به روز شده: 13:23 گرينويچ - 11 مارس 2012 - 21 اسفند 1390
پس از انتشار رسالۀ نامدار احمد کسروی زیر عنوان "آذری یا زبان باستان آذربایگان" (۱۳۰۴)، محمد قزوینی در دیماه ۱۳۰۵ گفتار ستایشآمیزی بر آن نوشت که با این جمله آغاز میشود: "در این رسالۀ صغیرةالحجم عظیمةالفایده مؤلف فاضل آن آقای سیداحمد کسروی تبریزی یکموضوع بدیع دلکشی را انتخاب نموده و در اطراف آن تحقیقات علمی فاضلانۀ خود را تمرکز داده است و آنموضوع عبارتست از حل این دو مسئلۀ ذیل:..."
محمد قزوینی در دو سوم گفتارش به تصدیق و ستایش کار کسروی پرداخته، اما در یک سوم آن از شیوۀ نوشتن او سخت گله کرده و گفته است: "هرطور خواننده این رساله را زیر و رو کند و مکرر بخواند و مکرر فکر کند، حدس نمی تواند بزند که اصل و مبدئی که وجهةالعین مؤلف درین شیوۀ انشا بوده چه بوده است و مقیاس و سرمشق و هادی و امام ایشان درین اسلوب عجیب چه و کیست و چون لفظ را غالباً بلباس و معنی را ببدن تشبیه کردهاند و چون در تحریرات مؤلف فاضل معانی در حد کمال و جمال است و اگر قصوری باشد بشرح مذکور فقط در طرز تعبیر است در نظر خواننده بلااراده این تشبیه مجسم میشود زنی بسیار صبیحالمنظر ملبس بلباسی بسیار عجیب...."قزوینی درپایان گفتارش افزوده است: "راقم سطور چندی پیش قصۀ "قهوهخانۀ سورت" تألیف برناردن دوسنپیر فرانسوی را که مؤلف فاضل از زبان اسپرانتو بعربی ترجمه کردهاند و در مطبعۀ "العرفان" در صیدا به طبع رسیده است مطالعه کردم و تا آنجا که معلومات ناقصۀ من از عربی اجازه میدهد دیدم که در نهایت خوبی از عهده برآمدهاند و عربی امروزه را بدون اینکه خود را محتاج باستعانت از کلمات وحشیۀ جاهلین مانند دردبیس و خیتعور و جعندل و نحوذلک بدانند در کمال فصاحت و سلاست مینویسند خوب چه خوب میبود اگر ایشان زبان مملکتی را هم که در آن متولد شده و درآنجا نشو و نما کردهاند و این همه مقالات فاضلانه راجع بتاریخ و جغرافی و لغت و سایر علوم و فنون متعلقه بآن مینویسند...بهمین درجه از سلاست و انسجام مینوشتند و در حق آن تا این اندازه اظهار بیمرحمتی و بیقید و بندی نفرموده اصل "عجمی فالعت ["قالت" باید باشد] به ما تشاء" را دربارۀ آن اجرا نمینمودند."
این چند جمله را از مقالۀ محمد قزوینی به همان صورتی آوردیم که در "بیست مقاله" ( چاپ ۱۹۳۵، بمبئی) آمده است. اکنون دو نمونه از نثر کسروی را از کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایگان" میآوریم تا ببینیم گله و آزردگی قزوینی از چه بود: "پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست. زیرا چون ابوسعید در سال ۷۳۵ درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول کشاکش افتاد که هریکی پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یکسال از مرگ ابوسعید نمیگذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش میرفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون میبودند زیر پا لگدمال میشدند." یا: "دربارۀ زبان آذری هم میباید گفت: زبان مادان است که پس از درآمدن ایشان به آذربایجان و این پیرامونها با زبان بومیان پیشین آذربایگان درآمیخته و رنگ و شیوۀ دیگری پیدا کرده. میخواهیم بگوییم: این، پدیدآمده از زبان مادان است و خود آن نیست."
۱
"قزوینی میپنداشت که خود فارسی را نرم و هموار و روان مینویسد. البته از جهتی حق داشت. زیرا نثر پسندیدۀ بسیاری از ادیبان در آن زمان همان بود که قزوینی مینوشت و با همین نثر بود که کسروی سر جنگ داشت."
محمد قزوینی میپنداشت که خود فارسی را نرم و هموار و روان مینویسد. البته از جهتی حق داشت. زیرا نثر پسندیدۀ بسیاری از ادیبان در آن زمان همان بود که قزوینی مینوشت و با همین نثر بود که کسروی سر جنگ داشت.
او در پی آن نبود که نوشتههایش را همه بخوانند و بفهمند. مخاطبان او کسانی بودند که میبایست معنای همۀ واژهها و جملههای عربی را که او بیدریغ در نوشتههایش بهکار میبرد از پیش بدانند. اما کسروی میخواست زبان نوشتار را از انحصار کاست ادیبان درآورد و در دسترس همۀ مردم قرار دهد.به عقیدۀ کسروی، درآمیختگی بیحساب زبان فارسی با عربی، چنانکه در نثر قزوینی میبینیم، آسیبهای جبرانناپذیر به این زبان زده و آن را بهکل سترون کرده است.
در واقع، آنچه قزوینی زبان فارسی مینامید، آمیزهای بود از دو زبان فارسی و عربی، چنانکه مردم عادی برای فهمیدن آن میبایست هم فارسی بدانند و هم دستور زبان و صرف و نحو عربی بیاموزند.
چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی چنان بود که وقتی سرآمدان فرهنگی و سیاسی ما میخواستند برای نخستین بار واژههای فرنگی مانند کنفرانس و کمیته و کمیسیون را به فارسی ترجمه کنند، ناگزیر بودند بگویند: هیأت مشاوره، هیأت اجرائیه، هیأت تفتیش و جز اینها که مردم چیزی از آنها سر در نمیآوردند.
۲
"چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی چنان بود که وقتی سرآمدان فرهنگی و سیاسی ما میخواستند برای نخستین بار واژههای فرنگی مانند کنفرانس و کمیته و کمیسیون را به فارسی ترجمه کنند، ناگزیر بودند بگویند: هیأت مشاوره، هیأت اجرائیه، هیأت تفتیش و جز اینها که مردم چیزی از آنها سر در نمیآوردند."
البته او میکوشید هر چه بیشتر از شمار مصدرهای مرکب در زبان فارسی بکاهد و فزونی این مصدرها را نیز بیش از هر چیز نتیجۀ بیدر و پیکر بودن زبان فارسی و جاخوش کردن واژههای عربی در آن میدانست. زیرا در گذشته هنگامی که نویسندگان و چامهسرایان واژههای عربی را میگرفتند و برای هنرنمایی در گفتارها و چامههاشان بهکار میبردند، با استفاده از همکردهای فارسی (فعلهای کمکی) مصدرهای مرکب از آنها میساختند، مانند: تقاضا کردن، تناول نمودن، میل کردن، تضرع نمودن، توجه کردن و جز اینها. سپس همین رفتار را با واژههای فارسی میکردند و، برای مثال، بهجای آنکه بگویند: نالید و زارید و گریست و پراکند و زیست، میگفتند: ناله کرد و زاری نمود و گریه کرد و پراکنده ساخت و زندگی کرد.
به عقیدۀ کسروی، مصدرهای ساده بر توان زایندگی زبان میافزایند. مشتقها (بهگفتۀ کسروی: جداشدهها) را از مصدرهای ساده آسانتر و بسامانتر میتوان ساخت. از همین رو، تاجایی که میتوانست مصدر ساده میساخت. مانند کوتاهیدن و درازیدن و ازانیدن (به معنای: از آن خود کردن، تملک) و داورزیدن (به معنای قضاوت کردن) و جزاینها.
دلیری کسروی در ساختن مصدرهای به اصطلاح "جعلی" مایۀ دلگرمی برخی از نویسندگان و اهل علم شد تا با اعتماد بهنفس برای بعضی از ترمهای علمی، مصدر ساده بسازند، چنان که مصدرهایی مانند یونیدن و کهرباییدن ساختند.
۳
"به گفتۀ کسروی، زبان زنده زبانی است که بتوان در آن برای معناهای تازه از مایههای خود زبان و نه زبانی بیگانه، واژههای نو ساخت"
به گفتۀ کسروی، زبان زنده زبانی است که بتوان در آن برای معناهای تازه از مایههای خود زبان و نه زبانی بیگانه، واژههای نو ساخت. میگفت: کسانی که زبان را پدیدهای مقدس میانگارند و گمان میکنند زبان فارسی نباید از حد و مرزی که حافظ و سعدی برای آن تعیین کردهاند، فراتر برود، از کارکرد زبان چیزی جز سخنبازی نمیفهمند و میخواهند ایرانیان به همان حال زمان حافظ و سعدی بازبمانند. ما امروز به صدها معنی تازه نیاز داریم که به فکر سعدی و حافظ نمیرسید.
او میگفت: پیشینیان ما چندان بهفکر معنای دقیق واژهها نبودند. از همین رو، بیشتر وقتها واژهها را بهجای هم بهکار میبردند و بسیاری از آنها را از معنای اصلیشان تهی میکردند. درحالی که ما امروز نیازمند معنای دقیق واژهها هستیم. برای مثال، اگر به واژۀ "ستیز" در برهان قاطع بنگرید میبینید آن را چنین معنی کرده است: جنگ و خصومت و سرکشی و لجاجت و خشم و کین و عناد و تعصب و ناسازگاری. حتی بعضی از واژهها معناهای دور از هم دارند. برای مثال، در برهان قاطع ذیل واژۀ "راد" چنین آمده است: "راد بر وزن شاد، کریم و جوانمرد و صاحبهمت و سخاوت را گویند و به معنی شجاع و دلاور هم هست و حکیم و دانشمند را نیز گفتهاند و بهمعنی سخنگوی و سخنگزار و قصهخوان هم آمده است."
کسروی معتقد بود که با چنین زبانی سخن دقیق و جدی نمیتوان گفت و پیشنهاد میکرد هر واژهای را جز در معنای ویژه و بیآلایش آن نباید بهکار برد. میگفت: چه چیزی جز سخنبازی فارسیزبان را وامیدارد مصدر "نمودن" را که به معنای "نشان دادن" است، به معنای "کردن" بهکار ببرد و بگوید: "با اینهمه جفا که دلم را نمودهای...." معتقد بود واژهها در اصل برای بیان معناهای دقیق پدید آمدهاند. برای مثال، فرق است میان گرفتن و ستاندن، ترسیدن و هراسیدن، شنیدن و نیوشیدن، توانستن و یارستن، شایستن و سزیدن، شرم و آزرم، پند و اندرز، جهان و گیتی و جزاینها. اما در زبان فارسی بنا بهعادت فرقی میان آنها نمیگذارند.
۴
"کسروی معتقد بود که چیرگی زبان عربی بر زبان فارسی و فزونی گرفتن مصدرهای مرکب سبب فراموش شدن بسیاری از زمانها شده است. از همینرو فارسیزبانان امروز نمیتوانند بسیاری از حالتها و معناها را بفهمند و بفهمانند."
برای مثال، در سفرنامۀ ناصرخسرو آمده است: "و هر روز در بصره به سه جای بازار بودی. اول روز در یک جا داد و ستد کردندی که آن را سوقالخُزاعه گفتندی و میانۀ روز به جایی که آن را سوق عثمان گفتندی؛ و آخرِ روز به جایی که آن را سوقالقَدّاحین گفتندی. و حال بازار چنان بود که آن کس را که چیزی بودی به صراف دادی و از صراف خط بستدی...."
کسروی زمان این جملهها را "گذشتۀ همیشگی" [کاری که پیاپی، همواره و بنا به عادت انجام گیرد] مینامد. امروز به جای کردندی، گفتندی، بودی، دادی و بستدی میگویند: میکردند، میگفتند، میبود (یا بود)، میداد و میستاند. درحالی که زمان این فعلها گذشتۀ استمراری ناقص (یا بهگفتۀ کسروی: گذشتۀ همانزمانی) است و آن را در جایی به کار میبرند که همزمان با وقوع فعل، فعل دیگری نیز واقع شود، مانند: هنگامی که رسیدم کاغذ مینوشت. یا: من مینوشتم که معلم آمد. کسروی برای نشان دادن فرق این دو زمان (گذشتۀ همیشگی و گذشتۀ همانزمانی) باز از سفرنامۀ ناصرخسرو مثال میآورد، در آنجا که میگوید: "کودکان بر در گرمابه بازی میکردند، پنداشتند که ما دیوانگانیم؛ در پی ما افتادند و سنگ میانداختند و بانگ میکردند. ما به گوشهای بازشدیم و به تعجب در کار دنیا مینگریستیم." در اینجا فعلهای میانداختند، میکردند و مینگریستیم، گذشتۀ استمراری ناقصاند و نباید آنها را بهجای گذشتۀ همیشگی بهکار برد.
کسروی میخواست زمانهایی مانند گذشته در آینده (یا بهگفتۀ خودش: گذشتۀ آیندگی) را نیز در فارسی باب کند. این زمان، چنانکه از نام آن پیداست، وقوع فعلی را در آیندۀ نزدیکی نسبت به فعلی دیگر در گذشته (ماضی مطلق) نشان میدهد. مانند "خواستی گفت، خواستمی نوشت، خواستندی رفت." چنانکه ناصرخسرو میگوید: "آن روز که بامداد سلطان به فتح خلیج بیرون خواستی شد، ده هزار مرد به مزد گرفتند...." تا پیش از کسروی کسی به اینزمانها در متنهای کهن فارسی با این دقت توجه نکرده بود.
کسروی چون زبان پهلوی میدانست و چندین زبان خارجی را از عربی و انگلیسی و ارمنی نیک آموخته بود، تواناییهای زبانهای گوناگون را باهم میسنجید و گیر و گرفتاریهای زبان فارسی را بهتر تشخیص میداد. میخواست حتا برخی زمانهای رایج در زبانهای دیگر را که در فارسی معادلی ندارند، وارد زبان فارسی کند. به همین سبب، بعضیوقتها جملههایش مایۀ شگفتی خوانندۀ فارسیزبان میشود. بنابراین، بهتر است خوانندگان نوشتههای او نخست با دیدگاههایش در زمینۀ زبان آشنا شوند.
کسروی نخستین کسی بود که به حالتهای گوناگون مصدر "بایستن" در جمله، مانند باید، بایستی، میبایست و جز اینها سروسامان بخشید و پس از او بود که دستورنویسان در این باره سخن گفتند و پیشنهادهای او را بیآنکه نامی از او ببرند، بهعنوان هنجار دستوری در کتابهاشان گنجانیدند. بگذریم از اینکه هنوز هم بسیاری از فارسیزبانان این مصدر را نادرست بهکار میبرند.
۵
"کسروی با خودداری از سخنبافی و جملهپردازی و سجع و درازنویسی، فارسی نوشتاری را از انبوه اصطلاحها و عبارتهای ناهموار و بیهودهای که درطی قرنها، منشیان و قافیهبافان و چامهسرایان بر آن بار کرده بودند، پیراست."
نثر کسروی کم و بیش در همۀ نوشتههای گرانقدری که از خود بهیادگار گذاشته، روشن و روان و ساده است. او نه تنها کوشید تا گریبان زبان فارسی را از واژگان و نحو عربی برهاند، بلکه با خودداری از سخنبافی و جملهپردازی و سجع و درازنویسی، فارسی نوشتاری را از انبوه اصطلاحها و عبارتهای ناهموار و بیهودهای که درطی قرنها، منشیان و قافیهبافان و چامهسرایان بر آن بار کرده بودند، پیراست.
سبک او در همۀ نوشتههایش یکسان نیست. شاید به این سبب که تا پایان زندگانیاش دربارۀ زبان و بهبود آن میاندیشید. کسروی انبوهی از واژههای فراموش شدۀ فارسی مانند خودکامگی و انگیزه و شوند و جزاینها را از متنهای کهن بیرون کشید و دوباره در زبان فارسی باب کرد. در بعضی از نوشتههایش اثر زبان مادریاش را میتوان دید بهویژه در نوشتههایی که از روی سخنرانیهایش نوشتهاند. اما از این عیب میتوان چشم پوشید و نباید آن را بهانه کرد و خدمتی را که او به زبان فارسی کرده، نادیده گرفت.
پیش از او، سرهنویسانی مانند جلالالدین میرزا قاجار کوششهایی برای پیراستن زبان فارسی از واژههای عربی کرده بودند، اما کار و کوشش کسروی بر بنیاد برنامهای سنجیده و اندیشیده استوار بود. درست است که از سبک ویژۀ کسروی کسی پیروی نکرد، اما نثر فارسی، بهویژه نثر رسالهنویسی، پس از او در راهی گام برداشت که او گشود و در جهتی دگرگون شد که او نمود. امروز بسیاری از ایرانیان در بارۀ زبان فارسی و گرفتاریهای آن از ایدههایی دفاع میکنند که همه را برای نخستینبار کسروی مطرح کرده است. دریغ است که از او نامی نمیبرند.
در بارۀ پیشنهادهای کسروی برای پیراستن و پروراندن زبان فارسی بسیار میتوان سخن گفت. بیشک بعضی از پیشنهادهایش پذیرفتنی نیستند، اما مخالفان او تاکنون جز تکرار سخنان ادیبان نیمۀ اول قرن گذشته، سخن تازهای در رد پیشنهادهای او نگفتهاند.
اینک چند نمونه از نثر کسروی:
"در بارۀ پیشنهادهای کسروی برای پیراستن و پروراندن زبان فارسی بسیار میتوان سخن گفت. بیشک بعضی از پیشنهادهایش پذیرفتنی نیستند، اما مخالفان او تاکنون جز تکرار سخنان ادیبان نیمۀ اول قرن گذشته، سخن تازهای در رد پیشنهادهای او نگفتهاند"
"پس از پیدایش اسلام و برافتادن پادشاهی ساسانیان که سرتاسر ایران از رود فرات تا رود جیحون و از خلیج فارس تا قفقاز و دربند بهدست تازیان افتاد، در رشتهکوهستان البرز مردمانی که عمدۀ ایشان دیلمان و تپوران بودند، تازیان را به سرزمین خود راه نداده یوغ بندگی آنان را به گردن نپذیرفتند و با همۀ زور و توانایی که در آن وقت کشورگشایان تازی را بود، و کوه و دشت از سهم و هیبت ایشان میلرزید، مردم این یک قطعه کوهستان رام و زبون ایشان نشده، استقلال و آزادی خود را از دست ندادند." (از شهریاران گمنام)
"دین، شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن به آیین خرد است. دین آن است که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی را که خدا بهایشان داده، چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دهی ویرانه نماند و زمینی بیبهره نباشد." (از شیعیگری)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر