با درود
فرزانه گرامی آقای نوریزاد عزیزبوسه شما برپای فرزند یک خانواده بهایی غوغایی که نباید برپا کرده است آموختن مهردر جامعه ای که خشونت همه وِیژگیهای انسان بودن راکمرنگ کرده است گویی که دلها سنگواره شده اند وسینه ها گورستان محبت جامعه ای که شورشعر درونش را آسمانی میکرد و درسرش جز یاری ویاوری به آسیب دیدگان نمی جوشید امروزسیستم با آموزشهای زشتِ وکاشتن کینه ونفرت دردلها زیر پرچم دین ، بن و بنیان هرچه مهر ورزی بوده را زیر ورو کرده و داس مرگ را بربالای سرمردم به چرخش آورده است با خودبینی و تک محوری به باد میگوید بایست وبه باران میگوید نبار چون من میخواهم ، درو میکند کشتزارهای نیمه خشکیده و زرد شده را برای آنکه دیگر دانه ای که بوی مهر دهد کاشته نشود .هرگز مردمی که مشتهارا 34 سال پیش گره کرده و به هوا نشان میدادند درذهنشان نمی گنجید که سالهایشان را روزهای پر تنش و شبهای پرالتهاب بی سپیده پرکندوبالهایی سیاه به پهنای همه کهکشانها برزندگی بیرنگشان سایه ای کبود اندازد وچنین ناامیدانه برای دیدن اندکی نورخودرا چونان ماهی بیرون افتاده از آب در پیچ وتاب بینند که تن به هرسوی میکوبند شاید زنده بمانند . شوربختانه متعهدهای واقعی یا در گوشه زندانندویا درگوشه پستوهای خانه هایشان در حال پوسیدن و افسوس خوردنند که چگونه با فریبندگیها ی سرابی عمربرباددادند وجزسیاهی ناامیدی ژرف درسینه ملتی نجیب و بردبارنگستردند مگرمیتوان فراموش کرد که مردم برای چه انقلاب کردند ودست آوردشان چه شد؟ وشما پس از پیمودن فراز ونشیبها و دیدن تلخیهای رنج آور ساز شکسته را برداشتید وبا سیمهای گسسته اش فریاد زدید که این نیست آنچه ما میخواستیممن پرونده های بیشماری از بهاییان و زندانیان سیاسی داشته ودارم ودراین راستا هرچه در توان داشته ام دریغ نکرده ام ، زکات کارخویش را پرداخته ام تا درآن جهان روسیاه نباشم پیوسته به روشنی از ناهمواریهای رنج آورگفته ام والبته تاوانش را هم با لغو 14 سال پروانه کارم بوسیله آقای محمدی گیلانی بدون محاکمه و دلیل و مدرک قاضی پسند از سال 62 تا 76 دادم لیکن هرگز از پای ننشستم وبازهم با زبان گویا فریاد زده ومیزنم که رسم جوانمردی نیست ملتی را به ذلت کشانیدن ودر ضلالت رها کردن وبرفریبش خندیدن ، دروغ را جانشین راستی و بیدادرا برکرسی دادنشانیدن وباخودکامگی براه خود ادامه دادن ، همه را به هیچ انگاشتن وجیفه دنیا را با آخرت تاخت زدن ودستهای سرخ و گناه آلودرا روبروی چشمان میلیونها تن گرفتن و نشاند دادن وبه نیایش دروغین ایستادن وکبودی مُهربرپیشانی زده رابه تماشای خلق گذاشتن وبا خودنماییهای زاهدانه سراب را جای آب نشاندن و تشنه کامان را دربرهوت کویرتنها رهاکردن و خود در دریایی فراخ غوطه خوردن و فریادهای گوشخراش مرگ رهاشدگان در نمکزاررا نشنیدن مارا به یاد شعر پرمعنای حافظ می اندازد کهزاهدان چون جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
گویی که از روزگار حافظ تاکنون تنها به دور خود چرخیده ایم و گامی برای رهایی از فریبکاری برنداشته ایم همه پنبه های رشته شده را دوباره پنبه کرده و به نقطه نخستین که زمان حافظ است باز گشته ایم و امید معجزه داریم که میگویداگر به باده مشکین دلم کشد شاید که بوی خیر ز زهد ریا نمی آیدجهانیان همه گرمنع من کنندازعشق من آن کنم که خداوندگار فرماید
گامهایتان استوار وراهتان همواربادگیتی پورفاضلوکیل دادگستری_
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر