سرانجام ۲۰ سال بعد از آن که
انتشار یادداشت های روزانه اسدالله علم وزیر دربار شاهنشاهی و محرم اسرار
آخرین پادشاه !
*******************************************************************************
*******************************************************************************
اسدالله علم، تصوير رايج، تصوير واقعی
| |||||||||||||||||||||
موضوع
مجموعه گزارش های اين بار ستون 'نگاه ديگر'، مشتمل بر يازده قسمت، يادداشت
های اسدالله علم، وزير دربار محمدرضا شاه پهلوی است. اين کتاب که تا کنون
پنج جلد از آن منتشر شده و جلد ششم در دست انتشار است، روايت دست اولی از
طرز حکومت شاه، روابط شاه با دولت، زد و خورد با شرکت های نفتی و نيز
مناسبات حکومت شاه با کشورهای ديگر به ويژه آمريکا و بريتانيا به دست می
دهد. چيزی که بر اهميت کتاب می افزايد اين است که از بين رجال درجه اول
حکومت پهلوی و از ميان کسانی که در سطح بالای قدرت حضور داشته اند، علم
تنها کسی است که مشاهدات و مذاکرات روزانه خود را ثبت و ضبط کرده و به عمد
به يادگار نهاده است. علاوه بر اين به نظر می رسد اين يادداشت ها تصوير علم
را نيز در جامعه ايرانی به هم ريخته باشد.
ماريو وارگاس يوسا نويسنده نامدار آمريکای لاتينی در زندگی واقعی آلخاندرو مايتا زندگی يک انقلابی تروتسکيست را به کنکاش می گيرد که سرانجام خود و خواننده از شناخت وی عاجز می مانند.
تصوير اسدالله علم در جامعه ايرانی از اين دست است. تصوير رايج وی، پيش از انقلاب و تا پيش از انتشار کتاب يادداشت های علم ، تصوير "چاکر جان نثار" و "غلام خانه زاد" و "سگ آستان" بود. انتشار کتاب يادداشت های علم
در دهه هفتاد شمسی، اين تصوير را بر هم زد و از او چهره ديگری ساخت؛ چهره
ای که شايد همتايی در بين رجال دوره پهلوی برای آن نتوان يافت.
يادداشت
ها نشان می داد که "غلام خانه زاد" تنها يک سوی سکه بوده است. در سوی
ديگر، مردی نشسته بود با شناخت کافی از مردم و تاريخ و روانشناسی اجتماعی
که به ميزان قابل توجهی با جرأت و جسارت و آينده نگری به مسايل کشور می
نگريست و راست و پوست کنده بسياری مسايل را با شاه در ميان می گذاشت و از
اينکه بسياری مواقع خلاف ميل شاه سخن بگويد بيمی به خود راه نمی داد.
اين
تصوير، تا علم زنده بود در سايه "غلام خانه زاد" گم شده بود و کسی اين
چهره او را نمی ديد. اما چنين تصويری با يک وجه شناخته شده از علم تطبيق می
کند. او همچنانکه در برخی کتابها می خوانيم به تمام معنی خان بود. يک خان
روستايی و البته پر شوکت و جلال که هر چند ملک و املاک زياد داشت اما سواد
قابل توجهی نداشت. اينک اما پس از انتشار يادداشت ها معلوم شده است او از
بسياری رجال دوره پهلوی فهيم تر و نسبت به مسايل جامعه خود آگاه تر بود و
خوی و خصلت روستايی توامان با رگ و ريشه اشرافی او را جسور و شجاع بار
آورده بود.
به هر صورت تصوير ما امروز از اسدالله
علم، تصوير فيل در خانه تاريک است که قضاوت درباره او آسان نيست. همين قدر
می دانيم که او روش خود را داشت که همان روش پيشينيان بود. روشی که ريشه و
سابقه تاريخی داشت و وزيران معروف تاريخ ايران از همان راه و روش برای
پيشبرد مقصود خود بهره می گرفتند. اين روش البته از زمان امير کبير و قائم
مقام ديگر چندان مورد پسند نبود اما آنان نيز در راه و روش تازه ای که در
پيش گرفته بودند، چندان موفق نبودند. هر چه بود اين روش خوشايند روزگار ما
نبود اما روشی بود که امتحان خود را در طول تاريخ پس داده بود و در نوع خود
کارآمد به حساب می آمد. کارآمد به اندازه تأثير يک فرد و نقش يک شخص در
تاريخ.
در اين رشته گزارش ها به گوشه هايی از
يادداشت های علم نگاهی انداخته شده است: تصويری که از شاه به دست می دهد،
نگاهی به پاره ای از يادداشت ها، گفتگو با دکتر علينقی عاليخانی ويراستار
کتاب، گفتگو با دکتر نهاوندی درباره واقعه ای که علم شرح می دهد ( من حيث
نمونه ای برای درستی يا نادرستی روايت ها )، صدای پای انقلاب در روايت علم و
تصويری که از رجال دوره پهلوی به دست می دهد، بخش هايی از اين گزارش را
تشکيل می دهد.
"علم مثل هويدا نبود، در مقابل شاه می ايستاد"
دکتر علی نقی عاليخانی ويراستار کتاب يادداشت های علم، وزير پيشين اقتصاد ايران و رييس پيشين دانشگاه تهران از دوستان اسدالله علم، وزير دربار بوده است. همين دوستی ديرينه با علم سبب شد که خانواده علم ويراستاری و انتشار يادداشت ها را به او بسپارند. او که هم در کابينه علم و هم در کابينه هويدا وزير بوده است علم را در مقايسه با هويدا شخص قاطعی می داند و باورش اين است که هويدا اگرچه ضعف های علم را نداشت اما قاطعيت و ايستادگی او را هم نداشت. در اينجا گفتگوی ما را با آقای دکتر عاليخانی می خوانيد:
آن
دو جلدی که در تهران چاپ شد هيچ ارزشی ندارد برای آنکه به کلی در آن دست
برده اند. يادداشت های علم قرار بود بطور همزمان به فارسی و - خلاصه شده اش
- به انگليسی منتشر شود، ولی متاسفانه کسی که بايد نسخه فارسی را چاپ می
کرد در کارش بسيار کوتاهی کرد درحالی که ترجمه انگليسی آماده و منتشر شد.
بعد در ايران بی توجه به کمترين سطح مسئوليت اخلاقی، با عجله و به ميل
خودشان کتاب را از روی نسخه انگليسی به فارسی در آوردند که کار بی ربطی
بود. وقتی کسی متنی به فارسی نوشته و شما همان متن را از ترجمه انگليسی آن
دوباره به فارسی بر می گردانيد طبعاً چيز بی ربطی می شود. بخصوص که مقداری
اضافه کردند، مقداری زدند، و شعرها را آنطور که حدس می زدند گاهی درست و
گاهی نادرست به کار بردند. رويهمرفته کار خلاف اخلاقی بود.
برخلاف
تصور خوانندگان، موارد حذفی فوق العاده محدود است. در لندن يکی از دوستان
می گفت من می سوزم که بدانم آنجاها که نقطه چين گذاشته ايد، چه نوشته است.
گفتم اگر بدانيد از سوختن پشيمان خواهيد شد. در واقع چيز مهمی نيست. مسايل
کاملاً خصوصی يا آنچه مربوط به زندگی مردانه اش بود، کمی حذف شده است، يا
مواردی از اين قبيل درباره شاه که من نمی خواستم از حد تجاوز کند. به هر
حال موارد حذف شده چيزی به تاريخ ايران نمی افزايد. يک مقدار از حذفيات هم
به جلد اول مربوط است، مطالبی بود که ارتباطی به ايران نداشت. مثلاً
يادداشت هايی درباره حمله ويت کنگ ها به شمال يا جنوب ويتنام. ولی بعدتر
مباحثی مطرح می شود که از نظر بين المللی جالب است چون ايران در آنها درگير
است که همه آنها چاپ شده است. می توانم بگويم مطالبی که به جای آنها نقطه
چين گذاشته ام در جلد چهار و پنج مجموعاً از دو صفحه تجاوز نمی کند.
علم
يادداشت های خود را ابتدا در دفترچه ای می نوشت و نگه می داشت تا اينکه
روزی خانم علم که ظنين شده بود و می خواست بداند در آن دفتر، چه نوشته شده،
دستش به آن دفترچه می رسد. می خواند و می گويد اين مزخرفات چيست و آن دفتر
را می سوزاند. از اين زمان علم تصميم می گيرد يادداشت هايش را نه در دفتر
بلکه روی کاغذهای متفرقه بنويسد. اين است که دست نويس يادداشت ها روی انواع
کاغذ، از سر برگ دربار شاهنشاهی گرفته تا سر برگ هتلی که در آن اقامت
داشته، نوشته شده است؛ کاغذهای خيلی کوچک يا خيلی بزرگ. اين کاغذها را علم
هر ده پانزده روز يک بار به همراه مجلاتی به زبان های فارسی، انگليسی و
فرانسه راهی ژنو می کرد تا توسط دوستش صادق عظيمی در بانکی گذاشته شود.
نه،
نه. وقتی آن اتفاق می افتد، دو سه سالی بود که علم يادداشت می نوشت. آن
دفتر اول نبود. دفتری که گم شده به غير از آن است و برای گم شدن آنها دو
دليل وجود دارد. به کتاب که نگاه کنيد می بينيد شروع کتاب به اين شکل است
که تاريخ گذاشته و نوشته است مثلاً از زوريخ وارد شدم. اين به نظر من غير
عادی است. هر کس که بخواهد يادداشت بنويسد لابد مقدمه ای می نويسد که از
اين پس می خواهم يادداشت بنويسم و .... يادداشت های علم بی مقدمه شروع می
شود و اين به نظر من معقول نيست. اما دليل مهمتر اينکه خود من در تابستان
47 يا حد اکثر اوايل پاييز آن سال روزی با علم بودم گفت: شروع کرده ام به
نوشتن يادداشت هايی و می خواهم تکه هايی را برايت بخوانم و دو سه تکه را
برای من خواند. آن تاريخ که علم برای من تکه هايی از يادداشت هايش را خواند
( روی کاغذهای متفرقه ) با تاريخ يادداشت های جلد اول که از بهمن 47 يعنی
چند ماه بعد از آن شروع می شود، جور در نمی آيد. اين نشان می دهد که مقداری
از يادداشت ها گم شده است. اينکه چه شده هيچ نمی دانم. از خانواده علم هم
پرسيده ام، نمی دانند. در بانک هم هر چه بوده، به اتفاق پرويز خزيمه علم،
خواهر زاده علم، رفتيم و فتوکپی کرديم. همين است که چاپ شده اش را می
خوانيد.
نه،
نمی شناسم. بعضی چيزهای مختصری نوشته اند مثل نصرالله انتظام و جهانگير
تفضلی اما اينکه کسی بطور سيستماتيک هر روز بنويسد در سطح بالا کسی را نمی
شناسم. اگر اشاره شما به شايعه مربوط به هويداست من نمی دانم. گفته می شود
هويدا هم يادداشت می نوشته ولی من واقعاً مطمئن نيستم. اين نکته را هم
فراموش نکنيد که نوشتن به اين صورت کار آسانی نيست. علم، دانش فارسی درجه
يک داشت، پدرش در دوره دبستان و دبيرستان او خيلی به اين موضوع توجه کرده
بود، فارسی را خوب می دانست، عربی هم بلد بود، مشغوليت اصلی او ادبيات
کلاسيک بود، بيشتر شعرهای حافظ را از بر داشت، نظامی و فردوسی را خوب می
شناخت و در عين حال هيچ ادعايی هم نداشت.
اظهار سليقه
سطحی کار آسانی است. درست برخلاف اين حرف، من پرونده ای از يادداشت هايی
دارم که ديگران درباره اين کتاب نوشته اند. چند نفر خطاب به من نوشته اند
شما حقش بود هر چه در يادداشت ها بوده نقل می کرديد. يکی نوشته که حتی
مجلات و روزنامه ها را هم بايد نقل می کرديد. تصور کنيد اگر من همه آن
چيزها را نقل می کردم به غير از حجم عظيمی که پيدا می کرد، چه چيز بی ربطی
می شد. فرض کنيد وسط يادداشت ها يک سطر می نوشتم "تهران مصور شماره فلان
سال 47 در پرونده است".
ارزش
يادداشت های علم در اين است که ما را با يک دوره از تاريخ ايران، بخصوص با
ديد شاه و طرز مديريت او آشنا می کند. من در نهايت صداقت همه يادداشت ها
را گذاشته ام برای اينکه تاريخ مملکت ماست. راستش را بخواهيد به اين جور
حرف ها هم بی اعتنا هستم.
چيزهای
خيلی جالبی در اين باره به دست من رسيده است. عده ای از دست چپی های سابق
خيلی با علاقه و احترام به اين يادداشت ها نگاه می کنند. يکی از آنها که
دوست من است در نامه ای نوشته که خوب شد اين يادداشت ها را چاپ کردی که ما
بفهميم گز نکرده پاره کرده ايم. اما خارج از محتوای سياسی، گروهی می گويند
ما نمی دانستيم که يک عده در کشور اين همه جانفشانی می کردند. چون يک حالتی
بود که برخی فکر می کردند ايران يک مملکتی است که تمام بدی های تاريخ بشر
در آن جمع شده است. البته يک مقدار کسری و فزونی داشت اما عده ای جان می
کندند، کار می کردند تا کشور به نحو خوبی اداره شود. ايران آن روز هم جايی
بوده مثل جاهای ديگر دنيا. همه جا اين حرف ها هست. به هر حال اين نگاهی که
چپ های سابق به کتاب می کنند خيلی جالب است. کسانی که کار تحقيقی می کنند
هم به اين کتاب توجه دارند. ناشر کتاب در اينجا می گويد وقتی اين کتاب چاپ
می شود آن دسته از دانشگاههای آمريکايی که درباره ايران تحقيق می کنند هر
يک چند سری آن را می خرند. در دانشگاههای معتبر آمريکايی حالا چند سری از
اين کتاب وجود دارد. اما جالب ترين چيزی که درباره يادداشت های علم گفته
اند اين است که بعضی می گويند اين يادداشت ها وجود خارجی نداشته و خودت
اينها را نوشته ای! کج فکری را می بينيد؟ اگر من اينهمه استعداد داشتم که
می نشستم رمان می نوشتم!
من
معتقدم وضع ايران به قدری آشفته شده بود و ناخرسندی مردم از نحوه اداره
کشور به حدی رسيده بود که اگر هم علم زنده بود و خشونت به خرج می داد جنبه
مسکن پيدا می کرد نه دارو. ممکن بود يکی دو سال عقب بيفتد اما اتفاق ديگری
نمی افتاد. واقعيت قضيه اين است که شما نمی توانيد در حالی که مردم پيشرفت
کرده اند، دانشگاهها زياد شده اند، سطح زندگی مردم بالا رفته است، به
مسافرت دسته جمعی می روند و کشورهای ديگر را می بينند، و تمام تحولات
اجتماعی و اقتصادی در جهت کاملاً مثبت حرکت می کند، آن وقت از نظر سياسی
کشور را به عقب ببريد. اين تناقض جايی می شکند. تا آنجا که به خاطرم می آيد
کسی نبود که انتقاد نکند، کسی نبود که عاجز نشده باشد، شما بياييد به مردم
بگوييد که اگر قيمت ها بالا رفته سياست اقتصادی ما غلط نيست بلکه کار يک
مشت گرانفروش است. آمديد اصلاحات ارضی کرديد بعد بر می داريد به زور و با
تهديد ساواک شرکت سهامی زراعی درست می کنيد. از روستايی گرفته تا بازاری،
اداری و مأمور دولت همه ناراضی بودند. اگر علم در زمان انقلاب زنده بود چه
کار می کرد؟ چهار نفر را می زد که مطمئنم می زد اما موفق نمی شد. اگر علم
در سال 42 موفق شد برای آن بود که پشت اصلاحات ارضی و اجتماعی قرار داشت.
خيلی
جزيی. وقتی که نخست وزير بود تصميم می گرفت ولی به عنوان وزير دربار
ملاحظه می کرد. می دانست که حق ندارد در کارها مداخله کند و فقط مشاور شاه
است. البته در مواردی مداخله می کرد ولی معمولاً اين کار را نمی کرد. اگر
نظری داشت راهش را بلد بود که چطور شاه را قانع کند. اما وقتی نخست وزير
بود خودش تصميم می گرفت.
نه!
وقتی نخست وزير بود حتی عليه دستور شاه هم تصميم می گرفت. در مقدمه جلد
اول نوشته ام وقتی جان اف کندی را کشتند و ليندون جانسون رييس جمهور آمريکا
شد، شاه نامه ای نوشت به او و تبريک گفت و تأکيد کرد خوشحالم که شما آمديد
چون رييس جمهوری قبلی با ما روابط خوبی نداشت. شاه نامه را می دهد به عباس
آرام که وزير خارجه بود. می گويد به کسی نشان ندهيد و بفرستيد. قصدش اين
بود که آرام نامه را به علم نشان ندهد. آرام وقتی نامه را می خواند می بيند
نمی شود چنين نامه ای را فرستاد. درست است که تبريک به جانسون است ولی در
مقابل چنين نامه ای حتماً واکنش تندی نشان خواهد داد. موضوع را با علم در
ميان می گذارد. علم می گويد نامه را نفرستيد. بعد خودش بلند می شود به
اتفاق آرام می رود پيش شاه. موضوع را مطرح می کند. شاه می گويد نامه کجاست؟
آرام نامه را دو دستی تقديم می کند. شاه نامه را می گيرد و پرت می کند به
سمت علم و می گويد حالا که شما سياست خارجی مملکت را تعيين می کنيد هر کاری
می خواهيد بکنيد و با علم قهر می کند. تا اين حد. چند ماه با علم قهر بود.
اما شاه می دانست يک جاهايی علم می ايستد. اقبال را هم می شناختم. او هم
ايستادگی می کرد. در يک جلسه چهار نفره که با شاه بوديم من ديدم که اقبال
چقدر راحت و محکم حرف های خودش را می زد. هويدا اين طور نبود.
جايی
می خواندم سربازان در جنگ مثل برادرند، افسران جزء، حالت خويشاوندان هم را
دارند ولی وقتی به ژنرال ها می رسد دشمن خونی هم می شوند. منظور من اين است
که در سطح بالا مقداری برخورد شخصيت و اختلاف سليقه وجود دارد که طبيعی
است.
نه! ما با هم کار می کرديم.
اين مانع آن نمی شود که مديريت هويدا را قبول نداشته باشم. خودش هم می
دانست که مديريتش را قبول ندارم. شما قدرتمندتر از وينستون چرچيل که نخست
وزير پيدا نمی کنيد. دعواهايی که آنتونی ايدن با او داشت سرسام آور بود. می
گفت پس کی می روی که می خواهم جای ترا بگيرم. می خواهم بگويم وقتی شما با
هم کار می کنيد ممکن است اختلاف سليقه داشته باشيد. در مورد هويدا هم من
جداً معتقد بودم که روش او به کشور لطمه می زند چنانکه زد.
هويدا
حاضر نبود از خودش مايه بگذارد. من با او يک اختلاف فلسفی جدی داشتم.
مثلاً او به کنترل قيمت ها اعتقاد داشت. من نداشتم. بعضی فکر می کنند که او
برای اينکه شاه را قانع کند موضوع گرانفروشی را مطرح کرده بود. اما اين
طور نيست، اعتقاد داشت. به همين جهت يک فرانسوی را آورده بود که به ايرانی
ها ياد بدهد چطور بايد قيمت ها را کنترل کرد. وقتی گفتند بيايد وزارت
اقتصاد، گفتم لازم نيست چون در اين وزارتخانه کسی نمی خواهد قيمت ها را
کنترل کند؛ اگر هم بخواهيم راهش را بلديم. حالا چرا اين کار را کرده بود
برای اينکه همان وقت ها در فرانسه بحث کنترل قيمت ها مطرح شده بود. در حالی
که آنجا دموکراسی بود، اگر به کسی اجحاف می شد می توانست به دادگاه برود،
می شد از دولت شکايت کرد، اما در ايران کسانی که به زور ديپلم يا ليسانس
گرفته بودند به جان مردم افتاده بودند. يک مقدار هم مسأله اين بود که حاضر
نبود مايه بگذارد. مقدار قابل توجهی از بودجه مملکت دود می شد. صرف هزينه
های بی ربط می شد. اسلحه را به چهار برابر قيمت می خريديم و ...
بله
ولی بايد کسی می بود که بداند مملکت تحمل اين جور هزينه ها را ندارد. بايد
کسی می بود که جلو اين کارها را بگيرد. در زمان وزارت اقتصاد من، گفتند
زمينه ای فراهم بکنيد امير هوشنگ دولو واردات بکند. گفتم نمی کنم. گفتند
اعليحضرت گفته است. گفتم نمی کنم از من اين کار ساخته نيست*. تصميمم را
گرفته بودم که بر گردم به خانه ام و مثل سابق زندگی کنم. گفتم من زندگی
ساده ای داشتم می توانم دوباره به آن برگردم. زنم پيش از آنکه وزير شوم،
کار می کرد. اگر زندگی من نمی گذشت می گفتم دوباره برو کار کن. متاسفانه
هويدا توجه نداشت. علم اين حالت را نداشت. با وجود اينکه هويدا از نظر شخصی
نقاط ضعف علم را نداشت ولی ای کاش می داشت ولی می ايستاد.
البته بين آن دو و رياست
دانشگاه پهلوی، ولی من با هويدا دوست بودم. روابط ما حالت متمدنانه داشت.
ما با هم خيلی رفيق بوديم. وقتی من وزير شدم او هنوز در شرکت نفت بود. من
هم در شرکت نفت بودم و از آنجا به وزارت اقتصاد رفتم. يک روز آمدم منزل
ديدم هويدا روی پله ها نشسته است. گفتم چرا اينجايی؟ گفت آمده ام با هم
برويم کنار دريا. تو زياد کار می کنی و متوجه خودت نيستی، هواپيمای شرکت
نفت هم حاضر است. می خواهم بگويم ما اين جوری با هم رفيق بوديم. ضمناً من
يک وقتی دانشجوی دانشگاه تهران بودم و فکر می کردم وظيفه ای در مقابل آن
دانشگاه دارم.
* شرح ماجرا در کتاب "خاطرات دکتر
علينقی عاليخانی، وزير اقتصاد 1342 – 1348 تاريخ شفاهی بنياد مطالعات
ايرانی، نشر آبی" آمده است. به اتفاق هويدا به ديدار شاه می روند اما شاه
فقط هويدا را می پذيرد. دکتر عاليخانی توضيح می دهد که در اين مورد البته
شاه حرف مرا پذيرفت اما بالمآل آقای دولو به همان کارها ادامه داد..
ادامه دارد
به
نظر ميرسد يک
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر