حكومت نظامی
ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای آزادی
….از هر بحث جدی، قصه ی مسخره ای درست می کرد و مسیر بحث را به چنان ابتذالی می کشاند که آدمی می ماند چه جواب دهد و چه بگوید. دگم مذهبی به این آدم اعتماد به نفس عجیبی بخشیده بود. اگر برخی از دوستانش همچو عسكر اولادی در زمینه هایی ملاحظه کاری داشتند، برای لاجوردی شخصیت و نظر آدم ها مطلقا مطرح نبود و پشیزی ارزش نداشت. اوعمیقا به آن آیات قرآن كه انسانهارا همچون چارپایان می داند اعتقادداشت وتكیه می كرد. “آلناس کالانعام” (آدم ها همچون چهار پایانند).
عباس مظاهری درسال ۱٣٢٣درروستایی به نام سرشگ درشهرنطنززاده شد. درسال ۱٣٤٣با پایان دبیرستان و دیپلم ریاضی وارد دانشگاه شد. فعالیت های سیاسی خود را در جبهه ملی و جماعت ضدبهایی حجتیه آغاز و درجنبش ۱٥ خرداد شركت کرد. وی از جمله بنیان گزاران حزب ملل اسلامی است. درپاییز۱٣٤٤ با لورفتن برخی از روابط حزب به همراه پنج تن دیگر از اعضا و اعضای رهبری به كوههای شمال شرقی تهران داراب(شاه آباد) رفت. اما درشب دوم مورد حمله سی صد كماندوی اطلاعات شهربانی قرارگرفته و با مقاومت مسلحانه همراه با دوتن دیگرازآنها موفق به فرارازكوهها شدند. متاسفانه سه هفته ی پس ازآن درگیری درتهران دستگیر و دربیدادگاه نظامی به همراه ٥٥ نفر از اعضا و هفت تن از اعضای رهبری گروه محاکمه و به حبس ابد محكوم شد. پس ازسی ماه درزندانهای تهران( موقت شهربانی جمشیدیه، قصر) به زندان شهربانی زاهدان تبعید شد. دراین زندان با محمد چوپانزاده ازگروه جزنی آشنا شد. پس اززاهدان وی را به زندان شهربانی زنجان فرستادند و به مدت سه سال در سلول انفرادی تنهایی كشنده ی را تحمل كرد. عباس مظاهری سپس زندان قصر تهران را تجربه کرد وسپس به زندان مشهد تبعید شد. وی پس از چهارسال تردید های كشنده، مطالعه وپی جویی عرق ریزان درزندان مارکسیست شد. وی خود در این باره می گوید “درسال ۱٣٥۱ كتاب ولی فقیه خمینی را درقصرخواندم. خواندن آن کتاب و آشنایی با گروه جزنی وتغییر جهت مطالعاتیم درزندان در سال ۱٣٥٢ مرا به ماركسیسم رساند. درجریان تغییرایدِؤولوژی بحثهایم با لاجوردی، عسكراولادی ومجاهدین هم به نوعی تاثیرداشتند و هم زمان ارتباطات گسترده ام با چپهای زندان هم مؤثر بودند. ” عباس مظاهری در کل ۱٤ سال از عمرش را در زندان گذراند و تقریبا زندانهای مشهور ایران را دیده است از زندان وكیل آباد مشهد تا زندانهای اصفهان وتبریز. در٢۱ آذرماه ۱٣٥٧ با قیام مردم پس از 4791 روز اسارت دررژیم شاه اززندان تبریزآزاد شد. پس اززندان و فرار درسال ۱٣٦۱ و تا چند سال پیش با سازمان راه كارگرهمکاری می کرد. عباس مظاهری کتاب خاطرات خود را در دست انتشار دارد . بیداران خرسند است که از مشورت و همیاری عباس مظاهری بهره می برد و بخش هایی از این کتاب را که بدون شک حاوی روایت و شهادت ها پر اهمیتی از تارپخ فعالیت سیاسی و روایتی از رنج زندان و تجربه نسلی در مبارزه و مقاومت در کشور ماست را در شماره های آینده خود منتشر خواهد کرد.
شکنجه شده ای، كه به شکنجه گر تبدیل شد
لاجوردی کیست؟ یک بازاری که با دروغ و فریب بزرگ شده بود و به همین دلیل هم به سادگی در خدمت ایدئولوژی ای قرار گرفت که به این دروغ و فریب مشروعیت می بخشید.
تحولات اقتصادی، اجتماعی وسیاسی آغاز دهه چهل شمسی، او را وارد سیاسـت و حرکتی کرد که بنیا نش این بود که چرخ تکامل تاریخ را وارونه بچرخاند.
آبشخور فکری او سیاست بازی های ضد ملی آیت الله کاشانی و کورد لی های واپسگرایانه ” فدائیان اسلام” بود که در وجود خمینی گره می خورد و به حرکت او، رنگ ضد د یکتاتوری می داد. بحث بر سر لایحه انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی در پائیز سال ۱٣٤۱ بود که سه ماده ی آن موجب غضب ملایان تاریک اندیش و دنباله روان بی مغزشان- همچون لاجوردی شد. آنهابا فریاد “اسلام ازدست رفت” به اینکه زنان می توانستند در انتخابات شرکت کنند، نامزدها نمی بایست حتما مسلمان باشند، و در سوگندنامه اسمی از قرآن برده نشده بود بلکه صحبت از “کتاب آسمانی” بود که تورات و انجیل را نیز شامل می شد، اعتراض داشتند. خمینی و دیگر ملایان با دادن اعلامیه های بی شماری صدای اعتراض شان را بلند کردند. اسداله علم، نخست وزیر وقت، به ناچارلایحه را در دی ماه ۱٣٤۱ پس گرفت وشاه لایحه شش گانه “انقلاب سفید” را به رفراندام گذاشت(۱). “اصلاحات ارضی” كه شامل اراضی موقوفات نیزمی گردید منافع ملایان رابه مخاطره افكندو “آزادی زنان” برای آنان هنوزقابل فهم نبود به این دلایل آنان به ستیزباآن برآشوبیدند. دراین زمان اسداله لاجوردی هنوزبه دنبال این یاآن ملا برای فراگیری آداب كون شویی وشیوه ای ازاستبراء كه به استمناء بدل نشود بود. اوهرشب درمسجد شیخ علی نزد این یا آن ملا دركارآموختن قواعد ”تجوید“ و”یرملون“ ورعایت آنهادرشیوه ی ”صحیح“ خواندن قرآن بود. اوگواهی نامه ی ششم ابتدائیش را نیز به زورگرفته بود. ودروس د بیرستان را دورشدن ازدین ودیانت می شمرد. اوحتی شركت درسخنرانیهای مهندس بازرگان راحرام می دانست وبرای خواندن قرآن چهازانوبرروی زمین می نشست وخواندن آنراروی صندلی مكروه می دانست. آشوب ملایان برضدآزادی زنان وتقسیم موقوفات اورا نیز، كه ملایان برایش نماینگان عرش خدایی برروی زمین بودند، برآشفت. دستگیری خمینی و شورش كور ۱٥ خرداد پادویی اورا به دنبال خودكشاند.
شماری از “هیأ ت” های مذهبی که در سازماندهی بلوای ۱٥ خرداد دست داشتند، پس از سرکوب آن گردهم آمدند و “هیأتهای مؤتلفه ی اسلامی” را به وجود می آورند، که یکی از تندروترین هاشان در بهمن ما ۱٣٤٣ دست به ترور حسنعلی منصور نخست وزیر شاه می زند. پس از این تروراسدالله لاجوردی، دررابطه بااین جماعت، دستگیر و برای مدت کوتاهی درزندان می ماند. اوعضو هیأ تی بود به نام هیأ ت مسجد شیخ علی. ازدیگراعضای این هیأت صاد ق امانی بود كه دررابطه با ترور حسنعلی منصوراعدام شد. دستگیری و بازداشت درازمدتش در سال١٣٤٨ روی می دهد وآن پس از تظاهراتی است که در پایان مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل راه افتاد و در جریان آن كوكتل مولوتفی به دفتر هواپیمایی ا ل عا ل در تهران پرتاب شد. ساواك امیرلشگری، احمدكروبی، اسداله لاجوردی وشماری دیگررا دراین رابطه دستگیر كرد. ساواك آنها به ویژه لاجوردی را به شدت شکنجه کرد. برای نگارنده ی این سطور که در تابستان سال ۱٣٥۱ در زندان شماره چهار قصر با لاجوردی آشنا شد م و سال ها با او همبند بود م، دانسته نیست که او درباره آن ماجرا اطلاعاتی داشته است یا نه. رادیو بغداد درآن زمان ازلاجوردی به عنوان قهرمان ملت ایران زیر شكنجه های ساواك یاد می كرد. درتیرماه ١٣٥١ كه من را از زندان زنجان به قصر آوردند، لاجوردی نزد من از کاظم بجنوردی گلایه می کرد. گویا کاظم گفته بوده : “اگر جلوی من اسم مهندس بازرگان را بیاوری، به من توهین کرده ای، چون که او یک رفرمیست است و من یک انقلابی”. (٢) لاجوردی البته قصد نداشت که از مهندس بازرگان دفاع کند، بلکه می خواست نوک تیز حمله اش را متوجه کسی کند که نظراتش را ناخوشایندتر می دانست. او از کاظم بجنوردی بسی بیشتر از بازرگان نفرت داشت، چه، برخلاف بازرگان که با طایفه ی آخوندها حشر و نشر داشت و برخوردهای انتقادی اش سطحی و مسالمت جویانانه بود ، بجنوردی اندیشه اش به کلی ضدآخوند بود وسرسازش با این جماعت رانداشت.
درتابستان 51 با آمدن مجاهدین وفداییان جو زندان به كلی تغییر كرد وفضای اتحاد نیروهاوكمون بزرگ حاكم شد. مجاهدین برای ایجاد كمون واحد باكمونیستها تلاش می كردند. موتلفه ودرراس آنها لاجوردی دربرابرمجاهد ین می گفت من حاضرم برای مبارزه با کمونیست ها با سازمان “سیا” همکاری کنم، آنگاه اینها(مجاهدین) می آیند وازوحدت باكمونیستها برای من می گویند. امیدلاجوردی وهمپالكی هایش برای روزی كه قدرت رادرایران به چنگ آورنددراین زمان برابرصفرمطلق بود. اما گاه به قول آنزمانی خودشان می خواستند باحلوا حلوا گفتن دهان خودراشیرین كنند. درنتیجه گاه تخیلات خودرا درصورت به قدرت رسیدن این چنین بیان می كردند : ”اگرزمانی مادراین كشورقدرت رابه دست گیریم اولین اقدام مابایدریشه كنی كمونیستها وكشتاربیرحمانه ی آنان باشد“ اینها سخنان شیبانی درآن زمان بود كه لاجوردی ودیگران هم بااوكاملا همراه بودند. استدلال آنها آیات قرآن درسوره ی توبه بود : اقتل المشركین كافه كما یقاتلونكم كافه“(مشركین را جملگی بكشیدهمان سان كه آنها همگی شمارا می كشند) ویا درآیه دیگری ”..فا قتلواالمشركین حیث وجد تموهم وخذوهم واحصروهم واقعد والهم كل مرصد…“ (مشركان را هرجا یافتید به قتل برسانیدوآنهارامحاصره كنیدودرهرسوبرای كشتن آنها دركمین باشید..) دینی های لیبرال چون نهضت آزادی، بنی صدریاخاتمی تنهابه آیات قرآن، كه درمكه ”نازل“ شده اند، استناد كرده وآیات مد نی راكه درمد ینه ”نازل“ شده اند نادیده می گیرند. آیات مكی قرآن همانند د موكرات نمایی های رضاپهلوی درلس آنجلس ودروغهای خمینی درپاریس است پیش ازرسیدن به قدرت. وآیات مدنی، كه پس ازسوارشدن برخرمراد بوده، ماهیت تفكرضد بشری قرآن آبشخوراندیشه ی لاجوردی ها رانشان می دهد. لاجوردی ها درست ازاینجاست كه به اندیشه واید یولوژی شكنجه وكشتار می رسند. گذشته ازقرآن درتاریخ اسلام نیز نمونه های فراوانی ازكشتار وقتل عام دیده می شود. برای مثال ”حضرت“ علی درجنگ نهروان دریك شب به روایتی ده هزار وبه روایت دیگری دست كم هزاربار ذوالفقارش را می كِشَد وهربارسری راازتن جدامی كند. دراینجا توجیهی برای كشتن بی گناهان دركشتارهای گروهی موجود است كه بسیارنفرت انگیز وعذربد ترازگناه است. لاجوردی ها می گویند دركشتارها ی گروهی اگرهم بیگناهی درمیان باشد باكی نیست. نیت ما”خیر“ بوده وفرد بیگناه درعوض یكسر به بهشت روانه می شود.
به ایدیولوژی آیت الله کاشانی و فداییان اسلام هم مجهز بودند وآن را یكبار دراقدام به كشتن و بار دیگر دركشتن بی رحمانه ی احمد كسروی وهمكاری در کودتای خیانتكارانه ی ٢٨ مرداد نشان دادند. اسید پاشیدن به روی زنان بی حجاب از”افتخارات“ پیش كسوتان لاجوردی یعنی فداییان اسلام بوده است.
در پائیز ۱٣٥۱، زندانیان سیاسی تهران را به سه دسته تقسیم می کنند؛ یک گروه در تهران می مانند و دو گروه دیگر را به زندان های شیراز و مشهد تبعید می کنند. من و اسدالله لاجوردی جزو گروه تبعیدیهای مشهد بودیم. در آنجا اورا بهتر شناختم و بیشتر به ماهیت فرومایه اش پی بردم. به برخی از آنها فهرست وار می پردازم.
در بحث پیرامون آن قسمت هایی از قرآن که برده داری را هنوز مردود نشناخته، لاجوردی می گفت : ”همین امروز هم اگر می توانستم کنیزی برای خود بخرم، یک لحظه در این کار تردید نمی کردم.“
اعتقاد جزمی اش به قرآن و اسلام، تنها به توجیه برده داری منجر نمی شد. اوبه تمجید از آیاتی که در رابطه با “حوری و غلمان” بود نیز می پرداخت.
می گفت که پیش از آمدن به زندان “جواهردان فروش” بوده. وقتی از او سؤال می شد که “جواهردان فروش” چه گونه کاریست؟ با لود گی و وقاحت خاص خودش- آن هم در جو بسیار جدی سیاسی زندان های آن زمان- می گفت : جواهردان یعنی لباس زیر خانم ها، یعنی کرست و شورت می فروخته است.
کمونیست ها را “نجس” می دانست و این مفهوم را با کلمات توهین آمیز ادا می کرد. مثلا ظرفی را که به دست یک کمونیست شسته شده بود، کمونیست مال یا گه مال می نامید. به علت اعتقاد به “نجاست” کمونیست ها، همراه با دوستانش- حبیب اله عسكراولادی، حیدری و… – از همان آغاز ورود به زندان مشهد، سفره شان را از سفره سایر زندانیان جدا کردند و خود را از جمع(کمون) کنار کشیدند. چندی بعد رسما از سایرین (کمونیست ها و غیرکمونیست هایی که کمونیست ها را “نجس” نمی دانستند) درخواست کردند که به آنها اجازه داده شود اول از همه سهم خود را از دیگ های غذای بند یکِ سیاسی بردارند، زیرا که ممکن است کفگیر و ملاقه ی “کمون” را کمونیست ها شسته باشند و “نجس” باشد. از این پس بود که لاجوردی و همپالگی هایش به “اصحاب ملاقه” معروف شدند.( ٣) این هم زمان بود با فتوای نجس بودن كمونیستها ازطرف ملایان زندانی دراوین.
لاجوردی ابائی نداشت که با مسخره گی و لودگی اصول د یالکتیک را به سخره گیرد. به عنوان مثال می گفت : ”به من بگوئید تضاد دِر خلا با خود خلا چیست؟“
از هر بحث جدی، قصه ی مسخره ای درست می کرد و مسیر بحث را به چنان ابتذالی می کشاند که آدمی می ماند چه جواب دهد و چه بگوید. د گم مذهبی به این آدم اعتماد به نفس عجیبی بخشیده بود. اگر برخی از دوستانش همچو عسكر اولادی در زمینه هایی ملاحظه کاری داشتند، برای لاجوردی شخصیت و نظر آدم ها مطلقا مطرح نبود و پشیزی ارزش نداشت. اوعمیقا به آن آیات قرآن كه انسانهارا همچون چارپایان می داند اعتقادداشت وتكیه می كرد. “آلناس کالانعام” (آدم ها همچون چهارپایانند).
با زندانیان دست چپی زندان، کمترین تماسی نمی گرفت؛ آن وقت هم که می گرفت تنها به منظور لودگی و مسخره کردن طرف مقابل بود. مصطفی مفیدی(4)، بررغم آشنائیهای دیرینه، اگاهانه از او دوری می کرد. و حتا اتاقش را به سمت دیگربند منتقل کرد که دیگر با لاجوردی روبرو نشود، چون به محض آن که در دستشویی یا رهرو با هم روبرو می شدند، لاجوردی شروع به مسخره کردن و متلک گفتن می كرد. یک بار مفیدی گفته بود که کمرش درد می کند و لاجوردی گفته بود : ”به یک شکم داغ احتیاج داری“. گستاخی و دریدگی او ملاحظه و مرزی نمی شناخت. لودگی او ناشی از شوخ طبعی نبود. او از یک اطمینان کور به تاریکی سرشار بود در تاریکی پناه می گرفت و به جنگ نور و روشنایی می رفت.
لاجوردی و دیگر اعضای “هیأ ت های مؤتلفه ی اسلامی” در برابر امواج جدید اسلامی آغاز دهه پنجاه، خود را باخته بودند. چون توانایی رودرویی سیاسی و نظری مستقیم با مجاهدین رانداشتند، پشت نقا ب حمله به کمونیست ها، به مجاهدین می تاختند. در هر وضعیت و به هر ترتیبی می خواستند با مجاهدین و کمونیست ها مرزبندی کنند. در آغاز دهه پنجاه از مجاهدینی که در زندان کار فشرده ی آموزشی می کردند یاد گرفته بود که باید حجم اطلاعاتش را بالا ببرد؛ و چون ازروی كند ذهنی توان این کار نداشت ، بیشتر و بیشتر به قرآن، فقه و تفاسیر پناه می برد و در این مطالعات به دنبا ل براهینی برای رد مجاهدین بود و به همین دلیل هم به شدت از سوی مجاهدین تحقیر می شد. او کینه بی انتهایی نسبت به مجاهدین داشت.
در سال ۱٣٥٣ و به هنگام آزادی از زندان می گفت : می روم که برای انقلاب چریک بسازم(منظورش این بود که : می خواهم بچه پس بیندازم وبه این ترتیب می خواست مبارزه ی چریكی رابه مسخره گیرد). او دوباره دستگیر شد. او به خاطر شکنجه هایی که دیده بود، در طیف مذهبیون قشری و واپسگرا دارای وجهه و نفوذی شده بود که بی سوادیش رامی پوشاند.
از فرط اعتقاد به جهل، خِرد آدمی را به مسخره می گرفت. چون بضاعت ذهنی اش سخت ناچیز بود، به دنبال مرجع و مقلَدی می گشت تا کورکورانه از او پیروی کند. کار فکری و مستقل اندیشی برا یش عذابی دردناک بود. به معنای دقیق کلمه “عامی” بود. به علت همین تناقض شاید با کسانی که اهل فکر کردن بودند و اندیشه ی مستقل داشتند، سخت خصومت می ورزید.
نفرت و کینه لاجوردی از هرچه از خِرد و آزادی انسان ها حکایت می کرد، از او شکنجه گری سنگدل و بی رحم ساخت. او آزادی را در اسارت مطلق و تسلیم بی قید و شرط انسان به سحر و افسون قرآن می دانست. آیات قرآن، آنجا که خِرد آدمی تحقیر می شود را با اعتقاد و افتخار تکرا ر می کرد و آن را توجیه ضدیت اسلام با دمکراسی می دانست : اکثرهمْ لایعقلون، (اکثرشان نادان هستند).
او حتا تحمل اندیشه های اصلاح طلبانه ی مهندس بازرگان را هم نداشت و آنچنان که خود حکایت می کرد برخوردهای تندی با او داشت. چه، نهضت آزادی برنامه سیاسی خود را براساس :۱) قرآن، ٢) قانون اساسی، ٣) اعلامیه جهانی حقوق بشر گذاشته بود و لاجوردی دشمن قسم خورده ی ماده ی دوم و سوم این برنامه بود. اوحتی مهندس بازرگان ونهضتی هاراهم نجس می دانست. زیرابراین باوربودكه آنها ملیت رابراسلام مقدم می دارند. درمراسمی ازملایان كه بازرگان حضوریافته بوداواستكانهای چای او را، كه نجس می دانست، آب كشیده بود. از لحظه ای كه برای خواندن نمازش وضو می گرفت خودرادرپراوازبه سوی عرش خدا یی احساس می كرد. نماز خواندن برایش برگ گذر به جنایات بود. اودرراه اسلام وقرآنش با اعدام هرانسان خود راگامی به شكوه وجبروت خدایی نزدیكتر می دید. شكنجه ی یك دگراند یش ویافتن راهی به رازهای هنوزناگفته، اسلامش راازیك خطر بالقوه آزاد می ساخت. پس برای آزادی واستیلای اسلام او، شكنجه تا ویران ساختن همه چیززندانی ورسید ن به توانائیهای بیشتر برای نابودی دشمنان اسلام نه تنها مجاز بلكه لذت بخش بود. اودرتمام درازای زندانش حتا یك كمونیست راندیده بود كه به اسلام روبیاورد، اما دهها مسلمان حتی ازتیره ی خودش همچون عباس مدرسی فر و حمید ایپكچی، كه از اعضای مؤتلفه بودند، درزندان به او واسلا مش پشت كردند. لاجوردی وهم پالكیهایش فرسنگها به دور ازفرهنگ، استدلال وشیوه ای بودند كه انسانی را به سوی خود جذب كنند. آنها وایدئولوژیشان محكوم به شكست ونابود یند. آنهاهرگزنخواند توانست با نابودی دگراندیشان نابودی محتوم خودرا حتا به تعویق اندازند. دراینجا فقط باید به ریش آنانی خندید كه درگذشته تاریخ را وارونه می نگاشتند و استدلال می كردند اسلام ”هرگز“ با زورشمشیر پیش نرفته ومردم آزادانه آنرا پذیرفتند. ولی رژیم جنایت اسلامی نشان داد كه اسلام نه دین صلح ودوستی كه دین شكنجه وكشتاراست.
زیر نویس ها :
۱- خمینی در پاسخ به طرح رفراندوم شاه، در دی ماه ۱٣٤۱ اعلاعیه ای می دهد که در آن آمده بود : “زمانی دراین کشوریک شخص مسئول (مصدق) می خواست رفراندوم کند. شخص غیرمسئولی(شاه) با آن مخالفت کرد و گفت رفراندوم در قانون اساسی ما پیش بینی نشده و در نتیجه غیرقانونی است. اینک همان شخص غیرمسئول می خواهد رفراندوم کند : آنهم شش موضوع را به یک باره ! در کشورهای فرنگ که رفراندوم می کنند، فقط یک موضوع را به رفراندوم می گذارند تا آدم ها بگویند با آن مخالف هستند یا موافق و این طور نیست که شخصی به یک بار به شش موضوع آری یا نه بگوید. ممکن است شخصی با یکی موافق و با دیگری مخالف باشد. آن موقع تکلیف چیست؟”
هفده سال پس از اعتراض به رفراندوم شاه، خمینی آنرافراموش كرد وباهمان شیوه ی شاه دستوری وبازیرپانهادن تمامی اصول مردمسالاری رفراندومش را درباره جمهوری اسلامی برگزار کرد.
٢- کاظم بجنوردی آخوندزاده ای بود که در نجف به دنیا آمده بود و در همان جا به مدرسه رفته بود. کودتای عبدالکریم قاسم در سال ۱٣٣٧ (۱٩٥٨) موج عظیمی از تحولات سیاسی و فکری در مدارس عراق به وجود آورد و سیاست را به میان مردم برد. بجنوردی به حزبی به نام “الدعوه الاسلامیه” می پیوندد و مدتی با آنها همکاری می کند. او در سال ۱٣٤٠ به ایران می آید و گروهی به نام ” گروه محصل” راه می اندازد که نطفه ی “حزب ملل اسلامی” می شود. “ارگان” این “حزب” که برخلاف نام پرطمطراقش گروه کوچکی بیش نبود، روزنامه ی “خلق” نام داشت. واژگانی چون “روحانیت مبارز” و حتا “آیت الله” به این روزنامه راهی نداشت. بجنوردی به شدت آخوندها را تحقیر می کرد و روی خوش به آنها نشان نمی داد. حتا در مورد خمینی هم بیش از واژه “برادر” به کار نبرد. “برادر ما خمینی” را اما فردی “بی سواد و عقب مانده ” می خواند. نگارنده این سطور که در آغاز کار فرمانده شاخه و سپس به عضویت كمیته ی مرکزی “مفتخر” شده بود، واکنش بجنوردی به سخنرانی روز ۱٣ خرداد ۱٣٤٢ خمینی در مدرسه فیضیه را به یاد دارد. خمینی در این سخنرانی که منجر به دستگیری وی شد، گفته بود : “ای آقای شاه من تو را نصیحت می کنم.” و بجنوردی می گفت : این آخوند نادان را ببین که می خواهد شاه را نصیحت کند. او نمی فهمد که دیکتاتور را نمی شود نصحیت کرد، نمی فهمد که باید حزب تشکیل داد، توده ها را بسیج کرد، انقلاب کرد و اسلام را به حکومت رساند.”
گروه “حزب ملل اسلامی” در مهرماه سال ۱٣٤٤ در تور پلیس شاه گرفتار آمد و در یک دادگاه نظامی ٥٥ تن از اعضای آن به حبس های ٦ ماهه تا ابد محکوم شدند. اعضای “هئیت های موتلفه ی اسلامی” ما را که می خواستیم “حکومت اسلامی” برقرار کنیم مسخره می کردند و می گفتند : حکومت اسلامی تنها پس از ظهور امام زمان ممکن است. اما وقتی که خمینی در سال ۱٣٤٩ کتاب ولایت فقیه را نوشت، و مردم را نابا لغ خواند و فقها و ملایان را با لغ و دارای صلاحیت قیمومیت ملت، بسیاری از اعضای مؤتلفه دچار تزلزل فکری شدند.
٣- راقم این سطور که از چند سال پیش از این تاریخ در زندان بود، به یاد نمی آورد که پیشتر مقوله “نجاست” کمونیست ها به این صورت مطرح شده باشد. حتا آخوندهای فریبکار هم از “نجاست جسمی” حرف نمی زدند و می گفتند : “کمونیست ها اگر هر روز هم حمام بروند، باز نجس هستند؛ چون نجاستشان جسمی نیست و روحی است؛ سیاسی و عقیدتی ست.”
٤- مصطفی مفیدی، دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود و از اعضای فعال “نهضت آزادی ایران” در آغاز دهه چهل. در همین رابطه دستگیر شد وچند سالی زندانی کشید. در اوایل دهه ی پنجاه شمسی دوباره و این بار در رابطه با چریک های فدایی خلق به زندان افتاد.
اصالت:http://bidaran.com/article.php3?id_article=7
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر