|
||
|
||
|
||
خبرنگار امرداد- فرزانه خسروی : | ||
گمان
نکنید زمان به گذشته بازگشته است. گمان نکنید ماشین دودی ایستاده تا شما
را به مقصد برساند. اینجا «باب همایون» است اما نه آن باب همایون 60 سال
پیش یا شایدم بیشتر. اینجا خیابانی است که در روزگار خود برو بیایی داشته
است. از نامش پیداست جایی که شاه وارد میشود!
در
آغاز این مکان «سردر الماسیه» نام داشت سپستر بازسازی شد و به تقلید از
دوره عثمانیها باب همایون نام گرفت به معنی «ورودی شاهی». اکنون آدمهای
این خیابان که نقشی از آن روزها را به یاد میآورند به شیوهی کلاه
مخملیهای زمان پهلوی پوشش دارند و نمای خیابان به گونهی آن روزها به
نمایش درآمده است. برای کسانی که دوست دارند گذری بر آن روزها داشته باشند
این جشنواره در خیابان باب همایون از 2 تا 12 فروردینماه برپااست
در این خیابان چهره باباشملها و آداب و رسوم تهران قدیم دیدنی است. از سویی خیمه شب بازی میثم یوسفی بسیار هنرمندانه است و لبخند و شادی به باشندگان میدهد. غرفههای سنتی هم از مهمانان پذیرایی میکند و اتوبوسهای به طرح ماشین دودیهای خاطرهها مردم را جابجا میکند. گاری اسبی، نقاشی روی پارچه، نقالی داستانهای قدیمی همه و همه آدم را میبرد به روزگار آرامش و آسودگی خاطر. روزهایی که اکنون زیاد میگوییم یادش بخیر... |
۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه
باباشمل و ماشین دودی آدم را میبرد به سفر زمان
موج جدید گرانی قیمت انواع سوخت/ بهای گازمایع 2 برابر شد
موج جدید گرانی قیمت انواع سوخت/ بهای گازمایع 2 برابر شد
پس
از افزایش 20 درصدی قیمت گاز طبیعی مشترکان خانگی، بهای سه فرآورده اصلی
نفتی هم از ابتدای فروردین ماه افزایش یافت به طوری که قیمت گازمایع به بیش
از دو برابر افزایش یافته است.
به گزارش خبرنگار مهر، پس از افزایش قیمت برق و آب در اسفند ماه سال
گذشته، از ابتدای فروردین ماه سال جاری بهای هر متر مکعب گاز طبیعی مشترکان
خانگی هم حدود 20 درصد توسط دولت تدبیر و امید افزایش یافت.
علاوه بر این هیات دولت تدبیر و امید با صدور مصوبه ای قیمت سه فرآورده اصلی نفتی شامل نفت کوره، نفت سفید و گاز مایع "ال.پی.جی" را هم از ابتدای فروردین ماه سال جاری افزایش داد.
در این بین گاز مایع بیشترین افزایش قیمت را نسبت به اسفند ماه سال گذشته تجربه کرده است به طوری که بهای هر کیلوگرم گاز مایع با افزایش بیش از دو برابری روبرو شده است.
بر اساس مصوبه دولت از ابتدای فروردین ماه سال جاری قیمت گاز مایع ( LPG ) به صورت سیلندر ١١ کیلویی در ازای هر کیلو ٢١٠٠ ریال و در سیلندرهای بیش از ١١ کیلو و مخازن بالک هر کیلو ٦٥٠٠ ریال تعیین شده است.
از این رو قیمت گاز مایع از 100 تومان سال گذشته به یک باره با افزایش بیش از 100 درصدی به 210 تومان از ابتدای فروردین ماه سال جاری افزایش یافته است.
مطابق با تصویب نامه شماره ٣٩٩/ت ٥٠١٥٠ ه مورخ ٩٣/٠١/٠٦ هیئت وزیران، از ابتدای امسال قیمت هر لیتر نفت سفید حرارتی ویژه مصارف خانگی با کالا برگ ١٥٠٠ ریال و قیمت هر لیتر نفت کوره سوخت حرارتی نیز ٢٥٠٠ ریال اعلام شد.
بر این اساس بهای هر لیتر نفت سفید در مقایسه با اسفند ماه سال گذشته 50 تومان و قیمت هر لیتر نفت کوره با افزایشی 50 تومانی روبرو شده است.
پیش بینی میشود تا اردیبهشت ماه سال جاری دولت تدبیر و امید قیمت بنزین، سی.ان.جی و گازوئیل را هم افزایش دهد.
علاوه بر این هیات دولت تدبیر و امید با صدور مصوبه ای قیمت سه فرآورده اصلی نفتی شامل نفت کوره، نفت سفید و گاز مایع "ال.پی.جی" را هم از ابتدای فروردین ماه سال جاری افزایش داد.
در این بین گاز مایع بیشترین افزایش قیمت را نسبت به اسفند ماه سال گذشته تجربه کرده است به طوری که بهای هر کیلوگرم گاز مایع با افزایش بیش از دو برابری روبرو شده است.
بر اساس مصوبه دولت از ابتدای فروردین ماه سال جاری قیمت گاز مایع ( LPG ) به صورت سیلندر ١١ کیلویی در ازای هر کیلو ٢١٠٠ ریال و در سیلندرهای بیش از ١١ کیلو و مخازن بالک هر کیلو ٦٥٠٠ ریال تعیین شده است.
از این رو قیمت گاز مایع از 100 تومان سال گذشته به یک باره با افزایش بیش از 100 درصدی به 210 تومان از ابتدای فروردین ماه سال جاری افزایش یافته است.
مطابق با تصویب نامه شماره ٣٩٩/ت ٥٠١٥٠ ه مورخ ٩٣/٠١/٠٦ هیئت وزیران، از ابتدای امسال قیمت هر لیتر نفت سفید حرارتی ویژه مصارف خانگی با کالا برگ ١٥٠٠ ریال و قیمت هر لیتر نفت کوره سوخت حرارتی نیز ٢٥٠٠ ریال اعلام شد.
بر این اساس بهای هر لیتر نفت سفید در مقایسه با اسفند ماه سال گذشته 50 تومان و قیمت هر لیتر نفت کوره با افزایشی 50 تومانی روبرو شده است.
پیش بینی میشود تا اردیبهشت ماه سال جاری دولت تدبیر و امید قیمت بنزین، سی.ان.جی و گازوئیل را هم افزایش دهد.
مروری بر کتاب «وظیفه» نوشته رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق آمریکا! انتشار کتاب خاطرات رابرت گیتس بهنام «وظیفه» (Duty) در ماه ژانویه سال ۲۰۱۴،
متن کامل این خلاصه کتاب و توضیح چشم انداز ایران به شرح زیر است:
چشمانداز ایران: در پی آگاه شدن از انتشار کتاب خاطرات رابرت گیتس بهنام «وظیفه» (Duty) در ماه ژانویه سال ۲۰۱۴، از آقای مهندس فرید مرجایی تقاضا کردیم مطالب مهم کتاب را جهت انتشار در نشریه برایمان ارسال کنند. زیرا ترجمه این کتاب ۶۰۰ صفحهای و کسب مجوز لازم برای انتشار آن زمان بسیار زیادی را میطلبد و لازم است که خوانندگان نشریه و مردم ایران، هر چه زودتر از مطالب راهبردی آن، بهویژه مطالب مرتبط با ایران آگاه شوند. خوشبختانه ایشان این کار را با جدیت شروع کردند و این مطالب را در اختیار نشریه قرار دادند.
کتاب اخیر رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق امریکا، سروصدایی در رسانههای امریکا ایجاد کرده است، چرا که عرف ایجاب میکند، معمولاً سیاستمداران مدتی صبر کنند تا گرد و خاک تاریخ بخوابد و دولت وقت از کاخسفید خارج شود. بهجز مقداری منافع مالی، یک کتاب معمولاً به مقامات بازنشسته عالیرتبه اجازه میدهد که «اسرار و راز دل خود را بگشایند». این کتاب مطالب بسیاری در حوزه سیاسی و نظامی در اختیار خواننده قرار میدهد، ولی طبیعی است که مسائل محرمانه و امنیتی فاش نمیشود. گیتس این کتاب را در مدت کوتاه ۲۰ ماه، یعنی در کمتر از دو سال نوشته است.
سال گذشته، تحلیلگر هفتهنامه «نیشن» (The Nation)، آقای باب درایفس (Bob Dreyfuss)، در سالنی در فضای مجازی، در جمع ۱۶۰۰ نفری مدعی شد که در زمان دولت بوش، وظیفه اخلاقی مدیران و تحلیلگران سرویس اطلاعات امریکا این بود که در مقابل سیاستهای مفتضح پرزیدنت بوش مقاومت کرده و در رابطه با جنگها و خرابیهای آن دوران با دولت وی همکاری نکنند و استعفا دهند. دو نفر از آن مدیران سرویس اطلاعاتی به وی پاسخ دادند که آنها در کار مشاوره مخالفتهایی نشان میدادند، چرا که از طبقه متوسط آمدهاند، منافعی از جنگ و آن سیاستها نبردهاند و در نهایت بهجای رهبران و سیاستمداران تشنه به قدرت، این تحلیلگران هستند که بدنام شدهاند و مسئول آن برنامههای شکستخورده معرفی میشوند. آن تحلیلگران افزودند که رهبران و سیاستمدارانی که تصمیمات اساسی برای جنگ و ویرانگری میگیرند، بعد از خروج از دولت، هیچ مشکلی ندارند، در تلویزیون مصاحبههای مختلف انجام میدهند، بهخاطر سخنرانیهایشان چندهزار دلار پول دریافت کرده و در نهایت کتاب خاطرات هم مینویسند.
این توصیف برای شخص رابرت گیتس مصداق ندارد. وی از عوامل ایدئولوژیک محافظهکار جدید دولت بوش که برنامههای جنگافروزی و بحرانسازی را بنا نهادند نبود، در حقیقت به نظر میرسد که بهعنوان یک سیاستمدار رئالیست باتجربه، شش سال بعد از آغاز دولت جورج بوش، از وی دعوت شده است که مسئولیت وزارت دفاع را برعهده گرفته و خرابکاریهای همان تندروهای محافظهکار جدید را در پنتاگون و وزارت دفاع جمع و جور کند.
گیتس میگوید شرایط اضطراری کشور ایجاب میکرد که برای انتشار کتاب خود تأمل نکند. امریکا با مسائلی مهمی روبرو است؛ مواردی چون بودجه کشور (سهم بودجه نظامی) مسئله سوریه، ایران، چین، خاور دور و اسرائیل همگی مواردی خطیر هستند. وی معتقد است که کتابش انتقادی بیجا از بوش و اوباما ندارد و نیروهای نظامی نیز به همه این مسائل آگاهند.
عنوان کتاب «وظیفه» (Duty) نام دارد. در سال ۲۰۰۶ وقتی که جنگهای عراق و افغانستان به خوبی پیش نمیرفت، دولت بوش از وی دعوت کرد ریاست وزارت دفاع را برعهده گرفته و جانشین دونالد رامسفلد شود. در آن مقطع، گیتس از مسئولیت دولتی بازنشسته شده و ریاست دانشگاهی در تگزاس را قبول کرده بود. وی با اینکه قصد دوری از سیاستبازیهای واشنگتن را داشت اما «وظیفه» خود دانست که از این مسئولیت شانه خالی نکند. وی بعد از دوره بوش، به درخواست پرزیدنت اوباما در مسند وزارت باقی ماند و مدت وزارتش از چهار وزیر سابق نیز طولانیتر شد. وی احساس میکرد که به سربازانی که در خط مقدم هستند، آنطور که باید توجه نمیشود. به همین خاطر این کتاب را به سربازان تقدیم میکند و درخواست کرده است که بعد از مرگ، در گورستان ارتش و در کنار قربانیان جنگ به خاک سپرده شود.
رابرت گیتس در مصاحبهای با چارلی رز (Charlie Rose) در ارتباط با این کتاب گفت بهتازگی پرزیدنتها به سرعت دست به اسلحه میبرند اما در زمان بحران، پیش از هرگونه اقدام نظامی، استراتژیها باید معطوف به فرآیند سیاسی و دیپلماتیک باشد. اکنون وی مخالف دخالت نظامی در سوریه است. گیتس مینویسد که سعی دارد در این کتاب، چالشها و گاهی تقابل خود به عنوان وزیر دفاع را با کنگره، کاخ سفید و نظامیان ارشد در پنتاگون باز کند.
رابرت گیتس در صفحات اول کتاب در مورد «گروه کاری عراق» و شروع آن توضیحاتی ارائه میکند. گروه از افراد جمهوریخواه و دموکرات تشکیل شده بود (چشمانداز ایران در شماره ۴۲ به آن پرداخته است). گروه کاری در عراق، جلسات مختلفی با گروههای مختلف امریکایی و بومی برگزار میکند. بهطورکلی، نکتهای که قابل ملاحظه است این است که رسانههای رسمی امریکا چه ارتباطی با ارکان امنیتی و نظامی دارند. بین گروه کاری در عراق و مدیران خبرگزاریها در مورد شرایط عراق جلسههایی برگزار میشود (ص ۳۴).
همان روزی که کنگره موافقت خود را با سمت وزارت رابرت گیتس اعلام کرد، گزارش گروه کاری هم منتشر شد. گیتس مینویسد که مطبوعات از آمدن وی به صحنه برای ریاست پنتاگون بسیار استقبال کردند. ولی به اعتقاد خودش، این شوق، خوشحالی و استقبال در رسانههای مختلف، معطوف به تغییر جهت فاحش نظامی و سیاست خارجی امریکا بود، نه الزاماً برای شخص وی.
در دوره وزارت دونالد رامسفلد، رهبری پنتاگون و وزارت دفاع را گروه ایدئولوژیک محافظهکاران جدید (معروف به نئوکانها) تشکیل میدادند. آنها انواع ساختار جدید اطلاعات موازی نیز در پنتاگون بنا کرده بودند. گیتس به این جزئیات اشاره نمیکند ولی متذکر میشود که «وقتی اعلام کرد که قصد دارد مقامات بالای پنتاگون را عوض کند، پرزیدنت بوش هیچ مخالفت و مقاومتی نشان نداد».(ص ۹۶)
مسئله پاکستان، افغانستان و طالبان یکی از چالشهای اصلی امریکا در این سالها بوده است. وی از اینکه پاکستان زمانی به طالبان کمک میکرد شاکی است. همچنین میگوید که کرزای در افغانستان مانند ژنرال دوگل در فرانسه است. هر دو میخواهند چهرهای «مستقل» داشته باشند، درحالیکه «هر دو را ما بر سر کار آورده بودیم». گیتس در مصاحبهای تلویزیونی در مورد کتابش میگوید که بعد از خروج نیروهای روسی از افغانستان، امریکا به آن کشور بیتوجهی نشان داد و افغانستان ویران شد. وی معتقد است که آن اشتباه نباید تکرار شود. سؤالی که گیتس و ژنرال دمپسی (Martin Dempsey) به آن مشغولند این است که اگر امریکا کشور افغانستان را کاملاً ترک کند، آیا پیشرفتهای مدنی و غیر نظامی از دست میرود؟
گیتس در مورد پیمان نظامی ناتو میگوید که وی از آخرین افراد و نسلی است که اهمیت و نقش ناتو را در اروپا به خاطر میآورد ولی نسل کنونی در کنگره سؤال میکنند که آیا اروپا به اندازه کافی در ناتو نقش و سرمایهگذاری دارد؟ گیتس معتقد است که در نهایت هیچ مشکلی در دنیای امروز بدون حضور و مشارکت امریکا حل نمیشود.
ژنرال مککانل (John Michael McConnell)، رئیس اطلاعات کل کشور در مصاحبهای با هفتهنامه نیویورکر (The New Yorker) واژه شکنجه را بهکار برده بود و این پرزیدنت بوش را ناراحت کرد (ص ۹۵)، چرا که مقامات و رسانههای امریکا از واژه شکنجه اجتناب میورزند و آن را «بازجویی سخت» (Harsh Interrogation) مینامند. یکی از حقوقدانان دادگستری دولت بوش، جان یو (John Yoo) نوشته بود تا زمانیکه عضو بدن ناقص نشود، نمیشود آن رفتار را شکنجه نامید.
کتاب به مقطعی اشاره میکند که پرزیدنت اوباما نمیدانست انگیزه بعضی از اعضای ارشد ارتش امریکا از بحث در رسانهها چیست؟ اوباما اینطور استنباط کرده بود که ارتش میخواهد او را وارد خط استراتژی نظامی بهخصوصی کند. از طرف دیگر، نظامیان ارشد از کاخ سفید انتظار داشتند که در سخنرانیها و روابط عمومی خود، برنامههای نظامی در افغانستان را بیشتر توضیح داده و تشریح کنند. گیتس به عنوان وزیر دفاع تلاش کرد تا با رایزنی این مسائل را حل کند. اوباما نگران بود که چون جوان است و در ارتش خدمت نکرده است، ژنرالهای ارتش با او مشکل دارند اما گیتس بیان کرد که اینگونه نیست، چرا که کلینتون و بوش پسر هم در ارتش خدمت نکرده بودند.
هم بوش و هم اوباما، در جلسات محرمانه کاخ سفید، سران ارتش را تشویق میکردند تا بیپروا صحبت کنند اما هر دو فوقالعاده حساس بودند که ژنرالها در رسانهها و تربیون عمومی بیپروا صحبت نکنند (ص ۶۷). گاهی بخش روابط عمومی کاخ سفید در هر دو دولت بوش و اوباما، از گیتس میخواستند تا به مخالفان آنها در عرصه سیاست بتازد، ولی گیتس مدعی است که باید از این سیاستبازی دوری کرد. در نهایت گیتس میگوید که این مقام پرزیدنت و شورای امنیت ملی هستند که باید به سیاستها جهت دهند، ولی برنامه عملی نظامی به عهده ارتش گذاشته شود. گیتس مینویسد که پرزیدنتها نباید فقط به صحبت ژنرالها گوش کنند.
رابرت گیتس هم در دولت بوش و هم در دولت اوباما وزیر دفاع بوده است. وی تفاوت این دو را اینطور بیان میکند که اوباما تفکری تیز و تحلیلگر دارد اما بوش با حس، دل و غریزه جلو میرود. وی از سیاست امریکا در منطقه خاورمیانه انتقاد میکند و بیان میکند که سخنرانی معروف اوباما در قاهره خوب بود اما با برنامهای عملی پیگیری نشد.
گیتس مینویسد که بعد از اتفاقات یازدهم سپتامبر، فضای اجتماعی و دولتی در امریکا بسیار امنیتی شده بود. در سال ۲۰۰۶، زمانی که بوش وی را به عنوان وزیر دفاع معرفی کرد، گیتس میبایست در مقابل کمیته کنگره به سؤالاتی پاسخ میداد تا صلاحیتش توسط کنگره برای احراز سمت وزارت دفاع تأیید میشد. وی مینویسد با وجود آنکه بهعنوان رئیس سابق سرویس اطلاعات سیا، بیش از هر کسی در مورد مسائل محرمانه و امنیتی اطلاع داشته اما با این حال میبایست از فیلتر «گزینش» عبور کرده و فرمهایی را پر میکرد. وی برای عبور بیدردسر و راحت از فرایند گزینش، مجبور شد تا چند وکیل استخدام و ۴۰ هزار دلار هزینه کند.
این کتاب در مورد رابطه شخصی و کاری گیتس با جورج بوش، کاندولیزا رایس، دیک چنی، باراک اوباما، جو بایدن و هیلاری کلینتون مطالب جالبی دارد. وی مینویسد که برای بوش احترام زیادی قائل بود اما از نظر شخصی احساس نزدیکی زیادی به وی نمیکرد. پرزیدنت بوش چندبار گیتس و همسرش را به کمپدیوید دعوت کرده بود اما گیتس به دلیل مشغلههای کاری نتوانسته بود که در آنجا حضور پیدا کند. پس از مدتی بوش دیگر وی را دعوت نکرد. در حقیقت گیتس رابطه نزدیکی با بوش پدر (چهلویکمین رئیسجمهور امریکا) داشت. بوش پدر حدود ۴۰ سال پیش، در زمان پرزیدنت نیکسون رئیس سرویس اطلاعاتی سیا بود.
از نوشتههای گیتس در کتاب، به نظر میرسد که در کابینه بوش، کاندولیزا رایس متعلق به جناح راست بوده اما با محافظهکاران جدید (نئوکانها) و دیک چنی همفکری چندانی نداشته است. گیتس و رایس، هر دو تز دکترای خود را در مورد شوروی نوشته بودند و رایس زبان روسی را بهتر یاد گرفته بود. این بیانگر آن است که هر دو تا حدودی از نسلی هستند که از «جنگ سرد» تأثیر گرفتهاند. در تابستان ۱۹۸۹، پرزیدنت بوش پدر از رابرت گیتس خواسته بود تا یک گروه کاری محرمانه در مورد فروپاشی شوروی تشکیل دهد. گیتس کاندولیزا رایس را برای ریاست آن گروه انتخاب کرده بود.
رابرت گیتس، دیک چنی را در اواسط دهه ۱۹۸۰، زمانی که چنی نماینده مجلس بود، ملاقات کرد. چنی از همان زمان افکار راست جنگ سردی داشت. چنی بعدها در زمان کابینه بوش پدر، به مصدر وزارت دفاع میرسد که جنگ اول عراق و اخراج صدام از کویت رخ میدهد. گیتس مینویسد که چنی به عنوان وزیر دفاع، نیازی نمیدید که کنگره امریکا و یا سازمان ملل متحد، آن جنگ را تأیید و تصویب کنند. در سال ۱۹۹۱، در مورد فروپاشی شوروی، چنی علاقهمند بود که حتی کشور روسیه هم تجزیه و کوچک شود. گیتس میافزاید، چنی مایل بود که تا قبل از خاتمه دولت جورج بوش پسر، با ایران برخورد شود، چرا که وی مطمئن نبود که رئیسجمهور بعدی، قاطعیت انجام این کار را داشته باشد. همچنین چنی بهعنوان معاون رئیسجمهور، از طرفداران روش «بازجویی سخت» (بخوانید شکنجه) و زندان گوانتانامو بود اما گیتس بهعنوان وزیر دفاع، چه در زمان بوش و چه در زمان اوباما، مخالف شروع جنگ جدیدی بود. وی در کابینه اوباما مخالف دخالت نظامی امریکا در لیبی بود اما هیلاری کلینتون اصرار داشت به جهت حمایت از متحدین امریکا، این کار میبایست صورت گیرد.
گیتس یکی دیگر از افراد تیم امنیت ملی، آقای استفان هادلی (Stephen Hadley) را از سال ۱۹۷۴، زمانی که در شورای امنیت ملی دولت جرالد فورد با هم همکار بودند میشناخت. در زمان وزارت چنی، هادلی در وزارت دفاع مشغول به کار بود و به چنی بسیار نزدیک شد. بعدها هادلی مشاور امنیتملی بوش پسر شد. در قسمتی از کتاب، گیتس در پرانتزی به طور مختصر (به دلایلی مجبور است که پنهان نکند) اشاره میکند که در زمان حال، به همراه رایس و هادلی، در بخش خصوصی و در یک شرکت گروه مشاور با هم همکارند (ص ۹۸).
بهدلیل سابقه طولانی رابرت گیتس در پستهای حساس دولتی، وی با ایران بهعنوان یک مسئله امور خارجی برخورد داشته است. وی مینویسد که از انقلاب سال ۱۹۷۹ تا به حال، ایران همه رئیسجمهورهای امریکا را به خود مشغول کرده است. در جلسه مقامات ارشد دولت موقت مهندس بازرگان با مشاور امنیتملی امریکا، زیبیگنیو برژینسکی در الجزایر، آقای گیتس هم حضور داشته و دستیار برژینسکی در آن جلسه رسمی بود و یادداشتبرداری میکرد (ص ۱۷۸). گیتس مینویسد که امریکا حاضر بود به خاطر دشمن مشترک (شوروی)، دولت انقلابی ایران را بهرسمیت بشناسد، با آنها همکاری کند و سلاحهای خریداری شده در زمان شاه را بدون دردسر تحویل دهد اما به دلیل اصرار سران دولت موقت برای بازگرداندن شاه به ایران که در آن زمان برای معالجه در امریکا بود، جلسه گفتوگو به جایی نرسید، برژینسکی برخاست و جلسه را ترک کرد (ص ۱۷۸).
در شب حادثه حمله طبس برای آزادی گروگانها در ۲۴ آوریل ۱۹۸۰، گیتس دستیار مخصوص رئیس سرویس سیا، دریادار استنفیلد ترنر (Stansfield Turner) در کاخ سفید بود. وی مینویسد در سال ۱۹۸۶، دولت ریگان به دلیل جریان ایران ـ کنترا تحت فشار قرار گرفت و این ماجرا سبب شد که گیتس بهعنوان رئیس سرویس سیا معرفی نشود. وی مینویسد که از آن به بعد مجبور شد نسبت به ایران با درایت بیشتری بیندیشد.
در سال ۲۰۰۴، گیتس به درخواست برژینسکی در یک پروژه شورای روابط خارجی در مورد ایران همکاری کرد. این پروژه به این نتیجه رسیده بود که در ۲۵ سال اخیر نسبت به روابط با ایران کماهمیتی شده است اما اکنون اقدام نظامی علیه همسایگان ایران و شرایط جدید ژئوپلیتیک، بستر گفتوگو و همکاری را برای نقاط مشترک فراهم نموده است. این پروژه، همکاری اقتصادی را برای تسهیل معضل پرونده هستهای ایران پیشنهاد کرده بود. دو سال بعد، گیتس در زمان انتصابش در وزارت دفاع، نظرش نسبت به نتایج پروژه شورای روابط خارجی درباره تعامل با ایران، به دلیل دخالت ایران در عراق و ارتباط با میلیشاهای ضد اسرائیلی، تغییر کرده بود. کاندولیزا رایس در یکی از جلسات کاخ سفید به گیتس میگوید که باید فشار به ایران را افزایش دهیم. در ژانویه ۲۰۰۷، ناو هواپیمابر دومی به خلیج فارس فرستاده میشود. نمایندگان کنگره از ترس جنگ جدید از این اقدام حمایت نکردند (ص ۱۸۰). در این راستا، گیتس در مصاحبه مطبوعاتی خود خاطرنشان کرد که ما برنامهای برای جنگ با ایران نداریم.
گیتس مخالف یک جنگ جدید بود زیرا تهدید خطرناکی از طرف ایران در کار نبود. وی نقل قولی از وینستون چرچیل را در میز کار خود نگهمیداشت. نقل قول این بود که «هیچگاه فکر نکنید که یک جنگ راحت و آسوده است، وقتی به وسط دریا میشتابید، ممکن است که توفان و امواج در انتظارتان باشد، آن کسیکه بیگدار به آب میزند و بیحساب به جنگ متوسل میشود، نمیداند که تحولات غیرقابل پیشبینی در کمین است». گیتس مینویسد، چنی به نمایندگی از گروهی در دولت بوش، فشار میآورد که با ایران درگیر شویم. وزارت خارجه هم گوشزد کرده بود که درگیری با ایران، یک خطر منطقهای را به همراه خواهد داشت. بدینجهت گیتس بهطور مشخص در این مورد ایستادگی میکرد و خوشبختانه خود بوش هم علاقهای به جنگ با ایران نداشت.
گیتس به عنوان وزیر دفاع، نگران نفوذ عربستان و اسرائیل در کاخ سفید بود، بهخصوص نخستوزیر وقت، ایهود اولمرت. هر دو این افراد (ملک عبدالله و اولمرت) علاقهمند بودند که دولت بوش با ایران درگیر شود. دیک چنی بهعنوان رایزن و رابط مستقیم ملک عبدالله و اولمرت با کاخ سفید بود (ص ۱۸۳). بین آوریل و اوت ۲۰۰۷، گیتس با هر دو این افراد دیدار میکند. گیتس در اورشلیم به اولمرت یادآوری میکند که وی باید با یک دید استراتژیک به منطقه بنگرد و در مورد ایران، کشور عربستانسعودی را همدست خود ببیند. گیتس به اولمرت خاطرنشان میکند که امریکا همواره برتری نظامی اسرائیل در منطقه را تضمین کرده و خواهد کرد.
سه ماه بعد، گیتس در جده با ملک عبدالله ملاقات میکند. در این جلسه تاریخی، عبدالله به گیتس میگوید که امریکا علاوه بر تأسیسات هستهای، باید به پایگاههای نظامی ایران نیز حمله کند. او به گیتس گفت که کشورهای منطقه، تصویر یک کشور ضعیف و مردد را از امریکا دارند. او احساس کرد که عربستان میخواهد برای اهداف خودش در منطقه، امریکا را به جنگ با ایران وادار کند. گیتس عصبانی شده و به عبدالله یادآور میشود که تا وقتی ایران به امریکا و متحدانش در منطقه حملهای نکرده، امریکا در موقعیتی نیست که یک «جنگ پیشگیرانه» دیگر به راه اندازد (ص ۱۸۵). گیتس در این قسمت از کتاب، برخلاف عرف دیپلماتیک، آبروی متحد خود، ملک عبدالله را میریزد و صحبتهای خصوصی آن جلسه را بهطور شفاف عیان میسازد. این طرز برخورد دیپلماتیک با اسرائیل و اروپاییها هرگز صورت نمیگیرد.
در تابستان و پائیز آن سال، عزم را جزم میکنند که حلقه تحریمها در سطح بینالمللی علیه ایران تنگتر شود. گیتس مینویسد که گزارش مجموعه سازمانهای اطلاعاتی امریکا در دسامبر ۲۰۰۷ مبنی بر نبود برنامه تسلیحات نظامی هستهای در ایران، کار را برای دولت مشکل میکند. گیتس مدعی است که هیچ گزارشی به این حد برنامه استراتژیک و دیپلماتیک امریکا را بر هم نزده است. با وجود اینکه گزارشات اطلاعاتی امنیتی باید علمی و بیطرف باشند، جای تعجب است که گیتس بسیار شاکی است که چرا گزارش اطلاعاتی در خط سیاست خارجی بوش نبوده است.
ژنرال فاکس فالن (William J. Fallon)، رئیس ستاد فرماندهی مرکزی ارتش ایالات متحده امریکا (CENTCOM)، در مصاحبهای با مجله اسکویر (Esquire) بهطور غیرمستقیم گفته بود که با ایده بوش مبنی بر حمله به ایران موافق نیست. این صحبت فالن، کاخ سفید، بوش و چنی را ناراحت کرده بود. با وجود آنکه بوش، برای استعفای ژنرال فالن اسرار نکرده بود، گیتس برای خودشیرینی و چاپلوسی، گفته بود که حاضر است برای استعفا با فالن تماس بگیرد اما فالن دو هفته بعد زیر فشار استعفا کرد (ص ۱۸۸).
اریک ادلمن (Eric S. Edelman) معاون پنتاگون در بخش سیاستگذاری، از باقیماندههای محافظهکاران جدید نزدیک به دیک چنی بود که بر جایگاه خود در وزارت دفاع باقی مانده و پاکسازی نشده بود. در هشتم آوریل ۲۰۰۷، گیتس با وی جلسهای در مورد ایران داشت. در این مقطع احمدینژاد به ریاستجمهوری انتخاب شده بود و بسیار جای تعجب است که گیتس مینویسد دانشجویانی که سفارت امریکا را تسخیر کرده بودند، در آن دولت حضور داشتند (ص ۱۸۹). گیتس میبایست میدانست که آن دانشجویان رفرم شده و در آن مقطع از سردمداران اصلاحطلبان شده بودند.
در ماه مه، موضوع چگونگی برخورد اسرائیل با ایران (نظامی و غیرنظامی) برای دولت بوش مطرح شده بود. تیم امنیت ملی جلسهای در کاخسفید برگزار کرد که به موضوع ایران بپردازد. افرادی چون گیتس، چنی، رایس، ژنرال مالن، هادلی و بولتون حضور داشتند. گیتس خاطرنشان میکند که درخواست اسرائیل مبنی بر حمله به ایران آلترناتیو مثبتی نبوده و به منافع و استراتژی امریکا در منطقه صدمه خواهد زد و نباید به اولمرت اجازه حمله داد. گیتس افزود که کشور ایران سوریه نیست و حمله هوایی به ایران تبعات منفی برای عراق، لبنان و خلیج فارس خواهد داشت. در افکارعمومی، جهان یک جنگ «پیشگیرانه» (بخوانید تهاجمی) علیه ایران را قبول نخواهد کرد. در آن جلسه دیک چنی با گیتس مخالفت کرد و از حمله اسرائیل به ایران برای نابودی تأسیسات هستهای بهشدت دفاع کرد. ژنرال مالن از نظر استراتژی نظامی با حمله مخالفت کرد ولی صحبت کاندولیزا رایس در جلسه مبنی بر تنها نگذاشتن اسرائیل، گیتس را متعجب کرد و نشاندهنده یک چرخش بود.
در ماه ژوئن، اسرائیل مانوری هوایی در شرق مدیترانه انجام داد. گیتس به دلیل نگرانی از اینکه چنی و اولمرت تحریکاتی انجام دهند، بهسرعت از کلرادو بازمیگردد و جلسهای خصوصی با بوش در کاخ سفید برگزار میکند و از احتمال حمله اسرائیل به ایران شدیداً انتقاد میکند. وی به بوش متذکر میشود که مبادا اولمرت در برنامهاش منافع امریکا را در نظر نگیرد. گیتس مینویسد که اسرائیل در کاخ سفید نفوذ زیادی داشت. مقامات اسرائیلی نیز مطلع شدند که گیتس در تصمیمات سهم اصلی را داشته است. در این مقطع، ایهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، شروع به لابیکردن و تماسگرفتن با گیتس میکند. در ۱۸ ژوئن بوش گفت که برنامه عراق را با اقدام حمله به ایران به خطر نخواهد انداخت. گیتس به پرزیدنت بوش یادآور شد که این تصمیم باید به اسرائیل منتقل شود.
در ماه ژانویه، ژنرال مالن در مصاحبه با یکی از رسانهها اعلام کرد که امریکا توانایی کامل یک جنگ سوم با ایران را ندارد. این صحبت علنی در حوزه عمومی، کاخ سفید را عصبانی کرد.
گیتس در قسمتی از کتاب به نامهنگاری اوباما و رهبر ایران اشاره میکند اما بهطور خلاصه از آن میگذرد (ص۳۲۷). وی از واهمه اسرائیل و کشورهای عربی نسبت به مذاکرات اوباما با ایران متعجب است.
در شلوغیهای بحرین، ولیعهد سلمان به گیتس میگوید که باید با تظاهرات قاطعانه عمل کرد و دولتهای تونس و مصر از خود ضعف نشان داده بودند. گیتس در سفرش به بحرین، به پادشاه و ولیعهد بحرین میگوید که امریکا در ۶۰ سال اخیر متحد آنها بوده است، ولی بحرین باید اصلاحاتی را آغاز کند. به آنها یادآور شد که «ایران در مشکلات بحرین دستی نداشته، ولی میتواند از آشوب استفاده سیاسی کند» (ص ۵۱۷). رهبران بحرین در این موارد با خودشان اختلافنظر داشتند. گیتس مینویسد متأسفانه دو روز بعد از ترک بحرین، نیروهای نظامی عربستان وارد بحرین شدند.
اکثر کسانیکه شبکه محافظهکاران جدید امریکا را شناسایی و بحث کردهاند، گزارشگر رسانهها بودهاند. رابرت گیتس در طول دوران شش رئیسجمهور امریکا در واشنگتن، سمت حساس دولتی داشته است. وی بهتر از هر کس دیگری از داخل شاهد پیدایش و رشد قدرت شبکه محافظهکاران جدید در محفل واشنگتن بوده است. ولی جای تعجب است که چرا وی در این کتاب به این موضوع نمیپردازد. درنهایت گیتس با پیشفرض و در بستر پارادایم امریکا مینویسد و مردم را خطاب قرار میدهد. مجله اسلیت (Slate) نمره عالی به کتاب او داده است و گیتس را مهمترین وزیر عصر حاضر معرفی میکند.
چشمانداز ایران: در پی آگاه شدن از انتشار کتاب خاطرات رابرت گیتس بهنام «وظیفه» (Duty) در ماه ژانویه سال ۲۰۱۴، از آقای مهندس فرید مرجایی تقاضا کردیم مطالب مهم کتاب را جهت انتشار در نشریه برایمان ارسال کنند. زیرا ترجمه این کتاب ۶۰۰ صفحهای و کسب مجوز لازم برای انتشار آن زمان بسیار زیادی را میطلبد و لازم است که خوانندگان نشریه و مردم ایران، هر چه زودتر از مطالب راهبردی آن، بهویژه مطالب مرتبط با ایران آگاه شوند. خوشبختانه ایشان این کار را با جدیت شروع کردند و این مطالب را در اختیار نشریه قرار دادند.
کتاب اخیر رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق امریکا، سروصدایی در رسانههای امریکا ایجاد کرده است، چرا که عرف ایجاب میکند، معمولاً سیاستمداران مدتی صبر کنند تا گرد و خاک تاریخ بخوابد و دولت وقت از کاخسفید خارج شود. بهجز مقداری منافع مالی، یک کتاب معمولاً به مقامات بازنشسته عالیرتبه اجازه میدهد که «اسرار و راز دل خود را بگشایند». این کتاب مطالب بسیاری در حوزه سیاسی و نظامی در اختیار خواننده قرار میدهد، ولی طبیعی است که مسائل محرمانه و امنیتی فاش نمیشود. گیتس این کتاب را در مدت کوتاه ۲۰ ماه، یعنی در کمتر از دو سال نوشته است.
سال گذشته، تحلیلگر هفتهنامه «نیشن» (The Nation)، آقای باب درایفس (Bob Dreyfuss)، در سالنی در فضای مجازی، در جمع ۱۶۰۰ نفری مدعی شد که در زمان دولت بوش، وظیفه اخلاقی مدیران و تحلیلگران سرویس اطلاعات امریکا این بود که در مقابل سیاستهای مفتضح پرزیدنت بوش مقاومت کرده و در رابطه با جنگها و خرابیهای آن دوران با دولت وی همکاری نکنند و استعفا دهند. دو نفر از آن مدیران سرویس اطلاعاتی به وی پاسخ دادند که آنها در کار مشاوره مخالفتهایی نشان میدادند، چرا که از طبقه متوسط آمدهاند، منافعی از جنگ و آن سیاستها نبردهاند و در نهایت بهجای رهبران و سیاستمداران تشنه به قدرت، این تحلیلگران هستند که بدنام شدهاند و مسئول آن برنامههای شکستخورده معرفی میشوند. آن تحلیلگران افزودند که رهبران و سیاستمدارانی که تصمیمات اساسی برای جنگ و ویرانگری میگیرند، بعد از خروج از دولت، هیچ مشکلی ندارند، در تلویزیون مصاحبههای مختلف انجام میدهند، بهخاطر سخنرانیهایشان چندهزار دلار پول دریافت کرده و در نهایت کتاب خاطرات هم مینویسند.
این توصیف برای شخص رابرت گیتس مصداق ندارد. وی از عوامل ایدئولوژیک محافظهکار جدید دولت بوش که برنامههای جنگافروزی و بحرانسازی را بنا نهادند نبود، در حقیقت به نظر میرسد که بهعنوان یک سیاستمدار رئالیست باتجربه، شش سال بعد از آغاز دولت جورج بوش، از وی دعوت شده است که مسئولیت وزارت دفاع را برعهده گرفته و خرابکاریهای همان تندروهای محافظهکار جدید را در پنتاگون و وزارت دفاع جمع و جور کند.
گیتس میگوید شرایط اضطراری کشور ایجاب میکرد که برای انتشار کتاب خود تأمل نکند. امریکا با مسائلی مهمی روبرو است؛ مواردی چون بودجه کشور (سهم بودجه نظامی) مسئله سوریه، ایران، چین، خاور دور و اسرائیل همگی مواردی خطیر هستند. وی معتقد است که کتابش انتقادی بیجا از بوش و اوباما ندارد و نیروهای نظامی نیز به همه این مسائل آگاهند.
عنوان کتاب «وظیفه» (Duty) نام دارد. در سال ۲۰۰۶ وقتی که جنگهای عراق و افغانستان به خوبی پیش نمیرفت، دولت بوش از وی دعوت کرد ریاست وزارت دفاع را برعهده گرفته و جانشین دونالد رامسفلد شود. در آن مقطع، گیتس از مسئولیت دولتی بازنشسته شده و ریاست دانشگاهی در تگزاس را قبول کرده بود. وی با اینکه قصد دوری از سیاستبازیهای واشنگتن را داشت اما «وظیفه» خود دانست که از این مسئولیت شانه خالی نکند. وی بعد از دوره بوش، به درخواست پرزیدنت اوباما در مسند وزارت باقی ماند و مدت وزارتش از چهار وزیر سابق نیز طولانیتر شد. وی احساس میکرد که به سربازانی که در خط مقدم هستند، آنطور که باید توجه نمیشود. به همین خاطر این کتاب را به سربازان تقدیم میکند و درخواست کرده است که بعد از مرگ، در گورستان ارتش و در کنار قربانیان جنگ به خاک سپرده شود.
رابرت گیتس در مصاحبهای با چارلی رز (Charlie Rose) در ارتباط با این کتاب گفت بهتازگی پرزیدنتها به سرعت دست به اسلحه میبرند اما در زمان بحران، پیش از هرگونه اقدام نظامی، استراتژیها باید معطوف به فرآیند سیاسی و دیپلماتیک باشد. اکنون وی مخالف دخالت نظامی در سوریه است. گیتس مینویسد که سعی دارد در این کتاب، چالشها و گاهی تقابل خود به عنوان وزیر دفاع را با کنگره، کاخ سفید و نظامیان ارشد در پنتاگون باز کند.
رابرت گیتس در صفحات اول کتاب در مورد «گروه کاری عراق» و شروع آن توضیحاتی ارائه میکند. گروه از افراد جمهوریخواه و دموکرات تشکیل شده بود (چشمانداز ایران در شماره ۴۲ به آن پرداخته است). گروه کاری در عراق، جلسات مختلفی با گروههای مختلف امریکایی و بومی برگزار میکند. بهطورکلی، نکتهای که قابل ملاحظه است این است که رسانههای رسمی امریکا چه ارتباطی با ارکان امنیتی و نظامی دارند. بین گروه کاری در عراق و مدیران خبرگزاریها در مورد شرایط عراق جلسههایی برگزار میشود (ص ۳۴).
همان روزی که کنگره موافقت خود را با سمت وزارت رابرت گیتس اعلام کرد، گزارش گروه کاری هم منتشر شد. گیتس مینویسد که مطبوعات از آمدن وی به صحنه برای ریاست پنتاگون بسیار استقبال کردند. ولی به اعتقاد خودش، این شوق، خوشحالی و استقبال در رسانههای مختلف، معطوف به تغییر جهت فاحش نظامی و سیاست خارجی امریکا بود، نه الزاماً برای شخص وی.
در دوره وزارت دونالد رامسفلد، رهبری پنتاگون و وزارت دفاع را گروه ایدئولوژیک محافظهکاران جدید (معروف به نئوکانها) تشکیل میدادند. آنها انواع ساختار جدید اطلاعات موازی نیز در پنتاگون بنا کرده بودند. گیتس به این جزئیات اشاره نمیکند ولی متذکر میشود که «وقتی اعلام کرد که قصد دارد مقامات بالای پنتاگون را عوض کند، پرزیدنت بوش هیچ مخالفت و مقاومتی نشان نداد».(ص ۹۶)
مسئله پاکستان، افغانستان و طالبان یکی از چالشهای اصلی امریکا در این سالها بوده است. وی از اینکه پاکستان زمانی به طالبان کمک میکرد شاکی است. همچنین میگوید که کرزای در افغانستان مانند ژنرال دوگل در فرانسه است. هر دو میخواهند چهرهای «مستقل» داشته باشند، درحالیکه «هر دو را ما بر سر کار آورده بودیم». گیتس در مصاحبهای تلویزیونی در مورد کتابش میگوید که بعد از خروج نیروهای روسی از افغانستان، امریکا به آن کشور بیتوجهی نشان داد و افغانستان ویران شد. وی معتقد است که آن اشتباه نباید تکرار شود. سؤالی که گیتس و ژنرال دمپسی (Martin Dempsey) به آن مشغولند این است که اگر امریکا کشور افغانستان را کاملاً ترک کند، آیا پیشرفتهای مدنی و غیر نظامی از دست میرود؟
گیتس در مورد پیمان نظامی ناتو میگوید که وی از آخرین افراد و نسلی است که اهمیت و نقش ناتو را در اروپا به خاطر میآورد ولی نسل کنونی در کنگره سؤال میکنند که آیا اروپا به اندازه کافی در ناتو نقش و سرمایهگذاری دارد؟ گیتس معتقد است که در نهایت هیچ مشکلی در دنیای امروز بدون حضور و مشارکت امریکا حل نمیشود.
ژنرال مککانل (John Michael McConnell)، رئیس اطلاعات کل کشور در مصاحبهای با هفتهنامه نیویورکر (The New Yorker) واژه شکنجه را بهکار برده بود و این پرزیدنت بوش را ناراحت کرد (ص ۹۵)، چرا که مقامات و رسانههای امریکا از واژه شکنجه اجتناب میورزند و آن را «بازجویی سخت» (Harsh Interrogation) مینامند. یکی از حقوقدانان دادگستری دولت بوش، جان یو (John Yoo) نوشته بود تا زمانیکه عضو بدن ناقص نشود، نمیشود آن رفتار را شکنجه نامید.
کتاب به مقطعی اشاره میکند که پرزیدنت اوباما نمیدانست انگیزه بعضی از اعضای ارشد ارتش امریکا از بحث در رسانهها چیست؟ اوباما اینطور استنباط کرده بود که ارتش میخواهد او را وارد خط استراتژی نظامی بهخصوصی کند. از طرف دیگر، نظامیان ارشد از کاخ سفید انتظار داشتند که در سخنرانیها و روابط عمومی خود، برنامههای نظامی در افغانستان را بیشتر توضیح داده و تشریح کنند. گیتس به عنوان وزیر دفاع تلاش کرد تا با رایزنی این مسائل را حل کند. اوباما نگران بود که چون جوان است و در ارتش خدمت نکرده است، ژنرالهای ارتش با او مشکل دارند اما گیتس بیان کرد که اینگونه نیست، چرا که کلینتون و بوش پسر هم در ارتش خدمت نکرده بودند.
هم بوش و هم اوباما، در جلسات محرمانه کاخ سفید، سران ارتش را تشویق میکردند تا بیپروا صحبت کنند اما هر دو فوقالعاده حساس بودند که ژنرالها در رسانهها و تربیون عمومی بیپروا صحبت نکنند (ص ۶۷). گاهی بخش روابط عمومی کاخ سفید در هر دو دولت بوش و اوباما، از گیتس میخواستند تا به مخالفان آنها در عرصه سیاست بتازد، ولی گیتس مدعی است که باید از این سیاستبازی دوری کرد. در نهایت گیتس میگوید که این مقام پرزیدنت و شورای امنیت ملی هستند که باید به سیاستها جهت دهند، ولی برنامه عملی نظامی به عهده ارتش گذاشته شود. گیتس مینویسد که پرزیدنتها نباید فقط به صحبت ژنرالها گوش کنند.
رابرت گیتس هم در دولت بوش و هم در دولت اوباما وزیر دفاع بوده است. وی تفاوت این دو را اینطور بیان میکند که اوباما تفکری تیز و تحلیلگر دارد اما بوش با حس، دل و غریزه جلو میرود. وی از سیاست امریکا در منطقه خاورمیانه انتقاد میکند و بیان میکند که سخنرانی معروف اوباما در قاهره خوب بود اما با برنامهای عملی پیگیری نشد.
گیتس مینویسد که بعد از اتفاقات یازدهم سپتامبر، فضای اجتماعی و دولتی در امریکا بسیار امنیتی شده بود. در سال ۲۰۰۶، زمانی که بوش وی را به عنوان وزیر دفاع معرفی کرد، گیتس میبایست در مقابل کمیته کنگره به سؤالاتی پاسخ میداد تا صلاحیتش توسط کنگره برای احراز سمت وزارت دفاع تأیید میشد. وی مینویسد با وجود آنکه بهعنوان رئیس سابق سرویس اطلاعات سیا، بیش از هر کسی در مورد مسائل محرمانه و امنیتی اطلاع داشته اما با این حال میبایست از فیلتر «گزینش» عبور کرده و فرمهایی را پر میکرد. وی برای عبور بیدردسر و راحت از فرایند گزینش، مجبور شد تا چند وکیل استخدام و ۴۰ هزار دلار هزینه کند.
این کتاب در مورد رابطه شخصی و کاری گیتس با جورج بوش، کاندولیزا رایس، دیک چنی، باراک اوباما، جو بایدن و هیلاری کلینتون مطالب جالبی دارد. وی مینویسد که برای بوش احترام زیادی قائل بود اما از نظر شخصی احساس نزدیکی زیادی به وی نمیکرد. پرزیدنت بوش چندبار گیتس و همسرش را به کمپدیوید دعوت کرده بود اما گیتس به دلیل مشغلههای کاری نتوانسته بود که در آنجا حضور پیدا کند. پس از مدتی بوش دیگر وی را دعوت نکرد. در حقیقت گیتس رابطه نزدیکی با بوش پدر (چهلویکمین رئیسجمهور امریکا) داشت. بوش پدر حدود ۴۰ سال پیش، در زمان پرزیدنت نیکسون رئیس سرویس اطلاعاتی سیا بود.
از نوشتههای گیتس در کتاب، به نظر میرسد که در کابینه بوش، کاندولیزا رایس متعلق به جناح راست بوده اما با محافظهکاران جدید (نئوکانها) و دیک چنی همفکری چندانی نداشته است. گیتس و رایس، هر دو تز دکترای خود را در مورد شوروی نوشته بودند و رایس زبان روسی را بهتر یاد گرفته بود. این بیانگر آن است که هر دو تا حدودی از نسلی هستند که از «جنگ سرد» تأثیر گرفتهاند. در تابستان ۱۹۸۹، پرزیدنت بوش پدر از رابرت گیتس خواسته بود تا یک گروه کاری محرمانه در مورد فروپاشی شوروی تشکیل دهد. گیتس کاندولیزا رایس را برای ریاست آن گروه انتخاب کرده بود.
رابرت گیتس، دیک چنی را در اواسط دهه ۱۹۸۰، زمانی که چنی نماینده مجلس بود، ملاقات کرد. چنی از همان زمان افکار راست جنگ سردی داشت. چنی بعدها در زمان کابینه بوش پدر، به مصدر وزارت دفاع میرسد که جنگ اول عراق و اخراج صدام از کویت رخ میدهد. گیتس مینویسد که چنی به عنوان وزیر دفاع، نیازی نمیدید که کنگره امریکا و یا سازمان ملل متحد، آن جنگ را تأیید و تصویب کنند. در سال ۱۹۹۱، در مورد فروپاشی شوروی، چنی علاقهمند بود که حتی کشور روسیه هم تجزیه و کوچک شود. گیتس میافزاید، چنی مایل بود که تا قبل از خاتمه دولت جورج بوش پسر، با ایران برخورد شود، چرا که وی مطمئن نبود که رئیسجمهور بعدی، قاطعیت انجام این کار را داشته باشد. همچنین چنی بهعنوان معاون رئیسجمهور، از طرفداران روش «بازجویی سخت» (بخوانید شکنجه) و زندان گوانتانامو بود اما گیتس بهعنوان وزیر دفاع، چه در زمان بوش و چه در زمان اوباما، مخالف شروع جنگ جدیدی بود. وی در کابینه اوباما مخالف دخالت نظامی امریکا در لیبی بود اما هیلاری کلینتون اصرار داشت به جهت حمایت از متحدین امریکا، این کار میبایست صورت گیرد.
گیتس یکی دیگر از افراد تیم امنیت ملی، آقای استفان هادلی (Stephen Hadley) را از سال ۱۹۷۴، زمانی که در شورای امنیت ملی دولت جرالد فورد با هم همکار بودند میشناخت. در زمان وزارت چنی، هادلی در وزارت دفاع مشغول به کار بود و به چنی بسیار نزدیک شد. بعدها هادلی مشاور امنیتملی بوش پسر شد. در قسمتی از کتاب، گیتس در پرانتزی به طور مختصر (به دلایلی مجبور است که پنهان نکند) اشاره میکند که در زمان حال، به همراه رایس و هادلی، در بخش خصوصی و در یک شرکت گروه مشاور با هم همکارند (ص ۹۸).
بهدلیل سابقه طولانی رابرت گیتس در پستهای حساس دولتی، وی با ایران بهعنوان یک مسئله امور خارجی برخورد داشته است. وی مینویسد که از انقلاب سال ۱۹۷۹ تا به حال، ایران همه رئیسجمهورهای امریکا را به خود مشغول کرده است. در جلسه مقامات ارشد دولت موقت مهندس بازرگان با مشاور امنیتملی امریکا، زیبیگنیو برژینسکی در الجزایر، آقای گیتس هم حضور داشته و دستیار برژینسکی در آن جلسه رسمی بود و یادداشتبرداری میکرد (ص ۱۷۸). گیتس مینویسد که امریکا حاضر بود به خاطر دشمن مشترک (شوروی)، دولت انقلابی ایران را بهرسمیت بشناسد، با آنها همکاری کند و سلاحهای خریداری شده در زمان شاه را بدون دردسر تحویل دهد اما به دلیل اصرار سران دولت موقت برای بازگرداندن شاه به ایران که در آن زمان برای معالجه در امریکا بود، جلسه گفتوگو به جایی نرسید، برژینسکی برخاست و جلسه را ترک کرد (ص ۱۷۸).
در شب حادثه حمله طبس برای آزادی گروگانها در ۲۴ آوریل ۱۹۸۰، گیتس دستیار مخصوص رئیس سرویس سیا، دریادار استنفیلد ترنر (Stansfield Turner) در کاخ سفید بود. وی مینویسد در سال ۱۹۸۶، دولت ریگان به دلیل جریان ایران ـ کنترا تحت فشار قرار گرفت و این ماجرا سبب شد که گیتس بهعنوان رئیس سرویس سیا معرفی نشود. وی مینویسد که از آن به بعد مجبور شد نسبت به ایران با درایت بیشتری بیندیشد.
در سال ۲۰۰۴، گیتس به درخواست برژینسکی در یک پروژه شورای روابط خارجی در مورد ایران همکاری کرد. این پروژه به این نتیجه رسیده بود که در ۲۵ سال اخیر نسبت به روابط با ایران کماهمیتی شده است اما اکنون اقدام نظامی علیه همسایگان ایران و شرایط جدید ژئوپلیتیک، بستر گفتوگو و همکاری را برای نقاط مشترک فراهم نموده است. این پروژه، همکاری اقتصادی را برای تسهیل معضل پرونده هستهای ایران پیشنهاد کرده بود. دو سال بعد، گیتس در زمان انتصابش در وزارت دفاع، نظرش نسبت به نتایج پروژه شورای روابط خارجی درباره تعامل با ایران، به دلیل دخالت ایران در عراق و ارتباط با میلیشاهای ضد اسرائیلی، تغییر کرده بود. کاندولیزا رایس در یکی از جلسات کاخ سفید به گیتس میگوید که باید فشار به ایران را افزایش دهیم. در ژانویه ۲۰۰۷، ناو هواپیمابر دومی به خلیج فارس فرستاده میشود. نمایندگان کنگره از ترس جنگ جدید از این اقدام حمایت نکردند (ص ۱۸۰). در این راستا، گیتس در مصاحبه مطبوعاتی خود خاطرنشان کرد که ما برنامهای برای جنگ با ایران نداریم.
گیتس مخالف یک جنگ جدید بود زیرا تهدید خطرناکی از طرف ایران در کار نبود. وی نقل قولی از وینستون چرچیل را در میز کار خود نگهمیداشت. نقل قول این بود که «هیچگاه فکر نکنید که یک جنگ راحت و آسوده است، وقتی به وسط دریا میشتابید، ممکن است که توفان و امواج در انتظارتان باشد، آن کسیکه بیگدار به آب میزند و بیحساب به جنگ متوسل میشود، نمیداند که تحولات غیرقابل پیشبینی در کمین است». گیتس مینویسد، چنی به نمایندگی از گروهی در دولت بوش، فشار میآورد که با ایران درگیر شویم. وزارت خارجه هم گوشزد کرده بود که درگیری با ایران، یک خطر منطقهای را به همراه خواهد داشت. بدینجهت گیتس بهطور مشخص در این مورد ایستادگی میکرد و خوشبختانه خود بوش هم علاقهای به جنگ با ایران نداشت.
گیتس به عنوان وزیر دفاع، نگران نفوذ عربستان و اسرائیل در کاخ سفید بود، بهخصوص نخستوزیر وقت، ایهود اولمرت. هر دو این افراد (ملک عبدالله و اولمرت) علاقهمند بودند که دولت بوش با ایران درگیر شود. دیک چنی بهعنوان رایزن و رابط مستقیم ملک عبدالله و اولمرت با کاخ سفید بود (ص ۱۸۳). بین آوریل و اوت ۲۰۰۷، گیتس با هر دو این افراد دیدار میکند. گیتس در اورشلیم به اولمرت یادآوری میکند که وی باید با یک دید استراتژیک به منطقه بنگرد و در مورد ایران، کشور عربستانسعودی را همدست خود ببیند. گیتس به اولمرت خاطرنشان میکند که امریکا همواره برتری نظامی اسرائیل در منطقه را تضمین کرده و خواهد کرد.
سه ماه بعد، گیتس در جده با ملک عبدالله ملاقات میکند. در این جلسه تاریخی، عبدالله به گیتس میگوید که امریکا علاوه بر تأسیسات هستهای، باید به پایگاههای نظامی ایران نیز حمله کند. او به گیتس گفت که کشورهای منطقه، تصویر یک کشور ضعیف و مردد را از امریکا دارند. او احساس کرد که عربستان میخواهد برای اهداف خودش در منطقه، امریکا را به جنگ با ایران وادار کند. گیتس عصبانی شده و به عبدالله یادآور میشود که تا وقتی ایران به امریکا و متحدانش در منطقه حملهای نکرده، امریکا در موقعیتی نیست که یک «جنگ پیشگیرانه» دیگر به راه اندازد (ص ۱۸۵). گیتس در این قسمت از کتاب، برخلاف عرف دیپلماتیک، آبروی متحد خود، ملک عبدالله را میریزد و صحبتهای خصوصی آن جلسه را بهطور شفاف عیان میسازد. این طرز برخورد دیپلماتیک با اسرائیل و اروپاییها هرگز صورت نمیگیرد.
در تابستان و پائیز آن سال، عزم را جزم میکنند که حلقه تحریمها در سطح بینالمللی علیه ایران تنگتر شود. گیتس مینویسد که گزارش مجموعه سازمانهای اطلاعاتی امریکا در دسامبر ۲۰۰۷ مبنی بر نبود برنامه تسلیحات نظامی هستهای در ایران، کار را برای دولت مشکل میکند. گیتس مدعی است که هیچ گزارشی به این حد برنامه استراتژیک و دیپلماتیک امریکا را بر هم نزده است. با وجود اینکه گزارشات اطلاعاتی امنیتی باید علمی و بیطرف باشند، جای تعجب است که گیتس بسیار شاکی است که چرا گزارش اطلاعاتی در خط سیاست خارجی بوش نبوده است.
ژنرال فاکس فالن (William J. Fallon)، رئیس ستاد فرماندهی مرکزی ارتش ایالات متحده امریکا (CENTCOM)، در مصاحبهای با مجله اسکویر (Esquire) بهطور غیرمستقیم گفته بود که با ایده بوش مبنی بر حمله به ایران موافق نیست. این صحبت فالن، کاخ سفید، بوش و چنی را ناراحت کرده بود. با وجود آنکه بوش، برای استعفای ژنرال فالن اسرار نکرده بود، گیتس برای خودشیرینی و چاپلوسی، گفته بود که حاضر است برای استعفا با فالن تماس بگیرد اما فالن دو هفته بعد زیر فشار استعفا کرد (ص ۱۸۸).
اریک ادلمن (Eric S. Edelman) معاون پنتاگون در بخش سیاستگذاری، از باقیماندههای محافظهکاران جدید نزدیک به دیک چنی بود که بر جایگاه خود در وزارت دفاع باقی مانده و پاکسازی نشده بود. در هشتم آوریل ۲۰۰۷، گیتس با وی جلسهای در مورد ایران داشت. در این مقطع احمدینژاد به ریاستجمهوری انتخاب شده بود و بسیار جای تعجب است که گیتس مینویسد دانشجویانی که سفارت امریکا را تسخیر کرده بودند، در آن دولت حضور داشتند (ص ۱۸۹). گیتس میبایست میدانست که آن دانشجویان رفرم شده و در آن مقطع از سردمداران اصلاحطلبان شده بودند.
در ماه مه، موضوع چگونگی برخورد اسرائیل با ایران (نظامی و غیرنظامی) برای دولت بوش مطرح شده بود. تیم امنیت ملی جلسهای در کاخسفید برگزار کرد که به موضوع ایران بپردازد. افرادی چون گیتس، چنی، رایس، ژنرال مالن، هادلی و بولتون حضور داشتند. گیتس خاطرنشان میکند که درخواست اسرائیل مبنی بر حمله به ایران آلترناتیو مثبتی نبوده و به منافع و استراتژی امریکا در منطقه صدمه خواهد زد و نباید به اولمرت اجازه حمله داد. گیتس افزود که کشور ایران سوریه نیست و حمله هوایی به ایران تبعات منفی برای عراق، لبنان و خلیج فارس خواهد داشت. در افکارعمومی، جهان یک جنگ «پیشگیرانه» (بخوانید تهاجمی) علیه ایران را قبول نخواهد کرد. در آن جلسه دیک چنی با گیتس مخالفت کرد و از حمله اسرائیل به ایران برای نابودی تأسیسات هستهای بهشدت دفاع کرد. ژنرال مالن از نظر استراتژی نظامی با حمله مخالفت کرد ولی صحبت کاندولیزا رایس در جلسه مبنی بر تنها نگذاشتن اسرائیل، گیتس را متعجب کرد و نشاندهنده یک چرخش بود.
در ماه ژوئن، اسرائیل مانوری هوایی در شرق مدیترانه انجام داد. گیتس به دلیل نگرانی از اینکه چنی و اولمرت تحریکاتی انجام دهند، بهسرعت از کلرادو بازمیگردد و جلسهای خصوصی با بوش در کاخ سفید برگزار میکند و از احتمال حمله اسرائیل به ایران شدیداً انتقاد میکند. وی به بوش متذکر میشود که مبادا اولمرت در برنامهاش منافع امریکا را در نظر نگیرد. گیتس مینویسد که اسرائیل در کاخ سفید نفوذ زیادی داشت. مقامات اسرائیلی نیز مطلع شدند که گیتس در تصمیمات سهم اصلی را داشته است. در این مقطع، ایهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، شروع به لابیکردن و تماسگرفتن با گیتس میکند. در ۱۸ ژوئن بوش گفت که برنامه عراق را با اقدام حمله به ایران به خطر نخواهد انداخت. گیتس به پرزیدنت بوش یادآور شد که این تصمیم باید به اسرائیل منتقل شود.
در ماه ژانویه، ژنرال مالن در مصاحبه با یکی از رسانهها اعلام کرد که امریکا توانایی کامل یک جنگ سوم با ایران را ندارد. این صحبت علنی در حوزه عمومی، کاخ سفید را عصبانی کرد.
گیتس در قسمتی از کتاب به نامهنگاری اوباما و رهبر ایران اشاره میکند اما بهطور خلاصه از آن میگذرد (ص۳۲۷). وی از واهمه اسرائیل و کشورهای عربی نسبت به مذاکرات اوباما با ایران متعجب است.
در شلوغیهای بحرین، ولیعهد سلمان به گیتس میگوید که باید با تظاهرات قاطعانه عمل کرد و دولتهای تونس و مصر از خود ضعف نشان داده بودند. گیتس در سفرش به بحرین، به پادشاه و ولیعهد بحرین میگوید که امریکا در ۶۰ سال اخیر متحد آنها بوده است، ولی بحرین باید اصلاحاتی را آغاز کند. به آنها یادآور شد که «ایران در مشکلات بحرین دستی نداشته، ولی میتواند از آشوب استفاده سیاسی کند» (ص ۵۱۷). رهبران بحرین در این موارد با خودشان اختلافنظر داشتند. گیتس مینویسد متأسفانه دو روز بعد از ترک بحرین، نیروهای نظامی عربستان وارد بحرین شدند.
اکثر کسانیکه شبکه محافظهکاران جدید امریکا را شناسایی و بحث کردهاند، گزارشگر رسانهها بودهاند. رابرت گیتس در طول دوران شش رئیسجمهور امریکا در واشنگتن، سمت حساس دولتی داشته است. وی بهتر از هر کس دیگری از داخل شاهد پیدایش و رشد قدرت شبکه محافظهکاران جدید در محفل واشنگتن بوده است. ولی جای تعجب است که چرا وی در این کتاب به این موضوع نمیپردازد. درنهایت گیتس با پیشفرض و در بستر پارادایم امریکا مینویسد و مردم را خطاب قرار میدهد. مجله اسلیت (Slate) نمره عالی به کتاب او داده است و گیتس را مهمترین وزیر عصر حاضر معرفی میکند.
روایت بازرگان از جمهوری دموکراتیک اسلامی
اولین پیام بعد از نخست وزیری
اگر ما اسلام و دموکراسى را مترادف و پهلوى هم قرار دهیم، به همین معناست. بیان دیگرى است که از کلام خدا و خلق یا خالق و خلق. خواسته خدا، خواسته خلق است و خواستهی خلق با تقوى، خواستهی خداست. بنابراین، حکومت جمهورى اسلامى ما «جمهورى دمکراتیک» است و جمهورى دمکراتیک واقعى و حقیقى نیز ، اسلامى است. وقتى هم از خلق صحبت میکنم و این کلمه را ادا مىنمایم همانطور که سراسر قرآن دلالت دارد توجه خاص و انحصارى به یک طبقهی معین، با شغل و درآمد و مقام خاص و وظیفه خاص نیست.
حتى در اسلام، وقتى از خلق و ناس صحبت میشود. اصرار به پیروان مرامِ مذهبِ خاص هم نیست. رحمت خدا واسع است و همه جانبه است. یک حکومت اسلامى نیز نظر انحصارى و خاصه خرجى به دسته و جمعیت و طبقه خاص ندارد، همه در سایه دولت هستند، مادام که راه حق را پیش میگیرند و قصد ظلم و فساد ندارند تحت حمایت و مورد عنایت هستند، چه اکثریت و چه اقلیت.
من در توجه به خلق، از حدود ایران و هموطنان نیز فراتر رفته، از مردمى که در کشورهاى اروپا و آمریکا و آفریقا و آسیا علاقهمند و حتى کنجکاو در مبارزه و انقلاب ما شدهاند تشکر میکنم. باید بدانید که ملت ایران انقلاب کرد، انقلاب نه به آن معناى تنها و انحصارى خشم و غضب و توهین و بر هم زدن. بلکه انقلاب کامل درونى و دگرگونى خواستهها و روحیات و استعدادها. آنقدر انقلاب ما بزرگ و فراگیر بود که از سرحدات ایران به خارج رفت.
به نقل از: مجموعه آثار(۲۴)، انقلاب اسلامی ایران(۳) – صص ۱۰۷
جمهوری دموکراتیک اسلامی در اساسنامه شورای انقلاب بود
در زمینهی روابط دولت موقت و شورای انقلاب، به طورکلی باید بگویم که در مقایسه با آنچه در انقلابهای دیگر دنیا جریان داشته است و با آنچه متداول اجتماعات ایرانی و ارگانهای شورائیِ دولتی و سیاسی، در خودِ این مملکت دیده میشود و معمول است، روی هم رفته به صورت محترمانه و مثبت و صادقانه بوده است. در هیأت دولت نیز با وجود پارهای اختلاف و تعارضها، فکر نمیکنم چنین تفاهم و همکاری صمیمانهای در کابینههای گذشته ایران سابقه داشته باشد.
قدر مسلم این است که چه در زمان عضویت مؤثر خود ما در شورای انقلاب و چه بعد از جدایی یا ادغام دولت و شورای انقلاب، همگی یکدیگر را میشناختیم و غالباً با سوابق مبارزاتی و همکاری دیرینه، اعتماد و احترام نسبی متقابلهای داشتیم.
البته آن صداقت و وفای به عهد و صمیمیتی که ما گروه ملی و نهضتی، به خاطر مملکت و انقلاب در طبق اخلاص برای امام و شورا گذارده بودیم در طرف مقابل نمیدیدیم. آن آقایان به خاطر تداوم انقلاب، تسلط بر انقلاب یا تصرف مواضع قدرت دو راه متضاد در پیش گرفتند. از یک طرف برای عقب نیفتادن از قافله و گرفتن حربه از دست چپیها رفته رفته انقلابیتر وتندتر میشدند، از طرف دیگر- و البته به عقیده خودشان با حسن نیت و به قصد خدمت- برگشت ارتجاعی به سنن دیرین روحانی و همبستگی و انحصارگری طبقاتی نموده، تدریجاً فاصلهها زیاد و هم دردی و همکاری کم میشد و پس از استعفای دولت موقت از همصدایی با انتقادکنندگان و حملات دو پهلو دریغ نداشتند.
برای ما بسیار دردناک بود با آنکه آقایان در بسیاری از برنامهها و اعمال مثبت یا منفی دولت و حتی پیش از پیروزی انقلاب مشارکت یا نظارت داشته، تصویب کرده بودند و در هر حال بر طبق اساسنامهی شورای انقلاب و بنا به تکلیف شرعی که امام به گردنشان گزارده بودند مسئول کارهای ما در خطوط اصلی بودند، در برابر حمالت ناروا و اتهامات ناجوانمردانه علیه دولت موقت- که ماه به ماه شدیدتر و وسیعتر میشد- سکوت رضایتمندانهای اختیار کرده، احساس وظیفهی وجدانی و شرعی برای دفاع از عمل مشترک و ادای شهادت به حق نمینمودند.
مثلاً علاوه بر آنکه تک تک وزیران از غربال آشنایی و الک نقادی و تصویب قریب به اتفاق آقایان- منهای یک نفر- گذشته بود، موقعی که بعضی مقالات و مقامات با سماجت خاص، شخص بنده را به باد تهمت و ناسزا گرفته و میگفتند علیرغم فرمودهی امام و پس از آن، اصرار به اصطلاح جمهوری دموکراتیک به جای جمهوری اسلامی داشتهام، هیچ یک از این یاران به مردم نگفت که در ماده اول اساسنامهی شورای انقلاب تنظیمی خودمان و مصوب امام، آخرین هدف شورا «ایجاد حکومت جمهوری دموکراتیک اسلامی» ذکر شده است؛ و اگر نخست وزیر منتخب ایشان در مصاحبهها و سخنرانیهای خود، قبل از اعلام عنوان انحصاری «جمهوری اسلامی» از طرف امام ، دو واژهی دموکراتیک و اسلامی را مترادفاً و متعاقباً به کار برده است، تأسی و تأیید مصاحبههای مکرر معظمله با خارجیان در نجف اشرف و پاریس بوده است.
سیاست گام بهگام نیز عین متن و محتوای فرمان امام بوده است؛ همین طور سیاست خارجی دولت با ابرقدرتها، که بر مبنای موازنهی منفی و برقراری روابط دوستانهی عادی به شرط احترام متقابله و حفظ تمامیتِ ارضی و حاکمیت ملی قرار داشت، و پس از چند جلسه بحث و بررسی در شورای انقالب و بدون آنکه کمترین ایرادی ابراز شده یا کسی گفته باشد که با آمریکا باید قطع رابطه و اعلام خصومت نمود به تصویب رسیده بود…
به نقل از: مجموعه آثار(۲۴)، انقلاب اسلامی ایران(۳) – صص ۹۳ و ۹۴
ایدئولوژی انقلاب
حقیقت این است که در آن زمان چون هدف مشترک و موضوع مورد علاقه و عجلهی مردم سرنگونی استبداد بود، نه از طرف امام و شورای انقلاب یا طرفداران اولیه راجع به کمّ و کیف حکومت اسلامی و نظام جمهوری اسلامی معرفی دقیق و بیان و بررسی درستی به عمل آمده بود و نه غیرمذهبیها انتقاد و دقت یا پیشنهاد ایدئولوژی و نظام حکومتی دیگری کرده بودند. هر کس روی انتظارات و تصورات خود چیزی را در نظر میگرفت که مطلوب و معقول میدانست و چون قرار بود که طرحی برای قانوناساسی نوشته شود و ملت یک مجلس مؤسسانی را انتخاب نماید، همه به خود وعده میدادند که در فرصت کافی بحث و بررسی و تصمیم گیری لازم دربارهی جمهوری اسلامی و دموکراتیک مصوب به عمل خواهد آمد. آنچه در نظر اکثریتِ مبارزینِ علیه استبداد و موافقینِ انقلاب مسلّم و بدیهی میآمد، این نبود که حکومت اسلامی یا جمهوری اسلامی وظیفهی تحمیل دین را داشته، بخواهد مردم را به اجرای احکامی در اسلام که خارج از روابط و حقوق اجتماعی باشد و با امنیت داخلی و دفاع از استقلال و تمامیت کشور سر و کار ندارد وادار سازد. همچنین نه مردم عادی از حکومت اسلامی برداشت حاکمیت روحانیت را مینمودند و نه از طرف رهبری یا خود روحانیون در ادبیات سیاسی و اجتماعی قبل از پیروزی انقلاب چنین چیزی خواستهی آشکار و وانمود شده بود.
به نقل از: مجموعه آثار(۲۴)، انقلاب اسلامی ایران(۳) – صص ۳۱۷
جمهوری دموکراتیک وعده انقلاب بود
عنوان دموکراتیک یعنی صفت جمهوری دموکراتیک اسلامی، اولاً اختراع و اصطلاح شخص بنده و رفقای دولت موقت نبود. اوایل، هم امام این را میگفتند هم اکثریت شورای انقلاب. و این دو صفت ، دموکراسی و اسلام، توأم بود. بعد به خاطر نظریات و مصالحی، از آن احتراز شد و به خاطر تعبیرهای سوء که ممکن بود بشود (مثلاً چنین عنوانی در بعضی از کشورهای اروپای شرقی هم گذاشته شده است)، عنوان دموکراتیک را برداشتند. خبرنگارهای خارجی غالباً از بنده یا شاید هم از سایرین میپرسیدند که پس معلوم میشود جمهوری اسلامی شما دموکراتیک نیست. جوابی که من میدادم این بود که خیر، دموکراسی واقعی، به معنی صحیح کلمه، همان حکومت اسلامی است و جمهوی اسلامی هم غیر از جمهوری دموکراتیک نمیتواند باشد. حالا باز همین عقیده را دارم ولی بعضیها می آیند این را قلب میکنند و معنی و مفهوم غلط و بدی به دموکراسی میدهند؛ یا در اروپا به اسلام میدهند و خشونت و تحمیل و انحصارگری طبقاتی را لازمهی اسلام میدانند. یا بعضی از اشخاص غیروارد داخلی ایراد به آزادمنشی و عدالت و رفتار به اصطلاح قبول حاکمیت ملی و حق اکثریت و حتی حق قانونی اقلیت میگیرند و این را خلاف جمهوری اسلامی میدانند. آن یک مطلب جداگانهای است که گمان میکنم مقبولیت عامه هم نداشته باشد.
به نقل از: مجموعه آثار(۲۳)، انقلاب اسلامی ایران(۲) – صص ۵۲
شورای انقلاب جمهوری دموکراتیک را تصویب کرده بود
از جمله گناهانی که برای دولت موقت و نخست وزیر آن میشمردند اصرار بر عنوان جمهوری دموکراتیک اسلامی به جای جمهوری اسلامی، علیرغم نظریه امام بود. حقیقت قضیه این است که اصطلاح جمهوری دموکراتیک اسلامی، قبل از آنکه در رفراندوم جمهوری اسلامی سال۱۳۵۸ با قید نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر مطرح شود و امام نسبت به تعبیر ساده اعلام نظر بنمایند، در اساسنامهی مصوب شورای انقلاب آمده بود و مرحوم دکتر بهشتی علاقه مند و مدافع آن بود. بالاتر از نکته فوق اینکه خود امام در خرداد ماه ۱۳۵۷ در اعتراض به ادعای شاه راجع به اعطای آزادی به ملت، تحلیل جالبی از آزادی کرده فرمودهاند: قانون به مردم آزادی داده است، خدا به مردم آزادی داد، اسلام به مردم آزادی داد و … قانون اساسی آزادی داده است. آزادی را اعطا کرده ایم چه غلطی است؟! به توچه که اعطا کنی؟ تو چکاره هستی؟
به نقل از: مجموعه آثار(۲۳)، انقلاب اسلامی ایران(۲) – صص ۳۱۵
اگر ما اسلام و دموکراسى را مترادف و پهلوى هم قرار دهیم، به همین معناست. بیان دیگرى است که از کلام خدا و خلق یا خالق و خلق. خواسته خدا، خواسته خلق است و خواستهی خلق با تقوى، خواستهی خداست. بنابراین، حکومت جمهورى اسلامى ما «جمهورى دمکراتیک» است و جمهورى دمکراتیک واقعى و حقیقى نیز ، اسلامى است. وقتى هم از خلق صحبت میکنم و این کلمه را ادا مىنمایم همانطور که سراسر قرآن دلالت دارد توجه خاص و انحصارى به یک طبقهی معین، با شغل و درآمد و مقام خاص و وظیفه خاص نیست.
حتى در اسلام، وقتى از خلق و ناس صحبت میشود. اصرار به پیروان مرامِ مذهبِ خاص هم نیست. رحمت خدا واسع است و همه جانبه است. یک حکومت اسلامى نیز نظر انحصارى و خاصه خرجى به دسته و جمعیت و طبقه خاص ندارد، همه در سایه دولت هستند، مادام که راه حق را پیش میگیرند و قصد ظلم و فساد ندارند تحت حمایت و مورد عنایت هستند، چه اکثریت و چه اقلیت.
من در توجه به خلق، از حدود ایران و هموطنان نیز فراتر رفته، از مردمى که در کشورهاى اروپا و آمریکا و آفریقا و آسیا علاقهمند و حتى کنجکاو در مبارزه و انقلاب ما شدهاند تشکر میکنم. باید بدانید که ملت ایران انقلاب کرد، انقلاب نه به آن معناى تنها و انحصارى خشم و غضب و توهین و بر هم زدن. بلکه انقلاب کامل درونى و دگرگونى خواستهها و روحیات و استعدادها. آنقدر انقلاب ما بزرگ و فراگیر بود که از سرحدات ایران به خارج رفت.
به نقل از: مجموعه آثار(۲۴)، انقلاب اسلامی ایران(۳) – صص ۱۰۷
جمهوری دموکراتیک اسلامی در اساسنامه شورای انقلاب بود
در زمینهی روابط دولت موقت و شورای انقلاب، به طورکلی باید بگویم که در مقایسه با آنچه در انقلابهای دیگر دنیا جریان داشته است و با آنچه متداول اجتماعات ایرانی و ارگانهای شورائیِ دولتی و سیاسی، در خودِ این مملکت دیده میشود و معمول است، روی هم رفته به صورت محترمانه و مثبت و صادقانه بوده است. در هیأت دولت نیز با وجود پارهای اختلاف و تعارضها، فکر نمیکنم چنین تفاهم و همکاری صمیمانهای در کابینههای گذشته ایران سابقه داشته باشد.
قدر مسلم این است که چه در زمان عضویت مؤثر خود ما در شورای انقلاب و چه بعد از جدایی یا ادغام دولت و شورای انقلاب، همگی یکدیگر را میشناختیم و غالباً با سوابق مبارزاتی و همکاری دیرینه، اعتماد و احترام نسبی متقابلهای داشتیم.
البته آن صداقت و وفای به عهد و صمیمیتی که ما گروه ملی و نهضتی، به خاطر مملکت و انقلاب در طبق اخلاص برای امام و شورا گذارده بودیم در طرف مقابل نمیدیدیم. آن آقایان به خاطر تداوم انقلاب، تسلط بر انقلاب یا تصرف مواضع قدرت دو راه متضاد در پیش گرفتند. از یک طرف برای عقب نیفتادن از قافله و گرفتن حربه از دست چپیها رفته رفته انقلابیتر وتندتر میشدند، از طرف دیگر- و البته به عقیده خودشان با حسن نیت و به قصد خدمت- برگشت ارتجاعی به سنن دیرین روحانی و همبستگی و انحصارگری طبقاتی نموده، تدریجاً فاصلهها زیاد و هم دردی و همکاری کم میشد و پس از استعفای دولت موقت از همصدایی با انتقادکنندگان و حملات دو پهلو دریغ نداشتند.
برای ما بسیار دردناک بود با آنکه آقایان در بسیاری از برنامهها و اعمال مثبت یا منفی دولت و حتی پیش از پیروزی انقلاب مشارکت یا نظارت داشته، تصویب کرده بودند و در هر حال بر طبق اساسنامهی شورای انقلاب و بنا به تکلیف شرعی که امام به گردنشان گزارده بودند مسئول کارهای ما در خطوط اصلی بودند، در برابر حمالت ناروا و اتهامات ناجوانمردانه علیه دولت موقت- که ماه به ماه شدیدتر و وسیعتر میشد- سکوت رضایتمندانهای اختیار کرده، احساس وظیفهی وجدانی و شرعی برای دفاع از عمل مشترک و ادای شهادت به حق نمینمودند.
مثلاً علاوه بر آنکه تک تک وزیران از غربال آشنایی و الک نقادی و تصویب قریب به اتفاق آقایان- منهای یک نفر- گذشته بود، موقعی که بعضی مقالات و مقامات با سماجت خاص، شخص بنده را به باد تهمت و ناسزا گرفته و میگفتند علیرغم فرمودهی امام و پس از آن، اصرار به اصطلاح جمهوری دموکراتیک به جای جمهوری اسلامی داشتهام، هیچ یک از این یاران به مردم نگفت که در ماده اول اساسنامهی شورای انقلاب تنظیمی خودمان و مصوب امام، آخرین هدف شورا «ایجاد حکومت جمهوری دموکراتیک اسلامی» ذکر شده است؛ و اگر نخست وزیر منتخب ایشان در مصاحبهها و سخنرانیهای خود، قبل از اعلام عنوان انحصاری «جمهوری اسلامی» از طرف امام ، دو واژهی دموکراتیک و اسلامی را مترادفاً و متعاقباً به کار برده است، تأسی و تأیید مصاحبههای مکرر معظمله با خارجیان در نجف اشرف و پاریس بوده است.
سیاست گام بهگام نیز عین متن و محتوای فرمان امام بوده است؛ همین طور سیاست خارجی دولت با ابرقدرتها، که بر مبنای موازنهی منفی و برقراری روابط دوستانهی عادی به شرط احترام متقابله و حفظ تمامیتِ ارضی و حاکمیت ملی قرار داشت، و پس از چند جلسه بحث و بررسی در شورای انقالب و بدون آنکه کمترین ایرادی ابراز شده یا کسی گفته باشد که با آمریکا باید قطع رابطه و اعلام خصومت نمود به تصویب رسیده بود…
به نقل از: مجموعه آثار(۲۴)، انقلاب اسلامی ایران(۳) – صص ۹۳ و ۹۴
ایدئولوژی انقلاب
حقیقت این است که در آن زمان چون هدف مشترک و موضوع مورد علاقه و عجلهی مردم سرنگونی استبداد بود، نه از طرف امام و شورای انقلاب یا طرفداران اولیه راجع به کمّ و کیف حکومت اسلامی و نظام جمهوری اسلامی معرفی دقیق و بیان و بررسی درستی به عمل آمده بود و نه غیرمذهبیها انتقاد و دقت یا پیشنهاد ایدئولوژی و نظام حکومتی دیگری کرده بودند. هر کس روی انتظارات و تصورات خود چیزی را در نظر میگرفت که مطلوب و معقول میدانست و چون قرار بود که طرحی برای قانوناساسی نوشته شود و ملت یک مجلس مؤسسانی را انتخاب نماید، همه به خود وعده میدادند که در فرصت کافی بحث و بررسی و تصمیم گیری لازم دربارهی جمهوری اسلامی و دموکراتیک مصوب به عمل خواهد آمد. آنچه در نظر اکثریتِ مبارزینِ علیه استبداد و موافقینِ انقلاب مسلّم و بدیهی میآمد، این نبود که حکومت اسلامی یا جمهوری اسلامی وظیفهی تحمیل دین را داشته، بخواهد مردم را به اجرای احکامی در اسلام که خارج از روابط و حقوق اجتماعی باشد و با امنیت داخلی و دفاع از استقلال و تمامیت کشور سر و کار ندارد وادار سازد. همچنین نه مردم عادی از حکومت اسلامی برداشت حاکمیت روحانیت را مینمودند و نه از طرف رهبری یا خود روحانیون در ادبیات سیاسی و اجتماعی قبل از پیروزی انقلاب چنین چیزی خواستهی آشکار و وانمود شده بود.
به نقل از: مجموعه آثار(۲۴)، انقلاب اسلامی ایران(۳) – صص ۳۱۷
جمهوری دموکراتیک وعده انقلاب بود
عنوان دموکراتیک یعنی صفت جمهوری دموکراتیک اسلامی، اولاً اختراع و اصطلاح شخص بنده و رفقای دولت موقت نبود. اوایل، هم امام این را میگفتند هم اکثریت شورای انقلاب. و این دو صفت ، دموکراسی و اسلام، توأم بود. بعد به خاطر نظریات و مصالحی، از آن احتراز شد و به خاطر تعبیرهای سوء که ممکن بود بشود (مثلاً چنین عنوانی در بعضی از کشورهای اروپای شرقی هم گذاشته شده است)، عنوان دموکراتیک را برداشتند. خبرنگارهای خارجی غالباً از بنده یا شاید هم از سایرین میپرسیدند که پس معلوم میشود جمهوری اسلامی شما دموکراتیک نیست. جوابی که من میدادم این بود که خیر، دموکراسی واقعی، به معنی صحیح کلمه، همان حکومت اسلامی است و جمهوی اسلامی هم غیر از جمهوری دموکراتیک نمیتواند باشد. حالا باز همین عقیده را دارم ولی بعضیها می آیند این را قلب میکنند و معنی و مفهوم غلط و بدی به دموکراسی میدهند؛ یا در اروپا به اسلام میدهند و خشونت و تحمیل و انحصارگری طبقاتی را لازمهی اسلام میدانند. یا بعضی از اشخاص غیروارد داخلی ایراد به آزادمنشی و عدالت و رفتار به اصطلاح قبول حاکمیت ملی و حق اکثریت و حتی حق قانونی اقلیت میگیرند و این را خلاف جمهوری اسلامی میدانند. آن یک مطلب جداگانهای است که گمان میکنم مقبولیت عامه هم نداشته باشد.
به نقل از: مجموعه آثار(۲۳)، انقلاب اسلامی ایران(۲) – صص ۵۲
شورای انقلاب جمهوری دموکراتیک را تصویب کرده بود
از جمله گناهانی که برای دولت موقت و نخست وزیر آن میشمردند اصرار بر عنوان جمهوری دموکراتیک اسلامی به جای جمهوری اسلامی، علیرغم نظریه امام بود. حقیقت قضیه این است که اصطلاح جمهوری دموکراتیک اسلامی، قبل از آنکه در رفراندوم جمهوری اسلامی سال۱۳۵۸ با قید نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر مطرح شود و امام نسبت به تعبیر ساده اعلام نظر بنمایند، در اساسنامهی مصوب شورای انقلاب آمده بود و مرحوم دکتر بهشتی علاقه مند و مدافع آن بود. بالاتر از نکته فوق اینکه خود امام در خرداد ماه ۱۳۵۷ در اعتراض به ادعای شاه راجع به اعطای آزادی به ملت، تحلیل جالبی از آزادی کرده فرمودهاند: قانون به مردم آزادی داده است، خدا به مردم آزادی داد، اسلام به مردم آزادی داد و … قانون اساسی آزادی داده است. آزادی را اعطا کرده ایم چه غلطی است؟! به توچه که اعطا کنی؟ تو چکاره هستی؟
به نقل از: مجموعه آثار(۲۳)، انقلاب اسلامی ایران(۲) – صص ۳۱۵
با این قانون اساسی ما همچنان در کرانه تاریخ پرسه می زنیم! علی اصغر حاج سید جوادی
با این قانون اساسی ما همچنان در کرانه تاریخ پرسه می زنیم
Mon 31 03 2014
علی اصغر حاج سید جوادی
نگر تا حلقۀ اقبال ناممکن نجنبانی»
ناصر خسرو قبادیانی در هزار سال پیش(قرن چهارم هجری شمسی- قرن ۱۱ میلادی) در کیفیّت چگونه برون افتادن انسان از شط سیال زمانه می گوید:
راه خران است خواب و خور و رفتن
خیره مرو باخرد به راه خرانه
از خور، زی خواب شو؛ زخواب سوی خور
تات برون افکند زمانه به کرانه
با تو روان است روزگار، حذرکن
تا نفریبد در این رهت به روانه
خطاب ناصرخسرو در این شعر اخطاری مستقیم و بی پرده به انسان است که در مرز خرد و شعور غریزی از حیوان جدا می شود. مفهوم این ابیات قاعده و قانون عمومی و خدشه ناپذیرِ عدول از خرد که تلاش انسان در زمانه پویاست به هدف شدن و خروج از حال و سکون در بودن. این قانون و قاعده در شکل و قالب در هر دوره نسبت به تغییر شرایط زمانه، تغییر می کند. اما در اصل و اساس قاعده که عدول از خرد است یعنی انحراف از راه انسان به راه خرانه به قول ناصرخسرو تغییری حاصل نمی شود. به عبارت دیگر تغییر شرایط زمانه به ظاهر عدول از خرد را تغییر می دهد؛ اما جوهر و باطن قاعده و قانون را عوض نمی کند. بخشی از بشریّت با جداشدن از راه خرانه، به کمک خرد و اندیشه ی پویا در هنگامه جنگ و گریز، در خون و آتش، خود را از ظلمات توحش به دشت روشنائی رساند. بناها و ساخته های دست و فکر خود را حفظ کرد. اما افکار و اندیشه ها و به دنبال آن روابط بنیادهای خود را به کمک دانش و بینش خود تغییر داد. و بخش دیگری از بشریّت برخلاف، همچنان به راه خران یا ماندن و نظاره به گذر زمان، در حاشیه و کرانه ماند و با کلنگ تعصب به جان بنا و آبادیهای خود افتاد.
به همین ترتیب بخشی از بشریّت راه حکومت و سیاست را از مذهب جدا می کند؛ و سفره مذهب و مذهبمداران و بنیادهای مذهبی و دینی را از بستر حکومت و سیاست برمی چیند و حمایت و دفاع از وجدان و عقیده انسانها را به قانون برخاسته از رأی مردم می سپارد. اما بخش دیگری از بشریّت به هدف رهائی از استبداد مطلقه شاه، در قانون اساسی خود به صغارت و نابالغی اجتماعی و سیاسی خود گردن می نهد و تمام حقوق خود را تخته بند ولایت مطلقه فقیه می کند.
به قول «ژان ژاک روسو»(۱۷۱۲- ۱۷۷۸) فیلسوف و نویسنده نامدار:«وقتی مردم به خاطر نفع عمومی یا توافق عمومی برای شکل اجتماعی از آزادی مطلق خود چشم می پوشند، طبعاً جز نظم عمومی و امنیّت اجتماعی قادر به دفاع از آزادی آنها نخواهد بود. با توجه به اینکه فرد مستبد جز با سلب آزادی و حق عمومی هدفی از برقراری نظم عمومی ندارد»نقل از قراردادهای اجتماعی.
با نگاهی گذرا به اصول مدون در قانون اساسی جمهوری اسلامی، می بینیم که برخلاف گفته روسو، در چهارسد سال پیش، با انقلاب سال ۱۳۵۷ زور و خودکامگی قدرت در لباس دین، به حق ولایت مطلقه تبدیل و اطاعت از مقام مستبد به قید موازین اسلامی مقید می شود. شیرازه زندگی یک ملت در متن زمانه باید به فلسفه آزادی یک جامعه در ارزشها و حقوق مشترک آنها بسته شود. یعنی اشتراک در آزادی ی عقیده و بیان؛ در آزادی ی انتخاب و اجتماع؛ در آزادی ی برابری جنسی و نژادی و قومی. اما اگر مردمی در اکثریّت خود این ارزشهای مشترک را نشناسد و به ارزش حیاتی و دلبستگی به آنها و دفاع از آنها پی نبرده باشد، برآنها همان می رسد که اکنون بر مردم ایران رسیده است. در چنین جامعه ای به قول«ژرژ اورل»(۱۸۰۳- ۱۹۸۴) نویسنده آینده نگر انگلیسی در کتاب معروف «مزرعه حیوانات» همه با هم برابرند، اما بعضی ها برابرترند.
مزرعه حیوانات بیان حال مردمی است که در جسم به زمان خود وابسته اند؛ اما با خرد خام خود در حاشیه و کرانه درجا می زنند. مگر اینکه به قول حافظ:
«این خرد خام به می خانه بر
تا می لعل، آوردش خون به جوش»
پیام ناصرخسرو در هزارسال قبل خطاب به انسان این است که غریزه خرد و تمیز وسیله خود شناسی و جهان شناسی است.
می گویند تمدن بر سه پایه بنا شده است: ۱- زیبائی ۲- عدالت ۳- امنیّت. وسیله و ابزار ساخت این بنا خرد و عقل انسان است. نگاهی گذرا به وضع حکومت و کیفیّت حاکمیّت آن بر مردم ایران؛ و گذر از سی و پنج سال سلطۀ ولایت مطلقه سیاسی به نام دین و شریعت اسلامی چه رد پائی جز دشمنی انقلاب اسلامی با زیبائی و سرزندگی و نشاط مردم؛ جز دشمنی با عدالت و قانون؛ و جز دشمنی با امنیّت و آسایش مادی و معنوی مردم ایران دیده می شود؟ برای آشنائی بیشتر با ریشه واقعیّت این دشمنی که چگونه مردم ایران از راه خرانه دوران 37 ساله سلطنت استبداد پهلوی، به راه خرانه دوره ۳۵ ساله ولایت مطلقۀ فقیه نقل مکان کردند و از کرانه زمانه در دوران پهلوی به آن سوی زمانه در دوران خمینی پرتاب شدند. بهتر آنست که به گفتار خمینی یعنی بنیانگذار نظام ولایت مطلقه فقیه رجوع کنم که ۹ سال قبل از انقلاب یعنی در سال ۱۳۴۸ خورشیدی در نجف و در تقریرات خود در باب ولایت عامه در فقه و نقش فقیه در حکومت بیان کرده است؛ با این عبارت:«... حکومت اسلامی نه مشروطه است و نه استبداد و نه جمهوری؛ و نه کسی می تواند در آن دخالت کند. برای رئیس و مرئوس حکم الهی متّبع و رأی اشخاص حتا رسول اکرم هم در آن دخالت ندارد؛ و همه تابع اراده الهی هستند. در چنین حکومتی که قانون الهی حاکم مطلق است، رئیس دولت باید دارای دو خصلت باشد: علم به قانون و بسط عدالت در اجرای آن. اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد به پا خاست و تشکیل حکومت داد، او همان ولایتی را که حضرت رسول در امر حکومت داشت دارا خواهد بود و برهمه مردم لازم است که از او اطاعت کنند...»
چنین چشم اندازی را که خمینی ۹ سال پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در نجف برای آینده نظام سیاسی ایران ترسیم کرده بود، ذکاءالملک فروغی در ۹۵ سال قبل در سال ۱۹۱۹ میلادی یا ۱۲۹۷ هجری خورشیدی در نامه ای از پاریس برای دوست خود حکیم الملک در تهران در مفهوم صریحتری که به وضع اسفناک رابطه هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس صلح ورسای با دولت متبوع خود در تهران مربوط می شود، بیان می کند:
«... مختصر مات و متحیّر مانده ایم. اگر راه بیفتیم و به ایران برگردیم، ممکن است در این جا مصالحی فوت شود. و البته بعدها مُلَوّم خواهیم بود که اگر مانده بودید چنین و چنان می شد؛ و اگر بمانیم، معلوم نیست تاکی باید منتظر شد و برای چه می مانیم و می خواهیم چه کنیم؟ فرضاً بخواهیم راه بیفتیم، مخارج راه نداریم؛ و عجالتاً جز اینکه قهراً توکل به خدا کرده و مادام که مهمانحانه به طور نسیه متکفل ماست متوقف باشیم، چاره نداریم. حاصل اینکه حرف همان است که همیشه می گفتم:«ایران نه دولت دارد و نه ملت» جماعتی که قدرت دارند و کار از دستشان ساخته است، مصلحت خود را در این ترتیب حالیه می پندارند. باقی هم که خوابند. در این صورت هیچ امیدی برای ما نیست. اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر برای ایران متصور نمی شد. با همه قدرتی که انگلیس دارد و امروز یکه مرد میدان است، با ایران هیچ کاری نمی تواند بکند... فقط کاری که انگلیس می تواند بکند همین است که خود ما ایرانی ها را به جان هم انداخته که پوست یکدیگر را بکنیم و هیچ کاری نکنیم و متصل به او التماس کنیم که بیا فکری به حال ما بکن. البته من می گویم ایرانیها نباید با انگلیس عداوت بورزند. اما این همه مستلزم آن نیست که ایران در مقابل انگلیس«کالمَیِت فی ید الغسال» باشد. من خودم این فقره راکتباً و شفاهاً به انگلیسیها گفته و می گویم. تصدیق می کنند؛ اما چه فایده یک دست صدا ندارد. ملت ایران باید صدا داشته باشد؛ افکار داشته باشد؛ ایران باید ملت داشته باشد...»
۹۵ سال پس از گفته فروغی به گفته خمینی توجه کنیم:
«حکومت اسلام نه مشروطه است و نه استبداد و نه جمهوری و نه کسی می تواند در آن دخالت کند. برای رئیس و مرئوس حکم الهی متبع و رأی اشخاص حتا رسول اکرم نیز در آن دخالت ندارد...»
طبق نظر او، کسی که با علم به قانون(یعنی فقه و احکام شرعی) و اعتقاد به عدالت(عدالتی که میزانش در دست فقیه است) به حکومت رسید، همان ولایتی را دارد که حضرت رسول در امر حکومت داشت و اطاعت او بر همه مردم لازم است. در این صورت بر تمام مردم واجب است که از او اطاعت کنند.
به این ترتیب در اندیشه سیاسی – فقهی خمینی در ایران نه ملت وجود دارد و نه دولت. زیرا ملت دارای حق حاکمیّت نیست. چون طبق اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به خدای یکتا(لا اله الا الله)و اختصاص حاکمیّت و تشریع به او و لزوم تسلیم دربرابر امر او... پس کشوری که در آن مردمش از حق حاکمیّت برخود محرومند، کشور نیست بلکه مزرعه حیوانات است. در ایران دولت وجود ندارد زیرا طبق اصل دوم قانون اساسی پایه نظام سیاسی ایران ایمان به خدا است و امر حاکمیّت و تشریع یا قانونگزاری حکومت مختص خدا و تسلیم در برابر شریعت او است. سرنوشت انسان ایرانی طبق بند ۵ از اصل دوم قانون اساسی نه در اختیار او بل وابسته به امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلامی است. و اما آزادی و معیار کرامت و ارزش والای انسان که باید وابسته به مسئولیّت او در برابر خدا باشد، طبق بند ۶ از اصل دوم قانون اساسی به اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین «سلام الله علیهم اجمعین» مربوط می شود. وقتی آزادی انسان به مسئولیّت او در برابر خدا موکول می شود؛ و هنگامی که مرزهای این مسئولیّت به اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط براساس کتاب یعنی قرآن و سنت معصومین مقید می شود، طبعاً انسان، دیگر آن انسان مختار در سرنوشت فردی و اجتماعی خود نیست. بل موجودی است خزنده و چرنده در مزرعه ی حیوانات. زیرا اختیار این انسان موجود در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتا از اختیاری که خداوند در قرآن مسلمانان به نخستین مخلوق خود آدم داد کمتر است. زیرا خدا آدم را از مصرف میوه ممنوعه برحذر داشت،اما محروم نکرد. بل او را با اخطار به عواقب مصرف آن مخیّر کرد. این که به قول قرآن، خدا آفریده خود را در بقا یا خروج از بهشت به خوردن یا نخوردن میوه ممنوعه مشروط می کند، در حقیقت به علت غریزه خرد و تمیز و قوه تفکر انسان است. انسان با این غریزه تمیز و تفکر، عطای بهشت را با آن درها و باروهای بسته از شریعت و طریقت و محراب و مسجد و ایدئولوژی، به بقای صاحب آن و اجبار به پرستش معبود و مسجود دیده و نادیده می بخشد. تا در فضای بیکرانه اندیشه خویش به قول مولانا: «بار دیگر از ملک پران شود آنچه اندر وهم ناید آن شود»
و قابل تأمل است که حتا کتاب مسلمانان نیز به وضع کسانی که با جداشدن از راه خرد به راه خرانه می روند اشاره می کند. مثلاً آنجا که در سورة انفال آیة ۲۲ می گوید:«اِنَ شَرَّالدوابِ عنداللهِ الصمُ البُکمُ الذین لا یعقلون» یعنی شرترین حیوانات نزد خدا کر و لالها بوده و کسانی که تعقل نمی کنند. یا آنجا که به صراحت به عذرخواهی گمراهانی که به راه خرانه رفته بودند اشاره می کند. ودر سورة احزاب آیه ۶۷ می گوید:«و قالوا ربَّنا انا اطعنا سادَتَنا و کُبَرآئنا فاَضَلونا السبیلا» یعنی «پروردگارا ما سروران و بزرگانمان را اطاعت کردیم و آنها ما را به گمراهی انداختند»
اما در اینجا می بینیم که در آن سو خمینی وجود دارد که طبق گفته خود او:«حکومت شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله است و یکی از احکام اولیه اسلام بوده و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتا نماز و روزه و حج بوده و میتواند در صورت مصلجت، آنها را موقتاً تعطیل نماید. و در این سو مردم از چپ و راست و مسلمانان ملیگرا و روشنفکران آزادیخواه و طرفدار مردمسالاری و قانونمداری و میلیونها انسان ایرانی همه در یک صف واحد علیه فساد و استبداد سلطنت پهلوی قیام می کنند. و درمقابل به ولایت مطلقه ای تن درمی دهند که جامعه را به آن سوی زمانه خود پرتاب می کند. در چنین وضعی از شرایط قدرت سدها ساله است که فروغی در ۹۵ سال قبل از فقدان ملت و دولت افسوس و غبطه می خورد. اما پس از گذشت ده ها سال، در سالهای آخر قرن بیستم، خمینی نه فقط از نبود ملت و دولت در ادراک و شعور تجدد طلبی فروغی افسوس نمی خورد بل اصولاً با تکیه به عقیده و ادراک ماورای تاریخ عصر و زمان خود، با حاکمیّت ملت و با دولت متکی به قانون منبعث از رأی ملت مخالف است. به عبارت دیگر در انعکاس این عقیده طبق اصل 5 قانون اساسی «در زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوای آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل ۱۰۷ عهده دار آن می گردد» و طبق اصل ۵۷ قانون اساسی، سه قوه حاکم کشور قوه مقننه، قوه اجرائیّه و قوه قضائیّه زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت قرار دارند.
به این ترتیب اگر هدف مردم و پیشگامان آنها از گرایشهای مختلف سیاسی در انقلاب سال ۱۳۵۷ واقعاً خروج از راه خرانه شاهانه به راه خردمندانه تاریخ زمان خود یعنی راه آزادی های مدنی و قانونمداری حکومت بود، طبعاً خمینی نباید هرگز به مقام رهبری انقلاب می رسید. زیرا راه رهبری خمینی راهی بود که او در رساله کشف الاسرار در سال ۱۳۲۳ و در تقریرات ولایت و حکومت اسلام در سال ۱۳۴۸ در نجف به صراحت بیان کرده بود. راه او به مزرعه حیوانات و به امت فاقد شخصیّت در انسان صغیر تحت ولایت می رسید. راهی آن سوی مرزهای راه خرانه که ناصرخسرو هزار سال قبل تصویر کرده بود. خمینی حکم اولین نخست وزیر دولت خود را نه به نام مردم و ملت ایران که قیام کرده بود، بل با جمله «بنا به تکلیف شرعی خود» صادر کرد به عبارت دیگر نه فقط به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و به نهضت ملی شدن صنعت نفت که هدفش آزادی از استعمار بیگانه و استبداد سلطنت بود، بل بر میراث انقلاب مشروطیّت نیز – بنا به آرزوی شیخ فضل الله نوری که ولایت مشروعه به جای مشروطه بود-مُهر باطل زد. و حتا به تقاضای کتبی اولین رئیس دولت انقلاب یعنی منتخب خود، در سال ۱۳۶۷ برای ملاقات در زمینه خشونتهای مزدوران ولایت و بحران جنگ نیز پاسخ نداد. زیرا تاریخ مصرف مهندس بازرگان و همفکران او در ولایت مطلقه خمینی تمام شده بود. چون منظومه فکری و اعتقادی خمینی جز در معرکه خشونت و تعصب و بیخردی و جهالت و دروغ پیاده نمی شد. در این معرکه جائی برای اصلاح طلبان مسلمان و معتدل نظیر بازرگان و نهضت آزادی و جماعت ملی- مذهبی وجود نداشت. اشتباه عظیم آنها این بود که گامی درست را در مسیری غلط برداشتند. زیرا ناخدای کشتی نظام سیاسی شاهنشاهی ایران از عرشه فرماندهی فرار کرده بود؛ و ایران گرفتار جنبش بحرانی انقلاب و هرج و مرج و بلاتکلیفی، کشوری بدون دولت مانده بود؛ و در آن روزها برای اداره مملکت آشوبزده چشمها به مردی دوخته شده بود که در سن ۷۹ سالگی، بدون کوچکترین سابقه در امور سیاسی و مدیریّت اجتماعی و اداری کشور، از تبعید ۱۵ ساله به ایران بازگشته بود. در آن معرکه برای خمینی جز مهندس بازرگان مسلمان دانشگاهی و زندان رفته و محکوم شده به خاطر مخالفت با استبداد و فساد سلطنت، کسی دیگر که مورد اعتماد اکثریّت مردم باشد وجود نداشت.
اما پرسش از اینجا مطرح می شود که قبول مسئولیّت اداره مملکت انقلاب زده برای یک مرد دانشگاهی و مجرب در امر سیاست و اجتماع، زیر عنوان «تکلیف شرعی» از سوی مردی که سالها قبل، از ولایت و حکومت اسلام برمدار قرآن و سنت و شریعت دفاع کرده است، در چه قالبی گنجانده می شد؟ قبول مسئولیّت تکلیف ضروری بود؛ اما از سوی کسی که با او هیچ گونه گفتگوئی در کیفیّت رهبری او و نقش رهبری در دولت مسئول در نگرفته بود، چه سرنوشتی به دنبال می داشت؟ تعجب آور نیست که پاسخ این پرسش را به ساده لوحی و زودباوری کسانی ارجاع کنیم که به خیال خود در دوران تبعید خمینی خود را از مشاوران و نزدیکان دست اول خمینی در داخل و در اروپا و امریکا می دانستند که پس از انقلاب و نشستن خمینی بر اریکه قدرت و ولایت مطلقه، نظیر قطبزاده که اعدام شد؛ بنی صدر که فرار را بر قرار ترجیح داد؛ دکتر یزدی مشاور و یاور سیاسی خمینی در سفر و حضر که به خاطر نزدیکی به مهندس بازرگان اجازه شرفیابی به حضرتش را هم در رکاب بازرگان و سحابی نداد، خمینی حتا از بهشتی و مطهری و منتظری و لاهوتی نیز بی نیاز شد. زیرا او به کسانی نیاز داشت نظیر رفسنجانی، خامنه ای و خیل عمامه سفیدها و سیاه های فرصت طلبی که با رهبری او کمر به نابودی حَرَث و نسل یا دارائی مادی و ثروت مملکت و نسل جوان تشنه آزادی و تجددطلبی مملکت بسته بودند. در مسیر این نابودی در شاهراه خرانه بود که خمینی را به جنگ هشت ساله ایران و عراق کشاند که تا آخرین لحظه ای که به ناچار و از سر استیصال جام زهرِ شکست را در این جنگ ویرانگر سرکشید، از قبول متارکه جنگ به خاطر میلیاردها دلاری که از راه ادامه جنگ به جیب حلقه پیرامون او و به صندوق دلالهای اسرائیل و اروپائی ریخته می شد خودداری می کرد. جنگی که از یک سو ویرانی و کشتار و گرانی و چپاول بود؛ و از سوی دیگر وسیله تشدید خشونت و خفقان و سانسورآزادی و انتقاد به بهانه دفاع مقدس. در مسیر همین راه خرانه، به اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری اعضای سفارت صحه گذاشت. و سرانجام با معامله پنهانی با ریگان علیه کارتر و شکست او در انتخابات ریاست جمهوری، بلافاصله پس از سوگند ریگان گروگانها را پس از ۴۴۴ روز اسارت آزاد کرد. اما در مسیر شاهراه خرانه که خمینی مردم ایران را با اعمال زور و خشونت و تحقیر و هراس و دروغ به دنبال خود می کشید، فاجعه ی دیگری در انتظار مردم ایران بود که ذره ذره طبقه متوسط کشور را به فقر و عسرت؛ و توده های شهری و روستائی را به گرسنگی و بیکاری و فحشا و اعتیاد کشاند. واز برکت تشدید گام به گام تحریمهای مالی و اقتصادی در محور پرونده اتمی و شکست پی در پی ایران در شورای امنیّت سازمان ملل به خاطر محکوم کردن ایران از امتناع در ادامه غنی سازی اورانیوم به هدف رسیدن ساخت بمب اتمی، طبقه ی جدیدی از میلیاردرهای ایرانی با عبور از کنار قانون های تحریم برای فروش نفت به حساب ایران به وجود آمد که به قول کارشناسان اقتصادی فقط طی چند سال گذشته، بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی و درآمد نفتی ایران برای ادامه برنامه هسته ای از دست داده شد که تنها دو درسد از نیازهای انرژی کشور را تأمین خواهد کرد.
نتیجه جنگ هشت ساله با عراق سرکشیدن جام زهر شکست از سوی خمینی؛ و سرانجام نتیجه تحریمهای اقتصادی و مالی تسلیم با نرمش قهرمانانه ی خامنه ای ، به قیمت چشم پوشی از دست یابی به بمب اتمی است. اما در چشم انداز تاریخی به دنبال شکست شاه در سلطنت استبدادی به خاطر پشت کردن به ملت و تکیه کردن به امریکا، نوبت به شکست ولایت مطلقه فقیه رسید که اکنون با پشت کردن به مردم و چنگ انداختن به امریکا و غرب به بهانه دفاع از انقلاب اسلامی، راهی ندارد جز تسلیم و قبول شرایط تحمیلی حریف برای رهائی از تنگناهای نفسگیر تحریم های اقتصادی و مالی و به امید بقای در قدرت و ادامه استحمار مذهبی ملت ایران.
اما اکنون پس از ۳۵ سال تحمل فساد و خشونت و استبدادِ گروه به قدرت رسیده آخوند به نام اسلام، مردم ایران آیا هنوز به این واقعیّت نرسیده اند که خمینی و شاگردان و مریدان او چگونه ایمان قلبی و یا دریافت ذهنی مردم ساده دل و خوش باور را از دین، به قدرت سیاسی برای حکومت برآنها تبدیل کردند و در عمل به اصطلاح قشر روحانی را به صورت مجری مختار و بدون مسئولیّت احکام شریعت درآوردند؟
پرسش اصلی در این جاست که مردم ایران چه آن طیف قانون شناس و مسلمان و دانش آموخته ای که که اولین دولت موقت راپس از انقلاب ۱۳۵۷ به حکم «تکلیف شرعی» خمینی تشکیل دادند و چه میلیونها مردمی که در راه های مختلف اجتماعی به خاطر رهائی از استبداد و فساد سلطنت شاه به صف انقلاب پیوستند، نمی دانستند که شاه محافظه کار که خواهان ادامه وضع موجود در قدرت بود، هدفش با خمینی مرتجع طالب بازگشت به وضع خلافت در محور حکومت سیاسی و حاکمیّت مذهبی توامان بود؟
برای پاسخ به این پرسش باید گامی به عقب و نگاهی به کلاف پیچیده فرهنگ چندین سدساله فلات ایران بیندازیم که در تاریخ معاصر ما در ۶ مقوله از خصوصیات فردی و اجتماعی ما در روابط متقابل ما با دولت و مذهب و خانواده و نهادهای اخلاقی و سیاسی و خانوادگی و آموزش و پرورشی و معرفتی خلاصه می شود. و در مظاهر مختلف شش جریان به حاشیه نشینی در متن زمانه با وجود زیستن در زمانه منتهی می شود. این شش مقوله عبارتند از:۱- استحمار مذهبی. ۲- استبداد سیاسی. ۳- استعمار بیگانه. ۴- تجددگرائی. ۵- چپ روی پرولتاریائی بدون پرولتاریا از نوع استالینی. ۶- ملیگرائی بدون ملی.
نظام سیاسی و مدیریّت اجتماعی و آموزشی و پرورشی در شعاع جریان عمومی و خصوصی زندگی؛ دراخلاق و کردارجامعه در درون دخالت و نفوذ و اثر این شش عامل ضد خردگرائی ساخته و پرداخته شده؛ و از درون همین عوامل ضد و نقیض و ترکیب عجین شده در همین فرهنگ مسلط است که همه تلاش جهت خروج از مدار حاشیه نشینی و عقبماندگی از زمانه شکست می خورد. و ملتی که در اوائل قرن نوزدهم برای خروج از قدرت مطلقه و تأسیس عدالتخانه دست به انقلاب تجدد خواهانه می زند، در دهه آخر قرن بیستم بیرون نیامده از نظام محافظه کار مستبد سلطنت، در تله نظام ارتجاعی ولایت مطلقه مذهبی اسیر می شود. به عبارت دیگر در تداول گذر از انقلاب مشروطیّت که به ناکامی، در کام طمع امپراتوری انگلیس به سلطنت استبدادی رضا شاه تبدیل می شود؛ سرانجام سلطنت موروثی مضمحل و به همراه خود بساط استعمار سنتی و نوکری سفارتهای خارجی برچیده می شود و طبل توخالی تجدد طلبی از هیاهوی تبلیغات شاهنشاهی می افتد؛ و چپ استالینی دستش از بهشت رؤیائی پرو لتاریائی بریدن و پشت بدون ملاط ملیگرائی در هنگامه سرنوشت از ملت خالی می شود. درنتیجه، در روز سرنوشت که طومار چندین ۱۰۰ ساله سلطنت استبداد موروثی با فرار شاه پیچیده می شود، از میان شش جریان، به راه خرانه، سکه قدرت به نام استحمار مذهبی و خلافت اسلامی زده می شود. و ارتجاع تمام عیار قدرت از قالب خود ساخته جمهوری اسلامی کمر به قتل تمام بنیادهای بالقوه و بالفعل تجدد و تعقل و خرد جمعی و تعامل و همبستگی انسانی می بندد.
ملت ایران برای خروج از مدار وضع موجود خود قیام کرد، اما بلافاصله به مظاهر ارتجاع حجاب و چادر و تعذیر و گریز از هنر موسیقی در چاه سیاه جمگران مستور و محبوس شد.
ملت ایران در انقلاب مشروطیّت با قانون اساسی خود حساب دولت یا سلطنت را از حکومت یا حاکمیّت مردم و حساب احکام شرعی را از قانون عرفی جدا کرد. اما ارث گرانقدر آزادی مشروطیّت را به استبداد خود کامه رضا شاه تسلیم کرد. فرزندان همین ملت پس از ۱۰۰ سال و اندی حساب دین و دولت و شرع و عرف را یکجا در قانون اساسی جمهوری اسلامی به قدرت و اراده امام امت و ولایت مطلقه تسلیم کردند و با تأیید آن بر سند صغارت خود مُهر تأیید زدند.
اینک ما در آستانه شکست نظام ولایت مذهبی و آثار اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ی مصیبت بار آن که تاسالها دامن تاریخ و سرنوشت نسلهای آینده را رها نخواهد کرد ایستاده ایم. در پشت سر ما انواع الگوهای عرضه شده سیاسی و اجتماعی و فرهنگی با زبانها و اصطلاحات و واژه ها و تعاریف خود وجود دارد که همگی هنر خود را در برخورد با جریان استحمار مذهبی در آستان انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نشان دادند.
ایران در وضع کنونی و در ژئوپولیتیک و ژئو استراتژیک خود در حساسترین دورانهای تاریخ خود قرار دارد. ایران ما با یک میلیون و ششصد هزار کیلومتر مربع مساحت با ذخائر عظیم نفت و گاز و سایر مواد گرانبهای طبیعی و با ذخیره تاریخی عظیمی از فرهنگ دیرینه در دانش و تمدن بشری محسود جغرافیائی ی همسایگان حتا در آن سوی دریای خزر روسیه پوتین است از سوئی. و طعمه مُشهّی اقتصادی و سیاسی قدرتهای نیرومند غرب ماوراء بحار است از سوی دیگر. ایران در مسیر خردمندانه دارای پتانسیل دوستی و همبستگی انسانی و بشری و عامل سازندگی با همسایگان دور و نزدیک است. و در راه «خرانه» عامل زیانکاری و بیگانگی و خصومت. اما این برما مردم ایران و پیشگامان بیدار و خردمند آن است که با تسلط بر حاکمیّت، بر سرنوشت خود؛ و با اتکاء به خواست خود در قالب مردمسالاری و حکومت قانون منتخب خود، با برخورداری از آزادی وجدان و آزادی انتخاب و اجتماع و برابری جنسی و نژادی و قومی و مذهبی آخرین مرحله پایان تقدیر گذشته تاریخی خود یعنی جدائی دین از دولت و دین از آخوند را در یابیم. آرمانگرائی های بیگانه با واقعیّت و دلبستگی به الگوهای ساخته و پرداخته در شرایط خاص محیطهای دیگر و تقلید متعصبانه، آنها را که از خصوصیات راه خرانه و افتادن به کرانه زمان است به بایگانی تاریخ بسپاریم. هنگام آن فرارسیده که خود را پشت دیوار واقعیّتها پنهان نکنیم؛ و از رو در رو شدن با آن نهراسیم. زیرا ما سدها سال است که از درون سازی و ضرورت وجود مصالح و ابزار آن دور افتاده ایم و به همین علت محروم از قدرت خلاقیّت درون سازی خود، برعکس بخش دیگری از بشریّت، از دوران سازی و مشارکت در ساختار پر شتاب تاریخ بشری محروم شده ایم. کشورهائی نظیر چین و کره جنوبی و برزیل و اندونوزی و هند در مسیر خروج از کرانه و ورود به متن زمانه، با زیرسازی بنیادهای اقتصادی خود، ماشین را از غرب، یعنی سازنده ی ماشین با تکنولوژیِ و کیفیّت فنی تولید آن می خرند؛ و در کنار آن دانش فنی و مهندسین و کارورزان فنی، ماشین و کارشناسان رشته های مختلف صنعتی را ایجاد و تربیّت می کنند. یعنی برخلاف ما از مرحله خرید ماشین و لوازم یدکی آن به مرحله سازندگی ماشین رسیدند. وابستگی و اسارت سیاسی نتیجه ای جز وابستگی اقتصادی و اسارت استعماری ندارد.
امروز در اوکراین از سوئی و در تونس از سوی دیگر می بینیم که به قول فروغی در صد سال قبل، ملتی وجود دارد؛ افکاری وجود دارد؛ که پا بر رکاب خرد به قیمت بودن یا نبودن، توسن تاریخ خود را از کرانه به زمانه می رانند و با پشت کردن به ظلمات استبداد، رو به روشنائی آزادی می روند.
ملت ایران همگام با «راه خرانه» خمینی جام زهرِ شکست در جنگ هشت ساله با عراق و پرکردن جیب گشاد فروشندگان اسلحه را به ضمیمه میلیاردها دلار ثروت کشور و ۱۰۰ها هزار کشته و زخمی و سالها عقب رفتن در اعماق عقبماندگی سرکشید و بار دیگر در مسیر همین راه خرانه، همگام با خامنه ای و شرکا، طناب دار تحریمهای پیاپی اقتصادی و مالی آمریکا و اروپا را به گردن انداخت. و اکنون که رهبران ولایت پس از سالها عرّ و تیز خرانه و لاف و گزاف جاهلانه دست تسلیم به هوا بالا بردند و از درون عبای رفسنجانی، حسن روحانی را به جای احمدی نژاد نشاندند. آیا هنوز کلام فروغی از آن سوی دیار نیستی به گوش ما مردم ایران می رسد که «ملت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد، ایران باید ملت داشته باشد» به عبارت دیگر در کشوری که مردم آن فاقد افکار و عاری از صدا باشند در آن کشور ملت وجود ندارد؛ و وجود دولت هم مشروط به وجود افکار مشترک و صدای مشترک است که در توافق عمومی به دولت، منعکس کننده و مجری آن افکار مشترک و صدای مشترک منتهی می شود. بنابراین وقتی در کشوری بنا بر تحلیل گفته فروغی، نه ملت وجود دارد که حامل صدا و افکار خردپذیر باشد؛ و نه دولت وجود دارد که مظهر آن صدا و افکار ملی باشد، این کشور مزرعه حیوانات است. در نگاه به تفاوت بین اندیشه و ادراک آدمهائی نظیر فروغی در دهه دوم قرن بیستم، با اندیشه و ادراک کسانی نظیر خمینی در دهه آخر قرن بیست، به سنجشی کلی از میزان تکامل یا انحطاط جامعه ایران در این فاصله می رسیم. آن جائی که فروغی با توجه به وضع حاضر کشور خود از فقدان صدا و نبود افکار که از مظاهر اساسی حیات اجتماعی یک ملت است افسوس می خورد و شکوه می کند؛ ده ها سال پس از او خمینی با تکیه به حق مطلق الهی برحکومت، از اساس وجود ملت و صدا و افکار ملت و دولت یا مظهر وجود ملت را منکر می شود. یعنی با انقلاب ۱۳۵۷ مزرعه حیوانات شاهنشاهی به مزرعه حیوانات ولایت الهی تبدیل می شود.
ملت ایران بر کودتای رضاخان میرپنج در سال ۱۲۹۹ و بر سلطنت استبدادی مطلق او از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ گردن نهاد زیرا از مشروطه و وارثان قدرت درونی آن در دولت و مجلس مشروطه چنان سرخورده بود که دولتمندان و اندیشمندان نظیر فروغی نیز در آرزوی برآمدن قدرتی مافوق نیروهای سیاسی و عشیره ای و حزبی و انجمنی بودند که خدمت اساسی آن برقراری امنیّت و پایان دادن به هرج و مرج داخلی و مداخلات خارجی بود. غافل از آنکه کسی که با خواست مردم برای امنیّت به قدرت می رسد، با خواست مردم با خشونت قدرت را رها نمی کند.
ملت ایران بر اشغال نظامی کشور خود به وسیله سه کشور انگلیس و روسیه و امریکا نیز تسلیم شدند؛ و سپس در گرداب نفاق و اختلاف گروه های چپ و راست و ملی و میهنی و مذهبی، تجاوز به قانون اساسی به نفع تحکیم قدرت سلطنت را نیز تن دادند. از آن پس از شوق و ذوق ملی شدن صنعت نفت و رهائی از استعمار و استثمار بیگانه و استبداد سنتی سلطنت، با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز پس نشستند. و سرنوشت دکتر مصدق نخست وزیر قانونی را به دست انتقام شاه و انگلیس رها کردند. از آن پس در فقدان جامعه مدنی و نهادهای مستقل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن، به میراث کهنه و مندرس مذهبمداری دل بستند که پرچم مخالفت با شاه را از آن هنگام که شاه به اتکای حمایت امریکا بند پیوند چندبن ۱۰۰ ساله دین و دولت را پاره کرده بود، برافراشتند. و جاده انقلاب نا به هنگام را به کام خمینی و دستیاران او با قیر سیاه ولایت مطلقه فقیه آسفالت اسلامی کردند... اکنون ۳۵ سال ازآن روزگار می گذرد و نسلی دیگر با آمیخته ای بس ناشناخته از فرهنگ بازاری ی اسلام منبری و سرشار از خرافات مخلوط در انبوهی از دانشگاهها و استادان و مخلوقات فرهنگ پس از انقلاب پا به عرصه وجود گذاشته است. به همراه قشرهای تازه به دوران رسیده ای از سرداران سپاه و مداحان و چماقداران و بازجویان و مجریان قتلها و اعدامهای مخفی و آشکار؛ و دهها هزار حقوق بگیران و جیره خواران منبری و مسجدی و بسیجی های کمر به خدمت که تمامی، دستشان به سوی حقوق ماهانه و مزدهای کارهای کرده و ناکرده دراز است.
آخرین صفحات تاریخ سنتی ایران با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با فصل مربوط به گسست پیوند دویست ساله سه ضلع مثلث استبداد سیاسی و استحمار مذهبی و استثمار بیگانه بسته می شود. اکنون ۳۵ سال از انقلاب و تأسیس ولایت اسلامی با ادغام استبداد سیاسی و استحمار دینی می گذرد و شیوه های سنتی نفوذ و دخالت استعمار خارجی و سفارتخانه های مربوطه در روابط خارجی مملکت از میان برخاسته است. اما رهائی از رسوبات ناشی از آثار به جا مانده از دورانی طولانی سلطه این سه ضلع شوم ضد آزادی و دشمن اندیشه شکوفنده و تجدد واقعی در روابط اجتماعی جامعه جز در قبول حق تقدم مشترک فرد فرد جامعه برآزادی وجدان و اندیشه و بیان و اجتماع و تساوی جنسی و قومی و نژادی میسر نیست. با محرومیّت از این حقوق در لباس شریعت و در نظام ولایت الهی، سدها میلیارد دلار ثروت و سدها هزار انسان و ذخایر عظیمی از استعدادها و امکانات برای پیشرفت و رفاه و گسترش فرهنگی و علمی نسلهای جوان ما به باد فنا رفته است. اما اگر ما از انقلاب مشروطه خواهی در سد و اندی سال قبل و از جنبش ملی شدن نفت و نهضت ضد استعماری و ضد استبدادی آن در ۶۰ سال پیش به جای خروج از حاشیه و ورود به متن تاریخ زمانه خود با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در ۳۵ سال قبل به آن سوی کرانه تاریخ از ظلمات قرون وسطائی تفتیش عقاید پرتاب شدیم. اما امروز همان اندازه که راه خروج ما از نظام ولایت مطلقه فقیه گشوده تر می شود، راه خروج نظام ولایت دینی با تنگناهائی که به دست خود از داخل و خارج کشور ساخته است، تنگتر می شود. زیرا فاصله زمانی شرایط متغیر در قرن ۲۱ با توجه به سرعت تحولات در وسائل ارتباط جهانی و درهم ریزی مرزهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی با فاصله شرایطی که نظام مستبد ولایت دینی برای حفظ خود در حاشیه زمانه به مردم ایران تحمیل کرد، آنچنان ناهماهنگ و ناپایدار است که همانگونه که امروز مشاهده می شود، برای متولیان جمهوری اسلامی راهی جز تسلیم برای رهائی از خفقان اقتصادی و سیاسی تحریمها باقی نمانده است. اما این تسلیم با توجه به همین شرایط جبری حاکم برزمانه ما به ازای سازش با حریف به شرط ماندن در قدرت و ادامه خشونت نخواهد بود.
شاه مستبد فاسد با فاصله ای ۲۵ ساله پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ به خاطر خیانت به آرمانهای آزادیخواهانه مردم اساس سلطنت موروثی را برباد داد. اما برای جانشینان بنیانگذار نظام توحش الهی پس از ۳۵ سال حکومت در فساد و دروغ و عوامفریبی، دیگر چنین فرصتی وجود ندارد. اما اگر بخواهیم در نبود هیچ زمینه عقلی و عینی برای تکرار انقلابی دیگر؛ و اگر بخواهیم با تأمل در تجربه های تلخ گذشته به قصد خروج از ظلمات ولایت توامان دین و دولت از توسل به خشونت و انتقامجوئی و تصفیه حسابهای شخصی و گروهی پرهیز کنیم؛ و اگر بخواهیم از ظرفیّت تحمل و قبول مردم در رودرروئی با شرایط تحول در چهارچوب همبستگی و تساهل غافل نشویم؛ و اگر امکانات واقعی و برخورد واقعگرایانه با شرایط موجود در روحیه عمومی تودهها و گروههای درونی قدرت را از نظر دور نداریم، بجز ادامه وضع موجود یعنی تلاش متولیان برای رهائی از تحریمها با حریفان خارج و بازی موش و گربه در پاسخ به انتظار مردم از دولت روحانی با تکیه بر چماق خود و پراکندگی و زورپذیری سنتی مردم، چه راهی برای مردم و چه وسیله ای برای متولیان حکومت جز نشستن در پشت میز مذاکره جدی و واقعی در محور خروج از ساختار سیاسی قدرت استبدادی در قانون اساسی جمهوری اسلامی و انتقال بدون خشونت و هماهنگ با دین و ایمان مردم، از حریم عمومی به حریم خصوصی وجود دارد؟
اما ناگفته نگذاریم که در عملی شدن این راه حل خود معمائی ناگشوده باقی می ماند. اگرنه در مردم نمایندگانی معتبر و مجرب و واقعگرا برای حضور در پشت میز مذاکره وجود داشته باشد و نه نظام ولایت مطلقه افرادی منزه از جنایت و فساد و عاری از غرض و مرض!!
آنچه راقم این سطور از سوابق تجربی و ذهنی خود می داند راهی جز مقاومت صبورانه در جبهه مردمی و پرداختن هزینه آن با هر قیمت به مصداق «حق گرفتنی است نه دادنی» وجود ندارد. اما فراموش نکنیم که اگر تسلیم صاحب قدرت همراه با جانشین ضد خشونت و طرفدار حق حاکمیّت مردم نباشد، قدرت هیچگاه در خلاء به انتظار جانشین نمی نشیند. آنچه باید از سوی صاحبان قدرت و از طرف مردم مورد توجه قرار گیرد توافق برسر امکانات در حداقل ها و حداکثرهای تحول بدون خشونت در قدرت است. زیرا آنچه که از مردم با قبول یا تحمل زور و خشونت به تدریج گرفته اند، جز در تحول گام به گام همراه با مقاومت و هوشیاری مردم از دست نخواهند داد. فراموش نکنیم چه بسا قبول یا تحمیل حداکثرها به مردم نه در یک سال و ده سال بل در دهها سال بعد تبدیل به شکست تحمیل کنندگان و ویرانی و نابودی زندگی تحمیل شوندگان می شود. فرو پاشی دیوار برلین و اضمحلال اتحاد جماهیر شوروی پس از ۷۵ سال خودکامگی از تظاهر رفتن به راه خرانه و فراموش کردن توصیه ناصرخسرو قبادیانی در هزار سال قبل است؛ آنجا که می گوید:
«باتو روانست روزگار حذر کن
تا نفریبد در این رهت به روانه»
علی اصغر حاج سیدجوادی
پاریس - ماه مارس
پیام مادر زانیار مرادی نگذارید فرزندان ما اعدام شوند :
پیام مادر زانیار مرادی
نگذارید فرزندان ما اعدام شوند : امینه قادری مادر زانیار مرادی در نامه ای اتهامات به فرزند خود و نیز لقمان مرادی پسر عمومی او را رد کرده و گفته است که آن ها به خاطر آزادی و عدالت مبارزه کرده و مورد کینه توزی جمهوری اسلامی قرار گرفته اند. خانم قادری از آزادی خواهان و فعالان حقوق بشر خواسته است که صدای مادران زندانی باشند و برای آزادی آن ها از زندان مبارزه کنند.
زانیار مرادی و لقمان مرادی، در مردادماه سال ۸۸ توسط اطلاعات شهر مریوان بازداشت شدند. آنها در روز یکم دیماه همان سال، به اتهام محاربه از طریق عضویت در «کومله»، از احزاب کردی و دست داشتن در قتل پسر امام جمعه مریوان در شامگاه ۱۴ تیر ۱۳۸۸، به اعدام محکوم شدند. این حکم در دادگاه تجدیدنظر و دیوان عالی کشور تأیید شده است. این دو زندانی سیاسی هیچگاه این اتهام را نپذیرفتهاند.
پیام آمینه قادری مادر زانیار مرادی؛
زانیار و لقمان فرزندان کردستانند
سال تازه را به مردم عزیز، تمامی آزادیخواهان، زندانیان سیاسی و خانواده آنها، فعالین حقوق بشر، سازمانها و نهادهای مدافع حقوق بشر و تمامی مبارزین راه آزادی تبریک میگویم. لازم است که از تمامی کسانی که در سال گذشته در امر اطلاعرسانی و پوشش خبری زندانیان سیاسی و خانواده آنها تلاش کردند، مراتب تشکر و سپاسگزاری خودم و مادران زندانیان سیاسی را اعلام نمایم.
من یک مادرم، و هیچ مادری را نمیتوان از دیدن فرزند دلبندش محروم کرد؛ هرگز به دوری فرزندم عادت نخواهم کرد. پنج سال لحظهشماری کردهام تا زانیارم را ببینم. پسرم را آزاد به دنیا آوردهام و میخواهم آزاد باشد.
بارها گفتهایم که حکم زانیار و لقمان، ناعادلانه بوده و جز یک توطئه ضد بشری نمیتوان اسم دیگری بر آن نهاد. حکم اعدام فرزندانم تنها بر پایه کینهتوزی و انتقامکشی رژیم اسلامی از خانواده ما بوده و در طول پنج سال گذشته، بارها این را گفتهایم که اتهامات زانیار و لقمان هیچ پایه و اساسی نداشته و برای اثبات بیگناهی آنها، شاهدان عینی هم شهادت دادهاند؛ اما هرگز در بررسی پرونده در نظر گرفته نشده است. من و پدر زانیار ثانیهشماری میکنیم که امام جمعه مریوان، سنت اسلامی را که ادعا میکند به جا بیاورد و حقیقت را بگوید. زانیار ما بیگناه است و تا جان در بدن داریم از او دفاع میکنیم. لقمان همچون فرزند من است و احساس مادرانهام را نمیتوانم از او دریغ کنم؛ زانیار و لقمان فرزندان کردستانند.
مادران شیرمردان محبوس در زندانهای رژیم ضد انسانی، از حق مادریشان کوتاه نخواهند آمد. فرزند ما چه بر سر دار رود و چه در کنار ما و در کنار خانواده باشد؛ باز هم آینده را آنها خواهند ساخت؛ آیندهی روشنی که لبریز از آزادی و عدالت و انسانیت است.
فرزندان ما کسی را نکشتهاند و جانی را نخواهند ستاند، تربیت فرزندان ما از خورد و خوراکشان مهمتر بوده و بهترین آموزههای بشری را که همانا آزادیخواهی و انجام فعالیتهای صالحانه و خیرخواهانه است، آموختهاند.
مادران زندانیان سیاسی در ایران بهتر از هرکسی میدانند که فرزندان آنها جرمی را مرتکب نشدهاند و تنها به دلیل ابراز عقیده و فکرشان، سالهای طولانی حبس را تحمل میکنند. مگر نه اینکه ما فرزندانمان را با خون و دل بزرگ کردهایم! هیچ مادری فرزندش را برای ارتکاب جرم و جنایت بار نمیآورد؛ فرزندان ما تنها به جرم آزاداندیشی و آزادیخواهی در زندانهای رژیم ایران، در زیر شکنجه و در شرایط غیر انسانی هستند.
من مادر زانیار مرادی هستم، فرزند من جانی را نستانده و هرچه زودتر باید از زندان آزاد شود. از جامعه جهانی، مردم ایران، تمامی فعالان حقوق بشری، نهادها و سازمانهای حقوق بشری درخواست میکنم، صدای مادران زندانیان سیاسی باشند و هرچه در توان دارند بگذارند تا فرزندان ما اعدام نشوند.
آمینه قادری
سهشنبه ۱۲ فروردینماه ۱٣۹٣ - اول آوریل ۲۰۱۴
آخرین وضعیت کشیش سعید عابدینی در بیمارستان
کشیش ایرانی-آمریکایی سعید عابدینی ،همچنان در یک اتاق از بیمارستان بصورت زندانی بستری میباشد،یکی از اعضای خانواده سعید عابدینی گزارش داده است که وی مورد معاینه پزشک قرار گرفت اما چیزی که مشخص هست این است که عابدینی هنوز از آسیب های جسمی که در زندان به وی وارد شده است رنج میبرد.
به گزارش «خبرگزاری صدای مسیحیان ایران» هنوز مشخص نیست که سعید عابدینی چه مدت در بیمارستان باقی خواهد ماند،یکی از اعضای خانواده وی که در آخر هفته گذشته موفق به ملاقات با وی شده بود اعلام کرد،مدتی که وی در بیمارستان بستری بوده بهبود قابل توجهی پیدا کرده است ،در صورتی که چنین امکانی درزندان برای وی وجود نداشته است.
به گفته خانواده اش،وی غذا و داروهای لازم را دریافت میکند ولی چیزی که از همه مهم تر است،این است که سعید عابدینی احتیاج به عمل جراحی برای بدست آوردن بهبودی کامل دارد و هنوز هم مانند گذشته هیچ اقدامی در این زمینه صورت نگرفته است.
سعید عابدینی بر اثر شکنجه ها و کتک هایی که در اتاق های بازجویی متحمل شده دچار خونریزی داخلی شده و باید تحت عمل جراحی قرار گیرد اما تاکنون تنها قرص های مسکن برای کاهش درد در اختیار او قرار داده اند و درمانی صورت نگرفته است.
وی در جریان سفر برای بازدید از خانواده و پیگیری تاسیس یک پرورشگاه به ایران داشته است، از ۵ مهر ماه ۱۳۹۱ در زندان اوین در حبس بوده است ،که پس آن به زندان رجایی شهر کرج منتقل گردید.
پس از بازداشت همسر وی در این باره گفته بود :سعید زمانی که در ایران بسر می بُرد با ایمان و گرویدن به مسیحیت از منظر جمهوری اسلامی خود تبدیل به یک مجرم شد.دادگاه اتهام این نوکیش مسیحی را تشکیل کلیساهای خانگی به قصد برهم زدن امنیت کشور و تبانی جهت ارتکاب جرم عنوان کرد.
اشتراک در:
پستها (Atom)