تقی روزبه
دربرخورد
با جایگاه اتحادیه های کارگری در تشکل طبقه کارگر، ماهیت اتحادیه ها و
نحوه برخورد با آن از دیرباز دو رویکرد درمیان چپ های ایران و البته درسطح
جهان وجود داشته است. برشی از گفنگو و پرسش های شالگونی با سم گندین*(از
فعالین سرشناس جنبش کارگری و از ویراستاران نشریه سوسیالیست رجیستر) نمونه
بارزی از این دو رویکرداست. در نوشته حاضر نگاهی داریم به فرازهائی از این
گفتگو و تمایز دو رویکرد.
پیش درآمد: اختلاف
و مناقشه پیرامون ماهیت و جایگاه این نوع از تشکل های کارگری سابقه دیرین
داشته و همواره چالش برانگیزبوده است. ضمن آن که در درون هرکدام از این
رویکردها به نوبه خود سایه روشن های نظری متفاوتی وجود دارند، اما در اساس
دو رویکرد اصلی در برابرهم صف آرائی کرده اند: دیدگاهی که آن را تشکل و
ظرف طبیعی مبارزات اقتصادی و بهبودشرایط معیشتی و دستمزدی طبقه کارگرمی
داند و حمایت همه جانبه ای از آن به عمل می آورد و دیدگاهی که بر این
باوراست بنیاد این نوع تشکل ها برسازماندهی کارگران به مثابه مزدبگیران
یعنی تولید کننده گان ارزش اضافی و سرمایه، و لاجرم به مثابه بخش لاینفکی
از سازوکارهای نظام سرمایه داری بناشده است و بهمین دلیل مستقل از سرمایه
داری و سرمایه داران نیست و لو آن که استقلال صوری هم داشته باشد. ازهمین
رو در اساس وابسته به سرمایه است و کارگران درچهارچوب نظم و قواعد سرمایه
داری و سلسه مراتب آن و بطور یک جانبه برمبنای بهبود دستمزدها سازمان می
یابند. و بهمین دلیل بوروکراسی و ساختاربوروکراتیک، رأس فعال و بدنه منفعل و
دنباله رو رهبران، بخش لاینفکی از آن است. و از آن جا که براساس منافع
محلی و شغلی و حرفه و نظایر آن سازمان داده می شوند، به محل رقابت کارگران
بخش های مختلف تبدیل شده و ناتوان از جذب و دفاع از منافع عمومی طبقه و
لایه های متنوع آن و از بیکاران، و لاجرم تأمین همبستگی طبقه بزرگ و متکثر
مزد و حقوق بگیران وکلیه استثمار شوندگان است و در یک کلام اساسا تشکل های
سازش طبقاتی و نه مبارزه طبقاتی هستند. مارکس در زمان خود و در اوان
پیدایش و نضج اتحادیه ها، یعنی در مقاطعی که جنبش کارگری علیه بورژوازی
پامی گرفت و مشارکت آحاد طبقه و خصلت جنبشی آن قوی بود از آن ها حمایت می
کرد، اما اتحادیه های مورد نظرمارکس تفاوت ماهوی داشت با اتحادیه های
بوروکراتیک بعدی که توسط بورژوزازی مصادره و مسخ گشت و به ابزارچانه زنی
صرف تبدیل شد. مارکس آنقدر زنده نماند که تجربه مصادره شدن اتحادیه ها توسط
بورژوازی را به بیند، گرچه در همان زمان هم او از برخی تنگ نظری ها و صنفی
نگری ها که سبب می شد نتواند بخش های گوناگون طبقه کارگر را درخود جذب
کند، اظهارنگرانی می کرد. اما درهرحال، همانطور که درقطعنامه کارگری مارکس
هم صراحت دارد اتحادیه ها والبته هرنوع تشکل کارگری برای او دربرگیرنده هم
مبارزه برای خواست های فوری و رفرم در وضعیت بودند و هم دارای جهت گیری ضد
سرمایه داری و ضدسیستمی. و جدائی این دو آن گونه که بعدها توسط مدافعان
اتحادیه های اقتصادی با مثله کردن مبارزه طبقاتی تئوریزه شد، نمی توانست
محلی از اعراب داشته باشد. در نزداو مبارزه برای خواست های فوری در حکم
نبردهای کوچک و مکتب مبارزه و تجربه، در راستای آمادگی برای نبردهای
بزرگتر بود.
اگر
کارگران محمل اصلی و متحقق کننده سوسیالیسم هستند، و سوسیالیسم تنها می
تواند بدست آن ها و با مشارکت فعال و آگاهانه آن ها صورت گیرد، پس منطقا
تشکل های توده ای، بدون آن که به مطالبات فوری بی اعتناباشند اما باید
واجدظرفیت هائی فراتراز دغدغه مطالبات معیشتی روزمره باشند و گرنه مبارزه
برای سوسیالیسم از همین امروز و به مثابه بدیل نظام بورژوائی به رؤیائی
تأویل نشدنی تبدیل می گردد و یا به رسالتی بردوش نخبه گان رهبری کننده و
توده های دنباله رو سپرده می شود، آن گونه که تحت عنوان "سوسیالیسم" از
بالا تجربه گردید.
سؤالی
که در برابر ما قراردارد این است که آیا تشکل های کارگری باید ظرفی برای
مبارزات طبقاتی و ضدسیستمی باشند و جهت گیری سوسیالیست ها درآن راستا باشد
یا صرفا ظرفی برای چانه زنی های درون سیستمی؟. از این منظرتجربه طولانی
عملکرد یک جانبه اتحادیه ها، آن را در ردیف نوع اول یعنی تشکل های رفرمیستی
قرارمی دهد. باین ترتیب متأسفانه بندناف بخش بزرگی از چپ ها، حتی آن ها که
در مقام سخن ادعای رادیکالیزم می کنند به نظام سرمایه داری بسته شده است و
تضاد بین هدف و عمل در اوج است. درنزد آن ها مبارزه طبقاتی به امری مسخ
شده یعنی به حوزه های جدا از هم اقتصادی که در اتحادیه ها جاری است و
مبارزه سیاسی و نظری که گویا در سازمان های چپ و مارکسیستی و احزاب انقلابی
در جریان است تبدیل می گردد که قراراست سوسیالیسم در صبحگاهی پرشکوه از
سوی نخبگان در سینی طلائی تقدیم کارگران گردد.اما این نوع مثله کردن مبارزه
طبقاتی و تبدیل کارگران به ابژه که در اساس توسط بورژوازی معماری می شود،
جز بلاموضوع کردن سوسیالیسم و از نفس انداختن آن نیست. اگرقرارباشد برای
سوسیالیسم به مثابه بدیل سرمایه داری و جهانی که درهرلحظه برای بوجود
آوردنش باید مبارزه کرد، آیا سوسیالیسم به عنوان بدیل نظام سرمایه داری را می توان برشالوده ها و ساختارهای رفرمیستی بناکرد؟ تجارب
صورت گرفته و از جمله سوسیال دموکراسی در قرن بیستم و یا به نحو دیگری
"سوسیالیسم دولتی و از بالا" پاسخ این سؤال را داده
است.
در پایان این مقدمه و برای اجتناب از تطویل کلام به طورتلگرافی به چندنکته
تکمیلی که درنوشته های دیگر به طورمبسوط تری به آن ها پرداخته ام، اشاره
می کنم:نخست آن که رفرمیستی بودن این نوع تشکل های کارگری
توجیه کننده برخورد سکتاریستی و تخطئه گرایانه با آن ها وانکار برخی دست
آوردهای محدود آن نیست. برعکس سوسیالیست ها و عناصرآگاه به موازات تلاش
برای شکل دادن به اشکال مبارزه جویانه ترکارگری، تلاش می ورزند تا آن جا
که ممکن است دراین گونه اتحادیه ها با تقویت مواضع کارگران رادیکال تر و
تقویت مجامع عمومی و پیوند آن ها با سایر تشکل ها و مجامع کارگری رادیکال
تر و البته بر بسترتجارب و مبارزات جاری کارگران به تقویت ظرفیت های
ضدسرمایه داری و عنصر مبارزه طبقاتی در این تشکل ها همت گمارند. به هرحال،
چه از بیرون و چه در درون اتحادیه ها برخوردعناصرضدسرمایه داری با این
نوع تشکل ها، ملهم از دو راهبردمبارزه علیه نظام کارمزدی و علیه
بوروکراتیسم (و در جهت تقویت دموکراسی مستقیم و جایگاه مجامع عمومی وخصلت
جنبشی آن) است. دوم آن که تشکل امری فنی و غیرتاریخی و هم
چون قوطی هائی ردیف شده در قفسه تاریخ نیست که برحسب سلیقه و مقتضیات و
با ارجاع به گذشته یکی از آن ها را انتخاب و تن پوش هروضعیتی کرد. بلکه
تبلورنوع رابطه انسان با انسان و متأثر از پویش این نوع مناسبات است و
بهمین دلیل همواره با توسعه و پیشرفت وسائل تولیدی و آگاهی، اشکال نوینی از
این تشکل ها توسط تجربیات و جنبش های اجتماعی آفریده می شوند که حامل
افزونه هائی در قیاس با گذشته هستند. اکنون همیشه فربه ترازگذشته است.
بنابراین نمی توان بدون توجه به تحولات صورت پذیرفته، گذشته را برحال و
آینده یعنی تجربه مردگان را بر زندگان تحمیل نمود. در واقع اگر تشکل،
تبلورمناسبات اجتماعی انسان هاست و ابزاری برای هماهنگی آن ها به مثابه
سوژه های خودرهان و خلاق است، قاعدتا باید تبلورعالی ترین شکل آن باشد، و
همواره دستخوش تغییر و تحول است و توسط جنبش های مردمی البته با استفاده
از تجارب و دست آوردها ساخته و پرداخته می شود. سوسیالیست ها نه قادرند
مبارزه را خلق می کنند و نه اشکال سازمان یابی آن را. آن ها فقط در پروردن
مبارزه موجود و تجربه و شفاف کردن مطالبات و انتقال تجربه و توانمندسازی
کارگران برای پیشروی و روی پای خود ایستادن می توانند دخیل باشند. آن ها
در هرجائی که قراردارند، کاری جز تقویت مبارزه ضدسرمایه داری و فراتررفتن
از وضعیت با اتکاء به ظرفیت های بالقوه موجود ندارند. سوم
آن که به موازات تحولات بزرگ ساختاری در سرمایه داری و انقلاب سوم صنعتی و
جهانی شدن آن، تغییرات عظیمی در ساختار و ترکیب و تنوع ابعاد طبقه کارگر،
و از جمله تقویت وزنه کارفکری و خدماتی و ....بوجود آمده است که بیش از
پیش بر نابهنگامی و ناهم خوانی نگاه سنتی با واقعیت های متحول زمانه جنبش
کارگری در جهان امروز افزوده شده است. ناگفته
نماند که در سازمان راه کارگرهم البته از مدتها پیش چنین اختلافاتی
پیرامون ارزیابی از اتحادیه ها و "چه نوع تشکلی" وجود داشته و یکی از حوزه
های اختلاف چه پیش از انشعاب و چه پس از آن را تشکیل می داده است و مطالب
متعددی هم پیرامون آن نگاشته شده است. قطعنامه زیر متعلق به یکی از این
گرایش هاست*. مشخصا ر.شالگونی از مدافعان پروپا قرص اتحادیه به مثابه تشکل
های اقتصادی کارگران بوده است. در گفتگوی وی با سم گندین هم چنین رویکردی
به وضوح مشاهده می شود و ما شاهد تقابل دو رویکرد کاملا متضادی هستیم. گرچه
در این گفتگوها نکات متعدد و جالب دیگری همچون اهمیت سازمان های
فراکارخانه ای و محله ای علاوه برسازماندهی محل کار، اهمیت استراتژیک
کارگران بخش خدمات عمومی و اجتماعی، اهمیت اشتغال و مسأله بیکاری و
کارگران غیررسمی، زنان و... وجود دارد، اما تمرکزاصلی نوشته حاضر بر ماهیت
اتحادیه ها و محدودیت های آن و اهمیت اشکال دیگر سازمان یابی به موازات
آن خواهد بود تا به سهم خویش زمینه های بحث و گفتگو پیرامون تشکل یابی طبقه
کارگر و نحوه برخورد اصولی با آن را که از دیرباز یکی از چالش های مهم
طبقه کارگر و فعالین کارگری و مدافعان سوسیالیسم را تشکیل می داده است،
تقویت
کند.
سؤال اول- شالگونی:
آیا مبارزات اقتصادی کارگران به خودی خود برای مارکسیست ها مهم است یا
حتماً باید با رهبری سوسیالیست ها صورت
گیرد؟.
چنان
که در این پرسش آشکاراست در نزدپرسش گر نسبت کارگران و مارکسیست ها در
چهارچوب رهبری و رهبری شونده قراردارد و این البته چیزی جز چکیده درک
جاافتاده رابطه حزب و طبقه در نگاه سنتی و برگرفته از جهان هرمی
نیست.*
اما
پاسخ سم به این سؤال در مجموع خود هشیارانه است. وی با تأکید براهمیت
کارگران در مبارزه علیه سرمایه داری و محدودیت های آن ها در مبارزات
روزمره، نقش مارکسیست ها را مقابله با این محدودیت ها تعریف می کند و نه
در ستایش از آن
ها:
"اگر سرمایه داری را می توان تغییرداد کارگران در محور پروژه تغییر آن خواهند بود. نفس
ماهیت وجودشان تحت سرمایهداری به صورت روزمره باعث میشود وابسته به
سرمایه باشند. در نتیجه این عنصر وابسته است. گاهی اوقات مبارزهشان محدود
به منافع شخص خودشان می شود و میتوانند در گروه خودشان خیلی رزمنده باشند.
به بیان دیگر به منافع تنها خودشان بپردازند، نه کلِ
طبقه".
همانظورکه ملاحظه می کنید تا اینجا تأکید می کند که کارگران در مبارزات
جاری و روزمره خود هنوز وابسته به سرمایه هستند و این بانقش واقعی آن ها به
عنوان محور پروژه تغییرجهان در تضاداست.حال به بییم در نقش مارکسیست ها چه
می گوید؟
"نقش
مارکسیستها، که بسیار مهم است، این است که مارکسیستها درک و تصویری از
کلِ سرمایهداری را به مبارزه می آورند تا دراین تصویرکلی ببیند که آنها
طبقهای هستند با استقلال بالقوه که میتواند منجر به تغییر اجتماعی
شود".
پس
نقش مارکسیست ها در راستای تلفیق مبارزات روزمره با مبارزات علیه کلیت
سرمایه است. در ادامه می خوانیم: "باید بدانیم که مارکسیستها نمیتوانند
مبارزات را اختراع کنند. آنها متکی هستند به مقاومتی که از سوی خود
کارگران نشان داده میشود. یعنی اینکه خود کارگران قابلیت سازماندهی خود را
نشان بدهند. نقش مارکسیست ها آن است که با قرارگرفتندرمقابلمحدودیتها،بکوشندظرفیتهایمارکسیستیراتوسعهبدهند،قدرتسازمانیودرکیراکه وقتیکارگرانبه موانعبرمیخورندبهجایعقبرفتن،بیشترپیشبروند. در نتیجه مسالهی رابطهی بین کارگران و مارکسیستها واقعادوطرفه است. حیاتیاستکهساختارهاییساختهشودکهکارگرانبتوانندازطریقآنهادستبهمبارزهبزنند.
که کارگران ببینند تغییر اوضاع ممکن است، اعتمادی به این ساختارها و در
نتیجه به خودشان داشته باشند. پس واقعا، مسأله بنیادین در تمام این قضایا
سازماندهی است."
چنان
که مشاهده می کنید درهمین سوال اول سم به ضرورت ساختن ساختارهائی که بدون
افزایش قابلیت سازماندهی خود کارگران ممکن نیست اشاره می کند. با این همه
ر.شالگونی که پاسخ مورد نظرخود در مورد اهمیت مبارزات اقتصادی (درون
سیستمی) و تشکل های مربوط به آن را نگرفته است، بار دیگربا تأکید بیشتر آن
را مورد پرسش مجدد قرار می
دهد:
سؤال دوم ر.شالگونی:
با اشاره به این که دانش و تجربه شما برای کارگران و فعالین چپ ایرانی
بسیار با ارزش است می پرسد آیا تجربه ای پیرامون مبارزات اقتصادی با
سمتگیریهای سیاسی (مبارزات اقتصادی و سیاسی) توام با یکدیگر وجود دارد؟ و یا اینکه مبارزات اقتصادی به خودی خود هم لازم و مهم هستند؟نظر
شما در باره ی تجربیات طبقه کارگر در مبارزات اقتصادیشان در کشورهای مختلف
چگونه بوده است؟ سم در پاسخ پس باین سؤال ابتدا توضیحات مهم و تقریبا
مبسوطی پیرامون پی آمدهای تقلیل مبارزات کارگران به مبارزات اقتصادی و
روزمره درپس از جنگ می دهد. درهمین رابطه او ازتوهم دست یابی تدریجی به
اهداف خود در نظام سرمایه داری و پایداری دست آوردها و حاشیه ای شدن
چشمگیز چپ ها و مارکسیست ها در این دوره سخن می گوید. سرانجام به
تغییرمسیرسرمایه داری ونئولیبرالیسم اشاره می کند که شکست بزرگی برای طبقه کارگربوده است. علت
این شکست را نیز آن می داند که کارگران در دوره قبلی بدلیل آن که در درون
نظام جنگیده بودند به میزان زیادی از ظرفیت های خود برای مبارزه دست جمعی
را از دست داده بودند. ارزیابی وی از شکست چپ و کارگران دراین
دوره، سیاست ورزی و مبارزه در چهارچوب نظام بوده است. تعرض نئولیبرالیسم
نیز بی ارتباط با سیاست های چپ و کارگران در دوره ماقبل نئولییرالیسم
نبوده
است.
در ادامه می افزاید که نئولیبرالیسم علاوه بر حمله به اتحادیه ها، کارگران را درونسیستم نیزادغام
کرده است و فضایی ایجاد کرد تا کارگران از خود به مثابهی فرد و نه به
صورت دستهجمعی دفاع کنند. اینگونه ظرفیت جمعیشان را بیش از پیش از دست
دادند. درنتیجهدرکشورهایغربیتوسعهیافته کارگرانبسیارضعیفهستند. واینبهسؤالشمادرموردمسائلاقتصادیوسیاسیمیانجامد.
چنان
که ملاحظه می کنید سم در پاسخ به سؤال پرسش کننده مبنی بر اهمیت مبارزات
اقتصادی، تجربه کشورهای پیشرفته را در طی یک دوره طولانی برشمرده است تا
نشان دهد که حاصل تکیه یک جانبه به مبارزه اقتصادی چه بلائی برسر کارگران
آورده است! در ادامه سم به بن بست موجود و اهمیت داشتن چشم انداز طبقاتی و
اتخاذ سیاست از نوع دیگر برای برون رفتن از وضعیت اشاره می کند: در محیط
امروز آن نوع مبارزاتی که پیش از این داشتیم، که کارگران فقط در محل کار
مشخصی دست به مبارزه میزدند، یا در بخش مشخصی علیه کارفرمای مشخصی، دیگر
به نتیجه نمیرسد. در دورهی قبل وقتی کارگران به دستاوردها می رسیدند،
اغلب به سایر بخشها گسترانده میشد. امروزدیگرگستراندهنمیشودمگراینکه کارگرانچشماندازطبقاتیوسیعتریداشتهباشند.وقتیمیگویمچشماندازطبقاتیوسیعترمنظورم فقطتمرکزبرسیاستنیست، کهنوعدیگریازسیاستورزیاست.سپس
با مطرح کردن دوگانه حزب و تشکل های اقتصادی و ماهیت نئولیبرالیستی احزاب
سوسیال دموکراسی و نفی این نوع دوگانگی ها، بیش از پیش به قلب مسأله نزدیک
می شود ."آنچه من از آن صحبت میکنم نیاز کارگران به پذیرفتن این واقعیت
است که باید طبقه را بسازند، که نمیتوانند تنها به
مبارزه به عنوان افراد ادامه دهند. چه در بخش عمومی و چه در بخش خصوصی. و
آن ها باید شروع به درک قدرت سرمایه در نظام سرمایهداری کنند و اگر دست
به، بهچالشکشیدنقدرتسرمایهنزنندهمیشهدراینتلهگیرمیکنندکه «خوب،منچگونهبایدازشغلمحفاظتکنم؟»، «بایدرقابتیتریشویم؟»، «چگونهبابخشدولتیسرکنیم؟»، «بایدمطمئنشویمبودجههامتوازنهستند.» وتاوقتیکهدرمنطقسرمایهگیرآمدهباشیم،وازمنطقفقطمنظورمایدئولوژینیستکهساختارهایسرمایهاست،نمیتوانییماوضاعراعوضکنیم. و این یعنیتلاشبرایفکرراجعبهاینکهبایدچهظرفیتیرابهعنوانطبقهبسازیمکهبتواندسرمایهرابهچالشبکشد،
که بتواند جریان سرمایهی مالی را محدود کند، که بتواند علیه بانکها قد
علم کند، که بگوید شرکتها نمیتوانند حق دموکراتیک داشته باشند که خیلی
راحت کارخانهها را تعطیل کنند، که رقابت تنها راه سازماندهی جامعه نیست.
سؤال پیش روی اتحادیه ها و دلیل قرارگرفتن آن ها در موضع دفاعی.
"این
آن نوع سؤالاتی است که جنبش اتحادیههای کارگری باید بپرسند و باید بگویم
که این اتفاق نیافتاده است. با تعمیق این بحران، این اتفاق شروع شده است.
ما واقعا ضعف جنبش کارگری را از لحاظ اتفاقی که افتاد، - وقتی بحران مالی
صورت گرفت- میبینیم. سرمایه باید به موضع دفاعی میرفت، باید مشروعیت خود
را از دست میداد، اما در این کشورها، این کارگران بودند که به موضع دفاعی
رفتند. بسیاری از این تغییرات دارد بیرون جهان توسعهیافته میافتد و در
چیزهایی مثل «بهار عرب» که در واقع دارد به کارگران در کشورهای توسعهیافته
الهام میدهد تاشروعبهپرسیدناینسؤالبکنندکهبهکجامیروند،آیاساختارهایکنونیمانکافیاستیانه؟ اما به نظرم هنوز در مرحلهی اولیه
هستیم.سرانجام
ر.شالگونی هم در پرسش های خود به قلب مسأله یعنی ماهیت و جایگاه اتحادیه
نزدیک شده و سؤال اصلی خود را مطرح می
سازد.
سؤال سوم: بخش قابل توجهی از جریان های چپ ایرانی ، اتحادیه های کارگری را شکل سازمانی رفرمیستی می
دانند که در محدوده سرمایه داری می ماند و نمی تواند از آن فراتر برود. به
همین دلیل با آن مخالفت می کنند و در مقابل آن خواهان ایجاد شوراهای
کارگری یا کمیته های کارخانه یا مجامع عمومی کارخانه ها هستند. نظرتان در
این باره چیست؟.
همانطورکه
درخطوط بالا اشاره کردم، تشکل صرفا امرفنی و یا غیرتاریخی نیست که بتوان
از طاقچه تاریخ یکی از آن ها گزین کرد و بر تن خود کرد. گفتم که حال و
آینده همیشه فربه تراز گذشته است. تاریخ مأموریت ساختن تشکیلات و نوع
مبارزه را به نخبگان اعظاء نکرده است وسوسیالیسم مارکسی نیزسخت با این نوع
مکاشفه ها بیگانه بوده است. مناسبات خلاق انسان ها را در اشکال منجمدشده و
کلیشه شده نمی توان ریخت و قالب ریزی کرد. تجربه های تاریخی نیز براین
واقعیت که اشکال سازماندهی درمتن جنبش ها ساخته و پرداخته می شود و غالبا
هم نخبگان را با بداعت خود غافلگیرمی کند، هم چنان که در روسیه و یا کمون
پاریس همه را غافلگیرکرد، صحه گذاشته است. کمونیست ها تمامی سعی و تلاش
خود را بربسترزنده تجربه کارگران در راستای انکشاف ظرفیت های ضدسرمایه
داری و تقویت نقش آفرینی مجامع عمومی و اعمال دموکراسی مستقیم و مشارکتی
بکارمی گیرند.
در
پاسخ به سؤال فوق سم آب پاکی را بر دغدغه های پرسش کننده که مدعی است از
نظرات و نوشته های او بسی هم آموخته و برای کارگران و چپ ایران آموزنده
است، می
ریزد!
اتحادیه ها حتی سازمان های رفرمیستی خوبی هم نیستند!
"براساستجربهودرکخودمن،اتحادیههایکارگریاساساسازمانهاییرفرمیستهستند.
ساختار آنها طوری است که سازمانهایی رفرمیستی باشند. وقتی اتحادیهای را
سازمان میدهی، در واقع گروهی کوچک از کارگران است که میکوشند با
کارفرمایشان سر کنند و دنبال اصلاحات بلافصل هستند. یکی از مشکلاتی که
کارگران دارند این است که اینها حتی سازمانهای رفرمیستی خوبی نیستند چرا
که این ساختارها امروز حتی نمیتوانند به اصلاحات شایسته برای کارگران دست
پیدا کنند. کارگرانبایدبهاینفکرکنندکهچگونههماینسازمانهارابسازندورادیکالیزهکنندوهمبهفکرساختارهایکارگریجدیدیفرایاتحادیههاباشند،
اگر این اتحادیهها قرار است سازمانهای صرفا رفرمیستی
باشند.
دستورکار، ایجاد نوع جدید سازمان های کارگری و چگونگی آن است
"در دهه۱۹۳۰، که آخرین باری بود که در غرب بحرانی داشتیم که به اندازهی این بحران عمیق بود، کارگران محدودیتهایسازمانهایحرفهمحورخودرادیدند. اینها سازمانهایی بودند که اساسا بر پایهی مهارتی مشخصی سازمان یافته بودند. کارگراندراینمیانسازمانهایکارگریجدیدیساختندکهفرایمهارتهابودوفرایجنسیتونژادوقومیت. کارگراندستبهانواعتاکتیکهایجدیدمثلاعتصاببابستنشینیزدند. سوالامروزایناستکهبحراننشاندادهاینساختارهاچقدرضعیفهستندومسالهینوعجدیدسازمانهایکارگریراپیشگذاشتهاست
و ما هنوز در زمینهی اینکه چگونه خودمان را سازمان دهیم به چیز جدیدی
نرسیدهایم. در زمینهی سازمانهای میانی، مثل مجامع کارگری در سطح محلی،
شاید بتوانیم کمی صحبت کنیم. خلاصه پاسخ من به این سؤال این است که
اتحادیهها سازمانهایی رفرمیستی هستند، اما آنها فضایی هستند که کارگران
در آن دست به مبارزه میزنند، و فضایی که در آن میتوانند آموزش ببینند.
کاری که چپ باید بکند این است که از شوراهای محلی حمایت کند اما باید راهی
پیدا کند که اینها را فرا سوی محلها و فراسوی اتحادیهها پیوند بزند. نه
اینکه فقط آنها را به عنوان هستهی رزمنده ببیند، چون این سازمانهای
محلی هم محدود هستند. باید راهی برای پیوند زدن به آنها با شبکهای از
فعالین کارگری در سراسر جامعه پیدا کند. تا شروع کنیم به حرکت به سمت طبقه و
ببینیم که چگونه میتوانیم جریانی در هر اتحادیهای داشته باشیم که مسائل
رادیکال و مسائل طبقاتی و استراتژیهای رادیکال را به اتحادیه میآورد.
منظور از این حرف این نیست که اتحادیهها دیگر سازمانهای رفرمیستی نخواهند
بود، که این است که ،امکانهای اتحادیهها را بیشتر به این سمت هل میدهیم
و در ضمن کادرهایی از کارگران در سطح محلی میسازیم که این قابلیت را
داشته باشند که شروع به فکر در این مورد و ساختن سازمانهایی کنند که
میتوانند فرای خود اتحادیهها پیشروی کنند. و این سازمانهای محلی خودشان
منابع زیادی ندارند و ارتباطهای زیادی ندارند. آنها به نوعی سازمانهای
بیرونی نیاز دارند که به آنها از لحاظ تحلیل، از لحاظ منابع، از لحاظ
ارتباطات کمک کنند چرا که در غیر این صورت نوع منابعی که رهبری کارگری و
بوروکراتهای اتحادیهها دارند بر آنها غلبه
مییابد."
همانطورکه
مشاهده می شود، سم با نقد سازمانهای موجود کارگری، اتحادیه ها و رفرمیستی
بودن آن ها، بدون آن که خود را موظف به انتخاب از قفسه تاریخ بکند، به
شکل گیری سازمان هائی فرااتحادیه ای و از نوع هم ضد سرمایه داری و ایجاد
شبکه ای سراسری و درمقیاس طبقه می اندیشد و درجستجوی راهی برای آوردن
استراتژی رادیکال به درون اتحادیه ها به عنوان نیروی فشار باهدف هل دادن
امکانات آن به سوی اهداف جنبش ضدسرمایه داری. و البته با وقوف به ابهامات و
سؤالات بیشماری در برابر یافتن و اتخاذ هرمسیر تازه ای قد علم می کند و
اهمیت نقد و پرسش گری و اندیشیدن و پیش رفتن بربستر پراتیک اجتماعی و آزمون
و خطای آن. اگرقرارباشد لباس تنگ گذشته را برتن اکنون نکنیم، و اگر
نخواهیم به کشف و شهود نخبگان دخیل به بندیم، راهی جز پرسشگری و فکرکردن و
تجربه کردن و بهره گرفتن ازخرد جمعی و پیش رفتن برپایه آن ها وجود
ندارد.
ر.شالگونی
که در برابرموضع صریح سم در مورد ماهیت اتحادیه ها غافلگیرشده است، دفاع
خود از اتحادیه ها را در قالب سؤال زیرمطرح می کند: آنطور که من میدانم
اتحادیه های کارگری اشکال جهانی سازمان های کارگری هستند که در سطوح اقتصادی مبارزه میکنند،
نمی دانم ایا نمونه های مهمی از اشکال دیگر سازمانی که موفقیت های باارزش و
قابل توجهی بدست اورده باشند وجود دارد؟ ان گونه که من میدانم، اتحادیه
های کارگری چیزی بسیار بسیار عادی هستند. اگر اشتباه می کنم، می خواهم رفیق
سم مرااصلاح کند.
سم
نیز به نوبه خود پاسخ اش را با سؤالی همراه می کند. چکیده پاسخ او چنین
است."من با شما موافق هستم. شکلِ اتحادیهی کارگری همگانی بوده است. سؤالی
که من میپرسم این است که آیا به جایی رسیدهایم که بتوانیم محدودیت شکل
اتحادیهی کارگری را ببینیمتابهچیزدیگریبرایتقویتشکلاتحادیهیکارگریوفراتررفتنازآنبرسیمیانه؟
حالا اگر در موقعیتی باشیم که داشتن حزب انقلابی اصلا در برنامه نیست باید
چه کنیم؟ در موقعیتی که خود چپ، خود سوسیالیستها، همانقدر شکست
خوردهاند که اتحادیههای کارگری. این مسأله مهمی است که باید به آن فکر
کنیم اما همانجور که شما میگویید مسأله جدیدی است و نه چیزی که در خیلی
جاها وجود دارد. و آنچه من امید دارم از دل این بحران اتفاق بیافتد و به
نظرم در هر کشور باید به فکر این باشیم، ایناستکهببینیمدرهرشرایطچگونهمیتوانیمبهفکرچیزیجدیدباشیم.
نه فقط آن کاری که قبلا میکردیم، که تلاشی کمی سختتر. و به نظرم آن چه
که همهجا باید در دستور کار قرار بگیرد، این است که اشکال جدید سازمانی
به چه معنی هستند؟ در شرایطی که بیشتر کارگران در اتحادیهها نیستند، چرا
به فکر ساختن سازمانهایی در سطح شهری و در سطح محلی نباشیم که بتواند
کارگران را گرد هم بیاورد، چه آنهایی که در اتحادیهها هستند و چه آنهایی
که نیستند و بتواند در مورد منافع تمام آنها صحبت کند. به عنوان کارگران،
به عنوان مردمان نگران سلامتی، نگران محیط زیست، نگران حمل و نقل.در مورد سیاستیکهضدسرمایهداریباشدومسألهی سوسیالیسم را دوباره در برنامهها قرار دهیم چرا که این مسأله کنار رفته است. ودر جائی دیگر از گفتگوی خودمی گوید نکته دیگرایناستکهبایدخیلیمستقیمبهقدرتبرخوردکنیم. ویکیازمسائلحیاتیدرغربقدرتمالیهاست. بایدمسالهیکنترلمالیهوبانکهارامطرحکنیم.".
سؤال چهارم: علل اصلی غلبه رفرمیسم و بوروکراتیسم
در بسیاری از اتحادیه های کارگری چیست؟ و چگونه می شود با آن مقابله کرد؟
آن چه که در پاسخ جلب توجه می کند، آن است که چپ سنتی معمولا وقتی سخن از
بوروکراسی می شود، آن را به مثابه یک بیماری امری باصطلاح عرضی و حادث و
نه ذاتی و ساختاری می بیند که گویا می توان آن را برطرف کرد (همانطور که
استقلال و وابستگی را نیز امری شکلی می داند و نه در وابستگی ذاتی این نوع
تشکل ها به سرمایه
).
سم :
ادبیات مفصلی در مورد بوروکراسی در اتحادیههای کارگری و فاسد شدن رهبران
آنها و نزدیکتر شدنشان به بورژوازی موجود است. آنچه من میخواهم بر آن
تاکید کنم این است که قضیه به خود اتحادیهها هم بر میگردد و فقط رهبران
نیستند. تا جایی که اینها خود را به عنوان سازمانهایابزاریمیبینندیعنیسازمانهاییکهتنهامیکوشندچیزیبرایاعضایخودشاندرچارچوبسرمایهداریبهدستبیاورند،مناسبایجادایننوعبوروکراتیسمخواهندبود.
رهبران هم فقط آنقدر دموکراسی و مشارکت کارگری میخواهند که بتوانند
اعتصابهایی سازمان دهند و کاری کنند که مدیریت شرکت آنها را جدی بگیرد.
اما این رهبران هیچوقت علاقمند به آن نوع ظرفیتها و درکی که کارگران در
صورت تغییر جامعه باید داشته باشند نیستند. اینجا است که مسالهی دموکراسی
حاشیهای میشود.
سؤال
پنجم ر.شالگونی مطعوف به شرایط استبدای حاکم برایران است. و این که مبارزه
برای اتحادیه های کارگری و تشکل های مستقل درچنین شرایطی خود یک مبارزه
سیاسی مهمی است. بنابراین فکر نمی کنم در چنین شرایطی بورکراسی و
اصلاحات خیلی معمول و کارآمد
باشد.
گرچه
این گفتگو و پرسش و پاسخ با دفاع از اتحادیه به مثابه ظرف اقتصادی مبارزه
طبقه کارگر شروع شد، اما در پایان خود با پیوند تنگاتنگ عرصه اقتصادی و
سیاسی در اتحادیه ها گره خورد!. از این نکته که بگذریم، چنان که در استدلال
ر.شالگونی دیده می شود، شرایط ویژه ایران اولا منفک از شرایط حاکم برجهان
سرمایه داری و کشورهای غربی تلقی شده است و نه به مثابه خود ویژگی هائی
در چهارچوب عملکرد عمومی نظام سرمایه داری جهانی، و ثانیا بوروکراتیسم و
رفرمیسم نه امر ذاتی این نوع تشکل ها بلکه تابعی از شرایط سیاسی است. اگر
در سطح جهانی بفرض نتوان از این نوع سازمان ها بدلیل رفرمیسم و محدودیت های
غالب برآن ها به مثابه تشکل طبقه و مبارزه علیه نظام سرمایه داری و
سوسیالیسم دفاع کرد، اما لااقل می توان در ایران استبدادی با طیب خاطر و
وجدان آسوده از آن دفاع کرد. غافل از آن که مبارزه قاطع علیه استبداد و حتی
برای آزادی های سیاسی و بطورکلی شکل مبارزه بی توجه به محتوای آن ها،
الزاما به معنی مبارزه انقلابی و غیررفرمیستی علیه سیستم حاکم و نظام
سرمایه داری نیست. مثلا مبارزات سولیداریته درلهستان و موارد دیگر گواه
برآن است. کما این که بسیاری از لایه های بورژواز ی در ایران و کشورهای
منطقه و جهان نیزعلیه اشکال معینی از استبداد حتی تا سرحد مبارزات مسلحانه و
سرنگونی آن پیش می روند. بدون آن شکل مبارزه الزاما ماهیت رفرمیستی
مبارزات و اهداف آن ها و یا خطربوروکراتیسم را منتفی سازد. اما نکات اصلی و
تلخیص شده سم به سؤال و نظر مطرح شده در بالا را می توانیم در عبارت
زیر مشاهده کنیم:
"براساستجربهیما،ضعفسازماندهیاتحادیهها-خیلی -فضاییکهدرآنمیخواستندسازماندهیکنندنبودهبلکهمسالهیطبقاتیبودهاست. اگراتحادیههادارندبهایندلیلسازماندهیمیکنندکهمیکوشنداعضایبیشتریجلبکنندتانهادشانراقویترکنند،بوروکراسیشانراتقویتکنند،یعنیخلاصهتنهابرایاینکهمنابعمالیبیشتریجمعکنند،خوبمشکلهمینجااست.
مثلا وقتی به اتحادیهها در دههی ۳۰ نگاه میکنیم که اتحادیههای صنعتی
تازه دارند در آمریکای شمالی پا میگیرند، در آن زمان میزان مشخصی از
بوروکراتیسم موجود بود اما این واقعیت که کارگران برای سازمانهای خود
میجنگیدند و این واقعیت که کارگران برای رسیدن به آن باید بسیج میشدند و
خود رهبران هم داشتند نظام را به چالش میکشیدند، به این معنی بود که در آن
زمان صحبت از نوع دیگری از فعالیت اتحادیهای بود. مشکل اینجا بود که با
استحکام یافتن آن نوع فعالیت اتحادیهای و بلوغ یافتن آن و نهادینه شدن
آن، مبارزهی اصلی برای نفسداشتناتحادیهواستفاده ازآنبراینمایندگیاعضاخودشبهایجادنوعیبوروکراتیسمانجامید.و
واقعیت اینجا است که اتحادیهها حتی در فضای به میزان مشخصی از دموکراسی
در جوامع سرمایهداری، از سازماندهی خود بازماندهاند. نکته اصلی به زعم سم
آن است که: وقتی شروع کنی به دیدن سازماندهیبهعنوانساختنطبقهیکارگرخیلیچیزهاعوضمیشود.... یکی از مشکلاتی که در آمریکای شمالی داشتهایم این است که نمیتوانیم در بخشهای جدید پیشروی کنیم چرا که اتحادیهها دارندبایکدیگررقابتمیکنند. مدام پا رو پای همدیگر میگذارند... آنچه اتحادیهها نگران آن هستند دستمزدی است که بخاطر آن شغل دریافت میکنی. در نتیجه اتحادیههادرواقعبهمسأله اصلیکهکارگراننگرانآنهستند، یعنیداشتنشغل،پاسخنمیدهند....." البته سم درخلال صحبت خود خود بارها تأکید می کند که منظورش قراردادن سازماندهی محله و محل کار در برابریکدیگر نیست. برعکس بخشیازآنتفکردرموردطبقهیکارگر، بهعنوانطبقه، (به معنی آن است) کههمدرمحلکاروجودداردوهمخارجازآن.
هم چنان که خاطرنشان می کند تأکیدش بربوروکراتیسم درون اتحادیه های
کارگری به معنی نفی نقش دموکراتیک آن ها در قیاس با سایرنهادهای بورژوائی
نیست.
2013-02-08 20-11-1391
/
*-
جهان هرمی جهانی است که درآن بجای طبقه کارگر، احزاب و رهبران و نخبگان
به عنوان کنش گران و سوژه های تاریخی نقش آفرین هستند و دموکراسی جز
دموکراسی با واسطه و تفویض شده معنائی ندارد. جهان هرمی بر گرفته از نظام
طبقاتی است که بدون نظم مبتنی بر سلسه مراتب و از بالا تا پائین و در
تمامی نسوج و یاخته های مناسبات اجتماعی و درتمامی سطوح ریزو درشت، همانطور
که زمانی تصور گردش منظومه شمسی بدون مرکزیت زمین قابل تصور نبود، پوچ و
بی معنا است. واژه گان و مفاهیم این دوجهان بالکل متفاوت بوده و درک مشترکی
ازآن ها وجود ندارد.
*- درباره سازمان یابی کارگران
1
ــ مبارزه توده ای از بطن زندگی جاری بر سر خواستهای مستقیم و روزمره و
یعنی از درون مناسبات سرمایه داری آغاز میشود. این مبارزه اما هم چون یک
روند( پروسه )جریان دارد؛ دراین روند بخش های مختلف طبقه بزرگ ما ، طبقه
کارگر، یعنی نیروی مبارزه علیه سرمایه داری ،بسته به وضعیت و شرایط
مبارزاتی خود در هر لحظه هم درگیر مبارزه برعلیه این مناسبات میشوند و هم
می توانند برای رهایی و پشت سرگذاشتن این مناسبات آدمی خواربجنگند. ما که
از همین امروز برای سوسیالیسم و کمونیسم مبارزه میکنیم تلاش می کنیم تا
جریان این پروسه روان و مداوم باشد؛ تاجنبه های مختلف آن بر بستر میارزه
علیه مناسبات سرمایه داری گسترش یابد واز آن فراتر رود . برخلاف رفرمیست
ها با بهانه "مراحل" ، " دوره بندی " و هر توجیه دیگری آن را در چهارچوب
مناسبات اجتماعی سرمایه داری محدود نمی کنیم . نه این پروسه را تقطیع می
کنیم و نه نیروهای آن را منفک و متمایز می کنیم .
این
منطق مبارزه ، بعنی درهم تنیدن وجوه گوناگون اقتصادی وسیاسی ونظری واشکال
گوناگون مبارزه طبقاتی ، در هرلحظه ازروند سازمانیابی کارگران نیز حاکم
است . سازمان یابی کارگران زمانی بر منطق مبارزه طبقاتی برای رهایی کارگران
استوار است که وجوه گوناگون مبارزه طبقه بزرگ کارگر را تجزیه نکرده و
برای هر کدام ریل جداگانه و تشکل خاص و جداگانه اختراع نکند. دقیقا بر
مبنای همبن درهم تنیدگی است که استقلال واقعی و طبقاتی کارگران از
بورژوازی و سیاست های آن معنا می یابد.
مبارزه
طبقاتی علیه سرمایه داری درعین حال شامل مبارزه درونی علیه انشقاق وتبعیض
های گوناگون درمیان صفوف طبقه کارگر بویژه علیه تبعیض جنسیتی بین زحمتکشان
زن ومرد وبین کارگران متعلق به قوم ها وملیتها وعقاید مختلف شده وهم چنین
مبارزه علیه تخریب محیط زیست توسط سرمایه داری را نیزدربرمی گیرد.
دوام
سرمایه داری بر پراکندگی و دامن زدن به رقابت کارگران و محصور ماندن
مبارزات آنان در محدوده تنگ کارگاه های منفرد و یا حوزه های جداگانه
کارمتکی است و بیشترازآن درموجودیت انسانها در قالب "فروشنده نیروی کار"
است و در عدم فرارویی مبارزات به اتحاد بزرگ طبقه کارگر، برغم گوناگونی
لایه های آن، برای لغو کار مزدی و نفی طبقات ریشه دارد. از اینروست که
مبارزه برای افزابش دستمرد و کاهش ساعت کار و در یک کلام رفرم هایی د ر
چهارچوب سیستم کار مزدی هر چند بخش جدا ناپذیر از مبارزه چند وجهی جنبش
کارگری است و به نوبه خود میتواند برای گسترش اتحاد وتوانمندی کارگران
دستاوردی باشد ، اما بدون تلاش همزمان بخش های آگاه تر کارگران که در
جنبشهای زنده و متنوع توده کار و زحمت حضور دارند ، برای پیش روی این
نبردهای پراکنده در راستای رهایی وفراتر رفتن از سرمایه داری حتی این
دستاوردهای محدود نیز دوامی نخواهد داشت.
اکنون
و بویٍژه در شرایطی که در کشور بحران سیاسی دامنه داری تداوم دارد و
مناسبات پوسیده سرمایه داری فقر ، بیکاری و اختلاف طبقاتی را شدت بی سابقه
بخشیده است، در شرایطی که در سطح جهانی رشد مبارزات ضد سیستمی را بطور هم
زمان و بی سابقه در کشورهای پیش رفته و پیرامونی سرمایه داری شاهدیم
وسرمایه داری رادر بحرانی حاد می بینیم، پیوند وجوه گوناگون مبارزه طبقاتی
که همواره ضروری است از شرایط مساعد تری برخوردار شده است. توجه به تجربه
مردمی که دربسیاری ازمناطق به ویژه درآمریکای لاتین واروپا که "دمکراسی
موجود" وساختار سیاسی آن یعنی " نمایندگی" وپا رلمان را مناسب اعمال اراده
خود نمی دانند و آن را رد می کنند وبه دنبال اعمال اراده خود با "دمکراسی
مستقیم" هستند و دمکراسی واقعی شعار آنهاست، راهگشاست و می تواند ازتکرار
راههای بن بست جلوگیرد. با تقویت همبستگی بین المللی مبارزات کارگران ،
این روند بازهم شتاب بیشتری می گیرد.
با
این همه ما علیرغم مخالفت با محدود ماندن درمناسبات موجود ، نمی توانیم
و نباید آن بخش های توده ها را که بهردلیل مبارزه خود را به خواست های
رفرمی محدود میکنند از جنبش حذف و طرد کنیم و برعکس از مبارزه آنها هم
حمایت می کنیم . مااین همه را با درمیان گذاشتن منافع مشترک بخش های مختلف
توده عظیم کار و زحمت،علیرغم تفاوت ها و گونه گونی آن ها در درون جنبش
جاری توده ای پیش می بریم و این همبستگی را با شکستن مرزهای کشوری سرمایه
داری ، در سطح جهانی پی می گیریم .
2ــ
برای آنکه پروسه مبارزاتی طبقاتی- توده ای جاری باشد و در مناسبات سرمایه
داری محدود نماند، علاوه برمحتوا فرم سازمان یابی و تشکل مبارزاتی نمی
تواند از منطق سازماندهی و فرم های تشکل در مناسبات سرمایه داری پیروی
کند.ما نباید آن فرم تشکل که سرمایه داری و دولت های آن به ما تحمیل کرده و
میکند،یاد داده و یاد گرفته ایم و به آنها عادت کرده ایم را جاودانه
انگاریم و به غیر از آن نوع را برای پیش برد مبارزه جمعی امان غیرممکن
بدانیم . برعکس باید منطق سازماندهی و فرم های تشکل جامعه طبقاتی را نفی
کنیم و با استفاده از تجربه هایی که در تاریخ مبارزه امان داشته ایم و با
تلاش پیگیر آن نوع تشکل هایی را بوجود آوریم که گشاینده راه به سمت افق های
مبارزاتی ما باشد.
ما
که برآنیم که سوسیالیسم برعکس همه نظام های جوامع طبقاتی فقط از پائین
وتوسط مداخله فعال خود کارگران واستثمارشوندگان ساخته میشود،نمی توانیم
برمنطق سازمانی و تشکل "از بالا به پائین" و سلسله مراتبی و عمودی یعنی
منطقی که با تثبیت "نهادها" و روال ها ی تاکنونی که چیزی جز بوروکراسی
ومناسبات بوروکراتیک نیست، حرکت کنیم.بلکه برعکس به تشکل های افقی که به
دخالت آحاد توده ها راه میدهد نیاز داریم. تاکید بر تشکل های افقی در عین
حال به معنای پذیرش پلورالیسم و واقعیت گرایش ها و تشکل های متنوع
مبارزاتی کارگران و تحکیم هماهنگی و همبستگی آنان بر اساس اشتراکات برغم
تمایزات آنها است.پذیرش پلورالیزم و گوناگونی در اشکال سازمان یابی با
توجه به تنوع بسیار گسترده مزد و حقوق بگیران رسمی ، شاغلین و بیکاران ،
کارگران موقت ، نیمه وقت ، انواع فعالین در کار خانگی وکارگاه های
خانوادگی و ....... که در فاز جهان گستری سرمایه دامنه آن رو به گسترش
است ، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
ما
که برآنیم که کمونیسم جنبش خودرهانی است و براساس مبارزه کنشگران و دخالت
مستقیم و آگاهانه توده ای در هر جنبه مبارزه شکل می گیرد،نمی توانیم بر
سیستم "نمایندگی" که حتا در بهترین حالت دموکراتیک خود ، نمایندگان را فعال
مایشاء می کند و توده را کنش پذیر و "پیرو" می سازد اکتفا کنیم.این سیستمی
است که همیشه در زمانی که خواست تشکل مستقل در اثر مبارزه به سرمایه و
دولت های آن تحمیل می شود،از جانب آنها طرح و پذیرفته می شود. چرا که با
"سیستم سلسله مراتبی" اجتماعی آن ها منطبق است و میتوان با "نمایندگان" دور
از چشم توده ها به مذاکره و معامله نشست.برعکس ما به فرمی از تشکل نیاز
داریم که همه چیز در حضور توده ها و با بیشترین دخالت مستقیم و مشارکتی
ودرمجامع عمومی آنها شکل گیرد.ما به تشکل هایی نیاز داریم که درآن بحای
چهره شدن "چهره ها" و "رهبران" و فعال مایشائی "نخبگان"،صحنه عمل مستقیم و
فعالانه همان هایی شود که درمناسبات طبقاتی با عنوان "عوام" و "نادان" و
غیره تحقیر میشوند؛ تا با عمل مستقیم و مشترک و با بهره گیری از امکانات و
تلاش های یکدیگر توانا شده و خود رهانی را به جای " رها شدن" تجربه کرده و
متحقق کنیم . گونه ای از تشکل و سازمان یابی که درشرایط سرکوب هم بیشترین
کارآیی را دارد. چرا که بر معدودی از فعالین استوار نیست که با حذف یا در
بند کشیدن آنها همه چیز مختل شود.
3
ـ اتحادیه ها ی متعارف و رایج کارگری ، همیشه خود را در چهارچوب مناسبات
سرمایه داری و قوانین موجود آن تعریف کرده و مبارزه را به رفرم محدود می
کنند. حتا آنها هم که عنوان "سرخ" گرفته اند گستره مبارزه شان به بیش از
مبارزه با استبداد و آپارتاید و غیره کشیده نشده و اساسا متوجه شکستن این
دیواره بوده است. اتحادیه ها و سندیکاهای رایج به لحاظ سازماندهی و
ساختار با منطق سازماندهی جامعه سرمایه داری منطبق اند.ازاین رو آنها
برپایه تداوم سیستم کارگربه مثابه فروشنده نیروی کار ونه نفی این سیستم
برای رهائی کار سازمان می یابند و بهمین دلیل در ساختار عمومی این جوامع
جذب و حل می شوند. البته این رویکرد به مواضع حاکم،رسمی وتعریف شده آنها
برمی گردد وبه معنی نادیده گرفتن زمینه های مبارزه توده ای رادیکال و
ازپائین علیه سیستم حاکم ونیزساختارها وسیاست های رسمی این اتحادیه ها
توسط بخش هائی ازتوده های کارگرموجود دراین نوع تشکل ها که بویژه درمواقع
تشدید بحران سرمایه داری صورت می گیرد نیست.
علاوه
بر اینها اتحادیه ها خود را اساسن به مبارزه در محل کار محدود می کنند.
حالا سالهاست که با واکنش سرمایه در برابر مبا رزات کارگری وتغیرات در
ساختار کاروتولید، محل کار علیرغم اهمیت آن دیگر آن نقش محوری سابق را
ندارد.
براین
اساس اتحادیه ها نمی توانند تشکل های مناسب مبارزه طبقاتی و مورد نظر ما
باشند. اما همانطور که در بند 1 آمد ما با هرسطح از مبارزه آنان ویا
هرتشکلی باهرنامی با همان محتوا، در جنبش مبارزه علیه سرمایه داری وبهبود
شرایط زیستی خود همراهی میکنیم و بویژه از آنها در برابر هر نوع
فشاروسرکوب؛ حمایت قاطع می کنیم وبه سهم خویش دررادیکالیزه کرن وفراتررفتن
مبارزه ازچهارچوب" رفرم درسیستم" به "مبارزه علیه سیستم" می کوشیم. ما بدون
آنکه عناوین ونام ها را عمده کنیم، اساسا بر نفد مضمونی و کارکرد تا
کنونی مبارزه اتحادیه های رایج وتجربه شده تاکید داریم . اما در عین حال که
با نوع دیگر سازماندهی که در بالا بر شمردیم ــ فارغ از نام گذاری و
با تاکید بر محتوا واشکال افقی ــ همراه هستیم وبرای تقویت وفراگیرشدن
آن ها تلاش می کنیم ،هم زمان برای همکاری با انواع تشکل های کارگری تا
آنجا که در مبارزه علیه سرمایه حرکت میکنند ، برپایه اشتراکات وگسترش اتحاد
صفوف طبقاتی تلاش میکنیم . اکتبر2011 مهر1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر