند مشاهد شود. مشاهده لمپنیزم بسیار مشکل نیست، چون آنها شیوه های ابراز وجود مخصوص خود را دارند. وجود گستردهء لمپنیزم دریک جامعه نشاندهندهء عدم سلامت آن جامعه باشد.  جامعه احتیاج به امنیت دارد تا بتواند امور جاری خود را به پیش ببرد. پیش برد امور جامعه را پدیده های مختلفی می توانند تهدید کنند. این پدیده ها یا سعی در مسدود کردن راه این امور دارند و یا در جهت نابودی آنها تلاش می کنند. نابودی و یا سد راه این امور می تواند یک جامعه را فلج کند. فلج کردن یک جامعه و یا بخشهایی از آن می از راه نا امن کردن و خشونت که همان ترور نامید می شود روی دهد. ترور را اگر به تنهایی لمپنیزم ارائه ندهد، اما می تواند برای بخشهایی از جامعه از جمله مردم عادی و یا کسانی که می خواهند جامعه را در مسیر پیشرفت قرار دهند، ایجاد کند. تولید ترس، خشونت و تهدید از عملکردهای لمپنیزم در این عرصه می باشد.
 عرصه های دیگر در حوزهء رفتار و فرهنگ یک جامعه همچنین می تواند از طرف این پدیده مورد تهدید قرار گیرد. تهدید این حوزه ها با رواج رفتار و فرهنگ لمپنی مهیا می شود. فرهنگ لمپنی شامل کلام و پوشش و عقاید و مراسمهای این پدیده می باشد. این پدیده با تولید فرهنگ خاص خود که عقب مانده می باشد، می تواند بر عرصه های فرهنگی و رفتاری یک جامعه تاثیر بگذارد. تاثیر این رفتارها و فرهنگ در به انزوا کشیدن فرهنگهای مناسب و معقول یک جامعه می باشد.
یک جامعه در برابر فرهنگهای نامناسب به تولید فرهنگ و رفتار سالم می پردازد. فرهنگ و رفتار سالم در جهت پرورش مثبت آن جامعه سیر می کند. پرورش مثبت همان کارکردهای لازم و معقول شرایط مکانی و زمانی است که تمام جامعه برای حفظ و بقای خود به آنها احتیاج مبرم دارد. محتاج بودن جامعه به پدیده های مثبت ناشی از نیازهای طبیعی انسان است. نیازهای طبیعی را طبیعت تعیین می کنند و انسان آنها را می شناسد و در زندگی بکار می گیرد. بکار گیری این داده های طبیعی به انسان کمک می کنند تا زندگی خود را ادامه دهد. زندگی همانظور که اشاره شد بدون بکار گیری این پدیده ها بمعنای قرار گرفتن در برابر طبیعت است. اگر انسان بخواهد برخلاف طبیعت حرکت کند در نتیجه نمی تواند زندگی کند و دیر و یا زود نابود می شود.
نابود کردن زندگی انسانها با شیوع پدیده های منفی می تواند صورت گردد.  پدیده های منفی می توانند تا آنجا رشد کنند که سد راه تمامی پدیده های مثبت شوند. پدیده های مثبت بر این اساس نمی توانند به زندگی خود ادامه دهند و از بین می روند. از بین رفتن پدیده های مثبت در یک جامعه باعث رشد بیشتر پدیده های منفی می شوند. پدیده های منفی هستند که یک جامعه را به فساد می کشند. فساد یک جامعه به معنای سیر این جامعه در جهت از هم پاشیدن و نابودی آن می باشد. نابودی یک جامعه را پدیده های منفی و از جمله لمپنیزم که جزیی از آن می باشد می تواند فراهم کنند. فراهم کردن این بستر با پخش شدن این پدیده ها در عرصه های مختلف سیاسی، اداری، فرهنگی و اقتصادی و تزریق سم رفتاری و فرهنگی آنها آسانتر می شود.
جامعه ای که بخواهد در راه رشد و ترقی گام بردارد، احتیاج دارد تا به امنیت برسد. امنیت را پدیده هایی بمانند لمپنیزم که خود دشمن امنیت یک جامعه هستند، نمی توانند تامین کنند. تامین امنیت یک جامعه احتیاج به درایت و اندیشهء سالم دارد. اندیشهء سالم در یک جامعه پرورده می شود و به خدمت در می آید. خدمت به یک جامعه با نابودی آن تفاوت های بسیار دارد. بجاست که این تفاوتها بیشترشناخته شوند و از راههای مختلف به جامعه شناسانده شوند تا جامعه بتواند راه درست خود را در جهت رشد وبقا  بشناسد.

13.12.2012
azadal@hotmail.com