دیوار مقدس مقررات و تعهدات به من اجازه نداده که به قواعد بازی پشت پا بزنم
محمدرضا روحانی
محمدرضا روحانی
پژواک ایران: اول مصاحبه جایی پایان یافت که به تاریخ استعفای دکتر قصیم و شما از شورا رسیدیم و نیمه تمام ماند آنرا ادامه میدهیم.
محمدرضا روحانی: ببخشید. اجازه میخواهم برایتان یک خاطره بگویم و یک پیشنهاد کنم. حدود ۱۵ سال پیش با یکی از پیشکسوتان اختلاف نظری پیدا کردم. در بین جمع تندخویی کرد. دم فروبستم. پاسخی ندادم. به اعتراض برخاستم و رفتم پشت میز کارم. یادداشت شدیداللحنی برایش نوشتم. بعد نزد دوستی که مومرد اعتمادم بود، سفره دل را باز کردم. گفت حالا چه میکنی؟ نامه را به او نشان دادم. گفت میتوانی نامه را فردا صبح بدهی؟ گفتم چرا فوراً ندهم؟ گفت : فردا صبح نامه را پس میدهم و دلیل آن را میگویم. پیشنهاد او را پذیرفتم. فردا صبح رفتم نامه را بگیرم. داد و گفت: حالا بخوان. خواندم. گفت تند نیست؟ گفتم : چرا. گفت میارزد که چنین دوستی را از دست بدهی؟ گفتم نه. گفت: فراموش کن یا در فرصتی که خشمگین نیستی از او استفاده کن. این بهتر نیست؟ گفتم چرا همین را دیشب نگفتی؟ در پاسخ یک اصطلاح به زبان فرانسه گفت. ترجمهاش این است. «شب اندرز میدهد». من دیدم درست میگوید و تجدید نظر کردم. حالا هم پیشنهاد دادم در روش تجدید نظر کنیم. دیشب من متن نوشتاری مصاحبه قبلی را یک بار دیگر خواندم. دیدم دو کمبود جدی دارد یکی آن که از شما نخواستم سخنرانی اول ماه مه دکتر قصیم در میدان باستیل پاریس و سخنرانی هفته بعد مرا در میدان ملتهای ژنو، مقابل ملل متحد به عنوان مستندات ذیل مصاحبه بگذارید تا خواننده عمق بیداد، بیپایگایگی در همسان خواندن اعتراضات خیرخواهانه ما را با نیات جنایتکارانه دستگاه فاسد، آدمخوار، ضد ایرانی و غارتگر ولایت فقیه را بهتر دریابد.
پٰژواک ایران: این کمبود همانطور که خواستید رفع خواهد شد. (سخنرانی آقایان قصیم و روحانی در لینکهای زیر آمده است)
http://www.youtube.com/watch?v=g0bJQuynNc4
نقص دیگر چیست؟
محمدرضا روحانی: اگر شتاب در کار نبود و من هم توجه داشتم بدون ورود به مقدمات، پس از چند دقیقه با سرعت به نتایج استعفا نمیرسیدیم. آن اصطلاح فرانسوی که میگوید (شب اندرز میدهد) کار خود را کرد. بعد از خواندن بخش نخست مصاحبه دیشب فکر کردم اگر دقت در کار بود و پله پله حرکت میکردیم روشن شدن ابعاد واقعیت برای خواننده آسان تر میبود. حالا میخواهم شما هم تجدید نظر طلب شوید عیبی دارد؟
پژواک ایران: نظر شما چیست؟ چه تجدید نظری بکنیم؟
محمدرضا روحانی: حرکت لیبرالی، گام به گام و بی شتاب در این گفتگو. این تجربه بیش از سی و چهارسال مبارزه است. شاید پرداختن دقیق تر به آن برای آینده مبارزه و آیندگان به کار آید. ضعفها و قدرتهای ما را نشان دهد. البته این کار مصاحبه را طولانی میکند. توجه داشته باشید که من سخت فرمالیست هستم. هنوز دیوار مقدس مقررات و تعهدات به من اجازه نداده که به قواعد بازی پشت پا بزنم. شاید روزی ناگزیر با توجه به اصل دفاع مشروع، تصمیم بگیرم که از حق خود استفاده کنم.
پژواک ایران: چه تعهدی؟
محمدرضا روحانی: این که مذاکرات شورا سری است. من این محدودیت را هنوز رعایت میکنم. اگر توجه کرده باشید آقای متین دفتری هم هنوز بعد از سالها به این تعهد پایبند هستند. بنابر این دست بستگیهای فعلی مرا رعایت خواهید کرد.
پژواک ایران: در جایی که آقای مهدی سامع سخنگوی سازمان چریکهای فدایی خلق به مذاکرات جلسات شورا استناد میکند و دبیرخانه شورا هم همینها را چاپ میکند چرا شما نمیتوانید؟
محمدرضا روحانی: حرف شما درست است. فعلا ما هنوز به مقطع استعفا نرسیدهایم. قرار است گام به گام، با رعایت زمانبندی وقایع با هم گفتگو کنیم. ما از تظاهرات ماه مه در پاریس و ژنو حرف میزدیم. کارنامه آقای سامع برای پوست خربزه زیر پای این و آن گذاشتن بماند برای فرصتی دیگر.
پژواک ایران: و شما از بیماری خود گفتید. بعد از تظاهرات چه پیش آمد؟
محمدرضا روحانی: باران رحمت الهی به شدت میبارید. خانم دبیر ارشد شورا که در روابط مدیریتیاش با خیلیها از جمله من نقش مادر، خواهر و دخترم را داشت و من هرگز فراموش نخواهم کرد با دلسوزی برایم چتری آورد به رنگ زرد. من از این ظاهرسازیها برای نمایش یکرنگی نفرت دارم. من اهل رنگارنگی هستم. مرحمت خانم دبیر ارشد را نپذیرفتم. گفت خیس میشوی. گفتم من این چتر را دست نمیگیرم. خیس بشوم بهتر است. آقای مهدوی (دبیر شورا) به دادم رسید و یک چتر سیاه به من مرحمت کردند. این لجاجت سابقه طولانی دارد. مردم را دعوت میکنند به تظاهرات ولی به آنها بارانی و چتر و لباس واحد و شعار واحد و عکس واحد عرضه میکردند. «ایران رجوی- رجوی ایران». «مریم مهر تابان می بریمت به تهران». این کارها مردم را فراری میدهد. در جلسات عمومی شالگردن بنفش یا زرد میدادند. من و دکتر قصیم معمولاً به این بازیها تن در نمیدادیم. شاید چند بار برای همبستگی کلاه یا کراواتی به رنگهایی نزدیک را به کار برده باشیم. اما خودمان انتخاب کردیم. تحمیل یک رنگی برای ما رنجآور بود. من چند بار از آقای ائمی در ژنو پرسیدم معنای این رنگها چیست؟ پاسخ آن نگه کردن عاقل اندر سفیه بود و لبخند ملیح. پرچم ایران که پرچم شورا بود معمولاً فراموش میشد. بعضی از اعضای شورا هم متوجه قباحت این کار شده بودند و پرهیز میکردند از «اونیفورم» تحمیلی.
پژواک ایران: بازگردیم به اونیفورم. این کارها برای آنها چه اهمیتی داشت؟
محمدرضا روحانی: یا روسری یا توسری چه اهمیتی داشت؟ ببینید با همین روشهاست که حزب آهنین مسلط میشود. به هرحال عصر پس از پایان تظاهرات در ژنو قرار بود برویم به محل ترور شهید دکتر کاظم رجوی. باران شدید بود. به نظر میرسید این برنامه عملی نیست. من از پا افتاده بودم ولی اصرار داشتم که در یادبود آن شهید حاضر شوم.
پژواک ایران: نمیتوانستید به آنجا بروید؟
محمدرضا روحانی: خانم دبیر ارشد که همیشه نگران سلامتی من بود گفت خیس شدید شاید اصلا نتوانیم به محل برویم. خانم بزرگواری که مادر یک شهید است میخواست آن شب به سفری برود با پسرخواندهاش همانجا بود. مرا میشناخت از من خواست که به خانهاش بروم. غذا بخورم، استراحت کنم. شب که به سفر میروند مرا هم در مسیر خود به ایستگاه قطار میرسانند. هر دو پا دوباره ورم کرده بود. به این ترتیب ما از هم جدا شدیم. نمیدانم مراسم دکتر کاظم رجوی انجام شد یا نه. من به خانه آن خانم بزرگوار رفتم. دوش گرفتم. شام خوردم. خوابیدم، ساعت ۱۲ شب برخاستیم. با مادر و پسرخواندهاش راهی سفر شدیم. شانس آوردم که پاها را تا صبح روی قسمت جلوی ماشین، به طرف شیشه دراز کردم. ولی دوستان بدشانسی آوردند. اگر خون لخته میشد از شر این لیبرال مزاحم خلاص میشدند. چند روز مراسم کفن و دفن، سوم و هفتم برپا میشد. یک لقب وکیل مجاهد هم به ناف ما میبستند. دکتر معصومی آثار «با ارزش»، مقالات، گزارش، سخنرانیها، مصاحبههای سی سالهی ما را جمع میکرد و به چاپ میرساند. برادر شریف بر سرگور ما سخنرانی غرایی میکرد. با دسته گلهای بزرگ و فیلم و پخش خاطرات دوستان از مأموریتهای مشترک و اذکرو اموتاکم بالخیر به اضافه یک جمله به زبانهای زندهی دنیا برای هزاران مهمان خارجی در اجتماع بزرگ ایرانیان در «ویلپنت» برای آن وکیل مرحوم، انالله و انا الیه راجعون. متأسفانه سفر آخرت من همراه با یک مراسم با شکوه به تعویق افتاد. یاد ساعدی افتادم که راه میرفت و میخواند: ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت. حالا باید ما زنده باشیم و ببینیم که زندانیان جان به در برده از قتلعام را در تبعید علیه یکدیگر سازمان میدهند. این هم نامش «همبستگی ملی» است به نحو مدرن!
پژواک ایران: آیا این فشارهای مربوط به لباس برای همه بود؟
محمدرضا روحانی: من شخصاً شاهد اجبار بعضی از اعضای شورا که قبل از تولد سازمان مجاهدین خلق فعالیت سیاسی داشتند بودم مثل آقای مهندس «ن – الف» یا مهندس «ی – ح – ح»، آنان را به ته صف میفرستادند تا فیلم خراب نشود. یا به آنها تذکر میدادند. یک بار به مهندس «ح- ف» گفته شد، بدون لباس همرنگ وجود تو در صف مثل دندان شکسته است در یک دهان که در حال خندیدن است. من شنیدم و از او پرسیدم چرا حرف نزدی؟ گفت به این بیچاره دستور دادهاند، من به مسئولش خواهم گفت. نمیدانم این آقا دهانش را باز کرد یا نه و به مسئولی گفت یا نه؟ من البته گوش جوان لاغراندامی را که جسارت کرده بود کشیدم و به او گفتم پررویی هم حدی دارد. خودش را جمع کرد. چیزی نگفت. اما من خبرنشدم که این آقا مهندس به آن آقا مهندس (شریف) شکایت برده باشد. همه ملاحظه میکردند.
پژواک ایران: شما در این مورد با مسئولی صحبت کردید؟
محمدرضا روحانی: واقعیت آن است که این تذکرها مثلاً به آقای ائمی که در ژنو مسئولیت داشت موجب شد که سفر هفتگی من به تحصن ژنو را لغو کنند. این مورد مثال کوچکی است. در ژنو جوانان مرا در بارهی روشهای مجاهدین سؤال پیچ میکردند منهم البته با رعابت و ملاحظه فراوان حرف خودم را میزدم. میدانید اسم این کار محفل زدن است. محفل زدن را برادر شریف کار وزارت اطلاعات میداند!!. سفرهای مرتب من قطع شد تا آن روز کذایی.
پژواک ایران: کدام روز؟ چه تاریخی؟
محمدرضا روحانی: تاریخ دقیق یادم نیست. با دکتر قصیم رفته بودیم میدان ملتها در ژنو تا در تحصنی حاضر باشیم. عصر قبل از پایان برنامه همه اونیفورم پوشها در میدان ملتها مقابل ملل متحد رژه نظامی دادند. یک، دو، سه، چهار، قدم آهسته میرفتند.
پژواک ایران: چرا؟
محمدرضا روحانی: برای این که بگویند ما نیروی شبه نظامی هستیم. میلیشیا هستیم. روزی یک وکیل مجلس سوئیس که قد بلندی دارد سرش را هم میتراشد و اشرفیها را حمایت میکند و غالباً حاضر و ناظر است دست به دامن من شد که بگویم اونیفورم را کنار بگذارند. میگفت وحشتآفرین است. او را به سراغ مسئول «پروژه» فرستادم که ظاهراً زبان نمیدانست و با چند «یس»، «یس» قال قضیه را کند. بعد به سراغ من آمد که بپرسد او چه میخواست؟ و چرا شما مرا به او نشان دادید؟ توصیه نماینده سوئیسی را گفتم. گفت خواهش میکنم وقتی دوباره آمد خودتان کلهپزی کنید. من زبان نمیدانم. گفتم به «اف» خودت بگو. گفت او که اینجا نیست. شما خودتان کله پزی کنید. عصبانی شدم و گفتم من هیچ وقت کلهپز نبودم. این شغل «اف» شماست. میدانید اینها به فرمانده میگویند «اف». بیچاره چاره نداشت، نمیتوانست شوراییها را برنجاند. عصبانی شد اما دم نزد.
پژواک ایران: شما با این زبان آشنا هستید؟ میدانید «اف»، «ف»، «ج» و ... چه معنایی دارد؟
محمدرضا روحانی: کنجکاوی میکردم. طی سالها کمی آموختم. حتی ۲۲ بیت شعر با لغات آن ساختم. برای بعضی از کادرها خواندم. فتوکپی از آن گرفتند. از خنده رودهبر شدند. آنرا یک روز برای یک مقام «شامخ» میخواندم. معلوم شد از آن خبر دارد. با بیاعتنایی شروع کرد با دیگری حرف زدن. فهمیدم هوا پس است. از آن پس اشعار من مغضوب واقع شدند و از چشم افتادند. دیگر شاعر نبودم. ببخشید. ما هر دو خسته هستیم و میتوانیم ادامه گفتگو را به وقت دیگری موکول کنیم؟
چرا نه، خداحافظ شما تا بعد.
منبع:پژواک ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر