نقدی بر جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم»
نویسنده: پریسا نصرآبادی سه شنبه ، ۱۲ مهر ۱۳۹۰؛ ۰۴ اکتبر ۲۰۱۱
[نا] خوش آن دم وان غرور خواب نوشيننقدی بر جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم»، نوشته نوشین احمدی خراسانی
پریسا نصرآبادی
قانون باندهای جنایتکار را می دانم، و عموماًمی دانم با آدمخوارها چگونه رفتار کنم.
آمده بودند مرا بخورند.
اینجا، فرهنگ، شوالیه سرگردان بهتری نداشت...
(برتولت برشت-الفبای جنگ)
در یکی دو هفته اخیر نقدهای قابل توجهّی از سوی دوستانی چون بابک پاکزاد و خسرو صادقی بروجنی و دیگران نسبت به رهنمود های سیاسی اخیر نوشین احمدی خراسانی ایراد شده است، و نگارنده نیز تلاش نموده ام تا در ادامه مباحث نامبرده نکاتی را مدوّن نمایم که ذیلاً بدان می پردازم.
گرچه نوشین احمدی می تواند به سادگی مدعّی شود که یادداشتی کوتاه در باب گشودن امکان هایی به روی جنبش زنان نگاشته است، اما در همین ابتدای نوشته باید این نکته را ذکر کنم که اتفاقاً اهمیت نوشته ایشان در این است که صرفاً جنبش زنان را خطاب قرار نداده اند، بلکه با بهره بردن از موقعیت خود به عنوان یکی از چهره های مطرح جنبش زنان در سال های اخیر، رو به مجموعه ای از نیروهای سیاسی و اجتماعی و در گستره ای وسیع تر و فراتر از جنبش زنان سخن گفته و ادعاهای گزافی را طرح نموده است که مبتنی بر پیش فرض هایی بدیهی انگاشته شده است که البته ابداً چنین نیست! و این دقیقاً نقطه ضعف اساسی نوشته ایشان است که چنین سهل انگارانه با مفاهیم و احکام سیاسی مواجه گشته اند و همین امر، نوشته ایشان را از سطح بَدوی ترین استاندارد های یک نقد یا طرح سیاسی نیز تنزّل می دهد. با این حساب می توان در نظر گرفت که نوشین احمدی خراسانی سه اندیشه بیشتر در سر نداشته که چنین مفروضات خود را برای مخاطبانش نیز بدیهی پنداشته است:
یا نویسنده شعور مخاطب عام خود را به سخره و آن را دست کم گرفته است که نیازی برای تدقیق مفاهیم به کار رفته در متن ندیده است.
یا نویسنده بر این نظر بوده است که مخاطبان خاصّ و از طیف سیاسی روشن و معینّی دارد که با او بر سر درک از مفاهم و ترمینولوژی و کاربرد برخی نظرگاه ها و احکام سیاسی هم داستان است.
و یا این که نویسنده عامدانه و برای محقّق کردن هدفی کاملاً ایدئولوژیک چنین سر وقت مخاطبان خود آمده است تا در بسط و گسترش ایدئولوژیک برخی مفاهیم و تحکیم برخی گزاره های سیاسی، سهم خود را به مثابه یک چهره مطرح در عرصه سیاست جنبش های اجتماعی و به ویژه جنبش زنان ادا نماید.
حالت چهارمی به نظر نمی رسد که موجود باشد، چرا که اگر غیر از این بود دست کم نوشین احمدی به جای بمباران کردن مخاطبانش از همان ابتدای نوشته با مفروضات و پیش فرض های شخص خودش یه عنوان بدیهیات، جور دیگری نوشته اش را آغاز می کرد و دست کم یا رویکرد خود را به مسائل و مفاهیم توضیح می داد و یا سعی می کرد از همان ابتدای بحث با مخاطبان فرضی اش به توافقاتی حداقلی دست یابد، نه آن که بر موجی از گزاره های اولترا ایدئولوژیک که عمدتاً هم بسیار زننده و کم عمق هستند سوار شود و طرح خود را ارائه کند.
این البته صرفاً یک ایراد روش شناختی به نوشته نوشین احمدی خراسانی است که بسیار برجسته است و خواننده را در جای جای متن بر آن می دارد که تعجب کرده و دچار استفهام های مکرّر شود. البته ایشان نیز می توانند متعرّض این ایراد شوند و بگویند که نوشته ایشان چندان نوشته ای ویژه و اسلوب مند برای طرح آراء و احکام سیاسی ایشان نبوده و چیزی از جنس "دل نوشته" هایی است که اخیراً هم بسیار مُد شده، و در واقع بی جهت از سوی مخاطبان (از جمله نگارنده متنی که در دست دارید) جدّی تلقّی شده است. باری بی شک این حقّ ایشان است و سهم مخاطبان نیز می تواند صرفاً توضیحی کوتاه در باب جنس نوشتار باشد. باری سخن در باب روش شناسی به درازا می کشد و هنوز نکات دیگری در دستور کارهست.
الف) یک خلط عامدانه: امپریالیسم یا گفتمان امپریالیسم؟!
یکی از مهم ترین نکاتی که در تیتر نوشته تا جای جای متنِ نوشین احمدی خراسانی در باب امپریالیسم با ظرافت از سوی او طرح می شود، تاکید مکرّر بر ناکارامد بودن و پوسیده بودن "گفتمان امپریالیسم" است و نه ردّ صریح پدیده ای سیاسی-اقتصادی به نام "امپریالیسم" از جانب او. این البته رندی نوشین احمدی خراسانی را می رساند که چنین مفرّی را با ارجاعات سیاسی معیّن به برخی کاربران "گفتمان امپریالیسم" به لحاظ تاریخی در اختیار او قرار می دهد.
اما هدف نوشین احمدی از ایجاد چنین تمایز ظریفی میان این دو کاربرد واژگان چیست؟ به نظر می رسد در یک نگاه سر دستی، مهم ترین نتایج چنین تمیزگذاری دو مورد اساسی می تواند باشد:
شانه خالی کردن از تعریف و تبیین درکی که نویسنده از مفهوم امپریالیسم به مثابه یک پدیده سیاسی-اقتصادی- تاریخی دارد که عملاً دست نویسنده را برای ارائه حجم زیادی از ادّعاها و گزاره های ایدئولوژیک باز می گذارد تا با فراغ بال ذهن مخاطب خود را در هنگام مواجهه با متن وی ایدئولوژیزه کرده و واقعیات وارونه را بدون هیچ پشتوانه استدلالی و مسلّح به فاکت ها، در ضمن متن بدو تحمیل نماید. این غیر خلّاق ترین، پیش پا افتاده ترین و ساده ترین شکل بسط ایدئولوژی از خلال یک متن سیاسی است.
فرض گرفتن امپریالیسم به مثابه یک گفتمان و تقلیل آن به یک ناسزای ایدئولوژیک که مدام به دهان نیروهای سیاسی چپ جاری می شود، عملاً نیروهای سیاسی نامبرده که از قضا به شدت مورد نقد نوشین احمدی هم هستند را، تا سطح نیروهای سیاسی متوهّم، دور از واقع بینی سیاسی، بی تاثیر در عرصه تحولّات سیاسی و اجتماعی و منجمد شده در دوره ای از تاریخ، فاقد توانایی درک تغییرات و دگرگونی های دنیای حاضر، عاجز از ارائه راه حل ها و روش های متناسب با دشواری ها و دگرگونی های نظم نوین جهانی و... تنزّل می دهد.
به قول هری مگداف، "آكادميسينهای با نزاكت همواره ترجيح میدهند كه از اصطلاح «امپرياليسم» پرهيز كرده و از آن استفاده نكنند چون اين ترم را ناخوشايند و غير علمي ميبينند"؛ اما معمولاً وقتی سر و کار ما با ناآکادمیسین های بی نزاکت می افتد، کمی دشواری پدید می آید، چرا که آن ها از ترم "امپریالیسم" استفاده می کنند، اما آن را به صورت دلبخواه و با درکی نه چندان عمیق از سوخت و ساز این پدیده به مثابه یک موجودیت تاریخی به کار می برند و اغلب برای اثبات "ایدئولوژیک نبودن" مواضع و تحلیل هایشان، کاربست این واژه و نیروهای سیاسی کاربر این واژه را ایدئولوژیک می خوانند.
آن ها یک سره وجود امپریالیسم را نفی نمی کنند، بلکه چنان که جان بلامی فاسترمی گوید به کارگیری دو باره مقوله "امپراتوری" و "امپریالیسم" در مباحث جاری آن ها عموماً دارای قواعدی است که از یک سو با دقت تمام، بحث و نظرات خود را به جنبهی سیاسی و نظامی مقوله امپراتوری و امپریالیسم محدود نموده و به این صورت از هر گونه اشارهای به جنبه اقتصادی قضیه یعنی امپریالیسم اقتصادی پرهیز مینمایند، و از سوی دیگر، از تمامی مفاهیم و عبارات رادیکالی که به نوعی مقوله امپریالیسم را به نظام سرمایهداری و استثمار ربط میدهند، اجتناب مینمایند.
ب) یک گزارش تاریخی ـ سیاسی در پرانتز: مختصات سازه امپریالیسم نوین
ایراد روشی نوشین احمدی خراسانی در عدم ارائه تعاریف مورد استفاده اش در متن و نحوه کاربست آن ها، عملاً اسباب به زحمت افتادن مخاطبان است. چرا که مخاطب فعّال نوشتار وی (منتقد) می بایست جور نویسنده متن مبدأ را نیز بکشد و به جای ایشان بدیهیات و اصول موضوعه ای را که ایشان پیش فرض احکام ثانویه شان قرار داده اند را توضیح داده و شفاف نمایند. از طرف دیگر، منتقد ایشان بایستی رندی ایشان در به کار گرفتن تِرم "گفتمان امپریالیسم" را نیز لحاظ کرده و با فرض این که احتمالاً ایشان از بیخ و بُن منکر سازه سیاسی امپریالیسم دست کم به شکل نوین آن نیستند، مختصات امپریالیسم در دوران کنونی را نیز واکاوی کند. اینجاست که لازم می آید اندکی متن را مطوّل کرده و توضیحاتی در باب ویژگی ها و شاخص های دوران جدید و سرشت امپریالیسم در این دوره را ارائه نماییم.
**********************
"امپرياليسم" صرفاً مرادف با تهاجم نظامی و دخالت میلیتاریستی در کشورهای پیرامونی نیست. امپرياليسم بایستی بر اساس دینامیزم نظام اقتصادی سرمایه داری تحلیل شود تا با پایان گرفتن جنگ سرد و فروپاشی جهان دو قطبی دچار اغتشاش نظری نشویم و یا همچون نوشین احمدی به خطا نرویم که بخواهیم امپریالیسم جمعی دوران پسا جنگ سرد را با گشوده شدن امکانات و فرصت های خارجی و انتفاء امپریالیسم یکی بگیریم.
نظم جهاني امپرياليسم از ابتدای حیاتش همواره به صورت رابطه تنگانگی میان قدرت های مختلف امپرياليستی بوده است و کشاکش مدام و زد و خوردهای این قدرت های امپرياليست بر سر فُرم دهی و نظم بخشیدن به جهان، همپای مبارزه طبقاتي اهمیت داشته است، جدالی كه تضادهای درون ماندگار نظام سرمايهداری توسط آن تعيين ميشود.
مهم ترین پروژهى جهانشمول قدرت های امپریالیستی در فضای دوقطبی، توافق تاريخى - طبقاتى ميان کار و سرمايه در کشورهاى پيشرفتهى سرمايهدارى بود. دول اين کشورها به خاطر اعمال سياست اقتصادى کينزى به “دولت های رفاه” در دهه 30 میلادی مشهور گردیدند.
به تعبیر سمیر امین جنگ دوم جهاني منجر به دگرگوني اساسی در فُرم امپرياليسم گرديد، يعنی امپرياليسمهای متعدد در حال جنگ دائمی جای خود را به شکلی از امپرياليسم جمعي داد. اين امپرياليسم جمعی، مجموعهی مراكز نظام سرمايهداري جهاني را نمايندگی ميكرد يا به عبارت سادهتر نماينده سه مركز بود: ايالات متحده و زائده آن كانادا؛ اروپاي غربي و مركزي و ژاپن. اين شكل جديد امپرياليسم كه از سال 1945وجود داشته و مراحل مختلفي را نیز پشت سر گذاشته است. نقش سلطهگر ايالات متحده بايد با در نظر گرفتن اين پيش زمينه بررسی شود و هر وهله از اين سلطهگری بايد در رابطه با اين امپرياليسم جمعی مشخص گردد. سود سرشاری که ايالات متحده امریکا از جنگ دوم جهاني به دست آورد مقارن با ویرانی اقتصادی دیگر رقباي آن يعني اروپا، اتحاد جماهیرشوروي، چين و ژاپن بود. لذا عملاً ايالات متحده در موقعيتي قرار گرفت كه ميتوانست تسلط اقتصادي خود را اعمال كند چرا كه بيش از نيمي از توليدات صنعتي جهان، بويژه تكنولوژيهايي كه تحولات نيمه دوم قرن بيستم را تعيين ميكرد در ايالات متحده متمركز شده بود.
در مرحله دوم و در كمتر از دو دهه پس از جنگ دوم جهانی، بازسازي اقتصادي سرمايهداري اروپا و ژاپن و نیز رشد قدرت نظامي-اقتصادی شوروی موجب شد که موقعیت برتر امریکا به تدریج دست خوش تغییراتی شود و كاهش نسبي قدرت ايالات متحده به مثابه یگانه نیروی مسلّط را به همراه بیاورد.
مرجله بعد همزمان با ورود انگليس به اتحاديه اروپا، گسترش اروپا به سوي شرق و فروپاشي شوروي بود و آنچه که اهمیت یافت، جهاني شدن اقتصاد نئوليبرالي و نیز برقراري اتحاد سياسي ـ نظامي اروپا با واشنگتن بود، که خصلت جمعي امپرياليسم سه گانه (آمريكا، اروپا و ژاپن) را تحكيم بخشید.
پس از سپرى شدن نزدیک به دو دهه از فروپاشى بلوک موسوم به “کشورهای سوسياليستى”، و انکشاف چهره ای جدید از ایدئولوژی سرمایه داری با عنوان «نولیبرالیسم» که در پاسخ به بحران عمیق نیمه دهه هفتاد میلادی ظهور کرد، واقعیت جدیدی پیش روی همگان گشوده شد که همان جهاني شدن سرمايهدارى همپای شکل نوینی از امپریالیسم بود.
در این دوران که جهانی شدن سرمایه با امپریالیسم نوین منطبق است، به وضوح می توان دید که نه تنها سازماندهى شرايط انباشت تغيير يافته، بلکه شيوه تقسيم انباشت نيز متفاوت شده است و از این رو فرم نوينى از نظم سرمايهدارى در آرایش قدرت های امپریالیستی و نحوه صف آرایی شان به وقوع پیوسته است. در همین برهه است که جوهر وجودی و ماهیت امپریالیسم، چیزی جز جهانی شدن سرمایه انحصاری تحت رهبری آمریکا نیست. نظم نوینی که در پاسخ به بحران، عملاً موجب تشديد بحران سرمايهدارى، تضعيف سنديکاها،از بین رفتن دست آوردهاى تاريخى طبقهى کارگر، دستمزد کمتر، کار بيشتر و شدیدتر، تقسيم غير عادلانهى ثروت، تشديد تضاد طبقاتى، منزوى کردن نهادهاى سياسى و اجتماعى، که به صورت سازنده و فعال در رقابت جهانى و روند جهانی شدن سرمایه شرکت نمىکنند، تضعيف عوامل توافق اجتماعى و در نتيجه تشديد تزلزل سرمايهدارى و دمکراسى .
از سوی دیگر، دوره جدید امپریالیسم که همزمان است با بسط و گسترش ایدئولوژی نوین سرمایه داری یعنی نئولیبرالیسم، بیش از هر دوران دیگری وجه نظامی- مالی پیدا کرده است و از این روست که لشکر کشی های امپراتوری امریکا بعد از فروپاشی جهان دو قطبی، بیش از آن که انگیزه فتح و گسترش امپریالیستی داشته باشد، جنبه کنترل گری و ایجاد بالانس اقتصادی از طریق نظامی گری و میلیتاریزه کردن مناطق استراتژیک جهان به ویژه خاورمیانه است. نه دسترسي مستقيم ايالات متحده به نفت و نه منافع سرشار انحصارات آمريکايي از قِبل آن، به تنهايي براي توضيح منافع اساسی و نیاز مبرم آمريکا برای لشگر کشی به خاورميانه کافي نیست.
امپریالیسم نو به رهبری امریکا کل اين منطقه را به عنوان بخشي حياتي از استراتژي گسترش اقتدار جهاني خود تلقي مي کرده است. اشغال عراق و برپا کردن رژيمي زير کنترل دولت آمريکا، ايران را تقريبا به طور کامل در محاصره پايگاههاي نظامي آمريکا قرار خواهد داد ـ از شمال پايگاههاي موجود در آسياي مرکزي، از غرب توسط پايگاههاي ترکيه و عراق، در جنوب توسط پايگاههاي کويت، عربستان سعودي، قطر و عمان و در شرق توسط پايگاههاي موجود در پاکستان و افغانستان. اين وضعیت به ویژه در شرایط کنونی و با توجّه به تحولاتی که در خاورمیانه در حال وقوع است و آن چه درباره مساله فلسطین در جریان است، حائز اهمیت دو چندان می شود و از سوی دیگر نيز قدرت اقتصادي در حال گسترش چين، و اقتصاد بحرانی اروپا را به نحو فزاينده ای به رژيم نفتي زير تسلط آمريکا در خاورميانه وابسته کرده است. بنابرين کنترل نفت از طريق نيروهاي نظامي به معناي قدرت هر چه بيشتر اقتصادي، سياسي و نظامي در مقياس جهاني خواهد بود.
***********************
تمام آنچه که به عنوان سیر تاریخی و در توضیح مختصات سازه امپریالیسم در نوین ترین ورسیون آن آمد، در جهت اثبات این فرضیه بود که امپریالیسم به عنوان پدیده ای سیاسی-اقتصادی، خصلت نمای کاپیتالیسم است و توسعه امپریالیستی در مفهوم عام آن، به همان اندازه جزیی از این نظام بوده و میباشد که تکاپوی دایمی برای دستیابی به سود، جزیی از نظام سرمایهداری است. از این رو، تغییر در بلوک بندی های سیاسی شرق و غرب، اگرچه در آرایش و نحوه صف بندی قدرت های امپریالیستی تغییرات قابل توجّهی ایجاد کرده است، اما این روند تک قطبی شدن جهت، خللی در بنیان های ابژکتیو امپریالیسم ایجاد نکرده است که بتوان به سادگی رابطه یک به یکی میان فروپاشی بلوک بندی جهانی و گذار از جنگ سرد با پایان گرفتن عصر امپریالیسم برقرار نماییم، و به نظر می رسد که نوشین احمدی در پاراگراف های نخست نوشته خود، با مدد جستن از ایراد روشی فوق الذّکر، عملاً از زیر بار پاسخ دادن به چرایی ادعّای گزافش در این باره گریخته است. چرا که نوشین احمدی باید این مساله را روشن نماید که اولاً بعد از فروپاشی بلوک شرق و رفع تضاد منافع در چارچوب جنگ سردی آن، تضاد منافع در داخل بلوک غرب (یا به تعبیر نگارنده بلوک قدرت های امپریالیستی) که منجر به جنگ های پیاپی و خونین در حوزه بالکان و سپس خاورمیانه گردید را چطور توضیح می دهد، و ثانیاً با ارجاع به بحران و رکود اقتصادی و روند رو به اضمحلال سرمایه داری مالی به ویژه در همین بلوک غرب، که رقابت کشورهای داخل این بلوک را تشدید و از سوی دیگر حکم به تداوم نظامیگری و جنگ افروزی می دهد را چطور توجیه می نمایند؟ آیا نه چنین است که هرگونه صحبتی از دیپلماسی بین المللی، استفاده از "امکان" ها و "فرصت" ها در چارچوب این مجموعه مناسبات قرار می گیرد که نسبت به جنبش های اجتماعی خارجیت یافته است و جنبه بیرونی دارد؟ به این تناقضات در ادامه نوشتار بیشتر می پردازیم.
ج) امپریالیسم به مثابه "امکان" برای جنبش های اجتماعی؟!
شاید بتوان گفت که مهم ترین بخش از نوشته نوشین احمدی خراسانی، آن سطوری است که مشخّصاً خطاب به جنبش های اجتماعی (و طبیعتاً بیش از همه جنبش زنان) نسخه می پیچد و استراتژی ارائه می کند. درواقع کلّ مقّدمات و حاشیه روی های نوشین احمدی در بندهای نخستین نوشته اش، معطوف به رهنمودی است که می خواهد با اتکا به سابقه و تجربیاتش به عنوان چهره ای مطرح در یکی از خطیر ترین جنبش های اجتماعی یعنی جنبش زنان ارائه نماید.
ذیل این مبحث، نوشین احمدی گزاره هایی را ارائه می کند که با معمول ترین تئوری ها و بدیهی ترین دریافت ها از مفهوم و چارچوبه نظری و جامعه شناختی جنبش های اجتماعی نیز به دور است و تنها شاید بتوان آن ها را "درافزوده های ایدئولوژیک" ایشان به برخی تئوری ها در خصوص جنبش های اجتماعی دانست.
نوشین احمدی مکرّراً از منابع و امکانات و فرصت های خارجی برای جنبش های اجتماعی در کشورهای منطقه در پس زمینه تحولّات اخیرسخن می گوید و با مقدّماتی که پیشتر در نفی امپریالیسم و ضرورت خلاصی همه جنبش های اجتماعی ازمباحثه و مشغولیت حول آن نگاشته است، رو به جنبش های اجتماعی حکم خود را مستدل می کند:
بازتولید گفتمان کلاسیک «امپریالیسم» که زاییدۀ گفتمان چپ در قرن 19 و 20 میلادی بود در دیپلماسی خارجی جنبش های اجتماعی آن هم در ایران امروز، به چند دلیل، ناکارآمد است. اول: به دلیل آن که جنبش های اجتماعی را در برابر «امکانات و فرصت های خارجی» خلع سلاح می کند و آنان را از بهره بردن از این امکانات دور نگه می دارد. دوم: به دلیل آن که این محرومیت باعث می گردد که جنبش ها هر روز منزوی تر و ضعیف تر شوند. منظور این است که بازتولید گفتمان «امپریالیسم» در جنبش های اجتماعی، نه تنها آنها را توانمند و قدرتمند نمی کند بلکه آنان را در مقابل دشمن های متعدد ناتوان ساخته و از بهره بردن از امکانات گوناگون محروم می کند. سوم: این که شرایط کنونی در منطقه نشان می دهد که در دوره های ضعف و خاموشی جنبش های اجتماعی است که باید انتظار جنگ و مداخله نظامی را داشت و به نظر نمی رسد که این پیامد پُر هزینه (بروز جنگ)، همان هدفی باشد که نیروهای چپ (که مخالف مداخله خارجی هستند) در پی آن باشند. در واقع بازتولید گفتمان «امپریالیسم» در جنبش های اجتماعی حداقل در شرایط کنونی منطقه می تواند پیامدهایی داشته باشد که اتفاقا درست برعکس آن هدفی است که مدافعان و مبلغان گفتمان امپریالیسم، مد نظر دارند.
بنابراین می توانیم نتیجه بگیریم که به زعم نوشین احمدی خراسانی:
1- امپریالیسم (شامل قدرت های امپریالیسیتی، خُرده امپریالیست های منطقه ای یا نمایندگان اَبَر امپریالیست ها در مناطق مختلف) خود یک امکان، و زایاننده فرصت های متعدّد برای جنبش های اجتماعی هستند.
2- جنبش های اجتماعی در صورت موضع گیری علیه امپریالیسم، دینامیزم آن، ساز و کارهای دخالتگری اش، مبارزه علیه و خلاف جهت منافع آن، هم راستا شدن با جنبش های فراگیرتر با خواست های آزادیخواهانه، ضد دیکتاتوری، عدالت خواهانه، ضد جنگ و... که قدرت های امپریالیستی کوچکترین نفع در تغییرات حاصل از آن یا سمپاتی نسبت بدان ندارند، از چشم این قدرت های امپریالیستی می افتند.
3- جنبش های اجتماعی مختارند که یا کمک های خارجی (طبعاً از قدرت های امپریالیستی، خُرده امپریالیست های منطقه ای یا نمایندگان اَبَرامپریالیست ها در مناطق مختلف و نه کشورهایی چون برمه، بورکینافاسو، لسوتو و فیجی و نظایرآن) و استفاده از فرصت هایی که از جانب کشورهای نامبرده در اختیارشان قرار می گیرد را بپذیرند، و یا پیه جنگ افروزی قدرت های امپریالیستی را به تنشان بمالند! زیرا هر آینه ممکن است اگر قدرت های امپریالیستی از اصلاح سیستم های سیاسی- اقتصادی کشورهای مورد نظرشان با کمک جنبش های اجتماعی نا امید شوند، تصمیم به نظامیگری و اقدام به اصلاح امور به قوّه قهریه قوای نظامی شان بنمایند!
مجموعه ادعّاهای نوشین احمدی خراسانی در این نوشته نشانگر آن بازنمایی اولترا ایدئولوژیک و خوانش نئولیبرالی وی از تعاریف، مصادیق و کارکردهای جنبش های اجتماعی در عصر پسا چنگ سردی است. کلیشه های نخ نما و کسالت باری که با دوز های متفاوت در فرصت ها و به بهانه های مختلف به وسیله مدیاهای امپریالیستی و اصحاب رسانه و از زبان روشنفکران و چهره های برجسته شده و منتخب ایشان از میان جنبش های اجتماعی و سیاسی، برای مخاطبان تجویز می شود، و نوشین احمدی هم به کرّات از آن ها بهره برده بود، در دل همین متن موجز (و البته دیگر نوشته هایش) بسیار است. نسخه هایی که علی رغم خلاف آمد های مکرّر، به ویژه در ماه های اخیر در اقصی نقاط دنیا، کماکان از سوی حضرات پیچیده می شود:
سپری شدن عصر انقلاب ها و ضرورت بسنده کردن به اصلاحات، تغییر شرایط جهان و به بن بست رسیدن «آرمان شهرها» و هر گونه نگرش «آرمانشهری» و کل گرا، مبارزه بدون خشونت به عنوان تنها راه بهبود شرایط موجود، تقبیح هرگونه نگرش و سیاست طبقاتی و سوژه قلمداد کردن طبقه متوسّط به مثابه یگانه کارگزار تغییرات (جزئی و تدریجی) و...
و دقیقاً در دل چنین بن بستی است که می توان مخدوش کردن مرز میان منافع جنبش های اجتماعی و سیاسی (که خواستار تغییرات بنیادین در درون سیستم هستند) با قدرت های امپریالیستی (خُرد و کلان) را رقم زد و هرگز توضیح نداد که اساساً چگونه می توان منافع جنبش های اجتماعی را با منافع قدرت های خارجی هم راستا کرد بی آن که جنبش ها را به زائده قدرت های سیاسی-اقتصادی مختلف بدل نکرد و به سادگی و بی هیچ پشتوانه و استنادی مدّعی شد که:
دیگر داشتن «آرمان های مشترک» با این بلوک یا آن بلوک نیست که تعیین کننده اصلی بهره بردن از «امکانات و فرصت های خارجی» است یعنی جنبش های اجتماعی لزوما برای بهره وری از فرصت ها و امکانات بین المللی، نیازمند پذیرش «آرمانی مشترک» یا «ایدئولوژی مشترک» با این بلوک یا آن بلوک نیستند.
بله، قرن هاست که بر طبق یک منطق ساده و بَدَوی ارسطویی، مقدّمه غلط به نتیجه غلط منجر می شود. بی شک می توان داستایوفسکی وار استدلال نمود که اگر امپریالیسم نباشد، دریافت هرگونه کمک خارجی مجاز است!
نوشین احمدی در ادامه بحث های با چارچوب استدلالی ضعیف اش، بندی را می آورد که حاکی از این امر است که وی به توجّه ویژه "برخی کشورها" نسبت به جنبش های اجتماعی در منطقه و کُنه مسئله به خوبی واقف است:
اگر در زمان جنگ سرد، امکانات و فرصت های خارجی که شوروی و بلوک شرق در اختیار جنبش های اجتماعی قرار می داد، در سایه یک ایدئولوژی واحد تحت عنوان «امپریالیسم» و ضدیت با آمریکا و سرمایه داری صورت می گرفت ولی امروز به دلیل کثرت این منابع خارجی یاری دهنده به جنبش های اجتماعی و نیز به دلیل گسترش فناوری و کثرت کانال های دسترسی به منابع دانش و اطلاعات، به نوعی می توان گفت که از این امکانات و فرصت های خارجی، تاحدودی ایدئولوژی زدایی شده است. در حقیقت با فروپاشی شوروی، «ضدیت با امپریالیسم آمریکا» به عنوان یک چتر واحد ایدئولوژیک که می توانست برای جنبش های اجتماعی منبعی از امکانات و فرصت ها ایجاد کند، دیگر کارکردش را از دست داد. و از این رو امروزه جنبش های اجتماعی ، بیش از دوران جنگ سرد، از منابع متکثر خارجی ـ که حاصل تفاوت منافع کشورهای مختلف است ـ بهره می برند برای نمونه امروز از یک سو جنبش اعتراضی شیعیان بحرین و یا سازمان حماس در فلسطین، یا حزب الله لبنان، از امکانات دولت ایران (به عنوان یک منبع خارجی) بهره می برند و برای پیروزی جنبش خود با ایران همپیمان می شوند. و در آن سو، مردم لیبی هم با ناتو و دادگاه بین المللی جنایات جنگی همپیمان می شوند علیه حکومت ظالم و سرکوبگرشان و از سوی دیگر جنبش اعتراضی مردم سوریه از امکانات دولت ترکیه بهره می برد.
این بند به عنوان یک بسته مرّکب که مجموعه ای از گزاره های ایدئولوژیک را در خود جا داده، حامل ایرادات و مغالطات متعدّدی است که کماکان بر مبنای همان ایراد روشی پیش تر ذکر شده توسّط نوشین احمدی مدوّن شده است.
به قول سُن تزو "دستوراتت را ساده کن تا قابل اجرا باشند" اما متاسفانه گاهی این ساده سازی اوامر تا سر حدّ تقلیل گرایی و تحمیق مخاطب پیش می رود و به سادگی نمی توان روشن کرد که مرز باریک اشتباه و این فعل ناروا کجاست:
1- در این بند چنان تصویر شده است که گویا "امپریالیسم" ماهیتاً یک سازه سیاسی-اقتصادی نیست، بلکه جوهره ای گفتمانی و ایدئولوژیک دارد که اگر هم بتوان در دورانی قائل به وجود آن شد، موجودیت آن نه برخاسته از دینامیسم نظام سرمایه، که مستقیماً وابسته به موجودیت بلوک شرق و مشخّصاً اتحّاد جماهیر شوروی بوده است!
این در حالی است که در جای جای این متن ما عمدتاً با چنین تصاویر مبهمی مواجه هستیم، زیرا نویسنده منّت بر سر مخاطبان ننهاده و تعاریف خودشان را از ابتدای استدلالشان تدقیق نکرده اند.
2- بر طبق اظهارات نوشین احمدی در این بند تکثیر شدن امپریالیسم و تغییر فُرم آن به نفی موجودیت آن منجر شده است! اینکه دنياي امروز از نظر نظامي دنيايي تك قطبي است چندان بحث برانگیز نیست، اما در عين حال خصلت دوره بحرانی کنونی این است که امریکا با وجود میلیاردها دلار بدهی به چین و بده بستان های اقتصادی اش با اروپا دیگر یک تنه سالاری نمی کند و امپریالیسم نوین در شکلی جمعی تر از جهت مديريت سياسي و به شکلی متحّد در نظام جهاني بر پايه اصول ليبراليسم اداره می شود. کما اینکه شاهد بودیم که در مورد لیبی، به نمایندگی از امریکا فرانسه و ایتالیا پیش قراول دخالت نظامی بشر دوستانه گردیدند. اما اینکه آیا شکل جمعی شده امپریالیسم چیزی از ماهیت این سازه می کاهد یا نه سوالی است که نوشین احمدی هرگز آن را پیش روی خود ندیده تا بدان پاسخ گو باشد، اما دست کم از جواب او پیداست که صِرف متکثّر شدن امپریالیسم و تضارب احتمالی منافع قدرت های امپریالیستی را کافی می داند که جنبش های اجتماعی بتوانند از منافعی که از میان این شکاف ها می تراود بهره ببرند و منتفع شوند.
3- نوشین احمدی در ادامه مرتکب یک تناقض تئوریک- سیاسی می شود. او در خلال متن مدام صحبت از جنبش های اجتماعی می کند اما درست در نقطه حساسی که باید استدلال خود را با فاکت های قابل قبول مستند و مستحکم کند، به جای جنبش های اجتماعی از جنبش های فراگیرتر سیاسی- اعتراضی فاکت می آورد که با اَبَر امپریالیست ها یا خرده امپریالیست های منطقه ای برای پیروزی خود هم پیمان شده اند. این خطای فاحش نوشین احمدی تا جایی که صرفاً یک اشتباه تئوریک باشد، به سادگی می تواند با ارجاع به دم دستی ترین و معمول ترین تئوری ها در باب جنبش های اجتماعی، تعاریف، خاستگاه ها، مفصل بندی شان در ارتباط با طبقات اجتماعی، دینامیزم جنبش ها، نحوه سازمان یابی و مساله رهبری شان و... تصحیح شود و به او پیشنهاد گردد که برای افزایش انسجام دستگاه تحلیلی اش از مدل های بدون خشونت و دموکراسی خواه و اصلاح گرایانه این جنبش ها در گرجستان و اوکراین و سایر میزبانان انقلابات رنگی-مخملی فاکت بیاورد. اما آن جایی نمی توان این خطا را نادیده گرفت که ایشان رو به جنبش زنان (به عنوان یکی از جنبش های اجتماعی ماهیتاً مترقّی و به تعبیر ایشان با مطالبات مدنی و اصلاح گرایانه) صحبت می کند، اما از جنبش های ارتجاعی اسلامی، یا جنبش انقلابی مردم لیبی فاکت می آورد و تلویحاً جنبش زنان را با این جنبش ها قیاس می کند!
4- نوشین احمدی در این متن و در این بند خاصّ در چارچوبه ای سراسر ایدئولوژیک و ادبیاتی از همان دست، مدام سخن از ایدئولوژی زدایی گفته است. این در حالی که باز هم با ارجاع به نظریات جنبش های اجتماعی، وجود ایدئولوژی عامل انسجام درونی هر جنبش است. زیرا ایدئولوژی اهداف جنبش و روش های نیل به این اهداف را نیز روشن می کند. نوشین احمدی به گونه ای صحبت از ایدئولوژی می کند که گویی پسِ پشت ذهن اش در هنگام نوشتن، پرچم سرخ کمونیسم برافراشته و در باد تاب می خورد و از این روست که مدام دچار هراسی جنگ سردی می شود.
البته بسته به این که چه تعریفی از ایدئولوژی داشته باشیم، با یک حداقل و یک حداکثر مواجه خواهیم بود. چنانچه به تعریفی موسّع از ایدئولوژی باور داشته باشیم، که شاید تعریفی افراطی به نظر برسد، اساساً انسان از ایدئولوژیک بودن ناگزیر است، چرا که ایدئولوژی چیزی نیست جز مجموعه ای از باورها، تلّقیات، ایده ها، مواضع و دینامیسم ذهنیّت ما که ارزش ها و هنجارها و نظرگاه های ما را برمی سازد. از این رو ما اساساً در چارچوب ایدئولوژی زیست می کنیم. اما در یک تعریف حداقلی و بسته از ایدئولوژی، چنان که کمونیسم بی شک ایدئولوژی است، به همان نسبت نئولیبرالیسم نیز ایدئولوژی است و بی شک هرکدام نمایاننده نگرش و جهان بینی طبقه اجتماعی معیّنی است. از این رو نوشین احمدی به عنوان یکی از روشنفکران ارگانیک بورژوازی (البته شاید خودشان به طبقه متوسّط بیشترعلاقه مند باشند) نیز کاملاً در قالبی ایدئولوژیک با پدیده های سیاسی-اجتماعی مواجه شده و منافع خود را در چنین قالبی در می یابد و بدون شک ایدئولوژی ها در انتخاب متودهای مبارزه نیز تعیین کننده اند. از این زاویه، بی شک این ادعّای ایشان مبنی بر این که " از این امکانات و فرصت های خارجی، تاحدودی ایدئولوژی زدایی شده است" مطلقاً بی اعتبار است، چرا که بر این مبنا، مساله سازمان ها و رهبران جنبش های اجتماعی به میان می آید و بی شک درک و مواجهه این رهبران و چهره های جنبش های اجتماعی با "فرصت ها و امکان ها" کاملاً ایدئولوژیک است.
5- خلط دیگری که نوشین احمدی مرتکب شده است، نشاندن جنبش های اجتماعی، بر کُرسی سازمان ها و احزاب سیاسی و قرار دادن آن ها در موقعیت دیپلماسی و مناسباتی در سطحی متفاوت است. او کمی پایین تر از این بند صراحتاً اعلام می دارد که "هر جنبش اجتماعی، از جمله جنبش زنان، به مانند یک دولت مستقر، نیازمند یک «سیاست خارجی مستقل» است." بگذریم از ادعای تلویحاً طرح شده در این گزاره که به قول سمیر امین آن چه جدید و خصلت نمای جنبش در دوران کنونیست مشخصاً این است که «جنبش های اجتماعی» منقسم و جدا از یک دیگراند و برحذر از سیاست و فرمول بندیهای ایدئولوژیک و غیره، که طبعاً به یک سیاست خارجی مستقل نیز نیازمند اند! اما آنچه جای پرسش دارد این سوال بدیهی است که بر مبنای چه ساز و کاری قرار است این تفاوت سطح میان جنبش های اجتماعی و دولت ها و به ویژه قدرت های امپریالیستی رفع شود؟ میانجی مذاکرات این جنبش ها با اعطا کنندگان امکان ها و فرصت های خارجی چیست؟ و اساساً چه مبنایی برای مانند کردن جنبش های اجتماعی با دولت های مستقر وجود دارد!؟ آیا سرنوشت جنبش های اجتماعی که باید امر خطیر مبارزه را پیش ببرند، اینقدر اهمیت ندارد که کسی که در برج عاج روشنفکری نشسته و در مورد ویژه ای چون دریافت کمک های خارجی از سوی جنبش های اجتماعی نسخه می پیچد، اندکی روشن تر، دقیق تر و اسلوب مند تر به موضوع بپردازد و متوجّه حساسیت موضوع باشد؟ البته می توان این برداشت را هم داشت که خود این نحوه به استقبال چنین موضوعی رفتن، ادامه همان رویکرد ایدئولوژیک ایشان است که به تبع، روش مندی نوشتار ایشان را هم تحت الشعاع قرار داده است.
در هر حال این نوشته نیز قادر نیست تماماً تناقضات، ابهامات و موارد بحث برانگیز نوشتار نوشین احمدی خراسانی را مورد مطالعه جزء به جزء و نقد دقیق قرار دهد. گو این که خود ایشان هم در خلال متن به این نکته اشاره کرده اند که نوشتارشان بیشتر جنبه طرح سوال داشته و خودشان هم پاسخ های سرراستی ندارند! گرچه اگر حقیقتاً چنین است، بهتر بود اینگونه بی محابا وارد این محدوده حساّس و ویژه نشوند، اما علی ایّحال در همین سطح نیز می بایست مورد نقّادی جدّی قرار می گرفت. در دوسه دهه اخیر و بعد از زمینگیر شدن جهانی چپ و افول مبارزه طبقاتی در گوشه گوشه دنیا، سنّت شده است که به عنوان ترجیع بند همه تاخت و تازهای ایدئولوژیک که به رشته تحریر در می آید، چپ را به واقع بینی و انطباق تئوری هایش با آنچه که در جهان می گذرد و لحاظ کردن تغییراتی که طیّ دهه ها رخ داده است دعوت می کنند تا مبادا وای به حال واقعیت نشود! چندین دهه گذشته است، جهان در آتش و نکبتِ فقر و جنگ یا به تعبیر مارکس در "خون و لجن" غوطه می خورد، و سرمایه داری و چهره نظامی-سیاسی اش یعنی امپریالیسم روز به روز در هیئت هایی رنگ به رنگ، هستی میلیاردها انسان را بازیچه از سر گذراندن بحران سرمایه و سودآوری بیشترش می کند. اکنون وقت آن رسیده که چرخ را از آن طرف بچرخانیم و واقعیت عریان پیش رویمان که حکم فاجعه را دارد، به زبان مبارزه و مقاومت به کاپیتالیسم و سینه چاکانش یادآوری کنیم. هرگونه توهّمی نسبت به امکان بودن امپریالیسم برای جنبش های اجتماعی حکم امضای مرگ این جنبش ها را دارد؛ این چتر کاغذی است، وقتی باران بیاید، دیگر به کار نمی آید...
پانوشت
این مقاله نقدی است بر:
جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم» / نوشین احمدی خراسانی
http://www.roozonline.com/persian/mihman/mihman-item/archive/2011/september/06/article/-350b5a8e6a.html
در نوشتن این مقاله از نوشته های زیر بهره برده ام:
* امپریالیسم جدید: انباشت از راه سلب مالکیت، دیوید هاروی، ترجمه ب. کیوان، سایت ”نشر بیدار“
*امپریالیسم امروز و تهاجم هژمونی طلبانه ی ایالات متحده بدیل سیستم جهانی شده و نظامی شده یِ نولیبرالی،سمیر امین، ترجمه ی تراب حق شناس و حبیب ساعی
*جنگ امپریالیستی در لیبی :محمد قراگوزلو
*كشف و بازگشايي امپرياليسم، جان بلامي فوستر، ا. بهرنگ، سایت "نشر بیدار"
*نقدى بر تاريخچه گلوباليسم و پروژه سياسى-اقتصادى سوسيال دمکراسى، فرشید فریدونی، سایت کارگری افق روشن
Theories of late capitalist development - Harvey and Callinicos on contemporary imperialism, Luke Cooper, 2010
Capitalism’s new crisis: what do socialists say? Chris Harman, 2008
Marxism and the Struggle Against Imperialism: Third World in CrisisWritten by Ted Grant and Alan WoodsThursday, June 1998