۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه
عدم استقبال از مراسم یادبود آریل شارون!!نها 200 نفر به مراسم تشییع جنازه و دفن وی آمدند.
گروه بینالملل مشرق
- تصاویر و فیلمهای منتشر شده از مراسم تشییع جنازه و دفن آریل شارون فلسطینی نشان میدهد در خوشبینانهترین تخمینها تنها
200 نفر به مراسم تشییع جنازه و دفن وی آمدند.
از
این تعداد، دهها نفر آنها میهمانان خارجی و مقامات رژیم اسرائیل بودند و
حتی بخشی از اندک صندلیهای تدارک دیده شده برای این مراسم نیز آنطور که
در تصاویر مشخص است، خالی ماند.
جنازه
شارون در مزرعه خانوادگی خود و در کنار همسرش دفن شد و جو بایدن معاون
رئیس جمهور آمریکا و تونی بلر نخستوزیر پیشین انگلیس از جمله سخنرانان این
مراسم بودند که با بیاعتنایی ساکنان ناراضی سرزمینهای اشغالی مواجه شد.
نوشته های امروزم - شانزدهم دیماه سال نود ودو – را تقدیم می کنم به زندانی سیاسی: مریم شفیع پور
نوشته های امروزم - شانزدهم دیماه سال نود ودو – را تقدیم می کنم به زندانی سیاسی:
مریم شفیع پور
پدرِمریم
حدوداً پنج سالی جبهه بوده و در دفاع ازسرزمینش جانفشانی ها کرده. اکنون
اما دخترش مریم برای چندمین بارقرار است تقاص بدفهمی ها و نکبت های آمیخته
به جهالت ما و حاکمان ما را درزندان بپردازد. مریم، این دختر فرزانه ی
ایران زمین، لابد برای این در زندان است که زندانبانان، تباهی های خود را
آشکارتر سازند. راستی امروز روز تولد اوست. می گویم: مریم خانم، تولدت
مبارک. چه خوب که به این دنیا آمدی. تو اگرنبودی، سند رسوایی نابخردان و
ویژه خواران و زشت سیرتان یک امضاء کم داشت.
محمد نوری زاد
شانزدهم دیماه نود و دو – اهواز
تراژدی شِلِر (قسمت نخست)
می
بینم مسافران اتوبوس چه آرام خفته اند. گرچه تک وتوکی نیزبیدارند. شاید
آنها نیزچون خودِ من، گرفتارپرسه های ذهنیِ خویش اند. سفربا اتوبوس، هم
محسناتی دارد وهم مشقاتی. بویژه این که دردرازنای این مسیر، همان پرسه های
ذهنی، بیدارماندن را به شما تحمیل کنند. هشت شب که از اهوازحرکت کنید، پنج
ونیم صبح می رسید به کرمانشاه. ومن، پنج ونیم صبح ازاتوبوس پیاده می شوم..
ترمینال کرمانشاه را سرمای پرسوزی بغل زده است. سرما و تاریکی و دیرگاه
صبح، مرا پا بپا می کند تا مگرچاره ای بیاندیشم. کوله ام را به پشت می
اندازم ومسافتی را قدم می زنم. می روم و بازمی گردم. به یاد قدم زدن هایم
مقابلِ درِشمالی وزارت اطلاعات درتهران. من باید تا ساعت هشت همینجا بمانم.
بعدش راه می افتم طرف کوزَران. جایی که باید به ملاقات شِلِربروم. این را
بگویم که: شِلِر، اسم دخترانه ای است درنواحی کُردنشین. معنایش؟ لاله،
منتها ازآن لاله های صحرایی که خوشه های گلش سرفرود می آورند. وشلر، یعنی
لاله ای با گلهای سرفرود آورده. شمارا بخدا اسم قشنگی نیست؟
اتوبوس
اهوازبه کرمانشاه، ازاسلام آباد می گذرد. واسلام آباد فاصله ی چندانی با
خانه ی شلرندارد. من می توانستم همان سرِراه دراسلام آباد پیاده شوم. اما
به ساعت که نگاه کردم دیدم دو ونیم صبح است. درآن نیمه های شب من چه می
کردم دراسلام آباد؟ این شد که گفتم بروم کرمانشاه. تا مگربه روشناییِ
روزنزدیکترشوم. کمی که قدم می زنم به نمازخانه ی ترمینال می روم. صدای اذان
بلند شده بود ونمازخانه می توانست جای خوبی برای اطراقِ موقت من باشد. اما
آنجا برای ایستادن هم جا اندارد. سربازان ومسافران پُرش کرده اند.
برمی
گردم سرِهمان قدم زدنِ خودم. من نه روزجلوی درِوزارت اطلاعات یک نفس قدم
زده ام. چرا نتوانم دوسه ساعتِ اینجا را پشت سربگذارم؟ مسیرقدم زدنِ من محل
اجتماع سربازان ومسافرانِ بی پناه است. چند به چند دورهم ایستاده اند.
دراطراف یک بساطیِ شیرفروش. دونفرشان به آرامی درباره ی تحریمها صحبت می
کنند. درمیان صحبت هایشان اسم بابک زنجانی را می شنوم. یکی شان می گوید:
ممکن نیست آدمی مثل بابک زنجانی با این سن وسال تا اینجاها بالا بیاید
مگراین که کل سیستم با او بوده باشد. به فهم او آفرین می گویم. نمی دانم
چرا رو به تهران می ایستم و می گویم: آقا مجتبی، بیا وتحویل بگیر!
ساعت
هشت صبح ازترمینال بیرون می زنم. هشت ونیم سوارمینی بوسِ فرسوده ای می شوم
که انگارچشم به راه من است با یک صندلیِ خالی. به سمت کوزران می رود. اغلب
کوزرانی ها ازطایفه ی “سنجابی” هستند. و: اهل حق. مشخصه ی مردانشان سبیل
های پرپشت است. با چهره هایی آفتاب زده و گونه های بیرون زده. مینی بوس به
راه می افتد. ازشهرکه بیرون می رویم زمین های شخم خورده ی دوسوی جاده
خبرازبهارسرسبزاین نواحی می دهد. هوا باید زیرصفرباشد. لایه های نازک یخِ
روی گودالهای آب این را می گویند. درکوزران پیاده می شوم. کمی برای خانواده
ی شلر خرید می کنم. بایک اتومبیل پیکان خیلی خیلی پیربه روستای “قلعه
گلینه ” می روم. من تنها کسی هستم که درآن نیم روزسرد به پدرشلرسلام می
گویم. پدربرای من آغوش می گشاید. هردو می گرییم. های های.
من
دوسه ماه پیش به اینجا آمده ام. هم پدرهم مادرشلرمرا می شناسند. پدرکه
ازدیدن ناگهانیِ من غافلگیرشده است نمی تواند شوقِ پدرانه ی خود را پنهان
کند. می گوید: به زحمت افتادی سرفرازم کردی. می گویم: سرفرازی ازآنِ شما
وشِلِراست من که باشم؟ ازحضورمن درآن غربت احساس خوبی پیدا کرده است.
احساسِ این که تنها نیست. شاید ازاین روی که جنسِ حضورِمن با خویشاوندانی
که یک به یک می آیند و ذکری می خوانند و تسلیتی می گویند و می روند تفاوت
دارد. داستان شلراما ازکجا شروع شد؟ می گویم. اما پیش ازآن شما را سوگند می
دهم به جان وروح هرآن کسی که دوستش می دارید، درانعکاس داستان شِلِرهیچ
مضایقه مکنید. تراژدی شلرظرفیتِ این را دارد که به یک شکوهِ ملی وانسانی
درقاموسِ رفتارسیاسیِ مردمان بلازده ی ایران بدل شود.
محمد نوری زاد
داستان ازکجا شروع شد؟
بعد
ازسفر کردستان، به کرمانشاه رفتم. در کرمانشاه، همینطور که شهر به شهر جلو
می رفتم ، رسیدم به شهرکوچکی به اسم گهواره. ازآنجا به منطقه ای رفتم به
اسم ” کوزران”. ازکوزران می گذشتم که دربیرونِ آن، مردانی را دیدم دریک
گورستان. به کندن گوری مشغول بودند. سلامشان گفتم و تسلیتی. به سنگ قبرها
می نگریستم که چشمم به نوشته ای برسنگی خورد. دیدم آنکه در زیر سنگ خفته
بود، دختر جوانی است به اسم: شلر. لیسانسیه ی علوم سیاسی. خرمالویی در دستم
بود. آن را به شلر تقدیم کردم:
روستای قلعه گلینه
کنجاو
شدم ببینم مرگ او به چه نحوی بوده. ازهمان مردان پرس وجو کردم. مرا به
روستای ” قلعه گلینه ” راهنمایی ام کردند. باید ده کیلومتری راه رفته را
بازمی گشتم. برگشتم و رفتم به قلعه گلینه. چه روستایی! من هیچ دلیلی برای
زندگی در آن ورطه نیافتم الا این که مردمی بناچار در آن ساکن شده باشند. یا
تعلقاتی آنان را در آن ورطه ماندگار کرده باشد:
نگاه مبهوتِ پدر
یافتن
خانه ی شلر در این روستا کار دشواری نبود. راستش را بخواهید پدر و مادرشلر
ابتدا تحویلم نگرفتند. دانستم این تحویل نگرفتنشان حکایت از ترسی دارد که
به داستان شلر مربوط است. این که مبادا قضایایی که برای شلر رخ داده برای
سایر فرزندانشان نیز رخ بدهد. پدر اما دلِ نگرانِ مادر را آرام کرد. من
میهمانشان بودم. میهمان در میان سنجابی ها انگار یک ودیعه ی آسمانی است.
که باید به بهترین نحو ممکن از او پذیرایی کرد. ناهار مهمانشان بودم. و از
غصه هایشان خبردار شدم. باور کنید تا مدتها با داستان شلر درگیر بودم.
احساس می کردم شلر دختر خود من است که گرفتار هیولاهایی شده در چاره را در
تفنگ شکاری یافته. به تهران بازگشتم و مدتی بعد، ازتهران به اهواز آمدم.
دراهواز بودم که درمیان عکس ها چشمم به عکس سنگ قبر شلر افتاد. تاریخ فوت
شلر پانزدهم دیماه بود. آیا برای شلر مراسم سالگرد بپا می کنند؟ دلم پر
کشید به آنسوی. به همان روستا و همان خانه و همان گورستان. این شد که دل به
دریا زدم و رفتم کرمانشاه. تا از آنجا به کوزران و از کوزران به روستای
قلعه گلینه بروم. دیدم بله، صندلی هایی چیده اند در فضای بیرون خانه.
غریبانه و خاموش. بی آنکه صدایی در آن حوالی بگوش آید. سکوت بود و سکوت.
نگاه پدر بهت زده بود. نمی دانم بکجا می نگریست. در نگاهش اما شلر خانه
کرده بود.
برمزار شِلِر
ساعت
سه بعد ازظهرحرکت کردیم و رفتیم سرِمزار. برفی ریز شروع به باریدن کرده
بود. زنان ومردان طایفه نیزآمدند. شیونِ زنان به شیوه ی خاص به درون من چنگ
انداخت. یکی شعرخواند ومن نیزسخنی گفتم. این که: من ازراهی درازبه اینجا
آمده ام تا به شلرسلام بگویم. شلر، دخترمن نیزهست. واین که: شلرپاک بود،
پاکدامن بود. شلرگناهی مرتکب نشده بود. واین که: ما ازرهبرورییس جمهورو
دیگران ونمایندگان مجلس ونماینده ی اینجا درمجلس انتظاری نداریم اما چرا
یکی ازروحانیان دراینجا نیستند؟ روحانیانی که یکی ازمحل های ارتزاقشان همین
مجالس ختم وسالگرد است. روحانیانی که برای خود وبرای لباس خود ادعاهایی
ازرسالت قائلند. وکلی حرفهای دیگرکه با گریه های من می آمیخت ومرا ازسخن
گفتن بازمی داشت. احساس می کردم برمزار دخترِخودم شیون می کنم و زارمی زنم.
داستان چه بود؟
روزبیست
وچهارم مهرسال نود، رهبردرجمع دانشگاهیان دانشگاه رازی حضوریافت. آن روز،
پنجمین روزازسفررهبربه کرمانشاه محسوب می شد. وی درآن روزسخنان برخی
ازدانشجویان واساتید را شنید و خود نیز مفصل سخن گفت. این سخن معروف رهبر،
متعلق به آن زمان است: …… یک سؤال این است که مسئلهى پیرى و جوانى نظام
چگونه قابل تحلیل است؟ هر موجود زندهاى دوران جوانىاى دارد، دوران
پیرىاى دارد. وضع نظام اسلامى در این زمینه چیست وچگونه خواهد شد؟ آیا
نظام اسلامى پیر خواهد شد؟ فرسوده خواهد شد؟ ازکارافتاده خواهد شد؟ براى
اینکه چنین وضعى پیش نیاید، آیا راهى وجود دارد؟ اگر یک وقتى چنین حالتى
پیش آمد، آیا علاجى براى آن متصور است و وجود دارد؟ اینها سؤالات مهمى است.
این سؤالات باید در مراکز فکر و تصمیمگیرى و تصمیمسازى – عمدتاً در حوزه
و دانشگاه – بین اصحاب فکر مطرح شود؛ باید روى اینها فکر شود، بحث شود؛
شما جوانها هم رویش فکر کنید……
بله،
این سخنِ رهبربه همان روز وبه همان سفرایشان به کرمانشاه مربوط است.
اتفاقاً جمعی ازدانشجویان طوماری تهیه کرده بودند به امضای هفتاد هشتاد
نفر. یکی ازآنان حتی بخش هایی ازآن را برای رهبرمی خواند. نوشته ای انتقادی
ازوضعیت جامعه و دانشگاه. که می توانست به همین ” مشخصه های پیری
وفرسودگیِ یک نظام ویک جامعه ” مربوط باشد. یکی ازامضاء کنندگان این طومار،
شِلِربوده است. دختری که درترمِ پایانیِ رشته ی علوم سیاسی دانشگاه رازی
درس می خوانده وبقدرخود ازعلم سیاست وعلم مملکت داری چیزهایی می دانسته.
البته اما خام و آکادمیک. نه به جوری که در اینجا – درجمهوری اسلامی – جاری
است. فردای آن روزشلرگم می شود. تماس های پدرومادربه نگرانی می انجامد.
چند روزی می گذرد. نخیر، خبری ازشلرنیست. پدرهمه جا را زیرپا می گذارد.
برای یک طایفه، گم شدن یک دختربا کلی حرف وحدیث همراه است. شلریعنی کجاست؟
یک ماه می گذرد. دوماه سه ماه چهارماه. کمی به پنج ماه مانده است که
اززندان اوین به پدرزنگ می زنند. که: بیا ودخترت را ببر.
پدرسراسیمه
به تهران می رود. به زندان اوین. بعد ازکلی معطلی، درِزندان گشوده می شود.
بانوانی زیربغل شلررا گرفته اند. روی پایش بند نیست. ای خدا، این که
شلرنیست. شلربرورویی داشت. چالاک وورزشکاروکمی حتی تپل بود. این دخترکه چهل
پنجاه کیلو بیشتروزنش ندارد. پدر، شلررا تحویل می گیرد. بشرطی که هروقت
زنگ زدند وگفتند: بیاورش، بیاوردش. شلراما مرده ای بود. لاغروناتوان. با
پاهایی لرزان. اورا لای پتویی می پیچند وبه کرمانشاه و ازآنجا به روستا می
برند. تا چهارماه، شلراگرمی خواست جابجا شود، باید زیربغلش را می گرفته
اند. کارش سکوت بوده وسکوت و بُهت وبُهت. هماره به یک جا خیره می شده وبا
کسی سخنی نمی گفته. تا این که کم کم رمق می گیرد. سرپا می شود. اما جرأت
خروج ازخانه را ندارد. چرا که درتک تک نگاه مردم باید به این پرسشِ بطئی
پاسخ بدهد که: راستش را بگو درآن پنج ماه بی خبری با توچه کرده اند؟
شلرازهوش سرشاری بهره ها داشته وسنگینیِ پرسش درونی مردم را ازنگاهشان می
خوانده و مدام می گفته: باورکنید به من دست نزدند. یک هشت ماهی سپری می
شود.
سال
گذشته کمی پیش ازاین روزها ” برادران” زنگ می زنند. که: شلررا بیاور.
داستان تلفن را به شلرمی گویند. که آماده شو. سه روز مهلت داده اند. شلردو
روز درخود فرومی شود. بازهمان سکوت وبُهت وزانوان لرزان. درانتهای روز دوم،
که فردایش باید حرکت می کرده اند، شلررا می بینند که خوابیده. این چه وقت
خواب است؟ پدربزرگ، ازسالهای دور، یک تفنگ شکاری داشته که درخانه ی آنها
نگهداری می شده است. یک حوله ی خیس، پیچیده برسرِلوله ی تفنگ، انگشت
برماشه، و: شلیک!
یکی
ازفرازهای سخن رهبردرجمع دانشجویان رازی – درهمان سفربه کرمانشاه – این
بوده است: …. آزادى انسانى به معناى آزادى اخلاقىِ بىبندوبارىِ فرهنگىِ
غربى نیست. ما نباید براى اینکه خودمان را در چشم غربىها شیرین کنیم، دم
از حرفى بزنیم که آنها میزنند؛ که حرفِ غلط است، باطل است و امروز دارد
بطلان خودش را نشان میدهد. ما از احترام به انسان، احترام به زن حرف
میزنیم؛ این نبایستى اشتباه بشود با آنچه که در غرب در زیر این مفاهیم
ترجمه میشود و گفته میشود و بیان میشود. مفاهیم اسلامى مورد نظر است؛ عدالت
با معناى اسلامى خود، آزادى با معناى اسلامى خود، کرامت انسان با معناى
اسلامى خود؛ که اینها همه در اسلام روشن است، مبیّن است. غربىها هم براى
خودشان یک حرفهائى دارند. در این زمینهها، در این ارزشگذارى، راه آنها،
راه کج و منحرفى است………
یک اشاره:
مسئولیت
انتشاراین مطلب تماماً بعهده ی خود من است. خانواده ی شلر تا کنون با هیچ
رسانه ای دراین خصوص صحبت نکرده اند. حتی با خود من نیز. من این اطلاعات را
بصورت پراکنده از اهل محل از خویشاوندان از دوستان “اهل حق” از هرکجا بدست
آورده ام. قصد من ازانتشار این تراژدی این بوده و این است که: مباد این
حادثه در خانه ی هریک ازما تکرار شود. که اگر شلر در تهران و درخانه ی هریک
ازما می بود، اکنون در کانون خبرهای داغ بر سرزبانها بود. شاید انتشار این
مطلب، مثل تآثیری که خون ستار بهشتی بجای نهاد، باعث شود که ما شاهد
حوادثی اینچنین نباشیم.
محمد نوری زاد
شانزدهم دیماه نود و دو – اهواززندان اوین بکار گیری دزدان دریایی سومالیایی
آموزشی زندان اوین بکار گیری دزدان دریایی سومالیایی در کنار زندانیان ایرانی در این کارگاه ها است.
4 تصویر زیر بکار گیری دزدان دریایی سومالیایی در زندان اوین است
- تصاویر از امین خسرو شاهی عکاس خبرگزاری ایسنا
مسئول و پاسخگو كيست؟ قسمت سوم
محمدرضا روحانی |
باز هم حمام خون ؟
ديديم كه با تلاش ستايشانگيز دكتر خوان گارسه، عدالت
اسپانيا، شكايات دو مدعى خصوصى از قربانيان اشرف را شايسته رسيدگى دانست.
تصميم به ثبت و ضميمه نمودن اين اعلام جرم به پروندههایى كه در سالهاى
١٣٨٨ ١٣٨٩ و ١٣٩٠ تشكيل شده گرفت. اطلاعيه مورخ ١٧ دسامبر اين وكيل صراحت
دارد كه دادگاه «تحقيقات در مورد مشاور امنيت ملى عراق .... را آغاز»
ميكند. تحقيقات سابق به او «بسط پيدا كنند.»
اما در اطلاعيه شورا نوشته اند « به دنبال قطعيت حكم دادكاه
اسپانيا عليه فالح فياض مشاور امنيت مالكى «پايان اعتصاب غذا را اعلام
كردند. اگر نويسندگان آن اطلاعيه حداقل شعور را براى خوانندگان نوشته خود
قائل ميشدند، اين چنين بى پروا به غوغا سالارى جديدى دست نمى زدند . در
فرصت ديگرى به اين مهم بايد پرداخت تا ابعاد زيان آور اين رفتارها روشن تر
شود .
شوربختانه باز هم در روز ١٢ ژانويه دبيرخانه شورا «خطاب به
آمريكا و سازمان ملل و تمامى هموطنان» از توطئههاى جديدى «براى به راه
انداختن يك حمام خون ديگر در ليبرتى » خبر ميدهد .
در متن اطلاعيه ظاهراً نيازى به استمداد از «تمامى هموطنان» نيست . نام آنان از قلم افتاده است
خانه در آتش است»
ما نسبت به وقوع يك قتل عام ديگر هشدار داديم و آرزو كرديم كه
براى حفظ حق حيات ايرانيان پناهنده در عراق «در اين مورد با كنارنهادن
اختلافات، دورى و نزديكى سياسى بلوغ اخلاق خود را به نمايش بگذاريم ...»
وهمگى دست به كار شويم . سيل تهمت، توهين، فحش، افترا،شايعه، دروغ و تهديد
شدت بيشترى پيدا كرد.
اما نگارنده براى انجام وظائف انسانى خود معمولاً منتظر امرونهى هيچ كتاب آسمانى ، پيامبر يا رهبرعقيدتى باقى نمى ماند.
باز هم در سوگ كشتار بى رحمانه هموطنان بى دفاع در اشرف توسط
جنايتكاران دست آموز خامنه اى - مالكى خطاب به آزاديخواهان و ياران سوگوار
پيشنهاد كردم «در شرايطى كه جنگ در سوريه آشوبهاى خطرآفرين بيشترى را قطعاً
به همراه خواهد آورد بكوشيم تا براى حفظ حق زندگى پناهندگان ايرانى كه در
«قتلگاه ازادى» در تهديد كشتار جمعى هستند به مقامات مسئول امريكائى ، ملل
متحد، كميسارياى عالى پناهندگان ، اتحاديه اروپا متوسل شويم . بايد هر چه
زودتر تمهيدات اطمينان بخش براى تامين امنيت آن ها داده شود تا همگی از
جهنم «ميزبان مهمان كش » رهائى يافته و به كشورهاى امن منتقل شوند. خانه در
آتش است كمك كنيم.
بلوغ اخلاقى
در برابر اين نوع اداى دين ، انجام وظيفه انسانى، وجدانى وملى
هيچ كس مصون از تعرض نيست. به خصوص اگر به موجب احكام غيابى رهبر به
«معصيت استعفا» هم آلوده باشند.
رهبر عقيدتى با كينه ورزى بى سابقه اى «خوارج جبهه خلق» را
آماج حملات عوامل با نام و نشان ، مستعار ، و ناشناس خود قرار داد. تا
آنهائى كه يك هزارم امكانات مادى او را ندارند به سزاى معاصى كبيره شان
برساند . سر نخ را به دست دارد. رخ نشان نميدهد . دست آموزان معتقد رهبر
عقيدتى كه به جان ما انداخته اند، با هم مسابقه دارند. روزنامه نگار،
خواننده، نوازنده، آيت الله، شاعر، هنرمند، مورخ، پهلوان كشتى، ديپلمات،
باخدا، بى خدا، ... اسب بلاغت را در ميدان فصاحت عليه ما وقربت الى رهبر
تاخته وميتازند. ظالمانه ترين شكل اين زور گویى زمانى است كه براى حداكثر
سؤاستفاده ممكن از عواطف جريحه دار، خشم واندوه عميق سوگواران، برنامه هاى
خود را با عكس ها يا فيلم پيكر قربانيان غرقه در خون مظلوم همراه ميكنند.
اين شرم آور ترين نوع حملات ددمنشانه به ماست. مى خواهند از ميان خوانواده
هاى قربانيان عليه ما يارگیری كنند. پيكر آنان را سنگرى براى استتار خود مى
كنند.
عدالت رهبرى
روز سيزدهم دى «كمسيون امنيت و ضد تروريسم » شورا خانواده هاى
افراد ساكن كشتارگاه «ليبرتى » را كه از احوال فرزندان و بستگان خود جويا
ميشوند كه آيا زخمى و مجروح شده اند يا نه متهم ميكند به « تلاش براى جمع
آورى اطلاعات از نتايج جزئى وتاكتيكى حمله به منظور طراحى كشتار بعدى » .
يعنى آنان، خانواده هاى نگران همدست وزارت اطلاعات هستند . «ماموران
ومزدوران». اين است عدالت رهبر عقيدتى. ايشان ميتواند افتخار كند كه در
تاريخ ادبيات سياسى بشر تا كنون هيچ تنابنده اى مديريت توليد وتوزيع چنين
حجم عظيمى از «سركوبى گرم ونرم دموكراتيك» را عليه همرزمان قديمى خود
وخانواده هاى آنان نداشته است.
داورى و دفاع مردمى
ما امكان مقابله با چنين سيلابى از توليدات رهبر عقيدتى را
نداريم . اعتقاد داريم كه مردم داوران خوبى هستند. بسيارى از هموطنان به
خصوص آنان كه سوابق سياسى يا همكارى با مجاهدين وشورا را داشتند يا دارند
اين آثار بى نظير ، بى شمار و باور نكردنى را مى بينند، ميشنوند ومى
خوانند. توليدات فراوان است. در نشست هاى مستمر، كال كنفرانسها،
كنوانسيونها، مصاحبه ها، تظاهرات، جلسات عمومى، خصوصى، گردهمایىها،
تلويزيون، فيسبوك، سايت هاى مختلف، انجمن ها، و راهپيمائى ها ....
هموطنان آزاده ما از طريق فيسبوك وسايت هاى مختلف كمبود و
ناتوانى ما را در پاسخگویى جبران مى كنند. ما امكان باسخگویی كافى را
نداريم . هستند اهل وجدان وشرف كه آنچه شايسته ظالمان است را به آنها
بگويند، بنويسند وتبليغ كنند. آنان عملاً وكلاى ما هستند و از ما نه به
خاطر تعلقات سياسى بلكه به احترام ارزشهاى والاى انسانى و حقوق بشرى دفاع
مى كنند . من آنان را نميشناسم . اما از اين ياران ناشناس ، در اين فرصت
سپاسگزارى مى كنم. دست مريزاد.
عدالت خانه بعد از ٢١٣ سال
يكى از شهداى مجاهدین در برابر نظام ولايت ولايت فقيه مرحوم
مهندس حسن جزايرى است كه در ماموريتى به علت تشنكى و آفتابزدگی به شهادت
رسيد. (پدر او دكتر حقوق و استاد حقوق كار ما در دانشكده حقوق بود. اين
استاد در كابينه دكتر مصدق تصدى وزارت كار را داشت . شادروان دكتر شاهپور
بختيار در همين وزارت خانه معاون بود. اين هر دو در تحول قوانين كار ايران
تأثيرات جدى داشتند.) يكى از اجداد آن شهيد مجاهد در سال ١٨٠١ در باب
دادگاهها و روابط انگليسىها در هند مى نويسد « مادام كه حكم قضات نشود
هيج سياستى اجرا نگردد» و پادشاه «قتل نفس يا اضرار احدى حتى زدن يكى
ازخدمه خود را قادر نيست ...» که «مناقشات ومخاصمات بين الناس» در «عدالت
خانه» انجام ميشود. نام اين نويسنده سيد عبداللطيف شوشترى و عنوان كتاب او
«تحفه العالم» است . اين كتاب احتمالاً كهن ترين نوشته به زبان فارسى در
باب تجدد و نهادهاى مدنى است . نتيجه اين چنين نوشته هایی آن بود كه بعد از
صد و پنج سال مبارزه از ١٨٠١ تا ١۹٠٦ روشنفكران و آزاديخواهان ايران پرچم و
شعار «عدالت خانه» را بدوش بكشند . از زمان تصويب قانون اساسى مشروطيت تا
امروز ١٠٦ سال مى گذرد. حال چه اتفاقى افتاده است كه رهبر عقيدتى بعد از
تحمل سى و دو سال تبعيد، آن هم عليه خونريزترين بساط آدمكشى عصر فتواى
اخراج منتقدان از «جبهه خلق» را صادر مى فرمايند ؟
اصلاً اين جبهه خلق چه صيغه ايست؟ از چه تاريخى ايشان مالك
اين جبهه هستند و بقيه رعاياى ايشان ؟ در دانشكده حقوق نخواندهاند كه
«افراد از حيث جان ومال ومسكن وشرف محفوظ و مصون از هر تعرضى هستند»- اصل
نهم قانون اساسى مشروطيت به ابواب جمعى خود در اروپا واقيانوسيه نفرموده
اند كه.«حکم واجراى هيج مجازاتى نميشود مگر به موجب قانون- اصل ١٢ همان
قانون. نمى دانند كه بند از بند جدا كردن كار جلادان است نه آن جوان نادان
ومحرك و مشوق ظالم او؟ از چه تاريخى اعمال اراده رهبر عقيدتى مرزهاى
حاكميت قانونى همه قاره ها را به هم ريخته است ؟
بهتر نيست از نوك پيكان تكامل و تاريخ به روى زمين نزول اجلال فرمايند ؟ و دست از اين «قبيل كلكسيون» هاى ننگين بردارند؟
نعمت نقد
اقاى رجوى ابوى شما حقوقدان و برادر شما استاد حقوق بودند و
شما نيز در دانشكده حقوق دانشكاه تهران درس خواندهايد. ميگويند شاگرد اول
بوده ايد. در عنفوان جوانى در مبارزه با رژيم سلطنتى تا پاى جوخهی اعدام
رفتيد. شكنجه و زندان كشيديد.
از لحظه خروج از زندان تا كنون بيش از سى و پنچ سال است كه هر
روز با توطئه اى براى جانتان مواجه هستيد مرحوم پدر و مادر كهنسال شما را
آزار داده و دق مرگ كردند. شادروان ها خواهر و شوهر خواهر جوانتان را با
داشتن دو فرزند خردسال به قتل رساندند، زنده ياد دكتر كاظم رجوى برادر
بزرگتان را در نزديكى خانه اش به گلوله بستند ، همسر جوان شما را كشتند.
فرزند شيرخوارتان را به اسارت بردند. ده ها هزار نفر از يارانتان را اعدام
كردند. صدها هزار نفر ديگر را به زندانها كشاندند وشكنجه كردند يا اجباراً
به فرار و تبعيد تن در دادند . هر روز و هر ساعت داغ عزيزى را تحمل كرديد .
آيا شايسته است بعد از اين همه درد و رنج طاقت فرسا خود را از
ثمرات رايزنى محروم كنيد؟ بهتر نيست به عقل جمعى اتكا كنيد ؟ كسوت رهبرى
عقيدتى در قرن بيست وي كم زيبنده هيچ كس نيست . آنرا از تن بدر كنيد. حال
كه «از آسمان بلا سنگ فتنه مى بارد» وقت شجاعت است. همولايتى روشنگر شما
دكتر کریم قصيم «نعمت نقد» را جايگزين نكبت شكست مىداند . آنرا بخوانيد .
محمدرضا روحانی
۲۶ دیماه ۱۳۹۲
نعمت نقد و ... گوش شنوا؟- دکتر کریم قصیم
بدون نقد بی پرده و منطقی بحران کنونی «سازمان»، قطعاً این
ساختار وارد پروسه رفع به احسن در فکر و عمل خود نمی شود. با اطلاع و
اشرافی که این جانب از وضع و حال شورا و سیاستهای سران مجاهدین دارم باید
عرض کنم که دیگر بدون فریاد نقد( از درون و بیرون) ابداً شانسی برای تحول
مثبت و مترقی باقی نمانده است/ تازه به شرطی که حداقل گوش شنوایی برای نقد
اصولی و روشنگر / و شروع پاسخگویی و مسئولیت شناسی/ آنها - در برابر حوادث و
رخدادهای ناشی از سیاستها و فرمانهایشان - وجود داشته باشد. وگرنه سوژه
مورد نقد به رکود بیش از پیش و انزوای بیش از پیش از مردم ایران یا
ماشینیزمی برای «آن کار دیگر» تبدیل می شود و ... و کاربردی از خود بیگانه/
آلینه/ پیدا می کند( البته اگر کار از کار نگذشته باشد!). تکرار می کنم
تجارب بی شمار نشان داده اند که بدون نقد پی پرده و قاطع برونرفتی مثبت
وجود ندارد. نگاه کنید به دوران برژنف در شوروی که بی توجه به نقد (نیم
بند) خروشجف از استالینیسم حال و روز آن حزب و دولت مربوطه به چه انجماد و
تنگ نفسی افتاد و چه سرانجام پرتنش و نقطه پایانی یافت . وقتی وقتش گذشت
دیگر حتی نقد مداوم گرباچف نیز سرانجام فایده نکرد و دستگاه منجمد نقد
ناپذیر با خودزنیهای خواسته نخواسته کارش تمام شد و از هم پاشید. برعکس
توجه کنید به نقدپذیری حزب کمونیست ایتالیا و آمادگی (البته سخت و رنجبارش)
برای اصلاح و تحول که زندگی سیاسی حزب در همان زمان برژنف را اعتلای
اجتماعی بخشید و.... باری، نقدهای به موقع و نشاندان رک و پوست کنده خطاها و
خرابیها... هر خطا و خسران مفروضی هم داشته باشند باز بر سکوت و بی عملی و
انتظار واهی "انشاءالله گربه است" آشکارا ارجحیت دارد. سازمانها و
جنبشهایی که برغم بحران هنوز جان و جوهر مردمیشان زنده و دینامیک باشد،
البته توانایی تحمل "ضررهای مفروض" نقد ها و خرده گیریها - حتی نوع سخت و
تند و تیز را - خواهند داشت و داروی تلخ ولی لازم اصلاح و تصحیح و بهسازی
را پذیرایند و خوب هضم می کنند. ولی هیچ سازمانی از بلایای چاپلوسی، مسخره
بازی تقدس فحاش و متعرض حقوق بشر اعضای خود(عجب تقدسی!) نجات نخواهد یافت.
آخر این رویه را تاکی باید شاهد بود و دم فروبست و فقط دوسه کلمه ای زیر لب
گفت: خودفریبی و تظاهر مداوم، دروغ و دغلکاری دائمی[ درمعرض حمله
جنایتکاران در قتلگاه "لیبرتی" بودن را «کارزارسرنگونی » نامیدن ، جنایت
علیه بشریت رژیم در اشرف را با وقاحت شیطانی و مجرمانه به دو عضو یک لاقبای
مستعفی شورا نسبت دادن و بعد هم "پیروزی دادگاه اسپانیا" را به مثابه
پایان اعتصاب غذا جار زدن و...] چرا باید چشم و گوش خود را به بندیم ؟ مگر
شاهد نیستیم که خود بزرگ بینی به مثابه طبیعت ثانوی و بوق گوشخراش «من آنم
که رستم بود پهلوان» ار همه حرکات و سکنات سران «ساختار» بارز است؟ تاریخ
را ورق بزنید ، موردی نبوده که صرف نقد و ایراد منتقدان موجب بلا و بیماری
وخیم یک سازمان سالم شده باشد ، در حالی که فساد درونی و دغلکاری سیستماتیک
قطعا کار سازمانهای مدعی انقلاب را به جاهای بد و بازگشت ناپذیر - اگر
فروپاشی نباشد یقینن به وابستگی به لنگرهای «ارباب بی مروت دنیا» می کشاند.
دوستان ، هموطنان آزاده ،به خاطر مصالح تاریخی ملت ایران، به حرمت جانباختگان بی شمار و احترام خودتان و خودمان نعمت نقد را دریابیم.
|
|
ویژه خواری ۶۵۰ میلیون یورویی در مجلس بررسی میشود؟ نعمت زاده: رانتی در کار نبوده است
پس از اینکه احمد توکلی در نامه هایی
خطاب به رئیس جمهور و وزیر اقتصاد از جریان رانت خواری فردی پرده برداشت
که با استفاده از روابط ویژه به اعتبار سالانه 650 میلیون یورویی و نیز 80
میلیون یوریی در مهرماه ، با انحصار دریافت دلار سریع سود های کلانی را به
دست آورده بود و بدین ترتیب پرده دیگری از فساد دستگاه ولایت مطلقه و این
بار در « دولت تدبیر و امید» افشا شد. پس از آن جهانگیری معاون اول رئیس
جمهور در نامه ای خطاب به سیف رئیس کل بانک مرکزی و نعمت زاده وزیر صنعت
معدن و تجارت ،ضمن اینکه از آنها خواست تا این امتیاز را در اختیار سایر
فعالان اقتصادی بگذارد ،از وزارت صنایع و بانک مرکزی برای ورود کالای اساسی
تمجید کرد و این در حالی است که به این تخلف بزرگ هیچ گونه اشاره ای نکرده
است . بنا بر اطلاع احمد توکلی «م،م» تاجر ایرانی که بخش عمده ای از تجارت
روغن و صنایع روغن کشی ایران در انحصار او است از رانت ویژه ای استفاده
کرده است. این امتیاز ویژه در حالی به این فرد داده شده است که بنا بر خبر
ها ،اغلب کارخانه ها و کارگاه هایی که به گروه وابسته به این تاجر ( جواد
مدلل و فرزند او مسعود )هستند در حالت نیمه تعطیل به سر می برند . نعمت
زاده اما دادن هر گونه امتیاز ویژه به این تاجر را تکذیب کرده است .حال
بنا بر خبر سایت الف که به احمد توکلی وابسته است، قرار است این رانت خواری
650 میلیون یورویی در کمیسیون اقتصادی مجلس بر رسی شود .
«
الف» برای بررسی این موضوع با ارسلان فتحی پور، رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس
شورای اسلامی، مصاحبه ای را انجام داده که در ادامه می آید.
اقدامات کمیسیون اقتصادی در ارتباط با رانت ۶۵۰ میلیون یورویی چه بوده و یا چه خواهد بود؟
کمیسیون
اقتصادی با توجه به اینکه جناب دکتر توکلی نامه ای به اعضای مجلس شورای
اسلامی ارائه دادند و ما بر اساس آئین نامه داخلی مجلس طبق ماده ۳۷ ، ۴۸ و
۴۹ از وزیر محترم صنعت، معدن و تجارت، رئیس کل محترم بانک مرکزی و دکتر
توکلی دعوت کردیم تا دوشنبه آینده در کمیسیون اقتصادی حضور پیدا کنند تا
موضوعات کاملا کارشناسی شده مطرح شوند بعد از آن گزارش را به صحن علنی مجلس
شورای اسلامی ارائه خواهیم داد.
البته
لازم به گفتن است در حال حاضر چون تعطیلات مجلس شواری اسلامی بود و
نمایندگان محترم به حوزه های انتخابیه خودشان رفته بودند و ما این موضوع را
در هیات رئیسه کمیسیون مطرح کردیم و در دستور کار کمیسیون قرار دادیم که
این آقایان در کمیسیون حضور پیدا کنند و در رابطه با این موضوع توضیحاتی را
به کمیسیون اقتصادی ارائه بدهند. احتمالا این روند یک یا دو هفت طول خواهد
کشید تا گزارش به صحن علنی مجلس برود.
جناب
پورمختار، رئیس کمیسون اصل ۹۰، نیز در قبال این ویژه خواری واکنش نشان
دادند و بیان کردند که این کمیسیون این موضوع را حتما پیگیری خواهد کرد.
آیا نمایندگان مجلس و کمیسیون ها در پی این نیستند تا اقدام هماهنگی در این
ارتباط نشان دهند؟
قطعاً
در مجلس شورای اسلامی تمامی کمیسیون ها در پیگیری این گونه موضوعات جدی
هستند و کمیسیون اصل نود به دلیل وظیفه نظارتی که دارد نیز این موضوع را
پیگیری خواهد کرد. البته چه بهتر است که اعضای کمیسیون اصل نود نیز در جلسه
کمیسیون اقتصادی حضور پیدا کنند تا موضوع را به حول و قوه الهی روز دوشنبه
هفته بعد بر اساس آئین نامه داخلی مجلس شورای اسلامی جهت آگاهی مردم
پیگیری خواهیم کرد.
نمایندگان
مجلس شورای اسلامی نسبت به عملکرد وزارت صنعت در موضوعات مختلف مانند طرح
شبنم، قیمت خودرو و ... اعتراض داشته اند و در پی استیضاح وزیر بوده اند.
به نظر شما با توجه گزارش دکتر توکلی آیا ممکن است در روند استیضاح وزیر
تسریعی صورت گیرد؟
در
بحث استیضاح ایشان چون من جز استیضاح کنندگان ایشان نیستم اطلاع کاملی از
این موضوع ندارم و نمی دانم در چه مرحله ای است. تا جایی که اطلاع دارم با
توجه به سوالاتی که دوباره نمایندگان مطرح کرده اند قرار است سه شنبه هفته
آینده جلسه ای تشکیل شود و نمایندگان در مورد برخی از موضوعات از آقای نعمت
زاده سوالاتی دارند که قرار است مطرح شود.
موضوع
دیگر سازمان مبارزه با قاچاق کالا و ارز است این هم که نهایی شد و تصویب
شد و به دولت محترم نیز ابلاغ می شود و جلسات ماده ۱۰ که در قانون آمده است
و نمی شود قانون را نادیده گرفته و اجرا نکرد و ان شاالله این موضوع هم
پیش خواهد رفت و قطعا ما عملکرد همه وزرا در مورد مسائل مختلف را نظارت
خواهیم کرد و قانونی که تصویب شده قطعا باید اجرایی بشود.
نامه جهانگیری به نعمت زاده و سیف
به
گزارش الف، یک روز بعد از گزارش احمد توکلی، نامهای از سوی اسحاق
جهانگیری معاون اول رئیس جمهور در واکنش به گزارش امتیاز ۶۵۰ میلیون یورویی
به یک تاجر منتشر شد. جهانگیری در این نامه از سیف و نعمت زاده خواسته که
این امتیاز را در اختیار سایر فعالان اقتصادی هم قرار دهند بی آنکه
اشارهای تخلف صورت گرفته داشته باشد. حتی جهانگیری فراتر از این امر از
وزارت صنعت معدن و تجارت و بانک مرکزی برای ورود کالای اساسی تمجید کرده
اند!
هشدار برادرانه توکلی به دولت برای پایمال نشدن منافع مردم
اتفاقی
که باعث شد احمد توکلی نامه دوم خود را خطاب به جهانگیری، معاون اول رئیس
جمهور، منتشرکند و در آن یادآور شود «در گزارش مورخ ۹۲/۱۰/۱۵ اینجانب به
رئیس و نمایندگان مجلس، دادن دو امتیاز ناروا مطرح بود که در هر دو، آقای
نعمت زاده و در یکی جنابعالی و آقای دکتر سیف، به درجات مختلف دخیل بوده
اید. متاسفانه نسبت به تصحیح اولی هیچ دستوری در نامه شما نبود. یعنی این
که به طور استثنایی به یک تاجر خاص ۸۰ میلیون یورو ارز با هزینه انتقال کم و
سرعت انتقال بالا داده شده که ده ها میلیارد تومان سود بادآورده برای وی
داشت، هیچ تدبیری برای بازگرداندن این رانت در نامه شما نبود. و نسبت به
رانت دوم هم با این که به رفع سوءاثر امتیاز داده شده دستور دادید، نه تنها
هیچ آثاری از پشیمانی و تأسف از کار انجام شده به چشم نمی¬خورد، بلکه
تقدیر و تشکر نیز از ارایه رانت به یک تاجر خاص به عمل آمده بود!»
نعمتزاده: شرایط برای همه یکسان است
بعد
از رسانهای شدن این موضوع، محمد رضا نعمت زاده هم وارد گود شد و با تکذیب
هر گونه رانتی در این قرار داد اعلام کرد« برخلاف تصور ، نه تنها اقدام
شرکت وارد کننده موجب بهره برداری از رانت نگردیده است بلکه این شرکت با
قبول ریسک و مسئولیت خود و بدون تخصیص ارز، کالا را وارد کشور کرده و سپس
در فاصله زمانی ۳ تا ۶ ماه با نوع ارزی که در اختیار بانک مرکزی است نسبت
به تخصیص و دریافت ارز کالای وارد شده اقدام خواهد کرد که با اجرای این
توافق از پرداخت وجه هنگفت دموراژ به شرکتهای خارجی نیز جلوگیری می شود.»
توکلی: اگر رانت نبوده چرا مهر محرمانه داشت
اما
احمد توکلی در پاسخ به سوالی درباره واکنش وزیر صنعت، معدن و تجارت درباره
نامه وی پیرامون ارائه بعضی امتیازات انحصاری به یکی از وارد کنندگان
خوراک دام و اعلام این مسئله که امتیاز فوق به هیچ عنوان یک رانت و یک
امتیاز خاص نبوده است، گفت: اگر چنین است چرا این امتیاز که به یک تاجر خاص
اعطا شده است، دارای مهر محرمانه است. این به معنای این است که این امتیاز
به صورت انحصاری صادر شده است.
توکلی
گفت: اعطای چنین امتیازی سبب میشود تا بقیه تجار تضعیف شوند و در حقیقت
یک رانت خاص به یک تاجر برای واردات یک محصول اختصاص یافته است. وی افزود:
البته خوشحالیم که این مسئله از سوی دولت اصلاح شده است و این امتیاز به
سایر تجار نیز تعلق خواهد گرفت.
ورود مجلس به پرونده ۶۵۰ میلیون یورویی
این
در حالی است که چند روز قبل محمدعلی پورمختار، نماینده مردم بهار و
کبودرآهنگ در مجلس شورای اسلامی، نیز گفت: کمیسیون اصل نود تسهیلات ۶۵۰
میلیون یورویی وزارت صنعت برای یکی از بازرگانان را مورد بررسی قرار میدهد
و از مقامات این وزارتخانه سؤالاتی در رابطه با کم و کیف این موضوع خواهد
شد و چنانچه رانت یا تبعیضی انجام شده باشد برخورد لازم صورت خواهد گرفت.
وی در ادامه افزود: در مرحله اول از طریق انجام مکاتبات، پاسخهای لازم از
مسئولان وزارت صنعت خواسته میشود و در صورتی که پاسخهای ارائه شده به
کمیسیون قانعکننده نباشد مقامات مسئول برای ارائه توضیحات به کمیسیون فرا
خوانده خواهند شد. نقد و نظر : نفرتِ مدافعان تاریخ تازیانه از فدائیان خلق قابل فهم است !
محمد رضا شالگونی
همه ، از جمله
رفیق شالگونی ، جمع شده اند تا پاسخ به یک » جعل » تاریخی ، توسط نویسنده
ای مجهول الهویه به نام خجسته رحیمی را بدهند . ر. شالگونی در مقاله تازه
اش با عنوان » نفرتِ مدافعان تاریخ تازیانه از فدائیان خلق قابل فهم است » ،
چیز دندان گیری فراتر از نقدش به محمود نادری با عنوان » پرده ای دیگر از
چشم بندی های “سربازان گمنام امام زمان» ، برای عرضه ندارد . می خواهیم
بگوئیم کسی حتی به مخیله اش هم خطور نکرده که بیاید ربط نوشته رحیمی با »
بروژه چپ زدائی » حسام الدین آشنا و ایضا گفته های محمود علوی در نقد »
اندیشه های سوسیالیستی » ، را نشان دهد . اینها یک مجموعه است و بررسی های
تجریدی لنگ کار اندیشمندان کمونیست ماست .
از میان نظرات فیسبوکی :
Amir Abbass Azarmvand :
به طور كلي اين دولت، با مواضعي كه دست اندركارانش (1. علي ربيعي ، سال
قبل فكر ميكنم در آبان ماه و در نشريه مهرنامه مدعي شده بود که » جنبش
دانشجويي زماني خطرناك ميشود كه صدايش از كارخانهها بيايد…» در حال حاضر
تلاشهايي دارد در پيوند جنبش دانشجويي و جنبش كارگري شكل ميگيرد ، كه
خطرناك است 2. وزير اطلاعات و گفتهاي كه همه خواندهايم 3.موضع مشاور
رسانهاي روحاني 4.مواضع نشريات و در واقع بازوي فرهنگي دولت 5.
اقتصادداناني كه در دولت قرار گرفتهاند و در واقع تيم اقتصادي دولت)
گرفتهاند هدفش مقابله با ماست، پس بايستي برنامه ريزي كرد.
///////////////////////////////
نقد و نظر : نفرتِ مدافعان تاریخ تازیانه از فدائیان خلق قابل فهم است ! محمد رضا شالگونی
«توده کوچک
بی شمشیر و بی گلوله می جنگد
برای نان همه
برای نور و برای سرود.
در گلو پنهان می کند
فریادهای شادی و دردش را ،
چرا که اگر دهان بگشاید
صخره ها از هم بخواهد شکافت.»
( یانیس ریتسوس ، برگردان از احمد شاملو )
محمد رضا شالگونی
رضا خجسته رحیمی ،
سردبیر مجله «اندیشه پویا» در شماره ۱۲ ( آذر- دی ۱۳۹۲ ) این نشریه مطلبی
نوشته علیه «چریک های فدایی خلق» ، با عنوان «فدائیان جهل» ؛ که پیش از هر
چیز دیگر ، نشان دهنده کینه و عصبانیت این آدم است از آن جان های پاکباز و
کل جریان چپ. مقایسه لحن و مضمون این نوشته با کتاب «چریک های فدایی خلق از
نخستین کنش ها تا بهمن ۱۳۵۷» به قلم محمود نادری که در سال ۱۳۸۷ توسط
دستگاه اطلاعاتی رژیم منتشر شد ، آدم را با این سؤال روبرو می کند که آیا
هر دو با دیدگاه و هدف واحدی نوشته نشده اند؟ به نظرم ، تحریف حقایق تاریخی
در نوشته کوتاه خجسته رحیمی حتی با گستاخی آشکارتری صورت گرفته تا در کتاب
قطور «سربازان گمنام امام زمان». چند نمونه از این تحریف ها:
۱ – خجسته رحیمی ،
رهبران فکری جنبش فدایی و به ویژه امیر پرویز پویان را به بی سوادی و بی
خبری از دنیا متهم می کند و آنها را «فدائیان جهل» می نامد. حقیقت این است
که ایران دهۀ چهل آشکارا بسته تر از امروز بود ودسترسی به منابع فکری مختلف
در آن ، بسیار دشوارتر. بنابراین کسی که نزدیک به پنجاه سال بعد ، با
معیارهای دنیای ارتباطات کنونی در باره محدودیت منابع فکری روشنفکران دهه
چهل ایران داوری می کند ، تنها بی انصافی نمی کند ، بلکه «جهل» تاریخی خود
را به نمایش می گذارد. فراموش نباید کرد که حتی نوابغ بزرگ با زمان و مکان
زندگی شان محصور می شوند و کسی که این اصل پایه ای علوم اجتماعی را نادیده
بگیرد ، ناگزیر در هپروت سیر می کند. من بعضی از آنهایی را که در به وجود
آوردن جنبش فدایی نقش داشتند ، دیده بودم و بی هیچ اغراق می توانم بگویم که
غالب آنها با معیارهای زمانه شان ، انسان های اندیشمند و برخوردار از افق
های فکری باز بودند. مثلاً از آنهایی که من می شناختم ، بیژن جزنی ، حسن
ضیاء ظریفی ، بهروز دهقانی و علی رضا نابدل ، علاوه بر حساسیت فوق العاده
شان نسبت به سرنوشت زحمتکشان و لگدمال شدگان سرزمین شان ، افراد واقعاً
فرهیخته ای هم بودند. من افتخار آشنایی شخصی با امیر پرویز پویان و مسعود
احمد زاده را نداشتم ، ولی به شهادت بسیاری از کسانی که آنها را از نزدیک
می شناختند ، تردیدی ندارم که آنها نیز چنین بوده اند. و هنوز هم کسان
زیادی هستند که شخصاً آنها را می شناختند و می توانند در باره شان شهادت
بدهند. مثلاً تا آنجا که من می دانم ، شاعر ارجمندمان ، اسماعیل خویی ، از
آنهایی است که صلاحیت بهتری برای اظهار نظر در باره امیر پرویز پویان دارد.
۲ – شماره ۱۲ «اندیشه
پویا» به مناسبت نود سالگی جلال آل احمد ، گزارش ویژه ای دارد در باره
«کارنامه» روشنفکران دهه چهل که آنها را «ساربانان سرگردانی» می نامد. نخست
لازم است یادآوری کنم که سنجاق کردن کارنامه روشنفکران آن دوره به پرونده
آل احمد بسیار غیر منصفانه است. آل احمد در آن سال ها به دلائلی ( که مجال
پرداختن به آنها در این نوشتۀ کوتاه وجود ندارد ) مدتی حضور پررنگی پیدا
کرد ؛ اما کم نبودند کسانی که دیدگاه های او را مورد انتقاد قرار می دادند.
مثلاً تا آنجا که به یاد دارم ، در همان سال ها داریوش آشوری مقاله با
ارزشی نوشت در انتقاد از «غرب زدگی» آل احمد و انتقاد باقر مؤمنی نیز که از
موضع چپ نوشته شده بود ، بسیار روشنگر بود. اما جالب این است که جناب
سردبیر مجله که آل احمد را به میان کشیده تا روشنفکران دهه چهل را نمدمالی
کند ، انتقاد امیر پرویز پویان از واپس نگری آل احمد و علی شریعتی را همچون
برهان قاطع «جهل» او قلمداد می کند و با تمسخر می گوید: «جوانی ۲۲ ساله ،
مردی را که در آینده معلم انقلاب لقب می گرفت ، متهم می کرد به سردرگم کردن
جوانان و ضایع نمودن پتانسیل اعتراضی آنها». یا انتقاد پویان از آل احمد
را نشانه «اعتماد به نفس بیش از حد و بیمارگون نویسنده جوان» می نامد. به
عبارت دیگر ، خجسته رحیمی که آل احمد و شریعتی را «ساربانان سرگردانی» لقب
داده ، از این که «جوانی ۲۲ ساله» در همان سال ها ، آل احمد و «معلم
انقلاب» آینده را به «سردرگم کردن جوانان» متهم کرده ، به شدت عصبانی است.
چرا؟ برای این که آن جوان ۲۲ ساله آن قدر «جاهل» بوده که به
مارکسیسم گرویده بوده؟! از نظر من ، چسباندن جلال آل احمد و علی شریعتی به
خمینی بی انصافی است. آنها اگر عمرشان کفاف می داد و «حکومت امام زمان» را
درک می کردند ، به احتمال زیاد در بهترین حالت در «حبس خانگی» می مردند.
اما نمی توان منکر این حقیقت شد که نوشته های شریعتی ( و تا حدی آل احمد )
در رام و کرخت کردن بخشی از لایه های شهری و جوانان تحصیل کرده در مقابل
تاریک اندیشی خمینی نقش چشم گیری داشتند ؛ آنچه علی شریعتی را به «معلم
انقلاب» تبدیل کرد ، همان روند فاجعه باری بود که خمینی را نیز به «امامت»
رساند. بنابراین گناه آن «جوان ۲۲ ساله» آیا این نبود که یک دهه پیش از
انقلاب ، در باره فاجعه ای که در حال تکوین بود ، هشدار داده بود؟!
۳ – به روایت خجسته
رحیمی ، شکل گیری عملیات سیاهکل و جنبش فدائیان خلق ، با دست یافتن دو جوان
بیست و چند ساله ( که ظاهراً امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده هستند )
به «کتاب جنگ های چریکی چه گوارا» شروع می شود. این نیز جز تحریف مسلمات
تاریخی نام دیگری نمی تواند داشته باشد. حقیقت این است که اولاً گرایش به
مبارزه چریکی ، شبحی بود که از اوایل دهه چهل (یعنی از زمان غلیظ تر شدن
خفقان فکری در فضای کشور) در چرخش بود و بر ذهنیت غالب جریان های سیاسی
مخالف رژیم فشار می آورد. تا آنجا که من به یاد دارم ، حتی نخستین ترجمه از
کتاب «جنگ های چریکی» چه گوارا توسط فعالان حزب توده صورت گرفت. فراموش
نباید کرد که رهبری حزب توده در همان اوائل دهه چهل ، زیر فشار فعالان جوان
حزب ناگزیر شد ، هیأتی را برای بررسی شرایط مبارزه چریکی به ایران بفرستد و
در همین رابطه بود که پرویز حکمت جو و علی خاوری که مخفیانه به ایران آمده
بودند ، در سال ۱۳۴۳ دستگیر و به اعدام ( و بعد با یک درجه تخفیف ، به حبس
ابد ) محکوم شدند. ثانیاً عملیات سیاهکل محصول هیجان زدگی «دو جوان بیست و
چند ساله» در اواخر دهه چهل نبود ؛ گروهی که عملیات سیاهکل را شروع کرد ،
از بقایای جریانی بود که بعداً به «گروه جزنی» معروف شد ؛ گروهی که از
اوائل دهه چهل به ضرورت مبارزه چریکی رسیده بود و رهبران اصلی آن در سال
۱۳۴۶ دستگیر شده بودند. در نتیجۀ ادغام این گروه با گروه پویان و احمد زاده
بود که «سازمان چریک های فدایی خلق» به وجود آمد. ثالثاً گروه پویان و
احمد زاده ، نه با الگوبرداری از کتاب چه گوارا ، بلکه برمبنای نقد
وبررسی گسترده ای که در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین از تجربه جنگ
چریکی کوبا صورت گرفته بود ، به مبارزه چریکی روی می آورد و برخلاف گروه
سیاهکل ، مبارزه چریکی شهری را کارآمد می دانست.
۴ – داستان هایی مانند
خودکشی پویان ، ممنوعیت عشق میان پسران و دختران گروه ، آن هم «مطابق
نظریات کمونیستی» ، یا تلاش پویان و رفقای اش برای «جدا کردن روشنفکران از
طبقه تحصیل کرده» ، همه محصول جعلیات کثیف ساواک و دستکاری های کثیف تر
دستگاه اطلاعاتی «حکومت امام زمان» هستند که «خلاقیت» تبهکارانۀ خجسته
رحیمی نیز پیاز داغی بر آنها افزوده است. مخصوصاً لازم می دانم یادآوری کنم
که سازمان چریک های فدایی خلق نخستین سازمان سیاسی بود که زنان را نیز
همپای مردان در خانه های تیمی مخفی سازمان داد و زنان فدایی جسارت ها و
شجاعت هایی را به نمایش گذاشتند که تصور ارتجاعی مردسالار از زن را درهم
شکستند و هنوز هم در جامعه ما مثال زدنی هستند. و این دقیقاً یکی از
چیزهایی است که ذهنیت سِکسیستی تبلیغاتچی های «حکومت امام زمان» نمی تواند
هضم کند و در ۳۵ سال گذشته همیشه دور آن چرخیده اند و در باره اش داستان
پردازی کرده اند: در سال های اولیه انقلاب ، آنها پس از هر حمله اراذل حزب
اللهی به ستاد های فدائیان خلق ( و حتی مجاهدین خلق ) همیشه در باره فساد
میان دختران و پسران این سازمان ها و انبوه قرص های ضد بارداری که ادعا می
کردند از این ستادها به دست آورده اند ، افسانه سرایی می کردند و بعدها که
دریافتند با حربه زنگ زده ای می جنگند ، تبلیغات شان را وارونه کردند و این
بار در باره ممنوعیت روابط عاشقانه میان پسران و دختران فدایی داستان می
پردازند. در واقع چیزی که خجسته رحیمی دوباره پیش کشیده ، همان است که
«سربازان گمنام امام زمان» قبلاً در کتاب محمود نادری در باره چریک های
فدایی خلق ، پرداخته اند. حقیقت این است که ذهنیتِ شریعتمدار که نمی تواند
حضور فعال زنان در کنار مردان را ( مخصوصاً در «محل های محصور» ) فساد
آفرین و گناه آلود نبیند ، اگر نشانه ای از فساد نیابد ، ناگزیر باید در
باره ممنوعیت عشق و حتی سر به نیست کردن جوانان عاشق داستان پردازی کند.
۵ – نابخشودنی ترین گناه
پویان و فدائیان خلق از نظر خجسته رحیمی ، روی آوردن آنها به مبارزه
مسلحانه است. او در نوشته اش می کوشد با به کارگیری هر تحریف و توهین و
تحقیری ، دست بردن به سلاح در مقابل دیکتاتوری را جنایت قلمداد کند. این
برخورد هیستریک نسبت به مبارزه مسلحانه ، آن هم در کشوری که حکومت کنندگان
با «ملاء اعلی» و عرش الهی در ارتباط اند و مرتباً با «امام زمان» جلسه می
گزارند و خود را «ولی» و قیم مردم معرفی می کنند و حتی مسالمت آمیزترین
اعتراض و انتقاد را با سرب مذاب پاسخ می دهند ، جز دفاع از تاریخ تازیانه
چه معنای دیگری می تواند داشته باشد؟ در درستی یا نادرستی مبارزه مسلحانه
فدائیان خلق در دهه پایانی رژیم پهلوی ، در صفوف خودِ چپ ، نظرات مختلفی
وجود دارد و بعضی ها حتی کارآیی مبارزه مسلحانه را در پیکار برای آزادی و
برابری ، به طور کلی زیر سؤال می برند و من خودم از آنهایی هستم که مبارزه
مسلحانه را جز در شرایط خاصی که به گسترش دامنه پیکارهای توده ای مردم کمک
می کند ، مفید نمی دانند. اما هیچ یک از این ملاحظات نمی تواند و نباید به
انکار حق قیام ( و از جمله قیام مسلحانه ) مردم علیه نظام های استبدادی و
بهره کشی باشد. در واقع ، حق شورش علیه زورگویی و نابرابری و بهره کشی ،
ساخته و پرداخته مارکسیست ها نیست ، بلکه یکی از ارکان انکار ناپذیر حقوق
بشر است که در تمام اسناد تاریخی و پایه ای حقوق بشر ، به طور ضمنی یا با
صراحت ، بر آن تأکید شده است. کافی است به اسنادی مراجعه کنید که اصلاً
ربطی به کمونیست ها ندارند: مثلاَ «اعلامیه جهانی حقوق بشر» ( مصوب ۱۰
دسامبر ۱۹۴۸ مجمع عمومی سازمان ملل ) که مهم ترین سند بین المللی حقوق بشر
محسوب می شود ، در مقدمه اش ( در بند سوم ) آشکارا حق «شورش علیه استبداد و
ستم» را به عنوان «آخرین راه چاره» به رسمیت می شناسد. یا اعلامیه استقلال
امریکا که در ۴ ژوئیه ۱۷۷۶ با اعلام جدایی ۱۳ ایالت شورشی از بریتانیا ،
موجودیت ایالات متحد امریکا را بنا نهاد و در واقع نخستین اعلامیه حقوق بشر
( به معنای امروزی این کلمه ) محسوب می شود ، صراحتاً اعلام می کند که
انسان ها برابر آفریده شده اند و آفریدگارشان به همه آنها حقوق غیر قابل
سلبی اعطاء کرده و حکومت ها تا جایی مشروعیت دارند که این حقوق را رعایت
کنند و «هرگاه شکلی از حکومت به نابودکننده این اهداف تبدیل شود ، این حق
مردم است که آن را تغییر بدهند یا براندازند و حکومت جدیدی تأسیس کنند که
بنیادش بر آن اصول باشد …». این حق شورش در میان نویسندگان قانون اساسی
امریکا چنان مورد تأکید بوده که در متمم دوم قانون اساسی ، حق داشتن و حمل
سلاح و وجود میلیشیای مردمی ، یکی از لوازم «ضروری برای امنیت دولت آزاد»
معرفی و غیر قابل نقض اعلام شده است. البته حالا می دانیم که حق مسلح بودن
در امریکا به دلائل متعدد ، خود به مصیبتی تبدیل شده و جریان های راست
امریکا به مدافعان اصلی آن تبدیل شده اند. اما این نباید باعث نادیده گرفتن
معنا و اهمیت تاریخی این ماده باشد که تأکید آشکاری بود بر حق شورش علیه
زورگویی و ستم گری در «منشور حقوق» (Bill of Rights) یا ده متمم اول قانون
اساسی امریکا. همین حق شورش در «اعلامیه حقوق بشر و شهروند» انقلاب فرانسه
نیز ( که یک ماه پس از آغاز انقلاب در ۲۶ اوت ۱۷۸۹ از طرف مجمع ملی فرانسه
تصویب شد و بعداً به مقدمه قانون اساسی ۱۷۹۱ تبدیل گردید و در جهانی کردن
اندیشه حقوق بشر نقش بسیار مهمی داشت ) آمده است که در اصل دوم خود ، حق
«مقاومت در برابر ستم» را از جمله «حقوق طبیعی و غیر قابل نفی بشر» اعلام
می کند. دوباره برگردیم به قفس: فدائیان خلق در شرایطی دست به اسلحه بردند
که روزنه های نفس کشیدن بسته بود و خفقان سیاسی واقعاً نفس گیر. برای روشن
شدن ابعاد خفقان ، فقط دو نمونه نقل می کنم: در سال ۱۳۴۶ عده ای از
دانشجویان دانشگاه تهران را به جرم شرکت در اعتراضاتی که بر سر پرداخت
شهریه درگرفت ، دستگیر کردند و در بازرسی اتاق های شان در «کوی دانشجویان»
امیرآباد ، از اتاق یکی از آنها ( که اگر اشتباه نکنم ، همین ناصر زرافشان
بود و دانشجوی علوم سیاسی دانشکده حقوق ) کتابی از مائو به دست آوردند و
این مدرک محکمی داده بود به دست سرتیپ حکیمی ( رئیس ساواک دانشگاه تهران
که رسماً در دبیرخانه دانشگاه دفتر داشت و ماموران لباس شخصی اش علناً در
دانشکده ها می چرخیدند ) که می گفت اینها همه تبلیغات کمونیستی می کرده اند
و باید دادگاهی شوند و البته نهایتاً بعضی های شان را هم یا دادگاهی کردند
یا به سربازی فرستادند. نمونه دوم: من در تابستان ۱۳۵۲ در بند یک انفرادی
زندان عادل آباد شیراز با شش یا هفت جوان آشنا شدم که همه دانشجوی دانشگاه
پهلوی شیراز بودند و همه به اتهام خواندن «اصول مقدماتی فلسفه» ، نوشته
ژورژ پولیتسر ، دستگیر و شکنجه شده بودند.
۶ – خجسته رحیمی برای
کوبیدن فدائیان خلق ، کسانی را هم که خیال می کند سرمشق های فکری آنها
بودند ، بی نصیب نمی گذارد. ادعای او این است که اگر «امثال جلال و شریعتی»
در ستایش سارتر مبالغه نمی کردند ؛ اگر سارتر «یک انسان میان مایه» مانند
فیدل کاسترو را «روشنفکر زمان» نمی خواند ؛ اگر پویان خاطرات کاسترو را (
که ایشان خوانده است ) می خواند و… جنبش فدایی اصلاً به وجود نمی آمد. این
ادعاها نیز جهل و تحریف گری و تفکر ارتجاعی خجسته رحیمی را به نمایش می
گذارند. حقیقت این است که جنبش فدایی جزئی از مجموعه جنبش های جوانان معترض
دهه ۱۹۶۰ بود که تقریباً در سراسر جهان خود را نشان می دادند ؛ جنبش هایی
که بعضی از ارزشمندترین عناصر فرهنگی و اجتماعی دنیای امروز را مدیون آنها
هستیم. بنابراین جنبش فدایی نمی توانست «روح زمانه» (zeitgeist) را از
«امثال جلال و شریعتی» بگیرد. در آن زمانه نه افرادی مانند ژان پل سارتر
احتیاجی به سفارش «امثال جلال و شریعتی داشتند و نه افرادی مانند کاسترو و
گوارا محتاج تأیید سارتر و امثال او بودند. و امروز هم منابع مختلف برای
شناختن فیدل کاسترو و چه گوارا گسترده تر از آنست که جوانان ایرانی احتیاجی
به خاطرات قلابی مورد توصیه خجسته رحیمی داشته باشند. به نظر من ، رژیم تک
حزبی کاسترو در کوبا به هیچ وجه قابل توجیه نیست ؛ اما ضربه ای که انقلاب
کوبا و فیدل کاسترو بر سیستم سلطه امپریالیسم امریکا در سراسر امریکای
لاتین وارد کرده ، یکی از بزرگ ترین دستاوردهای دموکراتیک جهان ماست که
اکنون ثمرات اش را بهتر می توانیم ببینیم.
در پایان می خواهم آنچه را که قبلاً در جایی دیگر در باره جنبش فدایی نوشته ام ، یک بار دیگر تکرار کنم: چهرۀ
تاریخی چریک فدایی خلق در شرایطی در حافظه لایههای مترقی مردم ایران به
عنوان یکی از نمادهای ایستادگی در مقابل استبداد و نابرابری ثبت شده، که
اولاً مردم با تمام وجود از بیداد و خفقان رژیم شاهنشاهی رنج میبردند؛
ثانیاً هر مقاومت مردمی را دربرابر آن میستودند و ثالثاً از زنان و مردانی
که نام “فدایی خلق” بر خود نهاده بودند، جز فداکاری بی ریا و سر سپردگی به
انبوه لگدمال شدگان چیزی نمیدیدند.
تصادفی نیست که اکنون
لیبرال های ولایتمدار پناه گرفته در زیر عبای روحانیت حاکم ، مانند رضا
خجسته رحیمی و محمد قوچانی و امثال آنها ، همراه با «سربازان گمنام امام
زمان» برای خراب کردن این چهره تاریخی به تلاش برخاسته اند.
محمد رضا شالگونی – ۲۰ دی ۱۳۹۲ ( ۱۰ ژانویه ۲۰۱۴ )
اشتراک در:
پستها (Atom)