نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه

جرئت دانستن داشته باشيم شعار عصر روشنگرى تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع (بخش نهم ودهم و یازدهم ودوازدهم) اسماعيل وفا يغمائى

تلاشی برای شناخت تاریخ مقدس در تشیع بخشهای 9 و10 و11 و12

:


جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش نهم ودهم و یازدهم ودوازدهم)
اسماعيل وفا يغمائى


اندكى در پى گزارشى تاريخى و نه عاطفى
اشاراتى به گزارش فقيه از امامان شيعه كرديم ودانستيم كه فقيه از اين همه و از محو كردن سيماى تاريخى امامان و تصوير وجودهائى سر گيجه آور در پى چيست. اندكى هم گزارش مردم كوچه و بازار را از امامانشان شنيديم، ولى نه گزارشات شگفت فقيهان و نه آنچه كه مردمان مى گويند ما را مجاب نمى كند. ما در پى يك گزارش تاريخى هستيم و اگر چه مى دانيم به قول قديمى ها خامه و قرطاس ــ قلم و كاغذ ــ در طول قرنهاى متمادى زنجيرى پر شال فقيهان ريز و درشت و غلام فرمانبردار خواستهاى آنان بوده است، و حتى در يك جستجوى تاريخى ما را از اين اسناد و مدارك گريزى نيست اما راه جستجو چندان تاريك نيست. مى توان اسناد را خواند و تضادها و تناقض ها و تفاوت ها را دريافت. مى توان در پى مطالعه كافى به تحليل و تفسيرى كه نزديك تر به حقيقت باشد دست يافت. مى توان بسيارى اطلاعات را از درون همين اسناد بيرون كشيد. مى توان وقايع و رخدادهاى تاريخى را در كنار هم قرار داد و مثل قطعات يك پازل صحنه تاريخى را تكميل كرد و شكل و شمايل قطعات مجهول را در يافت اما پيش از اين همه مى توان به اين مسئله انديشيد كه اين جستجو، و تلاش براى به دست آوردن گزارشى تاريخى چه ضرورتى دارد؟

ضرورت گزارش تاريخى
واقعيت اين است كه اگر اين قضايا، يعنى گزارشات فقيهانه و مردمانه در حيطه فرهنگ و وجدان مذهبي عمومى محصور مى ماند، ايراد چندانى بر آن وارد نبود ولى حكايت اين چنين نيست . مشكل خطر افرين هنگامى آغاز مى شود كه اين اعتقادات آنهم دردوران معاصر با تاريخ مادى ايران مى آميزد و پس از قرنها حكومت شاهنشاهى ( و به اعتقاد من قرنها حكومت شاهنشاهى اسلامى چون در تاريخ ايران بعد از اسلام ما كمتر با شاهان غير مسلمان سر و كار داريم و تمام آنها از سلطان محمود غزنوى تا هلاكو خان مغول و امير تيمور ونادرشاه افشار و آقا محمد خان قاجار و... با تمام خشونتهايشان مسلمانان سنى يا شيعه بوده و از مذهب به عنوان فرهنگ و ايدئولوژى حكومتى كمال استفاده را كرده اند) سر زمين و ملت ما را، با دستاويز تئورى حكومت و امامت الهى (كه مقوله اى مربوط به تاريخ مقدس شيعه است و متاسفانه از اين حيطه خارج شده و به حيطه تاريخ مادى ايران نزول اجلال كرده است) در كام يك جمهورى شيعى اسلامى هولناك پرتاب مى كند. در كام حكومتى كه بدون تعارف، پيش از برپائى و تجربه دردناك كنونى ميليونها تن از مردم ايران در خيابانها و در برابر رگبار گلوله هاى سربازان شاه آن را فرياد زدند و بسيارى از ما نيز از آن زمره بوديم. مردم ايران و ما به مثابه شمارى از اين ملت البته اين تحفه خونين و ويرانگر را نمى خواستيم اما سئوال اين است و يا مى توان اين سئوالات را حالا پيش رو قرار داد كه:
ــ آيا وقتى فرياد ميزديم يا اگر هم ما فرياد نمى زديم انبوه غول آسائى از ملت ايران فرياد مى زدند استقلال آزادى جمهورى اسلامى آيا براستى مى دانستيم كه در پى چيستيم؟
آيا فارغ از روياهاى عاطفىو مذهبى خود شناختى درست و تاريخى در دسترس ما بود و مى دانستيم كه اسلام سياسى آن روزگار كه در وجه غالب و سطح گسترده اجتماعى بازيچه دست خمينى وسيستم عريض طويل روحانيت وابسته به خمينى بود چه پيشينه تاريخى وسياسى حقيقى و چه امكاناتى دارد و از چه ظرفيتهائى بى بهره است؟.
ــ آيا مى دانستيم كه تئورى حكومت الهى يعنى چه؟ و تضاد آن با يك دموكراسى واقعى و نه خيالىچيست؟
ــ آيا برجسته ترين روشنفكران ومتفكران و تلاشگران مذهبى و مسلمان و نيز مبارزان انقلابى مسلمان كه نيمه اول قرن چهاردهم هجرى شمسى را با تلاشهاى خود پر كردند و كما بيش ايده اسلام سياسى و اسلام به عنوان يك آئين و مرام كه مى تواند زمام حكومتى را در دست بگيرد و با قوانين خود بناى حكومتى انسانى و عادلانه و در نقطه اوج خود جامعه اى آرمانى ــ در نهايت جامعه بى طبقه توحيدى ــ را آن هم نه در ايران و ممالك شيعه نشين بلكه در سراسر كره زمين بنيان بگذارد و آرمانها و انديشه هاى امامان شيعه را در پهنه يك حكومت جهانى! با آرمانهاى شيعى! عينيت بخشد سخن ها گفتند و بخشهاى قابل توجهى را در اين مسير به دنبال خود كشاندند همه چيزــ در پهنه واقعگرائى تاريخى وسياسى و نه رمانتيزم رنگين ايده ها و آرزوهاى مذهبى ــ برايشان روشن بود؟ و آيا فارغ از تعارف در اساس سواد و دانش كافى را از تاريخ ايران و مذهب داشتند وفقط در نفرت از رژىم شاه به سوى كهنه پوستين آبا و اجدادى رو نياورده و آن را بر دوش نيفكندند.
ــ آيا نمى توان انديشيد كه اگر نويسنده ارجمند جلال آل احمد در گريز از گذشته خود با ارتكاب يك خطاى سياسى و ارائه غربزدگى ارتجاع مذهبى را از خود شادمان كرد بسيارى از انديشمندان و مبارزان مذهبى اين خطا را با ارائه و تبليغ نظرياتى كه ايده يك حكومت مبتنى بر مذهب را مى پراكند در ابعادى بسيار بزرگتر مرتكب شدند.
روشن است كه شخصيتهائى كه در اين مسير و با اتكا بر ذخاير مذهبى جامعه خود كوششها كردند به طور شخصى مورد انتقاد نيستند سخن از نقد و بررسى انديشه آنانست.
بايد انديشيد كه:
ــ كدام روشنفكر مسلمان در ايران از جاذبه تقدسها براستى رها بوده است؟ 
ــ كدام يك به اين مهم توجه داشتند كه راه نجات جامعه ايران نه كشاندن گذشته به آينده! وجستجو در محمولات قرنهاى سپرى شده براى نسلهاى آينده و تبليغ براى برپائى يك حكومت مذهبى و پياده كردن معيارهاى عدالتخواهانه اسلام و تنظيم رابطه امت و امام در ناكجا آبادى در دور دست تاريخ بلكه تلاش براى قرار دادن مذهب در جاى خود و تبليغ و كوشش براى معرفى و حركت به سوى دولتى لائيك و جدائى دين از دولت و قيام براى وظيفه اى مشخص در روزگار خودشان و سوق دادن جامعه به سوى اندكى دموكراسى حقيقى است.
-- بايد انديشيد كه فارغ از نگرانى براى جايگاه مزار خود در تاريخ آينده و كسب آوازه تاريخى و سمبل نسلهاى آينده شدن و ياترس از عتاب و خطاب الهى آيا اين حقيقت در روشنائى قرار داشت كه به قول مالرو انقلابيگرى نه دل خوش داشتن به روياهاى دور دست بلكه قيام به وظيفه خود براى امروز و همين امروز است.
اين چنين بود و شد كه در كنار بازيهاى بين المللى و امكانات واقعى و پيشينه خمينى جامعه ما در تماميت خودبه كام حكومتى مذهبى فرو رفت ودر طول سالهائى دردناك شاهد آن شديم كه هزاران تن از فرزندان مردم ايران كه به اسلام و تشيع اعتقاد داشتند به دست جلادانى مسلمان و شيعه و نماز خوان و روزه گير و مشرف شده به مكه و كربلا و مشهد شكنجه شدند و مورد تجاوز قرار گرفتند و تيرباران شدند و هزاران جنايت به فتواى و حكم فقيهانى انجام گرفت كه مردان شريعت و دين بودند و قفسه هاى كتابخانه هايشان از انواع كتابهاى تفسير و حديث پر بود.
اينجاست كه ديگر ما نمى توانيم بر سطح حوادث و كشاكشهاى سياسى درنگ كنيم وپس از اين همه رنج بازهم خوش خيالانه عطش خود را براى دانستن با بلعيدن پيمانه هائى از كفهاى رنگارنگ و فريبنده حوادث در پيمانه هائى نوين و مدرن و به سقايت ساقيانى ديگر فرو بنشانيم . ما به مثابه نسلى كه هست و نيست خود را در طبق اخلاص به پاى آزادى و دموكراسى نثار كرده و سالهاى پايانى روزگار خويش را در رنج و البته افتخارپايدارى در راه دموكراسى و وفادارى به آرمانهاى آزادىخواهانه مردم ايران سپرى مى كند حق داريم بگوئيم كه ما اين كفها را نمى خواهيم و نخواهيم گذاشت كه اين كفها نسلى ديگر را به مسموميت معنوى و فكرى دچار كند.
اينجاست كه نمى توان رضا داد و گفت كه اطلاعات مشابه مذهبى و نزديكى اعتقادى و فكرى ما ويا روشنفكريا مبارز مذهبى كه مى خواهد در بناى آينده نقش داشته باشد و ادعاى برترين ايدئولوژى رادارد با نانواى مومن و زحمتكش سر گذر يا سبزى فروش مهربان و معتقد محله بلا اشكال است.
اينجاست كه ما نمى توانيم صرفا به برداشتى عارفانه و عاشقانه و عاطفى اكتفا كنيم و صرفا در حيطه تاريخ مقدس و مقولات خاص و مجردات آن درنگ كنيم.
اينجاست كه ما عليرغم احترام گذاشتن به باورهاى مردم و نيز واقعيت دين و مذهب و نيازهاى معنوى نمى توانيم صرفا به زيارت و زيارتنامه خوانى و غوطه ور شدن درفضاهاى معنوى و روحانى اكتفا كنيم.
در اينجاما به مثابه يك مسافر كنجكاو تاريخ مى خواهيم بعد از اشاراتى كه به شمارى از وقايع دوران امامت هفتمين امام شيعيان كرديم و در پى دريافتى تطبيقى از تاريخ تشيع و تاريخ ايران و فارغ از روضه خوانى و افسانه سرائىها و اغراقها و يا نيازهاى مذهبى و سياسى،اندكى از واقعيت تاريخى هفتمين امام شيعيان را، به مثابه يكى از چهره هاى نامدار و مقبول سالهاى128 تا 182 هجرى بشناسيم. مى خواهيم بدانيم در تلاطم حوادثى كه از يكسو شورشهاى مداوم ايرانيان براى نيل به آزادى و استقلال، و شورشهاى علويان وديگر گروههاى ريز و درشت و با اعتقادات سياسى و مذهبى گوناگون، در مقابله با ستم دربار خلافت گسست ناپذير بوده، ودر دهه هائى كه خون چند صد هزار تن بر خاك ريخته ،هفتمين امام شيعيان كه سمبل مقاومت و رنج كشيدن در زندانها، در فرهنگ شيعه است چگونه روزگار گذرانده است و سهم او نه صرفا در فرهنگ و مذهب توده هاى مردم بلكه در تاريخ مادى و حقيقى ايران و در ارتباط با مسائل سياسى و مبارزاتى چه اندازه است.

نام و نشان وروزگار
هفتمين امام شيعيان در فاصله سالهاى 128تا183 هجرى زندگى كرد.او در روز بيست و هشتم صفر سال 128 هجرى متولد شد. محل تولدش در عربستان و در ناحيه اى بنام ابواء ــ قريه اى در ميان مكه و مدينه ــ و در هنگام سفر والدينش به حج بود. نامش موسى و القابش فراوان و از جمله باب الحوائج وكاظم است.
نام مادرش حميده مصفاه فرزند صاعد بربرى بود كه به روايت دوتن از فقيهان بزرگ شيعه كلينى وراوندى وگزارش بسيارى از ماخذ شيعه منجمله بحار الانوار جلد هشتم صفحه 48(به نقل از ارشاد كافى خرائج و كشف الغمه) توسط ابن عكاشه اسدى از نزديكان امام باقر، از بازار برده فروشان و از برده فروشى بربر به مبلغ هفتاد دينارخريدارى شد و به ازدواج امام ششم شيعيان در آمد و حاصل اين ازدواج موسى ابن جعفر بود.
اين نام و نشان و چگونگى تولد موسى ابن جعفر است اما از همين آغاز تولد، بزرگترين فقيهان نام آور شيعه چون كلينى و صفارو امثال اينان با اخبار و احاديث خود به فرا تاريخى كردن موسى ابن جعفر همت گماشته اند. منجمله به روايت از ابوبصير اشاره كرده اند كه چون موسى ابن جعفر متولد شد دستهاى خود را برزمين نهاده و سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و به ستايش پروردگار مشغول شد.
شيخ مفيد عالم بزرگ به نقل از يعقوب سراج مى گويد دراغاز تولد موسى ابن جعفر امام صادق او را به عنوان امام بعدى معرفى كرد و گفت به نزديك او برو و به سرور و مولاى خود سلام كن. من رفتم و سلام كردم و او ــ طفل چند روزه ـ به زبان فصيح جواب سلام مرا داد و سپس گفت برو و اسم دخترت را كه ديروز بر او نهاده اى عوض كن. از اين نوع اشارات شگفت در باره موسى ابن جعفر چون ديگر امامان و به نقل بزرگترين عالمان شيعه كم نيست كه مى توان با مراجعه به منابع شيعه به بررسى و مطالعه اين نوع احاديث پرداخت.
موسى ابن جعفردوران نوجوانى و سالهاى نخستين جوانى را تحت آموزشهاى پدرش امام جعفر صادق برجسته ترين تئوريسين تشييع گذرانيد و در بيست و يكسالگى ــ پس از درگذشت پدرش امام جعفر صادق در ماه شوال صد و چهل و هشت هجرى ــ و پس از بحرانى گسترده در مورد مساله امامت در ميان پيروان پدرش به امامت رسيد و مدت سى وپنج سال امام و مقتداى معتقدانش بود.


آغاز امامت
وبحران بزرگ در ميان شيعيان و نظريه امامت الهى
در ديدگاه ساده و روشن مردمان و در حيطه عواطف و آرزوها و احساسات آنان زنجيره امامت فارغ از كشاكشهاى سياسى و اجتماعى از على ابن ابيطالب تا دوازدهمين امام، بى هيچ چون و چرا ودر سايه عنايات الهى ادامه دارد وهمه چيز چنان كه مقدور بوده است بر پايه نظريه امامت الهى به پيش رفته است. اما فارغ از اين نگاه امامان شيعه وجودهائى تاريخى بوده اند و حوادث و كشاكشهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى پيرامون آنها وجود داشته است. در رابطه با هفتمين امام شيعيان نخستين مسئله اى كه جلب توجه مى كند كشاكش شديدى است كه پس از درگذشت امام جعفر صادق بر سر جانشينى شروع شد و به چندين انشعاب ختم گرديد.درنگ بر اىن كشاكش بىشتر ما را با واقعيت نظريه امامت الهى(نه در حيطه تاريخ مقدس) در حيطه تاريخى مادى و واقعى آشنا مى كند.
آغاز امامت موسى ابن جعفر با يكى از بحرانهاى بزرگ تاريخ شيعه همراه بود. در دوران او پيروان برادرش اسماعيل، با اتكا به تاكيدات امام صادق بر امامت اسماعيل( بنا به برخى از اقوال) و فارغ از تاكيدات ششمين امام شيعيان بر امامت موسى ابن جعفر( باز هم بنا به برخى ديگر از اقوال) و اينكه اسماعيل فوت كرده بود، راه و رسم خود را دنبال كرده و انشعابى ديگر در شيعه را بنا و بنيان گذاشتند. براى بيشتر در روشنائى قرار گرفتن قضايا بجاست به موقعيت اسماعيل در خانواده امام صادق توجه بشود.

موقعيت اسماعيل در ميان شيعيان
عليرغم تلاشهاى ملايان بزرگ شيعه كه خواسته اند با تئورى امامت الهى وانواع احاديث عجيب و غريب زنجيره امامت را از آغاز تا پايان بدون هيچ خدشه وبا تائيدات مداوم الهى در معرض ديد شيعيان بگذارند ومقولات مربوط به تاريخ مقدس را در اندرون تاريخ مادى و سياسى جاى دهند، واقعيت چيز ديگرى را بيان مى كند.
اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق وباعبدالله و ام فروه، زادگان فاطمه دختر حسين ابن على ابن حسين ابن على ابن ابيطالب بودند و طبعا در ميان پيروان امام صادق از دو سو نسب به على و فاطمه و پيامبر مى رساندند و از احترام ويژه اى برخوردار بودند.
گروه دوم فرزندان امام صادق، موسى ابن جعفر و اسحاق و محمد بودند كه مادرشان ام ولد(مادر فرزند) يا كنيز بود.
گروه سوم عباس و على و فاطمه و اسما بودند كه بنا بر نقل شيخ مفيد هر يك از مادرى جداگانه بوده و مادران اين چهار تن نيز ام ولد يا كنيز بوده اند.
اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق مورد علاقه و احترام فراوان پدربود و چون در سال 142 هجرى درقريه آى به نام عريض در گذشت، امام صادق در سوگ او بيتابى فراوان نشان داد و با پاى برهنه و بدون كفش در جلوى تابوت او حركت كرد و در طول راه چندين بار دستور داد تابوت را بر زمين گذاشتند تا بتواند او را براى آخرين بار ببيند.
درگذشت اسماعيل بحران بزرگى را در رابطه با خدشه دار شدن نظريه امامت الهى و اينكه امامان از آغاز توسط خداوند و پيامبرش معرفى شده اند موجب شد واگر چه اين بحران در زمان حيات امام صادق به دليل قدرت نفوذ فراوان او مهار گرديد ولى پس از وفات او بذرهاى شك و ترديد امكان رشد يافتند و تبديل به بحران شدند و اين بحران به چندين انشعاب انجاميد.

گروه شك كنندگان در نظريه امامت الهى
برخى از اسناد بر اين گواهى مى دهند كه ششمين امام شيعيان بر امامت اسماعيل تاكيد كرده بود وبه روايت النوبختى(فرق الشيع صفحات55 و64 تا66) وروايت اشعرى قمى(المقالات والفرق صفحه7) چون اسماعيل درگذشت شمارى از پيروان برجسته ششمين امام شيعيان از جمله سليمان جرير و متابعان او دچار شك و سرگردانى شدند. اين گروه با تكيه بر نظريه امامت الهى گفتند:
چگونه ممكن است امام دوران كسى را به امامت انتخاب كند و نسبت به فوت او آگاهى نداشته باشد و به همين دليل نظريه الهى بودن امامت را نفى كرده و اعلام كردند امام صادق بشرى مثل ديگر انسانهاست .

انشعابيون پيروان اسماعيل
گروه دوم تحت تاثير جنبش خطابيان و افكار اين گروه بودند اينان به روايت نوبختى(فرق الشيع صفحه56)و اشعرى قمى(المقالات و الفرق صفحه 81) و شيخ مفيد(الفصول المختاره(صفحات 28 و 251 وارشاد صفحه 278) درگذشت اسماعيل را منكر شده و مراسم كفن و دفن او را نمايشى بيش ندانستند و قائل به پنهان شدن و مهدويت اسماعيل گرديدند . ادامه اين گروه بعدها جنبش اسماعيليان را پى افكندند و موفق شدند در مصر و برخى نقاط ديگر حكومتهائى را بنا كنند.

انشعابيون پيروان بداء
گروه سوم پيروان بداء بودند. اينان به اين نتيجه رْسيدند نص معينى از طرف خدا براى امامت وجود دارد.اينان معتقد بودند با اتكا به بدآء( كلمه بدآء مشتق شده از بداء يبدو يعنى نظر داشتن) چطور ممكن است كه خداوند به كسى به عنوان امام نظر داشته باشد و بعد موجبات وفات او را فراهم آورد و به دنبال نصى بودند كه ماجرا را برايشان روشن كند .

انشعابيون مخالف بداء
گـروه ديگر تغيير مشيّت الهى و پديده "بداء" را امرى نا ممكن دانستند. اين گروه از ، وصيت ادعائى امام صادق به اسماعيل و يا اصولاً به هر كس ديگـر را منكر شده و گـفتند كه تشخيص امامت از اين پس تنها با نشانه هاى كلى ممكن خواهد بود. روايتهاى صفار در بصائر الدرجات(صفحه 236) و شيخ صدوق در(الامامه والتبصره من الحيره صفحه226) نشاندهنده اين امر است كه بزرگـان اصحاب امام صادق مانند محمد بن مسلم و يعقوب بن شعيب و عبدالاعلى اعلام مى كردند كه امام صادق هيچ كس را به جانشينى خود معين نساخته. در كتابهاى صفار و شيخ صدوق به نقل از اين افراد آمده است كه امام صادق از آنها خواست كه پس از رحلتش براى تشخيص امام جديد به شهر مدينه بروند .


انشعابيون پيروان عبدالله افطح
چهارمين گروه كه در زمره آنان بزرگان نامدارشيعه و اصحاب سرشناسى چون محمد ابن مسلم و يعقوب ابن شعيب وعبد الاعلى قرار داشتند تلاش كردند ثابت كنند ششمين امام در اساس كسى را به امامت تعيين نكرده و آن را به پس از فوت خود موكول كرده است و امام موعود بزودى خود را به شيعيان معرفى خواهد كرد. عده اى نيز بنا بر نقل اشعرى قمى ( درالمقالات و الفرق صفحه 88 و جامع الروات جلد دوم صفحه 546) روايتى را ازامام صادق نقل مى كردند كه طبق آن از فرزندش موسى خواسته است كه بدون هيچ منازعه اى زمامدارى را به برادرش عبد الله واگـذارد. بر اين پايه عده اى از اصحاب نامدار نيز براى شناخت امام جديد روانه مدينه شدند و در مدينه بر امامت عبدالله افطح فرزند ديگرو بزرگتر امام صادق گواهى دادند.
عبدالله افطح پس از اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق بود وعلت اينكه او را افطح مى ناميدند اين بود كه به دليل شكل خاص پاهايش او را افطح الرجل(فيل پا) مى ناميدند. قول ديگر اين است كه نخستين كسى كه امامت او را تبليغ كرد شخصى به نام عبدالله ابن فطيح بود و به همين علت پيروان عبدالله به فطحيه مشهور شدند.
روايات كلينى (كافى جلد يك صفحه 351 ـ352) و شيخ مفيد(ارشاد صفحه 291) و صفار (بصائر الدرجات صفحات 51 ـ250) و الكشى در الرجال ترجمه هشام ابن سالم مى گويند در آغاز اكثر بزرگان بر امامت عبدالله افطح صحه گذاشتند و عمار ساباطى صحابى معروف امامان چهارم و پنجم بيش از همه بر امامت عبدالله افطح به عنوان فرزند بزرگتر تاكيد مى كرد.
عالم نامدار شيعه قطب راوندى به نقل از مفضل ابن عمر حكايت غريبى را از جدال موسى ابن جعفر و عبدالله افطح روايت مى كند كه شبيه به ماجراى نمرود و ابراهيم وآزمايش آتش در ماجراى سياووش در شاهنامه فردوسى است. او مى گويد:
موسى ابن جعفر براى اثبات امامت خود آزمايش آتش را پيشنهاد كرد و دستور داد كه هيزم فراوانى را در حياط خانه ريختند و چون هيزمها شعله ور شد به ميان آتش رفت و به مدت يكساعت با مردم صحبت كرد و به سلامت از آتش خارج شد. اوسپس پيشنهاد كرد كه برادرش عبدالله نيز همين كار را بكند تا معلوم شود امام حقيقى كيست. چون عبدالله حاضر نشد به درون آتش برود مردم دانستند كه امام واقعى كيست و ماجرا خاتمه يافت.
از اين نوع روايات و حكايات در ميان اسناد شيعه كم نيست و مى توان انديشيد كه اگر هم موسى ابن جعفر هم اين كار را نكرده وبه ميان آتش نرفته و حاضر به فرستادن برادر همخونش به ميان شعله هاي آتش نشده ملايان نامدارشيعه براى جا انداختن تئورى امامت الهى مدتها بعد از كشاكشها، موسى ابن جعفر و عبدالله افطح را به ميان شعله هاى آتشى كه در ميان اقوال و احاديث عجيب و غريبشان بر افروخته بودند فرستاده اند تا بتوانند بر نظريات خود در ميان توده هاى مردم مهر تائييد بكوبند. اما فارغ از تحليل و تفسيرهاى آسمانى! ملايان،و با در نظر گرفتن همه چيز از واقعيت تا خيال، كشاكش شديد پس از فوت امام صادق انكار پذير نيست. شيعيان دچار سر در گمى بودند . عده اى از مخالفان امامت عبدالله افطح،طبق معمول در بى آبرو كردن عبدالله افطح در ميان مردم همت گماشتند و شايعه فساد و بى دينى و انحراف او را در افكندند. آنها شايع كردند او امامت پدرش را قبول نداشته و با گروههاى منحرف مثل مرجئه و حشويه حشر و نشر و آميزش داشته است.
بنا به روايات الكلينى ،( الكافى ، ج1 ص 351) والمفيد،( الارشاد ، ص 291) والصفار ،( بصائر الدرجات ، ص 252 –250) والكشى ،( الرجال )در غوغاى اين كشاكش، مشكل سر انجام با كمك هشام ابن سالم و يارانش كه با سئولات فقهى خود و ناتوانى عبدالله افطح در پاسخ باعث شك و ترديد شيعيان نسبت به امامت عبدالله افطح شد حل و فصل گرديد.

گروه موسويان معتقدان به امامت موسى ابن جعفر
هشام و كسانى چون ابو جعفر احول و ابو بصيرو فضيل كه از پيروان نظريه امامت الهى بودند از مبلغان امامت موسى ابن جعفر شدند و در اين كشاكش و در حاليكه تبليغات بر عليه عبدالله افطح و شايعه بى دينى و فساد اخلاق او شروع شده بود هفتاد روز پس از فوت امام صادق، عبدالله افطح به طور ناگهانى در گذشت و پيروان خود را دچار مشكلى جدى كرد. اين كه عبدالله افطح چرا در گذشت و چه عواملى موجب فوت ناگهانى او شد معلوم نيست و طبق معمول احاديثى را مى توان يافت كه امام صادق فوت عبدالله افطح را پىش بينى كرده و به موسى ابن جعفر گفته است با برادرت جدال مكن كه او به زودى به من خواهد پيوست و امامت به تو خواهد رسيد ولى در هر حال در گذشت عبدالله به يكى از مشكلات و درد سرهاى جدى مخالفان او پايان داد.
بر اساس اسناد ومدارك مورد قبول شيعه امامت مى بايد در فرزندان ذكور ادامه پيدا كند و ازعبدالله افطح فرزندپسرى باقى نمانده بود. شمارى از افطحيان پذيرفتند كه پس از فوت امام مىشود به امامت برادر او روى آورد. اينان به موسويان مشهور شدند و امامت موسى ابن جعفر را پذيرفتند

معتقدان به مهدويت فرزند عبدالله افطح
اما گروه سر سخت تر ادعا كردند كه از عبدالله افطح فرزند ذكورى باقى مانده كه نام او محمد ابن عبدالله است و از آنجا كه او همان مهدى موعود است عبدالله او را پنهان كرده و او در كوههاى يمن مخفى است و سرانجام ظهور خواهد كرد و جهان را به عدل و داد خواهد آراست.

معتقدان به مهدويت امام جعفر صادق
در اين كشاكش گروه ديگرى از شيعيان كه در زمره اصحاب ششمين امام بودند در اساس امام صادق را مهدى موعود دانسته و وفات او را منكر شدند و اعلام كردند او غيبت خود را شروع كرده و روزى باز خواهد گشت و مقوله امامت با غيبت او ختم شده است. اين گروه بعدها به گروه ناووسيه مشهور شدند.

سرانجام كارو پس از كشاكشها
در روزگار ما اگر چه در كتب بسيار رد پاى اين كشاكشها را به روشنى مى بينيم اما تفكر شيعى در اساس و پايه در اكثر گروهها بر نظريه امامت الهى متكى است و چون دلايل اين نظريه هم الهي و با دلايل عقلى و نقلى بزرگترين فقيهان شيعه مستحكم و مهر و موم شده است طبعا در حيطه فقيهان و نيز باورهاى مردم كوچه و بازار نمى توان در اين زمينه وارد بحث و فحص تاريخى شد.شمار زيادى از بزرگان اماميه از جمله مفضل ابن عمر و ابو بصير و يعقوب سراج و... در اساس و فارغ از اين كشاكشها امامت موسى ابن جعفر را مستند به نص يعنى اراده و دستور الهى مى دانند. نزديك به شانزده حديث دركافى تاليف كلينى و بصائر الدرجات تاليف صفارو عيون الاخبار الرضا تاليف شيخ صدوق و ارشاد تاليف شيخ مفيد نقل شده است كه امام صادق به طور صريح و يا ضمنى بر امامت موسى ابن جعفر تاكيد كرده است. مى توان اين احاديث را باور كرد و به نظريه امامت الهى تن سپرد و تسليم شد و بحث و فحص را به كنارى گذاشت و مى توان در حيطه يك تحقيق بيطرفانه و تاريخى و با توجه به سر در گمى و كشاكشى كه در ميان نزديكترين ياران امام صادق در آن دوران رخ داده به اين نتيجه رسيد كه اين احاديث محصول سالهاى بعد و قرنهاى چهارم و پنجم هجرى بوده است و موسى ابن جعفر به مثابه پيشواى يك مكتب و مرام مذهبى و سياسى پس از كشاكشى شديد با بسيارى از پيروان پدر و نيز اصحاب و پيروان برادرانش زمام امامت شيعه را به عنوان هفتمين امام شيعيان در دست گرفته است.
ادامه دارد


هیچ نظری موجود نیست: