نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

"شهریور ۶۷ و پیکرهای به دار آویخته بر شاخه های گردوها و چنارها"




"شهریور ۶۷ و پیکرهای به دار آویخته بر شاخه های گردوها و چنارها"

(بخش شانزدهم)

دوشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۹۱ - ۰۲ آپريل ۲۰۱۲

مسعود نقره کار



masoud-noghrekar02.jpg

".......زندان ۲۰۰ مشترک شیراز باغی بود قدیمی با درختان تنومند که بسیاری از آنها خشک و فرسوده شده بودند، چند تائی گردو و توت و چنار و کاج .

باغ (بازداشتگاه) و باغ پشت آن مصادره ای بود و به وسیله "واحد بسیج نگهبانی" و چند سگ پیر که میراث جبهه بودند ، پاسداری و نگهبانی می شد. نگهبان ها هر 6 ساعت تعویض می شدند.هیچ نشانه ای که این محل بازداشتگاه ۲۰۰ مشترک بود وجود نداشت. همسایه ها هم بی اطلاع بودند . محل این بازداشتگاه هم فلکه قصرالدشت، خیابان همت، کوچه ۱۲ متری بود با در بزرگ آهنی ، بدون هیچ طرح و نشانی که به رنگ خون تازه بود ، تکه هایی از در به مرور زمان تیره شده بودند و لکه لکه ،و جاهائی هم ورقه ورقه شده و یا رنگ ها ریخته بودند. وارد باغ که می شدی وسط باغ بن گاه (شبیه آلاچیق) بزرگی دیده می شد که به طور طبیعی شکل گرفته بود، فضائی بیضی شکل و مسطح که اطراف آن پر از درخت های تنومند و قدیمی بودند با شاحه هائی سنگین و پر که روی قسمت هائی از زمین پهن شده بودند . شاخه های بالائی درخت چنان در هم رفته و به هم پیچیده بودند که اگر سر بالا می کردی به سختی می توانستی آسمان را ببینی. نور خورشید که آماده ی غروب کردن می شد از لابلای شاخه ها بسان نیزه هائی نورانی به سمت زمین پرتاب می شدند.

در انتهای باغ ، سمت راست ، ساختمانی ست دو طبقه با یک زیر زمین بزرگ. نمازخانه و چند اتاق بازجوئی در طبقه بالاست. طبقه اول سه تا بند عمومی و یک نگهبانی، زیر زمین ۷ سلول مجرد و چهار اتاق شکنجه ، اتاق الف و ب محل تخت تعزیر، اتاق ج اتاق شوک برقی و اتاق" د" محل اطو و صندلی برقی و دار.( در حد اطلاع من از وسیله اطو برای شکنجه استفاده نشد ه بود و بیشتر برای تهدید زندانی بود ؛ صندلی برقی را هم یکبار استفاده کردند که باعث مرگ قربانی شد ، و پس از آن دیگر استفاده نشد و این وسیله هم بیشتر جنبه تهدید و ترساندن داشت و پس از چندی این بساط را جمع کردند).

برای رفتن به زیرزمین ، مجاور نگهبانی یک لنگه در باز می شدو بعد پله ها، این ساختمان چنان عجیب می نمود که من هنوز بسیاری از جزئیات آن را به یاد دارم . اول ۵ پله و یک پاگرد، دوباره ۴ پله یک پاگرد، و بعد ۴ پله ی دیگر، همه پاگرد ها سمت راست بودند، سمت چپ پله ها دیوار و سمت راست از همان نگهبانی تا آخرین پله بی حفاط بود. به همین خاطرگاهی اوقات زندانی چشم بسته از سمت راست به پائین می افتاد و آسیب دیده به سلول یا شکنجه گاه برده می شد. همان ابتدا، پائین لنگه ی درآهنی ، یک میله ی آهنی جوش داده شده بود ( البته به عمد نبود و بخشی از آن در بود) ، باید پایت را بلند می کردی و از روی آن رد می شدی ، زندانی که چشم بند داشت این میله را گاهی نمی دید. به زندانی های نشان کرده نمی گفتند که میله جلوی پای اش است ، پای اش به میله گیر می کرد و گاهی از بالای پله ها از همان سمتی که حفاظ نداشت، به پائین می افتاد.

عابدی ، از مسؤلین اطلاعات سپاه من را از فرودگاه بر داشته بود و همراهی می کرد. آنچه به هنگام ورود به باغ تکانم داد اینکه بن گاه به آن زیبائی به قتلگاه بدل شده بود.سمت چپ بر شاخه ای تنومند یک درخت سه دار آویزان بود. بر دو دار دو زن حلق آویز بودند. تکان نمی خوردند. زیر سومین دار جسد زنی روی زمین افتاده بود ومریم موسوی و سیمین اقدامی ، زنان شکنجه گر، داشتند جسد را توی چادر و کیسه می پیچیدند. متوجه من و عابدی نشدند. در سمت راست دو حلقه دار ، و کمی آن سو تر بر شاخه ی قدیمی یک گردو ۴ دار آویزان بود. دار ها خالی بودند،به احتمال جسدها را جمع کرده بودند.گوشه ای از بن گاه در سمت چپ دو جوان توی خون شان غلطیده بودند. گلوله از فاصله ی نزدیک به وسط سرشان خورده بود. می دانستم این روش جواد معلمی بود برای تیر خلاص زدن. می دانستم که گاهی زندانی را رو به قبله و زانو زده ، می نشاند ، و بی خبر "برتا " ی اش را از ۱۰ تا ۱۵ سانتیمتری به سر قربانی شلیک می کرد. تلاش قربانی برای زنده ماندن در همان چند ثانیه دلخراش و رقت انگیز بود. باور نکردنی بود .جواد معلمی ، که بسیار متدین بود وحرکاتش به یک بیمار روانی شباهت داشت عادت داشت همراه با شلیک گلوله با تمام وجودش فریاد و نعره بزند، او در چنین حالتی صورت اش رنگ پریده و زرد می شد. بعداز شلیک گلوله ، دو یا سه سیگار پشت سرهم می کشید و زیر لب دعای فرج آقا امام زمان را زمزمه می کرد.

مجید تراب پور، جعفر جوانمردی، شکری، حسن بی بی، حسن پیر ، صبوری و...اطرافمان را گرفتند و شروع به احوال پرسی و روبوسی کردند. مجید مثل همیشه سیگاری در دست داشت و پک می زد، سیگارهایی که بعد از سه چهار پک دور انداخته می شدند. وقت روبوسی بوی تند سیگار زودتر از صورتش به آدم می رسید. مجید گفت: " حاج آقا توی جبهه جا خوش کردین ، راستی مصطفی هم اون بالاست ، از وقتی شده مسؤل اطلاعات بد جور طاقچه بالا می گذاره ". حرفی نزدم و بدون توجه به او و دیگران از پله ی قدیمی و سنگی ساختمان بالا رفتم. توی راهروی طبقه اول مردها سمت راست و دخترها سمت چپ و چشم بسته روی به دیوار نشانده شده بودند. زنی روی زمین افتاده بود و روی اش چادری سیاه کشیده بودند. ناله می کرد، تن و بدن اش می لرزید و صدای سائیده شدن و خوردن دندان های اش به یکدیگرشنید ه می شد. مجتبی کاوه من را دید و به طرفم آمد . شادی نفرت انگیری روی صورت اش بود. متوجه نگاه من به زنی که روی زمین افتاده بود و ناله می کرد و می لرزید ، شد. گفت: " داغونه ، زیر شوک برقی نخاعی شده، مهم نیس ، اعدامیه ." پرسیدم: " مسؤل اینجا کیه؟ "، گفت :" خود من، البته موقتا" به اینجا منتقل شدم ، بنده خدا صادق شهید شد." . پرسیدم: " همه ی اینها حکم دارند؟". گفت: " چند نفرشون محاکمه شدن حکم گرفتن چند نفری هم در انتطارند". گفتم: " از اعدامی ها وصیت نامه گرفتید؟ " . گفت: " خیر، فرصت کم هست و زحمت داره، حاکم شرع هم چیزی نگفتن" . گفتم: " می دانی هیچ اعدامی ای نباید بدون وصیت نامه تیرباران بشه( گلوله بخوره) یا بالای دار بره ، من خودم در این مورد با حاکم شرع صحبت می کنم ". رفتم طبقه دوم توی نماز خانه، دادگاه آنجا بود. حجت الاسلام قربانی حاکم شرع، حجت الاسلام صابری، حجت الاسلام رسولی ، و از وزارت اطلاعات هم موسوی ( مصطفی کاظمی) آنجا بودند.همه ی آنها توی صورت زندانی که برای دادن حکم آنجا بود براق شده بودند. سلام کردم و گوشه ای نشستم. آنها محاکمه را ادامه دادند. زندانی را می شناختم. او سال ۶۲ دستگیر شده بود ، مجاهد بود، سه سال گرفته بود ، بقیه را ملی کشی می کرد، نام او پرویز شرافتی بود.خیلی زیر ضرب رفت، توی قپانی کتف اش در رفت ، معالجه اش نکردند ، شانه ی چپ اش به همین خاطر افتاده بود، انگار شانه فلج شده بود. باهوش و شجاع بود.حاکم شرع از او پرسید: " هنوز هم سر موضع هستی؟". پرویز گفت : " چه اهمیتی داره حاج آقا ، مگه مهمه، اصلن چه فرقی می کنه ، مجاهد ، منافق، مسلمان، کافر ، ملحد، چه فرقی می کنه". کاظمی رو به حاکم شرع کرد و گفت: " عرض کردم حاج آقا که وقت تلف کردنه، آدم بشو نیست". پرویز گفت: " گفتن و نگفتن فایده نداره " و زل زد به حاکم شرع و گفت :" با طناب یا با گلوله؟ " . حاکم شرع نگاهی به اطراف و اطرافیان انداخت و با عصبانیت رو به پرویز کرد و گفت: " بفرمائید بروید ، بفرمائید بروید، ببریدش" . به یاد دارم که از جبهه و آیت الله طاهری پرسید: "هنوز بوی جبهه و شهدا را دارید، در اصفهان چه گذشت ، به محضر آیت الله طاهری مشرف شدید؟" . مختصری گفتم . پرسید: " حضرات آنجا هم دست به کار شدند" . گفتم : " بله ، شنیدم در سید علی خان و دستگرد و هتل شروع کردن، و در باغ ابریشم جمعی دفن میکنن". چند بار گفت ، عجب،عجب ، و دستش را رو به آسمان برد و گفت: " خدا رو شکر،با بودن این برادران و سربازان آقا امام زمان دل حضرت امام شاد خواهد شد، به اتفاق براداران، کمیته ی ویژه در اسرع وقت مسئله را حل خواهد کرد. ، شب و روز بی وقفه نگذاشتیم فتوی حضرت امام روی زمین بماند، دادگاه ها را به زندان آوردیم ، البته خیلی جسد روی دستمان مانده ، سرد خانه ها پر شده اند و مرتب دفن می کنند، هنوز مسئله جا ی دفن داریم ". یادم نمی رود که در چشم های اش ترس و وحشت می دیدم . متوجه شدم به انچه که می کند اعتماد ندارد، پرسیدم حاج آقا مگه لو رفته ؟ گفت : " خیر، خیر، تعدادزیاد است " ، دیگر کم حرفی می کرد ، نماز را فرادا( یعنی جدا جدا ، و تبعیت نکردن از همدیگر) خواندیم . گفت که : " حجت الاسلام اسلامی ، دادستان هم توی این شرایط رفته مرخصی ، البته مصلحتی ، رفته پیش حضرت آیت الله منتظری " . پرسیدم : " ایشان مورد خاصی داشتند؟" ، گفت : " در زندان میثم زن بارداری را که 3 ماهه حامله بود اعدام کردند" . گفتم: " خب این که تازگی نداره، قبلا" هم همین کار را کردن" ، گفت : " اما این زن توبه کرده بود و در وصیت نامه اش انقلاب را پذیرفته ، و حضرت امام را هم قبول داشت، البته بنده و دادستان مخالف اعدام او بودیم اما برادر موسوی ترتیب اعدام او را داد.دادستان هم برای استمداد رفته خدمت آیت الله منتظری". پرسیدم: " شما حکم را امضاء کردید؟". گفت: " بنده عدول کردم ، نمی خواستم اعدام شود، موسوی اصرار داشت ، گناه بزرگی مرتکب شدیم ، ما مقصریم، شرمنده ی خدا هستیم".عصبانی شده بود و نمی توانست خودش را کنترل کند .گفت: " برادر موسوی همه ما را به بی حرمتی به خدا وادار کرد". و بعد کپی ای از فتوی خمینی را نشانم داد و گفت : " البته حضرت امام هم دست ما را باز گذاشتند ، انسان هم جایزالخطا ست ، اسغفرالله ، استغفرالله" و ادامه داد : " برویم سری به برادران بزنیم ببینم در چه حال هستند".

در شیراز پائیز صبور نیست، منتظر ماه مهر نمی ماند، تنهام نیست ، با نسیم و باد خشک و سرد کوه ها ی غربی اش، خورشید هم بدون خداحافطی می پرد .

با حاکم شرع آمدیم بیرون، قدری بالای پله ها ایستادیم و گفت و گو کردیم ، هوا کمی به سردی می زد و صدای خش خش شاحه ها و برگ ها که باد و نسیم تکان شان می داد سکوت باغ را شکسته بود. حاکم شرع عمامه اش را محکم کرد و عبای اش را روی سینه جمع کرد. به طرف بن گاه راه افتادیم، مهتاب از لابلای شاخه ها زمین را روشن کرده بود. صدای علی بود که می گفت: " اون کیسه خاک اره رو بردار بریز جای گوله ها و روی زمین هم بریز، جای گوله خاک اره بریزکه خون پحش نشه"، و کیسه هائی که جسد ها را درون ها آن ها می پیچیدند. مجید ، شکری، حسن بی بی و کاوه اجساد اعدامی ها را به درون نیسان آبی رنگ اتاق دار می گذاشتند. مریم موسوی و سیمین اقدامی و گوهر جسددختر ها و زن ها را توی نیسان می انداختند. ماشین سنگین شده بود ، ته ماشین خوابیده بود و توجه جلب می کرد. تویوتای قرمز رنگ چادر داری، که عمری کرده بود، برای کمک به حمل اجساد آوردند ، بیشتر قربانیان آن شب دختر و زن مجاهد بودند.

آخر شب عاشقان خمینی خسته شده بودند و "به گل نشستند"، به این صورت که 4 نفر با همدیگر، دو به دو روبروی هم ، و حرف های فردا می زدند و سیگار می کشیدند. گاهی اوقات می بینی و می شنوی اما می خواهی باور نکنی یا فراموش کنی، هنوز خیال می کنم کابوس بود یا وهم، اما نه ، شبی از شب های کشتارسال ۶۷ بود، ۸ شهریور ۱۳۶۷ ، زندان ۲۰۰ مشترک شیراز.

هنوز چند تن از قربانیان را به یاد دارم :

پرویز شرافتی ۲۲ ساله تیرباران ( به ضرب گلوله جواد معلمی)
معصومه زاهدی , اعدام با دار
عباس صراحتی ۲۹ ساله و فرزانه صراحتی ۲۰ ساله ،به ضرب گلوله
علی یوسفی ۲۲ ساله به ضرب گلوله
نادر صادقی ۲۷ ساله اعدام با دار
پرویز توحیدی ۲۴ ساله اعدام با دار
عباس حق شناس ۳۰ ساله به ضرب گلوله
مریم صراطی ۲۳ ساله اعدام با دار
فاطمه عبدالعلی نژاد، ۳۰ ساله اعدام با دار
فریده رهسپار، ۳۵ ساله، اعدام با دار

و..........."

**********

زیرنویس:

* سلسله مطالبی که شانزدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).

برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال ۱۳۸۵ ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.

« برای صلح، برای فلسطين » بيانيه‌ای از جنبش چپ ايران در دفاع از « مردم »

« برای صلح، برای فلسطين » بيانيه‌ای از جنبش چپ ايران در دفاع از « مردم »

اين روزها که بار ديگر بر طبل حمله‌ی نظامی به ايران کوبيده مي‌شود، گروهی از مردم اسرائيل کمپينی را در مخالفت با جنگ احتمالی دولت‌اسرائيل و آمريکا عليه ايران آغاز کرده و به واسطه‌ی آن پيام‌های دوستی و احترام خود را برای مردم ايران مي‌فرستند؛ البته از موقعيتی فرادست و با اين پيام که ما «هرگز به ايران حمله نخواهيم کرد».گروهی از ايرانيان نيز متقابلاً پيام دوستی و احترام به مردم اسرائيل فرستاده‌اند، و ضمن اعلام برائت از جنگ‌طلبيِ دولت ايران، با حمله‌ی نظامی به ايران مخالفت کرده‌اند. ناگفته نماند که گروهی از سازمان‌دهندگانِ اوليه‌ی کمپينِ طرف ايراني، از فعالان سياسی دست‌راستی هستند که اتفاقاً پيش از اين، ابايی از بيان حمايت خود از حمله‌ی نظامی به ايران نداشتند و آن را در بوق و کرنا مي‌کردند، و رسانه‌ها پر بود از حمايت آشکار و نهانِ آن‌ها از تحريم‌های اقتصادی و جنگ، تحت عنوان «مداخله‌ی بشردوستانه» در ايران. بخشی از اين لشکر نوليبرال‌های ايرانی نيز با ماسک‌های «ضد جنگ» و «ضد تحريم» مشغول تئوري‌پردازی برای به اصطلاح «مداخله‌ی بشردوستانه»‌ی قدرت‌های بزرگِ سرمايه‌داری جهانی بر عليه ايران بودند. اگرچه کمپين ضد جنگ و دوستيِ متقابل از سوی شهروندان کشورها، مستقل از دولت‌هايشان در شرايط بحرانی تشديد جنگ لفظی و تشنگی هر دو طرف به بحران‌، يک اقدام مثبت به شمار مي‌رود، اما ناديده گرفتن رنج مردم ايران در سي‌وسه سال گذشته و مساله‌ی مردمِ فلسطين از بخش‌های مهم فراموش‌شده در اين کمپين هستند.
 به باور ما، جنبش‌های مردميِ ضد جنگ بايد به شکلی نمادين مرزهای بين کشورها – جايی که نمود اعمال قدرت دولت‌ها محسوب مي‌شود- را از بين برده و در پی ايجاد همبستگيِ هرچه بيشتر بين مردم کشورهای درگير باشند. «کمپين ضد جنگ» در اسرائيل، بايد از نقد و نفيِ «ديوار جدايی» که حائلی است بين مردم اسرائيل و باقی مردم دنيا موجوديت خود را آغاز کند. هيچ کارزار ضد جنگی از اسرائيل نمي‌تواند پيام صلح و دوستی به هيچ نقطه‌ای از جهان بفرستد بی آن‌که آن پيام از بدن‌های به فقر کشانيده‌شده و بي‌حقِ مردم فلسطين عبور کند. مردم اسرائيل نمي‌توانند با جنگ عليه ايران مبارزه کنند پيش از آن که متوجه اين امر مهم شوند که در حال حاضر جنگی عليه مردم فلسطين و ايران در جريان است که اين جنگ البته از بي‌عدالتي‌های سياسی- اقتصادی در اسرائيل و ديگر نقاط جهان جدا نيست.
 تهديد به مداخله‌ی نظامی و خطر اعلانِ جنگ به ايران در شرايطی اوج گرفته که مبارزات و مقاومت‌های مردمی در ايران طی سه سال گذشته توجه بخشی از افکار عمومی و فعالين سياسی در جهان را از برنامه‌ی هسته‌اي، به سمت خواسته‌های سياسی و اقتصادی مردم ايران معطوف کرده است. درست زمانی که حکومت تحت فشار عظيم نارضايتی سياسی- اقتصادی و مقاومت مردم در ايران قرار دارد، تهديد به جنگ به ياری حکومت ايران آمده است تا نگاه‌ها را از موضوعات داخلی منحرف ساخته و دست‌يابی به مطالباتِ تاريخی-سياسيِ برابري‌طلبانه و آزاديخواهانه را برای مردم ايران به تأخير بياندازد؛ آن هم در شرايطی که بسياری از مردم در ايران به خاطر مبارزه برای همين مطالبات زندانی مي‌شوند و يا مجبور مي‌شوند کشور را ترک کنند. چنين شرايطی در بحبوحه‌ی مبارازت پس از انقلاب بهمن سال ۵۷ درست زمانی که صدام حسين از سوی آمريکا و اروپا به جنگ با ايران تشويق شد نيز در جريان بود. جنگ عراق عليه ايران، مردم ايران را مجبور کرد به جای اين‌که در مقابل انحرافِ انقلاب و مصادره‌ی ضدِ انقلابيِ آن بايستند، از زندگی و کشورشان دفاع کنند. شايد به همين دليل است که بسياری از مردم ايران، تهديد به جنگ عليه کشورشان را تلاشی از جانب برخی حکومت‌ها برای در قدرت نگه‌داشتنِ جمهوری اسلامی تلقی مي‌کنند، آن هم درست زمانی که جمهوری اسلامی در ضعيف‌ترين دوران حيات خود بسر می برد .
 بيش از سی سال است که مردم ايران نه تنها به تناوب از تهديد حمله به کشورشان رنج برده‌اند، که همواره قربانی تحريم‌های اقتصاديِ يک‌جانبه شده و هر ساله تعداد کثيری از آن‌ها، در نتيجه‌ی اين تحريم‌ها، در سوانح هوايی کشته مي‌شوند. آثار غير قابل انکار تحريم‌ها بر سامانه‌ی ارائه‌ی خدمات سلامت در ايران، حوزه‌ی بهداشت و درمان را در موقعيتی بحرانی فرو برده است. اين تحريم‌ها و تهديدها به ايجاد بازار زيرزمينی و تشديد فساد اقتصادی توسط لايه‌هايی از حکومت کمک کرده است. به وضوح مي‌توان ديد که تحريم‌های اقتصادی و تهديد به جنگ، فشارهايی نيستند که تنها بر حکومت ايران تحميل مي‌شوند، بلکه پيکره‌ی اقتصادی-سياسی در ايران، مبارزات مردم و اميد آن‌ها برای رسيدن به آينده‌ای بهتر برای کشورشان را به شدت تحت تأثير قرار مي‌دهند. مردمی که رنج يک کودتای انگليسی-آمريکايی را کشيده‌اند و تا همين امروز نيز تبعات آن را متحمل شده و مبارزات‌شان اغلب با تهديد قدرت‌های جهانی به جنگ پس زده‌شده‌است، دلايل بي‌شماری دارند که به لحاظ سياسي، نسبت به در دست گرفتن سرنوشت‌شان، احساس نااميدی و سرخوردگی کنند. شک و ترديد برای چنين مردمی نه جزئی از يک تئوری توطئه، بلکه يک نتيجه‌گيريِ عقلانی از تاريخ است.
 افزون بر اين، ما معتقديم اين کمپينِ ضد جنگ، تنها در صورتی که دربرگيرنده‌ی مردم فلسطين باشد، مي‌تواند از نهادهای قدرت اعلام استقلال کرده و مخاطب را مجاب کند که صرف نظر از قوميت‌ها و مليت‌ها خواستار عدالت است و نشان دهد که رابطه‌ی ميانِ مسأله‌ی فلسطين و تهديدِ جنگ عليه ايران را درک کرده است. مسأله‌ی فلسطين تنها محدود به فلسطينيان نمي‌شود. فلسطين يک مفهوم جهانی است و مرزها را در می نوردد. همبستگی ميان مردمان ستم‌ديده از اين رو لازم است که مسأله‌ی يک گروه از آن‌ها ابزاری برای استثمار گروهی ديگر نشود. در حالی که فعالين کارگری همچون «رضا شهابی»، «شاهرخ زمانی»، «بهنام ابراهيم‌زاده»، «محمد جراحی»، «ابراهيم مددی»، «علي‌رضا اخوان»، «پدرام نصراللهی» و … به خاطر فعاليت‌هايشان در دفاع از حقوق زحمتکشان برای سال‌ها به زندان محکوم شده و در بند هستند، طرح مسأله‌ی فلسطين از سوی حکومت ايران تنها يک نمونه‌از بهره‌برداری های مضحک دولت‌ها است تا خود را به عنوان سردمدار دفاع از حقوق ستم‌ديدگانِ جهان جا بزنند. حکومت ترکيه نيز، که کردهای ساکن اين کشور را به خاطر برپايی مراسم سال جديدشان سرکوب مي‌کند، يا يک دانشجو را به دليل استفاده از شال فلسطينی به زندان مي‌افکند، به نحو ديگری مسأله‌ی فلسطين را مورد سوء استفاده قرار مي‌دهد تا خود را مدافع عدالت برای مردم تحت ستم جهان معرفی کند.
 برخلاف آن‌چه نهادهای قدرت مي‌خواهند ما بدان باور داشته باشيم، حکومت اسرائيل و حکومت ايران و سوريه، دشمنی اساسی با يکديگر ندارند، بلکه هريک از آن‌ها به مثابه نيروی مکملی در پاسخ به نياز ديگری در اين چرخه‌ی ضد مردمی عمل مي‌کنند. به عنوان مثال حکومت اسرائيل بدون استفاده‌ی ابزاری از حکومت ايران برای انحراف افکار عمومی جهان و رسانه‌ها، چطور مي‌توانست با ستم سيستماتيک عليه مردم فلسطين، اعتصاب غذای «حنا الشلبی»، و تظاهرات گسترده‌ی مردمی در اسرائيل در اعتراض به روندهای بيدادگرانه‌ی متاخر سرمايه‌ی مالي، دست به مقابله بزند؟، حکومت ايران در حالی که تمام تلاش خود را به کار بسته تا مقاومت کارگران، فعالان مدني، دانشجويان و روزنامه‌نگاران ايرانی را سرکوب کند، بدون کمک حکومت اسرائيل در ايجاد خطر جنگ و دامن زدن به جنگ لفظي، چگونه مي‌توانست در مقابل مقاومت مردمی در ايران بايستد؟.
 به باور ما، در چنين پس‌زمينه‌ای که کارزار ضد جنگ و احترام متقابل ميان مردم اسرائيل و ايران در آن شکل گرفته، اعتراض به جنگ و تجاوز‌های امپرياليستی دولت اسرائيل و متحدانش، بي‌شک بايد در پيوند تنگاتنگی با حمايت از حقوق مردم فلسطين، و مبارزه با حکومت‌های ضدِمردمی منطقه مانند اسرائيل، سوريه، ترکيه، ايران و … باشد که از مسأله‌ی فلسطين برای سرپوش گذاشتن بر خودکامه‌گي‌ها و انقياد بخش‌های مختلف مردم در عرصه‌ی داخلی سوء استفاده مي‌کنند. و به همين ترتيب مردم فلسطين بايد آگاه باشند که عدالت و رهايی برای فلسطين از طريق حمايت حکومت‌های مستبد عملی نمي‌شود، چرا که اين حکومت‌ها تنها برای سرپوش گذاشتن بر ستم سيستماتيک داخلي‌شان بر مردم خود و زد و بندهای سياسی با امپرياليسم، خود را در کنار نيروهای مترقی جهان از حاميان مردم فلسطين جا زده‌اند.
فهرست اول امضا ها:
اميرعباس آذرم وند
سهيل آصفی
عسل اخوان
مرجان افتخاری
مريم افشاری
بابک اکبری فراهانی
امير اميرقلی
بهداد بردبار
هژير پلاسچی
آرزو پوراسماعيلی
زهرا پورعزيزی
عابد توانچه
منصور تيفوری
اسماعيل جليلوند
جمعی از دانشجويانِ چپ دانشگاه های تبريز
امين حصوری
مينا خانلرزاده
مينا خانی
اشکان خراسانی
گلناز خواجه گيری
سارا دهکردی
ديدار از طرف بلاگرهای فتوبلاگ ولی عصر
عطا رحمتی
پژمان رحيمی
رضوان زنديه
طاها زينالی
ربرت سپانيان
محسن سهرابی
سامان شاه محمدی
مصی شيروانی
ستاره صبور
محسن عمادی
ميثم فرهنگ
علی کلايی
آرش کيا
اميرمحسن محمدی
قادر محمدی
سپهر مساکنی
امير مهرزاد
يونس ميرحسينی
پريسا نصرآبادی
پويا نودهی
بهادر نيکفر
آرمين نيکنام
وحيد ولي‌زاده
عدنان هم قبيله
سحر يزدانی پور
جمع آوری امضا‌ها برای ليست دوم ادامه دارد، در صورت تمايل به امضای اين بيانيه نام خود را به ايميل زير بفرستيد:

بهروز سورن: اینترنت ملی یا بناکردن زندانهای تازه در دنیای مجازی

بهروز سورن: اینترنت ملی یا بناکردن زندانهای تازه در دنیای مجازی

 
رژیم در صدد است که فضای اینترنتی را محدود به مرزهای کشور کند. برنامه ایجاد اینترا نت هم از این جهت است که ارتباطات مردم را با دنیای خارج محدودتر سازد. این برنامه چنانچه عملی باشد!! محدودیتهائی را مجددا برای جوانان و اهالی ارتباط و دانش ایجاد خواهد کرد ضمن اینکه به مسئولین نظام امکان کنترل و فیلترینگ افزون تر سرویس های اینترنتی در داخل کشور را خواهد داد. قطعا حاصل این پروژه تنگتر کردن امکان ارتباط نسل جدید با دنیای خارج خواهد بود. قدر مسلم این است که جمهوری اسلامی امکان و توان برابری جوئی با سیستم های جهانی همانند گوگل, یاهو, هات مایل و ... را نخواهد داشت .....

تصاویر: جهادگران اینترنتی
..............

جهادگران اینترنتی یا تروریستهای دنیای مجازی! – بخش دوم
از جمله تازه ترین اقدامات ارتش سایبری جمهوری اسلامی هک کردن صفحه فیس بوک سایت العربی فارسی بوده است. چنانچه در نظر بگیریم که ارتباطات جمهوری اسلامی با بشار اسد متکی بر حسن تفاهم و همکاری است میتوان رد نیروهای سایبری جمهوری اسلامی را در هک کردن سایت العربی بوضوح دید.
در گزارشی آمده است که : پیش از این منابع مخالفان گزارش های متعددی از همکاری متخصصان ایرانی با رژیم سوریه در فضای اینترنت منتشر کرده بودند.
عبور از مرزها و هجوم از طریق دنیای مجازی الکترونیکی بسیار در خفا انجام میگیرد و اینگونه عملیات برونمرزی را بظاهر امری بی آزار نشان میدهند. حال آنکه اهمیت این موضوع و تخریب سیستم الکترونیکی در امر خبر رسانی تاثیرات مشخص و عدیده ای در عرصه ارتباطات نوین میگذارد. دولتها هر یک به اهمیت قبضه این حوزه جدید درگیری ها واقف شده اند.
سرمایه گذاری های کلان و دستیافت به تکنیک های جدید بحث روزی است که پایانی هم قطعا ندارد. در گزارشی آمده بود که هکرهای اولیه و گروههائی که در ابتدا وابستگی خود را به حاکمیت علنی نمیکردند اما از امکانات مالی آنها آبیاری میشدند, امکانات تکنیکی و دستگاههای ارتباطی جدید را از کشور امارات خریداری می کرده اند.
با افشا و علنی شدن تلاشهای کشورهای بحران زده همانند ایران برای خاموش کردن منابع رسانه ای مخالفان, هم اکنون پنتاگون نیز در صدد آمادگی برای این جنگ جهانی میشود که جنگ نرم خوانده میشود. در امتداد این نظریه مطرح میشود که چنانچه تا کنون جنگ را در حوزه های زمینی دریایی هوائی و فضائی معنی میکردیم امروزه جنگ سایبری از نوع پنجم جنگهای شناخته شده است.
مسئولین نظام برای توجیه سلاخی ازادی بیان و حقوق بشر اعلام میکنند که سایبری برای دفاع از سلامت جوانان, ناموس و فرهنگ اسلامی ایجاد شده است. حال آنکه غالب فعالیت این مجموعه و شبکه تا کنون برای محومخالفین و منتقدین سیاسی اش بوده است.
در شرایطی که دنیای ارتباطات الکترونیکی با سرعت بی مثالی پیشرفت می کند و نسل های جدید با این پدیده از کودکی خو گرفته و دنیایی نوین را در برابر خود دارند. جمهوری اسلامی که پیشرفت, تمدن و تکامل را بازدارنده تفکر ارتجاعی خود میداند بر اساس دو محور به جنگ با این پدیده برخواسته است.
اول:
رژیم در صدد است که فضای اینترنتی را محدود به مرزهای کشور کند. برنامه ایجاد اینترا نت هم از این جهت است که ارتباطات مردم را با دنیای خارج محدودتر سازد. این برنامه چنانچه عملی باشد!! محدودیتهائی را مجددا برای جوانان و اهالی ارتباط و دانش ایجاد خواهد کرد ضمن اینکه به مسئولین نظام امکان کنترل و فیلترینگ افزون تر سرویس های اینترنتی در داخل کشور را خواهد داد. قطعا حاصل این پروژه تنگتر کردن امکان ارتباط نسل جدید با دنیای خارج خواهد بود. قدر مسلم این است که جمهوری اسلامی امکان و توان برابری جوئی با سیستم های جهانی همانند گوگل, یاهو, هات مایل و ... را نخواهد داشت و این امر بر مسئولین نظام واضح است اما تلاش آنها این است که در دنیائی بی مرز هر چه میتوانند بر ارتفاع دیوار سانسور و کنترل شهروندان کشور بیافزایند.
گفته شده است که استفاده از اصطلاح اینترنت ملی اشتباه است و اینترانت ملی صحیح است و راه اندازی آن جنبه های امنیتی و اطلاعاتی دارد همانطور که امکان کنترل و حفاظت از رسانه های داخل را عملی تر میکند.
دوم:
از سوی دیگر تلاش دارد تا با ایجاد شبکه های اجتماعی مشابه با فیس بوک و یوتیوب ایرانی جای خالی ارتباطات بین المللی را برای مردم کشورمان پر کند.
ناگفته نماند که مسئولین جمهوری اسلامی بطور کلی شبکه های اجتماعی را از خطرناکترین ابزارهای جنگ نرم میدانند.
راه اندازی شبکه هایی از جمله فارس فیس و یوتیوب ایرانی از جمله تلاشهائی است که میتوان نام برد.
دستپاچگی و تقلاهای رژیم برای کنترل غول ارتباطات و خارج از دسترس قرار دادن آن برای جوانان و اهل فن و خرد اما موفق نخواهد بود. زیرا که بسیاری از کارمندان دولت, پرسنل سپاه, رسانه های داخلی که انعکاس برونمرزی آنها برای حکومت ارزشمند است, همچنین در حوزه نظامی و ارتش, صدور انقلاب اسلامی!! و... که بخش بزرگی از نیروهای غیر حکومتی را در خود جای داده است از جمله درزهای باز چتر سیاه و محدودکننده برنامه اینترانت خواهد بود.
جمهوری اسلامی که خود را جزئی از نظم سرمایه داری هار وابسته به سرمایه بینالمللی میداند و تجارتهای اقتصادی میلیاردی را در برنامه دارد, در واقع در این زمینه دشواری هائی پیش بینی نشده را در پیش خواهد داشت.
مقابله با پدیده های نوین ارتباطی بین المللی که همسو با تمایلات سرکوبگرانه حاکمان در ایران است, مسئولین رژیم را به تعمق واداشته که با ایجاد طرح تشکیل شورای عالی مجازی و یا مرکز ملی فضای مجازی بتواند چند مرکزی بودن نهادهای متجاوز به حق آزادی بیان را ضمن کنترل بیشتر بلحاظ تمرکز نیز سازمان دهد. هم از اینرو خامنه ای و حواشی دستگاه رهبری این طرح را مطرح و دنبال می کنند.
سایت های بالاترین, پژاک, سایت هسته ای ایران, قاصدان آزادی, سایت کانون زنان ایران, سایت مجموعه فعالان حقوق بشر, سایت کاریکاتورهای هولو کاست,  تارنمای کانون صنفی معلمان ایران, سایت موسوی خوئینی ها, سهام نیوز و دهها رسانه دیگر از جمله نهادهای خبری هستند که مورد هجوم هکرها واقع شده اند.

العربیه فارسی
..............

مُرده ریگِ اولوف پالمه، یاد اندوهی مجروح گیرودارِ پرومته با تاریکی، سایه نمای یک بُرهه

مُرده ریگِ اولوف پالمه، یاد اندوهی مجروح
گیرودارِ پرومته با تاریکی، سایه نمای یک بُرهه

در هفت خوانِ یک غزل از حافظ

يکشنبه ۱۳ فروردين ۱۳۹۱ - ۰۱ آپريل ۲۰۱۲

عبدالعلی رحیم خانی ( گلی )



استکهلم 21 فوریه 1968
اولوف پالمه در کنارِ سفیر ویتنام در راهپیمائی علیه جنگِ تجاوزگرانه امپریالیسمِ امریکا


خوانِ اوّل

ماجراجوئی اولوف پالمه و همراهی اش در جنبش گُسترده ی اعتراض به جنگ تجاوزگرانه ی امپریالیسم امریکا در ویتنام؛ چکیده و چیستیِ نگاهی تشویش آمیز و مضطرب به جهان و واقعییتِ موجود ی بود که بند ناف گوهرِ وجودش از خِردِ گوهرین بریده شده بود.

واقعییتِ موجودی که حتا خود را تحمل نمی کند و عنصری از تشویش و التهاب را با خود حمل می کند.


فضا و گستره ی شفاف دیالوگ، زیست بوم و قلمرو نظاره گر، روایت گر و کنش گر است. دیالوگ با خِردِ گوهرین هم سِنخ است. بدام انداختن واقعییت موجود را دیالوگ امکان پذیر می سازد. دیالوگ، نه بمعنای گفت و گو.

پالمه با نازُک اندیشیِ چنین نظاره گر، روایت گر و کنش گری، هنر بدام انداختن واقعییتِ موجود را می دانست. وی این هنر را بطرزی بدیع بکار می گرفت؛ با دل و دماغی سرخوش و طنزی که همیشه دستِ راستی های سوئد را و بویژه مودرات ها و رهبرانش را ــ چه در بحث و مُجادلاتِ پارلمانی و چه از پنجره ی هِلی کوپتر ــ پاپَتی و کون لُخت می دید. طُرفه را بین امروزه روز کار بدانجا رسیده که مُدعیّان و میراث خوارانِ پالمه، در رهبریّتِ کنونیِ مرکزِ بین المللیِ اولوف پالمه، خود پاپَتی و لُخت و عوردر مَنظری بلید جلوه ای می کنند و جنگ های امپراطوری را تدارک می بینند. انباشت "کالا" در "اقتصاد روانی" شان؛ در روشنائیِ روز و در "کنفرانس" های "دموکراتیک" تمیز و بهداشتی به نمایش گذاشته می شود امّا در حقیقت و در لایه های پنهان و تاریک، آفت و عفونتی لانه کرده که با تلنگر سرانگشت نظاره گری کنجکاو ، تضادمندیِ کلبی مذهبیِ سلوک این مدعیّان و میراث خواران آشکار و افشا می شود.

حال و روز و روزگارِ این مُدعیانِ میراث خوار؛ شباهتی غریب به حال و روز و روزگارِ کلاهبردارانی دارد که در حینِ ارتکابِ جُرم افشاء و دستگیر شده اند؛ اما در چشمِ برخی سمپاتیک و مقبول جِلوه می کنند زیرا کلاهبرداری شان را با چابُک دستی و مطابق با مُدِ روز ــ یعنی شیک ــ انجام داده اند:

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی


خوانِ دوّم

سایه نمای این تشویش، مکاشفه ای است که شگفتی ها را انبساط می دهد. در این خوان و خوانِش، هر دو معنای واژه ی انبساط موردِ نظر است. انبساط هم بمعنای باز کردن و گسترش دادن فضا و عرصه ای که کنش و واکنش در آن پیشآمد می کند و حادث می شود، و هم بمعنای سرور و رضایتی که محصول و ثمره ی دست یافتن به هدفی و یا آرمان و آرزوئی است.

احساس گُناه مارتین لوتریِ روستائیان و روستا زاده گانی که به رفاه و ثروت رسیده و با رشد سریع سرمایه وصنعت، اجباراً شهرنشین شده اند؛ تشویش و دغدغه ی اخلاقی، تمایل و آرزوی اعاده ی حیثییت اخلاقی، جبرِ جغرافیائی، اوجِ جنگِ سرد، گیر ودار و جدلِ سیاسیِ چپ و راست در سطحِ جامعه؛ و ناچار در معرضِ اخبار و گزارشاتِ جنایت های جنگِ تجاوزگرانه ی امپریالیسمِ امریکا در ویتنام قرار گرفتن (از طریق رادیو و مطبوعات و بویژه تله ویزیون)؛ همه در پیدایش و تکوینِ فضا و عرصه ی سیاسی و اجتماعیِ ویژه ای در جامعه ی سوئد در آن بُرهه، اثر بخش بود که اِشعار و تقریر معناشناسانه اش در این معادله ی ساده چکیده می شد که "آنچه که هست خوب نیست و آنچه که نیست خوب است که باشد". معمولاً معادله های ساده، عقربه ی قطب نمای روستائیان و روستا زاده گانی است که در مخمصه گیر افتاده اند. لرزش عقربه ی قطب نما، این احساس گناه و ضرورتِ اعاده ی حیثییتِ اخلاقیِ لوتری در آن بُرهه را، داغ تر نشان می داد. واکنش، گسترده و همه جانبه بود. وجدان مضطرب و دغدغه آمیز لوتری، مثلِ مار در حالِ پوست انداختن بود. جدل و رقابت های سیاسی، ترجمان و گزارشی آکادمیک و اشرافی، اَحوَل و دوبین، از پوست انداختن این مار بود.


پالمه این خارِش و خار خارِ وجدان را همراه با افسانه ی بی طرفی و عدم تعهد سوئد ــ بی توجه به تحلیل ها و موضع گیری های اَحوَل و دوبین ــ همچون کلوخی ترد و شکننده در قلّابِ فلاخَن می گذارد و پرتاب می کند. پالمه داوُد نیست که سنگ در قلّاب فلاخَن بگذارد و سرِستیز هم با غول ندارد. این خلقِ ویتنام است که پنجه در پنجه ی غولِ تجاوزگر گذاشته و آرام آرام استخوان های غول را خُرد می کند و می کوبد و سرانجام پوزه اش را به خاک می مالد. امّا آن کلوخی که اولوف پالمه در قلّابِ فلاخَن می گذارَد و پرتاب می کند، تأثیرش کم تر از سنگِ رها شده از فلاخَنِ داوُد نیست. کلوخِ ترد و شکننده، آنگاه که به هدف می خورد؛ در شعاع و دایره ی گسترده ای پخش می شود. انبساط ــ با هر دو معنایش ــ حادث می شود.

پالمه در سخنرانی ها و سُلوکِ سیاسیِ خود در محکوم کردنِ جنگِ تجاوزگرانه در ویتنام، همچون روایت گر و روایت شناسی کارکُشته و ماهر؛ احساسِ گُناه لوتری، تشویش و دغدغه ی اخلاقیِ روستائیان و روستا زاده گان مرفهی را پالایش می داد که بیش از حد، تئوری های وَرَم کرده و زیادی را باور کرده بودند. در این پالایش، انبساطی صورت می گیرد که تمایل و آرزوی اعاده ی حیثییت اخلاقی، خود را خرسند و متقاعد می دید.

سایه نما، نِگارشِ و بُرشِ مکاشفه ای است از دلِ تاریکی با اِستعانت از خودِ تاریکی. سایه نما، هنر ساده ای است که در حاشیه و لبه ی قلمرو روشنائی و اقلیم تاریکی، حرکت و سیرِ بُرش و بریدن و گسستن را دنبال می کند و دست آخر، نِگارش و ابجدیّتِ دیالوگ را گزارش می دهد. سایه نما؛ نقش پردازِ ملامت و سرزنش، و یا پیشکارِ بزرگنمائی ها نیست. سایه نما هنری بی آلایش است که با سکوت واندوه و دلواپسی های خود دست و دل مشغول می دارد؛ امّا استعاره اش، اشاره ای به واقعییتِ موجود است و همیشه در کمینِ بدام انداختنِ آن. مکاشفه اش در همین اشارت و استعاره چکیده می شود و دردها و رنج ها، اندوه و سکوت، دگرسانی ها و لغزش ها را بازتاب می دهد.

سنجشِ جَبَلی و خود جوش در ذهن و زبانِ مردمان ــ بویژه روستائیان و روستا زاده گانی که از حافظه ای قوی بهره مندند ــ به یاداندوهی مجروح، و همزمان، به خِردِ گوهرین نقب می زند. هزارتوی این دهلیزها را که همیشه راهی بسوی نور می گشاید؛ نه می توان نادیده گرفت، نه می توان فریب داد و نه می توان فراموش کرد. هنر سایه نما، این هزارتوها را با همه ی خطر ها و بیم و امیدها، گَزند و آسیب ها و مهلکه هایش، می شناسد:

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست


خوانِ سوّم

گسترشِ سامانه ای از جامعه ی رفاه در همان بُرهه که پالمه یکی از نقش آفرینان ابتکارگرش بود، و سپس تر، فرو ریزشِ آن؛ یاداندوهی است که امروزه روز دیگر به احساس گناه لوتری نقب نمی زند و خارِش و خار خارِ وجدان را به جنبش در نمی آوَرَد. امروزه دیگر این منش کالا و منش کالائی است که عقربه ی قطب نما را به لرزش درمی آوَرَد. نازِشِ مار به پوست جدید و شفاف خود در آن بُرهه، در رادیکالیسمِ قشریِ متظاهر در سطح جامعه، اصلاحاتِ بوروکراتیک و پشتیبانی از ویتنام خلاصه می شد و مُدِ رایجِ روز بود. امروزه کلاهبرداری مُدِ رایجِ روز است و مار به پوستِ خود عادت کرده است، بی توجه به این که آن پوست شفاف، مدت زمانی دراز است که دیگر تبدیل به جوشنی شده و دیکتاتوریِ کالا و اِگوئیسم را، یکجا محافظت می کُنَد. در خوانِ دوّم دیدیم کارکشته گی و مهارت روایتگر، تشویش و دغدغه ی وجدان لوتری را پالایش داد و در انبساطِ حاصل از آن، روستازاده گان خرسند و متقاعد شدند. معنای دوّم واژه ی متقاعد، یعنی بازنشسته شدن و خانه نشین شدن. احساسِ گناه لوتری بازنشسته و خانه نشین شد و منش کالا جانشین اش شده است. بازار رانیِ هرگونه خُزعبلات، هر گونه کلاهبرداری و هر گونه روسپی گریِ سیاسی؛ امروزه روز به سرعت اتفاق می افتد و کنش گرانِ امروزی توان نازُک اندیشی ها را از دست داده اند و بجای در دام افکندنِ واقعییتِ موجود، خود با پای خود در دام واقعییتِ موجود، گیر می اُفتند:

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی


خوانِ چهارم

بیت ها و مِصرع ها (نیم بیت ها) و بُریده مِصرع هائی که در این هفت خوان و خوانِش ازحافظ، در نِگارشِ این سایه نما بعاریت گرفته شده؛ هرکدام خود به تنهائی مانیفستی تام و تمام در نفیِ واقعییتِ موجود است. نازُک اندیشیِ حافظِ شیراز ــ نَغز و نایاب ــ با ذهنییتِ معطوف به سکوت و اندوه و حزنِ ناب و جَبَلیِ اسکاندیناویائی، در یک مدار قرار می گیرد. گوننَر اِکه لوف و توماس ترانسترومِر، از جمله نام آورترین شاعرانِ سوئدی، این ذهنییت را در آثار خود بازتاب داده اند. خنده و نازُک بینیِ زیرکِ حافظ؛ بر مکاشفه ای که شگفتی ها را انبساط می دهد، یا بدلیل دیدنِ حقیقت و واقعِ امر در مرز و سرحدِ قلمرو روشنائی و اقلیم تاریکی، یا بَر مَداری که جبر جغرافیائی را ذوب می کند و از میان برمی دارد، یا بر سیاهه ی روزگارِ ما؛ هر چه باشد، خنده ای است فَرَهمند و در عینِ حال زهرآگین.

نازُک بینیِ پالمه، با همه ی بندِ ناف های مرئی و نامرئی که سوئد و سیاستِ خارجیِ سوئد را به امپریالیسمِ زمانه ــ و امپراطوری امروز ــ وصل می کرد ــ و می کُنَد ــ، اینجا قابل توجه است که وی توانست احساس گناه لوتری را با ترفندهای دموکراسیِ فورمال و پیچ و خمِ تاکتیک های بی شمار، به یکدگر بارها و بارها گره بزند و بارها و بارها از هم بگشاید تا به موضع گیریِ سیاسیِ مشخصی در پشتیبانی از مبارزه ی عادلانه ی ملت ویتنام برسد. تلاش وی از حد و حدود پالایش وجدان دغدغه آمیز لوتری فراتر نرفت. با این همه رِندی، نازُک بینی و زیرکیِ پالمه، بوالعجب کاری بود در پریشان عالمی صَعب روز. امّا از آن شگفت انگیز تر و همواره و همیشه موردِ تقدیر و سپاس و ستایش، آن بوالعجب کاری است که اراده ی ملت ویتنام چونان پیکره ای واحد، پوزه ی بزرگ ترین و قوی ترین قدرت زمانه ــ امپریالیسم امریکا مُجهز به ناوگانِ اتمی ــ را به خاک مالید. جلوه و حضور اراده ی ویتنام در گُستره ی تاریخ معاصرِ ما، به تعبیری نمادین؛ هُمال و همتا، عدیل و نظیرِ نیرو و توان و فرهمندیِ همان رستم اسطوره ای است که حافظِ نا شکیبا؛ در انتظارش به نگارش شگفتیِ مکاشفه های معناشناسی و عرفانی، دست و دل مشغول می دارد. تاریخ، زمان نیست تا با گاهشماری، سالنما یا ساعت، اندازه گیری وسنجیده شود. امروزه روز، هستند کسانی چند در میان ایرانیان که در انتظار ظهور این رستمِ اسطوره ای؛ دیده سپید کرده اند بی آن که به تجربه ی تاریخیِ ویتنام نیم نگاهی داشته باشند؛ زیرا اَحوَل و دوبین اند و هنوز ــ تا هنوز ــ از ایسم ها می ترسند.


انتقاد بیشماری به پالمه می توان در دایره ریخت؛ امّا یک حقیقت ساده را نمی توان نادیده گرفت: وی از ایسم ها نمی ترسید. حتا از ایسمِ سوسیال دموکراسیِ رفورمیستیِ سوئد که خود بدان وابسته بود و تا رهبریِ بی مُعارضِ آن صعود کرده بود؛ نمی ترسید. نظاره گر، روایت گر و کنش گری سکولار بود در فضا و گستره ی شفّاف دیالوگ. ادبیات خوانده بود و با ذهنییت معطوف به سکوت و اندوه و حزنِ ناب و جَبَلیِ اسکاندیناویائی مألوف و مأنوس بود و دست و پنجه نرم کرده بود و نبیره و نتیجه ی همان روستازاده گانی بود که بالاجبار شهرنشین شده بودند و لخته ای از فرهنگِ روشنگریِ قاره را بعاریت گرفته و غریِق حرکتِ شتاب آلودِ سرمایه ی مالی، در سوئدِ پایانه ی سده ی نوزدهم میلادی. اولوف پالمه امّا همیشه برخورد مثبت، امیدواری، دل و دماغ سرخوش و طنز بدیع را بمثابه بازتابی از کاراَکتر و شخصییت خود، بی ملاحظه، آشکار می کرد و در بکار گرفتنِ طنز، در حمله و دفاع در صحنه ی شطرنج سیاست؛ ماهر و کارکشته بود و گوئیا به بصیرت می دانست که:

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو


خوانِ پنجم

پرومته چهره ای است در میان هزاران چهره ی دیگر در اساطیر یونانِ باستان. خود ایزدکی بود در اُلمپ و بطور فرمال و بخاطرِ خالی نبودنِ عریضه نماینده گی و سخن گوئی از جانبِ آدمیان را بر عهده اش گذاشته بودند. زیرک و ترفندباز بود امّا در برابرقدرتِ مطلقه ی خدایانِ حاکمِ اُلمپ، هیچ کاره بود و دستش به جائی بند نبود. در خرمَنجا به تنهائی متفکرانه قدم می زد و بعد از قدم زدن ها و شمارشِ پِشکلِ بُزغاله ها؛ می رفت و با خدای خدایان، زئوس، بحث و مشاجره راه می انداخت و با وی دهن به دهن می شد و گَزِ گُپ و داد و قال پایانی نداشت. در این بحث و مشاجرات و گَزِ گُپ های بی فایده ی "ایده ئولوژیک" و بی پایان؛ پرومته از آدمیان پشتیبانی و هواداری می کرد و جهل و ضعف آدمیان را چاره ای می جست. در پاسِخ به استدلال و برهانِ پرومته، خدای خدایان زئوس، برایش شیشَکی می کشید. یعنی همچنان که بر تختِ زرین سلطنت اُلمپ، عبوس و خودپسند لمیده بود دستی به کَپَلِ فربه و نیرومندِ خود می کشید، پیچ و تابی نِگران و مظنون به ناحیه ی شکم و کَپَلِ نیرومند وارد می آمد و بلافاصله و غافلگیرانه آنچنان غُرّشِ سهمناکی از خود بیرون می داد که صدای انفجار های مهیب و پیاپی و دود و ابرِ تیره و تارِ اتم و ناپالم، سراسر جهان را فرا می گرفت و آدمیانِ گرفتارِ ترس و نادانی؛ در این آشوب و دلهره، ناچار در غار و کهف و اِشکفت و خمیازه های دیده و نادیده ی کوه ها، پنهان می شدند و دین را برای خود اختراع می کردند و کاهنانِ معرکه گیر، بازار داغی داشتند. کار بدانجا رسید که پرومته به فراست و نازُک اندیشی دریافت که نتیجه ای از این بحث و مشاجرات و گَزِ گُپ های "ایده ئولوژیکِ" بی پایان و پُر سروصدا و دم و دود، حاصل نمی شود و ترفند و طرّاریِ شبانه و هوشمندش آن شد که به معبد خدایان دستبرد زند و آتش را برُبایَد و برای آدمیان به ارمغان آوَرَد:

...وزنو آدمی



خوانِ ششم

شناخت و شناساندنِ گوشه ای از تاریخ، حتا بصورتِ سِنخی حداقلی از گونه ای نگارش سایه نما؛ در زمانه ای که خِردِ ابزاری در راستای انهدام و اضمحلالِ فرد و جامعه عمل می کند، در بهترین حالت، کاری است در حد و حدودِ پیش گیری از فلجِ حافظه؛ تا بتوانَد وضعییت و شرایطِ خود را در دنیای امروز تشخیص دهد. اما این، کاری سهل و آسان نیست. منش کالا و منش کالائی روز و روزگار برتری و چیره گیِ خود را گستاخ و دریده، به نمایش گذاشته؛ شادیِ زنده گانی را دزدیده است و فضائی زهرآلود ـــ با همه ی ابعاد آشکار و پنهان و معناشناسانه اش ـــ جای گزین شده است:

...اندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی


خوانِ هفتم

کنشِ الحادآمیز و زَندقه ی پرومته، واکنشِ خشمگنانه و کینه توزانه ی خدایان را برانگیخت و پرومته با بی رحمی و شقاوتی که امتیاز و حقِ ویژه و انحصاریِ خدایان است، مجازات و سیاست شد. عُقابی ماًموریت یافت تا مُدام بر جگرِ پرومته مِنقار زَنَد و آن گاه که جگر تماماً خورده شد، از نو برویَد و از نو منقار زدن ها و چرخه ی عذاب و شکنجه در تکراری ابدی.

گیر و دار و جدالِ پرومته با تاریکی، اراده ای است که سَرِ آن دارد تا آگاهی و عاطفه را شدّت و ژرفا دهد. بزبانِ امروزی، معرفتِ اجتماعیِ شایسته و درخورد را گسترش دهد. در پرتو آتش، دانائی و هنر زاده می شود. این مرام و مسلک همه ی آرمان گرایان است و بخاطر و بدلیلِ همین الحاد و زندقه، بشدّت مجازات می شوند.

در میانِ خیلِ بی شمارِ آرمان گرایان، اولوف پالمه نیز یکی بود بلا دیده و مجازات شده. یاداندوهی مجروح؛ زخمی خونریز و دهان گشوده که هنوز ــ تا هنوز ــ سخن می گوید / هنوز ــ تا هنوز ــ عُقابی بر جگر مِنقار می زَنَد / هنوز ــ تا هنوز ــ سینه همراه با او تیر می کِشد / هنوز ــ تا هنوز ــ همان درد را و همان تیر کشیدن را در سینه حِس می کنیم/ هنوز ــ تا هنوز ــ همان درد را و همان تیر کشیدن را در سینه حَبس می کنیم/ و هنوز ــ تا هنوز ــ با او و همراه او به سفر می رویم / با او وهمراه او مشعلِ پرومته را بعاریت می گیریم/ با او و همراه او در تظاهرات ضد جنگ راهپیمائی می کنیم / با او و همراه او سمفونی سرنوشت گوش می دهیم.

با او و همراه او تابش آفتاب را دوست می داریم / با او و همراه او بر این جهانِ واژگونه افسوس می خوریم / خشم می گیریم و اعتراض می کنیم / با او و همراه او رنج می بریم / با او و همراه او شعر می خوانیم / با او و همراه او شعر می خوانیم و رنج می بریم و رؤیاهای روزهای خُجسته ی آینده را می بینیم / با او و همراه او واقعییتِ کِذب را به دام می اندازیم/ با او و همراه او مسلک کِذب و شیّادی را گوشمالی می دهیم / با او و همراه او در گرداب زخم خونریز به آینده امّید داریم / با او و همراه او از تماشای شفقِ قطبی لذّت می بریم / با او و همراه او نیمه ی تابستان را جشن می گیریم / با او و همراه او به ضیافتِ جهان می رویم / در همه ی شهرهای جهان / گُم می شویم / در همه ی خیابان ها و پیاده روهای جهان بناگاه و نابهنگام / گُم می شویم / مَدهوش و مَحو می شویم / بر روی پیاده رو بناگاه و نا بهنگام بخواب می رویم با نازبالشی از سنگِ خارا / سرد و سپید / نه / سرخ فام و داغ / نه / سبز و سِمِج.

مَحو و مات و مبهوت / جهانِ واژگونه / آخرین دست و چهره ی مهربان و همیشه گی را / آسیب دیده و درمانده / از برابر دیده گان می رُباید.

شگفتا رُخصتِ رهزنِ شب رو / شگفتا مَکرِ شب تاز/ شگفتا شبیخون / شگفتا رُخصتِ گزمه ی شبگرد / شگفتا شحنه ی لول / شگفتا...

مَحو و مات و مبهوت / از سفر بازمی گردیم / می بینیم / لمس می کنیم / حِس می کنیم که... سینه مالامال درد ست ... و چرخه ی سِمِجِ بیم و هراس/ درد و رَنج / سکوت و اندوه / ابجدیّتِ دیالوگ را تأویل می کُنَد.

عبدالعلی رحیم خانی ( گلی ) ــ شاعر
Hamonraha@gmail.com
استکهلم ــ یازدهم فرورین 1391 برابر با 30 مارس 2012

*****



سینه مالامال دردست ای دریغا مرهمی
دل ز تنهائی بجان آمد خدا را مرهمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو
ساقیا جامی بمن دِه تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم ین احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چَگل
شاه ترکان فارغست از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی

آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق

کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی