میلاد مختوم
خلق های ستمدیده شمال افریقا و خاورمیانه یکی پس از دیگری بر علیه نظام های دیکتاتوری حاکم بر کشورهای خود به پا می خیزند و با اعتراضات گسترده و راهپیمایی های میلیونی خواهان رفاه اجتماعی، آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می شوند. رخدادهای چند ماه اخیر در کشورها شمال افریقا و کشورهای عربی خاورمیانه ناقوس مرگ نظام سیاسی موسوم به "نظام عربی" را به صدا درآورده اند. پس از پایان جنگ جهانی دوم و به دنبال رهایی این کشورها از چنگال استعمار غرب، حکومت های متفاوتی در این منطقه از جهان شکل گرفتند، که تحلیل گران سیاسی جهان عرب از همه آنها تحت عنوان کلی "نظام عربی" یاد می کنند. طیف این سیستم های حکومتی از خلیفه ها، امیران و خاندان های سلطنتی، که تحت حمایت قدرت های استعماری سابق در رأس دولت های وابسته اما در ظاهر مستقل حاکم شدند، تا حکمرانانی که به دنبال کودتا های نظامی و یا جنبش های آزادیبخش انقلابی تحت عناوین رئیس جمهور، دبیر کل حزب، رهبر انقلاب و ... بر سرنوشت مردم کشورهای شان حاکم شدند، گسترده است. با وجود تفاوت های ظاهری بسیار بین انواع این رژیم ها، استبداد، خودکامگی و فساد اقتصادی نقاط مشترک تمامی این سیستم های حکومتی هستند. از همان ابتدای پا گرفتن این رژیم های خودکامه، مردم این کشورها نه تنها هیچ نقش جدی در نظام سیاسی و مدیریت کشور نداشتند، بلکه سهم آنها از منابع طبیعی و ثروت های ملی سرزمین شان هم بسیار ناچیز و در حد "بخور و نمیر" بوده است. در واقع استعمارگرانی که توسط مردم از این کشورها بیرون انداخته شده بودند، در شکلی جدید و لباسی دیگر و با تکیه بر شبه ایدئولوژی ملی گرایی افراطی پان عربیسم از پنجره وارد شدند و بساط استثمار را از نو بر پا کردند. در طی سال های پس از جنگ جهانی دوم و زیر چتر حفاظتی رژیم های استبدادی وابسته منابع ملی این کشورها، از نفت و گاز گرفته تا الماس و طلا و سایر مواد خام مورد نیاز کشورهای صنعتی غرب، بطور سیستماتیک به غارت برده شدند. در اثر چپاول وحشیانه دارایی های مملکت توسط وابستگان طبقه حاکم و مال اندوزی های با ابعاد نجومی غیر قابل تصور در بانک های خارجی، مردم بسیاری از این کشورها حتی از در اختیار داشتن یک زیر ساختار بنیادی ضروری برای زندگی عادی هم محروم شدند. بدین ترتیب دره ای در میان مردم محروم تهیدست و طبقات حاکم ثروتمند این کشورها ایجاد شد که در طی سال های متمادی به طور روزافزون عمیق و عمیق تر شد. در یک سو کاخ های افسانه ای جباران حاکم روی زمین های آغشته به خون مخالفان، مبارزان و دگر اندیشان سر به فلک کشیدند و در سوی دیگر زاغه نشین ها و آلونک ها بر بستری از فقر و بینوایی گسترده شدند. حکومت های ستمگر با سرکوب وحشیانه ملت های خود تخم ترس و وحشت را در دل های مردم کاشتند و تا آنجا که توانستند هر گونه صدای اعتراضی را بی رحمانه در نطفه خفه کردند و فضای مه آلود قبرستان را تحت عنوان ثبات به اربابان خود عرضه کردند، ثباتی که سرابی بیش نبود. آتش زیر خاکستر حاصل از خشم فرو خورده مردم در طی سالیان دراز زیر فشار خفقان و سرکوب نه تنها خاموش نشد، بلکه روز به روز، در انتظار شراره ای برای شعله ور شدن، فشرده تر شد. آنچه امروز در کوچه ها و خیابان های تونس، مصر، یمن، الجزایر، بحرین، عراق، اردن، لیبی، عمان و ... در جریان است، انفجار این خشم گره خورده در گلوی جوانان ناامید این کشور هاست که می رود تا در تداوم خود دودمان ستم را بر باد دهد. اینک ترس مردم ریخته است و همان ترسی که سالیان دراز توده های مردم را فلج کرده بود، حالا خواب از چشم ستمگران ربوده است.
بازتاب خیزش خلق های ستمدیده شمال افریقا و خاور میانه در رسانه های غربی و شیوه برخورد دولت های غربی با این پدیده هم برای خود حکایتی است شنیدنی. در کنار شور و شوق سراسری در رسانه های جمعی غربی، کمابیش تمامی مقامات مسئول کشورهای اروپایی هم، هر کدام به نوعی، از خیزش مردم برای آزادی و دموکراسی استقبال کردند. تغییر مواضع سران بهت زده کشورهای غربی در مورد حکومت های دیکتاتوری شمال افریقا و خاورمیانه نشان از سردرگمی آنها دارد و به خوبی نشان می دهد که از گسترش سریع خیزش ها بدجوری غافلگیر شده اند. وابستگی شدید کشورهای غربی به نفت و گاز این منطقه به عنوان منابع انرژی ضروری برای چرخش چرخ های اقتصادی غرب و حفظ رفاه اجتماعی موجود، آنها را با مشکل بزرگی مواجه کرده است. بر اساس برآورد بانک ژاپنی نومورا، در صورت تداوم و گسترش دامنه شورش ها، قیمت یک بشکه نفت خام به مرز 220 دلار خواهد رسید، چیزی که برای اقتصاد شکننده کشورهای غربی پیامدهای فاجعه باری خواهد داشت. از آنجا که سیاست کشورهای استعماری علی رغم تمامی بوق و کرناهایی که در دفاع از دموکراسی و آزادی به راه انداخته اند، نه بر اساس اصول حقوق بشر و دوستی با ملت ها و حمایت از خواسته های آزادیخواهانه آنها، بلکه قبل از هر چیز بر اساس منافع اقتصادی تنظیم می شود، شیوه های بیان دولتمردان غربی در مورد همه این ملت های به پا خاسته یکسان نبودند و هر کدام از این کشورها، بسته به منافع خودشان، در عین تکرار جملات کلیشه ای در حمایت از این جنبش ها، مواضع متفاوتی گرفتند و به طور بسیار بارزی بین "دیکتاتورهای خودی" و "دیکتاتورهای غیر خودی" تفاوت قائل شدند و سیاست "یک بام و دو هوا" را در دستور کار خود قرار دادند.
یک نمونه از این سیاست "یک بام و دو هوا"، موضع گیری مقامات رسمی آلمان، بویژه وزیر خارجه این کشور است، که تا پیش از شروع ناآرامی ها در شمال افریقا هم از حسنی مبارک به عنوان رهبری بزرگ و آینده نگر یاد می کرد و هم دست معمر قذافی را بی مهابا می فشرد. برای او و سایر همتایان اروپایی اش، قذافی قبل از هر چیز ژاندارم قابل اعتمادی بود، که با پول و اسلحه های اروپایی به وحشیانه ترین وجه جلو هجوم خیل پناهندگان افریقایی به اروپا را می گرفت و آوارگان افریقایی را تحت شرایطی بسیار غیر انسانی در اردوگاه های ویژه در لیبی به اسارت می گرفت. او که حتی در اوج اعتراضات مردم مصر و در شرایطی که چماقداران مبارک وحشیانه به جان جوانان مصر افتاده بودند، هرگز خواستار کناره گیری مبارک از قدرت نشد و پیوسته در موضع گیری های محافظه کارانه خود عبارت "گذار منظم و مسالمت آمیز" را طوطی وار تکرار می کرد، در همان ابتدای شورش مردم لیبی بر علیه قذافی و درست چند روز پس از آنکه دستان خون آلود پاسدار احمدی نژاد را (هر چند به اکراه) فشرده بود، خواهان برکناری قذافی شد و حتی با پیش کشیدن موضوع تحریم تسلیحاتی و مقابله نظامی با دیکتاتور یوانه لیبی برای دفاع از مردم لیبی، گرد و خاک به راه انداخت تا شاید بتواند ماجرای رسوای مماشات دولت آلمان با سرکوب گران ملت ایران را تحت الشعاع قرار دهد. در برابر این موضع گیری غیر منتظرانه مقامات آلمانی، مقامات ایتالیایی که از احتمال هجوم سیل پناهندگان افریقایی به کشورشان به وحشت افتاده اند، موضع ملایم تری در برابر دیکتاتور لیبی، مشابه موضع دولت آلمان در برابر دیکتاتور مصر یا موضع دولت فرانسه در برابر دیکتاتور تونس، گرفتند.
خلاصه اینکه غافلگیر شدن و بهت دولت های غربی از خیزش مردم ستمدیده و محروم شمال آفریقا در عدم هماهنگی در سیاست خارجی اتحادیه اروپا بارز گردید. رسانه های جمعی غربی خیزش مردم شمال افریقا را قبل از هر چیز به حساب شبکه مجازی "فیس بوک" نوشتند و این شبهه را برانگیختند که گویا به همان سرعتی که "مک دونالدز" همبرگر سرخ می کند، "فیس بوک" هم انقلاب می سازد! از یک سو عنوان "انقلاب" مثل نقل و نبات به قیام هایی که تازه در ابتدای راه هستند، اعطا شد و از سوی دیگر در هراس از گسترش قیام و برای جلوگیری از سرنگونی نظام های موجود، بحث بر سر آنچه "گذار منظم و مسالمت آمیز" نامیده می شود، بالا گرفت. بارزترین جلوه این سیاست موسوم به "گذار منظم و مسالمت آمیز" در مصر به اجرا درآمد. هر چند حذف حسنی مبارک از صحنه سیاسی مصر دستآورد مقطعی بسیار با ارزشی برای خیزش قهرمانانه مردم مصر به حساب می آید و بدون شک انگیزه و امید جوانان مصری برای تداوم و گسترش مبارزه و پیشبرد قیام را بالا خواهد برد، اما نباید از یاد ببریم که آنچه پس از برکناری حسنی مبارک حاکم شده است، هنوز هیچ نشانی از دگرگونی بنیادین در خود ندارد. هنوز درها بر همان پاشنه های قدیمی می چرخند و یاران و همدستان وفادار حسنی مبارک در ارتش و دولت همچنان تمامی اهرم های قدرت را در دست دارند. همان حکومت نظامی که سالیان دراز، از زمان جمال عبدالناصر تا کنون، بر مصر حکم رانده است، همچنان پا بر جاست و استعمارگران در تلاش اند تا از طریق ارتش مصر، ارتشی که حقوق بگیر امریکا است و امریکا سالانه با پرداخت حدود یک و نیم میلیارد دلار در واقع آن را هدایت می کند، با قربانی کردن چند مهره پیاده شطرنج و اجرای یک سری اصلاحات کم اهمیت و جانبی، جلو گسترش قیام در مصر را بگیرند. بد شانسی مردم مصر در اهمیت بالای استراتژیک کشورشان برای سیاست های امریکا در منطقه خاور میانه و امنیت اسرائیل نهفته است و خوش شانسی مردم تونس شاید، همین اهمیت کمتر کشورشان برای طرح های امریکا در منطقه باشد. به همین دلیل انتظار می رود که خیزش مردم تونس برای رسیدن به آزادی، دموکراسی و رفاه اجتماعی در کوتاه مدت موفق تر از خیزش مردم مصر باشد.
موضع گیری های دولت امریکا هم در مورد خیزش های مردم شمال افریقا و خاور میانه بسیار گزینشی هستند. در حالی که موضع دولت اوباما در مورد سرکوب خیزش مردم مصر توسط باندهای چماقدار طرفدار مبارک و کشتار تظاهرکنندگان توسط ارتش بحرین با تأخیر و بسیار محافظه کارانه بود و در پند و اندرز و توصیه به حفظ آرامش خلاصه می شد، شیوه برخورد دولتمردان امریکایی با دیکتاتور لیبی بسیار شدید بود و خیلی سریع به بحث تحریم، توقیف سرمایه های دولت لیبی و حتی دخالت نظامی رسید. نگرانی شدید امریکا از تحولات منطقه را می توان در سفر شتابزده رئیس ستاد ارتش امریکا، آدمیرال مایک مولن، به عربستان سعودی و سایر کشورهای خلیج دید. آدمیرال مولن هنگام ورود به عربستان سعودی گفت که مأموریت او مماشات، بحث و درک شرایط است. آدمیرال مولن که پس از عربستان به کویت، امارات متحده عربی، قطر و بحرین هم سفر کرد، مانند سایر مقامات امریکایی ورد "اهمیت مطلق و تعیین کننده حل مسالمت آمیز اختلافات" را هم بر زبان راند، چیزی که با لحن موضع گیری های مقامات امریکایی در مورد رخدادهای لیبی به هیچ وجه سازگاری ندارد.
در مجموع و با توجه به شواهد موجود می توان نتیجه گرفت که ادعای پایبندی کشورهای غربی به حقوق بشر و پشتیبانی از جنبش های خواهان دموکراسی و آزادی در افریقا و آسیا، در بیشتر موارد و بویژه در آنجا که پای منافع اقتصادی در میان است، ادعایی پوچ و توخالی است برای سرپوش گذاشتن بر هدف اصلی یعنی تداوم استثمار.
میلاد مختوم
2 مارس 2011