نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

آتش افروزی بشردوستانه




فریبرز رئیس دانا






• طرفداران مداخله‏ ی آمریکا در ایران چند دلیل دارند. یک دلیل پنهان اما اصلی آنان این است که ملت ایران نمی‏تواند خودش درباره‏ ی خودش تصمیم بگیرد و عمل کند. ملت، عقب مانده، فریب خورده و ناتوان است... این ملت را باید به ضرب رسانه‏ های ماهواره‏ای، موشک کروز، اجرای منطقه‏ ی پرواز ممنوع، اشغال نظامی و گماردن سرسپردگان بر سرشان به قرن بیست و یکم کشاند ...


چهارشنبه ۲۱ دی ۱٣۹۰ - ۱۱ ژانويه ۲۰۱۲




چندین رفیق و دوست به من گفته ‏اند کاملاً روشن است که نظرت درباره‏ ی مداخله‏ های آمریکا و غرب در جهان و منطقه و کارکردهای نوامپریالیستی چیست اما در تغییر جو سیاسی اخیر مربوط به ایران می‏خواهیم روشن تر صحبت کنی. من بارها گفته‏ ام که روشن تر از آنچه گفته‏ ام چیزی نمی‏توانم گفت. اما این بار دوست تازه آشنایی چیز دیگری خواست. او گفت توجه زیادی در میان ایرانیان و کسانی که در جهان مسائل ایران را پی‏ می‏گیرند، نسبت به وقایع و وصف آرایی‏ های جدید در این جا مطرح شده‏ است. او گفت ضرورت دارد یک بار – و من گفتم به شرط آن که بیش از این نخواهی حرف تحویل بدهم – تکلیف کسانی را که در مورد مواضعت پیرامون جنگ احتمالی و نظرگاه‏ های انتقادیت به دولت ایران مطمئن نیستند، حرفی بزنی. شاید کسانی را از دوستدارانت نا امید کنی ولی از تو انتظار شجاعت اخلاقی در مقاطع تاریخی می‏رود. گفت تفاوت تو و چون توها با بقیه باید همین باشد. برای آخرین بار، مگر در وقت ضرورت که خود بدانم، حرفم را می‏زنم. دیگر صریح‏تر از این نمی‏شود.


کسانی در داخل و خارج، البته به ترتیب در پوشش و آشکار، از ضرورت مداخله‏ های بشر دوستانه آمریکا در ایران یاد می‏کنند زیرا به قول ایشان ایران در آنچنان وضعیت ناگوار و نگران کننده‏ ی ضد حقوق بشر قرار دارد که این ضرورت از سوی هر نیرویی با هر نیتی هم که باشد نه تنها قطعیت بلکه فوریت دارد. این کسان البته کتاب‏هایشان هم در ایران آزادانه چاپ می‏شود. نمونه‏ ی آن کاظم علمداری و عباس میلانی است. خیلی‏ ها از من و از یکدیگر می‏پرسند پس اینان کدام حقوق بشر را نشانه رفته‏ اند. عباس میلانی سوگلی روزنامه‏ ها و رسانه‏ های نولیبرال ایران است. این محافل از او و امثال او به عنوان روشنفکری آگاه و عمیق که حرفهایش گره‏ گشای اصلی مشکلات سیاسی و اجتماعی ایران تواند بود یاد می‏کنند. او درباره‏ ی نظریه‏ های مارکسیستی کتاب‏ها ترجمه می‏کند (البته ضد مارکسیستی و با رویکرد رسمی آمریکائی) و چاپ می‏شود. او مدام در رسانه‏ های رسمی غرب اعلام می‏کند که راه حل ایران آمریکایی شدن آن است از طریق انواع مداخله‏ ها و درگشایی‏ ها به روی نیروهای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی غرب. و ما می‏شنویم که همه‏ ی آنها زیر لب زمزمه می‏کنند که اگر این مداخله‏ ها کار نکرد ناگزیر کار باید به مداخله‏ ی نظامی بکشد. یک نفر گفته بود چگونه است که آزادیخواهان در ایران گروه گروه زندانی می‏شوند اما رئیس دانا و ثقفی و حکیمی و مالجو در دانشکده‏ های علوم اجتماعی اجازه‏ ی صحت درباره‏ ی جنبش وال استریت می‏یابند. حقیقت این است که در آن دعوت دانشجویی، کسان دیگری هم که مخالف ما بودند در بحث شرکت داشتند و ضمناً درهای سالن نیز پیش از تشکیل‏ همایش بسته شد و بحث در اتاقکی و راهرویی در گرفت و البته با حضور علاقمندان زیاد و چند نفری هم سخنگو که از در دفاع از کاپیتالیسم درآمده بودند. حقیقت مهم تر این که من نه تنها برای این گفتگو بازخواست ‏شدم بلکه برای چاپ مجوزدار چند کتابم که در آن از سوسیالیسم و مارکس سخن گفته بودم محاکمه و محکوم شده‏ ام و اکنون در نوبت اجرای حکم مانده‏ ام. من این بحث و نقد را ادامه نمی‏دهم زیرا یا باید در این حد به گلایه‏ ی سطحی بسنده کنم یا باید حرفهای من چغلی علیه نویسندگانی که هم بی‏ دردسر کتابشان چاپ می‏شود و هم مبلغ مداخله‏ آمریکا هستند تلقی شود که ماهیتاً و به دلیل عضویت در کانون نویسندگان ایران، این سنگر دفاع از آزادی اندیشه و بیان، چنین نکرده و نمی‏کنم.


طرفداران مداخله‏ ی آمریکا در ایران چند دلیل دارند. یک دلیل پنهان اما اصلی آنان این است که ملت ایران نمی‏تواند خودش درباره‏ ی خودش تصمیم بگیرد و عمل کند. ملت، عقب مانده، فریب خورده و ناتوان است. این ملت می‏ رود رأی می‏دهد و به هر کس هم که رأی بدهد بالاخره با این رأی چارچوب و اساس نظام را پذیرفته است. این ملت را باید به ضرب رسانه‏ های ماهواره‏ای، موشک کروز، اجرای منطقه‏ ی پرواز ممنوع، اشغال نظامی و گماردن سرسپردگان بر سرشان به قرن بیست و یکم کشاند. از نظر اینان اما مادام که مردم رأی می‏دهند اما نه به نفع سلطه آمریکایی – و احیاناً اروپایی – رأیشان باطل است و عقلشان زایل. آنها رأی به اصلاح طلبان یا کسانی را که فکر می‏کردند (البته تا حد بسیار زیادی به نادرست چنین فکر می‏کردند) زمینه ساز و جاده کوب حضور سلطه آمریکایی می‏شوند رأی پاک و درست می‏دانستند و می‏دانند اما به محض آن که احمدی نژاد به یمن سیاست‏های راست گرایانه و تعدیل ساختاری و آمریکایی مسلک اقتصادی دو دولت هشت ساله‏ ی پیشین و درپی انبوه نا امیدی و نارضایتی ناشی از آن به قدرت رسید بحث را علیه همان انتخابات پیشینه‏ دار گشودند. اما بحث من این است که باید راه و روش انتخابات از اساس متحول شود و راه برای همگان در رسیدن به همه‏ ی موقعیت‏ ها باز شود. در روشنای این تحول است که ملت می‏تواند رشد کند و همین رشد است که نخواهد گذشت دغلکاری مداخله‏ ی بشر دوستانه، که به واقع همان امپریالیسم نو و جنگ افروزی در قالب بشر دوستی است، از این و آن در و پنجره وارد شود. من هیچ توهمی ندارم که بگویم فردا اگر زمینه‏ های مورد نظرم برای انتخابات سالم و آزاد و منصفانه آماده شد، حتماً من و ما برنده می‏شویم. اما همان قدر هم توهم ندارم، و حتی یقین دارم، که بخش عظیمی از این مردم به قدر وسع و با ادراک واقعی شان سّرِ درون این مداخله‏ های بشر دوستانه را می‏ شناسند و از آن روی بر می‏گردانند با مداخله‏ هایی از سوی دولتهای غربی مبتنی بر دوگانه هنجاری، تبعیض آمیز، نادیده گرفتن حقوق و قواعد بین‏‏ المللی، چه بسا جعلی و با طفره رفتن از انجام وظایف واقعی انسان دوستانه.


عبدالکریم لاهیجی که مخالف مداخله‏ های نظامی است (آن گونه که خود به صراحت می‏گفت) به عنوان یک حقوق دان ورزیده، در عرصه‏ ی حقوق بشر جهانی، می‏گفت برای آن مداخله‏ ها و مداخله‏ های نظامی، آنهم نه به صورت لشگرکشی بلکه برای ممانعت از عملکرد ضدانسانی حکومت‏ ها، یکی از این چهار شرط لازم است: ۱) دولت یا گروهی دست به نسل کشی زده باشد ۲) دولت یا گروهی به پاکسازی قومی اقدام کرده باشد، ٣) دولت یا گروهی مرتکب جنایت علیه بشریت شده باشد و ۴) دولت و ارتش آن یا نیروهای نظامی متخاصم مرتکب جنایت جنگی شده باشند. وقتی این حقوقدان مخالف دولت ایران این را توضیح می‏داد آقای جوانی که در برابرش نشسته بود و از مدعیاتش معلوم بود که چند کلاس هم درس خوانده و آن «علم مرده ریگ» آموخته است درآمد و گفت این کارها را که دولت ایران انجام نداده است (و این به طور ضمنی مورد تأیید دکتر لاهیجی هم بود) پس تکلیف ما چیست؟ باید دست روی دست بگذاریم؟ نه خیر الا و بالله آمریکا باید حمله‏ ی نظامی کند و این نظام برود. به او ، که بسی آن سوی‏ تر در سرزمین‏ های امن می‏زیست، کسی درنیامد بگوید اگر ارتش نجات بخش تو به میدان آمد و این سرزمین شد قتلگاه همان سربازان مزدور بدبخت و محروم ارتش‏ های مهاجم غرب و ناتو ، و حالا که دیگر نظام اجباری هم از نگرانی جشم زخم خوردن فرزندان بورژوازی وجود ندارد، چه کسی جواب مردم در همان دنیای مطلوبت را می‏ دهد. من و ما در ایران، به دلایل انسانی عمیقی طالب صلحیم و به همین دلیل تا افق دور دست ممکن علیه خشونت و جنگ ایستاده‏ ایم، مگر آن که به تأئید وجدان بشری ضرورت دفاع و صیانت انسانی قطعی شود. یاد آن تصنیف خیلی قدیمی می‏افتیم که در آن آمده بود (نقل به مضمون) «این بچه سربازهای کک و مکی تان را از این جا ببرید، سخت اندوهگین خواهیم بود اگر مجبور شدیم آنها را بکشیم و همین جا به خاک بسپاریم.»


باری، طرفداران مداخله‏ ی بشر دوستانه اغلب مانند آن آقا نیستند که صراحتاً حرفشان را بزنند و بگویند بروید بکشید تا جگر ما خنک شود، و نه این که بگویند یا علی عرفش کن من هم روش. شماری دل پنهان می‏کنند این سلسه‏ ی استدلالی را جور دیگری مطرح می‏کنند: اگر تحریم عادی جواب نداد چه می‏ شود؟ اگر تحریم گسترده جواب نداد چه؟ اگر تحریم‏های جدی (نفتی و بانکی و ...) بی پاسخ ماند چه باید کرد؟ اگر در پی آن مداخله‏ های بشر دوستانه در عرصه‏ های سیاسی و فرهنگی و رسانه‏ ای بی‏ نتیجه شد چه؟ اگر درپی نا آرامی‏ هایی اعلام منطقه‏ ی پرواز ممنوع به جایی نرسید چه باید کرد؟ اگر مسلح کردن مخالفان دولت (کاری نداریم که بخشی از این مخالفان، و نه جنگ جریان و جنگ سالاران، می‏توانند هم صلح دوست، هم آزادی خواه، هم عدالت خواه باشند) کار را به جنگ داخلی منطقه‏ ای کشاند اما نتیجه‏ ای نداد چه؟ اگر جنگ داخلی تمام عیار ایجاد شد چه؟ اگر مخالفان مسلح وابسته به خارج کسر آوردند و نیروهای آزادیخواه مستقل و مسئول هم سرشان بر باد رفت چه می‏شود؟ آیا درپی آن نباید نوبت به مداخله‏ ی مستقیم نظامی و حمله‏ ی بی‏ امان قدرت های جهنمی آمریکا و اروپا و ناتو برسد؟ سلسله‏ ی طبیعی و استدلال می‏گوید بله باید برسد و ادامه‏ می‏ دهد که پس برای حمله به ایران شتاب کنید. راستی کجا دیده‏ اید که در میان این نیروهای نجات بخش شما آزادیخواهان، استقلال طلبان، مخالفان سلطه‏ ی آمریکایی – اروپایی، جریان های کارگری، رادیکال‏ ها، سوسیالیست‏ ها و دموکرات ها جای گرفته باشند و بهانه‏ اشان هم کسر آوردن در مبارزه‏ ی داخلی باشد. البته این حرف آخری ربطی به تمایل و انگیزه‏ ی مداخله گرایان ندارد، آنها با تبلیغات و مهندسی وسیع، خود را تنها بدیل می‏ شمارند.


در همان نشستی که اشاره کردم، دکتر مجید محمدی هم نشسته که در ایران از استوارترین نظریه پردازان ژورنالیستی اصلاح طلبان دولتی بود و کتاب چاپ و اصلاح‏ طلبان را به راه راست هدایت می‏ کرد. همه می‏دانستیم باد آمریکا به منخرین کسانی چون او، مرتضی مردی‏ ها و جنان صفت افتاده است و یاد خدمتگذاری در نظام سلطه قند در دلشان آب می‏کند. او در آنجا درآمد و گفت: تحریم‏ های عراق از سوی آمریکا «خوب و نتیجه بخش» بوده‏ اند.


آقای دیگری که در برابر او نشسته بود پاسخ داد منظورتان ساعتی ۱۰۰ کودک است که در طول سال‏ های تحریم از بی‏دارویی و بی‏غذایی می‏مردند؟ و ادامه داد آیا خیلی برایتان دلچسب است که نیروهای آمریکایی و ناتویی بیایند ایران و از کشته‏ ها پشته بسازند بعد سرکار راه بیفتید قدم بر روی جنازه‏ ها بگذارید و بیایید بشوید «یک کسی» در ایران؟ شاید تکرار گفته‏ های آن مناظره که شماری از خوانندگان آن را دیده‏ اند خیلی جذاب نباشد اما من به این بهانه می‏خواهم ریشه‏ ها و آثار این گونه گرایش‏ ها را باز بشناسانم. البته طرفداران مداخله‏ ی بشر دوستانه می‏ دانند و چه بسا می‏خواهند آخر کار را و آن حضور نظامی است. اینان غمشان هم از آن نیروهای جوان ضدامپریالیست و عدالت‏خواه و آزادی خواه که در ایران جان باختند نبوده است زیرا یا از حیث ایدئولوزیک آنها را مستحق مرگ می‏دانستند یا این که آنان برایشان ابزاری بوده‏ اند برای رسیدن به قدرتی که هنوز برایش تلاش می‏ کنند و با هم‏پیمانی با هر شیطان جنگ افروز ابایی ندارند. من اما این جا در موقعیتی نیستم که بگویم عاملان و آمرانِ همه چیز را دقیقاً شناخته‏ ام، تفکیک کرده‏ ام، می‏ بخشم یا نمی‏ بخشم و فراموش می‏کنم یا نمی‏کنم. نه من در این جا در جایگاهی هستم که به عنوان یک انسان دهم میهن نسبت به مرگ و ویرانی و عفونت اجتماعی بسیار گسترده‏ ای که از جنگ و مداخله‏ ی امپریالیستی برخواهد خاست سخت دل پریش باشم. باید ذره‏ ای از تلاش برای آزادی و عدالت سلامت اجتماعی فروگذار نکنم و در این روزگار و وحشت، به جای این سو و آن سو غلطیدن و خود را باختن، به قول آن شاعر روس بگویم راه کجاست و چاه کجاست.


بررسی‏ ها و برآوردهایی در میان کارشناسان دولتی و مستقل آمریکا حاکی از آنند که نیروی نظامی غرب در حمله به ایران باید به یک جنگ بی انتها دست بزند تا به زعم خود پیروزمند از آن بیرون بیاید. ما نیز می‏دانیم تهاجم هوایی و جنگ‏ های محدود بر اقتدار دولت می‏ افزاید. این حرکت‏ ها در پی تحریم‏ ها فقط بدبختی و پس روی را نصیب ملت به ویژه کارگران و تهیدستان می‏کند. از آنجا که عوامل آمریکا برای اجرای عملیات جنگ، یعنی دولت های عربستان و اسرائیل، هر دو، در میان مردم منفورند، پس نتیجه آن می‏شود که مردم باید در حمله‏ های نظامی بمیرند و مفلوک شوند و دولت به جای انجام وظایف، فقط بر اقتدار و حقانیت خود بیفزاید.


من از کسانی نیستم که باور داشته باشم دشمنی با مردم اسرائیل و عرب های سرزمین‏ های همسایه در باور و خواست درونی مردم ما جای گرفته است. ابداً، مردم ما به باور من، صلح دوست‏ اند و آماده برای همزیستی خوب و بادوام، اما با حفظ حرمت و ارزش‏ های خود. تاکنون حتی در جریان تغییر سریع منش‏ ها در میان بخشی از جوانان لایه‏ های بالایی من ندیده‏ ام که گرایش‏ هایی جز این غالب باشد. این را تاریخ اجتماعی و عملکردهای مردم ما در جغرافیای معاصر هم نشان داده است. با این وصف کارکردهای فسادآمیز، سلطه گرانه، کشتارگرانه، عقب مانده و زورگویانه‏ ی این دولت‏ ها، هر یک به نوعی، مردم ما را نسبت به آنها بسیار منزجر و بدبین کرده است. مداخله‏ ی هوایی و موشکی غرب موقعیت دولت فعلی ایران را تثبیت می‏ کنند، و این هم که بنا به آنچه می‏گوید خواست آنان نیست. در همین حال باقی مانده‏ ی اعتبار عربستان در میان افکار عمومی مترقی جهان بر باد می‏رود و حکومت منفور اسرائیل نیز هر چه منفورتر می‏شود و آماج مخالفت‏ ها و کنش‏ های سیاسی و نظامی در منطقه قرار می‏گیرد. به هر حال اگر آنها بی‏ اعتنا به عواقب حمله‏ ی خود باشند و دولت های وابسته شامل تکلیف مرگ و زندگی خود را در این حمله ببینند و اگر حضور نظامی آمریکا و ناتو برای جنگ بی‏ انتها ضروری شود و صورت گیرد بی‏ تردید با مقاومت نیروهای نظامی و پاراتروپهایی در این سرزمین گسترده و جغرافیای پیچیده‏ ی آن رو به رو می‏شوند . اما این تنها واکنش نیست. نیروهای مردمی و چپ و کارگری در پی خواست‏ها و آرمان‏های خود با انگیزه‏ تر و مستقل‏ تر وارد عمل می‏شوند؛ عملی مستقلانه.


بخش فعال و اثرگذار روشنفکری ایران مبارزه‏ ی ضد امپریالیستی را در چارچوب صلح خواهی و دموکراسی خواهی گسترده‏ تر خواهد کرد. وحدت مردمی ریشه‏ دارتر و بیشتر خواهد شد. این فقط نظر من نیست، نظر تقریباً همه فعالانی است که در عرصه‏ ی اندیشه و عمل می‏شناسمشان. باری همان برآوردها که یاد کردم بر آنند که این جنگ طولانی خواهد بود با میلیون ها کشته و صدها هزار کشت ه‏ی نظامی نیروهای مداخله‏ گر، نابودی ۶۰ تا ۷۰ درصد زیر ساخت‏ ها، مجروح و معلول و بی‏ خانمانی و خرابی در شهرها، گسترش عملیات انتقامی و انتحاری و تهاجمی در همه جای جهان، به ویژه آمریکا و اروپا و به میدان کشیده شدن موثر پای شماری از نیروها در شماری از کشورها بر علیه منافع غرب و ازنابشان. این جنگ، چنان که وزیر دفاع ایالات متحده گفت، آینده‏ ای نامعلوم دارد.


یک بار خاطره‏ ای را نوشته‏ ام و این جا آن را باز می‏گویم. سفیر وقت سوئیس و حافظ منافع آمریکا در ایران در آستانه‏ ی حمله آمریکا به عراق به من که به همراه چند نفر دیگر در منزلش به شام مهمان بودیم با لحنی که خوشمان نیامد (و او پاسخش را هم شنید) گفت حضور آمریکا در عراق هر چه باشد آثارش از ویرانی و جنایت صدام کمتر است. من مخالف بودم و اصلاً چنین قیاسی را بی‏ نتیجه و گمراه کننده می‏ دانستم. به هر حال نظر آن سفیر محافظه کار سوئیس پاک نادرست از آب درآمد. شمار کشته‏ ها و مجروحان و معلولان و میزان خرابی‏ ها از حد گذشت. همین که آمریکا پایش را از عراق بیرون گذاشت (گر چه نه کامل) دور جدیدی از خشونت و تهدید جنگ داخلی دامن جامعه را گرفت. و نا امید کننده‏ تر آن که راه دموکراتیسم با دشواری‏ های سختی رو به رو شده است. نه این که اگر صدام می بود این راه هموار می‏شد. در واقع برعکس. اما راه مبارزه برای مردمِ گیر افتاده در عراق در چنگال صدام مخدوش شد و جایش را به نوعی دموکراسی ناپایدار تحمیلی داد . کسانی بر آنند که بالاخره این مداخله‏ ها موجب شد لیبی، تونس، مصر، عراق، افغانستان و سپس یمن و دیگر کشورهای منطقه رنگ دموکراسی را ببینند. آنها معمولاً به این پرسش نمی‏پردازند که آیا این جنبش‏ های مردمی یا پتانسیل انفجاری آن بود که این رنگ را آورد یا مداخله‏ های نظامی خارجی؟ یا این که بهتر و درست‏تر است بگوئیم ما وارث وضعیتی هستیم که اگر مداخله‏ ها نبودند خیلی بهتر از آب در می‏آمدند. من این قول را قبول دارم، اما این را هم می‏افزایم که البته غیاب جنبش‏ های مردمی و رهبری آن را در برخی از کشورها و جنبش‏ ها انکار نمی‏توان کرد اما راه آن اعمال اراده‏ ی مردمی از همه‏ ی جهان بود و نه مداخله‏ ی دولت های امپریالیستی با انگیزه‏ های واقعی غیردموکراتیک اما ناگزیر با پوشش دموکراسی خواهی.


چه بسا مداخله‏ ها از مولفه‏ های ویژه‏ ی سیاسی، ناشی از برخورد و تعارض غرب با دولتهای منطقه برمی‏ خیزد. نمونه‏ ی افغانستان گویا گر چه پیچیده‏ است. این کشور جایگاه وارثان همه‏ ی مداخله‏ های طولانی دستگاه‏ های نظامی و سیاسی و اطلاعاتی غرب و اشتباه‏ های اتجاد شوروی بود. بنابراین غرب به نوعی از در آشتی ناپذیری با دولت طالبان درآمد که هیچ ربطی به برنامه‏ ی زمان بندی و منطقه‏ بندی شده‏ ی مداخله برای دموکراسی و امنیت نداشت. همین غرب امروز برای طالبان در قطر دفتر دائمی علم می‏کند. آمریکا در عراق، که حتی در جریان جنگ با ایران به نوعی مورد حمایت یا دستکم عدم فشار از سوی غرب بود ، هیچ کوششی برای بهره‏ گیری از تحریم‏ های مرگ‏ آور به نفع تغییر یا تعدیل حکومت صدام و به نفع دموکراسی درون ساز انجام نداد. بهانه‏ ی همدستی صدام با بن لادن و وجود سلاح‏های کشتار جمعی همه دروغ بودند . این جنگ افروزی ویژه‏ ی دولت بوش بود که کار را به جایی کشاند که همه خیال کردند سرآغاز اختلاف، دشمنی غرب دموکرات با صدام جبار بوده است. در این حالت هم جا داشت و دارد به این بیندیشیم که در برابر این پدیده‏ های پیش رو وظیفه و تکلیف نیروهای مترقی و مردمی و مستقل چیست؟ به گمان من حتماً این وظیفه نه عبارت از تسلیم شدن به متجاوزان است و نه کوتاه آمدن در برابر خودکامگی. اگر مداخله‏ گران راست می‏گفتند سالهای سال با دیکتاتورهایی چون صدام و قذافی و مبارک و عبداله صالح و دیگران معاشات نمی‏کردند. نگاه کنید به فیلم‏ های مربوط به ملاقات‏هایی تهوع‏ آور که بیانگر روابط تونی بلر و قذافی‏ اند.


طرفداران مداخله‏ ی بشر دوستانه، حتی اگر معطوف به جنگ باشد، از نگرانی‏ هاشان از قدرت اتمی ایران (دستیبابی به بمب اتمی) می‏ هراسند. من هم از اساس با انرژی اتمی و دست کم در سطح فن شناسی موجود در جهان مخالفم چه برسد به بمب اتمی. اما من و دوستانم سالهای سال است علیه بمب اتمی و در دفاع از انرژی سبز و سالم می‏نویسیم و فعالیت می‏کنیم. سالهاست که زرادخانه‏ های آمریکا و روسیه و اروپا و اتمی‏‏ های کوچک‏تر و خطر بالقوه‏ ای را که گاه به شرایط بالفعل نزدیک می‏شود می‏شناسیم و آن را محکوم می‏کنیم. ما بر آنیم که باید جنبش جهانی مردمی علیه زرادخانه‏ های اتمی کار خود را شروع کند و به اضمحلال نیروی نظامی در جهان برسد. هر چند این حرفها آرزوگونه است اما مگر خواسته‏ های بشری جز در لباس آرمان های انسانی باید ظاهر شوند. اما نگران‏ ها از قدرت اتمی ایران تاکنون هرگز از نگرانی‏شان نسبت به وجود ۲۰۰ تا ٣۰۰ کلاهک اتمی در اسرائیل دم نزده‏ اند. به گمان آنان «دموکراسی»‏ها می‏توانند اتمی شوند چون توان و تمدن کنترل آن را دارند. و این به طور ضمنی یعنی این که هیروشیما و ناکازاکی و استفاده از سلاح‏های اتمی تضعیف شده در عراق را باید نادیده بگیرید زیرا از تمدن بزرگ جهانی باید هم همین چیزها سر بزند. گویی توحش چندین صد باره‏ ی اسرائیل در منطقه، که عامل اصلی بروز افراط‏گری ضد اسرائیلی به حساب می‏آمد، خود می‏تواند علامتی از همان تمدن معهود باشد. این که آمریکا هر ۱۰ – ۱۱ ماه یک بار در یک جنگ علیه کشور دیگر شرکت کرده یا آن را راه انداخته است و در همه‏ ی موارد آشکار و ناآشکار پشتوانه‏ ی اتمی خود را به عنوان ابزار از کار انداختن ذهن و اراده‏ ی مقاومت به کار برده است باز علامت همان تمدن خویشتن دارانه است.


هوشنگ امیر احمدی چیزی می‏گفت که باید برای اهل علم و تحلیل «واقعیت» سیاست جهان، که حالا به این نتیجه رسیده‏ اند که قدرت بازدارنده‏ ی نظامی آمریکا باید علیه ایران به کار بیفتد، برخوردار از ارزش استدلالی باشد. او می‏گفت ایران کشوری با اکثریت شیعه است و قرار گرفته در میان کشورهای سنی، ایران فارسی زبان است در مقابل کشورهای عربی زبان . ایران در همسایگی کشور اتمی پاکستان و همسایگی دریایی کشور اتمی هند قرار دارد . ایران سالهاست با اسرائیل (و اسرائیل با ایران) مخاصمه دارند و اسرائیل اتمی است . ایران از سوی آمریکا تهدید می‏شود (و شاید البته عامل آن خود دولت ایران باشد که از در آشتی در نیامده است) و آمریکا اتمی است و بنا به این دلایل، که از قلمروی «رفتار عقلایی» قدرت سیاسی در مناسبات جهانی بیرون می‏جوشند، ایران باید اتمی باشد (و البته اضافه می‏کرد که او خودش موافق این حکم نیست). بسیار خوب اهل علم پراگماتیسی این جا که می‏رسند واقعاً چه پاسخی می‏دهند. لابد آنها می‏خواهند بگویند بمب‏ های اتمی در پاکستان و اسرائیل قابل کنترل اما در ایران لجام گسیخته می‏شوند.


وقتی آمریکا به رهبری جورج بوش پسر می‏خواست به عراق حمله کند ادعا می‏کرد که حکومت صدام حسین دارای سلاحهای کشتار جمعی است . کالین پاول وزیر خارجه‏ ی وقت در سازمان ملل برای این موضوع سندها رو می‏کرد و وزیر دفاع و رئیس سازمان سیا نیز از اطلاعات دقیق محرمانه‏ اش می‏گفتند و بوش این رئیس جمهور مخبط نیز ، که بعدها زبان به درون کشید، آن زمان بر سر این موضوع قسم یاد می‏کرد. مداخله‏ ی بشر دوستانه آن زمان بشر را آماج سلاح‏های کشتار جمعی دولت عراق می‏دید اما همان زمان و پیش و پس آن از بشر فلسطینی، بشر ویتنامی، بشر گرانادایی، بشر کره‏ ای و بشرهای دیگر صحبتی به میان نمی‏آورد، چه برسد آن بشرهایی که به خاطر عقاید ضد ستم کاپیتالیستی خود کشته و سرکوب شده بودند. اما بعد از حمله به عراق در حالی که چشم جهانیان نگران و منتظر بود اشغالگران حتی نتوانستند حتی یک گونی کود شیمیایی را نیز که ممکن بود برای بمب سازی به کار برود به عنوان سند کشف کنند و نشان بدهند. دفتر بوش مخبط به نوعی گفت گویا اطلاعات غلط را به او غالب کرده بودند. وزیر خارجه هم زود و سربه‏ زیر از صحنه زد بیرون و نوبت به کاندالیزا رایس و دیک چینی رسید که گفته‏ اند آمده‏ ایم و خوب کاری هم کرده‏ ایم و باز هم می‏کنیم .


من نمی‏پذیرم که جا خالی دادن از تحمیل جنگ از سوی امپریالیسم علامت ضعف و عقب نشینی ملت است. اگر ملتی با هوشیاری اراده‏ ی قوی و اعتماد به نفس از جنگ بگریزد تا به استقلال و آزادی و رشد برسد، ملتی صاحب اقتدار است نه بر عکس. به این ترتیب نظر من گریز زدن هوشیارانه از صحنه‏ هایی است که آمریکا و اسرائیل و انگلیس می‏خواهند ما را به آن دچار کنند. اما من دولت ایران نیستم، کاری هم با آن ندارم و تنها خود را مشاور مردمی می‏دانم که مایلند با من هم اندیشی کنند. بسیار خوب اگر دولت ایران بر رأی خود برای غنی سازی پافشاری کرد و مورد حمله ویرانگرانه قرار گرفت چه کسی فردا ضامن خواهد بود اگر معلوم شود اساساً توان بمب سازی در ایران (کاری هم به نیت پنهان آن که اینجا هم مورد بحث من نیست ندارم) وجود نداشته است. چه خواهند گفت اگر ببینند لاشخورهای ابر قدرت نظامی آمریکا و ناتو در همه جا بالای سر ما در پروازاند و جنگ خواهان و مداخله‏ گرایان فقط برای مقابله با دشمن سیاسی خود همه‏ ی آنها را حریص‏ تر کرده است و دولت را مظلوم اما پر توان تر و آماده‏ تر به برخورد با منتقدان، به بهانه‏ ی جنگ.


من در اپوزیسیون خارج کشور بسیار شنیده‏ ام چیزی را که غلبه ندارد اما صدادار در آن تهیج برای مداخله است. یقین دارم مانند آنچه در افکار عمومی روشنفکری و سیاسی فعال ایران جاری است، در افکار مردمی ایرانیان خارج نیز جنگ و حق مداخله‏ ی یک سویه کاملاً طرد می‏شود. اما بررسی‏ های من در مورد اعلامیه‏ ها و موضع‏گیری‏ های خارج به خوبی و با پشتوانه‏ ی آماری به من نشان دادند هرچه جریان ها و افراد چپ ستیزتر، بیگانه‏ تر با عدالت، بی‏ اعتناتر به نیازهای تهیدستان و دشمن یا بی‏خیال تر نسبت به طبقه‏ ی کار کشور بودند ، همان اندازه هم بیشتر برای حضور آمریکا و مداخله‏ های بشر دوستانه‏ ی معطوف به کاربرد زور تلاش قلمی و قدمی می‏کردند. نمی‏گویم اشتثناء‏هایی ندیدم . اکبر گنجی یک کار همیشگی و مأمورتیش چپ ستیزی بوده و هست. معلوم است دیگر چون در ایران که بود چنین بود و حالا هم این گل به سبزه‏ ی جایزه‏ ی میلتون فریدمن اقتصاددان، نظریه‏ پرداز سلطه‏ ی سرمایه داری جهانی آرسته شد (در حالی که گنجی اصلاً اقتصاد نخوانده و چیزی از آن نمی‏داند). اما منصفانه بگویم، او در تغییر مواضعش و رویگردانی از جنگ و مداخله در میان کسانی که مورد نظرم است استثناء است (و ببینید که ما چگونه می‏توانیم به رغم دشمن‏ خوئی‏هایی، نظیر آنچه او می‏ کند گرایش‏های درست را قدر بدانیم و لطفاً از خود بپرسید که آیا آنها نیز سر سوزنی چنین می‏کنند؟).


موضوع را به صورت دیگری نگاه ‏کنیم. بر آنم که سیاست‏های دولت ایران حتی در همین ساختار قدرت و چارچوب حقوقی و سیاسی می‏توانست به گونه‏ ای طراحی شود که فرضتی برای تهدیدها و تحریم‏ها و آثار آن از جمله فروش و انتقال سریع و ناگهانی ٨٥ فروند هواپیمای اف ۱٥ به عربستان سعودی به ارزش ٣۰ میلیارد دلار فراهم نیاورد و بیش از همین مقدار نیز برای یکی دو ساله آینده هدف گذاری نشود. می‏توانست جلوی دور تازه‏ ای از مسابقه تسلیحاتی را که حاصلش نا امن کردن منطقه و یاری به اقتصاد امپریالیستی آمریکا و کمک به اجرای ابزارهای کینز‏گرایی نظامی (ترغیب تقاضای کل از طریق ترغیب نظامی گری و تقاضای اسلحه) است، بگیرد. اقبال سرمایه‏ داری جهان و آمریکا اکنون در برج نحس است اما اینجا می‏آیند کاری کنند که پس از فشارهای طولانی بر بنیه‏ ی زندگی مردم و ساز و کار اقتصاد درپی تحریم، غرب از طریق کینز‏گرایی نظامی بتواند مفرهای نجات را بیابد و در همان حال مردمِ سر به طغیان برداشته‏ ی همه جهان، و یک نماد ارزشمند آن جنبش وال استریت، را مأیوس می‏کند. اما فقط سیاست‏ هایی تهدیدی تحریک آمیز این طرف نیست که چنین می‏کند بلکه دلالان دخالت بشر دوستانه نیز به همان اندازه و شاید بیشتر کوره‏ ی مسابقه‏ ی تسلیحاتی را می‏دمند. گمان من آنست که ملت مقاوم، آزاد، آگاه و سربلند می‏تواند مهمترین، اصلی‏ترین و کارآمدترین نیرو در برابر تهاجم و تجاوز باشد. این ملت باید با جایگزین کردن همدلی و اراده‏ اش به جای بخش زیادی از هزینه‏ های نظامی از ورود به مسابقه تسلیحاتی بپرهیزد و به نفوذ امپریالیسم نو فرصت ندهد. اما این یعنی دموکراتیسم مشارکتی و این هم یقیناً با فساد و خودکامگی و تبعیض از این سو و با مداخله و جنگ از آن سو، با هر پوششی که باشد، مطلقاً جور در نمی‏آید.


جنگ البته به خودی خود بد است، دفاع خوب است، مبارزه عالی است اما همه‏ ی اینها در صحنه‏ ی عمل خط تمایز با جنگ طلبی را می‏یابند. جنگ اگر در ایران بر اثر حمله‏ ی غرب، ناتو یا متحدان منطقه‏ ای درگیرد به یکی از وحشتناک‏ ترین نمونه‏ های این گونه جنگ‏ ها بدل می‏شود. من در میان کسانی نیستم که می‏گویند جنگ بد است چون «کارساز» نیست، زیرا این نتیجه را می‏ دهد که بنابراین انواع مداخله‏ های دیگر یا انداختن بار آن به دوش ملت ایران و ملت‏ های همسایه خوب است. نه، جنگ بد است. جنگ تجاوز کارانه آمریکا و مستبدان در ایران، برای ما آزادی خواهان فرصت سوز است (من درباره‏ ی مبارزه و مقاومت رهایی بخش بحث دیگری دارم و ثابت می‏کنم آنجا نیز پرهیز از جنگ به معنای پرهیز از حرکت انقلابی نیست) این استدلال که اگر جنگ کار را یک طرفه می‏کند پس بگذار بکند بر چهار استدلال بی‏ پایه استوار است:


۱- این استدلال بر آنست که دشمنِ دشمن من دوست من است. در حالی که ابداً چنین نیست. من اگر با دولت ایران مسئله دارم و مسئله من هم اساسی و ساختاری است فضولی این امر به دولت نژادپرست و ارتش متجاوز اسرائیل نیامده است و ربطی هم به کارکردهای امپریالیسم نو به ویژه آمریکا و انگلستان و فرانسه ندارد. این چه مربوط است به دولت مرتجع عربستان سعودی که نوکرصفتانه به عنوان کارگزار آمریکا کار می‏کند و در آن کشور و در بحرین و یمن جنایت می‏کند. آنها دشمن دشمن من هم که باشند هرگز دوست من نیستند. کدام اراده و خرد سازمان یافته گفته است رفتن زیر لوای آنان وظیفه و برنامه‏ ی ماست. ما که سازمانی به آن صورت که موثر باشد نداریم که دستوری داده باشد و تازه اگر داشته باشیم هم دستور آن باید دموکراتیک و مبتنی بر اراده‏ ی خود ما باشد. اراده‏ ی ما سر سپردگی و اتحاد با ارتش ناتو را برای میهن نمی‏پذیرد. این جا پای ناسیونالیسم قوم گرایانه یا دولتی توخالی در میان نیست. پای سلطه‏ ی قومی و زبانی و دینی در میان نیست. پای آرمانها و دارایی‏ های مشترک توده‏ هایی است که با هم سالها زیسته‏ اند و دردها و تاریخ مشترک دارند. چه کسی گفته است که اگر در مثل نیروی انتظامی و قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران دشمن من است پس باندهای شرارت و قاچاق مواد مخدر که جوانان سرزمینمان را به خاک فلاکت می‏کشانند دوست من محسوب می‏شوند. واضح است که من در مبارزه علیه آسیب اجتماعی اعتیاد عواملی چون سوء مدیریت و فساد را نیز هدف می‏گیرم، با این وصف هرگز سوداگران ضدانسانی دوست من نتوانند بود.


۲- استدلال برآنست که گویا دلایلی که برای دست زدن به جنگ اعلام می‏شود، دلایل درست و صادقانه‏ ای‏ اند. مثلاً آمریکا برای دموکراسی و برای از بین بردن منشاء تروریسم و مقابله با سلاح‏های کشتار جمعی و دفاع از حقوق بشر و ایجاد ثبات و امنیت جهانی و منطقه‏ ای وارد کشورها می‏شود یا ماشین جنگی ناتو را به کار می‏اندازد. واقعاً آیا دموکراسی در عربستان سعودی و بحرین ضروری و خواستنی نیستند. آیا در عراق سلاح کشتار جمعی کشف شد. آیا القاعده خودش محصول شاهکار سازمان‏ های سیا ، اینتیلجنتس سرویس، اداره اطلاعات ارتش پاکستان و سرویس‏ های ویژه عربستان نبود. آیا آمریکا امروز دولت افغانستان را برای آشتی با طالبان، این مرتجعین و متحد دیرین القاعده، زیر فشار قرار نداده است. آیا آمریکا دموکراسی در ونزوئلا را بر می‏تابد. آیا حقوق بشر برایش شامل حقوق مساوی سوسیالیست‏ ها و مخالفان سلطه‏ ی آمریکایی هم می‏شود آیا تاکنون وجود ناوگان‏های عظیم و ارتش جهنمی آمریکا و اذنابش در منطقه‏ های جهان ثبات و امنیت و پرهیز از جنگ به بهانه پاسخ‏ ها همه منفی‏ اند. آیا آمریکا و متحدان غربی و ناتو اجازه می‏ دهند مثلاً کشورهای دموکراسی هند و برزیل هم به همین بهانه‏ ها به یمن و آفریقای مرکزی لشگرکشی کنند ، گرچه به اسرائیل اجازه و پشتیبانی تجاوز را می‏دهند.


٣- استدلال سوم این است که کارگزاران و مبلغان داوطلبان جنگ و فرماندهان نیروهاشان گویا «حق» هم دارند که جنگ را بر پا کنند. چنان دارند درباره‏ ی حقوق جنگ افروزی ناتو صحبت می‏کنند که گویا در باره‏ ی ملتی به جان آمده از نظام خود کامه صحبت می‏کنند. ملت به جان آمده‏ ی لیبی با مداخله‏ ها توأم با سرکشی و خودسری و پیمان شکنی ناتو (که قرار بود فقط مانع ورود اسلحه به نفع دولت قذافی شود، اما تمام عیار پا به کارزار و اسلحه رسانی گذاشت) در واقع له شد اما ناتو حق خود را برای کاربرد وحشیانه‏ ترین روش‏ ها برای نابودی دیکتاتور لیبی، این یارِ پیشین خود، حفظ کرد. آمریکا برای خود همیشه حق مداخله و ادامه‏ ی جنگ ویرانگر و ضدبشری و وحشیانه‏ را در ویتنام قائل بود و حق خود می‏دانست که میلیون ها ویتنامی مدافع آب و خاک و آرمانشان را نابود کند و یک وجب جای آباد باقی نگذارد. اما همین آمریکا در دهه‏ ی نود کلینتون را که از افتخاراتش مخالفت علنی با جنگ ویتنام بود به ریاست جمهوری برگزید و بعد دوباره بوشِ مخبطِ جنگ سالار را به جای آن انتخاب کرد. این چه حق و چه احقاق حقی است که این همه خودسرانه و بی‏ پدرو مادر است. درباره‏ ی اصالت و ماهیت این حق چه منبعی تصمیم گرفته است. در پاسخ می‏گویند این حق قرار نیست از پیش از جایی تفویض شده باشد، بلکه این حق از پیش موجود است زیرا قدرتها «موظف» به ایجاد ثبات در جهانند. اما همه‏ مان می‏ دانیم که تاریخ ۲۰۰ سال اخیر به ویژه تاریخ دو سه دهه‍ی‏ی اخیر پر است از توطئه، تحریک، جنگ افروزی، مداخله‏ ی نظامی، کودتاسازی و صدها طرح شرم آور ضد ثبات و امنیت. در واقع دولت های آمریکا تنها در شرایط ویژه‏ ای در برخی نقاط که سرگرم بهره‏ برداری خودشان بوده‏ اند نگران ثبات نبوده‏ اند اما همیشه از روح وحدت و استقلال طلبی و آرمان‏ های مستقلانه در جهان به خود لرزیده‏ اند. دموکراسی‏ خواهان صوری ما آیا نمی‏پرسند کجاست جای اندکی اثری از اراده‏ ی مردم جهان در ایجاد این گونه حق مداخله برای ثبات و آرامش زوری. نه نمی‏ پرسند زیرا آنها حق مداخله‏ ی صاحبان اصلی قدرت را مسلم و پیش فرض می‏ انگارند.


۴- استدلال چهارم از تسلیم شدگی ذهنی و تربیتی و عملی به قدرت بر می‏ خیزد. این استدلال می‏گوید منافع قدرت، به هر حال، باید به رسمیت شناخته شود و در مقابل آن. عملی برانگیزاننده صورت گیرد و خلاصه با قدرت باید مماشات و به آن تمکین کرد و نه کار دیگر. باید با صبوری منتظر مرحمت قدرت باقی ماند. این استدلال در داخل و خارج معیوب است. واقعیت این است که تحمل ستم و زورگویی داخلی و جهانی، به عنوان یک استراتژی، هرگز راه به رستگاری نبرده است. ستمگری و بهره‏ کشی ولع ذاتی سیری ناپذیر دارد. اما مهم‏تر، در دنیای ما چیزی به نام قوانین و قواعد بین‏ المللی وجود دارد که اتفاقاً صاحبان قدرت جهانی آن را بیشتر از همه زیر پا می‏گذارند (منظورم اتحاد شوروی نیست که بالاخره هم در مورد افغانستان با زیر پا گذاشتن قاعده‏ ی حاکمیت ملی بزرگترین اشتباه را که دودش به چشم سوسیالیسم رفت مرتکب شد). در داخل هم همین طور است. در شمار زیادی از کشورهای امروز قواعد و قوانینی وجود دارند که خود را حافظ حقوق مردم می‏شمارند – در واقع در جاهایی هم مثل عربستان یا سومالی چنین نیست. اما آنجا که قوانین اساسی و مدعی دفاع از حقوق بشر و مدنی وجود دارد می‏توان یقه‏ ی مسئولان را گرفت و قانون موجود و بی‏ قانونی دولتی را نشانشان داد و به همه هم گفت که مدیران و سیاستمداران و دستگاه‏های دولتی بیشتر و مخاطره آمیز از همه قوانین را زیر پای می‏گذارند یا از اجرا و شمول آن طفره می‏روند. فساد و ناامنی و خود کامگی ناشی از همین است. من اعتقادی به تسلیم شدن ذاتی و ابدی به قانون ندارم، نقد قانون و درخواست برای اصلاح و تعالی آن وظیفه‏ ی مبرم انسانی است که مسئولیت اجتماعی را می‏فهمد. وظیفه‏ ی مبارزان نقد و تحلیل و پیشنهادهای عملی و سازمان یافته برای نقد و حک و اصلاح قوانین است. من به نقد ریشه‏ گرا اعتقاد دارم و نه نقد صوری حقوقی.


در عرصه‏ ی بین‏ المللی بحث من می‏تواند متوجه قوانین تبعیض آمیز به نفع قدرت‏ ها باشد که منشاء سلطه‏ ی کاپیتالیستی و امپریالیستی (و حالا نوامپریالیستی دارد). با این وصف می‏توان و باید کشورهای متجاوز و جنگ طلب را از مجرای قوانین بین‏ المللی به چالش خواند و افکار عمومی جهانی را نسبت به آنها روشن کرد. البته این که می‏گویم تفاوت دارد با استفاده‏ ی ابزاری از قانون. باید در زیر چتر همین قوانین موجود از کشورهای جنگ افروز خواست که سر جای خودشان بنشینند. ضمناً اساس قوانین تبعیض آمیز را مورد نقد قرار دارد و برای دگرگونی ریشه‏ ای آن تلاش کرد . استدلال قدرت به هر حال باید در برابر استدلال قانون رنگ ببازد وگرنه در جریان بربریت سرمایه‏ داران و تجاوزگری سلطه‏ گران، جهان به جنگل توحش بزرگ شبیه‏ تر می‏شود تا جایی برای زندگی و همزیستی صلح آمیز.


ما نه تنها منکر وجود پدیده‏ ای به نام وظیفه‏ ی انسانی یاری رساندن به ابنای بشری که گیر ستم سیاسی، نظامی و اجتماعی افتاده‏ اند یا از قهر طبیعت رنج می‏برند یا در فقر و مذلت و ادبار به سرمی‏برند نیستیم، بلکه تمام تلاشمان آنست که این پدیده به تکلیف تبدیل شود زیرا حق همه‏ ی مردم جهان است که رنج نبرند. به نظر من منشاء این تکلیف باید حق همگانی و شیوه‏ ی اجرای آن دموکراتیک و مبتنی بر آرای مردم یا نهادهای مردم پایه باشد. این کار برای بدآمدهای طبیعی مثل سیل و زلزله شدنی تر است ولی برای یاری رساندن به مردمی که علیه حکومت می‏ستیزند جای بحث و مناقشه فراوان دارد. می‏توانیم باز مورد لیبی و حالا مورد سوریه را مثال بزنیم. مداخله‏ ی نظامی و جهت دهی به انقلاب لیبی نوعی مداخله‏ ی آشکار بود اما واقعاً نیت و انگیزه‏ ی آن از کجا می‏آمد؟ البته از همان جا که سالها حمایت از قذافی می‏آمد: منافع اقتصادی و سیاسی و البته به آن و انگیزه‏ ی ذاتی سیطره جویی.


شماری از تکالیف بشر دوستانه باید در نظام بین المللی حل شوند که با این ساختار نارسا و تبعیض‏ آمیز سازمان ملل و شورای امنیت مشکل بتوان به آن دست یافت. اما باید مبارزه برای دموکراتیسم جهانی را از همین دستاوردها شروع کرد. باید نقد کرد و فشار آورد و مردم همه‏ ی جهان را به یاری و به مقاومت در برابر دولتهای انحصارطلب و خودکامه فراخواند. من به نظام مالیات جهانی به ویژه برای نقل و انتقال‏های پولی و ارزی اعتقاد دارم. این مالیات انتقالی از داراها به ناداری‏ های جهان داد همان چیزی است که ابتدا به مالیات «تابین» اشتهار داشت. چند سال پیش تابین کمی قبل از درگذشتش نوشت و استدعا کرد که او را یک سوسیالیست ندانند او فقط غمخواری در نظام کاپیتالیستی بوده است. اما چند سال پیش نامه‏ ای هم از سوی ژاک شیراک به دست من رسید که در آن نسبت به این مالیات نقل و انتقال (نام تابین را نبرده بود) با دید مثبت نظر خواهی کرده بود. دیده‏ ایم که چگونه همین حداقل‏های سطحی و اصلاحی نیز در این جهان سلطه و بهره‏ کشی نادیده گرفته می‏شوند. شنیدم یکی از بزرگ سرمایه‏ داران در مواجهه با جنبش وال استریت راه حل داده بود که بیائیم و ۴۰ درصد از ثروتمان را بدهیم به فقیران آمریکایی (بی آن که بگوید خودمان در اینجا و جهان مسئول پدیداری آن بوده‏ ایم پس بیایید خودمان را پس بکشیم). او در برابر آن به نظر من بنیاد راکفلر بسیار واکنش جالبی نشان داده بود. او گفته بود بسیار خوب این پول را به دست چه کسی بسپاریم. باری کمک بشر دوستانه برای آن که موثر و جدی و پایدار شود به جز مشارکت مستمر دموکراتیک به اتوریته‏ ی جهانی نیز نیاز دارد.


هر چه هست ارتشی که سابقه‏ اش از کشتار سرخپوستان تا حمایت از بردگی سیاهان و بمباران اتمی، مداخله در کره ویتنام، فلسطین، گرانادا، گواتمالا، ایران، عراق، افغانستان، لیبی و جاهای دیگر امتداد می‏یابد نمی‏تواند دارای حق‏ و حق مداخله باشد. در مواردی این چنین صدای فریاد مردم را باید شنید نه فقط درخواست حاشیه‏ ی امن نشینان یا ستیزه‏ گران مشکوکی را که در دل جنبش‏ ها ظاهر می‏شوند.


در یک کلام ما در راه مبارزه برای آزادی به استقلال خود بسیار نیازمند و پای بندیم. بی‏ استقلال آزادی معنا ندارد چنان که بی‏ عدالت، آزادی و دموکراسی حاصل نمی‏ شود. همه‏ ی اینها ما را به پرهیز از جنگ رهنمون می‏شوند. امروز در ایران مخالفت فکری و عملی جدی با مداخله‏ ی نظامی، رمز مبارزه برای عدالت و آزادی در این گذرگاه خطیر است. باید با شجاعت در این باران وحشت بگوئیم ره کجاست و چاه کجا. ما به همدلی مردم جهان به شدت نیاز داریم زیرا مانند همه‏ ی آنها به آزادی و عدالت و پیشرفت فرهنگی و علمی نیازمندیم. ثروتمندان به طور کلی یار مردم نیستند اما آنها که دستشان به دهانشان می‏رسد شاید تا حدی امید بخش‏تر باشند. بیشترین امید در همدلی توده‏ ها و روشنفکران آنها برای فشار بر دولت‏ هاست تا از کارکرد دوگانه دست بشویند و اگر این دولت‏ ها در سمت مردم قرار نمی‏ گیرند سعی در جایگزین کردن تحمیلی دست نشانده‏ های و بهترین‏ های مناسب حال خود نداشته باشند.





21دی :گفتگويی کوتاه با عاليه اقدام دوست:زنی که سه سال شاهد رفت و آمد متهمان، شاهد اعدام و روزهای سخت زندان بود





تغيير برای برابری :عاليه اقدام دوست فعال سياسی و مدنی و مدافع جنبش زنان در روز 22 خرداد 1385 به همراه 70 نفر ديگر در تجمع اعتراض آميز زنان در ميدان هفتم تير بازداشت و دادگاهی شد. شعبه‌ 15 دادگاه انقلاب تهران، او را به اتهام اقدام عليه امنيت به سه سال و چهار ماه حبس و 20 ضربه شلاق محكوم كرد. سه سال حبس وى در دادگاه تجديد نظر تاييد شد و سرانجام روز 12 بهمن ماه 1387، ماموران اجرای احکام به در منزل وى در شهرستان فومن رفتند و او را تحت الحفظ به شعبه اجراى احكام دادگاه انقلاب تهران منتقل كردند و سرانجام 18 دی ماه 1390 پس از پايان دوران محکوميتش آزاد شد. درنخستين ديدار با او، يا زنی که سه سال شاهد رفت و آمد متهمان، شاهد اعدام و روزهای سخت زندان بود، گفتگويی کوتاه داشتيم که می خوانيد.


شما اولين فردی بوديد که برای دفاع از حقوق زنان به حبس قطعی محکوم شديد، روند اجرای حکم شما چگونه بود؟


وقتی حکم سه سال زندان را ابلاغ کردند، من به دليل بيماری برادرم به فومن رفته بودم. احضاريه ای مربوط به اجرای حکم فرستاده بودند اما چون من نبودم، به اداره اطلاعات فومن اطلاع دادند تا مرا تحت الحفظ برای معرفی به دادگاه انقلاب به تهران بياورند. من را برای اجرای حکم به تهران آورند، شب اول در بازداشتگاه وزرا بودم و صبح به دادگاه انقلاب معرفی شده و بعدازظهر به زندان اوين تحويل داده شدم. با اينکه زندانی سياسی- مدنی نبايد در بند زندانی های غيرسياسی باشد اما من را به بند عمومی بردند که به اسم بند مالی بود اما در واقعيت معتادين و قاچاقچی های بين المللی هم آنجا بودند و افرادی هم بودند که بيماری های روانی داشتند و به جای زندان بايد در بيمارستان تحت مداوا قرار می گرفتند. در اين بند مدام دعوا و سر و صدا بود و همين باعث شد از اولين روزها دچار بيماری فشار خون شده و مجبور به استفاده از قرص شوم و تا همين امروز هم اين مشکل ادامه دارد. در آن زمان تمام تلاش من اين بود که بتوانم بر ديگر زندانيان تاثير بگذارم. از عيد سال 88 که عده ای از بچه های فعال حقوق زنان هم برای مدت کوتاهی به زندان آمدند، توانستيم برای آزادی يا مرخصی گرفتن برخی از افرادی که در زندان بودند فعاليت هايی انجام دهيم.






با توجه به اينکه شما به دليل شرکت در حرکت اعتراضی نسبت به قوانين مدنی تبعيض آميز عليه زنان به زندان محکوم شديد، برخورد ساير زندانيان با شما چگونه بود؟






زمانی که من وارد زندان اوين شدم، تعداد زندانيان سياسی خيلی کم بود و بيشتر آنها مدت کوتاهی در زندان بودند. دليل زندانی شدن من برای زندانيان غيرسياسی جالب بود و عده ای از آنها هم از من طرفداری می کردند و می گفتند که "اين خانم برای ماست که اينجاست و گرنه کاری نکرده که اينجا باشد". در مجموع نگاه مثبتی داشتند حتی يکی از کارکنان زندان به من گفت که مبادا ناراحت باشي، افتخار کن که به اين دليل به زندان آمده ای. در بدو ورود به زندان اين جمله برای من شوک بود و هيچ وقت آن را فراموش نمی کنم.






ماجرای عوض شدن بندها چطور اتفاق افتاد؟






موقعی که ما را به متادون منتقل کردند، از شب قبل تلفن ها را قطع کردند و به خاطر اينکه خيلی از زندانی های عادی با تلفن سر و کار داشتند، ما را مسبب قطع شدن تلفن می دانستند و به خاطر همين نظر مثبتی نداشتند. به همين خاطر داوطلبانه همکاری کردند تا ما را منتقل کنند. آنها را ترسانده بودند که با زندانيان سياسی ارتباطی نداشته باشند. تا قبل از اين ارتباط آنها با ما خوب بود اما ديگر جرات نمی کردند که حتی با ما حرف بزنند البته تعدادی از آنها با وجود فشار با ما ارتباط داشتند و حتی تماس تلفنی برای بچه ها می گرفتند. چون وقتی ما به بند متادون رفتيم تلفن آنها آزاد شد و آنها برای ما خبر می آوردند. بعد هم که زندانيان عادی به زندان قرچک منتقل شدند.






از قبل می دانستند که قرار است به زندان قرچک منتقل شوند؟






از قبل صحبتش بود. حتی می خواستند ما را هم به قرچک منتقل کنند ولی ما مقاومت کرديم و حتی گفتيم که زندانيان غير سياسی را هم نبايد به آنجا ببرند. اما در نهايت ما مانديم و بقيه به قرچک منتقل شدند. البته ما هميشه به انتقال زندانی های عادی اعتراض می کرديم چون شرايط زندان قرچک بسيار بد است.






شرايط بعد از انتخابات با توجه به زياد شدن زندانی ها چقدر تغيير کرد؟






جمعيت خيلی زياد نشد چون بازداشت شدگان بيشتر در 209 بودند و بازجويی می شدند، تعدادی هم به متادون می آمدند که باز آنجا محدود و بسته بود. تعداد انگشت شماری را به بند آوردند که آنها هم آزاد شدند و زياد نماندند همين تعداد فعلی در زندان ماندگار شدند.






موقعی که در متادون بوديد هيچ ارتباطی با زندانيان غيرسياسی داشتيد؟






نه فقط موقعی که در باز بود و بچه ها به درمانگاه می رفتند با آنها احوالپرسی می کردند اما بعضی از آنها می ترسيدند.






انتقال آنها شرايط را برای زندانيان سياسی بهتر کرد؟






انتقال ما به متادون خوب بود. آرامش بيشتری به وجود آمد، تميز بود چون مسائل بهداشتی در بند عمومی رعايت نمی شد. البته دو سه ماه بيشتر هم در اين بند نبوديم. اما ارتباط با ساير زندانيان هم خوب بود چون اطلاعات جديدی به ما می داد، شناخت جديدی می داد.






بهترين خاطره ای که از اين سه سال به ياد داريد، چيست؟






آزادی بچه هايی که اصلا نبايد زندانی شوند، بهترين خاطره ام است. افرادی که فعاليت می کنند و حقشان نيست که به زندان بيفتند. شايد اين لحظه ها برای همه بهترين لحظه بود.






بدترين خاطره اين چند سال برای شما چه بود؟






اعدام زندانيان مثل شوکی است که به مغز آدم وارد می شود. برای من هم شيرين علم هولی و سارا بهرامي، سهيلا، شهلا جاهد و زينب نظرزاده بدترين لحظه های زندان بود.




وقتی بعد از سه سال قرار بود آزاد شويد، چه احساسی داشتيد؟




بخشی از نگرانی من به خاطر مسائل شخصی و خانوادگی بود و اينکه بيايم و ببينم از افراد خانواده ام کم شده است. از طرف ديگر هم ناراحت بودم که چرا بايد اين بچه ها در زندان بمانند و من بروم.

وکیل عاشق.(دیدار با سرهنگ جلیل بزرگمهر)mp4

Graphic - Iran 11.01.2012 Bomb kills professor Ahmadi Roshan linked to n...

Short Video Recap: Romney Wins Republican New Hampshire Primary Followed...

پرده ازچهره اصلاح طلبان بگيريم

Democracy Now! National and Global News Headlines for Wednesday, January...

GOP candidates' media blitz going over board? GOP primaries a dog and po...

گفتگوى بى ‏پرده سعید منتظری با مرحوم آيت‏ اللّه العظمى منتظرى



http://www.amontazeri.com/farsi/Enteghad/Enteghad-Az-Khod.pdf




انتقاد از خود (عبرت و وصیت)
 سه شنبه بیستم دی ماه ۱۳۹۰ متن کامل کتاب ۱۹۵ صفحه ای «انتقاد از خود (عبرت و وصیت) گفتگویی بی پرده با پدر، استاد و مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری» بر روی پایگاه رسمی اطلاع رسانی دفتر آیت الله منتظری قرار گرفت

 
، در این گفتگوی کتبی که در تاریخ اول اسفند ۱۳۸۷به پایان رسیده، سعید منتظری فرزند فقیه عالیقدر چهارده پرسش مطرح در جامعه را صریح و بی پرده با پدر خود در میان گذاشته بود، که مرحوم منتظری با شفافیت و صمیمیت به تفصیل به این پرسشها پاسخ داد.
گفتنی است، علت تاخیر در انتشار عمومی کتاب برخی مصلحت اندیشی ها بوده که با خواندن کتاب معلوم می شود.
همچنین گزارش شده است که این کتاب در حقیقت جلد دوم کتاب خاطرات مرجع تقلید مردمی است که بسیاری از زوایای تاریک تاریخ نیم قرن اخیر را روشن می کند.
کتاب «انتقاد از خود»، نقد مشفقانه جمهوری اسلامی است و آیت الله العظمی منتظری، که در آن، دومین معمار جمهوری اسلامی صادقانه به اشتباهات خود اعتراف می کند تا همچنان بر بزرگی این عالم ربانی افزوده شود.
خواندن دقیق این کتاب برای همه علاقه مندان و منتقدان جمهوری اسلامی بویژه نسل جوان لازم است. نظر به اهمیت فراوان این سند تاریخی، جرس اقدام به معرفی آن با درج مقدمه سعید منتظری، دستخط آیت الله منتظری، مقدمه ایشان و متن کامل ۱۴ پرسش سعید منتظری در اینجا منتشر می شود.
***
مقدمه سعید منتظری

بسم اللّه الرحمن الرحيم

نوشتارى كه پيش روى شماست، مشتمل بر چهارده پرسش و پاسخ در رابطه با مسائل سیاسی و اجتماعی پرابهام تاریخ معاصر است که توسط اينجانب از والد معظّم و گرامی حضرت آیت الله العظمی منتظری (رضوان‏ اللّه ‏تعالى‏ عليه) سؤال گردیده است كه معظم ‏له پاسخ داده ولی انتشارش را در آن زمان به مصلحت ندیدند. اكنون كه آن عزيز از ميان ما پر كشيده و سخنانش چون امانتى نزد من باقى است، بر خود لازم ديدم که اين بار امانت را از دوش برگرفته و آن را به صاحبان اصلى‏اش يعنى افكار عمومى بسپارم.

محور اصلی این نوشتار و ویژگی ممتاز آن، جنبه محوری انتقاد از خود است که شامل دیدگاههای اصلاحی ایشان نسبت به مسائل کلیدی و اساسی پس از پیروزی انقلاب می باشد. در زمان حیات آن بزرگوار افراد و شخصیت های مختلف، حسب الامر معظم له این جزوه را مطالعه و نظرات خویش را به ایشان اعلام نمودند. به تعویق افتادن انتشار آن و واگذاری اش به زمانی دیگر نیز یکی از موارد پیشنهادی عده ای از همین افراد و شخصیت ها بوده که مورد موافقت معظم له قرار گرفت.
قابل ذکر است که پاورقى‏هاى موجود از آيت‏ اللّه العظمى منتظرى (طاب‏ ثراه) نبوده و صرفاً مطالبی توضیحی است که به عنوان مستند پاسخ‏هاى ايشان اضافه گردیده و معظم ‏له بارها آنها را مطالعه و ملاحظه نمودند.
از اوائل پیروزی به دلیل وجود ترس و هراس از سوء استفاده مخالفان و دشمنان موهوم و ضربه دیدن انقلاب، نسبت به شفاف سازی و نقد و بررسی افکار و اعمال افراد و شخصیت های موثر در جامعه و نظام کوتاهی و اغماض شده است، و متاسفانه این رویه ناپسند هنوز ادامه دارد که موجب آسیب جدی به انقلاب و مساله دار شدن و ریزش شدید نیروهای مومن از بدنه آن گردیده است. اکنون نیز ممکن است عداه ای با سوء نیت و به قصد به انحراف کشاندن و لوث مطالب مطروحه، با عنوان کردن و پر رنگ نمودن برخی نکات انتقادی این نوشتار نسبت به شخصیت های اصلاح طلب روی آورده و بزرگنمایی کنند. بزرگنمایی در رابطه با افرادی که در عین انتقاد از بعضی عملکردهای گذشته آنان، مورد حمایت صریح و مکرر پدرم بوده اند و ایشان در ماههای آخر عمر شریفشان نسبت به آنان عنایتی ویژه داشتند. من به عنوان فرزند آن مرحوم که سالها در کنار ایشان رنج ها و دردها را شاهد بوده ام و سینه ای پر از اندوه دارم، دست یکایک یاوران و حامیان و سران جنبش سبز ملت ایران و مبارزان با بی عدالتی و استبداد را می بوسم، و ارادت خالصانه خود و خانواده و دوستان و علاقه مندان پدر بزرگوارم را خدمت ایشان اعلام می نمایم.

رحمت و غفران الهى و حشر با پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت طاهرين (عليهم السلام) را براى آن عزيز سفر كرده و همچنین براى مادر رنجدیده ام كه او نيز با فاصله‏اى كوتاه از رحلت پدر عزيز به ديار حق شتافت، از خداى بزرگ خواستارم.
سعيد منتظرى
***
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين، والصلوة والسلام على خير خلقه محمّد و آله الطاهرين

جزوه حاضر كه حاوى سؤالات چهارده‏ گانه و پاسخهاى اين‏جانب مى‏باشد در سال 1385 تنظيم گرديد ولى بر حسب مصالحى منتشر نگرديد. اين جانب ضمن تأييد مجدّد آن اميدوارم در اوّلين فرصت مناسب جهت تنوير افكار عمومى انتشار يابد.

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
23 صفر 1430 - 1/12/1387
حسينعلى منتظرى
-------------------------------------------------------------------------------
بسمه تعالى
محضر مبارك پدر بزرگوار و استاد عظيم ‏الشأن حضرت آيت‏الله العظمى منتظرى دامت بركاته العالية
پس از سلام و آرزوى سلامتى و طول عمر براى شما، و تبريك به مناسبت ميلاد باسعادت پيشوا و آموزگار بزرگ بشريت، حضرت امام حسن عسكرى عليه ‏آلاف‏ التحية والثّناء
صداقت و صراحت لهجه در حق‏گويى و حق‏ طلبى، دو ويژگى برجسته‏اى است كه در كنار آزاديخواهى و عدالت‏ طلبى و مقاومت، حضرتعالى را در اين عصر اسوه‏اى براى حق‏ جويان و ارزش‏مداران ساخته است. گرچه شرايط ويژه اين دوران و از آن مؤثرتر پرهيز شما از تمجيدتان، قلم‏ها را شكسته و زبانمان را بسته است، اما به‏ يقين آيندگان اين ويژگى‏ها را خواهند ستود و از حضرتعالى به عنوان اصولى‏ترين شخصيت سياسى تاريخ معاصر كه قربانى دفاع از مردم به ويژه دفاع از حقوق مخالفان خود گرديد، نام خواهند برد.
ما از شما آموخته‏ ايم كه بزرگىِ بزرگان و عشق وافرمان به آنان، ما را بر آن ندارد كه اگر انتقادى ازآنان داشته باشيم از آن چشم ‏پوشى كنيم، يا چنانچه شبهه و ايرادى نسبت به آنان در ذهنمان بود ازمطرح كردن آن با ايشان ابا كنيم. تجربه پيشينيان اين‏گونه بوده است كه خطاى بزرگان يا انتقاد از آنان در زمان حيات ايشان، در شعاع قداستشان مسكوت مانده و نسل‏هاى جستجوگر آتى در كتاب‏هاى تاريخى به كاوش و تحليل آن مى‏پرداخته‏اند؛ اما سيره عملى حضرتعالى به ما اين جسارت را مى‏بخشد كه سؤالات خود يا شبهات ديگران را مستقيماً با خودتان مطرح كنيم و توضیح آنها را از زبان شما بشنويم. به ‏يقين اين خرق عادت، رسيدن به حقيقت را آسان‏تر و تحليل آيندگان را پايدارتر مى‏گرداند و إن‏شاءاللّه سنّت حسنه‏ اى براى ساير بزرگان خواهد بود.
از اين‏رو از محضر شريفتان اجازه مى‏خواهم تا پرسش‏هايى را كه بعضاً در ذهن خود يا دوستان وجود دارد و شبهاتى را كه احياناً از سوى مخالفان مطرح مى‏گردد، به محضرتان عرضه دارم؛ به اميد آن كه پاسخِ آنها گامى باشد در دستيابى هرچه بيشتر به حقيقت و زايل شدن سوءتفاهمات و ابهامات و نزديكى دل‏ها به يكديگر.
پيشاپيش از صبر و حوصله و سعه صدر حضرتعالى كمال امتنان را دارم.

ربيع‏ الثانی 1427 – 16/2/1385
فرزندتان: سعيد منتظرى
----------------------------------------------------------------------------------------
بسم اللّه الرحمن الرحيم

پس از سلام و اعتذار از تأخير در جواب سؤال‏هاى ارائه شده، به خاطر كثرت مراجعات و كسالت‏هاى مختلف كه خود بهتر از ديگران مى‏دانى؛ نخست مطالبى را در رابطه با پرسش‏هاى ارائه شده يادآور مى‏شوم:

همه مى‏دانيم كه انسان‏ها از خطا و اشتباه مصون نيستند و دائماً محتاج به تذكر و نقد رفتار و گفتار خود مى‏باشند. با همين نقدها و انتقادها است كه انسان متوجه لغزش‏هاى خود مى‏شود و اگر به كمال و تعالىِ خود علاقه‏مند باشد درصدد اصلاح خويش برمى‏آيد. يكى از علل مهم ترقىِ جوامع پيشرفته نيز همين مفتوح‏بودن باب انتقاد، به‏خصوص نسبت به‏ ارباب قدرت مى‏باشد.
علاوه بر اين، سيره پيشوايان معصوم (عليهم السلام) نيز همين‏گونه بوده است. آن بزرگواران با اين كه از مقام عصمت برخوردار بوده‏اند، از نقد بر خود استقبال مى‏كردند. حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «أَحَبُّ إخْواني إلَيَّ مَنْ أهدى إلَيَّ عُيُوبي» (اختصاص شيخ مفيد، ص 240)؛ «بهترين برادران من كسانى هستند كه عيوب مرا به من هديه دهند.» و تعبير به «هديه» نشانگر نگاه امام (عليه السلام) به انتقاد و تذكر است.
از اين رو همه ما بايد خود را در معرض نقد ديگران قرار دهيم و در گفتار و عمل از آن استقبال كنيم؛ و به جاى آن كه از منتقدان خود آزرده خاطر شويم و خداى ناكرده كينه آنان را به دل گرفته و به فكر انتقام باشيم، بايد از آنان تشكر كرده و جامعه را نيز به اين امر تشويق كنيم.
اينجانب نيز به پيروى از اين سنّت حسنه، آمادگى خود را براى پذيرش نقد عملكرد گذشته و حال خود - از سوى موافقان و مخالفان - اعلام داشته و با رويى گشاده از آن استقبال مى‏كنم؛ و از همگان، به‏ويژه دوستان خود مى‏خواهم به جاى تمجيد و تعريف‏هاى معمول - كه متأسفانه گريبانگير جامعه و بزرگان آن شده است - خطاها و اشتباهات مرا گوشزد كنند و در ابراز آنها به من ترديدى به خود راه ندهند. من هم هر اندازه كه قابل توجيه و دفاع باشد توضيح مى‏دهم، وگرنه مى‏پذيرم و در جهت اصلاح آن حركت خواهم كرد. با اين مقدمه، به پاسخ سؤالات مربوطه مى‏پردازم
---------------------------------------------------------------------------------

متن چهارده پرسش صریح سعید منتظری
پرسش اوّل - اجازه بفرماييد پرسش نخست خود را پيرامون مسائل اعتقادى و مبحث امامت و ولايت مطرح كنم.همان‏گونه كه مى‏دانيد قشرى از روحانيون حوزه قبل از انقلاب انتقادات تندى را عليه شما در رابطه با برخى اصول‏اعتقادى بيان مى‏كردند كه فراز و نشيب‏هايى را به همراه داشته است و ظاهراً اين حساسيت‏ها از سال 1349 همزمان باتقريظ شما بر »كتاب شهيد جاويد« آغاز شده و بعدها با دو موضوع ديگر، يعنى »مسأله فدك و مالكيت حضرت‏ فاطمه‏ عليها السلام نسبت به آن« و نيز مبحث »منشأ مشروعيت حاكميّت پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم‏عليهم السلام« ادامه يافت. آنان ‏در موضوع تقريظ بر كتاب شهيد جاويد مدّعى انكار علم غيب امام ‏عليه السلام از سوى نويسنده كتاب، و در مسأله فدك مدّعى‏انكار مالكيت حضرت‏ زهراعليها السلام بر آن و تعلّق آن به حاكميّت وقت از ناحيه شما هستند، و در مبحث سوّم نيز ادعا مى‏كنندكه حضرتعالى منشأ مشروعيت حاكميّت اسلامى را -كه شامل حاكميّت پيامبراكرم ‏صلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم‏ عليهم السلام نيز مى‏گردد-رأى و بيعت مردم مى‏دانيد و نه نصب الهى؛ و البته متقابلاً عده ‏اى هم مى‏گويند شما منشأ مشروعيت حكومت را نصب ‏الهى مى‏دانيد و نه رأى مردم. هرچند پاسخ‏هاى حضرتعالى به شبهات فوق براى شاگردان و آشنايان به مبانى حضرتعالى‏ تا حدودى روشن است، اما در صورت صلاحديد مستدعى است براى كسانى كه در چهار دهه اخير تبليغات شديد عليه ‏شما را شنيده ولى پاسخ‏هاى شما به آنان نرسيده است، توضيحات لازم را ارائه فرماييد.

پرسش دوّم - يكى از شبهاتى كه از سوى عده‏اى عنوان مى ‏شود اين است كه حضرتعالى در زمانى كه در مسند قدرت قرار داشتيد، همواره از تئورى ولايت‏ فقيه از نوع مطلقه آن دفاع مى‏كرديد و محدودساختن اختيارات رهبر و يا حتى شورايى‏ شدن رهبرى را رد مى‏كرديد و حتى مى‏ گفتيد قواى سه‏ گانه بازوى اجرايى ولىّ ‏فقيه هستند؛ آنان مى‏ گويند اكنون كه شما از قدرت كنار رفته ‏ايد نظريات جديدتان را مطرح مى‏فرماييد.
پرسش سوّم - يكى از نظرياتى كه اكنون شما بر آن تأكيد مى‏ ورزيد اين است كه برقرارى رابطه با آمريكا يا مذاكره ‏با آن كشور، چنانچه از نگاه كارشناسان به سود منافع ملى كشور و مطابق با اصول دينى و انسانى باشد ايرادى نداردبلكه ضرورى است. سؤالى كه مطرح مى ‏شود اين است كه در جريان سفر مك‏فارلين به ايران كه حضرتعالى از مخالفان‏آن بوديد و ظاهراً برخى از دوستان آن را افشا كردند، آيا منافع ملى ايران مذاكره با آمريكا را ايجاب نمى‏ كرد؟
قابل ذكر است در همين زمينه آقاى هاشمى رفسنجانى در مصاحبه با روزنامه كيهان گفته‏اند: »بعد از اين كه مك ‏فارلين آمدو رفت و نقصى در كار افتاد و معلوم شد كه گران حساب كردند، شش ميليون دلار را به آنها ندادند كه تفاوت قيمت واقعى و ادعايى آنها بود؛آقاى قربانى‏فر به آيت‏ اللّه منتظرى شكايت كرد و گويا پس از دريافت نامه شكايت، به ايشان برخورد كه چرا تا به حال به ايشان گفته نشد. وقتى به‏من گفت، گفتم: از كجا فهميديد؟ گفت: چرا به من نگفتيد؟ گفتم: مگر قرار است همه چيز را به شما بگوييم؟ چه احتياجى بود كه شما بدانيد؟...وقتى پس از انتشار خبر، من ماجرا را به دستور امام اعلام كردم، آيت‏اللّه منتظرى به من گفتند: چرا فاش كرديد؟ مى‏بايست ادامه مى‏داديد؛يعنى جزو موافقين ادامه كار بود. من گفتم: شما اين كار را كرديد و امام گفتند برويد همه چيز را به مردم بگوييد و نمى‏توانستم دستور امام رااجرا نكنم.« )بى‏پرده با هاشمى رفسنجانى، چاپ اوّل، ص 125)
همچنين ايشان در اين مصاحبه تصريح كرده‏اند كه اصل جريان سفر هيأت آمريكايى را علاوه بر حضرت امام، پنج نفرمطلع بوده‏اند كه نام چهار نفر -يعنى خودشان و آقايان هادى، روحانى و وردى‏نژاد- را ذكر و از بيان نام فرد پنجم ‏خوددارى مى‏ كنند.
آيا حضرتعالى اظهارات آقاى هاشمى را تأييد مى‏ كنيد؟ و آيا شما در آن زمان عامل برهم‏زدن روابط ايران و آمريكاكه مى‏خواست سربگيرد بوديد، و آيا مرحوم امام از ابتدا در جريان اين سفر قرار داشته‏اند؟

پرسش چهارم - در جريان برخورد با علمايى همچون آيت‏اللّه شريعتمدارى، آيت‏اللّه قمى و آيت‏اللّه سيدصادق‏روحانى كه منجر به محصور شدن آنان گرديد، گرچه حضرتعالى با اين گونه برخوردها مخالف بوده‏ايد، اما آيا فكرنمى‏كنيد از ناحيه شما كوتاهى صورت پذيرفته باشد؟ آيا مخالفت جدّى‏ترى از ناحيه شما انتظار نمى‏رفت؟

پرسش پنجم - در جريانات مربوط به مرحوم سيدمهدى هاشمى -كه مخالفتِ مخالفان شما بيش از همه در اين محورخلاصه مى‏شود- تاكنون تحليل‏ها و اظهارنظرهاى مختلفى شده است؛ اما نكته‏اى كه هنوز براى بسيارى از افراد بدون‏پاسخ مانده اين است كه به هرحال آيا شما با عملكرد ايشان موافق بوده‏ايد يا خير؟ آيا اتهامات منسوب به وى را قبول‏مى‏فرماييد؟ و به‏طور كلى چرا نسبت به برخورد با وى حساسيت نشان داديد؟ آيا بهتر نبود پرونده وى روال طبيعى خودرا طى می كرد؟

پرسش ششم - حضرتعالى در دهه شصت نسبت به عملكرد برخى از مسؤولان قضايى همچون مرحوم آقاى لاجوردى‏به‏شدت اعتراض داشته‏ايد. مخالفان شما اظهار مى‏دارند كه اكنون برخى از همان مسؤولان قضايى -همچون آيت‏اللّه‏موسوى اردبيلى، آيت‏اللّه صانعى، آيت‏اللّه خلخالى، حجةالاسلام موسوى تبريزى و حجةالاسلام موسوى خوئينى‏ها- كه‏بسا برخى از آنان مافوق آقاى لاجوردى بوده‏اند و همگى از رهبران اصلاحات در اين دهه به شمار مى‏آيند، از دوستان وحاميان شما هستند. آنان )مخالفان( مى‏گويند اگر عملكرد آقاى لاجوردى اشكال داشته، طبعاً اين اشكال متوجه مقامات‏مافوق وى نيز مى‏شده، و در هرحال مسؤوليت اعمال قضايى -چه در زمان آقاى لاجوردى يا قبل و يا بعد از آن- دردرجه نخست با مسؤولان عالى‏رتبه اين دستگاه است. بنابراين، اين سؤال مطرح است كه چرا اعتراضات شما به عملكرددستگاه قضايى بيش از همه متوجه آقاى لاجوردى بوده است؟
همچنين سؤال ديگر -در همين رابطه- اين است كه در ابتداى انقلاب، مرحوم امام‏قدس سره براى دقت در انتخاب قضات‏دادگاه‏هاى انقلاب، با توجه به عدم شناخت يا عدم فرصتى كه داشتند، اين اختيار را به حضرتعالى و آيت‏اللّه مشكينى‏تفويض فرمودند؛ به اين اميد كه شما با صرف وقت و دقت بيشتر نسبت به انتخاب آنان نظارت فرماييد؛ ولى شما نيز اين‏مسؤوليت را برعهده آيت‏اللّه مؤمن و حجةالاسلام شرعى گذاشتيد و آنچه امام درنظر داشتند به‏خوبى حاصل نشد. آيابهتر نبود خود نظارت بيشترى در اين زمينه اعمال مى‏فرموديد؟
پرسش هفتم - آيا حضرتعالى در عملكرد خود يا نزديكان و مسؤولان دفتر خود در زمان قائم‏مقامى رهبرى، هيچ‏گونه‏نقص و ايرادى را مشاهده نمى‏فرماييد؟ آيا همه اشكالات متوجه دفتر حضرت امام يا مرحوم حاج سيداحمد خمينى بوده ودفتر حضرتعالى يا منسوبان به شما قصور يا تقصيرى نداشته‏اند؟ اگر به ‏ياد داشته باشيد قبلاً هم در اين مورد با شمامكاتباتى داشته‏ ام؟

پرسش هشتم - در زمينه خاتمه جنگ پس از فتح خرمشهر كه حضرتعالى نسبت به آن اصرار داشته‏ايد و حتى دركتاب خاطرات احتمال داده‏ايد كه امام نيز در ابتدا با ادامه جنگ مخالف بوده‏اند، اين شبهه مطرح مى‏شود كه چرا شما-عليرغم اين مخالفت- در سال‏هاى پس از آن كه جنگ ادامه يافت، به كرّات به جبهه‏ها كمك مى‏كرديد و نزديكان شما،حتى مرحوم حاج على منتظرى، عليرغم كهولت سن در جبهه‏ها يا عمليات مختلف حضور داشتند؛ و چنان‏كه در نامه مورخه1365/10/19 خود به حضرت امام آورده‏ايد دو تن از نواده‏گانتان بارها در جبهه‏ها با خطر مرگ روبرو شدند و چندين‏روز را در كردستان عراق با علف بيابان گذراندند؛ و همچنين مانع حضور فرزندان و نواده‏گانتان در جبهه نشديد و درنهايت نوه عزيزتان در جبهه به شهادت رسيد؟ آيا اين كمك‏هاى مادى و حمايت‏هاى عملى نشانه موافقت حضرتعالى باادامه جنگ نبوده است؟
گفتنى است در همين زمينه حجةالاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى در مصاحبه با روزنامه كيهان مى‏گويند: »بعد ازفتح خرمشهر اين مسأله مطرح شده بود كه مى‏خواهند پنجاه ميليارد دلار بدهند؛ آقاى هادى )دكتر هادى نجف‏آبادى نماينده سابق مجلس(گفت كه آيت‏اللّه منتظرى خيلى عصبانى است و مى‏گويد بوى دلار به دماغشان خورده و مى‏خواهند خون بچه‏هاى ما را هدر دهند و خونبهاى‏شهدا را بگيرند.« ايشان در عين حال تصريح مى‏كنند كه بحث غرامت از سوى كشورهاى عربى مستند نبود و كسى براى ماپيغام رسمى نفرستاد. آقاى هاشمى در همين زمينه ادامه مى‏دهند: »بعد از عمليات فتح‏المبين، آيت‏اللّه منتظرى نيمه شب به من‏تلفن كرد كه وارد خاك عراق شويد،(31) ما را سرزنش مى‏كرد. اعتراض ايشان آن موقع اين بود كه چرا عمليات مى‏كنيد و متوقف مى‏شويد.فكر مى‏كردند نيرو، اسلحه، امكانات و مهمات داريم و جنگ را ادامه نمى‏دهيم. بعد از عمليات مدت مأموريت نيروهاى ما تمام مى‏شد،مهمات ما كم مى‏شد، دوباره بايد كمى فرصت پيدا مى‏كرديم تا آماده شويم.« )بى‏پرده با هاشمى رفسنجانى، چاپ اوّل، صفحات 73 و 74)
ايشان همچنين در رابطه با نظر مرحوم امام پيرامون خاتمه جنگ پس از فتح خرمشهر، تصريح مى‏كنند كه در جلسه‏شوراى عالى دفاع با امام، ايشان )امام( مى‏گفتند بايد جنگ را ادامه دهيم اما وارد خاك عراق نشويم. در مصاحبه آقاى‏هاشمى با كيهان، دلايل امام براى واردنشدن به خاك عراق، چهار چيز عنوان مى‏شود:
1- مردم عراق وقتى ببينند نيروهاى خارجى وارد خاكشان شده با تعصب دفاع مى‏كنند؛
2- شيوخ منطقه احساس خطر مى‏كنند و اگر تا الآن كمى رودربايستى داشتند، از اين پس علناً از عراق حمايت‏بيشترى خواهند كرد؛
3- دنيا هم بهانه‏اى پيدا مى‏كند و ما را به‏خاطر ورود به خاك عراق خيلى رسمى‏تر تحت فشار قرار مى‏دهد؛
4- مردم عراق آسيب مى‏بينند و ما نمى‏خواهيم آنان آسيب ببينند.

آقاى هاشمى مى‏گويند: »نظامى ‏ها مى‏گفتند در شرايط موجود نمى‏ارزد كه نيروهاى خود را براى بيرون كردن دشمن از آن مناطق)درداخل خاك ايران( متمركز كنيم... وقتى نظامى‏ها با منطق، حرف خودشان را زدند، امام گفتند: حرف شما درست است. البته حرف‏هاى‏امام هم مهم بود و نمى‏توانستيم صرف‏نظر كنيم. خود امام راه حل پيدا كردند و گفتند: در نقاطى وارد شويد كه مردم آسيب نبينند.« هرچند كه‏ايشان تصريح مى‏كنند كه صورت‏جلسه اين نشست شوراى عالى دفاع با امام در دسترس نيست و ايشان از آقاى نظران‏هم خواسته‏اند ولى او نتوانسته است پيدا كند. )همان، ص 74 و 75) اگر آنچه آقاى هاشمى مى‏گويد صحّت داشته باشد ميان‏ادعاى شما مبنى بر مخالفت با ادامه جنگ و ادعاى آقاى هاشمى كه گفته شما گفته‏ايد چرا وارد عراق نمى‏شويد تناقض‏وجود دارد؟
مستدعى است نظر خود را پيرامون مطالب آقاى هاشمى رفسنجانى و نسبت‏هايى كه به حضرت امام‏قدس سره و حضرتعالى‏داده‏اند، بيان فرماييد. ديدگاه شما درباره ادامه جنگ واقعاً چه بوده است؟

پرسش نهم - سؤال خود را در دو قسمت بيان مى‏كنم:

الف - نسل انقلاب از رابطه صميمى و طولانى حضرتعالى با حضرت امام خمينى‏رحمه الله و فداكارى‏هاى شما در راه وهدف ايشان و نيز اختلافات و مسائلى كه در اواخر عمر ايشان پديد آمد آگاهى دارند؛ همچنين از فشارهايى كه در ساليان‏متمادى پس از رحلت امام و به نام ايشان بر شما وارد آمده مطلع‏اند و تحليل‏ها و سخنان زيادى در اين باب بيان شده‏است. براى بسيارى از كسانى كه تاريخ انقلاب را دنبال مى‏كنند و نيز نسل‏هاى آتى بسيار جالب خواهد بود كه اكنون پس‏از همه اين حوادث و فراز و نشيب‏ها و پس از گذشت نزديك به دو دهه از درگذشت امام خمينى؛ نظر شما را درباره‏شخصيت ايشان بدانند.

ب - مقام رهبرى كنونى جمهورى اسلامى نزديك به دو دهه است كه بر اين مسند تكيه زده‏اند، و اين در حالى است‏كه يكى از مسائل تنش‏زاى داخلى در اين مدت، روابط ايشان با حضرتعالى بوده است. عدم حمايت وى از سوى‏ جنابعالى و انتقادات مكرّرتان به ايشان از سويى، و حملات متعدد زبانى و فيزيكى به بيت و دفتر شما و حصر شصت وسه ماهه و بازداشت نزديكان و شاگردان و تبليغات وسيع عليه شما از سوى ديگر، نمونه‏هايى از اين تنش‏ها بوده است.درصورت صلاحديد بفرماييد دلايل اصلى مخالفت حضرتعالى چيست و چرا انتقادات خود را به صورت علنى مطرح‏ فرموديد كه حساسيت ايشان و ساير مقامات را موجب گرديد؟ علاوه بر اين ورود آيت‏اللّه خامنه‏اى به مركز تصميم‏گيرى‏كشور در ابتدا به پيشنهاد حضرتعالى صورت پذيرفت و مقدمه‏اى شد كه بعدها زمينه طرح ايشان براى رياست جمهورى‏و در نهايت رهبرى پديد آمد. پيشنهاد عضويت ايشان در شوراى انقلاب به امام توسط شما بوده است، چنان‏كه پيشنهادنصب ايشان به امامت جمعه تهران نيز از سوى جنابعالى به امام داده شده است. سؤالى كه مطرح است اين كه اولاً باوجود شخصيت‏هاى بزرگوارى نظير آيت‏اللّه ربانى شيرازى، آيت‏اللّه دكتر محمد مفتح، آيت‏اللّه طاهرى اصفهانى،حجةالاسلام والمسلمين محمد منتظرى و... چرا حضرتعالى فقط ايشان را براى عضويت در شوراى انقلاب به امام‏پيشنهاد كرديد و آن هم با توجه به اين مطلب كه در برخى محافل شنيده شده است كه مرحوم آيت‏اللّه مطهرى از اين‏پيشنهاد شما اظهار ناراحتى كرده‏اند؛ و يا با وجود افراد و شخصيتهاى ديگر و شخصيت ممتازى همچون آيت‏اللّه دكتربهشتى و يا آيت‏اللّه دكتر مفتح، شما ايشان را گزينه مناسب‏تر براى امامت جمعه دانستيد؟ و ثانياً: اگر ايشان صلاحيت‏هاى‏لازم را دارا هستند چرا با مخالفت‏هاى شما در دو دهه اخير مواجه شده‏اند، و اگر فاقد اين صلاحيت‏ها بوده‏اند چرا ازسوى شما براى اين مسئوليت‏هاى مهم پيشنهاد شدند؟

پرسش دهم - يكى از انتقاداتى كه گاهى مطرح مى‏شود اين است كه حضرتعالى در جريان حركت هشت ساله‏اصلاحات، مواضعى پرشتاب‏تر و تندتر اتخاذ مى‏كرديد و همين امر بهانه به دست مخالفان مى‏داد و موجب مى‏گشت آنان‏با انسجام بخشيدن به خود با حركت اصلاحات به طور جدّى‏تر مقابله كنند. جريان سخنرانى سيزده رجب حضرتعالى نمونه‏بارز اين انتقاد است.

پرسش يازدهم - حضرتعالى همواره نسبت به حفظ شأن و منزلت مرجعيت شيعه و جلوگيرى از تنزّل آن تأكيدداشته‏ايد؛ و در همين ارتباط در موارد متعددى از جمله در سخنرانى سيزده رجب نسبت به طرح مرجعيت مقام رهبرىِ‏كنونى، به اين دليل كه ايشان در اين منزلت علمى قرار ندارند، اعتراض كرديد. انتقادى كه مطرح مى‏شود اين است كه-همان‏گونه كه استحضار داريد- به‏جز مقام رهبرى، افراد ديگرى نيز كه ظاهراً در مرتبه مرجعيت نبوده‏اند رساله نوشتند ودر اين زمينه فعاليت كردند؛ چرا اعتراض شما متوجه آنان نگرديد؟

همچنين عده‏ اى اين‏گونه اعتقاد دارند كه شما خود نيز در عمل، شرط اعلميت را در مرجعيت درنظر نگرفتيد وملاحظات سياسى را در آن لحاظ كرديد؛ آن زمان كه با وجود مراجعى همچون آيت‏اللّه خويى -كه به نظر اين منتقدان‏اعلم بوده‏اند- امام خمينى را به عنوان مرجع به مردم معرفى فرموديد.

پرسش دوازدهم - در مورد كتاب خاطرات حضرتعالى، عده‏اى اين اشكال را مطرح مى‏كنند كه چرا از خود و اطرافيان‏خود كمتر انتقاد كرده‏ ايد و در اين زمينه به‏اصطلاح بيشتر به نيمه پر ليوان نظاره فرموده‏ايد؟ همچنين اشكال مى‏شود به‏اين‏كه حضرتعالى در برخى موارد به شنيده‏ها اكتفا كرده‏ايد، در حالى كه شنيده‏ها از استحكام كمترى برخوردار بوده ومى‏تواند برآمده از شايعات بى‏اساس باشند.

پرسش سيزدهم - يكى از مواردى كه حضرتعالى همواره نسبت به آن تأكيد مى‏فرماييد، مشاوره در امور و استفاده‏از آراء و نظريات ديگران است؛ اما برخى از دوستان شما اعتقاد دارند كه اين شيوه در سيره عملى حضرتعالى كمتر به‏چشم مى‏خورد، به گونه‏اى كه موضع‏گيرى‏هاى شما را -حتى براى نزديكانتان- غير قابل پيش‏بينى كرده است. تا چه ميزان‏اين قضاوت را صحيح مى‏دانيد؟

پرسش چهاردهم - ممكن است انتقادات ديگرى هم قابل ذكر باشد، ولى فعلاً به فراخور اين مجال برخى از آنهامطرح شد. به عنوان آخرين نقد و پرسش در اين مرحله از بحث:

الف - چنانچه اكنون مبارزات و فعاليت‏هاى سياسى خود را در قريب به نيم ‏قرن گذشته ارزيابى كنيد، چه مواردى رابه ‏عنوان اشتباهات اساسى خود بيان مى‏ فرماييد؟
ب - در صورتى كه شرايط به گونه‏اى مى‏بود كه بعد از رحلت امام خمينى حضرتعالى در مسند رهبرى قرارمى‏گرفتيد، چه موضع اساسىِ متفاوتى اتخاذ مى‏كرديد كه وضعيت به‏گونه‏اى جز آنچه اكنون در آن واقع هستيم و درصدداصلاح آن هستيد، قرار گيرد؟