چهار دهه مبارزه در درون و بیرون - جعفر پویه
چهار دهه مبارزه در درون و بیرون
جعفر پویه
در آستانه چهل سالگی جنبش پیشتاز فدایی قرار داریم. چهل سال از حماسه سیاهکل گذشت؛ چهار دهه ای که بر سازمان چریکهای فدایی خلق آن گذشت که بر جنبش آزادیخواهانه مردم ایران و جنبش جهانی چپ گذشته است. اگر در آستانه بهمن 57، کمتر از یک دهه بعد از اقدام متهورانه سیاهکل، جامعه ایران به دلیل استبدادی تاریخی و بحران ساختاری سیستم شاهنشاهی و شرایط ویژه تاریخی به مرحله انفجار رسید و بساط رژیم پادشاهی را برای همیشه برچید اما به دلیل انحراف قیام از مسیر خود و تسلط عقب افتاده ترین بخش اپوزیسیون بر آن، چیزی بیش از تباهی و مرگ نصیب مردم نشد. درباره قیام بهمن و آنچه بعد از آن گذشت، بسیار نوشته اند و بازهم خواهند نوشت. اما چرایی ناتوانی جریانی همچون فدایی در عملکرد درست و اقدام به موقع، موضوعی است که به ما بیشتر باز می گردد و باید در این باره بیشتر بنویسیم و کنکاش کنیم تا گذشته را همچون چراغی فرا راه آینده آوریم و آموزه ای برای بعد از خود کنیم.
قیام سیاهکل در هنگامه ای به وقوع پیوست که استبداد حاکم تمام راه های فعالیت سیاسی را بسته بود. جو پلیسی آنچنان بر فضای عمومی حکومت می کرد که کسی را یارای به میدان آمدن و صدای خود را بلند کردن نبود. "جزیره آرامش" که نشان از یک حکومت پادگانی و سرکوب تمام عیار داشت، موجب فخر و تفاخر حاکمان بود. ساواک با بهره مندی از آموزش و همکاری سازمانهای سرکوبگر قدرتهای امپریالیستی و سلطه گر تمام توان خود را به کار گرفته بود تا هیچکس نتواند به تمامیت طلبی شاه و دار و دسته اش کوچکترین اعتراضی علیه کند. آنچه باقیمانده سازمانهای سیاسی بعد از کودتای 32 بود، یا به طور کلی سرکوب شده و یا اگر چیزی از آنها باقی مانده بود، راه عافیت پیش گرفته و بقای خود را به هر قیمت تبلیغ می کرد. در چنین موقعیتی بود که رد تیوری بقا و ضرورت از خود گذشتگی و مبارزه مسلحانه پیش کشیده شد و وظیفه پیشاهنگ برای شکستن سد استبداد، گذشتن از جان خود معنا پیدا کرد. شاید با توجه به موقعیت کنونی و روحیه تسلیم طلبی و عافیت جویی بسیاری که به جو غالب تن داده اند، عملکرد جانانه و از خود گذشتگی تصور ناپذیر صف شکنانی که یخ استبداد شاهنشاهی را شکستند، چندان با عقل جور نیاید و یا در مذمت آن با هزار دلیل موجه و غیر موجه باب پسند روز بتوان حرافی کرد. اما آنچه را که نمی توان انکار یا فراموش نمود، تاثیر شگرف همان اقدامات و شهامتها و از خودگذشتگی همان شیفتگان آزادی بود که یخ استبداد را ترکاند و جامعه را با یک شوک قوی روبرو کرد. به همین دلیل، پیام آنان به سرعت بر پهنه میهن طنین افکن شد و پژواک صدای مسلسها در دورترین نقاط انعکاس یافت و خون تازه ای در رگ جوانان دواند. این تاثیر شگرف را هرگز نمی توان کوچک شمرد و یا نادیده گرفت. سالهای بسیاری پس از نوزده بهمن 49، سازمان امنیت با همکاری پلیس، ژاندارمری و برخورداری از همکاری و کمک سازمانهای اطلاعاتی کشورهای همسو با رژیم شاهنشاهی به شکار مبارزین پرداخت و با قتل هر کدام از آنها نه تنها جامعه ایران را یک قدم به سوی ارتجاع کنونی کشاند بلکه، میدان را از مبارزین جدی و روشنفکر دریادل خالی کرد. شکارچیان چریکها و جایزه بگیرهای مزدور، چند روزی به نشخوار پول خون فرهیخته ترین فرزندان این مرز و بوم پرداختند تا در بهمن 57 دار و دسته سیاه ترین ارتجاع به میدان آمده، بتواند بدون ترس از رقبایی قدرتمند هر آنچه می خواهد بر سر قیام عمومی مردم بیاورد. ارتجاع سیاه و مرگ آفرین حاکم امروزی بیش از همه مدیون سازمان اطلاعات و امنیت شاه و شکارچیان سیاسیونی است که تا توانستند از آنان کشتند و آخوندهای تبهکار را بدون یک رقیب قدرتمند به جا گذاشتند.
شکار و قتل چریکها در درگیریهای خیابانی و دام و تله گذاریهای ساواک از یک طرف و قتل رهبران آنها که در زندان بودند از سوی دیگر، سازمان چریکهای فدایی را در تدوین برنامه و عمل خود برای ادامه راه و تبدیل سازمان کوچک خود به یک تشکیلات سراسری ناکام گذاشت. ساواک و تحلیلگران دستگاه امنیتی با یک برآورد درست، نقطه مرکزی این جریان را یافته و بیژن جزنی و یارانش را به تپه های اوین بردند و به رگبار بستند و اینگونه آنانی که شکنجه گاه را تبدیل به مکانی کرده بودند تا بتوانند حاصل عمل خود را جمع بندی کرده و برای ادامه راه برنامه ریزی کنند، به دست دژخیمان رژیم وابسته به قتل رسیدند. از سوی دیگر، ساواک تمام توان و قدرت و نیروی خود را به کار گرفت تا افراد بیرون از زندان را درگیر جنگ روزمره و خنثا سازی عملیات پلیسی کند تا وقتی برای کارهای تئوریک و پردازش سیاست نداشته باشند. این حیله و ترفند درس آموزان ساواک کارگر افتاد. چریکهای نه تنها نتوانستند کار تئوریک خود را درست انجام دهند، بلکه یک به یک به تور پلیس افتادند و به قتل رسیدند. تا جایی که در تیر ماه سال 55، کمیته مرکزی و رهبر اسطوره ای آن هنگام سازمان، حمید اشرف در مهر آباد به محاصره در آمد و اکثریت آنان در یک نبرد نابرابر به شهادت رسیدند. این است که ادامه کار حماسه سازان سیاهکل ناتمام ماند و ساواک و حمایتگران آن تمام تلاش خود را کردند تا از انجام این مهم جلوگیری کنند و موفق نیز شدند.
اما این همه ماجرا نیست. پس از قیام بهمن، سازمان چریکهای فدایی خلقی که موفق شده بود یخ استبداد حاکم را بشکند و جزیره آرامش شاه را توفانی کند، خود دچار یک بحران توفنده داخلی شد. کشاکش با جریانی که توانسته بود اهرمهای تشکیلاتی را به دست گیرد، بالا گرفت. جریان مزبور بدون توجه به خواست جامعه و متضاد با بدنه سازمان، راهی دیگر پیش گرفت. بدنه سازمان خواهان اقداماتی با توجه به اوضاع مشخص روز بود اما رهبری ای که توانسته بود در بحران پیش آمده، سازمان را همچون ارثیه ای بی صاحب تصاحب کند، تلاش خود را برای مسلط کردن روابط خصوصی بر ضوابط تشکیلاتی گسترش داد و با به حاشیه راندن رفقایی که با آنان همدست و همداستان نبودند، در داخل تشکیلات خود را بدون رقیب کرد. آنها سازمانی که با اقبال عمومی مردم و پیوستن اقشار مختلف به آن به بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه تبدیل شده بود و می رفت تا رویای حماسه سازان سیاهکل را به واقعیت تبدیل کند را فشل کردند و در نهایت با دو شقه کردن آن توانستند کمر این سازمان را به نفع ارتجاع در حال تحکیم قدرت بشکنند.
شرایط بین المللی و اردوگاهی آن سالها نیز مزید بر علت شد. از یک طرف سرمایه داری جهانی از ترس روی کار آمدن و قدرت گرفتن یک جریان چپ مستقل و پیشتاز تمام توان خود را به کار گرفت و با حمایت مستقیم و غیر مستقیم دار و دسته خمینی، سعی به کنار زدن و جریان سازی موازی برای سازمان فراگیر فدایی کرده و با بزرگ نمایی بعضی از ضعفها توانست مدعیان دروغین و شیفته قدرت را در درون تشکیلات لانسه کند. از سوی دیگر، سوسیالیسم واقعن موجود از ترس قدرت گرفتن یک چپ مستقل و نا وابسته در همسایگی اش که می توانست زنگ خطر را برای احزاب تا مغز استخوان فاسد و وابسته به آن به صدا در آورد، دست به کار شد. آنان نیز تمام توان خود را به کار گرفتند و با ارتباط گیری با عناصری که می توانستند کمر سازمان فدایی را بشکنند، آنها را تشویق به جدا سری کردند. حزب وابسته توده، آتش بیار معرکه شد و در نهایت توانستند تبر در میان سازمان فدایی نهند و آن را شقه کنند. این آغاز یک به هم ریختگی و از هم گسیختگی بود و شد آنچه که بسیاری از قبل برایش روز شماری می کردند. بخش بزرگی از جداشدگان به سیاست حمایت از ارتجاع هار و جنایت پیشه پرداختند و آنچنان در این کار پیشروی کردند که دست بسیاری از سینه چاکان آنها را از پشت بستند. به همین علت این بخش از شقه کنندگان فدایی که خواستار پیوستن به حزب بدنام توده و یا به گردن انداختن طوق بردگی همسایه شمالی بودند، برای این پیوند داخلی مورد پسند واقع نشدند و حتا حزب توده نیز پیوستن آنان به خود را رد کرد.
در بخش باقیمانده نیز همه نیز از این میانه سلامت نجستند. برخی از آنها نتوانستند بر بحران فایق آیند و درگیر مناسبات نادرست درونی و شقه شدن بسیار شدند و سرانجام کار به جایی رسید که اسلحه به روی هم کشیدند و در بدتر وضعیت ممکن پراکنده شدند.
اینگونه شد که پس از مدتها، قطعه های پراکنده یک سازمان وسیع و فراگیر همچون برشهایی از یک پازل از یکدیگر جدا افتاده، سعی به برپایی خود کردند. اما آنچه بیش از همه نشدنی بود، استواری و سرپا ماندن بود. زیرا دلایل این فروپاشی در خارج از سازمان هنوز به قوت خود باقی بود و جریان سازان و بحران آفرینان داخل این قطعه ها بیکار ننشستند. بحران پی بحران و انشقاق یکی از پس از دیگری از راه رسید و تا جایی که می رفت تا چیزی جز نام فدایی نماند. قطعه های کوچک بحران زده بیش از اینکه رو به جامعه عمل کند، گرفتار اختلافات داخلی شدند.
باز گرداندن هویت برباد رفته چریک فدایی در کشاکش دسته هایی که گاه تا حد باندهای مافیایی عمل می کردند، کار ساده ای نبود. دشمن از یک طرف کلیت خط اصولی را زیر ضرب می گرفت و هر جا که خط و نشانی از آن می یافت، با تمام نیرو روی آن متمرکز می شد تا از شکل گیری آن جلوگیری کند. از سوی دیگر، شرایط به شدت پلیسی شده و بحران بین المللی نیز مزید بر علت شده سرعت کار را پایین می آورد.
امروز کار تا اندازه ای به سامان شده است. از اردوگاه سوسیالیستی جز نامی نمانده است، احزاب وابسته به آن نیز بسیاری راه عافیت پیش گرفته و با گامهایی بلند به عقب نشینی پرداختند. بسیاری از آنها به رد سوسیالیسم پرداخته و راه خود را جدا کردند. بحران بین المللی بر سرتاپای چپ مستولی شده است و تلاش و تقلای بسیاری برای برون رفت از آن انجام می گیرد. اما از سازمان فدایی قطعاتی ماند و به ادامه راه پرداخت. خط اصولی و مشی فدایی که با قتل رهبران پیشرو آن توسط ساواک کم رنگ شده بود، بار دیگر بازگشت. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با توجه به تمام تجربیات همه این سالها سعی کرد تا این خط اصولی را پیراسته تر از همیشه بازتاب دهد. هرچند سرعت کار دلخواه نبود اما آینده، قاضی خوبی است در داوری در باره این خط در برابر خطوط غیر اصولی و انحرافی.
بعضی از آنانی که راه غیر اصولی پیش گرفته و تا آستان بوسی ارتجاع رفته بودند، امروز نادم از کرده خود هستند. آنانی که قیام سیاهکل را اقدامی ماجرا جویانه می دانستند و از آن تبری می جستند، پس از مدتی فهمیدند بدون این حماسه نمی توانند هیچگونه هویتی از خود داشته باشند. این است که ابتدا نادمانه و با اما و اگر به بزرگداشت سیاهکل پرداختند و امروز آنرا پرچم خود می دانند. این هویت یابی درس بزرگی به آنهایی داد که شهامت و شجاعت را ماجرا جویی قلمداد می کردند، آنهایی که قیام برهم زننده جزیره آرامش را خشونت و تند روی می دانستند، آنانی که تا جایی پیش رفتند که به بسیاری از قهرمانان فدایی انگ تروریست زدند. امروز آنها می بینند بدون این اقدام حماسی و بدون اتکا به آن شهامتها و شجاعتها هیچ چیزی ندارند تا با آن هویت خود را معنا دهند.
شاید برای گفتن این سخن هنوز زود باشد، شاید هنوز به اندازه کافی درس آموزی نشده باشد و هزاران شاید دیگر، اما می توان آرزو کرد و یا امیدوار بود تا امید به همگرایی بعد از سالها در بخشهایی از این قطعه ها جوانه زده و به واقعیت بپیوندد. شاید بعد از سالها دوری و جداسری و اتهام زنی و اعمال غیر رفیقانه، امید به همگرایی در بین افراد صادق بدنه این جریانها نقطه امیدی بشود برای به واقعیت نزدیکتر کردن یک آرزوی دیرینه.
این روزهای می رود تا چهل سال از قیام حماسی سیاهکل، آن اقدام جانانه که تا امروز همچون بلوری شفاف از زنگار زمانه در امان مانده، بگذرد. در فرهنگ ما ایرانیها و فرهنگ بسیاری از ملل دیگر، چهل سالگی سن بلوغ مجدد، سن جا افتادن و پختگی است. چهل سالگی نشان از آب گذشتن و سرد و گرم چشیدن است، نشان بهره مندی از تجربه و دانش کافی به دلیل درس آموزی از سالهای طولانی پشت سر گذاشتگی است. آیا امروز می شود فدایی را در حال عبور از این مرز دید و ادعای پختگی و جا افتادگی آن را کرد و یا هنوز تا پخته شدن راه طولانی ای در پیش است؟
منبع: نبرد خلق شماره 307، شنبه 1 بهمن 1389 – 21 ژانویه 2011
چهار دهه مبارزه در درون و بیرون
جعفر پویه
در آستانه چهل سالگی جنبش پیشتاز فدایی قرار داریم. چهل سال از حماسه سیاهکل گذشت؛ چهار دهه ای که بر سازمان چریکهای فدایی خلق آن گذشت که بر جنبش آزادیخواهانه مردم ایران و جنبش جهانی چپ گذشته است. اگر در آستانه بهمن 57، کمتر از یک دهه بعد از اقدام متهورانه سیاهکل، جامعه ایران به دلیل استبدادی تاریخی و بحران ساختاری سیستم شاهنشاهی و شرایط ویژه تاریخی به مرحله انفجار رسید و بساط رژیم پادشاهی را برای همیشه برچید اما به دلیل انحراف قیام از مسیر خود و تسلط عقب افتاده ترین بخش اپوزیسیون بر آن، چیزی بیش از تباهی و مرگ نصیب مردم نشد. درباره قیام بهمن و آنچه بعد از آن گذشت، بسیار نوشته اند و بازهم خواهند نوشت. اما چرایی ناتوانی جریانی همچون فدایی در عملکرد درست و اقدام به موقع، موضوعی است که به ما بیشتر باز می گردد و باید در این باره بیشتر بنویسیم و کنکاش کنیم تا گذشته را همچون چراغی فرا راه آینده آوریم و آموزه ای برای بعد از خود کنیم.
قیام سیاهکل در هنگامه ای به وقوع پیوست که استبداد حاکم تمام راه های فعالیت سیاسی را بسته بود. جو پلیسی آنچنان بر فضای عمومی حکومت می کرد که کسی را یارای به میدان آمدن و صدای خود را بلند کردن نبود. "جزیره آرامش" که نشان از یک حکومت پادگانی و سرکوب تمام عیار داشت، موجب فخر و تفاخر حاکمان بود. ساواک با بهره مندی از آموزش و همکاری سازمانهای سرکوبگر قدرتهای امپریالیستی و سلطه گر تمام توان خود را به کار گرفته بود تا هیچکس نتواند به تمامیت طلبی شاه و دار و دسته اش کوچکترین اعتراضی علیه کند. آنچه باقیمانده سازمانهای سیاسی بعد از کودتای 32 بود، یا به طور کلی سرکوب شده و یا اگر چیزی از آنها باقی مانده بود، راه عافیت پیش گرفته و بقای خود را به هر قیمت تبلیغ می کرد. در چنین موقعیتی بود که رد تیوری بقا و ضرورت از خود گذشتگی و مبارزه مسلحانه پیش کشیده شد و وظیفه پیشاهنگ برای شکستن سد استبداد، گذشتن از جان خود معنا پیدا کرد. شاید با توجه به موقعیت کنونی و روحیه تسلیم طلبی و عافیت جویی بسیاری که به جو غالب تن داده اند، عملکرد جانانه و از خود گذشتگی تصور ناپذیر صف شکنانی که یخ استبداد شاهنشاهی را شکستند، چندان با عقل جور نیاید و یا در مذمت آن با هزار دلیل موجه و غیر موجه باب پسند روز بتوان حرافی کرد. اما آنچه را که نمی توان انکار یا فراموش نمود، تاثیر شگرف همان اقدامات و شهامتها و از خودگذشتگی همان شیفتگان آزادی بود که یخ استبداد را ترکاند و جامعه را با یک شوک قوی روبرو کرد. به همین دلیل، پیام آنان به سرعت بر پهنه میهن طنین افکن شد و پژواک صدای مسلسها در دورترین نقاط انعکاس یافت و خون تازه ای در رگ جوانان دواند. این تاثیر شگرف را هرگز نمی توان کوچک شمرد و یا نادیده گرفت. سالهای بسیاری پس از نوزده بهمن 49، سازمان امنیت با همکاری پلیس، ژاندارمری و برخورداری از همکاری و کمک سازمانهای اطلاعاتی کشورهای همسو با رژیم شاهنشاهی به شکار مبارزین پرداخت و با قتل هر کدام از آنها نه تنها جامعه ایران را یک قدم به سوی ارتجاع کنونی کشاند بلکه، میدان را از مبارزین جدی و روشنفکر دریادل خالی کرد. شکارچیان چریکها و جایزه بگیرهای مزدور، چند روزی به نشخوار پول خون فرهیخته ترین فرزندان این مرز و بوم پرداختند تا در بهمن 57 دار و دسته سیاه ترین ارتجاع به میدان آمده، بتواند بدون ترس از رقبایی قدرتمند هر آنچه می خواهد بر سر قیام عمومی مردم بیاورد. ارتجاع سیاه و مرگ آفرین حاکم امروزی بیش از همه مدیون سازمان اطلاعات و امنیت شاه و شکارچیان سیاسیونی است که تا توانستند از آنان کشتند و آخوندهای تبهکار را بدون یک رقیب قدرتمند به جا گذاشتند.
شکار و قتل چریکها در درگیریهای خیابانی و دام و تله گذاریهای ساواک از یک طرف و قتل رهبران آنها که در زندان بودند از سوی دیگر، سازمان چریکهای فدایی را در تدوین برنامه و عمل خود برای ادامه راه و تبدیل سازمان کوچک خود به یک تشکیلات سراسری ناکام گذاشت. ساواک و تحلیلگران دستگاه امنیتی با یک برآورد درست، نقطه مرکزی این جریان را یافته و بیژن جزنی و یارانش را به تپه های اوین بردند و به رگبار بستند و اینگونه آنانی که شکنجه گاه را تبدیل به مکانی کرده بودند تا بتوانند حاصل عمل خود را جمع بندی کرده و برای ادامه راه برنامه ریزی کنند، به دست دژخیمان رژیم وابسته به قتل رسیدند. از سوی دیگر، ساواک تمام توان و قدرت و نیروی خود را به کار گرفت تا افراد بیرون از زندان را درگیر جنگ روزمره و خنثا سازی عملیات پلیسی کند تا وقتی برای کارهای تئوریک و پردازش سیاست نداشته باشند. این حیله و ترفند درس آموزان ساواک کارگر افتاد. چریکهای نه تنها نتوانستند کار تئوریک خود را درست انجام دهند، بلکه یک به یک به تور پلیس افتادند و به قتل رسیدند. تا جایی که در تیر ماه سال 55، کمیته مرکزی و رهبر اسطوره ای آن هنگام سازمان، حمید اشرف در مهر آباد به محاصره در آمد و اکثریت آنان در یک نبرد نابرابر به شهادت رسیدند. این است که ادامه کار حماسه سازان سیاهکل ناتمام ماند و ساواک و حمایتگران آن تمام تلاش خود را کردند تا از انجام این مهم جلوگیری کنند و موفق نیز شدند.
اما این همه ماجرا نیست. پس از قیام بهمن، سازمان چریکهای فدایی خلقی که موفق شده بود یخ استبداد حاکم را بشکند و جزیره آرامش شاه را توفانی کند، خود دچار یک بحران توفنده داخلی شد. کشاکش با جریانی که توانسته بود اهرمهای تشکیلاتی را به دست گیرد، بالا گرفت. جریان مزبور بدون توجه به خواست جامعه و متضاد با بدنه سازمان، راهی دیگر پیش گرفت. بدنه سازمان خواهان اقداماتی با توجه به اوضاع مشخص روز بود اما رهبری ای که توانسته بود در بحران پیش آمده، سازمان را همچون ارثیه ای بی صاحب تصاحب کند، تلاش خود را برای مسلط کردن روابط خصوصی بر ضوابط تشکیلاتی گسترش داد و با به حاشیه راندن رفقایی که با آنان همدست و همداستان نبودند، در داخل تشکیلات خود را بدون رقیب کرد. آنها سازمانی که با اقبال عمومی مردم و پیوستن اقشار مختلف به آن به بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه تبدیل شده بود و می رفت تا رویای حماسه سازان سیاهکل را به واقعیت تبدیل کند را فشل کردند و در نهایت با دو شقه کردن آن توانستند کمر این سازمان را به نفع ارتجاع در حال تحکیم قدرت بشکنند.
شرایط بین المللی و اردوگاهی آن سالها نیز مزید بر علت شد. از یک طرف سرمایه داری جهانی از ترس روی کار آمدن و قدرت گرفتن یک جریان چپ مستقل و پیشتاز تمام توان خود را به کار گرفت و با حمایت مستقیم و غیر مستقیم دار و دسته خمینی، سعی به کنار زدن و جریان سازی موازی برای سازمان فراگیر فدایی کرده و با بزرگ نمایی بعضی از ضعفها توانست مدعیان دروغین و شیفته قدرت را در درون تشکیلات لانسه کند. از سوی دیگر، سوسیالیسم واقعن موجود از ترس قدرت گرفتن یک چپ مستقل و نا وابسته در همسایگی اش که می توانست زنگ خطر را برای احزاب تا مغز استخوان فاسد و وابسته به آن به صدا در آورد، دست به کار شد. آنان نیز تمام توان خود را به کار گرفتند و با ارتباط گیری با عناصری که می توانستند کمر سازمان فدایی را بشکنند، آنها را تشویق به جدا سری کردند. حزب وابسته توده، آتش بیار معرکه شد و در نهایت توانستند تبر در میان سازمان فدایی نهند و آن را شقه کنند. این آغاز یک به هم ریختگی و از هم گسیختگی بود و شد آنچه که بسیاری از قبل برایش روز شماری می کردند. بخش بزرگی از جداشدگان به سیاست حمایت از ارتجاع هار و جنایت پیشه پرداختند و آنچنان در این کار پیشروی کردند که دست بسیاری از سینه چاکان آنها را از پشت بستند. به همین علت این بخش از شقه کنندگان فدایی که خواستار پیوستن به حزب بدنام توده و یا به گردن انداختن طوق بردگی همسایه شمالی بودند، برای این پیوند داخلی مورد پسند واقع نشدند و حتا حزب توده نیز پیوستن آنان به خود را رد کرد.
در بخش باقیمانده نیز همه نیز از این میانه سلامت نجستند. برخی از آنها نتوانستند بر بحران فایق آیند و درگیر مناسبات نادرست درونی و شقه شدن بسیار شدند و سرانجام کار به جایی رسید که اسلحه به روی هم کشیدند و در بدتر وضعیت ممکن پراکنده شدند.
اینگونه شد که پس از مدتها، قطعه های پراکنده یک سازمان وسیع و فراگیر همچون برشهایی از یک پازل از یکدیگر جدا افتاده، سعی به برپایی خود کردند. اما آنچه بیش از همه نشدنی بود، استواری و سرپا ماندن بود. زیرا دلایل این فروپاشی در خارج از سازمان هنوز به قوت خود باقی بود و جریان سازان و بحران آفرینان داخل این قطعه ها بیکار ننشستند. بحران پی بحران و انشقاق یکی از پس از دیگری از راه رسید و تا جایی که می رفت تا چیزی جز نام فدایی نماند. قطعه های کوچک بحران زده بیش از اینکه رو به جامعه عمل کند، گرفتار اختلافات داخلی شدند.
باز گرداندن هویت برباد رفته چریک فدایی در کشاکش دسته هایی که گاه تا حد باندهای مافیایی عمل می کردند، کار ساده ای نبود. دشمن از یک طرف کلیت خط اصولی را زیر ضرب می گرفت و هر جا که خط و نشانی از آن می یافت، با تمام نیرو روی آن متمرکز می شد تا از شکل گیری آن جلوگیری کند. از سوی دیگر، شرایط به شدت پلیسی شده و بحران بین المللی نیز مزید بر علت شده سرعت کار را پایین می آورد.
امروز کار تا اندازه ای به سامان شده است. از اردوگاه سوسیالیستی جز نامی نمانده است، احزاب وابسته به آن نیز بسیاری راه عافیت پیش گرفته و با گامهایی بلند به عقب نشینی پرداختند. بسیاری از آنها به رد سوسیالیسم پرداخته و راه خود را جدا کردند. بحران بین المللی بر سرتاپای چپ مستولی شده است و تلاش و تقلای بسیاری برای برون رفت از آن انجام می گیرد. اما از سازمان فدایی قطعاتی ماند و به ادامه راه پرداخت. خط اصولی و مشی فدایی که با قتل رهبران پیشرو آن توسط ساواک کم رنگ شده بود، بار دیگر بازگشت. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با توجه به تمام تجربیات همه این سالها سعی کرد تا این خط اصولی را پیراسته تر از همیشه بازتاب دهد. هرچند سرعت کار دلخواه نبود اما آینده، قاضی خوبی است در داوری در باره این خط در برابر خطوط غیر اصولی و انحرافی.
بعضی از آنانی که راه غیر اصولی پیش گرفته و تا آستان بوسی ارتجاع رفته بودند، امروز نادم از کرده خود هستند. آنانی که قیام سیاهکل را اقدامی ماجرا جویانه می دانستند و از آن تبری می جستند، پس از مدتی فهمیدند بدون این حماسه نمی توانند هیچگونه هویتی از خود داشته باشند. این است که ابتدا نادمانه و با اما و اگر به بزرگداشت سیاهکل پرداختند و امروز آنرا پرچم خود می دانند. این هویت یابی درس بزرگی به آنهایی داد که شهامت و شجاعت را ماجرا جویی قلمداد می کردند، آنهایی که قیام برهم زننده جزیره آرامش را خشونت و تند روی می دانستند، آنانی که تا جایی پیش رفتند که به بسیاری از قهرمانان فدایی انگ تروریست زدند. امروز آنها می بینند بدون این اقدام حماسی و بدون اتکا به آن شهامتها و شجاعتها هیچ چیزی ندارند تا با آن هویت خود را معنا دهند.
شاید برای گفتن این سخن هنوز زود باشد، شاید هنوز به اندازه کافی درس آموزی نشده باشد و هزاران شاید دیگر، اما می توان آرزو کرد و یا امیدوار بود تا امید به همگرایی بعد از سالها در بخشهایی از این قطعه ها جوانه زده و به واقعیت بپیوندد. شاید بعد از سالها دوری و جداسری و اتهام زنی و اعمال غیر رفیقانه، امید به همگرایی در بین افراد صادق بدنه این جریانها نقطه امیدی بشود برای به واقعیت نزدیکتر کردن یک آرزوی دیرینه.
این روزهای می رود تا چهل سال از قیام حماسی سیاهکل، آن اقدام جانانه که تا امروز همچون بلوری شفاف از زنگار زمانه در امان مانده، بگذرد. در فرهنگ ما ایرانیها و فرهنگ بسیاری از ملل دیگر، چهل سالگی سن بلوغ مجدد، سن جا افتادن و پختگی است. چهل سالگی نشان از آب گذشتن و سرد و گرم چشیدن است، نشان بهره مندی از تجربه و دانش کافی به دلیل درس آموزی از سالهای طولانی پشت سر گذاشتگی است. آیا امروز می شود فدایی را در حال عبور از این مرز دید و ادعای پختگی و جا افتادگی آن را کرد و یا هنوز تا پخته شدن راه طولانی ای در پیش است؟
منبع: نبرد خلق شماره 307، شنبه 1 بهمن 1389 – 21 ژانویه 2011