فریاد عصیان
اما روی دیگر واکنش به کودتا، عصیان جسورانه بود. نمایندهی نیرومند و یکتای این گرایش را باید احمد شاملو (بامداد) دانست. او در دهها شعر به جای مویه و گلایه، فریاد اعتراض برداشت. شاملو از فاجعه کودتا چنین یاد میکند:
سال بد / سال باد / سال اشک / سال شک
سال روزهای دراز و استقامتهای کم
سالی که غرور گدایی کرد
سال پست / سال درد
سال اشک پوری
سال خون مرتضی
سال کبیسه...
سال روزهای دراز و استقامتهای کم
سالی که غرور گدایی کرد
سال پست / سال درد
سال اشک پوری
سال خون مرتضی
سال کبیسه...
سپس شاعر در کشاکش یأس و امید، راه چاره را در سرکشی و عصیان مییابد:
من عشقم را در سال بد یافتم
که میگوید "مأیوس نباش"؟
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم
گر گرفتم...
من عشقم را در سال بد یافتم
که میگوید "مأیوس نباش"؟
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم
گر گرفتم...
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سال بد در رسید:
سال اشک پوری، سال خون مرتضی
سال تاریکی...
و دنیا مرا نفرین کرد
و سال بد در رسید:
سال اشک پوری، سال خون مرتضی
سال تاریکی...
در شعری دیگر از یارانی یاد میکند که در برابر هیولای کودتا از پا در آمدند:
نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه،
به خاطر سایهی بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها
نه به خاطر دریا،
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشنتر از چشمهای تو...
به خاطر یک سرود
به خاطر یک قصه در سردترینِ شبها،
تاریکترینِ شبها
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم،
از مرتضی سخن میگویم...
نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه،
به خاطر سایهی بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها
نه به خاطر دریا،
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشنتر از چشمهای تو...
به خاطر یک سرود
به خاطر یک قصه در سردترینِ شبها،
تاریکترینِ شبها
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم،
از مرتضی سخن میگویم...
و در شعری دیگر از امیدواری به آیندهای میگوید که کودتا آن را درهم شکسته اما نتوانسته نابود کند:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل افسانهایست
و قلب
برای زندگی بس است...
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم...
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل افسانهایست
و قلب
برای زندگی بس است...
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر