نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه


'ماموران مخفی ام‌آی۶' در رسانه‌های بریتانیا

کیم فیلبی احتمالا برای شیوه استفاده روس‌ها از مدارکی که در اختیار داشتند، به آنها مشاوره داده است
در دسامبر سال ۱۹۶۸ میلادی روزنامه روسی ایزوستیا که تحت کنترل دولت بود، رشته یادداشت‌هایی را منتشر کرد که در آنها چندین روزنامه‌نگار برجسته بریتانیایی به جاسوسی متهم شدند. این روزنامه اسامی روزنامه‌نگارانی را که مدعی بود ماموران مخفی هستند، با کد رمز آنها منتشر کرد.
این رشته یادداشت‌ها موجی از اعتراضات را در بریتانیا به دنبال داشت: روزنامه روسی مدعی شده بود که روزنامه‌نگاران و سردبیرانی از ساندی تایمز، آبزرور، دیلی‌تلگراف، دیلی‌میل و بی‌بی‌سی به طور مستقیم با ام‌آی۶ (سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا) کار می‌کنند.
مدارک مقامات شوروی سابق برای اثبات این ادعا چه بود؟ مجموعه مدارکی که مدعی بودند یادداشت‌های غیررسمی ام‌آی۶ است. به نظر می‌رسید که این یادداشت‌ها، از مجموعه عکس‌هایی به دست آمده بودند که با یک دوربین جاسوسی ثبت شده‌اند.
یکی از آنها شامل جدولی بود از اسامی روزنامه‌ها، خبرنگار یا سردبیری که گفته شده بود ام‌آی۶ به عنوان رابط در هر یک از روزنامه‌ها دارد، کد رمز هر یک از آنها و کد رمز طرف حسابشان در ام‌آی۶.
در آن زمان، روزنامه‌ها و خبرنگارانی که به جاسوسی متهم شدند، این ادعا را رد کردند. رئیس بخش خارجی بی‌بی‌سی که بعدها به سرویس جهانی بی‌بی‌سی تغییر نام یافت، مجموعه یادداشت‌های روزنامه روسی را "مثال بارزی از پروپاگاندا (تبلیغات گسترده و جهت‌دار) توسط پلیس مخفی" خواند.
درست است که در طول جنگ جهانی دوم، بی‌بی‌سی پیام‌هایی را به رمز برای ماموران مخفی بریتانیا در پشت مرزهای دشمن پخش می‌کرد و برخی روزنامه‌نگاران هم با هدف کمک به پروپاگاندا با ام‌آی‌۶ همکاری می‌کردند، ولی آیا چنین فعالیت‌هایی واقعا در دوره بعد از جنگ هم ادامه داشت؟

جاسوسی یک مامور کشیک

نتیجه بررسی‌های رادیو ۴ بی‌بی‌سی نشان داد که ظاهرا ساختار، نگارش و لحن مدارکی که روزنامه روسی چاپ کرده بود، درست است. ولی استنتاج این که آیا آنها واقعی و موثق هستند یا نه، کار راحتی نبود: ام‌آی۶ هیچوقت درباره عملیات خود توضیح نمی‌دهد و مدارکش را هم از حالت محرمانه خارج نمی‌کند. تمام افرادی نیز که در این مدارک از آنها نام برده شده است، مرده‌اند.
اما بین مورخان و محققانی که تاریخ فعالیت‌های جاسوسی را بررسی کرده‌اند، همینطور روزنامه‌نگاران باسابقه‌ای که با آنها تماس گرفته شد، اتفاق‌نظری روشن وجود داشت: با وجود تمام انکارها، آنچه منتشر شد، موثق بود.
استفان دوریل، نویسنده کتاب "تاریخچه‌ای از ام‌آی‌۶" می‌گوید: "اینها مدارک موثقی از ام‌آی۶ هستند."
او اضافه می‌کند که آنتونی کوندیش، یک افسر سابق ام‌آی۶ قبل از مرگ به او گفت که این سازمان در طول جنگ سرد، از روزنامه‌نگاران استفاده کرده است.
کاریکاتور یک مجله در آلمان شرقی بعد از آن که فهرست "جاسوسان" منتشر شد
شاید بتوان این موضوع را که روس‌ها چطور به این مدارک دست یافته‌اند، از تاریخ یکی از آنها حدس زد: سپتامبر ۱۹۵۹ میلادی.
آقای دوریل معتقد است که به احتمال زیاد، این یادداشت‌ها توسط جورج بلیک، یک مامور مخفی کا‌گ‌ب (اداره اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی سابق) که با ام‌آی۶ کار می‌کرد، در اختیار شوروی قرار گرفته است.
در آن زمان، بلیک اغلب اوقات به عنوان مامور کشیک شب در مقر ام‌آی۶ در لندن انجام وظیفه می‌کرد. او وقتی برای بازرسی از داخل ساختمان می‌رفت، حین عبور از راهروهای اداره، با دوربین کوچکی که داشت، از هر مدرکی که می‌دید، عکاسی می‌کرد و آنها را به دست کاگ‌ب می‌رساند.
پروفسور کریستوفر اندرو، یک تاریخ‌نگار رسمی ام‌آی۵ (سازمان اطلاعات و امنیت داخلی بریتانیا) که کارشناس فناوری جاسوسی مربوط به دوره شوروی نیز هست، به تمام این احتمالات، مورد دیگری را هم اضافه می‌کند: این احتمال وجود دارد که بلیک از این مدارک عکاسی کرده و به دست کاگ‌ب رسانده باشد و بعد روس‌ها از کیم فیلبی، از جاسوسان دوجانبه سرشناس تاریخ، درباره این که چطور از آنها استفاده کنند، مشاوره گرفته‌اند.
فیلبی قبل از آن که در حدود سال ۱۹۶۳ میلادی به روسیه پناه ببرد، مورد ظن ام‌آی۶ بود. او در آن زمان، به عنوان خبرنگار پاره‌وقت برای آبزرور و اکونومیست در بیروت کار می‌کرد.
فیلبی توسط دیوید استور، سردبیر وقت آبزرور استخدام شده بود. نام استور هم در فهرست روزنامه‌نگارانی بود که شوروی به عنوان همکاران ام‌آی۶ معرفی کرد.
آقای استور همواره عضویت خود در ام‌آی۶ را رد می‌کرد. اما شرایطی که در نهایت باعث شد او هم به عنوان جاسوس ام‌آی۶ معرفی شود، این ایده را که فیلبی در این روند نقش داشته است، تقویت می‌کند.

'خیلی محتمل'

ادعاهای ایزوستیا باعث شد در ماه‌های پایانی سال ۱۹۶۸ میلادی موجی رسانه‌ای در بریتانیا به راه بیافتد. اما تکذیبیه‌هایی که منتشر شد، به اندازه‌ای موثر بود که باعث شد اتهامات مطرح از سوی شوروی، تاثیر کمی روی نوع رویکرد افکار عمومی بریتانیا بر فعالیت رسانه‌ها داشته باشد.
اما در عین حال، دست‌کم تعدادی از روزنامه‌نگاران و سردبیرانی که از سوی روس‌ها نام برده شده بودند، ارتباطاتی با ام‌آی۶ داشتند.
فیلیپ نایتلی، خبرنگار ساندی‌تایمز گفت که در آن زمان، تقریبا همه می‌دانستند که هنری برندون، یکی از همکارانش که نامش هم در فهرست ایزوستیا بود، برای ام‌آی۶ کار می‌کند.
آقای نایتلی همچنین گفت که یکی از سردبیرانی که نامش در آن فهرست بود، قبلا به ماموران ام‌آی۶ کمک کرده بود تا در پوشش خبرنگار فعالیت کنند.
سر آلیستار هورن، مورخ و زندگینامه‌نویس، می‌گوید که وقتی در دهه ۱۹۵۰ میلادی در آلمان برای دیلی‌تلگراف کار می‌کرد، سه مامور مخفی ام‌آی۶ را به کار گرفته بود.
او می‌گوید: "نسل جدیدی که شکل گرفته است، این نظر را دارد که جنگ سرد، خیلی موضوعی جدی نبود."
در طول جنگ سرد، ام‌آی۶ مجموعه‌ای از روزنامه‌نگاران و سردبیران را در نشریات بریتانیا به کار گرفته بود
او اضافه می‌کند: "اما برای ماهایی که در آن دوره زندگی می‌کردیم، (جنگ سرد) واقعا یک جنگ بود. ما این احساس را داشتیم که در جنگ به سر می‌بریم."
جین ستن، تاریخ‌نگار رسمی بی‌بی‌سی می‌گوید که درست بودن این ادعا که بی‌بی‌سی در طول دوره بعد از جنگ، پیام‌هایی از پیش تعیین شده، پخش می‌کرده است، "خیلی محتمل" است.
در مجموع می‌شود گفت که روس‌ها بدترین استنتاج را از یادداشت‌هایی کردند که در اختیار داشتند، اما در واقع، بخشی از ادعایشان درست بود: در طول جنگ سرد، ام‌آی۶ مجموعه‌ای از روزنامه‌نگاران و سردبیران را در نشریات بریتانیا به کار گرفته بود.
استفان دوریل می‌گوید که با این مدارک، می‌توان نگاهی اجمالی ولی کم‌نظیر به شیوه فعالیت‌های ام‌آی۶ داشت: "واقعا لازم است نگاهی به گذشته بیاندازیم و جزئیات برخی وقایع مهم دوره جنگ سرد را بررسی کنیم."
او می‌گوید: "نگاهی به روزنامه‌ها بیاندازید، ببینید چه اتفاقی در حال رخ دادن بود و آنها سعی داشتن چه چیزی را در معرض دید قرار دهند و به مردم بریتانیا بگویند."

آیا سازمان اطلاعات خارجی بریتانیا در مرگ پاتریس لومومبا نقش داشت؟


پس از استقلال کنگو، پاتریس لومومبا در سال ۱۹۶۰ به عنوان اولین نخست وزیر این کشور انتخاب شد
پس از استقلال کنگو، پاتریس لومومبا در سال ۱۹۶۰ به عنوان اولین نخست وزیر این کشور انتخاب شد
لرد لی، یک عضو مجلس اعیان بریتانیا در نامه ای به نشریه بررسی کتب لندن(لاندن ریویو آو بوکز)، نوشته است که دافنه پارک، عضو سابق این مجلس و کارمند پیشین سازمان اطلاعات خارجی بریتانیا(MI6) اندکی قبل از فوتش به او گفته بود که بریتانیا در مرگ پاتریس لومومبا، رهبر منتخب کنگو در سال ۱۹۶۱، دست داشته است.

در طول مصاحبه های طولانی که من برای بی بی سی با دافنه پارک انجام دادم او هرگز مستقیما به این موضوع اذعان نکرد و این که سرویس مخفی بریتانیا "جواز کشتن" داشته را انکار کرد. این مصاحبه ها در ارتباط با کتابی بود که بخشی از آن به MI6، و بحران کنگو مربوط می شد.
لرد لی، به خاطر می آورد که هنگامی که از دافنه پارک، پرسیده بود که آیا MI6، در مرگ پاتریس لومومبا نقشی داشته است، او جواب داده بود: "کار ما بود. من آن را برنامه ریزی کردم."
ولی در کنار هم قرار دادن اطلاعات مختلف نشان می دهد که در حالی که MI6، مستقیما پاتریس لومومبا را نکشته اما احتمال دارد که نقش غیرمستقیمی در این قتل ایفا کرده باشد. البته مشکل است بتوان این احتمال را قاطعانه ثابت کرد.
در یک مقطع حساس در تاریخ کنگو، دافنه پارک، مامور سازمان اطلاعات خارجی بریتانیا در کنگو بود. او درست قبل از کسب استقلال کنگو از بلژیک در اواسط سال ۱۹۶۰، وارد این کشور شده بود.
پاتریس لومومبا، که اولین نخست وزیر منتخب کنگو بود بلافاصله با فروپاشی نظم و قانون در کشورش مواجه شد. از سویی ارتش شورش کرده بود و از طرف دیگر گروه های جدایی طلب ایالت کاتانگا که دارای معادن غنی بود سر بلند کردند و به دنبال آن نیروهای چترباز بلژیکی که تصور می شد قصد برقراری امنیت را دارند، به کنگو بازگشتند.
پاتریس لومومبا به اقدام سرنوشت سازی مبادرت کرد- او از اتحاد جماهیر شوروی درخواست کمک کرد. این درخواست، لندن و واشنگتن را نگران ساخت. آمریکا و بریتانیا از این بیم داشتند که همانطور که در مورد کوبا اتفاق افتاد، شوروی در آفریقا نیز جای پایی برای خود باز کند.
ژنرال آیزنهاور، رئیس جمهوری وقت آمریکا در تابستان ۱۹۶۰ جلسه شورای امنیت ملی را تشکیل داد و در جریان این جلسه در مورد این که می خواهد چه برخوردی با پاتریس لومومبا بشود، خطاب به رئیس سازمان سیا به "حذف" رهبر کنگو اشاره کرد.
سازمان سیا دست به کار شد و یک رشته برنامه ریزی کرد که تیراندازی به رهبر کنگو و استفاده از خمیردندان سمی از جمله این نقشه ها بود. ولی این برنامه ها عملی نشد چون لاری دولین، که حرف آخر را در سازمان سیا می زد گفت مایل نیست این برنامه ها اجرا شود.
در لندن نیز کشتن پاتریس لومومبا به فکر چند نفر خطور کرده بود. هوارد اسمیت، یک مقام وزارت خارجه بریتانیا در یادداشتی به چند راه حل اشاره کرده بود: "اولین راه حل، کار ساده بیرون کردن او ( پاتریس لومومبا) از صحنه با کشتن اوست."
هوارد اسمیت که بعدا رئیس سازمان امنیت داخلی بریتانیا (MI5) شد، این چاره جویی ها را هنگامی عنوان می کرد که پاتریس لومومبا از قدرت برکنار شده بود ولی هنوز یک تهدید جدی محسوب می شد.
MI6، هرگز به طور رسمی " جواز کشتن" را دریافت نکرد ولی در موارد مختلف قتل لومومبا در برنامه منظور شده بود اما دستور این کار معمولا توسط سیاستمداران صادر می شد نه جاسوسان.
آنتونی ایدن، که در زمان بحران کانال سوئز نخست وزیر بریتانیا بود، صریحا گفته بود که خواهان مرگ عبدالجمال ناصر رهبر وقت مصر بوده و در این اواخر نیز دیوید اوئن، گفته بود که در مقام وزیر خارجه بریتانیا با MI6، در باره قتل عیدی امین رهبر وقت اوگاندا، صحبت کرده بود. البته هیچ یک از این دو برنامه عملی نشد.
"اظهاراتی که لرد لی، به دافنه پارک نسبت می دهد، در این حد که صراحتا گفته شود بریتانیا پاتریس لومومبا را کشته است، نیست"
در ژانویه ۱۹۶۱ پاتریس لومومبا به قتل رسید.
آیا بریتانیا و آمریکا عملا پاتریس لومومبا را به قتل رساندند؟ نه مستقیما. او که فرار کرده بود دستگیر شد و دولت جدید کنگو او را تحویل گروه جدایی طلبی داد که می دانست او را خواهند کشت.
قتل پاتریس لومومبا عملا به دست جنگ طلبان کنگو و با همدستی بلژیکی ها صورت گرفت. تقریبا با قاطعیت می توان گفت که این قتل با اجازه ضمنی دولت بلژیک بود که حتی بیشتر از بریتانیا و آمریکا از پاتریس لومومبا نفرت داشت.

دشمنان قدرتمند

اظهاراتی که لرد لی، به دافنه پارک نسبت می دهد، در این حد که صراحتا گفته شود بریتانیا پاتریس لومومبا را کشته است، نیست.
لرد لی، ادعا می کند که دافنه پارک، به او گفته بود که بریتانیا قتل پاتریس لومومبا را برنامه ریزی کرده بود. این سناریو بیشتر محتمل است.
درمیان سیاستمداران بلند پایه کنگو که تصمیم گرفتند پاتریس لومومبا را به کسانی که سرانجام او را به قتل رساندند، تحویل دهند دونفر دیده می شدند که ارتباط نزدیکی با سازمان های اطلاعاتی غربی داشتند.
یکی از این دو نفر ارتباط نزدیکی با لاری دولین، داشت و دیگری با دافنه پارک، آشنا بود. در حقیقت دافنه پارک جان این شخص را نجات داده بود. هنگامی که نفرات پاتریس لومومبا حدس زدند که این شخص با دافنه پارک، ارتباط دارد، دافنه پارک اورا با اتومبیل کوچک سیتروئن خود مخفیانه از کنگو بیرون برد.
آیا این تماس ها و روابط به این معنی است که MI6 به نحوی در مرگ پاتریس لومومبا نقش داشته است؟ احتمال دارد که ماموران MI6 از نقشه قتل او اطلاع داشتند ولی چشم خود را بسته و اجازه داده بودند که این اتفاق بیفتد و حتی شاید به طور فعال مشوق اجرای آن بوده اند- کاری که اکنون می توانیم آنرا "همدستی" بنامیم. البته این احتمال هم وجود دارد که MI6، اطلاعی از این موضوع نداشته است.
ولی از آنجا که شمار زیادی از سیاستمداران و دولت های قدرتمند خواستار مرگ پاتریس لومومبا بودند، قتل وی به احتمال بسیار زیاد به هر حال اتفاق می افتاد.
منابع دولتی بریتانیا، ادعای دخالت MI6، در قتل پاتریس لومومبا را تنها یک نظریه می دانند ولی با مرگ دافنه پارک در مارس ۲۰۱۰ و بسته بودن کامل پرونده های MI6، ممکن است پاسخ نهایی به نقش دولت بریتانیا همچنان در پرده ابهام باقی بماند.

پاتریس لومومبا؛ نخست‌وزیری که در اسید حل شد


پاتریس لومومبا، نخستین نخست وزیر قانونی کنگو پس از استقلال
تنها دو سال پیش از آنکه پاتریس لومومبا به عنوان رهبر جنبش ملی کنگو انتخاب شود، کارمندی ساده در اداره پست بود
ژرار سئورت، مامور نظامی بلژیک می گوید او و همکارش پس از قطعه قطعه کردن جسد پاتریس لومومبا و دو وزیر وفادارش، آنها را در اسید سولفوریک انداختند و بقایای اجساد را هم در آتش سوزاندند.
جزئیات نقشه ترور، نحوه اعدام و ناپدید کردن پاتریس لومومبا برای سالها به عنوان یک راز سیاسی باقی مانده بود.
در چند سال گذشته، پژوهش های جدید و مدارک فاش شده از سازمان های اطلاعاتی آمریکا و بلژیک چگونگی ساقط شدن نخستین دولت قانونی کنگو و اعدام لومومبا در ۱۷ ژانویه سال ۱۹۶۱ را برملا کرده است.
انتشار این مدارک و اظهارات شخصی افسران نظامی بلژیک و سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) در یک دهه گذشته به محققان اجازه داده است از سقوط دولت لومومبا تنها ۶۷ روز پس از به قدرت رسیدن رمزگشایی کنند تا جایی که لودو ویته (کلیکLudo De Witte) برجسته ترین نویسنده بلژیکی در این زمینه، قتل پاتریس لومومبا را کلیکبزرگترین ترور سیاسی قرن بیستم" نامیده است.

جمهوری دموکراتیک کنگو (زئیر)

  • جمهوری دموکراتیک کنگو (زئیر) دومین کشور بزرگ آفریقا، با بیش از ۷۰ میلیون نفر جمعیت در مرکز این قاره واقع شده است
  • کنگو از سال ۱۸۸۵ رسما به عنوان مستعمره لئوپولد دوم، پادشاه وقت بلژیک درآمد
  • در سالهای پایانی قرن نوزدهم استخراج کائوچو از جنگل های کنگو ثروت هنگفتی برای پادشاه بلژیک (لئوپولد دوم) به همراه آورد
  • در نیمه نخست قرن بیستم آمریکا برای ساخت بمب های اتمی به کار رفته در هیروشیما و ناکازاکی و دهها آزمایش هسته ای دیگر در سالهای جنگ سرد، از اورانیوم معادن کنگو استفاده کرد

لومومبا: از آبجو فروشی تا نخست وزیری

تنها دو سال پیش از آنکه پاتریس لومومبا به عنوان رهبر جنبش ملی کنگو (کلیکMNC) انتخاب شود، کارمندی ساده در اداره پست بود. پس از آن وی به عنوان مبلغ دوره ‌گرد در یک شرکت آبجوفروشی استخدام شد و همین شغل زمینه سفر او به نقاط مختلف کنگو و گفتگو با مردم را فراهم کرد.
لومومبا در فاصله سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۰ دو بار به زندان افتاد. بار نخست به اتهام اختلاس مالی که خودش معتقد بود انگیزه سیاسی پشت آن بوده و بار دوم مستقیما به علت فعالیت های سیاسی اش برای استقلال کنگو از مستعمرگی پادشاهی بلژیک.
ژان ون لیرد، دوست و مشاور نزدیک پاتریس لومومبا
ژان ون لیرد: پادشاه (بلژیک) از سخنان (لومومبا) برآشفت. مقام های بلژیک از آن لحظه به بعد از لومومبا قطع امید کردند. مردم کنگو می گفتند این سخنرانی بود که سر لومومبا را عاقبت بر باد داد
به زندان افتادن پاتریس لومومبا احتمالا نقش بسیار مهمی در شکل گیری افکار سیاسی و تندگرایی او نسبت به دخالت آمریکا و بلژیک در امور کنگو داشت.
او در سال ۱۹۵۸ به عنوان رهبر جنبش ملی کنگو انتخاب شد. جنبشی که تحت نظر لومومبای جوان توانست از سطوح اختلافات قومی و قبیله ای در نقاط مختلف کنگو فراتر رود و روحیه اتحاد ملی برای استقلال طلبی را در میان میلیونها نفر از مردم این کشور زنده کند.

سخنرانی روز استقلال؛ روز نخست کنگو، روز آخر لومومبا

مراسم روز استقلال کنگو از پادشاهی بلژیک در سی ام ژوئن سال ۱۹۶۰ برگزار شد.
لومومبا که حزب او در انتخابات پارلمانی برنده شده بود، چند روز پیش از جشن استقلال به عنوان نخستین نخست وزیر قانونی کنگو انتخاب شده بود اما به خاطر مواضع تند سیاسی اش، نام او از فهرست سخنرانان مراسم روز استقلال حذف شده بود.
با این حال، لومومبا به توصیه دوست و مشاورش، ژان ون لیرد (کلیکJean Van Leirde) که یک بلژیکی آزادیخواه بود، بدون هماهنگی به پشت تریبون رفت و سخنرانی کرد.
برخلاف سخنرانان دیگر که به نوعی استقلال کنگو را از "الطاف" پادشاهی بلژیک برمی شمردند، لومومبا در اظهاراتی جنجالی به "ظلم و جور و چپاولی" که مدعی بود در دوران مستعمره بودن کشورش بر مردم کنگو گذشته بود، اشاره کرد و احساسات حاضران و مردمی که از طریق رادیو به سخنانش گوش می دادند را برانگیخت.
ژان ون لیرد، دوست و مشاور نزدیک لومومبا، سالها بعد به کلیکبی‌بی‌سی درباره این سخنرانی گفت: "پادشاه (بلژیک) از این سخنان برآشفت. مقام های بلژیک از آن لحظه به بعد از لومومبا قطع امید کردند. مردم کنگو می گفتند این سخنرانی بود که سر لومومبا را عاقبت بر باد داد."

کابینه ۶۷ روزه؛ هرج و مرج در کنگو

دولت پاتریس لومومبا روز ۲۴ ژوئن سال ۱۹۶۰ آغاز به کار کرد و از همان ابتدا مخالفت های نخست وزیر با مقام های بلژیکی به مجادله های پی در پی میان او و مستشاران بلژیکی انجامید که همچنان بر استخراج و صادرات منابع معدنی سرشار کنگو از استان کاتانگا (Katanga) در جنوب این کشور نظارت می کردند.
همزمان سازمان نیافته بودن دولت مرکزی و ارتش ملی کنگو خیلی زود کشور را با هرج و مرجی گسترده روبرو کرد.
دکتر جرج زانگولا، استاد تاریخ آفریقا در دانشگاه کارولینای شمالی
جورج زانگولا: دولت آمریکا هیچگاه بابت دخالت در امور کنگو و همکاری در سرنگونی و ترور لومومبا عذرخواهی نکرده است
در جنوب، یکی از دشمنان قسم خورده لومومبا به نام موسی چمبه، استان کاتانگا را مستقل از دولت مرکزی اعلام کرد و خود را رئیس جمهور این بخش از کشور نامید. استان کاتانگا که از معادن غنی مس، اورانیوم و طلا برخوردار بود برای سالها قطب اصلی درآمد و ثروت پادشاهی بلژیک و تامین کننده اورانیوم برای برنامه های اتمی واشنگتن به شمار می رفت. بدون کاتانگا کنگو در ردیف ممالک فقیر آفریقا به شمار می رفت.
آنطور که دکتر جرج زانگولا، استاد تاریخ آفریقا در دانشگاه کارولینای شمالی در گفتگو با بی‌بی‌سی فارسی اشاره می کند، معادن جنوب و شرق کنگو و نیروی انسانی این کشور حتی پیش از سالهای منتهی به کلیکمعاهده برلین در سال ۱۸۸۴، از منابع اصلی ثروت برای بروکسل محسوب می شد.
به گفته این استاد دانشگاه، علاوه بر بلژیک، در دهه های میانی قرن بیستم و در جریان جنگ جهانی دوم و سالهای جنگ سرد، اورانیوم کنگو برای آمریکا جنبه حیاتی داشت؛ به طوری که اورانیوم به کار گرفته شده در بمب های اتمی رها شده بر هیروشیما و ناکازاکی از معادن اورانیوم کنگو استخراج شده بودند.

اخراج بلژیکی ها و 'لومومباویچ'

در همان ماههای نخست پس از استقلال، نخست وزیر جوان کنگو که از نفوذ دولت بلژیک در کاتانگا آگاه بود، دستور اخراج دیپلمات های بلژیکی را صادر کرد و مستشاران نظامی بلژیکی را خلع ید کرد. اما فرمان لومومبا توسط مقام های بلژیکی که پشتیبان موسی چمبه در کاتانگا بودند، نادیده گرفته شد.
پاتریس لومومبا همچنین از سازمان ملل متحد درخواست کرد که برای نظارت بر اوضاع، نیروهای حافظ صلح خودرا به کنگو اعزام کند. اگر چه ژنرال ایندارجیت رایکه (کلیکIndarjit Rikye) فرمانده وقت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در کنگو بعدها به بی بی سی گفت که با وجود اعزام او و نیروهایش به کنگو بلژیکی ها عملا اجازه هیچگونه دخالتی به آنها نمی دادند.
لومومبا که کم کم از برقراری نظم در کشور با کمک سازمان ملل متحد ناامید شده بود این بار از مسکو (پایتخت اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان) درخواست کمک کرد. درخواستی که برای آمریکا و متحدانش عبور لومومبا از خط قرمز محسوب می شد.
در اوج سالهای جنگ سرد میان شوروی کمونیستی و آمریکا، تمایل لومومبا به برقراری ارتباط با مسکو، گناهی نابخشودنی محسوب می شد؛ به طوری که سفیر آمریکا در کنگو حتی نام نخست وزیر را در مکاتباتش به "لومومباویچ" تغییر داد که طعنه‌ای به تمایلات چپ گرایانه پاتریس لومومبا محسوب می شد.

خمیر دندان زهرآلود و حصر خانگی لومومبا

لورنس دولین (کلیکLawrence R. Devlin) رئیس دفتر سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (سی.آی.اِی) که سالها در آفریقا مشغول به فعالیت بود و در هنگام آشوب های پس از استقلال کنگو پایتخت این کشور حضور داشت، در کتاب خاطرات خود آورده است: "به محض ورودش او را شناختم. اما وقتی از نقشه ترور لومومبا سخن گفت خشکم زد و بی درنگ مخالفت کردم."
اشاره آقای دولین به ماموریتی است که دکتر سیدنی گاتلیب (کلیکSindney Gottlieb) مدیر فنی سازمان سیا در آن زمان تدارک دیده بود.
ایندارجیت رایکه، فرمانده نیروهای وقت سازمان ملل متحد در کنگو
به گفته ایندارجیت رایکه، لومومبا در حالی که در عقب یک وانت زنجیر شده بود با حالتی خوار وخفیف" به بازداشتگاه منتقل شد
بنابر کلیکگزارشهایی که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد، دوایت آیزنهاور (Dwight Eisenhower) سی و چهارمین رئیس جمهوری آمریکا، با حذف فیزیکی پاتریس لومومبا توسط سازمان سیا موافقت کرده بود. بر همین اساس دکتر گاتلیب که به خاطر فعالیت هایش روی نقش داروهایی چون ال.آس.دی در ارتش امریکا شهرت داشت، یک تیوب خمیردندان حاوی زهر را تهیه کرده بود و ماموریت لورنس دولین این بود که راه این خمیر دندان زهرآلود را به خانه نخست وزیر کنگو باز کند. ماموریتی که آقای دولین از انجام آن سرباز زد و خمیردندان مرگ آلود هم پس از پایان تاریخ مصرف از بسترآبهای رودخانه کنگو سر درآورد.
اما چند هفته بعد، تلاش ناموفق آمریکا برای ترور پاتریس لومومبا با جدیت مستشاران بلژیکی و دشمنان داخلی نخست وزیر بالاخره به نتیجه رسید.
شصت و هفت روز پس از آغاز به کار دولت مرکزی، جوزف کازاوبو (کلیکJoseph Kasavubu) رئیس جمهوری وقت کنگو طی دستوری نخست وزیر را از مقامش عزل کرد. تصمیمی که لومومبا آن را برنتافت و در پاسخ به آن با مراجعه به پارلمان کنگو سعی کرد رئیس جمهوری را از قدرت خلع کند. تلاشی که عاقبت با یک کودتا به سقوط هر دو نفر و به حصر خانگی لومومبا در مقر نخست وزیری انجامید.
بشنوید:گفتگو با جرج زانگولا، استاد تاریخ آفریقا در دانشگاه کارولینای شمالی

کودتا و فرار از محاصره

در چهاردهم سپتامبر ۱۹۶۰، ژنرالکلیکجوزف موبوتو(Joseph-Desiré Mobutu) با کودتا کنترل لئوپولدویل (اکنون کینشاسا - پایتخت) را در اختیار گرفت و نخست وزیر و رئیس جمهور را از قدرت ساقط کرد.
لومومبا که در مقر نخست وزیری محبوس شده بود توانست به کمک خدمتکارانش شبانه از محاصره خارج و به سوی استنلی‌ویل (در شمال شرق) روانه شود تا شاید در آنجا به کمک هوادارانش دوباره بتواند قدرت را در دست بگیرد. اما نیروهای ژنرال موبوتو او را در حاشیه رودخانه سانکورو متوقف کردند.
به گفته ایندارجیت رایکه، فرمانده نیروهای وقت سازمان ملل متحد در کنگو لومومبا در حالی که "موهایش بهم ریخته بود و عینک بر چشم نداشت" به پایتخت بازگردانده شد و در مقابل چشم روزنامه نگاران و ماموران سازمان ملل متحد و "در حالی که در عقب یک وانت زنجیر شده بود با حالتی خوار وخفیف" به بازداشتگاه منتقل شد.
ژرار سئورت
ژرار سئورت: دو روز آنجا بودیم. کارهایی کردیم که حیوان هم چنین نمی کند. برای همین هم تا خرخره مشروب نوشیده بودیم تا زیاد متوجه آنچه انجام می دهیم نباشیم
مدارکی که در سالهای اخیر افشا شده نشان می دهد وزیر امور آفریقای بلژیک در پانزدهم ژانویه سال ۱۹۶۱ خواهان تحویل لومومبا به بزرگترین دشمن اش یعنی موسی چمبه شده بود. سرانجام در هفدهم ژانویه سال ۱۹۶۱ پاتریس لومومبا و دو نفر از وزرای کابینه اش که به همراه او دستگیر شده بودند به شهر الیزابت ویل، مرکز استان کاتانگا انتقال داده شدند.
ژنرال چمبه که پیش تر با اعلام استقلال کاتانگا خود را رئیس جمهور این منطقه معرفی کرده بود، ساعاتی بعد دستور داد که لومومبا و جوزف اوکیتو (Joseph Okito) و مائوریس امپالو (Maurice Mpolo) دو وزیر کابینه او را به اعماق جنگل ببرند.
دقایقی بعد جوخه اعدام تحت امر افسران بلژیکی و در حضور "رئیس جمهور چمبه"، پاتریس لومومبا و همراهانش را به رگبار بستند و جسد آنها را دفن کردند.

نقش قبر و سوزاندن با اسید سولفوریک

ژرار سئورت (Gerard Soerte) افسر نظامی بلژیکی می گوید وزیر کشور کاتانگا تماس گرفت و گفت: "شما کشته اید، شما هم جسد را سر به نیست کنید. برای من مهم نیست که چگونه این کار را می کنید."
آقای سئورت و یکی از همکارانش اجساد لومومبا و دو وزیر دیگر کابینه اش را از زیر خاک بیرون کشیدند و پس از قطعه قطعه کردن آنها با استفاده از اسید سولفوریکی که از معادن نزدیک بدست آورده بودند، شروع به سوزاندن اعضای مثله شده در اسید کردند.
"دو روز آنجا بودیم. کارهایی کردیم که حیوان هم چنین نمی کند. برای همین هم تا خرخره مشروب نوشیده بودیم تا زیاد متوجه آنچه انجام می دهیم نباشیم."

عذرخواهی بلژیک از مردم کنگو

پاتریس لومومبا پس از بازداشت و بازگشت به لئوپولدویل (کینشاسا) با دستانی بسته در عقب وانت ارتش کنگو که تحت فرماندهی ژنرال موبوتو کودتای 1960 را ترتیب داد
پاتریس لومومبا پس از بازداشت و بازگشت به لئوپولدویل (کینشاسا) با دستانی بسته در عقب وانت ارتش کنگو که تحت فرماندهی ژنرال موبوتو کودتای 1960 را ترتیب داد
پس از آشکار شدن اسناد چگونگی اعدام و سقوط پاتریس لومومبا، کلیکدولت بلژیک در فوریه سال ۲۰۰۲ از مردم کنگو رسما عذرخواهی کرد. اگر چه آن طور که جورج زانگولا، استاد تاریخ آفریقا در دانشگاه کارولینای شمالی می گوید با وجود انتشار اسنادی در سالهای ۲۰۰۰ و ۲۰۰۶ که از نقشه ترور آمریکا و تلاش برای حذف فیزیکی پاتریس لومومبا به دستور دوایت آیزنهاور، رئیس جمهوری وقت خبر می داد "دولت آمریکا هیچگاه بابت دخالت در امور کنگو و همکاری در سرنگونی و ترور لومومبا عذرخواهی نکرده است."
به گفته این استاد دانشگاه، سقوط نخستین دولت قانونی کنگو پس از استقلال از بلژیک آثار منفی بسیاری بر تاریخ نیم قرن گذشته این کشور آفریقایی داشته است.
اختلافات قبیله ای و جنگ های داخلی و منطقه ای کنگو در نیم قرن گذشته همواره ادامه داشته است. کمیته بین المللی نجات (کلیکIRC) در سال ۲۰۰۸اعلام کردکه مجموع تلفات انسانی جنگ های داخل کنگو در حد فاصل سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۳ به بیش از پنج میلیون و ۴۰۰ هزار نفر می رسد. این کمیته بین المللی، درگیری های کنگو را "خونبارترین جنگ" پس از جنگ جهانی دوم نامیده است.
حدود یک ماه پیش (۱۳ دسامبر) دادگاهی در بلژیک با تحقیق دوباره در مورد ۱۲ نفر از مسئولان مستقیم اعدام پاتریس لومومبا موافقت کرد. این تصمیم در پی آن گرفته شد که گای لومومبا (Guy-Patrice Lumumba) با تشکیل پرونده ای خواهان تحقیق در مورد مشخصات عاملان مستقیم قتل پدرش شده ا

زنان زندگی برتولت برشت و نامه‌نگاری با همسر


برتولت برشت (نمایشنامه نویس) و همسرش هلنه وایگل (بازیگر معروف) بیش از ۳۰ سال رابطه زناشویی داشتند. مجموعه نامه‌هایی که به تازگی در آلمان منتشر شده، نشان می‌دهد که رابطه آنها کمتر با عشق و وفاداری و بیشتر بر پایه توافق، نیاز دوسویه و همکاری هنری شکل گرفت.
برشت و وایگل زندگی ناآرامی داشتند. مهاجرت اجباری و مسافرت‌های جداگانه آنها را بارها از هم دور کرد. در این جدایی‌ها نامه‌های بیشماری به هم نوشتند که بیشتر آنها از بین رفته است. انتشاراتی "زورکامپ" به تازگی کل مکاتبات باقی‌مانده از زوج نامدار را در کتابی ۴۰۰ صفحه‌ای بیرون داده است.
"یک زوج هنری"
برتولت برشت (۱۸۹۸ – ۱۹۵۶) و هلنه وایگل (۱۹۰۰ – ۱۹۷۱) در سپتامبر ۱۹۲۳ در برلین آشنا شدند. هلنه وایگل، در نخستین گام‌های زندگی هنری، خانواده یهودی خود را در وین پشت سر گذاشته و در تئاتری در برلین کار گرفته بود. برشت نیز از محل اقامت خود در مونیخ به برلین رفته بود تا بر اجرای یکی از نخستین نمایشنامه‌های خود به نام "بانگ طبل‌ها در دل شب" نظارت کند.
برشت که تنها ۲۶ سال داشت، به سرعت در راه شهرت و افتخار پیش می‌رفت. او با دومین همسر و دو کودک خود، در مونیخ زندگی می‌کرد، اما از زمان آشنایی با هلنه وایگل پیوسته به برلین می‌رفت و هر بار در خانه دلبر اقامت می‌کرد. پس از بارداری هلنه وایگل، رابطه عاشقانه آنها از پرده بیرون افتاد و زندگی خانوادگی برشت را به آشوب کشید.
برشت در نیمه سال ۱۹۲۴ برای زندگی با هلنه وایگل به برلین کوچ کرد. او پس از جدایی از همسر خود، در سال ۱۹۲۷ با هلنه وایگل ازدواج کرد که سومین همسر و بی‌گمان زن واقعی زندگی او به شمار می‌رود. اولین پسر آنها اشتفان در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمده بود، در سال ۱۹۳۰ دخترشان باربارا به دنیا آمد.
ازدواج یکی از بزرگترین درام‌نویسان معاصر با یکی از تواناترین زنان بازیگر قرن بیستم می‌توانست نویدبخش پیوندی فرخنده و استوار باشد، اما زندگی این "زوج هنری" به هیچوجه هماهنگ و آرام نبود و در طول بیش از ۳۰ سال با انواع تنش‌ها و کشمکش‌ها همراه بود.

شاعر در میان خیل زنان

روابط آشفته و پيچيده‌ برشت با زنان، به ويژه با سه زن مهم زندگی‌اش، يعنی همسرش هلنه وايگل، همکارش اليزابت هاوپتمان، و منشی‌ا‌ش روت برلاو، موضوع دهها گزارش و مقاله بوده است. برخی از پژوهشگران به ویژه از دیدگاه "فمینیستی" به برشت خرده گرفته‌اند که از دستیاران خود، که عاشق او بودند، بهره‌برداری می‌کرد.
گفته می‌شود که برشت با زیرکی و گاه با شگردهای نه چندان شرافتمندانه این دلدادگان را به خدمت می‌گرفت، تا هم به کارهای ادبی او سر و سامان دهند و هم بستری گرم و سفره‌ای چرب برايش فراهم کنند. در کنار این واقعیت، نباید ناگفته بماند که خود زنان با میل و رغبت به این "بهره‌کشی" تن می‌دادند. برای نمونه الیزابت هاوپتمان، که برخی نقش او را در تألیف برخی از کارهای برشت، بیش از یک "دستیار" ساده می‌دانند، به هیچوجه قبول نداشت که از سوی برشت مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
هلنه وایگل نیز به شیوه خود، با وجود تمام رنج و عذاب‌هایی که از برشت دید، از زندگی در کنار او احساس غرور می‌کرد.
با بررسی مکاتبات برشت و وایگل می‌توان چنین برداشت کرد که رابطۀ آنها تنها در اولین سالهای آشنایی از عشق و اعتماد گرم بود. پس از آن بیشتر به خاطر الزامات زندگی مشترک، ضرورت‌های زمانه و مصلحت‌های روشنفکرانه بود که این زندگی دوام یافت.

نامه‌های تلگرافی

"برخی منتقدان طعنه می‌زنند که نویسنده بزرگ درست دم دهانه آتشفشان درگیر ماجراهای "زنانه" بود!"
از قلم برشت نمی‌توان احساسات شورانگیز انتظار داشت. بیشتر نامه‌ها بسیار کوتاه هستند و در حد چند جمله. حتی نخستین نامه‌های او به هلنه وایگل لحنی "سرد" و "روزمره" دارند، حداکثر با امضایی مهرآمیز در پایان: "با بوسه‌های گرم از ب"، یا عبارتی ظریف‌تر: "از دور پشت تو را خارش می‌دهم، ب".
هلنه وایگل، شاید تا پایان زندگی زناشویی، سراپا عشق و ایثار و وفاداری بود. اما این احساسات با بی‌مهری‌ها و بی‌وفایی‌های مداوم همسر به سرخوردگی و تلخکامی کشید، بی آن که به خشم و اعتراضی فعال منجر شود. نامه‌های او گاه لحنی خسته و بی‌تفاوت پیدا می‌کند، شاید به این علت که او در رویارویی با همسر در خود نیروی کافی نمی‌دید و برشت نیز از این "ضعف" آگاه بود.
زمانی که هلنه وایگل از کشف رابطه برشت با مارگرته اشتفین، هنرپیشه‌ای جوان، سخت برآشفته بود، به شدت به برشت اعتراض کرد. برشت با لحنی پوزش‌خواهانه از او تقاضا کرد که "الم شنگه" به پا نکند و او را به دردسر نیندازد. از واکنش وایگل نامه و سندی در دست نیست، اما روشن است که او از برشت اطاعت کرد.
لازم به ذکر است که این کشمکش به ژانویه ۱۹۳۳ بر می‌گردد، یعنی تنها یک ماه پیش از آتش‌سوزی در مجلس رایشس‌تاگ (فوریه ۱۹۳۳) و فرار برشت و هزاران روشنفکر چپ‌گرا و یهودی دیگر از آلمان نازی. برخی منتقدان طعنه می‌زنند که نویسنده بزرگ درست دم دهانه آتشفشان درگیر ماجراهای "زنانه" بود!

تبعید و آوارگی

آخرین نامه‌ برشت به همسرش

آخرین نامه‌ای که در مجموعه آمده، به بخشنامه‌ای اداری شبیه است. برشت سه سال قبل از مرگ، آخرین دستورهای اجرایی را برای کارگردانی "آخرین پرده" به هلنه وایگل، همسر و مدیر تئاتر، ابلاغ می‌کند:
«خواهش می‌کنم که هلی رسیدگی کند:
۱- از مرگ مطمئن شود،
۲- تابوت از آهن یا فولاد باشد،
۳- تابوت در معرض تماشا قرار نگیرد،
۴- اگر لازم بود که به تماشا گذاشته شود، در سالن تمرین باشد،
۵- نه بر سر تابوت و نه موقع دفن نطقی خوانده نشود، حداکثر می‌توانید شعر "به آیندگان" را بخوانید،
۶- اگر قرار شد که عده‌ای سر تابوت پاس بدهند، فقط از هنرپیشه‌های تئاتر باشند،
۷- موسیقی در کار نباشد،
۸- محل قبر در باغ بوکوف باشد یا در گورستان نزدیک خانه‌ام در "شاوسه اشتراسه" و روی قبر فقط نام "برشت" حک شود روی تخته سنگی ساده.
متشکرم هلی!
برشت، نوامبر ۱۹۵۳، برلین»
با به قدرت رسيدن رژيم نازی در آلمان (۱۹۳۳) برشت آلمان را ترک کرد و کشور به کشور از برابر پيشروی ارتش نازی گريخت. او سویس، دانمارک، سوئد و فنلاند را پشت سر گذاشت تا به اتحاد شوروی (سابق) رسید. سرانجام در سال ۱۹۴۱ از بندر ولادی‌وستوک عازم ایالات متحده شد.
برشت و خانواده‌اش در تبعید روزهای سختی گذراندند. مرحله‌ای که گمان می‌رفت زیاد به درازا نکشد، نزدیک ۱۵ سال طول کشید. برشت که از محیط هنری خود دور افتاده بود، در نوشتن همچنان پرکار بود، اما برای انتشار و اجرای کارهای خود فرصت زیادی پیدا نمی‌کرد.
به ویژه در امریکا شرایط زندگی برای هلنه وایگل بسیار دشوار بود. او سالهای دراز از صحنه تئاتر دور افتاد و عملا به زنی خانه‌دار بدل شد. کدبانوی خانه برشت بود، به بچه‌ها رسیدگی می‌کرد و در حد توان آسایش شاعر حساس و پرتوقع را فراهم می‌ساخت.
برشت در سانتا مانیکا (در لس انجلس) در نزدیکی دوستان هنرمند آلمانی خانه‌ای خرید، اما در تلاش برای اجرای کارهای خود بیشتر مواقع در نیویورک به سر می‌برد. در این دوران با روت برلاو، "منشی" دانمارکی خود، زندگی می‌کرد، اما در نامه‌های خود به همسرش وانمود می‌کرد که تنهاست.
برتولت برشت در ۱۴ اوت ۱۹۵۶ در برلين شرقی درگذشت
در نامه‌ای طنزآمیز که از قدرشناسی نشان دارد، نوشته است: «دارم یاد می‌گیرم فنجان و لیوان بشویم، اتاق را جارو بکشم و تمیز کنم، آش و سوپ بپزم، یک خودآموزی کامل! موقع ظرف شستن قدر تو را بیشتر می‌دانم، تو که یک عمر این کار را، مثل خیلی از کارهای دیگر برایم انجام دادی.»
در بهار ۱۹۴۴ نامه‌ای از هلنه وایگل منتشر شده، سرشار از نکوهش و دشنام. او خبر شده بود که روت برلاو از برشت بچه‌دار شده است. نامه لحن بسیار تندی دارد و برخی عقیده دارند که وایگل هرگز این نامه را برای برشت نفرستاد. شاید ملاحظات سیاسی یا اخلاقی او را از فرستادن نامه باز داشته است. بعدها هلنه وایگل به دختر خود باربارا گفته بود که وابستگی مالی به برشت او را در بسیاری مواقع به سازش و سکوت در زندگی زناشویی وا داشته است.

واپسین سالها

پس از پايان جنگ جهانی دوم و آغاز "جنگ سرد" فضای سياسی تازه‌ای در آمريکا حاکم شد. داشتن افکار مترقی "جرم" به حساب آمد، نيروها و روشنفکران چپگرا "عوامل سرخ" خوانده شدند. دولتمردان دست راستی به سرکردگی سناتور جوزف مک‌کارتی کارزار مخوفی عليه هنرمندان و نويسندگان مترقی به راه انداختند که فرم تازه‌ای از "شکار جادوگران" خوانده شد.
برشت در ۳۰ اکتبر ۱۹۴۷ "برای ادای پاره‌ای توضيحات" از جانب "کميته ويژه برای تحقيق در فعاليتهای ضدآمريکايی" به واشنگتن فرا خوانده شد. او چند روز بعد ايالات متحده را برای هميشه ترک کرد و به دنبال خود خانواده را نیز به اروپا فرا خواند. برشت پس از چند ماه اقامت در سويس، به سال ۱۹۴۸ به آلمان شرقی رفت.
برشت در برلين شرقی گروه تئاتری دلخواه خود را به نام "برلينر آنسامبل" پايه گذاشت که ظرف چند سال به شهرت و اعتباری شايان دست يافت. او سرانجام توانست کارهای نمايشی خود را آنگونه که خود در نظر داشت، مطابق سبک تئاتری "اپیک"، به روی صحنه ببرد. هلنه وایگل، تنها برجسته‌ترین ستاره این تئاتر نبود، بلکه مدیریت آن را نیز به عهده داشت.
نامه‌هایی که برشت در این آخرین مرحله زندگی خود به وایگل نوشته، بیشتر به نحوه اداره تئاتر و اجراهای نمایشی مربوط می‌شود. در این نامه‌ها همچنان ته‌مانده‌ای از تلخکامی و دلگیری محسوس است، اما هر دو به این واقعیت مهم نیز آگاهی دارند که دیگری هنرمندی بزرگ و انسانی برجسته است.
برشت در نامه‌ای می‌گوید: «می‌دانی که برای تو بی‌نهایت ارزش قائل هستم، هرچند که به ندرت و شاید هرگز به زبان نیاورده‌ام.» و هلنه وایگل کتابی را با این عبارت برای همسر خود می‌فرستد: "از قدیمی‌ترین ستایشگر تو!"
برتولت برشت در ۱۴ اوت ۱۹۵۶ در برلين شرقی درگذشت و در گورستان نزديک خانه‌اش به خاک سپرده شد