نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ آبان ۱۸, دوشنبه

جوانان فلسطینی و جنگ تن به تن با اسرائیل با سلاح سرد

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
چه شد که به جائی رسیده ایم که ده ها دختر و پسر جوان فلسطینی با سلاح سرد به یهودیان اسرائیل حمله می کنند؟
بیشتر کسانی که نتانیاهو آنان را «تروریست» می نامد، پس از قراردادهای اسلو به دنیا آمده اند و در یاس و تحقیر و ترس دائمی و بدون چشم انداز آینده، با شکست قطعی «روند صلح» بزرگ شده اند. این جوانان که از ایدئولوژی، دیپلماسی و شعارهای بی عمل خسته شده اند، در جستجوی کرامتی پایمال شده به میدان آمده اند و از تاوان آن هراسی ندارند.
مفسران و سیاستمداران اسرائیل می پرسند که «آیا با انتفاضه سوم روبروئیم؟». من در درستی این پرسش تردید دارم، گرچه هنوز زود است که بتوان به آن پاسخ داد. مهم تر این است که درک کنیم چگونه به وضعیتی رسیده ایم که ده ها دختر و پسر فلسطینی  که غالبا جوان هستند، به نخستین اسرائیلی در دسترس با چاقو، تیغ یا پیچ‌گوشتی  که عجولانه از میز آشپزخانه  منزل برداشته، حمله می کند. زیرا با ابتکار عمل های فردی و خود به خودی مواجهیم که هیچ دستورالعمل سازمانی مرتبط با هیچ تشکیلاتی پشت سر آن قرار ندارد.
هنگامی که بنیامین نتانیاهو تلقین می کند که این جوانان از محمود عباس الهام می گیرند، مزخرف می گوید. او بهتر از هرکسی از تلاش های عباس و پلیس او برای جلوگیری از روند کنونی آگاه است. اما «آقای امنیتی»  برای پوشاندن شکست فاحش خود به یک سپر بلا نیاز دارد، چرا که در طول کارزار انتخاباتی اش  بر طبل «مهارت» خود برای حفظ امنیت در سرزمین های اشغالی می کوبید؛ پیامی که رای دهندگان صددرصد پذیرفته بودند.
اکثریت رسانه ها گفتمان تکراری او درباره تروریسم را قرقره می کنند و از چند روز پیش مرتبا از واژه های مورد علاقهء نخست وزیر یعنی «عمل تروریستی» و «تروریست ۱۳ ساله» [عجب!!!] ، «ما از همه امکانات مان برای توقف تروریسم استفاده خواهیم کرد»، را بکار می برند. افکار عمومی اسرائیل هم بدون جیک زدنی دنبال می کند.
این «تروریست»ها چه کسانی هستند و چه عاملی این سری حمله با چاقو به اسرائیلیان نظامی یا شخصی را برانگیخته است؟ این ها جوانان و حتی نوجوانانی هستند که پس از پیمان های اسلو متولد شده اند و به صورت فردی (حداکثر دونفره) و خارج از چارچوب سازمان های سراسری، از جمله حماس عمل می کنند. اما چرا حالا؟ ظاهرا شاهد تلاقی دو عنصری هستیم که با یکدیگر مرتبط نیستند، اما هر دو حاصل سیاست بنیامین نتانیاهواند.
ابتدا، شکست آن چیزی که مدت ها «روند صلح» خوانده می شد. همه با این نکته توافق دارند. فلسطینی ها و از جمله جوانان در طی سال ها، مدیریت استراتژی آزادی از طریق دیپلماسی را به محمود عباس واگذار کردند. به این معنی که از جامعه بین المللی به مثابه اهرمی جهت اعمال فشار به دولت اسرائیل برای پایان دادن به اشغال استعماری استفاده کند. حتی حماس هم تصمیم گرفته بود در کار رئیس تشکیلات خودمختار فلسطین اخلال نکند، البته بر این تاکید می کرد که این روند  مذاکراتی محکوم به شکست است و در مقابل این سازش ها هیچ چیز به دست نخواهند آورد. اما، پس از ده سال که محمود عباس کوشید شانس اش را با همه نخست وزیران اسرائیل بیازماید و به هر دری بزند و حاضر شد هر تحقیری را بپذیرد، باز هم همچنان در نقطه صفر هستیم. تازه بدتر، اسرائیل با سوء استفاده از گذشت زمان، مستعمره سازی را به شدت در کرانه باختری گسترش داده و بیت المقدس را از ادامه جغرافیایی کرانه باختری جدا کرد.
با گذشت ده سال، محمود عباس اعتبارش را کاملا از دست داده است، به ویژه نزد جوانان که هیچ پیشرفتی نمی بینند مگر پیشروی ساختمان شهرک های استعماری. تحریکات پشت سرهم حکومت نتانیاهو پس از انتخاب مجددش و به ویژه رژه نمایندگان مجلس و وزیران در صحن مساجد و حرم الشریف، کاهش اعتبار رئیس تشکیلات خودمختار فلسطین شتاب گرفت. نمی توان تاثیری را که تصاویر رسانه ها که نمازگذاری گروهی از یهودیان (یا تقلید نمازگذاری آنان) را در این مکانی که برای یک میلیارد و نیم مسلمان مقدس است، بر روی جوانان نادیده گرفت. تازه بدتر، باید مداخله های خشن پلیس بر روی صحن مساجد علیه جوانان مسلمانی را که برای حفاظت از مسجدشان گردهم می آیند، به تحریکات سیاستمداران در جستجوی محبوبیت برای خویش اند افزود. و نیز باید بی حرمتی سربازان که چکمه هایشان را بر روی فرش نمازگذاری پاک می کنند به تحریکات بالا اضافه کرد.
بدین ترتیب، بنیامین نتانیاهو جرئت کرد همان سیاست حفظ وضع موجود را در مورد مدیریت صحن مسجد که بین موشه دایان و ملک حسین پادشاه اردن در سال ۱۹۶۷ توافق شده بود، زیر سوال ببرد. همچنین درباره ساعات تردد و ورود به صحن مساجد و یا بازدید غیرمسلمانان از مکان های ویژه شایعاتی پخش شد. بهتر بود نخست وزیر اسرائیل به هشدارهای ملک عبدالله پادشاه اردن درباره خطر انفجار که تغییر وضع موجود  در مورد مسجد الاقصی می تواند ایجاد کند، گوش می داد. اما، سیاست این جنگ افروز حقیر و ترس او از اینکه رقیبانش از ممنوعیت حضور یهودیان در محل معبد اسرائیل می گفتند، بر این سیاستمدار و هراس از یک انفجار عمومی منطقه ای غالب شد.
الاقصی نماد مقدسی برای همه فلسطینی هاست از جمله برای خداناباوران و مسیحیان. تکبر اسرائیلی ها با تحریکات در صحن مساجد کرامت همه جوانان فلسطینی را جریحه دار می کند. حملات با چاقو و پیچ گوشتی به عابران اسرائیلی پاسخ نسل تازه ای از فلسطینی ها به خودخواهی اسرائیلی ها و تحریکات جناح راست در حاکمیت است  که زمینه آن پشت پرده شکست بارز استراتژی متکی بر مذاکرات محمود عباس و تشکیلات خود مختار است. این واقعیت که نتانیاهو با دادن فرمان شلیک به سوی «تروریست» ها برای «خنثی کردن» آنان، حملات با سلاح سرد را به سوء قصدهای انتحاری تبدیل کرده، اثر بازدارنده ای ندارد. بلکه برعکس، هر حمله ای، حمله دیگری را برمی انگیزد.
ده روز پیش با گروهی از جوانان فلسطینی در بیت لحم دیدار داشتم. صفا، دختر دانشجوی مسیحی (اگر صلیبی که بر گردن داشت، نشانهء مذهبش باشد) به من گفت که هموطنانش را که با چاقو به اسرائیلی ها حمله می کنند، می ستاید. او می گفت: «تا کنون، ما بودیم که می ترسیدیم، اما حالا نوبت اسرائیلی ها رسیده. نگاه کن در تراموای های آن ها کسی نیست. حتی کوچه های تل آویو، شب ها کاملا خلوت است.» و افزود «اگر من جرئت بیشتری داشتم، همان کار را می کردم...»
برای صفا و دوستانش،تشکیلات خودمختار و شخص محمود عباس نمایندهء چیز قابل توجهی نیستند. و اگر نام یاسر عرفات هنوز احساسات شان را بر می انگیزد، آن ها نمی دانند که سازمان آزادی بخش فلسطین چیست؟ در نزد این جوانان که با زمان خود هماهنگ اند، نام های اختصاری، شعارها و ایدئولوژی ها جای شان را به احساسات داده است. در این احساسات، جایگاه پرافتخاری برای کسب کرامت گمشده وجود دارد.
بنیامین نتانیاهو، با اظهارات جنگ طلبانه و تکبر بارش نه فقط اراده محسوس و ملموس جوانان فلسطینی را که می گفتند غیرسیاسی و بی حرکت شده اند، محکم تر می کند، از محمود عباس نیز سیاستمداری بی اهمیت می سازد که تقریبا کلیهء اقدامات او را برای خنثی کردن بمب غیرممکن می کند که نه فقط بر تعداد قربانیان می افزاید – چه اسرائیلی و چه فلسطینی- بلکه همچنین تلاشی تشکیلات خودمختار را نیز بر می انگیزد. این درست بدترین سیاست است.
اما، آیا این همان چیزی نیست که حکومت اسرائیل می خواهد؟
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
میشل ورشاوسکی، روزنامه نگار اسرائیلی، اوریان بیست و یک، ۱۵ اکتبر ۲۰۱۵


Israeli forces to Aida camp: 'We will gas you until you all die'

ظهور ناگهانی یک «عکس خبری» با زیرنویسی «مشکوک»

عکس، حیاط خانه‌ی داریوش و پروانه فروهر را نشان می‌دهد در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷. سیاه و سفید است و به مکانِ واقعه از بالا نگاه می‌کند. زاویه‌ی دید دوربین را که پی بگیری به ایوان خانه می‌رسی، کنار پله‌های مشرف به حیاط. عکاس اینجا ایستاده بوده است. شب است. بیست و سه نفر در عکس دیده می‌شوند، یک زن و بیست‌ودو مرد پیر و جوان. حاضران به دو گروه تقسیم شده‌اند، آنها که نظاره می‌کنند و آنها که در حال انجام کاری هستند. نمی‌دانم این کار را چه می‌توان نامید.
چیزی حمل می‌شود.
Forohhars_House_scene after the crime
چهار مرد گوشه‌های پتویی را گرفته‌اند و می‌برند. یکی از آنها اونیفرم به تن دارد. مرد دیگری که نقش مدیر را به خود گرفته، جلودار آنها شده است. انحنای پتو می‌گوید آن چیزی که برده می‌شود، جسم نرمی دارد. پارچه‌ی سفیدی از میان پتو بیرون زده که یک لکه‌ی تیره روی آن است. آنچه درون پتو حمل می‌شود و سنگینی آن شانه‌ی مردان را خم کرده است، از چشم دوربین مخفی مانده است. حرکت‌ها و حالت‌های این مردان، که گوشه‌های پتو را گرفته‌اند و پشتشان به ماست، تنها گویای وضعیتی عادی به هنگام حمل کردن چیزی ست. آنچه حمل می‌کنند انگار برایشان بی‌تفاوت است، می‌تواند هر چیزی باشد. چیزی را می‌برند که باید از آنجا خارج شود.
نمی‌دانم درون آن پتو جسد مادرم را می‌برند یا جسد پدرم را.
من آن شب آنجا نبودم. اما بارها از بستگان و دوستانی که آنجا بودند، پرسیده‌ام که چه دیده‌اند. روایت‌هایشان، تکه‌پاره‌هایی از یادها، لبریز از غم و بهت، یقینی ندارد. واقعیت را از کنارهم‌گذاشتن‌شان نمی‌توان بازیافت. کسانی می‌گویند آن شب به هنگام بیرون بردن جسدها، آنها را روی هم «انداختند». مادرم را از طبقه‌ی بالا، همانجا که او را کشته بودند، پایین آوردند تا سرسرای ورودی خانه، که در شیشه‌ای آن به ایوان باز می‌شود. روی جسد پوشیده بوده است. پدرم را از روی آن صندلی که قاتلانش رو به قبله چرخانده بودند، پایین آوردند. روی زمین سرسرا که گذاشتندش، خون از زخم‌هایش بیرون زد و روی کاشی‌ها ریخت. می‌گویند همانجا او را روی مادرم گذاشتند و رویشان پارچه کشیدند و بیرون بردند. می‌گویند پای برهنه‌ای از پارچه‌ها بیرون زده بود. کسان دیگری اما می‌گویند اول یکی را بردند و بعد دیگری را.
بستگان و دوستانی که آن شب آنجا بوده‌اند، چه آن‌ها که پشت در بسته‌ی خانه مانده بودند و چه آنها که برای مدت کوتاهی اجازه‌ی ایستادن در حیاط را یافتند، می‌گویند همهمه‌ای به پا بوده است از فریاد اعتراض سوگواران و پرخاش‌ مأموران. در این عکس اما هیچ اعتراضی نیست، هیچ دهانی به فریادی گشوده نیست. همه انگار ساکت مانده‌اند، الا آن مأمور که به جلوداری حمل‌کنندگان می‌رود و چهره‌اش پیداست. انگار او چیزی به دستور می‌گوید. دیگران اما تماشاچی صحنه شده‌اند. اینجا و آنجا رو به صحنه‌های کاری که در شرف انجام است ایستاده‌اند و نظاره می‌کنند. انگار پایان واقعه را به انتظار مانده‌اند.
وقتی به این عکس نگاه می‌کنم تمام آن فریادها و اعتراض‌ها که در طی این سال‌ها در ذهن می‌شنیدم، که خشمگین و دردمند جسد پدرومادرم را از آن خانه بدرقه می‌کردند، خاموش می‌شوند.
عکس اما همیشه یک واقعیت انتخاب‌شده را بازنمایی می‌کند. انتخاب یک زاویه و یک لحظه است از میان درهم‌تنیدگی‌ها و همزمانی‌های یک واقعه. هر بازنمایی از واقعیت در بطن خود به معنای حذف بخش‌هایی از آن واقعیت است. و من از خود می‌پرسم این عکس از واقعیت آن شب چه چیز را بازمی‌نماید، و چه چیز را نمی‌نماید و چرا؟ این عکس چه انتخابی از واقعیت را سندیت می‌بخشد؟ از واقعیت آن شب چه برداشتی ایجاد می‌کند؟
این عکس هیچ نشانه‌ای برای دریافت آنچه درون پتو حمل می‌شود، نمی‌دهد. به بی‌حرمتی به انسانی که جسدش را آنگونه درون پتو می‌برند که انگار تلنبار ماده‌ی له‌شده است، بی‌اعتنا می‌ماند. هیچ نشانه‌ای در عکس به هویت مردگان اشاره ندارد، به آن التهاب و اعتراض گسترده‌ی افکار عمومی که قتل آنها سبب شد. هیچ نشانه‌ای در این عکس به پس‌زمینه‌ی سیاسی آن واقعه و قتل‌‌های سازمان‌یافته و حکومتی دگراندیشان اشاره ندارد.
تمامی عکس‌هایی که آن شب در خانه‌ی داریوش و پروانه فروهر گرفته شده‌اند، از همان ابتدا محرمانه و ممنوعه اعلام شدند. حتی عکس‌هایی که اداره‌ی آگاهی در ثبت جنایت گرفته بود، با وجود تمامی اعتراض‌ها، از پرونده‌ی رسیدگی حذف شد. حالا اما این یک عکس سیاه و سفید را در کتاب پربرگ و سنگین‌وزنی چاپ کرده‌اند، در یک «مجموعه‌ی بااهمیت»، در میان انبوه درهمی از تصویرهای جورواجور از مناسبت‌های حکومتی با حضور فلان مقام‌های عالی‌رتبه تا سیل و آتش‌سوزی و جنگ و جشن و فوتبال؛ روزشمار سی سال جمهوری اسلامی که در ملغمه‌ای از عکس‌های خبری بازنمایی شده است. این عکس هم که تا پیش از آن پای هیچ خبر و در هیچ نشریه‌ای منتشر نشده بود، در صفحه‌ی هزاروپانزدهم کتاب آمده است. زیرش نوشته است: «قتل مشکوک داریوش فروهر وزیر کار دولت موقت و همسرش در منزل» در ترجمه‌ی انگلیسی به جای دولت موقت گذاشته‌اند «سابق». در فهرست تاریخ عکس‌ها هم به جای یکم آذر نوشته‌اند یک آبان.
در این زیرنویس هم باید دنبال آن چیزی گشت که ناگفته مانده است. اینجا پروانه فروهر در واژه‌ی «همسر» خلاصه شده و هویت سیاسی و جایگاه اجتماعی او ناگفته مانده است. پیکار سیاسی پنجاه‌ساله‌ی داریوش فروهر به دوران چندماهه‌ی وزیری او خلاصه شده است. واژه‌های کلیدی مخالف حکومت، مبارز سیاسی و دگراندیش در بیان هویت کشته‌شدگان ناگفته مانده است. قتل مشکوک جایگزین قتل سیاسی شده است، علی‌رغم این حقیقت مستند که قتل‌‌ها با انگیزه‌ی سیاسی و به دست مأموران وزارت اطلاعات و با دستور سازمانی وزیر انجام گرفته‌اند.
چرایی انتشار این عکس و زیرنویس در یک «کتاب مرجع» را باید در ناگفته‌ها و تحریف‌ها پی گرفت. اینجا «تاریخ» ابتری بازنمایی شده، که واقعه را از حقیقت آن تهی کرده و روایتی سطحی و پوشالی به خورد جامعه می‌دهد. روایتی که نه حساسیتی برمی‌انگیزد، نه حس مسئولیتی در پی خود ایجاد می‌کند. تنها حس کنجکاوی بی‌مایه‌ای را ارضاء می‌کند که به خرده‌دانسته‌های سطحی دلخوش می‌شود و آرام می‌گیرد و رام می‌شود. چنین روایت‌هایی عمق تاریخ را نفی می‌کنند تا آن را به انباشتی از حوادث خلاصه کنند، عادی‌سازی کنند، و معضل مسئولیت و پاسخگویی را ناگفته بگذارند. اینجا به روایتی سندیت داده شده است که قدرت حاکم را از پاسخگویی بری می‌کند.
و این نمونه‌ای‌ست از چگونگی بازنمایی دگراندیشان و تاریخ ایستادگی‌ و پیکار آنان، که مدتی‌ست از سوی بافت قدرت و کارگزاران خرد و درشت آنها باب شده است. اگر امروز محدوده‌ی محرمانه‌ها و ممنوعه‌ها را اندکی گشوده‌اند این به معنای گشایش فضا برای حقیقت و آزادی نیست. اینجا هم باید ناگفته‌ها را پی گرفت تا دریافت که آنچه زیر نام گشایش عرضه می‌شود بیشتر از جنس رنگ‌ولعاب است یا واقعیت.
***
امسال هم به تهران بازخواهم گشت تا در سالروز قتل سیاسی داریوش و پروانه فروهر خانه‌ و قتلگاه آنان را به روی مردم بگشایم. باشد تا کشتگان راه آزادی را بزرگ داریم و بر حق خود بر حافظه و روشنگری بایستیم و بر ضرورت دادخواهی پافشاری کنیم.
یاد آنان زنده باد که در راه آزادی ایران جان باختند.
گرامی باد یاد قربانیان قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷؛ پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده، کارون حاجی‌زاده، مجید شریف، پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده.