در سوم شهريور 1320 و در خلال جنگ جهاني دوم، متفقين شامل آمريكا، روسيه و انگليس، بيطرفي كشورمان را در جنگ نقض نموده و ايران را به مدت حدود 5 سال به اشغال خود درآوردند. در جريان اين تهاجم سنگين شماري از سربازان و مردم عادي كشته و مقادير متنابهي از ادوات نظامي (كه جزء اموال و داراييهاي ايران محسوب ميشدند) از بين رفت. همچنين در مدت اشغال ايران، راهآهن، جادهها، اسكلهها و بنادر كشور و زيرساختهاي مهم براي ارسال آذوقه، اسلحه و مهمات به روسيه مورد استفاده آنان قرار گرفت و نقش و اهميت ايران تا به آنجا بود كه در كنفرانس تهران لقب پل پيروزي به ايران دادند.
در نهم شهریور ماه 1318 هنگامی كه نیروهای رایش سوم با حمله ناگهانی به لهستان جنگ جهانی دوم را آغاز كردند، ایرانیان هیجان زده شدند اما نگران نبودند ، چون میهن ما هزاران كیلومتر از جبهه های جنگ اروپا فاصله داشت و بر خلاف جنگ جهانی اول كه نیروهای روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی بلافاصله بعد از شروع جنگ در آذربایجان وارد یك درگیری تمام عیار شدند، در آن شرایط هیچ خطری ایران را تهدید نمی كرد ، زیرا جنگ جهانی دور از مرزهای ما و مساله اروپایی ها بود و تنها پی آمدهای اقتصادی آن می توانست دامنگیر میهن ما شود كه آن هم منحصر به ملت و مملكت ایران نبود. یك جنگ جهانی پی آمدهایی دارد كه تا دوردست ها در همه جای دنیا تأثیرگذار می شود.دولت ایران در شهریور ماه 1318، به محض شروع جنگ ، اعلام بی طرفی نمود ، همچنان كه در جنگ جهانی اول در نخستین روزهای جنگ اعلام شد كه ایران بی طرف است. لكن موقعیت میهن ما در شهریورماه 1318 با موقعیت سیاسی – جغرافیایی آن در جنگ جهانی اول تفاوت بسیار داشت.
در جنگ جهانی اول به هنگام آغاز درگیریهای نظامی ، احمدشاه قاجار چند هفته ای بیشتر از تاجگذاریش نمی گذشت ، او در كار سلطنت بی تجربه و مملكت دستخوش رقابت گروههای سیاسی گوناگون بود و ارتش قابلی هم در اختیار دولت نبود تا از حدود و ثغور مملكت حراست كند.
در جنگ جهانی دوم 19 سال از كودتای 1299و به قدرت رسیدن رضاخان سواد كوهی می گذشت و او با عنوان رضا شاه پهلوی ، كاملا زمام امور مملكت را در دست داشت. با گذشت 19 سال از كودتا ، گروههای سیاسی مختلف صحنه را ترك كرده ، رجال مخالف شاه ، معدوم یا خانه نشین شده بودند. دربار ، كانون قدرت و مرجع كارهای مملكت از كوچك و بزرگ بود و امور كشور توسط شخص شاه حل و فصل می شد. از سوی دیگر ارتشی كه تحت فرمان او بود علاوه بر برقراری امنیت ، توانسته بود ایلات و عشایر را سركوب كند.
در جنگ جهانی دوم ایران از ثبات و رونق اقتصادی قابل قبولی بهره مند بود و ذخایر مالی قابل توجهی در اختیار داشت.
در جنگ جهانی اول از آغاز جنگ ، ایران به اشغال نیروهای روس ، انگلیس و عثمانی درآمد و جاسوسان آلمانی برای سرگرم كردن نیروهای دشمن در این منطقه از جهان كه دور از جبهه های اصلی نبرد بود به یاری مأموران و جاسوسان زبردستی چون " واسموس" با دست خالی یك جنگ تمام عیار علیه روسیه و انگلستان به راه انداخته بودند و حضور و مداخله نیروهای خارجی در ایران به آنجا رسیده بود كه سربازان روسی در شكارگاههای « ورداورد» كرج شیخ السفرا عاصم بیك سفیر كبیر امپراتوری عثمانی را به عنوان اسیر جنگی ربودند و با خود به روسیه بردند ، در حالی كه ایران یك كشور مستقل بی طرف بود و به هیچ دولتی اعلان جنگ نداده بود و این گونه مداخلات در قاموس قوانین بین المللی تجاوز محض به حقوق یك ملت مظلوم به شمار می رفت اما در جنگ دوم جهانی تا لحظه یی كه نیروهای روس از شمال و شمال شرق و قوای انگلیس از جنوب و جنوب غرب میهن ما را مورد تهاجم قرار دادند ، حتی یك سرباز خارجی در ایران حضور نداشت و بیگانگان مقیم ایران حتی آن دسته از نازی هایی كه ستون پنجم آلمان به شمار می رفتند به شدت تحت نظر بودند و پلیس ایران از لحظه به لحظه زندگی و رفت و آمد آنها باخبر بود.
در جنگ جهانی اول رجال ودولتمردان ایران دو دسته بودند ، دسته اول طرفداران آلمان و دسته دیگر حامیان و هواداران روسیه و انگلستان.
دسته اول در پی تغییر پایتخت و بردن شاه به اصفهان بودند و تلاش دسته دوم معطوف بر جلوگیری از تغییر پایتخت و استقرار شاه در پایتخت و حمایت از سیاستگذاری های روسیه وانگلستان بود.
در جنگ جهانی دوم نیز رجال ایران دو دسته شدند ، یك دسته كه شاه و ولیعهد را كنار خود داشتند ، معتقد به پیروزی نهایی آلمان بودند. دكتر متین دفتری نخست وزیر وقت بنا به اظهارات خودش هر وقت كه شاه به تحلیل مسائل جنگ می پرداخت و از او اظهار نظر می خواست در پاسخ شاه می گفت : "خاطر مبارك آسوده باشد ، آلمان پیروز است" در آغاز جنگ شاه از وزرای كابینه خواسته بود تا هر یك تحلیل خود را بنویسند و تقدیم كنند ، دكتر متین دفتری وزیر جوان كابینه كه در مدرسه آلمانی درس خوانده و یك « آلما نوفیل » به حساب می آمد ، در تحلیل خود پیروزی همه جانبه آلمان را پیش بینی كرد و این تحلیل آنقدر به مذاق شاه خوش آمد كه چندی بعد با وجود سن و سال كم و جوانی و كم تجربگی او ، وی را بر خلاف عرف به نخست وزیری برگزید . در ضمن این انتخاب چراغ سبزی بود برای آلمان ها كه علاقمندی شاه ایران را به رایش سوم به ثبوت برساند.
رجال استخوان دار، پایان جنگ را به سود آلمان ها نمی دانستند ، اما جرات دم زدن نداشتند.
متقابلاً گروهی از رجال استخوان دارو وارد به سیاست، نتیجه جنگ را به درستی ارزیابی كرده ، هیتلر و آلمان را به خصوص پس از حمله آن كشور به اتحاد جماهیر شوروی پاك باخته می دانستند اما از ترس شاه جرات دم زدن نداشتند و با توجه به سرنوشت عبرت انگیز یاران قدیم شاه مانند "تیمورتاش "و "فیروز" و "اسعد" لب فرو بسته از ترس جان حتی در محافل خصوصی اظهار نظری نمی كردند ، زیرا به تجربه پی برده بودند كه در حكومت پلیسی شاه ، دیوار هم گوش دارد ...
آن روزها شایع بود كه تیمورتاش شبی در حال مستی در محفلی كاملاً خصوصی و دوستانه با اشاره به خدمات خود به رضاشاه گفته بود :
كه رستم یلی بود در سیستان
منش كرده ام رستم داستان !
شنود این خودستایی را به گوش شاه رسانده و آن بدفرجام را به آن روزگار سیاه نشانده بودند...
اما مردم ایران چه در جنگ جهانی اول كه ویلهلم امپراتور آلمان بود و چه در جنگ جهانی دوم كه هیتلر مقام پیشوایی و رهبری آن كشور را داشت اكثراً طرفدار آلمان ها بودند و پیروزی آن كشور را آرزو می كردند برای مردم ایران پیروزی آلمان و شكست روس و انگلیس مطرح بود و تفاوتی نمی كرد كه "ویلهلم" و "هیندنبورك" در رأس حكومت باشند یا هیتلر و گورینگ و گوبلز .... این محبت و عشق یك سویه و احساس عمیق عمومی ناشی از دو انگیزه مهم و اساسی بود ؛ اول این كه مردم ایران تحت تأثیر فرهنگ حماسی باستانی خود پهلوان پرست بودند، از این جهت ارتش توانمند آلمان را كه با رقیبان قویتر از خود پنجه در پنجه افكنده بود ، از صمیم قلب دوست می داشتند و دیگر اینكه از روس ها و انگلیس ها نظر به سوابق تاریخی منزجر و متنفر بودند . سالدات های روسیه تزاری بارها دست به كشتار ایرانیان زده بودند. عموم مردم ایران به ویژه آذربایجانی ها فاجعه عاشورای 1330 قمری ( 1312 میلادی ) را به خاطر داشتند كه نظامیان روس چگونه با قساوت و بی رحمی در این روز مقدس آزادیخواهان ایرانی را كه گناهی جز وطن دوستی و دفاع از آب و خاك و ناموس خود نداشتند ، به دار آویخته بودند ...
از سیاست مزورانه دولت انگلستان هم كه در این منطقه از جهان كه جز به منافع خود نمی اندیشید و هر زمان كه مصالحش ایجاب می كرد ، با دشمنان ایران دست به یك می شد مردم ایران یكسره منزجر و متنفر بودند. مردم ایران به یاد داشتند كه در وقایع عاشورای 1330 و قتل عام مردم تبریز ، انگلستان نه تنها كوچكترین حمایتی از مردم مظلوم ایران نكرد بلكه تمامی توان و امكانات تبلیغاتی خود را به كار گرفت تا تبریزیان را متهم به قتل عام روسها كند و به خاطر زدو بند با روسها ، وجهه جهانی آنها را حفظ كند تا آنجا كه مردم انگلیس و روزنامه های بی طرف به صدا درآمدند و با خطوط درشت، تیتر اول خود را به مسائل ایران اختصاص داده ، نوشتند : « هیچ كس به داد ایران نمی رسد»
دولت انگلستان كه جاسوسان او در سراسر این مملكت حتی در زمان قدرت رضاخان دست اندركار كسب خبر و دسیسه چینی بودند به منفور بودن انگلیسی ها پی برده بودند و می دانستند كه آب رفته به آسانی به جوی باز نخواهد آمد و این نكته برای مقامات انگلیسی روشن بود كه موقعیت و محبوبیت انگلستان كه در وقایع مشروطیت به نقطه اوج رسیده بود ، به بی آبرویی انجامیده و دیگر از انگلیس و انگلیسیها یك چهره محبوب نمی توان ساخت. لذا با اطلاع از طرز تفكر ایرانیان ، پس از اشغال ایران ، تمام قوای خود را صرف تخریب شخصیت صدراعظم آلمان كردند و بدین منظور با استفاده از حافظه تاریخی و ملی ایرانیان هیتلر را با ضحاك ماردوش مقایسه نموده پوسترهای تبلیغاتی فراوانی را در شمارگان بسیار وسیع چاپ و توزیع كرده به در و دیوار چسباندند. با این امید كه چهره هیتلر طرفدار ملت های مشرق زمین مخدوش شود. اما این كارها بی فایده بود زیرا مردم ایران حتی بچه ها تحت تأثیر تبلیغات آلمان ها بودند. « سر ریدر بولارد » سفیر كبیر انگلستان در ایران در یادداشت مورخ 25/ 12/ 1319 ( 16 مارس 1941) خود می نویسد: "ایرانی ها در مجموع طرفدار آلمان هستند و انسان گه گاه مجبور است این دشمنانش را ملاقات كند."
در جنگ جهانی اول مردم ایران از پادشاه خود تنفر و انزجاری نداشتند و كارهای خلاف پدر را به حساب پسر كه در هنگام رسیدن به سلطنت كودك ده دوازده ساله یی بیش نبود نمی گذاشتند و به خاطر داشتند كه این كودك كلاه بر زمین می كوفت و با گریه و زاری پدر و مادرش را می خواست و می گفت : من نمی خواهم پادشاه باشم ، از جان من چه می خواهید؟ به یاد داشتند كه آن طفل به بهانه سواری از كاخ صاحبقرانیه فرار كرده و نایب السلطنه و گارد سلطنتی با هزار زحمت او را پیدا كرده بودند و نایب السلطنه ( عضدالملك قاجار ) به زور و با تشر ، شاه را به قصر بازگردانیده بود....
اما در جنگ جهانی دوم ، همه از شاه می ترسیدند و به دلیل سختگیری های بیش از اندازه مأمورین دولت به ویژه شهربانی ، از شاه دل پری داشتند. مردم ایران هنوز به گلوله بستن مردم را در حرم مطهر حضرت رضا (ع) از یاد نبرده بودند . روحانیان و پیشوایان دینی به دلیل مواضع ضد مذهبی شاه سقوط او را آرزو داشتند . خانه ها و مالكین بزرگ و روسای ایلات و عشایر هم كه بر جان ومال خود ایمن نبودند از رفتن شاه خوشحال بودند خرده مالكین به ویژه روستاییان شمال كه املاكشان به زور ضبط و به بهای نازلی خریداری می شد سقوط شاه را تفضل الهی می دانستند . رجال كشوری و لشكری هم كه مورد سوء ظن شاه بودند و بیم جان داشتند ، برای رفتن شاه لحظه شماری می كردند .
در جنگ اول جهانی سرنوشت مملكت در دست یك نفر نبود ، لذا می بینیم كه در پایان جنگ به رغم تلاشی كه انگلستان برای تحت الحمایه كردن ایران به خرج دادند ، در برابر تنی چند از رجال خود فروخته كه دست اندر كار بند و بست با انگلستان بودند ، همان رجال قدیمی و همان افكار عمومی در برابر روزنامه های خود فروخته و مدافع قراداد، صف آرایی كرده ، نقشه های شوم انگلستان را با عزم ملی نقش بر آب دادند .
اما در جنگ جهانی دوم مقدرات كشور تنها در دست یك نفر بود ـــ شاه بود و دیگر هیچ !
شاهی كه بهترین دوستان و مشاورانش را معدوم كرده یاران بازمانده را خانه نشین نموده و خود سرانجام تك و تنها مانده بود . شاهی كه به زمین و آسمان مشكوك و مظنون بود و حتی ولیعهد خودش را كه عزیزترین فرزند او بود ، عامل بیگانه می پنداشت . در چنین اوضاع و احوالی وقتی كه ایران به ناگهان مورد هجوم نیروهای متفقین قرار گرفت ، شاه در كار خود درمانده و تردیدها و دودلی های او در آن روزهای سخت بحرانی سرا پا به زیان ملت و مملكت تمام شد .
در جنگ جهانی اول با آن كه روسها تا دروازه های تهران پیش آمده بودند ، با وجود این در سایه تدبیر رجال با ایمان و وطن خواه و آگاه از سقوط پایتخت پیشگیری شد .
اما در جنگ جهانی دوم با آن كه قرار بر این نبود كه تهران به اشغال نیروهای متفقین درآید و رسماٌ اعلام كرده بودند كه در فاصله بسیار دوری از پایتخت متمركز خواهند شد بر اثر سوء مدیریت و ادامه تكروی های شاه بهانه هایی به دست متفقین افتاد تا تهران را اشغال كنند .
با سقوط پایتخت و استعفای شاه كار به آنجا كشید كه سربازان روسی یكی از وزرای كابینه فروغی را در خیابان ونك لخت كردند .
در جنگ جهانی اول آگاهی عمومی نسبت به مسائل داخلی و سیاست بین المللی در سطح بسیار بالایی قرارداشت زیرا مطبوعات آن دوره وظیفه اطلاع رسانی خود را به نحو بسیار شایسته ای انجام دادند و به خوبی از عهده بر آمدند .
ملت ایران از همه جا بی خبر بود .اما در جنگ دوم مردم ایران از همه جا بی خبر بودند و حتی مسوولان دولت و نمایندگان مجلس تا روز سوم شهریور نمی دانستند در پس پرده چه می گذرد . این بی خبری زیانهای بی شماری به بار آورد و مردم غفلت زده در برخورد با مصائب و مشكلات بعد از جنگ با دشواریهای فراوان روبرو شدند . كوتاه سخن آن كه فاجعه سوم شهریور هنگامی به وقوع پیوست كه ارگانهای مملكتی و مردم از همه جا بی خبر ایران هیچ گونه آمادگی قبلی برای روبرو شدن با چنین بحران بزرگی را نداشتند .
واقعه سوم شهریور 1320 اگر چه حادثه یی ناگهانی بود ، اما بی مقدمه نبود . زیرا كودتای ضد انگلیسی عراق به رهبری "رشید عالی" وزیر دربار پیشین و فعالیتهای گسترده عوامل نفوذی آلمان در ارتش عراق و نقشه های پنهانی نازی ها برای خرابكاری در پالایشگاه آبادان و مناطق نفتی ایران متفقین را نسبت به موقعیت سوق الجیشی ایران حساس تر كرد و از همان زمان تذكراتی به زبان دیپلماسی پیرامون خطر بالقوه كارشناسان آلمانی در ایران به دولت داده شد كه مورد اعتنا قرار نگرفت .
واقعه مهم دیگری كه بعد از جریان كودتای عراق به وقوع پیوست و اوضاع جبهه های جنگ و موقعیت ایران را به كلی دگرگون نمود . حمله ناگهانی قوای آلمان به اتحاد جماهیر شوروی و پیشروی سریع این نیروها به سوی قفقاز و چاههای نفت بود كه متفقین را نسبت به مسائل ایران حساس تر كرد . از آن تاریخ به بعد از یك سو تذكرات جدی درمورد آلمانی های مقیم ایران آغاز می شود و از سوی دیگر نقشه های پنهانی برای اشغال احتمالی ایران تحت بررسی قرارمی گیرد .
به گزارش پارسینه ، جزییات ماجرای خواندنی اشغال ایران در جنگ جهانی دوم از این قرار است:
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بیطرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بیطرفی ناپایدار بود. ارتش متفقین به بهانهٔ حضور جاسوسان آلمانی در ایران به اشغال کشور مبادرت ورزید.
در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند.
پس از اشغال، راهآهن سراسری ایران برای انتقال کمکهای نظامی به پشت جبهه شوروی، بر اساس قانون وام و اجاره مورد استفاده قرار گرفت.
پس از اتمام جنگ، ارتش بریتانیا ایران را ترک کرد ولی نیروهای نظامی کشور شوروی، همچنان در شمال غرب ایران باقی ماندند، که به تشکیل دو حکومت خودمختار و کوتاهمدت جمهوری مهاباد در کردستان و فرقه دموکرات در آذربایجان انجامید.
حمله روسیه (در قالب شوروی) و بریتانیا به ایران در کشاکش جنگ جهانی دوم، حاصل سومین تبانی تاریخی این دو کشور، به زیان حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران بود: در مورد نخست، در قرن نوزدهم و در پایان جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار، تبانی روسیه با بریتانیا علیه ناپلئون در اروپا، سبب حمایت بریتانیا از بسته شدن پیمانهای گلستان و ترکمنچای و تحمیل آن بر ایران شد. در مورد دوم، اوایل قرن بیستم میلادی نیز، پیمانهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ سبب تقسیم ایران به حوزهٔ نفوذ دو کشور بریتانیا و روسیه، و زمینهساز حضور نظامی آنان در ایران شد. سومین بار هم در جنگ دوم جهانی بود که بهانه حضور کارشناسان آلمانی در ایران، اشغال ایران را در پی داشت.
روز ۳ شهریور (آغاز درگیری)
سپیدهدم روز سوم شهریور ۱۳۲۰، نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیای کبیر از جنوب و غرب، کشور ایران را مورد حمله زمینی، هوایی و دریایی قرار دادند. در همان لحظات اولیه حمله، اسمیرنوف سفیر کبیر شوروی و سر ریدر بولارد وزیر مختار بریتانیا در منزل رجبعلی منصور –نخست وزیر وقت– حضور یافته و طی یادداشتی حمله قوای خود را به ایران ابلاغ کردند. بیدرنگ، رجبعلی منصور به همراه جواد عامری، کفیل وزارت امور خارجه، به کاخ سعدآباد رفت و رضاشاه را مطلع ساخت و سپس راهی مجلس شورای ملی شد و گزارش حمله نظامی شوروی و بریتانیا را به اطلاع نمایندگان مجلس رساند. بیدرنگ جلسه هیئت وزیران در کاخ سعدآباد با حضور رضاشاه تشکیل شد و موضوع حمله به ایران و نقض بیطرفی مورد بحث و مذاکره قرار گرفت و راه حلهایی برای جلوگیری از بحران آغاز شد.
نمایندگان شوروی و بریتانیا، علت این مداخله را وجود تعداد زیادی کارشناس آلمانی در ایران ذکر کردند. دخالت نظامی شوروی و بریتانیا در ایران متعاقب دو اولتیماتوم مشترک شوروی و بریتانیا در ۲۸ تیر و ۲۵ مرداد ۱۳۲۰ راجع به حضور کارشناسان آلمانی به وقوع پیوست. این حمله همچنین به فاصله سه هفته قبل از تبعید رضاشاه به خارج از کشور رخ داد. شهرهای بیدفاع شمال و جنوب ایران در جریان حمله هماهنگ و مشترک شوروی و بریتانیا، شدیداً بمباران شدند و نیروی دریایی ایران در خلیج فارس و دریای خزر، بر اثر حمله شدید نیروهای مهاجم، ظرف چند ساعت به کلی نابود شد. در حمله شدید بریتانیا به خلیج فارس، دریادار غلامعلی بایندر فرمانده نیروی دریایی و ناخدا نقدی رئیس ستاد نیروی هوایی و شمار فراوانی از افسران در همان روز اول حمله کشته شدند؛ عمدهٔ کشتیهای ایران آتش گرفتند یا غرق شدند؛ شمار کشتگان نظامی ایران در آن حمله، بیش از پانصد تن میباشد. ستاد جنگ اعلامیهای صادر کرد و در آن خبر از مورد حمله هوایی قرارگرفتن شهرهای تبریز، اردبیل، رضاییه (اورمیه)، خوی، اهر، میاندوآب، ماکو، بناب، مهاباد، رشت، حسن کیاده، میانه، اهواز و بندر پهلوی (بندر انزلی) داد. این اعلامیه، تلفات غیرنظامیان را، سنگین ولی تلفات نظامیان را، اندک گزارش داد.
عصر روز سوم شهریور و درحالی که پیشروی قوای بریتانیا و شوروی در شمال وجنوب خاک ایران ادامه داشت، رجبعلی منصور با مشاهده بحرانی بودن اوضاع تصمیم به استعفا گرفت. دریافت خبرهای مربوط به متلاشی شدن لشکرهای تبریز، رضائیه، گیلان، اردبیل، مشهد و کرمانشاه سبب شد تا رضاشاه لشکرهای مجهز دو پادگان مرکزی را در اطراف تهران به حالت دفاعی مستقر سازد. در همین روز رضاشاه طی تلگرافی به روزولت -رئیس جمهور آمریکا- از وی خواست مانع پیشروی بریتانیا و شوروی در داخل ایران شود، اما دولت آمریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که ایالات متحده، هدف بریتانیا را هدف خود میشمارد.
غروب سوم شهریور، رضاشاه که متعاقب دریافت پاسخ دولت آمریکا، امیدی به توقف حملات بریتانیا و شوروی نداشت و از جبهههای جنگ دوم جهانی نیز اخبار خوشایندی دریافت نمیکرد، سربازان احتیاط ۴ دوره -متولدین ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷- را به خدمت فراخواند. او در شامگاه همان روز، خبرهای مربوط به پیشروی قوای شوروی و بریتانیا را به سوی تهران دریافت کرد.
روز ۴ شهریور
روز چهارم شهریور بمباران شهرهای بیدفاع و سربازخانهها ادامه پیدا کرد؛ شهرهای قزوین، رشت و تبریز مورد حمله هوایی قرار گرفت. بر اثر حمله و بمباران شدید، لشکرهای تبریز، رضاییه، رشت، مشهد، اردبیل و گرگان، به طور کامل از هم پاشیدند. مردم تهران و بیشتر شهرهای مورد حمله هوایی، شهرها را تخلیه کردند و به اطراف پناه بردند.
روز ۵ شهریور
روز ۵ شهریور در جلسه فوق العاده هیئت دولت که در حضور رضاشاه تشکیل شده بود، رجبعلی منصور پس از ارائهٔ گزارشی از اقدامات دو روزه خود، نومیدانه از مقام رئیسالوزرائی استعفا داد؛ رضاشاه هم ضمن پذیرش درخواست وی، در همان جلسه، مجید آهی وزیر دادگستری را مأمور تشکیل کابینه کرد، اما وی نیز از پذیرفتن این سمت پوزش خواست و پیشنهاد داد شخص دیگری برگزیده شود؛ سرانجام محمدعلی فروغی را برای نخستوزیری پیشنهاد کرد. رضاشاه ابتدا با سالمند خواندن فروغی با این پیشنهاد مخالفت ورزید و نظر به وثوقالدوله داشت، ولی به هر کیفیت که بود فروغی مورد پذیرش شاه واقع شد و نصرالله انتظام رئیس تشریفات دربار مأمور آوردن فروغی شد. او به منزل محمدعلی فروغی رفت و او را با خود به سعدآباد آورد. به محض ورود فروغی، شاه اظهار کرد فروغی زیاد هم پیر نیست؛ در همان لحظات، حکم نخست وزیری فروغی صادر شد. فروغی گفت که در کادر وزیران تغییری نخواهد داد، ولی بنا به خواست شاه، علی سهیلی را به وزارت امور خارجه و جواد عامری را به وزارت کشور گماشت. رضاشاه در این جلسه استعفای خود را با حاضران در میان گذاشت که با مخالفت وزیران روبرو شد. در همین جلسه تصمیم به ترک مخاصمه گرفته شد. شاه بیرون از اتاق جلسه به ولیعهد گفت فروغی گرچه پیر است ولی در چنین موقعی برای خدمت بسیار مناسب است.
روز ۶ شهریور
صبح روز ششم شهریور، فروغی با وزیران خود در مجلس شورای ملی حاضر شد و برنامه خود را در نطقی کوتاه اعلام و وزیران کابینه را معرفی کرد و نمایندگان را در جریان تصمیم دولت مبنی بر ترک مقاومت قرار داد. وی با بیان اینکه دولت باید بیدرنگ به مذاکره با کشورهای حملهکننده به ایران بنشیند، از نمایندگان مجلس درخواست رای اعتماد کرد؛ مجلس به اتفاق آرا به کابینه فروغی رای اعتماد داد.
نطق محمدعلی فروغی پشت تریبون مجلس شورای ملی در آن روز، که با استواری و چیرهدستی خاص او ادا شد، یکی از جاودانهترین و اثربخشترین سخنان یک سیاستمدار بانفوذ ایرانی قرن بیستم شناخته میشود. فروغی مردم بههراسافتاده از حملهٔ شوروی و بریتانیا را به آرامش و خویشتنداری فراخواند و وعده داد که «این روزها نیز بگذرد و کشور به سیاق سابق خود طی مسیر کند». در این نطق به ویژه این عبارت بسیار ماندگار شدهاست و پیوسته از قول او توسط بسیاری از افراد نقل میشود: «می آیند و میروند؛ حوایجی دارند و به ما کاری ندارند.»
فروغی پس از حضور در مجلس، در منزل خود با سفیران بریتانیا و شوروی (سر ریدر بولارد و اسمیرنوف) راجع به ترک مخاصمه و توقف جنگ، مذاکره کرد. در همین نشست فروغی از نیت بریتانیا برای برکناری و تبعید رضاشاه باخبر شد.
هرچند نامهٔ ترک مخاصمه بامداد روز ششم شهریور به دو سفارتخانه فرستاده شد و آن دو نیز بیدرنگ مراتب را به پایتختهای خود گزارش کردند، اما در رویارویی نظامی آنها با نیروهای ایرانی و بمباران شهرها، هیچگونه دگرگونیای پدید نیامد؛ به ویژه شوروی همچنان با همان خشونت، در روزهای آینده نیز، شهرهای ایران را بمباران کرد. شورویها نظامیان ایرانیای که تسلیم میشدند، به اسارت، به خارج از ایران میفرستادند. ارتش سرخ به هر شهری از ایران که پا مینهاد، همچو یک دولت فاتح اداره شهر را به دست میگرفت؛ سران ادارهها و نمایندگان دولت، خواه نظامی یا غیرنظامی را بازداشت میکرد.
روز ۷ شهریور
در نتیجهٔ گفتگوها و رایزنیهای انجام شده، به ویژه نشست فروغی با سفیران بریتانیا و شوروی، در روز هفتم شهریور، رضاشاه، همه اعضای خانوادهاش -به استثنای محمدرضا پهلوی ولیعهد- را روانه اصفهان کرد و بدین سان مقدمات استعفا و خروج خود از ایران را فراهم آورد.
در این روز شهرهای شمالی ایران با شدت تمام، توسط بمبافکنهای شوروی بمباران شدند.
روز ۸ شهریور
روز هشتم شهریور، شورای عالی نظام دستور مرخصی سربازان وظیفه را تصویب کرد و به اجرا گذاشت؛ در عوض قرار شد سیهزار سرباز پیمانی را با ماهی ۳۵ تومان حقوق، به استخدام درآورند.
فرستاده شدن اعضای خانوادهٔ سلطنتی به اصفهان، شایعهٔ فرار رضا شاه، اخبار رسیده از اشغال شهرهای مختلف و به ویژه خالی شدن پادگانها (در نتیجهٔ تصمیم اخیر شورای عالی نظام) که به شکلگیری دستههای سربازان گرسنه و سرگردان در خیابانهای تهران انجامید، سخت مایهٔ بیم و نگرانی مردم شده بود؛ علاوه بر این، گریز برخی از سران ارتش و رجال سیاسی هم در این مدت، وضع را بدتر کرد. ازآنرو برای کنترل اوضاع، در همان روز هشتم شهریور در تهران حکومت نظامی اعلام شد و سپهبد احمد امیراحمدی حاکم نظامی شد.
در این روز نیز بمباران شهرهای شمالی ایران، به دست بمبافکنهای شوروی بسیار شدید بود.
روز ۹ شهریور
رضاشاه بعد از ظهر روز نهم شهریور همه فرماندهان و مقامات امضاکنندهٔ طرح مرخصی سربازان وظیفه را ـ که در عمل به انحلال ارتش انجامیده بود ـ به کاخ سعدآباد احضار کرد و به آنها نسبت خیانت داد. شاه سرلشکر احمد نخجوان، (کفیل وزیر جنگ)، و سرتیپ علی ریاضی را مسبب این طرح قلمداد نمود، ازآنرو آن دو را به شدت زخمی و پس از خلع درجه، زندانی کرد. سپس دستور داد ایشان به خاطر این خیانت در دادگاه زمان جنگ محاکمه شوند. آنگاه، بدون رایزنی با فروغی، سرلشکر محمد نخجوان را به وزارت جنگ گمارد. این ماجرای کتک زدن، در روزهای آینده به زیان رضا شاه تمام شد و عزم کسانی را که خواهان تبعید او از ایران، پس از استغفا بودند، جزمتر کرد.
روز ۱۰ شهریور
رضا شاه در دهم شهریور تصمیمش به استعفا را به اطلاع فروغی و اعضای کابینه رساند.
روز ۲۵ شهریور
تعداد زیادی غیرنظامی زیر بمباران شهرهای مختلف جان باختند و خسارات بسیار سنگینی به تأسیسات اقتصادی کشور و اماکن زندگی مردم وارد آمد. کشور دچار قحطی شد و مردم از لحاظ نان و ارزاق به شدت در مضیقه قرار گرفتند. این حملات تا استعفای رضاشاه و جایگزین شدن پسرش -محمدرضا پهلوی- در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، ادامه یافت. در این روز رضاشاه استعفا داد، راهی اصفهان شد و ولیعهد جانشین وی شد.
روز ۲۶ شهریور
در روز ۲۶ شهریور ۱۳۲۰، همزمان با ورود نظامیان بریتانیا و شوروی به تهران، محمدرضا شاه در مجلس، سوگند یاد کرد.
روز ۳۰ شهریور
روز ۳۰ شهریور، رضاشاه و خانوادهاش از اصفهان به یزد، کرمان و بندرعباس عزیمت کردند تا به یک کشتی بریتانیایی که قرار بود آنها را به جزیره موریس ببرد، انتقال داده شوند.
پس از شهریور ۱۳۲۰
اشغال ایران محدود به قوای بریتانیا و شوروی نبود. پس از ورود آمریکا به جنگ، عدهای از نظامیان آن کشور نیز وارد ایران شدند، اما استقلال و تمامیت ارضی ایران، نخست با امضای یک پیمان سه جانبه بین ایران، بریتانیا و شوروی در بهمن ۱۳۲۰ و سپس با صدور اعلامیهای که در پایان کنفرانس سران متفقین -روزولت، چرچیل و استالین- در تهران منتشر شد، تضمین گردید.
در دوران اشغال ایران به دست متفقین، بسیاری از امکانات، زیرساختها، منابع، اندوختهها و آذوقههای ایران بدیشان اختصاص یافت. ازاینروی دو ماه بیشتر طول نکشید که ایران دچار کمبود مواد غذایی و گرانی لگامگسیخته گشت. شهرهای ایران و به ویژه تهران آنچنان با کمبود نان و سایر ارزاق مورد نیاز روبرو شدند که نان و مواد غذایی را با کوپن در اختیار مردم قرار میدادند؛ شمار بسیاری از مردم ایران، در نتیجهٔ تهیدستی، گرسنگی و بیماری جان خود را از دست دادند. کشوری که درجنگ جهانی دخالتی نداشت و بارها بیطرفی خود را به دو سوی درگیری اعلام کرده بود، آسیبهای زیادی را از جنگ تحمل میکرد.
در پایان کنفرانس تهران که در آذر ۱۳۲۳ در تهران تشکیل شد، طرفین تعهد کردند نیروهای نظامی خود را ظرف ۶ ماه از ایران خارج کنند. دولت شوروی قبل از خاتمه جنگ درصدد به دست آوردن امتیاز استخراج نفت شمال برآمد، اما چون با تصویب قانون منع اعطای امتیاز نفت به خارجیان در مجلس شورای ملی، از دریافت این امتیاز محروم شد، بنای مخالفت و ناسازگاری با دولت ایران را گذاشت و پس از خاتمه جنگ مقدمات شورش مسلحانه را در آذربایجان فراهم ساخت. نیروهای شوروی از حرکت واحدهای اعزامی ارتش برای سرکوبی این شورش جلوگیری کردند و موجبات تسلط فرقه دموکرات را بر آذربایجان و سپس استان کردستان فراهم ساختند.
نیروهای شوروی از تخلیه ایران در موعد مقرر خودداری کردند، اما پس از شکایت ایران به شورای امنیت و مسافرت قوام السلطنه -نخست وزیر وقت- به مسکو که به امضای موافقتنامهای درباره تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی انجامید، در اردیبهشت ۱۳۲۵ نیروهای خود را از ایران خارج کردند. حکومت خودمختار حزب دمکرات در آذربایجان و کردستان نیز بیش از ۷ ماه پس از خروج نیروهای شوروی دوام نیاورد. موافقتنامه مربوط به تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی نیز، سال بعد در مجلس رد شد.
***
در نهم شهریور ماه 1318 هنگامی كه نیروهای رایش سوم با حمله ناگهانی به لهستان جنگ جهانی دوم را آغاز كردند، ایرانیان هیجان زده شدند اما نگران نبودند ، چون میهن ما هزاران كیلومتر از جبهه های جنگ اروپا فاصله داشت و بر خلاف جنگ جهانی اول كه نیروهای روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی بلافاصله بعد از شروع جنگ در آذربایجان وارد یك درگیری تمام عیار شدند، در آن شرایط هیچ خطری ایران را تهدید نمی كرد ، زیرا جنگ جهانی دور از مرزهای ما و مساله اروپایی ها بود و تنها پی آمدهای اقتصادی آن می توانست دامنگیر میهن ما شود كه آن هم منحصر به ملت و مملكت ایران نبود. یك جنگ جهانی پی آمدهایی دارد كه تا دوردست ها در همه جای دنیا تأثیرگذار می شود.دولت ایران در شهریور ماه 1318، به محض شروع جنگ ، اعلام بی طرفی نمود ، همچنان كه در جنگ جهانی اول در نخستین روزهای جنگ اعلام شد كه ایران بی طرف است. لكن موقعیت میهن ما در شهریورماه 1318 با موقعیت سیاسی – جغرافیایی آن در جنگ جهانی اول تفاوت بسیار داشت.
در جنگ جهانی اول به هنگام آغاز درگیریهای نظامی ، احمدشاه قاجار چند هفته ای بیشتر از تاجگذاریش نمی گذشت ، او در كار سلطنت بی تجربه و مملكت دستخوش رقابت گروههای سیاسی گوناگون بود و ارتش قابلی هم در اختیار دولت نبود تا از حدود و ثغور مملكت حراست كند.
در جنگ جهانی دوم 19 سال از كودتای 1299و به قدرت رسیدن رضاخان سواد كوهی می گذشت و او با عنوان رضا شاه پهلوی ، كاملا زمام امور مملكت را در دست داشت. با گذشت 19 سال از كودتا ، گروههای سیاسی مختلف صحنه را ترك كرده ، رجال مخالف شاه ، معدوم یا خانه نشین شده بودند. دربار ، كانون قدرت و مرجع كارهای مملكت از كوچك و بزرگ بود و امور كشور توسط شخص شاه حل و فصل می شد. از سوی دیگر ارتشی كه تحت فرمان او بود علاوه بر برقراری امنیت ، توانسته بود ایلات و عشایر را سركوب كند.
در جنگ جهانی دوم ایران از ثبات و رونق اقتصادی قابل قبولی بهره مند بود و ذخایر مالی قابل توجهی در اختیار داشت.
در جنگ جهانی اول از آغاز جنگ ، ایران به اشغال نیروهای روس ، انگلیس و عثمانی درآمد و جاسوسان آلمانی برای سرگرم كردن نیروهای دشمن در این منطقه از جهان كه دور از جبهه های اصلی نبرد بود به یاری مأموران و جاسوسان زبردستی چون " واسموس" با دست خالی یك جنگ تمام عیار علیه روسیه و انگلستان به راه انداخته بودند و حضور و مداخله نیروهای خارجی در ایران به آنجا رسیده بود كه سربازان روسی در شكارگاههای « ورداورد» كرج شیخ السفرا عاصم بیك سفیر كبیر امپراتوری عثمانی را به عنوان اسیر جنگی ربودند و با خود به روسیه بردند ، در حالی كه ایران یك كشور مستقل بی طرف بود و به هیچ دولتی اعلان جنگ نداده بود و این گونه مداخلات در قاموس قوانین بین المللی تجاوز محض به حقوق یك ملت مظلوم به شمار می رفت اما در جنگ دوم جهانی تا لحظه یی كه نیروهای روس از شمال و شمال شرق و قوای انگلیس از جنوب و جنوب غرب میهن ما را مورد تهاجم قرار دادند ، حتی یك سرباز خارجی در ایران حضور نداشت و بیگانگان مقیم ایران حتی آن دسته از نازی هایی كه ستون پنجم آلمان به شمار می رفتند به شدت تحت نظر بودند و پلیس ایران از لحظه به لحظه زندگی و رفت و آمد آنها باخبر بود.
در جنگ جهانی اول رجال ودولتمردان ایران دو دسته بودند ، دسته اول طرفداران آلمان و دسته دیگر حامیان و هواداران روسیه و انگلستان.
دسته اول در پی تغییر پایتخت و بردن شاه به اصفهان بودند و تلاش دسته دوم معطوف بر جلوگیری از تغییر پایتخت و استقرار شاه در پایتخت و حمایت از سیاستگذاری های روسیه وانگلستان بود.
رجال استخوان دار، پایان جنگ را به سود آلمان ها نمی دانستند ، اما جرات دم زدن نداشتند.
متقابلاً گروهی از رجال استخوان دارو وارد به سیاست، نتیجه جنگ را به درستی ارزیابی كرده ، هیتلر و آلمان را به خصوص پس از حمله آن كشور به اتحاد جماهیر شوروی پاك باخته می دانستند اما از ترس شاه جرات دم زدن نداشتند و با توجه به سرنوشت عبرت انگیز یاران قدیم شاه مانند "تیمورتاش "و "فیروز" و "اسعد" لب فرو بسته از ترس جان حتی در محافل خصوصی اظهار نظری نمی كردند ، زیرا به تجربه پی برده بودند كه در حكومت پلیسی شاه ، دیوار هم گوش دارد ...
آن روزها شایع بود كه تیمورتاش شبی در حال مستی در محفلی كاملاً خصوصی و دوستانه با اشاره به خدمات خود به رضاشاه گفته بود :
كه رستم یلی بود در سیستان
منش كرده ام رستم داستان !
شنود این خودستایی را به گوش شاه رسانده و آن بدفرجام را به آن روزگار سیاه نشانده بودند...
اما مردم ایران چه در جنگ جهانی اول كه ویلهلم امپراتور آلمان بود و چه در جنگ جهانی دوم كه هیتلر مقام پیشوایی و رهبری آن كشور را داشت اكثراً طرفدار آلمان ها بودند و پیروزی آن كشور را آرزو می كردند برای مردم ایران پیروزی آلمان و شكست روس و انگلیس مطرح بود و تفاوتی نمی كرد كه "ویلهلم" و "هیندنبورك" در رأس حكومت باشند یا هیتلر و گورینگ و گوبلز .... این محبت و عشق یك سویه و احساس عمیق عمومی ناشی از دو انگیزه مهم و اساسی بود ؛ اول این كه مردم ایران تحت تأثیر فرهنگ حماسی باستانی خود پهلوان پرست بودند، از این جهت ارتش توانمند آلمان را كه با رقیبان قویتر از خود پنجه در پنجه افكنده بود ، از صمیم قلب دوست می داشتند و دیگر اینكه از روس ها و انگلیس ها نظر به سوابق تاریخی منزجر و متنفر بودند . سالدات های روسیه تزاری بارها دست به كشتار ایرانیان زده بودند. عموم مردم ایران به ویژه آذربایجانی ها فاجعه عاشورای 1330 قمری ( 1312 میلادی ) را به خاطر داشتند كه نظامیان روس چگونه با قساوت و بی رحمی در این روز مقدس آزادیخواهان ایرانی را كه گناهی جز وطن دوستی و دفاع از آب و خاك و ناموس خود نداشتند ، به دار آویخته بودند ...
از سیاست مزورانه دولت انگلستان هم كه در این منطقه از جهان كه جز به منافع خود نمی اندیشید و هر زمان كه مصالحش ایجاب می كرد ، با دشمنان ایران دست به یك می شد مردم ایران یكسره منزجر و متنفر بودند. مردم ایران به یاد داشتند كه در وقایع عاشورای 1330 و قتل عام مردم تبریز ، انگلستان نه تنها كوچكترین حمایتی از مردم مظلوم ایران نكرد بلكه تمامی توان و امكانات تبلیغاتی خود را به كار گرفت تا تبریزیان را متهم به قتل عام روسها كند و به خاطر زدو بند با روسها ، وجهه جهانی آنها را حفظ كند تا آنجا كه مردم انگلیس و روزنامه های بی طرف به صدا درآمدند و با خطوط درشت، تیتر اول خود را به مسائل ایران اختصاص داده ، نوشتند : « هیچ كس به داد ایران نمی رسد»
دولت انگلستان كه جاسوسان او در سراسر این مملكت حتی در زمان قدرت رضاخان دست اندركار كسب خبر و دسیسه چینی بودند به منفور بودن انگلیسی ها پی برده بودند و می دانستند كه آب رفته به آسانی به جوی باز نخواهد آمد و این نكته برای مقامات انگلیسی روشن بود كه موقعیت و محبوبیت انگلستان كه در وقایع مشروطیت به نقطه اوج رسیده بود ، به بی آبرویی انجامیده و دیگر از انگلیس و انگلیسیها یك چهره محبوب نمی توان ساخت. لذا با اطلاع از طرز تفكر ایرانیان ، پس از اشغال ایران ، تمام قوای خود را صرف تخریب شخصیت صدراعظم آلمان كردند و بدین منظور با استفاده از حافظه تاریخی و ملی ایرانیان هیتلر را با ضحاك ماردوش مقایسه نموده پوسترهای تبلیغاتی فراوانی را در شمارگان بسیار وسیع چاپ و توزیع كرده به در و دیوار چسباندند. با این امید كه چهره هیتلر طرفدار ملت های مشرق زمین مخدوش شود. اما این كارها بی فایده بود زیرا مردم ایران حتی بچه ها تحت تأثیر تبلیغات آلمان ها بودند. « سر ریدر بولارد » سفیر كبیر انگلستان در ایران در یادداشت مورخ 25/ 12/ 1319 ( 16 مارس 1941) خود می نویسد: "ایرانی ها در مجموع طرفدار آلمان هستند و انسان گه گاه مجبور است این دشمنانش را ملاقات كند."
در جنگ جهانی اول مردم ایران از پادشاه خود تنفر و انزجاری نداشتند و كارهای خلاف پدر را به حساب پسر كه در هنگام رسیدن به سلطنت كودك ده دوازده ساله یی بیش نبود نمی گذاشتند و به خاطر داشتند كه این كودك كلاه بر زمین می كوفت و با گریه و زاری پدر و مادرش را می خواست و می گفت : من نمی خواهم پادشاه باشم ، از جان من چه می خواهید؟ به یاد داشتند كه آن طفل به بهانه سواری از كاخ صاحبقرانیه فرار كرده و نایب السلطنه و گارد سلطنتی با هزار زحمت او را پیدا كرده بودند و نایب السلطنه ( عضدالملك قاجار ) به زور و با تشر ، شاه را به قصر بازگردانیده بود....
اما در جنگ جهانی دوم ، همه از شاه می ترسیدند و به دلیل سختگیری های بیش از اندازه مأمورین دولت به ویژه شهربانی ، از شاه دل پری داشتند. مردم ایران هنوز به گلوله بستن مردم را در حرم مطهر حضرت رضا (ع) از یاد نبرده بودند . روحانیان و پیشوایان دینی به دلیل مواضع ضد مذهبی شاه سقوط او را آرزو داشتند . خانه ها و مالكین بزرگ و روسای ایلات و عشایر هم كه بر جان ومال خود ایمن نبودند از رفتن شاه خوشحال بودند خرده مالكین به ویژه روستاییان شمال كه املاكشان به زور ضبط و به بهای نازلی خریداری می شد سقوط شاه را تفضل الهی می دانستند . رجال كشوری و لشكری هم كه مورد سوء ظن شاه بودند و بیم جان داشتند ، برای رفتن شاه لحظه شماری می كردند .
اما در جنگ جهانی دوم مقدرات كشور تنها در دست یك نفر بود ـــ شاه بود و دیگر هیچ !
شاهی كه بهترین دوستان و مشاورانش را معدوم كرده یاران بازمانده را خانه نشین نموده و خود سرانجام تك و تنها مانده بود . شاهی كه به زمین و آسمان مشكوك و مظنون بود و حتی ولیعهد خودش را كه عزیزترین فرزند او بود ، عامل بیگانه می پنداشت . در چنین اوضاع و احوالی وقتی كه ایران به ناگهان مورد هجوم نیروهای متفقین قرار گرفت ، شاه در كار خود درمانده و تردیدها و دودلی های او در آن روزهای سخت بحرانی سرا پا به زیان ملت و مملكت تمام شد .
در جنگ جهانی اول با آن كه روسها تا دروازه های تهران پیش آمده بودند ، با وجود این در سایه تدبیر رجال با ایمان و وطن خواه و آگاه از سقوط پایتخت پیشگیری شد .
اما در جنگ جهانی دوم با آن كه قرار بر این نبود كه تهران به اشغال نیروهای متفقین درآید و رسماٌ اعلام كرده بودند كه در فاصله بسیار دوری از پایتخت متمركز خواهند شد بر اثر سوء مدیریت و ادامه تكروی های شاه بهانه هایی به دست متفقین افتاد تا تهران را اشغال كنند .
با سقوط پایتخت و استعفای شاه كار به آنجا كشید كه سربازان روسی یكی از وزرای كابینه فروغی را در خیابان ونك لخت كردند .
در جنگ جهانی اول آگاهی عمومی نسبت به مسائل داخلی و سیاست بین المللی در سطح بسیار بالایی قرارداشت زیرا مطبوعات آن دوره وظیفه اطلاع رسانی خود را به نحو بسیار شایسته ای انجام دادند و به خوبی از عهده بر آمدند .
ملت ایران از همه جا بی خبر بود .اما در جنگ دوم مردم ایران از همه جا بی خبر بودند و حتی مسوولان دولت و نمایندگان مجلس تا روز سوم شهریور نمی دانستند در پس پرده چه می گذرد . این بی خبری زیانهای بی شماری به بار آورد و مردم غفلت زده در برخورد با مصائب و مشكلات بعد از جنگ با دشواریهای فراوان روبرو شدند . كوتاه سخن آن كه فاجعه سوم شهریور هنگامی به وقوع پیوست كه ارگانهای مملكتی و مردم از همه جا بی خبر ایران هیچ گونه آمادگی قبلی برای روبرو شدن با چنین بحران بزرگی را نداشتند .
واقعه سوم شهریور 1320 اگر چه حادثه یی ناگهانی بود ، اما بی مقدمه نبود . زیرا كودتای ضد انگلیسی عراق به رهبری "رشید عالی" وزیر دربار پیشین و فعالیتهای گسترده عوامل نفوذی آلمان در ارتش عراق و نقشه های پنهانی نازی ها برای خرابكاری در پالایشگاه آبادان و مناطق نفتی ایران متفقین را نسبت به موقعیت سوق الجیشی ایران حساس تر كرد و از همان زمان تذكراتی به زبان دیپلماسی پیرامون خطر بالقوه كارشناسان آلمانی در ایران به دولت داده شد كه مورد اعتنا قرار نگرفت .
واقعه مهم دیگری كه بعد از جریان كودتای عراق به وقوع پیوست و اوضاع جبهه های جنگ و موقعیت ایران را به كلی دگرگون نمود . حمله ناگهانی قوای آلمان به اتحاد جماهیر شوروی و پیشروی سریع این نیروها به سوی قفقاز و چاههای نفت بود كه متفقین را نسبت به مسائل ایران حساس تر كرد . از آن تاریخ به بعد از یك سو تذكرات جدی درمورد آلمانی های مقیم ایران آغاز می شود و از سوی دیگر نقشه های پنهانی برای اشغال احتمالی ایران تحت بررسی قرارمی گیرد .
به گزارش پارسینه ، جزییات ماجرای خواندنی اشغال ایران در جنگ جهانی دوم از این قرار است:
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بیطرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری با آلمان این بیطرفی ناپایدار بود. ارتش متفقین به بهانهٔ حضور جاسوسان آلمانی در ایران به اشغال کشور مبادرت ورزید.
در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد. متفقین با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند.
پس از اشغال، راهآهن سراسری ایران برای انتقال کمکهای نظامی به پشت جبهه شوروی، بر اساس قانون وام و اجاره مورد استفاده قرار گرفت.
پس از اتمام جنگ، ارتش بریتانیا ایران را ترک کرد ولی نیروهای نظامی کشور شوروی، همچنان در شمال غرب ایران باقی ماندند، که به تشکیل دو حکومت خودمختار و کوتاهمدت جمهوری مهاباد در کردستان و فرقه دموکرات در آذربایجان انجامید.
حمله روسیه (در قالب شوروی) و بریتانیا به ایران در کشاکش جنگ جهانی دوم، حاصل سومین تبانی تاریخی این دو کشور، به زیان حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ایران بود: در مورد نخست، در قرن نوزدهم و در پایان جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار، تبانی روسیه با بریتانیا علیه ناپلئون در اروپا، سبب حمایت بریتانیا از بسته شدن پیمانهای گلستان و ترکمنچای و تحمیل آن بر ایران شد. در مورد دوم، اوایل قرن بیستم میلادی نیز، پیمانهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ سبب تقسیم ایران به حوزهٔ نفوذ دو کشور بریتانیا و روسیه، و زمینهساز حضور نظامی آنان در ایران شد. سومین بار هم در جنگ دوم جهانی بود که بهانه حضور کارشناسان آلمانی در ایران، اشغال ایران را در پی داشت.
روز ۳ شهریور (آغاز درگیری)
سپیدهدم روز سوم شهریور ۱۳۲۰، نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیای کبیر از جنوب و غرب، کشور ایران را مورد حمله زمینی، هوایی و دریایی قرار دادند. در همان لحظات اولیه حمله، اسمیرنوف سفیر کبیر شوروی و سر ریدر بولارد وزیر مختار بریتانیا در منزل رجبعلی منصور –نخست وزیر وقت– حضور یافته و طی یادداشتی حمله قوای خود را به ایران ابلاغ کردند. بیدرنگ، رجبعلی منصور به همراه جواد عامری، کفیل وزارت امور خارجه، به کاخ سعدآباد رفت و رضاشاه را مطلع ساخت و سپس راهی مجلس شورای ملی شد و گزارش حمله نظامی شوروی و بریتانیا را به اطلاع نمایندگان مجلس رساند. بیدرنگ جلسه هیئت وزیران در کاخ سعدآباد با حضور رضاشاه تشکیل شد و موضوع حمله به ایران و نقض بیطرفی مورد بحث و مذاکره قرار گرفت و راه حلهایی برای جلوگیری از بحران آغاز شد.
نمایندگان شوروی و بریتانیا، علت این مداخله را وجود تعداد زیادی کارشناس آلمانی در ایران ذکر کردند. دخالت نظامی شوروی و بریتانیا در ایران متعاقب دو اولتیماتوم مشترک شوروی و بریتانیا در ۲۸ تیر و ۲۵ مرداد ۱۳۲۰ راجع به حضور کارشناسان آلمانی به وقوع پیوست. این حمله همچنین به فاصله سه هفته قبل از تبعید رضاشاه به خارج از کشور رخ داد. شهرهای بیدفاع شمال و جنوب ایران در جریان حمله هماهنگ و مشترک شوروی و بریتانیا، شدیداً بمباران شدند و نیروی دریایی ایران در خلیج فارس و دریای خزر، بر اثر حمله شدید نیروهای مهاجم، ظرف چند ساعت به کلی نابود شد. در حمله شدید بریتانیا به خلیج فارس، دریادار غلامعلی بایندر فرمانده نیروی دریایی و ناخدا نقدی رئیس ستاد نیروی هوایی و شمار فراوانی از افسران در همان روز اول حمله کشته شدند؛ عمدهٔ کشتیهای ایران آتش گرفتند یا غرق شدند؛ شمار کشتگان نظامی ایران در آن حمله، بیش از پانصد تن میباشد. ستاد جنگ اعلامیهای صادر کرد و در آن خبر از مورد حمله هوایی قرارگرفتن شهرهای تبریز، اردبیل، رضاییه (اورمیه)، خوی، اهر، میاندوآب، ماکو، بناب، مهاباد، رشت، حسن کیاده، میانه، اهواز و بندر پهلوی (بندر انزلی) داد. این اعلامیه، تلفات غیرنظامیان را، سنگین ولی تلفات نظامیان را، اندک گزارش داد.
عصر روز سوم شهریور و درحالی که پیشروی قوای بریتانیا و شوروی در شمال وجنوب خاک ایران ادامه داشت، رجبعلی منصور با مشاهده بحرانی بودن اوضاع تصمیم به استعفا گرفت. دریافت خبرهای مربوط به متلاشی شدن لشکرهای تبریز، رضائیه، گیلان، اردبیل، مشهد و کرمانشاه سبب شد تا رضاشاه لشکرهای مجهز دو پادگان مرکزی را در اطراف تهران به حالت دفاعی مستقر سازد. در همین روز رضاشاه طی تلگرافی به روزولت -رئیس جمهور آمریکا- از وی خواست مانع پیشروی بریتانیا و شوروی در داخل ایران شود، اما دولت آمریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که ایالات متحده، هدف بریتانیا را هدف خود میشمارد.
غروب سوم شهریور، رضاشاه که متعاقب دریافت پاسخ دولت آمریکا، امیدی به توقف حملات بریتانیا و شوروی نداشت و از جبهههای جنگ دوم جهانی نیز اخبار خوشایندی دریافت نمیکرد، سربازان احتیاط ۴ دوره -متولدین ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷- را به خدمت فراخواند. او در شامگاه همان روز، خبرهای مربوط به پیشروی قوای شوروی و بریتانیا را به سوی تهران دریافت کرد.
روز ۴ شهریور
روز چهارم شهریور بمباران شهرهای بیدفاع و سربازخانهها ادامه پیدا کرد؛ شهرهای قزوین، رشت و تبریز مورد حمله هوایی قرار گرفت. بر اثر حمله و بمباران شدید، لشکرهای تبریز، رضاییه، رشت، مشهد، اردبیل و گرگان، به طور کامل از هم پاشیدند. مردم تهران و بیشتر شهرهای مورد حمله هوایی، شهرها را تخلیه کردند و به اطراف پناه بردند.
روز ۵ شهریور
روز ۵ شهریور در جلسه فوق العاده هیئت دولت که در حضور رضاشاه تشکیل شده بود، رجبعلی منصور پس از ارائهٔ گزارشی از اقدامات دو روزه خود، نومیدانه از مقام رئیسالوزرائی استعفا داد؛ رضاشاه هم ضمن پذیرش درخواست وی، در همان جلسه، مجید آهی وزیر دادگستری را مأمور تشکیل کابینه کرد، اما وی نیز از پذیرفتن این سمت پوزش خواست و پیشنهاد داد شخص دیگری برگزیده شود؛ سرانجام محمدعلی فروغی را برای نخستوزیری پیشنهاد کرد. رضاشاه ابتدا با سالمند خواندن فروغی با این پیشنهاد مخالفت ورزید و نظر به وثوقالدوله داشت، ولی به هر کیفیت که بود فروغی مورد پذیرش شاه واقع شد و نصرالله انتظام رئیس تشریفات دربار مأمور آوردن فروغی شد. او به منزل محمدعلی فروغی رفت و او را با خود به سعدآباد آورد. به محض ورود فروغی، شاه اظهار کرد فروغی زیاد هم پیر نیست؛ در همان لحظات، حکم نخست وزیری فروغی صادر شد. فروغی گفت که در کادر وزیران تغییری نخواهد داد، ولی بنا به خواست شاه، علی سهیلی را به وزارت امور خارجه و جواد عامری را به وزارت کشور گماشت. رضاشاه در این جلسه استعفای خود را با حاضران در میان گذاشت که با مخالفت وزیران روبرو شد. در همین جلسه تصمیم به ترک مخاصمه گرفته شد. شاه بیرون از اتاق جلسه به ولیعهد گفت فروغی گرچه پیر است ولی در چنین موقعی برای خدمت بسیار مناسب است.
روز ۶ شهریور
صبح روز ششم شهریور، فروغی با وزیران خود در مجلس شورای ملی حاضر شد و برنامه خود را در نطقی کوتاه اعلام و وزیران کابینه را معرفی کرد و نمایندگان را در جریان تصمیم دولت مبنی بر ترک مقاومت قرار داد. وی با بیان اینکه دولت باید بیدرنگ به مذاکره با کشورهای حملهکننده به ایران بنشیند، از نمایندگان مجلس درخواست رای اعتماد کرد؛ مجلس به اتفاق آرا به کابینه فروغی رای اعتماد داد.
نطق محمدعلی فروغی پشت تریبون مجلس شورای ملی در آن روز، که با استواری و چیرهدستی خاص او ادا شد، یکی از جاودانهترین و اثربخشترین سخنان یک سیاستمدار بانفوذ ایرانی قرن بیستم شناخته میشود. فروغی مردم بههراسافتاده از حملهٔ شوروی و بریتانیا را به آرامش و خویشتنداری فراخواند و وعده داد که «این روزها نیز بگذرد و کشور به سیاق سابق خود طی مسیر کند». در این نطق به ویژه این عبارت بسیار ماندگار شدهاست و پیوسته از قول او توسط بسیاری از افراد نقل میشود: «می آیند و میروند؛ حوایجی دارند و به ما کاری ندارند.»
فروغی پس از حضور در مجلس، در منزل خود با سفیران بریتانیا و شوروی (سر ریدر بولارد و اسمیرنوف) راجع به ترک مخاصمه و توقف جنگ، مذاکره کرد. در همین نشست فروغی از نیت بریتانیا برای برکناری و تبعید رضاشاه باخبر شد.
هرچند نامهٔ ترک مخاصمه بامداد روز ششم شهریور به دو سفارتخانه فرستاده شد و آن دو نیز بیدرنگ مراتب را به پایتختهای خود گزارش کردند، اما در رویارویی نظامی آنها با نیروهای ایرانی و بمباران شهرها، هیچگونه دگرگونیای پدید نیامد؛ به ویژه شوروی همچنان با همان خشونت، در روزهای آینده نیز، شهرهای ایران را بمباران کرد. شورویها نظامیان ایرانیای که تسلیم میشدند، به اسارت، به خارج از ایران میفرستادند. ارتش سرخ به هر شهری از ایران که پا مینهاد، همچو یک دولت فاتح اداره شهر را به دست میگرفت؛ سران ادارهها و نمایندگان دولت، خواه نظامی یا غیرنظامی را بازداشت میکرد.
روز ۷ شهریور
در نتیجهٔ گفتگوها و رایزنیهای انجام شده، به ویژه نشست فروغی با سفیران بریتانیا و شوروی، در روز هفتم شهریور، رضاشاه، همه اعضای خانوادهاش -به استثنای محمدرضا پهلوی ولیعهد- را روانه اصفهان کرد و بدین سان مقدمات استعفا و خروج خود از ایران را فراهم آورد.
در این روز شهرهای شمالی ایران با شدت تمام، توسط بمبافکنهای شوروی بمباران شدند.
روز ۸ شهریور
روز هشتم شهریور، شورای عالی نظام دستور مرخصی سربازان وظیفه را تصویب کرد و به اجرا گذاشت؛ در عوض قرار شد سیهزار سرباز پیمانی را با ماهی ۳۵ تومان حقوق، به استخدام درآورند.
فرستاده شدن اعضای خانوادهٔ سلطنتی به اصفهان، شایعهٔ فرار رضا شاه، اخبار رسیده از اشغال شهرهای مختلف و به ویژه خالی شدن پادگانها (در نتیجهٔ تصمیم اخیر شورای عالی نظام) که به شکلگیری دستههای سربازان گرسنه و سرگردان در خیابانهای تهران انجامید، سخت مایهٔ بیم و نگرانی مردم شده بود؛ علاوه بر این، گریز برخی از سران ارتش و رجال سیاسی هم در این مدت، وضع را بدتر کرد. ازآنرو برای کنترل اوضاع، در همان روز هشتم شهریور در تهران حکومت نظامی اعلام شد و سپهبد احمد امیراحمدی حاکم نظامی شد.
در این روز نیز بمباران شهرهای شمالی ایران، به دست بمبافکنهای شوروی بسیار شدید بود.
روز ۹ شهریور
رضاشاه بعد از ظهر روز نهم شهریور همه فرماندهان و مقامات امضاکنندهٔ طرح مرخصی سربازان وظیفه را ـ که در عمل به انحلال ارتش انجامیده بود ـ به کاخ سعدآباد احضار کرد و به آنها نسبت خیانت داد. شاه سرلشکر احمد نخجوان، (کفیل وزیر جنگ)، و سرتیپ علی ریاضی را مسبب این طرح قلمداد نمود، ازآنرو آن دو را به شدت زخمی و پس از خلع درجه، زندانی کرد. سپس دستور داد ایشان به خاطر این خیانت در دادگاه زمان جنگ محاکمه شوند. آنگاه، بدون رایزنی با فروغی، سرلشکر محمد نخجوان را به وزارت جنگ گمارد. این ماجرای کتک زدن، در روزهای آینده به زیان رضا شاه تمام شد و عزم کسانی را که خواهان تبعید او از ایران، پس از استغفا بودند، جزمتر کرد.
روز ۱۰ شهریور
رضا شاه در دهم شهریور تصمیمش به استعفا را به اطلاع فروغی و اعضای کابینه رساند.
روز ۲۵ شهریور
تعداد زیادی غیرنظامی زیر بمباران شهرهای مختلف جان باختند و خسارات بسیار سنگینی به تأسیسات اقتصادی کشور و اماکن زندگی مردم وارد آمد. کشور دچار قحطی شد و مردم از لحاظ نان و ارزاق به شدت در مضیقه قرار گرفتند. این حملات تا استعفای رضاشاه و جایگزین شدن پسرش -محمدرضا پهلوی- در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، ادامه یافت. در این روز رضاشاه استعفا داد، راهی اصفهان شد و ولیعهد جانشین وی شد.
روز ۲۶ شهریور
در روز ۲۶ شهریور ۱۳۲۰، همزمان با ورود نظامیان بریتانیا و شوروی به تهران، محمدرضا شاه در مجلس، سوگند یاد کرد.
روز ۳۰ شهریور
روز ۳۰ شهریور، رضاشاه و خانوادهاش از اصفهان به یزد، کرمان و بندرعباس عزیمت کردند تا به یک کشتی بریتانیایی که قرار بود آنها را به جزیره موریس ببرد، انتقال داده شوند.
پس از شهریور ۱۳۲۰
اشغال ایران محدود به قوای بریتانیا و شوروی نبود. پس از ورود آمریکا به جنگ، عدهای از نظامیان آن کشور نیز وارد ایران شدند، اما استقلال و تمامیت ارضی ایران، نخست با امضای یک پیمان سه جانبه بین ایران، بریتانیا و شوروی در بهمن ۱۳۲۰ و سپس با صدور اعلامیهای که در پایان کنفرانس سران متفقین -روزولت، چرچیل و استالین- در تهران منتشر شد، تضمین گردید.
در دوران اشغال ایران به دست متفقین، بسیاری از امکانات، زیرساختها، منابع، اندوختهها و آذوقههای ایران بدیشان اختصاص یافت. ازاینروی دو ماه بیشتر طول نکشید که ایران دچار کمبود مواد غذایی و گرانی لگامگسیخته گشت. شهرهای ایران و به ویژه تهران آنچنان با کمبود نان و سایر ارزاق مورد نیاز روبرو شدند که نان و مواد غذایی را با کوپن در اختیار مردم قرار میدادند؛ شمار بسیاری از مردم ایران، در نتیجهٔ تهیدستی، گرسنگی و بیماری جان خود را از دست دادند. کشوری که درجنگ جهانی دخالتی نداشت و بارها بیطرفی خود را به دو سوی درگیری اعلام کرده بود، آسیبهای زیادی را از جنگ تحمل میکرد.
در پایان کنفرانس تهران که در آذر ۱۳۲۳ در تهران تشکیل شد، طرفین تعهد کردند نیروهای نظامی خود را ظرف ۶ ماه از ایران خارج کنند. دولت شوروی قبل از خاتمه جنگ درصدد به دست آوردن امتیاز استخراج نفت شمال برآمد، اما چون با تصویب قانون منع اعطای امتیاز نفت به خارجیان در مجلس شورای ملی، از دریافت این امتیاز محروم شد، بنای مخالفت و ناسازگاری با دولت ایران را گذاشت و پس از خاتمه جنگ مقدمات شورش مسلحانه را در آذربایجان فراهم ساخت. نیروهای شوروی از حرکت واحدهای اعزامی ارتش برای سرکوبی این شورش جلوگیری کردند و موجبات تسلط فرقه دموکرات را بر آذربایجان و سپس استان کردستان فراهم ساختند.
نیروهای شوروی از تخلیه ایران در موعد مقرر خودداری کردند، اما پس از شکایت ایران به شورای امنیت و مسافرت قوام السلطنه -نخست وزیر وقت- به مسکو که به امضای موافقتنامهای درباره تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی انجامید، در اردیبهشت ۱۳۲۵ نیروهای خود را از ایران خارج کردند. حکومت خودمختار حزب دمکرات در آذربایجان و کردستان نیز بیش از ۷ ماه پس از خروج نیروهای شوروی دوام نیاورد. موافقتنامه مربوط به تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی نیز، سال بعد در مجلس رد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر