مطلبی
خواندنی در تحلیل چگونگی قدرت گرفتن خمینی و تثبیت قدرت توسط او و مسائل
مربوط به تحولات در رابطه اجزاء قدرت، به قلم شیوا و جامع نگری ویژه محمد
قائد عضو شورای سردبیری روزنامه آیندگان( تعطیل شده در سال 58)
************************************************
* عکسها را من به مطلب افزوده ام
۱ . ظهور
زمستان
57، در ميان اخبار و مقالههاى فراوان نشريات سراسر جهان دربارهٔ رفتن شاه و
فروپاشى حكومتش نامههايى هم در اين باره از خوانندهها چاپ مىشد. يك نامه را محمود صناعى، استاد پيشين روانشناسى
دانشگاه تهران و مقيم لندن، به روزنامهٔ
گاردين نوشت.
شاپور
بختيار، نخست وزير وقت ايران، گفته بود ظهور آيتالله خمينى نتيجهٔ ربعقرن سركوبى
از سوى حكومت محمدرضاشاه است. صناعى در
ردّ اين حرف نوشت احمد قوام زمانی که در مقام نخست وزير قصد اعزام قشون به
آذربايجان داشت از آيتالله بروجردى خواست فردى موثق تعيين كند تا چنانچه كشمكش در
آن نواحى ادامه يابد و خونين شود دولت نظراتش را از آن طريق به اطلاع مَراجع مذهبى
برساند، و فرد معرفىشده از سوى آيتالله بروجردى، روحانىاى بود به نام روحالله
خمينى.
صناعى كه
در دانشگاه تهران از اعتبار برخوردار بود در نامهاش پاى جان استیوارت ميل و
امانوئل كانت را هم به ميان كشيد و نتيجه گرفت آيتالله خمينى بيش از يك رهبر
سياسى است، و او را ”حقوقدان و فيلسوف“ ناميد.
روزهاى
بعد يكىدو خوانندهٔ غيرايرانى در همان ستون به مضامين ديگر نامهٔ صناعى اشاره
كردند اما تنها قرينه بر آن روايت را در خاطراتى مىيابيم كه در ادامهٔ مطلب به آن
خواهيم پرداخت.
|
قائد و زنده یاد مهدی سحابی در سالهای دورتر |
آيتالله
بروجردى در همان زمان محمدتقى فلسفى را رابط خود قرار داده بود. این واعظ در كتاب خاطراتش ديدارهاى خود با شاه
را بهتفصيل شرح مىدهد (از جمله بر سر برنامهٔ حمل مشعل المپيك كه قياس رندانهٔ
فلسفى بين اين كار و فعاليت انجمن طرفداران صلح حزب توده ظاهراًً شاه را به فكر
انداخت و مجاب كرد كوتاه بيايد). با توجه
به رقابت شاه و قوام، آيتالله شايد مصلحت را در اين مىديد كه با آن دو تن
ارتباطهايى جداگانه برقرار باشد مبادا در كشمكشهاى پر از دسيسهٔ دربار و دولت بازى
بخورد (ترکیب جدید بازیخوردن، در برابر بازیدادن، را بعدها آیتالله خمینی وارد
زبان فارسی کرد).
صناعى
نوشت ”آيتالله خمينى در آن زمان جوان بود“، كه مىتواند قضاوتى نسبى و دلبخواه
باشد. در واقعيت تقويمى، در سال 1325 چهلوچهار
سال داشت.
قضيهٔ
آذربايجان زود خاتمه يافت و ظاهراً نيازى به توضيح مواضع دولت براى مراجع قم پيش
نيامد. درهرحال، روايت صناعى نشان مىدهد
آيتالله بروجردى براى اين كارْ فردى هم داراى شمّ سياسى و هم سيماى احترامانگيز
انتخاب كرد تا در برابر مقامهاى دولت كم نياورَد.
روحانيت
بدجورى به سيماى قابل احترام نياز داشت.
تا دههٔ 30 فتنهٔ شيخ فضلالله نورى عليه ترقيخواهان و نيز خاطرهٔ نطقهاى
مطوّل و ملالآور حسن مدرس كه در پيچاندن موضوع و خستهكردن نمايندگان مجلس مهارت
داشت به تاريخ پيوسته بود. اما مداخلهٔ
نالازم و كارشكنى ابوالقاسم كاشانى در جريان ملىشدن نفت بار ديگر اين نظر را در
جامعه زنده كرد كه اهل منبر وسط هر معركهاى مىپرند و ميدان را از رقيبان مىقاپند
بىآنكه واقعاً قادر به سكاندارى يا حتى انجام كارى مثبت باشند.
اهل حوزه
و منبر ناكامى صنف خويش را به گردن ديگران مىانداختند. در سال 60، جبههٔ ملّى پس
از اصابت فتواى ارتداد به سبب مخالفت با اجراى احكام قصاص، از فعاليت سياسى محروم
شده بود و امام راحل همچنان از خباثت و جفاى مليّون مىناليد. در سخنانى گفت وقتى كاشانى وارد مجلس ختمى در
مسجد شد هيچكس برنخاست به او جاى نشستن بدهد جز راوى، و يك بار ديگر مليّون را
مسبّب سقوط او در افكار عمومى دانست.
درباره
آيتالله خمينى در ايران و در جهان بسيار نوشتهاند اما دستكم به سه نكته توجه
كافى نشده يا هيچ توجه نشده است. يكى
اينكه سيمايش به مراتب بيش از سران رژيم سابق به نيمرخهاى حجارىشدهٔ ايران باستان
شباهت داشت. در حالى كه طبقهٔ پهلوى دَم
از نژاد آريايى مىزد و، در مقابل، یک سيد قاعدتآً بايد از اخلاف طايفهٔ قريش
باشد، اين هم از مطايبههاى تاريخ است.
نكته دوم
و مهمتر: اواخر دههٔ هفتاد عمر به حكمرانى رسيد.
در شرح احوال خويش مىنويسد 30 شهريور 1281 شمسى به دنيا آمد. پس در پايان سال 1357 دقيقاً5 /76 سال داشت و
در 87 سالگى (به طور دقيق، سهماهونيم كمتر از آن) درگذشت.
اين دهههاى
عمر نه تنها زمان يادگرفتن نيست بلكه حتى حفظ آموختههاى پيشين مدام دشوارتر مىشود. معدود آدمهايى در فاصلهٔ هشتاد و نود قادرند
مهارتهاى دو دهه پيش را همچنان از خود بروز دهند.
در سن هفتاد حتى براى متخصصان و استادان دانشگاه بازنشستگى اجبارى
است. در جوامع دموكراتيك معمولا كسى در
اين سن مقامى انتخابى ندارد، تا چه رسد كه تازه صاحب منصب شود.
اگر در
دههٔ سى يا چهل عمر در چنان موقعيتى قرار مىگرفت چگونه و تا چه حد تغيير مىكرد؟
كسانى مىگويند
حكومت اسلامى از نظر تحول تاريخى نابهنگام بود.
درهرحال، طوفان كه درگرفت او فرد مناسب در زمان مناسب در جاى مناسب بود و
به مراتب بيش از بسيارى پيروانش آموخت و تغيير كرد. اين حد از تحول فكرى با رشد فارغالتحصيل
دبيرستان پس از هشت يا ده سال تحصيل در دانشگاه در دههٔ بيست عمر قابل مقايسه
است. در پايان ده سال حكمرانى، از نظر
روحيه آدم قبلى نبود و با واقعيتهايى تلخ آشنا شده بود. در ادامهٔ مطلب به اين نكته بر مىگرديم و به
نكتهٔ سوم هم مىپردازيم.
تاريخ
ايران ِ انتهاى قرن بيستم هنوز نوشته نشده و آنچه میخوانید تنها مقدارى مشاهده و
تأمل و خیال است، نه بيشتر.
چندین
معترضه و توضیح و حاشیه که یقیناً بهتر میبود به پانویس (یا پانوشته) برود، از
جمله همین پاراگراف، ناچار وارد متن شده است.
در متن اینترنتی، گنجاندن پانویس هم البته میسر است اما متداول نیست و هنگام
نقل نوشته در سایتهای دیگر احتمال دارد به هم بریزد. اهل نظر که این فرمت را به پیدیاف ترجیح میدهند
خواهند بخشود.
2.صعود
چنانچه
شاه سال 56 مقرر كرده بود سال بعد انتخابات آزاد و عادلانه برگزار شود، مذهبيون
مطمئناً از محمود طالقانى، البته مهدى بازرگان و چند ملیـمذهبى و بازارى مطرح آن
روزگار حمايت مىكردند. حتى اگر فرض كنيم
تمام آن رأىدهندگان در همهپرسى فروردين 58 رأى مثبت داده باشند (كه ظاهراً چنين
نبود) باز هم رقم 2/ 98 در رفراندم بىحسابوكتاب دو روزه بسيار جاى بحث داشت.
همهپرسى
يعنى بهسازشنرسيدن حدود سىچهل درصد موافق، همين اندازه مخالف و مجموعاً همين
نسبت مردّد، بىطرف يا بىعلاقه به دخالت در بحث.
جز در خاورميانه و آفريقا، در كشورهايى كه سنّت اين كار دارند همهپرسى با
نتيجهٔبالاى شصتهفتاد درصد معنايى ندارد زيرا اگر بهواقع چنين باشد يك كفـّه
چنان سنگين است كه كار به همهپرسى نمىكشد.
در ایران
هیچ جناحی نمیتواند به 51 درصد آرای عمومی دست یابد. چارهٔ کار ائتلاف است اما با طرز فکر و عادات
این مردم، محال خواهد بود.
به سبب
نبود ِ سنـّت مراجعه به آراى عمومى و شمارش دقیق آرا در ايران، همهپرسى مصدق هم
99 درصدى بود، همهپرسى شاه هم 99 درصدى بود.
درهرحال،
نخستين دشوارى مهم زمانى رخ نمود كه رژيم جديد دستبهكار اجراى احكام شريعت
شد. دستگاهى عريض و طويل به حكومت اسلامى
ارث رسيده بود و گردانندگانش ابتدا بايد سر در مىآوردند کجا به کجاست و چه باید
کرد.
تا چندين
سال اين توجيه آسان تكيهكلام اهل حوزه و منبر بود كه آمادگى نداشتهاند و غافلگير
شدهاند. همه از سقوط سريع شاه غافلگير
شدند اما تا آنجا كه به اصحاب ديانت مربوط مىشد آنها قرنها فرصت داشتند از كار
دنيا سر در بياورند.
مثلا در
بحث شيرين پول، در زمان صفويه ورود كشتيهاى طلا و نقره از قارهٔ جديد آشفتگى
اقتصادى و تورّمى شديد ايجاد كرد كه بر تجارت خارجى ايران هم اثر گذاشت. زمان ناصرالدين شاه جنگ آلمان و فرانسه سبب
تورّم در غرب شد، همين طور جنگ روسيه و ژاپن و كمبود مشهور شيشه و قند در زمان
مظفرالدين شاه، جنگ جهانى اول در زمان احمدشاه، جنگ جهانى دوم و ورود قواى خارجى
به ايران و تازهتر از همه، تورّم سركش از سال 53 به بعد.
آن
تحولات مىتوانست ناظر كنجكاو را به تأمل در پديدهٔ پول، نقدينگى و چگونگى تبادل
كالا در بازار جهانى ترغيب كند. اما دين
يعنى حفظ سنتهاى مقدس، نه كنجكاوى در اينكه فرنگى كافر چه خاكى به سر مىكند يا
نمىكند.
اينك
ضرورت دخالت در جزئيات ادارهٔ مملكت گاه بدعتهايى بحثانگيز در پى داشت. مثلاً در پاسخ به استفتاى دولت، امام راحل حكم
داد در سازمانى كه از محل بيتالمال اداره شود نمىتوان كار را براى اقامهٔ نماز
تعطيل كرد.
مسئله از
اين قرار بود: كارمندان بانك در فرصت شرعیـ قانونى اقامهٔ نماز ظهر درها را مىبستند
و مشتريان بانك از پشت شيشه تماشا مىكردند كه پشت ميزشان نشستهاند اما كارى
انجام نمىدهند و به ريش خلايق و سيستم مىخندند.
معنى حكم
اين بود كه كارمند بانك براى انجام وظيفه در پشت ميز حقوق مىگيرد و براى خدا در
خانهٔ خودش نماز مىخواند. و مفهوم ناگزير
و نهايى آن: دولت نمىتواند عين ديانت باشد و عبادت هم محدودهاى دارد كه بانك و
کارخانه را در بر نمىگيرد.
با اين
همه، همچنان در ادارههاى دولتى سر ظهر كارمندها اتاق كار را ترك میكنند، پاچههای
شلوار را بالا میزنند و فريضهٔ ناهار و نماز ممکن است ساعتها به درازا بكشد. ادارهٔ دولتى اگر هم اصلا اهميتی داشته باشد به
اندازهٔ بانك و کارخانه اهميت ندارد.
3.اما
بدجورى افتاد مشكلها
پس از
پيروزى مبهوتكنندهٔ يكشبه، همرزمان در پستوها و دالانهاى قدرت بدقلقى مىكردند و
خوديها در كشمكش بودند. پیشتر آیتالله
خمینی براى ملامت بازرگان مصرع ”سعدى از دست خويشتن فرياد“ (در اصل در ادامهٔ
”همه از دست غير مىنالند“) را سهواً يا عمداً ”از دست دوستان“ خوانده بود.
بازاريان
متعهد از يك سو، اعضاى سابق انجمنهاى اسلامى از سوى ديگر، و روحانيون پانزدهخردادى
برخى با اين و برخى با آن دسته.
طرف
دولتِ برآمده از انجمنهاى اسلامى را گرفت.
اين سومين و مهمترين نكته در حكمرانىِ دهساله بود كه به آن کم توجه مىكنند:
از بنىصدر بسيار بيش از بازرگان حمايت كرد و محكم پشت میرحسین موسوی رئيس دولت
دههٔ شصت ايستاد. درجهٔ حمايتش از این
دستکم چند غیرمعمم، جهشى بالا رفت. پس
چنين نبود كه براى اصحاب ديانت اعتبار بىقيد و شرط قائل باشد.
درستى
اين تعبير هم جاى ترديد دارد كه برخى منتقدانش مىگويند از نجف تا پاريس و قم و
بعد تهران نظر خود را تغيير داد. نظر غير
از نظريه است.
نظريهٔ
تغييرناپذيرش دو اصلِ بههمپيوسته داشت.
فقيه در اجراى حدود الهى عين قدرت و اختيارات نامحدودى داراست كه خدا به پيغمبر
تفويض كرد. مبحث ”احكام ثانويه“ كه تازگى
داشت به اين معنى است كه حاكم اسلامى حق دارد تصور كند در اين لحظه چنانچه خداى
تباركوتعالى بخواهد بار ديگر مستقيماً بشر را هدايت كند چه فرمانى مىدهد.
به نظر
دينشناسانى اين نافى اصل خاتميت است. در
پاسخ به آنها مىگفت پس امامت و مهدويت چطور؟ منتقدان مىگفتند آنان معصوم
بودند. پاسخ اين بود: از كجا مىدانيد
فقيه حاكم يقيناً در زمرهٔ گناهكاران است؟ غيرمعصوم ممكن است جايزالخطا باشد اما
حتماً و عملا خطاكار نيست.
دوم،
منقادكردن ايماننياورندگان و هـُرهـُرىمذهبها جز با شدّت عمل در اجراى حدود
الهى ميسر نمىشود و افسار جماعت چموش را نبايد رها كرد:
اگر براى
ده گرم هروئين چند نفر را بكشند مىگويند قانون است خشونت ندارد. اما اگر شاربالخمر را هشتاد تازيانه بزنند
خشونت دارد. زناكار را صد تازيانه بزنند
يا محصنه يا محصن را رجم كنند وامصيبتاست كه اين چه حكم خشنى است. . . . استعمال هروئين مىگويند [چه] بسا از اعتياد به
شُرب خَمر است. معذلك اگر كسى شراب بخورد
اشكالى ندارد چون غرب اين كار را كرده است و لذا آزادانه مىخرند و مىفروشند.
(متن مواعظ و درسها تا سال 43، با عنوان ولايت فقيه، ص 16).
بهرغم
اصرار كاظم سامى، وزير بهدارى، حاضر نشد مواد مخدر را حرام اعلام كند. بازارى ِ متعهد ِ اهل بساط از عادتى كه بخشى از
زندگى اوست دست نمىكشد؛ خيلى راحت مرجع تقليدش را عوض مىكند و به حالكردن ادامه
مىدهد (مرتضی مطهری از این وضع شکایت داشت)، آدم لاتولوت هم گوشش به فتوا بدهكار
نيست.
در پاسخ
منتقدانى، اين بار از جناح قائلان به جدايى ماوراءطبيعه از زندگى عرفى، كه آن طرز
تلقى را خشونتمحور و دهشتافكن توصيف مىكنند مىگفت اين برچسبهاى متجددانه
كمترين اهميتى ندارد و برقرارى دين خدا جز با زور ممكن نيست. ضرورت حكم الهى دائر بر كوفتن حديد (آهن) در
كلّهٔ متجاسران را يادآورى مىكرد (“بر شما قتال واجب شده است در حالى كه براى شما
ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمىداريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست
مىداريد و آن براى شما بد است و خدا بهتر مىداند و شما نمىدانيد” ــــ بقره:
216) و جايى براى رودربايستى نمىگذاشت:
اگر
اسلام براى اينكه مردم را در برابر قوانينى كه براى بشر مفيد است خاضع كند فرمان
دفاع يا جنگ بدهد و چند فاسد و مفسد را بكشد مىگويند اين جنگ چرا شده است. (همان،
ص 17)
مبانى
اصول نظرىاش را هيچگاه عوض نكرد. آنچه
عوض مىشد نظرش دربارهٔ اقدام مناسب بود در اوضاعى مدام در حال تغيير. در شرايطى كاملا جديد و بهعنوان حكمران جامعهاى
بهمراتب پيچيدهتر از دنياى كوچك و بستهٔ بازار و حوزه، در چاپهاى بعدى نوشتههاى
پيشين، در فتواهايش تجديد نظر مىكرد.
تغيير
اوضاع ايران با اظهار درماندگى علنى شاه در نيمهٔ آبان 57 چنان شتابى گرفت كه
خلائى باورنكردنى ايجاد شد. دستگاهى فرو
مىريخت، نيرويى عظيم در خيابان آزاد مىشد و وقايعى غيرمنتظره پياپى رخ مىداد. در چنان شرايطى، اقدام صحيح، و در واقع تنها
كار ممكن، حالتى بود كه طرفداران آيتالله خمينى به خود مىگرفتند: هر اتفاقى
بيفتد در مشت ما و/يا جزو برنامهٔ ماست.
در
مقابل، مهدى بازرگان و يارانش و بسيارى كسان ديگر ميل داشتند اوضاع در مرحلهاى به
ثبات برسد و سيل از حركت باز ايستد: قانون اساسى مشروطه همچنان معتبر باشد و فقط
به جاى شاه، رئيس جمهور بنشيند ـــــ مانند كسى كه در گرماگرم بازى بخواهد مانع
ادامهٔ مسابقه شود تا خود را برنده اعلام كند.
اما آيتالله
خمينى با آخرين تغييرها و با وضعیت جدید همراه مىشد. در گروگانگيرى، در جنگ و در تحولات اساسى موضعى
نمىگرفت كه گويى وقايع خلاف ميل و خارج از كنترل اوست. در مورد بازداشتها و مصادرهها، فرمانهاى هشت
و ده و دوازده مادهاى نشان مىداد موج بىامانْ مهارشدنى نيست. و جداکردن انقلاب از چپو بدان میماند که
بخواهی جنگل را از درختها تفکیک کنی.
سال 58
با اصرار توصیه کرد شبانه به منزل مردم نریزند و خانهها را خالی نکنند و اشخاص را
سرخود نگیرند، و شِکوِه کرد در تمام زندگیاش نخستین بار است احساس خستگی میکند. کم اثر بود.
لبیک میگفتند اما به کاری که دلشان میخواست ادامه میدادند. اتاق فرمان
عملاً نمیتوانست در برابر جریان بایستد.
در
بسيارى موارد آنچه را که عملا انجام شده بود تأييد مىكرد. در مرداد 58 ظاهراً براى بستن راه عبدالرحمن
قاسملو، يكى از سه منتخب آذربايجان غربى براى مجلس بررسى پيشنويس قانون اساسى، در
پاوه جنگ خيابانى راه انداختند. دو هفته
قبل از آن، در اقدامى پيشگيرانه تقريباً تمام نشريات مستقل را بسته بودند. براى اين اقدامها اجازه گرفته بودند؟ به احتمال
زياد نه؛ نيازى نبود. آيا نتيجه را تأييد مىكرد؟ البته.
دو موضوع
پيوستهٔ دانشگاه و زنان زمينهٔ تعبيرهاى كلا يا تا حدى نادرست دربارهٔ شكل بهاصطلاح
طبيعى تحولات آن دوره و نقش حكمران است.
از نيمهٔ دى 57 (پيش از رفتن شاه) با پايان اعتصاب مطبوعات، غريوهاى
پاكسازى دانشگاه هم برخاست و در كمتر فهرست خواستهاى سياسى لزوم تصفيه از قلم مىافتاد.
به
روايتى، بازرگان هم در مهر 58 موافق بازشدن دانشگاه نبود. و پرخاشگرترین دانشجوهایی که به نیابت از سوی
فاتحان كميتهٔ پاكسازى تشكيل دادند و به قلعوقمع استادان و اخراج همکلاسها ی
نامطلوب پرداختند میتوانستند ادعا کنند خواستى همگانى را اجرا میكنند.
”خطر
دانشگاه“
را از بمب خوشهاى بيشتر مىدانست اما دستور اين كار را او نداد. لازم
نبود کسی دستور بدهد. جریان سیل راهش را پیدا میکرد.
اصطلاح
”خودسرانه“ به مواردی اطلاق میشود که ابتکار عمل دستجات بدجوری سبب افتضاح و
جنجال شده باشد و باید فرد یا افرادی قربانی شوند. در غیر این صورت، کسی از حرکت خودجوش نمیپرسد
از کجا اجازه و مجوز گرفته است.
در مورد
زنان، فرداى درگذشت شاه در مرداد 59 گفته شد از كارمندان زن در وزارت دفاع كسانى
لباس سياه پوشيدهاند. عاشقان ولایت که یک سال و نیم در کمین بودند موقعیت را برای
هجمه مناسب دیدند. متجاسران ِ موهوم يا
واقعى را درجا اخراج كردند و به بقيهٔ زنان كارمند وزارتخانه (كه رفتهرفته همه را
بيرون ريختند) دستور داده شد چادر به سر كنند.
او
هم که
در آن يك سال و نيم دستورى در اين باره نداده بود موافق بود؟ حتماً. جز
اين قرار نبود باشد. آيا به فشارهاى بازار و حوزه براى صدور حكم
جداسازى جنسيتى در دانشگاه تن داد؟ نه.
حتى اگر
قلباً موافق تیغهکشیدن در کلاس درس بود هيچ ميل نداشت تسليم فشار خيل رقيبانى شود
كه در زمان شاه كنار ايستادند اما اينك مىخواستند تعيين كنند حكومت اسلامى يعنى
چه. حرفش به مدعیان فقاهت این بود: شما که
یک عمر تقیه کردهاید و با قدرت مسلط کنار آمدهاید حالا چرا ناگهان روی دست طراح
و معمار و مجری این سیستم اسلامی بلند میشوید؟
درعين
حال، فراموش نكنيم اگر گواهينامهٔ رانندگى تمام شهروندان مؤنث را در يك ضرب باطل
نكردند تا حدى به بركت وجود زنانى از خانوادههاى عصمت و طهارت بود كه اتومبيل
شخصى داشتند، و البته مرهون اين واقعيت كه برای سیستمی برآمده از اقلیتی در بازار
و حوزه، درازى ِ صف رأىدهندهها اهميت حیاتی دارد.
خوب كه
نگاه كنيم، بيش از آنچه از فردى در نهمين دههٔ زندگى انتظار مىرود در برابر”مسائل
مستحدثه“ انعطاف نشان داد. و كمتر از آنچه
در تصوير سياسىاش گنجانده شد شخصاً به دستكارى در بافت اجتماع و تغيير رفتارهاى
همگانى اقدام كرد.
گرچه هيچ
حكومتى بدون اقتدار فرهنگ طبقهٔ حاكم كامل نيست، شايد بتوان گفت به حكمرانی ِ فقيه
قانع بود و مستقيماًً پرداختن به جزئياتى در حد پيدابودن گردن بازيگر تلويزيون را
نه تنها ضرورى نمىدانست بلكه موشدوانی ِ رقيبانى حسود در ميان اهل فتوا مىديد.
گاه از
دست رقيبان مدعى صيانت شرع، که آنها را ”آخوند احمق“ و ”خشکهمقدس نادان“ مینامید،
چنان به تنگ میآمد که یک بار گفت شخصاً يك ركعت نماز هم براى خدا نخوانده و هر
عبادتى فقط براى حفظ منافع خویش در آخرت است.
پيشتر كسى از اصحاب ديانت با اين درجه از صراحت و رندى و در ملاء عام چنين
تلخ و عصبی حرف نزده بود.
٤.دفن2 /98
درصد جمعيت
تير 58
گفت: ”اگر نهضت ما شكست بخورد و مكتب ما دفن شود هيچكس نمىتواند بيرونش بياورد“
و ”چه كنيم تا مثل قضيهٔ هيتلر نشود كه محتاج به خودكشى شد.“
در
ادامهٔ بحث رفراندم مىتوان پرسيد: آيا ممكن است 2/ 98 درصد مردم از 8 /1(یک ممیز هشت) درصد شكست
بخورند، نهضت آنها چنان دفن شود كه قابل احيا نباشد و علمداران حق و حقیقت خودكشى
كنند؟
تنها يك
فرض مىتواند مطرح باشد: احتمال تكرار چنين معجزهاى هر هزار يا دههزار سال يك
بار است كه شاهى نامحبوب و زورگو وعدههاى دور و دراز بدهد اما اندكى بعد چمدانش
را بردارد و برود.
در نيمهٔ
اول سال 57 از پنج مرجع تقليد تراز اول فقط يكى صريحاً مخالفت وضع موجود بود. شاه كه رفتنى شد، ”قَتـَلهٔ منصور“ عملا بديل
قدرت شدند و شروع به گردآورى نيرو و واردكردن نفرات به تهران كردند. زمانى كه ويليام ساليوان سفير آمريكا ــــ به
نوشتهٔ خودش، پس از نخستوزير شدن بختيار ـــــ با بازرگان و موسوى اردبيلى و
اميرانتظام (و شايد اشخاصى ديگر) به مذاكره پرداخت راه آينده مشخص مىشد.
وقتى در
نيمهٔ دوم همان سال چهار آيتاللهالعظماى سراسرى (شريعتمدارى و خوئى با طرفداران
بسيار شامل بزنبهادرها، گلپایگانی و مرعشی نجفی) و نيز چند دوجين مرجع پشتبند ِِ
محلى جا مىزنند، باقى حرفها در اين باره كه ديگران مىتوانستند جلو دستبهدست شدن
قدرت بايستند بيهوده است.
بازرگان
خوب مىدانست قرارگرفتن در مسير اين سيل و دهنبهدهن شدن با افرادى از قبيل
خلخالى مطلقاً كار او نيست. كريم سنجابى
كه چند ماهى وزير خارجه بود حتى نتوانست پا در وزارتخانهٔ اسماً تحت امرش
بگذارد. بحث دربارهٔ نظر تأييدآميز يا
امكان مخالفت چنان كسانى فقط حاشيهرفتن و اتلاف وقت است.
امروز با
دو برابر شدن جمعیت کشور و نیز شمار مراجع دینی طی سه دهه، شمار طرفداران سیستم
مستقر ممکن است دو برابر شده باشد اما نفرات مقابل هم (دستکم) دو برابر شده. این از مصادیق تأثیر کمیـّت بر کیفیت است: سهونیم
میلیون یعنی ده درصد سیوپنج میلیون، و هفت میلیون هم ده درصد هفتاد میلیون
است. اما هنگامی که با تموّج و تقابل و
مبارزهٔ فرسایشی ِ جمعیت انسانها سروکار داریم، حالت دوم میتواند بسیار متفاوت با
حالت پیشین باشد.
آخرين
تجلى تفاهم و اتفاقنظر ملى در 19 آذر 57 اتفاق افتاد كه راهپيمايى جمعيتى عظيم،
در سكوت و بدون پلاكارد، به شاه فهماند طبقهٔ متوسط درسخواندهاى كه پرورانده است
به او علاقه ندارد. بينهايت بعيد بود
تظاهرات دم ِ بازار، با هر تعداد تلفات، به تنهايى بتواند او را از ميدان به در
كند. پشتكردن متجددها به او بود كه كارش
را ساخت.
از فرداى
روزى كه شاه جداً تصميم گرفت رها كند و برود، هرآنچه پيش آمد شقاق و رويارويى و
حذف بود.
عزتالله
سحابى
بعدها گفت امام در سال 58 دستور داد كاظم سامى از كابينه بيرون برود و
طاهر
احمدزاده و رضا اصفهانى، به ترتيب از استاندارى خراسان و معاونت وزارت
كشاورزى،
بركنار شوند. سامى در مقام وزير بهدارى
بحث طب ملى مطرح كرده بود كه رنگ و بوى سوسياليستى داشت. ”اعضاى شوراى
انقلاب نمىخواستند او را بيرون
كنند. امام تهديد كرد اگر او را بيرون نكنيد من اعلام مىكنم. دكتر سامى
خودش استعفا داد. خيلى جالب است كه در نامهٔ استعفايش به دولت
موقت حمله كرد و از امام تعريف كرد.“ (اعتماد ملى، 17 ارديبهشت 85).
احمدزاده
متهم بود به نيروهاى چپ ميدان مىدهد.
اصفهانى متهم بود طرحى كمونيستى براى زمينهاى كشاورزى پيشنهاد كرده
است. سحابى به ياد مىآورْد شوراى انقلاب
توصيهٔ عضويت داريوش فروهر در شورا را نشنيده گرفت اما از جانب بيت اصرارى نشد و
پيامدى نداشت.
در
سالهاى بعد، حمايتش از دولت برآمده از انجمنهاى اسلامى دانشجويان چندين دليل درهمتنيده
داشت.
روحانيت
شيعه داراى سلسله مراتب نيست؛ تعداد مريدان و قدرت مالى و نفوذ اجتماعى و البته
آمادگى آنها براى عرضاندام فيزيكى جايگاه روحانى مورد تأييدشان را تعيين مىكند. كسانى فارغبودن از چهارچوبی سازمانی را حُسن و
نشانهٔ مردمىبودن مىدانند، اما پیچیدگی ِ جامعهٔ امروزى اقتضا مىكند سلسله
مراتبى متمركز شكل بگيرد.
با
استقرار حكمرانى ِ فقيه، ايجاد سلسله مراتب لازم شده بود و عملا امكان نداشت تمام
روحانيونِ مبعوثِ اهالی ِ زادگاهِ خويش و/يا گروهى از كسبه و بازار، همعرض باشند
و در تمام امور مستقيمآً دخالت كنند.
موضوع
حكومت را ـــــ كه غيرمنتظره و ناگهان در نتيجهٔ خروج شاه از كشور به دست آمد و تا
آبان 57 قابل تصور نبود ـــــ بخشى از غنايم ِ قابلتقسيم نمىدانست و موضوعى مىديد
وراى وجوهات و سهم و شمار پيروان.
اما در
چشم شمارى از آدمهاى همقسمشدهٔ پانزده خرداد، ايشان هم يكى در رديف بقيهٔ
امضاكنندگان اعلاميههاى ابتداى دههٔ 40 بود و دليلى نداشت كل حكومتْ يكجا در دست
منصوبان او باشد در حالى كه به بقيهٔ سهامداران اصلى که به نظر خودشان خرج انقلاب
را دادهاند فقط مقدارى اموال و املاك برسد.
تغييرى
بىسابقه در رابطهٔ مرجع و مقلـّد رخ داده بود.
تا آن زمان، امكانهاى مالى علماى دينى از سوى بازاريها فراهم مىشد. اينك حكومت ولايى، با اتكا به خزانهٔ مملكت و
عايدات نفت، نه تنها كمترين نيازى به پشتيبانى مالى كسبه نداشت بلكه اهل بازار
براى حفظ منافع و توسعهٔ كسبوكار خويش محتاج دولت دينى بودند.
در حالى
كه كشمكش در هيئت فاتحان شديدتر مىشد كوشيدند حزب جمهورى اسلامى را، كه تا آن
زمان فقط يك اسم بود، از حالت هيئتى درآورند و رسماً وارد عرصه كنند. محكم روى اين حرف ايستاد كه نه تنها اهل قشون،
بلكه پيشنمازهای رسمی هم نبايد وارد حزب شوند.
برنامهٔ
آن يكى حزب به جايى نرسيد و اموال مصادرهشدهاى كه براى اين كار جمع شده بود بين
فاتحان تقسيم شد تا هر دار و دستهاى براى خودش حزبی فاميلى و مخفى و نيمهمخفى و
موسمی بزند. با آن اموال، بنيادهايى مفصل
زدند براى رساندن گوشت گوسفند نذرى ملانصرالدين به نيازمندان. از مشهورترين آن بنگاهها دانشگاهى شد با شعبههاى
فراوان در همه جا: حزب زير پوششى ديگر.
اعضاى
سابق انجمنهاى اسلامى كه اكنون دولت را در دست داشتند، مانند بسیاری آرمانگراها و
رادیکالهای جوان، حرف نیمپز کم نمیزدند.
مثلاً مدتی میگفتند برای ثروت افراد باید سقف تعیین شود ـــــ گویی کلمهٔ
تورّم به گوششان نخورده باشد.
بیدستوپا
هم نبودند و به خودشان خوب سرویس میدادند.
از جمله، با استناد به اصل ملیشدن بازرگانی خارجی در قانون اساسی،
دستگاههایی عریض و طویل راه انداختند با نام ”مراکز تهیه و توزیع کالا“ و به
واردکردن اجناسی پرداختند که پیشتر اهل کسب و تجارت وارد میکردند: میخ، پیچ، مواد
شیمیایی، وسایل یدکی اتومبیل، تخته سهلایی، پارچه و هزاران قلم دیگر. اما این حرفها و اقدامها به نظر امام راحل
کمونیستی نمیرسید شاید چون به آن جوانهای دانشگاهی بیش از اهل بازار و حوزه
اعتماد داشت.
در اینجا
تنها اشاره کنیم روح قانون اساسی جمهوری اسلامی کلاً بیشتر تلاش برای دقّ دل
درآوردن و جبران گذشته است تا نگاه به جلو.
مثلاً گنجاندن اصلی برای ملیکردن تجارت خارجی لگدزدن به مـُردهٔ سرمایهدارهای
بهاصطلاح وابستهٔ طبقهٔ پهلوی بود، نه راهگشایی روشنبینانهای رو به آینده.
در
گرماگرم تقلاى بازاريان متعهد براى انداختن كابينه، طرفداران دولت مخالفت شوراى
نگهبان با لوایح و برنامههایی از قبيل اقدامات هيئت هفتنفرهٔ واگذاریِ ِ زمين را
نشانهٔ تمايلات فئودالى خواندند. اعضاى
معمم شورا اين را اهانتى تحملناپذیر تلقى كردند و مهدوی کنی، دبیر شورا که از
احترام فوقالعادهٔ ایشان برخوردار بود، گفت کناره میگیرد.
امام
راحل هيئت رئيسهٔ مجلس، اعضاى کابینه و اعضای شوراى نگهبان را به جلسهاى فرا
خواند، به عرفان پناه برد و گفت ما انسانهاى فانى نمىدانيم و نمىتوانيم بدانيم
حقيقت كدام است زيرا پيغمبر اسلام در بستر مرگ در گوش مولىالموحّدين چيزى گفت كه
مولا نزد كسى فاش نكرد، و آن راز كه ما هرگز نخواهيم دانست چه بود حاوى تقدير ما
در لوح ازل است.
اين حرفْ
عصاره و غايت تاريخ عرفان از يونان باستان تا امروز بود. آن آدمها بر سر قدرت اداری و تقسیم غنایم درگير
رقابت بودند، اما حکمران قدرتمند بهعنوان برهان قاطع به چيزى استناد مىكرد كه
خود او هم اذعان داشت نمیداند. روشن نيست
رقبا از آن حرف چه چيزى دستگيرشان شد و به چه نتيجهاى رسيدند. بىآنكه حرفى بزنند و سؤالى بكنند برخاستند،
رفتند و كشمكش البته ادامه يافت.
با رفتارهاى چموشانه هميشه تا اين حد عارفانه برخورد نمىكرد. سال 65 کسانی خيال داشتند از وزير خارجه رسماً
بپرسند رابرت مكفارلين، رئيس شوراى امنيت ملى آمريكا، و همراهانش با اجازهٔ چه
كسى به تهران آمدهاند، سپس كار را به نخست وزير بكشانند، او را استيضاح كنند و
رأى عدماعتماد بدهند.
فرض را
بر این گذاشته بودند كه در برابر عمل انجامشده كوتاه مىآيد. اما هفتهشت نمايندهٔ مجلس را احضار كرد و
صريحاً گفت چيزى جز يك مشت “پوچ” نيستند.
آن اشخاص (شايد جز يك تن كه اظهار برائت كرد) از صحنه محو شدند.
از
تلويزيون به جاى تلفن استفاده مىكرد. به
کسانی که لابد در جایی گفته بودند به پسربچهها یخچال میدهند تا به جبهه بروند
پاسخ میداد به شما هم یخچال بدهند حاضرید خودتان را به کشتن بدهید؟ و به حريفانى
بازاریـ حوزوى اخطار میکرد چنانچه حرفهايى بزنند كه نبايد، آن بينند كه
نشايد. اينكه مخاطب تشرها و تهديدها و
تحقيرها دقيقاً چه كسانى بودند شايد هيچگاه روشن نشود.
سالها
پيش از آن هم اكثريت قريببهاتفاق اهل حوزه و منبر را كه با وضع موجود کنار مىآمدند
حتى تهديد به تعرض فيزيكى در ملاء عام كرده بود :
بايد
جوانها عمامهٔ اينها را بردارند. عمامهٔ
اين آخوندهايى كه به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام، اينطور مفسده در جامعهٔ
مسلمين ايجاد مىكنند بايد برداشته شود.
من نمىدانم جوانهاى ما در ايران مُردهاند؟ كجا هستند؟ ما كه بوديم اينطور
نبود. چرا عمّامههاى اينها را برنمىدارند؟
من نمىگويم بكشند. اينها قابل كشتن
نيستند. . . . لازم نيست آنها را خيلى كتك بزنند.
ليكن عمامههايشان را بردارند، نگذارند معمم ظاهر شوند. . . . آنهايى كه به
اين دستگاه وابستهاند مفتخورهايى هستند كه خود را به مذهب و علما بستهاند.
(ولايت فقيه، صفحهٔ 202).
سال 58
وقتى تفسير عرفانىاش از سورهٔ حمد از تلويزيون پخش شد گويا مخالفتى چنان شديد در
ميان برخى اهل حوزه برانگيخت كه انگار از آن پس ناچار شد مواظب باشد قرآن و عرفان
را زياد مخلوط نكند. نزد کسانی که از
سابقهٔ کدروتها و خصومتهای دیرین بین او و مخالفان تدریس فلسفه و عرفان بیاطلاع
بودند، در آن تفسیر ایرادی اساسی به نظر نمیرسید.
از دست
آدمهاى خارج از جرگهٔ هيئت حاكمه و حوزه كمتر عصبانى مىشد. در همان سالهای اوایل دههٔ 60، مخالفان بالقوه
و بالفعل كه با برچسب ”گروهك“ (واژهای از ابداعات حزب توده) از آنها ياد مىشد به
خشنترين شكلْ سركوبى شده بودند. در داخل،
كسى نـُطـُُق نمىكشيد و در خارج کسی را به حساب نمىآورد. زمانى كه رضا پهلوى كوشيد اعلام حضور كند، بدون
نامبردن از او، به ”آن جوان“ اندرز داد حواسش را جمع كند و درسش را بخواند چون
اينهايى كه دور و برش را گرفتهاند فقط پولش را مىخواهند.
گاهى هم
در يادآورى زمانِ ازدسترفته غرق مىشد.
در برابر سالنى پر از سرتيپ و سرهنگ و سرگرد با حسرت و اندوه تعريف مىكرد
زمانى طلبهها وقتى در خيابان آژدان باطومبهدستِ رضاشاهى مىديدند زَهرهتَرَك
مىشدند. اطاعت فروتنانهٔ اين همه دارندهٔ
قُپّـه و ستاره، كه دوزانو روى گليم مىنشستند و كفشهايشان در كيسهٔ پلاستيك سياه
پشت سرشان بود، نمىتوانست هيئت رعبآور سرپاسبان قندعلى و زورگويىاش را از خاطر
بزدايد.
در دههٔ
60 تمرين راه و رسم جنگ براى كسانى تبديل به روش زندگى و راه درخشان آينده
شد. سير وقايع نشان داد اشتباه نمىكردند. در دى و بهمن 57 با ترور مطلقاً نالازم چند
مهندس آمريكايى ِ شركت نفت و شركت مس سرچشمه كوشيدند براى خويش سابقهٔ مبارزه
بسازند. اينك عملياتى عمدتاً شامل هجوم
امواج انسانى به خندقها و سنگرها به تكميل همان سابقه كمك مىكرد.
ويل
دورانت در توصيف عصر ناپلئون و اشتياق سردار فرانسوى به توپدركردن در پى بزرگترين
انقلاب تاريخ بشر تا آن زمان، مىنويسد: ”جنگْ سودمند شده بود و صلحْ خرابى به بار
مىآورد.“ معدود سياسيونی كه در اين باره مطالبى تکثیر كردند به دردسر
افتادند. فرماندهان ارتش نمىتوانستند
علناً حرفى بزنند اما برخى كوشيدند اهميت تاكتيك مناسب بر پايهٔ ژئواستراتژى ملى
را يادآورى كنند و اینکه جنگ ِ بدون استراتژی واقعی و بیبهره از تاکتیک امروزی
”خدا هم نافرید“.
از سراسر
دنيا مقامها و حتى دولتمردان معتبر بازنشسته به تهران مىآمدند و با تأكيد هشدار
مىدادند امواج انسانى و اعزام پسربچههاى يكبارمصرف نه نوعى تاكتيك نظامى، بل در
واقع نشانهٔ بنبست سياسى دولتهاى درگير در جنگ جهانى اول بود و امروز نيز اصرار
در ادامهٔ استفاده از گوشت دمتوپ لاجرم
به گاز سمّى و كشتار بىحساب غيرنظاميان در شهرها خواهد كشيد.
در
دستگاه حکومت جمهورى اسلامى كمتر كسى ترديد داشت درست مىگويند، و اينكه قدرتهاى
شرق و غرب و شمال و جنوب و يمين و يسار عالم اجازه نمىدهند نقشهٔ جغرافيا بدون
اجازهٔ آنها حتى يك وجب تغيير كند، تا چه رسد كه مالكيت چاههاى نفت دستبهدست شود
يا نزد اشخاصى سركش تمركز يابد.
اكبر
رفسنجانى در يادداشت دوم اسفند 62 اعتراف میکند :
در
قرارگاه كربلا . . . براى حضار ــــ فرماندهان ــــ صحبت كردم و باز مسئلهٔ عمليات
سرنوشتسازى كه مىتواند جنگ را تمام كند مطرح كردم. آن گونه كه انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول
نيفتاد. معلوم مىشود مسئلهٔ مهم براى بسيارى از رزمندگان، ادامهٔ جنگ است و همه
چيز هم همين را نشان مىدهد. و شايد به
همين جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نيستند و اگر هم در قلبشان قبول داشته باشند، بر
زبان نمىآورند.
مسئله
همان بود كه یک آشنا با تاريخ ايران توضيح مىدهد:
يكى
از
مشكلات تمام رهبران انقلابهاى موفق اين است كه چگونه با كسانى كه در
بهقدرترسيدن
آنها دخالت داشتهاند رفتار كنند. كيفياتى
كه افراد را به اعضاى متعهد يك جنبش انقلابى سرسخت تبديل مىكند دقيقاً
همانهايىاند
كه مانع جذب آنها در نظام ادارى پس از انقلاب مىشود. انقلاب صفوى هم از
اين قاعده مستثنا نبود. شاه اسماعيل فقط شش سال پس از بهقدرترسيدن،
چنان از سران قبايل قزلباش در هراس بود كه مقامى تركمن را كه در منصب وكيل
بود
برداشت و يك فارس را به جاى او نشاند. (راجر سِيوْرى، تاريخ اسلام كمبريج، ج
1، ص
403).
نيرويى
تاریخی كه 22 بهمن با تفنگهای ا ُوِرت به دنيا آمد به شيوهٔ خودش رشد كرد و راه
خودش را مىرود. روحانیت مبارز مختار است
دنبال آن برود یا نرود اما، درهرحال، قادر به متوقف کردنش نبود و نیست و نخواهد
بود.
ماجراى
جام زهر را به معنى پوزش و عذر تقصير نزد ملت گرفتهاند. تعبير شايد درستتر اين باشد به آنها كه از
ادامهٔ جنگ دستبردار نبودند پيغام داد: محضاً لله ول كنيد اين كار را؛ آنچه خيال
مىكنيد پيش رو داريد ماهها پيش تمام شد رفت پى كارش.
پس از
پذيرش قطعنامهٔ 598 شوراى امنيت سازمان ملل، بسيجیانی در اعتراض به ختم جنگ خيال
داشتند با پاى برهنه از جبهههاى درهمشكسته تا جماران راهپيمايى كنند. اگر این کار را کرده بودند قضیه در خیابانهای
تهران بدجوری یبخ پیدا میکرد. اما
لشكركشی ِ ماجراجویانه و بلكه مجنونانهٔ مجاهدين به آن موقعيتْ شكلى كاملا متفاوت
داد و نتيجهاى مهم داشت كه سران حكومت اسلامى فراموش نخواهند كرد.
همزمان
با طلوع خورشيد، زمانى كه در افق شرق نمىتوان با چشم چيزى ديد،
هوانيروز
اصفهان (تيپ هوابرد نيروى زمينى ارتش) از آن سمت وارد عمل شد و ستون موتوری ِ
مجاهدين را با هليكوپترهاى توپدار درو كرد.
قصّهٔ
نيروى بيستميليونى و غيره به پايان رسيد و حالا مىدانستند دود از کـُنده بلند مىشود
و هرگاه كاری جدى داشتند بايد دنبال افسرها و درجهدارهای حرفهاى بفرستند كه
خونسرد و ساكت سوار مىشوند، مأموريت را به انجام مىرسانند، برمىگردند،
تجهيزاتشان را تحويل مىدهند و بى ادّعا و مدّعا به خانه مىروند.
آگهى
تبريك مختصری از سوى پرسنل هوانيروز در روزنامه نشان مىداد جمعى از همكارانشان
مدال و نشان و ترفيع گرفتهاند. طى سالِ ِ
بين جام زهر تا ارتحال، ظاهراً تنها از همين عده براى هشت سال عمليات نظامى تقدیر
شد.
۶.افسردگى
و عرفان: غروب پدرسالار
آن همه
درگيرى و مصيبت و بگومگو براى فردى گرفتار تأثير داروهاى سنگين در دههٔ هشتاد عمر
بسیار زياد بود. تازگى گفته شده سال 66
بار ديگر براى عارضهٔ قلبى بسترى شد اما خبرى در آن باره انتشار نيافت. شايد همزمان بود با شروع موشكباران تهران و
ديگر شهرهاى ايران كه كل سيستم جمهورى اسلامى را ماهها در سكوت فرو برد.
در دو
قرن گذشته شايد تنها محمدشاه قاجار، آدمى عارفمسلك و كماعتنا به امور دنيوى، با
خاطری کمتر پریشان جهان را ترك گفته باشد.
پدرش، فتحعليشاه، در پى دو شكست ناچار شد مبالغى كلان به روسيه بپردازد، و
پسر لایقش عباس ميرزا پيش از او مُرد. ناصرالدينشاه، در آرزوى تهيهٔ پولى حسابى
براى ديدارى ديگر از اروپا و تماشاى بانوان فرنگ، حسرت به دل ماند. بلوای رعايا براى ايجاد عدليه در پايان سلطنت
دهسالهٔ مظفرالدينشاه و پايان كار خفـّتبار چهار شاه بعدى فصلهاى مهم تاريخ
ايران در قرن گذشته است.
گرچه در
انتهای وصیتنامهٔ سیاسیاش نوشت ”با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى
اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوى جايگاه ابدى سفر
مىكنم“، پايان كار غمگنانهٔ امام راحل هم نشان داد اين صحارى به همان اندازه براى
فرمانروا جاى پرخطرى است كه براى فرمانبر.
بسيارى
از حكمرانان اين سرزمين يا كشته شدهاند يا غضبناك و غمگين مُردهاند. واژهٔ دژم، به معنى خشم همراه با نااميدى و
اندوه، بهعنوان قيد براى رفتار و نیز توصيف حالت فرد، بارها در شاهنامه به كار
رفته است. بيمارى كاهنده و تأثير كرختكنندهٔ
داروهاى قوى تنها يكى از علتهاى نااميدى و اندوه است. اين احساس كه اطرافيانى پولكى جز به منافع
خودشان نمیاندیشند و همواره دروغ مىگفتهاند و اين مردم و اين مملكت درستبشو
نيستند، به همان اندازه مايهٔ خشم و افسردگى است.
و در
سنين كهولت، دلتنگی ِ دائمى دردناكتر از هر زمانى است. تركيب عربیـ فارسى دقكردن (از غصه مردن) به
بيان امروزى معادل پايينآمدن قدرت دفاعى بدن در نتيجهٔ كاهش سوختوساز در نتيجهٔ
افسردگی ِ ممتد است.
بهار 67
در چشم او مىتوانست خزان اعتقاد و اميد باشد.
اجساد بادكردهٔ نوجوانهايى كه از گاز خردل مُرده بودند بر شطالعرب شناور
بود و رندان حقپرست مىگفتند اگر براى ادامهٔ عمليات موج انسانى چندين سال ديگر
هم بودجهٔ هنگفت بگيرند شايد سرانجام بتوان بغداد را با خاك يكسان كرد. بديهى بود تا آن زمان شهرهاى ايران نيز همين
خواهد شد.
در
تابستان همان سال انتقام شكست محتوم را از زندانيان سياسى گرفتند. در زمستان، پنجشش
كارمند راديو براى پخش حرف رهگذرى كه شخصيت اصلى سريالى ژاپنى را با معصومين صدر
اسلام مقايسه كرده بود تكفير شدند. فتواى
قتل نويسندهٔ بريتانياييـهندى در پى آمد.
پيشتر
هيچگاه آدمى تعليمديده براى امور روحانى ناچار نبود شخصاً و مستقيماً و علناً بر
اين همه مرگ و قتل و ترور صحّه بگذارد.
شايد گاه به ياد خروش ده سال پيش خويش افتاده باشد كه شاه ”مملكت ما را
خراب كرد، قبرستانهاى ما را آباد كرد.“
در ايران
تصورى رواج دارد كه فرد قدرتمندْ خودش خوب است، امان از دست اطرافيان كه نمىگذارند
حقايق به گوش او برسد. در واقعيت تاريخى،
مُلك را تدبير وزيران مىگرداند.
چندين
ماه پس از انتشار كتاب آيات شيطانى در انگلستان، در تظاهراتى در برابر سفارت
آمريكا در پاکستان به روش عادى آن کشور چند نفر كشته شدند. با پخش اين خبر از راديو ايران، امام راحل، در
سراشيب افسردگى فزاينده و بيمارىِ رو به وخامت، اقدام به صدور فتوا كرد و چندى بعد
ديگر بار بر لزوم كشتن نويسندهٔ هندىتبار پاى فشرد.
آن رمان
وقتى هم به فارسى ترجمه شد خوانندهٔ چندانى نيافت. اگر هم لطفى داشته باشد در بازيهاى كلامى با
زبان انگليسى است براى كسى كه زبان مادرى يا زبان ِ بسيار مأنوسش باشد و به خاطرهٔ
تاريخى حضور بريتانيا در شبهقارهٔ هند اهميت دهد. در زبانها و فرهنگهاى ديگر، حتى انگليسی ِ
آمريكايى، ملاحتى ندارد. برای مسلمانهایی
که بتوانند پیچ و واپیچهای این نثر نامتعارف را تحمل کنند شاید تنها دو نکتهٔ
قابل توجه آن مربوط به زندگی عایشه و ماجرای غرانیق باشد.
بينهايت
بعيد بود وزيروكيلهاى جمهورى اسلامى با اكثريت آرا تصميم بگيرند كل دولت و مملكت
و دين و مذهب را به خاطر قصهاى موهوم كه به فارسى هم ترجمه نشده بود وارد ميدان
كنند. مفتيان سنـّی از ماجرا فاصله
گرفتند. در خود ايران شمارى بزرگ از آيتاللهها
ترجيح دادند قاطی ماجرا نشوند.
حداكثر
مجازات مناسب، يكى دوسال راهندادن ناشر آن به نمايشگاه كتاب تهران بود. آن ماجرا نه تنها جايگاه نويسندهٔ كتاب مورد
مناقشه را در ادبيات غرب ناگهان بسيار بالا برد، بلكه از آن پس در غرب به فرمان
قتل، بى فرصت دفاع براى متهم، گفتند فتوا، و به بركت آن جنجال، fatwa واژهاى آشنا در زبانهاى غربى شد. گاه اشخاص در بحث پيرامون موضوعى وقتى مىخواهند
انصاف و عدالت خويش را نشان دهند مثلا مىگويند: من فقط بحث مىكنم، شما داريد
فتوا مىدهيد ـــ يعنى گویی حاضريد تا حد صدور حكم قتل دارندهٔ نظر مخالف پيش
برويد.
7.”بت
ميكده“
”بت
ميكده“
در
ماههاى آخر زندگى، در پى پايان جنگ و قضيهٔ جام زهر، درخودفرورفته و افسرده بهنظر
مىرسيد اما در سيماى محتشمانهاش، در سنى كه آدمها معمولا سايهاى كمرنگ از عهد
شباب خویشند، تغييرى اساسى مشهود نبود.
گرچه نگاهش خلقگريزتر از پيش به نظر مىرسيد، چشمانش مىتوانست متعلق به
فردى كمسنتر باشد.
در اواخر
عمر سرودن غزلهاى عارفانه را كه از جوانى در آن زمينه ذوقآزمايى كرده بود از سر
گرفت. ترجمهٔ انگليسى ابیاتی از شعرهای
تازهانتشاريافته پس از ارتحال را خبرگزاريها مخابره كردند:
I have become imprisoned, O my
beloved, by the mole of your lip!
I saw your ailing eyes and became
ill through love.
ترجمهٔ
”من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم/ چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم.“
Open the door of the tavern to me
day and night,
For I am fed up with the mosque
and the seminary.
ترجمهٔ
”درِ ميخانه گشاييد به رويم شب و روز/ كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم.“
در اين
بيت: ”بگذاريد كه از بتكده يادى بكنم/ من كه با دست بت ميكده بيدار شدم“ ستايش tavern's
idol بهعنوان عامل بيدارى جاى بحت دارد. در ميكده مايعات مىفروشند و در بتكده قرار است
بت بپرستند. ظاهراً براى پرهيز از تكرار
يك كلمه در دو مصرع پياپى، كلمهاى عرفانى با همان وزن برگزيده شده و بت از جاى
منطقى خودش به ميكده منتقل شده است.
شعرها از
جنبهٔ روابط عمومى در ميان عامّه مردم و حتى بر ادبیاتشناسان تأثيری بسيار مثبت
داشت. پس از سالها امر و نهى و فرمان قتال
و تهديد و تكفير، اينكه پدرسالار به مضامينى از قبيل خال لب و عشق جانسوز و ميكده
هم توجه داشت و سرودههايش را به عروس دانشگاهرو خويش اهدا كرد اسباب شگفتى شد.
اما از
اهل ادبيات فارسى در داخل ايران كه قدرت نقد دارند تاكنون كسى دربارهٔ اين ابيات
مشخصآً عرفانى ِ سبْكِ هندى و كلا سرودههاى نهچندان بديع و محكم علناً اظهارنظر
نكرده است. شايد برخى را به ياد حرف
عبدالرحمن جامى انداخته باشد: ”شعر كافتد قبول خاطر عام/ خاص داند كه سست باشد و
خام.“
پس از
انتشار نخستين دفترچهٔ غزلهاى عارفانه، شعرهاى بيشترى بيرون آمد و داستان ادامه
يافت اما موفقيت شعرهاى آغازين تكرار نشد.
گويا به احمد خمينى و محفلش كه ظاهراً خيال ادامهٔ صدور غرلهاى عارفانه
داشتند اخطار شد به بازى خاتمه دهند.
اين تنها
موردى نبود كه تشابه خط فرزند با پدر سبب شبهه مىشد. دستكم هويت نويسندهٔ دو متن بحثانگيز دربارهٔ
نهضت آزادى و نامهاى تند خطاب به حسينعلى منتظرى همچنان موضوع بحث است. رأى كارشناسان رسمى دادگسترى شايد زمانى بتواند
به شکها پايان دهد.
در تاريخ
سياست در ايران و نيز در سنت متون و روايات مقدس تمام اديان، دربارهٔ بسيارى از
اين قبيل موضوعها هيچگاه يقين حاصل نمىشود.
بىجهت نبود وصيت كرد انتساب هر حرف و متنى به او بايد بر اساس دستنوشته يا
فيلم تلويزيون باشد.
اما
پديدههاى جديد (به بيان اهل فقه، مسائل مستحدثه) مىتواند محاسبات را به هم
بريزد. توليد صدایى مشابه صدای يك فرد و گذاشتن آن روى تصوير او امروز همان اندازه
آسان است كه زمانى نسخهبرداران هنگام رونويسى از كتابهاى خطى سليقهٔ خود را دخالت
مىدادند. چنانچه فردى بسيار نزديك با خطى
بسيار شبيه خط اصلى دست به كار شود وضع پيچيدهتر خواهد شد.
يك اقدام
الهیـ عرفانیـ فلسفى ديگر فرستادن رسولانى به شوروى بود همراه با متنى طولانى
به قصد آگاهاندن و هدایت ملحدان آن سرزمين.
به فصل دوم و عجيبتر آن واقعه کمتر توجه شد. زمانی که ادوارد شِواردنادزه، وزير خارجهٔ
شوروى، در بازديدى رسمى پاسخ ميخائيل گورباچف را به جماران آورد، امام راحل بهرغم
توصيهٔ مقامهای دولت و پسرش، حاضر نشد لباس رسمى بپوشد. ”با عرقچین و شمد وارد جلسه شد“، بىآنكه به
مهمانان نگاه كند يا سلامشان را پاسخ دهد نشست، به محض اینکه دیپلمات سپیدموی
خواندن پیام را آغاز کرد چند جملهٔ تحقیرآمیز گفت، برخاست، دست لابد ناپاکی که
برای مصافحه جلو آمده بود و صاحبش را نادیده گرفت و از در بيرون رفت.
آيا سخت
افسرده و غضبناك بود و چنين رفتارى را براى تحقير مَلاحده لازم مىدانست تا بدانند
در پيشگاه خداى تباركوتعالى هيچند؟ آیا پاسخفرستادن میرخلیل غرباشیف، آن هم نه
دستکم به وسیلهٔ یک روحانی بلکه با یک ملحد دیگر، در جواب ارشادات الهی را گستاخی
تلقی کرد؟ آيا دولت شوروى و مقامهايش را، گرچه همواره صريحاً گفته بودند محال است
جمهورى اسلامى بتواند حتى يك وجب از خاك عراق را در تصرف نگه دارد، در ماجراى جام
زهر مقصر مىدانست؟ یا صرفاً میل به قدرتنمایی بود در برابر نمایندهٔ قدرتی واقعی
و عظیم؟
در
سابقهٔ تاریخی، فتحعلیشاه از بیاجازه نشستن وزیر مختار روسیه در حضور او و خطاب
مستقیمش به قبلهٔ عالم با عنوان خشکوخالی ”شاه“ برآشفت و دستور داد (شاید از
مملکت) بیرون برود. و رضاشاه در باریابی
سفیر یونان برای تقدیم استوارنامه، در تمسخر تلفظ نام مرد فرنگی در زبان فارسی،
حرفی رکیک پراند و رابطهٔ دو کشور قطع شد.
با این
همه، در مملکتی که آبروداری مقدم بر همه چیز است و آدم اگر نان و ماست هم بخورد
لازم است به مهمانش مرغ و مسمـّا بدهد، وضعیت عجیب آن اتاق ِ بدجور محقر و لباس
خانه و دستندادن و عتابآلود بیرونرفتن در تاريخ پذيرش سفرا يگانه بود.
در بدعت
غریب دیگری در آداب و آیین مراودات خلفا و سلاطین و ملوك و حكمرانان، در وصيتنامهٔ
سیاسیـ الهی (كه گویا به منظور حذف نام حسینعلی منتظرى بازنويسى شد) چیزی هست كه
در هيچ وصيتی دیده نشده بود: ناسزا به ديگر انسانهاى فانى. از جمله، ملك حسين پادشاه اردن را، شايد در
كنايه به سفرهاى خصوصى و تفریحیاش، ”حسين اردنى اين جنايتپيشهٔ دورهگرد“ خواند.
۸.بعد
هشتادى و اندى سال عمر
اگر مىتوانست
به چهلسالگى برگردد باز همان راه را مىرفت؟ اگر يادداشتهايى شخصى باقى مانده
باشد (و كارشناسان خط يقين حاصل كنند كار احمد نيست) شايد بعدها بتوان نظر
داد. آنچه مىتوان گفت اين است كه حتى اگر
به راه مبارزه عليه وضع موجود مىرفت، با بسيارى از اين اشخاص همسفر نمىشد. دستكم همراهىِ اهل بازار و قاطىشدن با آن
قماش مؤتلفان را كه بعدها بر سر غنايم و رياست خون به دلش كردند نمىپذيرفت. اما بدون حمايت اهل بازار مشكل مىتوانست به آن
جايگاه برسد.
انسان،
هراندازه قانع و شكرگزار، ممكن است به فكر بيفتد كاش مواهب موجود در زمانى مناسبتر
به او عطا مىشد. در روزگار ما براى حاكمى
در اريكهٔ قدرت، اگر قرار بر انتخاب باشد، پشتيبانى دانشگاه دلپذيرتر از حمايت
بازار است. اما در وقت صعود، بدون موافقت
دستكم ضمنیِ ِ بازار مشكل بتوان به موقعيتى مستحكم دست يافت.
اين دو
مانعةالجمع نيستند اما از جنسهايى متفاوت و بلكه متضادند. و جمع اضداد در ذات طبيعت و انسان و جامعهٔ
بشرى است. بازارِ سنتى آزادى را براى
تجارت مىخواهد و آزادىِ بر زبانآوردن افكار را خلاف رضاى خدا مىداند. دانشگاه آزادى را براى بيان فكر مىخواهد و به
مالاندوزی ِ بىمهار با بدگمانى مىنگرد.
با حمايت
بازاريان متعهد به قدرت رسيد و آدمهاى جناح او در دانشگاه هم ميخشان را كوبيدند
(”دانشجويان پيرو خط امام“ يك هفته پس از 22 بهمن همراه با حزب جمهوری اسلامی اعلام
موجوديت كردند). انتظار نداشتند حكومت عدل
الهى چيزى بيش از رؤيايى دور از دسترس باشد.
روزى كه رؤيا ناگهان تحقق یافت هيچكس آمادگى نداشت.
حتى وقتى
بخش نافرمان دانشگاه تصفيه و سركوبى شده بود، دريافت كه بازار و دانشگاه از نظر
مشرب و خلقيات و طرز فكر و جهانبينى و بسيار جنبههاى ديگر با هم سرشاخ خواهند
ماند. با توجه به اينكه هيچ تحولى در
حوزهٔ علميّه نمىتواند مخالف منافع بازار باشد، وقتى صحبت از وحدت حوزه و دانشگاه
مىكنند نهايتاً منظور اين است كه دانشگاه از بدبينى نسبت به بازار و مخالفت با
بازارى دست بردارد. چنين نكاتى از چشمش
پنهان نمىماند. اگر نوشتههايى قابل
استناد در اين باره از او باقى مانده باشد، شايد بعدها بتوان در علل اندوه و
تنهایی ِ سالهاى دشوار بيشتر تأمل كرد.
حتى در
زمان حيات او سخنانش را دلبخواهى تفسیر مىكردند.
وقتى در حملهاى تند به بازاريان درون هيئت حاكمه كه به دولت مورد حمايتش
هجمه مىكردند اتهام ”اسلام آمريكايى“ به كار برد، رندان حقپرست براى لوثكردن
موضوع بحث راه انداختند كه منظور ايشان آيا پادشاه عربستان و رئيس جمهور آمريكاست
يا نهضت آزادى. لوثکنندگان البته اعضای
دولت را برای ابداع چنین برچسب ناجوری مقصر میدانستند و منتظر روزی بودند که
تلافی کنند.
سخن
مشهور در بهشت زهرا در ردّ ولايت پدران بر فرزندان چنين تعبير میشود كه گويا
عامهٔ مردم مجازند هر از چند گاه در برابر خلافت الهى طغيان كنند. اما منظور از اين حرف بهطور اخص توجیه جداكردن
راه خودش از آيتالله بروجردى در دههٔ 30 بود؛ و به طور اعم به علمايى برمىگشت كه
نگذاشتند رضاخان سردار سپه جمهورى تأسيس كند و بعدها از ترس چپ، محمدرضا شاه را
تأييد كردند.
مرجع
ضمير در ”پدران ما“ اصحاب دیانت بودند نه عوام.
اگر دوباره در چنان موقعيتى قرار مىگرفت شايد ترجيح مىداد بگويد آن پدرو
پسر ابتدا بد نبودند اما بعدها بد شدند بنابراين حرف علما درست بود اما آن اشخاص
به راه غلط رفتند، نه اينكه حرف پدران ما براى خودشان خوب بود.
چند
جملهٔ قصار ديگر را هم پيروان ايشان خارجازمتنْ تعبير و تفسير مىكنند و به
نتايجى مىرسند كه يقينآً منظور نبود. ”ميزان رأى ملت است“ زمانى مصداق دارد كه
رقابت ميان دو يا چند فردِ صحيح و خودى باشد.
و ارتقاى مجلس به ”رأس امور“ وقتی گفته شد كه ميان ابوالحسن بنىصدر، رئيس
جمهور، و حزب جمهورى اسلامى كه مجلس را در دست داشت اختلافها به انفجار نزديك مىشد.
اندرز
”عدم دخولِ نظامى در احزاب و گروهها و جبههها“ را هم از متن و زمينهٔ اصلى خارج
مىكنند. منظور اين بود كه روحانيت مبارز
و روحانيون مبارز، همه داﻤﺔ افاضاته و از سابقون پانزده خرداد، عليه همديگر متوسل
به زور نشوند. اما در عین حال به اسلحهدارها
مؤکداً توصیه میکرد نگذارند ”انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.“ پس بحث بر
سر اهلیت و نااهلی بود، نه استفاده از تفنگ و فشنگ در کار سیاست.
باورکردنش
دشوار است کسانی که اصرار دارند تفسیری مندرآوردی از آن نظر را تکرار میکنند
واقعاً اعتقاد داشته باشند ایشان به نظامیان توصیه کرد درست مثل یک لییرال خوب دسترویدست
بگذارند و تماشاگر شمارش آرا باشند. به
فرض محال، نتیجهٔ چنین کاری پیشاپیش پیداست: جداشدن دین از دولت.
پرسوءتفاهمترين
سخنش پاسخ به خبرنگارى غربى بود كه در راه بازگشت به ايران در هواپيما پرسيد چه
احساسى دارد. گفت ”هيچ“ و صادق قطبزاده
براى رفع و رجوع قضيه ترجمه كرد:
“He has no comment.”
یعنى:
نظرى ندارند، يا نظر نمىدهند. این جمله
در مغربزمین متداول است و نفی مضمون سؤال، مخالفت با پرسشگر یا فقدان احساس تلقی
نمیشود.
مىتوان
چنين تعبير كرد كه با يكى از نادر موارد لبخند و مسرت آشكار و بدون گره بر ابرو و
چين در پيشانى، مىگفت نه خوشحال است، نه ذوق مىكند و نه موضوع را شخصى و عاطفى
مىبيند؛ وظيفهاى است الهى كه بايد بهعنوان واجب كفايى به انجام رسد.
و شاید در
شرح و بسط آن پاسخ کوتاه بتوان گفت: شادى پيروان خويش را درك مىكند اما بيشتر به
سنگينی ِ وظيفه مىاندیشد تا به آنچه شخصاً تاكنون انجام داده است.
از قديم
لازم مىديد بداند در مملكت و در دنيا چه خبر است. سال 42 سفارش خريد راديو و تهيهٔ عين متن
لايحهٔ مصونيت اتباع خارجى از تعقيب قضايى (كاپيتولاسيون) داد. و بعدها احمد خمينى تعريف كرد سحرگاه 8 تير
وقتى اهل منزل پاورچين رفتند راديو را از اتاق ايشان بردارند تا خبر انفجار شب پيش
در حزب جمهورى اسلامى را نشنود گفت قبلاً شنيده است (لابد از بىبىسى). همان راوى مىگويد روزنامهها و نشريات را با
دقت مىخواند (منطقاً براى آشنايى با استدلالهای مخالفان وگرنه حتی اخبار
سانسورشده هم در بولتنهاى محرمانه درج مىشود) اما پس از وقايع خرداد 60 مىگفت
”دعوا تمام شد، ديگر روزنامه خواندن فايدهاى ندارد.“
نمونهاى
بود از چالاكى در يادگيرى و توان جهش در سنين بالا. سال 43 در قم خروشيد :
مدارستان
يك
مدارس صحيحى نيست كه انسان بتواند به آنها اطمينان داشته باشد.
برنامههايتان يك برنامهٔ استعمارى است. همهاش بازى، همهاش فوتبال،
همهاش چه. ساير ممالك هم اين طورى است؟ پس اين اتمها را
كى درست كرده؟ پس اين طيّارهها را كى درست كرده؟ (صحيفهٔ امام، ج 1، ص 304)
بعدها
اين واقعيت را پذیرفت كه فوتبال هم ــــ مثل اتم، طيّاره و بسيارى چيزهاى ديگرــــ
مىتواند آمیزهای باشد از خير، شرّ لازم، شرّ نالازم و جنبههاى مباح. پس به گفتهٔ حافظ، ”روز و شب عربده با خلق خدا
نتوان كرد“ و ناچار بايد اموری را تسامحاً ناديده گرفت.
۹.محشر
صغرا
در
خاكسپارىاش جنازه را بهزحمت از چنگ جمعيتِ مهارناپذير درآوردند، دوباره داخل
تابوت گذاشتند و با هليكوپتر از معركه بيرون بردند، كفنى جديد براى آن تدارك ديدند
و اعلام كردند تدفين به روز بعد موكول شده تا جمعيت متفرق شود اما چند ساعت بعد آن
را سريع و بىتشريفات به خاك سپردند. گور
را فوراً با بتون پوشاندند و كانتینرى با محافظان مسلح روى آن گذاشتند تا از
دستبرد مصون بماند.
|
مراسم تدفین خمینی در بهشت زهرا و جنازه او با کفن پاره شده توسط مریدان گریانش |
در غوغا
و ازدحام جمعيت، هشت نفر كشته و چهارصد نفر بسترى شدند و بيش از دههزار نفر زخم
برداشتند. تقريباً تمام حلقههاى فيلم
عكاسهاى حاضر در صحنهاى را كه شبيه آن هيچ گاه در هيچ جاى جهان ديده نشده بود از
آنها گرفتند.
ظرف چند
ماه، با لولههای قطور گاز و نفت و بیمآهنهایی که در ساختن پل به کار میرود در
آن مکان بنایی با تقلید خشک و ابتدایی از طرح مساجد برپا کردند. در معماری هم هر سبکی مخاطب خاص خود را
دارد. با این همه، اگر طرح بنا را به
مسابقه میگذاشتند و آرشیتکتها را به بازی میگرفتند، از جذابیـّت بنا نزد پیروان
متوفیٰ کم نمیشد در همان حال که در چشم بسیاری دیگر جذابیت مییافت.
ده سال
پيش از آن، در نخستين روز بازگشت به ايران، جمعيت در بهشت زهرا به هليكوپتر حامل
ايشان چسبيده بود و نمىگذاشت برخيزد. در
عكسهاى مربوط به همان روز، چندین نفر براى جلوگيرى از خطر سقوط هليكوپتر مىكوشند
با چرخاندن كمربند و ضربات فانسقه جمعيت را عقب برانند تا آن را رها كند.
براى
رهبرى كه مريدان مستأصلش به بدنهٔ هليكوپتر و به جنازه چنگ مىاندازند و نياز
دارند وجود اشخاص و اشيا را با لمسكردن حس كنند ده سالى دشوار و دردناك بود. اسفند 57 گفت: ”معنويات شما را، روحيات شما را
عظمت مىدهيم. شما را به مقام انسانيت مىرسانيم.“
و بعدها: ”اسلام مىخواهد شما را آدم كند.“
نسلهاى بعدى مريدان با ديدن آن عكسها شايد خون دلى را كه در راه تربيت
والدينشان خورد درك كنند.
اكنون كه
از جهان باقى به پشت سر مىنگرد چه احساسى دارد و انتظارهايش تا چه حد تحقق يافت؟
در
مقايسهاى خيالپردازانه شايد بتوان به مهدى حائرى يزدى (فرزند بنيانگذار حوزهٔ
علميهٔ قم) اشاره كرد. سال 39 آيتالله
بروجردى او را بهعنوان مجتهد تامّالاختيار به آمريكا فرستاد. قابل تصور است روحالله
خمينی ِ سرآمد و سخنور و سیاسی و خوشسيما را هم با چنان عنوانى به خارج فرستاده
باشد.
حائرى به
غرب رفت و بعدها گفت: ”وقتى كه بنده آمدم در واشنگتن از همان سال اول رفتم در
دانشگاه جرج تاون و ليسانس فلسفهٔ غرب را شروع كردم پيش خودم گفتم ما اگر بخواهيم
از زيربنا شروع كنيم و به سيستم زيربنيادى تفكر غرب آشنا بشويم بايستى بهكلى از
آن متدولوژى خودمان موقتاً صرفنظر كنيم و اصلا روز از نو، روزى از نو، از ابتدا
بايد شروع كنيم.“
چنانچه
آيتالله خمينى راه خود را از بروجردى جدا نكرده بود آيا احتمال داشت سالها بعد
چنان جملاتى از او بخوانيم؟ يا اين طور بپرسيم :همراهشدن با ستيزهجويان بازار
تهران تا چه اندازه توانست او را به غايت دلخواهش برساند؟
حائرى
(كه برادرش پيوند سببى با مصطفى خمينى داشت) در خاطراتش مىگويد آيتالله خمينى
علاقهمند به فلسفهاى بود كه ”جنبهٔ عرفانى و ذوقى“ داشته باشد، در شعرهايش
”هندی“ تخلص مىكرد و جدّش از كشمير به ايران آمده بود و فارسى را روان حرف نمىزد.
همان
راوى در این باره كه به آيتالله خمينی ”وزير خارجه“ى آيتالله بروجردى مىگفتند
توضيح مىدهد: ”باهوش و بافراست و شايسته و برازنده و نسبت به ساير آقايان علما كه
در مسائل اجتماعى و سياسى به هيچوجه وارد نيستند ايشان به گونهاى ممتاز بهتر از
آنها وارد بود. . . . آقاى بروجردى در مسائلى كه ارتباط با دولت داشت ـــــ بخصوص
با شاه ـــــ يكى دومرتبه آقاى خمينى را از طرف خودش فرستاد براى ملاقات با
محمدرضا شاه پهلوى كه در مسائل مورد نظر با او صحبت كند.“
در دههٔ
30 كه مجال تجربه دنيا براى بسيارى از مردم ايران هم فراهم شد اگر در مكان و
شرايطى متفاوت قرار مىگرفت و تلقیاتی متفاوت از زندگی در جوامعی دیگر را تجربه میکرد
باز همان راه را برمىگزيد؟
شخصيت
معمولی ِ حائرى از سيماى پرجذبهٔ آيتالله خمينى بسيار فاصله داشت اما خاستگاه هر
دو يكسان بود. اولى به راه تجربهٔ جهان
بيرون رفت، گرچه گمنام و در حاشيه ماند، تا سر حد استعداد خويش رشد كرد و (تا آنجا
كه از گفتههايش پيداست) با خاطرى آسوده، خشنود از آنچه كرد و بىاندوه از آنچه
نكرد، جهان را ترك گفت.
دومى
خيالهاى بلند در سر داشت، وضع موجود را نپذيرفت، عََـلَـَم طغيان برافراشت، با
ستيزهجوترين و خشونتمدارترين سنتگرايان بازار همراه شد، در بزنگاهى تاريخى به
قدرت رسيد، شهرتى عالمگير يافت، دولت مورد نظرش را تأسيس كرد و با نهايت اقتدار به
اجراى احكام الهى پرداخت. با اين همه،
شگفتا كه گويى در حالتى دژم جهان را وداع گفت.
۱۰.پساارتحال
اگر
اشغال سفارت آمريكا در تهران را ”انقلاب دومى بزرگتر از انقلاب اول“ بدانيم، پس
تصفيهٔ دانشگاهها انقلاب سومى بود بزرگتر از انقلاب دوم، و تحول سال 84 انقلاب
چهارمى بود بزرگتر از انقلاب سوم ـــــ كاريكاتور انقلاب شكوهمند اول و پيامد
منطقى ِ رشد نوزادى كه 22 بهمن با شكستن درِ اسلحهخانهها به دنيا آمد. ضلع سوم ِ مثلث بازارـ حوزهـ روستا، به بركت
قدرت اسلحه، بخش اول را دنبال كارش فرستاد و بخش دوم را در مشت گرفت و به اندازهٔ
طبيعىاش تقليل داد.
جمهورى
اسلامى ايران بيستواندى سال نوعى شركت سهامى خاص بود و اصحاب پانزده خرداد، بهعنوان
سهامداران اصلى، افرادى براى حفظ وضع موجود به خدمت مىگرفتند. در انقلاب چهارم، بهخدمتگرفتهشدگان سابقْ
سيستم را تعاونى اعلام كردند. سيستم ِ
استخدام و مواجبْ تبديل به روش توزيع سهام شد و اكنون هركس سهمى مىگيرد بايد با
تمام قوا و نهايت خشونت براى حفظ وضع موجود بكوشد: يا همه با هم مىمانيم يا همه
با هم مىرويم؛ قدرت و ثروت را تحويل نخواهيم داد؛ يا ما يا هيچكس.
شرايط
كنونى ايران را شايد بتوان در هُمالغالبونـ هُمالسّارقون خلاصه كرد: كائوس و
چپو (كائوس واژهاى يونانى به معنى اغتشاش و آشوب). همان غنايمى كه موجد تولد طبقهٔ جديد و
پرورندهٔ آن بود اكنون هدف نيروى نوخاسته است.
ايرانيهايى
كه از ديرباز در رؤياى بازگشت به روزگار پيش از اسلام بودند بعداً گرفتار دلتنگی
برای سال 56 شدند که به نظرشان پایان روزگار خوش بود. حتى كسانى كه حسرت عهد صدر اسلام داشتند اکنون
آرزومند بازگشت به سال 84 هستند كه دستكم كائوس و چپو چنين افسارگسيخته نبود.
محمد
مسعود روزنامهنگار دههٔ بیست که اهل قم بود دربارهٔ سالهای نابسامانی جنگ جهانی
اول مینویسد قحطی و گرسنگی به آنجا کشید که در شهر زادگاهش بچههای کوچک ناپدید
میشدند. با این همه، در قیاسی با توجه به
امکانات مملکت و توقعات مردم، از زمان زوال صفویه در اوایل قرن هجدهم تاکنون در
هیچ زمانی این سرزمین چنین نومید و بیآینده و تا این حد دستخوش بیترتیبی و هرجومرج
و غارت نبوده است.
در تاريخ
پرتنازع سرزمينی ملوكالطوايفى و بىثبات كه چه بسا از شب تا صبح ورق برگردد و
نوكرْ ارباب شود، پدران همواره با چالش نورسيدگان و نيز مهاجمانى از صحرا مواجه
بودهاند. پيشتر اشاره كرديم صفويه ناچار
از مهار قزلباش بود. شاه عباس پسران و
پسرعموها و تقريباً تمام مردان قابلِ خاندان خويش را كور كرد. ناصرالدين شاه لازم ديد دُم ِ پسر زيادهخواه
خويش ظلّالسلطان را كه قشونی شخصى ترتيب داده بود قيچى كند و او را سر جايش
بنشاند. و بسيار پيش از اينها، جنگجويانى
بربر كه توانگران رم براى دفاع از خويش به خدمت گرفته بودند سرانجام بر آنان
شوريدند و به خدايگانىشان پايان دادند. شمشيرزنانى هم كه خلفاى بغداد براى حفظ
فتوحات امپراتورى اسلامى به خدمت گرفته بودند راه خودشان را رفتند و تبديل به
سلجوقيان شدند.
طرحى نو
هم كه امام راحل مؤلف آن شناخته شد كلا ادامهٔ سنت تاريخى اين صحارى است: حكومت يك
پدر و يك پسر، سپس يورش مهاجمانى از بيابان، و حركت از نو. ”انفجار نور“ را، در بيان فيزيكدانان، مىتوان
انبساط برقآسا گرفت، و ادامهٔ انبساط سبب فروپاشى از درون مىگردد.
برخورداران
طبقهٔ جديد بهمرور اهلی میشوند و به همرنگی با تمدن شهرى عادت مىكنند. پس برای حفظ وضع موجود باید مدام از در و دهات
و حاشیهٔ شهرها نیروی صفرکیلومتر وارد میدان کرد.
و بخش بازاریـ حوزوى طبقهٔ جديد با قدعلمكردن ِ نيرويى روبهرو میگردد
كه پیشتر براى حفظ ثروت بادآورده و قدرت خويش بدان نياز داشت. به این ترتیب، به احتمال زیاد انقلابهاى پنجم
و ششم و هفتم از پى خواهد آمد.
تاريخ
عيناً تكرار نمىشود و تفاوتهايى البته خواهد بود. در شرايط جهان معاصر، سيل ثروتهاى عظيم كه طى سى
سال گذشته در ايران نصيب طبقهٔ جديد شده است منطقاً بايد به اقيانوس ثروتهاى جهانى
بپيوندد، در همان حال كه طبقهٔ جديد بازگذاشتن راه مراودهٔ جامعه با جهان را به
صلاح خويش نمىداند. ناچار در برابر رشد
جامعه سد مىبندد اما مىكوشد با زيرآبىرفتن از تنگنايى كه براى بقيهٔ مردم درست
كرده است برهد.
رژيم
اسلامى
حضورش را، از جمله، با آتشزدن شعبهٔ بانكها و درخواست الغاى ربا اعلام
كرد
و براى آدمهايش سوزاندن بانك همچنان عادى به نظر مىرسد. امروز مجموعهاى
است از بانكها و انواع
صندوقهاى پولى و مالى: صرّافيهاى اسلامى به منظور پولشويى و ذخيرهكردن
توشهاى
اگر نه براى آخرت، که دستكم براى روز مبادا در خارج. برکهای منزوى از
جهان سرمايهدارى، در جامعهاى
كه اقليت كوچك حكومتكننده را اكثريت بزرگ حكومتشونده در ميان گرفته است.
جزيرهاى در جزيره. بانكآباد اسلامى در نيرنگستان آريايى.
پاچهورمالیدههایی خداجو با بیرق یعقوب لیث و
رابین هود.
اكنون در
مملكتى كه ده سال در يد قدرت او بود چه چيزى احتمال دارد روحش را در جهان باقى شاد
كند؟ شايد تنها اينكه اقليت بازاريان ستيزهجو و زيادهخواه سرانجام از ميانهٔ
ميدان سياست بيرون رانده شد.
آيا اگر
باز در موقعيت سال 40 قرار مىگرفت با امثال مؤتلفه همراه مىشد؟ چنانچه همراه نمىشد
بخت چندانى براى بهدستگرفتن قدرت نداشت.
چه آن زمان و چه امروز، در صفآرايى ميان گلوبندك و ميدان ترهبار و
كشتارگاه از يك سو، و دانشگاه و انجمن حقوقدانان و جمعيت زنان و مطبوعات درسخواندههاى
شهرى از سوى ديگر، بُرد با دسته اول بود و هست و خواهد بود.
پس با
اين موقعيت دشوار روبهروييم: روحانى آرمانگرا چنانچه مىخواست فكرش را بىواسطه
به اجرا بگذارد (و مثلا از منشى معاون وزير شاه استدعاى تعيين وقت ملاقات براى
تقديم برخى پيشنهادها نكند) بايد همراهى با حداكثر خشونت را برمىگزيد تا كارساز
باشد (محمود طالقانى اين راه را نرفت و به جايى نرسيد).
اما
هنگامى كه در جايگاه حكمرانى قرار گرفت ميل داشت امور را به درسخواندههاى مورد
علاقهٔ خويش بسپارد، در حالى كه شركاى مدعى قدرت و نيز نيروهاى گردآورى شده براى
حفظ وضع موجود فرصت و اجازهٔ چنين آزادى عملى نمىدادند.
اشاره
كرديم كه شايد حذف بازاريان ستيزهجو و زيادهخواه از صحنهٔ سياست روحش را شاد
كند. بيفزاييم آن ستيزهجويان هم بيست سال
منتظر حذف افراد مورد علاقهٔ او ماندند و نفرات اخير سرانجام تقريباً همه تبديل به
اسراى پيژامهپوش شدند.
دوم،
چنانچه بار ديگر رقابت سياسى واقعى و جدى در سطح جامعه درگيرد، ائتلاف خشونتطلبان
باز هم ميداندار خواهد بود. سال 90 فدائيان اسلام ورود مجدد خويش به صحنهٔ سياسى
را اعلام كردند. ترقهدرکردن جلو توپچى
بود. كسانى كه قرار است از شيشهٔ اسيد و
چاقو و هفتتير فدائيان اسلام بترسند خودشان وسط خيابان مجسمهٔ نيمتـُنی از جا مىكنند.
فردْ
البته مختار است به بسيارى انتخابها دست بزند اما اينكه نتايج انتخابها همانى باشد
كه دلخواه است، يا دستكم انتظارش را دارد، حتمى نيست. ممكن است موفق به بسيارى از كارهاى مورد نظرش
شود اما مجموعاً به نتايجى يكسر خلاف انتظار برسد.
نكته اين
است: تحول جوامع نتيجهٔ تقديرى گريزناپذير نيست؛ دنبالهٔ منطقى جبرها و
انتخابهاست. خطآهنى که فرد را با چشم
بسته هدايت كند وجود ندارد. انتخاب او بر
سر هر دوراه و سهراه و چهارراهی ممكن است به مسيرى بيندازدش كه ابتدا تصورش را
نمىكرد.
كسانى
دوست دارند خيال كنند اگر مثلا مطهرى و بهشتى زنده میماندند اكنون وضع فرق مىكرد. شرايط كنونى گرچه نمىتواند مطلوب او باشد
دنبالهٔ طبيعی ”انفجار نور“ است. قدرت اسلحه است که به افراد جهت مىدهد، نه
برعكس. پدرجدّ مطهرى و بهشتى هم در همين
موقعيت يا موقعيتى مشابه قرار مىگرفتند.
گفت ما
موظف به اجراى تكليفيم نه قائل به نتيجه.
از جنبهٔ اول، علىالقاعده در شمار رستگاران و بندگان مقرّب نزد حق تعالىٰ
است. اما انسانهاى جايزالخطا كه روحى به
بزرگى او ندارند ناچارند حتى نتيجهٔ عمل به تكليف الهى را زيروبالا كنند، مثلاً
این روند را که (در زمان نوشتهشدن این سطور) بسیاری دولتهای جهان قدمبهقدم و
کاملا حسابشده شناسایی رسمی جمهوری اسلامی ایران را پس میگیرند. با استمداد از انفاس قدسیاش میتوان پرسید: در
این موقعیت پرخطر چه باید کرد؟ همچنان به منزویکردن جهان ادامه بدهیم؟
هرآنچه
در توان داشت براى تحقق آرمان خويش انجام داد اما دريا آن دوغى كه دلش مىخواست
نشد زيرا در جامعه انسانى شمار متغيرها عملا بينهايت است و كلْ جمع جبرى تكتك
اجزا نيست.
در همان
سال 57، اندرو يانگ، نمايندهٔ آمريكا در سازمان ملل، گفت آيتالله خمينى تبديل به
قدّيس خواهد شد. پرزيدنت كارتر نوك سفيرش
را چيد: ”ما در بيزنسِ امامزادهسازى نيستيم.“
پيشبينى
اولى درست از كار در آمد. از زمان آن
معجزه تاكنون تحولى عظيم رخ داده: انتظارهايى بزرگ براى خيزش و رهايى و رستگارىِ
قريبالوقوع اينجهانى وجود داشت كه اينك وجود ندارد يا بسيار كمتر وجود دارد.
به نظر
دهريون، اصحاب ديانت به پيروانشان رؤيا مىفروشند. اما آيتالله فقيد به پيروانش كمك كرد به
واقعيتى اين جهانى برسند و چهرهاى اندكى واقعىتر از خويش در آينه ببینند. با توجه به اين گام عظيم در توهّمزدايى،
شايستهٔ لقب قدّيس است.