نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد- قسمت نهم و پایانی

نگاهی به فروغ جاویدان، 25 سال بعد- قسمت نهم و پایانی 
حنیف حیدرنژاد

قسمت نهم و پایانی: نتیجه گیری ها
توضیح: مجموعه نوشته های حاضر شامل دو قسمت می شود: قسمت اول: تشریح موضوع بود که هشت قسمت قبلی به آن اختصاص داشت. قسمت دوم: تحلیل و نتیجه گیری ها.
من عمد داشتم این دو قسمت را از هم جدا کنم، تا خواننده بدون تاثیر پذیری از تحلیل من، خود هر نتیجه گیری که می خواهد داشته باشد.
از نظر من برای ارائه یک تحلیل نسبتا درست و واقعبینانه (تاکید می کنم: نسبتا درست) در باره یک موضوع،  فراهم بودن شرایط زیر لازم و ضروری است:
- داشتن اطلاعات درست و دستکاری نشده و خام و موثق (حضور و زندگی 13 ساله تشکیلاتی من با سازمان مجاهدین خلق.)
- پرهیز از دخالت دادن احساس فردی و رعایت انصاف و عدم جانبداری(تلاش کردم که این شرط را رعایت کنم و اگر جائی در هشت قسمت قبل این موضوع  رعایت نشده باشد، خوشحال می شوم با ذکر مورد یادآوری شود.)
- پرهیز از مطلق اندیشی و صدور حکم قطعی و نسبی دیدن تحولات و نتیجه گیری ها. (تلاش کرده و می کنم در نوع فرموله کردن جملات و در روش کار به آن پایبند باشم.)
- توان و تخصص تجزیه و تحلیل داده ها و داشتن نگاه تخصصی و کارشناسی (مجموعه ی دانش و تجارب شخصی، تشکیلاتی و شغلی من حداقلِ پایه ی لازم در این مورد را تامین می کند. نوشته های دیگر من در زمینه کار تخصصی ام، نمونه مناسبی در سنجش این مورد هستند.)
- تحلیل باید نهایتا از یک ساختار و انسجام برخوردار بوده و عاری از تنقاض باشد.

به آندسته از خوانندگان که خواندن مطالب از این قسمت را شروع کرده اند توصیه می شود ابتدا مطالب هشت قسمت قبل را مطالعه کنند.

 نتیجه گیری ها
1. عملیات فروغ جاویدان، یک شکست استراتژیک، سیاسی- نظامی و  ایدئولوژیک بود

عملیات فروغ جاویدان یک "شکست نظامی" بود زیرا؛ به هدف اعلام شده دست نیافت. در جمعبندی بسیاری از عملیات نظامی، مسعود رجوی خود این جمله را تکرار می کرد که: "موفقیت یک عملیات نظامی را نباید با کم یا زیاد بودن تعداد "شهدا" سنجید، بلکه مهم این است که آیا هدف اعلام شده به دست آمد یا نه؟" (نقل به مضمون)
اگر با همین شاخص عملیات فروغ جاویدان را بسنجیم، هدف از قبل اعلام شده در رابطه با عملیات فروغ  جاویدان "فتح تهران" از طریق پیشروی سریع و ضربتی زمینی بود. هدف مرحله ای نیز فتح کرمانشاه بود که قرار بود بعد از آن نیز از طریق رادیو، تشکیل "دولت جمهوری دمکراتیک اسلامی" اعلام شود. با در نظر داشت هدف نهائی و مرحله ای، واضح و روشن است که عملیات فروغ جاویدان هیچ یک از اهداف اعلام شده را به دست نیاورد و از این رو یک شکست کامل نظامی بود.

همچنین از زاویه نظامی، به دلایل دیگری شکست نظامی عملیات از پیش قابل پیش بینی بود، از جمله به این دلایل:
- نیروهای ارتش آزادیبخش به لحاظ تعداد قابل هماوردی و مقایسه با نیروی رژیم نبوده و به این لحاظ به هیچ وجه کمترین تناسبی وجود نداشت. (سازمان هیچ گاه تعداد نیروهای شرکت کننده در این عملیات را اعلام نکرد، اما بر آوردهای مختلف، نیروهای ارتش آزادیبخش  را بین 5 تا 7 هزار نفر تخمین می زنند. من نیز  آن را به واقعیت نزدیک می دانم. سازمان مجاهدین تعداد نیروهای رژیم که از سراسر کشور برای حضور در این عملیات بسیج شده بودند را 200 تا 300 هزار نفر اعلام کرده است).
- تجهیزات موجود در ارتش آزادیبخش نمی توانست پشتیبانی آتش (هوائی و توپخانه) را در حد لازم و در همه جبهه ها تامین کند. پشتیبانی هوائی به ارتش عراق سپرده شده بود که عملا از آن خبری نشد. پشتیبانی غذائی و تامین آب و آذوقه نیز اصلا عملی و امکان پذیر نبود.
- نیروهای رزمنده ارتش آزادیبخش به دلیل عملیات های قبلی، بویژه عملیات "چلچراغ" که تقریبا 50 روز قبل انجام شده بود هنوز درگیر جمع آوری غنایم و انتقال آنها به قرارگاه های خود بودند و به لحاظ جسمی هنوز تجدید قوا نکرده و برای یک عملیات جدید با بُرد بیشتر در عمق خاک کشور آمادگی لازم را نداشتند.
- بین اعلام پذیرش قطعنامه 598 در 29 تیر 1367از سوی رژیم جمهوری اسلامی، تا حرکت نیروهای ارتش آزادیبخش برای "فتح تهران" تنها پنج روز فاصله بود. آماده سازی ها و حل و فصل تدارکات چنین عملیات سنگین و سرنوشت سازی با فشار بسیار بالا در گرمای بالای 40 درجه همراه بود. خستگی و بی خوابی ناشی از این فشار تاثیرات منفی به لحاظ کاهش توان جسمی و کاهش میزان هوشیاری نیروهای رزمنده از خود بجای گذاشته بود.
- تعداد قابل توجهی از نیروهای رزمنده ارتش آزادیبخش را سربازان و اسیران جنگی ایرانی تشکیل می دادند که یا اسیر سازمان مجاهدین بودند، یا اسیر ارتش عراق. انگیزه جنگ و جنگندگی در بین این افراد (بجز تعداد معدودی) بسیار بسیار پائین بود. آنها هیچ آشنائی با ساختار و روابط و مناسبات سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش نداشتند و رفتارشان بسیار "غریبانه" بود و بسیار "گیج و بهت زده" به نظر رسیده و "چسب" لازم برای ارتباط ارگانیک در یک تیم و  واحد عملیاتی نظامی را نداشتند و نمی شد انتظار داشت که در ظرف چند روز چنین ارتباطی برقرار شود.
- تعداد قابل توجه دیگری از نیروهای تازه نفس از کشورهای اروپائی آمده بودند. برخی از این نیروها از افراد ستادهای مختلف سازمان در خارج کشور بودند و تعداد زیادی نیز نیروهای هوادار که در انجمن های دانشجوئی فعالیت می کردند. این دو دسته یا اصلا آموزش نظامی ندیده بودند، یا آموزش نظامی آنها بسیار ابتدائی بود. با ساختار واحدهای عملیاتی ارتش آزادیبخش آشنا نبودند و نمی شد به سادگی آنها را سازماندهی نمود. علاوه بر آن، به دلیل آنکه در گرمای شدید تابستان به عراق وارد شده بودند، به لحاظ جسمی مشکل انطباق با آب و هوا داشتند، اما همزمان باید با فشار بالا آموزش پایه نظامی ببینند. به لحاظ جسمی کنار آمدن و انطباق با شرایط آب و هوائی موجود در عراق، آنهم در چند روز اول ورود این دسته به عراق، بسیار بسیار سخت بود و آنها را در حین عملیات بسیار ضربه پذیر می کرد. چه بسا یک دلیل اصلی در کشته شدن بسیاری از این دسته افراد همین عدم آمادگی جسمی و عدم آشنائی آنان با فنون و آموزش های نظامی بوده است.
- سازماندهی عملیات با سرعت و با شتاب انجام شد و نمی توانست با توجه به همه دلایل فوق یک سازماندهی مناسب با راندمان نظامی مناسب، آنهم متناسب با هدف اعلام شده را تضمین کند.
- نیروهای رزمنده نسبت به موقعیت جغرافیائی دشت چهار زبر و تنگه چهار زبر توجیه نظامی نشده بودند. در نشست های توجیهی تیپ ما (تیپ سوسن)، که مسئولیت فتح کرمانشاه را عهده دار بود و در نوک حمله ی پیشروی در دشت چهار زبر قرار داشت، چنین توجیهی انجام نشده بود.
- سازماندهی و پیشروی نظامی به دلیل آنکه باید "ضربتی" انجام می شد، به صورت ستونی بود. خودروهای نظامی با فاصله کم و گاها به صورت به هم چسبیده بر روی جاده حرکت می کردند. این آرایش نظامی، ضربه پذیری ستون ها را بسیار بسیار بالا برد. تمام جاده ی حدفاصل گردنه حسن آباد تا تنگه چهار زبر از ماشین های سوخته ی همین ستون های نظامی پوشیده شده بود. این موضوع آمار تلفات را بالا برده و جاده و مسیر حرکت را نیز مسدود کرده بود. به دلیل ناهمواری های جغرافیائی دشت کنارِ جاده، امکان حرکت خودروها از خارج از جاده نیز تقریبا ناممکن بود و عملا حرکت و پیشروی بقیه ی نیروها متوقف شده بود.

عملیات فروغ جاویدان یک اشتباه محاسبه استراتژیک بود. مسعود رجوی در مورد ضرورت و چرائی انجام عملیات فروغ جاویدان بر این تاکید داشت که: "اگر این کار را نکنیم به عنوان زائده ی جنگ به ما نگاه خواهد شد و وابسته به عراق معرفی خواهیم شد." (نقل به مضمون)
اول: سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک نیروی ایرانی برخواسته از درون جامعه و تاریخ ایران با موضع گیری هائی که از شروع جنگ اعلام کرده بود (از حضور در جبهه های جنگ در آغاز جنگ تا تاکید بر پذیرش آتش بس پس از خروج نیروهای عراقی از خرمشهر و تا امضای قرارداد صلح بین مسعود رجوی با طارق عزیز، معاون نخست وزیر و وزیر خارجه عراق) نشان داده بود که خواهان پایان جنگ است.
دوم: مسعود رجوی به کرات از خمینی می خواست که صلح کند و اعلام می کرد، "صلح طناب دار" رژیم است.
سوم: مسعود رجوی اعلام می کرد، این عملیات ارتش آزادیبخش ملی ایران بوده که ضربه نهائی را به رژیم زده و خمینی را ناچار به سرکشیدن جام زهر کرده است.

با درنظرداشت موارد فوق نیازی نبود که سازمان به عملیات نظامی فروغ جاویدان دست بزند. بلکه باید همانطور که همیشه مسعود می گفت، منتظر می ماند تا تضادهای اجتماعی پس از پذیرش آتش بس در داخل ایران سرباز کند. آنگونه که مسعود بارها تحلیل می کرد با پایان جنگ، مردم که سال ها جنگ و ویرانی را تجربه کرده و صد ها هزار نفر کشته داده و میلیون ها نفر از آنها آواره شده بودند، خمینی را مورد بازخواست قرار داده که چرا این همه سال یک جنگ بی حاصل را ادامه داده است؟ در واقع عملیات فروغ جاویدان یک "راه در رو" برای خمینی و رژمیش ایجاد کرد تا از این پاسخگوئی و تشنج های اجتماعی که می توانست با خود به همراه بیاورد فرار کنند.
مسعود رجوی و رهبری سازمان مجاهدین اگر می خواستند به تحلیل های قبلی خود وفادار باشند، باید پس از پذیرش قطعنامه 598 از سوی خمینی، از آن استقبال کرده و یک استراتژی جدیدی برای گسترش حضور در داخل ایران را برنامه ریزی می کردند.

تصمیم به عملیات فروغ جاویدان با موضع گیری و ارزیابی های استراتژیک قبلی سازمان در تناقض بود. شکست در عملیات فروغ جاویدان به لحاظ استراتژیک باعث "قفل شدن" نیروها در عراق شد. تاثیر اجتماعی این عملیات در داخل ایران نیز بسیار زیان بار بود و بر خلاف آنچه مسعود رجوی می خواست که مانع آن شود، اتفاقا باعث تقویت این دید در بین مردم در داخل کشور شد که: سازمان مجاهدین وابسته به صدام حسین است. 

فروغ جاویدان یک شکست ایدئولوژیک بود.
مسعود رجوی در نشست توجیهی قبل از عملیات فوغ جاویدان در جمع چند هزار نفره رزمندگان ارتش آزادیبخش و اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران اعلام کرد که تصمیم گیری در مورد عملیات فروغ جاویدان برای او همچون تصمیم گیری برای 30 خرداد 1360 یک تصمیم گیری "عاشورا" ئی است. او این عملیات را عملیاتی بدون بازگشت دانست. مریم رجوی نیز با تاکید بر اهمیت سرعت حرکت نیروها گفت که: در حین عملیات امکان رسیدگی به زخمی ها وجود نخواهد داشت. نه زخمی ها انتظار داشته باشند که کسی به آنها برسد و نه آنانی که از کنار زخمی ها می گذرند این انتظار را از خود داشته باشند که به "برادر یا خواهر" غرق در خون و  زخمی خود کمک کنند. چرا که اصل بر حداکثر سرعت است. (نقل به مضمون)
با این وجود مسعود رجوی در روز سوم عملیات، فرمان عقب نشینی  را صادر کرد. اگر قرار بود وقتی رژیم "تمام" نیروی خود را به صحنه می آورد و راه پیشروی مسدود می شود و "تعادل قوای نظامی" به نفع رژیم برهم می خورد، نیروهای ارتش آزادیبخش عقب نشینی  کنند، پس چرا او عملیات را عملیاتی بی بازگشت نامید که باید "عاشورا"  گونه وارد آن شد؟ در تصمیمگری ایدئولوژیک و عاشورائی قرار نبود که عنصر "تعادل قوای نظامی" دخالت داده شود. قبول برتری نظامی رژیم و تصمیم به عقب نشینی در "دستگاه فکری و ایدئولوژیک عاشورائی"،  قبول "ذلت" است و "فر صت طلبی" معنی دارد. چرا مسعود رجوی برخلاف ارزش های ایدئولوژیکی که اعلام کرده بود، تصمیم به عقب نشینی گرفت؟ اگر او از قبل می دانست در صورت برقرار نبودن تعادل قوای نظامی، ناگزیر باید عقب نشینی کند، پس چرا اصلا تصمیم خود را "عاشورا"ئی و بی بازگشت خواند. و اگر هم از همان اول می دانست که تعادل قوای نظامی با نیروهای رژیم وجود نداشته و در صورت ضرورت باید عقب نشینی نمود، پس اصلا چرا تصمیم به عملیات فروغ جاویدان گرفت و آن را "عاشورا" گونه نامید؟

فرمان عقب نشینی عملیات در فروغ جاویدان با هدف و معیارهای "عاشورا" ئی که مسعود رجوی اعلام کرده بود  در تضاد است. از این رو "تن دادن به عقب نشینی" در چهار چوب همان دستگاه فکری و ایدئولوژیک، یک شکست تلقی می شود.
شخصا از تصمیم عقب نشینی بسیار خوشحالم و در اینجا تنها قصدم آن بود تا تناقضات ایدئولوژیکی در گفتار و عمل مسعود رجوی را روشن کنم.

2. عوامل "مسئول" و  تاثیرگذار در تصمیم گیری برای "عملیات فروغ جاویدان" کدام ها بودند؟

در اینجا تاکید بر "مسئولیت" است و نه "تقصیر" کار بودن یا نبودن این عوامل.

عناصر و عوامل زیر در اتخاذ تصمیم برای عملیات فروغ جاویدان و پیامد های آن دخیل بوده و نقش داشته اند:
اول: نقش فرد و مسئولیت فردی: هر یک از رزمندگان ارتش آزادیبخش و همه آنانی که در این عملیات شرکت کرده اند. هر فرد بالغی که به عملیات فروغ "آری" گفت، به لحاظ حقوقی مسئولیت عمل و تصمیم خود را نیز باید به عهده بگیرد.
به یاد دارم که در روزهای تدارکات قبل از عملیات، بسیاری از رزمندگان ارتش آزادیبخش با شور و حرارت از "عملیات سرنگونی" حرف زده و کسی از شادی در پوستش نمی گنجید. در نشست توجیهی قبل از عملیات و تا قبل از آنکه مسعود و مریم وارد سالن اجتماعات شوند من خود از این طرف به آنطرف می رفتم و دوستان قدیم را سخت در آغوش گرفته و از اینکه بالاخره "عملیات نهائی" رسید خوشحال بودیم و موقع خداحافظی به هم می گفتیم: دیدار در "میدان آزادی". ما، ما رزمندگان ارتش آزادیبخش به هنگام تصمیم گیری کودک و نابالغ" نبودیم، بنابراین به عنوان یک شخصیت حقیقی باید مسئولیت تصمیم و عمل خود را هم به عهده بگیریم و قبل از آنکه هر کس دیگری را مسئول بدانیم، باید اول صادقانه مسئولیت تصمیم خود را، خود به عهده بگیریم. وقتی مسعود از ما پرسید که آیا با عملیات موافق هستید، یک صدا "بله" گفتیم.
من اشتباه کردم که آری گفتم و مسئولیت آن را هم خودم به عهده می گیرم. من اعتماد چشم بسته کرده بودم و این اصلی انتقادی است که به خودم دارم.

دوم: نقش رهبری عقیدتی سازمان مجاهدین و فرماندهی کل نیروهای ارتش آزادیبخش ملی ایران
مسعود رجوی به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق و فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران در نشست توجیهی قبل از عملیات، نیروهای تحت امر خودش را در "تصمیم گیری" برای انجام عملیات شرکت داد. (سوال مسعود در جلسه توجیهی قبل از عملیات: "برای ثبت در سینه تاریخ و شرکت در یک چنین تصمیم گیری بزرگ و بنیادین، عاری از احساسات، اگر چه انقلابی رو نمی شود از عواطفش جدا کرد، ولی با حسابگری نظامی محض و با حسابگری سیاسی محض، با آرامش، هرکس که می گوید که درست است که برویم، و درست نیست که تاخیر کنیم، و هر کس که می گوید هر نتیجه ای داشته باشد این عملیات، به هر حال کیفا بهتر از نرفتن است، چون لحظات تاریخی است، با آهستگی، هر کس که می گوید که باید برویم، از ما بایسته و شایسته همین است که برویم، دست بلند کنید ببینم. -همه دست بلند می کنند- بر تصمیم خود استوارید؟ جمعیت: بله.... از دقیقه 0.52   تا 2.40 ثانیه)

اما...، اما وقتی "فرمانده کل قوا" از نیروهای تحت امر خود می خواهد بدون دخالت دادن احساسات و با "حسابیگری نظامی محض" تصمیم بگیرند، وظیفه دارد تا نیروهای تحت امر خود را از آنچه که در انتظار آنهاست به طور دقیق مطلع کند. باید توجیه نظامی دقیق انجام می شد. باید ارزیابی درست نظامی از توان رژیم و نیروهای خودی ارائه می شد و ...
باید جزئیات سازماندهی نیروئی، پشتیبانی و تجهیزاتی- تسلیحاتی  و نیز جزئیات نقشه عملیات نظامی به نیروها اطلاع داده می شد.
در فقدان موارد فوق، "بله" یک رزمنده، تنها جنبه "فرمالیستی" داشته و فاقد ارزش محتوائی است، و حتی اگر مسئولیت آن را هم بپذیرد، به دلیل آنکه به عنوان یک شخصیت حقیقی، جزئیات "توافق" را نمی دانسته است، آری و امضاء او نیز زیر سوال می رود.

لازمه اتخاذ تصمیم برای عملیات فروغ جاویدان؛ هماهنگی سیاسی- نظامی با رهبری عراق و ارتش آن کشور بود. از روزها قبل نیز تدارکات و سازماندهی عملیات شروع شده بود. بنابراین تا آنجا که به "تصمیمگیری" انجام عملیات بر می گردد، تصمیم توسط مسعود رجوی گرفته شده بود. در یک رویکرد منطقی برای دخالت دادن افراد در شراکت دادن آنها در یک تصمیم گیری "تاریخی" که در آن پای مرگ و زندگیشان در میان است، روش درست آن است که رزمندگان قبل از تصمیم گیری توسط  فرمانده کل، از قبل در مورد جوانب "سیاسی و نظامی" تصمیمشان آگاه می شدند. عدم رعایت این ترتیب، شراکت دادن رزمندگان در "تصمیم گیری" را فرمالیته و خالی از محتوا می کند.

سوم: عامل آتمسفر جمعی و شرایط روحی- روانی
مسعود رجوی تاکید می کند که رزمندگان در تصمیم گیری احساسات خود را کنار بگذارند و بعد تصمیم بگیرند. حال آنکه او ساعت ها قبل از بیان این یک جمله، یک فضای ایدئولوژیک و احساسی و روحی- روانی در جمع ایجاد کرده بود که جمع تحت تاثیر آن قرار داشت. وسط این چنین فضائی، طرح سوال و جوابی که کمتر از چند دقیقه طول می کشد نمی تواند به دور از تاثیر پذیری "احساسات" باشد.

باید توجه داشت که در آن شرایط زمانی، رزمندگان ارتش آزادیبخش اکثرا برای سال های طولانی بدون ارتباط مستقیم با جامعه و مردم زندگی می کردند. آنها دسترسی بلاواسطه به وسایل ارتباط جمعی نداشتند. آنها امکان گفتگو و تبادل نظر با یکدیگر در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی یا مسائل استراتژیک و نظامی را نداشتند. آنها بطور مستمر و سیستماتیک زیر آموزش های ایدئولوژیک- تشکیلاتی قرار داشتند و جهان بیرون از قرارگاه اشرف و سازمان مجاهدین را تنها با عینکی می دیدند که رهبری مجاهدین بر روی چشم آنها  گذاشته بود. در چنین شرایطی اکثریت آنها با اعتماد کامل و چشم بسته، خود را به رهبری عقیدتی شان سپرده و از او پیروی می کردند.

رزمندگان ارتش آزادیبخش در عطش رهائی مردم و کشور خود بوده و می خواستند هرچه زودتر به دریای مردم خود وصل بشوند.
به دلایل فوق نمی توان انتظار داشت که "تصمیم گیری" یک فرد در آنچنان فضائی، عاری از تاثیرپذیری از عوامل بیرونی باشد. (آتوریته رهبری عقیدتی، نقش و وزن ایدئولوژیک رهبری، نداشتن اطلاعات درست از دنیای خارج از تشکیلات)
سیاست رایج در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق و ارتش آزادیبخش ملی ایران در قبال نیروهایش، مبتنی بر"مانیپولاتسیون" ( دستکاری و تاثیرگذاری) ذهن آنها بوده است. در چنین مناسباتی هرگونه "تصمیم گیری" فرد از پیش جهت داده می شود و نقش فرد و اراده ی آگاهانه و آزادانه ی او در آن تصمیم گیری بسیار کم و ناچیز است.

از آنجا که عامل آتمسفر جمعی و شرایط روحی، توسط رهبر عقیدتی سازمان ساخته و پرداخته می شود، می توان نتیجه گرفت که در سه عاملی که فوقا به آن اشاره شد، نقش "تاثیرگذار" فرد نه تنها از دو عامل دیگر کمتر بوده است، بلکه  پیوسته و به نحوی سیستماتیک تحت تاثیر آن دو عامل دیگر قرار داشته و  جهت دهی می شده است. به باور من در بین سه عامل فوق، نقش عامل "رهبری" مهم تر، تعیین کننده تر و تاثیرگذار تر بوده است. از همین رو در بررسی چرائی تصمیم گیری برای انجام عملیات فروغ جاویدان و شکست آن، "مسئولیت" در درجه اول متوجه همین عامل (رهبری و فرماندهی= مسعود رجوی) بوده و اوست گه قبل از هرکس دیگری باید پاسخگو باشد.

همچنین باید در نظر داشت که طولانی شدن زندگی تشکیلاتی در محیط بسته، پس از مدتی حساسیت "فرد" در قبال عوامل تاثیر گذار بیرونی را کم و کمتر می کند و زندگی کردن در چرخه ای که فوقا ترسیم شد را  به امری "طبیعی و بدیهی" تبدیل می کند. از آنجا که نیروهای سازمان مجاهدین خلق اعتماد کامل به رهبری خود داشتند، نمی توانستند تصور کنند که رهبری سازمان با مکانیزم های روانی مشخصی که فوقا به آن اشاره شد، بطور آگاهانه در حال "دستکاری" ذهن و جهت دادن به رفتار آنهاست.

در چنین شرایط روحی، میزان اعتبار "بله" رزمندگان ارتش آزادیبخش به عملیات فروغ جاویدان نیز قابل بحث بوده و سوال برانگیز می شود.


3. پیامدهای شکست عملیات فروغ جاویدان؛ فرار رهبری سازمان مجاهدین از پاسخگوئی

"مسئولیت"، با خود "پاسخگوئی" را به همره می آورد.
در زمان عملیات فروغ جاویدان مسعود رجوی همزمان چند مسئولیت را عهده دار بود: مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران، فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران، مسئول شورای ملی مقاومت ایران. او حاضر نشد متناسب با مسئولیت هائی که داشت، پاسخگو باشد.

نشست های "تنگه و توحید"؛ فرار از پاسخگوئی رهبری
پس از عملیات فروغ جاویدان تا به امروز و با وجود گذشت یک ربع قرن، مسعود رجوی در هیچ زمینه ی سیاسی، نظامی، ایدئولوژیک و یا اخلاقی هیچ مسئولیتی در قبال شکست آن عملیات به عهده نگرفته است. او به سوالات و انتقادات در باره نقش خودش و سیستم رهبری تحت مسئولیتش پاسخی نمی دهد. او  از پذیرش مسئولیت سرباز زده و از آن فرار می کند.

مسعود رجوی نه تنها هیچ مسئولیتی در قبال شکست عملیات فروغ جاویدان و  از دست رفتن جان بیش از 1200 نفر افراد تحت فرماندهی اش به عهده نگرفت، بلکه در نشست های "تنگه و توحید" رزمندگانِ جان به در برده از آن عملیات را مسئول شکست عملیات معرفی کرد. او رزمندگان ارتش آزادیبخش را متهم کرد که به قدر کافی خودشان را به رهبر عقیدتی شان نسپرده بودند. او با شگردهای روانی و طی نشست های طولانی،  مباحث را طوری هدایت می کرد که به رزمندگان القاء شود که براستی مسئول شکست عمیات، خودشان بوده اند. مسعود رجوی بود که "فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران" بود، او باید بجای "حماسه سازی" و بزرگ کردن تعداد کشته شدگان و تلفات رژیم به این سوال پاسخ می داد که چرا عملیات به هدف خودش نرسید؟ نقش او در این شکست چه بوده و چرا بعد از این شکست همچنان اصرار دارد که بر مسند قدرت بماند؟

شکست عملیات فروغ به روشنی عدم صلاحیت مسعود رجوی برای ماندن در موضوع رهبری سازمان مجاهدین را اثبات کرد.

"انقلاب ایدئولوژیک"؛ منحرف کردن اذهان با هدف تثبیت قدرت
پس از عملیات فروغ جاویدان نشست های "تنگه و توحید" زمینه ساز این  مسئله بود که نقش "رهبری عقیدتی" پررنگ تر شود. با اعلام مسئول اولی مریم رجوی، مسعود رجوی جایگاه "رهبر عقیدتی" را برای خود بلامنازعه کرد. با تعیین شورای رهبری، اقدام به حذف دفتر سیاسی و کمیته مرکزی نمود و عملا پایه های تصمیم گیری جمعی را ویران کرد و "اطاعت بی چون و چرا" را بر سلسله مراتب تشکیلاتی حاکم نمود. هر فرد معترض یا منتقد را خلع رده کرده و مجبور به سکوت نمود. افراد مجیز گو و بی صلاحیت را بر مسند قدرت و مسئولیت ها قرار داد تا "نظام" قدرت او را حفظ کنند. آنانی که حاضر به ماندن در تشکیلات نبودند را زیر فشار روحی- روانی قرار داد. شأن و حرمت انسانی و حریم خصوصی و فردی اعضای سازمان مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادیبخش را نقض کرده و افراد را با شگردهای روانی- ایدئولوژیک مجبور به گزارش نویسی در مورد خود یا بر علیه دیگران نمود. همه این اقدامات برای آن بود تا از پاسخگوئی در مورد شکست عملیات فروغ جاویدان فرار کرده و مسئولیتی نپذیرد. هدف این اقدامات "حفظ قدرت به هر قیمت" بود.
"انقلاب ایدئولوژیک"، نیروهای سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش را طوری مشغول "درون خود" نمود که موضوع و مسئله اصلی، یعنی شکست عملیات فروغ جاویدان و پاسخگوئی مسعود رجوی در قبال آن، به فراموشی سپرده شد.

این یک روش شناخته از سوی مسعود رجوی است که برای فرار از پاسخگوئی در قبال یک موضوع،  با ایجاد و طرح یک موضوع جدید و برجسته کردن عمدی آن، ذهن نیروهای خودی یا بیرونی را از موضوع اصلی منحرف می نماید. در سال 1363 و 1364 نیز برای فرار از پاسخگوئی در مورد اینکه چرا رژیم در عرض شش ماه سقوط نکرد و چرا  استراتژی جنگ مسلحانه ی چریک شهری و چرا خطِ "زدنِ سرانگشتان" رژیم جواب نداد، طلاق و جدائی مریم رجوی و  موضوع رهبری عقیدتی را اعلام کرد.

هر کس که مسعود رجوی را می شناسد می داند که او فردی استراتژیک است و از پیش برنامه هائی را تنظیم و به تدریج اجرا می کند. قبل از به جریان افتادن انقلاب ایدئولوژیک برای چندین ماه برنامه های تفریحی و ازدواج های تشکیلاتی در قرارگاه های مجاهدین در عراق به راه افتاده بود. چرا به فاصله کوتاهی پس از این ازدواج های تشکیلاتی یکباره خط طلاق های ایدئولوژیک اعلام شد. اگر از پیش مشخص بود که قرار است "انقلاب ایدئولوژیک" و پشت سر آن طلاق های ایدئولوژیک به راه بیافتد، چرا خط ازدواج های تشکیلاتی تشویق شد؟ تناقض نهفته در این دو تصمیم گیری، که به فاصله نسبتا کوتاهی از یکدیگر انجام شد چه توضیحی دارد؟

جدا کردن کودکان از پدر  و مادرشان؛ کودکان مانع اجرای انقلاب ایدئولوژیک بودند
یکی از بیرحمانه ترین و غیر انسانی ترین تصمیم های مسعود رجوی، تصمیم جداکردن کودکان از پدر و مادر شان بوده است. طلاق های ایدئولوژیک حکم می کرد که زنان و مردان مجاهد (چه متاهل یا مجرد)، زن و مردِ زندگی خود را "طلاق" داده و بجای آن عشق و عواطف و احساسات خود را به طور تمام عیار نثار رهبری عقیدتی (مسعود و مریم) کنند. حضور کودکان (حدود700 کودک) در قرار گاه اشرف و دیگر پایگاه های مجاهدین در عراق
 مانع از آن می شد تا "طلاق ایدئولوژیک" مورد نظر مسعود رجوی به طور کامل انجام شود. کودکان هم پدر خود را می خواستند و هم مادر خود را. تا زمانی که کودکان در عراق بودند، وجود و حضور آنها دلیلی بود برای پدر و مادران تا کماکان با "همسر سابق" در ارتباط بمانند. به این ترتیب، کودکان "مزاحم و مانع" انقلاب ایدئولوژیک و طلاق های ایدئولوژیک بودند و باید "از سر راه" برداشته می شدند. حمله آمریکا به عراق فرصت بسیار مناسبی بود تا در پوشش "حفظ جان کودکان" آنها را از عراق خارج کنند. در رابطه با خارج کردن کودکان، هم به پدر مادرها دروغ گفته شد و هم به کودکان و هم به آنهائی که در کشورهای دیگر سرپرستی این کودکان را به عهده گرفته بودند. به آنها گفته شده بود که پس از "چند ماه" بچه ها به نزد پدر و مادرشان بر خواهند گشت.
بسیاری از پدر و مادران و کودکانِ آن روز و جوانان امروز، به دلیل این جدائی ضربات روحی شدید دریافت کردند که هنوز هم از آن رنج می برند. این بسیار غیر انسانی و غیر مسئولانه است که برای پیشبرد یک خط ایدئولوژیک-تشکیلاتی با عواطف انسانی این کودکان و پدر و مادران آنها و نیز آنانی که به سازمان مجاهدین اعتماد کرده و سرپرستی این کودکان را به عهده گرفته بودند بازی کرده و فریبکارانه با آنها رفتار شود.

برخورد با "جدا شدگان"
پس از عملیات فروغ جاویدان بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادیبخش مایل به ماندن در عراق نبودند. این تمایل پس از شروع انقلاب ایدئولوژیک و اعلام "طلاق های ایدئولوژیک" بسیار بیشتر شد. سازمان مجاهدین تاکنون هیج رقمی در مورد تعداد افراد جدا شده و دلایلی که خود آن افراد اعلام کرده بودند، انتشار نداده است. سرنوشت تک تک این افراد مهم است. روش های ایدئولوژک- تشکیلاتی در درون سازمان مجاهدین به گونه ای است که فرد جدا شده  مورد تنفر دیگران قرار بگیرد. رفتار و تصمیم او به عنوان "خیانت" ارزشگذاری شده و به فرد القاء می شود که او لایق مرگ است. فرد جدا شده تحت فشار روحی شدید، هم در نشست های کوچک و هم در نشست های بزرگ چند ده  نفره، مورد تحقیر و توهین قرار گرفته و کرامت انسانی اش مورد تجاوز قرار می گیرد. شدت و عمق این تنبیه های تشکیلاتی آنچنان است که بسیاری از جداشدگان پس از جدائی، توان سربلند کردن ندارند. بسیاری از آنها از "عذاب وجدان" رنج می برند، خود را سرزنش کرده یا حتی خود را مورد قضاوت منفی قرار می دهند. پیامد چنین رفتار هائی گسترش گوشه گیری، بدبینی و افسرگی در بین این دسته از افراد است. با وجوی که این افراد از توانمندی های مختلف فردی و سیاسی و تشکیلاتی و اجتماعی برخوردارند، به انزوا کشیده شده و عملا تاثیرگذاری آنها بر روند تحولات سیاسی اجتماعی کشور از بین رفته و از دور خارج می شوند. شدت درخود فرو رفتن و سکوت و گوشه گیری در این افراد تا آن حد است که به ندرت از خود، تجارب خود و آنچه بر آنها گذشته است می گویند یا می نویسند. به این ترتیب نسل جوان ایران از دسترسی به تجارب آنها محروم شده است.
تنبیه ها و بازخواست های "ایدئولوژیک- تشکیلاتی" با جداشدگان از سازمان مجاهدین کاری می کند که اکثریت آنها "با تابوتی در مغز" از این تشکیلات جدا شده و دائما خود را زنده بگور کرده و از ورود به عرصه فعال "زندگی" و حیات اجتماعی فاصله می گیرند. آیا این به نفع رژیم جمهوری است یا به ضرر آن؟
 اگر فردی از جدا شدگان بخواهد دیدگاه های انتقادی خود را منتشر کند، دائما از این ترس دارد که مورد توهین و اتهام قرار بگیرد. این افراد دائما در یک "خودسانسوری" مداوم زندگی می کنند و عملا حق آزادی بیان در درون آنها به گور سپرد شه است.

سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی از افراد خود، و در طول مدتی که آنها در تشکیلات فعال هستند گزارش و دست نوشته هائی تهیه می کند. این گزارش ها در یک شرایط خاص روحی- روانی نوشته شده اند. بخشی از این گزارش ها انتقادهای فرد از خودش را شامل می شود. برخی از گزارش های انتقادی حتی به موارد کاملا خصوصی و شخصی، از جمله به مسائل خانوادگی و جنسی اختصاص دارد. بسیاری از  از افراد جدا شده از  مجاهدین نگران آن هستند تا در صورت علنی کردن انتقاداتشان، مورد توهین و اتهام از سوی سازمان مجاهدین قرار گرفته یا گزارش و دست نوشته هایشان، بر علیه خود آنها منتشر شود. این یک شیوه ی پلیسی- امنیتی برای ترور شخصیت افراد و مجبور کردن آنها به سکوت است. سازمان مجاهدین خلق به انزوا راندن جداشدگان و مجبور کردن آنها به سکوت را "زندگی شرافتمندانه" می نامد. اما همینکه کسی جرئت کند که بخواهد عقایدش را ابراز کرده و انتشار عمومی دهد، باید این نگرانی را نیز به جان بخرد که ممکن است مورد توهین و اتهام قرار بگیرد.

من شخصا انتشار نوشته های افراد بر علیه خودشان از سوی سازمان مجاهدین خلق را عملی غیر اخلاقی و از نظر حقوقی قابل پیگرد می دانم. در دنیای مدرن وقتی فردی در یک روابط و مناسبات به طرف مقابل خود اعتماد کرده و مسائل خصوصی و محرمانه خود را با او در میان می گذارد، مثلا در صحبت با پزشک، روانشناس، وکیل، مددکار اجتماعی، کشیش و ... آن طرف، بر اساس رعایت اصل "حفظ  رازداری" موظف به حفظ این اسرار شخصی بوده و نمی تواند آن را برعلیه خود آن فرد استفاده بکند و اگر چنین کاری انجام دهد، عملا صلاحیت خود را باطل کرده و البته عمل او به لحاظ حقوقی قابل پیگرد است.

با این وجود در مورد شخص خودم از سازمان مجاهدین خلق ایران درخواست می کنم تا کلیه اسناد، گزارشات و دست نوشته های مربوط به من را انتشار عمومی دهد. تاکید می کنم: نه فقط چند سطرِ گزینش شده، بلکه همه ی چندصد یا چند هزار صفحه گزارشات را. امیدوارم افراد دیگری از جدا شدگان از سازمان مجاهدین خلق پیدا شده و چنین درخواستی مطرح کنند. مطمعنا چنین گزارش هائی مواد خام بسیار با ارزشی خواهند بود تا یک تیم از متخصصین شامل روانشناس، روانشناس اجتماعی، روانکاو، جامعه شناس، متخصص علوم سیاسی، متخصص تعلیم و تربیت(پداگوگیک) و متخصص حقوق بین الملل آن ها را بررسی و تجزیه و تحلیل کرده و نظر کارشناسانه خود در مورد روش ها و مکانیزم های مانیپولاتسیون (دستکاری و جهت دادن ذهن) و چگونگی رفتارِ رهبری سازمان با اعضاء در درون سازمان مجاهدین خلق را اعلام کنند. از این طریق می توان به لحاظ کارشناسی استدلال کرد که تا کجا کرامت انسانی و "حقوق بشر" افراد در درون تشکیلات نقض شده، پیامد های روحی و شخصیتی کوتاه مدت و بلند مدت آن چیست و اینکه این موضوع تا کجا به لحاظ حقوقی قابل پیگرد قضائی می باشد.

4. سخن پایانی؛ اهمیت نگاه به این موضوع در شرایط فعلی

"یک ربع قرن کافی است تا در مورد هر موضوعی تعمق کرد."
این را دوستی دل شکسته به من گفت.

عملیات فروغ جاویدان در  25 سال پیش نقطه شروع تغییرات و تحولات مهمی در سازمان مجاهدین شد. نگاهی به آن عملیات برای درک "چرائی و چگونگی" این تغییرات لازم و ضروری است. امیدوارم  مطالب من در روشن شدن این موضوع کمک کرده باشد.

سیاست های سازمان مجاهدین هنوز بر روند تحولات سیاسی جاری مربوط به ایران تاثیر گذار است و جنبه داخلی و درون تشکیلاتی در این سازمان ندارد.

وضعیت و موقعیت کنونی سازمان مجاهدین خلق ریشه در تصمیم گیری های فروغ جاویدان و بعد از آن دارد. از نظر من این سازمان که روزی می توانست، تاکید می کنم: می توانست، در تحولات دمکراتیک ایران نقش تعیین کننده داشته باشد، امروز به ترمزی در روند این تحولات تبدیل شده است. از نظر من این سازمان امروز از مردم ایران بُریده و متکی به قدرت های جهانی است. با تحولات اجتماعی و خواسته ها و مطالبات مردم بیگانه است. موضع او در مقابل مردم ایران (در داخل یا خارج کشور) بسیار "طلبکارانه"  و غیر محترمانه است.  چه در رابطه با نیروهای خود یا مردم عادی، ناصادقانه و فریبکارانه عمل می کند. زبان و فرهنگ او برای مردم بیگانه و ناآشنا است. تلاش دارد تا ارزش ها و معیارهای "ایدئولوژیک" درون تشکیلاتی خود را عمومی و همگانی کند. فرهنگ کیش شخصیت را رواج داده و با دگر اندیشی مخالفت می کند. تلاش دارد تا صدای منتقدین، دگراندیشان و مخالفین خود را خفه کرده و با اتهام زنی، به ترور شخصیت مخالفین اقدام می کند. این شیوه ها نقض آشکار حق آزادی بیان و اعلامیه جهانی حقوق بشر است.
رهبری سازمان مجاهدین با شگردهای روانی، مخالفین و جداشدگان از تشکیلات خود را آنچنان در خود فرو می برد که جرئت و توان سربلند کردن نداشته باشند و از هر طریق تلاش می کند تا عرصه ی سیاسی مبارزه با رژیم را "ملک طلق" خود معرفی کرده و معیارهای خود را برای مبارز بودن یا مبارز نبودن اصل قرار دهد. "خون شهیدان" را وسیله ای برای مشروع جلوه دادن سیاست های خود عنوان می کند. "مقاومت" را معیار مشروعیت خود دانسته و در حالی که در دو دهه گذشته تماما در موضوع دفاعی قرار داشته است، افراد یا نیروهایی که هژمونی او را نپذیرند به همکاری با وزارت اطلاعات متهم می کند و با این رفتار خود یک سُنت بیمار گونه را در جامعه گسترش داده است. در قبالِ جان نیروهای خود که از این سازمان جدا می شوند غیر مسئولانه رفتار می کند. با سیاست های غلط جان هزاران نفر که در عراق و در "زندان لیبرتی" گرفتار آمده اند را به خطر می اندازد. و ...

به همه ی دلایل فوق، سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری مسعود رجوی نه تنها نمی تواند در تحولات دمکراتیک ایران نقش مثبتی بازی کند، بلکه مانع این تحولات شده و بر سر راه این تحولات ترمز ایجاد می کند.

رهبری این سازمان با "قدیس" کردن خود، از پاسخگوئی در باره رفتار و سیاست های خود خودداری می کند. از این رو هرگونه روشنگری مستند، غیر جانبدارانه و غیر کینه توزانه می تواند به افکار عمومی در شناخت سیاست های این سازمان کمک کند. طرح چنین موضوعاتی نه به دلیل "ضدیت" با این سازمان یا رهبر آن، بلکه به این دلیل ساده است که "آزادی بیان" چنین حقی را مجاز می شمارد. نوشته های من نیز "بر ضد"ِ کسی یا چیزی نبوده، بلکه تلاشی است برای شکستن دیوار ترس و وحشتی که این سازمان ایجاد کرده است و تاکیدی است برای دفاع از اصل آزدی بیان. اینکه چنین موضوعی خوش آیند کسی باشد، یا نباشد از حقی که من از آن برخوردارم چیزی کم نمی کند.

امیدوارم این نوشته ها به نسل جوان ایران که از سیاست سرخورده و گریزان شده است، کمک کند تا با بخش های تاریکی از تاریخ معاصر سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شده و آشنائی با این سازمان را تنها از زاویه ای که رژیم جمهوری اسلامی تبلیغ و ترویج می کند نبیند. امیدوارم این آشنائی زمینه ای ایجاد کند تا نسل جوان از تجارب هر چند تلخ و دردناک گذشته بیاموزد و با آن نقادانه برخورد کند.

همچنین امیدوارم همرزمان سابق من در سازمان مجاهدین خلق ایران و ارتش آزادیبخش ملی ایران از خود بیرون آمده و ناگفته هایشان را منتشر کنند و زمینه ای فراهم کنند تا نسل جدید با تجارب آنها آشنا شود.

امیدوارم انتشار این تجارب پلی برای ارتباط بین نسل جدید و مبارزان دهه شصت شمسی ایجاد کند تا با انتقال تجارب، تحولات آتی سیاسی- اجتماعی در کشورمان را طوری رقم بزنند که فروپاشی نظام جنایتکار جمهوری اسلامی را سریع تر محقق کرده و انتقال حاکمیت به مردم را با خونریزی کمتر همراه کند.


حنیف حیدرنژاد/ قهرمان حیدری
پایان -  27 مرداد 1392/ 19 آگوست 2013


هیچ نظری موجود نیست: