آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
ابر با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
گو برويد يا نرويد هر چه در هر جا كه خواهد يا نمیخواهد،
باغبان و رهگذاری نيست
باغ نوميدان،
چشم در راه بهاری نيست...
باغبان و رهگذاری نيست
باغ نوميدان،
چشم در راه بهاری نيست...
خندهاش خونیست اشكآميز
جاودان بر اسبِ يالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاييز.
جاودان بر اسبِ يالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاييز.
اما در چکامهی نامدار "زمستان" است که "امید" با قدرت تمام پرچم یأس و اضطراب را بر فراز میهن کودتازدهی خود به اهتزاز در آورده است:
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدارِ یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است...
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدارِ یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
و گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است...
اخوان تأکید کرده است: «زمستان، داوری این حال و روز من درباره زندگی و زمانهای که در آنم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر