نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ بهمن ۵, شنبه

آيا نامش را شنيده ايد؟ آيا ميدانيد چه بلايى بر سرش آمده است؟

آيا نامش را شنيده ايد؟ آيا ميدانيد چه بلايى بر سرش آمده است؟
شیوا محبوبی

عكسى از او نديده بودم، نميدانستم چند سالش بود، فرزندى داشت يا نه؟ علايقش چه بود , كجا بدنيا آمده بود و ….. اما اين را ميدانم كه داستان دو خطيش را هر گز نتوانستم فراموش كنم. با آنكه او را شخصا نميشناسم اما هر بار كه به او فكر ميكنم قلبم به درد ميايد و خشم وجودم را فرا ميگيرد. تعداد معدودى ممكن است با او آشنا باشند. اما خيلى ها به نظر ميايد او را نميشناسند. اسمش داريوش ارجمند است. يك زندانى سياسي بود. با اسم داريوش و سرانجام دردناكش از طريق يكى از نامه هاي زندان آشنا شدم. در ميان نامه هاى زندان چند سال پيش نامه بهروز جاويد تهرانى به «بن كى مون» دبيركل سازمان ملل را خواندم. بهروز از زندان رجائی شهر کرج (گوهردشت)،سالن ۱، بند ۱ در تاريخ ٢۹ فروردين ماه ۱٣٨۹ در بخشى از نامه اش نوشته بود: » زندانبان ها بصورت تحقیر و توهین زندانیان را خطاب می کنند، استفاده از دکتر بصورت امتیازی هست که نصیب هر کسی نمی گردد. بیماری را در انفرادی های سالن ۲ بنام داریوش ارجمند سراغ دارم که مدت ۲.۵ سال است که در این انفرادی ها زندانی است. وی به بیماری ایدز مبتلا است و مدت ها است بهداری زندان قرص های آنتی بیوتیک وی را قطع نموده تا زودتر بمیرد. حتی بتادین و پمادی که برای زخم های یک بیمار مبتلا به ایدز لازم است به وی داده نمی شود. زندانبان ها می ترسند درب سلول وی را باز کرده و وی را به توالت و حمام بفرستند حتی چراغ سلول وی که مدت ها سوخته را کسی عوض نمی کند». بهروز در نامه اش در مورد وضعيت وخيم زندان نوشته بود اما انگار مغزم در همان چند سطر مربوط به داريوش قفل كرده بود. بارها اين چند خط را در مغزم مرور كردم تا سعى كنم اطلاعات بيشترى از آن استخراج كنم. داستان چند خطى داريوش بشدت غمگينم كرد, مرتب در ذهنم اين چند سطر را به صورت فيلم كوتاهى بازسازى ميكردم, سلول را مجسم ميكردم, چراغ خاموش شده را، سلول سرد را كه بوى عفونت ميداد، قيافه جلادان زندانبان را. كما اينكه داريوش را ندديده بودم اما مجسم ميكردم بي رمق در سلول دراز كشيده است. پاسداران را مجسم ميكردم كه داريوش را به دنياى فراموشى سپرده اند و گويى اصلا وجود ندارد. با خودم فكر ميكردم كه داريوش در سلول زندان و در حاليكه با مريضيش بدون هيچ دارو و درمانى دست و پنجه نرم ميكرد و شاهد مرگ تدريجى خود بود، چگونه آن دقايق را ميگذراند؟ آخرين آرزوهايش چه بود؟ به چه فكر ميكرد؟ روياهايش چه بود؟ آيا خانواده اش ميدانستند فرزندشان در چه شرايطى است؟ از بهروز جاويد تهرانى پس از آزاديش پرسيدم كه ايا عكسى و يا اطلاعات بيشترى از او دارد، اما متاسفانه بهروز هم اطلاعات بيشترى نداشت. وقتى از سر انجامش پرسيدم بهروز گفت كه داريوش ارجمند در همان سلول جانش را از دست داد. سعى كردم اطلاعات بيشترى در مورد اين زندانى پيدا كنم . روى اينترنت نوشته اي ديدم از فعالين حقوق بشر كه در آن در مورد داريوش نوشته بودند، با مشخصاتى كه داده بودند حدس زدم احتمالا اين همان زندانى است. در نوشته آمده بود: » زنداني داريوش ارجمند ماه ها است که در سلولهاي انفرادي بند ١ زندان گوهردشت کرج معروف به سگدوني زنداني است. داريوش ارجمند ٤٠ ساله که محکوم به ١٩ سال زندان مي باشد نزديک به ٢٥ ماه است که در سلولهاي انفرادي بند١ معروف به سگدوني بسر مي برد….. داريوش ارجمند در سلول انفرادي نگهداري مي شود که از داشتن نور طبيعي و حتي لامپ در سلولش محروم است. او ناچار است که از سلولش بعنوان سرويس بهداشتي استفاده کند و همچنين مي بايست در همان سلول استحمام نمايد در حالي که اين سلول بسيار کوچک و فاقد چنين امکاناتي است. زخمهاي زيادي بر روي بدن اين زنداني وجود دارد ولي از انتقال او به بهداري خوداري مي کنند و حتي داروهاي لازم به اين زنداني داده نمي شود که زخم هايش را پانسمان کند.اين زنداني از داشتن لباس کافي محروم است و لباسهايش مندرس و پاره مي باشند. بوي تعفن که از سلول انفرادي اين زنداني بر مي خيزد باعث اذيت و ازار ساير زندانيان که در سلولهاي انفرادي اين سالن زنداني هستند مي شود. غذاي اين زنداني در حد زنده ماندن است . او تا به حال چند بار اقدام به خودکشي کرده است در آخرين باري که اقدام به خودکشي نمود چندين ساعت به حال خود رها شد که با اعتراض ساير زندانيان نجات يافت. يکي از زندانيان سياسي وضعيت اين زنداني را به کساني که تحت عنوان بازرس مراجعه مي کنند تشريح کرد و از او خواست که به سلول اين زنداني مراجعه کند و خود شاهد شرايط وحشتناک و غير قابل تصور اين زنداني باشد ولي اين فرد با اين استدلال که اين زنداني مبتلا به ويروس ايدز است و خطرناک مي باشد از بازديد سلول اين زنداني خوداري نمود «
واقعا جنايت تا چه حد؟! من نيز مانند بسياري از شما هرگز داريوش ارجمند را شخصا نديده ام و چند سطر بالا من را با داريوش و بخش كوچكى از رنجش آشنا كرد اما تصميم گرفتم هر چند كوتاه در مورد داريوش بنويسم. حداقل كارى كه با اين نوشته ميتوانم انجام دهم اينست كه من نيز داريوش ارجمند, زندانى سياسي كه جانش را در زندان رژيم از دست داد را به شما معرفى كنم. صداى او باشم و نگذارم فراموش شود. رژيم داريوش را رسما اعدام نكرد، از دارو و درمان محرومش كرد و او را زجر كش كرد. اين به مراتب حتى دردناكتر از اعدام است. داريوش را اعدام خاموش كردند، اعدامى كه جايى صدايش در نيامد و كسى از آن باخبر نشد. تعداد زيادي هستند كه مانند داريوش در بدترين شرايط هستند اما اسمشان و داستانشان جايى ديده نميشود. كمپين » نگذاريد قلبشان از تپش باز ايستد» كمپين حمايت از زندانيان سياسى محروم از دارو و درمان كه از ماه اكتبر ٢٠١٣ از سوى كميته مبارزه براي آزادى زندانيان سياسى اعلام شده و مورد پشتيبانى تشكلها و شخصيتهاي آزاديخواه و مدافع آزادى زندانيان سياسي قرار گرفته است هدفش اينست كه زندانيان سياسي محروم از دارو و درمان كه هم اكنون با بيماري و مرگ دست و پنجه نرم ميكنند مانند داريوش ارجمند گمنام نمانند. تلاش اين كمپين اينست كه از طريق اقدامات بين المملى به رژيم اسلامى فشار بياورد تا هر چه سريعتر به اين زندانيان امكانات درمانى داده شود. هيچ زندانى سياسي نبايد گمنام بماند. لازم نيست كه حتما يك زندانى را شخصا بشناسيم و يا تمام اطلاعاتش را داشته باشيم. حتى اگر اسم يك زندانى سياسي را ميدانيم, حتى اگر اطلاعات جزئى از اين زندانى داريم، بايد در موردش صحبت كنيم، در موردش بنويسيم، توجه جهانيان را به وضعيتش جلب كنيم و صداى اين زندانيان باشيم. ١٤ ژانويه
ویترز: عايدات امپراتوری خامنه ای از تسهیل تحريم ها

            
رویترز در مقاله ای می نویسد يکی از افرادی که از لغو تحريم های اخير سود بسیاری می برد، آيت الله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی است.
بخشی از این مقاله به شرح زیر است:
خامنه ای امپراتوری مالی عظيمی را در اختيار دارد که با نام «ستاد [اجرايی فرمان امام]»  به طور وسيع در صنايع پتروشيمی ايران سرمايه گذاری کرده است. يعنی بخشی که اينک - و با تعليق برخی از تحريم ها - اجازه يافته صادرات خود را از سر بگيرد.
بر مبنای توافقی شش ماهه ميان ايران و قدرت های جهانی، تهران متعهد شده است که بخش هايی از برنامه هسته ای خود را در مقابل تعليق برخی تحريم های اقتصادی محدود سازد. تعليق تحريم های غرب نيز، از جمله، لغو شماری از تحريم های صادرات محصولات پتروشيمی، را در بر می گيرد.
روز دوشنبه، ۳۰ دی ماه، روزی که تعليق تحريم ها به مرحله اجرا در آمد، وزارت خزانه داری ايالات متحده آمريکا فهرست ۱۴ شرکت پتروشيمی ايرانی را منتشر کرد که پيش از اين تحت تحريم قرار گرفته بودند اما اکنون اجازه يافته اند که در آن سوی مرزهای ايران به فعاليت های تجاری خود ادامه دهند. در فهرست فوق نام سه شرکت به چشم می خورد که يک سال پيش وزارتخانه فوق اعلام کرده بود توسط «ستاد» اداره می شوند: شرکت محصولات پتروشيمی قاعدبصير، واحد پتروشيمی مرجان و شرکت پتروشيمی صدف عسلويه.
در پاسخ به پرسش رويترز، يک سخنگوی «ستاد اجرای فرمان امام» طی ايميلی که برای اين خبرگزاری ارسال کرد اظهار داشت که ستاد تنها در شرکت پتروشيمی قاعد بصير سهام دارد. اين سخنگو در نامه خود تصريح کرد: «سرمايه گذاری ما...در بخش پتروشيمی ناچيز است.»
اما کاهش تحريم ها عليه ايران تنها هفت ماه پس از آن صورت می گيرد که وزارت خزانه داری ايالات متحده آمريکا ستاد اجرايی فرمان امام و ۳۷ شرکت وابسته به اين نهاد - از جمله سه شرکت پتروشيمی ياد شده - را به فهرست بلندبالای نهادهای تحريمی ايران افزود. وزارت خزانه داری در ماه ژوئن اقدام خود را «تلاش برای هدف قراردادن رهبری ايران» اعلام کرده بود. در همان زمان، اين وزارت «ستاد» را به دورزدن تحريم های وضع شده توسط ايالات متحده و جامعه بين الملل عليه متهم کرد.
در ماه نوامبر، رويترز مجموعه ای سه قسمتی را منتشر کرد که برای نخستين بار نشان می داد چگونه «ستاد اجرايی فرمان امام» از طريق مصادره و فروش املاک متعلق به شهروندان معمولی ايران به يکی از ثروتمندترين و قدرتمندترين مؤسسات تبديل شده است. از ديگر سو، - تا ايالات متحده برای تحت تحريم قرار دادن ستاد اقدام کند - اين نهادِ مرموز و به شدت ثروتمند به يک مجموعه چندميليارد دلاری تغيير ماهيت داد. اين مجموعه امروز تقريباً در تمامی صنايع ايران حضور دارد، از بخش مالی و نفت گرفته تا مخابرات.
آژانس خبری دولتی ايران نيز در واکنش به گزارش رويترز آن را «دروغ» توصيف کرد که با قصد متزلزل کردن اعتماد مردم به نهادهای جمهوری اسلامی منتشر شده است.
علاوه بر سود ناشی از لغو تحريم ها عليه پتروشيمی ايران و از سرگيری صادرات توسط شرکت های وابسته به ستاد اجرايی فرمان امام، توافق هسته ایِ اخير واردات کالاهای بشردوستانه، از جمله دارو، را نيز به ايران تسهيل می کند و البته امپراتوریِِ ستاد چندين شرکت دارويی ايرانی را نيز در فهرست زيرمجموعه های خود دارد.
واشينگتن سال گذشته صنعت پتروشيمی ايران را مورد تحريم قرار داد، و يکی از مقام های دولت باراک اوباما نيز اعلام کرد که اقدام فوق به اين جهت انجام شد که پتروشيمی به «يکی از منابع اصلی درآمد خارجی ايران» تبديل شده است.
اين هفته نيز، يک مقام وزارت خزانه داری در گفت و گو با خبرگزاری رويترز برآورد کرد که سود حاصل از صادرات پتروشيمی برای ايران در جريان شش ماه آينده، رقمی حداکثر برابر با «يک ميليارد دلار»، و چه بسا بسيار کمتر از آن، خواهد بود. دليل پايين بودن سود تهران نيز ناتوانی پتروشيمی ايران در عقد قراردادهای طولانی مدت خواهد بود.
در حالی که تحريم ها از روی دهها محصول پتروشيمی برداشته شده، برخی ديگر از اين محصولات از قبيل کيسه های پلاستيکی و لاستيک خودرو همچنان تحت تحريم مانده اند، افزون بر اين، معامله با ايران کماکان برای شهروندان ايالات متحده و شرکت های متعلق به آمريکا ممنوع است.
شرکت پتروشيمی قاعد بصير، که در زمينه توليد محصولات پلاستيکی فعاليت دارد، بر روی سايت خود نوشته است که محصولات اين مجموعه در گذشته به کشورهای متعددی صادر شده است. از جمله آفريقای جنوبی، ايتاليا، بريتانيا، آلمان، ترکيه، مصر، کره جنوبی و چين. «گروه توسعه انرژی تدبير»، از ديگر مجموعه های وابسته به ستاد، نيز بر روی سايت خود تصريح کرده است که «۸۰ درصد» قاعد بصير در مالکيت اين مجموعه است.
ماه ژوئن گذشته، وزارت خزانه داری آمريکا گفت که «ستاد اجرايی فرمان امام» واحد پتروشيمی مرجان، توليد کننده متانول، و شرکت پتروشيمی صدف عسلويه - که در زمينه توليد لاستيک فعال است - را نيز در اختيار دارد.
در همين حال، يکی از مسؤولان واحد پتروشيمی مرجان به رويترز گفت که «تحريم ها آسيب چندانی به ما وارد نکردند.» وی در ادامه افزود که اين شرکت در نظر دارد که مذاکرات خود را با شرکت هايی در دانمارک و ايتاليا از سر گيرد. اين مسؤول - که در گزارش رويترز به نام او اشاره ای نشده - تصريح کرد: «هنوز در مرحله برنامه ريزی هستيم.»
بابک زنجانی ویترین چه کسانی است؟ +اسناد و تصاویر

با گذشت حدود یکماه از بازداشت بابک زنجانی و موکول شدن آزادی وی به بازگرداندن دومیلیارد یورو از پول نفت این سئوال برای افکارعمومی مطرح است که چار وی پول را به بیت المال باز نمی گرداند.
به گزارش «انتخاب»؛ بابک زنجانی که به گفته خود وی بیش از 25هزار میلیارد تومان ثروت دارد برای دومیلیارد یورو یعنی کمتر از نه هزار میلیارد تومان بیش از سه هفته است که در زندان به سر می برد.
شاید یکی از پاسخهای که بتوان به این معما داد این است که پول نفت در اختیار بابک زنجانی نبوده واساسا بابک زنجانی تنها ویترین کسانی است که پول نفت را بوسیله بابک زنجانی در اختیار گرفته اند.
یاداشت کوتاه بابک زنجانی چندی قبل از بازداشت وی که در صفحه فیس بوک او منتشر شد به رمز گشایی این معما کمک می کند.
 
وی در این یاداشت از پرداخت 900 میلیون یورو برای پروژه  ایران زمین خبر می دهد ، پول هنگفتی که طبیعتا بابک زنجانی محلی برای تامین آن غیر از پول نفت در اختیار نداشته است و اگر آن 900 میلیون یورو را نپرداخته بود امروز می توانست نیمی از بدهی خود را تسویه کند.
اما این 900 میلیون یورو به دست چه کسانی رسیده است، بررسی های «انتخاب» نشان می دهد که مالک قبلی پروژه ایران زمین ، شرکتی به نام اطلس ایرانیان است شرکتی که متعلق به بانک وابسته به یکی از نهادها است و با تاسیس شرکتهای تو در تو هلدینگی پیچیده را پدید آورده است که همه راهها در این هلدینگ به یک نام ختم می شود و آن فرهاد روز خوش است.
فرهاد روز خوش فردی است خود را در سایت شرکتش فوق لیسانس مهندسی صنایع معرفی می کند، وی تا قبل از سال 1388، در مدیریت شرکتهای کوچک خصوصی حضور داشته است اما به یکباره به مرکز تقاطع شرکتها وپروژه های هزاران میلیارد تومانی از مشهد گرفته تا تهران تبدیل می شود.
اینکه آیا تنها بابک زنجانی مورد بازخواست قرا می گیرد یا آنکه چهره ها دانه درشتی که در پشت ویترین وی قرار داشته اند وبا او تبادلات مالی سنگین داشته اند نیز مورد تحقیق قرار خواهند گرفت موضوعی است که مقامات ذیربط باید در مورد آن تصممی بگیرند.













مدارک تقصیر شهرداری تهران در آتش سوزی خیابان جمهوری +اسناد

مدارکی که به دست خبرنگار پیام نو رسیده نشان می دهد  که شهرداری تهران در  حادثه آتش سوزی خیابان جمهوری تقصیرکار است.
  ، تا کنون در این حادثه دو نفر کشته و دو آتش نشان بازداشت شده اند.  علی رغم انتقاد شدید برخی از اعضای شورای شهر تهران از عملکرد شهرداری و سازمان آتش نشانی در جریان این ماجرا، مسئولان این دو مجموعه روشن شدن ابعاد ماجرا را یا به بررسی‏های بیشتر موکول کرده‏اند و یا انگشت اتهام را به سوی ماموران آتش نشانی چرخانده‏اند. محسن سرخو، عضو شورای شهر تهران در گفتگو با پیام نو گفت: «شهرداری با اعلام زمان ۱۵ روز برای بررسی این موضوع و اعلام نظر نهایی مشغول خریدن زمان برای فراموش شدن کل ماجرا است».
برخی از اسناد به دست آمده از سابقه خرابی خودروهای آتش نشانی تهران می‏تواند گواهی باشد بر صحبت‏های محسن سرخو. خودروهایی که در عملیات خیابان جمهوری مورد استفاده قرار گرفته بودند ساخت شرکت «ایویکو ماگیروس» آلمان هستند. شرکتی که بر اساس برخی اسناد موجود حداقل از حدود ۱۳ ماه پیش بارها نسبت به نیاز این خودروها به تعمیر هشدارهای جدی را به مدیر عامل آتش نشانی و همچنین معاون خدمات شهری شهرداری تهران داده بود.
بر اساس اطلاعاتی که نماینده تام الاختیار این شرکت در ایران در اختیار پیام نو قرار داده است، شرکت «ایویکو ماگیروس» علی رغم هشدارهای جدی خود به شهرداری تهران، هیچگاه جواب در خور توجهی برای ارائه خدمات پس از فروش، سرویس کاری و تعمیرات این خودروها از شهرداری دریافت نکرده است. این همه در حالی است که مسئولان شهرداری تهران مدعی شده ‏اند که بعد از بررسی‏ های آنها این شرکت باید پاسخگوی خرابی خودروی فرستاده شده به آتش سوزی خیابان جمهوری باشد.
وحید ممتحنی، نماینده شرکت ماگیروس در ایران همچنین از انجام تعمیرات خودسرانه شهرداری بر روی خودروهای این شرکت خبر داده است. به گفته وی از آنجا که این خودروها تجهیزاتی کاملا تخصصی و بسیار حساس محسوب می ‏شوند، تعمیر و خدمات آنها هم باید کاملا با نظارت مستقیم شرکت سازنده انجام شود.
قسمت مهمی از تلاش ‏های شرکت «ایویکو ماگیروس» برای پیگیری بحث تعمیرات و خدمات پس از فروش خودروهای امداد و نجات آتش نشانی مربوط به ایام قبل و پس از انتخابات ریاست جمهوری می‏ شود که شهرداری تهران به دلیل حضور آقای قالیباف در انتخابات ریاست جمهوری بسیار پر مشغله بود.
01
02
03
نامه شماره ۷۲۹ شرکت «ایویکو ماگیروس» به معاونت خدمات شهری محمدباقر قالیباف روش می‏سازد که حتی مسئولان عالی رتبه شهرداری هم حداقل از مرداد ماه سال جاری در جریان تمام موارد مربوط به این خودروها بوده‏ اند و شرکت سازنده تمام هشدارها را به آنها داده است. در حالی که مسئولان شهرداری ترتیب اثری نداده اند. تنها جواب موجود به این نامه دستور مهدی سیف، رئیس دفتر و مشاور عبدالهی، معاون خدمات شهری شهرداری تهران برای مدیرعامل آتش نشانی تهران است که طی آن خواسته شده که «درخواست و مشکلات شرکت فوق بررسی و اقدام مقتضی را به عمل آورید و نتیجه را هم اعلام فرمائید».
04
05
شرکت «ایویکو ماگیروس» مدعی است که بعد از این نامه نه هیچگونه اقدامی در این خصوص صورت گرفته و شهرداری تهران هیچ ترتیب اثری به این مکاتبات نداده است.
اسناد موجود در خصوص قصور مسئولان سازمان آتش نشانی و شهرداری در خرابی تجهیزات آتش نشانی بیش از این چند نامه است که مجالی دیگر برای انتشار و بررسی را طلب می‏ کند. با این وضعیت باید دید که آیا مسئولان دستگاه قضایی برای پیگیری این حادثه و مشخص شدن مقصران آن تنها به ماموران آتش نشانی تهران که حلقه آخر این وضعیت محسوب میشوند اکتفا می‏ کند یا پای مدیران ارشد شهر تهران هم به این ماجرا باز خواهد شد.
در این فیلمی که در اختیار پیام نو قرار گرفته است و در پایین همین صفحه قابل مشاهده است، نقص فنی یکی از خودروهای فروخته شده توسط شرکت «ایوکو ماگیروس» به شهرداری تهران نمایش داده شده است. این ماشین به علت عدم اجرای تعهدات شهرداری تهران  تعمیر نشده و نشتی روغن مشهودی دارد. سازنده این خودروها عنوان می‏ کند که این خودرو با این وضعیت نشت شدید روغن بیش از دو روز امکان کار ندارد. این قسمت مربوط به تجهیزات فنی این خودرو برای عملیات امداد و نجات می‏ شود. شرکت «ایوکو ماگیروس» مدعی است که مسئولان شهرداری تهران و سازمان آتش نشانی در سال‏های اخیر امکان خدمات رسانی این شرکت به تجهیزات آتش نشانی را محدود و در ۱۳ ماه گذشته کاملا قطع کرده‏ اند. گفتنی است سازمان آتش نشانی طی این مدت شرکت سازنده که ملزم به ارائه خدمات پس از فروش به این خودروها بوده را در جریان نقص فنی تجهیزات خود قرار نمی‏ داده است. نماینده این شرکت در ایران همچنین تاکید می‏ کند که آتش نشانی تهران قسمت عمده‏ای تعمیرات این ماشین‏ها را به افراد غیر مجاز که تخصصی در زمینه تعمیر این تجهیزات ندارند واگذار کرده بوده است.
مصاحبه کامل پیام نو با وحید ممتحنی نماینده «ایویکو ماگیروس» که حاوی نکات قابل توجه و غافلگیر  کننده ای درباره حادثه خیابان جمهوری است، تا  ساعتی دیگر منتشر می شود.
پیام نو این آمادگی را دارد تا توضیح مدیران شهرداری تهران  را هم درباره این مدارک و ادعاها منتشر کند.
 

بررسی چگونگی قتل حیدر خان عمو اوغلی ( دبیرکل حرب کمونیست ایران - دوره ی اول )

بررسی چگونگی قتل حیدر خان عمو اوغلی ( دبیرکل حرب کمونیست ایران - دوره ی اول )
مهسا جزینی

واقعه ملاسرا که اوج اختلافات و از هم پاشیدگی نهضت جنگل را نشان می‌دهد بعد از گذشت نزدیک به ۹۰ سال هنوز ابعاد پیدا و پنهان زیادی دارد. این واقعه که به کشته شدن حیدرعمواوغلی از سران متاخر نهضت جنگل منجر شد‌‌ همان زمان از سوی افراد بسیاری به میرزا کوچک‌خان یا یارانش نسبت داده شد. در واقع غیبت کوچک‌خان در نشستی که خود یکی از محورهای اصلی آن بود، باعث شد این قضیه توطئه‌ای از جانب او تفسیر شود. البته بعد‌ها دیگران آن را کار جناح چپ نهضت به واسطه اختلافات درونی و یا ناشی از تغییر سیاست شوروی و دستور از بالا و حتی برخی کار انگلیسی‌ها دانسته‌اند.
این گزارش به واکاوی همین مساله و اینکه چه افرادی از کشته شدن حیدرخان و متهم کردن میرزا سود می‌برده‌اند پرداخته است. پای حیدر‌خان چگونه به جنبش جنگل باز شد؟ اختلافات میرزا کوچک‌خان و جناح چپ نهضت جنگل که بالا گرفت میرزا نیروهای خود را برداشت و به جنگل رفت و حکومت شورایی گیلان هم به احسان‌الله خان رسید. اما حرکت‌های نه چندان موفق او و شکستش از نیروهای شاه و انگلیس باعث واکنش کنگره جهانی خلق‌های مشرق زمین و زمینه‌ساز ورود حیدرخان عمواوغلی مشروطه‌خواه، فعال چپ و رییس حزب کمونیست به تشکیلات نهضت جنگل شد. حیدرخان بعد از اختلاف‌ها و دودستگی‌هایی که در جنبش جنگل پدید آمد قرار شد اوضاع را سامان دهد و بانی آشتی میرزا و احسان‌الله خان و دیگران شود.
گویا سابقه مبارزاتش در دوران مشروطه و وجهه‌ای که بین جریان‌های سیاسی و مبارزان سر‌شناس آن دوره داشته کورسویی بوده برای پیوند دوباره جنگلی‌ها و جلوگیری از شکست نهضت تا جایی که نخستین اقدامات هم مثبت بود و راه برای اتحاد کمیته انقلاب و شورای جنگل فراهم ساخت. قضیه از این قرار بود که گروه‌های ایرانی شرکتکننده در کنگره جهانی خلق‌های مشرق زمین دچار اختلاف شده تصمیم گرفتند نمایندگانی برای دیدار با لنین و دیگر رهبران حزب کمونیست روسیه و بین‌الملل سوم به مسکو بفرستند. حاصل گفت‌وگوهای هیات اعزامی به مسکو با لنین این شد که بنا به خواست لنین و حمایت استالین، کمیته مرکزی تازهای به رهبری حیدرخان عمواوغلی، برای سازش با سران نهضت جنگل تعیین شود. پس از تعیین کمیته مرکزی دوم، لحن روزنامه‌ها در آذربایجان شوروی نسبت به نهضت جنگل تغییر کرد و گفته شد که شماری از سران حزب کمونیست ایران بدون اجازه مسکو در گیلان عمل کردهاند. پس از آمدن دو نفر از سوی حکومت آذربایجان به گیلان و تسلیم نامهای از زبان نریمانوف رییس حکومت آذربایجان به میرزا و جلب موافقت وی قرار شد حیدرخان عمواوغلی به گیلان عزیمت کند و به نهضت جنگل بپیوندد. پس از این اطمینان بود که میرزا کوچک موافقت خود را برای برقراری روابط جدید با کمیته دوم اعلام کرد.
در دی - بهمن ۱۲۹۹ از باکو خبر رسید که حیدرخان صدر کمیته مرکزی دوم عازم گیلان است. اما آمدن حیدرخان، مصادف شده بود با توافق‌های لندن - مسکو و مسکو - تهران و قطعی شدن سیاست‌های مسکو در قبال نهضت جنگل. از آنجایی که روس‌های مقیم گیلان هم با ورود حیدرخان مخالف بودند، گفته می‌شود عمواوغلی به گونه پنهانی با مقداری اسلحه و نزدیک به ۱۵۰ تن مجاهد مسلح وارد انزلی شد. پس از ورود حیدرخان به ایران در اسفند ۱۲۹۹، ملاقاتی میان سران انقلاب با حضور او در خرداد ۱۳۰۰ انجام شد و در نتیجه این ملاقات جبهه واحد و کمیته جدید انقلاب تشکیل شد که اعضای آن عبارت بودند از: میرزا کوچک‌خان، حیدرخان عمواوغلی، خالو قربان، میرزا محمد و احسان‌الله خان. مدت کوتاهی پس از تشکیل کمیته جدید انقلاب، احسان‌الله‌ خان در مرداد ۱۳۰۰، بدون اطلاع کمیته انقلاب و بدون آمادگی نظامی با دو هزار نفر نیرو به تهران حمله کرد. اقدام نظامی احسان‌الله خان منجر به شکست فاحش و فرار وی شد.
سران انقلاب پس از این واقعه برای تشکیل دولت جدید مجددا ملاقات و توافق کردند و در نتیجه این توافق در ۱۳ مرداد ۱۳۰۰ تشکیل دولت جمهوری شورایی گیلان (جمهوری سوم) اعلام شد. در دولت جدید، میرزا کوچک‌خان سرکمیسر و کمیسر امور مالی شد. دولت جدید وظیفه عمده خود را در آن می‌دید که نیروهای انقلابی را سازمان داده و از گیلان پایگاهی برای حمله به تهران و ساقط کردن دولت مرکزی بسازد. در تابستان ۱۳۰۰ گیلان عملا به چهار بخش تقسیم شده بود به این ترتیب که: انزلی در دست حیدرخان، رشت زیر نظر خالو قربان، فومن زیر نظر میرزا کوچک‌خان و لاهیجان زیر نظر احسان‌الله خان. همراه با ضعف و اختلافات درونی نهضت جنگل، تلاش حکومت مرکزی برای سرکوبی نهضت ادامه داشت. در ۲۹ سپتامبر ۱۹۲۱ قرار شد جلسه نوبتی کمیته انقلابی یا اجتماعی به نام کنگره برای آشتی و رفع اختلاف بین کمیته مختلط رشت به سرکردگی احسان‌الله خان با حضور میرزا و دیگران از جمله حیدر عمواوغلی در ملاسرا یا صومعه‌سرای فعلی تشکیل شود اما جلسه آشتی‌کنان به درگیری و کشتار بدل می‌شود.
 
روایت شده که حیدر عمو از واقعه جان سالم به در برد و به جنگل گریخت اما در روزهای بعد توسط برخی نیروی‌های جنگل دستگیر شد. واقعۀ «ملاسرا» به دوران موقت آرامش در گیلان خاتمه داد و خالو قربان که از این حادثه جان سالم به‌ در برده بود، بلافاصله بعد از ورود به رشت احسان‌الله خان را ملاقات کرد و متفقاً نیرویی مرکب از کرد‌ها و چریک‌های روسی برای مصاف با میرزا ترتیب دادند. نفرات خالو قربان و احسان‌الله ظرف بیست و چهار ساعت شهر را تحت کنترل گرفتند و باز روایت شده میرزا که همچنان در جنگل اقامت داشت قسمتی از قوای جنگل را به فرماندهی نورمحمدخان تهمتن برای سرکوبی دوستان سابق خود مأمور و روانه کرد. بدینسان، پیش از آنکه قوای دولتی برای پایان دادن به قضیۀ گیلان عازم شود انقلاب از داخل پاشیده بود. خالو قربان و احسان‌الله خان نیز با میرزا می‌جنگیدند. می‌گویند میرزا به دنبال محاکمه حیدر عمو بوده و در این میانه، فرصتی برای آنکه میرزا به زعم خود برای حیدر عمواوغلی محکمۀ انقلابی تشکیل دهد وجود نداشت. به همین دلیل از واپسین روزهای زندگانی حیدرخان و کیفیت مرگ او گزارش صحیحی در دست نیست.
نقل شده که حیدرخان، مدتی به حال بلاتکلیفی در «کسما» بسر می‌برد، اما پس از مدتی به «مسجد کیش»، قریه کوچکی در میان جنگل‌های انبوه «توسه‌کله» انتقال داده می‌شود. باز گفته شده تا وقتی حیدرخان در کسما بسر می‌برد ملاقات با وی آزاد بود و عده‌ای که تصور می‌کردند می‌توانند میان او و میرزا واسطه شوند به دیدنش می‌رفتند. اما از حیدر بجز سیل فحش که نثار میرزا می‌کرد چیزی شنیده نمی‌شد. به همین جهت نیز اطرافیان میرزا به وی توصیه می‌کردند کار حیدر را در زندان یکسره کند. می‌گویند در حقیقت میرزا نیز از حیدر بیمناک بود اما وقتی می‌اندیشید کشتن حیدر عمواوغلی در زندان چه لطمۀ بزرگی به حیثیت او خواهد زد توصیۀ مشاوران خود را نشنیده می‌گرفت تا وقتی حیدر را از «کسما» به «مسجد کیش» در قلب جنگل بردند و در آنجا معلوم نشد که چگونه به حیات او خاتمه داده شد؟ همین‌قدر که گفته شده وقتی که یکی از دوستان نزدیک حیدر عمواوغلی خود را به گیلان رساند و تقاضای ملاقات وی را کرد، در حاشیۀ نامه‌ای که متضمن این تقاضا بود به وی پاسخ داده شد: «حیدر موقعی که می‌خواست از زندان فرار کند به وسیلۀ قراول هدف قرار گرفت و به قتل رسید.» چه کسانی از کشته شدن حیدر عمواوغلی سود می‌بردند؟ عمده اتهاماتی که قتل حیدرخان را متوجه میرزا می‌کند از سوی نیروهای چپ،‌‌ همان زمان و بعد‌ها صورت گرفته است.
احسان طبری در نوشته‌ای تحت عنوان «جمهوری گیلان» واقعه ملاسرا و کشته شدن حیدرخان را ناشی از بدگمانی میرزا به دیگر اعضای نهضت و توطئه یارانش می‌داند. طبری جایگاه غیرپرولتاریایی میرزا و دوری‌اش از رادیکالیسم انقلابی را زمینه‌ای می‌داند که باعث شده میرزا دست به چنین کاری زند و می‌نویسد: «سرانجام در ۲۹ سپتامبر ۱۹۲۱ (۱۳۴۰ ه. ق.) حیدرخان که بنا به دعوت میرزا به عنوان شرکت در جلسه نوبتی کمیته به محلی بنام «پسیخان» کشانده شده بود، همراه سرخوش یکی از یاران احسان‌الله خان به دست جمعی از یاران کوچک‌خان به قتل رسید و کلبه‌ای که این اتفاق در آن رخ داده بود به آتش کشیده شد.» امیرحسین فردی نویسنده کتاب «کوچک جنگلی» نیز معتقد است که حیدرخان به دست مجاهدان جنگل ولی خودسرانه کشته شد و میرزا در این کار نقشی نداشت. افشین پرتو، پ‍‍ژوهشگر جنبش جنگل و نویسنده کتاب در دست انتشار «گیلان و خیزش جنگل» در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» تحلیل دقیق‌تری ارائه می‌کند: «عصر حیدرخان عمواوغلی به پایان رسیده بود.
حکومت بلشویکی با حکومت تهران کنار آمده بود. جنگ جهانی تمام شده بود و حکومت بلشویکی می‌کوشید با پذیرش زمانهٔ نو زمینهٔ مناسبی برای ادامهٔ حیات سیاسی خود پدید آورد و در این زمینهٔ نو باید بسیاری از کسانی را که بازیگران صحنه‌های پیشین بودند یا دچار دگرگونی نقش می‌‌نمودند یا از صحنه کنار می‌نهادند. با این همه نمی‌خواستند خود را به عنوان کنار نهنده یا از میان بردارندهٔ این گونه آدم‌ها بشناسانند، پس باید از میان برداشتن آن‌ها به گردن کسان دیگری می‌افتاد. از میان بردارندهٔ حیدرخان می‌توانست انگلیس، شوروی و یا نیروهای هنوز در ستیز جنگل باشند.» پرتو که اخیرا به دست‌نوشته خاطرات احسان‌الله دست یافته در خصوص اینکه احسان‌الله خان چه نظری در خصوص کشته شدن عمواوغلو داشته می‌گوید: «او نه به صراحت ولی به نوعی با طعنه و کنایه در برگ‌های پسین خاطرات خود، در آن زمانی که خود او نیز به سبب روشن شدن مسیر تلاشش برای کنار آمدن با رضاشاه و بازگشتن به ایران مورد آزار حکومت مسکو قرار می‌گیرد، گناه کشته شدن حیدرخان را به گردن حکومت بلشویکی می‌اندازد.
در سندی به دست آمده از مرکز اسناد وزارت امور خارجه انگلیس که حاوی گزارشی است از یک جلسه‌ تصمیم‌گیری برای پدیداری زمینه‌ گفت‌وگو میان دولت ایران و میرزا کوچک‌خان، اشاره‌ای به پدیدآیی ماموریتی برای زدودن چهره‌های ناخرسند این مذاکرات شده است. حال اینکه این تصمیم را این سو یعنی دولت ایران یا انگلیس و یا آن سو یعنی میرزا به انجام رسانده هنوز جای تحقیق و تحلیل دارد. گرچه باید دید میرزا چه سودی از کشته شدن حیدرعمواوغلی می‌برده است؟» محمدعلی همایون کاتوزیان نویسنده کتاب «از مشروطیت تا سقوط رضاشاه»، اختلافات میرزا کوچک‌خان و حیدر‌خان را آنگونه نمی‌بیند که قصد جان هم را بکنند. در واقع آن‌ها را افرادی قدرت‌لب نمی‌داند که در پی ساخت و پاخت با حکومت مرکزی یا شرق و غرب یا در پی حذف هم باشند بلکه افرادی شبیه به هم و مومن به راه خود قلمداد می‌کند. اما درباره چگونگی روابط حیدرخان با اعضای حزب کمونیست ایران که شائبه طرح قتل او را از جانب آن‌ها بیشتر می‌سازد، می‌نویسد: «حیدرخان با اینکه کمونیست بود، از دست رفقای هم‌مسلک خود آسودگی نداشت و دائما اسباب زحمت وی را فراهم می‌کردند. مخصوصا آن عده روس‌های اشتراکی در رشت مواظب عمواوغلی بوده و تمام نامه‌ها و کارهای او را مخفیانه تفتیش می‌کردند. یک روز موقعی که در رشت بود به مشارالیه خبر رسید طرف عصر می‌خواهند او را دستگیر نمایند.
آن روز با زحماتی طاقتفرسا به اتفاق چند نفر از رفقای جنگلی خود از رشت فرار کرده و مخصوصا نزدیک پست بلشویک‌ها که در بیرون شهر داشتند چند تیر به سمت وی شلیک شد ولی تیر‌ها اصابت نکرده و به هر طریق بود موفق به فرار از شهر و پناه گرفتن در جنگل گردید.» اسماعیل جنگلی برادرزاده میرزا هم گزارش می‌دهد: «حتی طرفداران خالو قربان و احسان‌اللهخان و سردار محیی تصمیم گرفتند به دست کمونیستهای متحد خود عمواوغلی را ترور نمایند و اگر همراهان میرزا از این سوء قصد مطلع نشده و در مقام نقل و انتقال عمواوغلی از رشت به جنگل نشده بودند، او و رفقایش به دست شیخ‌اف و عده دیگر کشته می‌شدند.» ایرج صراف هم که در زمینه تاریخ جنگل تحقیق کرده و کتابی تحت عنوان «نهضت جنگل از روایت تا روایت» در دست چاپ دارد در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی» از پیش فرضی صحبت می‌کند که در کتابش برای نخستین بار مطرح شده است. او معتقد است: «واقعه ملاسرا از ابتدا تا انتها یعنی نقشه و انجامش بر عهده جناح مخالف میرزا بوده و کوچک‌خان اصلا روحش از قضیه خبر نداشته است.» او که بیش از همه احسان‌الله خان را در مظان اتهام می‌داند، معتقد است: «به واسطه اختلافات داخلی خود یا دستوری از جانب شوری قصد نابود ساختن حیدر عمواوغلی را داشتند اما بدشان نمی‌آمد که آن را گردن میرزا بیندازند.
حتی بعید نیست که تیر خلاص را هم خود احسان‌الله خان زده باشد. نقل قول شده که میرزا دیر به ملاسرا آمد و وقتی آمد که کار از کار گذشته بود. در همه کتاب‌ها نوشته شده که میرزا باعث قتل حیدرخان عمواقلی بوده در حالی که میرزا پیام شورای انقلابی در کنگره حزب در بادکوبه که گفته شده بود حیدر عمواوغلی جهت اصلاح اوضاع جنگل فرستاده می‌شود را می‌پذیرد، پس چرا باید او را بکشد؟ در واقع هیچ مدرکی وجود ندارد.» به اعتقاد صراف «حتی ابراهیم فخرایی هم که از اعضای نهضت بوده و کتاب خاطراتش را نوشته تحلیلش این است که برخی یاران میرزا تصمیم گرفتند انتقام بگیرند. حال سوال این است که خب از چه کسی انتقام بگیرند؟ دست‌نوشته‌ای از برادر حیدرخان است که او با لنین اختلاف نظر داشت. من تصور می‌کنم که حیدر‌خان طرف تروتسکی بود و لنین بی‌میل نبود که سر این فرد زیر آب برود. من ۱۰۰ درصد احتمال می‌دهم که احسان‌الله خان، قاتل حیدرعمواوغلی بوده چون بعد هم رفت شوروی و پناهنده شد.» در کنار همه این‌ها نقل قول‌هایی هم هست که میرزا در مواقع مختلف از کشتار بی‌مورد جلوگیری کرده است. حتی محمدعلی گیلک نویسنده «تاریخ انقلاب جنگل» می‌نویسد که «میرزا کوچک به هنگام عقبنشینی و جنگ و گریز به معین‌الرعایا (حسنخان آلیانی) دستور داده بود همه زندانیان جنگل را آزاد کند.»
 
محمدتقی میرزا میرابوالقاسمی پژوهشگر گیلانی هم که زمانی با دو تن از شاهدان سرانجام زندگی حیدرعمو گفت‌و‌گو کرده از این دو نقل می‌کند که: «ما اطمینان داریم که میرزا کوچک حتی از دستگیری حیدر تا آن زمان که او کشته شد اطلاعی نداشت.» ابهام در نحوه کشته شدن حیدر عمواوغلی ابراهیم فخرائی منشی مخصوص میرزا با نقل مستقیم از حسن آلیانی (معین‌الرعایا) که شخصا با وی گفت‌وگو کرده است در کتاب سردار جنگل می‌نویسد: «... جنگل تصمیم داشت به مجرد آرام شدن اوضاع حیدرخان را به محاکمه فراخواند... افراد ایل (مقصود ایل آلیانی رعایای حسن آلیانی است.) همین که به شکست ما پی بردند... به علت آنکه در معرض خطر قرار نگیرند حیدر‌خان را خفه کردند. » سیدمحمدتقی میرزا میرابوالقاسمی هم از‌‌ همان دو شاهد ماجرا نقل می‌کند که: «... ما راضی به کشتن او نبودیم و و سرانجام حسن آلیانی و ملاجعفر آلیانی از ما خواستند که به زندگی او پایان دهیم. به ناچار من و شعبان او را به داخل جنگل میان‌رز برده و در کنار رودخانه تیرباران نمودیم.
 
جسدش را در جنگل‌‌ رها کردیم و پایان زندگی حیدر را اطلاع دادیم. اگر کسانی پیدا شوند و بگویند که حیدر را جایی دفن کردهاند حقیقت ندارد چون ما پس از کشتن او جسد را در جنگل انداختیم که طعمه حیوانات شد.» ایرج صراف اما در نحوه کشته شدن حیدرخان بر اساس این روایات و نقل قول‌های یاد شده در کتاب‌ها تشکیک می‌کند و می‌گوید: «ما شاهد دست اول از ماجرا نداریم حتی ابراهیم فخرایی هم در خاطراتش هیچ وقت نگفته من آنجا حضور داشتم و تنها تحلیلش را از ماجرا و بر اساس گفته‌های دیگران بیان کرده است. اما اینکه می‌گویند از هر طرف رگبار گلوله گرفت و حیدر‌خان از طبقه دوم پایین پریده و به جنگل فرار کرد و روزهای بعد به دست دیگران اسیر شد به کسما منتقل شد و میرزا درصدد محاکمه او بود ولی به دلایلی دیگران سرش را بریدند، چندان صحیح به نظر نمی‌رسد.» صراف یک تحقیق میدانی هم در منطقه انجام داده است: «من خانه‌های روستایی اطراف را بررسی کردم و توانستم خانه‌ای قدیمی شبیه‌‌ همان خانه‌ای که وصفش را می‌کنند پیدا کنم اما سازه خانه‌های آنجا به گونه‌ای نیست که گلوله بتواند از آن قطر گلی رد شود و درگیری از بیرون و داخل به کشتار منجر شود، بعد هم اینکه شکل خانه‌های روستایی به گونه‌ای است که از یک سمت سقف خانه تا زمین کشیده شده و از ارتفاع دو متری هم اگر فرد می‌خواسته فرار کند یا پایش آسیب می‌دیده و یا توسط نیروهایی که بیرون منزل بودند در جا کشته می‌شده.
نزدیکترین فرضیه این است که اصلا حمله‌ای در کار نبوده بلکه به احتمال زیاد توطئه‌ای از جانب‌‌ همان جمعی که به ظاهر برای شور و صلح دور هم جمع شده بودند در کار بوده و کسی از داخل خانه دست به این کار زده باشد. به نظر من آتش زدن خانه روستایی محل درگیری بی‌دلیل نبوده و سرنخ مهمی است مبنی بر اینکه مدرک جرمی آنجا بوده که نخواسته‌اند اثری ازش باقی بمانند و آن چیزی نیست جز جسد حیدرخان عمواوغلی، در غیر این صورت چه نیازی بوده به آتش کشیدن خانه.»
منابع: - از مشروطیت تا سقوط رضاشاه نوشته: دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان، ترجمه: محمد رضا نفیسی، انتشارات: پاپیروس، تهران ۱۳۶۶
نهضت جنگل و بنیانگذار آن میرزا کوچک‌خان جنگلی، شاپور رواسانی، اطلاعات سیاسی اقتصادی، آذر و دی ۸۴ شماره ۲۱۹ و ۲۲۰ 
سردار جنگل، ابراهیم فخرایی، ۱۳۴۴ شمسی، انتشارات امیرکبیر، تهران
گفت‌و‌گو با ناصر صراف پژوهشگر و نویسنده کتاب از «نهضت جنگل از روایت تا روایت» 
گفت‌و‌گو با دکتر افشین پرتو دکترا تاریخ، پژوهشگر و نویسنده کتاب «گیلان و خیزش جنگل»
جمهوری گیلان، احسان طبری
— with Hazhir Pelaschi and 7

وزیر کشور: 6 میلیون ایرانی درگیر اعتیاد هستند

به گزارش خبرگزاری مهر، عبدالرضا رحمانی‌فضلی با بیان اینکه طی 34 سال گذشته، فعالیتهای زیادی در عرصه مبارزه با مواد مخدر صورت گرفته است، گفت: 3700 نفر از نیروهای کشور جان خود را در این راه از دست داده و به شهادت رسيده اند، هزینه‌های اجتماعی و اقتصادی زیادی صرف شده و کنترل سختی در مرزها با کشیدن سیم خادار، احداث برجک و دیوار بتنی انجام شده به گونه‌ای که از تاثیرات مثبت آن می‌توان به انتقال قاچاق از مسیر خشکی به آبها اشاره کرد.
وی ادامه داد: با وجود این فعالیتها، آمار مربوط به افزایش مصرف مواد، میزان توزیع در بازار مصرف و تعداد دستگیرشدگان، نشان می‌دهد که هنوز از قاچاقچیان عقب هستیم.
دبیرکل ستاد مبارزه با موادمخدر با بيان اينكه گردش مالی مواد مخدر بیش از یک هزار میلیارد دلار در دنیا است، گفت: سودآوری بالا در ترانزيت مواد مخدر، استفاده قاچاقچیان از روش‌ها و شیوه‌های پیچیده و تنوع محصولات مواد مخدر از دلایل مهم تجارت مواد مخدر در دنیا هستند.
رحمانی‌فضلی گفت: قاچاقچیان متاسفانه با تبلیغات غلط، مواد متاآمفتامین و روان‌گردان را علاجی برای درمان بیماری‌هایی همچون لاغری، افسردگی و ناتوانی جنسی و بهبودی پوست عنوان می‌کنند و این در حالیست که فردی که در این مسیر بیفتد برگشتش به زندگی عادی بسیار سخت خواهد بود.
وي ادامه داد: طبق پژوهشهای انجام شده یک میلیون و 325 هزار نفر معتاد در کشور وجود دارند که با احتساب بعد خانوار، حدود 6 ميليون نفر به طور مستقیم درگیر مواد مخدر هستند، همچنین نرخ شيوع اعتياد در بين زنان دو برابر شده و از 2/5 درصد (پنج و دو دهم) به 3/9 درصد (نه و سه دهم) يعني حدود 10 درصد رسيده است که این خطر بزرگی است.
به گفته رحمانی فضلی، مواد مخدر آسیبهای زیادی همچون سرقت، قتل، طلاق، همسرآزاری، کودک آزاری را در جامعه به دنبال دارد و این نشان می دهد که وضعیت مواد مخدر در جامعه بسیار تکان دهنده است.
دبیرکل ستاد بیان داشت: سالانه 500 تن مواد مخدر در دنیا کشف می‌شود و از ابتدای سال‌جاری بیش از 300 آشپزخانه توليد مواد مخدر در كشور کشف شده و همچنين طی این مدت 16 هزار معتاد جمع‌آوری شده‌اند كه بخشي از اين تعداد پس از مراحل غربالگری و بررسي شرایط نگهداری در مراكز نگهداري درمان و كاهش آسيب به اين مراكز منتقل شده‌اند.
رحمانی‌فضلی ادامه داد: اکنون رویکرد اصلی ستاد اجتماعی کردن مبارزه با مواد مخدر و استفاده از ظرفيت‌هاي مردمي است و ما معتقدیم که در حوزه‌های پیشگیری، درمان و صیانت از بهبودیافتگان باید تلاش بیشتری صورت بگیرد.
وی تصریح کرد: در این راستا نشست‌های مختلفی با گروههای مختلف همچون سازمانهای مردم‌نهاد، روحانیون، جامعه مداحان و بسیج در حال برگزاری است و انتظار این است که این گروه‌ها دست جامعه را در امر مبارزه بگیرند تا انشالله در مسئله مقابله با این پدیده شوم، شاهد ورود هجم وسیعی از مردم به صحنه مبارزه باشیم.
رحمانی‌فضلی افزود: مبارزه با مواد مخدر و اعتیاد باید به‌عنوان یک مسئله مهم و آسیب اجتماعی مورد توجه همگان قرار گیرد و رویکردی اجتماع‌محور پیدا کند و همچنین مردم خودشان وارد صحنه مقابله با این پدیده شوم شوند.
وزیر کشور با تاکید بر اینکه در مبارزه با مواد مخدر نیاز به اراده جمعی است، ادامه داد: این جلسه به منظور استفاده از ظرفیت رسانه‌ها در امر اجتماعی شدن مبارزه با مواد مخدر برگزار شده تا بتوانیم از نقطه نظرات اهالی رسانه در این راستا بهره ببریم.
وی با بیان اینکه گرایش بسیاری از افراد معتاد به سمت اعتیاد به دلیل ناآگاهی بوده است، گفت: رسانه‌ها با انتشار خبر، گزارش، گفت و گو، عکس و... می‌توانند کمک کنند و جریان‌سازی قوی را در خصوص اجتماعی کردن امر مبارزه ایجاد کنند و موجب آگاهی افراد و خانواده و صیانت جامعه در برابر این بلیه شوم شوند.
در این نشست صمیمی برخی از مدیران خبرگزاری‌ها از جمله ایرنا، ایسنا، مهر، فارس، تسنیم، برنا، خبرآنلاین و شبستان و برخی مديران روزنامه‌ها همچون اطلاعات، ایران، جام جم، کیهان، مردمسالاری حضور داشتند و به بيان نقطه نظرت خود در اين رابطه پرداختند.

مقوله‌ی حجت‌الاسلام «جعفر نیری» و مستند‌سازی کشتار ۶۷٬ ایرج مصداقی

جعفر نیری یکی از حکام شرع دادگاه انقلاب اسلامی ارتش بود که پس از شکل‌گیری این نهاد به آن پیوست. تشابه نام خانوادگی وی با نام خانوادگی رئیس هیأت کشتار ۶۷ باعث شد تا نام او از سوی مجاهدین خلق به عنوان رئیس حکام شرع اوین و هیأت کشتار ۶۷ مطرح شود. دیگران اشتباه مجاهدین را تکرار کردند. اما او کیست و چه بر سر او آمد؟

برای پیگیری نقض حقوق بشر و تلاش برای اجرای عدالت، مستندسازی و تدقیق شهادت‌ها امری ضروری است که متأسفانه در جامعه سیاسی ما کمتر به آن پرداخته می‌شود.
به همین منظور در جلد سوم خاطراتم (نه زیستن نه مرگ) در مورد اعضای هیئت کشتار ۶۷ و به ویژه مرتضی اشراقی که گروه‌های سیاسی و محققان وی را به غلط به مرتبه‌ی آیت‌اللهی و حتی دامادی خمینی رسانده بودند توضیح دادم. (آیت‌الله شهاب‌الدین اشراقی داماد خمینی در شهریور ۱۳۶۰ در اثر سکته‌ی مغزی فوت کرد.) نکته‌ی حیرت‌انگیز آن که محققان و به ویژه یرواند آبراهامیان که کتابش به انگلیسی انتشار یافته و حاوی اطلاعات غلطی پس ار روشن‌ شدن اشتباهاتش هم حاضر به تصحیح آن‌ها نشد.
http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=186
تلاش برای تصحیح این اشتباهات داستان عجیب و آموزنده‌ای دارد که اتفاقاً بخشی از فرهنگ ما ایرانیان را نیز نشان می‌دهد.
مدت‌ها در اسناد انتشار یافته در ارتباط با کشتار ۶۷، از حجت‌الاسلام «جعفر نیری» به عنوان رئیس هیئت کشتار نام برده می‌شد. این اشتباه اولین بار توسط سازمان مجاهدین صورت گرفت و بعدها توسط دیگران ادامه یافت. هفت سال پیش در این باره مقاله‌ای نوشته و توضیح دادم که نام رئیس هیئت کشتار ۶۷ حسینعلی نیری است. بعدها آیت‌الله منتظری نیز آن را در یک گفتگوی تلویزیونی تأیید کرد.

http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=104
مقاله‌ام در مورد تصحیح نام نیری رئیس هیئت کشتار ۶۷ را که از قضا به نظرم بسیار مهم بود بعضی از سایت‌ها انتشار ندادند.! مسئول یکی از سایت‌ها که اتفاقاً برادرش نیز در کشتار ۶۷ در اصفهان اعدام شد در پاسخ من که دلیل عدم انتشار مقاله‌ام را جویا شده بودم، نوشت چه فرقی می‌کند نام این جنایتکار حسینعلی باشد یا جعفر! در پاسخ نوشتم هیچ اشکالی ندارد از این به بعد به جای روح‌الله خمینی هم بنویسید کامبیز خمینی، چه فرقی می‌کند؟ (۱)
مسئولان سازمان مجاهدین که علی‌القاعده بایستی از تصحیح نام مسئول هیئت کشتار ۶۷ استقبال و اسنادشان را بازبینی می‌کردند همچنان از این کار سر باز می‌زنند.

http://www.mojahedin.org/pages/printNews.aspx?newsid=64313
و در تعدادی از مقاله‌هایی که بعد از نوشته‌ی من انتشار یافت در کنار نام حسینعلی همچنان در پرانتز از نام جعفر استفاده کردند. گویا آن‌ها مرتکب اشتباهی نشدند، نام نیری تصحیح نشده بلکه تکمیل شده است! متأسفانه مسئولان این سازمان در ارتباط با هویت مسئول هیئت کشتار ۶۷ نیز حاضر به پذیرش اشتباه‌شان نیستند و همچنان به جای دادخواهی و تلاش برای مستندسازی این کشتار بزرگ، به دنبال بزرگنمایی آمار قتل‌عام شدگان و اشاعه‌‌ی روایت‌های نادرست از این کشتار بیرحمانه هستند. (۲)
همین اشتباه را «انجمن عدالت برای ایران» مرتکب شد و بدون هیچ دلیلی کنار نام حسینعلی نیری از نام جعفر استفاده کرد. http://justiceforiran.org/human-rights-violators-individuals-databank/pour-mohammadi
دیگرانی همچون امیر جواهری، سایت «روزنامه انقلاب اسلامی» و ... همچنان بر این اشتباه پافشاری می‌کنند.
بارها توضیح داده‌ام که لیست‌های منتشر شده از سوی افراد و گروه‌های سیاسی در ارتباط با کشتار ۶۷ به شدت مخدوش و غیرقابل استناد است. یک نگاه اجمالی به این لیست‌ها نیز مشخص می‌کند که تهیه‌کنندگان آن‌ها از دقت و حساسیت لازم برای تهیه این لیست‌ها برخوردار نبوده‌اند. هر لیستی که حاوی تعداد اسامی بیشتری است در واقع نشان‌دهنده‌‌ی دقت کمتری است که در تهیه اسامی به کار رفته. (۳)
***
در این مقاله تلاش می‌کنم توضیح دهم سروکله‌ی حجت‌الاسلام «جعفر نیری» که سال‌ها به عنوان مسئول هیئت کشتار ۶۷ معرفی می‌شد از کجا پیدا شد و چگونه به عنوان در روایت‌ها دست یافت.
امیدوارم گروه‌های سیاسی، خاطره‌نویسان و محققان برای شناساندن رئیس هیئت کشتار ۶۷ از پافشاری بر نام جعفر دست برداشته و بپذیرند که نام رئیس هیئت کشتار ۶۷ حسینعلی نیری است.
حجت‌الاسلام جعفر نیری حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی ارتش
جعفر نیری یکی از حکام شرع دادگاه انقلاب اسلامی ارتش بود که پس از شکل‌گیری این نهاد به آن پیوست. تشابه نام خانوادگی وی با نام خانوادگی رئیس هیأت کشتار ۶۷ باعث شد تا نام او از سوی مجاهدین خلق به عنوان رئیس حکام شرع اوین و هیأت کشتار ۶۷ مطرح شود. دیگران اشتباه مجاهدین را تکرار کردند. اما او کیست و چه بر سر او آمد؟
حجت‌الاسلام جعفر نیری معروف به میرزا جعفر نیری، فرزند دوم آیت‌الله هادی نیری میانجی در سال ۱۳۲۸ در میانه به دنیا آمد. برادر بزرگتر وی شیخ احمد نیری، بازاری و از ثروتمندان میانه است. پدرش در سال 1282 شمسی در میانه متولد شد و با آغاز سلطنت رضاشاه به حوزه علمیه قم رفت و همزمان با جنگ جهانی دوم و اشغال کشور به زادگاهش بازگشت. پس از استقرار حکومت پیشه‌وری در آذربایجان، وی فرار را بر قرار ترجیح داد و به قم عزیمت کرد. پس از سقوط دولت پیشه‌وری وی دوباره به میانه برگشت و با صدور فتواهای ضد مردمی،‌ جنایات شنیعی را در حق مردم آذربایجان مرتکب شد. از جمله به دستور وی به خانمی محترم به نام «عزیزه» که مسئول تشکیلات زنان فرقه آذربایجان در میانه بود در میدان مرکزی شهر تجاوز شد. ماوقع در کتاب «گذشته چراغ راه آینده است» ذکر شده است. شیخ هادی نیری که به حمایت از شاه و دستبوسی وی اشتهار داشت و از مکنت زیادی برخوردار بود در دوران انقلاب ضد‌سلطنتی هنگامی که دیگر کار سلطنت تمام شده تلقی می‌شد در تظاهرات‌ مردم میانه خودی نشان داد.
در پاییز ۱۳۵۸ پس از شعله‌ورشدن درگیری بین خمینی و شریعتمداری با این كه شیخ هادی نیری به آیت‌الله شریعتمداری علاقه‌مند بود و از سال‌ها پیش با وی ارتباط نزدیك داشت، سمبه‌ی حریف را پرزورتر یافت و با پشت کردن به شریعتمداری جانب خمینی را گرفت. وی در پاییز ۱۳۶۳ فوت کرد.
جعفر نیری که در چنین خانواده‌ای رشد کرده بود در سال ۱۳۴۴، در شانزده سالگی، به حوزه علمیه قم رفت و سپس رابط میان پدرش و مراجع قم شد.
وی پس از پیروزی انقلاب وارد دادگاه انقلاب اسلامی ارتش شد و با مشارکت در صدور فرمان اعدام برای دست‌اندرکاران کودتای نوژه، گل کرد و در جریان سرکوب مجاهدین، بیرحمی را از حد گذراند و احکام اعدام و شکنجه‌ی زیادی را صادر کرد. نیری که ضدیت با کمونیسم و حزب توده را از پدرش به ارث برده بود، در جریان سرکوب شبکه‌ی نظامی حزب توده به یاری محمدی ری‌شهری شتافت. آخرین پست قضایی وی ریاست شعبه 178 دادگاه کیفری 2 تهران بود. نیری در جریان سقوط هواپیمای حامل فضل‌الله محلاتی نماینده‌ی خمینی در سپاه پاسداران و تعدادی از نمایندگان مجلس و قضات دادگستری در اول اسفندماه ۱۳۶۴ کشته شد و نماند تا دست به خون و شکنجه‌ی بیشتری بیالاید. این هواپیما توسط میگ‌های عراقی در نزدیکی اهواز ره‌‌گیری و سرنگون شد. وی رابطه‌ی‌ نزدیک و حتی خانوادگی با محلاتی داشت و احتمالاً‌ دلیل همسفر شدن این دو در بازدید از جبهه به همین دلیل بوده است. نیری دارای ۵ فرزند، سه پسر به نام‌های ناصر، یاسر و غلام و دو دختر بود. با توجه به نبود پدر هیچ‌یک از فرزندان او نتوانستند از رانت حکومتی استفاده کرده و به موقعیتی برسند و همگی ساکن قم هستند.

در هواپیمای ساقط شده علاوه بر حجت‌الاسلام جعفر نیری، قضات دیگری هم حضور داشتند که همراه با وی کشته شدند. این عده عبارت بودند از :
۱- حجت‌الاسلام محمد مصطفوی کرمانی متولد ۱۳۱۵، در سال ۱۳۵۸ توسط بهشتی به قوه قضاییه راه یافت و به ریاست دادگاه مدنی خاص رسید. او همچنین در بنیاد شهید و دادگاه انقلاب اسلامی نیز به قضاوت می‌پرداخت. مصطفوی کرمانی از نزدیکان غلامحسین حقانی حاکم شرع و رئیس دادگاه‌ سیستان و بلوچستان و امام جمعه و نماینده بندرعباس در مجلس شورای اسلامی که در انفجار حزب جمهوری اسلامی کشته شد و محمد مفتح که توسط فرقان به قتل رسید بود. وی همچنین همراه با حجت‌الاسلام دین‌پرور و علی موحد ساوجی بنیاد نهج‌البلاغه را راه‌اندازی کردند.
۲- حجت‌الاسلام سیدحسن شاهچراغی، متولد ۱۳۳۱ نماینده دوره اول و دوم مجلس از دامغان و سرپرست سابق روزنامه کیهان. وی پس از عزیمت به قم در مدرسه حقانی به تحصیل پرداخت و پس از حضور قدوسی در دادستانی کل انقلاب به همراه دیگر شاگردان مدرسه حقانی که بعدها اهرم‌های قضایی و امنیتی کشور را به دست گرفتند به قوه قضاییه پیوست و به ریاست دفتر دادستان کل انقلاب رسید. در حالی که طبق قانون اساسی بر تفکیک قوا تأکید شده همزمان در دو قوه مسئولیت داشت.
۳- حجت‌الاسلام غلامرضا سلطانی متولد ۱۳۲۲، رئیس دادگاه انقلاب اسلامی کرج از سال ۱۳۵۹ ، امام جمعه اشتهارد، عضو کمیسیون قضایی مجلس شورای اسلامی.
وی که مدتی با شیخ یوسف صانعی هم‌درس بود و در سال ۱۳۵۸ از سوی خمینی جهت حل مسائل قضایی شهرستانهای سبزوار و بندرعباس همراه با محصل همدانی و استادی به این شهرها رفتند.

وی از سال ۶۰ و به ویژه پس از سی‌خرداد، روزهای چهارشنبه و پنج شنبه در کرج به صدور احکام ظالمانه‌ی اعدام و زندان و شکنجه می‌پرداخت و روزهای جمعه را نیز در اشتهارد به خواندن خطبه جمعه می‌‌گذراند. ابراهیم رئیسی معاون اول قوه قضاییه و یکی از اعضای هیئت کشتار ۶۷ از وردست‌های او در دادستانی کرج و دادگاه انقلاب این شهر بود.
۴- حجت‌الاسلام مهدی آشوری، در سال ۱۳۳۱ در میانه متولد شد و در مهر ماه ۱۳۴۹ عازم قم شد و در مدرسه «حقانی» به تحصیل پرداخت. وی به خاطر نزدیکی‌ به بهشتی و باهنر به عضویت کمیته استقبال «امام» درآمد و پس از پیروزی انقلاب مدتی در کمیته انقلاب اسلامی میانه به فعالیت پرداخت سپس از سوی قدوسی به سمت دادیاری شهرستان میانه منصوب گردید و در سال ۱۳۶۲ به دانشکده (علوم قضایی) ویژه روحانیون وارد شد و پس از اتمام دوره در محاکم تهران به قضاوت پرداخت.
۵- حجت‌الاسلام محبوب شیری در خرداد 1319، در روستای «قمقان» از توابع شهرستان میانه به دنیا آمد.
در سال 1337 عازم حوزة علمیة قم شد و پس از تأسیس مدرسه‌ی حقانی مدتی در این مدرسه زیر نظر بهشتی و قدوسی به تحصیل پرداخت. وی پس از پیروزی انقلاب ابتدا در دفتر آیت‌الله مشکینی و سپس آیت‌الله ملکوتی امام جمعه تبریز به کار مشغول شد و همزمان به عنوان حاکم شرع به همکاری با دستگاه قضایی پرداخت. وی به هنگام مرگ رئیس شعبه ۱۶۱ کیفری 2 بود.
۶- حجت‌الاسلام فرج الله نصیری در آبان 1338 در روستای آغازجقلو ، یکی از روستاهای شهرستان خدابنده استان زنجان به دنیا آمد. وی برای تحصیل علوم دینی ابتدا به بیجار و سپس حوزه علمیه قم رفت. وی پس از پیروزی انقلاب به عنوان حاکم شرع به خدمت دستگاه قضایی درآمد و در دانشگاه شیراز نیز به تدریس معارف اسلامی پرداخت.
۷- حجت‌الاسلام محمدجواد صدیقیان کاشی در سال 1330 در قم متولد و از سن نه سالگی وارد حوزه علمیه شد در سال ۱۳۵۹ وارد دستگاه قضایی شد وی ابتدا ریاست شعبه 10 دادگاه مدنی خاص را به عهده داشت، سپس بعد از مدتی ریاست شعبه 110 محاکم عمومی مدنی خاص تهران را به عهده گرفت. صدیقیان در سال 1341 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه پسر و یک دختر است!
۸- حجت‌الاسلام محمد خداپرست در سال ۱۳۲۶ در شهر قم متولد شد و پس از اخذ دیپلم متوسطه در رشتة حقوق و علوم قضایی مشغول تحصیل شد و در سال ۱۳۵۴ موفق به اخذ مدرک گردید . وی ابتدا بعنوان دادرس دادگاه مستقل شهرستان نائین منصوب گردید و سپس بعنوان بازپرس دادسرای عمومی تهران به خدمت مشغول شد. سرانجام از سوی شورایعالی قضایی به ریاست شعبة ۴۱ محاکم حقوقی رسید.
۹- احمدخان احمدلو در سال 1331 متولد شد دوران تحصیلات تا پایان دوره متوسطه را در شهرستان قم گذراند. سپس در دانشگاه حقوق قضایی ادامه تحصیل داد و پس از فارغ‌التحصیلی در دادگستری به عنوان قاضی استخدام شد و به عنوان مدیر كل دفتر دادگاههای عمومی و پس از آن با تشكیل پلیس قضایی به عنوان مدیر كل این نهاد منصوب شد . پی از صدور «فرمان 8ماده ای امام» به عنوان عضو ستاد پیگیری فرمان مزبور مشغول فعالیت شد و بالاخره در سال ۶۴ رئیس شعبه ۶۳ دادگاه صلح تهران و دادگاه عسر و حرج بود.
۱۰- حجت‌الاسلام علی محبی در سال ۱۳۲۴ در روستای کویج از توابع مشگین شهر متولد شد و برای تحصیل علوم حوزوی به قم رفت و پس از پیروزی انقلاب به قوه قضاییه پیوست .
۱۱- حجت‌الاسلام سیدحسن اجاق خضری در سال ۱۳۱۵ در شهر ستان قزوین به دنیا آمد. پس از تحصیل در حوزه علمیه قم در سال ۱۳۶۲ به قوه قضاییه پیوست و هنگام مرگ دادرس دادگاه مدنی خاص تهران بود.
۱۲- حجت‌الاسلام سیداحمد قاسمیان در سال ١٣١٧ در خانواده‏اى متدین و مذهبى در روستایى از توابع دماوند به دنیا آمد. در سن هیجده سالگى به تهران آمد و مشغول به تحصیل در حوزه علمیه شد. وى بعد از اتمام دروس حوزه وارد دانشکده الهیات شد و موفق به کسب مدرک کارشناسى گردید.
وى پس از پیروزى انقلاب به عضویت کمیته انقلاب اسلامى درآمد. وی مدتى در دبیرستان، به تدریس دروس دینى پرداخت و امامت جماعت مسجد حسینى اتابک تهران را برعهده گرفت. وی هنگام مرگ کارآموز قضایی بود.
۱۳- حجت‌الاسلام میرولی رفیعی راد متولد ۱۳۲۵ حاکم شرع محاکم حقوقی تهران.
علاوه بر قضات فوق، ۸ نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی نیز در سقوط هواپیمای کشته شدند که نام دو نفرشان که پست‌های قضایی هم داشتند در بالا ذکر شده است.
1.مهدی یعقوبی ۱۳۳۰- نماینده مجلس از تربت حیدریه
2.سید ابوالقاسم داود الموسوی دامغانی ۱۳۲۳- نماینده مجلس از رامهرمز
3.علی معرفی زاده ۱۳۲۷- نماینده مجلس از خرمشهر و شادگان
4.محمد کلاته‌ای ۱۳۲۶- نماینده مجلس از بجنورد
5.نورالدین رحیمی ۱۳۱۴- نماینده مجلس از خرم‌آباد
6.ابوالقاسم رزاقی ۱۳۳۱- نماینده مجلس از تنکابن و رامسرا

دیگر کسانی که در سقوط این هواپیما کشته شدند عبارتند از :
عبدالباقی درویش (خلبان) – عباس جاهدی (کمک خلبان) عبدالله فیاضی (پاسدار محافظ محلاتی) - عنایت احمدی – رشید موسوی- ابوالقاسم ارشادی -رجب علی اسلامی - احمد انصاری - رضا برادران هاشمی - سیدحسین حسینی- محمود خضرائی - احمد رقمی - محمدعلی روحانی‌فرد - سیدحسن طباطبائی‌نسب - محمدحسین عنایتی- اسدالله عیسی‌نیا - علاء‌الدین فراز - عبدالله فیضی باجین- سلطان‌مراد کزازی - محمدرضا کشواد - محمد گلابچی - احمد محمودی - صادق مطهری - سیدحسین معنوی - محمد مقدسیان - داود مقرنس- محمود نوریخواه - سیدابوالقاسم هاشمی.
ایرج مصداقی ۴ بهمن ۱۳۹۲
www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@gmail.com
پانویس:
۱- این سایت همچنین از انتشار مقاله‌ام در مورد حمیدرضا نقاشیان یکی از جنایتکاران و غارتگران میهنمان خودداری کرد و مسئول آن در پاسخ به دلیل عدم انتشار مقاله‌ام گفت: چرا میان این همه افراد شما او را انتخاب کرده‌اید؟! در پاسخ به او چه داشتم که بگویم؟
http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-438.html
۲- ای کاش مجاهدین تنها بر روایت هرچند نادرست خود پافشاری می‌کردند اما مسئولان این سازمان با بهره‌گیری از یک فرهنگ ناکارآمد، قلدرمأب و ارتجاعی به جای پذیرش واقعیت به طرح اتهامات غیرشرافتمندانه علیه کوشندگان مستندسازی کشتار ۶۷ و از جمله نویسنده می‌پردازند.
۳- این لیست‌ها عبارتند از اسامی ۳۲۰۰ هوادار مجاهدین که توسط سازمان مجاهدین خلق انتشار یافته، «کتاب سیاه ۶۷»، جمع آوری شده توسط «نشر گفتگوهای زندان» لیست «آنان که گفتند نه»، «لیست قتل عام سال ۱۳۶۷ » در سایت اینترنتی «عصر نو»، لیست تهیه شده توسط دکتر مسعود انصاری در کتاب «کشتار ۶۷».
در لیست‌های مزبور نام‌ بیش از ۴۴۰۰ تا ۴۸۰۰ قتل‌عام شده آمده است که با یک نگاه ساده می‌توان به نادرستی بیش از ۱۰۰۰ نام در آن‌ها پی برد. در جلد سوم کتاب «نه زیستن نه مرگ» از صفحه‌ی ۳۸۹ به بعد توضیح مختصری در این باره داده‌ام.
http://irajmesdaghi.com/pfiles/tameshkhaye_naaram.pdf
تعداد قتل‌ عام شدگان وابسته به گروه‌های چپ در جریان کشتار ۶۷ حدود ۴۰۰ نفر است. در کتاب «رقص ققنوس‌ها و آواز خاکستر» اسامی‌ آن‌ها را با وابستگی‌ گروهی‌شان آورده‌ام. ممکن است تعداد بسیاری معدودی از قلم افتاده باشد.
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/fehrest_ha_2.pdf
وقتی مجاهدین نتوانسته‌اند نام بیش از ۳۲۰۰ نفر از هواداران این سازمان را جمع‌آوری کنند ( که البته همراه با اشتباهات زیادی هم هست) و مجموع اعدام شدگان گروه‌های چپ در جریان کشتار ۶۷ از ۴۰۰ نفر تجاوز نمی‌کند چگونه ممکن است مسئولان تهیه این لیست‌ها نام ۴۸۰۰ نفر را جمع‌آوری کرده باشند؟!
از نظر من آمار ارائه‌ شده از سوی آیت‌الله منتظری که تعداد کشته‌شدگان را حداکثر ۳۸۰۰ نفر دانسته از دیگر آمارها مقرون به صحت تر است. آمار گروه‌های سیاسی از ۵ هزار نفر گرفته تا بیش از ۳۰ هزار زندانی مجاهد اعدام شده که سازمان مجاهدین ادعا می‌کند واقعیت ندارد.


جلوگیری از برگزاری جلسه‌ی ماهانه‌ی
”جمع مشورتیِ”کانون نویسندگان ایران


Thu 23 01 2014

kanoon.jpg
هنوز جوهر گزارش‌ها و عکس‌هایی که روزنامه‌ها از دیدار رسمی رییس قوه‌ی مجریه با شماری از نویسندگان و هنرمندان چاپ کرده بودند خشک نشده بود، هنوز صداهایی به باور خوش بشارت امیدواری از آن جلسه را می‌پراکندند که خبر رسید بار دیگر ماموران امنیتی از برگزاری جلسه‌ی ماهانه‌ی جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران جلوگیری کرده‌اند. این جلسه قرار بود سه‌شنبه ۲۴ دی ماه در منزل یکی از اعضای کانون برگزار شود اما روز یک‌شنبه ماموران در تماس تلفنی ضمن احضار صاحب‌خانه به یکی از ادارات وزارت اطلاعات وی را وادار می‌کنند جلسه را منتفی کند.

کانون نویسندگان ایران از آغاز تاسیس در سال ۱۳۴۷ همواره با فشار و سرکوب حاکمیت وقت مواجه بوده است. در دوره‌ی سوم فعالیت کانون، یعنی از اواخر دهه‌ی شصت خورشیدی تا کنون، فشارهای امنیتی بر آن بیشتر و نظام‌مندتر اعمال شده است. طوری که شرح آن مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. با اولین تلاش-های اعضا برای راه‌اندازی مجدد کانون دستگاه سرکوب متوجه شد و به حرکت درآمد. از توهین‌ها و پرونده‌سازی‌های روزنامه‌ی کیهان تا تهدیدهای مقامات امنیتی – اطلاعاتی برای جلوگیری از برگزاری جلسات جمع مشورتی، از تحت فشار گذاشتن امضاکنندگان متن ۱۳۴ نویسنده برای بازپس‌گیری امضاهاشان تا اقدام برای به دره انداختن اتوبوس حامل نویسندگان، از ربودن یکی از نویسندگان تا احضار فعالان کانون به دادگاه برای بازداشتن آنها از تدارک برگزاری مجمع عمومی، از نقطه‌ی اوج قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای، یعنی کشتن محمد مختاری و جعفر پوینده تا . . . همه و همه مقدمه‌ی خونبار آغاز رسمی دوره‌ی سوم فعالیت کانون بود.

پس از تنفس نسبی در سال‌های ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۱ که کانون، البته با مشکلات فراوان، توانست سه دوره مجمع عمومی خود را حضوری و علنی برگزار کند، باز روال آشکار و پنهان فشارهای امنیتی شدت گرفت. درست روز مجمع عمومی سال ۱۳۸۱ از برگزاری آن جلوگیری کردند و کمی بعد تشکیل جلسه‌ی ماهانه‌ی جمع مشورتی را در فضای عمومی (پکا) ممنوع کردند. کانون برای برگزاری جلساتش به محل‌های عمومی نظیر کافه و رستوران روی آورد اما صاحبان این مکان‌ها با تهدید ماموران به ناچار درها را به روی کانون بستند. خانه‌‌های اعضای کانون تنها محل باقی مانده برای ادامه‌ی فعالیت‌های کانون بود. با این فرض که خانه مکانی خصوصی است و لابد از هجوم و تهدید باید مصون باشد. اما همین جاها نیز هنگام برگزاری مجمع عمومی بارها به محاصره‌ی ماموران امنیتی درآمد.

کانون پس از چند بار ممنوعیت و محاصره و تهدید و احضار ناچار تن به انتخابات مکاتبه‌ای داد و هیئت دبیران خود را برگزید. از آغاز فعالیت هیئت دبیران اعضا و حتی منشی آن مکرر به مراکز امنیتی احضار شدند. بعضی به زندان گرفتار آمدند و برای برخی پرونده ساخته شد. بارها از نشست‌های ادبی، از بزرگ‌داشت‌ها، از برگزاری مراسم و مناسبت‌ها، از ... جلوگیری کردند. آخر کجای دنیا دیده یا شنیده شده که گروهی نویسنده را با نامه‌ی رسمی تهدید کنند که چنانچه در خانه‌ یا محل کار خود جلسه‌ای بگذارید، آنجا را پلمپ می‌کنیم؟

در این سال‌ها، حاکمیت برای تعطیل و بی‌اثر کردن کانون در کنار سرکوب و اعمال فشار بر فعالان این تشکل نویسندگان آزادی‌خواه، کوشید تا با ساختن تشکل‌های موازی، چهره‌سازی و به صحنه کشاندن برخی نویسندگان به هدف خود برسد، نویسندگانی که با پراکندن توهم نسبت به حاکمیت (که گویا فضای سیاسی را باز کرده است!) و، بدتر از آن، با تلاش برای از میان برداشتن مرز میان سرکوب‌گر و آزادی‌خواه در واقع نقش دلال مظلمه را ایفا کرده‌اند. اما جامعه‌ی تشنه‌ی آزادی بیان تشکل‌های خود را می‌سازد و آنها را که وجود دارند عزیز می-دارد. این است رمز بر باد شدن تشکل‌ها و چهره‌های بدلی.

با این همه، اگر جلسه‌ی دیدار رسمی تعدادی نویسنده و هنرمند با رییس قوه‌ی مجریه نبود، شاید آنچه فهرست‌وار گفتیم باز ناگفته می‌ماند زیرا که در این سرزمین هر کس به فراخور حال خود از این ستم‌ها بسیار در خاطر دارد. اما هم‌زمانیِ ممنوعیت تشکیل جلسه‌ی جمع مشورتی کانون با برگزاری جلسه‌ی رییس دولت و شماری نویسنده و هنرمند و به ویژه آنچه در آن مجلس گفته شد، این پرسش را پیش کشید که چه رابطه‌ای میان آن آواز سر دادن‌ها پیرامون آزادی و هنر، زیرزمینی شدن اندیشه، آن ابراز خرسندیها و امیدواری‌ها با این تهدید و سرکوب وجود دارد؟ چنین دم خروسی را چه طور می‌شود با قسم حضرت عباس نادیده گرفت؟ مگر می‌شود از آزادی هنر سخن گفت و در همان حال فعالیت‌ تشکلی چون کانون نویسندگان ایران را که نزدیک به نیم قرن است پرچم آزادی بیان را برافراشته و آزادی را ضرورت ادبیات و هنر خلاق و پیشرو می‌داند ، ممنوع داشت؟ در دنیای سرراست، در دنیای شفاف آزادی، نه! نمی‌شود. اما در جهان تیره‌ی تحمیق و سانسور و یارگیری جناحی و مشروعیت‌طلبی، این دوگانه دو روی یک سکه‌اند.

از یک سو سخن‌وری در باره‌ی الزامی بودن آزادی برای هنر و ادبیات و از سوی دیگر سرکوب مستقل‌ترین، باسابقه‌ترین و آزادی‌خواه‌ترین تشکل نویسندگان ایران! و فقط هم این نیست. اگر نگاه خود را از زرق و برق مجالس دولتی و لبخندها و مجامله پیرامون آزادی و هنر برگیریم و به دنیای واقعی نظر بیندازیم در آن هیچ تشکل مستقلی که آزادانه فعالیت کند، نمی‌بینیم. همه تارانده شده‌اند و موسسان و فعالانش یا در زندانند یا ناچار به سکوت شده‌اند؛ دستگاه سانسور همچنان فعالانه به کار خود مشغول است و آزادی بیان هنوز گوهری نایاب.

مشکل اساسی نویسندگان و هنرمندان این سرزمین تعریف آزادی نیست بلکه نبودن آن است. ممکن است هر کس برای کسب این آزادی یا هر منفعت دیگری به راهی بیندیشد؛ از جمله همراهی با صاحبان قدرت. این را می‌شود حق شخصی او دانست، چنانکه نقد رفتار او را از جانب دیگران. اما کانون نویسندگان ایران دسترسی ادبیات و هنر به آزادی را ، حتی امید آن را ، از راه قدرتمداران آزادی‌ستیز ممکن نمی‌داند و صورت مسئله را با راه حل آن یکسان نمی‌پندارد. نزدیک به نیم قرن تجربه‌ی انواع دولت‌ها و حکومت‌ها این دیدگاه را تایید می‌کند. هر که ناموخت از گذشت روزگار / هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار.

کانون نویسندگان ایران
یکم بهمن ۱۳۹۲

وطن فروشانَ چپاولگر!دزدان انقلاب ملت !



غبارزدایی از آینه‌ها، انقلاب‌های ۱۸۴۸ در اروپا
خواهران و برادران عزیز
به اینگونه مباحث (به خاطر موضوعش) باید با متانت و تانّی نظر کرد.
مخاطب این شعر مولوی خود من نیز هست.
که تانی هست از رحمان یقین
هست تعجیلت ز شیطان لعین
این بحث در مورد انقلابهای ۱۸۴۸ اروپاست که به le printemps des peuples (بهار مردم) نیز شهره است.
نهضتهای ملی و آزادیخواهانه سال ۱۸۴۸ اگرچه سرکوب شد اما حیات سیاسی اروپا را تغییر داد. نه تنها استقرار جمهوری را در فرانسه تامین کرد، باعث شد تا ایتالیای تکه‌تکه شده و همچنین آلمان بهم‌ریخته که آنزمان صاحب اختیارش عملاً اتریش بود، وحدت خود را باز یابند. پیامدهای مهم دیگری هم داشت که در خلال بحث به آن می‌رسیم.
 
ضرورت طرح اینگونه موضوعات چیست؟
با برجسته‌سازی ازمابهتران، وقت و بیوقت اخباری به خورد ما داده می‌شود که همیشه نیمه‌ای پنهان دارد. نه چند و چون آن برایمان آشناست و نه اصلاً ارزش و اهمیّتی دارند اما ذکر و فکرمان را مشغول داشته و در رد یا تأیید آن کِلنجار می‌رویم. انگار هیچ مسئله دیگری در دنیا (و در ایران) روی نداده است که به آن توجه شود.
...
دَم زدن آدمی قدم زدن او به سوی مرگ است. آفتاب عمر، لب بام می‌رسد و امروز یا فردا از ما جز غبار نمی‌ماند اما آنطور که باید و شاید زمانه خود را درک نمی‌کنیم. مباحث دوران خود را نمی‌شناسیم و به قول قدیمی‌ها هنوز نمی‌دانیم آب به جو می‌رود یا به گندم...
رقبا و اضداد ما که ادعای پویایی هم ندارند کمتر وقت خود را هرز داده و می‌بینیم که پوسته‌شکنی کرده، خود را به‌روز می‌کنند. اما ما فقط بلدیم با نفی دیگران خود را اثبات کنیم و صیحه «انا الحق» بزنیم!
با تاریخ، تاریخ معاصر ایران و جهان نامحرمیم. یادمان می‌رود که گذشته پیش‌درآمد اکنون است و چاره‌ای نداریم جز آنکه بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم.
پیش‌زمینه انقلابهای ۱۸۴۸ اروپا، انقلاب کبیر فرانسه است که یکی از اتفاقات مهم در تاریخ بشر محسوب می‌شود. کند و کاو در آن واقعه عظیم که به دوران پیشامدرن پایان داد از این جهت ضروری است که به نگاه ما تأمل و تانی می‌بخشد.
« سِیرُوا فِی الْأَرْض »، خروج از تنگ نظری و دعوت به مطالعه گونه‌گونی‌ها نیز هست...
 
انقلاب‌های ۱۸۴۸ که از شورش محلی ژانویه ۱۸۴۸ در سیسیل ایتالیا آغاز شد و بعد از انقلاب فوریه (۱۸۴۸) در پاریس، سرتاسر اروپا را از کپنهاگ گرفته تا پالمرو، و از پاریس تا بوداپست گرفت، از گسترده‌ترین جنبش‌هایی است که تا آن تاریخ اروپا به خود دیده بود. (و بعد از آن هم ندیده است.)
کشورهای زیادی درگیر آن شدند و گفته می‌شود بخشی از آمریکای لاتین را هم تحت تأثیر قرار داد.
ایامی که از آن صحبت می‌کنم و اروپا در خروش و عصیان به سر می‌برد مصادف با سال ۱۲۲۷ هجری شمسی است که در ایران ناصرالدین شاه رخت سلطنت پوشیده و تاجگذاری کرده‌است. 
...
برای آشنایی با این تحولات که پایه‌های نظام فئودالی در اروپا را از هم گسیخت و به رشد و شکوفایی سرمایه‌داری میدان داد، ابتدا باید با انقلاب کبیر فرانسه و کلید واژه‌های مربوط به آن اندکی هم که شده آشنا باشیم. در این بحث هرجا به این واژه‌های کلیدی برسم توضیح کوتاهی می‌دهم.
انقلاب فرانسه، ماری آنتوانت، لوئی شانزدهم، لویی هفدهم، لویی هجدهم، شارل دهم، لوئی قیلیپ، ژاکوبن‌ها، بوربو‌ن‌ها، ناپلئون بناپارت، ناپلئون سوم، اتحاد مقدس، کنگره وین، اتحاد «مونشن گراتز»، انقلاب‌های ۱۸۳۰، انقلاب‌های ۱۸۴۸
لوئی شانزدهم و ماری آنتوانت
انقلاب فرانسه با نام لوئی شانزدهم Louis XVI de France گره خورده است. لوئی شانزدهم یکی از پادشاهان فرانسه بود. شاهزاده اتریشی (ماری آنتوانت) همسر وی بود و با موج انقلاب هر دو کشته شدند.
سلطنت وی ۱۸ سال دوام یافت. لوئی شانزدهم با نطق‌های آتشین انقلابیون و مدتی بعد که زندان باستیل فتح شد، موافقت خود را با انقلاب کبیر فرانسه اعلام کرد و از اکتبر ۱۷۸۹ تا دو سال بعد در تویلری (در یکی از کاخ‌های سلطنتی) به سر بردند. به آنان اذیتی نرسید و ملت هم احترامشان می‌گذاشت. اما قدرت گذشته رانداشتند و از هر طرف پائیده می‌شدند. لوئی شانزدهم و با خانواده‌اش اقدام به فرار نمودند اما در شهری به نام وارون دستگیر و مجدداً به تویلری منتقل شدند و بهانه برای سر به نیست کردن‌ آنها به دست آمد و گفتند خیانت کرده‌اند.
۲۱ ژانویه ۱۷۹۳ در میدان انقلاب (پلاس دولا رولوسیون) در پاریس، گردن او را با گیوتین زدند. همسرش ماری آنتوانت نیز اعدام شد و پسر خردسالش را در دادگاه آوردند تا علیه مادرش بگوید که وی (مادر) به او سوءنظر داشته و افکار آنچنانی داشته است!
این کودک که لوئی هفدهم نام داشت در ده سالگی درگذشت.
 
بوربو‌ن‌ها Maison de Bourbon
«دودمان بوربون» از خانواده‌های مهم پادشاهی اروپا و کشور فرانسه بود.
خاستگاه این خاندان فرانسه است. شاهان بوربون ابتدا در سدهٔ شانزدهم میلادی بر ناوار و فرانسه فرمان می‌راندند. سپس در قرن ۱۸، افرادی از این خاندان بر اسپانیا و جنوب ایتالیا (سیسیل و پارما) چیره شدند و افرادی دیگر از بوربون‌ها دوک‌نشین‌های مهمی را در دست گرفتند. 
نام بوربون از نام دژی قدیمی گرفته شده که امروزه به نام بوربون لارشامبو (Bourbon l'Archambault) معروف است. بوربون‌ها در پیامد انقلاب فرانسه و به ویژه حوادث سال ۱۸۳۰ Trois Glorieuses (که بعداً توضیح می‌دهم) از تک و تا افتادند.
 
شارل دهم Charles X of France
شارل دهم آخرین شاه از شاخه اصلی خاندان بوربون است که از سال ۱۸۲۴ تا سال ۱۸۳۰ پادشاه فرانسه بود. وی برادر لوئی شانزدهم بود
در پی موج انقلاب پرونده شارل دهم نیز بسته شد و او فرانسه را گذاشت و گریخت.
درواقع جامعه‌ی فرانسه بعد از انقلاب متحول شده بود و دیگر نمی‌توانست استبداد خانواده بوربون‌ها و بخصوص شارل دهم را تحمل کند.
...
لوئی فیلیپ Louis-Philippe Ier
بعد از شارل دهم، لوئی فیلیپ به پادشاهی رسید که از سلسلهٔ اورلئان یکی از شاخه‌های فرعی سلسلهٔ بوربون بود.
از این اتفاق می‌توان به عنوان آغازی بر تغییر سلطنت مشروطه، انتقال قدرت از مجلس بوربون به مجلس اورلئان و جایگزینی حاکمیت مردمی به جای حق سلطنت موروثی یاد کرد.
سال‌هایی که در تاریخ به سلطنت ژوئیه مشهور شده لوئی فیلیپ در قدرت بود.
سال پرماجرای ۱۸۴۸ لوئی فیلیپ پادشاهی را رها کرد و به انگلستان گریخت.
 
انقلاب فرانسه Révolution française
نهضت روشنگری قرن ۱۸ (میلادی) به‌سهم خود زمینه را برای واژگون‌کردن نظام اقتصادی پوسیده رژیم سابق فراهم کرده بود. حمله‌های به‌حق امثال «ولتر» به ارباب کلیسا و حکومت مطلقه، تلاش دیدرو و جان لاک و منتسکیو...و اصحاب دایره‌المعارف، طرح نظریه حاکمیت مردم که از سوی ژان ژاک روسو مطرح شده بود... در کنار خالی شدن خزانه عمومی و فساد دستگاه نالایق و بیداد‌گر مالیاتی، مردم فرانسه را به ستوه آورد و وعده‌های پوشالی و اصلاحات مالی و رفوکاری هم نتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند. مردم بیدار شده بودند و ستم را تحمل نمی‌کردند.
خانه از پای بست ویران بود و چاره کار، دگرگونی عمیق سیاسی اجتماعی و زیر و زَبر شدن همه چیز
اینگونه بود که آیه انقلاب نازل شد!
انقلاب فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) یکی از چند انقلاب مادر در طول تاریخ جهان است که پس از فراز و نشیب‌های بسیار، منجر به تغییر نظام سلطنتی به جمهوری لائیک در فرانسه و ایجاد پیامدهای عمیقی در سراسر اروپا شد.
انقلابیون چی می‌خواستند؟ آنها خواستار توسعهٔ جهانی بودند که در آن دولت‌ها از مداخله در امور شهروندان ممنوع باشد یا حداقل میزان دخالت‌هایش خیلی زیاد نباشد. با هدایت دانشوران و فرهنگ‌ورزان که هیچ انقلابی از آن بی‌نیاز نیست، ستمدیدگان از آزادی‌های منفی هم دفاع می‌کردند که به معنی فقدان هر گونه اجبار و فقدان موانع خارجی بر سر ارادهٔ شهروندان است. به عقیدهٔ آنها دولت در همه چیز دخالت می‌کرد و خواست‌شان این بود که از زندگی خصوصی افراد بیرون باشد.
...
انقلاب فرانسه توانست شرایط کاری کارگران را بهبود بخشیده و استانداردهای کاری را بالاتر ببرد تا خانواده‌ها دیگر مجبور نباشند کودکانشان را بر سر کارهایی طاقت فرسا بفرستند.
پس از انقلاب در ساختار حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف و روحانیون کاتولیک بود، تغییرات بنیادی در شکل‌های مبتنی بر اصول جدایی دین از سیاست، روشنگری، ملی‌گرایی، دموکراسی و حقوق شهروندی پدید آمد.
در فرانسه، فئودالیته جای خودش را به طبقه بورژوا و سرمایه‌داران داد و این در زمان خودش قدمی به پیش بود. کم کم عدالت اجتماعی بر سر زبانها افتاد و پاریس به مرکز افکار آزادیخواهانه اروپا مبدل شد. جنگها و وقایعی که انقلاب فرانسه به دنبال داشت سازمان کهن اروپا را هم تحت تاثیر قرار داد و رونق ناسیونالیسم را تسریع کرد و باعث شد در هنر و ادبیات، رومانتیسم Romantisme جانی تازه بگیرد.
رُمانتیسم عصری از تاریخ فرهنگ در غرب اروپا است، که بیشتر در آثار هنرهای تجسمی، ادبیات و موسیقی نمایان شد.
در اصل، جنبشی هنری بود که در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم ابتدا در انگلستان و سپس آلمان، فرانسه و سراسر اروپا رشد کرد. ایدئولوژی انقلاب فرانسه و نتیجه‌های آن باعث شد رومانتیسم بر مؤلفه‌هایی چون هنر، شور، هیجان، تخیل، مضامین معنوی، مناسک و نمادها بیشتر تکیه کند و جانی تازه بگیرد.
...
پس از به ثمر رسیدن انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ انجمن‌های لیبرال گوناگونی شکل گرفتند که قصد اصلاحات بنیادین در فرانسه داشتند. متاسفانه پس از این دوره دوران حکمفرمایی ترور شروع شد که خود داستانی جداگانه و اندوه‌بار دارد. انقلابیونی چون «روبسپیر» به قلع و قمع شدید مخالفان داخلی پرداخته، عصر وحشت را آغاز نمودند. (تیر بلا خود روبسپیر را هم گرفت و او سال ۱۷۹۴ اعدام شد.)
بعد از آنان، در ۱۷۹۵ ژاکوبن‌های رادیکال یا به عبارت دیگر «انقلاب خواهان و هواداران تغییرات ریشه‌ای» کنترل فرانسه را در دست گرفتند و تا سال ۱۷۹۹ که ناپلئون بناپارت بر سر کار آمد در قدرت ماندند.
ژاکوبن‌ها چون در صومعه ژاکوبوس (دومینیکن) واقع در خیابان سن ژاک پاریس گرد هم می‌آمدند بدین نام مشهور شدند.
 
ناپلئون بناپارت Napoléon Bonaparte
ناپلئون بناپارت به عنوان نخستین امپراتور فرانسه، در فاصله سال‌های ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ میلادی بر این کشور حکومت کرد و نقش مهمی در تاریخ اروپا ایفا نمود.
او که در وقایع بعد از انقلاب کبیر فرانسه بتدریج رشد کرده بود و در جنگ‌های مختلف فرماندهی نیروهای فرانسوی را برعهده داشت، در سال ۱۷۹۹، طی یک کودتا خود را پیش انداخت و عملاً قدرتمندترین فرد کشور شد. وی پنج سال بعد به مقام امپراتوری فرانسه رسید.
...
برخی پژوهشگران سالی را که ناپلئون اعلام امپراطوری نمود و گاهی تمام دوره حکمرانی او را جزء انقلاب فرانسه می‌آورند ولی اغلب، آغاز عصر ناپلئون را پایان دوره انقلاب می‌شمارند.
وی در اولین دههٔ قرن ۱۹ ارتش فرانسه را علیه اکثر قدرت‌های اروپایی هدایت کرد و پس از رشته‌ای از پیروزی‌ها موقعیت فرانسه را به عنوان یکی از قدرت‌های برتر قاره اروپا تثبیت نمود.
با جنگهای ناپلئون به جز شمشیرها و چکمه‌ها چیزهای دیگری هم به سراسر اروپا منتقل شد.
بر هم چیده شدن نظام ملوک الطوایفی، آزاد سازی قوانین مالکیت، پایان یافتن حقوق ویژهٔ امراء و شاهان، قانونی شدن طلاق، فرو پاشی دادگاه‌های تفتیش عقاید، محو کامل و نابودی امپراتوری به اصطلاح مقدس روم، محو دادگاه‌های کلیسایی و اختیارات ویژهٔ مذهبی و، برابری در پیشگاه قانون برای تمام افراد...
بزرگترین دستاورد ناپلئون، قانون مدنی بود که با نام خود وی نیز از آن یاد شده و گهگاه آن را کُد ناپلئون می‌نامند.
...
جنگ‌های ناپلئونی که نشانگر ایستادن یک کشور انقلابی در مقابل نظام‌های پادشاهی قدیمی اروپا بود، برای یک دهه ادامه داشت.
در این دوره حوزه نفوذ فرانسه گسترش یافت اما با شکست سخت ناپلئون در «نبرد واترلو» و تبعید او به جزیره «سنت هلینا»، رشته‌ها پنبه شد و سلطنت مشروطه سلانه‌سلانه به فرانسه بازگشت.
 
لویی هجدهم
پس از تبعید ناپلئون بناپارت دشمنان انقلاب فرانسه، دودمان بوربون‌ها را بر تخت پادشاهی آن کشور بازنشاندند. این دوره درواقع بازگشتن شیوه فرسوده فرمانروایی در فرانسه و نیز بازگشت کلیسای کاتولیک روم به نیروی سیاسی این کشور بود.
القصه، لویی هجدهم به سلطنت رسید و از سال ۱۸۱۴ تا ۱۸۲۴ (به‌جز وقفه‌ای کوتاه در سال ۱۸۱۵ به‌خاطر بازگشت صدروزه ناپلئون)، پادشاه فرانسه بود.
بازگشت صدروزه ناپلئون بناپارت به زمان میان ۲۰ مارس ۱۸۱۵ (روزی که ناپلئون به پاریس رسید) و ۲۸ ژوئن ۱۸۱۵ (روز بازگشت لوئی هجدهم به قدرت) گفته می‌شود.
...
با روشن شدن نتیجه جنگ در واترلو، مریدان لوئی هجدهم به ویژه در جنوب فرانسه دست به ترورهای سنگدلانه‌ای بر ضد هواداران ناپلئون زدند.
لوئی هجدهم دستور داد که جسد لوئی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت به کلیسای سلطنتی سن‌دنُی منتقل و پس از طی مراسم تشریفاتی، در آن‌جا دفن شود. خود نیز، پس از مرگ در کلیسای سن‌دُنی دفن شد.
...
البته همیشه زین به پشت نمی‌ماند و نظام سلطنتی در فرانسه نیز دوام نیافت و دوباره نظام جمهوری جایگزین شد تا این که ناپلئون سوم (برادرزاده ناپلئون)، کودتا کرد و کاسه‌کوزه‌ها را بهم ریخت و امپراتوری دیگری به راه انداخت. پس از او در فرانسه جمهوری‌های متعدد شکل گرفت... (در باره ناپلئون سوم بعداً بیشتر توضیح می‌دهم.)
 
اتحاد مقدس La Sainte-Alliance
سلاطین اروپا برای خنثی کردن انقلاب فرانسه کوشش‌های زیادی کردند و با به اصطلاح «اتحاد مقدس» به زد و بند دست زدند تا جلوی انقلاب را بگیرند.
اتحاد مقدس نام سازمانی بود که پس از سقوط ناپلئون توسط سلاطین اروپا ایجاد شد و هدفش سرکوب نهضت‌های انقلابی در اروپا بود و در آن تزار روسیه، امپراتور اتریش و پادشاه پروس شرکت جستند. سپس تقریباً کلیه سلاطین و زمامداران اروپا که حافظ نظام اشرافی و مخالف هر گونه تحول دموکراتیک و استقلال طلبانه بودند به آن پیوستند. حتی انگلستان هم اگر چه رسماً به این سازمان نپیوست ولی از سیاست آن طرفداری می‌کرد.
همه متعهد شدند با توسل به زور جنبش‌های انقلابی را که خواستار آزادی و حقوق مردم باشند از سر راه بردارند.
 
کنگره وین The Congress of Vienna
کنگره وین چشمه‌ای از زد و بند قدرتهای بزرگ علیه دستاوردهای انقلاب فرانسه بود. کنگره وین، کنفرانس قدرتهای بزرگ اروپا به ریاست دولتمرد اتریشی مترنیخ بود که از نوامبر ۱۸۱۴ تا ژوئن ۱۸۱۵ در شهر وین برگزار شد.
کشورهای اروپایی، پس از شکست ناپلئون، برای بررسی نتایج جنگ و تعیین سرنوشت اروپا، کنگره‌ای در وین تشکیل دادند. در این کنگره، نمایندگان کشورهای بزرگ اروپایی، یعنی اتریش، پروس، روسیه، انگلستان و نیز نمایندگان پرتغال و سوئد و...که عهدنامه صلح را امضا کرده بودند شرکت داشتند.
بنا بر تصمیمات کنگرهٔ وین، خاندان بناپارت خلع و تبعید گردید، فرانسه به مرزهای سابق خود در ۱۷۹۲ محدود شد، خاندان‌های سابق سلطنتی کشورهای اروپایی مجدداً به تاج و تخت خود بازگشتند، بلژیک ضمیمه هلند گردید، بی طرفی سوئیس رسماً اعلام شد و تغییرات وسیع دیگری نیز در نقشهٔ جغرافیایی قاره اروپا پدید آمد و قسمت اعظم مستعمرات خارجی نصیب انگلستان شد.
...
تنها چیزی که در این کنگره رعایت نشد حقوق و آرمان‌های مردم اروپا بود. امیدها و انتظار آنان از اصلاحات عمیق و اساسی به عدم رضایت عمومی دامن زد و انقلاب‌های جدیدی در تقدیر بود.
 
انقلابهای ۱۸۳۰ La Révolution de Juillet
سال پرماجرای ۱۸۳۰ رسید و در فرانسه غوغا شد. آتش‌های زیر خاکستر عمل کرد و مردم فرانسه با انقلاب ۱۸۳۰ باقی‌مانده‌های سلطنت را در این کشور کنار زدند. طبیعی بود که خیزش آنان برای تمام نقاط اروپا الهام‌بخش بود و اینجا و آنجا به خروش و عصیان دامن می‌زد.
فرانسوی‌ها به ملتی معترض تبدیل شده و خواستار اعاده‌ی موقعیت خود در اروپا بودند و همین، زمینه‌ای شد تا انقلاب جدیدی شکل گیرد که به سرعت تمام اروپا را در برگرفت و تمام کشورهایی را که از تصمیمات کنگره‌ی وین ناراضی بودند با خود همراه کرد. در این راستا شورشها در هلند منجر به استقلال بلژیک گشت. در ایتالیا نیز قیامها با شدت شروع شد، اما به دلیل ضعف رهبری نتوانست تاثیرات مطلوبی برای مردم داشته باشد. در لهستان قیامها به دلیل سلطه تزار سرکوب شد. در ۱۸۳۰ در سوئیس، آلمان، اسپانیا و پرتقال نیز آشوب‌های انقلابی بروز کرد.
...
انقلاب ۱۸۳۰ چند جنبه داشت:
الف ـ پیروزی اندیشه‌های انقلاب کبیر فرانسه و طبقه متوسط جامعه بر اندیشه‌های استبدادی و سلطنتی
ب ـ مخالفت مردم فرانسه با استقرار مجدد نظام پادشاهی یعنی خانواده بوربون‌ها که آنرا نتیجه توطئه خارجی می‌دانستند.
ج ـ اعتراض به زد و بندهای بین المللی علیه فرانسه از جمله کنگره وین
انقلابهای ۱۸۳۰ در حقیقت پیروزی موج آزادی خواهی در اروپا بود.
اگرچه قیام تهیدستان سرکوب می‌شد ولی در مجموع بنای طراحی شده در کنگره‌ی وین را به لرزه در آورد و ثابت کرد اگر مردم اراده کنند هیچ چیزی جلودارشان نیست. 
«إرادة الحياة» (خواستن زندگی سزفرازانه) حق ستمدیدگان است. چه زیبا سروده شاعر تونسی «أبو القاسم الشابي» در قصیده «إرادة الحياة»
إذا الشـــعبُ يومًــا أراد الحيــاة
فــلا بــدّ أن يســتجيب القــدرْ
ولا بــــدَّ لليـــل أن ينجـــلي
ولا بــــدّ للقيـــد أن ينكســـرْ
اگر ملت روزی بخواهد (به‌معنی واقعی کلمه) زندگی کند، باید سرنوشت پاسخ مثبت دهد. تیرگی شب باید زدوده شود و زنجیر(ها) باید بگسلد...
...
هنگامی که خلقی برای آزادی بپا‌ ‌خیزد، از درون شب تار می‌شکوفد گل صبح، زنجیرها یکی بعد از دیگری می‌شکند و باید بشکند...
فویلٌ لمـــــن لم تَشقه الحیاة...
وای برکسی که زندگی ، او رابر سر شوق نیآورد... 
 
اتحاد «مونشن گراتز» Münchengrätz Convention
زمامداران مستبد پروس، روس و اتریش دست روی دست نگذاشته، می‌خواستند آب رفته را به جوی بازگردانند. آنان در مونشن گراتز Münchengrätz نشست گذاشتند و بر اصول اتحاد مقدس که سال‌ها پیش روی آن توافق شده بود، تأکید کردند. به‌زبان پیگر دوباره هم‌قسم شدند!
قرارشان این بود که در شرایط اضطراری، دست به یکی کنند و جلوی نخاله ها رابگیرند.
امامزاده مونشن گراتز شفا نکرد! و نشست مزبور نتوانست در بلندمدت نتیجه‌ای عینی به همراه داشته باشد. مدتی بعد بیشتر کشورهای اروپایی تحولاتی را تجربه کردند که به سقوط نظام‌های پادشاهی در آن‌ها انجامید. مترنیخ در اتریش شورش مردم را سرکوب کرد اما تحت تاثیر امواج آزادیخواهی مجبور شد قانون اصلاح انتخابات را امضا کند.
 
انقلاب‌های ۱۸۴۸ Printemps des peuples
اگرچه انقلابهای ۱۸۳۰ به اعتراض علیه رژیم‌های مستبد اروپایی دامن زد اما آزادی‌های حاصله از آن به سرعت از بین رفت و مردم ناچار شدند دوباره دست به کار شوند. بسیاری از دانشوران در صحنه همراه مردم بودند.
«لویی اگوست بلانکی» از چهره‌های برجسته رهبران کارگری فرانسه در قرن نوزدهم که در جریان کمون پاریس به ریاست کمون برگزیده شد، در انقلاب‌های ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ پاریس شرکت داشت.
...
در تابستان ۱۸۴۸ شبح انقلاب اجتماعی بر اروپای غربی افتاد. البته حصول انقلابی سوسیالیستی در آن دوران وجود نداشت اما شبح آنجا بود و از آن ناحیه خداوندان قدرت و ثروت را بیم و هراس برداشته بود.
شورشها این بار نیز از پاریس شروع شد و تمام اروپا بجز انگلستان و روسیه را متاثر ساخت. در برلن و فرانفورت غوغا بود. یکی از دلایل بسیار مهم انقلاب ۱۸۴۸ آلمان، گسترش حس آزادی طلبی در سرزمین‌های آلمانی بود که پس از انقلاب فرانسه و جنگ‌های ناپلئونی ایجاد شده بود. پرچم آلمان که سه رنگ و متشکل از رنگهای سیاه، قرمز و طلایی است، اولین بار در انقلاب ۱۸۴۸ معرفی شد. البته در آلمان با توسل به نیروی ارتش، خیزش مردم را سرکوب کردند.
همین جا بگویم که انگلس در وقایع انقلاب ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹ دوش‌به‌دوش نیروهای انقلابی در صحنه بود. او مشاهدات و نظرات خودش را در دو کتاب تحت عناوین «جنگ دهقانی در آلمان» و «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان» منتشر کرد. بگذریم... 
موج انقلاب ۱۸۴۸ واتیکان را هم گرفت. در رُم، وزیر اصلاحات پاپ به قتل رسید. زیر پای پاپ سست شد و همه جا پیچید فرار را بر قرار ترجیح داده‌است. در ایتالیا علاوه بر آزادی‌خواهی، وحدت ملی هم در دستور کار بود.
در اتریش، مترنیخ گریخت و فرارش تضعیف اتریش را به دنبال داشت. برعکس روسیه که از این شورشها مصون مانده بود، به صورت یک دولت قدرتمند در اروپا قد علم کرد.
انقلاب ۱۸۴۸ در سوئد مخصوصاً در استکهلم شورش‌های سختی را برانگیخت. در سایر شهرها نیز ناآرامی اوج گرفت. در «یون شوپینگ» مقر استاندار را با سنگ کوبیدند.
در «اسکیل استونا» نساجان بخاطر نارضایتی از وضع زندگی، مسلح به چوب، چماق و سنگ به خیابان‌ها ریختند...
...
از پیامدهای وقایع ۱۸۴۸ تغییر رژیم سیاسی در فرانسه بود. پادشاهی لویی فیلیپ جای خودش را به جمهوری دوم داد و البته بعد دور، دست ناپلئون سوم (برادر زاده ناپلئون بناپارت) افتاد. با روی کار آمدن او بین فرانسه و سایر کشور هایی اروپایی درگیری‌های جدید پیش آمد.
سیاستهای ناپلئون سوم به تضعیف بیش از پیش اتریش انجامید و دولت روسیه را هم ضعیف ساخت، اما جاه طلبی وی و دخالت در مکزیک کار دستش داد. مکزیک حوزه‌ی نفود انگلستان بود و کار به رویارویی کشید که شکست فرانسه را به دنبال داشت.
انگلستان که نگران مستعمرات خود بود، سعی کرد فرانسه را در اروپا زمین گیر کند تا فیلش یاد مکزیک نکند!
انگلیس زیر پای بیسمارک (نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه پروس که بعداً نخستین صدراعظم در تاریخ آلمان شد) نشست و او را علیه فرانسه شیر کرد.
جنگ بین پروس و فرانسه در سال ۱۸۷۰ منجر به شکست فرانسه شد و ناپلئون سوم سر جای خودش نشست.
این وسط پروس با استفاده از ضعف اتریش بر آلمان مسلط شد.
...
نسیم انقلاب ۱۸۴۸ در مجارستان هم وزید. مجاری ها استقلال خود را اعلام داشتند اما با هزاران سرباز روسی که تزار گسیل داشت و از کوهستانها به مجارستان ریختند، سرکوب شدند و باز وین آقابالاسر شد. رهبران این انقلاب از جمله لایوش کوشوت، شاندر پتوفی و جوزف بم، درشمار رهبران ملی در تاریخ مجارستان هستند. جشن ظهور انقلاب ۱۸۴۸ مجارستان، در ۱۵ مارس هر سال، یکی از سه جشن ملی مردم مجارستان است.
در سالهای انقلاب از ۱۷۷۶ تا ۱۸۴۸ (انقلاب آمریکا در سال ۱۷۷۶، انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ و انقلاب ۱۸۴۸ اروپا)، تنشها و تحولات بسیاری رخ دادند که منجر به زایش برخی اندیشه‌های بنیادین در اندیشه سیاسی و اجتماعی شد.
جوامع غربی در این دوره به طور فزاینده‌ای به سمت صنعتی شدن، سرمایه‌داری و لیبرال دموکراسی حرکت کردند، دوره‌ای که می‌توان آن را دوران «مدرنیته» نامید.
...
فوری‌ترین و پردامنه ترین نتیجه انقلاب ۱۸۴۸ تحولی در عالم افکار بود. مشخص شد صِرف داشتن اندیشه‌های متعالی یا ستایش آزادی کافی نیست و تا مادامی که وسیله به‌کرسی نشاندن آن نباشد به برگ و بار نمی‌نشیند و خلاصه حصول هیچگونه هدف سیاسی بدون کسب قدرت میسر نیست.
این مسئله حالا خیلی بدیهی می‌نماید. سابق بر این افراد به داشتن ایده‌ال مباهات می‌کردند و سریلند بودن که در راه عقایدی تلاش می‌کنند که به حقانیت آنها معتقد می‌باشند. انقلابیون که جای خود دارد، مرتجعینی چون مترنیخ هم به نظم خاص خودشان باور داشتند و ازخودراضی بودند که برای تحقق آن جان می‌کَنند.
با انقلاب ۱۸۴۸ همه شیرفهم شدند که صرف داشتن این یا آن نظر راه به جایی نمی‌برد. باید واقع‌بین بود و از قید اوهام رست. (مطلبی که دارم اشاره می‌کنم اهمیت زیادی دارد.)
داشتن این یا آن عقیده به تنهایی کفایت نمی‌کند. مهم این است که آنچه به آن باور داریم از جنس اوهام نباشد، عملی باشد و به نتیجه برسد.
بعد از تجربه دردناک انقلاب ۱۸۴۸ و سرکوب ستمدیدگان، کاشف به عمل آمد که افکار و عقاید به خودی خود اعتبار خاصی ندارد یا بهتر بگویم کفایت نمی‌کند. مسئله آن نبود که آیا دولت منتخب مردم بر وفق موازین عدالت و حق هست یا نیست. این دیدگاه مربوط به قرن ۱۸ بود. سخن نو این بود که آیا چنین حکومتی متناسب با چه نوع جامعه‌ای است و قرار است چکار کند؟...
حالا مردم از عالم هپروت به درآمده و به صلابت جدید ذهنی رسیده بودند. این امر عبارت از اصرار مردم به مشاهده حقایق بود. می‌حواستند واقعیت را همان جور که هست بشناسند نه آنطور که آرزو می‌کردند و بالقوه انتظار داشتند. کم‌کم رئالیسم جای رومانتسیم را می‌گرفت. دنیای واقعی تابلوی نقاشی نیست که هرجور بخواهیم سایه روشن بدهیم و رنگ‌آمیزی کنیم.
مردم آرام آرام یاد گرفتند که شک زیباست. شک مقدس برتر از یقین‌های کور است. حالا خدا و رسول هم برتر از سئوال نبود!
این نگاه واقعگرا و ابژکتیو در سیاست هم راه گشود و Realpolitik واقع‌بینی سیاسی مورد توجه قرار گرفت. حالا هر کنارآمدنی لزوماً سازش تلقی نمی‌شد.
مردم فهمیدند حاصل رؤیاهای آنان در باب مدینه فاضله، شکست انقلاب ۱۸۴۸ بود و باید فکر دیگری بکنند. دریافتند صرفاً با نیکوکاری و عشق به عدالت نمی‌توان به جامعه نوین رسید. باید به تدابیر سیاسی هم روبیآورند. منظور این نیست که امثال بیسمارک و ماکیاول مرجع تقلیدمان باشند.
باید واقع بین باشیم و در عین حال اخلاق را یا بهتر یگویم شرم و اندیشه را زیر پا نگذاریم. «عدوی شرم و اندیشه» امثال معاویه و بیسمارک‌اند.
 
تلاش مردم تهی دست و جنبشهای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ اگرچه به تمام اهداف خود نرسید اما زمینه را برای نهضت مارکسیسیم و انقلاب اجتماعی فراهم کرد. مارکس و انگلس، رساله «مانیفست حزب کمونیست» را در پایان سال ۱۸۴۷ و اوایل سال ۱۸۴۸ نوشتند و منتشر کردند.
خروش و عصیان مردم علیه ستمگران، حتی اگر سرکوب شود آثار و برکات خاص خودش را باقی خواهد گذاشت.
 
نگو مبارزه بی فایده است. Say Not the Struggle Nought Availth
اگرچه برخی همانند «گئورگ لوکاچ» (نویسنده کتاب پژوهشی در رئالیسم اروپایی) از بحران و ابتذالی که پس از شکست انقلاب‌های ۱۸۴۸ ادبیات به آن دچار شد، صحبت می‌کنند، اما آثاری هم داریم که در عین واقع بینی از امید دم زده، پایان شب سیاه را سفید می‌بیند.
در شعری که زمینه آن به حوادث سالهای ۱۸۴۸، و سرکوب مردم در آن سالها برمی‌گردد،
«آرتور هیو کلاف» Arthur Hugh Clough پیامش این است: ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻣﺒﺎرزه ﻓﺎﯾﺪه‌ای ﻧﺪارد...
Say Not the Struggle Nought Availth
نگو مبارزه بی فایده است.
نگو رنج و شکنج و آنهمه آسیب که دیدیم بیهوده است...(...)
...
اینجور نیست که دشمن به هیچ ضعف و سستی دچار نشده و همیشه پابرجاست. در مبارزه هر اتفاق ناخوشایندی ممکن است پیش آید اما حرف اول را امید می‌زند.
امید به صبح، صبح سپید.
...
آدرس ویدیو 
اگر با آیپاد دیده نمی‌شود در کامپیوتر معمولی ببینید.
...
سایت همنشین بهار
ایمیل