در يادداشت چهارم آذر 51
در پاسخ سفير آمريکا، درباره بسته شدن حسينيه ارشاد، می گويد: "اين مطلب
هيچ اهميت ندارد. اينها دسته کوچکی هستند و آن روز که قوی بودند و وسيله
مالکين و عشاير و کمونيست ها تقويت می شدند نتوانستند کاری بکنند، حالا که
به طريق اولی خطری محسوب نمی شوند."
درست چهار روز
بعد، بنا بر همان يادداشت ها، سيد حسين نصر که به تازگی رياست دانشگاه
صنعتی 'آريامهر' ( دانشگاه صنعتی شريف کنونی) را به عهده گرفته بود، به علم
می گويد:" در بين دانشجويان، مسلمان قشری متعصب زياد است."
پس
از گزارش اين موضوع، شاه که احتمالا از طريق منابع ديگر نيز از ماجرا خبر
داشته، پاسخ می دهد: "اين مسلمان های قشری زيادی متعصب، بطور قطع کمونيست
هستند ولی بظاهر مسلمان قشری جلوه می کنند. آنها که اينها را اداره می کنند
مردمان خيلی باهوش و عميقی هستند و حالا مارکسيسم اسلامی مطرح کرده اند،
بگو خيلی خيلی در اين زمينه احتياط بکند."
علم در
يادداشت های خود هر جا صحبت از روحانيون است آنان را شکست خوردگانی توصيف
می کند که کارشان در خرداد 42 پايان يافته و ديگر قادر به سر بلند کردن
نيستند. تصور او آن است که مسأله آخوند برای هميشه حل شده است و نبايد از
آنان باک داشت.
اول فروردين 48 مصادف با دهه
عاشوراست. عده ای به شاه گفته اند که مراسم سلام عيد به خاطر دهه عاشورا
برگزار نشود، علم مخالفت کرده و گفته است که مراسم ملی را نبايد فدای مراسم
مذهبی کرد. مراسم را برگزار و از روحانيون هم دعوت می کنند. از قضا آنها
پيش از همه به تهنيت می روند.
علم در نقل ماجرای
آن روز با استفاده از داستانی درباره شاه عباس که روز نوزده رمضان وزيران و
درباريان را مجبور به چشيدن شراب کرده بود، می نويسد:" وقتی قدرت باشد همه
مسايل حل است." سپس از دوران نخست وزيری خود ياد می کند که روحانيون را
گرفته و تبعيد کرده و مسايل را "برای هميشه حل" کرده است. در حالی که مسايل
به اين طريق حل نمی شود. تنها در پس و پشت پنهان می ماند تا روزی سر باز
کند.
جالب تر اينکه در اواخر اسفند همان سال می
نويسد که شبی به اتفاق شاه و چند تن ديگر در خانه ملکه مادر مهمان بوده
اند، موضوع بحث سر شام سلام عيد نوروز بوده است. چرا که عيد مصادف با
سيزدهم محرم بوده و عده ای گفته بودند که بهتر است مراسم سلام برگزار نشود.
شاه نظر علم را می پرسد. او می گويد:" سيزدهم محرم ديگر قتل تمام شده،
گذشته از اين اگر هم عيد با روز عاشورا مصادف می شد باز من معتقدم که به
خاطر حرف عوام نبايد مراسم ملی را تعطيل کرد."
تا
اين حرف از دهان علم خارج می شود، ملکه مادر شروع به دشنام دادن به او می
کند. خانه شاه که اين بوده، تکليف خانه ديگران معلوم است! راستی در چنين
شرايطی چطور می توان ادعا کرد که مسأله روحانيت برای هميشه حل شده است؟
گذشته
از نگرش علم به حل مسايل، نگاه او به روحانيون اساسا مثبت نيست. نام
"آخوند" را با کلماتی چون "خدانشناس"، "اغفال" و "بلوا" همراه می کند و اگر
برای برخی آيت الله ها احترام قائل می شود، برای آن است که معتقد است:
"ارکان مهم کشور ما مذهب شيعه اثنی عشری، زبان فارسی و رژيم سلطنتی" است و
"به هر سه بايد توجه شود."
علم گاه فکر می کند که
آنها "نوکر" بريتانيا هستند. در يادداشت روز 6 و 7 شهريور 48 پس از بازديد
از منطقه زلزله زده خراسان با شاه در مهتاب قدم می زنند و درباره اينکه
نفوذ روحانيون کم شده صحبت می کنند و از اين نظر ابراز رضايت می کنند.
شاه
می گويد: آيت الله گلپايگانی در قم منبر رفته و گفته "وضع ما ايرانيان با
علمای عراق فرق ندارد. ما هم تحت فشار هستيم. راستی چه مردم حق ناشناسی
هستند؟" علم می گويد: "ولی چاره ای نيست بايد با آنها تا اندازه ای مدارا
کرد." شاه می گويد:" درست است ولی آيا هنوز خارجی ها به آخوندها اميد
دارند؟" و علم پاسخ می دهد که: "عرض کردم سياست کهنه انگليس که اين بود و
به نظرم هنوز هم تا اندازه ای مراعات بکنند."
با
توجه به رفتار حکومت پهلوی با روحانيون، صحبت آيت الله گلپايگانی اگر درست
گزارش شده باشد، تا حدی اغراق آميز به نظر می رسد. برای مثال در يادداشت
روز 26 ارديبهشت 53 آمده است: "آيت الله ميلانی از مشهد تلفن کرده که آيت
الله خويی از بغداد محرمانه جويا شده که اگر از دست ظلم و تعدی عوامل بعثی
عراق فرار کند، می تواند به ايران بيايد؟ شاه در پاسخ گفته است: بگو البته
می تواند بيايد. ما هيچ توقعی از ايشان نداريم و گذشته ها را هم فراموش می
کنيم*."
يا در يادداشت روز 14 شهريور همان سال می
خوانيم که آيت الله شاهرودی که شديدا با حکومت عراق به مبارزه برخاسته بود،
در نجف فوت شده است. به شاه تلفن می کند که:" بايد از آيت الله شاهرودی
تجليل شود. فرمودند تلگراف به آيت الله خوانساری بنويس و از طرف ما تسليت
بگو. به پسرش هم به نجف تلفن کن. دربار هم فاتحه بگذارد."
يادداشت
های علم نشان می دهد که برخی از روحانيون بلندپايه با دربار روابط و
مناسبات خوبی داشته اند. آيت الله خوانساری و آيت الله ميلانی تقريبا
همواره با دربار در تماس بودند و خواست های خود را برای امور مذهبی مانند
مرمت برخی مساجد و اماکن مذهبی و امور ديگر همواره مطرح می کردند. شاه نيز
با برخی از آنها مانند آيت الله شريعتمداری روابط خوبی داشت و به دلايل
سياسی و مذهبی، به ارکان مذهب تا آنجا که با تجدد خواهی او در جدال نبود،
احترام می گذاشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر