|
|||
|
۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه
همسر پهلوی با چه کسی ازدواج کرد؟
یاسمین پهلوی-همسر اول رضا پهلوی
تا آنجا که از مجموعه خبرهای تا حالا منتشر شده استنباط می شود. همسر
رضاپهلوی ترک خانه کرده و از امریکا به فرانسه کوچ کرده و همخانه کوروش
آموزگار فرزند سیروس آموزگار شده است. عکسی هم از رضاپهلوی با یک خانم جوان
منتشر شده که گویا وی هم این خانم را به همسرش "یاسمین" ترجیح داده است.
زن جوانی که باعث جدایی رضا پهلوی از همسرش شده است
6 کل ماجرا همین است و بقیه اش حاشیه سازی های سرگرم کننده.
لازم
به ذکر است چندی پیش رسانه های برون مرزی خبر از جدایی رضا پهلوی از همسرش
را منتشر کردند که تا کنون رضا پهلوی هیچگونه تکذیبیه ای در این خصوص صادر
نکرده است و رسانه های مطلع اختلافات مالی را انگیزه این جدایی ذکر کرده
اند. همچنین در خبرها آمده است یاسمین پهلوی همسر اول رضا پهلوی بعد از
جدایی با کوروش آموزگار ازدواج کرده است.
چرا قرآن روایت است؟
چرا قرآن روایت است؟
متنهای کوتاه یا بلند متفاوت که قرآن مجید از آنها ترکیب یافته ویژگیهای یک «متن روایی» را دارند.
«روایت عبارت است از بازنمائی دست کم دو
رویداد یا موقعیت در یک گستره زمانی معین که هیچ کدام پیش فرض یا پیامد
دیگری نباشد (پیش فرض یا پیامد منطقی یا طبیعی)». «روایت بر پایه فعالیت
انسانی یا جهانی انسان گونه معنا دارد»(۱) «جرالد پرینس»
۱- در مقاله قرائت نبوی از جهان ۱۵ این
مدعای قدیمی ام را که بخش اعظم قرآن روایت است (نه اِخبار از واقع) به صورت
مستدل توضیح دادهام. اما چنین مینماید که این سخن هنوز برای عدهای از
خوانندگان محترم نامفهوم یا نامدلل مانده است. در این یادداشت کوتاه
میکوشم آن سخن را بار دیگر در صورتی نوین و ساده بازگویم:
«روایت» یک اصطلاح در علوم ادبی است. به
پارهای از متنها «متن روائی» میگویند. متنهای گوناگون ویژگیهای
گوناگون دارند که با آن شناخته میشوند. پاسخهای دانشمندان ادبیات و
هرمنوتیک به این پرسش که ویژگیهای یک متن روائی چیست گوناگون است. میتوان
گفت پاسخی که بیش از هر پاسخ دیگر مقبول افتاده و تعریف روایت به حساب
آمده همان است که در اول این نگاشته از جرالد پرینس آوردهام. روایت بودن
بخش اعظم قرآن را بر مبنای همین تعریف میتوان چنین توضیح داد:
متنهای کوتاه یا بلند متفاوت که قرآن
مجید از آنها ترکیب یافته ویژگیهای یک «متن روایی» را دارند. در اینجا
یکی از آن متنها را که پیشتر نیز بدان استناد جستهام از باب نمونه در
برابر دیدگان شما قرار میدهم. یک بار با دقت و آرامش این متن را با هم
بخوانیم تا من سپس روایت بودن آن را توضیح دهم.
«و شما را آفریدیم و آنگاه که به صورت
کامل آراستیم به فرشتگان گفتیم به آدم سجد برید، همه سجده کردند جز شیطان،
خداوند به شیطان گفت وقتی فرمان سجده دادم، چه چیزی مانع از سجده تو شد؟
شیطان پاسخ داد که من از آدم بهترم. مرا از آتش آفریدهای و او را از خاک
خداوند به شیطان گفت: از مقام خود فرود آی! ترا نرسد که کبر و نخوت ورزی،
بیرون شو که تو دیگر از فرومایگان شدی. شیطان گفت چون تو مرا گمراه کردی،
من نیز بندگان تو را از راه راست گمراه گردانم. من از پیش روی و پشت سر و
از طرف چپ و راست آنان در میآیم و تو بیشتر آنان را شکرگزار نخواهی یافت.
خداوند گفت بیرون شو که رانده درگاه مایی. من همه فرزندان آدم را که پیروی
تو کنند به دوزخ میبرم و آنجا را از آنان پر میسازم و ای آدم! تو و همسرت
در بهشت مسکن گزینید و از آنچه در آن است، هر چه میخواهید بخورید، اما به
این درخت نزدیک نشوید و گرنه ستمگر می گردید. پس از آن شیطان به وسوسه،
آدم و همسرش را فریب داد تا زشتیهای پنهانی آنان آشکار شود. شیطان به آنان
گفت پروردگارتان به این سبب شما را از نزدیک شدن به این درخت نهی کرد که
مبادا دو فرشته شوید یا عمر جاودان یابید! او برای آنان سوگند یاد کرد که
خیرخواه آنهاست. پس با این دورغ آن دو را فریب داد تا که آدم و همسرش از آن
درخت چشیدند و زشتیهای آنان آشکار شد. آنان بر آن شدند با برگ درختان
بهشت زشتیها را بپوشانند در این هنگام، پروردگار آنان، آدم و همسرش را صدا
کرد و گفت آیا شما را از نزدیک شدن به این درخت نهی نکردم و به شما نگفتم
که شیطان دشمن آشکار شماست؟ آدم و همسرش گفتند پروردگارا! ما بر خویش ستم
کردیم. اگر تو ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی ما برای ابد از زیانکاران
خواهیم شد. خداوند گفت از بهشت فرود آیید، برخی دشمن برخی دیگر، شما تا
زمانی معین در زمین مستقر میشوید و از آن بهره میبرید. در آن میزیید و
در آن میمیرید، و از آن بیرون آورده میشوید… ای فرزندان آدم! مبادا شیطان
شما را فریب دهد چنانکه پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد و پوشش آنها
را از تن آنها درآورد و زشتیهای آن ها را نشانشان داد. شیطان و وابستگانش
شما را میبینند به گونهای که شما آنها را نمیبینید. ما شیطانها را
دوستداران ایمان نیاوران قرار داده ایم. هنگامی که کار زشت میکنند
میگویند ما پدرانمان را اهل این کار یافتهایم و خداوند ما را به آن امر
کرده است. بگو خداوند به اعمال زشت امر نمیکند، آیا عمل نادانی خود را به
خدا نسبت میدهید؟ بگو پروردگار من به عدل فرمان داده است. فرمان داده که
هنگام عبادت به محضر او روی آورید و او را از سر اخلاص بخوانید شما چنانکه
خداوند در روز اول شما را آفرید به محضر او باز می گردید، گروهی هدایت
یافته و گروهی گمراه گشته گمراهان از خدا اعراض کردند و شیطانها را دوست
خود گرفتند و میپندارند که هدایت یافتهاند!» (۱۱-۳۰/۷)
توضیح:
ارتباط و پیوستگیهای درونی این جملات با
یکدیگر به گونهای است که ایجاب میکند آنها را «متن واحد» بدانیم. این متن
واحد که یک معنای منسجم از آن فهمیده میشود کدام ویژگی شاخص و بارز را
دارد؟ ویژگی شاخص و بارز این متن همان است که در تعریف روایت آوردهام. این
متن بازنمائی چند رویداد یا موقعیت در یک گستره زمانی معین است که
هیچکدام پیش فرض یا پیامد منطقی یا طبیعی دیگری نیست:
میان رویدادهای متعدد بازنمائی شده در
جملههای این متن نه ارتباط منطقی وجود دارد و نه ارتباط طبیعی. هرکدام از
آن رویدادها ممکن بود اتفاق بیفتد اما رویدادی که پس از آن واقع شده اتفاق
نیفتد. با اندکی تأمل نمیتوان تردید کرد که این متن چنین رویدادهائی را
بازنمائی میکند.
حال با توجه به اینکه میان این رویدادها،
هیچکدام پیش فرض یا پیامد منطقی یا طبیعی دیگری نیست. اگر جملات بازگو
کننده این رویدادها را اِخبار از واقع بدانیم با انبوهی از اِخبارها روبرو
خواهیم بود که گرچه مدلول هر کدام از آنها بنا بر فرض، در جهان واقعی رخ
میدهد اما به کلی از هم گسیخته هستند. چنین مجموعهای از جملات اِخباری که
نه ارتباط منطقی میان مدلولات آنها هست و نه ارتباط طبیعی، هرگز یک متن
واحد به وجود نمیآورند و معنای منسجم القاء نمیکنند.
اما از طرف دیگر تجربه میکنیم و میفهمیم
که متن فوق واقعاً یک انسجام درونی دارد و معنائی به ما القاء میکند و ما
را به تفکر و تأمل وا میدارد، چون با سرنوشت انسانی ما مربوط است. از خود
میپرسیم آن معنای منسجم که به سرنوشت انسانی ما هم مربوط است و از این متن
میفهمیم چگونه پدیدار میشود؟ با دقت و تأمل میفهمیم که این معنای منسجم
از آنجا پیدا میشود که گوینده متن یک «روایت» القا میکند: کنشها و
واکنشهای متناسب با جهان انسان گونه ما را بازگو میکند که معنای منسجم
آنها از رویدادهای متوالی بودن آنها به دست میآید. معنای آن متن در این
است که حوادث از جائی آغاز میشوند، کنشها و واکنشهایی پدیدار میشوند و
در جایی پایان مییابند، یکی پیروز میشود و یکی مغلوب میگردد. صحنهای
ساخته و پرداخته میشود، یک درام شکل میگیرد، ما احساس تراژیک یا
نوستالژیک و مانند آن پیدا میکنیم و…
معنای متن در اینجا همان معنای این نمایش و
صحنه است، نه معنای حوادث از هم گسستۀ جهان خارج که هیچ معنای منسجم
نمیتوانند داشته باشند.
آن انسجام معنائی که از رویدادهای
گوناگون این متن فهمیده میشود همان معنای روائی است همان انسجام معنائی
است که به ما میفهماند این متن به مثابه «متن واحد» یک روایت است و نه
اِخبار از واقع.
آنچه از تحلیل متن فوق بدست آوردیم در بخش
اعظم متنهای قرآنی صادق است. آنها همگی ویژگی یک متن روائی را دارند. از
داستانهای خلقت جهان و انسان و معاد و قیامت گرفته تا بعثت انبیا و ارسال
رسل و زندگی انسان در دنیا و مسئلۀ رفتار خدا با وی و او با خدا و قصص
پیامبران و هلاکت اقوام و …. که شرح پارهای از آنها در مقاله ۱۵ قرائت
نبوی از جهان آمده است.
فراموش نکنیم این رویدادها در چنان جهان
تخیلیای اتفاق میافتد و معنا میدهد که جهانی انسان گونه است (رویدادهای
آن جهان شبیه رویدادهای جهان انسانی ماست).
______________
جرالد پرینس، روایت شناسی، ترجمه محمد شهبا، انتشارات مینوی خرد، ص ۱۰ و ۱۵۴
(خواندن این کتاب را مؤکدا توصیه میکنم)
چرا قرآن روایت است (۲)
در بخش پیشین این نوشتار با تحلیل یک متن
بلند (داستان آفرینش آدم) از قرآن نشان دادم که دلیل «روایت بودن» قرآن
چیست. اما چنانکه قبلا نوشتهام این مدعا یک مدعای مرکب است که یک سویه
دیگر نیز دارد و آن این است که قرآن اِخبار از واقع نیست. به گمانم ضروری
است که این سویه مدعا را نیز بیشتر توضیح دهم.
وقتی تعبیر اِخبار از واقع را به کار
میبرم منظورم چیست. هرجا تعبیر اِخبار از واقع را به کار برده ام، منظورم
قضایائی هستند که بیان میکنند هستی چگونه است؟ جهان چگونه است؟ انسان
چگونه است؟ خدا چگونه است؟ و هکذا. قضایائی از این دست که هستی اصیل است نه
ماهیت، بر جهان نظام علی و معلولی حاکم است، انسان موجودی فهمنده است، خدا
آفریننده است، ماده همان انرژی متراکم است. جامعهها دچار تغییر میشوند
قضایائی هستند که پاسخ «چگونه است»ها را میدهند.
وقتی میگویم قرآن اِخبار از واقع نیست
منظورم این است که از شش هزار و ششصد و اندی آیات قرآنی حداقل بیش از شش
هزار آیه آن مربوط به «چگونه است»ها نیست. آنها نمیگویند هستی چگونه است،
جهان چگونه است، جامعه چگونه است، خدا چگونه است و …
اگر بار دیگر به همان متن بلند مربوط به
آفرینش آدم که در بخش پیشین از آن استفاده شد برگردیم و با دقت آن را
بخوانیم آشکارا در مییابیم که آن متن به هیچ وجه به آن «چگونه است»ها
مربوط نیست و پاسخی به آنها نمیدهند. سایر متنهای بلند و کوتاه قرآنی هم
در بخش اعظم این کتاب همینطور است. آنها هم اصلا به چگونه استها مربوط
نیست. و سخنی در آن باره نمیگویند.
آری در قرآن پارهای از آیات هست که پاسخ
چگونه استها را میدهند، مانند: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَکَفُورٌ» (حقا که
انسان سخت ناسپاس است؛ حج/۲۲/۶۶)، « کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ
رَهِینَةٌ» (هر کسی در گرو دستاورد خویش است؛ مدثر/۷۴/۳۸) و یا « کُلُّ
شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» (جز ذات او همه چیز نابود شونده است؛
قصص/۲۸/۸۸) و … اما تعداد این قبیل آیات نسبت به مجموع آیات قرآن آنقدر
اندک است که در تشخص و هویت بخشیدن به زبان قرآن نقش چشمگیری بازی
نمیکنند. علاوه بر این، چنانکه در مقاله قرائت نبوی از جهان ۱ گفتهام،
آهنگ اِسناد و اِرجاع همه پدیدارهای هستی به خداوند و اینکه همه آنها
افعال او است آنقدر در متن قرآن سیطره دارد که در نهایت، همان آیات معدود
نیز که در بدو نظر پاسخ چگونه استها دیده میشوند در سیطره فعالیت علی
الاطلاق خداوند در هستی قرار میگیرند و به حساب افعال خدا گذاشته میشوند و
هویت روایت پیدا میکنند!
آوردن نمونههای پرشمار از متنهای قرآنی و
تحلیل یکیک آنها از مجال این نوشتار بیرون است. به خوانندگان محترم این
نوشتار پیشنهاد میکنم با توجه کردن به معنای روایت و اخبار از واقع که در
این نوشتار آوردم یکبار سراسر قرآن را با دقت بخوانند تا دربارۀ این مدعا
که قرآن روایت است و نه اِخبار از واقع، خود به داوری برسند (۱).
نتیجه:
اکثریت قریب به اتفاق متن های کوتاه و
بلند که قرآن فعلی از آن ها تشکیل شده متن های روائی هستند. اگر این یک
واقعیت تاریخی است که پیامبر اسلام در طول ۲۳ سال آیات قرآن را برای
مخاطبان خود خوانده و افرادی آن را نوشته اند، آن خوانده ها گفتارهای شفاهی
روائی بوده است.
پایان
______________________
(۱) پارهای از خوانندگان مقالات پیشین من
گمان بردهاند وقتی میگویم آیات قرآن اِخبار از واقع نیست میگویم آن
حوادث و افعال که قرآن آنها را به خداوند نسبت داده (مانند حوادث مربوط به
آفرینش آدم یا ارسال رسل و هدایت انسانها و یا هلاک شدن اقوام بر اثر
تکذیب پیامبران و یا تسبیح موجودات و …) آنها در عالم خارج واقع نشدهاند.
این یک سوء فهم است که از کژتابی تعبیر «اِخبار از واقع» به وجود آمده
است. همان گونه که توضیح فوق نشان میدهد منظور من با آنچه آنها
فهمیدهاند کاملا متفاوت است و امیدوارم این نوشته، آن سوء فهم را برطرف
کند.
(ترجمه آیات قرآنی از محمدمهدی فولادوند است)
به نقل از وبسایت شخصی محمد مجتهد شبستری
س
اینجا کویر نیست زایندهرود است
پایههای پل خیلیوقت است که خشک شدهاند. گاهگداری شهرداری آبپاشی میکرد تا ستونهایش خراب نشود. آن وسطها چالهای درست کرده بودند، تعدادی هم دورش جمع بودند، با چند قورباغه بازی میکردند. مردم از آن دور نگاهی میکردند، آنها که توریست بودند، بیآبیاش را میبینند، میروند. سی و سه پل و پل خواجو دیگر آن زیبایی را ندارد، رهگذران که اهل اصفهان هستند، امید دارند به روزی که آب در زایندهرود جریان پیدا کند، مسئولان وعده داده بودند، نزدیک عید، دیگر زایندهرود، بی آب نخواهد بود، برای آنهایی که قرار است سری به سی و سه پل و خواجو بزنند، زاینده رود زنده میشود. هنوز اما معلوم نیست. سال گذشته هم قبل از عید سد را باز کردند، همان سد چادگان که آب را از ۱۱۰ کیلومتری اصفهان، روانه زایندهرود میکند. تنها براي يكي دو ماه بعداز آن دوباره خشكسالي است. قبل از آن هم اردیبهشت سال۹۱، درگیری به راه افتاد تا سد را باز کردند. همان موقع که بعد از درگیری و نزاعی که رنگ خون به خود گرفت، سرانجام آبی در زایندهرود جریان پیدا کرد، آب کم بود، اما برای آنها که مدتها انتظارش را میکشیدند خوب بود. ماجرای پارسال را همه یادشان هست، همه به یاد دارند که کشاورزان آمده بودند با تراکتورهایشان. راه را بند آوردند، آب میخواستند، زمینهای کشاورزیشان نابود شده بود، محصولاتشان از بین رفته بود. آنها اعتراضشان را به گوش مسئولان رساندند.
خالی
از آب است، پر از خاک، پر از خشکی. زمینش با کویر تفاوتی نمیکند،
تکهتکه شده، همه جایش کندهشده، انگار سالهاست که دیگر آبی از اینجا رد
نشده، آب هیچ سنخیتی با این زمینها ندارد، زایندهرود خیلی وقت است که
بایر شده. قایقهای پدالی اطراف سی و سه پل به گل نشستهاند. مردم
میآیند و میروند، زایندهرود خشک و بیآب، جایی برای عبور شده، جایی برای
فوتبال بازی بچهها، سنگهای دروازهشان هنوز همانجا کاشته شده.
دوچرخهسواری هم به راه بود، موتورها از اینطرف به آنطرف میرفتند، مسیر
میانبر شده برای خیلیها. گوسفندها را هم از همینجا رد میکنند،
میدانستند خبری نیست، کسی مانعشان نمیشود. از نمای دور اما هیچ شباهتی به
مکان تاریخی نداشت، انگار پلی بود برای تردد، آدمها میآیند و میروند.
جمعه بعدازظهر، خیلیها را به آنجا کشانده بود، آمده بودند کنار سکوی
زایندهرود نشسته، چشم دوختهاند به هیچ، به تلی از خاک، به زمینی که هیچ
نداشت جز گرد و خاک. شاید هم طبق عادت بود، عادت به زایندهرودی پر از آب،
در دل هم شاید حسرتش را میخوردند، حسرت روزهای پرآبیاش را، وقتی رونقی
داشت، طراوتی، زیبایی. وقتی هرچه نگاه میکردند، خشکی بود و ستونهای سی و
سه پل که کهنگی و کثیفی از سرورویش میبارد. ۴سالي ميشود كه وضعيت
زايندهرود همين است.
پایههای پل خیلیوقت است که خشک شدهاند. گاهگداری شهرداری آبپاشی میکرد تا ستونهایش خراب نشود. آن وسطها چالهای درست کرده بودند، تعدادی هم دورش جمع بودند، با چند قورباغه بازی میکردند. مردم از آن دور نگاهی میکردند، آنها که توریست بودند، بیآبیاش را میبینند، میروند. سی و سه پل و پل خواجو دیگر آن زیبایی را ندارد، رهگذران که اهل اصفهان هستند، امید دارند به روزی که آب در زایندهرود جریان پیدا کند، مسئولان وعده داده بودند، نزدیک عید، دیگر زایندهرود، بی آب نخواهد بود، برای آنهایی که قرار است سری به سی و سه پل و خواجو بزنند، زاینده رود زنده میشود. هنوز اما معلوم نیست. سال گذشته هم قبل از عید سد را باز کردند، همان سد چادگان که آب را از ۱۱۰ کیلومتری اصفهان، روانه زایندهرود میکند. تنها براي يكي دو ماه بعداز آن دوباره خشكسالي است. قبل از آن هم اردیبهشت سال۹۱، درگیری به راه افتاد تا سد را باز کردند. همان موقع که بعد از درگیری و نزاعی که رنگ خون به خود گرفت، سرانجام آبی در زایندهرود جریان پیدا کرد، آب کم بود، اما برای آنها که مدتها انتظارش را میکشیدند خوب بود. ماجرای پارسال را همه یادشان هست، همه به یاد دارند که کشاورزان آمده بودند با تراکتورهایشان. راه را بند آوردند، آب میخواستند، زمینهای کشاورزیشان نابود شده بود، محصولاتشان از بین رفته بود. آنها اعتراضشان را به گوش مسئولان رساندند.
زایندهرود بلاتکلیف است
امسال هم معلوم نبود، شاید هم چالش دیگری در راه است. این را مردی که
در گوشه زایندهرود نشسته میگوید. از وضع مناطق کشاورزی خبر داشت. « چند
روز پیش آنجا بودم، سمت روستای ورزنه آنجا مردم بهخاطر این بیآبی معترض
بودند و باز هم میخواستند به شهر بیایند و دست به دامن مسئولان شوند. »
اهالی اطراف جاده زیار هم همین مشکل را دارند. زمینهای آنها هم خراب
شده. او میگوید: «پارسال این موقع آب را باز کرده بودند، امسال اگر
میخواستند باز کنند، تا الان اینکار را کرده بودند.» او ادامه میدهد:
«کشاورزان قبلا از چاهها برای آبیاری استفاده میکردند، حالا اما همان
چاهها هم آب ندارند.» بیآبی زایندهرود ماجرا زیاد دارد. هرکس قصهای
تعریف میکند؛ از فروش آب تا انتقال آب از اصفهان به شهرهای دیگر. رهگذری
میگوید: «آب از اینجا به یزد میرود، آنجا هم سر بیآبی دعواست. اهالی
ورزنه معترضاند از اینکه چرا آب به آنجا میرود، درحالیکه خودشان با
بیآبی مواجه هستند.» ۲ روز طول میکشد از وقتی سد را باز میکنند تا وقتی
زاینده رود آب را در خود ببیند، هر چند کم عمق است و حتی به زانو هم
نمیرسد، اما بعد از ۴، ۵ سال خشکسالی، باز هم خوب بود.
توریستها کم شدهاند
امتداد سی و سه پل، اطراف پل خواجو هم همین وضع حاکم است. آنجا هم
مثل سی و سه پل، خالی از آب است. همه بومی بودند، توریستی دیده نمیشد،
زیر دالانهای پل، پر بود از افرادی که از زور بیکاری جمع شده بودند،
جوانهایی که آواز میخواندند، ضبطصوت آورده بودند، شادی میکردند. همه به
حال خود بودند، هیچکس اما به فکر سی و سه پل و خواجو و زایندهرودی که
رنج بیآبی دارد، نبود. بچههای قدونیم قد از لای زیرگذرهایی که روزی
بهخاطر جریان آب کسی نمیتوانست واردشان شود، بازی میکردند، اینطرف و
آنطرف میرفتند، شاید سنشان به پرآبی زایندهرود قد نمیدهد.
چند مرد آن طرفتر پل، دوربینی آویزان به گردن، عکاسی میکردند، کارشان همین بود. آنها اما در ۲۵سال گذشته که همانجا کار میکردند، رنج زایندهرود را به چشم دیده بودند. میگویند: « اینجا دیگر از رونق افتاده، خیلیها وقتی زایندهرود را اینطور میبینند، دیگر به اینجا سر نمیزنند، این بیآبی روی وضع توریستی اصفهان تاثیر زیادی گذاشته.» آنها همیشه آنجا هستند، حتی وقتی باد میوزد و تمام گرد و خاک را به صورتشان میپاشد. خشکسالی زایندهرود، آسیبهای دیگری هم داشته. خلوتی زایندهرود به سود برخی دیگر شده. برای آنها که موادمخدر مصرف، یا معاملات غیرقانونی میکنند. آنها را به راحتی میتوان گوشههای زایندهرود و اطراف پل خواجو دید، همانجا که دیگر کسی رفتوآمد نمیکند. حیاط خلوتی برایشان شده.
چند مرد آن طرفتر پل، دوربینی آویزان به گردن، عکاسی میکردند، کارشان همین بود. آنها اما در ۲۵سال گذشته که همانجا کار میکردند، رنج زایندهرود را به چشم دیده بودند. میگویند: « اینجا دیگر از رونق افتاده، خیلیها وقتی زایندهرود را اینطور میبینند، دیگر به اینجا سر نمیزنند، این بیآبی روی وضع توریستی اصفهان تاثیر زیادی گذاشته.» آنها همیشه آنجا هستند، حتی وقتی باد میوزد و تمام گرد و خاک را به صورتشان میپاشد. خشکسالی زایندهرود، آسیبهای دیگری هم داشته. خلوتی زایندهرود به سود برخی دیگر شده. برای آنها که موادمخدر مصرف، یا معاملات غیرقانونی میکنند. آنها را به راحتی میتوان گوشههای زایندهرود و اطراف پل خواجو دید، همانجا که دیگر کسی رفتوآمد نمیکند. حیاط خلوتی برایشان شده.
پای پل آب نیست
یکی دیگر با نامزدش رو به پل نشسته. او هم زل زده به رودخانه.
میگوید:«شهرستانیها ارزش اینجا را بیشتر از اصفهانیها میدانند.
دیوارهای پل خیلی کثیف شده، خراب شده. چندی یکبار، شهرداری با کمپرسهای
آتشنشانی آبپاشی میکند، اگر همان را هم نپاشد پلها از بین میروند. اما
کافی نیست.» روزگاری پل خواجو و سی و سه پل، جایی برای رفتوآمد
خانوادهها بود در روزهای تعطیل. قهوهخانهها به راه بودند، چای
میفروختند، زیر دالانها مردم آش میخوردند. صفایی داشت. حالا اما وضع
کاملا فرق کرده . خانواده را کمتر میتوان دید.
زیر پل، مردی سالخورده، با دمپایی اینطرف و آنطرف میرفت. دستهایش را پشت کمرش گره کرده بود. میگفت قبلا راهنمای اماکن تاریخی بوده. حسرت میخورد به وضع زایندهرود. او از همه بهتر میدانست چه بلایی دارد بر سر این پلها میآید. «باید پای پل همیشه آب باشد، اما نیست. پل دارد خراب میشود، آب را دارند میفروشند. به صرفهشان نیست اینجا را پرآب کنند، چرا «شهرکرد» آب دارد ولی اینجا نه.» برخی هم به طرح ناموفق انتقال آب از کوهرنگ اشاره میکنند. یکی از مغازهداران اطراف سی و سه پل این را میگوید. « قرار بود تونلی ساخته شود که آب را از کوهرنگ به زایندهرود بیاورد، این تونل اول دست یک شرکت خارجی بود، نیمهتمام که بود، اصفهان کار را بهدست گرفت، اما نتوانست تمامش کند، حالا هم در کارش ماندهاند، شرکت خارجی هم دیگر حاضر نیست با قیمت قبلی کار را ادامه دهد.» مسئولان وعده دادهاند «اینجا همیشه پر از آب میشود.» فعلا اما خبری نیست، چند روز بیشتر باقی نمانده، امسال هم شاید توریستها، زاینده رود را با رنج بیآبیاش ببینند.
زیر پل، مردی سالخورده، با دمپایی اینطرف و آنطرف میرفت. دستهایش را پشت کمرش گره کرده بود. میگفت قبلا راهنمای اماکن تاریخی بوده. حسرت میخورد به وضع زایندهرود. او از همه بهتر میدانست چه بلایی دارد بر سر این پلها میآید. «باید پای پل همیشه آب باشد، اما نیست. پل دارد خراب میشود، آب را دارند میفروشند. به صرفهشان نیست اینجا را پرآب کنند، چرا «شهرکرد» آب دارد ولی اینجا نه.» برخی هم به طرح ناموفق انتقال آب از کوهرنگ اشاره میکنند. یکی از مغازهداران اطراف سی و سه پل این را میگوید. « قرار بود تونلی ساخته شود که آب را از کوهرنگ به زایندهرود بیاورد، این تونل اول دست یک شرکت خارجی بود، نیمهتمام که بود، اصفهان کار را بهدست گرفت، اما نتوانست تمامش کند، حالا هم در کارش ماندهاند، شرکت خارجی هم دیگر حاضر نیست با قیمت قبلی کار را ادامه دهد.» مسئولان وعده دادهاند «اینجا همیشه پر از آب میشود.» فعلا اما خبری نیست، چند روز بیشتر باقی نمانده، امسال هم شاید توریستها، زاینده رود را با رنج بیآبیاش ببینند.
شرح سه سال شکنجه جاوید هوتن کیان
جاوید
هوتن کیان اهل تبریز، وکیل پایه یک دادگستری و عضو کانون وکلای دادگستری
استان آذربایجان شرقی و وکیل سکینه محمدی آشتیانی محکوم به سنگسار است که
روز یکشنبه ۱۸/۷/۱۳۸۹ (۱۰ اکتبر ۲۰۱۰) توسط ماموران وزارت اطلاعات در دفتر
کار وی واقع در تبریز به همراه دو خبرنگار آلمانی دستگیر شد و از آن موقع
اطلاعات موثقی از وی بدست نیامده بود.
وی در نهایت روز دوشنبه ۱۳۹۲/۵/۲۸ آزاد شد و آثار شکنجه بر بدن وی
کاملا مشهود بود. تصاویر بدن شکنجه شده جاوید هوتن در اختیار جرس قرار دارد
اما به جهت دلخراش بودن آن از انتشارش معذوریم. جرس در همین راستا گفتگویی
با محمد علی خلیلی یکی از وکلای دادگستری تبریز که دسترسی به پرونده ایشان
داشته٬ انجام داده است که متن کامل آن را می خوانید:
آقای خلیلی! با توجه به سابقه همکاری و دوستی شما با آقای هوتن کیان٬ آیا پس از آزادی با ایشان ارتباطی داشتهاید و اطلاعاتی در خصوص وضعیت ایشان دارید؟
جاوید هوتن کیان دوست عزیز و گراتقدرم از وکلای مدافع حقوق بشر بود که متاسفانه در راستای آرمان مقدس خود از آماج حملات حاکمیت ایران مصون نماند و گرفتار امواج متلاطم شد. در ابتدا توجه خاصه شما را به این مساله معطوف میدارم که آزاد کردن محبوسان در ایران پس از بر روی کار آمدن دولت حسن روحانی فقط با هدف فریب دادن جامعه جهانی در آستانه نشست شورای عالی حقوق بشرسازمان ملل و موجه جلوه دادن چهره حاکمیت بوده است و بس. بنحوی که محکومان سیاسی و مدافعین حقوق بشر را با اخذ وثیقههای کلان به صورت موقت جهت انجام معالجه و درمان بیماریهایی که در اثر شکنجههای جسمی و روحی توسط دستگاههای امنیتی ایجاد شده به تجویز ماده ۲۹۱ قانون آیین دادرسی کیفری آزاد کردهاند و هر لحظه اراده کنند٬ میتوانند ضمن لغو مرخصی نسبت به دستگیری و انتقال آنان به زندان اقدام کنند که از موارد بارز این نوع آزادیها، آزادی جناب جاوید هوتن کیان وکیل پایه یک دادگستری از زندان تبریز است. او با سپردن وثیقه ده میلیارد ریالی به تجویز ماده ۲۹۱ قانون آیین دادرسی کیفری جهت ادامه درمان و معالجه در خارج از زندان بسر میبرد و هر لحظه با خطر دستگیری و انتقال به زندان مواجه است.
لکن آنچه که بسیار دردناکتر است وضعیت اسف بار این وکیل دادگستری پس از سه سال بازداشت به صورت ممنوع الملاقات، ممنوع المکالمه و مکاتبه است که صرفنظر از وضعیت روحی و روانی ایشان، نمای جسمی وی کافی برای اثبات چگونگی و میزان شکنجههای اعمالی از سوی جمهوری اسلامی و نقض کامل حقوق بشر در ایران است به همین جهت وحفظ امنیت ایشان تا کنون نتوانستهام ارتباطی باشخص ایشان برقرار کنم.
علت و نحوه دستگیری آقای هوتن کیان چگونه بوده است؟
بنا بر اطلاعات دریافتی موثق ازمنابع و شواهد معتبر و تصاویر بدست آمده از پرونده پزشکی قانونی، متاسفانه همکار و دوست ارجمندم آقای جاوید هوتن کیان که علت دستگیری ایشان حضور دو خبرنگار المانی به نامهای (مارکوس هایلوک – فرزند: یوهن / ینس کوخ فرزند: آندریاس) در دفتر کارشان جهت انجام مصاحبه در خصوص پرونده خانم سکینه محمدی آشتیانی بود، بدین نحو که شنبه ۱۷/۰۷/۱۳۸۹برابر با ۹ اکتبر ۲۰۱۰ آقای سجاد قادرزاده (پسر خانم سکینه محمدی آشتیانی) با آنها در هتل شهریار تبریز ضمن دیدار هماهنگ کرده بودند تا یکشنبه ۱۸/۷/۱۳۸۹ (۱۰ اکتبر ۲۰۱۰)؛ موافق معمول وقت کاری تمامی وکلاء – بعد از ظهر – در دفتر کاری جناب جاوید هوتن کیان حاضر شوند، که اینگونه نیز شده است و در روز اخیر، حوالی ساعت ۶ بعد از ظهر در دفتر ایشان حاضر و در حدود ساعت ۶: ۲۰ دقیقه مامورین اداره اطلاعات ناگهان به دفتر یورش برده وبا ضرب وشتم؛ نسبت به انتقال جملگی به اداره اطلاعات اقدام وفردای آنروز یعنی عصردوشنبه ۱۹/۰۷/۱۳۸۹ (۱۱ اکتبر ۲۰۱۰) پس از ارجاع به زندان تبریز وانگشت نگاری تحت شرایط امنیتیخاص؛ به زندان اوین منتقل شده است.
آیا شما استحضار دارید که وزارت اطلاعات چگونه دقیق از زمان و مکان این ملاقات مطلع شده است؟
متاسفانه حضور این دونفر در دفتر ایشان را پسر خانم آشتیانی یعنی آقای سجاد باقرزاده که همکاری پنهانی با وزارت اطلاعات داشته به اطلاع اداره اطلاعات رسانیده بود و در طی مدت زمانی طولانی با اداره اطلاعات همکاری داشته و دستگاه شنود در دفتر آقای هوتن کیان مخفی کرده بوده که به نظر میرسد با وعده واهی خلاصی مادر به وی در صدد این همکاری بر آمده است و امید است که این همکاری وی از روی اجبار بوده باشد.
وضعیت ایشان در ایام بازداشت چگونه بوده است. آیا ایشان مورد شکنجه نیز واقع شدهاند؟
ایشان حدود یکسال از سه سال حبس خود را در بازداشتگاههای وزرات اطلاعات بدون حق دسترسی به وکیل و برخورداری از محاکمه عادلانه بسر برده ا ند و پس از تحمل شکنجههای فراوان٬ اکنون به طور موقت آزاد شده است. الف) دعوت به اعتراف از طرف وزارت اطلاعات جلو دوربین تلویزیونی کانال پرس تی وی. مواجهه حضوری با دیگر متهمین و نیز مخبرین آن اداره وآقای سجاد باقرزاده (پسر موکله ایشان) و در خواست اعتراف وتکمیل فرمهای تهیه شده. ب) تحقیر وتوهین به خانواده وتهدید به تجاوز. ج) بازجوئیهای شبانه روزی با چشم بند ودستبند وپابند و رو به دیوار در اتاقهای ۲*۱ تاریک، با بوی تعفن. د) در عرض چند ماه انفرادی تغذیه با فقط یک وعده صبحانه و بعضاً عدم باز کردن پابند در عرض چند شبانه روز. ذ) تعلل و دیر کرد عمدی در جهت انتقال به توالت یا حمام از انفرادی ل) انتقال ایشان در زمستان به یک اتاق پاسیو مانند رو باز و لخت نمودن وی و پاشیدن آب با شیلنگ و قرار دادن در معرض هوای آزاد سرد بیرون. ف) شوک ناگهای برقی ق) وارد کردن ضرباتی به سر ایشان با لگدهای فراوان که ما حاصل آن امروز بنا به مدارک موجود در پرونده وتشخیص پزشکان، خون دماغ وآبریزش مستمر بینی و شکستگی بینی ودندانها و گاهی سرگیجه و از دست دادن حافظه به صورت موقت و لرزش دست است. (که این لگد زنی به ناحیه سر؛ روش معمول بازجوئیها بوده است؛ که- بعنوان نمونه- منجر به فوت مرحوم سرکار خانم زهرا کاظمی ومرحوم آقای ستار بهشتی و... شده است.) ع) پوشاندن یک شلوار نایلون مانند وبا قطره چکان، محلولی را در اطراف بیضهها (با پوزش) و پاها و زیر گلو و...، که تا سالها زخم خواهد بود و آثار آن هرگزقابل ترمیم نیست که زخم حاصل مشهود در تصاویر مربوط به همین و در مابین پا وزانوی چپ است. م) ممنوع الملاقات وممنوع المکالمه وممنوع المکاتبه بودن حتی با وکلای دادگستری در عرض سه سال، که تنها دیدار ایشان هنگام انتقال به زندان فقط با آقای نقی محمودی (وکیل محترم دادگستری) بوده، که به هنگام خروج آن وکیل محترم از زندان (پس از دیداربا آقای هوتن کیان)؛ اوراق تقدیمی ایشان به آقای محمودی با عناوین واهی وتهدید وی از هر حیث گرفته شده و معدوم شده است قرار دادن ایشان در بند زندانیان خطرناک و متادون تراپی که ایشان متاسفانه به دستور مستقیم موسی خلیل الهی دادستان تبریز با داشتن نیاز مبرم به درمان از بند بهداری زندان تبریز به بند مزبور انتقال یافته و در این بند به توصیه دادستان تبریز، آقای هوتن کیان توسط یک زندانی دیگر بنام آقای بنام مهرداد فتحیزاده آذر، فرزند: علی اکبر، که با اتهام مواد مخدر محکوم به اعدام بوده با وعده واهی مساعدت توسط آقای دادستان تبریز به وی، مورد حمله با دشنه آلوده قرار گرفته که در اثر همین جراحت اکنون ایشان مبتلا به بیماری عفونی شده است که تصویرهایی از آثار شکنجه در بدن ایشان جهت انتشار ارسال میشود.
آیا ایشان پرونده مفتوح دیگری نیز دارند یا خیر؟
اکنون در خصوص ایشان پرونده دیگری با اتهام عضویت در گروههای معاند نظام سلطنت طلبان و انجمن پادشاهی مفتوح است که متاسفانه با توجه به سوابق موجود در دستگاه قضایی صدور حکم محکومیت برای ایشان بدون وجود دلایل و مستندات و صرفا از روی کینه ورزی دور از انتظار نیست.
به عنوان سوال آخر در خصوص علت خودکشی خانم سکینه محمدی آشتیانی اطلاعاتی دارید؟
این خانم که متاسفانه در روزهای اخیر اقدام به خودکشی کردند به نظر میرسد برای رهایی از زیر بار فشار روانی و جلوگیری از ورود آسیبهای بیشتر به خانواده خود علی الخصوص آقای هوتن کیان این اقدام را انجام داده است زیرا که طبق اطلاعات به دست آمده٬ وزارت اطلاعات در صدد استفاده مجدد از پسر ایشان با وعده کمک به مادر برای ادای شهادت برعلیه آقای هوتن کیان بر آمده است که ایشان مطلع و دست بخود کشی زدهاند.
آقای خلیلی! با توجه به سابقه همکاری و دوستی شما با آقای هوتن کیان٬ آیا پس از آزادی با ایشان ارتباطی داشتهاید و اطلاعاتی در خصوص وضعیت ایشان دارید؟
جاوید هوتن کیان دوست عزیز و گراتقدرم از وکلای مدافع حقوق بشر بود که متاسفانه در راستای آرمان مقدس خود از آماج حملات حاکمیت ایران مصون نماند و گرفتار امواج متلاطم شد. در ابتدا توجه خاصه شما را به این مساله معطوف میدارم که آزاد کردن محبوسان در ایران پس از بر روی کار آمدن دولت حسن روحانی فقط با هدف فریب دادن جامعه جهانی در آستانه نشست شورای عالی حقوق بشرسازمان ملل و موجه جلوه دادن چهره حاکمیت بوده است و بس. بنحوی که محکومان سیاسی و مدافعین حقوق بشر را با اخذ وثیقههای کلان به صورت موقت جهت انجام معالجه و درمان بیماریهایی که در اثر شکنجههای جسمی و روحی توسط دستگاههای امنیتی ایجاد شده به تجویز ماده ۲۹۱ قانون آیین دادرسی کیفری آزاد کردهاند و هر لحظه اراده کنند٬ میتوانند ضمن لغو مرخصی نسبت به دستگیری و انتقال آنان به زندان اقدام کنند که از موارد بارز این نوع آزادیها، آزادی جناب جاوید هوتن کیان وکیل پایه یک دادگستری از زندان تبریز است. او با سپردن وثیقه ده میلیارد ریالی به تجویز ماده ۲۹۱ قانون آیین دادرسی کیفری جهت ادامه درمان و معالجه در خارج از زندان بسر میبرد و هر لحظه با خطر دستگیری و انتقال به زندان مواجه است.
لکن آنچه که بسیار دردناکتر است وضعیت اسف بار این وکیل دادگستری پس از سه سال بازداشت به صورت ممنوع الملاقات، ممنوع المکالمه و مکاتبه است که صرفنظر از وضعیت روحی و روانی ایشان، نمای جسمی وی کافی برای اثبات چگونگی و میزان شکنجههای اعمالی از سوی جمهوری اسلامی و نقض کامل حقوق بشر در ایران است به همین جهت وحفظ امنیت ایشان تا کنون نتوانستهام ارتباطی باشخص ایشان برقرار کنم.
علت و نحوه دستگیری آقای هوتن کیان چگونه بوده است؟
بنا بر اطلاعات دریافتی موثق ازمنابع و شواهد معتبر و تصاویر بدست آمده از پرونده پزشکی قانونی، متاسفانه همکار و دوست ارجمندم آقای جاوید هوتن کیان که علت دستگیری ایشان حضور دو خبرنگار المانی به نامهای (مارکوس هایلوک – فرزند: یوهن / ینس کوخ فرزند: آندریاس) در دفتر کارشان جهت انجام مصاحبه در خصوص پرونده خانم سکینه محمدی آشتیانی بود، بدین نحو که شنبه ۱۷/۰۷/۱۳۸۹برابر با ۹ اکتبر ۲۰۱۰ آقای سجاد قادرزاده (پسر خانم سکینه محمدی آشتیانی) با آنها در هتل شهریار تبریز ضمن دیدار هماهنگ کرده بودند تا یکشنبه ۱۸/۷/۱۳۸۹ (۱۰ اکتبر ۲۰۱۰)؛ موافق معمول وقت کاری تمامی وکلاء – بعد از ظهر – در دفتر کاری جناب جاوید هوتن کیان حاضر شوند، که اینگونه نیز شده است و در روز اخیر، حوالی ساعت ۶ بعد از ظهر در دفتر ایشان حاضر و در حدود ساعت ۶: ۲۰ دقیقه مامورین اداره اطلاعات ناگهان به دفتر یورش برده وبا ضرب وشتم؛ نسبت به انتقال جملگی به اداره اطلاعات اقدام وفردای آنروز یعنی عصردوشنبه ۱۹/۰۷/۱۳۸۹ (۱۱ اکتبر ۲۰۱۰) پس از ارجاع به زندان تبریز وانگشت نگاری تحت شرایط امنیتیخاص؛ به زندان اوین منتقل شده است.
آیا شما استحضار دارید که وزارت اطلاعات چگونه دقیق از زمان و مکان این ملاقات مطلع شده است؟
متاسفانه حضور این دونفر در دفتر ایشان را پسر خانم آشتیانی یعنی آقای سجاد باقرزاده که همکاری پنهانی با وزارت اطلاعات داشته به اطلاع اداره اطلاعات رسانیده بود و در طی مدت زمانی طولانی با اداره اطلاعات همکاری داشته و دستگاه شنود در دفتر آقای هوتن کیان مخفی کرده بوده که به نظر میرسد با وعده واهی خلاصی مادر به وی در صدد این همکاری بر آمده است و امید است که این همکاری وی از روی اجبار بوده باشد.
وضعیت ایشان در ایام بازداشت چگونه بوده است. آیا ایشان مورد شکنجه نیز واقع شدهاند؟
ایشان حدود یکسال از سه سال حبس خود را در بازداشتگاههای وزرات اطلاعات بدون حق دسترسی به وکیل و برخورداری از محاکمه عادلانه بسر برده ا ند و پس از تحمل شکنجههای فراوان٬ اکنون به طور موقت آزاد شده است. الف) دعوت به اعتراف از طرف وزارت اطلاعات جلو دوربین تلویزیونی کانال پرس تی وی. مواجهه حضوری با دیگر متهمین و نیز مخبرین آن اداره وآقای سجاد باقرزاده (پسر موکله ایشان) و در خواست اعتراف وتکمیل فرمهای تهیه شده. ب) تحقیر وتوهین به خانواده وتهدید به تجاوز. ج) بازجوئیهای شبانه روزی با چشم بند ودستبند وپابند و رو به دیوار در اتاقهای ۲*۱ تاریک، با بوی تعفن. د) در عرض چند ماه انفرادی تغذیه با فقط یک وعده صبحانه و بعضاً عدم باز کردن پابند در عرض چند شبانه روز. ذ) تعلل و دیر کرد عمدی در جهت انتقال به توالت یا حمام از انفرادی ل) انتقال ایشان در زمستان به یک اتاق پاسیو مانند رو باز و لخت نمودن وی و پاشیدن آب با شیلنگ و قرار دادن در معرض هوای آزاد سرد بیرون. ف) شوک ناگهای برقی ق) وارد کردن ضرباتی به سر ایشان با لگدهای فراوان که ما حاصل آن امروز بنا به مدارک موجود در پرونده وتشخیص پزشکان، خون دماغ وآبریزش مستمر بینی و شکستگی بینی ودندانها و گاهی سرگیجه و از دست دادن حافظه به صورت موقت و لرزش دست است. (که این لگد زنی به ناحیه سر؛ روش معمول بازجوئیها بوده است؛ که- بعنوان نمونه- منجر به فوت مرحوم سرکار خانم زهرا کاظمی ومرحوم آقای ستار بهشتی و... شده است.) ع) پوشاندن یک شلوار نایلون مانند وبا قطره چکان، محلولی را در اطراف بیضهها (با پوزش) و پاها و زیر گلو و...، که تا سالها زخم خواهد بود و آثار آن هرگزقابل ترمیم نیست که زخم حاصل مشهود در تصاویر مربوط به همین و در مابین پا وزانوی چپ است. م) ممنوع الملاقات وممنوع المکالمه وممنوع المکاتبه بودن حتی با وکلای دادگستری در عرض سه سال، که تنها دیدار ایشان هنگام انتقال به زندان فقط با آقای نقی محمودی (وکیل محترم دادگستری) بوده، که به هنگام خروج آن وکیل محترم از زندان (پس از دیداربا آقای هوتن کیان)؛ اوراق تقدیمی ایشان به آقای محمودی با عناوین واهی وتهدید وی از هر حیث گرفته شده و معدوم شده است قرار دادن ایشان در بند زندانیان خطرناک و متادون تراپی که ایشان متاسفانه به دستور مستقیم موسی خلیل الهی دادستان تبریز با داشتن نیاز مبرم به درمان از بند بهداری زندان تبریز به بند مزبور انتقال یافته و در این بند به توصیه دادستان تبریز، آقای هوتن کیان توسط یک زندانی دیگر بنام آقای بنام مهرداد فتحیزاده آذر، فرزند: علی اکبر، که با اتهام مواد مخدر محکوم به اعدام بوده با وعده واهی مساعدت توسط آقای دادستان تبریز به وی، مورد حمله با دشنه آلوده قرار گرفته که در اثر همین جراحت اکنون ایشان مبتلا به بیماری عفونی شده است که تصویرهایی از آثار شکنجه در بدن ایشان جهت انتشار ارسال میشود.
آیا ایشان پرونده مفتوح دیگری نیز دارند یا خیر؟
اکنون در خصوص ایشان پرونده دیگری با اتهام عضویت در گروههای معاند نظام سلطنت طلبان و انجمن پادشاهی مفتوح است که متاسفانه با توجه به سوابق موجود در دستگاه قضایی صدور حکم محکومیت برای ایشان بدون وجود دلایل و مستندات و صرفا از روی کینه ورزی دور از انتظار نیست.
به عنوان سوال آخر در خصوص علت خودکشی خانم سکینه محمدی آشتیانی اطلاعاتی دارید؟
این خانم که متاسفانه در روزهای اخیر اقدام به خودکشی کردند به نظر میرسد برای رهایی از زیر بار فشار روانی و جلوگیری از ورود آسیبهای بیشتر به خانواده خود علی الخصوص آقای هوتن کیان این اقدام را انجام داده است زیرا که طبق اطلاعات به دست آمده٬ وزارت اطلاعات در صدد استفاده مجدد از پسر ایشان با وعده کمک به مادر برای ادای شهادت برعلیه آقای هوتن کیان بر آمده است که ایشان مطلع و دست بخود کشی زدهاند.
نادرشاه، پادشاهی در چنگال «جنون قدرت»
منبع:دویچهوله
نادرشاه
برای ایجاد حکومتی متمرکز در ایران به لشکرکشیهای زیادی دست زد؛ از این
رو از قهرمانان ملی کشور شناخته میشود. پژوهشی تازه نشان میدهد که
زیادهروی این پادشاه در خشونت و کشتار در روان بیمار او ریشه داشته است.
کتاب "نادرشاه یا جنون قدرت در ایران قرن هفدهم" تازهترین اثر پژوهشی
است که درباره پادشاه مقتدر ایران منتشر شده است. دکتر فؤاد صابران،
نویسنده کتاب، در اصل روانپزشک است و سرگذ شت نادرشاه را از همین دیدگاه
کاویده، هرچند به فرایندهای تاریخی و انگیزههای سیاسی نیز بیتوجه نبوده
است.
با این که از درگذشت نادرشاه افشار (۱۱۰۰ تا ۱۱۶۰ هجری قمری برابر ۱۶۸۸ تا ۱۷۴۷ میلادی) بیش از ۲۵۰ سال میگذرد، او هنوز هم سیمایی ناروشن و دوگانه دارد: هم ستایشگران فراوان دارد و هم نفرت و بیزاری بسیاری برانگیخته است.
نادرشاه از ۴۸ تا ۶۰ سالگی، در طول ۱۲ سال حاکمی مقتدر و یکهتاز بود و بر قلمروی بزرگ شامل ایران و پیرامون آن فرمان راند. ایرانیان تیزهوشی و درایت نادر را میستایند، یکپارچگی کشور و وحدت ملی امروزین خود را تا حد زیادی وامدار او میدانند. او بود که سرزمینی پاره پاره و پریشان را که از فروپاشی صفویه و تاختوتاز افغان، زبون و آشفته به جا مانده بود، بار دیگر به اوج قدرت و سربلندی رساند.
نادرشاه واپسین فرمانروا و فاتح بزرگ خاورزمین است که در آستانهی دوران مدرن، برای آخرین بار جلال و شکوه باستانی شرق را در نگاه جهانیان به درخشش در آورد. او با لشکری نه چندان مجهز و بزرگ، در برابر روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی، دو قدرت بزرگ دوران به پیروزیهایی خیرهکننده دست یافت. سیاحان و مؤرخان غربی کشورگشایی و نبوغ نظامی او را به بزرگانی مانند اسکندر و ناپلئون مانند کردهاند.
اعتلای حیرتانگیز نادر از رعیتی گمنام و بینوا به پادشاهی توانا و خودکامه همواره مایه شگفتی و مباهات ایرانیان بوده است. با وجود این، نادرشاه به خاطر ستیزهجوییها و لشکرکشیهای گاه بیهوده، افراط در سنگدلی و خونریزی، غارت و چپاول سرزمینهای بیگانه، سختگیری و تندخویی با اطرافیان، مجازات بیرحمانه بستگان و اطرافیان مانند کور کردن فرزند و غیره، دارای وجهی تیره و تار نیز هست. برخی از ایرانیان فتوحات نادر را که چه بسا با غارت و کشتار بیگناهان همراه بوده، مایهی سرافکندگی دانستهاند.
خونریزی و خشونت نادر، حتی با در نظر گرفتن شرایط زمان، گاه ابعادی چنان مهیب دارد، که پژوهشگران علوم انسانی را نیز شگفتزده میکند و آنها را به کاوش بیشتر برای شناخت شخصیت بغرنج و رفتار پیچیدهی او وا میدارد.
کتاب "نادرشاه و جنون قدرت" در نوع خود کمنظیر است و پرسشی بنیادی را دنبال میکند: ایلزاده و چوپانی گمنام که شاه شاهان شد، از چه بیماری روحی رنج میبرد؟ آیا روانپریشی انگیزهی بیشتر کارهای این حاکم مقتدر نبود؟
افزون بر این، کتاب "نادرشاه و جنون قدرت" بسیاری از دیدگاههای رایج و مألوف را به چالش میگیرد و از این جهت گامی ارزشمند و دلیرانه در نقد فرهنگی به شمار میرود.
روانپزشکی در جستجوی معمای نادرشاه
کتاب هم بر پژوهشهای تاریخنگاران گذشته تکیه دارد و هم بر مطالعات شخصی نویسنده، هم در زمینهی تاریخی پیش میرود و هم در عرصه روانپزشکی؛ هم به داستانهای کودکی نادر و شکلگیری شخصیت روانی او توجه دارد و هم به سرگذشت پرماجرای او در سیر تاریخ.
فؤاد صابران، نویسنده کتاب، در سال ۱۹۴۱، برابر ۱۳۲۰ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی را در ایران و عراق و تونس انجام داد. در فرانسه، به تحصیل پزشکی (در استراسبورگ) و روانپزشکی (در کرتی در حومه پاریس) انجام داد و سپس به صورت حرفهای به کار روانپزشکی و روانکاوی بالینی پرداخت.
برای آگاهی بیشتر از درونمایه کتاب، دویچه وله (فارسی) با دکتر فؤاد صابران، روانپزشک و پژوهشگر ایرانی مقیم فرانسه، گفتگو کرده است.
دویچه وله: آقای صابران، شما تاریخنگار نیستید، چه انگیزه یا علتی باعث شد که درباره یک شخصیت تاریخی یعنی نادرشاه افشار کتاب بنویسید؟
صابران: این کتاب در واقع تز پزشکی من است. باید بگویم که من تز دانشگاهی خود را خیلی دیر نوشتم چون سعی میکردم دوره تحصیلاتم را هرچه بیشتر طول بدهم تا زمان بیشتری دانشجو بمانم و مجبور نشوم به ایران برگردم. در سال ۱۹۷۴ که به ایران سفر کرده بودم، تجربه خیلی بدی از سر گذراندم. "وزارت بهداشت" تقاضای اشتغال مرا رد کرد، زیرا مایل نبودم تعلق خود را به دین بهایی پنهان کنم. به این ترتیب فهمیدم که در ایران جایی ندارم و تصمیم گرفتم در خارج بمانم. راستش خود را از خلق و خوی جامعه و روحیه عمومی مردم دور میدیدم.
برای نوشتن دانشنامه قصد داشتم به موضوعی بپردازم که برای فضای تحقیقات دانشگاهی در فرانسه تازه باشد. در دانشگاههای امریکا پرداختن به موضوعات تاریخی از دیدگاه روانی رواج زیادی دارد، اما در فرانسه این طور نیست.
تصمیم گرفتم که تز خود را به سرگذشت نادرشاه افشار اختصاص بدهم که مؤرخان گفتهاند در اواخر زندگی دیوانه شد، اما هیچ منبعی ندیدم که حالت روانی او را تشریح کند.
ما کتابهای زیادی، هم تاریخی و هم داستانی، داریم که به نادرشاه نگاهی ستایشآمیز دارند و از خلق و خوی خشن و قساوت او کمتر حرف زدهاند.
دانش روانپزشکی نشان میدهد که تصرف قدرت مطلقه یا تام برای حاملان آن همیشه با عوارض یا اجحافاتی همراه است. این را میتوانیم هم در محدوده یک خانواده یا بنگاه ببینیم و هم در گسترهی یک کشور. سادهترین نمونه آن پدری بسیار سختگیر و مستبد است که از اعضای خانواده خود انتظارات زیادی دارد و آنها را به اطاعت از دستورهای خود وادار میکند. از موضع یک پزشک میتوانم با نادرشاه به عنوان بیماری که متاسفانه درمان نشد، همدردی داشته باشم. اما به عنوان یک شهروند از حاکمی چنین خونریز و ستمگر پرهیز میکنم. به نظر من نباید به جوانان ایرانی دروغ گفت و برای آنها از نادر شاه، که حکمرانی را با جنون و بیرحمی همراه کرده بود، یک قهرمان ساخت. البته نبوغ نظامی و درایت سیاسی نادرشاه انکارناپذیر است. او برای مدت زمانی طولانی در تمام درگیریها و جنگها پیروز شد. او با تیزهوشی فراوان و با مطیع کردن بزرگان و سران دربار صفوی، قدرت را به دست گرفت. اما او از ویژگیهای پدری خوب برای خانواده یا دوستی قابلاعتماد محروم بود.
درباره نادرشاه پژوهشهای زیادیمنتشر شده است؛ در رویکرد شما به این پادشاه چه نکته تازهای وجود دارد؟
من در کار خود از منابع سه زبان استفاده کردهام: یادداشتهای سیاحان انگلیسی و سیاحان فرانسوی و نوشتههای فارسی که به قلم تذکرهنویسان ایران و آسیای مرکزی و هند به روی کاغذ آمده است. این سه گروه، دیدگاههای سیاسی مشترکی ندارند اما رویکرد انسانی آنها کمابیش یکسان است. من در نوشتههای هر سه گروه به ویژه به مواردی توجه داشتم که برای شناخت وضعیت روانی نادر و تأثیر آن بر حکمرانی او، حائز اهمیت بودند. ویژگی اصلی کار من به عنوان یک ایرانی در این است که میکوشم نبوغ و جنون نادرشاه را از دیدگاه دانش پزشکی بررسی کنم. اذعان دارم که تمام آنچه درباره نادرشاه نوشته شده را نخواندهام، اما تمام آثاری که به سه زبان در کتابخانههای پاریس درباره او یافتم، از او یک قهرمان ساخته بودند. در این نوشتهها نادرشاه یک قهرمان، یک رستم یا منجی است که گفته میشود خطاهایی هم مرتکب شده است. اگر با نگاه انسانی بنگریم، بیشتر این کتابها دروغ میگویند. درست همان گونه که فرانسویها درباره ناپلئون یا لویی چهاردهم افسانه به هم بافتهاند.
من به همراه تذکرهنویسان گام به گام سرگذشت نادرشاه را دنبال کردهام. میرزا مهدیخان استرابادی در تمام سفرها و فتوحات با نادر همراه بوده است. او پادشاه خود را همچون انسانی نیکدل و درستکار توصیف میکند، اما هرآنچه بیان میکند، به درستی از پیشرفت بیماری نادرشاه حکایت دارد. تنها پس از مرگ نادرشاه است که میرزا مهدیخان جرأت پیدا میکند وضعیت واقعی او را بازگو کند. پرسش مهم این است که چرا این همه تاریخنگار ایرانی نخواسته یا نتوانستهاند منش ضدانسانی نادرشاه را که تمام تذکرهنویسان بر آن شهادت دادهاند، ببینند. برخی از خونریزیهای نادر در هند نمونه روشن جنایات ضدبشری است.
آیا بیماری روحی نادرشاه طبق دستاوردها یا اطلاعات تازه در دانش روانپزشکی قابلتشخیص است؟ آیا نمونههایی از این بیماری یا جنون در عصر جدید وجود دارد؟
صد رحمت به تذکرهنویسان قرن هفدهم، چون آنها شواهد جنون نادرشاه را در کارها و رفتارهای او نشان دادهاند، اما در قرن بیستم سعی شد که بیماری او پنهان بماند. تذکرهنویسان قرن هفدهم از عوارضی یاد کردهاند که میتوان آنها را به مالیخولیا یا اندوه مزمن تعبیر کرد. به زبان روانشناسی امروز میتوانیم از نارساییهایی مانند "سرگشتگی و پریشانی"، "سوءظن هنجاری" و "وحشت تعقیب" سخن بگوییم. در قرن بیستم روانپریشی حاکمان نمود پیچیدهتری پیدا کرده است: برای نمونه استالین و هیتلر به اندازه نادرشاه بیمار نبودند، با این که در کشتار و خونریزی از او دست کم نداشتند. نادرشاه به چپاول و نابودی شهرهای قلمرو پادشاهی خود (مانند شیراز و شوشتر) دستور داد، درست مثل استالین که در آستانهی حمله هیتلر بهترین فرماندهان ارتش خود را تیرباران کرد!
در واقع حتی در جهان سوم، کمتر رهبری به عنوان بیمار روحی شناخته میشود. حداکثر آنها را افراد حساس و زودرنجی تصویر میکنند که که بر اثر ناملایمات یا با فشار همسایگان و قدرتهای بیگانه، از خود واکنشی جنونآمیز نشان دادهاند. در کشورهایی که دموکراسی حاکم است، این گونه بیماریها به سرعت توسط بستگان و روانپزشکها کشف میشوند. مشکل این است که بسیاری از مردان و زنان سیاستمدار، به خودبزرگبینی بیمارگونی دچار هستند. برای من مسئله بنیادی این است که ببینم حاکمان مستبد بر زیردستان خود و تمام جامعه چه تأثیر شومی باقی میگذارند، چه در زمان زندگی و چه پس از مرگ.
به نظر شما جنون نادرشاه از چه زمانی شروع شد و چه مراحلی داشت؟ این نارسایی بر زندگی او چگونه تأثیر گذاشت؟
برای ناراحتی روحی نادرشاه نمیتوان تاریخ قطعی تعیین کرد، اما میتوان گفت که پیش از زمان تاجگذاری او در سال ۱۱۴۸ هجری (برابر ۱۷۳۶ میلادی) نشانههای بیمارگون در رفتارش شروع شد. یکی از نکات چشمگیر این است که او نسبت به ناسپاسی یا خیانت اطرافیان به شخص خود حساسیت فوقالعاده داشت. برای نمونه او در سال ۱۱۴۶ هجری (برابر ۱۷۳۴ میلادی) جبهه نبرد با ترکان عثمانی را در بینالنهرین ترک کرد با این هدف که قیام بیاهمیتی را که در شرق ایران، افغانستان امروز، برپا شده بود، سرکوب کند. طبیعی است که ترکان با استفاده از این فرصت در بینالنهرین پیش رفتند و حاکمیت خود را مستقر کردند.
مشکل دیگر این است که نادرشاه بدون هیچ دلیل سیاسی روشنی در برابر حکام عثمانی روحیهای ضعیف داشت و حاضر نبود از پیروزیهای فراوان خود در برابر ترکان عثمانی بهرهبرداری کند. او در آخرین سالهای زندگی از نظر مذهبی پیروی کامل از خلیفه را در پیش گرفته بود.
هرچه زمان میگذشت، بدگمانی و تندخویی او شدیدتر میشد تا سرانجام سر او را به باد داد. او به همه چیز و همه کسان بدگمان بود، تا آنجا که حتی وفادارترین پیروان خود را به نافرمانی و خیانت متهم میکرد و به مجازات میرساند. هرگز قبول نداشت که او هم ممکن است اشتباهی مرتکب شده باشد، بلکه همیشه زیردستان او مقصر بودند. به وضع زندگی رعایای خود، بینوایی و تیرهروزی آنها کمترین توجهی نداشت. بدین ترتیب نادرشاه ظرف چند سال اطراف خود را یکسره خالی کرد، حتی عدهای از اطرافیان را به این بهانه به قتل رساند، که موقعی که به کور کردن پسر خود اقدام کرده بود، جلوی او را نگرفتند. او تمام اطرافیان خود را به توطئهگری متهم میکرد، چیزی که به مرور زمان به واقعیتی بدل شد.
میتوانید نمونههایی از رفتار نابخردانهی نادرشاه را ذکر کنید؟
نادرشاه حتی زمانی که با فتح هندوستان به ثروتی عظیم دست یافته بود، باز هم شدیدترین مالیاتها را از رعایا مطالبه میکرد و آنها را با فشارهای مالی عذاب میداد. در سال ۱۱۵۸ هجری، برابر ۱۷۴۵ میلادی، در اصفهان دهها نفر را با عقاید و گرایشهای گوناگون به خاطر گم شدن یک قالیچه در آتش انداخت و سوزاند. و کارهای دیگری که با هیچ عقل و منطقی جور در نمیآید:
نادرشاه در سال ۱۱۵۲ چندین ماه به تعقیب خدایارخان عباسی، حاکم ایالت سند پرداخت. زحمات و زیانهای زیادی متحمل شد و باعث قتل گروهی بیشمار شد، فقط به این خاطر که خدایارخان غرامت فراوانی به نادر پرداخته اما، بنا به رسم روزگار، خود را به پای او نینداخته بود.
باز در سال ۱۱۵۲ پسر بزرگ خود رضاقلی میرزا را در قره تپه، در نزدیکی هرات،در ملأ عام تنبیه کرد، با این که این پسر ولیعهد او بود.
در تابستان سال ۱۱۵۶ هجری بار دیگر به تقلید از تیمور لنگ به ماوراءالنهر لشکرکشی کرد، با این که امرای این ناحیه مطیع او بودند و به او مالیات میپرداختند.
در سال ۱۱۵۴ هجری چندین ماه برای گرفتن انتقام برادرش ابراهیم خان با اهالی قفقاز به جنگ و ستیز پرداخت، و در آن اقلیم کوهستانی نه تنها هیچ پیروزی نصیب او نشد، نیروی بسیاری از دست داد. در همان ایالات برای انتقامجویی "هزاران" زن لزگی یا قفقازی را به روسپیگری وا داشت، کاری که پیش از آن هرگز انجام نداده بود.
همان طور که در کتاب خود توضیح دادهاید، بیشتر ایرانیان به نادرشاه افتخار میکنند، به نظر شما چه برخوردی با نادرشاه درستتر است؟
فکر میکنم بایستی از تحریف تاریخ دست برداریم، واقعیت را بگوییم و از یک جنگاور خونآشام برای جوانان الگوی قهرمانی نسازیم. نباید فراموش کنیم که نادرشاه رابطه ایران را با همسایه بزرگش هندوستان به تیرگی کشاند. او آن دیار را به خاک و خون کشید و گنجهای آن را به غارت برد. او باعث تضعیف فراوان پادشاهی هند و حکومت عثمانی شد، بی آن که از این امر نفعی عاید ایران شود.
فکر میکنم در زمان خاندان پهلوی بود که از نادرشاه چهرهای مثبت ساختند تا او را در برابر آغامحمدخان، پایهگذار سلسله قاجار قرار دهند، درحالیکه هردوی آنها حاکمانی ستمگر بودند و برای هممیهنان خود چیزی جز نکبت و بدبختی به جا نگذاشتند.
البته باید قبول کنیم که نادرشاه جنبههای مثبت هم داشته که نباید در تاریخ ناگفته بماند:
او با وجود مخالفت ملایان و برخی از حاکمان زیر فرمان خود، اقلیتهای مذهبی کشور را زیر چتر حمایت گرفت؛ او به اصلاحات مذهبی گرایش داشت تا از خونریزی در میان مسلمانان جلوگیری شود.
نکته مثبت دیگر در کارنامه او این است که به طور نسبی، نگاهی حرمتآمیز به زنان داشت که در دو مورد دیده شده است: پس از چند پیروزی در قفقاز یا آذربایجان به زنان ایرانی که با ترکان ازدواج کرده بودند، حق انتخاب داد که با فرزندانشان در ایران بمانند یا با همسران خود به قلمرو عثمانی بروند. در موردی دیگر با وجود قتل عامهایی که در هند انجام داد، اجازه نداد که لشکریان او زنان هندی را به بردگی ببرند.
شناسنامه کتاب:
Foad Sabéran:
Nader Chah
La folie au pouvoir dans L'Iran du XVIII siècle
Paris, L'Harmattan, Dec. 2013, 258P
با این که از درگذشت نادرشاه افشار (۱۱۰۰ تا ۱۱۶۰ هجری قمری برابر ۱۶۸۸ تا ۱۷۴۷ میلادی) بیش از ۲۵۰ سال میگذرد، او هنوز هم سیمایی ناروشن و دوگانه دارد: هم ستایشگران فراوان دارد و هم نفرت و بیزاری بسیاری برانگیخته است.
نادرشاه از ۴۸ تا ۶۰ سالگی، در طول ۱۲ سال حاکمی مقتدر و یکهتاز بود و بر قلمروی بزرگ شامل ایران و پیرامون آن فرمان راند. ایرانیان تیزهوشی و درایت نادر را میستایند، یکپارچگی کشور و وحدت ملی امروزین خود را تا حد زیادی وامدار او میدانند. او بود که سرزمینی پاره پاره و پریشان را که از فروپاشی صفویه و تاختوتاز افغان، زبون و آشفته به جا مانده بود، بار دیگر به اوج قدرت و سربلندی رساند.
نادرشاه واپسین فرمانروا و فاتح بزرگ خاورزمین است که در آستانهی دوران مدرن، برای آخرین بار جلال و شکوه باستانی شرق را در نگاه جهانیان به درخشش در آورد. او با لشکری نه چندان مجهز و بزرگ، در برابر روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی، دو قدرت بزرگ دوران به پیروزیهایی خیرهکننده دست یافت. سیاحان و مؤرخان غربی کشورگشایی و نبوغ نظامی او را به بزرگانی مانند اسکندر و ناپلئون مانند کردهاند.
اعتلای حیرتانگیز نادر از رعیتی گمنام و بینوا به پادشاهی توانا و خودکامه همواره مایه شگفتی و مباهات ایرانیان بوده است. با وجود این، نادرشاه به خاطر ستیزهجوییها و لشکرکشیهای گاه بیهوده، افراط در سنگدلی و خونریزی، غارت و چپاول سرزمینهای بیگانه، سختگیری و تندخویی با اطرافیان، مجازات بیرحمانه بستگان و اطرافیان مانند کور کردن فرزند و غیره، دارای وجهی تیره و تار نیز هست. برخی از ایرانیان فتوحات نادر را که چه بسا با غارت و کشتار بیگناهان همراه بوده، مایهی سرافکندگی دانستهاند.
خونریزی و خشونت نادر، حتی با در نظر گرفتن شرایط زمان، گاه ابعادی چنان مهیب دارد، که پژوهشگران علوم انسانی را نیز شگفتزده میکند و آنها را به کاوش بیشتر برای شناخت شخصیت بغرنج و رفتار پیچیدهی او وا میدارد.
کتاب "نادرشاه و جنون قدرت" در نوع خود کمنظیر است و پرسشی بنیادی را دنبال میکند: ایلزاده و چوپانی گمنام که شاه شاهان شد، از چه بیماری روحی رنج میبرد؟ آیا روانپریشی انگیزهی بیشتر کارهای این حاکم مقتدر نبود؟
افزون بر این، کتاب "نادرشاه و جنون قدرت" بسیاری از دیدگاههای رایج و مألوف را به چالش میگیرد و از این جهت گامی ارزشمند و دلیرانه در نقد فرهنگی به شمار میرود.
روانپزشکی در جستجوی معمای نادرشاه
کتاب هم بر پژوهشهای تاریخنگاران گذشته تکیه دارد و هم بر مطالعات شخصی نویسنده، هم در زمینهی تاریخی پیش میرود و هم در عرصه روانپزشکی؛ هم به داستانهای کودکی نادر و شکلگیری شخصیت روانی او توجه دارد و هم به سرگذشت پرماجرای او در سیر تاریخ.
فؤاد صابران، نویسنده کتاب، در سال ۱۹۴۱، برابر ۱۳۲۰ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی را در ایران و عراق و تونس انجام داد. در فرانسه، به تحصیل پزشکی (در استراسبورگ) و روانپزشکی (در کرتی در حومه پاریس) انجام داد و سپس به صورت حرفهای به کار روانپزشکی و روانکاوی بالینی پرداخت.
برای آگاهی بیشتر از درونمایه کتاب، دویچه وله (فارسی) با دکتر فؤاد صابران، روانپزشک و پژوهشگر ایرانی مقیم فرانسه، گفتگو کرده است.
دویچه وله: آقای صابران، شما تاریخنگار نیستید، چه انگیزه یا علتی باعث شد که درباره یک شخصیت تاریخی یعنی نادرشاه افشار کتاب بنویسید؟
صابران: این کتاب در واقع تز پزشکی من است. باید بگویم که من تز دانشگاهی خود را خیلی دیر نوشتم چون سعی میکردم دوره تحصیلاتم را هرچه بیشتر طول بدهم تا زمان بیشتری دانشجو بمانم و مجبور نشوم به ایران برگردم. در سال ۱۹۷۴ که به ایران سفر کرده بودم، تجربه خیلی بدی از سر گذراندم. "وزارت بهداشت" تقاضای اشتغال مرا رد کرد، زیرا مایل نبودم تعلق خود را به دین بهایی پنهان کنم. به این ترتیب فهمیدم که در ایران جایی ندارم و تصمیم گرفتم در خارج بمانم. راستش خود را از خلق و خوی جامعه و روحیه عمومی مردم دور میدیدم.
برای نوشتن دانشنامه قصد داشتم به موضوعی بپردازم که برای فضای تحقیقات دانشگاهی در فرانسه تازه باشد. در دانشگاههای امریکا پرداختن به موضوعات تاریخی از دیدگاه روانی رواج زیادی دارد، اما در فرانسه این طور نیست.
تصمیم گرفتم که تز خود را به سرگذشت نادرشاه افشار اختصاص بدهم که مؤرخان گفتهاند در اواخر زندگی دیوانه شد، اما هیچ منبعی ندیدم که حالت روانی او را تشریح کند.
ما کتابهای زیادی، هم تاریخی و هم داستانی، داریم که به نادرشاه نگاهی ستایشآمیز دارند و از خلق و خوی خشن و قساوت او کمتر حرف زدهاند.
دانش روانپزشکی نشان میدهد که تصرف قدرت مطلقه یا تام برای حاملان آن همیشه با عوارض یا اجحافاتی همراه است. این را میتوانیم هم در محدوده یک خانواده یا بنگاه ببینیم و هم در گسترهی یک کشور. سادهترین نمونه آن پدری بسیار سختگیر و مستبد است که از اعضای خانواده خود انتظارات زیادی دارد و آنها را به اطاعت از دستورهای خود وادار میکند. از موضع یک پزشک میتوانم با نادرشاه به عنوان بیماری که متاسفانه درمان نشد، همدردی داشته باشم. اما به عنوان یک شهروند از حاکمی چنین خونریز و ستمگر پرهیز میکنم. به نظر من نباید به جوانان ایرانی دروغ گفت و برای آنها از نادر شاه، که حکمرانی را با جنون و بیرحمی همراه کرده بود، یک قهرمان ساخت. البته نبوغ نظامی و درایت سیاسی نادرشاه انکارناپذیر است. او برای مدت زمانی طولانی در تمام درگیریها و جنگها پیروز شد. او با تیزهوشی فراوان و با مطیع کردن بزرگان و سران دربار صفوی، قدرت را به دست گرفت. اما او از ویژگیهای پدری خوب برای خانواده یا دوستی قابلاعتماد محروم بود.
درباره نادرشاه پژوهشهای زیادیمنتشر شده است؛ در رویکرد شما به این پادشاه چه نکته تازهای وجود دارد؟
من در کار خود از منابع سه زبان استفاده کردهام: یادداشتهای سیاحان انگلیسی و سیاحان فرانسوی و نوشتههای فارسی که به قلم تذکرهنویسان ایران و آسیای مرکزی و هند به روی کاغذ آمده است. این سه گروه، دیدگاههای سیاسی مشترکی ندارند اما رویکرد انسانی آنها کمابیش یکسان است. من در نوشتههای هر سه گروه به ویژه به مواردی توجه داشتم که برای شناخت وضعیت روانی نادر و تأثیر آن بر حکمرانی او، حائز اهمیت بودند. ویژگی اصلی کار من به عنوان یک ایرانی در این است که میکوشم نبوغ و جنون نادرشاه را از دیدگاه دانش پزشکی بررسی کنم. اذعان دارم که تمام آنچه درباره نادرشاه نوشته شده را نخواندهام، اما تمام آثاری که به سه زبان در کتابخانههای پاریس درباره او یافتم، از او یک قهرمان ساخته بودند. در این نوشتهها نادرشاه یک قهرمان، یک رستم یا منجی است که گفته میشود خطاهایی هم مرتکب شده است. اگر با نگاه انسانی بنگریم، بیشتر این کتابها دروغ میگویند. درست همان گونه که فرانسویها درباره ناپلئون یا لویی چهاردهم افسانه به هم بافتهاند.
من به همراه تذکرهنویسان گام به گام سرگذشت نادرشاه را دنبال کردهام. میرزا مهدیخان استرابادی در تمام سفرها و فتوحات با نادر همراه بوده است. او پادشاه خود را همچون انسانی نیکدل و درستکار توصیف میکند، اما هرآنچه بیان میکند، به درستی از پیشرفت بیماری نادرشاه حکایت دارد. تنها پس از مرگ نادرشاه است که میرزا مهدیخان جرأت پیدا میکند وضعیت واقعی او را بازگو کند. پرسش مهم این است که چرا این همه تاریخنگار ایرانی نخواسته یا نتوانستهاند منش ضدانسانی نادرشاه را که تمام تذکرهنویسان بر آن شهادت دادهاند، ببینند. برخی از خونریزیهای نادر در هند نمونه روشن جنایات ضدبشری است.
آیا بیماری روحی نادرشاه طبق دستاوردها یا اطلاعات تازه در دانش روانپزشکی قابلتشخیص است؟ آیا نمونههایی از این بیماری یا جنون در عصر جدید وجود دارد؟
صد رحمت به تذکرهنویسان قرن هفدهم، چون آنها شواهد جنون نادرشاه را در کارها و رفتارهای او نشان دادهاند، اما در قرن بیستم سعی شد که بیماری او پنهان بماند. تذکرهنویسان قرن هفدهم از عوارضی یاد کردهاند که میتوان آنها را به مالیخولیا یا اندوه مزمن تعبیر کرد. به زبان روانشناسی امروز میتوانیم از نارساییهایی مانند "سرگشتگی و پریشانی"، "سوءظن هنجاری" و "وحشت تعقیب" سخن بگوییم. در قرن بیستم روانپریشی حاکمان نمود پیچیدهتری پیدا کرده است: برای نمونه استالین و هیتلر به اندازه نادرشاه بیمار نبودند، با این که در کشتار و خونریزی از او دست کم نداشتند. نادرشاه به چپاول و نابودی شهرهای قلمرو پادشاهی خود (مانند شیراز و شوشتر) دستور داد، درست مثل استالین که در آستانهی حمله هیتلر بهترین فرماندهان ارتش خود را تیرباران کرد!
در واقع حتی در جهان سوم، کمتر رهبری به عنوان بیمار روحی شناخته میشود. حداکثر آنها را افراد حساس و زودرنجی تصویر میکنند که که بر اثر ناملایمات یا با فشار همسایگان و قدرتهای بیگانه، از خود واکنشی جنونآمیز نشان دادهاند. در کشورهایی که دموکراسی حاکم است، این گونه بیماریها به سرعت توسط بستگان و روانپزشکها کشف میشوند. مشکل این است که بسیاری از مردان و زنان سیاستمدار، به خودبزرگبینی بیمارگونی دچار هستند. برای من مسئله بنیادی این است که ببینم حاکمان مستبد بر زیردستان خود و تمام جامعه چه تأثیر شومی باقی میگذارند، چه در زمان زندگی و چه پس از مرگ.
به نظر شما جنون نادرشاه از چه زمانی شروع شد و چه مراحلی داشت؟ این نارسایی بر زندگی او چگونه تأثیر گذاشت؟
برای ناراحتی روحی نادرشاه نمیتوان تاریخ قطعی تعیین کرد، اما میتوان گفت که پیش از زمان تاجگذاری او در سال ۱۱۴۸ هجری (برابر ۱۷۳۶ میلادی) نشانههای بیمارگون در رفتارش شروع شد. یکی از نکات چشمگیر این است که او نسبت به ناسپاسی یا خیانت اطرافیان به شخص خود حساسیت فوقالعاده داشت. برای نمونه او در سال ۱۱۴۶ هجری (برابر ۱۷۳۴ میلادی) جبهه نبرد با ترکان عثمانی را در بینالنهرین ترک کرد با این هدف که قیام بیاهمیتی را که در شرق ایران، افغانستان امروز، برپا شده بود، سرکوب کند. طبیعی است که ترکان با استفاده از این فرصت در بینالنهرین پیش رفتند و حاکمیت خود را مستقر کردند.
مشکل دیگر این است که نادرشاه بدون هیچ دلیل سیاسی روشنی در برابر حکام عثمانی روحیهای ضعیف داشت و حاضر نبود از پیروزیهای فراوان خود در برابر ترکان عثمانی بهرهبرداری کند. او در آخرین سالهای زندگی از نظر مذهبی پیروی کامل از خلیفه را در پیش گرفته بود.
هرچه زمان میگذشت، بدگمانی و تندخویی او شدیدتر میشد تا سرانجام سر او را به باد داد. او به همه چیز و همه کسان بدگمان بود، تا آنجا که حتی وفادارترین پیروان خود را به نافرمانی و خیانت متهم میکرد و به مجازات میرساند. هرگز قبول نداشت که او هم ممکن است اشتباهی مرتکب شده باشد، بلکه همیشه زیردستان او مقصر بودند. به وضع زندگی رعایای خود، بینوایی و تیرهروزی آنها کمترین توجهی نداشت. بدین ترتیب نادرشاه ظرف چند سال اطراف خود را یکسره خالی کرد، حتی عدهای از اطرافیان را به این بهانه به قتل رساند، که موقعی که به کور کردن پسر خود اقدام کرده بود، جلوی او را نگرفتند. او تمام اطرافیان خود را به توطئهگری متهم میکرد، چیزی که به مرور زمان به واقعیتی بدل شد.
میتوانید نمونههایی از رفتار نابخردانهی نادرشاه را ذکر کنید؟
نادرشاه حتی زمانی که با فتح هندوستان به ثروتی عظیم دست یافته بود، باز هم شدیدترین مالیاتها را از رعایا مطالبه میکرد و آنها را با فشارهای مالی عذاب میداد. در سال ۱۱۵۸ هجری، برابر ۱۷۴۵ میلادی، در اصفهان دهها نفر را با عقاید و گرایشهای گوناگون به خاطر گم شدن یک قالیچه در آتش انداخت و سوزاند. و کارهای دیگری که با هیچ عقل و منطقی جور در نمیآید:
نادرشاه در سال ۱۱۵۲ چندین ماه به تعقیب خدایارخان عباسی، حاکم ایالت سند پرداخت. زحمات و زیانهای زیادی متحمل شد و باعث قتل گروهی بیشمار شد، فقط به این خاطر که خدایارخان غرامت فراوانی به نادر پرداخته اما، بنا به رسم روزگار، خود را به پای او نینداخته بود.
باز در سال ۱۱۵۲ پسر بزرگ خود رضاقلی میرزا را در قره تپه، در نزدیکی هرات،در ملأ عام تنبیه کرد، با این که این پسر ولیعهد او بود.
در تابستان سال ۱۱۵۶ هجری بار دیگر به تقلید از تیمور لنگ به ماوراءالنهر لشکرکشی کرد، با این که امرای این ناحیه مطیع او بودند و به او مالیات میپرداختند.
در سال ۱۱۵۴ هجری چندین ماه برای گرفتن انتقام برادرش ابراهیم خان با اهالی قفقاز به جنگ و ستیز پرداخت، و در آن اقلیم کوهستانی نه تنها هیچ پیروزی نصیب او نشد، نیروی بسیاری از دست داد. در همان ایالات برای انتقامجویی "هزاران" زن لزگی یا قفقازی را به روسپیگری وا داشت، کاری که پیش از آن هرگز انجام نداده بود.
همان طور که در کتاب خود توضیح دادهاید، بیشتر ایرانیان به نادرشاه افتخار میکنند، به نظر شما چه برخوردی با نادرشاه درستتر است؟
فکر میکنم بایستی از تحریف تاریخ دست برداریم، واقعیت را بگوییم و از یک جنگاور خونآشام برای جوانان الگوی قهرمانی نسازیم. نباید فراموش کنیم که نادرشاه رابطه ایران را با همسایه بزرگش هندوستان به تیرگی کشاند. او آن دیار را به خاک و خون کشید و گنجهای آن را به غارت برد. او باعث تضعیف فراوان پادشاهی هند و حکومت عثمانی شد، بی آن که از این امر نفعی عاید ایران شود.
فکر میکنم در زمان خاندان پهلوی بود که از نادرشاه چهرهای مثبت ساختند تا او را در برابر آغامحمدخان، پایهگذار سلسله قاجار قرار دهند، درحالیکه هردوی آنها حاکمانی ستمگر بودند و برای هممیهنان خود چیزی جز نکبت و بدبختی به جا نگذاشتند.
البته باید قبول کنیم که نادرشاه جنبههای مثبت هم داشته که نباید در تاریخ ناگفته بماند:
او با وجود مخالفت ملایان و برخی از حاکمان زیر فرمان خود، اقلیتهای مذهبی کشور را زیر چتر حمایت گرفت؛ او به اصلاحات مذهبی گرایش داشت تا از خونریزی در میان مسلمانان جلوگیری شود.
نکته مثبت دیگر در کارنامه او این است که به طور نسبی، نگاهی حرمتآمیز به زنان داشت که در دو مورد دیده شده است: پس از چند پیروزی در قفقاز یا آذربایجان به زنان ایرانی که با ترکان ازدواج کرده بودند، حق انتخاب داد که با فرزندانشان در ایران بمانند یا با همسران خود به قلمرو عثمانی بروند. در موردی دیگر با وجود قتل عامهایی که در هند انجام داد، اجازه نداد که لشکریان او زنان هندی را به بردگی ببرند.
شناسنامه کتاب:
Foad Sabéran:
Nader Chah
La folie au pouvoir dans L'Iran du XVIII siècle
Paris, L'Harmattan, Dec. 2013, 258P
مسئولیت مضاعف رهبری سازمان مجاهدین خلق در خروج هرچه سریعتر ساکنین کمپ لیبرتی از عراق
حنیف حیدرنژاد
حنیف حیدرنژاد
به گزارش رادیو فرانسه "مصطفی پورمحمدی- وزیر دادگستری،
صبح امروز (18اسفند 1392/ 9 مارس 2014) در جمع خبرنگاران در پاسخ به سؤالی
در باره سازمان مجاهدین خلق، آنها را «جنایتکار و مجرم» توصیف کرد و گفت که
باید به دادگاهی در ایران تحویل داده شوند تا به تخلفات آنها رسیدگی شود.
او اضافه کرد که این کار «نیاز به در خواست ما ندارد» ولی اضافه کرد که اگر
چنین کاری لازم باشد، این درخواست را «تجدید» خواهیم کرد. او توضیح نداد
که به چه دلیل درخواست های قبلی وی بی پاسخ مانده اند." (وزیر دادگستری بار دیگر خواهان تحویل مجاهدین به ایران شد)
در تاریخ هفتم اسفند 92 نیز شورای ملی مقاومت با صدور
اطلاعیه ای از اقدامات و برنامه ریزی های آتی نیروی قدس رژیم خبر داده که
از جمله آنها "طراحی حمله موشکی به لیبرتی" می باشد. (توطئه وزارت اطلاعات و نيروي تروريستي قدس عليه مجاهدان اشرفي)
شواهد فوق نشان می دهد که علاوه بر تهدیدات تروریستی و
موشکی بر علیه ساکنین کمپ لیبرتی، رژیم از کانال های دیگر، از جمله از طریق
وزارت دادگستری اش، در تلاش است تا دولت عراق را مجاب به تحویل دادن
ساکنین لیبرتی به رژیم جنایتکار حاکم بر ایران کند. همه این ها مسئولیت
رهبری سازمان مجاهدین در تامین حفاظت جان ساکنین کمپ لیبرتی و تسریع خروج
آنان از عراق را مضاعف می کند.
در هفته گذشته یک خبر در رابطه با انتقال تعدادی از
ساکنین لیبرتی به ایتالیا منتشر شد. "به عنوان بخشی از تلاش های بشر
دوستانه و با همکاری وزارت امور خارجه و وزارت کشور ایتالیا، هفت تن از
پناهندگان ایرانی کمپ لیبرتی در عراق وارد ایتالیا شدند. ورود آنها به کشور
ما در پاسخ به درخواست های متعدد سازمان ملل برای پیدا کردن یک راه حل
مورد توافق، در احترام کامل به حقوق بشر برای ساکنان سابق کمپ اشرف، صورت
میگیرد. این مساله با همکاری وزارت امور خارجه (ایتالیا) و دفتر کمیساریای
عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان (UNHCR)، صورت گرفت." (هفت تن از ساکنان لیبرتی روز سه شنبه 4 مارس وارد رم شدند)
همچنین در جلسه پرسش و پاسخ در دفتر وزارت امور خارجه
بریتانیا در رابطه با انتقال ساکنان کمپ لیبرتی به تاریخ چهارم مارس 2014
مایک فری از حزب سبز می پرسد: "در رابطه با پیشرفت باز اسکان کسانی که در
کمپ لیبرتی زندانی هستند پیشرفت کار چه بوده و تابحال چه گزارش هائی دریافت
شده است؟"
هیو رابرتسون، از وزارت امور خارجه پاسخ می دهد:
"کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به ما اطلاع داده است که از تاریخ 20
فوریه تا به امروز، 327 نفر از مجموع 3200 نفر تا بحال به خارج انتقال
منتقل شده اند.؟ (جلسه پرسش و پاسخ در دفتر وزارت امور خارجه بریتانیا در رابطه با انتقال ساکنان کمپ لیبرتی)
سوال این است: چرا رهبری سازمان مجاهدین در زمینه اطلاع
رسانی انتقال ساکنین کمپ لیبرتی به خارج از عراق، از جمله انتشار لیست این
اسامی، وضعیت جسمی آنها و اینکه در کدام کشور هستند و چگونه می توان با
آنها تماس برقرار کرد سکوت می کند؟ دلیل آن چیست؟ انتخاب افراد برای خروج
بر اساس کدام اولویت تعیین شده و چه کسی آن را مشخص می کند. رهبری سازمان
مجاهدین یا سازمان ملل؟
تا آنجا که به باخبر شدن افکار عمومی از انتقال ساکنین
کمپ لیبرتی به خارج از عراق مربوط می شود، مردم دیر یا زود و از طرق مختلف
از آن آگاه می شوند. بهانه های اطلاعاتی- امنیتی و مخفی کاری های رهبری
سازمان مجاهدین اما، روش های دوران جنگ سرد و استالین را تداعی کرده و در
عصر اینترنت و انفجار ارتباطات کسی را قانع نمی کند و البته این سوال را پر
رنگ تر می کند که در پس این مخفی کاری ها چه چیزی برای پنهان کردن نهفته
است؟
رهبری سازمان مجاهدین خلق باید به طور روزمره در مورد
انتقال بقیه ساکنین کمپ لیبرتی به افکار عمومی و خانواده آنان گزارش دهد.
اگر موانعی در راه انتقال آنها یا کند شدن آن وجود دارد باید از خانواده و
بستگان ساکنین کمپ لیبرتی برای برطرف کردن آنها کمک بخواهد. با تنگ تر شدن
دایره تهدیدات تروریستی که خود سازمان مجاهدین فوقا آن را اعلام می کند، و
با زمینه سازی موضوع استرداد از سوی رژیم، وظیفه رهبری این سازمان بیشتر
شده و باید اقدامات ضروری برای خروج ساکنین کمپ لیبرتی از عراق سرعت بیشتری
پیدا کند.
حنیف حیدرنژاد
10.03.2014
نگذارید دستهای خونین خمینی را پاک کنند
ایرج مصداقی |
مقدمه:
همانطور که پیشتر بارها تأکید
کردهام سایتهای «جماران»، «کلمه» و «جرس» در راستای منافعشان برای
مطرح کردن جنایتکاران دههی ۶۰ از هیچ دروغپردازی و تحریف تاریخی فروگذار
نمیکنند. این واقعیت وقتی به خمینی این جلاد بزرگ قرن میرسد ابعادی
باورنکردنی به خود میگیرد.
در هفتهی گذشته سایت
»جماران» که توسط «مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی» و «بیت امام» اداره
میشود (۱) به گفتگو با سیدمحمد موسوی بجنوردی (۲) یکی از اعضای ذینفوذ
شورای عالی قضایی در دههی سیاه ۶۰ و دوران کشتار ۶۷ پرداخت تا دستان خونین
خمینی را پاک جلوه داده و مسئولیت یک دهه کشتار و جنایت را به دوش لاجوردی
و آیتالله منتظری بیاندازد که تلاش بسیاری برای بهبود وضعیت زندانها به
خرج داد و عاقبت به خاطر دفاع از خون بیگناهان در کشتار ۶۷ و حقوق زندانیان
سیاسی در توطئهی مشترک احمد خمینی، «بیت امام»، «مجمع روحانیون مبارز»،
وزارت اطلاعات و ... از قائممقامی برکنار شد و دوران سختی را پشت سرگذاشت.
مسئولیت بازپخش این مصاحبهی
شریرانه در خارج از کشور به عهدهی سایت «کلمه» گذاشته شد که مدافع
«دوران طلایی امام» است و سایت «جرس» که خود را حامی آیتالله منتظری جلوه
میدهد در این رابطه سکوت کرد چرا که برهمزدن دیگی که موسوی بجنوردی و
«سایت جماران» بارگذاشتهاند به صلاح آنها و «امام»شان نیست.
از طرف دیگر سایت «پیکنت»
متعلق به «تودهای»ها که همچنان در «خط امام» و حسرت «دوران طلایی امام»
سیر میکنند نیز وظیفهی تفسیر این جعلیات را به عهده گرفت و نوشت:
«گفتههای موسوی بجنوردی در
این مصاحبه جنبههای بسیار مهم تاریخی دارد و نفی کننده بسیاری از ادعاها
درباره قتل و زندان و اعدام در زمان آیت الله خمینی از یکسو و جنایاتی است
که جناح راست جمهوری اسلامی توسط اسدالله لاجوردی مرتکب شد. از جمله قتل
عام زندانیان سیاسی.»
سایت «پیک نت» سخنگوی بخشی از
«تودهای»ها که هیچ حرمتی برای تاریخ و واقعیت قائل نیست در توطئهی
دیگری علیه آیتالله منتظری به انتشار ادعاهای خلاف واقع سیدحسین موسوی
تبریزی در گفتگو با مجلهی «یادآور» همت گماشت که با واکنش احمد منتظری
روبرو شد و پرده از خلافگویی آنها برداشت.
«سایت جماران» مدعی شده است
که گفتگویی «صریح و چالشی با آیتالله سیدمحمد موسوی بجنوردی» داشته که
«یکی از بزرگ مردان قضایی ایران در دوران امام خمینی» است.
سیدمحمد موسوی بجنوردی پدر زن
سیدحسن خمینی و از بنیانگذاران «مجمع روحانیون مبارز» و از نزدیکان
«بیتامام» و «یادگار امام» است که توسط «بیت خامنهای» به «ملکوت اعلی»
فرستاده شد. او به مدت یک دهه در رأس دادگاه عالی قم، حکم اعدام هزاران نفر
را تأیید کرد و امروز افتخار او و همراهانش در این است که که وی و «دادگاه
عالی قم» که به ابتکار آیتالله منتظری تأسیس شد مانع اجرای احکام اعدام
بیشتری شده است.
در این گفتگوی سفارشی و
طراحیشده، گردانندگان «سایت جماران» زمینهی لازم را برای سیدمحمد موسوی
بجنوردی فراهم میکنند تا او به نیابت از «بیتامام» حملات تنظیمشدهای
را علیه آیتالله منتظری سازمان دهد و ضمن مبرا جلوه دادن خمینی این مظهر
خشونت از جنایات صورت گرفته در دههی اول انقلاب، آیتالله منتظری را مسئول
این همه بیقانونی و جنایت و قساوت و شرارت نشان دهد. حال آنکه همهی ما
شاهد بودیم آیتالله منتظری به یک اشارهی خمینی از جانشینی کنار گذاشته شد
و به دستور میرحسین موسوی عکسهایش از ادارات دولتی پایین کشیده شد و به
فرمان عبدالله نوری دیوار خانهاش خراب شد. او دارای موقعیتی نبود که
بتواند برخلاف میل و ارادهی خمینی کاری کند.
من میتوانم از جنبهی شخصی
ظلمی که به من شده، بگذرم؛ از بازجو و شکنجهگر و پاسداری که از هیچ آزاری
در حقم فروگذار نکرده بگذرم اما از چنین جانیانی که تاریخ میهنمان را
واژگونه جلوه داده و جنایتکار بزرگ قرن را مصلحی دلسوز مردم معرفی میکنند
نمیتوانم بگذرم و نمیگذرم.
به همین دلیل به سهم خودم
تلاش میکنم صدای نسل پرپر شده در «انقلاب اسلامی» را فریاد کنم و اجازه
ندهم صدایی که در راهروهای مرگ خاموش شد به فراموشی سپرده شود.
افزون بر این نمیتوانم بر
ظلمی که پس از مرگ هم بر آیتالله منتظری میشود چشم ببندم. اویی که به
گردن من و ما حق داشت، و مرگش مرا عمیقاً متأسف کرد. اگر همهی شاگردان او و
همهی کسانی که به گردنشان حق داشت سکوت کنند هم بر من روا نیست که خاموشی
گزینم.
دفاع من از حق آیتالله منتظری مطلقاً چشمبستن بر مسئولیت او در جنایات صورت گرفته در کشور از بهمن ۵۷ تا سال ۱۳۶۳ نیست.
به خوبی واقف هستم که بسیاری
از حکام شرع با حکم و تأیید آیتالله منتظری به سبعانهترین جنایات دست
میزدند. نمایندگان مستقیم او همچون محمدیگیلانی یکی از بزرگترین
جنایتکاران علیه بشریت در تاریخ معاصر بودهاند. به گوش خودم در سال ۱۳۶۱
شنیدم که لاجوردی میگفت به لحاظ شرعی هرکجا امام «احتیاط» کردهاند ما به
آیتالله منتظری رجوع میکنیم. میدانم در سال ۶۰ و ۶۱ لاجوردی، بازجویان و
شکنجهگران را برای روحیه گرفتن نزد آیتالله منتظری میفرستاد.
میدانم آیتالله منتظری نقش
مستقیم در تحمیل ولایت فقیه و بسیاری از اصول ضدمردمی قانون اساسی داشت و
برخلاف وکالتی که مردم به او و دیگر نمایندگان داده بودند که پیشنویس
قانون اساسی را بررسی کنند مسئولیت تدوین یک قانون جدید را به عهده گرفت و
در حق موکلیناش جفا کرد.
به نظر من رسالهی عملیه و
فقهی که او معرفی میکند در تضاد با حقوق بشر و زندگی مدرن است. با این
حال فراموش نمیکنم او هرجا که به اشتباهش پیبرد بدون مسامحه بازگشت و به
انتقاد از خود دست زد و حتی خمینی را به «توبه» فراخواند. او در حالی که
خود را در یک قدمی تصدی پست ولایت فقیه میدید سکوت را جایز نشمرد و در
برابر امام و مقتدایش ایستاد تا از حق دشمنانش دفاع کند. خصوصیات بیبدیل
او در میان دولتمردان کشورمان در اعصار گوناگون کمتر دیده شده است. او به
همان سادگی بود که مینمود. صداقت و یکرنگی و صمیمیت او بیبدیل بود. قدرت
او را نفریفت و شخصیت او را تغییر نداد. هیچکس از بیان حقیقت در برابر او
ترسی به دل راه نمیداد. در مقابل ظلم و تعدی به مردم مماشات نکرد. با
شهامت در مقابل خمینی ایستاد و گفت : «شنیده شد فرمودهاید: "فلانی [یعنی
منتظری] مرا [یعنی خمینی] شاه و اطلاعات مرا ساواک شاه فرض میکند" البته
حضرتعالی را شاه فرض نمیکنم ولی جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی
شاه و ساواک شاه را سفید کرده است، من این جمله را با اطلاع عمیق میگویم.».
رابطهی من با آیتالله
منتظری به مهرماه ۱۳۶۳ باز میگردد. در دورانی که او را دشمن میپنداشتم و
به سهم خود میکوشیدم او را که به نظرم فرد صادقی میرسید از آنچه در
زندانها میگذشت آگاه کرده و از خمینی جدا کنم. چرا که چنین روندی را به
نفع جنبش و مقاومت برعلیه استبداد میدانستم.
زندهیاد حجتالاسلام انصاری
نجفآبادی (ناصری داماد) نمایندهی آیتالله منتظری در زندانها در بازدید
از بهداری زندان قزلحصار گفتگوی کوتاهی با من داشت و سپس در دیداری چند
ساعته و در حالی که به شدت تحتتأثیر قرار گرفته بود از من خواست گزارشی از
آنچه بر سر خودم آمده و یا در زندان شاهدش بودم برای تحویل به آیتالله
منتظری بنویسم. پس از چند روز کلنجار رفتن با خودم، عاقبت راضی شدم در یک
دفترچهی ۴۰ برگی و بدون پرداختن به حواشی، شرح ۳ سال جنایتی را که در
زندانهای اوین، گوهردشت و قزلحصار شاهدش بودم خطاب به آیتالله منتظری
بنویسم و جز حقیقت کلمهای دروغ بر قلمم جاری نشد و یا حتی بزرگنمایی نکردم
چرا که حدس میزدم چه بسا مجبور شوم از محتوای نوشتهام دفاع کنم.
هرچند سایتهای وابسته به
رژیم مرا «نمونه مستند از تأثیرگذاری هدفمند منافقین بر ذهن آقای منتظری»
معرفی کردهاند و در نمایشگاههایی که ترتیب میدهند نیز با گذاشتن تصویرم
در غرفهها، این خط را دنبال میکنند اما واقعیت این گونه نبود، نمایندگان
مورد اعتماد آیتالله منتظری همه چیز را به چشم خود دیده بودند و نوشتهی
من تأییدی بود بر دیدههای آنان.
گفتگوی سایت جماران با سیدمحمد موسوی بجنوری عضو شورای عالی قضایی دههی ۶۰
مسئولان سایت جماران بخشی را به «صحیفهخوانی» اختصاص داده و در توضیح آن مینویسند:
«نشستهای صحیفه خوانی در
پایگاه اطلاع رسانی جماران به مسئولین و شخصیت های فرهنگی ـ سیاسی اختصاص
دارد که نام آنها در صحیفه امام آمده است و نقطه آغاز هر نشست، بررسی متنی
از صحیفه است که نام فرد در آن ذکر شده است، گرچه دیگر خاطرات این شخصیتها
از امام خمینی نیز در این نشستها مورد بررسی قرار میگیرد.»
آنها سپس به متن حکم خمینی خطاب به «هیئت عفو» اشاره کرده و زمینه را برای شروع پروژهی تحریف تاریخ آماده میکنند.
«بسمه تعالى
با تشکر از زحمات ارزشمند
حضرات حجج اسلام آقایان: محمد محمدى گیلانى، محمد موسوى بجنوردى، سید محمد
ابطحى و مهدى قاضى به اطلاع میرسانم که هیأت عفو کمافىالسابق داراى همان
اختیارات میباشد. تنها فرق این است که از این پس [درخواستها] از طریق
ریاست محترم دیوان عالى کشور به این جانب میرسد.
خداوند انشاء الله توفیق بیشتر عنایت فرماید تا خدمات بیشترى بنمایید.
و السلام علیکم و رحمة الله.
۱۵/ ۲/ ۶۸ روح اللَّه الموسوی الخمینى»
این حکم پس از برکناری
آیتالله منتظری از قائممقامی رهبری توسط خمینی و سلب اختیارات ایشان در
ارتباط با «هیئت عفو» و در حالی که هزاران زندانی سیاسی با فتوای
جنایتکارانهی وی از دم تیغگذرانده شدهاند صادر شده است.
موسوی بجنوردی در پاسخ میگوید:
«هیئت عفو یک بار ۴۰۰ نفر را
آزاد کرد. یکی از مسئولان به امام گفته بود، هیأت عفو، زندانیان را آزاد
میکند و زندانیان هم به مسعود رجوی ملحق میشوند. این شد که ما، درخواست
ملاقات با امام با حضور خود آن شخص را دادیم. خدمت امام عرض کردیم، به
ایشان بفرمایید چهار نفر از این ۴۰۰ نفر را اسم بیاورد که به آقای رجوی
ملحق شدهاند. آن شخص گفت، یک نفر به خارج از کشور رفته است. امام گفتند،
اگر چهار نفر هم به آقای رجوی ملحق شده باشند ما نباید به خاطر آن چهار
نفر، ۴۰۰ نفر را در زندان نگه داریم، امام در ادامه به پشت گردن شان زدند و
گفتند، بروید آزاد کنید، به گردن من.»
موسوی بجنوردی و سایت جماران
هیچ اشارهای به چگونگی تشکیل هیأت عفو که به ابتکار و اصرار آیتالله
منتظری تشکیل شد نمیکنند. آیتالله منتظری در این رابطه میگوید:
« مشكلات زندانها هم یكی از مشكلات ما در اوایل انقلاب بود و سرو صداهایی را ایجاد كرده بود، مرحوم امام چند نفر را فرستاده بودند كه بروند راجع به امور زندانیان تحقیقاتی را انجام بدهند از جمله آنها آیتالله سید جعفر كریمی بود، یك روز ایشان آمد به من گفت: «ما رفتهایم در زندان حصارك (یا قزل حصار) نزدیك مردآباد در آنجا دیدیم جلوی یك اطاق یك گلیم و پتوی سیاه زدهاند و داخل آن به قدری تاریك است كه روز و شب تشخیص داده نمیشود و حدود ده نفر را در آن زندانی كردهاند»، بعد گفت: «رفتیم به یك دختر برخورد كردیم كه نجاست خودش را میخورد، از بس اذیتش كرده بودند دیوانه شده بود و باز او را در زندان نگه داشته بودند!». من از این قضایا خیلی متاثر شدم، رفتم خدمت امام به ایشان عرض كردم: «آقا امروز آمدهام برخلاف روزهای دیگر حضرتعالی را ناراحت كنم و مطالب ناراحت كنندهای را بگویم! در زندانهای ما دختر دیوانه را به عنوان زندانی سیاسی نگه داشتهاند؛ یك فكری برای این مسائل بكنید آخر این چه جور زندانهایی است در جمهوری اسلامی!»
http://www.rahesabz.net/story/34119
این روایت مربوط به سال ۶۳
است و فرد مورد اشارهی آیتالله منتظری، فرزانه عمویی است که تا سال ۶۹
با وضعیت رقتباری همچنان در زندان بود و زندانبانان از او برای آزار و
اذیت دیگر زندانیان استفاده میکردند.
خمینی در وصیتنامه خود به صراحت میگوید:
«اکنون که من حاضرم بعضی
نسبتهای بیواقعیت به من داده میشود و ممکن است پس از من در حجم آن افزود
شود، لذا عرض میکنم آنچه به من نسبت داده شده یا میشود مورد تصدیق نیست
مگر آنکه صدای من یا دستخط من و امضای من باشد آن هم با تصدیق کارشناسانی
که خطشناس باشند.»
برخلاف ادعای موسوی بجنوردی،
خمینی مسئولیت کشتار بیرحمانهی ۶۷ را به گردن گرفته و سند آن هم موجود است
و تأکید کرده است که جانیان بدون رحم و مروت و تا آنجا که میتوانند
زندانیان را از دم تیغ بگذرانند.
«..رحم بر محاربین
سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپدیر
نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان
اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده
آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علیالکفار" باشند.
تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد.»
(خاطرات آیتالله منتظری- ص ۵۲۰)
خمینی همان موقع در ذیل
نامهی دیگری در پاسخ به پرسشهای موسوی اردیبلی در رابطه با چگونگی اجرای
فرمان او برای قتلعام زندانیان سیاسی، مینویسد:
«... هرکس در هر مرحله اگر بر
سر نفاق باشد حمکش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید، در
مورد رسیدگی به وضع پروندهها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان
مورد نظر است.»
او به این ترتیب فرمان قتل
کسانی را که زیربازجویی بوده و هنوز به دادگاه نرفته بودند و کسانی را که
سالها از پایان محکومیتشان میگذشت صادر کرد.
و در پاسخ به نگرانی آیتالله منتظری در مورد کشتار بیرحمانهی زندانیان تأکید کرد:
«مسئولیت شرعی حکم مورد بحث
با من است. جنابعالی نگران نباشید. خداوند شر منافقین را از سر همه کوتاه
کند.» (خاطرات آیتالله منتظری- ص ۵۲۱)
برخلاف آنچه بجنوردی میگوید
اسناد نشان میدهند که خمینی مسئولیت خونهای به ناحق ریخته و قتلعام
بیرحمانهی زندانیان سیاسی را به گردن گرفته و نه «عفو» آنان را.
خمینی پس از مشاهدهی بیرحمی و
قساوت حسینعلی نیری و ابراهیم رئیسی در جریان کشتار ۶۷ این دو را ارتقای
مقام داد و رسیدگی به پروندههای قضایی در شهرهای مختلف را به آنها سپرد
که موجب دلخوری شورای عالی قضایی هم شد.
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-126.html
اما در مورد سند ارائه شده از
سوی سایت جماران بایستی توضیح دهم پس از کشتار ۶۷ کلیهی «عفو»هایی که در
دوران آیتالله منتظری داده شده بود ملغی و حکم قبلی زندانیان به آنها
ابلاغ شد. در بند ما دهها نفر به چنین وضعیتی دچار شدند. مسئولان دادیاری
هم از آن به عنوان «عفو منتظری» یاد میکردند که ملغی شده است. این تصمیم
حتی بیماران روانی که وضعیت بغرنجی داشتند را نیز شامل میشد.
در جریان کشتار ۶۷ در زندان
گوهردشت تعدادی از کسانی که در اسفند ۶۶ مشمول «عفو» شده و حتی برای آزادی
از زندان سند و وثیقه قرار داده و مصاحبه هم کرده بودند اعدام شدند.
خیلیها که شرایط دههی ۶۰ را
نمیدانند تصور میکنند احتمالاً عدهای مرتکب جرائم سنگین شده و سپس
جمهوری اسلامی با تشکیل «هیئت عفو» و ... با سعهی صدر نسبت به آنها
برخورد کرده است. در حالی که درست برعکس پس از سی خرداد ۱۳۶۰دهها هزار نفر
به خاطر فعالیتهای سیاسی در دوران پس از انقلاب در شهرها و روستاهای
مختلف دستگیر و در دادگاههای چند دقیقهای به حبسهای طویلالمدت محکوم
شدند. شقیترین مسئولان قضایی نظام از جمله شیخ محمد مقیسه (ناصریان) به
صراحت از احکام مزبور به عنوان «احکام کیلویی» نام میبرد.
از سال ۶۳ به بعد و پس از
سرکوب کامل نیروهای سیاسی و عقبنشینی آخرین بقایای گروههای سیاسی از
کردستان ایران، رژیم برای گشایش در جنگ و مشکلات اقتصادی که گریبانگرش بود
نگاه به غرب را در پیش گرفت و به این منظور شروع به «عفو» و تقلیل حکم
تعداد زیادی از زندانیان که از سالها قبل در زندانها تلنبار شده بودند
کرد، چرا که دیگر نگهداری آنها در زندان را به نفع خود نمیدید.
خمینی پس از پیروزی انقلاب در
حالی که هیچ خطری نظام را تهدید نمیکرد به خاطر کینهورزیهایی که داشت
حاضر نشد توصیهی آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و برخی دیگر از افراد
مبنی بر اعلام عفو عمومی را بپذیرد. در حالی که در گفتگوی دیگری عبدالواحد
موسوی لاری یکی از اعضای «دفتر امام» و «مجمع روحانیون مبارز» در گفتگوی با
«سایت جماران» به دروغ مدعی شده بود که خمینی پس از پیروزی انقلاب فرمان
«عفو عمومی» داد.
http://www.entekhab.ir/fa/news/85163
دیدگاه و ایدئولوژیای که
خمینی مبشرش بود با «عفو» و گذشت بیگانه بود. به همین خاطر بود که قطبزاده
را که در اثر توطئهی مشترک حزب توده، احمد خمینی و محمدیریشهری به دام
افتاده بود «عفو» نکرد. و یا سیدمهدی هاشمی و فتحالله امیدنجفآبادی (۳)
را به خاطر نزدیکی به آیتالله منتظری و افشای سفر مکفارلین به کشور به
جوخهی اعدام سپرد و تلاش آیتالله منتظری برای عفو این دو فایده نداشت.
خمینی حتی در ارتباط با
روحانیون منتقد هم بیرحمی را از حد گذراند. به گونهای که رفتار او
جانشیناش خامنهای با مراجع تقلید شیعه در تاریخ ایران سابقه نداشته است.
(۴)
خمینی در دیدار با اعضای مجلس
خبرگان، ائمه جمعه سراسر كشور و میهمانان خارجی شركت كننده در سومین
كنفرانس اندیشه اسلامی و گرامیداشت «دهه فجر»، در پاسخ به کسانی که با
اشاره به قرآن او را به «عفو» و «رحمت» میخواندند میگوید:
«نروید سراغ احكام فقط نماز و
روزه، آنها را هم باید بگویید، اما احكام اسلام كه منحصر در این نیست ...
شما آیات قتال را چرا نمیخوانید؟ هی آیات رحمت را میخوانید! آن قتال هم
رحمت است برای این كه میخواهد آدم درست كند.» (صحیفه جلد نوزدهم، ص ۱۳۸
اینترنتی)
رحمتی که او میگوید نیز با خون و خونریزی همراه است:
او در سخنرانی مورخ ۲۰ آذر
۱۳۶۳ خود به مناسبت میلاد پیامبر اسلام و ولادت امام جعفر صادق در حضور
سران قوای سه گانه و مسئولان کشوری و لشگری جمهوری اسلامی، میگوید:
... از باطن خود - ذات انسان-
آتش طلوع میكند. اساس جهنم، انسان است، و هر عملی كه از انسان صادر
میشود بر شدت و مدت عمل، بر شدت و مدت عذاب میافزاید. اگر یك كافری را سر
خود بگذارند تا آخر عمر فساد بكند، آن شدت [و] آن عذابی كه برای او پیدا
میكند، بسیار بالاتر است از آن كسی كه جلویش را بگیرند و همین حال بكشندش.
اگر یك نفر فاسد [را] كه مشغول فساد است بگیرند و بكشند، به صلاح خودش
است، برای این كه این اگر زنده بماند فساد زیادتر میكند و فساد كه زیادتر
كرد، عمل چون ریشه عذاب است، عذابش در آن جا زیادتر میشود. این یك جراحی
است برای اصلاح . حتا اصلاح آن كسی كه كشته میشود، یك كسی كه دارد یك زهر
كشنده را به خیال این كه یك شربت است، میخواهد بخورد. اگر چنانچه جلویش
را شما بگیرید و با فشار و زور و كتك از دستش بگیرید، یك رحمتی بر او كردید
ولو او خیال میكند كه طعمه او را از دستش گرفتید و یك زحمتی برایش
ایجادكردید؛ لكن خیر، این جور نیست. اگر امروز، این سران استكباری بمیرند،
برای خودشان بهتر است از این كه ده سال دیگر بمیرند. اگر امروز، یك كسی كه
فساد در ارض میكند كشته بشود، برای خودش رحمتی است، به خیال این كه به
صورت یك تأدیب، نه این است كه این یك چیزی باشد كه برخلاف رحمت باشد.»
او در ادامه همین سخنرانی میگوید:
«این كه میفرماید كه:
«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ» [بکشید آنها را تا رفع فتنه
در جهان] بزرگترین رحمت است بر بشر. آنهایی كه خیال میكنند كه این آسایش
دنیایی، رحمت است و بودن در دنیا و خوردن و خوابیدن حیوانی رحمت است،
آنها میگویند كه اسلام چون رحمت است، نباید حدود داشته باشد، نباید قصاص
داشته باشد، نباید آدمكشی بكند. آنهایی كه ریشه عذاب را میدانند،
آنهایی كه معرفت دارند كه مسائل عذاب آخرت وضعش چی است، آنها میدانند
كه حتا برای این آدمی كه دستش را میبرند برای این كاری كه كرده است، این
یك رحمتی است. رحمتش در آن طرف [روز رستاخیر] ظاهر میشود. برای آن كسی كه
فساد كن است، اگر او را از بین ببرند یك رحمتی است بر او.» ( صحیفه جلد
نوزدهم، صص ۱۱۲، ۱۱۳ اینترنتی)
دور خیز «سایت جماران» و
موسوی بجنوردی برای انداختن مسئولیت یک دهه جنایت به دوش آیتالله منتظری
به صورت زیر کلید میخورد. پرسشگر ضمن اشاره به سؤال موسوی اردیبلی و پاسخ
خمینی میپرسد:
«در جلد ۲۰ صحیفه امام ، صفحه
۳۹۷ آیت الله موسوی اردبیلی در سال ۶۶ استفتایی از امام خمینی میکنند؛
مبنتی بر این که با توجه به این که نظر فقهی امام خمینی اعدام شخص مفسد
نیست؛ شورای عالی قضایی اجازه عمل بر اساس نظر آیت الله منتظری را داشته
باشد که اعدام مفسدفیالارض را جایز میدانند.
متن استفتا به این شرح است:
[بسمه تعالى. حضرت آیت الله العظمى امام خمینى- دام عزه
اعدام شخص مفسد که در نظر
مبارک مورد احتیاط است به نظر آیت اللَّه منتظرى جایز است و این مسأله در
محاکم قضایى مورد احتیاج است. اگر اجازه میفرمایید در مراجع قضایى طبق
نظر ایشان عمل شود. ادام اللَّه عمرکم الشریف.
۹/ ۷/ ۶۶- عبدالکریم موسوى].
در ادامه پاسخ امام خمینی نیز به شرح زیر آمده است:
بسمه تعالى
مجازید بر طبق نظر شریف ایشان عمل نمایید.
۹/ ۷/ ۶۶ روح اللَّه الموسوی الخمینى
در آن دوران شما رئیس
دادگاه عالی و عضو شورای عالی قضایی بودید؛ از این منظر بر احکام اعدام در
زمان حیات امام خمینی نظارت داشتید؛ در دادگاه عالی، بر اساس کدام رأی
فقهی عمل می کردید؟ آقای منتظری یا امام خمینی؟»
و موسوی بجنوردی در پاسخ میگوید:
«اصلاً امام حکم اعدام برای
مفسدفیالارض را قبول نداشت. نظر ایشان در این باره این بود که عنوان
مفسدفیالارض به خودی خود، عنوان مجرمانهای که مستحق اعدام باشد نیست. در
کتاب «تحریر الوسیله»، ایشان مینویسند که: «المحارب: هو کلّ من جرّد سلاحه
او جهّزه لاخافة الناّس و ارادة الافساد فیالارض؛ فی برٍّ کان او فی بحر،
فی مصر او غیره، لیلاً او نهاراً»؛ (تحریر الوسیله «دو جلد در یک جلد»،
ص۸۸۹، مسأله ۱) در این جمله «و» عطف آمده، یعنی در این جا موضوع مرکب از
حمل اسلحه، شرارت و فساد است و نفس افساد فی الارض، موضوع نیست. من شخصا از
ایشان برای دادگاه عالی قضات استفتاء کردم که آیا قاچاقچیان مواد مخدر
مستحق اعدام هستند یا خیر؟ که ایشان فرمودند: «چنان چه حمل اسلحه، شرارت و
فساد کنند.» یعنی ایشان، نفس مفسد را به تنهایی به عنوان یک جرم مستقل [با
مجازات اعدام] قبول نداشتند.»
هیچ دین و آیینی این گونه که
مراجع شیعه و به ویژه خمینی از خود در برابر جنایت و قتل و غارت سلب
مسئولیت میکنند حکم نمیکند. خمینی ولی فقیه و حاکم اسلامی است، آنوقت
فتوا میدهد که بر اساس نظر شاگردش میتوانند جان هزاران نفر را بگیرند.
تاریخ پرسش و موافقت خمینی با
آن ۹ مهرماه ۱۳۶۶ است. از ۲۲ بهمن ۵۷ تا تاریخ فوق نزدیک به ۹ سال جنایات
صورت گرفته بر اساس کدام قانون و دستورالعمل بوده است؟ آیا خمینی کر و کور
بود و نمیدید چه اتفاقی در کشور میافتد؟ آیا احکام صادره از سوی خلخالی
در ستاد مبارزه با مواد مخدر را ندیده بود؟
«پریبلنده»، «اشرف چهارچشم» و
«ثریا ترکه» از گردانندگان «شهرنو» آیا سلاح دست گرفته بودند؟ آیا کسانی
که به جرم وارد کردن مجله سکسی و ... اشاعهی فساد به حکم دادگاههای
انقلاب اعدام شدند حمل اسلحه داشتند؟ چگونه است من یک جوان ۱۹ ساله که دستم
به هیچجا بند نبود از این امور خبر داشتم اما «امام امت» با آن همه ید و
بیضا بیخبر بود؟
موسوی بجنوردی و دیگر اعضای شورای عالی قضایی و دادگاه عالی قم که نظر «امام» را میدانستند چرا اجازهی جنایت میدادند؟
عوامفریبی موسوی بجنوردی و
همهی کسانی که با «سیره امام خمینی» و خصوصیات او آشنایی دارند اینجاست
که به نوشته یا نظر خمینی در تحریرالوسیله و قبل از رسیدن او به حاکمیت
اشاره میکنند. در حالی او به عنوان یک بازیگر حرفهای دنیای سیاست حتی تا
آخرین روزهای به قدرت رسیدن از بیان اهدافاش سرباز میزد.
« آقای منتظری در پاسخ به
سئوال آقای حسن رضائی در باره نحوه توجیه فقهی اعدام هایی که حتی در قلمرو
فقه سنتی هم نمیگنجند و به ویژه بحث توسعه قلمرو افسادفیالارض و کاربرد
آن در باره مخالفان سیاسی مسلمان، ما را از «فریب فقهی» بس حیرت انگیزی
آگاه میکند: آقای منتظری در پاسخ خود توضیح میدهد که، در آن سالها، او
بدون توجه به اینکه دادگاههای انقلاب چه نقشهای در سر دارند نظر فقهیاش
این بوده است که عنوان افساد در آیه محاربه (مائده آیه 33) عنوان مستقلی
است. معنای این نظر فقهی این است که علاوه بر جرم سنتی محاربه، عنوان جزایی
دیگری هم به نام مفسدفیالارض وجود دارد که بنابراین میتوان برایش مجازات
محارب را تعیین کرد. وی در این پاسخ تصریح میکند که او نظرش را اصلاح
کرد و قول خود را پس گرفت، اما آقای خمینی در همان حال که خود حاضر نبود در
پاسخ به رئیس قوه قضاییه وقت چنین فتوایی را بدهد، در جواب رئیس قوه
نوشت: "مجازید به نظر آقای منتظری عمل کنید". و پس از صدور این جواز بود که
شمار اعدامیها تحت عنوان مفسدفی الارض روز افزون شد .
آقای منتظری متوجه امر میشود
و توسط آقای احمد خمینی به آقای خمینی اعتراض میکند و اظهار میکند اجازه
نمیدهم به استناد فتوای من افراد را اعدام کنند. ولی آقای خمینی به این
اعتراض وقعی نمینهد و به قضات پیام میدهد: "در عمل به فتوای کسی اجازه و
رضایت او شرط نیست" و قاضی ُمیتواند به فتوای پیشین وی عمل کند! »
www.banisadr.com.fr/Books/Mafia_ghasai/doc/Mafia_ghasai.doc
احمد منتظری نیز ضمن رد ادعاهای موسوی بجنوردی توضیحاتی در این مورد میدهد.
موسوی بجنوردی و «سایت
جماران» که شاهد نفرت عمومی از خمینی هستند نمیتوانند شاهد اقبال عمومی
آیتالله منتظری و محبوبیت ایشان در نزد مردم باشند. آنها با ترفندی که به
کار میبرند میکوشند از آیتالله منتظری انتقام بگیرند و با خدعه و فریب
حساسیت خمینی نسبت به جان افراد را بیش از آیتالله منتظری نشان دهند.
موسوی بجنوردی در پاسخ پرسشگر که میپرسد:
«خاطرهای از امام به خاطر دارید که با ایشان در مورد یک مصداق مشخص مفسدفیالارض صحبت کرده باشید؟»
میگوید:
«[در زمان حضور حضرت امام در
نوفل لوشاتو ] من شبها در پاریس میخوابیدم. آنجا روزنامهای عربی با
عنوان «السفیر» به چاپ میرسید. یک روز دیدم مصاحبهای با امام انجام داده و
این پرسش را مطرح کرده بود که در صورت پیروزی، شما با شاه چه میکنید؟
امام در پاسخ فرموده بودند که اقل عقوبتش حبس ابد است. من همیشه صبحها بعد
از نماز از پاریس میرفتم نوفل لوشاتو خدمت امام. بعد از خواندن آن
روزنامه، همان اول صبح رفتم خدمت امام. ایشان پرسیدند، خبری شده؟ من هم
گفتم، بله. در روزنامه صبح امروز خواندم که شما اقل عقوبت شاه را حبس ابد
عنوان کردید. ایشان فرمود: «ما به چشممان ندیدیم که کسی را کشته باشد.
ایشان آمر به قتل است.» خب اگر قرار است کسی مفسد باشد، شاه که دیگر فرد
اکمل و اتم آن است. ببینید، مذاق امام این بود. »
خمینی ۶ روز بعد از سقوط رژیم پهلوی سخنان دیگری در تضاد با گفتهی بجنوردی میگوید که سندش هم موجود است:
«این محمدرضا در رباط است!
حالا نمیدانم کجاست. کسی راهش نمیدهد! ممالک یکی یکی میآیند میگویند ما
نمیتوانیم تو را حفظت کنیم! به اینجا رسید که راهش نمیدهند! انشاء الله
راهش ندهند. ما خودمان راهش میدهیم! بگذار بیاید و در یک محکمه عدلی
محاکمه بشود و اموال مردم را بدهد. اول هم که آمد نباید بکشند او را، باید
اموال را از او بگیرند؛ اموال مردم را بدهد. بعد هم اگر مجازاتْ قتل است،
مجازاتش کنید. و هست حتماً!»
(صحیفه جلد ۶ صفحهی۱۷۶ ) http://www.jamaran.ir/fa/NewsContent-id_36270.aspx
موسوی بجنوردی به شیادی
خمینی اشاره کرده و آن را به عنوان «مذاق امام» مبنا قرار میدهد. در حالی
که خمینی پس از اعدام بیرحمانهی امیرعباس هویدا که قطعاً مسئولیتهای شاه
را نداشت گفت:
«اشخاصی مانند هویدا محاكمه لازم ندارند، شناسایی و احراز هویت آنها برای مجازاتشان كافی است.»
بر اساس این گفتهی خمینی چه جنایتها که حتی در سالهای بعد نکردند.
کیفرخواست هویدا در ۱۵ بند
تنظیم شده بود. جزو جرائم او مطلقاً دستور تیراندازی و کشتار و ... هم نبود
چه برسد به این که حضرات یا «امام امت» به چشم مبارکشان دیده باشند که
کسی را کشته باشد.
آیا خانم فرخرو پارسا یا
عاملی تهرانی فرمان قتل کسی را داده بودند؟ آیا این جنایات تحت نظارت «امام
امت» و توسط حکام شرع منسوب از طرف وی انجام نمیگرفت؟
موسوی بجنوردی در ادامه همچنان بر توسن دروغ و تزویر میتازد و میگوید:
«مبنای فقهی آن هم همان طور
که خدمتتان عرض کردم و در«تحریر الوسیله» آمده این گونه است که فردی اسلحه
بکشد، در جامعه ایجاد رعب و وحشت کند و در زمین فساد کند. در قرآن هم که از
همه مهم تر است این گونه آمده: «إنما جزاء الذین یحاربون الله ورسوله
ویسعون فی الأرض فسادا» در این جا هم «و» واو عطف است. «یحاربون الله و
رسوله» را فقها همان «جرّد سلاحه او جهّزه لاخافة الناّس»، معنا میکنند.
بنابراین حضرت امام، حکم اعدام برای مفسد را قبول نداشت و در این ۹ سالی که
من در شورای عالی قضایی بودم، احکام اعدام را هم بعد از این که مراحل آن
در دادگستری انجام می شد، نظارت می کردم تا ببینم با اصول مطابقت دارد یا
خیر که در خیلی از موارد هم می شد، ایراد می گرفتم و به دیوان عالی کشور بر
می گرداندم تا مجددا رسیدگی کنند. در آنجا هیچ وقت یادم نمی آید که حکمی
را که به عنوان مفسدفیالارض باشد، امضاء کرده باشیم. چون دادگاهها موظف
بودند طبق «تحریر الوسیله» عمل کنند. اما چون اصرار برخی از بزرگان این بود
که برخی که مستحق اعدام هستند، اعدام شوند، امام به فتوای آقای منتظری
ارجاع میدادند.»
طبق سند مورد ادعا، خمینی در
سال ۶۶ برای اعدام زندانیان به «فتوای آقای منتظری ارجاع میداد»، شورای
عالی قضایی از سال ۵۹ تا ۶۶ به مدت هفت سال بر اساس کدام قانون با احکام
اعدام قاچاقچیان و مفسدین موافقت میکرد؟
در ۹ سالی که موسوی بجنوردی
در شورای عالی قضایی بوده و بر «احکام اعدام» نظارت میکرده دهها هزار نفر
در سراسر کشور بر اساس حکم دادگاههای انقلاب اسلامی و محاکم عادی اعدام
شدند، آیا همهی آنها اسلحه به دست گرفته و با حکومت میجنگیدند؟
آیا دختربچگانی که در تیرماه
۱۳۶۰ در روزنامه اطلاعات تصاویرشان انتشار پیدا کرد و مقامات دادستانی از
خانوادههایشان خواستند که برای شناسایی اجساد آنها به اوین مراجعه کنند
اسلحه به دست گرفته بودند؟ آیا کسی که حتی هویتاش احراز نشده میتوان گفت
از دادرسی برخوردار بوده؟
دختر بچهی ۱۳ ساله (فاطمه
مصباح) را به حکم محمدی گیلانی عضو «هیأت عفو امام خمینی» مقابل جوخهی
اعدام قرار دادند آیا او اسلحه به دست گرفته و باعث وحشت و ارعاب مردم شده
بود؟
صدها نمونه مشابه میتوان آورد.
آیا بیراهه رفتهام اگر
نتیجه بگیرم کلیهی اعدامهایی که در دوران ۹ سالهی نظارت ایشان بر
دادگاهها و احکام صورت گرفته با تأیید و نظر ایشان بوده است؟
پرسشگر در ادامه برای آن که موضوع را داغتر کند میپرسد:
«نظر مرحوم صاحب جواهر که امام خمینی از نظر فقهی از ایشان متأثر هستند؛ درباره مفسد فی الارض و محارب چیست؟»
و موسوی بجنوردی از فرصت به دست آمده استفاده کرده میگوید:
«مرحوم آیت الله فاضل
لنکرانی، شرح «تحریر الوسیله» میکرد. به بحث «حدود» که رسیدند به من
گفتند، امام مفسدفیالارض را قبول ندارند. به اتفاق ایشان جواهر را بررسی
کردیم که در آن سارقان مسلح، محارب خوانده شده بودند. اما در بین آنان دو
نفر با عنوان های «بلیع» و «ردع» وجود دارد که کار اولی، ایستادن سر
چهارراه و خبررسانی است و کار دومی نیز، کمکرسانی به سارقان برای فرار. آن
جا صاحب جواهر گرچه این دو را مفسد فیالارض میخواند، اما میپرسد، آیا
این دو هم محارب به شمار میروند یا خیر و ادامه میدهد، اجماع فقها بر این
است که مفسدفیالارض زمانی میتواند حکم اعدام داشته باشد که در وجه
محاربه باشد. بدان معنا که حمله اسلحه، شرارت، ایجاد رعب و وحشت و فساد
کند، آنجاست که محارب خوانده میشود.
مسئله بسیار روشن و واضح است.
همانطور که امام برای بنده نوشتند، چنانچه فردی، حمل اسلحه، شرارت و فساد
کند، آنجاست که قاضی نه الزاما بلکه میتواند حکم اعدام بدهد. چرا که قرآن
به صراحت علاوه بر به دار زدن به موارد دیگر یعنی، بریدن یک دست و یک پا بر
خلاف یکدیگر و تبعید فرد محارب هم اشاره میکند.»
این شطح و طامات را بگذارید
در کنار آنچه در زندانهای دههی ۶۰ انجام دادند و تنها نوک کوه یخ آن در
اظهارات بیرونیشان نمود پیدا کرد.
موسوی تبریزی دادستان انقلاب اسلامی مرکز میگوید:
«اگر اینها را دستگیر کردند،
دیگر معطل این نخواهند شد که چندین ماه اینها بخورند و بخوابند و
بیتالمال مصرف کنند. اینها محاکمه شان توی خیابان است. کشتن اینها واجب
است نه جایز... هرکس را که در خیابان، در درگیری و تظاهرات مسلحانه و آنها
که پشت این اشرار مسلح قائم میشوند و اینها را تقویت و راهنمایی میکنند
و موتور میدهند و یا میخواهند ماشین بدهند و دستگیر میشوند، بدون
معطلی، همان شب که دو نفر پاسدار و یا مردم شهادت بدهند که آنها در درگیری
بودند و مسلحانه یا پشت سر افراد مسلح و علیه نظام جمهوری اسالمی قیام
کردهاند، کافی است و همان شب اعدام خواهند شد... هر کس در برابر این نظام و
امام عادل مسلمین بایستد، کشتن او واجب است. اسیرش را باید کشت و زخمیش را
زخمیتر کرد که کشته شود. هرکس از اطاعت امام عادل خارج شود و در برابر
نظام بایستد حکمش اعدام است.» (کیهان ۲۹ شهریور ۱۳۶۰)
موسوی تبریزی دادستان انقلاب
اسلامی مرکز که با حکم مستقیم خمینی به این پست گمارده شده به صراحت از
کشتن زخمیها و مجروحان میگوید و همچنین کسانی که هیچکاری به جز دادن
«موتور» و یا قصد دادن «ماشین» به تظاهرکنندگان و یا هواداران مجاهدین
میکنند نیز تنها اعدامشان جایز است بلکه واجب هم هست.
خمینی نمونهی مجسم فریب و
نیرنگ و حقهبازی بود. او در سخنرانی خود در بهشت زهرا خطاب به فرماندهان
ارتش بدون آن که از پیگیری و یا مجازات آنها سخنی برزبان آورد گفت:
«ما میخواهیم ارتش مستقل
باشد ... ما میخواهیم ارتش مطیع مستشاران آمریكایی و اجنبی نباشد. آقای
ارتشبد، آقای سرلشگر تو نمیخواهی مستقل باشی؟ میخواهی نوكر باشی؟.»
و هنگامی که فرماندهان ارتش
با صدور اطلاعیهای اعلام بیطرفی کردند و رژیم سلطنتی واژگون شد، خمینی
بلافاصله دستور دستگیری و سپس اعدام فرماندهان ارتش را داد.
در فرهنگ خمینی، به هنگام
تزویر و ریا و فریب مردم، در حرف شاه به حبس ابد محکوم میشود اما در عمل
نوجوانی که از «اطاعت» امام خارج شده به مرگ محکوم میشود. این است عدالت
مورد ادعای حضرات.
محمدی گیلانی هم عیناً موارد
گفته شده از سوی موسوی تبریزی را تکرار میکند تا نشان دهد نظر شخصی نیست
بلکه راهنمای عمل حاکمیت است:
«... محارب بعد از دستگیری
توبهاش پذیرفته نیست. کیفر همان کیفری است که قرآن تعیین میکند؛ کشتن به
شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحتبار ترین حالت ممکن و دستراست و
پای چپ آنها بریده شود. اسلام اجازه میدهد که اینها را که در خیابان
تظاهرات مسلحانه میکنند، دستگیر شوند، در کنار دیوار همانجا آنها را با
گلوله بزنند. از نظر فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند. برای این که
محارب بودهاند. اسلام اجازه نمیدهد که بدن مجروح اینگونه افراد باغی به
بیمارستان برده شود بلکه باید تمام کش شوند. »
بیش از ۹۵ درصد کسانی که در
ارتباط با تظاهراتهای مسلحانه دستگیر و بیرحمانه در مقابل جوخهی اعدام
قرار گرفتند، مطلقاً مسلح نبودند و در هیچ اقدام نظامی هم شرکت نداشتند. من
شخصاً در ۴ رشته تظاهرات شهریور ۱۳۶۰ در خیابانهای مطهری (تختطاووس)،
خیابان نامجو (گرگان)، تهران نو سر سیمتری، تهران نو سر وحیدیه و تظاهرات
۵ مهر در خیابان انقلاب، ویلا و حافظ که به «تظاهرات مسلحانه» معروف شد
حضور داشتم و از نزدیک قضایا را دنبال کردهام.
از اینها گذشته دادگاههای
انقلاب حتی برای ریختن چسب در قفل مغازهی یک حزباللهی را نیز حکم اعدام
صادر کرده بودند. و این برمبنای دیدگاه خمینی بود . روحالله حسینیان که به
مدت سه دهه یکی از قضات شرع رژیم بود میگوید:
در سال 1360 که منافقین فاز
سیاسی را به فاز نظامی تبدیل کردند، آیت الله قدوسی در سمیناری که برای
قضات اسلامی در تهران برگزار کردند، رسماً از قول امام (ره) گفتند «اگر کسی
سنگ هم انداخت حکمش محارب است و سزایش قتل، چون فرقی نمیکند»
موسوی تبریزی که داعیه ضدخشونت و مدارا دارد در تأیید گفتههای حسینیان میگوید:
«همان طور که آقای حسینیان
خود اذعان دارد هر آن چه که دراین باره آیت الله قدوسی از امام خمینی نقل
کرده باشند؛ پس از اعلام جنگ مسلحانه توسط منافقین و تنها ویژه گروهکهای
محارب بودهاست. روشن است؛ احکامی که ویژه گروههای محارب است را نمیتوان
به دیگر گروههای جامعه سرایت داد.»
البته جنایاتی که در دههی ۶۰
صورت گرفت عمل به وعدهای بود که خمینی ۶ ماه پس از آغاز «انقلاب اسلامی»
در ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ در سخنرانی عمومی خود داد:
«اگر ما از اول که رژیم فاسد
را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده
بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد
را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد
را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و
چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را
درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد. من از پیشگاه خدای متعال و از
پیشگاه ملت عزیز عذر میخواهم. ما مردم انقلابی نبودیم … اگر ما انقلابی
بودیم، اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام
میکردیم، تمام جبههها را ممنوع اعلام میکردیم، یک حزب! و آن حزب الله،
حزب مستضعفین و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم. و من اعلام میکنم
به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به
طور انقلابی با آنها عمل میکنیم»
او یک روز بعد در معارفه با نمایندگان مجلس خبرگان در قم گفت:
«اگر بنا بود از اول مثل سایر
انقلاباتی در دنیا واقع می شود چند هزار نفر از این فاسدها را در مراکز
عام دار میزنند و آتش میزدند، تا قضیه تمام شود، اشکال بر طرف میشد… ما
یک حزب را یا چند حزب را که صحیح عمل میکنند میگذاریم عمل کنند و باقی را
ممنوع اعلام میکنیم. و همه نوشتجاتی که اینها کردند و بر خلاف مسیر
اسلام و مسلمین است ما همهی اینها را از بین خواهیم برد. .... ما با این
حیوانات درنده نمیتوانیم با ملایمت رفتار کنیم…»
او همچنین اضافه کرد:
«آنهایی که به اسم دموکراسی
میخواهند مملکت ما را به فساد و تباهی بکشند باید سرکوب شوند. اینها از
یهود بنی قریظه نیز بدترند و باید اعدام شوند. ما به اذن خدا و امر خدا
آنها را سرکوب می کنیم.» (فیضیه قم، ۲۷ مرداد ۱۳۵۸)
خمینی برخلاف آیتالله منتظری
که به خاطر خونهای ریخته شده اظهار پشیمانی میکرد از این که بلافاصله پس
از انقلاب جوخههای اعدام را در میدانهای بزرگ برپا نکرده بود و مفسدین و
فاسدین را درو نکرده بود توبه میکرد .
او هنگامی که خود را در یک
قدمی قدرت میدید در فرمانی که برای نخستوزیری مهندس بازرگان صادر کرد با
ظرافت روی مجازات بیرحمانهی مخالفت با فرمانش تأکید کرده بود. منتهی
گروههای سیاسی آن را نادیده گرفتند:
«من باید یک تنبه دیگری هم
بدهم و آن این که من که ایشان را حاکم کردم، یک نفر آدمی هستم که به
واسطهی ولایتی که از طرف شارع مقدس دارم، ایشان را قرار دادم. ایشان را که
من قرار دادم واجبالاتباع است، ملت باید از او اتباع کند. یک حکومت عادی
نیست، یک حکومت شرعی است؛ باید از او اتباع کنند. مخالفت با این حکومت
مخالفت با شرع است، قیام بر علیه شرع است. قیام بر علیه حکومت شرع جزایش در
قانون ما هست، در فقه ما هست؛ جزای آن بسیار زیاد است»
خمینی دائم از کشتار میگفت و قتلعامهای تاریخی را به یاد میآورد:
«این ریشههای گندیده که الان
درکار هستند سرکوب میشوند و در نتیجه مملکت پاکسازی میشود. حضرت
امیرالمومنین وقتی که مواجه شد با لشکر معاویه که از کفار هم بدتر بودند و
همچنین با خوارج که آنها هم همین طور بودند با شدت تمام رفتار نمودند و
خوارج را چنان سرکوب کردند که از آنها فقط چند نفری توانستند فرار کنند.»
(قم، 11 شهریور ۱۳۵۸)
خمینی اگر فرمان قتلعام ۶۷
را نمیداد به لحاظ تاریخی به وعدهی خود عمل نکرده بود. او وحشیگری را
با این حکم تکمیل کرد. کمیت دین و ایدئولوژی خمینی بدون آن میلنگید. با آن
حکم، دین او تکمیل شد. «الیوم اکملت لکم دینکم».
حتی همهی آنچه امروز در
حمله و هجوم خودسرانه به افراد، مطبوعات، رسانهها، محافل فرهنگی و ...
صورت میگیرد با تجویز او بر اساس وصیتنامهی «الهی- سیاسی » وی صورت
میگیرد:
«از آزادیهای مخرب باید
جلوگیری شود[...] و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد به یکی از امور
مذکور نمودند، به دستگاههای مربوط رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهی نمودند
خودشان مکلف به جلوگیری هستند.»
البته این را بایستی در نظر
گرفت که در گفتههای خمینی به سادگی میتوان موردی را پیدا کرد که خلاف این
وصیت سخن گفته باشد چرا که او بر اساس منافع و اقتضای روز و مخاطب صحبت
میکرد. (۵)
پرسشگر برای توجیه اعدامهای گسترده در زمینه مواد مخدر پرسشی را مطرح میکند تا موسوی بجنوردی هرچه دل تنگش میخواهد بگوید:
«اعدام هایی که در زمان شما در زمینه حمل مواد مخدر انجام میشد، هیچ کدام صرفاً به دلیل حمل مواد انجام نمیگرفت؟
ما به صرف حمل مواد مخدر،
فردی را اعدام نمیکردیم. کسانی اعدام میشدند که اسلحه داشتند و با
ماموران درگیر می شدند، آن جا بود که جزء محاربون قرار می گرفتند. البته
حمل مواد مخدر هم جرم است و کیفر دارد اما مجازات آن اعدام نیست. ببینید،
اعدام در اسلام حساب دارد و این طور نیست که هر فردی را که دلمان خواست
همین طور بگیریم و بکشیم. در واقع موارد اعدام در اسلام معین است. بنده و
آقایان، محمدی گیلانی، ابطحی کاشانی و قاضی خرمآبادی جزء هیئت عفو امام
بودیم که اتفاقا بسیاری از افراد را هم عفو میکردیم. یادم هست در یک سالی
به مناسبت ۲۲ بهمن، ۱۵ هزار نفر را آزاد کردیم که به ما گفتند، خب یکباره
در زندانها را باز کنید دیگر.»
موسوی بجنوردی دروغ میگوید.
هزاران نفر در دورانی که وی از گردانندگان دستگاه قضایی بود به جرم مواد
مخدر مقابل جوخهی اعدام قرار گرفتند بدون آن که اسلحهای داشته باشند.
خمینی در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۹ گفت:
«اینها که به فروش هروئین
اقدام میکنند، اینها که با قاچاق و فروش مواد مخدر جوانان ما را معتاد
میکنند باید اعدام شوند. هیچ ترحمی در مورد آنها جایز نیست.» و خلخالی را
به جان آنها انداخت.
«بنابر اطلاعاتی که محققان
بنیاد برومند جمع آوری کرده اند، شمار اعدام های گزارش شده در رابطه با
مواد مخدر از ۶۰ مورد در سال ۱۳۵۸ به نزدیک ۴۰۰ مورد در سال ۱۳۵۹ و نزدیک
به ۶۰۰ مورد در سال ۱۳۶۳ افزایش یافته است.»
http://www.iranrights.org/blog/fa/377
«قانون اصلاح قانون مبارزه با
مواد مخدر و الحاق موادی به آن» مصوب سوم آبان ۱۳۶۷«مجمع تشخیص مصلحت
نظام» بر آن دلالت دارد. بر اساس این قانون هزاران نفر به مرگ محکوم شدند:
»ماده ۴- هرکس بنگ، چرس،
تریاک، شیره، سوخته و یا تفاله تریاک را به هر نحوی به کشور وارد و یا به
هر طریقی صادر و ارسال نماید یا مبادرت بهتولید، ساخت، توزیع یا فروش کند
یا در معرض فروش قرار دهد با رعایت تناسب و با توجه به مقدار مواد مذکور به
مجازاتهای زیر محکوم میشود:
۴- بیش از پنج کیلوگرم، اعدام و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگی متعارف برای خانواده محکوم. تبصره - هرگاه محرز شود مرتکبین جرائم موضوع بند ۴ این ماده برای بار اول مرتکب این جرم شده و موفق به توزیع یا فروش آنها هم نشده و مواد،بیست کیلو یا کمتر باشد دادگاه با جمع شروط مذکور آنها را به حبس ابد و هفتاد و چهار ضربه شلاق و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگیمتعارف برای خانواده آنها محکوم مینماید. در اوزان بالای بیست کیلوگرم مرتکبین تحت هر شرایطی اعدام میشوند. ...
ماده ۸- هرکس هروئین، مرفین،
کوکائین، و دیگر مشتقات شیمیائی مرفین و کوکائین را وارد کشور کند، یا
مبادرت به ساخت، تولید، توزیع، صدور،ارسال، خرید و فروش نماید و یا در
معرض فروش قرار دهد و یا نگهداری، مخفی یا حمل کند با رعایت تناسب و با
توجه به میزان مواد به شرح زیر مجازات خواهد شد:
۶- بیش از سی گرم، اعدام و مصادره اموال به استثناء هزینه تأمین زندگی متعارف برای خانواده محکوم.
ماده ۹- ... چنانچه در مرتبه چهارم مجموع مواد مخدر در اثر تکرار به سی گرم برسد مرتکب در حکم مفسد فی الارض است و به مجازات اعدام محکوم میشود.حکم اعدام در صورت مصلحت در محل زندگی محکوم و در ملاء عام اجرا خواهد شد.»
بر اساس این قانون، کسانی که
بیش ۳۰ گرم هروئین و ۵ کیلو تریاک قاچاق کرده باشند به اعدام و مصادرهی
اموال محکوم میشوند. بحثی هم از داشتن سلاح و درگیری و ... نیست.
موسوی خوئینیها دیگر عضو
شورای عالی قضایی در ۲۰ دیماه ۱۳۶۷ به صراحت گفت «ما از بالارفتن اعدامها
واهمهای نداریم. » و تا توانستند خون ریختند.
موضوعاتی به مجمع تشخیص مصلحت
نظام ارجاع میشد که با مخالفت شورای نگهبان روبرو میشد. پر واضح است که
اصرار شورای عالی قضایی موضوع را به مجمع تشخیص مصلحت کشانده است.
بنیاد برومند در این رابطه گزارش میدهد:
در خرداد ماه (۱۳۶۸) سازمان
عفو بین الملل به برنامه ای در رادیوی تهران اشاره کرد که روز ۱۶ فروردین
(۱۳۶۸) پخش شد و طی آن دادستان کل، محمد موسوی خوئینی ها، درباره موفقیت
قانون جدید علیه مواد مخدر مباهات می کند و بر قاطعیت نیروهای امنیتی و عزم
راسخ برای ادامه اعدامها تا محو آخرین قاچاقچی تاکید میکند.
«آنچه که منظور دادستان کل از عمل قاطعانه می باشد، اعدام ۳۱۳ قاچاقچی ظرف چند ماه و حلق آویز کردن ۶۵ نفر دیگر در روز بعد می باشد.»
http://blog.iranrights.org/blog/fa/377
موسوی بجنوردی و مؤسسه تنظیم و
نشر آثار امام ماشین جعل و فریب خود را به کار میگیرند تا مواضع خمینی در
کتاب «حکومت اسلامی» و مخالفت او با اعدام قاچاقچیان مواد مخدر در زمان
شاه را توجیه کنند و چارهای برای آن بیابند:
«اگر برای چند گرم هروئین
چندین نفر را بکشند میگویند قانون است، این قوانین خلاف انسانی جعل میشود
به نام این که میخواهند جلو فساد را بگیرند، من نمیگویم هروئین بفروشند،
لیکن مجازاتش اعدام نیست.» (حکومت اسلامی، چاپ سوم، ۱۹۷۱ میلادی، ص ۱۵)
پرسشگر در ادامه به مسئلهی
سلول انفرادی میپردازد و موسوی بجنوردی از آنجایی که دستگاه قضایی در
اختیار رقیب است آنها را مورد حمله قرار میدهد و وضعیت زندانها را
اسلامی نمیداند:
«نگاه اسلام به سلول های انفرادی چیست؟
من با وجود سلولهای انفرادی
مخالفم. به قول دکتر کاتوزیان، سلول انفرادی از مصادیق شکنجه است. نظام ما
یک نظام اسلامی است. انقلاب هم برای احیای اسلام و قوانین اسلامی در این
مملکت صورت گرفت. هدف ما هم چیزی جز این نیست از این رو نباید فعل سابقین
را مرتکب شویم. مثلا در زمان شاه از این کار ها میکردند و برادر خود بنده،
سید کاظم، ۱۴ سال در زندان بود و برای من از وضعیت آن جا تعریف می کرد.
ببینید ما از شاه که ادعای اسلام هم نمی کرد و آدم فاسدی بود توقع بیش از
این نداشتیم؛ اما امروز، حکومت ما یک حکومت اسلامی است و ما باید به قوانین
اسلام عمل کنیم. قوه قضائیه باید بداند که زندان برای تادیب است از این رو
نباید همین طور، اصرار به پر کردن زندانها داشته باشیم و برای هر مسئله
ای افراد را به زندان بیندازیم....»
در طول دوران زندانم دهها
زندانی با گرایشات سیاسی و عقیدتی گوناگون دیدم که تجربهی زندانهای شاه و
خمینی را داشتند با این وجود همگی آنها معتقد بودند که یک روز زندان زمان
خمینی برابر است با یک سال زندان زمان شاه. و اساساً این دو قابل مقایسه
نیستند. حتی روحانیونی که زندانهای دو نظام را تجربه کرده بودند چنین نظری
داشتند.
در مهرماه ۶۳ طی دیداری که با
زندهیاد حجتالاسلام انصاری نجفآبادی نمایندهی آیتالله منتظری در
زندانها داشتم وقتی به اصرار از من خواست احساسم را در سلول انفرادی برایش
توضیح دهم، گفتم:
در یکی از روزهای جمعه ناگهان
بلندگوی راهروی بند روشن شد، رفسنجانی خطبههای نماز جمعه را ایراد
میکرد. در میان صحبتهایش از ظلمهای رژیم شاه گفت و دوران یکی دو ماههای
که زیر بازجویی در سلول انفرادی گذرانده بود، من به خودم نگاه کردم شش ماه
بود به صورت تنبیهی و بدون هیچ جرمی در سلول انفرادی به سر میبردم و
مدتها بود به دستور لاجوردی جیره کتک و بازجویی هم داشتم. در سلول
کناریام بودند بچههایی که ماه نهم حبس خود در سلول انفرادی را پشت سر
گذاشته بودند و این دوران همچنان ادامه یافت. آنوقت بود که از ته دلم هرچه
از دهنم در میآمد نثار رفسنجانی کردم. او در حالی که از تأسف سرش را تکان
میداد گفت حق داشتی، حق داشتی. وقتی شرایطم را برایش توضیح دادم چند بار
با افسوس گفت حق داشتی، حق داشتی. وای بر ما، وای برما و اضافه کرد من دست
شما را میبوسم. به شما ظلم شده است. پس از آن نیز تا روزی که در زندان
بودم بارها به سلول انفرادی منتقل شدم و مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار
گرفتم.
و موضوع چنین ادامه مییابد:
«یعنی در زمان تصدی شما زندان انفرادی نداشتیم؟
یک بار بی خبر به اوین سر زدم
و چند تایی سلول انفرادی دیدم که بعد از اعتراض من سلولهای انفرادی را
جمع کردند. بعد از آن هم موضوع را با امام در میان گذاشتم که ایشان هم
فرمودند، کار خوبی کردی. توجه داشته باشید که اگر نظام ما اسلامی نبود، هر
کاری می توانستیم انجام دهیم اما چون ما مقید به اسلام هستیم باید به مرّ
اسلام عمل کنیم. در اسلام از زندان برای اصلاح و تادیب متهم و مجرم استفاده
می شود. تحت هیچ شرایطی نباید زندان مصداق شکنجه تلقی شود، از آن رو که
شکنجه در اسلام، حرام است. ما باید پایبند این مهم باشیم. مردم نیز باید
مقید به اسلام باشند و البته بیش از مردم نیز حاکمیت و نظام باید به مرّ
اسلام عمل کند.»
فرهنگ آخوندی بر «توریه» یا
دروغگویی شرعی استوار است. او صراحتاً نمیگوید سلول انفرادی بوده یا نبوده
و یا چه تعداد سلول انفرادی بوده تنها به این نکته اکتفا میکند که
«چندتایی سلول انفرادی دیدم». کسانی که با شرایط آن دوره آشنا نیستند به
غلط تصور میکنند که گویا «چندتایی سلول انفرادی» بوده که بعد از «اعتراض»
وی جمع شده است. در حالی که در تاریخ معاصر ایران از قاجار به این طرف هیچ
دورهای به اندازهی دورانی که وی مصدر قوهی قضاییه بود زندانها دارای
سلول انفرادی نبوده و افراد برای دورانهای طولانی به صورت تنبیهی اسیر
این سلولها نبودهاند.
من تعداد زیادی را میشناسم که بین سالهای ۶۱ تا ۶۴ بیش از ۳ سال در زندان گوهردشت اسیر سلول انفرادی بودند.
در دوران مسئولیت موسوی
بجنوردی علاوه بر سلولهای انفرادی ۲۰۹ و ۳۲۵ و ۳۱۱ زندان اوین که در دوران
شاه ساخته شده بود ۴۰۰ سلول انفرادی در زندان اوین ساخته شد و زندان
گوهردشت با ۷۹۸ سلول انفرادی راهاندازی شد. در تمامی استانها و شهرها نیز
از سلول انفرادی برای شکنجهی مضاعف زندانی استفاده میشد. امروز که
ادارهی زندانها و دستگاه قضایی با جناح رقیب است موسوی بجنوردی شرایط
زندانها را غیراسلامی و سلول انفرادی را مصداق شکنجه میداند در حالی که
استفاده از سلول انفرادی نسبت به دوران فوق به مراتب کمتر شده است.
«شما توضیح دادید که
امام خمینی حکم شاه را هم اعدامنمی دانستند؛ از طرفی هزاران زندانی رژیم
شاه با دستور امام خمینی، مشمول عفو واقع میشوند و حتی بسیاری از افسران
عالی رتبه ساواک بخشیده میشوند؛ جای سوال این است که آیا در اعدامهای
سالهای نخست انقلاب اسلامی افراد از امام خمینی حکمی داشتند؟
خیر. من نمیخواهم اسم بیاورم
اما بدانید که از امام حکمی نداشتند. شورای عالی قضایی هم هنوز شکل نگرفته
بود. اول هر انقلابی با هرج و مرج همراه است و این طبیعی هم به نظر
میرسد. اما وقتی که انقلاب نظم گرفت و شورای عالی قضا درست شد، تمام
دستگاه قضات بدون ابلاغ جمع شد. از آن زمان به بعد را شما بپرسید که آیا
دادگاهها برخلاف اسلام عمل میکردند یا نه.»
خلخالی در همان اقامتگاه
خمینی دادگاه انقلاب را برگزار کرده و در پشتبام مدرسه احکام اعدام را
اجرا کرده با این حال موسوی بجنوردی میگوید «از امام حکمی نداشتند.»
حکم خمینی مبنی بر انتخاب صادق خلخالی به عنوان حاکم شرع دادگاه انقلاب در سایت مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام هم آمده است.
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c14_13062
شیخ صادق خلخالی در خاطراتش
مینویسد دکتر یزدی و برخی از روحانیون مانع وی در برگزاری دادگاهها
میشدند و مدعی بودند وی حکمی از خمینی ندارد. وی به اعتراض پیش خمینی
میرود و میگوید شما به دکتر یزدی گفتهاید که مانع انجام محاکمات توسط من
شود، خمینی در پاسخ میگوید: «نه» و توصیه میکند «وقتی ابراهیم یزدی
آمد، یقه او را بگیر و از اتاق بیندازش بیرون و بگو این امور به تو ربطی
ندارد و بفرستش پیش من .»
او همچنین تأکید میکند:
«آقا با شناختی که از
روحیه انقلابی من داشتند عصر روز ۲۴ بهمن ۷۵ مرا به دفترشان احضار کردند و
فرمودند: این حکم را به نام شما نوشتهام. حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان
عرض کردم: آقا این حکم سنگین است. فرمودند: برای شما سنگین نیست. گفتم
مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ میکنند. آقا فرمود: من
پشتیبان شما هستم و بالاخره این حکم را به کسی بدهم که به او اطمینان داشته
باشم.»
البته خمینی مجبور به برکناری
خلخالی شد. آنهم به خاطر اعتراض روحانیون جناح راست همانهایی که از
انجام هیچ جنایتی فروگذار نکردند. اعتراض آنها هم نه به خاطر دفاع از خون
مظلومان و ... بلکه درگیریهای درونی بود:
«... آقایان ابوالقاسم خزعلی،
شیخ محمد یزدی، محمدرضا مهدوی کنی، محمد امامی کاشانی در اعتراض به رویه
شیخ صادق خلخالی در مقام حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب محرمانه به دیدن
امام خمینی میروند و خواستار عزل خلخالی از سمت حاکم شرع میشوند. این جمع
قبل از دیدار با امام خمینی تعهد میکنند که اگر خلخالی برکنار نشد، بطور
علنی اعتراض کنند و حتی از مناصب حکومتی خود استعفا دهند، با شنیدن توضیحات
این افراد، امام خمینی دستور برکناری آیت الله خلخالی را میدهد و حتی
دستور میدهند که تصاویر خلخالی با ایشان هم از صداوسیما پخش نشود.»
موسوی تبریزی با حکم خمینی آن
همه جنایت در آذربایجان شرقی و غربی مرتکب شد، محمدی گیلانی حکم مستقیم
از سوی خمینی داشت، آذری قمی، علی قدوسی، شیخ محمد یزدی، احمد جنتی و
بسیاری از جانیان مستقیماً حکم قضاوت از سوی خمینی داشتند با این حال وی
همچنان میگوید آنها «از امام حکمی نداشتند». احتمالاً آنها سر خود و یا
توسط «ضدانقلاب» به این پستها گمارده شده بودند.
البته در آنسالها آیتالله
منتظری نقش اساسی در تعیین قضات داشت و این هم از زرنگی خمینی بود که
جنایتهای صورت گرفته را مشاهده میکرد، افراد را مورد تفقد قرار میداد
اما از آیتالله منتظری میخواست که احکام آنها را صادر کند و او نیز
متوجهی دامی که خمینی برای او میگسترد نبود. چنانچه خود موسوی بجنوردی و
بقیه اعضای شورای عالی قضایی نیز پس از انتخاب و تأیید از سوی آیتالله
منتظری به خمینی معرفی میشدند. اشارهی موسوی بجنوردی هم به همین مسئله
است.
وی سپس با خیرهسری میگوید
از وقتی «شورای عالی قضایی درست شد، ... بپرسید که آیا دادگاهها برخلاف
اسلام عمل میکردند یا نه» و سپس با زرنگی و حیلهگری آخوندی سؤال را بی
پاسخ میگذارد و پرسشگر نیز از روی آن میگذرد. در صورتی که بزرگترین
جنایات در تاریخ میهنمان نه پس از پیروزی انقلاب و در هرج و مرج اولیه
بلکه از هنگامی که «انقلاب نظم گرفت و شورای عالی قضایی درست شد» و به ویژه
پس از ۳۰ خرداد ۶۰ صورت گرفت. تا پیش از تشکیل شورای عالی قضایی شکنجه در
زندانها کم و بیش بود و سیستماتیک اعمال نمیشد اما بعد از تشکیل این شورا
بود که شکنجهی سیستماتیک و بی حد و حصر در زندانها اعمال شد که «شکنجه
تا مرگ» یا «ضرب حتیالموت» یکی از موارد آن است.
«شما چه نظارتی بر امور و نوع فعالیت آقای لاجوردی داشتید؟
آقای لاجوردی اصلا حرف گوش
نمیکرد. برخی از افرادی که در همان دهه ۶۰ زندان بودند، مثل آقای دکتر
ملکی رئیس دانشگاه تهران، نامه ای را منتشر کرده اند و گزارشی داده از
شکنجه هایی که در مورد شخص خودش صورت میگرفته دادهاند. در گفتگویی که
بنده با آقای موسوی تبریزی داشتم. ایشان صحبت از نقد شورای عالی قضایی نسبت
به عملکرد آقای لاجوردی میکردند و میگفتند، یک بار امام به خود من
گفتند، ایشان (لاجوردی) را عزل کنید؛ که مخالفت شد و عملی نشد و نهایتا
شورای عالی قضایی ایشان را برکنار کرد.»
همانطور که قبلاً نیز توضیح
دادم موسوی تبریزی خود یکی از بزرگترین و بیرحمترین قضات رژیم بود و
جنایاتی که او در دههی ۶۰ و حتی پیش از ۳۰ خرداد انجام داده بینظیر است و
به خاطر همین جنایات بود که خمینی به او دستخوش داد و به دادستانی کل
انقلاب اسلامی کشور رساند.
موسوی تبریزی میخواست با
برداشتن لاجوردی، علی فلاحیان یکی از اعضای باند خودش را به جای او در
دادستانی بگذارد. فکر نمیکنم با روشنگریهایی که در سالهای گذشته در مورد
خوی جنایتکارانهی او شده نیاز به توضیح راجع به او باشد. اما ذکر یک
نکته ضروری است که یکی از جنایات حاشیهای او حذف «یادگار امام» به
اشارهی «بیت امام خامنهای» است. سعید امامی در بازجوییهایش مینویسد:
«متأسفانه حاج احمد آقا به
راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا
را فلاحیان (وزیر وقت اطلاعات و عضو فعلی خبرگان) به من ابلاغ کرد مضطرب
شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با فلاحیان به دیدار
آیتالله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژهای و بادامچیان هم آنجا بودند
البته بعدا” حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که
نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت میکنند، رحم کرد.»
ریشهری و فلاحیان گردانندگان
وزارت اطلاعات در دوران خمینی بودند و او پس از آنکه نظر آیتالله
منتظری مبنی بر این که «وزارت اطلاعات روی ساواک را سفید کرده» شنید در
موضعی عکسالعملی این دو را به ریاست و دادستانی دادگاه ویژه روحانیت رساند
تا با دست باز به سرکوب روحانیون مخالف و منتقد بپردازند. و از قضا حکم
سربه نیست کردن «احمد» را علی فلاحیان ابلاغ کرد.
واقعیت این است که لاجوردی
مورد تأیید شخص خمینی، احمد خمینی و بیتامام بود و به همین دلیل زور کسی
به او نمیرسید. تناقض گفتههای موسوی بجنوردی اینجاست که به درستی مشخص
نمیکند لاجوردی به پشتوانهی چه کسی حرف کسی را گوش نمیکرد؟ و چگونه
میتوان خمینی حامی بدون گفتگوی او را از جنایت مبرا دانست؟
خمینی خود در رابطه با لاجوردی و احمد خمینی میگوید:
«در امور سیاسی مدتی تهمت زده
میشد که احمد طرفدار منافقین است و من در طول مدت انقلاب، مخالفت هایی از
او می دیدم که دیگران بر آن شدت و قاطعیت نبود و در این آخر که قضیه زندان
اوین پیش آمد و شکایاتی از آقای لاجوردی میشد، غیر از احمد کسی را ندیدم
که بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری کند و دفاع نماید و وجود او را برای
زندان اوین لازم و برکناری او را تقریباً فاجعه میدانست.» (صحیفه جلد 7
صفحه 90)
«من یک روز رفتم برخی اتفاقات
مثل آسیب دیدگی دست فردی بخاطر شکنجه را دیدم و بخاطر همین، لفظا با آقای
لاجوردی برخورد کردم و آمدم شورا گفتم یا این را عزل میکنید یا من استعفا
میدهم. فردای آن روز نزد امام رفتیم. خدمت ایشان گفتم، آقا من یک چیزهایی
دیدم که دیگر مجوز شرعی برای ماندن در این پست نمیبینم. یا ایشان برود یا
اگر ایشان میماند بنده بروم. شرح ماجرا را به امام گفتم، امام هم خطاب به
حاج احمد آقا گفتند، احمد اگر اینها خواستند لاجوردی را بردارند، شما هیچ
گونه مداخلهای نکنید و امام فرمودند، چه افرادی بهتر از شما ها. من برخی
از شما ها را بزرگ کردهام. فردای آن روز هم خطاب به آقای لاجوردی گفتیم
بیا خودت استعفا بده، خوب نیست ما برکنارت کنیم. ایشان هم همان موقع استعفا
دادند. آقای رازینی جایگزین ایشان و دادستان انقلاب شدند.»
اگر روایت موسوی بجنوردی را بپذیریم با وجه دیگری از شخصیت مزور و حیلهگر خمینی روبرو میشویم چرا که
هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود از ۱۷ بهمن ۱۳۶۳ میگوید:
«پیش از ظهر، احمد آقا آمد،
درباره مسائل روز مذاکره شد، از جمله اظهار نارضایتی آیت الله منتظری از
سخنان امام، گرچه همه (سخنان ایشان) پخش نشده و گفتند امام از عزل آقای
اسدالله لاجوردی (دادستان انقلاب تهران) بی اطلاع بوده و راضی نیستند.»
این در حالی بود که
حجتالاسلام انصاری نجفآبادی نماینده آیتالله منتظری در مهرماه ۱۳۶۳ به
من گفت در اوین یک عده امامشان شده است لاجوردی، این قصاب فاشیست،
جنایتکار.
در شریعت خمینی، «یومالله»، روز مرگ و نیستی و عذاب بود و لاجوردی بهتر از هرکس آن را در عمل پیاده میکرد.
خمینی در سخنرانیاش به
مناسبت اولین سالگرد هفده شهریور ، خطوط نظام مورد نظر خود را به روشنی
ترسیم کرده و از جمله برای آن که فرمان کشتار مخالفان سیاسی را مشروع جلوه
دهد، با یک شبیه سازی تاریخی - مذهبی، چنین میگوید:
«یوم خوارج، روزی كه
امیرالمومنین -سلام الله علیه - شمشیر را كشید و این فاسدها را، این
غدههای سرطانی را درو كرد، این هم «یوم الله» بود ... امام - علیه السلام -
دید كه اگر اینها باقی باشند فاسد میكنند ملت را، تمامشان را كشت، الا
بعضی كه فرار كردند؛ این «یوم الله» بود. »
و سپس تأکید میکند:
«روزهایی كه خدای تبارك و
تعالی برای تنبیه ملتها یك چیزهایی را وارد میكند، یك زلزلهای وارد می
كند، یك سیلی وارد میكند، یك توفانی وارد میكند، كه شلاق بزند به این
مردم كه آدم بشوید، اینها هم "یوم الله" است.» (صحیفه جلد نهم، ص ۴۶۵
اینترنتی)
و در بخشی دیگر از سخنانش تصریح میکند:
«ما خلیفه میخواهیم که دست
ببرد، حد بزند، رجم کند! همانطور که رسولالله دست میبرید، حد میزد، رجم
میکرد!» (سخنرانی خمینی به مناسبت هفتهی وحدت)
«در مراجعاتی که نمایندگانتان شما به زندانها داشتند، خبر از شکنجه نمیدادند؟
خیر. کسی گزارش شکنجه به ما
نداد. فقط آقای مجید انصاری که نماینده ما بود گفت، مسئول زندان رجایی شهر،
چشمان ۲۰۰ نفر را میبندد تا ساعتها فکر بکنند. ما مسوول زندان را
خواستیم و سریعا عزلش کردیم.»
تردیدی نیست که حضرات و
نمایندگانشان وحشیانهترین شکنجهها را تعزیر میدانند و شکنجه محسوب
نمیکنند. هم پرسشگر و هم موسوی بجنوردی میدانند چه میکنند. لاجوردی هم
میتوانست سوگند یاد کند در زندان شکنجه رایج نبود و هرچه صورت میگرفت
عیناً تعزیر بود.
محمدی گیلانی به صراحت میگوید: «حتی اگر زیر تعزیر، آنها جان بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است.»
وی در تعریف تعزیر میگفت:
«تعزیرباید پوسترا بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را در هم شکند».
رفسنجانی در مورد خاطرات ۲۴ دیماه ۶۰ خود میگوید:
«امام همه مسئولان را با
مسئولان قضایی دعوت کرده بودند برای مطلب مهمی همراه آقای موسوی اردبیلی به
بیت امام آمدیم رئیس جمهور، نخست وزیر میرحسین موسوی، اعضای شورای عالی
قضایی، دادستان کل انقلاب و اسدالله لاجوردی، بازرسی کل کشور، فهیم و احمد
آقا هم بودند ... امام مسألهی شایعه اخبار مربوط به شکنجه زندانیان را
مطرح کردند. آقای فهیم و اعضای بازرسی مواردی را ذکر کردند. امام از آقای
[اسدالله] لاجوردی توضیح خواستند. ایشان گفت: تعزیر میکنیم و تعزیر با
اجازهی حکام شرع است.»
به این ترتیب مسئله شکنجه در
زندانها با یک پرسش و پاسخ حل و فصل شد و جواز ادامهی آن نیز دریافت
گردید. وی در مورد عدم گزارش شکنجه نیز دروغ میگوید. در دیدار شهریورماه
۱۳۶۱ هادی خامنهای، محمود دعایی و محمدعلی هادینجفآبادی از زندان اوین،
هادی خامنهای در اتاق ۲۴ آموزشگاه اوین که من در آنجا حضور داشتم گفت:
«تنها از موارد تعزیر که منجر به نقص عضو شده بگویید» بقیه موارد از جمله
شلاقزدن، قپانی، آویزان کردن، جوجه کباب و ... را من خود دیدهام. پیش از
آن نمایندگان سازمان بازرسی کل کشور در پاییز ۶۰ آنچه در اوین میگذشت را
مصداق شکنجه دانسته بودند که گزارشش به خمینی هم رسیده بود. چگونه است
گزارش شکنجهها به آیتالله منتظری میرسید و به شورای عالی قضایی نه؟ چه
تفاوتی میان نمایندگان آیتالله منتظری و شورای عالی قضایی بود؟
احمد خمینی در «رنجنامه» اش
علیه آیتالله منتظری و خطاب به ایشان که از «خشونت» اعمال شده انتقاد
کرده و گفته بودند «ما تا به حال از خشونتها نتیجهای نگرفتهایم»، نوشت:
«حضرت آیتالله: ما اصولاً خشونتی به خرج ندادهایم».
منظور موسوی بجنوردی از گزارش
مجید انصاری مبنی بر این که «مسئول زندان رجایی شهر، چشمان ۲۰۰ نفر را
میبندد تا ساعتها فکر بکنند»، شکنجهگاه مخوف واحد مسکونی، قبر و قیامت و
تابوت در زندان قزلحصار است که در تاریخ معاصر ایران بیسابقه بوده است.
در زندان شیراز هم به طور قطع در ارتباط با زندانیان زن شرایط مشابهی بوده
است.
او با حیلهگری و فریبکاری آخوندی موضوع را به این شکل تقلیل میدهد که گویا چشمان ۲۰۰ نفر را بسته بودند تا ساعتها فکر کنند.
شرح واحد مسکونی، قبر و قیامت
را در جلد دوم «نه زیستن نه مرگ» که با نام «اندوه ققنوسها» انتشار یافت
دادهام و در این رابطه کتابی نیز تحت عنوان «دوزخ روی زمین» انتشار
دادهام.
زبان از بیان آنچه که در این
شکنجهگاهها گذشت قاصر است. به مدت ۹ ماه زنان زندانی را در جعبههایی به
شکل تابوت با چشمبند به بند کشیده بودند، در این شکنجهگاه مردان را نیز
به مدت ۵ ماه به بند کشیدند. تمام مدت با چشمبند میبایستی درون تابوت
تهیه شده مینشستی و به صدای قرآن، نوحههای گوشخراش، صدای زندانیانی که
زیر فشار شکسته بودند گوش میدادی. تنها شبها اجازه داشتی با چشمبند
بخوابی، هرگونه صدایی، اعم از سرفه، بالاکشیدن آب بینی، عطسه، جویدن نان
خشک و ... ممنوع بود و با خاطی به شدت برخورد میشد. ضرب و شتم،
بیخوابیدادنهای طولانیمدت و انواع و اقسام فشارهایی که غیرقابل تشریح
است به زندانی وارد میشد.
واحد مسکونی از آن هم
وحشتناکتر بود. زنان ۱۴ ماه با بازجوهای خود در شرایط فاجعهباری زندگی
میکردند، بازجویی، شکنجه، بیخوابیهای طولانیمدت، ضربو شتمهای گاه و
بیگاه و ... جهنمی ساخته بود که هیچکس قادر به توصیف آن نیست.
نمایندهی آیتالله منتظری با
آه و افسوس به من گفت که شخصاً ۸۰ زندانی زن را که به خاطر فشارهای فوق
دچار بیماریهای روانی شدید شده بودند ملاقات کرده است.
شما خودتان به زندان اوین سرزده نمیرفتید؟
«من یک بار دیگر هم بی خبر
رفتم و دیدم که محکومیت ۲۰۰ نفر تمام شده و اینها را نگه داشتهاند. به
ایشان گفتم که اگر این ۲۰۰ نفر را تا فردا آزاد نکنید، دستور میدهم تا
دستگیرتان کنند. آقای موسوی اردبیلی به من گفتند این چه برخورد تندی است که
با ایشان میکنید؟ لاجوردی حرف شهید بهشتی را نمیخواند. من هم گفتم معنا
ندارد افرادی که محکومیت شان به پایان رسیده است را در زندان نگه داریم.
انجام نداد؛ عزلش میکنیم. این شد که آنان را آزاد کردند. بعد از آن هم
آقای لاجوردی ماندند تا این که به این نتیجه رسیدیم که ایشان باید بروند.»
اسدالله لاجوردی در این
رابطه در مراسم تودیعش میگوید: «..... شما را بخدا ببینید، میگویند خلاف
قانون بوده، نمیدانم چنین و چنان، اول یك دانه خلاف قانون ما را بگوئید،
گفت این زندانیها حكمشون تمام شده آزاد نكردی، گفتم برادر ما رفتیم خدمت
امام، در حضور همه حكام شرع و دادستان كل آقای موسوی تبریزی خود امام گفتند
كه توبه نكرده آزادش نكن، دادستان كل هم بخشنامه كرد، خب یك دفعه
میخواستی بخشنامه اش را باطل كنی، كدام كاری خلاف قانون بوده؟ ....»
با این حال دهها زندانی
مجاهد که حکمشان تمام شده بود همچنان تا سال ۶۷ در زندان ماندند و بیش از
۷۰ نفر از آنها در جریان کشتار ۶۷ به در زندان گوهردشت به دار آویخته
شدند.
تردیدی نیست که نظر خمینی و
احمد خمینی به دیدگاه و عملکرد لاجوردی نزدیکتر بود و پذیرش برکناری او
همچون پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ از روی اجبار بود و نه از روی میل و اراده.
خمینی بارها در سخنرانیهایش قبل و بعد از برکناری لاجوردی روی دیدگاههای
لاجوردی تأکید میکرد:
«من باز به اینها نصیحت
میکنم، که شما بیایید و حسابتان را از بین منافقان که قیام بر ضد اسلام
کردند، حسابتان را جدا کنید، نه اینگونه بگویید که خشونت نکنید، آن وقت به
من هم بگویید که شما هم خشونت نکنید، این معنایش این است که ما و آنها مثل
هم هستیم ....... و شما میدانید که کسی که مسلحانه در خیابان بریزد و مردم
را ارعاب کند، لازم نیست بکشد مردم را، ارعاب کند، اسلام تکلیفش را معین
کرده است و شما هم مسئله اش را می دانید.» (صحیفه جلد 15- صفحه 30 و 31)
«اینجانب از دادگاه های
انقلاب میخواهم با مراعات جانب عدل اسلامی با قاطعیت انقلابی با این
مفسدان و تباه کنندگان حرث و نسل رفتار و احکام قرآن مجید را درباره آنان
اجرا نمایند. و به یاوه گویی همان کسانی که به حدود اسلامی پایبند نیستند
گوش فرا ندهند که اجرای حدود و قصاص و تعزیر اسلامی بیمه کننده حیات و نظام
کشور است و سستی و سهل انگاری در این امر ترحم بر پلنگ تیز دندان است.»
(صحیفه جلد 15 صفحه 38)
خمینی دو هفته بعد از عزل
لاجوردی در سخنرانی مورخ ۱۴ بهمن ۱۳۶۳ خود به مناسبت دهه فجر در حضور سران
قوای سه گانه و مسئولان کشوری و لشکری جمهوری اسلامی گفت:
«منتها آقایان بعضی خیال
میکنند که همان رحمت این است که به آنها مهلت بدهند تا بکشد آدمها را، این
رحمت است؟ از حبسها بیرونشان کنید تا بریزند مردم را بکشند، این رحمت
است؟ شما روی قرآن عمل کنید. قرآن با اشخاصی که مسلمند و ایمان به خدا
دارند، به برادری رفتار میکند. با اشخاصی که بر خلاف این هستند، آنها را
میگوید بکشید، بزنید، حبس کنید، اشداء علی الکفار. شما همان طرفش را
گرفتهاید و زمین میخورید. ما اگر بنا باشد اسلام را یک طرفش را قبول
داشته باشیم، همان جنبه به اصطلاح شما رحمت، من همه جنبههایش را رحمت
میدانم. اما آنکه شما خیال میکنید آن جنبه اش رحمت است که دزدها را
بیرونشان کنیم، مفسدها را بیرون کنیم، آدم کشها را بیرون کنیم، دست بردارید
از این طور رحمتهایی که شما توهم میکنید- اینها رحمت نیست، اینها مخالفت
با خداست. » (صحیفه جلد صفحهی ۱۳۸ اینترنتی)
او همچنین تأکید کرد:
«آدم گاهی درست نمیشود، مرض
گاهی صحیح نمیشود، الابالكی؛ باید ببرند، داغ كنند تا درست بشود جامعه.
باید آنهایی كه فاسد هستند، از آن بیرون ریخته بشوند؛ جنبه رحمت است
همهاش. »
بعد از هر فرمان «عفو» خمینی و
به ویژه سخنرانی او به مناسبت ۲۲ بهمن ۱۳۶۰ که تأکید کرد تا میتوانید
کاری کنید زندانیان به میان خانوادههایشان برگردند لاجوردی به درستی اظهار
داشت که نظر امام مادون «گروهک» هاست و این صحبتها مشمول شما نمیشود و
تنها تبلیغات تلویزیونی است.
خمینی خود در این رابطه میگوید:
«من در آن نوشتهای هم که
نوشتم راجع به ضد انقلاب را استثناء کردم .............. و من راجع به
دادگاه انقلاب و راجع به کارهایی که مربوط به دادگاه انقلاب است من
نمیگویم اینجا باید سستی شود، اینجا باید با جدیت جلویش گرفته شود.»
(صحیفه جلد 17 صفحه 284 و 285 ) مورخ 18/11/1361
وی در فرمانه هشتمادهای هم
موضوع نحوهی برخورد با زندانیان سیاسی را که از آنها به عنوان «گروهکهای
مخالف اسلام و نظام جمهوری اسلامی» نام میبرد مستثنی کرده بود:
«آنچه ذکر شد و ممنوع اعلام
شد در غیر مواردی است که در رابطه با توطئه ها و گروهکهای مخالف اسلام و
نظام جمهوری اسلامی است که در خانه های امن تیمی برای براندازی نظام جمهوری
اسلامی و ترور شخصیت های مجاهد و مردم بی گناه کوچه و بازار و برای نقشه
های خرابکاری و افساد فی الارض اجتماع میکنند و محارب خدا و رسول می
باشند.» (صحیفه جلد 17 صفحه 141) مورخ 24/9/1361
خمینی از سالها قبل پیشبینی قتلعام و «پاکسازی» زندانها را کرده بود:
«آنهایی كه تهذیب بردارند
باید تهذیب بشوند، آنهایی كه مانع از تهذیب ملتها هستند باید از سر راه
برداشته بشوند. این یك رحمتی است، صورتش را انسان خیال میكند كه كشتار
است، لكن واقعش بیرون كردن یك موانعی از سر راه انسانیت است. و در ایران هم
این مسئله كه میبینید كه در همه جا برای ما هی طرح میشود كه اینها آدم
میكشند، آنها خیال میكنند كه ایران آدم میكشد، ایران تا امروز یك دانه
آدم را نكشته است، ایران یك سباعی را كه حمله كردند بر همه چیز اسلام، ملت،
انسانیت، آنها را اگر بتواند تهذیب میكند و اگر بتواند با حبس آنها را
نگه میدارد تا تهذیب بشوند، اگر نتواند تصفیه میكند. این همان كاری است
كه همه انبیا از اول خلقت تا حالا كردهاند و آن اشخاصی را كه دیگر قابل
اصلاح نبودهاند، آن اشخاص را یا غرق كردهاند و یا از بین بردهاند.»
(صحیفه جلد پانزدهم، ص ۴۹۳ اینترنتی)
خشونت بخش جدایی ناپذیر از
شخصیت خمینی حتی قبل از به قدرت رسیدن بود. او در یکی از درس هایش در حوزه
علمیه نجف پیرامون ولایت فقیه قریب به مضمون میگوید :
«من متعجبم از این جوانهای
مذهبی با غیرت، چرا در برابر آخوندهای درباری ساکت هستند. آنها را از منبر
پایین بکشند، کتک بزنند. فقط آنها را نکشند. آنها ارزش کشته شدن را
ندارند»
بر اساس همین رهنمود بود که
چند جوان قهدریجانی با هدایت سیدمهدی هاشمی قصد داشتند آیتالله شمسآبادی
را گوشمالی دهند که باعث مرگ او شدند. خمینی بعدها که با سیدمهدی هاشمی
درافتاد او را به همین بهانه به جوخهی اعدام سپرد.
«اگر می گویید
اختلافاتی میان شورای عالی قضایی و آقای لاجوردی وجود داشت که برخی از آن
ها به نظر شما تخلفات اوست؛ چرا شورای عالی قضایی، زودتر ایشان را عزل
نکرد؟
ببینید شما الآن با خیال
آسوده در اینجا نشستید و نمی توانید آن روزها را به خوبی درک کنید. آن زمان
منافقین افراد را مثل برگ خزان ترور می کردند. بعضا ترور کور انجام
میدادند. یعنی، نه شخص خاص بلکه کافی بود طرف حزباللهی باشد تا ترورش
کنند. مردم عادی را ترور میکردند. کاسبی که ریش داشت و عکس امام را پشت
شیشه مغازهاش نصب کرده بود را ترور میکردند. در مراکز عمومی بمبگذاری
میکردند؛ بیش از ده هزار غیرنظامی را ترور کردند و به شهادت رساندند. اصلا
معرکهای به پا بود و منافقین وضعیت عجیبی درست کرده بودند. منافقین به
عنوان جنایت کار شناخته میشدند و واقعا هم خیلی جنایت کردند.»
آنچه وی در مورد آمار ترورها
میگوید دروغ بزرگی است که برای توجیه کشتارهای وحشیانه تولید کردهاند و
رهبری مجاهدین نیز که با دروغ و بزرگنمایی آمار و ارقام و ادعاهای توخالی و
... به حیات خود ادامه میدهد از آن استقبال کرده و تلاشی برای تصحیح آمار
فوق به خرج نمیدهد.
در حالی که آمار ترورها از
صدها تن بیشتر نبود. موسوی تبریزی در مورد آمار ترورهای شهریور ماه ۶۰ به
عدد ۶۰۰ نفر اشاره میکند که از نظر من مطلقاً واقعی نیست و برای توجیه
سیاستی که پیش گرفته بودند تولید شده است. من در دوران یاد شده خود در
تشکیلات مجاهدین فعال بودم و از نزدیک اوضاع را مد نظر داشتم. پس از
واقعهی ۸ شهریور تمامی هم و غم تشکیلات مجاهدین برگزاری تظاهرات در نقاط
مختلف تهران بود و عملاً تیمهای نظامی فعالیت چندانی که منجر به ترور ۶۰۰
نفر شود نداشتند. مجاهدین اولین عملیاتهای نظامی خود در تهران را پس از
خروج مسعود رجوی و ابوالحسن بنیصدر انجام دادند و تا پیش از آن، بخش اعظم
نیروی تشکیلات، مصروف خروج سلامت این دو از کشور شده بود. نشریات «مجاهد»
آن دوران موجود است، اکثر عملیاتهای نظامی به ویژه ترور با آب و تاب در
نشریه «مجاهد» انعکاس مییافت. از این گذشته پس از ۵ مهر ۱۳۶۰ عملاً
تیمهای نظامی سازمان مجاهدین متحمل ضربات اساسی شدند و به حداقل رسیدند و
آخرین این تیمها در خردادماه ۶۱ منهدم شدند. در اواسط تابستان ۶۱ چند تیم
مرکب از کسانی که تازه به تشکیلات پیوسته بودند دست به عملیاتهای محدود
زدند و پس از آن تا سال ۶۴ تقریباً عملیات مسلحانهای در تهران صورت نگرفت.
در این فاصله سه عملیات انتحاری نیز در شهرهای یزد و کرمانشاه و رشت در
تابستان و پاییز صورت گرفت و در شهرستانها هم عملیاتهای پراکندهای گاه و
بیگاه صورت میگرفت. در سالهای ۶۴ و ۶۵ چند تیم مجاهدین که از عراق به
ایران آمده بودند درگیریهایی با نیروهای رژیم داشتند و چند عملیات موفق
نیز در تهران و شهرستانها داشتند.
در خاطرات رفسنجانی نیز به
نقل از گزارش نیروهای دادستانی و سپاه آمده است که آنها در پاییز سال ۶۰
بر اوضاع مسلط شده بودند. آمار ۱۰ هزار ترور مطلقاً با واقعیت نمیخواند و
با اهداف خاصی مطرح میشود. مجاهدین مطلقاً «در مراکز عمومی بمبگذاری»
نکردند و رژیم نیز هیچیک از وابستگان مجاهدین را به این اتهام دستگیر و یا
مجازات نکرد.
البته ارائهی ارقامی کیلویی
یکی از ویژگیهای حاکمیت هم هست. سایت قابیلیان (خانواده شهدای ترور) رقم
ترورها را به ۱۶ هزار نفر و در کلیپهای تهیه شده توسط رژیم به ۱۷ هزار نفر
هم رساندهاند!
http://www.youtube.com/watch?v=njxmz8SJRJQ
بایستی به این واقعیت نیز
توجه داشت که در تمام دوران خمینی و حضور سیدمحمد موسوی بجنوردی در شورای
عالی قضایی و دادگاه عالی قم هیچ یک از متهمان دادگاه انقلاب اسلامی از حق
داشتن وکیل مدافع برخوردار نبودند و هیچیک از قوانین مصرح در قانون اساسی
رژیم در مورد آنها اجرا نمیشد. از این بابت کلیهی احکام اعدام اجرا شده
در ردیف قتل بوده و قضات صادر کنندهی حکم و همچنین تأییدکنندگان احکام
در زمرهی قاتلین هستند و میبایستی در مقابل دادگاه صالحه پاسخگو بوده و
عدالت در موردشان اجرا شود.
ایرج مصداقی ۲۰ اسفند ۱۳۹۲
پانویس:
۱- اصلیترین و کلیدیترین
عضو و گرداننده این سایت «عبدالرسول وصال» مدیر مسئول اسبق روزنامه ایران
در دوران خاتمی و مدیر مسئول سابق روزنامه توقیف شده «آینده نو» است.
محمدعلی نادعلیزاده نیز که
مدیر عامل اسبق ایسنا و از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است، مدیریت
اجرایی و سردبیری سایت جماران را بر عهده دارد.
بربریان که از فعالین
سایتهای تابناک و بازتاب بوده و دورهای سردبیری تابناک را برعهده داشته
نیز از مؤسسان سایت جماران بوده که چند وقتی است که به دلیل بروز اختلاف با
سیاست گذاران سایت مذکور، ارتباط خود را با این پایگاه خبری قطع نموده
است.
خدابخش مالمیر که یکی از
مهرههای اصلی این سایت است، پیش از این مدیر اجرایی حسینیه جماران و عکاس
«بیت امام» بوده و از دوستان نزدیک حسن خمینی است.
مسئول فنی سایت جماران سجاد
قربان اوغلی است که پدرش در زمان خاتمی سفیر ایران در آفریقای جنوبی بوده و
خود نیز از نزدیکان حسن خمینی است. http://www.khatteemam.ir/fa/?p=19889) )
سایت جماران با پشتیبانی مالی
و لجستیکی شبدوست مالامیری کجوری یکی از نیروهای امنیتی سابق راهاندازی
شد. او هماکنون مشغول تجارت است و از قبل رانت اطلاعاتی سرمایهی زیادی
به هم زده و منزل سابق اکبر خوشکوشک در جماران را خریده و در آنجا ساکن
است.
از جمله اموال وی میتوان به
شرکت بازرگانی مزرعه سبز دشت، کارخانه فجر غنیآباد، نان صنعتی حجیم نیمه
حجیم و مسطح، تجارت با کشورهای همجوار و ... اشاره کرد. در ۸ تیرماه ۱۳۹۰
محمدرضا رحیمی معاون اول احمدینژاد دستور هیئت وزیران را به
وزارتخانههای امور اقتصادی و دارایی و صنایع و معادن و وزارت بازرگانی
مبنی بر این که «ورود و ترخیص یك دستگاه خودروی سواری بنز مدل (۲۰۱۱)
متعلق به آقای شبدوست مالامیری با معافیت از ضوابط فنی واردات خودرو و با
رعایت سایر قوانین و مقررات مجاز است.» ابلاغ کرد.
۲- وی متولد ۱۳۲۲ و برادر
محمدکاظم موسوی بجنوردی رهبر حزب ملل اسلامی است که در سال ۴۳ دستگیر و تا
۵۷ در زندان بود. موسوی بجنوردی تحصیلات حوزوی را در حوزه علمیه نجف نزد
خمینی، خویی، حکیم و بادکوبهای گذراند. سیدعبای موسوی و شیخ راغب حرب از
بنیانگذاران حزبالله لبنان از شاگردان وی بودهاند. وی پس از پیروزی
انقلاب ضدسلطنتی به ایران آمده و در دفتر استفتائات خمینی مشغول به کار
شد.
۳- احمد خمینی، فتحالله
امید نجفآبادی را که حاکم شرع بود و مجتهد، به انجام عمل لواط متهم کرد.
در حالی که بنا به ادعای آیتالله منتظری و تصدیق احمد خمینی او در زمان
شاه رساله و تحریرالوسیلهی خمینی را مخفیانه چاپ و پخش میکرد.
انتشار فیلمهای بازجویی
فهمیه دری گورانی همسر سعید امامی، اکبر خوشکوشک، قبه و دیگر متهمان
پروندهی قتلهای زنجیرهای نشان میدهد که بازجویان چگونه از همکاران
خودشان اعتراف به لواط، زنا، وابستگی به بهائیت، یهودیت و جاسوسی و ...
میگیرند.
۴- در دوران او بود که حصر
مراجع تقلید و روحانیون عالیرتبهی منتقد باب شد و به دستور وی برخوردهای
موهن و شنیعی با روحانیت منتقد از جمله آیت الله شریعتمداری، شیخ مرتضی
حائری یزدی، آیت الله حسن قمی، آیت الله احمد خوانساری، آیت الله حسینعلی
منتظری، آیت الله سیدعبدالله شیرازی، آیت الله سید صادق روحانی، آیت الله
رستگاری، علامه یحیی نوری ، شیخ طاهر عیسی شبیری خاقانی و … صورت گرفت.
۵- خمینی به فاصلهی ۹ ماه دو نظر سراپا متفاوت راجع به دیانت بنیصدر داد:
«جناب آقای بنی صدر را همین
مردم كوچه و بازار از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور كردند، برای اینكه
مردی مسلمان است، مومن است ، خدمتگزار است» ( دیدار با استانداهای كشور،
جماران، ۱۸ آذر ۱۳۵۹ )
«این آدم از اول ادعا میكرد
كه مسلمان است و برای اسلام كار میكند و كذا. من هم از اول فهمیدم دروغ
میگوید» ( دیدار با افسران و درجه داران، جماران، ۳ شهریور ۱۳۶۰)
۶- انصاری نجفآبادی در ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ در اثر تصادف و در نهایت ساده زیستی فوت کرد.
|
|
اشتراک در:
پستها (Atom)