۱۳۹۲ بهمن ۲۲, سهشنبه
مرگ مترجم تنها/ در حاشیه یک تدفین غریبانه...
وقتی بالاخره فهمیدم که درخانهی سالمندان جای گرفته خیالم راحتتر شد»
واین برای ما که «مارکز» را با او شناختیم، کمی قدرنشناسانه است. به جز تعداد خبرنگار و نمایندهی چند انتشاراتی، ستاره و ثریا هیجکس دیگری در غربت آنروز بهشت زهرا و برسر مزار بهمن فرزانه حاضر نشده بود.
نه مراسمی درکار بود، نه سخنرانی و نه نمایندهای از جانب اصحاب دولتی، و نه حتی چهرهی آشنا و هواداری هیچیک حاضر نبودند تا مراسم تدفین فرزانه به حقیرانهترین شکل ممکن برگزار شود.
برای ما که جز چند تسلیتوارهی سانتی مانتال در فیسبوک کار دیگری نمیکنیم نباید چندان مایهی مباهات باشد که جهانی را آب میبرد و ما در خواب هی لایک میکنیم! هی لایک میکنیم.
نمیدانم که او اگر میدانست قرار است از پس غربتی 50 ساله دوباره بهخاک وطن بیاید، بعد راهی خانهی سالمندان شده و از پی یک عمل ناموفق راهی قبرستان شود بازهم حاضر بود که به کشورش بازگردد یا نه؟ اما این را میدانم اگر او نبود بقول شاملو ما رئالیسم جادویی را هرگز نمیشناختیم. این را میدانم اگر او نبود بقول دولت آبادی دریچهی ادبیات آمریکای لاتین به سوی ما باز نمیشد.
حتی اگر فیلمنامه «در نیمهبسته»، رمان «سرباز دل» و همچنین مجموعه داستان «سوزنهای گمشده» را بعنوان آثار تالیفیاش نادیده بگیریم، نادیده گرفتن ترجمه کارهای آلبا دسس پدس، گراتزیا کوزیما دلدا، لوئیچی پیراندلو، آنا کریستی، اینیاتسیو سیلونه، رولد دال، گابریل دانونزیو، واسکو پراتولینی، ایروینگ استون، جین استون و امثالهم کاری منصفانه نیست و انجام آن هنر و دانشی میخواست که هر مترجمی دارای آن نیست.
هرچند برخی هم در پاسخ میگویند که پس از ترجمهی موفق کار مارکز او نیز مانند خیلی از قلمورزان و هنرمندانی که کارشان میدرخشد در ارائهی کار بعدی دچار وسواس شد. و حتی در سطحی فراتر برخی نظیر امیرحسین خورشیدفر ترجمههای دیگر فرزانه را برای مردمان سرزمینی که او آنجا را «بهشت مترجمان» میخواند چندان مناسب نمیدانند.
البته او در ابتدای تابستان سال جاری درحالی که تازه به ایران آمده بود گفته بود بعلت آنچه آنرا «نبودن آثار مناسب» میداند دیگر قصد ترجمهی اثر ندارد ولی شاید تنهایی مترجم صدسال تنهایی در خانهی سالمندان و بستری شدن در بیمارستان به او کوتاهی بیشرمانه ی زندگی را فهمانده بود که به خبرنگار ایسنا گفته بود در صورت ترخیص از بیمارستان بازهم ترجمه خواهد کرد. اما افسوس که...
و چه غم انگیز است سخن آیدین اغداشلو که میگوید «وقتی بالاخره فهمیدم که درخانهی سالمندان جای گرفته خیالم راحتتر شد» چه اینکه اینکار را بهتر از درتنهایی مردن پیرمردی میدانست که ترجمان صدسال تنهایی بود.
عشق، شبچراغ زندگیست
داستان وَلـِنـْتـایـْنْ با
افسانه قاطی است و چه بسا در مقابله با اجبارات اصحاب کلیسا ساخته شده و به
آن رنگ و لعاب دادهاند. حداقل سه قدیس به نام وَلـِنـْتـایـْنْ وجود
داشته که هر سه هم کشته شدهاند.
به بهانه «وَلـِنـْتـایـْنْ دِی»
Valentine’s Day که روزعشاق نام گرفته، حدیث نامکرر عشق را تعریف کردهام.
امیدوارم بتوانید آنرا بشنوید. آدرس ویدیو را پایین صفحه گذاشتهام.
…
در آستانه فرارسیدن ۲۲ بهمن، خاطره انقلاب
بزرگ ضد سلطنتی و پرپرشدن اعتماد یک ملت بزرگ، در ایامی که واقعه سیاهکل و
نیز، ۱۹ بهمن سال ۶۰ را به یاد میآورَد، باید از داروَک و قاصدان روزان
ابری گفت و از باران نوشت و اینگونه مباحث، عجیب مینماید و «کراهت» دارد،
اما در «جنبش آزادیخواهانه مردم ایران» که «سهراب»ها به خاک میافتند و
«ندا»های دیگری جز «وَلـِنـْتـایـْنْ» به گوش میرسد، همه چیز، از جمله
«عشق و عاشقی» باید از نو تعریف شود و باید حرفهایی را هم زد که همه
میدانند اما کسی به زبان نمیآورد.
ای عشق همه بهانه از توست / من خامشم این ترانه از توست
من میگذرم خموش و گمنام / آوازهی جاودانه از توست
«وَلـِنـْتـایـْنْ دِی» دیگر چه صیغهای است؟
اگر گرسنگی کشیده بودی، اگر از بوق سحر تا
تنگ غروب برای ده عدد تخم مرغ و چند کیلو برنج در این صف و آن صف تحقیر
میشدی و درد میکشیدی، از عاشقی و درد عاشقی حرف نمیزدی… گرسنگی نکشیدی
که «رَب و رُب» ات در بیاد.
در حالیکه ابرهای بیباران جلوی تابش
آفتاب را گرفتهاند و همه جا را نوعی خسوف فرا گرفته، درحالیکه فقر و جنگ و
بیعدالتی، امان همه را بریده و تاجرپیشگی و فزونطلبی به آرمانخواهی و
فداکاری میخندد، درحالیکه بر اساس آمار یکی از بزرگترین گروههای
بینالمللی امدادرسانی به نام آکسفام Oxfam نیمی از کل ثروت جهان در دست یک
درصد از جمعیت جهان است و بسیاری از مردم، «هشتشون» گرو «نُه» است و به
درد چهکنم چهکنم گرفتارند، از عشق گفتن و شنیدن چه ضرورتی دارد؟
«وَلـِنـْتـایـْنْ دِی» دیگر چه صیغهای است و روز عشاق کدام است؟
…
انگیزههای کاسبکارانه کسانیکه فقط منافع
خویش را دنبال میکنند، به کنار، آیینهایی این چنین، بهانههایی برای
فراموش کردن خاطرات تلخ و، شادابکردن زندگی بوده و هست.
حالا از نکته فوق میگذریم…
بیشتر ما روزانه به چندین وبلاگ و سایت سر
زده، فیس بوک، توییتر…همه را ته میکشیم. اینجا و آنجا اسکایپ میزنیم و
پای این رادیو یا آن تلویزیون مینشینیم و وقایع ایران و جهان را تحلیل
میکنیم. اما در درون خانه خودمان، صداهایی هست که درست نمیشنویم و از درک
یار و همدم خویش بازمیمانیم و اگر فرزندی داریم هم، با ما غریبه است…
این موضوع که غالباً پشتگوش انداخته میشود و «پیش پاافتاده» و حقیر مینماید، خیلی هم لغو و بیهوده نیست!
بیهوده، روزمرگی و گسستن از خویش است. در
چشم عقل، خار مغیلان زدن و در راه نفس، باغ ارم ساختن است. مرغ خویش و صید
خویش و دام خویش شدهایم. بیهودگی و الینهشدن این است.
عشق گوهر سرودهای زرتشت است
عشق گوهر سرودهای زرتشت است. برای همین در
ایران باستان نیاکان ما به آن ارج نهاده و پنجم اسفند (۲۴ فوریه) هر سال
را با عنوان «سپندار مذگان» جشن میگرفتند که چیزی شبیه روز عشاّق و روز
«وَلـِنـْتـایـْنْ» بود. (سپندار مزد لقب زمین، و زمین نماد تواضع و عشق
است.)
در متون اوستا و در گاثاها [سرودهای
پنجگانه منسوب به زرتشت که از نظر نگارش (و نه مضمون) کهنترین بخش اوستا
است.] و در آثار بجای مانده از زبان پارسی میانه، بارها سخن عشق به میان
آمدهاست.
…
بخشی از داستانهای شاهنامه، منطقالطیر
عطار، مثنوی، اشعار نظامی، خواجوی کرمانی، جامی، عیوقی، حکیم سنایی و
رودکی… در باب عشق است. (در اشعار رودکی «آغاشه» اشاره به عشق دارد.)
تاریخ ادبیات ایران چه در اشعار
کلاسیک و چه در سرودههای نیمایی و آزاد، سرشار از اشعار عاشقانه با
نگاه متفاوت شاعران به مقوله عشق است. سهروردی، حتی غم عشق را نیز
میستاید:
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟
شاعران و نویسندگان معاصر میهنمان نیز از عشق بسیار گفتهاند.
ملک الشعرای بهار، نظام وفا، پروین
اعتصامی، فروغ فرخزاد، رهی معیری، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، مشیری،
اخوان، میم آزرم، سیمین بهبهانی، سیاوش کسرائی، رضا مقصدی، مجید نفیسی،
اسماعیل یغمائی.. و شاملو که در کنار آیدا، غزل غزلها را میسراید…
بزرگ علوی در رمان چشمهایش، (در قالب عشق فرنگیس)
احمد محمود، در همسایهها
محمود دولت آبادی در رمان زیبای سلوک و، کلیدر (در قالب شخصیت مارال)… (همه به نوعی به عشق گوشه زدهاند.)
داستانهای ادبیات مدرن مثل بینوایان
ویکتورهوگو، زنبق درّه بالزاک، دکتر ژیواگو، جان شیفته، آنا کارنینا، دختری
با گوشواره مروارید، و دهها اثر جاودانه دیگر همه موضوعاتی عاشقانه دارند.
…
گوئی هنر و ادبیات بدون عشق میمیرد. حتی
اشعار عامیانه و مَتلهائی که از گذشتگان باقی مانده، با این که آفرینشگر
بیشتر آنها مشخص نیست و در دورانی سروده شدهاند، که ادبیات مکتوب مرسوم
نبوده، به نوعی بیان و انتقال عشق میباشد.
همچنین است فیلم های برتر تاریخ سینما،
اکثر نمایشنامههائی که در صحنه تئاتر (و، اپرا) اجراء شده، و عالم پر رمز و
راز موسیقی، که از عشق جدا نبوده و در آینده نیز نخواهد بود.
…
همه ترانههای عالم به عشق گوشه زدهاند.
بیشتر ما از آواهای زیر خاطره داریم. گوئی آدمی کوله بار خاطراتش را نمیتواند زمین بگذارد.
• شبی که آوای نی تو شنیدم، چو آهوی تشنه پی تو دویدم. دوان دوان تا لب چشمه رسیدم، نشانه ای از نی و نغمه ندیدم…
• تا به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو، شرح و دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو…
• چه بگویم با من ای دل چهها کردی، تو مرا با عشق او آشنا کردی…
• دو تا چشم سیا داری، دو تا موی رها داری…
• ای عشق من ای زیبا نیلوفر من، در خواب نازی شبها نیلوفر من…
• باز، ای الهه ناز با دل من بساز کاین غم جانگداز برود از برم…
• پرسون پرسون، یواش یواش، اومدم در خونه تون. ترسون ترسون لرزون لرزون، اومدم در خونه تون. یک شاخه گل در دستم…
• از برت دامن کشان، رفتم ای نامهربان از من آزرده دل کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم…
• اگر یک شب ترا در خواب بینم، به دریا نقشی از مهتاب بینم…
(نه تنها در زبان فارسی، همه ترانههای عالم رنگ و بوی عشق دارند.)
…
کدام دل شوریده ای است که در نی حسن
کسائی، در ضرب حسین تهرانی، در تار جلیل شهناز و ویلن یاحقی و پیانوی
محجوبی یا کمانچه هابیل علیاف و سهتار سعید هرمزی و آواز مرضیه و
تحریرهای بنان… شور عشق نیآبد؟
«الهی به مستان جام شهود» که نادر گلچین
میخواند، ترانه های عماد رام، اذان موذنزاده اردبیلی و حتی مناجات سید
جواد ذبیحی…چون ناله چنگ و خروش دف، عاشقانه بود.
کدام حماسه و کدام میدان نبرد را شنیده یا دیدهایم که انگیزهی عشق و مهر، آن را نیافریده باشد؟ طفیل هستی عشق اند آدمی و پری
دانی که کیست زنده، آنکو ز عشق زآید
هیچ متفّکری را نمیشناسیم که گریزی به
عشق نزده باشد، حتّی فیلسوف ظاهراً خشکی مانند نیچه، که در کتاب «چنین گفت
زرتشت» از زبان پیرزنی میگوید «سراغ زنها که میروی، شلاقت را فراموش
مکن»، میگوید: درعشق راستین، جان، تن را در آغوش میکشد و وقتی دوست داشتن
دستور میدهد محال هم سر تسلیم فرود میآورد.
همه هنرمندان، فیلسوفان، نویسندگان و
شاعران پای عشق را به میان کشیدهاند. حافظ عشق را ماندگارترین صدا در همه
اعصار میداند و خود را «بنده عشق» میخواند. گوته و شکسپیر و پوشکین و…
خیلیهای دیگر، همه با عشق کلنجار رفتهاند.
پوشکین در رمان «یوگنیآنگین» [۱] اگرچه گفته:
«هرچقدر به طرف مقابلت کمتر توجه کنی او
قدر ترا بهتر میفهمد»، اما به شکل معکوس نشان میدهد، عشق با خودپسندی و
کبر میانهای ندارد و نباید با آن بازی کرد.
هنرمندان بزرگی چون «رودن» [۲] و «گوستاو کلیمت» [۳] در نقاشی و تندیس «بوسه» [۴]، مهر و زیبایی عشق را به نمایش گذاشتهاند.
…
گوته در «رنجهای ورتر جوان» از کششی
غبارآلود و بیسرانجام سخن میگوید، امّا در «دیوان غربی- شرقی» عشق انسانی
و آسمانی را به نمایش میگذارد، و در اثر بیادماندنیاش «فاوست» [۵]، عشق
را مایه نجات روح سرگشته آدمی معرفی میکند.
مولوی همه چیز را با یک سئوال و جواب، روشن میکند:
«دانی که کیست زنده؟ آنکو، ز عشق زآید.»
عاشقان سر نهند در شب تار
شیخ شهابالدین سُهروردی میگوید: محبت
چون به غایت رسد آن را عشق خوانند. خواجه نصیرالدین طوسی، عشق را به
«مُشاکَلَه بَینَ النُّفوس» تعبیر میکند. میخواهد بگوید عشق میتواند
همسانی و هم آهنگی عاشق و معشوق را نتیجه دهد. حکیم سنایی در اثر مشهورش
«حدیقه الحقیقه» فصلی با عنوان «فی ذکر العشق و فضیله» دارد و میگوید:
دلبر جان رُبای عشق آمد
سر بر و سرنمای عشق آمد
عشق با سر بریده گوید راز
زانکه داند که سر بود غماز
خیز و بنمای عشق را قامت
که مؤذن بگفت قدقامت
عشق گوینده نهان سخنست
عشق پوشیده برهنه تنست
بنده عشق باش تا برهی
از بلاها و زشتی و تبهی
عاشقان سر نهند در شب تار
تو برآنی که چون بری دستار…
عطار نیشابوری در منطق الطیر از هفت وادی نام میبرد و وادی دوم، وادی عشق است.
بعد از این وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد
و آنکه آتش نیست عیشش خوش مباد
محیالدین عربی که در تعلیمات او محوری
بودن فلسفه عشق هویداست، (و دختری به نام نظام را دوست میداشت)، معشوق
حقیقی را در درون انسان میدید. در شعر زیبایی که منتسب به اوست میگوید:
اُعانِقُها وَ النَّفسُ بَعدُ مَعشوُقه
اِلَیها وَ هَل بَعدَ العِناقِ تَدانی
به مضمون شعر او که فراتر از معانقه (دست
در گردن دوست انداختن و بوسیدن) است، اشاره میکنم. محبوب خویش را میبویم و
میبوسم و با او میآمیزم ولی باز میبینم به او اشتیاق دارم. مگر از این
نزدیک تر هم چیزی هست؟
کَأَنَّ فُؤَادی لَیسَ یُشفی غَلیلُهُ
سِوی اَن یُری الرّوحانِ یَتَّحدانِ
آتش درونی من همچنان زبانه میکشد تا جان ما در هم شود و به یکتایی و یکتویی برسیم.
عشقورزی هنر است
از دهه ۱۹۵۰ به بعد که هنجارهای مربوط به
مناسبات جنسی در اروپا و آمریکا تغییر کرد و از مباحث و مسائل جنسی
تابوزدایی شد، نویسندگانی چون ویلهلم رایش، آلفرد کینزی و هربرت مارکوزه،
تلاش زیادی کردند تا نگاه مردم نسبت به برطرفسازی نیازهای غریزی
واقعبینانه باشد. هی به خودشان سرکوفت نزنند و دریابند عشق جنسی (اروس
Ἔρως)، یک مفهوم کلیدی است.
عشق جنسی فراتر از عمل جنسی و لذت جنسی است و همانطور که گفتم یک ارزش معنوی محسوب میشود و از جنس نیایش است.
(عشق جنسی دو واژه عربی است و پارسی جایگزین آنها «شْرینگارین» است.)
…
مارکوزه، میگفت چرا باید عشق جنسی ناپسند
تلقی شود. چرا به همه چیز مارک بی بندو باری و دین ستیزی زده میشود.
اخلاقی که عشق جنسی در آن نه سرکوب که امری عادی تلقی گردد تحققپذیر است و
میتواند به محو ساختارهای مبتنی بر اقتدار و تحکم پنهان و غیرپنهان راه
ببرد و راه ایجاد جامعهای واقعاً آزاد را بگشاید.
ویلهم رایش هم میکوشید تا این موضوع را
جا بیاندازد که غرایز جنسی جزئی مهم از ساز و کار جسمی و روانی آدمی است و
سرکوب آن تحت هر عنوانی که باشد، راه به جایی نمیبرد و حاصلی جز ترشیدگی
جسم و جان و اختلالات رفتاری و شخصیتی یا دلمردگی و رفتارهای تهاجمی ندارد.
اریک فروم عشقورزی را که مضمون و جوهر آن فداکاری و آشتی است، هنر میدانست.
شعار معروف «هیپیها» (عشق بورز، جنگ
نکن)، که در دهههای شصت و هفتاد قرن بیستم، بر سر زبانها افتاد، معنایش
تنها به بستر و خلوت مربوط نمیشد. مقصود اصلی آن این بود که عشق آنتی تز
جنگ و کینه است. برداشتی که با آموزههای ویلهم رایش و اریک فروم، یا بهتر
بگویم مسیح، ارتباط داشت.
…
در آﻟﻤﺎن ﻛﺘﺎبﻫﺎی «گوته» ﺑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ جنسی،
آهنگی ﻧﻴﻤﻪ ﻣﺬهبی دادﻧﺪ. البته جلوتر هم، سر این کلاف باز شده بود.
نویسندگانی چون «دﺳﺘﻮت دو ﺗﺮیسی» و «اﺳﺘﺎﻧﺪال» اگرچه ﻋﺸﻖ را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان
ﻣﻮﺿﻮعی جنسی ﻣﻮرد ﺑﺤﺚ قرار ندادند اما ﻛﻮشیدند ﺗﺄﺛﻴﺮ آن را ﺑﺮ رﻓﺘﺎر آدمی
ﻛﺸﻒ ﻛﻨﻨﺪ.
عشق فقط یک واکنش شیمیایی نیست
زیست شناسان و روانشناسان روی عشق و چیستی
آن کار کردهاند. آنان با نظریههای هورمونی و روانشناسیِ تحولی و
«نجواهای خاموشِ» زیستشناسیِ اجتماعی و مطالعه جنبههای فرهنگی و اجتماعی
جنسیت، کوشیدهاند از معمای عشق پرده بردارند.
«هلن فیشر» [۶] در کتاب «اندام شناسی عشق»
[۷] نوشته است وقتی کسی اسیر عشق میشود، مغز او مواد شیمیایی معینی ترشح
میکند که موجب ازدیاد تپش قلب، تشدید هیجان و مانند آن میشود…
آخرین کتابها در باره عشق، به غریزه و
احساس آدمی نگاهی فلسفی و روانشناسانه دارند با اینحال گاه او را در فردیت و
جنسیت خلاصه کرده و نمره اصلی را به کارکردهای تن و «هورمونها» میدهند.
تحقیقات مزبور با استناد به نظرات
«داروین»، «پول اکمان»، «ویلیام جیمز»، «والتر کانون»، «زیگموند فروید» و
«کارل گوستاو یونگ» به جای «تبیین عشق»، وارد مکانیزمها شده و صرفاً آنرا
«تشریح» کردهاند.
…
واقعش این است که تشریح، از تبیین جداست.
اگرچه اندامی که افسار عشق را در دست
دارد، مغز (و نه قلب) انسان است. اگرچه در بدن کسانیکه شیفته دیگری میشوند
و به او عشق میورزند میزان ترشح این یا آن هورمون (مثلاً کورتیزول) بیشتر
از دیگران است. اما عشق فقط یک واکنش شیمیایی یا آمیزهای از عملکرد
ناقلان عصبی و هورمونها نیست.
چیستیِ عشق صرفاً با بیان مکانیزمها و تغییرات هورمونی، راززدایی نمیشود.
احساس عشق جنسی پیشینهای دور و دراز دارد
در موزه مصر (المتحف المصری)، و در
کتابخانه اسکندریه، همچنین در موزه ملی سوریه (که آثار تمدنهای ماقبل
تاریخ را هم در بردارد) به اشعار عاشقانهای برخوردم که بر پاپیروسهای کهن
و الواح سومری حک شده بود. این نوشتهها نشان میداد احساس عشق جنسی، نه
اح است و نه مخصوص امروز و دیروز. پیشینهای دور و دراز دارد.
…
ﺑﺮای دﺳﺘﻴﺎبی ﺑﻪ ﺑﻴﺎن ﻛﺎملی از ﻣﻔﻬﻮم
فلسفی ﻋﺸﻖ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻛﺘﺎب «ﺿﻴﺎﻓﺖ» Συμπόσιο اﻓﻼﻃﻮن رﺟﻮع ﻛﻨﻴﻢ. ضیافت، مهمانی
یا سیمپوزیوم یکی از مهمترین رسالههای افلاطون و موضوع آن عشق است. (به
گونه روایی است و در آن سقراط نقش اول را دارد.)
اﺣﺘﻤﺎﻻ ﻫﻴﭻ اﺛﺮ دﻳﮕﺮی در ادﺑﻴﺎت اروﭘﺎ،
ﭼﻨﻴﻦ اﺛﺮی ﺑﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﺪاﺷﺘﻪاﺳﺖ. در این ضیافت، سقراط سخنان دقیقی در
مورد عشق میگوید که از آن میگذرم…
ارسطو نیز آرای اﻓﻼﻃﻮن را در ﺑﺎره ﻋﺸﻖ در ﻛﺘﺎبﻫﺎی ﻫﺸﺘﻢ و ﻧﻬﻢ «اﺧﻼﻗﻴﺎت ﻧﻴﻜﻮﻣﺎﺧﻮس» پی گرفتهاﺳﺖ.
در قرون وسطی، اوج ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎی ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻋﺸﻖ
La Vita Nuova «زﻧﺪگیناﻣﻪ ﻧﻮ» اﺛﺮ داﻧﺘﻪ اﺳﺖ. البته او در ﭘﺎﻳﺎن ﻛﺘﺎب «ﻛﻤﺪی
اﻻهی» هم به عشق گوشه میزند. دانته دختری به نام «بئاتریس» را دلدار خود
میداند بیآنکه اصلاً با او بوده باشد. «فرانچسکو پترارک» هم که نوشته
هایش آغازگر دوران رنسانس است، دختری به نام «لورا» را دوست داشت درحالیکه
جز یکی دو بار او را بیشتر ندیده بود. در سرزمین گلهای سرخ، (شهر زادگاه
من، گلپایگان) احوال دهقانی خوب و دوستداشتنی را شنیدم که از شدت کار و
زحمت دستهایش پر از چین و چروک بود. اینطور که پدرم میگفت چشم و دل آن مرد
پاک بود و آزارش به کسی نمیرسید. بیکار و بیعار هم نبود اما، عاشق بود.
میگفتند دختری را دوست داشته که همیشه
جلوی خانهشان پر از کود و پهن بود. هر کس از آنجا میگذشت بی اختیار
بینیاش را میگرفت و سریع رد میشد تا بوی بد کمتر آزارش دهد. ولی آن مرد،
بهیاد کسی که دوستش داشت، همان کوچه و همان محل پر از هیمه و پهن را
عطرآگینتر از هر جای دیگری میدانست و گاه میرفت آن محل را بو میکشید و
مست میشد و اصلاً هم دیوانه نبود. گاهی هم میگریست.
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذ بالله اگر ره به مقصدی نبری
از «آفاق» (همسر) نظامی و «شاخ نبات» حافظ
و افسانه نیما، تا رکسانا و «گل کو» و «آیدا»ی شاملو و از آن زیباروی که
دکتر شریعتی در باغ ابسرواتور پاریس میدید و سه سال بی او، بی او نگذشت تا
«فروغ» پر فروغ «ابراهیم گلستان»… همه پر از زیبایی و راز است.
آن صدیق شبچراغ نیز… که اگر میبوسیدمش نسیم و لاله با هم میرقصیدند.
هر کسی در زندگیش «او»یی دارد
هر کسی در زندگیش «او»یی دارد. همه که
«منصور حلاج» و «بایزید بسطامی» و «ابو حمزه ثمالی» نیستند که «او»یشان یا
«هو»یشان، را در لاهوت بجویند و با خدا و حق یگانه باشند.
…
گاه «کودک درون» آدمی «او»یش را در
خاطرهها جستجو میکند. با «او» که زنی یا مردی خوش صورت و پاک سیرت است و
اخلاق نیکو دارد و پیر و پاتال و چروکیده هم شده باشد زیباترین و رعناترین
است، حرف میزند و چه بسا «او» را که دیگر نیست و در رؤیاها و آن
دوردستهاست، میبوید و میبوسد و مینوازد. با او میخندد، اشک میریزد و
سر بر شانهاش میگذارد و برای او خودش را به معنی خوب کلمه لوس میکند.
…
همه ما در مقاطعی به کودک درون خویش باز میگردیم و به پاکی و صفای او رومیآوریم.
نیاز داریم خودمان را برای غمخوار خویش
لوس کنیم. مثل وقتیکه (در کودکی) خود را به زمین میانداختیم تا پدر یا
مادرمان نگاهشان بر ما بیافتد آن وقت میزدیم زیر گریه، تا دستی به سر و
روی مان کشیده شود…
…
گرچه هر «او»یی، «او» نیست اما هر کسی در
زندگیش «او»یی دارد. کسانیکه ادا و اطوار درمیآورند و با عَلم کردن سگ نفس
و گاو نفس و بد و بیراه به فردیت و جنسیت، توی سر عشق زمینی میزنند و
خیلی چیزها از جمله «روز وَلـِنـْتـایـْنْ» را هم «اَح» و «مکروه» و قبیح
میدانند، آنها نیز وقتی به خلوت میروند به فراست میافتند که عشق
عالیترین پدیده حیات است!
در سوره قیامت آمده «بَلِ الْإِنسَانُ
عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَه وَلَوْ أَلْقَی مَعَاذِیرَهُ» آدمی خودش را خوب
میشناسد حتی اگر بازی درآورَد و توجیه کند.
عشق یک سامانه است
عشق در تمام ذرات عالم ساری و جاری است. کافیست فقط هیدروژن و اکسیژن با هم لج کنند و عشقبازی نکنند. ما از تشنگی میمیریم.
لگام بر سر شیران زند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار، در بینی
…
عشق احساس یکی شدن با چیزی یا کسی فراتر از خود است.
عشق یک سامانه است اما اگر مانند هر
سامانهی دیگری، مناسبات قدرت بر آن حاکم شود واویلاست. همدمی و همنشینی به
منممنم و زورگویی خواهد کشید و سامانه حتی اگر سر پا هم باشد فرو
میریزد. فروریختنی است.
عشق احساسی عمیق، علاقهای لطیف و یا
جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میتواند در
حوزههایی غیر قابل تصور ظهور کند.
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر میفتاد
…
آتش عشق و جوشش آن تنها در «نی» و «می»
نمیافتد و خیلی چیزهای دیگر را هم (از جمله عشق به فرزند و بعکس عواطف او
را نسبت به پدر و مادرش) در برمی گیرد.
عشق به فرزند، و بعکس نیاز عاطفی و واقعی
فرزند (و فرزندان) به مهر پدر و مادر، نشان میدهد عشاق تنها شامل کسانی
نیست که در خیال یا عالم واقع تشکیل زندگی میدهند.
بچه ها هم عاشق پدر و مادر خویشند و بعکس، و به همین دلیل قطع این رابطه بسیار جانکاه است و پر رنج.
این رنج را کسانیکه بالای سر فرزندانشان بودهاند، همچنین کودکان دیروز که در دامان پر محبت پدر و مادر خویش بزرگ شدند حس نمیکنند.
کسانی متوجه میشوند که از این عشق واقعی محروم شده و این سامانه را از دست دادهاند.
پدر یا مادری که هر دو یا یکی از آنان،
بالای سر فرزندان خود نتوانستند باشند یا نگذاشتند باشند. همچنین کودکانی
که از طفولیت، بین آنان با پدر یا مادرشان فاصله افتاد…
این عده، هرگز نتوانستند رنج دوری از پدر
یا مادر خودشان را فراموش کنند و هیچ چیز (حتی مبارزه با ستمگران) نتوانست
این فراق را توجیه کند.
اینها نیز عاشق بودند و از آنجا که در
کوچه باغهای عشق بلا میبارد به ابتلاء افتادند. عشاق تنها شامل کسانی نیست
که در خیال یا عالم واقع مزدوج شده و بهمدیگر گل میدهند…
هین میاور این نشان را تو بگفت
وین سخن را دار اندر دل نهفت
چند در آتش نشستی همچو عود
چند پیش تیغ رفتی همچو خود
این نشان در حق او باشد که دید
آن دگر را کی نشان آید پدید
این سخن ناقص بماند و بیقرار
دل ندارم بیدلم معذور دار
ذرهها را کی تواند کس شمرد
خاصه آن کو عشق از وی عقل برد
عشق لذّتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است
عشق لذّتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است اما لذت و زیبایی چیست؟
لذت، طیف گستردهای از حالات ذهنی است که
انسانها و دیگر حیوانات بعنوان چیزی خوشیآور، یا باارزش تجربه میکنند.
لذت شامل حالات ذهنی مشخصتری همچون شادی، تفنن، خوشی، خلسه، و رضامندی
میباشد…
در سالهای اخیر، پیشرفتهای قابلتوجهی در شناخت مکانیسمهای مغز که زمینهساز لذت هستند، صورت گرفتهاست…(…)
…
زیبایی
یکی از مفاهیم فلسفی و مفهومی پیچیده و انتزاعی است. زیبایی میتواند یکی
از خصوصیات فرد، حیوان، مکان، شی، یا ایده باشد که یک تجربه ادراکی از لذت
بردن و یا رضایت را در دیگران ایجاد مینماید.
زیبایی به طور سنتی جزو ارزشهای نهایی از جمله خوبی، حقیقت و عدالت شمرده شدهاست.
عشق و فداکاری خویشاوند همدیگرند
عشق فداکاری یک جانبه، داوطلبانه، تمام
عیار و بیچشمداشت است. از اجبار و استثمار فاصله دارد و به جای خودخواهی و
خودبینی، همدلی و همدردی به ارمغان میآورد.
عشق سینه مردمان را از کینه تهی میکند و به محبت میآمیزد. آنجا که او فرمانرواست. ادب هست و بیادبی نیست. مهر هست و کین نیست.
عشق پاک و زیباست و عاشقیکردن اساساً کاری خدایی است. اما هر عشقه و کنش و واکنشی عشق نیست.
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
عشق گسترش دایره وجود از خود به غیر خود، و در واقع توسعه مرزهای وجود خود به موجودات دیگر است.
«عشق یک هنر است، باید آنرا آموخت و آنرا آفرید. آهنگی است که با نوازش سرانگشتان دو دست خویشاوند بایدش نواخت…»
عشق با جوشش خون و انقلاب غریزه و عارضه
طبیعت و غذا خوردن یک گرسنه بسیار متفاوت است و صرفاً از هورمونها خط
نمیگیرد. عشق در درجه اول ارتباط با شخصی خاص نیست. یک رهیافت و نگرش
است…یک خاطره است…
…
عشق و فداکاری خویشاوند همدیگرند.
داستان شمع و پروانه، و نیز حکایت فاخته
ای که گوشت خود را کند و به دشمن داد و از بزرگترین کتاب حماسی هند،
(مهابها راتا)، با تغییراتی جزئی در هزار و یکشب بازگو شده، گویای همین
واقعیت است. این داستان شورانگیز، سوختن فاخته ماده را برای فاخته نر اسیر،
به تصویر میکشد. در پایان، فاخته نر از سوگ فاخته ماده، تن به مرگ میدهد
تا به جفت خود درآن جهان بپیوندد.
بگذریم…
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
با تقریر و بیان نمیتوان از عشق سخن گفت.
ﻋﺸﻖ را الهه ﻧﻴﺎز ﺧﻠﻖ ﻛﺮدهاست
انسان علاوه بر «نسی» (به معنای فراموشی)،
با «انس» نیز همریشه و همنشین است، یعنی با خوبیها (و بدیها) خو
میگیرد و مأنوس میشود. دوست دارد از لاک خویش بیرون بیاید و انیس و مونس
جمع باشد.
موجودی اجتماعی است و پر از راز و نیاز. از جمله، نیازهای عاطفی و جنسی.
…
آدمی همان «نی»ای است که از نیستاناش
ببریدهاند. به هر جمعیتی نالان شده و هر کسی به قول مولوی از ظن خود،
یارش شده اما از درون پرغوغایش خبر ندارد.
وقتی عذب (و مجرد) و تنهاست، میکوشد تای خودش را پیدا کند تا از تجرد و عذاب به درآید و اهلی و متاهل شود.
حکیمانه زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق، عاقل
وقتی کوپل یا بهتر بگویم «کفو» خود را مییاید، با ایجاد رابطه، اهلی میشود. (اهلی بهمعنی دقیق کلمه، در برابر وحشی)
…
وقتی از کوره راه تجرد به شاهراه تاهل روی
میآورد، اهل محل، دوست و آشنا و فک و فامیل همه و همه جمع میشوند و جشن
میگیرند. چرا جار میزنند؟ چون
این رابطه زیباست و نباید پنهانش کرد. کار
خلافی نیست که قاییم قاییمی انجام داد. با ساز و دُهل و پایکوبی به گوش
همه میرسانند و شایسته جشن و سرور و عروسیست.
…
القصه، با ایجاد رابطه، با «او»ی خویش مَچ
شده یا بهتر بگویم «علاقه-مند» شده و دل میسپاریم. (علاقه در اصل، رشته
نخی است که تابیده شدهاست.)
این تعلق خاطر بسیار زیباست و چنانچه با
گسستن از اصل خویش (الیناسیون) همراه نباشد، رهاییبخش است در غیر اینصورت،
غل و زنجیر ارادت (عشق ؟) حاصلی جز بیگانگی نخواهد داشت.
…
به قول پائولو کوئلیو نویسندهی برزیلی
«عشق در دیگری نیست. بلکه در ماست. ما آن را در خود بیدار میکنیم. اما
برای بیدارکردن آن نیاز به دیگری داریم.»
…
باهمبودن و متعلق-به-کسی-بودن از
نیازهای جسمی انسان هم سرچشمه میگیرد. خودمان را به آن راه نزنیم. آدمی
نیاز دارد سر بر شانهای بگذارد و سری بر شانهاش گذاشته شود. دوست دارد
ببوسد و بوسیده شود. دوست بدارد و دوست داشته شود.
زیبایی شخصی (آن نمیدانم چهای که فقط
رنگ و رو، و چشم و ابرو نیست و، ما در کسی میبینیم و جذبش میشویم) + انس
زیاد + همدردی و همآوایی و شباهت ذوق و سلیقه و…همه دست به دست هم داده و
نقش معین عمل (کاتالیزور) را بازی کرده و دو آشنا را به سمت هم هُل میدهد و
به بغل هم میاندازد و چه بسا به «وحدت عاطفی ـ جنسی» بین دو فرد کشیده
شود.
این امر، آیه خداوندی است. «آیتالله» این هم هست. هم زیباست و هم قانونمند. جز این باشد، عجیب و غریب است.
سعدی فرمود:
به هیچ صورتی اندر، نباشد این همه معنی
به هیچ سورتی اندر، نباشد این همه آیت
…
فراموش نکنیم که عشق جنسی به عنوان یک ارزش معنوی قابل ستایش است.
ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮد و به قول یوحنا «آن ﻛﺲ ﻛﻪ در ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺴﺖ، در ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﻴﺴﺖ و ﺧﺪاوﻧﺪ درون او ﻧﻴﺴﺖ.»
بله، ﻋﺸﻖ را الهه ﻧﻴﺎز ﺧﻠﻖ ﻛﺮدهاست.
هیچ منظرهای زیباتر از عشقورزی عاشق و معشوق نیست
گرچه به تمایلات خودخواهانه که نام مقدس
عشق را یدک میکشد نمیشود عشق گفت ولی هر احساسی که با اختیار، احترام،
فداکاری و صداقت توأم باشد عشق است و دیگر آسمانی و زمینی ندارد هی خودمان
را گول نزنیم و عشق را به تاق آسمان نچسبانیم.
عشق دو انسان به هم، که در فرهنگ ارتجاعی
از اساس، و در بینش «انقلابی» به شکلی دیگر نفرین شده، هرچند توسط دستهای
نامرئی سرمایه و بازار، و فردیت سلطهگر آدمی (که از آن تنها پورنوگرافی و
استثمار جنسی میفهمد) به منجلاب کشیده شده امّا، هم واقعیت دارد و هم پاک
است.
هیچ منظرهای زیباتر از عشق ورزی عاشق و معشوق نیست، اصلا زیباتر از این و بالاتر از این محال است…
آمیزش (سکس)، تنها زمانی چرکین و آلوده
است که اولاً آدمی برده فردّیت فروبرنده خویش باشد، طرف مقابلش را خدا کند و
در ثانی او را شکلات و همبرگر پندارد.
اگر در ریزش برف (که زمین و هرچه در آن است سنفونی مساوات مینوازد)، زیبائی نهفته است،
اگر بارش باران از آسمان، رویش گل در چمن و
جوشش آب از چشمه، زیباست، اگر شعر رنگها و رقص آهنگها طناز و دلانگیز
است، اگر همآوایی تار و پیانو و ویلن زیباست، منظرههای عاشقانه نیز که
هستی با تمام برهنگیاش دلربائی میکند، زیبا و دلانگیز است.
کاهن درون ما با عَلم کردن سگ نفس و گاو
نفس، و این ارزش است و آن، ضد ارزش، توی سر عشق زمینی میزند و آنرا بخاطر
خصلت جسمی و جنسی و فانی بودنش تحقیر کرده، حیوانی مینامد.
…
واقعش سنت استتار عشق ربطی به پرنسیبهای
اخلاقی ندارد و خاّص کسانیست که فقط تنزه طلبی میکنند و به قول حافظ چون
به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. ظاهر و باطنشان یکی نیست و هر
مویشان یک ساز میزند.
این مباحث تا بدینجا گفتنی است
هرچه آید زین سپس بنهفتنی است
عشق با عَشَقه یکی نیست
ریشه واژه عشق از عشقه گرفته شدهاست.
(البته برخیمیگویند واژهٔ به ظاهر عربی «عشق» با iška اوستایی به معنی خواست، خواهش و گرایش همریشه است. نمیدانم.)
…
عشق با عشقه یکی نیست. عشقه چیست؟ عشقه، پیچک است. شبه گیاهی است که در باغ پدید آید در بُن درخت…
اوّل میخش را در زمین سخت میکوبد. پس
سَر برآرد. خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا همه درخت را فرا
گیرد، و چنانش شکنجه کند که نَم در درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و
هوا به درخت میرسد به تاراج میبَرد تا آنگاه که درخت خشک شود…
عَشقه بر خلاف دست که پرداخت میکند و میبخشد، مثل دهان، فقط و فقط دریافت میکند و میگیرد.
…
اگر شخصی فقط به یک شخص دیگر عشق و محبت
بورزد (تازه بفرض که کشش او از جنس عشقه نباشد)، وقتی نسبت به سایر همنوعان
خود بی اعتناست، محبت او چیزی نیست مگر پیوند و تعلق زیستی یا نوعی خود
محوری که بزرگتر شدهاست.
پیوند دو انسانی که از خویش میگذرند تا
به روح مشترک دست یابند، با خود محوری تفاوت دارد. خودبینی خویشاوند نفرت
است و به حریم مقدس عشق راه ندارد.
عشق را جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد
شافعی را در او روایت نیست
عشق اگر عشق باشد با رسیدن عاشق به معشوق، متوقف نمیشود، بال در میآورد. عشق صدای فاصلهها نیست.
عشق، بقا و حضور معشوق است حتی اگر به
فنای عاشق بینجامد. بازی با کلمات نیست. تاب بازی و چون پاندول به این سو و
آن سو چرخیدن و «یه دل اینجا، یه دل اونجا» نیست، نه فقط به قول عین
القضاه، شوریدگی است، همدمی و هم آوائی، و یکتائی و یکتوئی هم هست.
عشق با شعار عیاشان بیغمشاد که «همه چیز
ممکن است اما هیچ چیز اجباری نیست»[۸] بیمرزی و بیهویتی و تاق زدن معشوق
و معشوقه swinging را، به گذار از سّنت به مدرنیته نمیچسباند…
عشق اسطرلاب اسرار خدا است و از دلی که چون پاتیل رنگرزان، پر از شائبه و رنگ است، بیزار است…
پالیآمِری [۹] و «عشق ضربدری»، یا
«بریزرسکس» [۱۰] (ایجاد رابطه در ازای گرفتن یک نوشیدنی شیک و گران…) و
موارد مشابه که با عشق مدرن و آزاد توجیه میشود، بازی با ارزش معنوی و پاک
عشق است.
در تبلیغات کلوبهای به اصطلاح پیشرو که
زنان و مردان به تاق زدن شریک جنسیشان ترغیب میشوند، تجار سکس، ضمن ستایش
از «عشق»، آزادی انتخاب را به رُخ میکشند و آنرا به مدرنیته نسبت
میدهند!
بیچاره عشق…
عشق جاسیگاری و تاکسی نیست
وقتی شاه تبه کار و شیخ مکاری که درون هر
کدام ما است، تنها و تنها ساز خودش را میزند و منم منم راه میاندازد، از
مفاهیم متعالی و با ارزشی چون عشق و فداکاری، چه چیز باقی میماند؟
واقعش این است که دنیای پیرامون ما فاقد
معنّویت است و همه ما خودآگاه، یا ناخودآگاه به روابط ستمگرانه، مزورانه و
فریبکارانه، کشیده شدهایم و برای همدیگر قبا میدوزیم و نقشه میچینیم.
به تقلید ناشیانه از روابط و مناسبات
بورژوازی، به همه چیز (از جمله شریک زندگی) به چشم ابزار و آچار نگاه
میکنیم. این نشد، یکی دیگه…
همدیگر را آدامس تصور میکنیم، تا زیر دندانمان شیرین است میجویم. اما بعد…
خودبینی و فقر فرهنگی هر طرف را هُل میدهد تا زودتر خرش را از پل گذرانده، چهچه بلبل سر دهد. تو بزن چهچه بلبل چو خرت بگذرد از پل
اینکه بگوئیم: گذار از سّنت به مدرنیته
است که باعث شده خانواده و عشق، کارکردهای دیرین خود را از دست بدهند همه
چیز را توضیح نمیدهد.
واقعش دوست داشتن نیز مانند بسیاری از
واژههای دیگر به ابتذال کشیده شده و باید گفت ای عشق به جای چهره آبیات،
چهره محزون و مغمومات پیدا است. نمود این تغییر را اول از همه میشود در
موسیقی پاپ، و ترانههای بازاری دید چرا که ارتباط نزدیکی با جوانان دارد.
…
خیال نکن نباشی. بدون تو میمیرم. گفته بودم عاشقم. خب حرفمو پس میگیرم…
لیلی فقط تو قصه است. جنون دیگه کدومه ؟… بذار همه بدونن. که عاشقی دروغه
تو… رفتی و نوشتی که از دوری من ملالی
نیست. رفتی و با یکی دیگه دوست شدی، هیچ خیالی نیست، یک روزم نوبت من میشه
برات نامه بدم، ببینی با یکی دیگم، جاتم اصلا خالی نیست…
حالا چاره چیه؟ درمون چیچیه؟… میون اینهمه، عشق من کیه ؟… وا، این یکیه… پس اون چیچیه ؟…
…
آیا عشق جاسیگاری و تاکسی است که این نشد، یکی دیگر؟ مگر قلب آدمی سرپیچ است و به هر «لامپ»ی میخورد؟
عشق حقیقی و رشد دهنده، عشقی که با شور و
شعور همراه است آستان اش از این جهالتها بسا بسا رفیع تر است. اگر عشق،
فرزند آزادی است، یعنی با وابستگی و به ویژه بی فرهنگی بیگانه است.
…
وقتی سلطه جویی، یعنی میل به تملک دیگری،
جای احترام متقابل و مسئولیت پذیری را میگیرد، حتی اگر پیوندها ظاهرا
برقرار بماند، عشق چاره ای جز خداحافظی ندارد و… چه بسیارند باهمان
تنهایان.
…
شاید به قول احمد شاملو روزی مهربانی دست زیبائی را بگیرد. روزی که کمترین سرود بوسه است…
روزی که معنای هر سخن دوست د
گزارشی پخش نشده و تاسف بار از دفع غیر قانونی زباله های بیمارستانی در شهر سنندج
در صحنه ای دیگر شاهد این هستیم که بقایای زایمان و جنین های سقط شده که باید دفن شده و محل دفن با آهک ضد عفونی شوند را در کنار زباله های دیگر رها میکنند و سگ های ولگرد از آنها تغذیه میکنند
محیط زیست ایران؛ سی و پنج سال تخریب
سام خسروی فرد
روزنامهنگار و پژوهشگر محیطزیست
زنگ خطر دو دهه پیش به صدا در
آمد. از آن زمان کارشناسان در زمینههای مختلف هشدار دادهاند که محیطزیست
ایران به سوی نقطه بیبازگشت در حرکت است.
مقایسه آمار رسمی و نیز اطلاعات منتشر شده در
نشریات و رسانههای داخلی، سیمایی به نسبت دقیق از وضعیت محیطزیست ایران
ظرف ۳۵ سال اخیر ترسیم میکند:جمعیت، حال، آینده
این یک اصل بدیهی است: وقتی بر تعداد افراد ساکن در سرزمینی افزوده میشود، نیاز به استفاده از منابع مختلف در آن حوزه بالا میبرد. از این رو افزایش جمعیت انسان در بسیاری از منابع مطالعاتی، مهمترین چالش و عامل اصلی تخریب محیطزیست معرفی شده است.اواسط دهه ۶۰، عواقب بالا رفتن جمعیت از منظر اجتماعی و اقتصادی در برنامهای تلویزیونی با عنوان «جمعیت، حال، آینده» مورد نقد و بررسی قرار میگرفت، اما به تبعات محیطزیستی چنان روند شتابناکی چندان توجه نمیشد.
به گزارش مرکز آمار ایران، در سال ۱۳۵۵ جمعیت کشور ۳۳ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر بود و ده سال بعد این رقم به ۴۹ میلیون و ۴۰۰ هزار نفر رسید. بر اساس آخرین سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت کشور ۷۵ میلیون و ۱۵۰ هزار نفر برآورد شد.
این جمعیت روزانه ۵۰ میلیون تن زباله تولید میکند که تنها ۵ درصد آن به کارخانههای بازیافت راه مییابد. ۹۵ درصد زباله باقی مانده یا به روشهای قدیمی در دل زمین مدفون و یا در طبیعت رها میشوند.
خودرو، بنزین، گازوئیل
"تولید بنزین غیراستاندارد از دستآوردهای دولت محمود احمدینژاد برای مقابله با تحریمها بود. این طرح، افزایش آلودگی هوا در شهرهای بزرگ و به خصوص تهران را به دنبال داشت. به گفته یک مقام مسئول، سالانه ۴۵ هزار ایرانی جان خود را بر اثر آلودگی هوا از دست میدهند. "
در سال ۱۳۵۷ میزان مصرف بنزین و گازوئیل به ترتیب پنج و نه و نیم میلیارد لیتر بوده است. ۳۴ سال بعد با افزایشی چشمگیر مصرف بنزین به ۲۳ میلیارد و ۳۶۵ میلیون لیتر و مصرف گازوئیل به ۳۳ میلیارد و ۸۰۰ میلیون لیتر رسید؛ بنزین و گازوئیلی که، به گفته چند تن از نمایندگان مجلس و نیز معصومه ابتکار رییس سازمان محیطزیست، غیر استاندارد و به شدت آلاینده است.
تولید بنزین غیراستاندارد از دستآوردهای دولت محمود احمدینژاد برای مقابله با تحریمها بود. این طرح، افزایش آلودگی هوا در شهرهای بزرگ و به خصوص تهران را به دنبال داشت. به گفته یک مقام مسئول، سالانه ۴۵ هزار ایرانی جان خود را بر اثر آلودگی هوا از دست میدهند.
پژوهش انجام شده در دانشگاه علوم پزشکی نیز نشان داد ۳۵ درصد کودکان ساکن تهران علائم آسم و آلرژی دارند. همچنین نتایج مطالعهای دیگر، از پایینتر بودن ضریب هوشی کودکان ساکن نقاط آلودهتر پایتخت خبر داد.
نوع دیگری از آلودگی هوا با منشا طبیعی ناشی از هجوم ریزگردها در خوزستان و توفان نمک در آذربایجان نیز سلامت شهروندان را نشانه رفته است. گزارشی در دست نیست که نشان دهد در دهه پنجاه و حتی قبل از آن، شهروندان ایرانی از آلودگی هوا با منشا طبیعی رنج بردهاند.
جنگل، مرتع، سیل
"بر اساس گزارش بانک جهانی که در سال ۱۳۸۴ رسانهای شد سالانه ۱۲۵ هزار هکتار از جنگلهای ایران نابود میشود. پیشبینی شده است ایران تا ۵۰ سال آینده جنگلی نخواهد داشت."
این رقم در سال ۱۳۸۱ به ۱۲ میلیون و ۴۰۰ هزار هکتار کاهش یافت اما ناگهان دو سال بعد، نزدیک ۲ میلیون هکتار به مساحت جنگلهای ایران افزوده شد و این روند صعودی همچنان ادامه دارد.
مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۲ مساحت جنگلهای کشور را ۱۴ میلیون و ۳۲۰ هزار هکتار اعلام کرد. دستکاری در تعریف جنگل، عامل اصلی چنین رشد فزایندهای بود. بر پایه تعریف قدیم (که فائو آن را ارائه داده است) جنگل یعنی در عرصهای با وسعت حداقل نیمهکتار، دستکم ۱۰ درصد از تاج پوشش درختان، سطح زمین را بپوشاند.
سازمان جنگلها و مراتع و آبخیزداری کشور این تعریف را تغییر داد تا وسعت جنگلهای ایران روی کاغذ افزایش پیدا کند. در تعریف جدید آن ده درصد، تاج پوشش درختان به پنج درصد کاهش یافته است.
با این حال بر اساس گزارش بانک جهانی که در سال ۱۳۸۴ رسانهای شد سالانه ۱۲۵ هزار هکتار از جنگلهای ایران نابود میشود. پیشبینی شده است ایران تا ۵۰ سال آینده جنگلی نخواهد داشت.
از سوی دیگر، اطلاعات مندرج در ویژهنامه منابع طبیعی ایران (منتشر شده در سال ۱۳۸۳) نشان میدهد میزان مراتع کشور در سال منتهی به انقلاب ۱۰۶ میلیون هکتار بوده است.
مرکز آمار ایران، مساحت مراتع کشور را در سال ۹۱ بیش از ۸۴ میلیون و ۸۰۰ هزار هکتار برآورد و گزارش کرده است. این در حالی است که بر اساس اعلام سازمان محیطزیست در سال ۱۳۸۴ سالانه ۸۰۰ هزار هکتار از مساحت مراتع کشور کاسته میشود.
بر پایه دادههای مرکز آمار ایران، در فاصله سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۹۱ بیش از ۱۷ هزار و ۷۸۰ مورد آتشسوزی عمدی و غیرعمدی در جنگلها و مراتع کشور ثبت شده است. زمینهای سوخته جنگلی و مرتعی، بیش از ۲۳۰ هزار هکتار بوده است؛ رقمی که در حدود دو و نیم برابر مساحت جزیره کیش است.
وقتی پوشش گیاهی از بین میرود، کوچکترین بارانی روی زمین به سیل بدل میشود. آمارها نشان میدهد در دهه ۵۰ شمسی ۴۰۵ مورد سیل در کشور جاری شده است. این رقم در دهه ۶۰ به ۸۱۴ مورد و در دهه ۷۰ به دو هزار و ۴۰ مورد رسید.
این روند صعودی در میانه دهه ۸۰ ناگهان کاهش یافت. بر اساس گزارش سازمان جنگلها و مراتع و آبخیزداری تعداد سیلهای جاری شده در فاصله سالهای ۸۰ تا ۸۶، ۷۴۶ مورد بوده است. برخی کارشناسان دلیل کم شدن روند سیلاب در ایران را خشکسالی و کاهش بارندگی در دهه ۸۰ میدانند.
اطلاعات دقیقی از میزان تلفات سیل در دست نیست. اما برآوردهای منتشر شده در رسانهها نشان میدهد هر سال به طور متوسط ۲۲۶ ایرانی جان خود را در سیل از دست میدهند.
از بین رفتن پوشش گیاهی (بر اثر جنگلزدایی و چرای بیش از حد دام و تغیییر کاربری اراضی) نه تنها احتمال جاری شدن سیلاب را شدت میبخشد که افزایش فرسایش خاک را نیز به دنبال دارد.
"خشک شدن رودخانههای مهمی چون کارون و زایندهرود و دریاچهها و تالابهایی نظیر ارومیه و بختگان نه به دلیل خشکشالی که از فقدان مدیریت صحیح در عرصه منابع آبی کشور رخ نموده است."
ادامه این روند نه تنها باعث خواهد شد که زمین، قابلیت باروری خود را از دست بدهد که بر میزان مناطق بیابانی ایران نیز خواهد افزود.
رود، تالاب، برهوت
ایران همواره دورههای خشکسالی را از سرگذرانده است. این پدیده طبیعی با بررسی دورههای بازگشت قابل پیشبینی و تا حدی قابل مدیریت است. وضعیت عرصههای آبی ایران در هیچ دورهای همچون امروز نگران کننده نبوده است.خشک شدن رودخانههای مهمی چون کارون و زایندهرود و دریاچهها و تالابهایی نظیر ارومیه و بختگان نه به دلیل خشکشالی که از فقدان مدیریت صحیح در عرصه منابع آبی کشور رخ نموده است.
محاسبه دبی آب (حجمی که در بازه زمانی مشخص ثبت میشود) روشی است برای کمی کردن میزان آبهای جاری. بر اساس گزارش شرکت مدیریت منابع آب ایران (۱۳۸۶) متوسط دبی رودخانههای کارون، سفیدرود، دز و کرخه در سالهای آماری ۱۳۵۵تا ۱۳۵۹ به ترتیب عبارت بودند از ۷۰۰، ۱۲۰، ۲۷۰ و ۱۹۰ مترمکعب در ثانیه.
اخبار و گزارشهای منتشر شده از رسانههای داخل ایران نشان میدهد کارون در سالهای اخیر خشکی پیدرپی را تجربه کرده ، زایندهرود ۲۰ بار ظرف ۱۰ سال گذشته خشک شده، وضعیت رودخانه کرخه بحرانی است، حیات دز از آلودگی میکروبی و سفیدرود از ورود حجم عظیم فاضلابهای شیمیایی به مخاطره افتاده است.
۱۸ عرصه آبی تا پیش از انقلاب در فهرست تالابهای مهم بینالمللی (موسوم به کنوانسیون رامسر) ثبت شد. این تعداد اکنون به ۲۴ تالاب افزایش پیدا کرده است. اما تمامی آنها وضعیت نگرانکنندهای دارند.
چند مثال میتواند عمق فاجعهای که بر تالابها رفته است را روشن کند: ارومیه که زمانی آشیان ۴۰ هزار فلامینگو بود امروز و کمتر از چهار دهه ۳۳۰ هزار هکتار آن به شورهزار بدل شده است (یعنی بیش از دو برابر مساحت جزیره قشم، بزرگترین جزیره ایران)، بختگان و پریشان در فارس دیگر رمقی ندارند، گاوخونی در اصفهان به برهوتی بدل شده است، هامون با وسعت ۲۴۰ هزار هکتار در دهه ۵۰ خورشیدی امروز تنها زمینی سله بسته است، پیشبینی شده تالاب امیرکلایه تا چند سال دیگر بر اثر زهکشی به طور کامل خشک شود و وسعت تالاب انزلی از ۲۱ به هفت هزار هکتار کاهش یافته است.
از میان تالابهای ثبت شده ایران در فهرست کنوانسیون رامسر، هفت تالاب به دلیل تغییرات شدید اکولوژیک، همچنان در شمار تالابهای به شدت تخریب شده (موسوم به لیست مونترو) قرار دارند.
حفاظت، حیاتوحش، تاراج
اسکندر فیروز، بنیانگذار سازمان حفاظت محیطزیست ایران در کتاب خاطراتش از آموزش ۲۳۰۰ محیطبان و ۱۴۰۰ افسر محیطبان یاد کرده است.
گرچه در سالهای اولیه بعد از انقلاب وسعت مناطق تحت حفاظت سازمان محیطزیست کاهش یافت اما با روی کار آمدن دولت اصلاحات ناگهان بر مساحت این مناطق افزوده شد. روندی که همچنان نیز ادامه دارد.
بر اساس آماری که سازمان حفاظت محیطزیست در سال جاری اعلام کرده حدود ۱۷ میلیون هکتار از مناطق ایران حفاظت میشوند که ۳۵ پارک ملی، ۴۴ پناهگاه حیاتوحش، ۱۶۶ منطقه حفاظت شده و ۳۵ اثر طبیعی-ملی را در بر میگیرد.
هر چند وسعت این مناطق خلال سالهای ۵۶ تا ۹۱ حدود سه و نیم برابر افزایش داشته است اما نیروی انسانی حفاظت کننده این مناطق اضافه نشده، برخی مناطق ارزش حفاظتیشان را نیز از دست دادهاند و در مناطقی حیاتوحش ۱۰۰ درصد نابود شده است.
به گفته محمد باقر صدوق، معاون سازمان محیطزیست در سال ۱۳۸۸، تنها سه هزار محیطبان در آن سازمان فعالیت میکنند (یعنی یک دوازدهم استانداردهای جهانی).
شگفتانگیز این که پس از ۵۰ سال حفاظت از عرصههای طبیعی کشور و صرف هزینههای مالی و جانی (۱۱۳ محیطبان شهید و ۳۰۰ محیطبان جانباز)، برخی مناطق حفاظت شده ارزشهای بومشناختی خود را از دست دادهاند.
محمد محمدیزاده رییس دستگاه محیطزیست در دولت دهم اعلام کرد مناطقی که ارزش حفاظتی ندارند واگذار میشوند. واگذاری دو هزار هکتار از پارک ملی گلستان به صنایع پتروشیمی، ۸۷۰ هکتار از اراضی پناهگاه حیاتوحش و پارک ملی کلاه قاضی برای آپارتمانسازی، ۷۴۰ هکتار از منطقه حفاظت شده جاجرود به مسکن مهر و ۲۱۵ هکتار از پارک ملی بمو به پالایشگاه شیراز و شهرک صنعتی لپویی تنها گوشهای از تخریب عرصههای طبیعی کشور است که از مبادی رسمی انجام شده است.
به این مجموعه باید مصوبه اسفند ماه ۱۳۹۱ هیات دولت را اضافه کرد که از سازمان محیطزیست کشور خواسته تا معادن موجود در محدوده مناطق حفاظت شده را برای واگذاری به مردم شناسایی کند.
وضعیت حیاتوحش نیز در ایران مانند مناطق حفاظت شده، اسفبار است. بر پایه اطلاعات رسانهای شده و در دسترس، شمار جانوران وحشی در بعضی مناطق به طرز چشمگیری در دو مقطع ۱۳۵۶ و ۱۳۷۶ به شدت (و در برخی موارد تا ۱۰۰ درصد) افت داشته است. به عنوان مثال، آماربرداری سازمان محیط زیست در سال ۱۳۵۶ نشان داد که ۲۰۰ گونه کمیاب گور ایرانی در پارک ملی کویر زندگی میکردند.
"منطقه حفاظت شده بیستون در سال ۱۳۵۶ دارای ۱۰ هزار راس کلوبز بود. اما آماربرداری در ۲۰ سال بعد از آن نشان داد که حتی یک راس از این جانوران باقی نمانده و ۱۰۰ درصد جمعیت نابود شده است.آمار حیاتوحش در ایران که میتوان آن را «اسرار مگو» نامید به راحتی در دسترس علاقمندان و پژوهشگران قرار نمیگیرد میکشد."
آمار حیاتوحش در ایران که میتوان آن را «اسرار مگو» نامید به راحتی در دسترس علاقمندان و پژوهشگران قرار نمیگیرد اما مروری بر اخبار رسانهها وضعیت رو به احتضار حیاتوحش کشور را به تصویر میکشد. کشته شدن دست کم ۱۲پلنگ از ابتدای سالجاری تا کنون تنها گوشهای از آن تصویر است.
از سوی دیگر، آمار مربوط به صید آبزیان نیز میتواند بخش دیگری از واقعیت را به نمایش بگذارد.
بر اساس گزارش مرکز آمار ایران، صید انواع ماهیان دریای خزر ظرف بیست سال نوسان بسیاری داشته اما در همین مدت صید ماهیان خاویاری به شدت کاهش یافته است به طوری که از ۲۲۰۰ تن در سال ۱۳۷۰ به ۶۸ تن در سال ۱۳۹۱ رسیده است.
کارشناسان، صید بیرویه و آلودگی شدید دریای خزر و رودخانههای منتهی به آن (از سوی هر پنج کشور حاشیه خزر) را عوامل اصلی کاهش ذخایر ماهیان خاویاری اعلام کردهاند. به دلیل وضعیت بحرانی ماهیان خاویاری پنج کشور حاشیه خزر به تازگی توافق کردند تا پنج سال صید تجاری این ماهیها متوقف شود.
درد، درمان، عاقبت
شماری از پژوهشگران و کارشناسان حوزه بهداشت به رابطه آلودگی محیطزیست و سلامتی افراد اشاره کردهاند. به عنوان نمونه، افزایش نرخ سرطان به دلیل مصرف نادرست سموم و کودهای شیمیایی و یا افزایش نرخ مرگ و میر بر اثر آلودگی هوا.اما آن گونه که از روند رو به احتضار محیطزیست ایران بر میآید چنین هشدارهایی نیز چندان جدی گرفته نمیشوند. بررسی آمارها نشان میدهد ظرف ۳۵ سال گذشته، محیطزیست ایران حتی آنجا که به سلامتی شهروندان ارتباط پیدا میکند دغدغه و اولویت دولتها نبوده است. به نظر میرسد تنها راه چاره برای بهبود شرایط قهقرایی همکاری و مشارکت مردمی است که لاجرم از مجرای تشکلها و سازمانهای غیردولتی میگذرد.
آن گونه که پیشبینیها نشان میهد ادامه روند کنونی باعث میشود ایران در ۵۰ سال آینده به سرزمینی بدل شود فاقد خاک حاصلخیز و آب و جنگل و مرغزار، سرزمینی برهوت و لمیزرع، عرصهای تفته و سوزان مشابه چاد که به «قلب مرده آفریقا» مشهور است. آیا آن روز فراخواهد رسید که ایران «قلب مرده خاورمیانه» لقب بگیرد؟
جدول حیات وحش ایران
نام منطقه | گونه جانوری | آماربرداری سال ۵۶ |
آماربرداری سال ۷۶ |
درصد کاهش |
پارک ملی گلستان | سمداران* | ۱۵۰۰۰ | ۱۵۰۰ | ۹۰ |
پناهگاه حیاتوحش موته | آهو | ۱۲۰۰۰ | ۱۵۰۰ | ۸۷.۵ |
پارک ملی کویر | گور ایرانی | ۲۰۰ | ۰ | ۱۰۰ |
پارک ملی توران | گور ایرانی | ۲۰۰۰ | ۲۰۰-۲۵۰ | ۸۵-۹۰ |
منطقه حفاظت شده بیستون | کلوبز | ۱۰۰۰۰ | ۰ | ۱۰۰ |
مناطق آزاد شمال آذربایجان غربی | قوچ و میش ارمنی کل و بز |
۱۰۰۰ | ۰ | ۱۰۰ |
مناطق آزاد جنوب فارس | سمداران* | ۱۵۰۰۰-۲۰۰۰۰ | ۱۰۰ | ۹۹.۵ |
پناهگاه حیاتوحش خوش ییلاق | سمداران* | ۱۵۰۰۰ | ۱۵۰۰ | ۹۰ |
گورستان، انقلاب و مردگان موافق و مخالف
فاطمه شمس
شاعر و پژوهشگر ادبیات، دانشگاه آکسفورد
آیا گورستان، شهر خاموش مردگانی
است که از لحظه مرگ، رابطهشان با جامعه زندگان گسسته میشود؟ یا اینکه
میشود ردپای سیاست، ایدئولوژی، آرمانها و ارزشهای حاکم بر جامعه زندگان
را در گورستان هم جُست؟
گورستان، انقلاب و مردگان موافق
تاریخ انقلاب ۵۷ از همان روز نخستین با گورستان بهشت زهرا پیوند خورده است.همان جایی که امروز در چند قدمی قطعات کشتهشدگان جنگ هشت ساله ایران و عراق قرار دارد، و حکومت آن را «گلزار شهدا» نامگذاری کرده است.
اگر با جغرافیای گورستان بهشتزهرا آشنا نباشید و یک روز جهت پرسهزنی به آنجا بروید، نمادهای شاخصی که شما را به «گلزار شهدا» میرسانند از سر در اصلی گورستان که با جمله آیتالله خمینی درباره شهداست تا عکسها و پلاکاردها و نواها، به قدری زیادند که لازم نیست زمان زیادی را صرف یافتن این بخش کنید.
این قطعاتِ آسانیاب، شاخص و در دسترس، آرامگاه بیش از سی هزار قربانی جنگ هشتساله ایران و عراق را تشکیل میدهند.
"حاکمیت که بخش مهمی از هویت و ایدئولوژی خود را مدیون سالهای جنگ بود، تمام توان خود را صرف یادآوری جنگ و قربانیان آن کرد. قطعات کشتهشدگان جنگ در گورستانهای شهرهای بزرگ سراسر کشور، به آبادترین بخش شهر مردگان تبدیل شد: از گلکاری و چراغانی گرفته تا پخش غذای نذری و گردهماییهای سالانه."
اگر مسیر قطعه بیست و چهار تا بیست و هفت را در پیش بگیرید، از طریق نوای نوحه، عکسها، پلاکاردها، موزه، مسجد و یادبودهایی که بر در و دیوار این قطعات و میدانها نصب شده است به تفاوت مهندسی و معنای این بخش در مقایسه با بخشهای دیگر گورستان پی خواهید برد.
جنگ ایران و عراق را شاید بتوان مهمترین و سرنوشتسازترین دوران برای حکومت نوپای انقلابی دانست.
تثبیت ایدئولوژی انقلابی و در راس آن شیعیگری و شهادتطلبی که تا امروز هم ادامه دارد، در این دوره آغاز شد.
بعد از پایان جنگ، رفته رفته زندگی جای مرگ را میان مردم پر میکرد. خاطره مرگ و جنگ در روان افسرده و مجروح جامعه جنگزده کم کم داشت با شعار نوسازی به فراموشی سپرده میشد.
اما حاکمیت که بخش مهمی از هویت و ایدئولوژی خود را مدیون سالهای جنگ بود، تمام توان خود را صرف یادآوری جنگ و قربانیان آن کرد.
قطعات کشتهشدگان جنگ در گورستانهای شهرهای بزرگ سراسر کشور، به آبادترین بخش شهر مردگان تبدیل شد: از گلکاری و چراغانی گرفته تا پخش غذای نذری و گردهماییهای سالانه.
از تبلیغات تلویزیونی و مستندهای مرتبط با قطعات شهدا گرفته تا داستانهای مرتبط با گورهای معطر و شفابخش شهدای شاخص و دیدارهای سالانه مقامات سیاسی از گلزار شهدا.
به مرور زمان نگرانی روزافزون فراموشی جنگ و قربانیان آن، پس ذهن حاکمیت باعث شد که مرزهای گورستان تا دانشگاهها و میادین و خیابانهای عمومی شهر گسترش پیدا کند.
مرز گورستان و شهر مخدوش شد و اماکن عمومی به محلی برای دفن شهدای گمنام تبدیل شدند.
در سالهای اخیر، علاوه بر طراحی ظاهری این قطعات، صفحات و دستگاههای جستجوگر آنلاین برای یافتن نام مدفونشدگان در گلزار شهدا هم طراحی شده است.
در گورستان، وضعیت کشتهشدگان حوادثی که به نحوی با ایدئولوژی سیاسی-مذهبی حاکمیت مرتبط بودهاند، تا حدی شبیه به وضعیت کشتهشدگان جنگ است.
به عنوان مثال، یادبود کشتهشدگان هفتم تیر ۶۰، یادبود کشتهشدگان واقعه کشتار مکه در سال ۶۶ ، کشتهشدگان موشکباران تهران در سال ۶۶ ، کشتهشدگان حادثه هواپیمای مسافربری ایران در سال ۶۷ همه با نشان تکریم و با هدف یادآوری به رهگذران گورستان طراحی شدهاند.
این گورها به راحتی قابل تشخیصاند. علاوه بر تصاویر و شعارها، از طراحی و مهندسی این قطعات و شکل و عناوین سنگقبرها به راحتی میشود به جایگاه و اهمیت سیاسی و ایدئولوژیک متوفیان پی برد.
"در شرق گورستان بهشت زهرا، قطعه شماره ۳۳ با حدود ۶۵۰ قبر قرار دارد. قطعهای که بر خلاف «گلزار شهدا» نه گلدان و شمع و مقبرهای در آن هست نه چندان نشان و اثری از مردگان بر گورها نقش بسته.از یادبود و پلاکارد و چراغانی بر در و دیوار آن هم خبری نیست. بیش از ۱۲۰ نفر از مدفونشدگان در این قطعه از مبارزان سیاسیای هستند که در زندانهای ساواک کشته شدند. بقیه هم از قربانیان اعدامهای تابستان ۶۷"
مردگان مخالف، محکوم به فراموشی
در شرق گورستان بهشت زهرا، قطعه شماره ۳۳ با حدود ۶۵۰ قبر قرار دارد. قطعهای که بر خلاف «گلزار شهدا» نه گلدان و شمع و مقبرهای در آن هست نه چندان نشان و اثری از مردگان بر گورها نقش بسته.از یادبود و پلاکارد و چراغانی بر در و دیوار آن هم خبری نیست. بیش از ۱۲۰ نفر از مدفونشدگان در این قطعه از مبارزان سیاسیای هستند که در زندانهای ساواک کشته شدند.بقیه هم از قربانیان اعدامهای تابستان ۶۷.
در سالهای اول انقلاب، زمانی که هنوز اعدامهای گسترده صورت نگرفته بود، این قطعه به دلیل سابقه سیاسی و مبارزاتی برخی متوفیان مورد خشم و نفرت انقلابی قرار نگرفته بود.
اما بعد از دفن تعدادی از اعدام شدگان سال ۶۷ در این قطعه، گورهای ترک خورده و شکسته در این قطعه بیشتر به چشم آمدند.
سال ۸۴ حکومت تصمیم گرفت بخشی از این قطعه را نوسازی کند و قبرهای مبارزان دوران ساواک را دو طبقه کند.
برخی از بازماندگان خانوادههای اعدامیان ۶۷، طرح «نوسازی» این قطعه را بهانهای برای از بین بردن کامل آن دانستند و آن را با طرح نوسازی به منظور از بین بردن گورستان خاوران مقایسه کردند.
وضعیت گورهای کشتهشدگان مخالف حکومت در شهرهای دیگر هم چندان متفاوت از بهشتزهرای تهران نیست.
قطعه دورافتاده و بینام و نشانی که در بهشترضای مشهد به نام «قطعه منافقین» معروف است، دچار وضعیتی به مراتب نابهنجارتر از قطعه ۳۳ است.
گورهای این قطعه را به سختی میشود تشخیص داد.
تنها بازماندگان متوفی هستند که آدرس دقیق محل دفن را هنوز به خاطر میآورند.
از گورهای روشنفکران و شاعران منتقدی چون احمد شاملو که تا به حال بارها توسط مخالفینشان شکسته شده است تا سنگ گورهای شکسته و ترکخورده برخی از معترضینی که جانشان را در اعتراضات بعد از انتخابات در سال ۸۸ از دست دادند، همه مخالفانی هستند که یادآوریشان توسط مردم برای قدرت حاکم در سالهای اخیر ناخوشایند بوده است.
"این جامعه زندگان است که شکل، وسعت، محتوا، زیباییشناسی و سیاستهای حاکم بر گورستان را تعریف میکند و به موقعیت و وضعیت مردگان معنا میبخشد."
تخریب مقبرههای برخی درویشان، از جمله مقبره درویش ناصر علی (اسدالله ایزدگشسب) در آرامگاه تخت فولاد اصفهان در سال ۸۷ و تخریب گورستان بهائیان سنندج در سال ۹۲ نمونه هایی از حذف مردگان مخالف بعد از انقلاب است.
همچنین پس از انقلاب تعداد بسیار زیادی از قربانیان اعدام های سیاسی جایی در گورستان های رسمی و مرکزی شهرها نداشتند.
برای نمونه می توان به گورستان خاوران در شرق تهران اشاره کرد که پیکر تعدادی از اعدامیان دهه شصت در آن به خاک سپرده شده است.
گورستان، آینه شهر زندگان
بسیاری از محققانی که گورستان را موضوع تحقیق خود قرار دادهاند، بر این عقیدهاند که گورستانها یکی از منابع مهم تحقیق برای شناختن امور جاری در جامعه زندگانند.برخی دیگر آنها را نه فقط آیکونهای مهم فرهنگی، که متونی چندلایه میدانند که مطالعهشان هم در فهم ایدئولوژی و باورهای فرد متوفی و نیز در فهم اجتماعی که متوفی به آن تعلق دارد، مهماند.
به این معنا گورستان قبل از این که در خدمت مردگان باشد، در خدمت جامعه زندگان است.
این جامعه زندگان است که شکل، وسعت، محتوا، زیباییشناسی و سیاستهای حاکم بر گورستان را تعریف میکند و به موقعیت و وضعیت مردگان معنا میبخشد.
جغرافیای مردگان موافق و مخالف در گورستان تا حد زیادی تحت تاثیر جایگاه و رابطهایست که بعد از مرگ با جامعه زندگان پیدا میکنند.
بعد از انقلاب ۵۷، سیاست نقش مهمی در مهندسی، زیباییشناسی و معنابخشی به گورستان و به طور کلی سیاستهای کفن و دفن در کشور داشته است.
پرسهزدن در گورستانهای اصلی ایران، راه خوبی برای مرور تاریخ سی و پنج ساله انقلاب و تغییر و تحولات اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران است.
عکسِ تاریخی و کمتر دیده شده از صادقِ هدایت و معشوقهاش | صادق هدایت در سال ۱۳۰۷ اقدام به خودکشی در رودخانه مارن (فرانسه) کرد، لیکن یک قایق ماهیگیری او را نجات داد. در همین دوران در پاریس با دختری به نام ترز دوست بود. صادق در مورد خودکشیاش به برادرش محمود مینویسد: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» ادعا شدهاست که راجع به خودکشی نخستش توضیحی به هیچکس ندادهاست. اما م. فرزانه سالها بعد از زبان هدایت (سالها بعد از خودکشی اولش) نقل میکند که علت خودکشی مسائل عاطفی بودهاست.
استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» شعار روزهای اول انقلاب سال ۱۳۵۷ بود. با گذشت ۳۵ سال از تاسیس جمهوری اسلامی، آیا میتوان گفت ایران به استقلال کامل رسیده است؟
استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» شعار روزهای اول انقلاب سال ۱۳۵۷ بود.
با گذشت ۳۵ سال از تاسیس جمهوری اسلامی، آیا میتوان گفت ایران به استقلال
کامل رسیده است؟
دکتر منصور فرهنگ نماینده پیشین ایران در سازمان ملل به دویچه وله میگوید
اگر منظور از استقلال مفهوم حقوقی آن باشد، ایران در حال حاضر به هیچ کشوری
وابسته نیست و کاملا مستقل است.
آقای فرهنگ میگوید با توجه به اینکه نزدیک به ۶۰ درصد درآمد ایران از فروش نفت به دست میآید، تجارت خارجی برای کشور بسیار مهم است. او ادامه میدهد: «در این تجارت خارجی هرقدر یک کشور گزینههای بیشتر داشته باشد، معامله کردن و چانه زدن و انتخاب بهترین راهها، برای کشور میسرتر است. امروز ایران از هر زمان دیگری، امکانات تجاری و بازرگانیاش محدودتر شده است. اگر مفهوم استقلال این است که گزینههای یک رژیم افزایش پیدا کند و بتواند به رفاه، امنیت و حیثیت کشور کمک کند، ایران امروز از هر زمان دیگری وابستهتر است».
دویچهوله: آقای دکتر فرهنگ، بُنمایهٔ سیاست خارجی جمهوری اسلامی، از ابتدای برقراریاش، آشتیناپذیری با غرب و به طور مشخص با امریکا بود. ما میبینیم که الان این بُنمایه کمکم دارد رنگ میبازد. چه عواملی را در این تغییر، بیشتر از همه مؤثر میدانید؟
منصور فرهنگ: قبل از اینکه بخواهم به طور مشخص به این سئوال شما پاسخ بدهم، اجازه بدهید که یک نکتهٔ کلی و تطبیقی را مطرح کنم که صددرصد میتوانیم سیاست خارجی ایران یا تحولش در طی این سی و پنج سال را در این چهارچوب مورد بررسی قرار بدهیم. در قرن بیستم چهار انقلاب اجتماعی در دنیا به وقوع پیوست: روسیه، چین، کوبا و ایران. انقلاب اجتماعی به این معنا که تغییری بنیادی در ساختار قدرت ایجاد شد، نخبگان جدید آمدند، یک ایدئولوژی جدید حاکم شد و حتی توزیع ثروت هم شامل تحولات بنیادی شد. هر چهار رژیم ابتدا که به قدرت رسیدند، یکی از رسالتهای خودشان را صدور انقلاب دانستند یعنی برای خودشان، یک وظیفهٔ فراملیتی قائل شدند. این یکی از اهدافشان بود. معیارها و ضوابط حاکم بر روابط بینالمللی را نامشروع و غیرعادلانه دانستند و گفتند ما بهکلی میخواهیم سیستم جدیدی در جهان ایجاد کنیم. این بحث در تبلیغات هر چهار کشور در دورهٔ اولی که سر کار آمدند، مورد بررسی و تحقیق وسیعی قرار گرفته است. به قول حافظ همه میخواستند "فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند".
با گذشت زمان روشن شد که ادامهٔ این برنامهٔ صدور انقلاب یا "طرحی نو درانداختن" هزینههای بسیار سنگین اقتصادی، سیاسی و امنیتی دارد. بنابراین این کشورها بدون استثنا در سیاست خارجیشان تغییرات اساسی دادند -البته هرکدام در چهارچوب فرهنگ و تاریخ و نیروهای سیاسی خودشان- و به سیستم روابط بینالمللیای که قرنها و قرنها طول کشیده تا به صورت امروزی درآمده، پیوستند. من فکر میکنم که ایران هم در دههٔ اول صددرصد در این مسیر حرکت میکرد.
شعارهای آیتالله خمینی در آن دهه، مرگ بر آمریکا، مرگ بر روسیه، مرگ بر انگلستان و مرگ بر اسرائیل بود و او تمام کشورهای منطقه را غیرمشروع میدانست و وظیفهٔ خود را اعلام انقلاب اسلامی در تمام جهان میدانست. جالب است که در آن موقع، خیلی از نیروهای چپ هم به شکلهای مختلف از این شعارها حمایت میکردند. به نظر من، ایران بعد از تمام شدن جنگ با عراق، به این واقعیت پی برد که ادامهٔ این ماجرا نمیتواند به نفع رژیم باشد. ولی در این باره تشتتی در درون حاکمیت وجود داشت.
اینکه میگویید ایران، بعد از جنگ به این واقعیت پی برد، چه چیزی باعث این پی بردن شد؟ آیا فشارهای داخلی بود؟ خواست مردم بود؟ فشارهای بینالمللی بود؟ اینکه بالاخره ایران متوجه شد نمیتواند مثل یک جزیره باشد و باید با دنیا رابطه داشته باشد؟ شرایط بینالمللی بود؟ فروپاشی بلوک شرق بود؟ البته میدانم به همهٔ این عوامل نمیتوان پرداخت، اما مهمترین عاملی که باعث شد سیاست ایران تغییر کند، به نظر شما چه بود؟
ثبات و بقای رژیم بود. نیاز رژیم به پاسخگویی به حداقل نیازهای جامعه بود. از نظر افتصادی، ایران گرفتار مشکلات عظیمی بود و تنها و منزوی شده بود. آقای رفسنجانی در اوایلی که سر کار آمد، میخواست تحولات زیادی ایجاد بکند. به عربستان سعودی سفر کرد و با اروپا روابط نسبتاً بهتری برقرار کرد. به طور کلی، ما سه دوره در سیاست خارجی ایران داشتهایم: دورهٔ اول که در بالا توضیح دادم، در این قالب کلی تحقیقی میگنجید و نتایج بسیار فاجعهباری برای رفاه و امنیت و حیثیت ایران داشت. ولی نیاز به ثبات رژیم، نارضایتی وسیع مردم و وحشت از اینکه گرفتاری برای بقای رژیم ایجاد شود، رفسنجانی را در جهت بهبود رابطه پیش برد و در دورهٔ رفسنجانی و حتی آقای خاتمی، ایران در جهت عادیسازی روابط سیاسی خودش حرکت میکرد.
اتفاق عجیب و غیرمنتظرهای که در این مرحله افتاد، ماجرای یازده سپتامبر بود. بعد از ماجرای یازده سپتامبر وقتی امریکا که «دشمن بزرگ و شیطان بزرگ» بود، به افغانستان حمله کرد، مورد حمایت ملموس و مشخص ایران قرار گرفت؛ تا جایی که فرمانده نظامی امریکا در منطقهٔ خلیج فارس از فرماندهان سپاه پاسداران تشکر کرد. ولی بعد تحولاتی که در آن زمان ایجاد شد، به عناصر و گروههایی قدرت داد که احمدینژاد روی کار آمد و در دورهٔ احمدینژاد کموبیش سیاست خارجی ایران بازگشتی به دورهٔ اول ۱۰ ساله داشت.
این تغییر رویه، که دارد کمکم و با قدمهای مورچهوار حرکت میکند، در درازمدت آیا ممکن است شامل اسرائیلستیزی در سیاست خارجی ایران هم بشود؟
اگر ایران بخواهد روابطش را با امریکا عادی کند، به صورتی که روابط تجاری با امریکا برقرار کند که این مهمترین رابطه خارجیای است که ایران میتواند با آمریکا داشته باشد، باید این دشمنی و پرخاشگری و تبلیغات وسیع خود نسبت به اسرائیل را تقلیل بدهد. نیازی به این نیست که اسرائیل را به رسمیت بشناسد و یا بخواهد مخالفت خود نسبت به روش اسرائیلیها را نسبت به فلسطینیها تغییر بدهد. اما اینکه بخواهد به گروههای تندروی ضداسرائیلی در منطقه کمک کند و تبلیغات ۳۵ سال گذشته ادامه یابد، این عادیسازی رابطه بین امریکا و ایران را غیرممکن میکند.
هفتهٔ پیش (یکشنبه دوم فوریه، ۱۳ بهمن) که آقای ظریف وزیر امور خارجه ایران در آلمان بود، در مصاحبهای که داشت گفت که "نهایت رابطهٔ ایران و امریکا کاهش تنش است. ما از این جلوتر نمیرویم، اما درهای ایران به روی اروپا باز است". آنطور که برخی از ناظران معتقدند، به نظر میرسد که ایران به دنبال برقراری رابطهٔ عادی با امریکا نیست، بلکه بیشتر خواهان ایجاد شکاف بین اروپا و امریکاست تا خواهان برقراری رابطه با امریکا. نظر شما در این باره چیست؟
این کاملاً درست است و اگر خاطرات، نوشتهها و سخنرانیهای آقای روحانی را بخوانیم و به رفتار گذشتهٔ او هم توجه کنیم، میبینیم که او فهم و درک واقعبینانهای از دنیا دارد و میداند که در حال حاضر ایران نمیتواند در سیاست خارجی خود در رابطه با اسرائیل، تغییراتی را ایجاد کند که مورد رضایت کنگره و نیروهای مسلط در امریکا باشد. بنابراین تنشزدایی میکند یعنی تقابل، دشمنی و خطر جنگ را از بین میبرد ولی سرمایهگذاری امریکا در ایران وجود ندارد و روابط تجاری و بازرگانی هم محدود است. در مورد اروپا اینطور نیست. در اروپا قدرت اسرائیل برای جلوگیری از روابط با ایران خیلی محدودتر از امریکاست. بنابراین این «شکاف»، در واقع یک رقابت اقتصادی بین اتحادیهٔ اروپا و امریکا، در رابطه با اقتصاد همهٔ خاورمیانه است. بازار خاورمیانه وجود دارد و این رقابتی است که بود و نبود ایران و سیاست ایران در آن تاثیر اساسی ندارد.
ایران مثل هر کشور دیگری، به دلیل اینکه دارد به طرف واقعبینی و ملحق شدن به سیستم جهانی پیش میرود، میخواهد از این رقابتی که به طور طبیعی در جهان ما، بین اروپا و امریکا در رابطه با بازارهای موجود، وجود دارد، استفاده کند. حالا اینکه بخواهیم اسمش را شکاف بگذاریم، صحیح یا غلط بودنش به نظر من مهم نیست. ولی این رقابت یک امر طبیعی است و اگر ایران بتواند به تعهدات خودش در رابطه با توافقنامهٔ ژنو عمل کند و گزارشات مثبت و تاییدیه از آژانس بینالمللی انرژی اتمی بگیرد، زمینه برای بهبود روابط بازرگانی و تجاری بین ایران و اروپا فراهم میشود. برای اینکه مسئلهٔ اساسی برای جلوگیری از گسترش تجارت و روابط اقتصادی بین اروپا و ایران، دقیقاً همین تنش هستهای ایران است. در حالی که در مورد امریکا، خود تنش هستهای تبلوری از چالشی است که ایران برای اسرائیل ایجاد کرده است.
به این ترتیب، میتوان از صحبتهای شما این نتیجه را گرفت که حتی اگر مناقشه هستهای ایران هم حل بشود، تا زمانی که مسئلهٔ ایران با اسرائیل حل نشده، رابطهٔ ایران و امریکا نمیتواند یک رابطهٔ عادی و مثل رابطهٔ ایران و اروپا باشد. درست است؟
کاملاً درست است. ولی من شخصاً فکر میکنم که به طور خیلی نرم و آهسته، ایران در مورد دخالتهایی که در خاورمیانه، خصوصاً در سوریه میکند و حمایتاش از حزبالله در جنوب لبنان، با گذشت زمان به همان نتیجهای میرسد که آن سه کشور دیگری که انقلاب داشتند رسیدند (روسیه، چین و کوبا) که این نوع کمکها هیچ دستآورد ملموس و مشخصی برای رفاه و امنیت و حیثیت ملی ایران ندارد.
تقابل ایران با غرب، یک تقابل فرهنگی است. وقتی ایرانیها صحبت از تهاجم فرهنگی غرب میکنند، دارند راجع به حقوق زنان حرف میزنند، راجع به آزادیهای مدنی و حقوق بشر حرف میزنند، راجع به جذابیت این فرهنگ لیبرال جهان غرب برای بخشهای رو به گسترشی از جامعهٔ ایران، خصوصاً جوانها صحبت میکنند. این برای رژیم ایران خیلی خطرناکتر است. چون اینها بر مبنای تئوری یا ایدئولوژی مذهبی حاکمیتشان روی مسائل فرهنگی توجه زیادی دارند. خمینی در سخنرانیهای خود بارها و بارها گفته بود که ما از ارتش غرب نمیترسیم، از اینکه دامن کوتاه به جامعهٔ ما میآورند، میترسیم. این هنوز بین نخبگان نسل اول رژیم ایران از اهمیت زیادی برخوردار است. این تقابل با فرهنگ غرب ادامه پیدا میکند تا زمانی که نسل اول رژیم به تدریج تغییر کند و فرزندان آنان در همان جهتی پیش بروند که فرزندان انقلاب چین، انقلاب روسیه و انقلاب کوبا پیش رفتند.
پس یعنی ما باید منتظر تغییر نسل حاکمان جمهوری اسلامی باشیم؟
در رابطه با دشمنی با فرهنگ مدرن، به نظر من، بله. یعنی اگر ما فکر کنیم که جنتی، امامی کاشانی، خامنهای و مصباح یزدی فردا از آزادی زنان دفاع کنند و بگویند که حجاب و مهملات و خرافاتی را که درست کردهاند، قبول نداریم، چنین اتفاقی نمیافتد. مگر اینکه کسی منتظر باشد که این رژیم از بیخ و بن ساقط بشود، قبل از اینکه نسل اول نزد خداوند برود. ولی به نظر من، بسیار روشن است که فرزندان همین عناصر و گروهها که میبینیم امروز از نظر اقتصادی و روش زندگی خود و دنیای مصرفیشان خیلی بالاتر حتی از عناصر رژیم شاه هستند، اعتقادی به مهملات پدران خود ندارند و به احتمال بسیار زیاد امنیت و رفاه رژیم یا جامعه برایشان اهمیت بیشتری پیدا میکند تا ادامهٔ مرگ بر امریکا و مرگ بر دامن کوتاه.
آقای فرهنگ، یکی از شعارهای اولیهٔ حاکمان جمهوری اسلامی که شما هم در ابتدای صحبتتان به آن اشاره کردید، صدور انقلاب بود. این بحث بیشتر در قالب رابطه با گروههای تندروی اسلامی در منطقه متبلور میشد، مثل حمایت از حماس و حزبالله و... الان با تغییر بسیار آرام و مورچهوار سیاست خارجی ایران بعد از ۳۵ سال، آیا ممکن است در این شعار و یا حداقل در تبلورش، به طور مشخص در حمایت ایران از این گروهها هم تغییری ایجاد بشود؟
به احتمال زیاد بله. سیاست خارجی همیشه شگفتآور است و پیامدهای غیرمنتظره و شگفتانگیز دارد، حتی برای قویترین کشورها. سیاست خارجی اینطور نیست که کشوری تصمیم بگیرد و عین خواستهٔ خودش را اجرا کند چرا که نسبت به تصمیم یک کشور، عکسالعملهای مختلفی نشان داده میشود که این عکسالعملها واقعیتهای جدیدی درست میکنند و کشورها باید در برابر این واقعیت موضع بگیرند و عمل کنند.
به عنوان مثال برای امریکا غیرقابل تصور بود که به عراق برود و بعد از ۱۲ سال شاهد این فاجعه باشد یا همینطور در افغانستان. یا مثلاً خیلی جالب است که امروز ایران، روسیه، امریکا، ترکیه و اروپا در رابطه با سوریه دارند کم کم به این مسئله پی میبرند که با همهٔ فساد و جنایاتی که رژیم اسد کرده، اگر گروههای متعلق به جهادی، القاعده و یا به طور کلی گروههای تندروی اسلامی جانشین اسد بشوند، سوریه میتواند کشوری بشود شبیه افغانستان دورهی طالبان و این خطری است برای همهٔ این کشورها. یعنی در رابطه با مخالفت با گروههای جهادی بین امریکا، ایران، ترکیه و روسیه یک وجه مشترک وجود دارد، ولی این کشورها به دلیل مواضع بسیار مختلفی که در گذشته داشتهاند، همه در برابر بنبست و دوراهی قرار گرفتهاند که چه باید کرد یعنی در برابر بد و بدتر قرار گرفتهاند و هیچ بعید نیست که اینها در جهتی پیش بروند که اسد فاسد ظالم برایشان ارجحیت داشته باشد به القاعده یا النصره که بخواهند جانشین او بشوند.
ایران هم در این جهت، آمادهٔ همکاری با این کشورها خواهد بود. برای اینکه اگر گروههای تندروی سنی که اصلاً مشروعیتی برای تشیع قائل نیستند، در سوریه که جای بسیار مهمی است، مستحکم بشوند، کمک ایران، حمایت و تماس ایران با حزبالله قطع میشود. چرا که سوریه راه اصلی کمک ایران به حزبالله بوده است. بنابراین سیاست خارجی رژیم ایران هم دارد به این واقعیت پی میبرد که بلندپروازیهای ایدئولوژیک و امام زمان و جمکران و به قول خمینی «ما پاسخمان را در بهشت میگیریم» این مهملات، ارتباطی با واقعیتها ندارد و در این جهت دارند حرکت میکنند. البته برای خامنهای که یک عمر خلاف این حرف را زده، تغییر موضع به راحتی میسر نیست و به همین دلیل است که امروز سکوت کرده است. او هم خدا را میخواهد و هم خرما را. هم میخواهد از عناصر تندرو حمایت کند، هم میگوید امریکا دشمن اسلام و مسلمین و ایران و ایرانیت است و غیرقابل تغییر و از طرف دیگر میگوید ما حاضریم با شیطان بزرگ مذاکره کنیم، برای اینکه شیطنتش را کم کنیم.
آقای فرهنگ، برای جمعبندی بحث، باز برمیگردیم به ابتدای انقلاب ایران که شعار اولیهاش استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود. آیا به نظر شما، الان با گذشت ۳۵ سال از انقلاب ایران، ایران به استقلال رسیده است؟
مسئلهٔ استقلال در فرهنگ ما و به طور کلی در فرهنگ کشورهایی که مورد کنترل استعمار مستقیم و غیرمستقیم بودهاند مقولهٔ جالبی است و آن این است که ما به مقولهٔ استقلال، به عنوان یک ارزش نگاه میکردیم. یعنی این به خودیِ خود ارزشی است که اگر ما کسب کنیم، میتواند در جهت منافع، رفاه، امنیت و حیثیت ملی ما کمک کند. این به هیچوجه حرف صحیحی نیست، مثل اینکه به صداقت به عنوان یک ارزش نگاه میکنیم. هیتلر در حرفهایی که میزد خیلی صادق بود و صددرصد هم مستقل بود. استالین و یا پولپوت هم همینطور.
استقلال پیشفرض یک سیاست خارجی معقول هست، ولی به خودی خود ارزش نیست. اما در جامعهٔ ایران این مقوله به خودی خود ارزش است و امروز برای اولینبار داریم میفهمیم که کشوری میتواند از نظر حقوقی کاملاً مستقل باشد، که ایران هست، هیچ دخالت خارجی در آن نیست، اما به دلیل سیاستهایی که در ۳۵ سال گذشته داشته، امروز روابط ایران، خصوصاً در رابطه با تجارت و بازرگانی آنقدر محدود شده که از هر زمان دیگری در تاریخ بعد از مشروطیت، استقلالش کمتر است. چرا که استقلال از گسترش گزینه میآید. چین به ایران میگوید من با تو معاملهٔ پایاپای میکنم، پول ندارم بدهم. ترکیه و هندوستان هم همین را میگویند. یا مثلاً فروش نفت ایران از دوونیم میلیون، در ظرف سه سال رسید به کمتر از هفتصدهزار بشکه در روز و تازه پول آن را هم به خاطر تحریمها نمیتوانستند بگیرند. بنابراین در عمل، رژیم ایران از استقلال بسیار کمتری برخوردار است. یعنی ایران در روابط تجاری با خارج به چند کشور خاص محدود شده است. در حالی که ایران مستقل است، به آن معنا که هیتلر مستقل بود، استالین مستقل بود، پولپوت مستقل بود، چنگیزخان مستقل بود. یعنی برای تصمیمگیری و اجرای خواستههای خودشان از کسی دستور نمیگرفتند و تحت تاثیر نیروی خارجی هم نبودند.
پس شما معتقدید که الان وابستگی ایران -اگر نخواهیم از لغت استقلال استفاده کنیم- به دولتهای خارجی بیشتر از قبل از انقلاب شده است؟
خیلی بیشتر شده است. ایران کشوری است که بیش از نزدیک به ۶۰درصد درآمد دولت از فروش نفت میآید، خصوصاً در ۷-۸ سال گذشته که درآمد نفت به شکل بیسابقهای بالا رفته است. بنابراین تجارت خارجی برای ایران بینهایت مهم است. در این تجارت خارجی هرقدر یک کشور گزینههای بیشتر داشته باشد، معامله کردن و چانه زدن و انتخاب بهترین راهها، برای کشور میسرتر است. امروز ایران از هر زمان دیگری، امکانات تجاری و بازرگانیاش محدودتر شده است. در حالی که ایران از نظر حقوقی و تصمیمگیری تحت تاثیر هیچ دولت خارجیای نیست. یعنی این استقلال فقط به عنوان یک حربهٔ سیاسی برای توجیه رفتار دولت و یا سرکوب مخالفین مورد استفاده قرار میگیرد. ولی اگر مفهوم استقلال این است که گزینههای یک رژیم افزایش پیدا کند و بتواند به رفاه، امنیت و حیثیت یک کشوری کمک کند، ایران از هر زمان دیگری، امروز وابستهتر است.
آقای فرهنگ میگوید با توجه به اینکه نزدیک به ۶۰ درصد درآمد ایران از فروش نفت به دست میآید، تجارت خارجی برای کشور بسیار مهم است. او ادامه میدهد: «در این تجارت خارجی هرقدر یک کشور گزینههای بیشتر داشته باشد، معامله کردن و چانه زدن و انتخاب بهترین راهها، برای کشور میسرتر است. امروز ایران از هر زمان دیگری، امکانات تجاری و بازرگانیاش محدودتر شده است. اگر مفهوم استقلال این است که گزینههای یک رژیم افزایش پیدا کند و بتواند به رفاه، امنیت و حیثیت کشور کمک کند، ایران امروز از هر زمان دیگری وابستهتر است».
دویچهوله: آقای دکتر فرهنگ، بُنمایهٔ سیاست خارجی جمهوری اسلامی، از ابتدای برقراریاش، آشتیناپذیری با غرب و به طور مشخص با امریکا بود. ما میبینیم که الان این بُنمایه کمکم دارد رنگ میبازد. چه عواملی را در این تغییر، بیشتر از همه مؤثر میدانید؟
منصور فرهنگ: قبل از اینکه بخواهم به طور مشخص به این سئوال شما پاسخ بدهم، اجازه بدهید که یک نکتهٔ کلی و تطبیقی را مطرح کنم که صددرصد میتوانیم سیاست خارجی ایران یا تحولش در طی این سی و پنج سال را در این چهارچوب مورد بررسی قرار بدهیم. در قرن بیستم چهار انقلاب اجتماعی در دنیا به وقوع پیوست: روسیه، چین، کوبا و ایران. انقلاب اجتماعی به این معنا که تغییری بنیادی در ساختار قدرت ایجاد شد، نخبگان جدید آمدند، یک ایدئولوژی جدید حاکم شد و حتی توزیع ثروت هم شامل تحولات بنیادی شد. هر چهار رژیم ابتدا که به قدرت رسیدند، یکی از رسالتهای خودشان را صدور انقلاب دانستند یعنی برای خودشان، یک وظیفهٔ فراملیتی قائل شدند. این یکی از اهدافشان بود. معیارها و ضوابط حاکم بر روابط بینالمللی را نامشروع و غیرعادلانه دانستند و گفتند ما بهکلی میخواهیم سیستم جدیدی در جهان ایجاد کنیم. این بحث در تبلیغات هر چهار کشور در دورهٔ اولی که سر کار آمدند، مورد بررسی و تحقیق وسیعی قرار گرفته است. به قول حافظ همه میخواستند "فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند".
با گذشت زمان روشن شد که ادامهٔ این برنامهٔ صدور انقلاب یا "طرحی نو درانداختن" هزینههای بسیار سنگین اقتصادی، سیاسی و امنیتی دارد. بنابراین این کشورها بدون استثنا در سیاست خارجیشان تغییرات اساسی دادند -البته هرکدام در چهارچوب فرهنگ و تاریخ و نیروهای سیاسی خودشان- و به سیستم روابط بینالمللیای که قرنها و قرنها طول کشیده تا به صورت امروزی درآمده، پیوستند. من فکر میکنم که ایران هم در دههٔ اول صددرصد در این مسیر حرکت میکرد.
شعارهای آیتالله خمینی در آن دهه، مرگ بر آمریکا، مرگ بر روسیه، مرگ بر انگلستان و مرگ بر اسرائیل بود و او تمام کشورهای منطقه را غیرمشروع میدانست و وظیفهٔ خود را اعلام انقلاب اسلامی در تمام جهان میدانست. جالب است که در آن موقع، خیلی از نیروهای چپ هم به شکلهای مختلف از این شعارها حمایت میکردند. به نظر من، ایران بعد از تمام شدن جنگ با عراق، به این واقعیت پی برد که ادامهٔ این ماجرا نمیتواند به نفع رژیم باشد. ولی در این باره تشتتی در درون حاکمیت وجود داشت.
اینکه میگویید ایران، بعد از جنگ به این واقعیت پی برد، چه چیزی باعث این پی بردن شد؟ آیا فشارهای داخلی بود؟ خواست مردم بود؟ فشارهای بینالمللی بود؟ اینکه بالاخره ایران متوجه شد نمیتواند مثل یک جزیره باشد و باید با دنیا رابطه داشته باشد؟ شرایط بینالمللی بود؟ فروپاشی بلوک شرق بود؟ البته میدانم به همهٔ این عوامل نمیتوان پرداخت، اما مهمترین عاملی که باعث شد سیاست ایران تغییر کند، به نظر شما چه بود؟
ثبات و بقای رژیم بود. نیاز رژیم به پاسخگویی به حداقل نیازهای جامعه بود. از نظر افتصادی، ایران گرفتار مشکلات عظیمی بود و تنها و منزوی شده بود. آقای رفسنجانی در اوایلی که سر کار آمد، میخواست تحولات زیادی ایجاد بکند. به عربستان سعودی سفر کرد و با اروپا روابط نسبتاً بهتری برقرار کرد. به طور کلی، ما سه دوره در سیاست خارجی ایران داشتهایم: دورهٔ اول که در بالا توضیح دادم، در این قالب کلی تحقیقی میگنجید و نتایج بسیار فاجعهباری برای رفاه و امنیت و حیثیت ایران داشت. ولی نیاز به ثبات رژیم، نارضایتی وسیع مردم و وحشت از اینکه گرفتاری برای بقای رژیم ایجاد شود، رفسنجانی را در جهت بهبود رابطه پیش برد و در دورهٔ رفسنجانی و حتی آقای خاتمی، ایران در جهت عادیسازی روابط سیاسی خودش حرکت میکرد.
اتفاق عجیب و غیرمنتظرهای که در این مرحله افتاد، ماجرای یازده سپتامبر بود. بعد از ماجرای یازده سپتامبر وقتی امریکا که «دشمن بزرگ و شیطان بزرگ» بود، به افغانستان حمله کرد، مورد حمایت ملموس و مشخص ایران قرار گرفت؛ تا جایی که فرمانده نظامی امریکا در منطقهٔ خلیج فارس از فرماندهان سپاه پاسداران تشکر کرد. ولی بعد تحولاتی که در آن زمان ایجاد شد، به عناصر و گروههایی قدرت داد که احمدینژاد روی کار آمد و در دورهٔ احمدینژاد کموبیش سیاست خارجی ایران بازگشتی به دورهٔ اول ۱۰ ساله داشت.
این تغییر رویه، که دارد کمکم و با قدمهای مورچهوار حرکت میکند، در درازمدت آیا ممکن است شامل اسرائیلستیزی در سیاست خارجی ایران هم بشود؟
اگر ایران بخواهد روابطش را با امریکا عادی کند، به صورتی که روابط تجاری با امریکا برقرار کند که این مهمترین رابطه خارجیای است که ایران میتواند با آمریکا داشته باشد، باید این دشمنی و پرخاشگری و تبلیغات وسیع خود نسبت به اسرائیل را تقلیل بدهد. نیازی به این نیست که اسرائیل را به رسمیت بشناسد و یا بخواهد مخالفت خود نسبت به روش اسرائیلیها را نسبت به فلسطینیها تغییر بدهد. اما اینکه بخواهد به گروههای تندروی ضداسرائیلی در منطقه کمک کند و تبلیغات ۳۵ سال گذشته ادامه یابد، این عادیسازی رابطه بین امریکا و ایران را غیرممکن میکند.
هفتهٔ پیش (یکشنبه دوم فوریه، ۱۳ بهمن) که آقای ظریف وزیر امور خارجه ایران در آلمان بود، در مصاحبهای که داشت گفت که "نهایت رابطهٔ ایران و امریکا کاهش تنش است. ما از این جلوتر نمیرویم، اما درهای ایران به روی اروپا باز است". آنطور که برخی از ناظران معتقدند، به نظر میرسد که ایران به دنبال برقراری رابطهٔ عادی با امریکا نیست، بلکه بیشتر خواهان ایجاد شکاف بین اروپا و امریکاست تا خواهان برقراری رابطه با امریکا. نظر شما در این باره چیست؟
این کاملاً درست است و اگر خاطرات، نوشتهها و سخنرانیهای آقای روحانی را بخوانیم و به رفتار گذشتهٔ او هم توجه کنیم، میبینیم که او فهم و درک واقعبینانهای از دنیا دارد و میداند که در حال حاضر ایران نمیتواند در سیاست خارجی خود در رابطه با اسرائیل، تغییراتی را ایجاد کند که مورد رضایت کنگره و نیروهای مسلط در امریکا باشد. بنابراین تنشزدایی میکند یعنی تقابل، دشمنی و خطر جنگ را از بین میبرد ولی سرمایهگذاری امریکا در ایران وجود ندارد و روابط تجاری و بازرگانی هم محدود است. در مورد اروپا اینطور نیست. در اروپا قدرت اسرائیل برای جلوگیری از روابط با ایران خیلی محدودتر از امریکاست. بنابراین این «شکاف»، در واقع یک رقابت اقتصادی بین اتحادیهٔ اروپا و امریکا، در رابطه با اقتصاد همهٔ خاورمیانه است. بازار خاورمیانه وجود دارد و این رقابتی است که بود و نبود ایران و سیاست ایران در آن تاثیر اساسی ندارد.
ایران مثل هر کشور دیگری، به دلیل اینکه دارد به طرف واقعبینی و ملحق شدن به سیستم جهانی پیش میرود، میخواهد از این رقابتی که به طور طبیعی در جهان ما، بین اروپا و امریکا در رابطه با بازارهای موجود، وجود دارد، استفاده کند. حالا اینکه بخواهیم اسمش را شکاف بگذاریم، صحیح یا غلط بودنش به نظر من مهم نیست. ولی این رقابت یک امر طبیعی است و اگر ایران بتواند به تعهدات خودش در رابطه با توافقنامهٔ ژنو عمل کند و گزارشات مثبت و تاییدیه از آژانس بینالمللی انرژی اتمی بگیرد، زمینه برای بهبود روابط بازرگانی و تجاری بین ایران و اروپا فراهم میشود. برای اینکه مسئلهٔ اساسی برای جلوگیری از گسترش تجارت و روابط اقتصادی بین اروپا و ایران، دقیقاً همین تنش هستهای ایران است. در حالی که در مورد امریکا، خود تنش هستهای تبلوری از چالشی است که ایران برای اسرائیل ایجاد کرده است.
به این ترتیب، میتوان از صحبتهای شما این نتیجه را گرفت که حتی اگر مناقشه هستهای ایران هم حل بشود، تا زمانی که مسئلهٔ ایران با اسرائیل حل نشده، رابطهٔ ایران و امریکا نمیتواند یک رابطهٔ عادی و مثل رابطهٔ ایران و اروپا باشد. درست است؟
کاملاً درست است. ولی من شخصاً فکر میکنم که به طور خیلی نرم و آهسته، ایران در مورد دخالتهایی که در خاورمیانه، خصوصاً در سوریه میکند و حمایتاش از حزبالله در جنوب لبنان، با گذشت زمان به همان نتیجهای میرسد که آن سه کشور دیگری که انقلاب داشتند رسیدند (روسیه، چین و کوبا) که این نوع کمکها هیچ دستآورد ملموس و مشخصی برای رفاه و امنیت و حیثیت ملی ایران ندارد.
تقابل ایران با غرب، یک تقابل فرهنگی است. وقتی ایرانیها صحبت از تهاجم فرهنگی غرب میکنند، دارند راجع به حقوق زنان حرف میزنند، راجع به آزادیهای مدنی و حقوق بشر حرف میزنند، راجع به جذابیت این فرهنگ لیبرال جهان غرب برای بخشهای رو به گسترشی از جامعهٔ ایران، خصوصاً جوانها صحبت میکنند. این برای رژیم ایران خیلی خطرناکتر است. چون اینها بر مبنای تئوری یا ایدئولوژی مذهبی حاکمیتشان روی مسائل فرهنگی توجه زیادی دارند. خمینی در سخنرانیهای خود بارها و بارها گفته بود که ما از ارتش غرب نمیترسیم، از اینکه دامن کوتاه به جامعهٔ ما میآورند، میترسیم. این هنوز بین نخبگان نسل اول رژیم ایران از اهمیت زیادی برخوردار است. این تقابل با فرهنگ غرب ادامه پیدا میکند تا زمانی که نسل اول رژیم به تدریج تغییر کند و فرزندان آنان در همان جهتی پیش بروند که فرزندان انقلاب چین، انقلاب روسیه و انقلاب کوبا پیش رفتند.
پس یعنی ما باید منتظر تغییر نسل حاکمان جمهوری اسلامی باشیم؟
در رابطه با دشمنی با فرهنگ مدرن، به نظر من، بله. یعنی اگر ما فکر کنیم که جنتی، امامی کاشانی، خامنهای و مصباح یزدی فردا از آزادی زنان دفاع کنند و بگویند که حجاب و مهملات و خرافاتی را که درست کردهاند، قبول نداریم، چنین اتفاقی نمیافتد. مگر اینکه کسی منتظر باشد که این رژیم از بیخ و بن ساقط بشود، قبل از اینکه نسل اول نزد خداوند برود. ولی به نظر من، بسیار روشن است که فرزندان همین عناصر و گروهها که میبینیم امروز از نظر اقتصادی و روش زندگی خود و دنیای مصرفیشان خیلی بالاتر حتی از عناصر رژیم شاه هستند، اعتقادی به مهملات پدران خود ندارند و به احتمال بسیار زیاد امنیت و رفاه رژیم یا جامعه برایشان اهمیت بیشتری پیدا میکند تا ادامهٔ مرگ بر امریکا و مرگ بر دامن کوتاه.
آقای فرهنگ، یکی از شعارهای اولیهٔ حاکمان جمهوری اسلامی که شما هم در ابتدای صحبتتان به آن اشاره کردید، صدور انقلاب بود. این بحث بیشتر در قالب رابطه با گروههای تندروی اسلامی در منطقه متبلور میشد، مثل حمایت از حماس و حزبالله و... الان با تغییر بسیار آرام و مورچهوار سیاست خارجی ایران بعد از ۳۵ سال، آیا ممکن است در این شعار و یا حداقل در تبلورش، به طور مشخص در حمایت ایران از این گروهها هم تغییری ایجاد بشود؟
به احتمال زیاد بله. سیاست خارجی همیشه شگفتآور است و پیامدهای غیرمنتظره و شگفتانگیز دارد، حتی برای قویترین کشورها. سیاست خارجی اینطور نیست که کشوری تصمیم بگیرد و عین خواستهٔ خودش را اجرا کند چرا که نسبت به تصمیم یک کشور، عکسالعملهای مختلفی نشان داده میشود که این عکسالعملها واقعیتهای جدیدی درست میکنند و کشورها باید در برابر این واقعیت موضع بگیرند و عمل کنند.
به عنوان مثال برای امریکا غیرقابل تصور بود که به عراق برود و بعد از ۱۲ سال شاهد این فاجعه باشد یا همینطور در افغانستان. یا مثلاً خیلی جالب است که امروز ایران، روسیه، امریکا، ترکیه و اروپا در رابطه با سوریه دارند کم کم به این مسئله پی میبرند که با همهٔ فساد و جنایاتی که رژیم اسد کرده، اگر گروههای متعلق به جهادی، القاعده و یا به طور کلی گروههای تندروی اسلامی جانشین اسد بشوند، سوریه میتواند کشوری بشود شبیه افغانستان دورهی طالبان و این خطری است برای همهٔ این کشورها. یعنی در رابطه با مخالفت با گروههای جهادی بین امریکا، ایران، ترکیه و روسیه یک وجه مشترک وجود دارد، ولی این کشورها به دلیل مواضع بسیار مختلفی که در گذشته داشتهاند، همه در برابر بنبست و دوراهی قرار گرفتهاند که چه باید کرد یعنی در برابر بد و بدتر قرار گرفتهاند و هیچ بعید نیست که اینها در جهتی پیش بروند که اسد فاسد ظالم برایشان ارجحیت داشته باشد به القاعده یا النصره که بخواهند جانشین او بشوند.
ایران هم در این جهت، آمادهٔ همکاری با این کشورها خواهد بود. برای اینکه اگر گروههای تندروی سنی که اصلاً مشروعیتی برای تشیع قائل نیستند، در سوریه که جای بسیار مهمی است، مستحکم بشوند، کمک ایران، حمایت و تماس ایران با حزبالله قطع میشود. چرا که سوریه راه اصلی کمک ایران به حزبالله بوده است. بنابراین سیاست خارجی رژیم ایران هم دارد به این واقعیت پی میبرد که بلندپروازیهای ایدئولوژیک و امام زمان و جمکران و به قول خمینی «ما پاسخمان را در بهشت میگیریم» این مهملات، ارتباطی با واقعیتها ندارد و در این جهت دارند حرکت میکنند. البته برای خامنهای که یک عمر خلاف این حرف را زده، تغییر موضع به راحتی میسر نیست و به همین دلیل است که امروز سکوت کرده است. او هم خدا را میخواهد و هم خرما را. هم میخواهد از عناصر تندرو حمایت کند، هم میگوید امریکا دشمن اسلام و مسلمین و ایران و ایرانیت است و غیرقابل تغییر و از طرف دیگر میگوید ما حاضریم با شیطان بزرگ مذاکره کنیم، برای اینکه شیطنتش را کم کنیم.
آقای فرهنگ، برای جمعبندی بحث، باز برمیگردیم به ابتدای انقلاب ایران که شعار اولیهاش استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود. آیا به نظر شما، الان با گذشت ۳۵ سال از انقلاب ایران، ایران به استقلال رسیده است؟
مسئلهٔ استقلال در فرهنگ ما و به طور کلی در فرهنگ کشورهایی که مورد کنترل استعمار مستقیم و غیرمستقیم بودهاند مقولهٔ جالبی است و آن این است که ما به مقولهٔ استقلال، به عنوان یک ارزش نگاه میکردیم. یعنی این به خودیِ خود ارزشی است که اگر ما کسب کنیم، میتواند در جهت منافع، رفاه، امنیت و حیثیت ملی ما کمک کند. این به هیچوجه حرف صحیحی نیست، مثل اینکه به صداقت به عنوان یک ارزش نگاه میکنیم. هیتلر در حرفهایی که میزد خیلی صادق بود و صددرصد هم مستقل بود. استالین و یا پولپوت هم همینطور.
استقلال پیشفرض یک سیاست خارجی معقول هست، ولی به خودی خود ارزش نیست. اما در جامعهٔ ایران این مقوله به خودی خود ارزش است و امروز برای اولینبار داریم میفهمیم که کشوری میتواند از نظر حقوقی کاملاً مستقل باشد، که ایران هست، هیچ دخالت خارجی در آن نیست، اما به دلیل سیاستهایی که در ۳۵ سال گذشته داشته، امروز روابط ایران، خصوصاً در رابطه با تجارت و بازرگانی آنقدر محدود شده که از هر زمان دیگری در تاریخ بعد از مشروطیت، استقلالش کمتر است. چرا که استقلال از گسترش گزینه میآید. چین به ایران میگوید من با تو معاملهٔ پایاپای میکنم، پول ندارم بدهم. ترکیه و هندوستان هم همین را میگویند. یا مثلاً فروش نفت ایران از دوونیم میلیون، در ظرف سه سال رسید به کمتر از هفتصدهزار بشکه در روز و تازه پول آن را هم به خاطر تحریمها نمیتوانستند بگیرند. بنابراین در عمل، رژیم ایران از استقلال بسیار کمتری برخوردار است. یعنی ایران در روابط تجاری با خارج به چند کشور خاص محدود شده است. در حالی که ایران مستقل است، به آن معنا که هیتلر مستقل بود، استالین مستقل بود، پولپوت مستقل بود، چنگیزخان مستقل بود. یعنی برای تصمیمگیری و اجرای خواستههای خودشان از کسی دستور نمیگرفتند و تحت تاثیر نیروی خارجی هم نبودند.
پس شما معتقدید که الان وابستگی ایران -اگر نخواهیم از لغت استقلال استفاده کنیم- به دولتهای خارجی بیشتر از قبل از انقلاب شده است؟
خیلی بیشتر شده است. ایران کشوری است که بیش از نزدیک به ۶۰درصد درآمد دولت از فروش نفت میآید، خصوصاً در ۷-۸ سال گذشته که درآمد نفت به شکل بیسابقهای بالا رفته است. بنابراین تجارت خارجی برای ایران بینهایت مهم است. در این تجارت خارجی هرقدر یک کشور گزینههای بیشتر داشته باشد، معامله کردن و چانه زدن و انتخاب بهترین راهها، برای کشور میسرتر است. امروز ایران از هر زمان دیگری، امکانات تجاری و بازرگانیاش محدودتر شده است. در حالی که ایران از نظر حقوقی و تصمیمگیری تحت تاثیر هیچ دولت خارجیای نیست. یعنی این استقلال فقط به عنوان یک حربهٔ سیاسی برای توجیه رفتار دولت و یا سرکوب مخالفین مورد استفاده قرار میگیرد. ولی اگر مفهوم استقلال این است که گزینههای یک رژیم افزایش پیدا کند و بتواند به رفاه، امنیت و حیثیت یک کشوری کمک کند، ایران از هر زمان دیگری، امروز وابستهتر است.
اشتراک در:
پستها (Atom)