نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

بهروز سورن: چاله ای که آمریکا وصدایش برای بخشی از زندانیان سیاسی سابق در خارج از کشور کند!


بهروز سورن: چاله ای که آمریکا وصدایش برای بخشی از زندانیان سیاسی سابق در خارج از کشور کند!
بهروز سورن
بهروز سورن
انسان جایز الخطاست و انسانها در مراحلی از زندگیشان اشتباهاتی را مرتکب می شوند که خود خواسته نبوده و متاثر از شرایط بوده است اما امضای چنین متنی توسط بخشی از زندانیان سیاسی اسبق که دنیائی از تجربه را با خود حمل میکنند و جلوه و آئینه  تاریخ خونین دو نظام هستند تنها میتواند یک پیام در بر داشته باشد. پیامی ناگوار برای نسل جدید سازش ناپذیر و تحول خواه که این طیف نیز به مرور زمان و با گذشت سالها و دهه ها به نوعی نا امیدی از پائینی ها غلطیده اند. آنرا با واقع بینی! طاق زده اند و امر جایگزینی و انقلاب از پائین را بعهده توانگر ها!!  و قدرت نظامیشان واگذاشته اند
..............

چندی پیش پرویز ثابتی شکنجه گر و مامور امنیتی! دوران پهلوی سابق از مخفیگاه خود در دل امپریالیسم بیرون امد و در مصاحبه ای با صدای آمریکا منکر شکنجه و نقش خود در سرکوب های داخل و خارج زندانهای آن دوران شد. موج مخالفت ها در رسانه ها بالا گرفت و بسیاری به این حضور نقد و ایراد گرفتند. جوهره نقد اغلب نویسندگان به این بود که:
چرا بلندگوی صدای آمریکا که در داخل ایران دهها هزار شنونده دارد در اختیار این فرد انسان ستیز و در ابعادی تبلیغاتی برای بازماندگانشان از جمله رضا پهلوی و آهی و غیره قرار گرفته است.
صدای امریکا بر اساس چه ملاحظاتی یکباره این فرد غایب و مخفی شده را به بازار بی در و پیکر سیاست و بخصوص به سفره زندانیان سیاسی دوران پهلوی عرضه کرده است؟
آیا این ظهور نا بجا ارتباطی با وضعیت فوق العاده کنونی بلحاظ سیاسی و احتمال وقوع جنگی خانمانسوز که قربانیان اولین و آخرین آن مردم ستمزده کشورمان هستند, دارد؟
آیا این نمایش آغاز سیاست نوین کشورهای امپریالیستی برای ایجاد آلترناتیو با حضور سرسپردگان دوران شاهنشاهی! در خارج کشور و اصلاح طلبان در داخل و دنباله های آنان است.
تعارف را کنار بگذاریم! سفسطه هم نکنیم!
صدای آمریکا, صدای آمریکا و وابستگانش است.
صدای امریکا منابع تامین مالی از میان دوستدارانش و سیاستگذارانش دارد و جیره خوار آنان است.
صدای امریکا نه صدای مردم ایران است و نه صدای زندانیان سیاسی آندوران که تحت شدید ترین شکنجه ها قرار گرفته اند.
نه صدای امریکا و نه بی بی سی فارسی و نه رادیو فردا و هم قماشا نشان دست کسانی که به آنها پول و بودجه میدهند گاز نمیگیرند و در مجموع برای رضای  خدا! بلندگوی خود را در اختیار اپوزیسیون تحول خواه بلحاظ بنیادی قرار نمی دهند. چنانچه نیز بطور موردی اینکار را بکنند برای جلب وجهه و ایجاد شبهه است که بگویند ما مستقل هستیم حال آنکه تا خرخره آلوده به دلار و پوند هستند. ( در متنی مستقل به چگونگی وابستگی و تاثیر این رسانه ها اشاره میکنم )
در همین ارتباط  نامه ای منتشر شده است که اسامی بیش از دو صد زندانی سیاسی سابق را میتوان در آن مشاهده کرد. این نامه ضمن اعتراض به این اقدام صدای امریکا خواستار در اختیار گرفتن متقابل بلندگوی صدای امریکا برای اشاره به سوابق ناپاک پرویز ثابتی شکنجه گر شده است. بدین منوال این طیف امضا کننده مطلب درخواستی از صدای امریکا, که صدای آمریکا و اعوان و انصارش است خواهش داشته اند که شرایط قرار گرفتن خود را در ترازوئی که آنطرف آن پرویز ثابتی قاتل و شکنجه گر است, صدای آمریکا در اختیارشان بگذارد!.
این موضوع که پرونده جناب ثابتی شکنجه گر سیستم پلیسی دیکتاتوری پهلوی هنوز باز است و بسیاری از قربانیان آندوران چشم انتظار دادگاهی و محاکمه شدن او هستند در این دعوای سیاسی گم شده است. بحث این است که چرا صدای امریکا که صدای آمریکاست به شستشوی جنایات این فرد پرداخته است. نکته این است که چه شد که زندانیان سیاسی سابق بدنبال توپ صدای آمریکا روانه شده اند؟ چرا خود را در ترازوی عدالت؟؟؟ این رسانه آمریکائی قرار میدهند؟
با ملاحظه اسامی و کمی شناخت از اپوزیسیون در خارج از کشور میتوان دریافت که بخش بزرگی از انان تعلق به جریاناتی دارند که بمرور زمان از عیار مبارزاتی انان کاسته شده ( چنانچه داشته اند ) و در پس نا امیدی نسبت به پائینی ها بدنبال متحد در میان حکومتیان سرگردانند. همانها که با همرزمان ثابتی در مرکز اولاف پالمه مخفیانه و در پستو نشستند و یا آن بخش بیرون مانده که شرکت کنندگان را بدرقه و از زیر ( قران ) گذراندند.
گفتگو از سازمان اکثریت و طیف اتحاد جمهوریخواهان است که با پهلوی چی ها و سازگارا ها مدتهاست هم پیاله اند. گفتگو از خود زنی نهائی سازمان اکثریت است که  مزروعی را به مراسم سیاهکل برای سخنرانی دعوت میکند و فرش قرمز زیر پایش میاندازد. هم آنها که رویای حمله نظامی به کشورمان را دارند و سودای سواری بر موج تحولات سیاسی آتی را در مخیله خود میگذرانند.
انسان جایز الخطاست و انسانها در مراحلی از زندگیشان اشتباهاتی را مرتکب می شوند که خود خواسته نبوده و متاثر از شرایط بوده است اما امضای چنین متنی توسط بخشی از زندانیان سیاسی اسبق که دنیائی از تجربه را با خود حمل میکنند و جلوه و آئینه  تاریخ خونین دو نظام هستند تنها میتواند یک پیام در بر داشته باشد. پیامی ناگوار برای نسل جدید سازش ناپذیر و تحول خواه که این طیف نیز به مرور زمان و با گذشت سالها و دهه ها به نوعی نا امیدی از پائینی ها غلطیده اند. آنرا با واقع بینی! طاق زده اند و امر جایگزینی و انقلاب از پائین را بعهده توانگر ها!!  و قدرت نظامیشان واگذاشته اند.
این نکته قابل تعمق است!

متن کامل را در این آدرس بخوانید
 

اخراج بهائی ها از مدارس و دانشگاهها ادامه دارد / اخراج دانش‌آموز بهائی دبیرستان استعداد‌های درخشان


This

افروز ذبیحی دانش‌آموز بهائی مقطع دوم دبیرستان مدرسه‌ی استعداد‌های درخشان شهرستان ساری، به دلیل اعتقاد به آیین بهائی از مدرسه اخراج شد.
به گزارش جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی، این دانش‌آموز بهائی در سال جاری در آزمون تکمیل ظرفیت این مدارس شرکت نموده و‌ با کسب رتبه‌ی ۱ در این آزمون وارد مدرسه تیزهوشان شده بود. وی رتبه‌ی نخست مدرسه در آزمون قطب سمپاد(‌سازمان پرورش آزمون استعدادهای درخشان) در سطح استان و رتبه ی نخست استان در درس فیزیک را به خود اختصاص داد و با معدل ۱۹.۸۲ ترم اول را در این مدرسه به پایان رساند.
همچنین وی پیش‌تر نیز در سال‌های پنجم ابتدایی و سوم راهنمایی با وجود احراز امتیاز در امتحانات ورودی، از ثبت نام در مدارس استعدادهای درخشان به دلیل اعتقادش به دیانت بهایی محروم شده بود.
خانواده‌ی افروز پس از انقلاب فرهنگی همواره با محرومیت از تحصیل مواجه بوده‌اند. دو خواهر و برادر افروز نیز به دلیل اعتقادشان به دیانت بهایی با وجود احراز امتیازات لازم از ورود به دانشگاه و مدرسه‌ی استعدادهای درخشان محروم شده‌اند. پدر وی نیز دبیر ریاضی اخراجی از آموزش و پرورش و مادرش دانشجوی اخراجی رشته ی پرستاری می‌باشند که این دو نیز به دلیل اعتقادشان به آیین بهایی از ادامه ی تحصیل محروم شده‌اند.
لازم به توضیح است که پیشتر سندی محرمانه منتشر شده بود که نشان می‌داد وزارت آموزش و پرورش طی بخشنامه‌ای به ادارات کل آموزش و پرورش کشور، خواهان شناسایی و معرفی دانش آموزان بهایی به حراست این وزارت خانه شده بود.
جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی

نگاهی به بیانیه کانون نویسندگان ایران دررابطه با اهدای جایزه اسکاربه فیلم جدایی نادرازسیمین


نگاهی به بیانیه کانون نویسندگان ایران دررابطه با اهدای جایزه اسکاربه فیلم جدایی نادرازسیمین
نگارش : صادق افروز

باهم نگاهی کنيم به اين بيانيه که تعجب مرا برانگيخت .
بيانيه ی کانون نويسندگان ايران
به مناسبت اهدای جايزه اسکار به فيلم «جدايی نادر از سيمين»
فيلم «جدايی نادر از سيمين» برنده ی جايزه ی بهترين فيلم خارجی در مراسم اسکار ۲۰۱۲ شده است.
گذشته از بهره برداريهای مرسوم جناحهای غالب و مغلوب حاکميت کنونی و فارغ از ماهيت جوايز بين المللي، به دليل ارزشهای نهفته در اين فيلم و کوشش عوامل آن برای ارائه ی تصويری واقعيتر از جامعه ی ايران در سطح جهاني، پيروزی آقای اصغر فرهادی و گروه سازنده ی اين فيلم را به همه ی دست اندرکاران آن و به مردم ايران تبريک ميگوييم و اميدواريم سينمای ايران در جهت پيشرفت و استقلال هر چه بيشتر از قطبهای قدرت و ثروت حرکت کند.
کانون نويسندگان ايران
۹ اسفند ۱٣۹۰
بيانيه می گويد هر دو جناح غالب و مغلوب سعی در بهره برداری های سياسی از شهره شدن اين فيلم دارند .جناح های مختلف و طرف دعوا در کمپ حاکم يعنی بيت خامنه ای ، سپاه ، دار و دسته احمدی نژاد و اصول گرايان رنگارنگ و جناح مغلو ب ، شامل اصلاح طلبان ، چه آنهايی که در زندانند و از زندان بيانيه می فرستند و چه آنهايی که بيرونند و يا خارج از کشور هستند همه به نوعی سعی می کنند اين فيلم را به خود منتسب کنند و از آن بهره برداری سياسی بکنند .
بايد اضافه کرد ، اين منتسب کردن فقط منحصر به جناح های غالب و مغلوب نيست . تقريبا همه اپوزيسيون سبزو حتی برخی گروه های چپ نيز از به اصطلاح پيروزی اين فيلم ( به آن هم خواهم پرداخت که آيا بردن اين جايزه را اصلا می توان پيروزی به حساب آورد يا نه ) احساس غرور می کنند .
نمی دانم ، مگر بردن يک جايزه توسط يک فيلم ، شبيه پيروزی تيم ملی فوتبال يا کشتی است که همه جناح ها ، چه غالب و چه مغلوب ، و چه در اپوزيسيون ، يک صدا تبريک بگويند و خوشحالی کنند ؟فيلمی که به مسائل اجتماعی ايران نگاه می کند و زير کنترل شديد سازمان های امنيتی و با پول و سرمايه سپاه پاسداران ساخته می شود ، مگر امکان دارد همه را به يک اندازه شادمان کند ؟ شايد فرهادی سعی کرده با قرار دادن يک گوشه از مسائل مختلف همه را به نوعی با خود همراه کند .او با قرار دادن اهميت کتاب دينی مسلمانان � قران � در محور تصميم گيری ها به نوعی بر اين باور دورغين که مردم ايران مسلمانند، تا ابدالدهر هم مسلمان باقی خواهند ماند و يک حکومت اسلامی می خواهند � همانطور که خمينی می گفت- مهر تاييد زده است . با به ميان کشيدن استفتاء دينی و سوال از رهبر مذهبی توسط يک زن از طبقه کارگر ، رهبری فکری و سازمانی روحانيت شيعه در جامعه ايران را به باور مبدل کرده است .يعنی هم دل روحانيت شيعه بدست آورده است و هم به بنياد گرايی مذهبی چشمک زده است . ولی آيا اين واقعی است که کارگران ايرانی که ماه ها حقوق دريافت نکرده اند ، رهبر سنديکايی و اتحاديه ای شان به جرم سازمان دهی مستقل صنفی در زندان است ، زبانش بريده می شود ، يا در زندان سکته می کند ، کليه اش از کار می افتد ، بيايند و از آخوندی که از قِبل 33 سال حکومت زور و ستم و کشتار و شکنجه پّربار شده است سوال کنند که اينجا يا آنجا در زندگی چه بايد بکنند ؟آيا اين کارگران که زندگی شان شکنجه روزمره است خرافی و خرفتند و از طلسم و جادو و جنبل انتقام قران در هراسند که از دست زدن روی آن بهراسند ؟ و در هر عرصه تصميم گيری به ان استناد کنند؟
آقايان کانون نويسندگان ! از کدام ارزش های نهفته در اين فيلم و تصاوير واقعی سخن می گوييد ؟ فراموش نکنيد در مکانی نشسته ايد که روزی سعيد سلطانپور نشسته بود و برای هنر و ادبيات ارزشی والا قائل بود و اسير وسوسه های ليبرالی نمی شد .کدام تصوير واقعی ؟به جز اصرار سيمين در خارج شدن از کشور و نگرانی برای آينده دخترش که نگرانی طبقه بورژوا و طبقه متوسط ايران است � و از همين زاويه با آنها پيوند می خورد � از کدام تصاوير واقعی صحبت می کنيد ؟آيا طبقه کارگر ايران مانند شوهر راضيه ،که نقشش را سيد شهاب حسينی که از مريدان سرسخت خامنه ای است ، بازی می کند ، تنها ، کلاهبردار ، شارلاتان ، عصبی و روانی است ؟آيا دادگاه های خانواده در ايران متين و ملايم و مهربان هستند و به رابطه برابر حقوقی زن و مرد معتقدند ؟ يا مکانی برای ابراز وجود مرد ، تحقير زن با تمسک به قوانين اسلامی و ياد آوری او به مثابه موجودی درجه دوم هستند ؟آيا اين ها تصاويری واقعی از ايران امروز ما هستند؟ فيلم های متعدد مستندی توسط فيلم سازان خارجی از اين دادگاه های خانواده ساخته شده که به مراتب تصوير واقعی تری از آنچه در دادگاه های خانواده در ايران می گذرد ارائه می دهند .
بيانيه کانون نويسندگان برآنست که فارغ از ماهيت جوايز بين المللی ، بايد برنده شدن جايزه اسکار را پيروزی به حساب آورد ، و به اصغر فرهادی و سازندگان فيلم بايد تبريک گفت . ببينيد جای سلطانپور و ساعدی و اقدامی و گلسرخی چه کسانی نشسته اند .آقايان ! يعنی چه فارغ از ماهيت جوايز بين المللی بايد به آنان تبريک گفت؟ همين فيلم در فستيوال آخوندی فجر هم برنده جايزه اول شد .آيا شما آقايان کانون نويسندگان فارغ از ماهيت فستيوال فجر ، برنده شدن آنرا به فرهادی و سازندگان فيلم تبريک گفتيد ؟آيا می شود ماهيت ارتجاعی گردانندگان يک جايزه بين المللی را ناديده گرفت ؟ آيا اگر فيلمی از فستيوال سينمايی فاشيسم هيتلری و موسولينی و رژيم آپارتايد آفريقای جنوبی و صهيونيست های اسرائيلی جايزه می گرفت ، آن زمان هم فارغ از ماهيت اين جوايز ، اين پيروزی !!!!! را تبريک می گفتيد ؟
آرزو می کنيد که سينمای ايران هر چه بيشتر در جهت استقلال از قطب های ثروت و قدرت حرکت کند . گويی فراموش کرده ايد که سرمايه گذار اصلی فيلم ، يعنی همان هايی که شما به عنوان گروه سازنده فيلم شامل تبريک تان کرده ايد بانک پاسارگاد است که سهامدار اصلی اش سپاه پاسداران می باشد .خودتان بهتر می دانيد که بدون اجازه اين برادران قاچاقچی که سينما و ورزش را بطور کامل به انحصار خود در آورده اند امکان حرکت مستقل وجود ندارد .سينمای ايران مادامی که جمهوری اسلامی بر اريکه قدرت نشسته است چگونه می تواند مستقل از قطب های قدرت و ثروت حرکت کند و تصوير واقعی از جامعه ايران ارائه دهد .آقايان کانون نويسندگان آيا بهتر نبود اگر امکان حرف زدن و انتقاد را نداريد حداقل سکوت می کرديد ؟
چند کلمه هم در رابطه با اين جايزه اسکار که به زعم کانون نويسندگان ، برنده شدن در آن يک پيروزی است .جايزه اسکار را بزرگترين سرمايه گذاران سينمايی آمريکا می چرخانند .صاحبان کمپانی های فيلم سازی که موضوع فيلم هايشان را با منافع امپرياليزم جهانی گره می زنند . از دوران مک کارتيسم و ليست سياه و دستگيری هنرمندان مترقی و کمونيست که بگذريم در دوران جنگ سرد ، سينمای آمريکا در خدمت سياست ضد کمونيستی و مخدوش کردن چهره واقعی کمونيست ها بود .در دوران جنگ ويتنام با ارائه فيلم های ارتجاعی مثل شکارچی گوزن (1) به کارگردانی مايکل سيمينو و با شرکت رابرت دانيرو ، تجاوز شده را به عنوان متجاوز و شکنجه شده را به عنوان شکنجه گر نشاند . در اين فيلم ، مبارزين ويتنامی ، آدم های بی رحم و شکنجه گری هستند که به انواع و اقسام متد های شنکجه متوسل می شوند . اين فيلم که با اعتراض وسيع نيروهای مترقی در سطح جهانی مواجه شده بود برنده جوايز مختلف اسکار شد. مارلون براندو از معروفترين هنرپيشه های سينمای آمريکا که در سال 1973 برای بازی در فيلم پدر خوانده برنده جايزه بهترين هنرپيشه مرد شده بود به جای حضور در مراسم اسکار ، سان شی ليتل فدر را که زن بومی و يک رهبر سياسی بوميان بود به آکادمی فرستاد تا علت عدم پذيرش اين جايزه را توضيح داد . مارلون براندو به دليل مخدوش کردن چهره سرخ پوستان آمريکا توسط سينمای آمريکا و در راس آن هاليوود اين جايزه را نپذيرفت. کمونيست ها و سرخ پوستان تنها قربانيان تبعيض سينمای آمريکا نبوده اند .اين صنعت که بخش عمده اش را هواداران اسرائيل می چرخانند تا توانسته عليه فلسطينی ها دروغ ساخته و پرداخته است .سرخ پوست و کمونيست و فلسطينی به هيولاهای جهان امروز تبديل شده اند تا در سايه آن ، سرمايه داری جهانی بتواند راحت تر غارت کند . و جنس بنجل خود را غالب کند .
در همين مکان جايزه اسکار ، که نماينده مارلون براندو دليل رد کردن اين جايزه را توضيح داد و جايزه طلايی در دستان راجر مور انگيسی يخ زد سی سال بعد يک هنر مند مترقی ديگر ، يک مور ديگر ولی نه راجر مور ، بلکه مايکل مور ، مستند ساز مترقی آمريکايی رژيم بوش پسر را به دليل سياست جنگ افروزی امپرياليستی در عراق و افغانستان محکوم کرد .مايکل مور از تريبون اسکار زمانی که ميليون ها نفر تماشا می کردند ، هو شدن را به جان خريد و به بوش پسر گفت :" شرمت باد " . مايکل مور نشان داد هنر اگر بخواهد زنده باشد ، نمی تواند چشم خود را به روی جنايت در حال وقوع ببندد .در جهانی که پر از دروغ و ستم است هنر نمی تواند بی طرف باشد .او از همان زمان کوتاه استفاده کرد و پيام مردم تجاوز شده عراق را به گوش جهانيان رساند .فرهادی ، اما يخ زده و بدون احساس چشم خود را برجنايات سی ساله جمهوری اسلامی بست و جلادان حاکم ايران و شکجه شدگان و وتحقير شدگان و استثمارشدگان را در يک کاسه ريخت و هم زد و به عنوان ملت با فرهنگ ايران تحويل شنوندگان داد . و حالا شما آقايان نويسنده برای چنين شاهکاری کف می زنيد و هورا می کشيد .
ليبرال های ايرانی از شادی در پوست نمی گنجند و چپ و راست پيام تبريک می فرستند . نمی دانم چه زمانی نويسنده و هنرمند ايرانی به راستی فارغ از قطب سرمايه و دولت مدافع آن ، و در سمت و سوی مردم زحمتکش ، قهرمانی ها و مقاومت های شگفت آور فرزندان اين مرز بوم را بصورت هنر بازتاب خواهد داد . 
29 فوريه 2012
فيلم ارتجاعی "شکارچی گوزن "در سال 1979 در بخش مسابقات اسکار ،پنج جايزه را به خود اختصاص داد .جايزه بهترين فيلم ، صدا برداری ، بهترين داستان و اديت ، و بهترين هنرپيشه پشتيبان را از آن خود کرد.
توضیح:آقای فریبرز رئیس دانا،عضوهیأت دبیرانِ کانون نویسندگان ایران-" اقتصاد دان"-" فعال کارگری" و اصلاح طلب غیرِخودی است.

تکثیراز جهانگیر محبی
ارسال به: اعضای گروه یاهو،گوگل،شخصیتهای سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی
هنری،سازمانها،احزاب،نشریات،رادیوها،تلویزیونها،انجمنهای
زنان-دانشجویان-دانش آموزان-معلمان-روزنامه نگاران
وبلاگ نویسان-نویسندگان،تشکلهای کارگری
و سایت ها در داخل و خارج از کشور
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
انترناسیونال است؛نجات انسانها
صلح اعترافِ آشکاربه حقیقت است
تلاش برای لغومجازات اعدام،بخشی ازمبارزه طبقاتی است
خوشبختی انسان درمبارزه برای آزادی وعدالت اجتماعی است

پرسش کسروی


پرسش کسروی

به روز شده:  18:52 گرينويچ - شنبه 10 مارس 2012 - 20 اسفند 1390

کسروی
بحث در مورد احمد کسروی و آثارش همواره در میان روشنفکران ایران به برانگیختن تعصبات تند و هیجان زده موافقین و مخالفین افکارش انجامیده است
بحث در مورد احمد کسروی و آثارش همواره در میان روشنفکران ایران به برانگیختن تعصبات تند و هیجان زده موافقین و مخالفین افکارش انجامیده است.
در این میان شایعه ها و بد فهمی هایی که در بیش از نیم قرن گذشته در مورد کسروی در میان تحصیل کردگان ایران رواج پیدا کرده، سبب ستایش ها و انتقادهای تو خالی شده که بر پایه بررسی دقیق و جامع آثار او نیست.
از سوی دیگر، کشته شدن کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ به دست عناصری از گروه فدائیان اسلام موجب شد که شخصیت اجتماعی او از مقام روشنفکری نقاد و اندیشمندی پرسشگر به مقام نویسنده ای ضد دین تقلیل یابد.
حال آنکه امروزه هرگونه بررسی نوشته های کسروی در باره دین، ادبیات، فرهنگ و جامعه، جدا از هر نوع داوری در مورد عقاید و افکار او، بحث در مورد وظیفه روشنفکر و مقام سنجش گر او در دوران بحرانی جامعه را به همراه دارد.
به عبارت دیگر، اگر کسروی را پرسش گر بنیادهای فکری و فرهنگی جامعه ایران بدانیم، بنابراین بدیهی است که پرسش های اساسی و بی پروای او بخش مهمی از فرآیند روشنفکری در ایران را تشکیل می دهد.
اگر روح کسروی بر جامعه امروز ایران سایه افکنده، به دلیل دشمنی او با روحانیت شیعه نیست، بلکه به علت پرسش او از سنت های ایرانی و نبود اخلاق آزاد اندیشی است که حیات روشنفکری جامعه ایران را به خطر انداخته است.
آنچه که احمد کسروی را در آینده ایران در یادها و خاطره ها زنده نگه داشت، بیش از پژوهش های موفق و مقام علمی او، صداقت روشنفکری و آزادی اوست. اخلاق آزاداندیشی کسروی را می توان در جرات و بی باکی روشنگرانه او در بیان دیدگاهها و باورهایش دید.
"اگر روح کسروی بر جامعه امروز ایران سایه افکنده، به دلیل دشمنی او با روحانیت شیعه نیست، بلکه به علت پرسش او از سنت های ایرانی و نبود اخلاق آزاد اندیشی است که حیات روشنفکری جامعه ایران را به خطر انداخته است."
برای آگاهی بیشتر با اخلاق روشنفکری کسروی باید نگاهی به اصول خردورزی او به عنوان روشنفکر اجتماعی داشت که او را از چمبره روزمرگی و جزم های مرامی دور می کرد. کسروی اخلاق را مختص به حوزه فکر و اندیشه نمی دانست و آن را با حیطه عمل و زندگی اجتماعی خود در ارتباطی نزدیک قرار می داد.
این رابطه متقابل میان اخلاق مدنی و اخلاق فکری را در برخورد مستقیم و بدون تعارف کسروی با چاپلوسی و دروغ گویی در زمینه فعالیت های ذهنی و کاری و تحقیقات ادبی و تاریخی می توان بررسی کرد.
کسروی در مقاله ای تحت عنوان "در پیرامون مشروطه" (۱۳۱۶) می نویسد: "روزی گفتگو از چاپلوسی ها و گزاف گویی ها و دروغ نویسی های یک تاریخ نگار زمان قاجار می داشتم، شنوندگان همگی چنین پاسخ دادند: بیچاره مجبور بوده. اگر آنها را نمی نوشت از دربار بیرونش می کردند." دیدم اینان همگی بر آنند که در راه روزی طلبیدن به هر پستی و زشتی توان برخاست و آنگاه چاپلوسی از یک توانا و دروغ نویسی در تاریخ را چنان گناه بزرگی نمی شمارند. بلکه خود ایشان هر کدام به این پستی ها آلوده اند، بلکه آنها را یک گونه زیرکی و هنرمندی می شمارند." (کاروند کسروی به کوشش یحیی ذکاء، تهران، کتابهای جیبی، ۱۳۵۲، صفحه ۱۶۷).
کسروی به این نتیجه رسیده بود که کار روشنفکری، کوششی خستگی ناپذیر و پژوهشی فروتنانه است که نباید دچار خام اندیشی و وسوسه های حقیرانه ای چون فضل فروشی و جلوه نمایی شود. به همین دلیل، تحقیق درباره تاریخ و فرهنگ را به عنوان شیوه ای برای دستیابی به فضیلت اخلاقی می دانست که انسان ایرانی را عامل سرنوشت خود می کرد.
به عبارتی، کسروی خردورزی انتقادی را زمینه ای برای گذار انسان ایرانی به دوره بلوغ فکری و به دست گرفتن سرنوشت خویش می پنداشت و معتقد بود که تاریک اندیشی و حقیر شمردن ایرانیان با دفاع از آزادی و آموزش اخلاق مدنی ناسازگار است.
"جالب اینجاست که نگرش کسروی به عالم سیاست، برخلاف بسیاری از روشنفکران ایرانی دوران خود، هیچگاه به طرح و بررسی مستقیم قدرت نمی انجامد بلکه بیشتر معطوف به ذهنیت ایرانیان و قابلیت آنان در جهت ساماندهی جامعه ایران است."
به گفته او "گاهی انسانهایی می گویند: مردم شایسته آزادی نیستند و باید آنان را به زور راه برد. از اینان باید پرسید: مگر نه اینکه از مردمید؟ چه شده که شما شایسته آزادی باشید و دیگران نباشند؟ چه شده که شما فرمان رانید و دیگران فرمانبر؟ مگر شاهان خودکام و ستمگر جز این بهانه ها می آوردند؟ آدمیان آزاد آفریده شده اند و نه کسی را سزاست که بر دیگران فرمان راند. با هیچ دستاویزی به فرمانروایی و چیرگی کسی یا کسانی خرسندی نتوان نمود." (ورجاوند بنیاد، چاپ یکم، تابستان ۱۳۲۲).
همانطوریکه می بینیم کسروی معتقد به برخورد نقادانه با آشفتگی و دیکتاتور منشی نظریات سیاسی، اخلاقی و روشنفکری کسانی است که خود را مربیان معنوی و طلایه داران فکری جامعه معرفی می کنند.
جالب اینجاست که نگرش کسروی به عالم سیاست، برخلاف بسیاری از روشنفکران ایرانی دوران خود، هیچگاه به طرح و بررسی مستقیم قدرت نمی انجامد بلکه بیشتر معطوف به ذهنیت ایرانیان و قابلیت آنان در جهت ساماندهی جامعه ایران است. به همین جهت، نقد کسروی از دین خرافی و قدرت مطلقه همراه است با تأکید پرتوان او بر تولید و ترویج اخلاق روشنفکری که از طریق اندیشیدن در تاریخ ایران و کاوش و پژوهش در زبان و ادب و فرهنگ ایرانی، ایرانیان را از کژ اندیشی ها و واژگون نگری ها نجات دهد.
از این رو کسروی بیش از هر چیز در طلب ترغیب و ترویج خردگرایی انتقادی در جمع ایرانیان است. وی در مقاله ای تحت عنوان "امروز چاره چیست؟ بر این موضوع تأکید می کند که حکومت مشروطه بهترین نوع از حکومت است" ولی مشروطه تنها بدون قانون و مجلس نیست. مشروطه به یک معنی عالیتر دیگری است. مشروطه معنایش آنست که یک توده می خواهد خودش کارهای خود را اداره کند. می خواهد کسی به او فرمان نراند." ( امروز چاره چیست؟، کالیفرنیا، توکا، صفحه ۴۱).
بنابراین کسروی بر این باور است که ایرانیان در صورت برخورد نقادانه با فلسفه های دنیا گریز و سیاست های فساد پذیر، صلاحیت و اهلیت اداره مملکت خود را دارا هستند. او اضافه می کند: "سر رشته داران (حکومتگران) باید از میان توده (مردم)، از مردان نیکخواه و کاردان که خواهان کوشش در راه توده می باشند، گزینش شوند و این گزیدگان به هم بپیوندند و سکالادی (شورایی) پدید آورند و سکالشگاهی (پارلمان) برپا گردانند و در کارهای توده و کشور با هم گفت و گو و سکالش (شور و مشورت) کنند، آنچه به سود توده است، بگزیرند(تصمیم بگیرند) و قانون هایی که نیاز است بگذارند و آنچه می گزیرند به کرادی (دولت و ارگان های اجرایی آن) که از مردان آزموده و دانا و نیکخواه گزیده اند، بسپارند که آنان به کار بندند…. " (ورجاوند بنیاد، ۱۳۲۲، صفحه ۸۷).
مراد کسروی از این سخن پند و اندرز دادن به ملت ایران و اصرار به مقید کردن ایرانیان در چهارچوب ایدئولوژی خاصی نیست. به عکس، گفتمان کسروی تأکید بر بهبود احوال ایرانیان از طریق مدیریت روشنفکری و فرهنگی جامعه از طریق سازگاری میان فرهنگ ایرانی و فرهنگ جهانی است.
به همین دلیل کسروی کار روشنفکری را با دغدغه شفافیت ذهن و زبان و شجاعت انتقادی اندیشیدن یکی می داند و از نظر او وظیفه اخلاقی روشنفکر ایرانی گفتن حقیقت درباره امور حاضر و کنونی ایران است. در واقع از دید کسروی خردورزی و روشنگری ابزار اصلاح جامعه هستند که باید ایرانیان را از درماندگی و فساد برهانند.
مخالفت کسروی با برخی تجلیات سنت ایرانی که از منظر او در تضاد با خردگرایی هستند می باید از این زاویه بررسی کرد.
به گفته کسروی: "هر دینی باید به گمراهی ها و نادانی های زمان خود بپردازد و با آنها به نبرد کوشد تا دلها را پاک گردانیده جا برای آمیغها بگشاید و پیداست که گمراهی ها و نادانی ها در هر زمان چیزهای دیگری باشد". ( در پیرامون اسلام، چاپ پنجم، ۱۳۴۸، کتابفروشی پایدار، صفحه ۸۰) و برای روشن تر کردن موضوع اضافه می کند: "دین، شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که امروز خدا به ایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی با هم آسوده زیند و خاندان هایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و ویرانه ای نماند و زمینی بی بهره نباشد." (شیعه گری، صفحه ۱۴).
"هرچند گفتمان انتقادی کسروی واکنش های شدیدی را در تاریخ اندیشه ایران در قرن بیستم ایجاد کرده است، ولی با این همه، کسروی واقعی برای روشنفکران ایرانی و به ویژه نسل جوان تحصیل کردگان ایران، ناشناخته باقی مانده است."
هرچند که نقد کسروی از باورها، رفتارها و مناسک "خرافی" دین داران ایرانی به معنای ضدیت او با اصول دین، عقلانی نبود ولی به هر عنوان عقاید او در باب تشیع و بهایی گری مخالفت روحانیان شیعه و بهاییان را بر انگیخت و پرسش انتقادی او از عدم خردورزی و روشنفکری ایران جدی گرفته نشد و ناتمام ماند.
از همین روست که شهرت کسروی به عنوان خردگرای افراطی و دشمن دین به دشمنی بسیاری از روشنفکران و بی تفاوتی به آثار او انجامید.
در مجموع هرچند گفتمان انتقادی کسروی واکنش های شدیدی را در تاریخ اندیشه ایران در قرن بیستم ایجاد کرده است، ولی با این همه، کسروی واقعی برای روشنفکران ایرانی و به ویژه نسل جوان تحصیل کردگان ایران، ناشناخته باقی مانده است.
جدا از هر ارزش داوری درباره شخصیت کسروی و آثار او، شکی نیست که پرسش او درباره اخلاق روشنفکری پرسشی درباره امکان وجود آزاداندیشی فراسوی ظواهر و قراردادهایی است که روشنفکری امروز ایران را درگیر کرده است.
کسروی به خوبی می دانست که این پرسش در اغتشاش و جنجال قابل طرح نیست، بلکه در روشنایی و شفافیت شکل می گیرد. تا زمانیکه این پرسش کسروی در باره اخلاق روشنفکری با ماست، بحث در مورد اهمیت روشنفکری کسروی نیز احساس می شود.

سیمین دانشور، این کوه باشکوه

به روز شده:  19:19 گرينويچ - جمعه 09 مارس 2012 - 19 اسفند 1390

این نوشته را تقدیم می کنم به ابراهیم گلستان، که عزیز من و سیمین است

داستان؛ به روانی جویبار

سیمین دانشور در "ساربان سرگردان" می گوید: «این مرگ چیست که حضورش آدم را به مرور زندگیش وا می دارد؟ انگار زندگی در پیش چشمهایش رژه می رود و آدم از خودش می پرسد: من در این زندگی چه کرده ام؟ نمی پرسد چه خواهم کرد؟ چرا که نمی داند کی نوبت او می رسد...»
"عشق به زندگی" و "مرگ آگاهی" دو خط موازی تم های ادبی سیمین است. اگر سیمین در زندگی شخصی وضعیت مطلوبی نداشته و آنچه حقش بوده ازش دریغ شده، اما در داستانها و رمانهایش عشق به زندگی را چنان پررنگ می کشد که خواننده امیدوار و لبخندزنان کتاب را ببندد و در آغوش بگیرد.
در "سووشون" وقتی شخصیت اصلی یعنی یوسف آفریده می شود و پا به داستان می گذارد، از همان ابتدا پیداست که سرنوشت غم انگیزی خواهد داشت. به موازات این مرگ آگاهی – و نه مرگ پرستی چون هدایت - که با پیانو در تمام داستانها و رمانهای سیمین نواخته می شود، عشق به زندگی و دوست داشتن آدمها در نوای مسحورکننده ی یک ویلنسل فضا را می پوشاند و اغلب صدای پیانو را در خود محو می کند.
در "جزیره سرگردانی" او یک شخصیت از روی لیلی ریاحی می تراشد و اسمش را می گذارد هستی. لیلی پس از خودسوزی مادرش تمام نوجوانی و جوانی اش را در خانه ی سیمین سپری کرد. لیلی (خواهرخوانده من) مدلی شد که سیمین هستی را خلق کند. و هستی دختری است که در شهر تهران بر چهارراهی به شکل ایکس سرگردان است. بخاطر هوش زیادش طبعاً کنجکاوتر از دیگران می نُماید، و این هوش و کنجکاوی کار دستش می دهد، و همین ویژگی ها باعث می شود که آینده و خوشسبختی اش را بر اساس حسابگری هایش رقم بزند. و اینگونه است که در این چهارراه سرگردانی، معلق بین سلیم و مراد، همه کاری می کند؛ نقاشی، نویسندگی، و به قول سیمین «شعر قلابی» هم می گوید تا حسابگرانه خودش را بدهد به دست آینده و سرنوشت. و اینگونه است که وضعیت امروز پدید می آید. معجون روشنفکری و دین، معجون اسلامیت و جمهوریت، معجون ریش و کراوات.
«اما هزوارش ها در دوران سلیم و هستی، همچنان وجود داشتند منتها نقیض خود را صادر می کردند، آنچنان که سلیم می توانست بنویسد "سایه" و هستی بخواند "نور". هستی بنویسد "گول" و سلیم بخواند "صداقت" و همین بود که: سلیم می اندیشید هستی، هزوارشی عوضی است. زمان چه بازیها که سر آدم نمی آورد!
آیا واقعاً هستی یک فریب بود و سلیم به دام این فریب افتاده بود؟ از ترس چنین برداشت هایی بود که حتا سلیم دیگر می ترسید بخوابد. می ترسید باز کابوس ببیند. بیدار که می ماند هستی را در پوششی ضخیم در برابر خود می دید. پلک های هستی بسته بود. روی پلک راست نوشته بود "عشق" و روی پلک چپ می توانست "پتیارگی" را بخواند. اما روی لوح پیشانی اش با خط غبار نوشته ای رقم خورده بود که هرچه کوشش می کرد نمی توانست بخواند. نه. حتا با ذره بین هم نمی شد خواند. لوح تقدیر بود؟ راز هستی بود؟...»
سیمین دانشور در سال های پایانی عمر در بیمارستان
"جزیره سرگردانی" سه جلد است. سالهای آخر که در ایران بودم جلد اولش درآمده بود، رمانی که از سقوط مصدق تا چهار سال قبل از انقلاب را دربرمی گیرد. و جلد دوم درست بحبوحه انقلاب است. اما زمان در این رمان به هم می ریزد، جابجا می شود، حتا مکان مورد تاکید قرار می گیرد، حلبی آبادها، حاشیه شهر، زاغه ها، شهر، مرکز روشنفکری تهران که خانه سیمین روزگاری می شود چهارراه ادبیات و سیاست و فرهنگ و فلسفه و چیزهای دیگر؛ پاتوق تختی، طالقانی، سامی، مصطفا شعاعیان، محسن مقدم، فروغ، بازرگان، سحابی، سنجابی، احمد خمینی، تیمسارهای دوره جنگ ایران و عراق، اعضای کانون نویسندگان، و چه برو بیایی بوده است در این نیم قرن. اسم خودش را هم می گذارد توران جان، و خودش به خودش می گوید: «این زنیکه، توران جان»!
آن روزها سیمین مشغول نگارش جلد سوم بود. به من می گفت جلد سوم همین روزگار ماست. همه این اتفاقات هست. تو هم هستی. و می خندید. گاهی با ذوق و شوق یک دختر چهارده ساله می رفت چند صفحه اش را می آورد و برای من می خواند. هر عبارت را که تمام می کرد، نگاهی بهم می انداخت، منتظر می ماند، و با چشمهاش می پرسید: چطوره؟
و من باهاش کلنجار می رفتم. نثرش را دوست داشتم. همین جور که فکر می کرد حرف می زد، و همین جور هم می نوشت. شسته و پاکیزه و بی غلط. به روانی یک جویبار. من باهاش بر سر ساختار رمان بحث می کردم. خودش این بحث را دامن می زد، و می خواست که باهاش کلنجار بروم.

رئالیست نواندیش و تجربه گرا

سیمین نویسنده ای است رئالیست و نواندیش که در طول سالیان نوشتن، همواره با نوآوری خوی و الفت برقرار کرده است. او هرگز نهراسیده از این که فرم ها و ساختارهای مختلف را تجربه کند. در طول عمرش بیش از پنجاه داستان کوتاه هم نوشته است. دو کتاب اولش مجموعه های "به کی سلام کنم" و "شهری چون بهشت"، با داستانهایی همچون "صورتخانه"، "قلم انداز"، "تیله شکسته" و داستانهای دیگر اکثر داستانها ساختار دایره و نیمدایره دارند. او برخلاف بسیاری از نویسندگان همدوره اش خطی نمی نوشت. حتا می گفت که می خواهد جریان سیال ذهن را هم تجربه کند. و من لذت می بردم. "پیکر فرهاد" را بسیار دوست می داشت. چند داستان کوتاه به این شیوه نوشت که من در گردون منتشر کردم. و بعدها این مجموعه با عنوان از پرندگان مهاجر بپرس درآمد.
می گفت: «باید از دهنت آب تازه بیرون بکشی. نه آب توی جوی مانده را. باید تازه شد. نوشد. باید مدام تکامل یافت. باید مدام تحول یافت. به همه نویسندگان این وصیت را می کنم که باید دم به دم جستجو کرد، نو شد، تحول و تکامل یافت. اگر دیدی تمام شده ای، رها کن. مقصودم این نیست که مثل هدایت خودکشی کن. آخرش ما نفهمیدیم چرا خودکشی کرد؟ و بعد این خداحافظی عجیب و غریبی که کرد. روی یک تکه کاغذ نوشته بود برای ما که: «فلنگ را بستیم، شما بمانید با زندگی حقیرتان.» و چون ما در خانه نبودیم کاغذ را انداخته و رفته بود.»
سیمین همیشه بوی تازگی می داد. حتا در سالهای پیری هنگامی که کنارش نشسته بودم هرگز بوی کهنگی از او به مشامم نرسید، برق می زد، خوشبو و تازه و مرتب بود؛ بخصوص با بلوز شرابی قشنگی که براش گرفته بودم، می درخشید. و دلش می خواست همیشه آن را بپوشد.
دیگر کارهای سیمین ترجمه های اوست، که من قناعت می کنم به انتخابش که نه بر اساس شهرت نویسنده و اثر، و نه بخاطر فروش موفق، و نه حتا کاری که بر اعتبار این نویسنده ی بزرگ بیفزاید. نه. او چند کتاب از آنتوان چخوف، آلن پیتون، و ناتانیل هاثورن فقط بخاطر جنبه های قوی انسانی آن آثار ترجمه و منتشر کرد.
نمایی از خانه سیمین دانشور و جلال آل احمد
بقیه دیگر نامه هاست که خیلی از آنها هنوز در نیامده. و بعد مقالات اوست درباره زیبایی شناسی، هنر و گاه به ضرورت مقاله ای مثلاً در گرامیداشت شخصیت برجسته ای چون دکتر کاظم سامی.
معمولاً کسی را به خانه اش راه نمی داد، به تلفن های ناآشنا جواب نمی داد، تنها بود. تنهایی را بسیار دوست داشت و با آن خو کرده بود. و بسیار می خواند.
اما یک چیز مهم بگویم؛ سیمین شخصیت ژورنالی نبود، پدیده نبود، آدم دستمالی شده نبود. یک نویسنده بود. یک زن باوقار بود. آدمی باشکوه.

قله سپید دماوند

"یکی از شرایطی که من موقع ازدواج با جلال مطرح کردم این بود: من سیمین دانشور می مانم، من سیمین آل احمد نخواهم شد."
سیمین دانشور
وقتی خبر درگذشت بزرگترین بانوی داستان شصت سال اخیر ایران از شبکه ی خبری یک مملکت با واسطه نام شوهر مرحومش پخش می شود که: «سیمین دانشور همسر مرحوم جلال آل احمد درگذشت»، وضعیت ادبیات خلاقه و رفتار سیاستگزاران فرهنگی کشور با مقوله فرهنگ روشن می شود که چگونه تلاش می کنند درست در روز جهانی زن، جنازه ای را بر عمارت پر نقش و نگار بانوی بلندبالای ادبیات خلاقه، همچون پرچم استیلای مردسالاری به اهتزاز درآورند.
و ما این سوی خبر، به وضوح می بینیم که نیلوفری یگانه و زیبا خود را از این مرداب برکشیده تا در تاریخ ادبیات ایران جاودانه شود. زنی که نخست باید خود و نام خود را از زیر سلطه همسرش جدا کند تا به نقطه ی صفر برسد و آنگاه برای خلاقیت و درخشش قلمش برای خود کاری صورت دهد.
نویسنده ای که بر اساس تعریف همان شوهر مرحوم در کتاب "سنگی بر گوری" بر خلاف خود جلال، سیمین زنی است وفادار، امروزی، مهربان، راستگو، قوی، عاقل، و باهوش. شخصیتی که اوتوریته و پدیده ای چون جلال آل احمد در زمان حیات به بزرگواری اش اعتراف می کند و در برابرش کم می آورد. ناچار خود را افشا می کند که چرا سر بر شانه این کوه گذاشته است، کوهی که سر به ابرها می ساید.
سیمین اما سالها در برابر این وهن مضحک سکوت می کند. سالها دم برنمی آورد تا اینکه بعدها در مصاحبه ای با مجله گردون می گوید: «یکی از شرایطی که من موقع ازدواج با جلال مطرح کردم این بود: من سیمین دانشور می مانم، من سیمین آل احمد نخواهم شد.»
او در همین مصاحبه می گوید: «هویت ارثی نیست، به دست آوردنی است.» و این ملکه ذهنش است، شعار نمی دهد و می داند از زندگی چه می خواهد. هم جای خود را می شناسد، و هم خاستگاهش را.
پدرش دکتر دانشور طبیب معروف شهر شیراز است. «یک روز یه آقایی با کلاه شاپو اومد خونه ما. پدرم گفت سیمین، این آقا اسمش صادق هدایته. من دارم میرم مطب. درشکه خبر کن ایشون را ببر قهوه خونه دومیل به داش آکل معرفیش کن. بگو بابام گفت آقای صادق خان هدایت نویسنده مهم و مهمان عزیز ماست. من صادق هدایت رو بردم قهوه خونه دومیل و داش آکل رو نشونش دادم. گفتم اوناهاش. اونی که مثل شما کلاه داره.»
اما کودکی و نازپروردگی و تربیت خانوادگی اش را من در "سال بلوا" به شخصیت نوشافرین بخشیدم. نوشا تا سیزده چهارده سالگی، سیمین است. خود خودش. از آنجا به بعد سرنوشتش عوض می شود. اینجوری است که ادبیات خلاقه از همدیگر وام می گیرد تا عمارت فرهنگ و ادبیات ساخته و پرداخته شود.
من نوشتم که سیمین دانشور کوه دماوند من است، با آن قله ی سفید. و او خیلی خوشش آمده بود، و مدام این را تکرار می کرد.

مادری های بی دریغ

چند سالی که گردون را منتشر می کردم اغلب با او صبحانه می خوردم، و بعد به دفترم می رفتم. گاهی ناهار هم نگهم می داشت: «برات یخنی مرغ درست کردم به سبک شیرازی. طالبی هم دوست داری برات آماده کرده ام.» و حرف ما تمام نمی شد. دامنه بحث های ما بر محور رمان و ادبیات، فشارها و بازجویی های که آن روزها بر زندگی ام سایه انداخته بود، خاطرات او، نامه هایی که گلستان براش نوشته بود و او را بسیار شاد کرده بود، خاطراتش با نیمایوشیج، فروغ، تختی، و چقدر حرف داشتیم و ناتمام ماند.
آخرین باری که باهاش حرف زدم (عید پارسال) گفت: «این اتاق بزرگه رو برات آماده می کنم، بیا همین جا بمون. پیش خودم باشی خیالم راحت تره. میگم ها، معروفی، تو کی میای؟... چرا نمیای؟»
حالا این جمله مثل تیغ روی قلبم خط می اندازد. و این فرصت از من دریغ شده که سرم را بر دامنش بگذارم و برایش از بی وفایی های مردم زمانه بگویم. این چیزها را توی دلم نگه می دارم.

کوشش‌های کسروی در پیراستن زبان فارسی

به روز شده:  13:23 گرينويچ - 11 مارس 2012 - 21 اسفند 1390

علامه قزوینی
خرده‌ای که قزوینی به کسروی گرفته این است که او با چنین نثری "درحق زبان فارسی اظهار بی‌مرحمتی و بی‌قید و بندی" می‌کرده است
پس از انتشار رسالۀ نامدار احمد کسروی زیر عنوان "آذری یا زبان باستان آذربایگان" (۱۳۰۴)، محمد قزوینی در دی‌ماه ۱۳۰۵ گفتار ستایش‌آمیزی بر آن نوشت که با این جمله آغاز می‌شود: "در این رسالۀ صغیرة‌الحجم عظیمة‌الفایده مؤلف فاضل آن آقای سید‌احمد کسروی تبریزی یکموضوع بدیع دلکشی را انتخاب نموده و در اطراف آن تحقیقات علمی فاضلانۀ خود را تمرکز داده است و آنموضوع عبارتست از حل این دو مسئلۀ ذیل:..."
محمد قزوینی در دو سوم گفتارش به تصدیق و ستایش کار کسروی پرداخته، اما در یک سوم آن از شیوۀ نوشتن او سخت گله کرده و گفته است: "هرطور خواننده این رساله را زیر و رو کند و مکرر بخواند و مکرر فکر کند، حدس نمی تواند بزند که اصل و مبدئی که وجهة‌العین مؤلف درین شیوۀ انشا بوده چه بوده است و مقیاس و سرمشق و هادی و امام ایشان درین اسلوب عجیب چه و کیست و چون لفظ را غالباً بلباس و معنی را ببدن تشبیه کرده‌اند و چون در تحریرات مؤلف فاضل معانی در حد کمال و جمال است و اگر قصوری باشد بشرح مذکور فقط در طرز تعبیر است در نظر خواننده بلااراده این تشبیه مجسم می‌شود زنی بسیار صبیح‌المنظر ملبس بلباسی بسیار عجیب...."
قزوینی درپایان گفتارش افزوده است: "راقم سطور چندی پیش قصۀ "قهوه‌خانۀ سورت" تألیف برناردن دوسن‌پیر فرانسوی را که مؤلف فاضل از زبان اسپرانتو بعربی ترجمه کرده‌اند و در مطبعۀ "العرفان" در صیدا به طبع رسیده است مطالعه کردم و تا آنجا که معلومات ناقصۀ من از عربی اجازه میدهد دیدم که در نهایت خوبی از عهده برآمده‌اند و عربی امروزه را بدون اینکه خود را محتاج باستعانت از کلمات وحشیۀ جاهلین مانند دردبیس و خیتعور و جعندل و نحوذلک بدانند در کمال فصاحت و سلاست مینویسند خوب چه خوب میبود اگر ایشان زبان مملکتی را هم که در آن متولد شده و درآنجا نشو و نما کرده‌اند و این ‌همه مقالات فاضلانه راجع بتاریخ و جغرافی و لغت و سایر علوم و فنون متعلقه بآن مینویسند...بهمین درجه از سلاست و انسجام مینوشتند و در حق آن تا این اندازه اظهار بی‌مرحمتی و بی‌قید و بندی نفرموده اصل "عجمی فالعت ["قالت" باید باشد] به ما تشاء" را دربارۀ آن اجرا نمینمودند."
این چند جمله را از مقالۀ محمد قزوینی به همان صورتی آوردیم که در "بیست مقاله" ( چاپ ۱۹۳۵، بمبئی) آمده است. اکنون دو نمونه‌ از نثر کسروی را از کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایگان" می‌آوریم تا ببینیم گله و آزردگی قزوینی از چه بود: "پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست. زیرا چون ابوسعید در سال ۷۳۵ درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول کشاکش افتاد که هریکی پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک‌سال از مرگ ابوسعید نمی‌گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می‌رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می‌بودند زیر پا لگدمال می‌شدند." یا: "دربارۀ زبان آذری هم می‌باید گفت: زبان مادان است که پس از درآمدن ایشان به آذربایجان و این پیرامون‌ها با زبان بومیان پیشین آذربایگان درآمیخته و رنگ و شیوۀ دیگری پیدا کرده. می‌خواهیم ‌بگوییم: این، پدید‌آمده از زبان مادان است و خود آن نیست."
۱
"قزوینی می‌پنداشت که خود فارسی را نرم و هموار و روان می‌نویسد. البته از جهتی حق داشت. زیرا نثر پسندیدۀ بسیاری از ادیبان در آن زمان همان بود که قزوینی می‌نوشت و با همین نثر بود که کسروی سر جنگ داشت."
آزردگی و گلۀ قزوینی از نثر کسروی به سبب ناروشنی و نارسایی آن نبود، زیرا با ستایشی که از کار او کرده، پیداست همۀ آنچه را که او در آن کتاب نوشته نیک فهمیده است. خرده‌ای که به کسروی گرفته این است که او با چنین نثری "درحق زبان فارسی اظهار بی‌مرحمتی و بی‌قید و بندی" می‌کرده و فارسی را مانند عربی با "سلاست و انسجام و فصاحت" نمی‌نوشته و گویا فارسی "سلیس و منسجم و فصیح" همان بود که قزوینی می‌نوشت.
محمد قزوینی می‌پنداشت که خود فارسی را نرم و هموار و روان می‌نویسد. البته از جهتی حق داشت. زیرا نثر پسندیدۀ بسیاری از ادیبان در آن زمان همان بود که قزوینی می‌نوشت و با همین نثر بود که کسروی سر جنگ داشت.
او در پی آن نبود که نوشته‌هایش را همه بخوانند و بفهمند. مخاطبان او کسانی بودند که می‌بایست معنای همۀ واژه‌ها و جمله‌های عربی را که او بی‌دریغ در نوشته‌هایش به‌کار می‌برد از پیش بدانند. اما کسروی می‌خواست زبان نوشتار را از انحصار کاست ادیبان درآورد و در دسترس همۀ مردم قرار دهد.به ‌عقیدۀ کسروی، درآمیختگی بی‌حساب زبان فارسی با عربی، چنان‌که در نثر قزوینی می‌بینیم، آسیب‌های جبران‌ناپذیر به این زبان زده و آن را به‌کل سترون کرده است.
در واقع، آنچه قزوینی زبان فارسی می‌نامید، آمیزه‌ای بود از دو زبان فارسی و عربی، چنان‌که مردم عادی برای فهمیدن آن می‌بایست هم فارسی بدانند و هم دستور زبان و صرف و نحو عربی بیاموزند.
چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی چنان بود که وقتی سرآمدان فرهنگی و سیاسی ما می‌خواستند برای نخستین بار واژه‌های فرنگی مانند کنفرانس و کمیته و کمیسیون را به فارسی ترجمه کنند، ناگزیر بودند بگویند: هیأت مشاوره، هیأت اجرائیه، هیأت تفتیش و جز‌ این‌ها که مردم چیزی از آن‌ها سر در نمی‌آوردند.
۲
"چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی چنان بود که وقتی سرآمدان فرهنگی و سیاسی ما می‌خواستند برای نخستین بار واژه‌های فرنگی مانند کنفرانس و کمیته و کمیسیون را به فارسی ترجمه کنند، ناگزیر بودند بگویند: هیأت مشاوره، هیأت اجرائیه، هیأت تفتیش و جز‌ این‌ها که مردم چیزی از آن‌ها سر در نمی‌آوردند."
کسروی خواهان پیراستن زبان فارسی از همۀ واژه‌های عربی نبود. او می‌گفت: واژه‌هایی مانند جمله، کتاب، جلد، فهم، طلب و جز این‌ها تا زمانی که از هنجارهای زبان فارسی پیروی می‌کنند، آسیبی به آن نمی‌رسانند. زیرا نیازی نیست که از روی دستور زبان عربی واژه‌های دیگری از آن‌ها بسازیم. یعنی به جای تجلید عربی به ‌سادگی می‌گوییم جلد کردن یا به ‌جای تفهم و تفهیم و مطالبه می‌گوییم فهمیدن و فهماندن و طلبیدن.
البته او می‌کوشید هر چه بیشتر از شمار مصدر‌های مرکب در زبان فارسی بکاهد و فزونی این مصدرها را نیز بیش از هر چیز نتیجۀ بی‌در و پیکر بودن زبان فارسی و جاخوش کردن واژه‌های عربی در آن می‌دانست. زیرا در گذشته هنگامی که نویسندگان و چامه‌سرایان واژه‌های عربی را می‌گرفتند و برای هنرنمایی در گفتارها و چامه‌هاشان به‌کار می‌بردند، با استفاده از همکردهای فارسی (فعل‌های کمکی) مصدرهای مرکب از آن‌ها می‌ساختند، مانند: تقاضا کردن، تناول نمودن، میل کردن، تضرع نمودن، توجه کردن و جز این‌ها. سپس همین رفتار را با واژه‌های فارسی می‌کردند و، برای مثال، به‌جای آنکه بگویند: نالید و زارید و گریست و پراکند و زیست، می‌گفتند: ناله کرد و زاری نمود و گریه کرد و پراکنده ساخت و زندگی کرد.
به عقیدۀ کسروی، مصدرهای ساده بر توان زایندگی زبان می‌افزایند. مشتق‌ها (به‌گفتۀ کسروی: جداشده‌ها) را از مصدر‌های ساده آسان‌تر و بسامان‌تر می‌توان ساخت. از همین رو، تاجایی که می‌توانست مصدر ساده می‌ساخت. مانند کوتاهیدن و درازیدن و ازانیدن (به معنای: از آن خود کردن، تملک) و داورزیدن (به معنای قضاوت کردن) و جز‌این‌ها.
دلیری کسروی در ساختن مصدرهای به اصطلاح "جعلی" مایۀ دلگرمی برخی از نویسندگان و اهل علم شد تا با اعتماد به‌نفس برای بعضی از ترم‌های علمی، مصدر ساده بسازند، چنان ‌که مصدرهایی مانند یونیدن و کهرباییدن ساختند.
۳
"به گفتۀ کسروی، زبان زنده زبانی است که بتوان در آن برای معناهای تازه از مایه‌های خود زبان و نه زبانی بیگانه، واژه‌های نو ساخت"
به ‌عقیدۀ کسروی، درآمیختگی بی حساب زبان فارسی با عربی در میان سرآمدان فرهنگی ما عادت‌های زبانی ناسازگار با طبع زبان فارسی پدید آورده، چنان که اکنون برای ترم‌ها و نام‌هایی که از زبان‌های فرنگی می‌گیرند، خود به خود معادل‌های عربی می‌سازند، مانند دارالشوری، استیضاح، تصویب، دارالمجانین و جز ‌این‌ها که بسیاری از مردم معنای درست آن‌ها را نمی‌فهمند و ناگزیرند همه را نفهمیده به یاد بسپارند. درحالی که معنای معادل‌های فارسی مانند مهمانخانه، راه‌آهن، ایستگاه، آزمایشگاه، دوربین، دوچرخه و جز‌این‌ها را می‌فهمند و به‌آسانی یاد می‌گیرند.
به گفتۀ کسروی، زبان زنده زبانی است که بتوان در آن برای معناهای تازه از مایه‌های خود زبان و نه زبانی بیگانه، واژه‌های نو ساخت. می‌گفت: کسانی که زبان را پدیده‌ای مقدس می‌انگارند و گمان می‌کنند زبان فارسی نباید از حد و مرزی که حافظ و سعدی برای آن تعیین کرده‌اند، فراتر برود، از کارکرد زبان چیزی جز سخن‌بازی نمی‌فهمند و می‌خواهند ایرانیان به همان حال زمان حافظ و سعدی بازبمانند. ما امروز به صدها معنی تازه نیاز داریم که به فکر سعدی و حافظ نمی‌رسید.
او می‌گفت: پیشینیان ما چندان به‌فکر معنای دقیق واژه‌ها نبودند. از همین رو، بیشتر وقت‌ها واژه‌ها را به‌جای هم به‌کار می‌بردند و بسیاری از آن‌ها را از معنای اصلی‌شان تهی می‌کردند. درحالی که ما امروز نیازمند معنای دقیق واژه‌ها هستیم. برای مثال، اگر به واژۀ "ستیز" در برهان قاطع بنگرید می‌بینید آن را چنین معنی کرده است: جنگ و خصومت و سرکشی و لجاجت و خشم و کین و عناد و تعصب و ناسازگاری. حتی بعضی از واژه‌ها معناهای دور از هم دارند. برای مثال، در برهان قاطع ذیل واژۀ "راد" چنین آمده است: "راد بر وزن شاد، کریم و جوانمرد و صاحب‌همت و سخاوت را گویند و به ‌معنی شجاع و دلاور هم هست و حکیم و دانشمند را نیز گفته‌اند و به‌معنی سخنگوی و سخن‌گزار و قصه‌خوان هم آمده است."
کسروی معتقد بود که با چنین زبانی سخن دقیق و جدی نمی‌توان گفت و پیشنهاد می‌کرد هر واژه‌ای را جز در معنای ویژه و بی‌آلایش آن نباید به‌کار برد. می‌گفت: چه چیزی جز سخن‌بازی فارسی‌زبان را وامی‌دارد مصدر "نمودن" را که به معنای "نشان دادن" است، به‌ معنای "کردن" به‌کار ببرد و بگوید: "با این‌همه جفا که دلم را نموده‌ای...." معتقد بود واژه‌ها در اصل برای بیان معناهای دقیق پدید آمده‌اند. برای مثال، فرق است میان گرفتن و ستاندن، ترسیدن و هراسیدن، شنیدن و نیوشیدن، توانستن و یارستن، شایستن و سزیدن، شرم و آزرم، پند و اندرز، جهان و گیتی و جز‌این‌ها. اما در زبان فارسی بنا به‌عادت فرقی میان آن‌ها نمی‌گذارند.
۴
"کسروی معتقد بود که چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی و فزونی گرفتن مصدر‌های مرکب سبب فراموش شدن بسیاری از زمان‌ها شده است. از همین‌رو فارسی‌زبانان امروز نمی‌توانند بسیاری از حالت‌ها و معناها را بفهمند و بفهمانند."
کسروی معتقد بود که چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی و فزونی گرفتن مصدر‌های مرکب سبب فراموش شدن بسیاری از زمان‌ها شده است. از همین‌رو فارسی‌زبانان امروز نمی‌توانند بسیاری از حالت‌ها و معناها را بفهمند و بفهمانند. آنگاه از متن‌های کهن فارسی مثال‌هایی می‌آورد و نشان می‌دهد که در گذشته از برخی زمان‌ها در زبان فارسی استفاده می‌کرده‌اند و اکنون نمی‌کنند.
برای مثال، در سفرنامۀ ناصرخسرو آمده است: "و هر روز در بصره به سه جای بازار بودی. اول روز در یک‌ جا داد و ستد کردندی که آن را سوق‌الخُزاعه گفتندی و میانۀ روز به جایی که آن را سوق عثمان گفتندی؛ و آخرِ روز به جایی که آن را سوق‌القَدّاحین گفتندی. و حال بازار چنان بود که آن کس را که چیزی بودی به صراف دادی و از صراف خط بستدی...."
کسروی زمان این جمله‌ها را "گذشتۀ همیشگی" [کاری که پیاپی، همواره و بنا به عادت انجام گیرد] می‌نامد. امروز به جای کردندی، گفتندی، بودی، دادی و بستدی می‌گویند: می‌کردند، می‌گفتند، می‌بود (یا بود)، می‌داد و می‌ستاند. درحالی که زمان این فعل‌ها گذشتۀ استمراری ناقص (یا به‌گفتۀ کسروی: گذشتۀ همان‌زمانی) است و آن را در جایی به ‌کار می‌برند که همزمان با وقوع فعل، فعل دیگری نیز واقع شود، مانند: هنگامی که رسیدم کاغذ می‌نوشت. یا: من می‌نوشتم که معلم آمد. کسروی برای نشان دادن فرق این دو زمان (گذشتۀ همیشگی و گذشتۀ همان‌زمانی) باز از سفرنامۀ ناصرخسرو مثال می‌آورد، در آن‌جا که می‌گوید: "کودکان بر در گرمابه بازی می‌کردند، پنداشتند که ما دیوانگانیم؛ در پی ما افتادند و سنگ می‌انداختند و بانگ می‌کردند. ما به گوشه‌ای بازشدیم و به تعجب در کار دنیا می‌نگریستیم." در این‌جا فعل‌های می‌انداختند، می‌کردند و می‌نگریستیم، گذشتۀ استمراری ناقص‌اند و نباید آن‌ها را به‌جای گذشتۀ همیشگی به‌کار برد.
کسروی می‌خواست زمان‌هایی مانند گذشته در آینده (یا به‌گفتۀ خودش: گذشتۀ آیندگی) را نیز در فارسی باب کند. این زمان، چنانکه از نام آن پیداست، وقوع فعلی را در آیندۀ نزدیکی نسبت به فعلی دیگر در گذشته (ماضی مطلق) نشان می‌دهد. مانند "خواستی گفت، خواستمی نوشت، خواستندی رفت." چنانکه ناصرخسرو می‌گوید: "آن روز که بامداد سلطان به فتح خلیج بیرون خواستی شد، ده هزار مرد به مزد گرفتند...." تا پیش از کسروی کسی به این‌زمان‌ها در متن‌های کهن فارسی با این دقت توجه نکرده بود.
کسروی چون زبان پهلوی می‌دانست و چندین زبان خارجی را از عربی و انگلیسی و ارمنی نیک آموخته بود، توانایی‌های زبان‌های گوناگون را باهم می‌سنجید و گیر و گرفتاری‌های زبان فارسی را بهتر تشخیص می‌داد. می‌خواست حتا برخی زمان‌های رایج در زبان‌های دیگر را که در فارسی معادلی ندارند، وارد زبان فارسی کند. به همین سبب، بعضی‌وقت‌ها جمله‌هایش مایۀ شگفتی خوانندۀ فارسی‌زبان می‌شود. بنابراین، بهتر است خوانندگان نوشته‌های او نخست با دیدگاه‌هایش در زمینۀ زبان آشنا شوند.
کسروی نخستین کسی بود که به حالت‌های گوناگون مصدر "بایستن" در جمله، مانند باید، بایستی، می‌بایست و جز این‌ها سروسامان بخشید و پس از او بود که دستورنویسان در این باره سخن گفتند و پیشنهادهای او را بی‌آنکه نامی از او ببرند، به‌عنوان هنجار دستوری در کتاب‌هاشان گنجانیدند. بگذریم از اینکه هنوز هم بسیاری از فارسی‌زبانان این مصدر را نادرست به‌کار می‌برند.
۵
"کسروی با خودداری از سخن‌بافی و جمله‌پردازی و سجع و درازنویسی، فارسی نوشتاری را از انبوه اصطلاح‌ها و عبارت‌های ناهموار و بیهوده‌ای که درطی قرن‌ها، منشیان و قافیه‌بافان و چامه‌سرایان بر آن بار کرده بودند، پیراست."
کسروی برای ساختن واژه‌های نو بر اهمیت پسوندها و پیشوندهای فارسی بسیار پای می‌فشرد. می‌گفت: دو راه اساسی برای ساختن واژه‌های نو در زبان فارسی وجود دارد. یکی به‌هم پیوستن دو کلمه است، مانند پیشرفت، پسرفت، بداندیش، شهرنشین، بد‌خواه و جز این‌ها، و دیگری استفادۀ هرچه بیشتر از پسوندها و پیشوندهای فارسی است که بسیاری از آن‌ها به حال خود رها شده‌اند و کسی توجهی به‌ آن‌ها نمی‌کند. به‌عقیدۀ او، از بسیاری از این واژه‌های نو مصدر هم می‌توان ساخت. برای مثال، می‌توان گفت: ما در این چند سال پیش‌ رفته‌ایم. اما اکنون فارسی‌زبانان به‌عادت کهن می‌گویند: "پیشرفت کرده‌ایم" که از نظر دستوری غلط است. او از پیشوند‌هایی مانند "پاد"، "دُژ"، "فرا"، "نا"، "بر" و جز ‌این‌ها و پسوند‌هایی مانند "گان"، "آک"، "آد"، "گری"، "کده"، "دیس" و جز ‌این‌ها، واژه‌های فراوان ساخت که بسیاری از آن‌ها اکنون جزو سرمایۀ واژگانی زبان فارسی‌اند‌.
نثر کسروی کم و بیش در همۀ نوشته‌های گران‌قدری که از خود به‌یادگار گذاشته، روشن و روان و ساده است. او نه ‌تنها کوشید تا گریبان زبان فارسی را از واژگان و نحو عربی برهاند، بلکه با خودداری از سخن‌بافی و جمله‌پردازی و سجع و درازنویسی، فارسی نوشتاری را از انبوه اصطلاح‌ها و عبارت‌های ناهموار و بیهوده‌ای که درطی قرن‌ها، منشیان و قافیه‌بافان و چامه‌سرایان بر آن بار کرده بودند، پیراست.
سبک او در همۀ نوشته‌هایش یکسان نیست. شاید به این سبب که تا پایان زندگانی‌اش دربارۀ زبان و بهبود آن می‌اندیشید. کسروی انبوهی از واژه‌های فراموش شدۀ فارسی مانند خودکامگی و انگیزه و شوند و جزاین‌ها را از متن‌های کهن بیرون کشید و دوباره در زبان فارسی باب کرد. در بعضی از نوشته‌هایش اثر زبان مادری‌اش را می‌توان دید به‌ویژه در نوشته‌هایی که از روی سخنرانی‌هایش نوشته‌اند. اما از این عیب می‌توان چشم پوشید و نباید آن را بهانه کرد و خدمتی را که او به زبان فارسی کرده، نادیده گرفت.
پیش از او، سره‌نویسانی مانند جلال‌الدین میرزا قاجار کوشش‌هایی برای پیراستن زبان فارسی از واژه‌های عربی کرده‌ بودند، اما کار و کوشش کسروی بر بنیاد برنامه‌ای سنجیده و اندیشیده استوار بود. درست است که از سبک ویژۀ کسروی کسی پیروی نکرد، اما نثر فارسی، به‌ویژه نثر رساله‌نویسی، پس از او در راهی گام برداشت که او گشود و در جهتی دگرگون شد که او نمود. امروز بسیاری از ایرانیان در بارۀ زبان فارسی و گرفتاری‌های آن از ایده‌هایی دفاع می‌کنند که همه را برای نخستین‌بار کسروی مطرح کرده است. دریغ است که از او نامی نمی‌برند.
در بارۀ پیشنهادهای کسروی برای پیراستن و پروراندن زبان فارسی بسیار می‌توان سخن گفت. بی‌شک بعضی از پیشنهادهایش پذیرفتنی نیستند، اما مخالفان او تاکنون جز تکرار سخنان ادیبان نیمۀ اول قرن گذشته، سخن تازه‌ای در رد پیشنهاد‌های او نگفته‌اند.

اینک چند نمونه‌ از نثر کسروی:

"در بارۀ پیشنهادهای کسروی برای پیراستن و پروراندن زبان فارسی بسیار می‌توان سخن گفت. بی‌شک بعضی از پیشنهادهایش پذیرفتنی نیستند، اما مخالفان او تاکنون جز تکرار سخنان ادیبان نیمۀ اول قرن گذشته، سخن تازه‌ای در رد پیشنهاد‌های او نگفته‌اند"
"شورشیان گیلان چون قزوین را بگشادند، می‌بایست بی‌درنگ آهنگ تهران کنند و از آن‌سوی، سردار اسعد که هم این‌زمان به اسپهان درآمده بود، با سپاه بختیاری بیرون شتابد. ولی چنانکه دیدیم، آنان تا دیری در قزوین بماندند. سردار اسعد نیز در اسپهان بی‌کار روز می‌گذاشت. انگیزۀ این‌کار تلاش کارکنان روس و انگلیس و دودلی بلکه دوگروهی خود آزادیخواهان بود." (از تاریخ هیجده‌سالۀ آذربایجان)
"پس از پیدایش اسلام و برافتادن پادشاهی ساسانیان که سرتاسر ایران از رود فرات تا رود جیحون و از خلیج فارس تا قفقاز و دربند به‌دست تازیان افتاد، در رشته‌کوهستان البرز مردمانی که عمدۀ ایشان دیلمان و تپوران بودند، تازیان را به سرزمین خود راه نداده یوغ بندگی آنان را به گردن نپذیرفتند و با همۀ زور و توانایی که در آن وقت کشورگشایان تازی را بود، و کوه و دشت از سهم و هیبت ایشان می‌لرزید، مردم این یک قطعه کوهستان رام و زبون ایشان نشده، استقلال و آزادی خود را از دست ندادند." (از شهریاران گمنام)
"دین، شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است. دین آن است که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی را که خدا به‌ایشان داده، چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندان‌هایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد." (از شیعیگری)

حمد کسروی بی‏گمان یکی از برجسته‏ترین و دانشورترین پژوهندگان و اندیشمندان ایران در قرن بیستم است.

حمد کسروی بی‏گمان یکی از برجسته‏ترین و دانشورترین پژوهندگان و اندیشمندان ایران در قرن بیستم است.
دکتر غلامحسین صدیقی می‏گفت که سیدحسن تقی‏زاده پس از خواجه نصیر الدین طوسی، دانشمند بزرگ قرن سیزدهم‏ میلادی، بزرگ‏ترین دانشمند ایرانی بوده است. این‏گونه قیاس‏ها طبیعتا در همه موارد نمی‏تواند دقت علمی داشته باشد، و منظور صدیقی هم گمان می‏کنم جز این نبود که مرتبه ارزش و اهمیت کار علمی تقی‏زاده را برساند.
به این معنا، مشابه چنین قیاس‏هایی در مورد کسروی نیز به جا خواهد بود. به عنوان نمونه، فقط در مورد کار تاریخ‏ نگاری‏اش می‏توان گفت که پس از خواجه رشید الدین فضل لله، صاحب جامع التواریخ در قرن سیزده و چهارده میلادی،تا قرن بیستم تاریخ‏ نگاری در ایران به ارزش کسروی پدید نیامده بوده،اگر چه بی‏گفتگو در مورد آثار تاریخی‏اش هم جای حرف و سخن و بحث و انتقاد کم نیست.
تقی‏زاده به‏ عنوان یک شخصیت سیاسی-و اساسا به دلایل واهی- مورد اختلاف،یا به قول‏ متأخرین"بحث‏انگیز"بود،اما در کار علمی خیلی کمتر، چون پژوهش‏هایش در تاریخ و ادبیات قدیم بود و -از جمله به همین دلیل- خوانندگان آثارش تقریبا همه‏ اهل فن و اهل اصطلاح بودند:اما کارهای کسروی درباره تاریخ معاصر-به ویژه‏ تاریخ مشروطه ایران و تاریخ هجده ساله آذربایجان-را بیشتر کسانی می‏خواندند که‏ از تاریخ و تاریخ‏نگاری بهره‏ای نداشتند. درباره این آثار با ارزش کسروی هم، گذشته از بحث و انتقاد،جدل و مناقشه کم نشده است.
اما بحث‏انگیزترین کارهای او خاصه دربارهء دین و مذهب و سیاست روز و ادبیات فارسی‏ست،که این آخری‏ موضوع اصلی این مقاله است.
شاید بحث و انتقاد جدی و متعارف،و بی‏تعارف، درباره بسیاری از آراء و آثار کسروی در زمینه‏های گوناگون،به ویژه زمینه‏هایی که نام بردیم،به یک‏ معنا دور از انصاف باشد. نه فقط به این دلیل که دست بسیار نیرومند او امروز از بحث و جدل کوتاه است؛ نه فقط به خاطر این‏که مرد دانشمند و تیزبین و جامع الاطرافی بود؛ نه تنها به این دلیل که آدمی درست و صدیق و در نظرات و اظهارات خود صمیمی بود؛ و نه همان به این جهت که به خاطر بیان بی‏باکانه و بی‏امان بخشی از آن نظرات به قتل رسید-که همه دلایلی خوبی‏ست تا ناقد امروزی را از سخت‏گیری زیاد درباره وجوه‏ نپذیرفتنی آراء و آثارش دچار تردید سازد. بلکه علاوه بر اینها،و مهم‏تر از اینها،به این جهت ممکن است‏ بی‏انصافی شود که اگر دایره را تنگ بگیریم خیلی از آن آراء و آثار تاب نقد و بررسی-دست‏کم نقد و بررسی مدرن-را نداشته باشند؛حتی بی‏آنکه لازم‏ باشد-به خلاف شیوه‏ای که خود او در آثار جدلی‏اش روا داشته-بکوشیم تا جزء به جزء آن مطالب را بی‏پایه و اساس نشان دهیم.
"و این"سید ترک" چنان به زبان فارسی، دستورش، واژگانش، و شیوه‏های‏ نگارش قدیم و جدیدش استیلا یافت که از حدود سی سالگی به‏"پیرایش‏" آن‏ پرداخت. نثری که بالاخره از این میان درآمد، یکی زبان تاریخ مشروطه و تاریخ‏ هجده ساله است"
کسروی طلبه مدرسه طالبیه تبریز- و از جمله شاگرد شیخ محمد خیابانی- بود. در عنفوان جوانی،و سپس در مدرسه آمریکایی آن شهر همزمان عربی درس‏ می‏داد و انگلیسی می‏آموخت. بعدها قاضی شد و دو سه سالی وکیل عدلیه و باز قاضی،که بار دیگر،به دلایل مبهمی،از آن کار کنار رفت و به وکالت‏ پرداخت و در همان شغل هم مرد. یعنی همانجا در عدلیه،در دادسرا،بود که‏ کشته شد،در ۵۴ سالگی و هنگامی که به دادسرا احضار شده بود.
عربی را از مدرسه شروع کرده بود ولی پیش خود آن را چنان یاد گرفت که ماهنامهء مهم‏ العرفان چاپ قاهره مقالات و ترجمه‏های او را به عربی چاپ می‏کرد.
زبان آذری را -که البته منظور از آن ترکی آذربایجانی نیست بلکه یکی از زبان‏های ایرانی قدیم است که پیش از ترکی در آن‏جا زبان مادری بوده-کشف‏ کرد،و چون برای این کار به دانستن زبان‏های ارمنی قدیم و جدید نیاز داشت، اینها را به یاری دو مرد ارمنی آموخت. زبان‏"اسپرانتو"را نیز به کلّی خودآموزی‏ کرد. مقدمات زبان پهلوی را نزد هرتسفلد شرق‏شناس آلمانی که یک سال در ایران بود فراگرفت و آنگاه خود به تکمیل آن پرداخت و از آن در پژوهش‏هایش‏ در قلمرو تاریخ باستان بهره برد.
و این"سید ترک" چنان به زبان فارسی، دستورش، واژگانش، و شیوه‏های‏ نگارش قدیم و جدیدش استیلا یافت که از حدود سی سالگی به‏"پیرایش‏" آن‏ پرداخت. نثری که بالاخره از این میان درآمد، یکی زبان تاریخ مشروطه و تاریخ‏ هجده ساله است. و این زبانی است که درس‏خواندگان امروز(حتی از نسل من) به‏ زحمت آن را می‏خوانند، گرچه از آثار هزار سال پیش، مثلا تاریخ بیهقی، خواندنش آسان‏تر است.
نثر دیگری که به دنبال این از"پیرایش‏"زبان فارسی به‏ دست کسروی درآمد،زبان کارهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ او است،از جمله آثارش در باره ادبیات و تصوف. روان‏ترین آن‏ها را در جزوه سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ می‏توان خواند. واژگانی هم یا از زبان‏های باستانی یا خودساخته و برمبنای آن‏ها وارد زبان کرد که برخی -مانند همین‏"واژگان‏"،"انگاشتن‏"،"انگیزه‏"،"خودکامه‏"- ماندند،و بعضی دیگر-مانند"آمیغ‏"،"کاچال‏"،"سهش‏"و"آخشیج‏"- فراموش‏ شدند.
اما گمان نمی‏کنم حتی یک تن از اهل ادب و زبان باور داشته باشد که‏ اگر کسروی نبود،نثر امروز،به ویژه نثر پژوهشی امروز،تا این درجه پیراسته‏ و پرداخته می‏بود. کاری که دهخدا و جمال‏زاده و هدایت و دیگران در نثر طنز و قصه و داستان کردند،کسروی و خانلری و یارشاطر و دیگران برای نثر رسمی‏ و پژوهشی انجام دادند،اگرچه این دو کار باهم بی‏ارتباط نبود. آل احمد نثری‏ اختراع کرد که تنها به درد کار خودش می‏خورد،چه در داستان‏نویسی چه در نقد و جدل. به همین جهت آن دو سه تنی هم که خواستند از آن تقلید کنند نتوانستند.
همین یک کار کسروی کار بزرگی بود،اگرچه امروز عین شیوه نگارش او را نمی‏توان به دست گرفت. تاریخ مشروطه و تاریخ هجده ساله سخت مشهور و مورد استفاده‏اند،اگرچه طبعا درباره آنها،کلا و جزئا،حرف و سخن کم نیست.
"شاید اگر دایره را تنگ بگیریم خیلی از آراء و آثار کسروی تاب نقد و بررسی-دست‏کم نقد و بررسی مدرن-را نداشته باشند."
تاریخ پانصد ساله خوزستان برای دوره نگارشش حرف تازه و مهم زیاد دارد. ولی‏ شاید برای اهل تحقیق کارهایی مانند شهریاران گمنام و شیخ صفی و تبارش از نظر نکات و یافته‏های تازه‏ای که در آنهاست ارزش بیشتری داشته باشند.از جمله در همین تک‏نگاری دوم است که کسروی به اثبات این نکته می‏پردازد که اولا سیادت صفویه که حتی دشمنان سرسختشان(عثمانیان و ازبک‏ها)در آن شک‏ نمی‏کردند حقیقت نداشته؛ثانیا آنها-شاید تا زمان شیخ جنید و حتی پسرش‏ شیخ حیدردر شاه اسماعیل)-سنی شافعی بوده‏اند. بیشتر به خاطر این‏ گونه تحقیقات بود که کسروی،ناخواسته و نادانسته،در میان شرق‏شناسان نامدار و به عضویت انجمن سلطنتی مطالعات آسیایی(The Royal Asiatic Society)انتخاب شد.
آنچه می‏ماند چیزهایی‏ست که شهرت کسروی بیشتر به خاطر آنهاست: جدل‏های مذهبی؛بحث و جدل بر ضد شعر و شاعران فارسی و -بیشتر در ارتباط با همین- کشمکش با مقامات دولتی درباره برنامه درسی مدارس و دانشکده ادبیات. و به دنبالش،زد و خوردهای لفظی‏ای که برای همین کارها در این جزوه و آن جزوه با این‏"دکتر"و آن ‏"آخوندک‏"پیدا کرد؛و حتی اعلام‏ کتک خوردن جانانه چند تن از بدگویانش به دست هوادارانش؛ و بالاخره -دو سه‏ سال آخر عمر- کشیده شدنش به میدان سیاست،با اینکه زمانی خودش نوشته بود "ای پدر سیاست بسوزد."
اما چه در زمینه‏های تاریخی،چه اجتماعی،چه مذهبی و چه ادبی -حتی‏ نگارشی- دین کسروی را به پیشتازانش، به خصوص به ملکم خان،به فتحعلی‏ آخوندزاده،به جمال الدین اسدآبادی(معروف به افغانی)و به میرزا آقاخان‏ کرمانی،نباید از یاد برد. اما،این یادآوری ابدا از نوآوری‏های بارزی که در کارهای کسروی هست نمی‏کاهد.
تأثیر نظریات ملکم خان درباره حکومت‏ قانونمند و دولت مشروطه -که بر همه آن دیگران هم تأثیر بزرگی داشت- کاملا روشن است. اما ندیده‏ام که درباره اهمیت نثر ساده و روان ملکم بر تحولات‏ بعدی کاری شده باشد. ملکم کتابچه غیبی را در حدود سال ۱۸۶۰ نوشت. نثر مقالات صور اسرافیل(چاپ ۱۹۰۶)-به استثناء نثر ستون ‏"چرند پرند"دهخدا-از آن جلوتر نیست؛ و نثر نشریه مساوات(۱۹۰۶)-که مبلغ مشروطه‏خواهی تندرو بود-از آن به مراتب عقب‏تر است.
تأثیر آخوندزاده و آقاخان-که پیرو او و مرید ملکم بود-نیز آشکار است: در مشروطه‏خواهی؛ در برخورد انتقادی با دین و مذهب؛در بسط دادن ایدئولوژی‏ ناسیونالیسم آلمانی آن دوران به تاریخ و سیاست ایران؛ در یاد گرفتن چیزهایی از فرنگ و فرنگیان و روان‏شناسی اروپاپرستی؛ در کوبیدن شعر و ادب قدیم ایران. اگرچه، برخورد کسروی با دین و مذهب دقیقا مثل آن نبود -که برخلاف‏ کسروی یکیشان لامذهب بود و دیگری دست آخر لامذهب شد- گرایش‏اش به آن‏ گونه ناسیونالیسم -دستکم در ظاهر،ولی حتی بیشتر از آن-آرام‏تر و پخته‏تر بود.
نگرش کسروی به اروپاگرایی هم ضد اروپاپرستی بود هم کاملا از آن خالی نبود. کسروی با شدت آنان -به خصوص آخوندزاده(در جزوه قرتیکا)- شعر و ادب‏ قدیم را کوبید،اما آشنایی او با این موضوع گسترده‏تر از آنها بود و در هر حال‏ باید با اهل ادب و تحقیق زمان خودش عرض مقابله می‏کرد،و این مشکل را آن‏ دو تن نداشتند.
تأثیر جمال الدین اسدآبادی، گذشته از مشروطه‏خواهی‏اش، بیشتر از این جهت، بود که نگرش‏اش -چه از لحاظ شخصی،چه از نظر اعتقادی- اروپایی‏پرستانه نبود، هرچند آموختن از آنها را در صنعت و در سیاست و حکومت لازم می‏دانست. و نیز از این جهت گسترده‏تر،که سابقه‏اش مانند کسروی درس مذهبی،نوعی‏ اصلاح‏طلبی مذهبی، عربی‏دانی و تماس با روشنفکران و اصلاح‏طلبان عرب بود که بعضی از آنان-که شیخ محمد عبده نامدارترین آنهاست-مریدش بودند.
"تأثیر نظریات ملکم خان درباره حکومت‏ قانونمند و دولت مشروطه -که بر همه آن دیگران هم تأثیر بزرگی داشت- کاملا روشن است. اما ندیده‏ام که درباره اهمیت نثر ساده و روان ملکم بر تحولات‏ بعدی کاری شده باشد."
تا جایی که می‏دانم کسی به تأثیر آراء و انتشارات پیشروان و روشنفکران عرب- خاصه مصری-در آراء کسروی توجه نکرده،درحالی‏که خود او می‏گوید که - دست‏کم در اوائل، مثلا از بیست و دو سه سالگی تا سی و دو سه سالگی- او از طریق خواندن نشریات عربی،بخصوص همان ماهنامه العرفان که بیشتر از آن نام‏ بردیم با دانش‏های جدید فرنگی آشنا شده بود. در این‏باره می‏نویسد:"[در سال‏ ۱۳۰۱ در دماوند]سرگرمی که پیدا کرده بودم نوشتن تاریخ شورش‏های آذربایجان‏ می‏بود که به نام "آذربایجان فی ثمانیة عشر عاما" برای فرستادن به مهنامه العرفان‏ آغاز کرده بودیم. و نیز می‏گوید: "چون روزنامه‏های بغداد خوزستان را "امیرنشینی عربی" می‏ستودند[می‏خواندند]...من گفتاری در پاسخ آن نوشته‏ بودم که خوزستان بخشی از خاک ایران است و شیخ خزعل گمارده‏ای از دولت‏ ایران می‏باشد...این گفتار...در العرفان‏[چاپ قاهره‏]چاپ شده بود." این‏ نکته بسیار مهمی‏ست چون ریشه‏های آگاهی کسروی را از دانش‏های اروپایی‏ نشان می‏دهد و ضمنا می‏رساند که این دانش‏ها از طریق برداشت پژوهندگان‏ و روشنفکران مصر به دست او آمده بوده است.
نگرش او به فرنگ و فرنگی نیز یکی از وجوه رویارویی او با ادبیات است. انقلاب مشروطه -طبق معمول انقلاب‏ها- از جمله نوعی رنسانس فرهنگی پدید آورد که -گذشته از نثر جدید و داستان‏نویسی مدرن و شعر نو- سبب بازیابی و تصحیح و انتشار متون مهم قدیم شد.
از سویی ایران‏شناسان جدید فرنگی به‏ پژوهش‏های تازه‏ای دست زدند، و از سوی دیگر،برخی از آنان -خاصه ادوارد براون- به پشتیبانی مالی و علمی از این‏گونه پژوهش‏های محققان ایرانی پرداختند. حضور تقی‏زاده، قزوینی، عیسی صدیق و لطفعلی صورتگر، در سال‏های گوناگون، در کمبریج انگلستان همه به همت براون بود. به عنوان مثال، تا وقتی که قزوینی کتاب المعجم فی معأئیر اشعار العجم، شمس قیس رازی را در سال‏ ۱۹۰۹ و چهار مقاله نظامی عروضی را در سال ۱۹۰۸ از همین مجرا تصحیح نکرده‏ بود این کتاب‏ها فقط به شکل خطی در دسترس معدودی از کسان مرفه بود.
کسروی چنین می‏پندارد که این توطئه‏ای بود -پس از تعطیل مجلس در سال ۱۹۱۱-ب رای فرونشاندن شور و شوق آزادیخواهی:
بایستی مردم را از آن شور پائین آورند،خون‏ها را از جوش بیندازند...این کار باید با دست خانواده‏[محمدعلی و ابو الحسن‏]فروغی و همداستان شدنشان با پروفسور [ادوارد]براون و همراهان او از اروپا انجام گیرد. و برای فریبکاری می‏گفتند که در اروپا ما را با سعدی و حافظ و خیام و فردوسی می‏شناسند. باید ما نیز هرچه می‏توانیم به آن اهمیت دهیم. [عیسی صدیق پس از بازگشت به ایران گفته‏ بود که‏]"به همین جهت من در اروپا با پروفسور براون همدست می‏بودم و به نشر ادبیات ایران می‏کوشیدم." یک ‏بار هم من‏[کسروی‏] این سخن را از زبان فروغی‏ شنیدم...از اروپا براون "تاریخ ادبیات ایران" می‏فرستاد،کتاب‏ها چاپ می‏کرد ...خیابان‏ها به نام شاعران نامیده می‏شد،ب ه سعدی و حافظ و خیام و فردوسی‏ نام"مفاخر ملی" داده شد. کتاب‏هاشان پیاپی به چاپ می‏رسید.

کسروی از "هایهوی‏" و "دلقک‏بازی‏" جشن هزاره فردوسی که "سال‏ها نقشه آن را کشیده و بسیج کار را دیده بودند" نام می‏برد-اگرچه فردوسی را کم یا بیش‏ می‏پذیرد. در این‏باره می‏گوید که "پس از آن جشن‏هایی به نام هر یکی از سعدی و حافظ و خیام خواستندی گرفت و نقشه‏ها کشیده بودند. ولی چون ما پشت سر هزاره‏[فردوسی‏]آواز بلند کرده،نبرد خود را با آن هیاهو آغاز کردیم‏ نقشه‏ها ناانجام ماند."آخوندزاده نیز برای هیچ شاعر دیگری جز فردوسی‏ ارجی نمی‏شناخت.
"کسروی هنگامی نسبت به ادوارد براون خوش‏بین بود که او کتاب انقلاب‏ ایران را درباره تاریخ مشروطه نوشت و سپس با اولتیماتوم روس در سال ۱۹۱۱ و عواقب آن مبارزه کرد. اما با انتشار تاریخ ادبیات براون گمان برد که این‏همه‏ ناشی از توطئه است زیرا شعر و ادب مرسوم را زشت و زیانبار می‏دانست."
کسروی اساسا اهل تئوری توطئه نبود درحالی‏که چه در زمان او و چه در زمان ما، این تئوری رایج‏ترین طریق شرح و تحلیل حوادث اجتماعی و سیاسی بوده‏ است. دلیل این‏که کسروی در این مورد - و گمان می‏کنم فقط در این مورد- دچار این مقدار سوءظن شده به خاطر نفرت او از شعر و شاعران قدیم است. بر اثر این نفرت، هنگامی که پی برد که براون "تاریخ ادبیّات فارسی" نوشت و قزوینی و فروغی و دیگران نیز با او در تماس بودند و به تصحیح و انتشار ادبیات قدیم نیز کوشیدند نتیجه گرفت که قطعا توطئه‏ای در کار است تا به قول‏ خودش ملت ایران را از شور و شوق انقلابی بیندازند. از جمله در جای دیگر در پیرامون‏ "ادبیّات‏" با اشاره به شهرت خیام در انگلیس و آمریکا می‏گوید که ستایش‏ هایی که فرنگی‏ها از خیام کرده‏اند "همه برای فریفتن مردم بیچاره شرق است" وگرنه اگر شاعری چون خیام "جبری‏گری" تبلیغ کند و "جوانان را به مستی و تنبلی و بی‏غیرتی وادارد،هر آینه او را به دادگاه کشند و حکم بند و زندان‏ دهند و شعرهایش را همه به آتش کشند."
کسروی هنگامی نسبت به ادوارد براون خوش‏بین بود که او کتاب انقلاب‏ ایران را درباره تاریخ مشروطه نوشت و سپس با اولتیماتوم روس در سال ۱۹۱۱ و عواقب آن مبارزه کرد. اما با انتشار تاریخ ادبیات براون گمان برد که این‏همه‏ ناشی از توطئه است زیرا شعر و ادب مرسوم را زشت و زیانبار می‏دانست. مرتبط با همین اندیشه توطئه است که می‏گوید "لیتراتور" در فرنگ معنای گسترده‏تری‏ دارد و از جمله تاریخ و جغرافی را در بر می‏گیرد،در حالی‏که در ایران آن را به "ادبیات"ترجمه کرده‏اند و "ادبیات در فارسی تنها به معنای شعر و چیزهایی‏ وابسته به شعر است." این کار را "دسته بدخواهان یا خائنان کشور" در اوایل‏ مشروطه آغاز کردند و "به همدستی برخی شرق‏شناسان هایهوی در ایران به نام‏ "ادبیات‏" برانگیخته،رواج شعر و یاوه‏گویی را بالا برده،مردم را به سوی کتاب‏ های شاعران و دیگران کشیده‏اند."
البته‏ "لیتراتور" در فرنگ به هر دو معنا یعنی هم به معنای گسترده‏تر آن و هم به معنای شعر و داستان و غیره است. در ایران هم به همین دلیل دانشکده ادبیات رشته‏های تاریخ و جغرافیا -حتی فلسفه و منطق- را در بر می‏گرفت. از سوی دیگر،اهمیت و استیلای شعر بر ادبیات -به معنای محدودتر آن- چنان بود که در دوره جوانی کسروی، در عمل ،ادبیات را -در این معنای محدود -با شعر یکسان می‏گرفتند. و بهترین شاهد در این مورد بحثی بود که در سال ۱۹۲۰ درباره "انقلاب ادبی" بین نشریه دانشکده،به رهبری ملک الشعراء بهار،و روزنامهء تجدد تبریز به رهبری رضا رفعت درگرفت که به رغم عنوان "انقلاب ادبی"، درباره انقلاب در شعر فارسی بود. این بحث ایرج را بر آن داشت که با آن طنز تقلیدناپذیرش در شعری بگوید:انقلاب ادبی خواهم کرد/فارسی را عربی‏ خواهم کرد. البته این مشاهدات مزید بر توضیح است،چون آنچه کسروی‏ می‏خواهد کوبیدن شعر فارسی‏ست و این هم یکی از راه‏های آن است.
هنگام بحث دربارهء تأثیر آراء آخوندزاده بر کسروی اشاره کردم که کسروی، به خلاف او، اروپاپرست نشد، سهل است،از جمله نخستین انتقادکنندگان به‏ اروپاپرستی نیز بود گرچه خود او هم کاملا از آن مبرا نبود. در توضیح باید گفت که نگرش کسروی از یک نظر شبیه به نگرش سیدجمال الدین است که‏ -به زبان ساده- می‏گفت ما باید علوم و فنون صنعت و حکومت و سیاست‏ اروپای غربی را با جامعه اسلامی تطبیق دهیم ولی به نحوی که اساس فرهنگ و هویت اسلامی‏مان محفوظ بماند. اما،کسروی بر این باور بود که دین و آئین هم‏ باید در جهت آراء و نظرات خود او تغییر یابند.
"وقتی که کار فرنگ ‏پرستی بالا گرفت،کسروی به انتقاد از آن پرداخت، و ضمن اذعان به پیشرفت‏های فرنگ و نیاز ایران به بهره‏گیری از آنها،عشق به تقلید سطحی از فرنگ - و احساس‏ شرمساری و حقارتی را که ملازم با آن بود- رد کرد."
بنابراین وقتی که کار فرنگ ‏پرستی در اوایل دهه ۱۳۱۰ (۱۹۳۰ م)بالا گرفت،کسروی به انتقاد از آن پرداخت، و ضمن اذعان به پیشرفت‏های فرنگ و نیاز ایران به بهره ‏گیری از آنها،عشق به تقلید سطحی از فرنگ -و احساس‏ شرمساری و حقارتی را که ملازم با آن بود- رد کرد. به این ترتیب،او و چندین تن دیگر پیشتاز نظریه‏پردازان بعدی در این زمینه،به ویژه سیدفخر الدین شادمان و،از همه مؤثرتر جلال آل احمد شدند. دیدگاه علی شریعتی در این‏باره از همه به‏ سید جمال الدین نزدیک‏تر بود،اگرچه طبعا ویژگی‏های خود و زمان خود را داشت.
این بخش از آراء و مواضع کسروی پس از شهریور ۱۳۲۰ و در دوران اشغال‏ ایران تا اندازه‏ای تغییر کرد. این تغییر به ویژه در نگرش او نسبت به ادبیات‏ محسوس است. همین باور او که توجه شرق‏شناسان و سایر اروپائیان به ادبیات‏ فارسی از سر توطئه است این نکته را می‏رساند. زیرا به نظر او اگر غرض اصلی‏ آنان گمراه کردن جوانان ایرانی نبود اصلا به این‏گونه‏"یاوه‏گویی‏"ها ارج نمی‏ گذاشتند.
مثلا وقتی می‏بیند ترجمه فیتزجرالد را از رباعیات خیام در ایران‏ جدی گرفته‏اند می‏گوید:"من پیش خود شرمنده گردیدم. به یاد آوردم که آن‏ انگلیسی رازدان به این ایرانی فریب خورده خام با چه نگاهی می‏نگرد و زیر لب‏ به نافهمی او چه خنده‏ای می‏کند."
حتی روشن‏تر از این،در چند جا می‏گوید که شعر و ادبیات در فرنگ چیز دیگری‏ست و از جمله ویکتور هوگو را می‏ ستاید که "هوس سخن‏بازی گریبانگیر او نبوده که بنشیند و شعر بگوید تنها برای این‏که می‏خواهد شعر بگوید. او در زمان خود چیزهایی را دیده و دریافته‏ و درباره آن کتاب‏هایی نوشته یا شعرهایی گفته. ما به هوگو ایرادهای دیگر توانیم گرفت. ولی یاوه‏گو نمی‏بوده،درحالی‏که همهء شعرای ایران "بافنده" و یاوه‏سرا بوده‏اند: "اگر مردم فرانسه به هوگو ارج می‏گذارند بجاست. ولی او کجا و سعدی و حافظ کجاست...هوگو مرد بسیار غیرتمند می‏بوده... یکی از نمایندگان مجلس فرانسه می‏بوده که چون ناپلئون سوم خواسته جمهوری را از میان برداشته امپراتوری برپا گرداند، هوگو از کسانی می‏بوده که ایستادگی‏ سختی نشان داده‏اند...."
نظرات و آراء کسروی درباره شعر و ادب فارسی و درباره ادبیات به‏طور کلی،به درجات، در آثار وی عنوان و مطرح شده‏اند از جمله در: در پیرامون‏ "ادبیات‏"،فرهنگ چیست؟،صوفی‏گری،حافظ چه می‏گوید؟، ورجاوند بنیاد، دین و جهان، در پیرامون خرد و ده سال در عدلیه. ولی در واقع همان سه کتاب و جزوه اول همه عقاید او را در این‏باره می‏پوشانند. این آراء ساده و بی‏پیرایه‏اند و با صراحت و قاطعیت، و حتی خشم و خشونت،بیان شده‏اند. آنچه از آنها برمی‏آید این است‏ که کسروی با برخی یا بسیاری از غزلیات حافظ، و گلستان سعدی -به ویژه باب‏ پنجم آن- بخش‏هائی از مثنوی مولوی و نیز مقداری از رباعیات خیام آشناست. از نظامی گنجوی هم فقط یکی دو بیت نقل می‏کند و به هجویات انوری و سوزنی و ایرج و عشقی نیز گریزی می‏زند.
"مولوی از تیپ خیام است.به این معنی که بدآموزی بوده که از شعر سود می‏جسته. شما می‏دانید که مولوی از سران صوفی‏گری به شمار می‏رفته. باز می‏دانید که صوفی‏گری یکی از گمراهی‏های بزرگ می‏بوده. "
احمد کسروی
دو سه نمونه از مضمون آراء او را در صفحات پیش طرح کردیم. در اینجا، فقط برای این‏که ملاک و معیاری از ایرادهای او به شاعران طراز اول فارسی به‏ دست داده باشیم مثال‏های زیر را نقل می‏کنیم:
در فرهنگ چیست؟ می‏گوید:
...آیا خیام و حافظ با آن اندیشه ‏های زهرآلود خراباتیگری، مولوی با آن‏ گمراهی‏های صوفی‏گری، و سعدی با آن درهمگویی‏های زیانمند و با آن بی‏شرمی‏های‏ باب پنجم گلستانش کسان نیک و بزرگ می‏بوده‏اند یا مردانی پست و بی‏ارج؟ اگر می‏گوئید کسان نیک و بزرگ بوده‏اند این خود نافهمی بزرگی از شماست. آری‏ نافهمی بزرگی‏ست که کسانی را با آن گمراهی‏ها و نادانی‏ها نیک و بزرگ شمارید آیا این از نیکی و بزرگی کسی‏ست‏ [یعنی خیام و حافظ] که جهان را هیچ و پوچ‏ شمارد،و کوشش و کار را بیهوده داند و به مردم درس تنبلی و سستی و مستی‏ دهد؟ آیا از نیکی و بزرگی کسی‏ست‏ [یعنی مولوی‏] که زندگانی را خوار گیرد و بیکاری و تنبلی و گوشه‏گیری و مفتخواری را نیک شمارد؟! آیا از نیکی و بزرگی‏ کسی‏ست که هرچه شنیده ‏[یعنی سعدی‏]، راست و کج،به رشته شعر کشد و برای‏ تردامنی و بی‏ناموسی بابی در کتابش باز کند؟

در پیرامون خرد نقل می‏کند که زمانی به وزیر معارف وقت گفته بوده: ...آن‏همه ستایش‏های گزافه‏آمیز از باده که حافظ کرده،آن‏ همه پافشاری که به‏ بیهوده بودن کوشش و تلاش نشان داده...آن بی‏شرمی که در بچه‏بازی از خود می‏نماید از چه رو بوده؟! از این شعر چه معنای بخردانه‏ای توان درآورد: دوش دیدم‏ که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند؟...در آن روزها قانون استادان دانشگاه تازه از مجلس گذشته بود که من نیز بایستی استاد باشم... با این شرط خواهیم پذیرفت که این سخن‏هاتان را پس بگیرید.گفتم در آن حال من‏ از استادی چشم پوشیدم.
در ده سال در عدلیه شاعری به زبانی ارمنی را هم نکوهش می‏کند: پیش بارون هایراپت‏ [قاراپت‏] ارمنی زبان ارمنی می‏آموختم: کم‏کم با بارون دوستی‏ پیدا کردیم،این مردافتاده و پاکدل...جز شاعری آلودگی نمی‏داشت...
در حافظ چه می‏گوید؟ می‏نویسد:بیشتر غزل‏های حافظ.... معنایی ندارد و پیداست که برای گنجاندن قافیه سروده‏ شده... یک تن خراباتی که جهان را هیچ و پوچ می‏شمارد و می‏گوید باید پروای گذشته و آینده نکرد آیا می‏توان چشم داشت که غیرت کند و در راه توده و کشور جانبازی نماید...آیا می‏توان امید بست که شمشیری بگیرد و به جنگی بشتابد؟
در در پیرامون ‏"ادبیات‏" در این‏باره باز چنین می‏گوید: این نافهمی که شعر را خواستی جداگانه شناسند و بی‏نیازانه به آن پردازند -که‏ می‏باید نامش را "یاوه‏گویی‏" گذاریم- از دیرترین زمان گریبانگیر شاعران ایران‏ بوده. از همان روزی که شعر رواج یافته بیشتر شاعران از این دسته یاوه‏گویان‏ بوده‏اند. بهار آمده شعر گفته‏اند،پائیز رسیده شعر گفته‏اند، عید بوده شعر گفته‏اند، سوگواری پیش آمده شعر گفته‏اند... اگر شاعری مانند خیّام در انگلستان‏ پیدا شود که به مردم درس جبری‏گری دهد و جوانان را از کوشش و تلاش‏ دلسرد گردانیده به مستی و تنبلی و بی‏غیرتی وادارد هر آینه او را به دادگاه‏ کشند و حکم بند و زندان دهند و شعرهایش را همه به آتش کشند... زیان گفته‏های سعدی از چند راه است: ۱- نخست از راه جبری‏گری که در آن پافشاری‏ بسیار از خود نشان می‏دهد و رسوایی‏ها بار می‏آورد... ۲- اندیشه‏های صوفیانه... ۳- اندیشه‏های پست و بی‏خردانه زمان خود را به رویه"پند"یا"حکمت‏" انداخته...۴- زشت‏ترین گفته‏های سعدی باب پنجم گلستان اوست..."سعدی‏ خط سبز دوست دارد/نه هر الف جوالدوزی"...ببینید چه پستی‏ها در این یک‏ داستان پدیدار است...
"به رغم احترامی که کسروی برای درک فرنگی‏ها از آمیغ‏ ها متصور است،به حدی که گمان می‏کند شعرهای شاعری مثل خیام را اگر انگلیسی بود آتش می‏زدند -باز هم "دزد و گدا و رمان‏نویس"را یکسان‏ می‏پندارند. "
و باز در همان‏جا:مولوی از تیپ خیام است.به این معنی که بدآموزی بوده که از شعر سود می‏جسته. شما می‏دانید که مولوی از سران صوفی‏گری به شمار می‏رفته. باز می‏دانید که صوفی‏گری یکی از گمراهی‏های بزرگ می‏بوده. [او]...در همه شعرهای خود چند چیز را دنبال می‏کند...
۱- یکی بودن هستی یا وحدت وجود... ۲- مولوی‏ و همچنان دیگر صوفیان از سخنان خود این نتیجه را می‏گیرند که ما همه خدائیم و کارهای ما همه از سوی خداست: ما همه شیریم شیران علم‏ حمله‏مان از باد باشد دمبدم...۳- مولوی چون صوفیان دیگر جهان و زندگی را خوار می‏دارد و پرداختن‏ به آن را بد می‏شناسد: اهل دنیا از کهین و از مهین/لعنة اللّه علیهم اجمعین.
در ورجاورند بنیاد می‏نویسد: آری تنها نیمی از آدمیان است که به کشتن و درویدن و خرمن کوفتن...و پارچه‏ بافتن و رخت دوختن و خانه ساختن...و خریدن و فروختن و مانند اینها که‏ بهر بسیج نیازاک‏هاست می‏فهلند.بازمانده یا دزد و راهزن...و فال‏گیر و دعانویس و گدا و ماّ و روضه‏خوان و شاعر و رمان‏نویس و دیه‏دار،و آن دسته‏ از بازاریان و بازرگانند که کالا را دست به دست می‏گردانند که همگی اینها با توده در نبردند و نان از دستان آنان می‏ربایند...
اشاره ‏ام به این‏که شاید نقد و بررسی متعارف از آراء کسروی درباره ادبیات‏ دور از انصاف باشد با توجه به چنین شواهد بود. منظورم این نیست که با توجه‏ به این اظهارات و استدلال‏ها "البته واضح و مبرهن است" که ایرادهای کسروی‏ وارد نیست، هرچند اگر به نظر برخی کسان"واضح و مبرهن"باشد در شگفت‏ نمی‏شوم. بلکه از این نظر واضح و مبرهن است که کسروی از شعر و ادب‏ فارسی -حتی از آنها که صدها سال پیش از زمان او شعر گفته‏اند- انتظار دارد که مبلغ ‏"آمیغ‏ها"ی او باشند؛خواه بر ضد تصوف و بر ضد باده‏نوشی؛ خواه به‏ سود جنگجویی یا به سود "پاکدینی‏". و در نتیجه ادبیات را حداکثر جز به عنوان‏ ابزاری برای تبلیغ آن آمیغ‏ها نمی‏داند.
به این ترتیب،ما با سه مشکل روبروایم. یک مشکل، همین تعیین تکلیف برای ادبیات براساس‏"آمیغ‏ها"ست،که گفتیم‏ سابقه‏ای طولانی دارد، جز اینکه آمیغ این با آمیغ آن متفاوت است، و درست روشن‏ نیست که شاعر باید به ساز کدامیک از این آمیغ‏ها برقصد، چون هر آمیغی را که برگزیند صاحبان آمیغ‏های دیگر از او دمار می‏کشند و این نکته‏ای است که‏ در دم به آن باز خواهیم گشت.
"از دیدگاه نقد ادبی و تئوری جدید ادبی-از فرمالیست‏های روسی و "نقد نو انگلیسی-آمریکایی"گرفته تا آراء و نظریات"محفل پراگ"،ساختارگرایان قدیم‏ و بعدی،و بالاخره تئوری‏های پست مدرنیستی-عقاید کسروی درباره ادبیات‏ یکسره ادبیات را حذف می‏کند."
مشکل دیگر این‏که پیداست کسروی نه به ادبیات به عنوان ادبیات علاقه‏ای‏ داشته،و در نتیجه نه از آن اطلاع چندانی،وگرنه باید می‏پذیرفت که هم سعدی غیر از باب پنجم گلستان و هم مولوی غیر از چند بیت از مثنوی هریک چند صد غزل دارند،و -اگرچه از بهترین شاعران تاریخ ادب فارسی‏اند- غیر از آنان در عرصه ادب قدیم و جدید ایران بسیار بوده‏اند.
و مشکل آخر اینکه کاملا روشن و کاملا قابل فهم است که -به رغم احترامی که کسروی برای درک فرنگی‏ها از آمیغ‏ ها متصور است،به حدی که گمان می‏کند شعرهای شاعری مثل خیام را اگر انگلیسی بود آتش می‏زدند -باز هم "دزد و گدا و رمان‏نویس"را یکسان‏ می‏پندارند. یعنی احکامی که او روامی‏دارد از نظر خودش جهانشمول است و فقط منحصر به شعر قدیم فارسی یا ادبیات ایران نیست.
به این ترتیب، اگر بخواهیم نگرش کسروی به ادبیات را با محک نقد ادبی، به ویژه نقد ادبی و تئوری ادبی جدید بسنجیم ،از نقطه نظر ادبی بار چندانی بر آن نیست ولو اینکه هنوز هم از جهت تبلیغ "آمیغ‏ها"معنایی داشته باشد. رئالیسم‏ سوسیالیستی نوع ژدانوف-که قانونگذار هنر و ادبیات پرولتاریایی در زمان استالین‏ بود،و از جمله موسیقی‏دان بزرگی چون شوستوکویچ را به خطری جدی افکند و او را مدتی ناگزیر به تن دادن به برخی احکام آن کرد -به سرعت کارش به‏ ابتذال و حتی افتضاح کشید.
بسیاری از آراء و احکام کسروی-در تبلیغ ارزش‏های‏ برگزیده‏اش-از این نوع رئالیسم هم، به سبب سادگی این ارزش‏ها،مطلق‏تر است زیرا، با توجه به پیشرفت‏هایی که در اروپا در فلسفه و زیبایی‏شناسی و نقد و تئوری ادبی،و هنری شده بود،حتی احکام ژدانوفی هم ناگزیر به حدودی‏ محمدود و مقید می‏شد.
از دیدگاه نقد ادبی و تئوری جدید ادبی-از فرمالیست‏های روسی و "نقد نو انگلیسی-آمریکایی"گرفته تا آراء و نظریات"محفل پراگ"،ساختارگرایان قدیم‏ و بعدی،و بالاخره تئوری‏های پست مدرنیستی-عقاید کسروی درباره ادبیات‏ یکسره ادبیات را حذف می‏کند. در واقع اگر با استفاده از این روش‏ها و نظریات،جزئیات نظرات سلبی و ایجابی کسروی را دربارهء ادبیات به نقد گذارند چیزی، جز آنچه به ادبیات ربطی ندارد،از آن باقی نمی‏ماند.
بنابراین،فقط برای‏ دادن ملاک و معیاری از این نوع برخورد،به چند نکته بسنده می‏کنم. طبق‏ تئوری"فرمالیست‏های روسی" اصالت ادبیات در وهله نخست در ادبیت‏ (literariness)آن است. به عبارت دیگر یک اثر ادبی پیش از آنکه چیز دیگری‏ باشد همان اثر ادبی‏ست،نه یک مورد روان‏شناختی یا اعلاّمیهء سیاسی یا نظریهء اجتماعی-اگرچه ممکن است که چنین مقولاتی در آن‏جایی داشته باشند.
"کسروی در آثارش-دست‏کم در کارهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴- اساس‏ آئین و اندیشه‏های خود را جهانشمول نیز می‏داند و معتقد است که تنها به‏ یاری مجموعه آنها می‏توان‏ "نادانی‏ها" و "گمراهی‏ها" و "بدآموزی‏ها" را از میان‏ برد و به زندگی فردی و اجتماعی نیکبختانه رسید"
فرم یک‏ اثر ادبی نه فقط زبان-یعنی ویژگی‏های نثر آن-بلکه بخصوص بدایع و ابزارهای ادب (literary devices) و تکنیک ادبی نیز هست. «ابزارهای ادبی» اصطلاح فرمالیست‏های روسی برای«ناآشنا کرد (defamiliarization) یعنی‏ متمایز کردن آثار ادبی از آثار غیرادبی‏ست،و در نتیجه بسیاری از بدایع قدیم و جدید را در بر می‏گیرد. و این بدایع-یعنی تصاویر،رموز،تلمیحات،کنایات، تمثیلات،استعارات،تشبیهات و جز آن-حتی در شعر فارسی،در تعیین ارزش‏ فرم شعر از عروض مهم‏تر است. مثلا ساختن وزن یک بیت شعر،از آوردن‏ استعاره‏ای در آن آسانتر است؛و ساختن قافیهء آن از آن هم آسان‏تر. و اینها همه‏ از نوع چیزهایی است که کسروی با کلماتی چون ‏"یاوه‏گویی‏"،"بافندگی‏"،"قافیه‏ بازی‏"و غیره توصیف می‏کند.
تمسخر و تحقیر فرم‏ها و ابزارهای ادبی برای کسروی دقیقا به دلیل معنا و محتوای ادبیات است. ولی پیش از این‏که همه جوانب دیدگاه او را در این زمینه‏ در نظر بگیریم،اشاره به یک نکته کلی درباره آن دعوای قدیمی"فرم و محتوا" بی‏مناسبت نیست. این دعوا اساسا غلط طرح شده بوده. هنر هم به خاطر نفس‏ هنر هست،هم نیست: به خاطر هنر هست،زیرا در غیر این صورت هنر نیست؛ به خاطر هنر نیست:زیرا شناخت هنر نیاز به مخاطب دارد،یعنی این خواننده و بیننده و شنونده‏اند که هنر را هنر می‏کنند.
به همین قیاس، هنر هم به خاطر اجتماع هست هم نیست:به خاطر اجتماع هست،زیرا نه فقط مخاطب دارد،بلکه از نظریات و مقولات و پدیده‏های اجتماعی،ولو از طریق ذهنیات آفریننده خود، متأثر است؛به خاطر اجتماع نیست،زیرا ویژگی‏های آن با صرف روزنامه‏نگاری، تبلیغات سیاسی،تاریخ‏نویسی،جامعه‏شناسی و جز آن تفاوت دارد.
گذشته از این،به دو نکته دیگر نیز باید اشاره کرد. یکی این‏که ارزش ادبی‏ و اجتماعی عشق و عرفان و مقوله‏های دیگری را که کسروی موضوع اصلی شعر فارسی می‏داند خوانندگان -یعنی اجتماع- تعیین می‏کنند و اقبال یا عدم اقبال‏ همین اجتماع است که سرنوشت نهائی هر اثر ادبی را رقم می‏زند. این را هم‏ اضافه کنیم که برداشت هر خواننده از یک اثر ادبی و ارزش‏ها و تم‏های نهفته‏ در آن اغلب تابعی از زمان و مکان است.
از همین‏رو،نفس این تصور خطاست‏ که ادبیات و یا مفاهیمی که در آن بازتاب یافته پیوسته و بی‏توجه به زمان و مکان‏ و ذهنیت و اخلاق و عواطف خواننده،معنا و ارزشی کاملا یکسان دارند - بخصوص همان معنایی که کسروی به آن می‏دهد. دیگر این‏که،به همان قیاس،داوری‏ درباره نوع و شیوه زندگی انسان بدون توجه به ویژگی‏های زمان و مکان بی‏معنا و بی‏نتیجه است. این حکم به ویژه درباره شاعر و ادیب و هنرمند روزگاران گذشته صادق است که بدون حمایت مالی بزرگان و هنردوستان امکان پرورش‏ استعداد خود یا خلاقیت هنری و ادبی نمی‏یافت. بی چنین حمایتی بیشتر کارهای ادبی و هنری پدید نمی‏آید. از همین روست که شاعر و مورخ و موسیقیدان‏ و نقاش چنان دوران‏هائی را نمی‏توان به‏"گدائی‏"و"مفتخواری‏"متهم کرد.
رساندن نکته آخر بدون آنچه تاکنون گفته‏ام تقریبا ممکن نمی‏بود و آن این‏ که نگرش ویژه کسروی به ادبیات و اهل ادبیات،از این نظر که مورد بحث ماست، مشابه نگرش او به سایر مفاهیم و مقولات اجتماعی‏ست. به عنوان نمونه،نظراتش‏ درباره شیوه درست برخورد با چند زبانی بودن جامعه ایران، با اداره کشور، با اقتصاد، با آموزش و پرورش،با پدیده اروپایی‏گری،با نگارش فارسی و یا دینداری و پاکدینی.
"در پاره‏ای از آرا، و به ویژه در شیوه بیان و طرز برخورد با "گمراهان‏"، ناصر خسرو از پیشتازان کلاسیک کسروی‏ست. او هم عقیده دارد که راه رستگاری‏ فقط و فقط از طریق حقایقی‏ست که او می‏داند و می‏گوید."
وی در آثارش-دست‏کم در کارهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴- اساس‏ آئین و اندیشه‏های خود را جهانشمول نیز می‏داند و معتقد است که تنها به‏ یاری مجموعه آنها می‏توان‏ "نادانی‏ها" و "گمراهی‏ها" و "بدآموزی‏ها" را از میان‏ برد و به زندگی فردی و اجتماعی نیکبختانه رسید.
برای این‏که در حق کسروی انصاف دهیم باید یادآوری کنیم که هر دین و آئین و مذهب و ایدئولوژی که هدفش نجات بشریت در این و آن جهان است جز این در حق خود نمی‏پندارد. در واقع،معتقدان به هر ایدئولوژی و کیشی که خود را راه منحصر به فرد رهایی بشر از جهل و ظلم و محرومیت و رسیدن به آسایش‏ و نیکبختی در یک یا دو دنیا بداند،به کتاب سوزاندن که سهل است به فدا کردن‏ هزاران شهید هم تن در می‏دهند.
نمونه‏های این‏گونه اعتقادات در چند هزار سال از تاریخ بشر مستند است.در پاره‏ای از آرا، و بویژه در شیوه بیان و طرز برخورد با "گمراهان‏"، ناصر خسرو از پیشتازان کلاسیک کسروی‏ست. او هم عقیده دارد که راه رستگاری‏ فقط و فقط از طریق حقایقی‏ست که او می‏داند و می‏گوید، اما، فرق بزرگش‏ با کسروی در این زمینه این است که آئین و حقایق او -به خلاف آمیغ‏های کسروی‏ - ساخته خود او نیست بلکه از مذاهب موجود به دست آمده است. او نیز چون‏ کسروی عقاید خود را تنها ابزار رسیدن به آمیغ‏ها می‏داند، و هرکه را که - طبعا از طریق خرد- به حقیقت آراء او پی نبرد،یا بداند و عمل نکند،خر و گاو نادان می‏نامید.
ممکن نیست کسروی از ناصر خسرو و آثار و آراء او شباهت‏هایش به خود بی‏خبر بوده باشد. پس چرا حتی یک بار هم نام او را نمی‏برد؟شرح و تحلیل‏ این مسئله مفصل و پیچیده است. و امیدوارم در جای دیگری به آن بپردازم.

برگرفته از کتاب هشت مقاله درباره تاریخ و ادب معاصر، نوشته محمدعلی همایون کاتوزیان