هاله از اون آدم هاي پر خاطرهست. نه فقط براي ما كه بچه هاشيم. همه باهاش خاطره دارن حتي اونايي كه يكي دوبار بيشتر نديدنش. خاطرههاي خاص، خاطرههايي كه فقط ذهني نيست. دفتر شعرهاشو هديه ميداد و تابلوهاي نقاشياش را. براي بعضيها هم شعر ميسرود و يا روي نوار كاست با صداي خودش دكلمه ميخواند.
آهسته آهسته اين روزها كه ميگذرد و يكي يكي خاطرههاي بيشتري به ياد ميآيد، در مييابيم كه خاطرههاي هاله چقدر جورواجورند. خاطرههاي طنزگويي، شجاعت، غمخواري، هنرمندي، سخنوري، كار علمي و اجتماعي.
خاطره هاله وقتي كه سخنراني "حقوق زن در قرآن"اش غيرمذهبيها را هم شگفتزده كرد. همان هاله كه با لطيفههايش همه رودهبُر ميشدند. همان هاله كه در بهارستان وسط هزارتا نيروي گاردي، پلاكارد "شاه فرياد مردم را دير شنيد" در دست داشت. همان كه به جاي نوشتن بازجوييهايش، نقاشي صحنههاي تظاهرات را براي بازجوها ميكشيد. همان هاله كه زمان جنگ چهار بار از جبهه و پشت جبهه اخراجشون كردن، به جرم نسبت داشتن با ليبرالها! و هر بار دوباره با پررويي بر ميگشت. همان كه براي خنده بچهها اداي خرسيخانوم و خاله قورباغهي گلنار رو در ميآورد. همان كه مدافع سرسخت كالاي ايراني بود و با همه بر سر خريدن جنس خارجي جر و بحث ميكرد. همان كه توي تونلهاي شمال، تا گردن از پنجره ماشين ميآمد بيرون سوت چهارانگشتي ميزد. همان كه روي همه شيشههاي مربا و عسل يا ديوارهاي خالي خانه نقاشي ميكشيد. همان كه غصه فلسطينيها رو خيلي ميخورد و موقع حصر غزه، دائم جلوي دفتر سازمان ملل بود. همان كه منظم به ديدن خانواده زندانيها و مجروحهاي بعد انتخابات ميرفت. همان كه در لطيفههايش به جاي تركه و لره و رشتيه ميگفت: "يه روز يه مليمذهبيه..." چون خودش مليمذهبي بود. همان كه يك روز با لباس پاره از تظاهرات برگشت، گفت داشتند يك بسيجي را كتك ميزدند رفتم وساطت! همان كه كتاب «اُحُد» را نوشت و خاطرات پدر و پدربزرگش را گردآوري كرد. همان كه وقتي اومد مرخصي، ميگفت با چه رويي تو چشم مامان ليلا نگاه كنم، نگران بود كه ديگه برش نگردونن زندون! نگران مهديه و بهاره و نسرين و نازنين بود. همان كه هر روز بالاي سر پدري كه در كما بود، پروين اعتصامي ميخواند:
همان كه زير تابوت پدر افتاد و مُرد....
همان كه زير تابوت پدر افتاد و مُرد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر