سیمای تاریخی و حقیقی یک قدیس کوششی برای تماشای روزگار و سرگذشت حقیقی و زمینی امام رضا اسماعیل وفا یغمائی (قسمت دوم)
با این همه خرافه باید کوشش کنیم از نو زاده شویم
غير تاريخى كردن تاريخ
به سورئاليسم عوامانه فقيهان، و در كنار آن به غير تاريخى كردن مقولات تاريخي اشاره اى شد و فكر مى كنم اندكى توضيح در اين زمينه ضرورى است:
به زبان ساده مى توان گفت كه:
نزديك به هزار سال است كه فقيهان نامدار و تئوريسينهاى رسمى شيعه،شخصيتها و حوادث زندگى شخصيتهاى مورد نظر خود را، در زمينه اى غير تاريخى در معرض ديد و داورى شنوندگان منابر، و بينندگان آثار خود مى گذارند. اين كه اين بزرگان آيا در اساس مى توانستند ديدى تاريخى از قضايا ارائه كنند يا اينكه خود آنها نيز از قربانيان يك دستگاه نظرى كهنه اند و يا صرفا بخاطر در دست داشتن زمام قدرت مادى و معنوى و فريبكارى دست به اين كار زده اند بحث ديگرى است، اما براى اينكه مقوله غير تاريخى كردن را بهتر لمس كنيم، به جاى توضيح فنى، از نمونه ها كمك مى گيريم.
در يك صحنه واقعى از تاريخ، و براى كسب معرفت تارىخى و استفاده از اين معرفت در زندگى و بخصوص دنیاى مبارزه و سياست، مابر بستر قانون عليتهاى تاريخى، با پرسوناژهاى مثبت، با شخصيتهاى منفى، با زمينه مادى تاريخى مشخص، با توده هاى مردم، با مقولات و مسائل سياسى و اجتماعى و فرهنگى و مذهبى مشخص، ودر رابطه با قانونمندى هائى كه در بسيارى از موارد در روشنائى قرار دارند ، با حوادث روبروئيم. تمام اين پديده ها و مقولات روى زمين پا سفت كرده و قابل بررسى اند. مثالى ساده مى آورم:
از سقوط خوارزمشاهيان تا پديد آمدن سلسله صفوى، ساليان دراز ما با ايرانى آشفته و در هم ريخته مواجه هستيم. مغولان دهها سال حكومت مى كنند، در پى آنان ايلخانان و در كنار اينان، سلسله هاى كوچك در اينجا و آنجاسر برمى آورند، بعد روزگار تيمور فرا مى رسد وباز دوران امير نشينهاى كوچك، و سرانجام فرزندان شيخ صفى الدين اردبيلى بر اساس قانونمندى هاى سياسى و اجتماعى و تاريخى مشخص بر مسند قدرت مى نشينند و دوران صفويان به طور رسمى با شاه اسماعيل شروع مى شود و بيش از دو قرن ادامه پيدا مى كند.اين دولت در دوران شاه عباس اوج مى گيرد و در دوران شاه سلطان حسين غروب مى كند.
مى شود اين دوران را نگريست و تحولات اين دوران را به روشنى ديد. ايجاد يك دولت نيرومند و يكپارچه، رسمى شدن تشيع، افزايش جمعيت و رونق بازرگانى و قدرت گرفتن ارتش از ويژگى هاى اين دوران است. مى شود دانست چرا و چگونه صفويان با استفاده از شرايط مشخص تاريخى و از جمله با اتصال نسبى خود به موسى ابن جعفر و با به كار گرفتن نيروهاى انسانى مشخص، بر سر كار آمدند و در چه شرايطى اوج گرفتند و چگونه افول كردند، و وجود صفويان چه منافع و چه مضارى داشت، ومثلا بازرگانى چگونه بود، ويا طرحها و برنامه هاى شاهان مختلف چه بود.
اين يك نمونه در تاريخ ايران است، مى توان به همين ترتيب به نمونه هاى ديگر از جمله ظهور سلسله پهلوى و رژىم جمهورى اسلامى پرداخت ،ولى در صحنه تاريخنگارى يا بهتر است بگوئيم نقالى هاى فقيهان شيعه، ما با يك تاريخ عجيب و غريب و با شخصيتهائى شايسته اين تاريخ روبروئيم.
فقيهان شيعه مقولات مربوط به تاريخ مقدس را، آنهم به طور بسيار عوامانه به صحنه تاريخ مادى كشيده و تئاترى را كارگردانى كرده اند كه قرنهاست تعطيل نشده است. شخصيتهاى پر رنگ در صحنه اين تئاتر، در يكسو امامان و سادات علوى با چهره هاى نورانى و دستارهاى سبز و سياه هستند كه حق و حقوقى الهى داشته اند و اين حقوق الهى پايمال شده است. در سوى ديگر اين صحنه تئاتر، صفوفى از خلفا ايستاده اند كه اين حق و حقوق الهى را پايمال كرده و مسند امامت و خلافت و رهبرى امامان شيعه و جانشينان آنها را به خود اختصاص داده و دست به انواع جنايات زده اند.
خلفاى مورد نظر فقيهان شيعه در تئاترتاريخ تنها خلفاى اموى و عباسى نيستند، زنجيره خلفاى غاصب از خليفه اول ابوبكرصديق(پدرعايشه جوانترين زن مورد علاقه و احترام پيامبراسلام) شروع شده و در عبور از خليفه دوم و سوم عمر ابن خطاب (پدر حفصه يكى از زنان پيامبر و همسر ام كلثوم دختر على ابن ابيطالب) و عثمان ( داماد پيامبر كه نخست با رقيه دختر پيامبر و پس از فوت رقيه با دختر ديگر پيامبر ازدواج كرد و به همين علت به ذوالنورين يعنى صاحب دو پاره نور مشهور بود) به خلفاى اموى اتصال پيدا كرده،و تنها پس از پرش از فراز سر عمر ابن عبدالعزيز( خليفه خوشنام اموى) از زنجيره خلفاى عباسى مى گذرند، و پس از عبوراز آخرين خليفه عباسى ديگر بسته به نظر فقهاست كه هركجا كه صلاح بدانند شخصيتهاى مثبت و منفى را به رستاخيز دستور دهند. در روزگار ما هم دنباله ماجراى اين تئاترقابل دنبال كردن است.
در اين نوع تاريخنگارى يا تاريخ نگرى تكليف همه چيز از قبل توسط مشيت الهى، و خون، و نوراصلاب شامخه، وطبعا ظلمت اصلاب غير شامخه، و شر روشن شده است.
در اين نوع تاريخنگارى، همانطور كه اشاره شد، بيشتر باصحنه تئاتر روبرو هستيم تا صحنه تاريخ. مردم در اين صحنه وجود ندارند زيرا يا تماشاگرند ويا گوسفند. اين تماشاگران و گوسفندان در اساس لازم نىست فكر كنند . آنان فقط بايد در رابطه با امام يا خليفه يا مرجع، موضع خودشان را روشن كنند و در خدمت او در آيند و بروند و پس از عمرى كوتاه يا دراز در گورهايشان دراز بكشند و منتظر داورى نهائى باشند.
در اين تئاتر مردم بايد خيالشان راحت باشد كه آنچه فقيه مى گويد درست است و جاى هيچ نوع شك و شبهه و سئوال يا سئوالاتى از اين قبيل باقى نمى ماند كه مثلا اگربه جاى خليفه مثلا امامى آمده بود و زمام حكومت را در دست گرفته بود باستى چه اتفاقاتى مى افتاد.
ــ تضادها به چه صورت عمل مى كرد؟
ــ تكليف پويش و حركت مادى و اجتماعى تاريخ بشريت چه مى شد؟
ــ تكليف اقتصاد چه مى شد؟
ــ در رابطه با زنان چه وقايعى اتفاق مى افتاد؟
ــ تكليف كسانى كه علاقه اى به پذيرش امام نداشتند چه مى شد؟
ــ تكليف مردم و نقش نمايندگان مردم چه مى شد؟
ــ تكليف تضاد يك دستگاه الهى تغيير ناپذير با پروسه تغيير دائمى انسان و جامعه و قوانين اين جامعه چه مى شد؟
ــ آيا جهان تبديل به بهشت برين مى شد و دائم معجزه از پس معجزه به كارها سر و سامان مى داد و يا نه؟
ــ آيا بجز آن پشتوانه عاطفى و مذهبى مرسوم و تجربه نشده و متكى به وعده ها، براستى چه تعهدى وجود داشت كه آنچه كه ادعاى آن مى شد به واقعيت بپيوندد و آيا نمونه هائى چون علويان و سربداران كه در ايران بر سر كار آمدند براى تجربه كافى نيست؟
ــ و آيا...
تاريخى منجمد و غوطه ور در زمانى مرده
در اين زمينه ودر صحنه جنگ و جدال الهى ــ شيطانى خليفه و امام فقط كليات روشن است و بس!. تاريخ طراحى شده توسط فقيهان و تئورى هاى آنان، عليرغم رنگ آميزى هاى مدرن در دوران معاصر، تئورى ها و تاريخىثابت و منجمد وغوطه ور در زمانى مرده و بى حركت است كه در آن بر پايه خون و تقدس تكليف همه چيز تعيين شده است. دراين نگاه باصطلاح تاريخى، اساسا زمان و تاريخ، همزمان با آغاز شدن به پايان رسيده است زيرا در فاصله طولانى ميان روز الست و قيامت همه چيز از قبل تعين شده است و بخش سياسى و مبارزاتى آن هم كه جدال ميان خليفه و امام، بر سر حقى غصب شده است از قبل روشن است و نبايد به دنبال طرح و تئورى جديدى گشت
. در اين نوع تاريخ! از پايه و اساس به دنبال مفاهيمى مثل جمهورى و انتخابات آزاد وشورا و راى مردم و نظر عقلا و روشنفكران و امثال اين كفريات نبايد گشت و معلوم نيست كه مثلا در روزگار ما كه تخم لق دمكراسى، و راى دادن، و نقش مردم در انتخاب سر نوشتشان، در دهانها شكسته است، اگر فرضا همزمان يك امامزاده و يك خليفه زاده خودشان را كانديد كنند تكليف مردم و راى دهندگان چيست؟ به كدام راى بدهند؟ به سيدى موسوى! و علوى! ومصطفوى! چون امام خمينى، يا مثلا به كسى كه تخم و تركه اش به خليفه اى جبار مى رسد ولى بر اثر اكتساب فرهنگ و كمالات از راه و رسم پدرى سر تافته و تبديل به انسانى دمكرات و آزاد منش شده است؟.
شايد مثالها مقدارى مضحك به نظر بيايد ولى باور كنيم كه اين مضحكه تا روزگار ما و در مملكت ما ادامه يافته وهنوزهم به طور كامل با آن تعيين تكليف نشده است، و تا وقتى كه مقوله حساس لائيسيته به طورجدى و اساسى درك و ضرورت آن فهم نشود اين ماجرا به پايان نخواهد رسيد و اين مضحكه رنجبار ادامه خواهد يافت وبر اين پايه بايد به طور عميق به اين مساله انديشيد و باور داشت كه هيچ حكومت مذهبى نمى تواند به انديشه و خرد مستقل مگر اينكه كاملا در خدمت او در آيد و نيز به راى مستقل مردم احترام بگذارد و مردم را براى رقم زدن سرنوشتشان آزاد بگذارد. بدون از نظر دور داشتن انواع بيمارى هاى نظام جمهورى اسلامى و نظامهاى مذهبى بيمارى و تناقض ايدئولوژيك اين نوع نظامها را بايد در اين زاويه بررسى كرد.
با اين اشارات و در حذر از سورئاليسم فقيهانه و ضد تاريخى كردن و عوامانه كردن، به خط اصلى جستجوى تاريخى خود بر گشته و اندك اشاره اى به سيماى تاريخى و نام و نشان و روزگار هشتمين امام شيعيان مى كنيم
اشاره اى به نام و نشان و روزگار امام رضا
هشتمين امام شيعيان درروز يازده ذى الحجه سال 148 هجرى در مدينه از پدری عرب و مادری به احتمال زیاد آفریقائی و رنگین پوست متولد شد.
پدر امام رضا، امام موسی کاظم علیرغم اینکه مشهور است در اکثر اوقات عمر خود در زندان بوده و در زندان جان خود را به دستور هارون الرشید و به دلیل خوراندن سم به وی از دست داده است، دارای زنان متعدد(حد اقل نه زن) و فرزندان فراوان، سی و هفت دختر و پسر بود که امام رضا بزرگترین و اولین آنهاست.
مادر امام رضا چون مادر هفتمين امام شيعيان، زنى بود بنام تكتم كه از بازار برده فروشان توسط موسى ابن جعفر، يا بنا بر برخى از اقوال توسط حميده مادر موسى ابن جعفر خريدارى شده بود. نامهاى ديگرى چون سكن نوبيه، اروى، نجمه، سمانه، سلامه خيزران، صقر، مرسيه و... براى مادر امام رضا ذكر شده است .براساس روايت كليني مادر امام رضا توسط هشام ابن احمر از خدمتگزاران امام هفتم از برده فروشی مراکشی خریداری شده و بعید نیست خود نیز اهل مراکش بوده باشد.
علت نامهاى فراوان، ناشى از سنت تغيير نام بردگان در هنگام تغيير صاحبانشان مى باشد، به اين ترتيب كه صاحبان جديد، نامهاى جديد مورد علاقه خود را بر روى بردگان خريدارى شده مى گذاشتند. با اين حساب مى توان ماجراى زندگى پر تلاطم زنى را كه پس از سفرها و رنجهاى فراوان وبارها فروخته شدن توسط برده فروشان سرانجام در سرزمينى دور از زادگاه خود و در خانه موسى ابن جعفر آرامشگاهى يافته وبه همسرى يك امام در آمده وهشتمين امام شيعيان را پرورش داده تا اندازه اى دريافت.
تكتم كه بعدها نام او توسط مادر موسى ابن جعفر به طاهره تغيريافت، به موسى ابن جعفر بخشيده شد و به ازدواج او در آمد و از اين ازدواج امام رضا متولد شد.
در اسناد شيعه، بعدها و با توجه به در گذشت امام رضا در ايران، تلاش بسيارانجام شده كه مادر امام رضا را از بزرگزادگان و اشراف عجم و ايرانى معرفى كنند ولى به احتمال قريب به يقين مادر امام رضا از بردگانى بوده است كه از آفريقا به مدينه آورده شده و در معرض فروش گذارده شده بودند .
نمونه تاریخنگاری آخوندها در مورد مادر امام رضا
ملایان برای اینکه پای عزت امام رضا را که در ایران مدفون است سفت تر بنمایند نوشته اند مادر امام رضا:
از بزرگزادگان عجم بود. او در عجم به دنيا آمداما در بلاد عرب رشد كرد و پرورش يافت. از مشهورترين نامهايش تكتم مىباشد كه از نامهاى زنان عرب است و در اشعار عرب اين نام زياد آمده است. او نامهاى ديگرى هم دارد از جمله:
سكن نوبيه ، اروى، نجمه، سمانه، سلامه ، خيزران، مرسيه، صقر ، و البته اين تمام نامهاى ايشان نيست و دليل اينكه ايشان نامهاى زيادىدارد اين است كه مستحب است اسم برده هنگام تغيير مالك، تغيير پيدا كند( بر اساس تعدد نامها میتوان تعداد دفعات خرید و فروش را دریافت.
مجلسى از هشام روايت كردهاست كه روزى حضرت امام موسى كاظم از من پرسيد كه آيا از برده فروشان كسى آمده؟ جواب دادم: نه.
حضرت فرمود: آمده است بيا تا به نزد او برويم. همراه آن حضرت شدم وقتى كه به مكان مورد نظر رسيديم، با كمال تعجب ديديم كه مردى از تجار مغرب آمده است وبا خودش غلامان و كنيزان بسيارى آورده است. حضرت جلو رفت و فرمود: كنيزان خودرا بر ما عرضه كن! او نه كنيز آورد و حضرت هيچ كدام را نپسنديد و فرمود: ديگربياور. گفت:
كنيزى ندارم. حضرت فرمود: دارى و بايد بياورى. گفت: به خدا سوگند ندارم مگريك كنيز بيمار! حضرت فرمود: او را بياور. ولى مرد برده فروش امتناع كرد وبنابراين من و حضرت برگشتيم. روز بعد حضرت مرا به نزد او فرستاد و فرمود: به هر قيمت كه بگويد آن كنيز بيمار را براى من خريدارى كن و به نزد من بياور! من مثل روز قبل پيش مرد برده فروش رفتم و گفتم: آمدهام تا آن كنيزك را طلب كنم.
كنيز را به قيمت زيادى به من فروخت و گفت: راستش را بگو آن مردى كه ديروز باتو همراه بود كه بود؟
گفتم: مردى است از بنى هاشم! برده فروش گفت: اى مرد! بدان كه من اين كنيز رااز دورترين بلاد غرب خريده ام، روزى زنى از اهل كتاب اين كنيز را ديد و پرسيد اورا از كجا آورده ام؟ گفتم: او را براى خودم خريدهام گفت: سزاوار نيست اين كنيزنزد امثال تو باشد، بلكه بايد نزد بهترين اهل زمين باشد و چون او اين كنيزك رابگيرد، پس از مدت كوتاهى از او پسرى به دنيا خواهد آمد كه اهل مشرق و مغرب ازاو اطاعت كنند و پس از اندكى حضرت امام رضا از او به وجود آمد. روايت ىديگر هم هست كه نمايانگر رويايى راستين مىباشد: وقتى كه مادر حضرت رضا ازآن مرد برده فروش خريده شد. حميده مادر امام موسى كاظم در خواب رسول خدا را ديد كه به او مى فرمايد: اى حميده نجمه را به فرزندت موسى ببخش زيرا به زودىاز او فرزندى متولد مىشود كه بهترين روى زمين است. حميده به آنچه كه رسولخدا در خواب به وى امر كرده بود عمل كرد. وقتى امام رضا به دنيا آمد آنوقت حميده، نجمه را طاهره ناميد. حال روايتى ديگر كه قطره اى از درياى حسنهاى نجمه را براى ما بيان مىكند: ابا الحسن على بن ميثم گفته است: حميده مادرامام موسى كاظم كنيزكى خريد (در برخى روايات آمده كه ايشان كنيزك را خريده است) اسم اين كنيزك تكتم بود و در آداب اخلاقى و دينى و در عقل و حيا يكى ازبهترين زنان بود. او حميده را بسيار گرامى مىداشت و به او احترام مىگذاشت.
روزى حميده به فرزندش امام موسى كاظم گفت: فرزندم تكتم كنيزكى است كه من ازاو در زيركى و محاسن اخلاقى بهتر نديدهام و مىدانم كه هر نسلى از او به وجودمىآيد پاكيزه و مطهر خواهد بود. او را به تو مى بخشم و از تو خواهش مىكنم كه رعايت حرمت او را بكنى و همان طور كه در قبل اشاره شد، وقتى حضرت امام رضا از وى متولد شد، حميده او را طاهره ناميد. در روايت آمده است كه: حضرت رضا در كودكى شير فراوانى مىخورد.
روزى نجمه گفت: دايه اى پيدا كنند كه مرا (در شير دادن به او) يارى كندپرسيدند: مگر شير تو كم شده است.
جواب داد: دروغ نمىگويم به خدا سوگند شير من كم نيست بلكه نوافلى( عبادات مستحب) كه هميشه عادت داشتم آنها را بجا آورم باعث شده است كه به آن كمتر بپردازم.
براى همين كمك مىخواهم كه نوافل و (عباداتى كه به آنها) عادت كرده ام ترك نكنم.
شيخ صدوق در عيون به سند معتبر از نجمه مادر آن حضرت روايت كرده است: چون حامله شدم به هيچ وجه احساس سنگينى نمىكردم و در خواب صداى تسبيح و تهليل وتمجيد حق تعالى از نوزاد درون شكم خود مى شنيدم. و باز مىگويد: وقتى حضرت رضا به دنيا آمد دستهاى خود را بر زمين گذاشت و سر مبارك خود را به سوىآسمان گرفت و لبهاى مباركش حركت مىكرد و سخنى (با خدا) مىگفت كه من نمى فهميدم.
در آن لحظه امام موسى بن جعفر به نزد من آمد و فرمود: گوارا باد تو را اى نجمه كرامت پروردگارت! و من نوزاد را در پارچه سفيدى پيچيدم و به آن حضرت دادم.
***
امام رضا دوران كودكى و نوجوانى و جوانى خود را تا هنگامى كه پدرش دستگير و روانه بصره و بغداد شد در كنار برادران و خواهران فراوانش وتحت نظر و آموزشهاى پدرش كه راهبرى صاحب نفوذ و اهل فضل و زهد و در نگاه پيروان خاص اش قطب و لنگر زمان و زمين بود گذراند.
بنا بر نقل ابن حساب امام رضا مدت بيست و چهار سال و ده ماه از عمر خود را در كنارپدرش گذرانده و از او بهرمند شد.
زنان و کنیزان و فرزندان
زنان نامدار امام رضا سبيكه يا خيزران مادر امام محمد تقى،ام ابراهیم چندين ام ولد يا كنيز، و بعدها ام حبيبه ( دختر مامون خليفه عباسى) بودند.با اين همه امام رضا تا حدود چهل و شش ــ هفت سالگى داراى فرزند نشد. برای او پنج فرزند بر شمرده اند محمد (امام جواد ).حسن.جعفر.براهيم.حسن.عايشه
دوستان و یاران
او اصحاب و ياران برجسته و فراوانى داشت كه برخى از نامداران اصحاب او عبارتند از:
1. دعبل بن على خزاعى شاعر نامدار و شورشى 2. حسن بن على وشّاء بجلى. 3. حسن بن على بن فضال. 4. حسن بن محبوب. 5. زكريا بن آدم اشعرى قمى. 6. صفوان بن يحيى بجلى. 7. محمد بن اسماعيل بن بزيع. 8. نصر بن قابوس. 9. ريّان بن صلت. 10. محمد بن سليمان ديلمى. 11. على بن حكم انبارى. 12. عبداللّه بن مبارك نهاوندى. 13. حمّاد بن عثمان. 14. حسن بن سعيد اهوازى. 15. محمد بن سنان.
میگویند پس از در گذشت موسى ابن جعفراو زمام زعامت شيعيان پدرش را البته پس از كشاكشهائى چند بر عهده گرفت و تا پايان عمر حدود بيست و دوسال در موقعيت امامت بود. اشاره اى به حوادث آغاز امامت او لازم است.
بحرانى ديگر! ومهدى موعودى ديگردر ميان شيعيان.
درگذشت موسى ابن جعفر بحرانهاى خاص پس از خود را به دنبال آورد و عليرغم تلاشهاى دستگاه خلافت براى فرو نشاندن اين بحران، به اعتقاد بسيارى از افراد كه مى گفتند موسى ابن جعفر فوت نكرده بلكه مخفى شده است و به عنوان مهدى موعود روزى باز خواهد گشت خدشه اى وارد نكرد. اين ماجرائى بود كه بارها در ميان شيعيان تكرار شده بود و سابقه مهدويت در ميان شيعيان حكايت تازه اى نبود.
پيشينه مهدويت در ميان شيعيان
از گروه سبائيه( پيروان عبدالله ابن سبا) معتقدان به مهدويت على ابن ابيطالب كه عبور كنيم، نخستين كسي كه در تاريخ شيعه به عنوان مهدى موعود شناخته شد محمد حنفيه فرزند على ابن ابيطالب و برادر ناتني امام حسن و امام حسين بود. پيروان او كيسانيه نام گرفتند و اظهار داشتند كه محمد نمرده است. بلكه در نزديكيهاي مدينه در درهُ رضوي كه دره اى خوش آب و هوا و داراى چشمه هاى آب و عسل فراوان است غايب شده و پس از مدتي ظهور خواهد كرد. قابل ياد آورى است كه احاديثى وجود دارد كه خبر مى دهد كه دوازدهمين امام شيعيان نيز در كوه و دره رضوى پنهان است.
در رابطه با مقوله مهدويت در ادامه ماجرا با زيديان شورشى وشجاع كه برادر امام محمد باقر را مهدى صاحب الزمان مى دانستند و پس از آن با گروه باقريه (شيعيان پنج امامى) كه امام محمد باقر را به عنوان مهدى موعود باور داشتند و بعد از باقريان با معتقدان به مهدويت امام صادق يعنى ناووسيان و پس از آن با اسماعيليان و كسانى كه اسماعيل فرزند امام صادق را امام زمان مى دانستند و نيز واقفيان روبروئيم.با اين پيشينه حال بحرانى ديگر و بسيار بزرگتر از بحرانهاى قبلى از راه رسيده و اين بار ماجراى مهدويت و غيبت هفتمين امام شيعيان چهره نموده بود.
سرگردانى و حيرت اصحاب اجماع
اگر به اسناد مورد اعتماد شيعه نظير غيبه (طوسى صفحه 47) كافى(كلينى جلد 1 صفحه 34) و عيون الاخبار رضا ( شيخ صدوق صفحه 39) مراجعه بكنيم خواهيم ديد قضيه غيبت و مهدويت موسى ابن جعفر چنان جدى بوده كه حتىبعضى از اصحاب الاجماع و راويان و محدثان معتبر امثال:
على بن ابى حمزة ، على بن الخطاب، غالب بن عثمان، محمد بن اسحاق ابن عمار التغلبى الصيرفى،اسحاق بن جرير، وموسى بن بكر، و وهيب بن حفص الجريرى، يحيى بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين، يحيى بن القاسم الحذاء، ابو بصير، عبد الرحمن بن الحجاج، رفاعة بن موسى، يونس بن يعقوب، جميل بن دراج ، حماد بن عيسى، احمد بن محمد بن ابى نصرآل مهران وغيره را سرگردان كرده بود.
بر اساس آنچه كه شيخ طوسى در غيبت ( صفحات29 و 40 ) مى گويد شيعيانى كه امامت را متوقف، و به قبول امامت على ابن موسى الرضا تن نمى دادند بر رواياتى تاكيد مى كردند كه بر مهدويت موسى ابن جعفر و قيام او به عنوان مهدى موعود قبل از مرگ او تاكيد مى كرد.
در همين جا مى توان تامل كرد و فضا و روزگار پايان قرن دوم هجرى را تصوير كرد و با توجه به زهد و تقدس و نفوذ واقتدار معنوى موسى ابن جعفر اوضاع فكرى و احساسى اقشار بسيارى را ديد كه به امامت و مهدويت و ظهور و قيام موسى ابن جعفر باور داشتند . اينان در مواجهه با واقعيت، و تضاد واقعيت با اعتقاد و ايمانشان مانند بسيارى از معتقدان به مذهب، و اقعيت را نفى كرده و اعلام مى كردند:
موسى ابن جعفر فوت نكرده و از زندان خليفه گريخته و غيبت كرده است و روزى باز خواهد گشت. و آن جسدى كه بر پل بغداد و به مدت سه روز در معرض ديد عموم قرار دادند كالبد بيجان او نبوده است.
نمونه هاى جالب
الكشى ترجمه صيرفى، در اين باره نمونه هاى جالبى را ارائه مى كند. دريك مورد مى خوانيم كه حسن بن قياما صيرفى در سال 193 هجرى ، ده سال پس از درگذشت موسى ابن جعفر هنگـام حج از امام هشتم در مورد صحت مرگ موسى ابن جعفر سؤالمى كند و پاسخ مى شنود كه:
بلى ، همانطور كه پدران او نيز درگـذشتند او نيز در گذشت.
صيرفى سئوال مى كند:
پس با اين حديث امام پنجم كه مى گـويد "اگـر كسى به شما خبر وفات فرزندم (موسى) را داد و حتى اگـر ادعا كرد كه خود شاهد كفن و دفن او بود ، بازهم حرف او را باور نكنيد" و اين حديث را يعقوب بن شعيب از ابو بصيراز قول امام پنجم نقل كرده است ، چه كنيم؟
امام رضا مى گويد:
ابو بصير دروغ گـفته است. امام صادق منظور ديگـرى داشته يعنى اگر كسى در مورد وفات صاحب الامر سخنى گـفت .. حرف او را باور نكنيد.
(على بن اسباط) نيز به روايت كلينى( كافى جلد يكم صفحه 380) از امام رضا مى پرسد:
مردى به نزد برادرت ابراهيم رفته و او گـفته است كه پدرت در قيد حيات است و گـويا از اين موضوع اطلاع داريد ، آيا اين طور نيست؟ امام رضا با شگـفتى مى گويد:
ــ سبحان الله ، پيامبر خدا دار فانى را وداع مى گـويد اما موسى نه؟! و سپس با تاكيد مى گويد: سوگـند كه او نيز مانند رسول الله درگـذشته است.
به روايت كلينى در كافى (جلد يكم صفحه 385) شيعه موسويه (واقفيان) با اتكاء به يك حديث شايع در آن زمان مبنى بر اينكه "غسل امامان تنها به دست امام بعدى انجام مى گـيرد" در جانشينى امام رضا شك كردند و گفتند:
اگـر بپذيريم كه وفات موسى ابن جعفر در زندان بغداد بوده پس چگـونه على ابن موسى كه در مدينه بود غسل پدر را كه لازمه امامت اوست ، انجام داد؟.
به نقل از كلينى( كافى جلد يكم صفحه 381) شيعيان موسويه امامت امام رضا را زيرعلامت سؤال برده و اين سئوالات را مطرح مى كردند:
ــ امام رضا چگونه از درگذشت موسى ابن جعفر و از چه زمانى از اين واقعه با خبر شده است؟
ــ امام رضا از چه زمانى خليفه پدر بوده و چه زمانى به امامت رسيده است؟
ــ اينكه آىا امام رضا بلافاصله پس از فوت موسى ابن جعفر از قضيه با خبر شده و يا در اين ميان فاصله يا خلائى وجود داشته است؟
نكاتى بيشتر در رابطه با اين كه چرا شيعيان
به سورئاليسم عوامانه فقيهان، و در كنار آن به غير تاريخى كردن مقولات تاريخي اشاره اى شد و فكر مى كنم اندكى توضيح در اين زمينه ضرورى است:
به زبان ساده مى توان گفت كه:
نزديك به هزار سال است كه فقيهان نامدار و تئوريسينهاى رسمى شيعه،شخصيتها و حوادث زندگى شخصيتهاى مورد نظر خود را، در زمينه اى غير تاريخى در معرض ديد و داورى شنوندگان منابر، و بينندگان آثار خود مى گذارند. اين كه اين بزرگان آيا در اساس مى توانستند ديدى تاريخى از قضايا ارائه كنند يا اينكه خود آنها نيز از قربانيان يك دستگاه نظرى كهنه اند و يا صرفا بخاطر در دست داشتن زمام قدرت مادى و معنوى و فريبكارى دست به اين كار زده اند بحث ديگرى است، اما براى اينكه مقوله غير تاريخى كردن را بهتر لمس كنيم، به جاى توضيح فنى، از نمونه ها كمك مى گيريم.
در يك صحنه واقعى از تاريخ، و براى كسب معرفت تارىخى و استفاده از اين معرفت در زندگى و بخصوص دنیاى مبارزه و سياست، مابر بستر قانون عليتهاى تاريخى، با پرسوناژهاى مثبت، با شخصيتهاى منفى، با زمينه مادى تاريخى مشخص، با توده هاى مردم، با مقولات و مسائل سياسى و اجتماعى و فرهنگى و مذهبى مشخص، ودر رابطه با قانونمندى هائى كه در بسيارى از موارد در روشنائى قرار دارند ، با حوادث روبروئيم. تمام اين پديده ها و مقولات روى زمين پا سفت كرده و قابل بررسى اند. مثالى ساده مى آورم:
از سقوط خوارزمشاهيان تا پديد آمدن سلسله صفوى، ساليان دراز ما با ايرانى آشفته و در هم ريخته مواجه هستيم. مغولان دهها سال حكومت مى كنند، در پى آنان ايلخانان و در كنار اينان، سلسله هاى كوچك در اينجا و آنجاسر برمى آورند، بعد روزگار تيمور فرا مى رسد وباز دوران امير نشينهاى كوچك، و سرانجام فرزندان شيخ صفى الدين اردبيلى بر اساس قانونمندى هاى سياسى و اجتماعى و تاريخى مشخص بر مسند قدرت مى نشينند و دوران صفويان به طور رسمى با شاه اسماعيل شروع مى شود و بيش از دو قرن ادامه پيدا مى كند.اين دولت در دوران شاه عباس اوج مى گيرد و در دوران شاه سلطان حسين غروب مى كند.
مى شود اين دوران را نگريست و تحولات اين دوران را به روشنى ديد. ايجاد يك دولت نيرومند و يكپارچه، رسمى شدن تشيع، افزايش جمعيت و رونق بازرگانى و قدرت گرفتن ارتش از ويژگى هاى اين دوران است. مى شود دانست چرا و چگونه صفويان با استفاده از شرايط مشخص تاريخى و از جمله با اتصال نسبى خود به موسى ابن جعفر و با به كار گرفتن نيروهاى انسانى مشخص، بر سر كار آمدند و در چه شرايطى اوج گرفتند و چگونه افول كردند، و وجود صفويان چه منافع و چه مضارى داشت، ومثلا بازرگانى چگونه بود، ويا طرحها و برنامه هاى شاهان مختلف چه بود.
اين يك نمونه در تاريخ ايران است، مى توان به همين ترتيب به نمونه هاى ديگر از جمله ظهور سلسله پهلوى و رژىم جمهورى اسلامى پرداخت ،ولى در صحنه تاريخنگارى يا بهتر است بگوئيم نقالى هاى فقيهان شيعه، ما با يك تاريخ عجيب و غريب و با شخصيتهائى شايسته اين تاريخ روبروئيم.
فقيهان شيعه مقولات مربوط به تاريخ مقدس را، آنهم به طور بسيار عوامانه به صحنه تاريخ مادى كشيده و تئاترى را كارگردانى كرده اند كه قرنهاست تعطيل نشده است. شخصيتهاى پر رنگ در صحنه اين تئاتر، در يكسو امامان و سادات علوى با چهره هاى نورانى و دستارهاى سبز و سياه هستند كه حق و حقوقى الهى داشته اند و اين حقوق الهى پايمال شده است. در سوى ديگر اين صحنه تئاتر، صفوفى از خلفا ايستاده اند كه اين حق و حقوق الهى را پايمال كرده و مسند امامت و خلافت و رهبرى امامان شيعه و جانشينان آنها را به خود اختصاص داده و دست به انواع جنايات زده اند.
خلفاى مورد نظر فقيهان شيعه در تئاترتاريخ تنها خلفاى اموى و عباسى نيستند، زنجيره خلفاى غاصب از خليفه اول ابوبكرصديق(پدرعايشه جوانترين زن مورد علاقه و احترام پيامبراسلام) شروع شده و در عبور از خليفه دوم و سوم عمر ابن خطاب (پدر حفصه يكى از زنان پيامبر و همسر ام كلثوم دختر على ابن ابيطالب) و عثمان ( داماد پيامبر كه نخست با رقيه دختر پيامبر و پس از فوت رقيه با دختر ديگر پيامبر ازدواج كرد و به همين علت به ذوالنورين يعنى صاحب دو پاره نور مشهور بود) به خلفاى اموى اتصال پيدا كرده،و تنها پس از پرش از فراز سر عمر ابن عبدالعزيز( خليفه خوشنام اموى) از زنجيره خلفاى عباسى مى گذرند، و پس از عبوراز آخرين خليفه عباسى ديگر بسته به نظر فقهاست كه هركجا كه صلاح بدانند شخصيتهاى مثبت و منفى را به رستاخيز دستور دهند. در روزگار ما هم دنباله ماجراى اين تئاترقابل دنبال كردن است.
در اين نوع تاريخنگارى يا تاريخ نگرى تكليف همه چيز از قبل توسط مشيت الهى، و خون، و نوراصلاب شامخه، وطبعا ظلمت اصلاب غير شامخه، و شر روشن شده است.
در اين نوع تاريخنگارى، همانطور كه اشاره شد، بيشتر باصحنه تئاتر روبرو هستيم تا صحنه تاريخ. مردم در اين صحنه وجود ندارند زيرا يا تماشاگرند ويا گوسفند. اين تماشاگران و گوسفندان در اساس لازم نىست فكر كنند . آنان فقط بايد در رابطه با امام يا خليفه يا مرجع، موضع خودشان را روشن كنند و در خدمت او در آيند و بروند و پس از عمرى كوتاه يا دراز در گورهايشان دراز بكشند و منتظر داورى نهائى باشند.
در اين تئاتر مردم بايد خيالشان راحت باشد كه آنچه فقيه مى گويد درست است و جاى هيچ نوع شك و شبهه و سئوال يا سئوالاتى از اين قبيل باقى نمى ماند كه مثلا اگربه جاى خليفه مثلا امامى آمده بود و زمام حكومت را در دست گرفته بود باستى چه اتفاقاتى مى افتاد.
ــ تضادها به چه صورت عمل مى كرد؟
ــ تكليف پويش و حركت مادى و اجتماعى تاريخ بشريت چه مى شد؟
ــ تكليف اقتصاد چه مى شد؟
ــ در رابطه با زنان چه وقايعى اتفاق مى افتاد؟
ــ تكليف كسانى كه علاقه اى به پذيرش امام نداشتند چه مى شد؟
ــ تكليف مردم و نقش نمايندگان مردم چه مى شد؟
ــ تكليف تضاد يك دستگاه الهى تغيير ناپذير با پروسه تغيير دائمى انسان و جامعه و قوانين اين جامعه چه مى شد؟
ــ آيا جهان تبديل به بهشت برين مى شد و دائم معجزه از پس معجزه به كارها سر و سامان مى داد و يا نه؟
ــ آيا بجز آن پشتوانه عاطفى و مذهبى مرسوم و تجربه نشده و متكى به وعده ها، براستى چه تعهدى وجود داشت كه آنچه كه ادعاى آن مى شد به واقعيت بپيوندد و آيا نمونه هائى چون علويان و سربداران كه در ايران بر سر كار آمدند براى تجربه كافى نيست؟
ــ و آيا...
تاريخى منجمد و غوطه ور در زمانى مرده
در اين زمينه ودر صحنه جنگ و جدال الهى ــ شيطانى خليفه و امام فقط كليات روشن است و بس!. تاريخ طراحى شده توسط فقيهان و تئورى هاى آنان، عليرغم رنگ آميزى هاى مدرن در دوران معاصر، تئورى ها و تاريخىثابت و منجمد وغوطه ور در زمانى مرده و بى حركت است كه در آن بر پايه خون و تقدس تكليف همه چيز تعيين شده است. دراين نگاه باصطلاح تاريخى، اساسا زمان و تاريخ، همزمان با آغاز شدن به پايان رسيده است زيرا در فاصله طولانى ميان روز الست و قيامت همه چيز از قبل تعين شده است و بخش سياسى و مبارزاتى آن هم كه جدال ميان خليفه و امام، بر سر حقى غصب شده است از قبل روشن است و نبايد به دنبال طرح و تئورى جديدى گشت
. در اين نوع تاريخ! از پايه و اساس به دنبال مفاهيمى مثل جمهورى و انتخابات آزاد وشورا و راى مردم و نظر عقلا و روشنفكران و امثال اين كفريات نبايد گشت و معلوم نيست كه مثلا در روزگار ما كه تخم لق دمكراسى، و راى دادن، و نقش مردم در انتخاب سر نوشتشان، در دهانها شكسته است، اگر فرضا همزمان يك امامزاده و يك خليفه زاده خودشان را كانديد كنند تكليف مردم و راى دهندگان چيست؟ به كدام راى بدهند؟ به سيدى موسوى! و علوى! ومصطفوى! چون امام خمينى، يا مثلا به كسى كه تخم و تركه اش به خليفه اى جبار مى رسد ولى بر اثر اكتساب فرهنگ و كمالات از راه و رسم پدرى سر تافته و تبديل به انسانى دمكرات و آزاد منش شده است؟.
شايد مثالها مقدارى مضحك به نظر بيايد ولى باور كنيم كه اين مضحكه تا روزگار ما و در مملكت ما ادامه يافته وهنوزهم به طور كامل با آن تعيين تكليف نشده است، و تا وقتى كه مقوله حساس لائيسيته به طورجدى و اساسى درك و ضرورت آن فهم نشود اين ماجرا به پايان نخواهد رسيد و اين مضحكه رنجبار ادامه خواهد يافت وبر اين پايه بايد به طور عميق به اين مساله انديشيد و باور داشت كه هيچ حكومت مذهبى نمى تواند به انديشه و خرد مستقل مگر اينكه كاملا در خدمت او در آيد و نيز به راى مستقل مردم احترام بگذارد و مردم را براى رقم زدن سرنوشتشان آزاد بگذارد. بدون از نظر دور داشتن انواع بيمارى هاى نظام جمهورى اسلامى و نظامهاى مذهبى بيمارى و تناقض ايدئولوژيك اين نوع نظامها را بايد در اين زاويه بررسى كرد.
با اين اشارات و در حذر از سورئاليسم فقيهانه و ضد تاريخى كردن و عوامانه كردن، به خط اصلى جستجوى تاريخى خود بر گشته و اندك اشاره اى به سيماى تاريخى و نام و نشان و روزگار هشتمين امام شيعيان مى كنيم
اشاره اى به نام و نشان و روزگار امام رضا
هشتمين امام شيعيان درروز يازده ذى الحجه سال 148 هجرى در مدينه از پدری عرب و مادری به احتمال زیاد آفریقائی و رنگین پوست متولد شد.
پدر امام رضا، امام موسی کاظم علیرغم اینکه مشهور است در اکثر اوقات عمر خود در زندان بوده و در زندان جان خود را به دستور هارون الرشید و به دلیل خوراندن سم به وی از دست داده است، دارای زنان متعدد(حد اقل نه زن) و فرزندان فراوان، سی و هفت دختر و پسر بود که امام رضا بزرگترین و اولین آنهاست.
مادر امام رضا چون مادر هفتمين امام شيعيان، زنى بود بنام تكتم كه از بازار برده فروشان توسط موسى ابن جعفر، يا بنا بر برخى از اقوال توسط حميده مادر موسى ابن جعفر خريدارى شده بود. نامهاى ديگرى چون سكن نوبيه، اروى، نجمه، سمانه،
علت نامهاى فراوان، ناشى از سنت تغيير نام بردگان در هنگام تغيير صاحبانشان مى باشد، به اين ترتيب كه صاحبان جديد، نامهاى جديد مورد علاقه خود را بر روى بردگان خريدارى شده مى گذاشتند. با اين حساب مى توان ماجراى زندگى پر تلاطم زنى را كه پس از سفرها و رنجهاى فراوان وبارها فروخته شدن توسط برده فروشان سرانجام در سرزمينى دور از زادگاه خود و در خانه موسى ابن جعفر آرامشگاهى يافته وبه همسرى يك امام در آمده وهشتمين امام شيعيان را پرورش داده تا اندازه اى دريافت.
تكتم كه بعدها نام او توسط مادر موسى ابن جعفر به طاهره تغيريافت، به موسى ابن جعفر بخشيده شد و به ازدواج او در آمد و از اين ازدواج امام رضا متولد شد.
در اسناد شيعه، بعدها و با توجه به در گذشت امام رضا در ايران، تلاش بسيارانجام شده كه مادر امام رضا را از بزرگزادگان و اشراف عجم و ايرانى معرفى كنند ولى به احتمال قريب به يقين مادر امام رضا از بردگانى بوده است كه از آفريقا به مدينه آورده شده و در معرض فروش گذارده شده بودند .
نمونه تاریخنگاری آخوندها در مورد مادر امام رضا
از بزرگزادگان عجم بود. او در عجم به دنيا آمداما در بلاد عرب رشد كرد و پرورش يافت. از مشهورترين نامهايش تكتم مىباشد كه از نامهاى زنان عرب است و در اشعار عرب اين نام زياد آمده است. او نامهاى ديگرى هم دارد از جمله:
سكن نوبيه ، اروى، نجمه، سمانه، سلامه ، خيزران، مرسيه، صقر ، و البته اين تمام نامهاى ايشان نيست و دليل اينكه ايشان نامهاى زيادىدارد اين است كه مستحب است اسم برده هنگام تغيير مالك، تغيير پيدا كند( بر اساس تعدد نامها میتوان تعداد دفعات خرید و فروش را دریافت.
مجلسى از هشام روايت كردهاست كه روزى حضرت امام موسى كاظم از من پرسيد كه آيا از برده فروشان كسى آمده؟ جواب دادم: نه.
حضرت فرمود: آمده است بيا تا به نزد او برويم. همراه آن حضرت شدم وقتى كه به مكان مورد نظر رسيديم، با كمال تعجب ديديم كه مردى از تجار مغرب آمده است وبا خودش غلامان و كنيزان بسيارى آورده است. حضرت جلو رفت و فرمود: كنيزان خودرا بر ما عرضه كن! او نه كنيز آورد و حضرت هيچ كدام را نپسنديد و فرمود: ديگربياور. گفت:
كنيزى ندارم. حضرت فرمود: دارى و بايد بياورى. گفت: به خدا سوگند ندارم مگريك كنيز بيمار! حضرت فرمود: او را بياور. ولى مرد برده فروش امتناع كرد وبنابراين من و حضرت برگشتيم. روز بعد حضرت مرا به نزد او فرستاد و فرمود: به هر قيمت كه بگويد آن كنيز بيمار را براى من خريدارى كن و به نزد من بياور! من مثل روز قبل پيش مرد برده فروش رفتم و گفتم: آمدهام تا آن كنيزك را طلب كنم.
كنيز را به قيمت زيادى به من فروخت و گفت: راستش را بگو آن مردى كه ديروز باتو همراه بود كه بود؟
گفتم: مردى است از بنى هاشم! برده فروش گفت: اى مرد! بدان كه من اين كنيز رااز دورترين بلاد غرب خريده ام، روزى زنى از اهل كتاب اين كنيز را ديد و پرسيد اورا از كجا آورده ام؟ گفتم: او را براى خودم خريدهام گفت: سزاوار نيست اين كنيزنزد امثال تو باشد، بلكه بايد نزد بهترين اهل زمين باشد و چون او اين كنيزك رابگيرد، پس از مدت كوتاهى از او پسرى به دنيا خواهد آمد كه اهل مشرق و مغرب ازاو اطاعت كنند و پس از اندكى حضرت امام رضا از او به وجود آمد. روايت ىديگر هم هست كه نمايانگر رويايى راستين مىباشد: وقتى كه مادر حضرت رضا ازآن مرد برده فروش خريده شد. حميده مادر امام موسى كاظم در خواب رسول خدا را ديد كه به او مى فرمايد: اى حميده نجمه را به فرزندت موسى ببخش زيرا به زودىاز او فرزندى متولد مىشود كه بهترين روى زمين است. حميده به آنچه كه رسولخدا در خواب به وى امر كرده بود عمل كرد. وقتى امام رضا به دنيا آمد آنوقت حميده، نجمه را طاهره ناميد. حال روايتى ديگر كه قطره اى از درياى حسنهاى نجمه را براى ما بيان مىكند: ابا الحسن على بن ميثم گفته است: حميده مادرامام موسى كاظم كنيزكى خريد (در برخى روايات آمده كه ايشان كنيزك را خريده است) اسم اين كنيزك تكتم بود و در آداب اخلاقى و دينى و در عقل و حيا يكى ازبهترين زنان بود. او حميده را بسيار گرامى مىداشت و به او احترام مىگذاشت.
روزى حميده به فرزندش امام موسى كاظم گفت: فرزندم تكتم كنيزكى است كه من ازاو در زيركى و محاسن اخلاقى بهتر نديدهام و مىدانم كه هر نسلى از او به وجودمىآيد پاكيزه و مطهر خواهد بود. او را به تو مى بخشم و از تو خواهش مىكنم كه رعايت حرمت او را بكنى و همان طور كه در قبل اشاره شد، وقتى حضرت امام رضا از وى متولد شد، حميده او را طاهره ناميد. در روايت آمده است كه: حضرت رضا در كودكى شير فراوانى مىخورد.
روزى نجمه گفت: دايه اى پيدا كنند كه مرا (در شير دادن به او) يارى كندپرسيدند: مگر شير تو كم شده است.
جواب داد: دروغ نمىگويم به خدا سوگند شير من كم نيست بلكه نوافلى( عبادات مستحب) كه هميشه عادت داشتم آنها را بجا آورم باعث شده است كه به آن كمتر بپردازم.
براى همين كمك مىخواهم كه نوافل و (عباداتى كه به آنها) عادت كرده ام ترك نكنم.
شيخ صدوق در عيون به سند معتبر از نجمه مادر آن حضرت روايت كرده است: چون حامله شدم به هيچ وجه احساس سنگينى نمىكردم و در خواب صداى تسبيح و تهليل وتمجيد حق تعالى از نوزاد درون شكم خود مى شنيدم. و باز مىگويد: وقتى حضرت رضا به دنيا آمد دستهاى خود را بر زمين گذاشت و سر مبارك خود را به سوىآسمان گرفت و لبهاى مباركش حركت مىكرد و سخنى (با خدا) مىگفت كه من نمى فهميدم.
در آن لحظه امام موسى بن جعفر به نزد من آمد و فرمود: گوارا باد تو را اى نجمه كرامت پروردگارت! و من نوزاد را در پارچه سفيدى پيچيدم و به آن حضرت دادم.
***
امام رضا دوران كودكى و نوجوانى و جوانى خود را تا هنگامى كه پدرش دستگير و روانه بصره و بغداد شد در كنار برادران و خواهران فراوانش وتحت نظر و آموزشهاى پدرش كه راهبرى صاحب نفوذ و اهل فضل و زهد و در نگاه پيروان خاص اش قطب و لنگر زمان و زمين بود گذراند.
بنا بر نقل ابن حساب امام رضا مدت بيست و چهار سال و ده ماه از عمر خود را در كنارپدرش گذرانده و از او بهرمند شد.
زنان و کنیزان و فرزندان
زنان نامدار امام رضا سبيكه يا خيزران مادر امام محمد تقى،ام ابراهیم چندين ام ولد يا كنيز، و بعدها ام حبيبه ( دختر مامون خليفه عباسى) بودند.با اين همه امام رضا تا حدود چهل و شش ــ هفت سالگى داراى فرزند نشد. برای او پنج فرزند بر شمرده اند محمد (امام جواد ).حسن.جعفر.براهيم.حسن.عايشه
دوستان و یاران
او اصحاب و ياران برجسته و فراوانى داشت كه برخى از نامداران اصحاب او عبارتند از:
1. دعبل بن على خزاعى شاعر نامدار و شورشى 2. حسن بن على وشّاء بجلى. 3. حسن بن على بن فضال. 4. حسن بن محبوب. 5. زكريا بن آدم اشعرى قمى. 6. صفوان بن يحيى بجلى. 7. محمد بن اسماعيل بن بزيع. 8. نصر بن قابوس. 9. ريّان بن صلت. 10. محمد بن سليمان ديلمى. 11. على بن حكم انبارى. 12. عبداللّه بن مبارك نهاوندى. 13. حمّاد بن عثمان. 14. حسن بن سعيد اهوازى. 15. محمد بن سنان.
میگویند پس از در گذشت موسى ابن جعفراو زمام زعامت شيعيان پدرش را البته پس از كشاكشهائى چند بر عهده گرفت و تا پايان عمر حدود بيست و دوسال در موقعيت امامت بود. اشاره اى به حوادث آغاز امامت او لازم است.
بحرانى ديگر! ومهدى موعودى ديگردر ميان شيعيان.
درگذشت موسى ابن جعفر بحرانهاى خاص پس از خود را به دنبال آورد و عليرغم تلاشهاى دستگاه خلافت براى فرو نشاندن اين بحران، به اعتقاد بسيارى از افراد كه مى گفتند موسى ابن جعفر فوت نكرده بلكه مخفى شده است و به عنوان مهدى موعود روزى باز خواهد گشت خدشه اى وارد نكرد. اين ماجرائى بود كه بارها در ميان شيعيان تكرار شده بود و سابقه مهدويت در ميان شيعيان حكايت تازه اى نبود.
پيشينه مهدويت در ميان شيعيان
از گروه سبائيه( پيروان عبدالله ابن سبا) معتقدان به مهدويت على ابن ابيطالب كه عبور كنيم، نخستين كسي كه در تاريخ شيعه به عنوان مهدى موعود شناخته شد محمد حنفيه فرزند على ابن ابيطالب و برادر ناتني امام حسن و امام حسين بود. پيروان او كيسانيه نام گرفتند و اظهار داشتند كه محمد نمرده است. بلكه در نزديكيهاي مدينه در درهُ رضوي كه دره اى خوش آب و هوا و داراى چشمه هاى آب و عسل فراوان است غايب شده و پس از مدتي ظهور خواهد كرد. قابل ياد آورى است كه احاديثى وجود دارد كه خبر مى دهد كه دوازدهمين امام شيعيان نيز در كوه و دره رضوى پنهان است.
در رابطه با مقوله مهدويت در ادامه ماجرا با زيديان شورشى وشجاع كه برادر امام محمد باقر را مهدى صاحب الزمان مى دانستند و پس از آن با گروه باقريه (شيعيان پنج امامى) كه امام محمد باقر را به عنوان مهدى موعود باور داشتند و بعد از باقريان با معتقدان به مهدويت امام صادق يعنى ناووسيان و پس از آن با اسماعيليان و كسانى كه اسماعيل فرزند امام صادق را امام زمان مى دانستند و نيز واقفيان روبروئيم.با اين پيشينه حال بحرانى ديگر و بسيار بزرگتر از بحرانهاى قبلى از راه رسيده و اين بار ماجراى مهدويت و غيبت هفتمين امام شيعيان چهره نموده بود.
سرگردانى و حيرت اصحاب اجماع
اگر به اسناد مورد اعتماد شيعه نظير غيبه (طوسى صفحه 47) كافى(كلينى جلد 1 صفحه 34) و عيون الاخبار رضا ( شيخ صدوق صفحه 39) مراجعه بكنيم خواهيم ديد قضيه غيبت و مهدويت موسى ابن جعفر چنان جدى بوده كه حتىبعضى از اصحاب الاجماع و راويان و محدثان معتبر امثال:
على بن ابى حمزة ، على بن الخطاب، غالب بن عثمان، محمد بن اسحاق ابن عمار التغلبى الصيرفى،اسحاق بن جرير، وموسى بن بكر، و وهيب بن حفص الجريرى، يحيى بن الحسين بن زيد بن على بن الحسين، يحيى بن القاسم الحذاء، ابو بصير، عبد الرحمن بن الحجاج، رفاعة بن موسى، يونس بن يعقوب، جميل بن دراج ، حماد بن عيسى، احمد بن محمد بن ابى نصرآل مهران وغيره را سرگردان كرده بود.
بر اساس آنچه كه شيخ طوسى در غيبت ( صفحات29 و 40 ) مى گويد شيعيانى كه امامت را متوقف، و به قبول امامت على ابن موسى الرضا تن نمى دادند بر رواياتى تاكيد مى كردند كه بر مهدويت موسى ابن جعفر و قيام او به عنوان مهدى موعود قبل از مرگ او تاكيد مى كرد.
در همين جا مى توان تامل كرد و فضا و روزگار پايان قرن دوم هجرى را تصوير كرد و با توجه به زهد و تقدس و نفوذ واقتدار معنوى موسى ابن جعفر اوضاع فكرى و احساسى اقشار بسيارى را ديد كه به امامت و مهدويت و ظهور و قيام موسى ابن جعفر باور داشتند . اينان در مواجهه با واقعيت، و تضاد واقعيت با اعتقاد و ايمانشان مانند بسيارى از معتقدان به مذهب، و اقعيت را نفى كرده و اعلام مى كردند:
موسى ابن جعفر فوت نكرده و از زندان خليفه گريخته و غيبت كرده است و روزى باز خواهد گشت. و آن جسدى كه بر پل بغداد و به مدت سه روز در معرض ديد عموم قرار دادند كالبد بيجان او نبوده است.
نمونه هاى جالب
الكشى ترجمه صيرفى، در اين باره نمونه هاى جالبى را ارائه مى كند. دريك مورد مى خوانيم كه حسن بن قياما صيرفى در سال 193 هجرى ، ده سال پس از درگذشت موسى ابن جعفر هنگـام حج از امام هشتم در مورد صحت مرگ موسى ابن جعفر سؤالمى كند و پاسخ مى شنود كه:
بلى ، همانطور كه پدران او نيز درگـذشتند او نيز در گذشت.
صيرفى سئوال مى كند:
پس با اين حديث امام پنجم كه مى گـويد "اگـر كسى به شما خبر وفات فرزندم (موسى) را داد و حتى اگـر ادعا كرد كه خود شاهد كفن و دفن او بود ، بازهم حرف او را باور نكنيد" و اين حديث را يعقوب بن شعيب از ابو بصيراز قول امام پنجم نقل كرده است ، چه كنيم؟
امام رضا مى گويد:
ابو بصير دروغ گـفته است. امام صادق منظور ديگـرى داشته يعنى اگر كسى در مورد وفات صاحب الامر سخنى گـفت .. حرف او را باور نكنيد.
(على بن اسباط) نيز به روايت كلينى( كافى جلد يكم صفحه 380) از امام رضا مى پرسد:
مردى به نزد برادرت ابراهيم رفته و او گـفته است كه پدرت در قيد حيات است و گـويا از اين موضوع اطلاع داريد ، آيا اين طور نيست؟ امام رضا با شگـفتى مى گويد:
ــ سبحان الله ، پيامبر خدا دار فانى را وداع مى گـويد اما موسى نه؟! و سپس با تاكيد مى گويد: سوگـند كه او نيز مانند رسول الله درگـذشته است.
به روايت كلينى در كافى (جلد يكم صفحه 385) شيعه موسويه (واقفيان) با اتكاء به يك حديث شايع در آن زمان مبنى بر اينكه "غسل امامان تنها به دست امام بعدى انجام مى گـيرد" در جانشينى امام رضا شك كردند و گفتند:
اگـر بپذيريم كه وفات موسى ابن جعفر در زندان بغداد بوده پس چگـونه على ابن موسى كه در مدينه بود غسل پدر را كه لازمه امامت اوست ، انجام داد؟.
به نقل از كلينى( كافى جلد يكم صفحه 381) شيعيان موسويه امامت امام رضا را زيرعلامت سؤال برده و اين سئوالات را مطرح مى كردند:
ــ امام رضا چگونه از درگذشت موسى ابن جعفر و از چه زمانى از اين واقعه با خبر شده است؟
ــ امام رضا از چه زمانى خليفه پدر بوده و چه زمانى به امامت رسيده است؟
ــ اينكه آىا امام رضا بلافاصله پس از فوت موسى ابن جعفر از قضيه با خبر شده و يا در اين ميان فاصله يا خلائى وجود داشته است؟
نكاتى بيشتر در رابطه با اين كه چرا شيعيان
فكر مى كردندامام هفتم مهدى موعود است؟
كمى بيشتر دراين دوران تاريخى پر تنش درنگ كنيم ودقت بيشترى به خرج دهيم. اين سئوال را پيش رو بگذاريم كه چرا اين تنشها وجود داشته و چرا ماجراى مهدويت و امام آخر الزمان بودن موسى ابن جعفر اين چنين باعث حيرانى بزرگان و اصحابى شد كه پيش از اين از آنان نام برديم؟
واقعيت اين است كه وقتى از دنياى احساسات و عواطف مذهبى صرف به عرصه تاريخ برويم ماجراها به زبان ديگرى با ما سخن خواهند گفت. احاديثى وجود دارد كه نشان مىدهد در ميان شيعيان و اين با به طور جدى و در ميان اصلى ترين و نيرومند ترين شاخه شيعه اين باور و جود داشته كه امامكاظم، قائم آل محمد است و نمىميرد وخداوند بر اين بوده كه زمين را به دست او پر از عدل و داد كند.
بر اين پايه و نه به عنوان يك شيعه معتقد بلكه به عنوان يك جستجوگر تاريخ شيعه مى توان فكر كرد كه گويا قرار بوده است ماجراى شيعه با هفتمين امام خاتمه يابد و امام هفتم صاحب الزمان باشد و لاجرم قيامت فرا رسد و پايان جهان آغاز شود. به اسناد شيعه مراجعه كنيم وبر روايتى از ابو حمزه ثمالى درنگ كنيم اما پيش از آن و براى ارزش اين سند بجاست اندكى ابو حمزه ثمالى را بشناسيم.
ابوحمزه ثمالى
ابوحمزه ثابت ابن دينار ثمالى فرزند ابى صفيه و از طايفه مهلب معاصر و همنشين و از اصحاب خاص چهار تن از امامان شيعه ( امام چهارم تا هفتم )بود.
سه تن از فرزندان ابو حمزه( نوح منصور و حمزه) از زمره شورشيانى بودند كه دركنار زيدابن على جنگيدند و در ميدان جنگ عليرغم گريز شمارى از همرزمانشان اىستادگى كرده و جنگيدند و به شهادت رسيدند .دو پسر ديگر او (على و حسين) تا زمان هفتمين امام زنده و از راويان حديث بودند. ابوحمزه يك همنشين ساده نبود بلكه از بزرگانى بود كه محرم اسرار و ىار غار امامان شيعه بود وبنا به نقل ازمآخذ معتبر حديث شيعه( رجال كشى، ص 33 و اعيان الشيعه، ج 4، ص 9) امام رضا او را لقمان روزگار خطاب مى كند.
ابوالعباس نجاشى رجال شناس نامدار قرن پنجم در باره ابو حمزه مى گويد كه اواز مطمئن ترين اصحاب در نقل حديث مى باشد. بزرگان شيعه مثل شيخ طوسى و شيخ صدوق و نيز بزرگان اهل سنت چون محمد اسماعيل بخارى(194 ــ255 هجرى قمرى) ابن حجر عسقلانى مصرى شافعى(773-852 هجرى قمرى) از ابو حمزه به خوبى ياد كرده اند . شمارى از بزرگان اهل سنت از احاديث ابو حمزه در آثار خود سود جسته اند.
از ابو حمزه آثار قابل توجهى به يادگار مانده است. مهم ترين آثار او عبارتند از
1 ــ تفسير قرآن
2 - كتاب «نوادر»در حديث
3 ــ كتاب «زهد»
4 ــ رساله «حقوق امام زين العابدين»
ابو حمزه ثمالى از شاگردان برجسته امامان چهارم تا ششم و نيز از درس آموزان مكاتب بزرگان شيعه، كسانى چون جابرابن عبدالله انصارى، عبدالله بنحسن ، سعيدبن جبير و ابوبصير بود.
او شاگردان زيادى تربيت كرد كه برخى از برجستگان شاگردان او عبارتند از:
حسن بن محبوب، محمدبن مسلم، معاويةبن عمار، صفوان جمال، حسن بن حمزه،هشام بن سالم، داود رقى ابوايوب، ابان بنعثمان، ابوسعيد المكارى، ابن مسكان وحمادبن ابىطلحه بياع السابرى . بعضى از شاگردان ابوحمزه از اركانشيعه و از ياران نزديك امامان محسوب مى شوند. با اين توضيحات و شناخت راوى حديث بهتر مى توان پايه هاى كشاكش را در ميان شيعيان و حيرت و سر گردانى جمعى از بزرگان را دريافت
روايتى از ابو حمزه ثمالى
ابوحمزه ثمالى مى گوىد به ابو جعفر (امام باقر) گفتم:
امام على مىفرمود: تا هفتاد(سال هفتاد هجرى) بلاست وپس از بلا، رفاه وراحت است،اكنون هفتاد س ال گذشت، امّا روى رفاه و راحت نديدم؟
امام باقر پاسخ داد:
اى ثابت! خداوند تعالى وقت اين امر(قيام قائم) را در هفتاد(سال هفتاد هجرى) تعيين كرده بود، امّا چون امام حسينعليه السلام به قتل رسيد، خشمخدابرزمينيان شدّت گرفت و قيام را 140 سال عقب انداخت. پس ما اين سخن را با شما گفتيم و شما آن را فاش كرديد و نقاب ازراز بر گرفتيد. خدا هم قيام را به تأخير انداخت و بعد از اين وقتى معين براى قيام در نزد ما قرار نداد و خداى آنچه را خواهد محو مىكند و آنچهرا خواهد نگه مىدارد و ام الكتاب نزد اوست.
ابو حمزه ثمالى مى گويد: اين سخن را به امام صادق گفتم. آنحضرت نيزفرمود:
آرى اينچنين است.
در اين باره از داوود الرقى هم روايتى است. داوود رقى مى گويد به ابوالحسن الرضاعرض كردم:
فدايت شوم به خدا سوگند در باره امر تو (امامت) در دلمچيزى نيست جز حديثى كه ذريج از امام باقر روايت كردهاست.
آنحضرت پرسيد: آن حديث چيست؟
گفتم: ذريج مىگويد كه از ابو جعفر شنيدم كه مى فرمود:
هفتم ما،قائم ماست، اگر خدا بخواهد.
امام رضا فرمود:
تو راست مى گويى و نيز ذريج و ابو جعفرعليه السلام هم درست گفتهاند.
عرض كردم:
به خدا سوگند ترديد و گمانم افزونشد.
آنحضرت به من فرمود:
اى داوود بن ابى كلده! تو را به خدا اگرموسى پيامبر به آن عالِم نمىگفت: اگر خدا بخواهد مرا بزودى ازصابران مى يابى ،او از كارهايى كه آن عالِم انجام مىداد، سؤال نمىكرد.ابو جعفرعليه السلام نيز اگر نگفته بود اگر خدا بخواهد چنان مىشد كهآنحضرت فرموده بود.
ابو حمزه گويد: در اينجا به سخن او يقين آوردم.
مى بينيم كه ماجراى مهدويت هفتمين امام صرفا بر اساس تصورات و احساسات شمارى از پيروان موسى ابن جعفر نبوده و پايه ها و زمينه هاى خاص خود را بر اساس روايات و احاديث شيعه از دوران امام اول شيعيان داشته و تا دوران امام هفتم چندين بار ماجراى مهدويت با اتكا به شخصيتهاى مختلف اوج گرفته است. به نمونه ديگرى اشاره مى كنم.
روايت نوفلى
جعفر بن محمّد نوفلى ( به روايت مجلسى در بحار الانوار جلد48 صفحه 260) مى گويد:
خدمت امام رضا ، كه در پل اربق( از نواحى حوالى رامهرمز) بود، رسيدم و به او سلام دادم. سپس نشستم وگفتم:
فدايت شوم برخى گمان مىكنند كه پدرت زنده است.
امام رضا گفت:
دروغ گفتند. خدا لعنتشان كند اگر او زنده بود ميراثش تقسيم نمىشد وزنانش به ازدواج ديگران در نمىآمدند. به خدا سوگند طعمشهادت را چشيد همچنان كه على بن ابى طالبعليه السلام آن را چشيد.
مشكلى ديگر در رابطه با امامت امام رضا
مشكل ديگر اين بود كه امام رضا مدتها داراى فرزند نمى شد و اين مساله به اين گمان دامن مى زد كه امام بعدى او نخواهد بود. امام رضا سالها پس از درگذشت پدرش هم ــ تا حدود چهل و شش سالگى ــ داراى فرزند نشد و در نهايت هم بر خلاف ساير امامان شيعه كه اكثر آنها زنان متعدد و فرزندان فراوان داشتند صاحب يك فرزند، و بنا بر برخى از اسناد صاحب دو يا سه يا پنج فرزند شد ولى بسيارى از اسناد تنها نام و نشان تنها فرزند او را ثبت كرده و اشاره كرده اند كه از امام رضا بجز امام محمد تقى فرزندى بر جاى نماند.
كلينى شيخ بزرگ شيعه در همين رابطه در ( كافى جلد يكم صفحه 22) مى گويد:
دليل ديگـر واقفيان كه امامت را پس از موسى ابن جعفر متوقف مى دانستند ، اين بود كه امام رضا تا مدتهاى مديدى داراى فرزند نمى شد. اهل بيت امام رضا، در مورد صحت نسبت محمد جواد به پدر تشكيك كردند چرا سياه چهره بودن او را امرى غير طبيعى مى دانستند. از اينرو به دليل عدم تداوم امامت ، قائل به توقف و منقطع شدن امامت درموسى ابن جعفر شده اند.
در اين زمينه شيخ مفيد( در الارشاد،چاپ قم، مكتبة بصيرتي، ص 318)على بن عيسى الاربلى( كشف الغمة،چاپ تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ج 3، ص 142 ) تسترى، محمد تقى،( قاموس الرجال، تهران، مركز نشر الكتاب، ج 3، ص 37) اشارات جالبى دارند.
از جمله اين اشارات اعتراض حسين بن قياما واسطى به امام رضا در اينمورد، و پاسخ امام رضاست.
ابن قياما كه از سران گروه واقفيه بوده است ، طى نامهاى به امام رضا او را متهم به عقيمى كرده و مى نويسد چگونه ممكن است امام باشى در صورتى كه فرزندى ندارى؟
امام رضا در پاسخ مى نويسد:
از كجا مىدانى كه من داراى فرزندى نخواهم بود، سوگند به خدا، بيش از چند روز نمىگذرد كه خداوند پسرى به من عطا مىكند كه حق را از باطل جدا مىكند .
در اين رابطه و براى اطلاعات بّيشتر مى توانيد به اخبار كلينى( اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ج 1، ص 320)،طبرسى(اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاسلامية، ص 346 ) ،على بن عيسى الاربلى،( كشف الغمه، ص 142) ، شيخ مفيد(ارشاد، ص 318)مراجعه كنيد.
بر اساس گزارش كلينى ( اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ج 1، ص 322 )مقرم، سيد عبد الرزاق ( نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد ترجمه دكتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ص 36) تبليغات و مخالفتهاى واقفيان و ساير مخالفان امامت امام رضا چنان بود كه حتى پس از تولد نهمين امام شيعيان (امام محمد تقى) گروهى ازنزديكان وخويشان امام رضا گستاخى را به جايىرساندند كه ادعا كردند كه امام جواد، فرزند على بن موسى نيست! آنان تيرگى رنگ امام محمد تقى و عدم شباهت ميان پدر و فرزند از نظر رنگ چهره را بهانه كرده و گفتند:
در ميان ما امام سيه چرده تا بحال وجود نداشته است .
امام رضا تاكيد كرد كه او فرزند من است .
خويشان امام رضا باز هم دست برنداشتند و گفتند:
پيامبر اسلام با قيافه شناسى داورى كرده است ، بايد بين ما و تو قيافه شناسان داورى كنند. امام رضا مى گويد:
شما در پى آنان بفرستيد ، اما به آنان نگوييد براى چه دعوتشان كردهايد.
سرانجام يك روز بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى كه جامهاى گشاده و پشمين بر تن و كلاهى بر سر و بيلى بر دوش داشت، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شد،گويى كه باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد. آنگاه فرزند خردسال امام رضا را حاضر كردند و از قيافه شناسان درخواست نمودند كه پدر وى را از ميان آن جمع شناسايى كنند. آنان به اتفاق گفتند:
پدر اين كودك در اين جمع حضور ندارد، اما اين شخص عموى پدرش، و اين عموى خود او، و اين هم عمه اوست، اگر پدرش نيز در اينجا باشد بايد آن شخص باشد كه در ميان باغ بيل بر دوش گذارده است، زيرا ساق پاهاى اين دو، به يك گونه است!
در اين هنگام امام رضا- به آنان پيوست. قيافه شناسان به اتفاق گفتند: پدر او، اين است!
كمى بيشتر دراين دوران تاريخى پر تنش درنگ كنيم ودقت بيشترى به خرج دهيم. اين سئوال را پيش رو بگذاريم كه چرا اين تنشها وجود داشته و چرا ماجراى مهدويت و امام آخر الزمان بودن موسى ابن جعفر اين چنين باعث حيرانى بزرگان و اصحابى شد كه پيش از اين از آنان نام برديم؟
واقعيت اين است كه وقتى از دنياى احساسات و عواطف مذهبى صرف به عرصه تاريخ برويم ماجراها به زبان ديگرى با ما سخن خواهند گفت. احاديثى وجود دارد كه نشان مىدهد در ميان شيعيان و اين با به طور جدى و در ميان اصلى ترين و نيرومند ترين شاخه شيعه اين باور و جود داشته كه امامكاظم، قائم آل محمد است و نمىميرد وخداوند بر اين بوده كه زمين را به دست او پر از عدل و داد كند.
بر اين پايه و نه به عنوان يك شيعه معتقد بلكه به عنوان يك جستجوگر تاريخ شيعه مى توان فكر كرد كه گويا قرار بوده است ماجراى شيعه با هفتمين امام خاتمه يابد و امام هفتم صاحب الزمان باشد و لاجرم قيامت فرا رسد و پايان جهان آغاز شود. به اسناد شيعه مراجعه كنيم وبر روايتى از ابو حمزه ثمالى درنگ كنيم اما پيش از آن و براى ارزش اين سند بجاست اندكى ابو حمزه ثمالى را بشناسيم.
ابوحمزه ثمالى
ابوحمزه ثابت ابن دينار ثمالى فرزند ابى صفيه و از طايفه مهلب معاصر و همنشين و از اصحاب خاص چهار تن از امامان شيعه ( امام چهارم تا هفتم )بود.
سه تن از فرزندان ابو حمزه( نوح منصور و حمزه) از زمره شورشيانى بودند كه دركنار زيدابن على جنگيدند و در ميدان جنگ عليرغم گريز شمارى از همرزمانشان اىستادگى كرده و جنگيدند و به شهادت رسيدند .دو پسر ديگر او (على و حسين) تا زمان هفتمين امام زنده و از راويان حديث بودند. ابوحمزه يك همنشين ساده نبود بلكه از بزرگانى بود كه محرم اسرار و ىار غار امامان شيعه بود وبنا به نقل ازمآخذ معتبر حديث شيعه( رجال كشى، ص 33 و اعيان الشيعه، ج 4، ص 9) امام رضا او را لقمان روزگار خطاب مى كند.
ابوالعباس نجاشى رجال شناس نامدار قرن پنجم در باره ابو حمزه مى گويد كه اواز مطمئن ترين اصحاب در نقل حديث مى باشد. بزرگان شيعه مثل شيخ طوسى و شيخ صدوق و نيز بزرگان اهل سنت چون محمد اسماعيل بخارى(194 ــ255 هجرى قمرى) ابن حجر عسقلانى مصرى شافعى(773-852 هجرى قمرى) از ابو حمزه به خوبى ياد كرده اند . شمارى از بزرگان اهل سنت از احاديث ابو حمزه در آثار خود سود جسته اند.
از ابو حمزه آثار قابل توجهى به يادگار مانده است. مهم ترين آثار او عبارتند از
1 ــ تفسير قرآن
2 - كتاب «نوادر»در حديث
3 ــ كتاب «زهد»
4 ــ رساله «حقوق امام زين العابدين»
ابو حمزه ثمالى از شاگردان برجسته امامان چهارم تا ششم و نيز از درس آموزان مكاتب بزرگان شيعه، كسانى چون جابرابن عبدالله انصارى، عبدالله بنحسن ، سعيدبن جبير و ابوبصير بود.
او شاگردان زيادى تربيت كرد كه برخى از برجستگان شاگردان او عبارتند از:
حسن بن محبوب، محمدبن مسلم، معاويةبن عمار، صفوان جمال، حسن بن حمزه،هشام بن سالم، داود رقى ابوايوب، ابان بنعثمان، ابوسعيد المكارى، ابن مسكان وحمادبن ابىطلحه بياع السابرى . بعضى از شاگردان ابوحمزه از اركانشيعه و از ياران نزديك امامان محسوب مى شوند. با اين توضيحات و شناخت راوى حديث بهتر مى توان پايه هاى كشاكش را در ميان شيعيان و حيرت و سر گردانى جمعى از بزرگان را دريافت
روايتى از ابو حمزه ثمالى
ابوحمزه ثمالى مى گوىد به ابو جعفر (امام باقر) گفتم:
امام على مىفرمود: تا هفتاد(سال هفتاد هجرى) بلاست وپس از بلا، رفاه وراحت است،اكنون هفتاد س
امام باقر پاسخ داد:
اى ثابت! خداوند تعالى وقت اين امر(قيام قائم) را در هفتاد(سال هفتاد هجرى) تعيين كرده بود، امّا چون امام حسينعليه السلام به قتل رسيد، خشمخدابرزمينيان شدّت گرفت و قيام را 140 سال عقب انداخت. پس ما اين سخن را با شما گفتيم و شما آن را فاش كرديد و نقاب ازراز بر گرفتيد. خدا هم قيام را به تأخير انداخت و بعد از اين وقتى معين براى قيام در نزد ما قرار نداد و خداى آنچه را خواهد محو مىكند و آنچهرا خواهد نگه مىدارد و ام الكتاب نزد اوست.
ابو حمزه ثمالى مى گويد: اين سخن را به امام صادق گفتم. آنحضرت نيزفرمود:
آرى اينچنين است.
در اين باره از داوود الرقى هم روايتى است. داوود رقى مى گويد به ابوالحسن الرضاعرض كردم:
فدايت شوم به خدا سوگند در باره امر تو (امامت) در دلمچيزى نيست جز حديثى كه ذريج از امام باقر روايت كردهاست.
آنحضرت پرسيد: آن حديث چيست؟
گفتم: ذريج مىگويد كه از ابو جعفر شنيدم كه مى فرمود:
هفتم ما،قائم ماست، اگر خدا بخواهد.
امام رضا فرمود:
تو راست مى گويى و نيز ذريج و ابو جعفرعليه السلام هم درست گفتهاند.
عرض كردم:
به خدا سوگند ترديد و گمانم افزونشد.
آنحضرت به من فرمود:
اى داوود بن ابى كلده! تو را به خدا اگرموسى پيامبر به آن عالِم نمىگفت: اگر خدا بخواهد مرا بزودى ازصابران مى يابى ،او از كارهايى كه آن عالِم انجام مىداد، سؤال نمىكرد.ابو جعفرعليه السلام نيز اگر نگفته بود اگر خدا بخواهد چنان مىشد كهآنحضرت فرموده بود.
ابو حمزه گويد: در اينجا به سخن او يقين آوردم.
مى بينيم كه ماجراى مهدويت هفتمين امام صرفا بر اساس تصورات و احساسات شمارى از پيروان موسى ابن جعفر نبوده و پايه ها و زمينه هاى خاص خود را بر اساس روايات و احاديث شيعه از دوران امام اول شيعيان داشته و تا دوران امام هفتم چندين بار ماجراى مهدويت با اتكا به شخصيتهاى مختلف اوج گرفته است. به نمونه ديگرى اشاره مى كنم.
روايت نوفلى
جعفر بن محمّد نوفلى ( به روايت مجلسى در بحار الانوار جلد48 صفحه 260) مى گويد:
خدمت امام رضا ، كه در پل اربق( از نواحى حوالى رامهرمز) بود، رسيدم و به او سلام دادم. سپس نشستم وگفتم:
فدايت شوم برخى گمان مىكنند كه پدرت زنده است.
امام رضا گفت:
دروغ گفتند. خدا لعنتشان كند اگر او زنده بود ميراثش تقسيم نمىشد وزنانش به ازدواج ديگران در نمىآمدند. به خدا سوگند طعمشهادت را چشيد همچنان كه على بن ابى طالبعليه السلام آن را چشيد.
مشكلى ديگر در رابطه با امامت امام رضا
مشكل ديگر اين بود كه امام رضا مدتها داراى فرزند نمى شد و اين مساله به اين گمان دامن مى زد كه امام بعدى او نخواهد بود. امام رضا سالها پس از درگذشت پدرش هم ــ تا حدود چهل و شش سالگى ــ داراى فرزند نشد و در نهايت هم بر خلاف ساير امامان شيعه كه اكثر آنها زنان متعدد و فرزندان فراوان داشتند صاحب يك فرزند، و بنا بر برخى از اسناد صاحب دو يا سه يا پنج فرزند شد ولى بسيارى از اسناد تنها نام و نشان تنها فرزند او را ثبت كرده و اشاره كرده اند كه از امام رضا بجز امام محمد تقى فرزندى بر جاى نماند.
كلينى شيخ بزرگ شيعه در همين رابطه در ( كافى جلد يكم صفحه 22) مى گويد:
دليل ديگـر واقفيان كه امامت را پس از موسى ابن جعفر متوقف مى دانستند ، اين بود كه امام رضا تا مدتهاى مديدى داراى فرزند نمى شد. اهل بيت امام رضا، در مورد صحت نسبت محمد جواد به پدر تشكيك كردند چرا سياه چهره بودن او را امرى غير طبيعى مى دانستند. از اينرو به دليل عدم تداوم امامت ، قائل به توقف و منقطع شدن امامت درموسى ابن جعفر شده اند.
در اين زمينه شيخ مفيد( در الارشاد،چاپ قم، مكتبة بصيرتي، ص 318)على بن عيسى الاربلى( كشف الغمة،چاپ تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ج 3، ص 142 ) تسترى، محمد تقى،( قاموس الرجال، تهران، مركز نشر الكتاب، ج 3، ص 37) اشارات جالبى دارند.
از جمله اين اشارات اعتراض حسين بن قياما واسطى به امام رضا در اينمورد، و پاسخ امام رضاست.
ابن قياما كه از سران گروه واقفيه بوده است ، طى نامهاى به امام رضا او را متهم به عقيمى كرده و مى نويسد چگونه ممكن است امام باشى در صورتى كه فرزندى ندارى؟
امام رضا در پاسخ مى نويسد:
از كجا مىدانى كه من داراى فرزندى نخواهم بود، سوگند به خدا، بيش از چند روز نمىگذرد كه خداوند پسرى به من عطا مىكند كه حق را از باطل جدا مىكند .
در اين رابطه و براى اطلاعات بّيشتر مى توانيد به اخبار كلينى( اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ج 1، ص 320)،طبرسى(اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاسلامية، ص 346 ) ،على بن عيسى الاربلى،( كشف الغمه، ص 142) ، شيخ مفيد(ارشاد، ص 318)مراجعه كنيد.
بر اساس گزارش كلينى ( اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ج 1، ص 322 )مقرم، سيد عبد الرزاق ( نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد ترجمه دكتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ص 36) تبليغات و مخالفتهاى واقفيان و ساير مخالفان امامت امام رضا چنان بود كه حتى پس از تولد نهمين امام شيعيان (امام محمد تقى) گروهى ازنزديكان وخويشان امام رضا گستاخى را به جايىرساندند كه ادعا كردند كه امام جواد، فرزند على بن موسى نيست! آنان تيرگى رنگ امام محمد تقى و عدم شباهت ميان پدر و فرزند از نظر رنگ چهره را بهانه كرده و گفتند:
در ميان ما امام سيه چرده تا بحال وجود نداشته است .
امام رضا تاكيد كرد كه او فرزند من است .
خويشان امام رضا باز هم دست برنداشتند و گفتند:
پيامبر اسلام با قيافه شناسى داورى كرده است ، بايد بين ما و تو قيافه شناسان داورى كنند. امام رضا مى گويد:
شما در پى آنان بفرستيد ، اما به آنان نگوييد براى چه دعوتشان كردهايد.
سرانجام يك روز بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى كه جامهاى گشاده و پشمين بر تن و كلاهى بر سر و بيلى بر دوش داشت، در ميان باغ به بيل زدن مشغول شد،گويى كه باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد. آنگاه فرزند خردسال امام رضا را حاضر كردند و از قيافه شناسان درخواست نمودند كه پدر وى را از ميان آن جمع شناسايى كنند. آنان به اتفاق گفتند:
پدر اين كودك در اين جمع حضور ندارد، اما اين شخص عموى پدرش، و اين عموى خود او، و اين هم عمه اوست، اگر پدرش نيز در اينجا باشد بايد آن شخص باشد كه در ميان باغ بيل بر دوش گذارده است، زيرا ساق پاهاى اين دو، به يك گونه است!
در اين هنگام امام رضا- به آنان پيوست. قيافه شناسان به اتفاق گفتند: پدر او، اين است!