اسدالله
علم در يادداشت های خود تصويری دوگانه از محمد رضا شاه ترسيم می کند. يک
تصوير، از آن پادشاهی است که شب و روزش در انديشه اعتلای کشور می گذرد و
تصوير ديگر از آن ديکتاتوری که تمام امور مملکت را در دست های خود قبضه
کرده و به کسی اجازه نطق کشيدن نمی دهد.
تصوير
پادشاه دلسوز، تصوير ديکتاتور نيک خواه معاصر است و تصوير ديکتاتور، تصوير
سلطانی مغرور که در قرون ماضيه به حکومت مشغول است؛ به ساز و کار حکومت در
دنيای جديد و در عصر مشروطه بی اعتناست؛ حقايق را با او در ميان نمی توان
نهاد و گزارش های دستگاههای اطلاعاتی اش دروغ و لاطايلات است تا بدآيندش از
کار در نيايد.
تصوير
پادشاه دلسوز، تصوير متخصص با تجربه کارکشته ای در هيأت يک تکنوکرات
امروزی است که جزييات مربوط به امور اقتصاد و بازرگانی و نفت و شرکتهای
نفتی را از بر است؛ به آخرين اطلاعات خود را مجهز گردانيده است؛ و از پس يک
کنفرانس مطبوعاتی چند ساعته درباره نفت چنان ماهرانه بر می آيد و به
زبانهای گوناگون پاسخ فصيح می دهد که وزير دربار، "و ان يکادی" می خواند و
بر او فوت می کند. اما تصوير ديکتاتور مغرور، تصوير جباری شيفته خويشتن است
که از درون خانه اش بی خبر است. هر سال چند ماهی در سن موريتس می گذراند و
در مقابل اعتراض علم که می گويد "پادشاه ايران نمی تواند چهل و پنج روز را
خارج از وطنش و صرفاً بابت استراحت و سرگرمی بگذراند، مردم اين چيزها را
تحمل نمی کنند" به شدت عصبانی می شود و اگر با خونسردی جواب بدهد حرفش اين
است که جای نگرانی نيست چون هارولد ويلسون ( نخست وزير وقت بريتانيا) و
کاسگين ( نخست وزير وقت شوروی ) احترام زيادی برای ما قائلند!
پادشاه
دلسوز هر روز به مدت 16 تا 18 ساعت کار می کند. فقط يک ساعت و نيم گزارش
های وزارت خارجه را می خواند، سه چهار ساعت در هفته صرف مسايل اقتصادی می
کند، دو روز تمام به ارتش، ژاندارمری، پليس و ساواک اختصاص می دهد، تصميم
های محرمانه سياست خارجی، جلسات هفتگی شورای اقتصاد، ملاقات با وزرا و کوهی
از کارهای شخصی و خانوادگی هر روز بر سرش می بارد. مذاکرات بين المللی را
چنان با مهارت پيش می برد که همواره به نفع ايران تمام می شود. چنان يک
دندگی و قدرتی در مذاکره بر سر اروندرود (شط العرب) به کار می بندد که
سرانجام دولت عراق ناگزير از پذيرش حقوق ايران می شود.
اين
پادشاه چنان هوشمند است که از تظاهر به مخالفت با ابرقدرت ها حذر دارد،
اما در پنهان در برابر آنها ايستادگی می کند تا حق ايران ضايع نشود. در
زمان استقلال بحرين که آمريکايی ها می کوشند نيروهای خود را جايگزين
نيروهای بريتانيايی در خليج فارس کنند – نيروهای بريتانيا در حال خروج از
منطقه بودند - با سياست آمريکا در اين زمينه به مخالفت بر می خيزد و به
سفير آمريکا هشدار می دهد: آمريکايی ها بايد بدانند که مخالفت ما با دخالت
بيگانگان در خليج فارس جدی است.
اما همين پادشاه
دلسوز، در مذاکره با خودی های مخالف و موافق توانا نيست. ديکتاتوری در درون
نهفته دارد که از سپردن امر تصميم گيری در کوچکترين ابعاد، به آحاد ملت و
به سازمان های قانونی امتناع می ورزد. جز خود به هيچ کس و هيچ نهادی باور
ندارد. برای تقسيم کار - حتی بين معتمدان خود - هيچ اعتباری قايل نيست.
اگرچه در دوره ای به پادشاهی اشتغال دارد که نيمی از جهان بر اساس دموکراسی
می گردد؛ ژنرال دوگل در فرانسه دريک همه پرسی با چهار پنج درصد آرای مخالف
بيشتر کنار می رود و ريچارد نيکسون در آمريکا به کوشش دو خبرنگار سقوط می
کند، اما او از دموکراسی بيزار است و در برابر هشدارهای گهگاهی می گويد خدا
را شکر که در ايران ما نه احتياج به دموکراسی داريم و نه لزومی دارد از آن
رنج ببريم*.
شگفت آنکه به جای دموکراسی به توطئه
اعتقاد دارد. مخالفت های شکل گرفته در درون کشور از نوع تظاهرات دانشجويی
را حاصل توطئه شوروی و ايادی آن، و تظاهرات مخالفان در خارج را نتيجه دسيسه
قدرت هايی مانند بريتانيا می پندارد. سوء ظن او به بريتانيا از همه
ايرانيان بيشتر است. دسيسه بيگانگان در توجيه ناملايمات داخلی و خارجی،
مهمترين نقش را ايفا می کند.
دولت سوئيس که او
همه ساله برای استراحت به آن کشور سفر می کند يک سال نسبت به سفرش اکراه
نشان می دهد، وی آن را حاصل دسيسه پنهان ابرقدرت ها و فرانسه و بريتانيا می
انگارد. علم توضيح می دهد که دسيسه ای در کار نيست، سوئيسی ها فقط مايلند
از تظاهرات ايرانی های مخالف جلوگيری کنند اما شاه با اين حرف ها قانع نمی
شود. به کارسازی توطئه، چندان باور دارد که همه چيز حتی کودتای سرهنگ معمر
قذافی در ليبی و سرهنگان يونان را نتيجه آن می پندارد و اين طرز فکر سبب می
شود که او از بند شدن روی پای خود بهراسد. هر روز و هر ساعت و دم به ساعت
با سفيران و نمايندگان آمريکا و بريتانيا در مذاکره و گفتگوست تا توطئه
احتمالی دولت های آنان را عليه اقدامات خود منتفی سازد.
در
سراسر دوران سلطنتش نمی پذيرد که رسانه های همگانی در کشورهای دموکراتيک
از کنترل دولت آزادند. با همه روزآمد بودنش در دنيای اقتصاد و در عرصه
تحولات اجتماعی، در دنيای سياست در فضايی قاجاری به سر می برد. وقتی
نيوزويک مصاحبه ای را با او منتشر نمی کند، "لابد دولت آمريکا مانع شده"
است. روزنامه های بريتانيايی که جای خود دارند چون سوء ظن او به بريتانيا
حقيقتاً باورنکردنی و از باور عمومی در دوره قاجاريه افزونتر است.
نمی
تواند درک کند که مطبوعات کشورهای آزاد مستقل تر از آنند که به حرف
سياستمداران گوش کنند و برعکس اين سياستمدارانند که از روی دست مطبوعات
نگاه می کنند. چنين است که مدام به سفيران کشورها بابت نوشته های مطبوعات
اعتراض می کند و علم را مدام در کشاکش گفتگو با اين سفير و آن سفير می
اندازد. اعتراضی که به جايی نمی رسد بلکه تأثير معکوس می گذارد تا جايی که
سرانجام يک روز حوصله سفير بريتانيا سر می رود و رک و راست خطاب به علم می
گويد اين با شماست که انتخاب کنيد يا مثل هر حکومت خودکامه ديگر اجازه
ندهيد خبرنگاران به اينجا بيايند با بگذاريد بيايند و پای لرزش هم بنشينيد و
با کوچکترين انتقادی از جا در نرويد!
ديکتاتور
خير خواه برای سياست خارجی، قضاوت خارجيان، سلاح های مدرن، ارتش مجهز،
توليدات صنعتی و مانند آنها به حق اهميت بسيار قايل است اما به ارزش های
ديگری چون باور مردم نسبت به خود و حکومتش بی اعتقاد يا بکلی دراين موارد
دچار اشتباه است. علم برای آنکه از عمق ناخرسندی مردم از حکومت يا به زعم
خود دولت – علم فکر می کند همه تقصيرات به عهده دولت هويداست - بگويد می
پرسد: چرا هر از چندی گروهی از مردم عادی را از طبقات مختلف، از توی
خيابانها دعوت نمی کنيد و از آنها درباره خواسته ها و نيازهايشان نمی
پرسيد؟ پاسخ مغرورانه است: من خودم می دانم مردم چه فکر می کنند. و در اين
دانستن که از ندانستن چيزی افزون ندارد، به گزارش هايی متکی است که سازمان
های اطلاعاتی صرفاً برای اطمينان خاطر او می دهند؛ گزارش هايی که به گونه
ای نوشته می شوند که او را از واقعيت دور نگهدارند و خشمش را بر نيانگيزند؛
گزارش هايی که تهيه کنندگانش می کوشند در آنها حرف هايی مطرح شود که
خوشايند شاه باشد، نه درد هايی که در کوچه و بازار جريان دارد.
چنان
دچار اشتباه است که فکر می کند "مردم ايران عاشق او هستند و هرگز به او
پشت نخواهند کرد" و به ياد نمی آورد که همين مردم بودند که پشت سر مصدق
قرار گرفتند و او (شاه) را وادار به ترک کشور کردند. جزم انديشی و تعلقات
متافيزيکی او را به اين خرافه واداشته که "هر کس با من در بيفتد پايان غم
انگيزی" خواهد داشت. وقتی سپهبد يزدان پناه رييس بازرسی شاهنشاهی گزارش می
دهد که تعداد شکايات کمتر شده، آن را نشانه رضايت مردم از دولت می پندارد،
هيچ به اين امکان نمی انديشد که شايد هم مردم "به سادگی به اين نتيجه رسيده
باشند که چون شکايت هايشان به جايی نمی رسد دست از شکايت برداشته اند".
همه از گفتن واقعيت به او واهمه دارند حتی نخست وزيرش می ترسد واقعيت ها را
با او در ميان بگذارد. علم در جايی از اينکه مردم نمی توانند از اوضاع
شکايت کنند به درستی خطاب به شاه می گويد: "يک تاجر بدبخت بوشهری در بوشهر
عرض کرد چون اسکله دير حاضر شده و کشتی نمی آيد ما دست روی دست گذاشتيم تا
عصری اعليحضرت متغير بودند. حتا چاکر نمی توانستم با اعليحضرت صحبت کنم. به
چندين نفر پرخاش فرموديد. حالا انتظار داريد يک بدبختی در صف سلام درد دل
خود را بگويد يا از دستگاه شکايت بکند؟ اگر هم شاهنشاه متغير نشويد دستگاه
ها بعد پدرش را در می آورند... »
اين است که علم
در جای جای يادداشت هايش نگران است و اين نگرانی را به قلم می آورد، از
جمله در يادداشت روز 6 دی ماه 52 : « ما در لحظه خطيری هستيم، با وجود اين
شاه برای مدت دو ماه به خارج می رود. چرا چنين خطرهايی می کند؟ هر اتفاقی
ممکن است بيفتد. صحنه داخلی آنقدرها هم آرام نيست. مردممان عميقاً ناراضی
اند... به رغم کليه مساعی شاه و دستاوردهای بسيارش. رژيم عراق در زمان
حکومت نوری سعيد عينا به همين ترتيب سقوط کرد. او هم معجزه اقتصادی به وجود
آورده بود و انتظار داشت که کافی باشد. اما مردم خواهان چيزی بيش از رفاه
اقتصادی هستند. آنان خواهان عدالت، هماهنگی اجتماعی و حق اظهار نظر در امور
سياسی هستند. چرا ما سعی نمی کنيم تا اين خواستها را برآورده سازيم؟ من
نگرانم بسيار نگران...».
* يادداشت های علم نشان
می دهد شاه ذاتا آدم ديکتاتوری نبوده بلکه در واقع اصلاح طلب بوده است
اينکه انقلاب را هم به رنگ سفيد آن دنبال می کرد نشانه اصلاح طلبی اوست اما
همين يادداشت ها حاکی از آن است که شاه نسبت به دموکراسی حساسيت دارد و
به نحو غيرمتعارفی از آن متنفر است. علت اين بيزاری و نفرت بيش از حد را
متاسفانه در يادداشت های علم نمی توان جستجو کرد، زيرا از آن سخنی به ميان
نمی آيد. تنها در يک يادداشت اشاراتی می کند که شايد دليلی بر آن باشد. در
يادداشت روز يکشنبه 25 شهريور 52 شاه از سال های سختی که پشت سر گذاشته می
گويد. علم تصور می کند که شاه به سال های جنگ جهانی اشاره می کند. شاه می
گويد نه، سال های جنگ آنقدرها دشوار نبود چون ما راهی جز مقاومت منفی
نداشتيم. بدترين سال های سلطنتم در دوره نخست وزيری مصدق گذشته است: "مصدق
به هيچ چيز راضی نمی شد. هر روز صبح من با اين احساس از خواب بيدار می شدم
که امروز آخرين روز سلطنتم است و هر شب با تحمل بی شرمانه ترين اهانت ها
نسبت به خودم در مطبوعات به رختخواب می رفتم."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر